dimanche 15 mai 2016

چاپ محمد تقى شهرام دفترهاى زندان يادداشت ها و تأملات در زندان هاى جمهورى اسلامى ايران دفتر هفتم و پايانى

دفترهاى زندان 7

توجه، باز شدن در یك پنجره جدید. چاپ

محمد تقى شهرامدفترهاى زندان
يادداشت ها و تأملات در زندان هاى جمهورى اسلامى ايران
دفتر هفتم و پايانى
در اين دفتر: شكست هاى جنبش كارگرى و سوسياليستى را چگونه بايد تحليل كرد؟ درك غير علمى، سطحى و مذهبى گونه در مقابل درك و تحليل ماركسيستى قرار مى گيرد. [پس از بحثى مفصل مى نويسد:]« ممكن است در نظر اول اين طور درك شود كه گويا نويسندهء اين سطور اساساٌ اعتقادى به نقش شخصيت در تاريخ نداشته و نوعى جبريت مطلق  Déterminisme كور را تبليغ مى كند. اگر فرصتى بود ... به موضوع حاد و حساس ديگرى يعنى موضوع جبر و اختيار، ارائه خواهم داد؛  ولى پيشاپش و در يك كلام اعلام مى كنم كه اين نگرش به هيچ وجه با موضع شناخته شدهء ماركسيسم درباره نقش "شخصيت در تاريخ"  كه در برخى آثار ماركس و همين طور اثر معروف پلخانف به همين نام مندرج است تناقض و تنافرى نداشته و در انطباق كامل با آن مى باشد».... «چپ اصيل مى بايست ضمن توجه و تمركز شديد خود روى مبارزهء  طبقه كارگر سعى كند مبارزهء دمكراتيك خود را هر چه بيشتر از كانال مسائل و منافع اين طبقه انجام دهد، در عين آنكه طبيعتاٌ هيچ گاه نبايد نسبت به حمايت ــ نه دنباله روى و تبيعيت ــ متناسب از نيروهاى دمكرات خرده بورژوازى در مقابل نيروهاى مرتجع ترديد نشان بدهد. البته اين صحبت حرف  تازه و جديدى در بر ندارد، اما فقط هشدارى است كه همواره بايد حداقل از نظر تئوريك آن را فراموش ننمود هر چند كه هنر اصلى و به همان قياس مشكل اصلى كار، در پياده كردن عملى اين اصول و تشخيص صحيح اين موارد در جريان زندگى و عمل سياسى روز است. واقعاً يك بار چشيدن طعم تلخ خطا و شكست در دوره رژيم شاه بايد براى هفت پشت كمونيست ها كافى باشد تا ديگر باره، اين چنين نيروهاى با ارزش و قليل خود را به جاى آنكه صرف راه آگاهى و تشكل طبقه كارگر نمايند به هرزگاه سياست ها و ديوانگى هاى ماجراجويانه خرده بورژوازى انقلابى نكشانند»... « من بايد نشان بدهم وقتى بزرگترين مقام مسؤول مملكتى كارگران و زحمتكشان جامعه را ضد انقلاب مى نامد، وقتى امروز جهت اصلى مبارزهء طبقات حاكم از سمت امپريالسيم و دست نشاندگانش به سمت نيروهاى انقلابى مخالف خود و يا به سمت مردمى برگشته است كه به انحاء گوناگون طالب تحقق و به رسميت شناخته شدن اهداف اوليه انقلاب هستند، طبيعى است كه چنين دادگاهى هم با اين مشخصات تشكيل گردد».
 
دفترهای زندان همراه با جریان دادگاه و ضمیمه های دیگر در یک کتاب منتشر خواهد شد.
شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۵۸ ساعت ۱۰ صبح
مطلب روز يك شنبه را كه قرار بود روز بعد تمام كنم، به خاطر اشاره به چند حادثهء جزئى در گوشه و كنار محبس به تأخير انداختيم. اما اين حوادث جزئى آنقدر ادامه دار بود كه هفته تمام بشود!
ما در قسمت اول چگونگى و چراىى بروز اين خطا ها و شكست ها را به نحو بسيار فشرده و فرمول وارى توضيح داديم و نتيجه گرفتيم كه در بررسى چراىى قضيه، در بررسى چراىى وقوع يك يا يك سلسله خطا و شكست، نمى توان علت اساسى را به نيروهاى " آگاه" عمل كنندهء آنان، يعنى سازمان ها و گروه هاى سياسى كمونيستى كه در طى اين دوره ها ظاهر شده اند نسبت داد.
تنها يك بررسى انتقادى از ديدگاه ماترياليستى از شرايط اجتماعى، اقتصادى، تاريخى و فرهنگى جامعه و طبقات در دورهء وقوع آن پديده است كه مى تواند علل واقعى بروز آن پديده و در نتيجه درس هاى واقعاً سياسى و تئوريك حاصل از اين بررسى انتقادى را معين سازد و ما را به جاى يك برخورد  مذهبى گون و اخلاقى با تاريخ، با هسته و علت واقعى بروز پديده ها آشنا سازد. بارى اكنون سعى مى كنم ايرادات مقدّر آن را نسبت به چنين نحوهء نگرشى حدس بزنم و تا آنجا كه تواناىى محدودم اجازه مى دهد بازهم به طور فشرده در مقام پاسخگوىى برآيم. خوب، فكر مى كنم سؤالى كه مدت هاست در ذهن خواننده مطرح شده و براى طرح آن مدت هاست بردبارى و شكيباىى نشان مى دهد، اين باشد كه پس، خطاها و اشتباهات اين گروه ها و سازمان ها كه به هر حال بر روى محمل آگاهى و اراده حركت مى كنند نه بدنبال يك قضا و قدر كور، چه مى شود؟ آيا آنها بالاخره مسؤول اعمال و افكار و نظريات خود هستند يا خير؟ آيا آنها به عنوان يك گروه و يا سازمان كمونيستى كه به هر حال با ابزار و بينش علمى مجهزند مى توانسته اند در چارچوب مقتضيات و ضروريات اجتماعى دورهء خود بر جامعه و تاريخ خود تأثير بگذارند يا خير؟ و اگر آنها قادر به اين تأثير گذارى بوده اند، آيا به معناى آن نبوده كه آنان داراى اختيار و قدرت انتخاب بوده ولاجرم در قبال خطاها و شكست هايشان مسؤول و مقصرند؟
در غير اين صورت، يعنى اگر حقيقتا مسؤوليت و تقصيرى در قبال كارها و خطاها وجود ندارد، پس چه تفاوتى موجود است بين عملكرد جريان خود به خودى تاريخ و جامعه، و نقش عنصر آگاه؟ آيا بهتر نيست كه ديگر بى جهت دربارهء نقش عنصر آگاه به درازگوىى نپردازيم و همه چيز را تابع جبر محيط و مقتضيات اجتماعى و اقتصادى بدانيم و خود را براى هميشه از قيد و بند هر گونه تفكر و انديشه و يا كوشش براى تأثير گذارى آگاهانه بر محيط و بر همين شرايط اجتماعى- اقتصادى- فرهنگى خلاص نماييم؟
وقتى احزاب رفرميست بين الملل دوم در جريان سازش با بورژوازى خودى، انقلاب پرولترى را با استناد پايين بودن سطح تكامل نيروهاى مولده از دستور خارج كردند، استالين در تقبيح سازش و رفرميسم آنان اين بهانه را تئورى اكونوميستى نيروهاى مولده ناميد. و با اين حكم، آنان و برهان اكونوميستى آنان را به محاكمه كشيد كه پس، نقش احزاب چه شد؟ و اينك آيا نبايد پرسيد: پس، نقش گروه ها و سازمان هاى آگاه كمونيستى در اين ميان به كجا رفته است؟ آيا چنين برخورد تبرئه كننده اى با اشتباهات و خطاهاى احزاب و متقابلا تاكيد بر روى نقش تعيين كنندهء حركت جبرى و خود به خودى طبقات و نيروهاى كور اجتماع، نوعى توسل مجدد به تئورى اكونوميستى نيروهاى مولده، منتهى در پهنهء تاريخ و توجيه و حتى تشويق سپر انداختن در مقابل جريان خود به خودى حوادث نيست؟
فكر مى كنم گلوله باران سؤالات هنوز ادامه داشته باشد، اما اگر لحظه اى آتش بس بدهيد، شايد گفتگوهاى صلح آميز طرفين بتواند به يك معاهده صلح منجر شود!
نخست اجازه بدهيد دو موضوع را از هم تفكيك كنيم: آنچه كه اتفاق افتاده و متعلق به گذشته است، و آنچه كه هنوز اتفاق نيفتاده و يا در شرف وقوع و اتفاق است. بررسى اين دو موضوع مستقيما به بررسى دو مقولهء كاملا متفاوت ــ هر چند مرتبط به هم ــ منجر مى شود. يكى پهنهء تاريخ كه تحليل و بررسى علمى از يك واقعه يا جريان سياسى، اجتماعى و... متعلق به گذشته را در بر مى گيرد؛ و ديگرى پهنهء وظايف و مسؤوليت هاى كنونى، كه تاكتيك و خط مشى زندهء روز يا آيندهء نزديك را شامل مى شود. به عنوان مثال، يك مرحله و يك جنبهء اساسى از انقلاب ايران كه هدف واژگونى نظام سلطنتى را دنبال مى كرد، بالاخره در ۲۲ بهمن ماه ۱۳۵۷ به انتها رسيد. اين واقعه اى است كه ديگر در روز ۲۳ بهمن متعلق به گذشته محسوب مى شود. در اين پروسه كه شايد بنا به اعتبارى بتوان زمانى معادل عمر رژيم پهلوى براى آن قايل شد و حداقل مى توان شكل عمومى و بارز آن را از سال هاى ۱۳۳۲، بُعد و شكل حاد و قهرآميز آن را از سال هاى ۱۳۴۲ به بعد دانست. احزاب و گروه ها و عناصر بى شمار و گوناگونى با ايدئولوژى ها و برنامه هاى گوناگون سياسى ـ اقتصادى شركت داشتند و همهء ما مى دانيم و يا لااقل به طور كلى در تاريخ مضبوط است كه هر كدام در اين پروسه چه مواضعى اتخاذ كردند، چه نقشى ايفا نمودند و چه تأثيرى باقى گذاردند. همه اين ها درست روز ۲۳ بهمن ديگر مربوط بود به مقولهء تاريخ و گذشته. از ۲۳ بهمن، انقلاب وارد مرحله تازه اى شد. در اين مرحله اساسا اين گسترش و تعميق مبارزهء ضد امپرياليستى، توسعه، تعميق و تحكيم دموكراسى در معناى هرچه توده اى تر آن است كه هدف اين مرحله از انقلاب و مضمون كار و فعاليت كنونى و آيندهء نزديك سازمان ها و احزاب آگاه را تشكيل مى دهد.
بررسى آن بخش از وظايف و خط مشى هاى ضد سلطنتى و ضد ديكتاتورى سلطنتى احزاب و گروه هاى مبارز و آگاه كه در گذشته جريان داشته است، اينك در حيطهء تاريخ قرار گرفته است، در حالى كه وظايف مربوط به تحقق دموكراسى توده اى و نابودى سلطهء امپرياليسم و استقرار سوسياليسم در حيطهء امر زندهء روز و آينده، در حيطهء تاكتيك و خط مشى زندهء روز قرار مى گيرد. اينك هر گروه و هر حزب مترقى و دموكراتى متناسب با پايگاه اجتماعى خويش، متناسب با ايدئولوژى و جهانبينى خويش، خط مشى و برنامهء خاصى را براى اين دوره از وظايف خويش در پيش مى گيرد كه بررسى انتقادى از آن و همين طور نتايج عملى حاصله از اين انتقاد، به كلى با بررسى و شيوهء تحقيق و انتقاد دربارهء آنچه كه همان حزب و گروه در گذشته انجام داده ــ مخصوصا در اين مقايسه منظور گروه ها و احزاب چپ هستند ــ و نتايج و درس هاىى كه مى توان از اين بررسى تاريخى ( تاريخى، به معناى مربوط به تاريخ) گرفت، متفاوت است.
موضوع اين كه ما در گذشته چه كرديم و عليرغم ميل و خواست و نامگذارى و مقصود باطنى ما و آنچه كه انجام داديم، نام و ماهيت سياسى و اجتماعيش چه بود، و اين كه چرا دست به چنين عملى زديم و فلان تاكتيك و خط مشى را انتخاب كرديم و اين كه فلان واقعه يا حادثهء مربوط گذشته ماهيتش چه بود و چرا به وقوع پيوست، هم مقوله اش يعنى تاريخ و هم، لاجرم، شيوهء تحقيق و بررسى اش به كلى با مقولهء آنچه كه داريم انجام مى دهيم و يا بايد انجام بدهيم، تفاوت دارد. ما وقتى به گذشته، يعنى به تاريخ مى نگريم، داده هاى بسيار زيادى براى تبيين و توضيح هر واقعه در مقابل خود مى يابيم كه به هيچ وجه در زمان وقوع همان واقعه، معلوم و مشهود نبودند. ما وقتى به تاريخ و يا به عبارت خلاصه تر، به يك واقعه يا جريان اتفاق افتاده در گذشته فكر مى كنيم، حداقل اش اين است كه خود آن واقعه، خود واقعيت مجسم آن جريان، با همهء خصوصيات و مشخصاتش موجود و ثبت است و به نحو غير قابل انكار و غير قابل تغييرى هم ثبت و موجود است و كار ما به عنوان يك محقق يا تحليل گر تاريخ اين است كه مجموعهء آن علل و عواملى را كه به بروز و وقوع آن حادثه و آن جريان منجر شده است، به نحوى علمى از يك ديدگاه مادى، كشف و روشن نماييم. براى اين كار، ما نه تنها آن واقعه و آن جريان مربوط به گذشته را بطور ناب و خُلص در دست داريم، بلكه همچنين بسيارى از حوادث و شرايط پيرامون آن را هم  در دست داريم و باز هم علاوه بر همه اين ها از نمونه هاى مشابه تاريخى آن در جامعهء خودمان يا در جوامع ديگر مطلع هستيم و با همه اين معلومات است كه ما به قضاوت درباره آن حادثه و تحليل ماهيت و نقش و اثر سياسى و اجتماعى آن مى نشينيم. در حالى كه شما حالا وضع آن افراد و گروه هاى سياسى هر چند " آگاهى" را مجسم كنيد كه مثلا در شرايط كنونى جامعهء ما مى خواهند راجع به تاكتيك خود در مسئلهء شركت يا عدم شركت در رفراندوم يا بعد ها شركت يا عدم شركت در انتخابات مجلس مؤسسان فكر كنند و تصميم بگيرند. واضح است كه رفراندوم هنوز صورت نگرفته و نتايج سياسى بعدى آن و همچنين بسيارى از عكس العمل هاى آيندهء مردم و رژيم روشن نيست. اما اين نيروها در چنين شرايطى بدون آن كه بطور قاطع و دقيق يا حتى تا حدود مناسبى بتوانند آيندهء سياسى ايران، اوضاع آيندهء رژيم جديد، اوضاع و موقعيت سياسى و اقتصادى كل جامعه و عكس العمل تك تك طبقات آن را در مقابل سياست هاى مختلفى كه از طرف نيروهاى حاكم اتخاذ خواهد شد، پيش بينى كنند، مجبورند راجع به موضوع فوق تصميم بگيرند. آنها هنوز واقعهء ثابت ملموس و غير قابل تغيير رفراندوم و حوادث اتفاقى پيرامون و مرتبط به آن را در دست ندارند تا درباره اش قضاوت كنند، زيرا كه هنوز نه رفراندومى صورت گرفته و نه نتايج و عكس العمل متقابل رژيم و مردم در بعد از آن روشن است. آنها حداكثر يك سلسله فاكت ها و واقعيت هاىى در حول حوش مسئلهء مركزى مورد توجه خود در مقابل خود دارند كه بايد با تجزيه و تحليل هر چه دقيق تر آنها و سنجش آنها، با وظايف اساسى خود و ... [؟] اصول فكرى و سياسى حزب و گروه خود، راجع به تاكتيك خود اتخاذ تصميم كنند.
حالا ۵ ماه بعد از وقوع، واقعهء رفراندوم را در نظر بياوريد. يعنى شرايط كنونى را. واضح است كه ما نه تنها اصل مسئله اى كه البته تنها در آن موقع مسئله بود و اينك تنها يك واقعهء مربوط به گذشته است در دست داريم بلكه بسيارى از حوادث به اصطلاح مكنون در رحم نيروها و طبقات كه در پيرامون آن واقعه قرار داشت، اينك به منصه ظهور رسيده و بسيارى در شرايط و خصوصياتى كه در آن هنگام به شدت مجهول و مبهم به نظر مى رسيدند، كاملا آشكار و بديهى شده اند. با اين توصيف، واضح است كه حرفى كه ما اينك مى خواهيم درباره رفراندوم بزنيم و حكم و قضاوتى كه امروز مى توانيم نسبت به اصل مساله و طبيعتا صحت يا عدم صحت تاكتيك هايمان در قبال اين واقعه ابراز داريم، زمين تا آسمان با حرف و قضاوتى كه در آن موقع در هنگام اخذ تصميم درباره شركت يا عدم شركت در رفراندوم مطرح مى ساختيم، تفاوت دارد.
اگر بخواهيم با مثالى موضوع را خيلى عامه فهم كنيم مى توانيم اين دو نگرش و اين دو بررسى و تحقيق و قضاوت را به بررسى و تحقيق، قضاوت و نگرش كسى كه در دو موقعيت كاملا متفاوت قرار گرفته است تشبيه كنيم. يعنى يكى در موقعيت يك جوان تازه سال كه به بيمارى دردناك و سختى مبتلا باشد و نسبت به درد و رنج و مرض خود، قضاوت و نگرش و تفكر خاصى دارد با آن موقعى كه همين جوان خود به پزشك حاذق و مجربى تبديل شده است كه تخصص اش اتفاقا در رشتهء همان بيمارى است.
قضاوت و نگرش جوان ۱۸ ساله اى را كه به شدت از بيمارى ديسك رنج مى برد و نسبت به بيمارى اش با قضاوت و نگرشى كه همين فرد در زمانى كه پزشك متخصصى در رشته استخوان شده راجع به بيمارى ۲۵ سال پيش خود كه در همان موقع جراحى شده و بهبود يافته است، به عمل مى آورد، چگونه مقايسه مى كنيد؟ اين مقايسه به نحو مشابهى مى تواند نسبت به قضاوت دربارهء حادثه اى كه در زمان حال در شرف انجام است، با موقعى كه ما همين حادثه را از فاصله بعيد ( يا نزديك) تاريخى مورد قضاوت قرار مى دهيم تكرار گردد. به عبارت ديگر ما مى توانيم يك حادثهء مربوط به گذشته و مثلا زندگى و خط مشى يك تشكيلات كمونيستى را در گذشته مورد تحليل و بررسى انتقادى قرار بدهيم، نوع و ماهيت حقيقى هر عمل آنها را عليرغم تصورات و تعاريف پيشين به درستى تعريف و معين نماييم و از استنتاجات نادرست در اين زندگى و خطاهاى موجود در اين خط مشى پند بگيريم و مهمتر از همه، آن علل و شرايطى را كه اين اشتباهات و خطاها و يا اصولا اين سازمان ها با آن
مشى هاى مشخص، معلول آن ها هستند روشن و احصا نماييم و بر غناى تجربه و دانش خود بيفزاييم؛ اما اين بررسى و تحليل انتقادى ذره اى نمى تواند در تغيير يا تصحيح آنچه صورت گرفته و به همين ترتيب در ناگزيرى و حتمى الوقوع بودن آن، به همان شكل و محتواى واقع شده مؤثر واقع شود.
يك حادثه به مجرد وقوع آن، به مجرد اين كه از حيطهء امكان و قوه به حيطهء وقوع و فعل انتقال يافت، اجتناب ناپذير تلقى مى شود. اين حادثه اجتناب ناپذير بوده است، درست به اين دليل ساده و درعين حال پيچيده كه اتفاق افتاده است! درست به اين دليل كه اگر بالاخره طور ديگرى امكان وقوع آن وجود داشت، حتما به ترتيبى ديگر اتفاق مى افتاد! خواهيد گفت، من يك حكم مطرح كرده ام و اين هنوز چيزى را اثبات نمى كند. اما اجازه بدهيد، نخست با يك مثال سياسى و تاريخى، منظور دقيق تر از همين حكم را توضيح دهم. براى رضايت خاطر كامل خوانندهء موشكاف، همان مثال تاريخى احزاب رفرميست بين الملل ۲ را مورد توجه قرار مى دهيم. مى دانيم كه در يك دورهء تقريباً واحد زمانى، يعنى تقريباً از اوايل قرن ۲۰، احزاب كارگرى و سوسيال دموكرات آن روز اروپا يكى پس از ديگرى به جانب رفرميسم و سياست سازش با بورژوازى خودى و مداحى دموكراسى بورژواىى روى آوردند. به طورى كه در آستانهء جنگ بين الملل اول، كار اين سياست سازشكارانه به جاىى رسيد كه اكثر قريب به اتفاق اين احزاب و يا جناح هاى اكثريت تقريباً تمامى آنها، در پارلمان ها به اعتبارات جنگى دول بورژواىى خود رأى مثبت دادند و به اين ترتيب حاضر شدند به نفع سياست امپرياليستى و چپاولگرانه بورژوازى خودى و عليه منافع پرولتارياى كشور خود و ديگر كشورهاى اروپاىى وارد عمل شوند. يكى از مهمترين توجيهات اپورتونيستى آنها براى در پيش گرفتن يك چنين سياست سازشكارانه و جنايتكارانه اى همانا استناد به عقب بودن شرايط انقلاب سوسياليستى به دليل پايين بودن سطح تكامل نيروهاى مولده و لزوم دفاع از ميهن و دموكراسى بورژواىى در قبال تهاجم خارجى بود.
آنها درست زمانى انقلاب پرولترى را با توجيهات اپورتونيستى و تفاسير مبتذلى از نقش تعيين كنندهء نيروهاى مولده در تحولات اجتماعى و تبليغات فريب كارانه به نفع دموكراسى و ميهن بورژواىى از دستور خارج مى كردند كه سرمايه دارى اروپا جنگ امپرياليستى و تجاوزكارانه برون مرزى را غريزتا براى به تأخير انداختن جنگ داخلى و انقلاب پرولترى و رهاىى از بحران هاى خفه كننده اى كه تا گلوى او نزديك شده بود در دستور گذارده بود. واضح است كه سياست اين احزاب تعريفى جز خيانت به اساسى ترين منافع پرولتاريا و فريب توده هاى مردم با شعارهاى اغواگرايانه و تسليم خود و نيروهاى كارگرى به دلالان بورس و صاحبان درنده خوى صنايع جنگى و سهام عمدهء بانك ها نداشته است. با اين توصيف، آيا بلافاصله، اين نتيجه گرفته نمى شود كه علت بروز اين فاجعه و علت آن كه انقلاب سوسيالستى در اين كشورها به تأخير افتاد و در عوض، طبقات كارگر و زحمتكش كشورهاى متخاصم به جاى اتحاد با يكديگر و پيشبرد يك انقلاب پيروزمندانه در كشورهاى خود، به خاطر منافع بورژوازى خودى، بى محابا به ريختن خون يكديگر وادار شدند ناشى از خيانت و تسليم طلبى و شكست پذيرى اين احزاب و سران و رهبران خود فروش آنها بوده است؟ و آيا در اينجا مچ مقصرين اصلى اين سياست هاى مرگبار گرفته نمى شود؟! ماركسيسم با قضيه اين طور برخورد نمى كند. ماركسيسم يك پديدهء تاريخى را مورد تجزيه و تحليل قرار مى دهد. چگونگى وقوع، ماهيت و نوع آن را تعريف مى كند، اما براى علت جوىى، هيچگاه به جاى علل اصلى به دنبال معلول ها نمى رود. هيچگاه تقصير و گناه فردى يا عده اى از افراد يا گروه ها و احزاب را علت حوادث كم و بيش بزرگ سياسى نمى داند و اساسا به تقصير و گناه به آن معنا و مفهوم متداول و مصطلح آن كه عموما بيش از ۹/۹۹ مورد از ۱۰۰ مورد، استنباطى مذهبى گونه از آن اراده مى شود، قايل نيست. به خصوص كه اين " تقصير" و " گناه" بخواهد به عنوان تحليل و تفسير خطاها و اشتباهات سياسى گذشتهء يك حزب يا سازمان به كار رود. به همين دليل نيز ماركسيسم و يك برخورد ماركسيستى در تحليل و تعليل پديده ها هيچگاه در سطح و رويهء قضايا و حوادث باقى نمى ماند. در غير اين صورت، كافى است شما لحظه اى روى اين استنتاج خود ايستادگى كنيد تا با تناقضات نامعقول و مشكلات غير قابل رفع نظرى روبرو گرديد. مثلا چرا و به چه دليل يكباره و در يك دورهء مشخص زمانى چنين گرايش تسليم طلبانه اى در همه يا اكثر قريب به اتفاق احزاب كارگرى اروپاى غربى ظاهر و حتى غالب مى شود؟ چرا و به چه دليل نيروهاى حزب و طبقه كارگر رهبرى خود را بدست رهبرانى مى دهند كه آنان را به چنين بيراهه هاى خطرناكى سوق دهند؟ چرا مخالفت و افشاگرى بخش هاى اقليت اين احزاب نمى تواند پايگاه معنوى قابل اهميتى در ميان اكثريت نيروهاى سياسى و حتى عده اى از مبارزان قديمى طبقه كارگر به وجود آورد؟ و آيا اگر افراد ديگرى در همان دوران در موضع رهبرى اين احزاب قرار مى گرفتند، سرنوشت و نهايت كار به نتيجهء سياسى ديگرى مى انجاميد و يا خط مشى هاى انتخاب شده به طور اساسى دگرگون مى گشت؟
پاسخ صحيح به هر يك از اين سؤالات، شما را با تناقضات آشكار و غير قابل رفعى بين فرض اوليه خودتان و اين پاسخ ها، روبرو خواهد ساخت. بدين ترتيب اگر نمى توانيم مقصرين اصلى را در سياست هاى تسليم طلبانهء احزاب و رهبرانشان جستجو كنيم، آنگاه بايد دنبال آن شرايط و عللى باشيم كه الزاما به پيدايش اين احزاب، به تفوق اين سياست ها و ارتقا يافتن چنين رهبرانى در آن دورهء خاص منجر شده است.
در مورد مثال مشخص مورد بحث خودمان، اگر استنتاج مبتذلانه از تئورى نيروهاى مولده پاسخ قاطع خود را در انتقاد جسارت آميز استالين باز مى يابد – رجوع كنيد به دربارهء لنينيسم – و اگر مداحى دموكراسى بورژواىى و ماهيت شعار دفاع از ميهن بورژوازى، به طور وسيع و همه جانبه اى از جانب كمونيست هاى ارتدكس اروپا و بلشويك ها شديدا افشا و طرد مى گردد، آنگاه اين لنين است كه علت حقيقى پيدايش چنين احزاب و سياست ها و رهبرانى را در اين دورهء مشخص تاريخى با استادى تمام توضيح مى دهد. او در مقدمهء كوتاه و فشرده اما بسيار درس آموز كتاب معروفش "امپرياليسم، به مثابه بالاترين مرحله رشد سرمايه دارى" روشن مى كند كه سرمايه دارى اروپا، وقتى در اواخر قرن ۱۹ با ورود به مرحلهء امپرياليسم آخرين مرحلهء تكامل خود را طى مى كند قادر مى شود قسمتى از مازاد سود هنگفتى را كه از مستعمرات و كشورهاى تحت سلطه به دست مى آورد صرف فاسد نمودن بخش ها و قشرهاىى از طبقهء كارگر كشور خودى و خريدن رهبران سنديكا ها و احزاب كارگرى نمايد.
او ضمن يك سلسله احتجاجات روشن تئوريك درباره تأثير متقابل كشورهاى اروپاىى بر روى خود اين كشورها و طبقات موجود در آن مى گويد كه ديوار چين، طبقه كارگر را از ديگر طبقات جامعه و از سرمايه دارى حاكم آن مجزا نمى كند. بنابر اين وقتى اين سرمايه دارى در انفعال خود مرحلهء امپرياليسم، خصوصيات و مشخصات جديدى را احراز مى كند، طبقهء كارگر اين كشورها، مخصوصا قشرهاى بالاىى اين طبقه، نمى تواند تحت تأثير اين خصوصيات و مشخصات قرار نگيرد (ر. ك به مقدمه " امپرياليسم، به مثابه ..." و همچنين بخش گنديدگى و فساد سرمايه دارى همين كتاب) قوت گرفتن ريشهء رويزيونيسم و اپورتونيسم در احزاب و گروه هاى كارگرى اين دوره كه نمايندگان خود را از اواخر اين قرن و اوايل قرن بيست، در وجود برنشتين ها، شيدمان ها، آدلرها و سپس پلخانف ها، مارتف ها و كائوتسكى ها ... و احزاب سوسيال دموكرات آلمان، اتريش، ايتاليا و منشويك ها در روسيه به نمايش گذارد، دقيقا معلول همين دگرگونى كيفى در ماهيت سرمايه دارى قرون هفده و هجده و نوزده و تبديل آن به امپرياليسم مى باشد. با اين حساب واضح است كه برنشتين ها و شيدمان ها و ادلرها و پلخانف ها و كائوتسكى ها و احزابى كه تحت رهبرى آنها قرار داشتند نه علت واقعى و نهاىى اين انحرافات، بلكه به يك معناى وسيع و عميق اجتماعى و تاريخى، خود معلول و مخلوق آن شرايطى بودند كه وجود و نفوذ و حاكميت اين انحرافات را تا يك دوره ــ تا پيروزى انقلاب اكتبر و تشكيل بين الملل سوم ــ اجتناب ناپذير ساخته بود.
همان طور كه ملاحظه مى شود، ما در اين ميان نه تنها با " مقصر" و يا " تقصير" ى، به همان معناى مصطلح آن در جامعه، روبرو نشديم، بلكه وقتى واقعيت اجتناب ناپذير بودن چنين واقعه و چنين پروسه اى را مورد قبول قرار داديم، و اين اجتناب ناپذير بودن را نه در قضا و قدر الهى بلكه در آن مجموعهء تعيين كنندهء شرايط اجتماعى و اوضاع اقتصادى، سياسى، فرهنگى و تاريخى جامعه و طبقات دانستيم و از اين زاويه مسئلهء مورد علاقه خودمان را مورد تحليل قرار داديم، آنگاه همان نيروهاى " آگاه" و همان رهبرانى كه تا چند لحظه پيش به عنوان عاملين اصلى و تعيين كنندگان قطعى اين وقايع و اين پروسه ها به نظر مى رسيدند، خود به صورت مخلوقين و يا به عبارت ديگر محكومينى در آمدند كه اگر حاضر به ايفاى چنين نقشى نمى شدند، بلافاصله جايشان با كسانى كه مناسب براى ايفاى چنين نقش هاىى باشند پر مى شد.
اين كه كسانى كه در ميان رهبران سرشناس سال هاى ۱۹۰۰ به بعدِ جنبش جهانى سوسيال دموكراتيك، حاضر به قبول چنين نقشى نشدند به چه سرنوشتى در اين سال ها مبتلا شدند و حتى لنين يا روزا و ليبكنخت، چگونه ناگهان اطراف خود را از هر نيروى قابل اتكاىى تهى يافتند و به قول زينويف چگونه كنگرهء بسيار محدود آنان را كه از ميان اقليت هاى بسيار ضعيف احزاب كارگرى اروپا در كنفرانس زيمروالد ( يا بال سويس؟) جمع شده بودند به طعنه و مسخره جمع ديوانگان مى ناميدند، و در حالى كه صلاى جنگ و هل من مبارز از هر گوشه اروپا به آسمان بلند بود، توده هاى ميليونى مردم اين جمع محدود و مخالف جنگ را همچون ديوانگان و مهجورين از خود مى راندند. [اينها] همگى واقعيت هاىى است كه نشان مى دهد علت جوىى و ريشه يابى اين وقايع، در نقش تسليم طلبانهء رهبران و احزاب كارگرى اين سال ها، تا چه اندازه غير علمى و تا چه اندازه سطحى و مذهبى گونه است.
و تصور كردن اين ايده آل ذهنى و به عبارت صحيح تر ذهنى گرايانه كه گويا اگر اين رهبران به اندازهء كافى انقلابى و تابع منافع حقيقى پرولتاريا بودند و اگر اين احزاب فلان و بهمان خصوصيت و يا خط مشى را دارا بودند از فلان و بهمان خصوصيت يا تاكتيك اجتناب مى كردند، اوضاع تاريخ آن دورهء اروپا به نحوى ديگر جريان مى يافت، تا چه اندازه سخيف و خيالپردازانه است.
شايد برخى از خوانندگان، استنتاجات حاصل از مثال فوق را از آن جهت صحيح و قابل قبول بدانند كه اتفاقا مثال مورد بحث، يك موضوع بسيار مهم تاريخى و سياسى كه دورهء وسيعى را از نظر زمانى در كشورهاى مختلف در برگرفته مورد توجه قرار داده است. به طورى كه اگر مثال را يك حادثه غير سياسى يا يك واقعه نسبتا كوچك سياسى انتخاب مى كرديم كه داراى دامنه اى محدود بوده، زمان بسيار كوتاهى را در بر گرفته باشد، آنگاه نتيجهء بررسى چيزى جز آن خواهد بود كه در مثال نسبتا پيچيدهء فوق مشاهده كرديم. چه بسا، مثال هاىى وجود داشته باشند كه نتيجه اى مخالف نتايج حاصل از مثال فوق به بار آورند؛ نتيجه اى كه ممكن است بتواند اثبات كند كه هر واقعه اى متعلق به گذشته، الزاما امرى اجتناب ناپذير نيست و چه بسا حوادث و وقايعى كه مى توانست و كاملا ممكن بود كه اساسا به شكل و محتواى ديگرى مخالف با آنچه اتفاق افتاده است صورت وقوع يابد، واضح است كه براى پاسخ به اين ايراد يك راه آن خواهد بود كه به طور خالص تر و مستقيم ترى وارد پهنهء فلسفه و موضوع امكان و وجوب، ضرورت و آزادى و جبر و اختيار شويم.
اما ما حتى الامكان سعى مى كنيم از ورود به اين مباحث كه نويسنده به اندازه كافى به عدم آشناىى خود به آنها واقف است خوددارى كنيم و در عوض باز هم موضوع را با مثال هاى ديگرى كه اين بار جنبه هاى بسيار سادهء زندگى روزمره را در بر مى گيرند، دنبال كنيم.
بشقاب چينى حاوى غذا كه در دست شما ست در حين بردن آن از آشپزخانه به اتاق پذيراىى از دست شما مى افتد و مى شكند. فرض كنيم بعد از مدت ها تحقيق و بررسى، مجموعهء عواملى كه به افتادن بشقاب منجر شده است، مورد شناساىى ما واقع شده و ما توانسته ايم آنها را به طريق ذيل احصا كنيم:
۱- لغزندگى كف آشپزخانه
۲- خيس بودن دست شما
۳- چرب بودن ته بشقاب
۴- مشغول بودن فكر شما به موضوعى كه چند لحظه پيش به شدت انديشهء شما را تحت تأثير قرار داده بود
۵- و بالاخره، كفش هاى نامناسب شما كه از فرط عجله اشتباها كفش هاى خواهرتان را به پا كرده بوديد!!
شما با جستجو و كاوش دقيق خود بالاخره توانسته ايد براى تأثير هر يك از عوامل فوق در حادثهء افتادن و شكستن بشقاب دلايلى پيدا نماييد. بنابر اين كاملا برايتان واضح شده است كه تمام عوامل فوق البته هر يك به تناسبى كه فعلا دانستن آن مورد لزوم ما نيست، در افتادن و شكستن بشقاب به نحوى دخالت و تأثير داشته اند.
خوب، اكنون مهمتر است بازهم در اطراف اين حادثهء بسيار ساده بيشتر فكر كنيم و جوانب مختلف آنرا سعى كنيم در نظر بگيريم. اولين سؤالى كه مطرح مى شود اين است كه آيا امكان داشت بشقاب بر زمين نيفتد؟ 
ظاهرا بله، اگر كف آشپزخانه لغزنده نمى بود و شما قبلا آن را با مواد پاك كننده شسته بوديد، و اگر دستتان را قبل از برداشتن بشقاب خشك كرده بوديد يا چربى ته بشقاب را با دستمال آشپزخانه گرفته بوديد، اگر آن حادثه آنقدر فكر شما را قبل از بردن ظرف غذا به اتاق مشغول نكرده بود كه حواستان بكلى پرت باشد و بالاخره اگر عجله نمى كرديد و موقع آمدن به آشپزخانه كفش هاى خودتان را در ميان انبوه كفش هاى پشت در اتاق پيدا مى كرديد و آن را مى پوشيديد، آنگاه مى توانستيم بگوييم كه اين حادثه ممكن بود اتفاق نيفتد!! مى گويم ممكن بود اتفاق نيفتد، زيرا چه بسا حتى وجود يكى از پارامترهاى فوق براى افتادن آن كفايت مى كرد و يا اساسا عليرغم منتفى شدن تمامى پارامترهاى فوق، عامل تصادفى ديگرى درست در همان لحظه و در همان مكان ظاهر مى شد كه نتيجهء محتوم آن افتادن بشقاب و شكستن آن مى بود. بارى گفتيم كه حادثهء فوق به شرط "اگر" هاى فوق ممكن بود اتفاق نيفتد. اما ما از يك حادثه در خلا صحبت نمى كنيم، همين طور كه پيغمبر نيز نيستيم كه قادر به بازگردادن زمان گذشته، زنده كردن مرده يا حركت معكوس در تونل زمان باشيم. خير، ما از يك حادثه در همان شرايط مشخص و لحظهء خاص زمان و مكانى كه اتفاق افتاده است، با همهء آن مشخصات و مختصاتى كه بطور مادى و انفكاك ناپذير، حادثهء مورد نظر را در بر گرفته است، صحبت مى كنيم. بنابر اين وقتى مثال افتادن بشقاب چينى را مطرح مى كنيم، اين افتادن، اين واقعه، در آسمان هفتم و در جوار ملائك و يا در زير اقيانوس آرام و در كنار پريان دريايى اتفاق نمى افتد، بلكه در ظرف زمانى و مكانى مشخصى كه عبارت از همهء آن مختصات و مشخصات پيش گفتهء فوق باشد، صورت وقوع مى يابد. بدين قرار ما موظف و مجبوريم كه وقتى يك واقعه اى را مربوط به زمان گذشته، واقعه اى كه ديگر متعلق به تاريخ شده است ــ هر چند كه مثلا تنها يك هزارم ثانيه از وقوع آن گذشته باشد ــ مورد توجه و بررسى قرار مى دهيم، تمام ان شرايط، پارامترها و ملاحظاتى را كه به طور مادى و به نحوى از انحاء، با آن حادثه در ارتباط بوده اند نيز مورد توجه قرار داده و حادثهء مورد نظر را مشروط به وجود همگى آنها بررسى و قضاوت كنيم.
خوب، اكنون و دوباره به همان مثال توجه نماييد. با اين شرط كه ديگر حق نداريد وقوع حادثه، يعنى افتادن بشقاب را، بدون در نظر گرفتن پنج پارامتر پيش گفته مورد قضاوت قرار دهيد. زيرا به مجرد اين كه يكى از پارامتر ها را حذف كنيد ديگر به طور اساسى، موضوع مورد مثال را آن چنان تغيير داده ايد كه به جاى جريان بشقاب چينى جديد مى توانيد هر جريان ديگرى از جمله مثلا حمل اجاق گاز به اتاق پذيراىى را قرار دهيد. يعنى از نظر تفاوت بسيار عظيمى كه در موضوع دوم مورد مقايسه پيدا مى شود، هيچ تفاوت نمى كند كه شما حمل بشقاب چينى غذا را بدون يكى از پنج پارامتر فوق با حمل بشقاب اصلى غذا مقايسه كنيد يا اين كه حمل مثلاً اجاق گاز را با آن! كه البته واضح است ديگر اساس مقايسه معناىى نداشته و هر گونه نتيجه گيرى احتمالى مخدوش و بى اعتبار است.
خوب، اگر ما تمام اين شرايط را بار ديگر در مد نظر قرار دهيم، آيا چنان ارتباط ارگانيك و غير قابل تفكيكى ميان حادثهء مورد بحث و تمام آن عوامل در برگيرنده آن، يعنى موارد پنج گانهء فوق، مشاهده نخواهيم كرد كه چاره اى جز صدور اين حكم كه در آن مكان خاص، درست در آن لحظهء به خصوصى كه بشقاب از دست آورندهء آن به زمين پرتاب شده است، چنين امرى اجتناب ناپذير بوده است، نداشته باشيم؟ وقوع حادثه و بروز هيچ احتمال ديگرى به جز شق اجتناب ناپذير افتادن بشقاب، در آن لحظه خاص و در آن مكان و شرايط خاص را براى آن ظرف و براى آورندهء آن ممكن و قابل تصور ندانيم؟
قبل از اين كه مثال فوق و نتيجه گيرى اساسى حاصل از آن را به طور همه جانبه ترى مورد بحث قرار بدهيم اجازه بدهيد با مثال ديگرى در يك زمينهء صرفا تصادفى باز هم در طرح گسترده تر مسئله بكوشيم.
فرض كنيم تاس شش وجهى مكعبى را در دست داريد و با ريختن آن بر روى تخته نرد با حريفان مشغول بازى هستيد. سطوح اين تاس تا حد امكان صيقلى و ابعاد و جنس آن تا حد امكان متساوى و همگن ساخته شده است. واضح است، شما (يا هيچكس ديگر) هرگز نمى توانيد با قاطعيت بگوييد كه اگر چنين تاسى را با چرخ دادن معمول در دستتان بر روى تخته نرد بريزيد، دقيقا و يا حتى با احتمال بيشتر از بقيه، كداميك از خال هاى آن بالا قرار خواهد گرفت. شما و يا هر كس ديگرى قبل از پرتاب تاس تنها خواهد توانست با احتمال يك ششم پيش بينى كند كه فلان خال خواهد آمد و به اين ترتيب تا قبل از پرتاب تاس، امكان وقوع آمدن هر شش حالت مختلف آن وجود دارد، نه تنها وجود دارد بلكه احتمال آمدن هر يك از آنها با محاسبات معمولى يك سان و مساوى است و هيچ يك را بر ديگرى برترى و رجحانى نيست. حتى براى يك ناظر يا بازى كنندهء بسيار كهنه كار هم هرگز امكان پذير نيست كه قبل از پرتاب تاس معلوم كند اين خال احتمال آمدنش بيشتر است يا آن خال. اما به مجرد اين كه تاس از دست شما رها شد و بعد از چند بار معلق خوردن در فضا، به سطح صاف و صيقلى تخته نرد اصابت كرد و بعد از چندين بار غلت و واغلت در روى صفحهء بازى، بالاخره و مثلا بر روى خال ۴ متوقف شد، آنگاه شما با اطمينان خاطر مى توانيد بگوييد، از لحظه اى كه تاس از دست شما به سمت تخته نرد پرتاب شد، ديگر حادثهء آمدن خال ۴ امرى اجتناب ناپذير بوده است!! چرا كه آمدن اين خال كاملا نشانه و مؤيد آن است كه تمام آن علل و عواملى كه ممكن بود به آمدن پنج خال ديگر منجر شود، درست در لحظه اى كه شما تاس را نادانسته با يك زاويهء خاص، با يك چرخش و سرعت اوليهء مخصوص، با يك نيروى ويژه ــ كه همهء آنها فعلا با وسايل و ابزارهاى اندازه گيرى كنونى بشر غير قابل محاسبه است ــ به هوا و به سوى تخته نرد پرتاب كرده ايد نفى و رد شده است و تنها خال ۴ بوده است كه با توجه به مجموعهء اين عوامل و تأثير متقابل و ارگانيكى كه مابين آنها و جنس، وزن و مركز ثقل تاس در يك طرف و همچنين مقاومت هوا و جنس تخته نرد و ميزان شيب آن و ... و دها پارامتر ديگر از طرف ديگر، ناگهان به وجود آمده است، مى توانسته بر روى تخته نرد بنشيند و وقوع آن را امرى اجتناب ناپذير و از پيش ــ يعنى از لحظهء جدا شدن تاس از دست پرتاب كنندهء آن، مقدّر سازد!!
ممكن است بگوييد وقوع يك حادثه، مانند افتادن بشقاب از دست حمل كننده آن، يا نشستن تاس بر روى خال ۴، مثال هايى هستند كه هيچ ارتباطى به موضوع مورد علاقهء ما ندارد؛ زيرا اينها امورى تصادفى هستند كه آگاهى و اراده و شعور انسانى در آنها كمترين نقشى ندارد، در حالى كه ما بالعكس، مى خواهيم آن وقايع و حوادثى را مورد تحقيق قرار بدهيم كه آگاهى و ارادهء انسان ها به نحو حتى تعيين كننده اى در وقوع و بروز آنها مؤثر بوده است. به عبارت ديگر مقصود ما اين است كه مثلا دربارهء اعمال و اقدامات و نظرات گذشتهء يك سازمان يا گروه سياسى آگاه ــ آن هم به خصوص آن نوع آگاهى كه از انديشه و تجربه غنى ماركسيسم لنينيسم نشأت گرفته است، قضاوت كنيم.
اعمال و اقدامات و تئورى هاى چنين سازمان و گروهى نه با جبر ناشناخته اى كه در ريختن تاس يا افتادن بشقاب نهفته است، بلكه با آگاهى اين تشكيلات انتخاب و انجام مى شود، چه، با درك ضرورت و مقتصات جبرى است كه آدمى و انسان آگاه مى تواند آزادى و اختيار خود و انديشه و عمل خود را از چنگ جبر مطلق و كور به در آورد! و به همين دليل نيز، بايد خطاها و اشتباهات يا خدمات اين سازمان ها و احزاب را با احتساب اين عامل، يعنى آگاه بودن آنان و در نتيجه مسؤول بودنشان مورد بررسى و قضاوت قرار داد. پاسخ اين ايراد كه در عين حال حقايق غيرقابل انكارى را هم ــ بدون آن كه تعارضى با نظرات ارائه شده داشته باشد ــ با خود حمل مى كند، قبلا داده شده است. در واقع، اگر منظور از اين بيان آن باشد كه آگاه بودن آنان را دليلى بر تقصير و گناه آنان در خطاها و اشتباهات شان تلقى كنيم، جواب ما روشن و از پيش داده شده است. آگاهى آنان همان بوده است كه تحمل كرده اند! همان طور كه آگاهى فرد حمل كنندهء بشقاب، در آن لحظهء حمل، نسبت به ماهيت كار و ضروريات لازم براى انجام موفقيت آميز آن عمل، همان بوده است و تا آن حدى بوده است كه عمل كرده است! وقتى مسئله در جوهر فلسفى آن نگريسته شود، تفاوتى در اين دو نوع عمل و در اين نوع آگاهى وجود ندارد. شما فكر مى كنيد فرد حمل كنندهء بشقاب نسبت به انجام همين امر يعنى نسبت به همين كار بسيار بسيار كوچك حمل بشقاب، داراى آگاهى كم و بيش متناسب با آن بوده است؟ تعمق بيشتر در اطراف همين حادثهء كوچك نشان مى دهد كه چنين نيست. به عنوان مثال، اين فرد مسلما مى توانسته فرق ميان نحوهء حمل يك بشقاب غذا را از نحوهء حمل يك بشقاب خالى، نحوهء حمل يك بشقاب چينى را از چگونگى حمل يك كاسهء چينى يا يك بشقاب فلزى و ... به خوبى تشخيص دهد. او مى توانسته بداند كه بشقاب غذا را آن طور حمل نمى كنند كه مثلا سطل زباله يا كيف دستى را حمل مى كنند. و همهء اينها عليرغم بداهت و سادگى مفرطشان براى او و براى كارى كه در شرف انجام است، آگاهى است و آگاهى به شمار مى رود. اما عليرغم تمام اين آگاهى ها بوده است كه حتى مجموعهء شرايط كافى براى وقوع آن حادثه فراهم مى گردد و وقوع آن اجتناب ناپذير مى گردد! 
يك سازمان كمونيستى نيز داراى آگاهى ها، تجربيات و شناخت هاىى است و تنها با به كار بردنِ حداكثر اين اگاهى ها است كه خط مشى سياسى و تاكتيك مبارزاتى خود را تعيين مى كند. چنين سازمانى در لحظهء تصميم و عمل، عموما فكر مى كند ضروريات و مقتضيات جبرى موجود در آن عمل را به درستى درك كرده و لذا از سينهء جبر قدم به ميدان آزادى و اختيار گذارده است. اما، اولا خود اين آگاهى ها تازه معلول و مشروط به بسيارى از شرايط غير قابل كنترل اجتماعى ـ سياسى ـ تاريخى است و ثانيا درست به همين دليل عليرغم كاربردِ همهء اين آگاهى ها و تجربيات است كه ما تا وقتى امروز بعد از وقوع آن حادثه و عمل، آنها را مورد ارزيابى و تحليل قرار مى دهيم اشتباهات و خطاهاىى گاه بزرگ و ظاهرا غير قابل انتظارى را در آنها مشاهده مى كنيم. به عبارت ديگر اگر مثلاٌ مأمورين و جاسوسان دشمن در اين تشكيلات حاكميت نيافته و عمداً به خرابكارى نپرداخته باشند اين عمل و موضع گيرى مشخص سياسى و عملى يك سازمان سياسى است كه ماهيت و حدود وثغور انديشه و تجربيات و شناخت هاى او را معلوم مى سازد و نه برعكس؛ مخصوصاٌ كه ما داريم در پهنهء تاريخ، درباره حوادث و اتفاقاتى كه در گذشته صورت وقوع يافته اند صحبت مى كنيم و ديگر جائى براى تصحيح و انتقاد وجبران در حين عمل يا تصحيح نقشهء كارهاى صورت نگرفته باقى نيست.
بدين ترتيب وقتى به قضاوت درباره وقوع يك واقعه يا مجموعه اى از وقايع يا خطاها و اشتباهات مربوط به گذشته مى نشينيم، هيچ  چاره اى  جز آن كه نخست و در قدم اول آنها را اجتناب  ناپذير تلقى كنيم نداريم. چه اگر جز آن مى بود و اگر اجتناب پذير بود حتماٌ بدان صورت اتفاق نمى افتاد؟ همين طور وقتى امكان تغيير يا تصحيح و تأثير عوامل بالقوهء ديگر در آن حادثه مطرح مى گردد، بايد اين طور تصور نمود كه بعد از تأثير تمام آن امكانات موجود براى تغيير يا تصحيح  در همان زمان وقوع بوده است كه آن واقعه به آن صورت و محتواى خاص اتفاق افتاده است. به عبارت ديگر واقعه يا اشتباه اجتناب ناپذير، آن واقعه و اشتباهى است كه هنوز اتفاق نيفتاده است!! و به مجرد اينكه آن واقعه، آن اشتباه و آن عمل مشخص صورت وقوع  يافت اجتناب ناپذير مى شود!! و تحليل و بررسى آن، به عنوان تحليل و بررسى يك واقعهء مربوط به تاريخ، نخست بايد با اين مقدمه ذهنى آغاز شود.

يكشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۵۸ – بعد از افطار
راستش اين است كه امروز قبل از "افطار" چند صفحه اى از باقيماندهء مطلب روز قبل را بدون آنكه تاريخ بزنم يعنى در ذيل همان تاريخ روز قبل نوشتم. خودم از اين تقلب خودم خنده ام ميگيرد! به هرحال شايد اين تقلب هم مانند همه يا بسيارى تقلبات ديگر با نيت "سوئى" انجام نگرفته باشد بلكه مقصود پاره نشدن رشتهء افكار خواننده تا رسيدن به يك سر فصل جديد باشد. بارى، اما اين مطلب هنوز هم ناتمام است. اولين  موضوعى كه بايد به آن اضافه شود تحليل نمونه وارى است كه ما از يك قسمت تاريخ مبارزات ساليان اخير مطابق و منطبق بر نگرش فوق به عمل خواهيم آورد. اين قسمت عبارتست ازتحليل علل اجتماعى، سياسى و تاريخى بروز و ظهور انديشه و عمل مبارزهء مسلحانهء پيشتاز، يا چنان كه در محافل سياسى خارج مشهور شده بود مشى چريكى در ايران، به عنوان واقعهء بزرگ و بسيار قابل تأمل و درس آموزى كه ظهور و بروز و حتى حاكميت آن در يك  دوره بر نيروهاى انقلاب و پيشرو جامعه بطور تاريخى، اجتناب ناپذير بوده است.
و دومين موضوع كه شايد مطلبى را كه در ۷۴ امين سالروز مشروطيت شروع به طرحش كرديم بالاخره به پايان ببرد همان مقايسه و ارائه  برخى ويژگى هاى مشترك انقلاب مشروطيت و انقلاب  دوم ۵۷ - ۱۳۵۶ ايران است. البته همه اين ها بطور مختصر و اشاره وار. نوشتنِ اولين موضوع را شايد اگر حادثه ديگرى پيش نيايد از فردا شروع  نمايم با تاكيد بر اين كه عليرغم احتياج شديد به داشتن مدارك و كتب لازم براى هر دو كار و عليرغم  فراموشى عجيبى كه در زندان پپدا مى كنم،  اين وظيفه را تقبل كرده ام. بنابراين، خوانندهء احتمالى، خود بايد با توجه به اين ملاحظات محدود كننده  در درك و فهم مطلب و يا در صورت امكان، در رفع نواقص و اشكالاتش كوشا باشد.
نكتهء ديگر اينكه اشاره به دو موضوع فوق براى تكميل مباحث قبل به معناى آن نيست كه اين مباحث كامل و از هر جهت بدون نقص و ايراد حتى از نظر خود من هستند. خير. از نقائص آن همين قدر بس كه مثلا نقش شخصيت در تاريخ  دراين استنتاجات به هيچ وجه طرح و حل نشده است. و يا ممكن است در نظر اول اين طور درك شود كه گويا نويسندهء اين سطور اساساٌ اعتقادى به نقش شخصيت در تاريخ نداشته و نوعى جبريت مطلق  Déterminisme كور را تبليغ مى كند. اگر فرصتى بود يا بعبارت ديگر اگر توانستم مجموعهء فكر و حال روحى خودم را آماده نمايم حتماٌ نظراتم را دراين باره كه طبيعتاً به موضوع حاد و حساس ديگرى نيز كه ما دراين گفتارها توجهى بدان ننموديم و يا توجه لازم را به آن ننموديم يعنى موضوع جبر و اختيار مربوط خواهد شد، ارائه خواهم داد؛ ولى پيشاپش و در يك كلام اعلام مى كنم كه اين نگرش به هيچ وجه با موضع شناخته شدهء ماركسيسم درباره نقش "شخصيت در تاريخ"  كه در برخى آثار ماركس و همين طور اثر معروف پلخانف ["نقش شخصيت در تاريخ" ترجمه خليل ملكى، ۱۳۳۱، نشر صدا] به همين نام مندرج است تناقض و تنافرى نداشته و در انطباق كامل با آن مى باشد. همين طور مطمئناً برخى نارسائى ها و يا مكررگوىى ها در اين سلسله مطالب اخير راه يافته است كه بيشتر معلول تفاوت زمانى در نگارش و همچنين عدم تهيهء پيش نويس و تنظم آن به صورت يك مقاله و نقد است. اگر شرايط مساعدى براى باز خوانى اين مطالب فراهم شود بديهى است كه تنظيم آن به صورت يك مقالهء واحد به صورتى كه مكرر گوئى ها در آن حذف شده باشد و انسجام لازمه يك مقاله در آن رعايت شده باشد حتماً مد نظر قرار خواهد گرفت.

* روز جمعه توانستم كسب خبر كنم كه امام با استعفاى آقاى هادوى موافقت نكرده و همين طور عده اى از سپاه پاسداران برله ايشان و به نفع باقى ماندن ايشان در مقام قبلى اعلاميه داده و قصد دارند امروز در نماز روز جمعه نيز اعلاميه شان را وسيعاً پخش كنند.
اما ديروز باز هم از قرائن فهميدم كه گويا اخبار تأييد شده و روزنامه ها مجدداً انتصاب دادستان جديد را اعلام كرده اند. يك از بچه ها شايعه اى را نقل مى كرد كه در بين مردم رواج داشته مبنى بر اينكه استعفاى آقاى هادوى زمينه اى است براى اينكه ايشان كانديد رياست جمهورى بشود و اين چيزى است كه با موافقت و نظر امام صورت گرفته است.  اين احتمال البته به هيچ وجه بعيد نيست؛ چه همان طور كه در قبل نوشتم مراتب اعتماد متقابل بين امام و آقاى هادوى و همچنين تبيعت محض ايشان از امام كاملا روشن و غير قابل انكار است. همچنين با توجه به اينكه امام ديگر آن اعتماد اوليه را به شخصيت و لياقت مهندس بازرگان ندارد. اين را تمام محافل قدرتمند و حاكم مذهبى امروز علناً و به صراحت ابراز مى دارند و با توجه به اينكه امام صريحاً ابراز داشته است كه روحانيون نبايد درين قبيل مقامات قرار بگيرند وبالاخره با توجه به اينكه آقاى هادوى در مقام قبلى خود رضايت خاطر امام را برآورده و همين طور ايشان از خود لياقت و شايستگى كم نظيرى نسبت به آنچه كه دولت يا كميته ها نشان  داده اند، نشان داده است، بنابراين مى توان قبول كرد كه در پشت اين شايعه، رگه هاى قوى و قابل تاُملى از واقعيت نهفته باشد.
اما از طرف ديگر، شكل استعفاى ايشان، آن اعلاميه اى كه پنجشنبه شب از طرف دادستانى از راديو خوانده شد و همين طور حالت غافلگيرى اعضاء خود دادستانى، و بالاخره مخالفت هائى كه بين دادستانى و گروه هاى قدرتمند مذهبى ظاهر شده است ــ هر چند پنهان، اما وجودش با شواهد البته بسيار ظريفى تاكنون تأييد شده است ــ مجموعاً عواملى است كه قبول اين شايعه را مواجه با ترديد ها و دو دلى هائى مى سازد. به هرحال اين كاملاً واضح است كه دستگاه كنونى حاكم در ايران در موقعيتى نيست كه بتواند از وجود شخصيتى مانند آقاى هادوى، آنهم در بالاترين مراجع آن، خود را بى نياز احساس كند. به همين دليل حتماً نقش پر اهميت ديگرى بايد در انتظار ايشان باشد.
خبر مهم ديگر اطلاع از بسته شدن كامل آيندگان و انتشار آيندگان تك ورقى است. همچنين شايد ديگر اين اطلاع خاص اينجا باشد كه عده اى از اعضاء و كاركنان آن به جرم  جاسوسى براى سيا و اسرائيل و ارتباط با داريوش همايون دستگير شده اند از جمله فردى بنام خوش خلق جزء دستگيرشدگان است. همين طور آخرين خبر با زجر و مصيبت بدست آمده! حاكى است كه گويا امروز تظاهرات و راهپيمائى اى از طرف مجاهدين (كه لابد و حتماً نيروهاى چپ هم بوده اند) به نفع انتشار مجدد آيندگان برقرار بوده است. شايد هم اين راهپيمائى مربوط به آينده باشد ولى مطابق آنچه كه بطور ناقص فهميده ام درگيرى هاى شديدى امروز در حوالى دانشگاه بين جناح هاى راست مذهبى و گويا طرفداران مجاهدين جريان داشته است كه طى آن دو طرف با سنگ وچوب به هم حمله كرده اند. [به نظر مى رسد در اين تظاهرات سازمان مجاهدين هيچ نقشى نداشت، تظاهراتى در ۲۱ مرداد ۱۳۵۸، به دعوت " جبهه دمكراتيك ملى" عليه توقيف اين روزنامه، در تهران انجام شد كه ده ها هزار نفر در آن شركت داشتند و اوباش حزب اللهى ها هم به آن حمله كردند. روز بعد به دعوت سازمان مجاهدين انقلاب اسلامى تظاهراتى در تأييد توقيف روزنامه آيندگان صورت گرفت.]
از اروميه هم خبر رسيد كه ملا حسنى با زرنگى تمام تظاهرات وسيعى به نفع خود راه انداخته و طرفدارانش او را با لقب مجاهد كبير و غيره ستوده اند؟!
از پچ و پچ و صحبت هاى آهسته اى كه ميم با عده اى  از بچه ها مى كرد معلوم بود كه خبرهائى هست. من بالاخره نفهميدم كه قضيه چيست! ولى الان كه ساعت ۱۲ شب است و اين سطور را مى نويسم فهميدم كه همگى نيروهاى مسلح سپاه آماده باش هستند، البته آماده باش كامل نبايد باشند چون غير از افراد پست كه آماده و مسلح با پوتين هستند بقيهء بچه ها همچنان با زير شلوارى مى گردند يا در آسايشگاه خانه خواب هستند. به هر صورت يك خبرهائى هست چون كميته ها هم آماده باش هستند.
چيزى كه چند روز اخير فكر مرا مشغول كرده است اين است كه مبادا نيروهاى چپ اصيل مانند اشتباهى كه در دوره مبارزه مسلحانه چريكى مرتكب شدند الان نيز به دنبال ماجراجوئى بخش هائى از خرده بورژوازى راديكال كشيده شوند. تبعيت و دنباله روى از نيروهائى مانند حزب دمكرات كردستان يا همين مجاهدين كه هيچ بعيد نيست در شرايطى كه قدرى پشت خود را محكم ببينند دست به اقدامات ماجراجويانه اى، چه از نظر سياسى و چه در شرايط قدرى دورتر از نظر نظامى، بزنند واقعاً  انتحار سياسى است. چپ اصيل مى بايست ضمن توجه و تمركز شديد خود روى مبارزهء  طبقه كارگر سعى كند مبارزهء دمكراتيك خود را هر چه بيشتر از كانال مسائل و منافع اين طبقه انجام دهد، در عين آنكه طبيعتاٌ هيچ گاه نبايد نسبت به حمايت ــ نه دنباله روى و تبيعيت ــ متناسب از نيروهاى دمكرات خرده بورژوازى در مقابل نيروهاى مرتجع ترديد نشان بدهد. البته اين صحبت حرف  تازه و جديدى در بر ندارد، اما فقط هشدارى است كه همواره بايد حداقل از نظر تئوريك آن را فراموش ننمود هر چند كه هنر اصلى و به همان قياس مشكل اصلى كار، در پياده كردن عملى اين اصول و تشخيص صحيح اين موارد در جريان زندگى و عمل سياسى روز است. واقعاً يك بار چشيدن طعم تلخ خطا و شكست در دوره رژيم شاه بايد براى هفت پشت كمونيست ها كافى باشد تا ديگر باره، اين چنين نيروهاى با ارزش و قليل خود را به جاى آنكه صرف راه آگاهى و تشكل طبقه كارگر نمايند به هرزگاه سياست ها و ديوانگى هاى ماجراجويانه خرده بورژوازى انقلابى نكشانند.

دوشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۵۸ ساعت ۵/۱۲ ظهر
ديگر شكى برايم باقى  نمانده كه ديروز در حوالى دانشگاه زد و خورد شديدى صورت گرفته است كه به مجروح شدن عدهء زيادى منجر شده است. همينطور شكى ندارم كه در جريان تظاهراتِ نيروهاى اپوزيسيون به خاطر خواست انتشار مجدد روزنامهء آيندگان بوده است كه نيروهاى مذهبى افراطى به اين تظاهرات حمله مى كنند. آن طور كه اينجا بطور خيلى پنهانى صحبتش هست اين است كه همه اين قضايا زير سر حزب جمهورى اسلامى و به اصطلاح خودشان، آخوندها است. برخى بچه هاى اينجا با نفرت از آخوندها و حزب جمهورى اسلامى نام ميبرند. و اين در عين اين كه تا كنون قابل پيش بينى بود و در ياداشت هاى قبلى نيز به آن اشاره كرده ام، اما با اين وصف، ظاهر شدن ناگهانى درجهء اين مخالفت و نفرت، برايم بسيار عجيب و غير منتظره بود.  آنها اين حزب و رهبرانش را عملاً در پيش خود ارتجاعى مى نامند. مخصوصاٌ بايد توجه داشت كه حادثهء مربوط به تغيير آقاى هادوى و آوردن يك روحانى بر سر اين مقام، به شدت مقامات بالاتر آنان را دكوراژه كرده است  و ابراز اين مخالفت صريح جديد حتى در ميان رده هاى پائين تر به هيچ وجه از مبارزهء اخير كه بر سر اشغال مقام دادستانى بين اين دو جناح به وجود آمده مجزا نيست. هر چند كه امروز دوباره شنيدم كه گويا آقاى هادوى هنوز بر سر كارش هست. به هر صورت، موضوع تشديد اختلاف ما بين جناح هاى خودى مختلف مذهبى حاكم، مسئلهء آينده دور و دراز نيست، مسالهء روزها و حتى ساعات كنونى است. و جالب توجه اينجاست كه هنوز امام وجود دارد و بحمدالله زنده است واين قضايا را شاهد هستيم. واى به روزى كه خداى ناكرده اى امام از متن صحنه خارج گردد آن وقت مسلماً جنگ داخلى و يا يك كودتاى خونين و وحشتناك از طرف نيروهاى مرتجع قطعى است. 

* خبر ديگرى كه به طور بسيار مبهمى دستگيرم شده است موضوع يك تظاهرات بسيار بزرگ است كه گويا امروز (يا ديروز؟) از طرف سازمان مجاهدين انقلاب اسلامى ترتيب داده شده بوده است. من نمى دانم كه آيا فردى بنام پولاددژ متعلق به اين سازمان و سخنران اين تظاهرات بوده است يا اين كه مربوط به جاى ديگر و سخنرانى در تظاهرات ديگرى است ولى يكى از اين پاسدارها خيلى از حرفهاى او به مذاقش خوش آمده بود، البته با توجه به وضعيت فكرى اين پاسدار تصور نمى كنم كه اين آقا متعلق به يكى از كردها و احزاب چپ يا دمكرات باشد و همان كه متعلق به سازمان [مجاهدين] انقلاب اسلامى باشد احتمالش بيشتر است. مگر اين كه واقعاً اوضاع و جو بيرون با آن موقعى كه من بودم تفاوت بسيار كرده باشد.

* براى تفنن بد نيست قدرى از وضع خودم بگويم. وضع روحيم كماكان عادى است. من آن را خوب و شايد هم نسبت به مجموعهء شرايط موجود عالى توصيف مى كنم. فقط بعد از افطار و براى اولين بار بعد از اين حدود يك ماهى كه در اين اتاق مسخره زندانيم عصبانى شدم. آن هم بيشتر و در واقع فقط بخاطر فكر دربارهء [... تا دو سطر خط خورده است]، چرا كه محدوديت هاى بيشمارى  كه هر روز هم افزايش مى يابند خيلى كمتر از اين اقتضاء مى كند كه تا به حال نوشته ام. تازه مطمئن نيستم كه با احتمال حتى ده در صد اين نوشته ها بتواند سرنوشتى جز كشوى ميز مقامات عاليه و سپس سطل زبالهء اتاق  كار آنها پيدا نمايد. والا به نتايج سوء آن براى موقعيت خودم چندان اهمتى نمى دهم چرا كه معتقدم عواملى كه بايد در سرنوشت اين كار مؤثر واقع شوند بسيار قوى، قوى تر از آن هستند كه اين نوشته ها بتواند تأثيرى تعيين كننده در ميان آنها داشته باشند. هر چند بى تأثير نيز نيستند و اين را از كوشش هائى كه براى مطالعهء اين ها بعمل آمده و حتى در فرصتى كه به دستشوئى رفته ام قسمت هائى از آن را خوانده و به مقامات عالى گزارش كرده اند ــ  آنهم البته با تحريف! ــ فهميده ام.
از نظر جسمى البته وضعم به هيچ وجه قابل مقايسه با وضعيت روحى نيست. بدنم بشدت لخت شده و دائماٌ احساس خستگى و خواب آلودگى مى كنم بدون آنكه بتوانم بخوابم. پاى راستم از بالاى ران تا حدود زانو درد گرفته، دردى كه البته مستمر نيست، ولى هرروز چند ساعتى آزار دهنده است كه فكر مى كنم مجموعاٌ ناشى از حالت زيرزمين ـ مانندِ اتاق و عدم نفوذ نور و هوا به درون آن باشد. مخصوصاٌ با توجه به هوائى كه از كولر خارج مى شود به دليل بسته بودن راه خروجى هوا بعد از مدتى، يك حالت شرجى و خفقان آورى در اتاق بوجود مى آيد. اگر كولر را هم روشن نكنند ــ كه البته آنها برايشان مفيد است و روشن مى كنند البته نه ديگر مانند روزهاى پيش كه هوا خيلى گرم بود و شبانه روز روشن نگاه مى داشتند ــ هواى اتاق چنان سنگين و خفه مى شود كه بعد از مدتى واقعاً تنفس را مشكل مى كند. در چنين مواقعى من خيلى ساده مى توانم تفاوت موجود بين هواى تازه بيرون و هواى داخل اتاق را از اين طريق كه بينى ام را به درز در اتاق به چسبانم و جريان باريك و ضعيف  هواى تازه و حيات بخش بيرون را استنشاق كنم بفهمم.
سوزش معده نيز همچنان ادامه دارد، به اضافهء آنكه دو سه شب پيش آن حالت تپش و گرفتگى قلبم كه گاهگاهى در گذشته نيز به آن دچار شده بودم تجديد شد.
در عوض غذايم نسبت به روزهاى قبل بيشتر شده و اين نشان مى دهد كه مجموعاً ارگانيسم بدنم و مخصوصاً حالت روحيم خود را با شرايط زندان بيشتر تطبيق داده اند.
اوضاع خواب و استراحت بكلى مغشوش است، يعنى كاملاً تابع ميزان سر و صداى اتاق مجاور است. شب هائى مى شود كه تا نزديكى سحر هم چنان بيدار مى مانم يا در حالت دراز كشيده يا اين كه مثل ديشب بلند مى شوم راه مى روم تا سر و صدا ها و صحبت ها و كارهاى اين همسايگان به اتمام رسد. ديشب عده اى از آنها تازه ساعت يك هوس كردند بروند حمام و بعدش بيايند چاى بخورند و ساعت دو و نيم بود كه كم كم اوضاع آرام گرفت و من مجدداً به رختخواب، يعنى همان پتوئى كه دارم رفتم! تا بعد از يك مجاهدت طولانى بتوانم پرندهء دور پرواز خواب را به چنگ بياورم. از اصلاح سر و صورت كه از ابتداى دستگيرى تاكنون خبرى  نبوده است و به دليل كثيف بودن شديد موكت كف اتاق ــ موكتى كه مطمئناً در قبل، سال ها با كفش بر روى آن رفت و آمد مى كرده اند و از شدت سياهى رنگ اصلى آن معلوم نيست ــ بدنم خيلى زود كثيف مى شود. حمام هم در مدت يك ماه اخيرى كه اينجا هستم يك بار برده شده ام. به همين دليل موهاى سرم به شدت شروع به ريزش كرده اند و بدنم همواره چسبناك وكثيف است. البته تا كنون دوبار سرم را زير روشوئى با آب سرد شسته ام و يا صورتم را هر روز با  صابون مى شويم والا فكر مى كنم كه قيافه ام تا كنون مانند جنگلى هائى شده بود كه بعد از خروج از جنگل مدتى را در تون حمام گذرانده  باشند!! چند روز پيش به جناب ميم گفتم كه وسائل اصلاح بدهند كه البته هنوز خبرى نشده است. جالب است كه ميم يعنى زندانبان اصلى من حتى الامكان سعى مى كند با من روبرو نشود. حالا چرا؟ نمى دانم. البته حدس هائى مى زنم، اما به هر حال در اين كه او حتى الامكان از روبرو شدن و صحبت كردن با من ابا دارد شكى وجود ندارد. بارى اين هم گزارش مختصرى از موقعيت جسمى و روحيم.

راستى يادم رفت اين را تذكر بدهم كه تنها نگرانى مهمى كه دارم مسئله دور ماندن از اخبار و اطلاعات موجود در جامعه است، به خصوص اگر بخواهند من را به همين ترتيب هم به دادگاه ببرند. چون واقعاً دستم در چنان صورتى حسابى بسته است. مسلماً  چه رد صلاحيت دادگاه و چه دفاع من در مقابل دادستان، همگى مضمون سياسى خواهند داشت و اين كار بدون اطلاع از آخرين حوادث و قضايائى كه در جامعه گذشته است ــ جامعه اى كه هنوز حالت بحرانى اش را طبعاً حفظ كرده و تحولات هر هفته آن برابر يك سال شرايط عادى است ــ حقيقتاً مشكل و تا حد زيادى ناممكن است. من بايد در رد صلاحيت دادگاه نشان بدهم كه چگونه تشكيل اين قبيل دادگاه ها با اين مشخصات و آن هم براى رسيدگى به اين قبيل قضايا، ارتباط ارگانيك با همهء آن اقدامات ضد دمكراتيك و سركوبگرانه اى دارد كه امروز عليه منافع قطعى اكثريت جامعه و عليه عقايد، نظرات و تشكل و موجوديت اپوزيسيون صورت مى گيرد. من بايد سالوسى و رياى موجود در پشت اصطلاحات اغواگرايانه اى  كه امروز طبقات حاكمه جديد به وسيلهء آنها اقدامات خود را توجيه مى كنند افشا كنم و نشان بدهم كه اين اصطلاحات و اين شعارهاى تو خالى به منافع چه كسانى و چه طبقاتى خدمت خواهد كرد و در نهايت، جامعه را به كجا خواهد كشيد. من بايد توضيح آنچه را كه در زندان ها ودر دستگاه قضائى شاهد آن بوده ام با توضيح و تحليل آنچه كه به طور مشابه در جامعه و بر عليه نيروهاى انقلابى و دمكرات در شرف تكوين است و همهء اين ها را با كوششى كه براى متوقف كردن روند انقلاب و لگد مال نمودن آثار و نتايج آزاديخواهانه و دموكراتيك آن به عمل مى آيد تلفيق نموده و براى روشنگرى ذهن مردم مطرح نمايم. من بايد نشان بدهم وقتى بزرگترين مقام مسؤول مملكتى كارگران و زحمتكشان جامعه را ضد انقلاب مى نامد، وقتى امروز جهت اصلى مبارزهء طبقات حاكم از سمت امپريالسيم و دست نشاندگانش به سمت نيروهاى انقلابى مخالف خود و يا به سمت مردمى برگشته است كه به انحاء گوناگون طالب تحقق و به رسميت شناخته شدن اهداف اوليه انقلاب هستند، طبيعى است كه چنين دادگاهى هم با اين مشخصات تشكيل گردد.

چهارشنبه ۲۴ مرداد ۵۸ ساعت ۵/۷ بعد از ظهر
امروز بعد از ظهر بالاخره نوبت حمام رسيد. موقع برگشتن، يكى از پاسدارها چند لحظه اى در حياط متوقفم كرد كه لباس و حوله شسته شده ام را پهن كند. همين چند ثانيه، آفتاب و گرمى لطيف آن را بر روى پوست لخت تنم حس كردم. هيچ فكر نمى كردم هوا اين قدر معتدل شده باشد. البته اينجا هم شمال شهر است. به پاسدارى كه با عجله از پهن كردن رخت در دو سه قدمى من پشيمان شده بود و ترجيح داده بود كه بعد از رساندنم به اتاق و بستن در، آنها را پهن كند گفتم چه هواى خوبى مثل آفتاب بهاريه! واو همچنان كنايهء من را با سكوت معنا دار خود پاسخ گفت.


* قسمتى از سخنرانى آيت الله طالقانى را كه احتمالاً ديشب به علت تقارن با شب شهادت حضرت على، در جائى كه احتمالاً قبلاً يكى از مراكز وابسته به رژيم بوده ــ از متن سخنرانى اين طور بر مى آيد ــ شنيدم. موضوع اصلى، همان طور كه پيش بينى مى كردم، درباره اختلافات و مبارزهء شديدى بود كه بين جناح هاى مختلف خود مذهبى ها وجود دارد. و آيت الله همچنان سركش و اصولى به همه آنها مخصوصاً جناح قدرتمند مذهبى كه داعيهء بسيارى از مقامات و آرزوى تسلط كامل بر همه شئون مملكتى را در سر مى پروراند هشدار داد و استقلال سنتى خود را ــ البته تا آنجا كه مقتضيات طبقاتى اجازه مى دهد ــ از همهء اين جناح ها نشان داد. در اين سخنرانى، نكات ظريف و باريك متعددى كه هركدام موضوع يا گروه ها و نيروهاى خاصى را نشانه گرفته بودند وجود داشت، ولى از همهء آنها زيباتر و در عين حال گوياتر و رساننده به مقصود همان مثال و تشبيه سه جنگ داخلى معروف زمان  حضرت على بود ــ جنگ هاى صفين، جمل و نهروان، كه همان طور كه مى دانيم هر سه نه مابين دنياى اسلام و غير مسلمين، بلكه در ميان جناح هاى مختلف مسلمانان صورت گرفت. جنگ صفين با معاويه، جمل با طلحه وزبير و عايشه (ام المومنين و زن سوگلى پيغمبر) و جنگ نهروان كه با خوارج، يعنى قيام كنندگان عليه معاهده جنگ صفين و مخالفين موضوع حكميت ــ صورت گرفت. آيت الله با اشاره به سياست دفاعى حضرت على در اين درگيرى ها، به نيروهاى مقتدر مذهبى اندرز مى داد كه در درگيرى هاى موجود، اگر مى خواهند على وار حركت كنند نبايد به حمله و تهاجم بپردازند. 
به هر صورت آيت الله حسن نيت خاص خودش را، يعنى حسن نيتى كه تنها مى تواند از طرف كسى كه حقيقتاً دنبال منافع فردى و گروهى و جاه و مقام نيست ابراز شود، در اين سخنرانى هم نشان داد. اين كه جناح قدرتمند مذهبى با وزنهء بسيار مهم شخصيت آيت الله كه به هر حال عامل تسهيل كننده اى در جريان هدف ها و مقاصد اين جناح نيست چگونه برخورد خواهد كرد و اين سيلاب كف آلود راه خودش را چگونه در مقابل چنين صخره عظيمى كه داراى ريشه هاى عميق و گسترده اى در زمين اطراف خويش نيز هست خواهد گشود. و آيا راه ملايمت و مدارا پيش خواهد گرفت يا اين كه بر حملات افسار گسيختهء خود خواهد افزود مسئله اى است كه بايد از دل حوادث چند ماه آينده پاسخ آن را دريافت نمود.

پنجشنبه ۲۵ مرداد ساعت ۳ بعد از ظهر
ديشب مقدارى با ميم صحبت كردم. دقيقاً معلوم شد كه آقاى هادوى تغيير كرده و حجت الاسلام قدوسى جاى او را گرفته است.
ساعت ۵/۱  بعد از نيمه شب (صبحگاه جمعه)
حدود دو ساعت و نيم پيش، ميم آمد و دريچه را باز كرد. ضمن آن كه كتاب علل گرايش به مادى گرى مطهرى را برايم آورده بود ــ در جواب اينكه جلسهء قبل گفته بودم حالا روزنامه ممنوع است كتاب هم ممنوع است؟ ــ خبر آورد كه يكشنبه يك دادگاهكى برايت تشكيل ميشود!! انشاءالله قضيه حل مى شود. و بعد اضافه كرد از طرف آقاى قدوسى قرار شده آقاى هادوى كماكان آن كارهاى نيمه كاره اش را انجام بدهد و حالا پروندهء من كماكان دست خود آقاى هادوى است. پرسيدم آخر وكيل چى؟ پرونده خوانى چى؟ كيفرخواست و اطلاع از اتهامات چى؟ دادگاه علنى نيست؟ گفت يك نوع بازجوئى است و در عين حال دادگاه! موضوع مانند شوكى بر من وارد [شد]. به هر صورت من كه چيزى سر در نمى آورم. ظاهراً او خيلى خوشبين بود. البته اگر واقعاً هم بخواهند روى حق و عدالت تصميم بگيرند، دليلى براى بدبينى وجود ندارد، امّا آيا امكان اين وجود دارد كه بعد از تحمل اين همه مصائب و ديدن اين همه ناملايماتِ واقعاً غير عادلانه و دور از هرگونه شئون بشرى و حقوقى، بالاخره انصاف و عدالت پيروز شود؟ و كسى را كه تمام عمرش را در راه مبارزه و انقلاب گذارده است تنها به خاطر اينكه نويسندهء رساله اى بوده كه عقايد برخى از گروه هاى مذهبى را در آن به مهميز انتقاد كشيده بوده است اين طور مورد اتهام و ستم قرار ندهند و او را به دادگاه هاى انقلاب نكشانند؟ هر چند كه در صورتى كه كار به اين دادگاه ها بكشد مسلماً شمشير زبان من نيزكند نخواهد بود و در چنين صورتى خواهيم ديد و خواهند ديد.

جمعه ۲۶ مرداد ۱۳۵۸ ساعت ۵/۶ عصر 
بعد از اينكه چند كلمه اى با ميم صحبت كردم معلوم شد خود او هم از قضيه بى اطلاع است يعنى نمى داند معناى دادگاهى كه به او گفته اند يكشنبه تشكيل مى شود چيست! از او پرسيدم آيا عجيب نيست؟ گفت چرا! و بعد گفت فردا مى پرسم و خبرش را برايت خواهم گفت كه از نگرانى بيرون بيائى! خنده ام گرفت. از نگرانى بيرون بيايم!؟ چگونه؟! به خاطر اينكه خيلى مطابق قانون و حقوق اوليهء يك انسان با آدم رفتار مى شود؟ يك گوسفند رام را هم اين طور به مسلخ نمى برند كه مرا دارند به دادگاه مى برند! آخر به چه جرمى؟ مطابق اعلام چه اتهام و چه جرمى؟ كدام بازجوئى و بازپرسى، كدام مطالعه پرونده و كيفر خواست؟ كدام انتخاب وكيل؟ آخر كسى كه در مدت ۵۰ روز در واقع در قبر زندگى كرده است، در بى خبرى مطلق بسر مى برده است، حتى با اشباح هم نمى توانسته صحبت كند، چطور بيايد در يك دادگاه سر بسته و در بسته و در مقابل چه اتهامى از خود دفاع كند؟ واقعاً از شدت تلخى مسئله، خنده ام مى گيرد، خنده و فقط بايد لبخند زد! هر چند كه هنوز موضوع  قطعى نيست و به احتمال زياد هم آنها دليلى نمى بينند كه چنين دادگاهى را برقرار كنند. با اين وصف مجموعهء اين قضايا به اندازه كافى دردناك و تلخ بوده است كه آدم با يك لبخند از آنها استقبال كند.

چاپ محمد تقی شهرام دفترهای زندان یادداشت ها و تأملات در زندان های جمهوری اسلامی دفتر ششم

دفترهاى زندان 6

توجه، باز شدن در یك پنجره جدید. چاپ
محمد تقی شهرام
دفترهای زندان
یادداشت ها و تأملات در زندان های جمهوری اسلامی
دفتر ششم

در این دفتر: کشمکش بین دادستانی انقلاب و دولت بازرگان برای کنترل فرودگاه و داستان مبارزه با مشروبات الکلی؛ درگیری و اختلافات داخلی نهادهای حاکمیت در کردستان؛  «پريروز دست به يك سرقت سياسى زدم! با غافلگيرى كامل حريف و در حضور چندين نفرى كه در اتاق مجاور بودند، توانستم يك ورق روزنامه را از لاى دريچه مصادره كنم!»؛ مقالهء علی اکبر اکبری و دفاع او از گسترش مناسبات بورژوایی در مقابل مناسبات فئودالى؛ انتشار کتاب «مبارزهء طبقاتی در شوروی» اثر «استاد پیر مارکسیسم شارل بتلهایم بر مشتاقان و منتظران اين كتاب مبارك باشد. نمى دانم بالاخره چه روزى مى توانم اين كتاب را مطالعه كنم. شايد هم ديگر هيچگاه تحقق چنين آرزویی امكان پذير نگردد. نمى دانم اما يك نكته را مى توانم بگويم كه به مجرد ديدن نام كتاب، يك لحظه آرزو كردم كاش آن را خوانده و بعد دستگير شده بودم!» و سپس، عشق و اهتمام خود را به مطالعهء آثار تئوریک مارکسیستی به نحوی شورانگیز بیان می کند؛ تحلیلی جالب از یک طرح نقاشی، کار کامبیز درم بخش؛ مبارزه با مواد مخدر و فحشا و جنایتی که رژیم زیر این سرپوش مرتکب می شود و دلایل طبقاتی و فرهنگی آن؛ هشیاری نویسنده به فرآیند شکلگیری نهادهای سرکوب؛ رفراندوم و انتخابات خبرگان و اهتمام نویسنده به جزئیات تحولات سیاسی؛ و...


دوشنبه، ۱۵ مرداد ۱۳۵۸ 
مطلب روز گذشته ناتمام ماند اما قبل از اتمام آن بايد به چند حادثهء جزئى در اين گوشه و كنار محبس اشاره كنم.
بچه ها ديشب، ساعت دو و نیم صبح يا در واقع امروز، دو و نیم صبح از كردستان برگشتند. تقريبا تمام آن خطه را در عرض اين چهار روزه زير پا گذارده بودند: بانه، سنندج، بيجار، كرمانشاه. از قرار، كارشان در اين مدت تهيه گزارشاتى راجع به علل مخالفت ها و شورش هاى اين منطقه و بررسى نيازها و احتياجات اوليهء اهالى و گزارش آن به مقامات مسؤول بوده است. خبر ديگر اين كه حدود ۶۰- ۷۰ نفر از عناصر مبارز كرد و نيروهاى مختلف چپ كه از قرار، حتى گويا از رفقاى فدایی نيز در ميان آنان باشند، به جرم شركت در آشوب هاى مسلحانهء اخير كردستان دستگير شده اند و از قرار، همين روزها هم مى خواهند محاكمهء آنها را به طور علنى آغاز كنند و مراسم دادگاه هم از راديو تلويزيون پخش مى شود! گويا از گروه مشكوك شفق سرخ هم در ميان آنها وجود دارند. اينها معتقدند كه در آنجا حتما و حتما پول پخش مى شود و عامل پخش آن نيز پاليزبان است. البته در ضمن صحبت هايشان و صحبت هاى ضد و نقيض شان بر حسب درجهء انصاف و آگاهى، قبول داشتند كه مفتى زاده جناح ارتجاعى و طرفدار فئودالها را در كردستان تشكيل مى دهد و كاملا به محبوبيت آقاى عزالدين حسينى معترف بودند؛ هر چند كه يكيشان مى گفت او هم دارد نفوذش را به نفع جريان اسلامى حاكم از دست مى دهد و حتى از شوراى مهاباد هم استعفا داده... و اين كه چپ ها با اين اقداماتشان خودشان را در آنجا رسوا كرده اند و روز به روز مردم به اين سمت مى آيند! به هرحال بر حسب گرايشات گوناگون سياسى ايدئولوژيك، ارزيابى ها هم از واقعيت هاى موجود ۱۸۰ درجه با يكديگر تفاوت دارد. مثلا يكى از اين پاسدارهایی كه تازه آمده است، داشت تعريف مى كرد كه در بحبوحهء انقلاب در زمان شاه ــ وقتى كارگران و مردم در دادگسترى سنندج تحصن كرده بودند – مفتى زاده از فلان ده، عده اى مسلح را مى آورد كه آنان را متفرق و سركوب بكنند يا اين كه مفتى زاده با شاه عكس دارد و غيره .
اتفاق ديگر در اين يكى دو روزه انتقال عده اى از بچه هاى اينجا به فرودگاه براى كمك به كار بازرسى و تفتيش مسافرين چه از جهت ورود و خروج ارز و چه از جهت ورود مشروبات الكلى است. يكيشان تعريف مى كرد – و من مطابق معمول استراق سمع (!) مى كردم – كه چطور بطرى هاى دسته دار ويسكى را خالى مى كرده اند و چطور مردم با التماس و حتى چند زن با گريه از آنها مى خواسته اند كه لااقل يكى از آنها را پس بدهند و بعد، از شگردهایی مى گفت كه براى نظارت و شكار مسافرين به كار مى برند. اين كه مثلا چطور بعضى ها را نمى گردند و بعد كسان ديگرى بطور مخفى عكس العمل آنها را بعد از خروج از قسمت بازرسى كنترل مى كنند و به مجرد ديدن كمترين آثار خوشحالى، يقه طرف را مى گيرند. حتى تعريف مى كرد يك نفر را دم در تاكسى گير انداخته اند. و بعد، از رفتار و اخلاق ناشايست آن مأمورينى كه مستقيما از سپاه پاسداران، آنجا هستند مى گفت. البته اين ها خود را نمايندهء دادستانى مى دانند و از اين نظر براى خودشان امتياز خيلى مهمى قائل هستند. بارى اين هم شمه اى بود از اخبار. 
و اما طرف هاى غروب بعد از افطار، آن فرد مسؤول خانه ــ كه منبعد او را ميم مى نامم ــ آمد دم دريچه و سلام و عليك كه چطورى؟ چيزى نمى خواهى؟ و غيره و بعد كه ديد هواى اتاق خيلى دم كرده و خفقان آور است، دريچه را براى مدتى باز گذاشت. ضمن صحبت هم گفت كه نتيجهء انتخابات را برايت خواهيم گفت! همين طور از يك اشاره اش اينطور به من فهماند كه در چند روز آينده دو باره پيدايشان خواهد شد كه كار را يك سره كنند. همين طور اين خبر هم همينطورى ضمن صحبت فهميدم كه گويا محاكمه [محمد رضا] سعادتى اگر مسئله جديدى پيش نيايد در عرض چند روز آينده، مى خواهد مجددا شروع شود.

سه شنبه ۱۶ مرداد ۱۳۵۸
طرف هاى غروب و سكوت و خلوت و خاموشى زندان. البته تا مدتى پيش اتاق مجاور شلوغ بود. علاوه بر پاسدارهاى جديد كه سه نفر هستند، ميم هم همراه خانمش و يك دوستش براى مدتى آمده بودند و از طريق تلفن كارهایی داشتند كه انجام دادند. ولى الآن اگر در حياط نباشند فكر مى كنم ديگر رفته باشند.
امروز ساعت حدود  يك بعد از ظهر بود كه از اروميه يا يكى از شهرهاى نزديك آن تلفن زدند. رابط دادستانى آنجا بود (البته اين كه تلفن از كجا بود و تلفن كننده چه كسى، اينها را از جمع بندى مجموعه قضايا مى فهمم). خبر بسيار مهمى مطرح شد. بين ارتش و افراد آيت الله حسنى درگيرى شديد مسلحانه اى روى داده بود و همان موقع كه درتلفن صحبت مى شد اين درگيرى نيز همچنان ادامه داشت.
از قرار معلوم، آيت الله حسنى، زنى را – به دليلى كه متوجه نشدم ــ با تير مى زند و همين بهانه اى مى شود كه مردم ناراضى و در رأس آنها، گويا، درجه داران ارتش به افرادش حمله مى كنند. از قرار معلوم خود حسنى هم تير خورده و مجروح شده است. مى گفتند، هر كس در اروميه با ريش ديده شود به گلوله بسته مى شود!! البته بعدا تلفن را به اتاق ديگر بردند و من نتوانستم از ريز قضايا كه يكى از پاسداران براى ميم تعريف مى كرد، مطلع شوم. به هر حال صحبت هایی درباره آقا حسنى و جريانات و نيروهاى موجود در اروميه بين يكى دو سه تا از اين پاسدارهایی كه جديدا آمده اند و گويا يكى از آنها اطلاعات بسيار دقيقى از كردستان و اروميه دارد، صورت گرفت. آن پاسدار مطلع تعريف مى كرد كه چگونه در روزهاى قيام، ارتش، پادگان ها و پاسگاه ها در اروميه توسط فئودال هایی كه با آقا حسنى متحد شده بودند و افراد مشترك آنها خلع سلاح مى شوند و سلاح ها بين آنها تقسيم مى شود و بعد اين فئودال ها اولين كارى كه مى كنند، دهقانان را از روى زمين هایی كه بين آنها تقسيم شده بود، بيرون مى كنند. فرد مطلع شديدا روى موضع ارتجاعى، ماجراجويانه و بسيار جاه طلبانه آقا حسنى تكيه داشت و تعريف مى كرد كه چگونه اين آدم مى خواسته فرمانده لشكر و رئيس شهربانى اروميه بشود، و خيلى صحبت هاى ديگر كه به اطلاعات و دانستنى هاى ما چيزى اضافه نمى كند، اما نشان مى دهد كه در بين خود اينها هم هستند كسانى كه به هر حال قوهء قضاوت و عاقله شان را به قدرت تعصب كوركورانه نباخته اند. شايد ــ البته اطمينان ندارم – اين طور قرار شده كه آقا حسنى را به تهران بخوانند و او را به اينجا منتقل كنند. البته اين را از يك جملهء خيلى مبهم كه بين آنها در تلفن رد و بدل شد حدس مى زنم. بارى اين فرد جديد با آن كه پسر جوانى در حدود ۲۳-۲۲  ساله است، اما اطلاعات نظامى و همچنين سياسى و اجتماعى بسيار جالبى نسبت به سن و موقعيتش دارد.
البته ماشاءالله بسيار هم حرّاف است. هم اكنون كه اين سطور را مى نويسم دارد سيستم و تجهيزات تانك چيفتن را براى دوستش تشريح مى كند. چيزهایی كه همين چند لحظه پيش از تجهيزات اين تانك كه داراى كامپيوتر هم هست ــ چهار مسلسل دارد، توپ دارد... – به گوشم خورد، برايم بسيار جالب بود. به نظر مى رسد فرد مستعد و جالبى است كه اين شغل و اين موقعيت، بسيار براى او كوچك و محدود است.

* راستى موضوعى را فراموش كردم كه ثبت كنم، پريروز دست به يك سرقت سياسى زدم! با غافلگيرى كامل حريف و در حضور چندين نفرى كه در اتاق مجاور بودند، توانستم يك ورق روزنامه را از لاى دريچه مصادره كنم! وقتى ورق روزنامه را با موفقيت در اتاق باز كردم، ديدم تاريخش مربوط به ۲۷ تير و خود روزنامه نيز صفحات ۵، ۶، ۷ و ۸ آيندگان است. مهمترين قسمت روزنامه، گفتگوى "اريك رولو" خبرنگار مشهور لوموند با تيمسار امير رحيمى بود، كه مطابق تمام نوشته هاى ديگر رولو، ذوق ادبى با نكته سنجى هاى سياسى و كنايه هاى پر معنا توام شده بود. او با هنرمندى تمام در اين مقاله ضمن ترسيم شخصيت امير رحيمى و دست گذاردن روى نقاط ضعفِ شديدِ اين شخصيت در واقع سرنوشت غم انگيزى را كه انقلاب ايران با قرار گرفتن در دست يك چنين عناصر و گروه هایی پيدا كرده است به نحو گويا و مستدلى ترسيم مى كند.
نوشتهء قابل توجه ديگر مندرج در اين چهار صفحه هشدار حزب جمهورى فدراتيو خلق هاى ايران در مورد حوادث كردستان تحت عنوان "گویی منتظر علامت بودند" بود. نكته بسيار جالبى كه مخصوصا بعد از خبرحادثهء اخير اروميه معناى بسيار عميق تر و پيش بينى و داورى صحيح اين نوشته را اثبات مى كند، همانا انگشت گذاردن روى شخص ملا حسنى به عنوان سر دستهء حادثه جويان و مرتجعين و فئودال ها در اين مقاله است. مقاله جناب على اكبر اكبرى را هم تحت عنوان: "ملى كردن است يا توسعهء سرمايه دارى دولتى؟" خواندم. با مواضع سياسى اين دوست قديم كه مدتى را در زندان موقت شهربانى با هم گذرانديم از نزديك آشنایی دارم و چه نوشته هاى سال هاى پيش او را كه به دفاع از گسترش مناسبات بورژوایی در مقابل مناسبات فئودالى پرداخته بود و چه نوشتهء اخير او را كه از يك موضع انفعالى و اكونوميستى، خواست هاى راديكال نيروهاى دموكرات پيگير و كمونيست ها را تحت اين عنوان كه انقلاب بورژوایی است و شما انتظار بيهوده از دولت بورژوایی داريد (مثل مسئله شوراها...) مورد انتقاد قرار داده بود، قبلا ديده ام. اين نوشته نيز داراى دو بخش است. آن بخش كه ماهيت ملى كردن را در يك دولت بورژوایی بحث مى كند، صحيح و بجاست، اما در قسمت ديگر عملا و در واقع منطبق با همان نظرات قديمش به دفاع از مناسبات بورژوایی آزاد، يعنى سرمايه دارى آزاد غير دولتى مى پردازد كه مسلما نمى تواند يك موضع كمونيستى به حساب آيد. به عبارت ديگر ايشان در مقابل سرمايه دارى دولتى بازرگان، سرمايه دارى آزاد را به عنوان آلترناتيو مطرح مى كند، در حالى كه واضح است كه از جهات مختلف اقتصادى و سياسى، كمونيست هاى ارتدكس هيچ گاه در چنين موقعيت تاريخى نه آلترناتيو سرمايه دارى آزاد در مقابل سرمايه دارى دولتى بلكه آلترناتيو سوسياليسم، بسط نهادهاى دموكراتيك، دموكراسى توده اى و آماده نمودن زحمتكشان و در رأس آن پرولتاريا براى بدست گرفتن قدرت سياسى و انجام پيروزمندانهء انقلاب پرولترى را مطرح مى سازند.
ليست كتاب هاى تازه و پر فروش هفته هم در صفحه ۶ همين دو ورق چاپ شده بود و نام كتابى را كه ماه ها و بلكه سال ها در انتظار ترجمه و چاپ آن بودم، يعنى كتاب معروف استاد پير ماركسيسم، شارل بتلهايم، تحت عنوان "مبارزهء طبقاتى در اتحاد شوروى" را ديدم كه بالاخره از چاپ خارج شده است. مقدمهء جلد سوم اين كتاب در آن جزوهء معروف "دربارهء مسئله گذار" در خارج از كشور چاپ شده بود و من بارها و بارها به اين مقدمه و همچنين به مكاتبات بتلهايم و پل سوئيزى كه ترجمهء آن در همين جزوه آمده است مراجعه كرده از استنتاجات عالى بتلهايم بهره برده ام.
همچنين چندين بار متن فرانسوى كتاب را در آن كتاب فروشى معروف پاريس كه اسمش را فراموش كرده ام (شايد ماسپرو باشد) ورق زده و با حسرت به كلمات نا آشناى آن چشم دوخته ام. حالا بعد از آن كه انتشارات پژواك ماه ها پيش، نويد چاپ ترجمه فارسى آن را داده بود، دورهء اول آن كه شامل سال هاى ۱۹۱۷ تا ۱۹۲۳ يعنى دوران پيروزى انقلاب تا آستانه مرگ لنين است از چاپ خارج شده است. بر مشتاقان و منتظران اين كتاب مبارك باشد. نمى دانم بالاخره چه روزى مى توانم اين كتاب را مطالعه كنم. شايد هم ديگر هيچگاه تحقق چنين آرزویی امكان پذير نگردد. نمى دانم اما يك نكته را مى توانم بگويم كه به مجرد ديدن نام كتاب، يك لحظه آرزو كردم كاش آن را خوانده و بعد دستگير شده بودم!

* بعد از آن كه يك بار ديگر سطور بالا را از نظر گذراندم، متوجه شدم كه براى خوانندهء قدرى نا آشنا به مسائل و مباحث بسيار مهم تئوريك كه امروز بشدت مورد توجه محافل و نيروهاى كمونيستى جهان قرار دارد كاملا طبيعى است كه از اين اشتياق من به مطالعهء اين كتاب و اهميتى كه براى آن قائلم، دچار تعجب گردد. 
ولى كسانى كه قدرى در اين قبيل مسائل وارد شده باشند، به خوبى مى دانند كه بتلهايم چه نقش مهم و اساسى اى در گسترش استنتاجات لنين راجع به مسئلهء مناسبات سوسياليستى، راجع به تعريف و توضيح مختصات و عناصر دولت پرولتاريایی دارد و چگونه توانسته است تفاوت هاى بسيار ظريف ما بين مناسبات بورژوائى موجود در يك جامعه را كه چه علناً تحت حاكميت سرمايه دارى دولتى قرار دارد و چه اسماً تحت عنوان دولت كمونيستى معرفى شود با آن مناسبات حقيقى سوسياليستى، آن مناسباتى كه زحمتكشان و توليد كنندگان واقعى جامعه بر شرايط هستى و توليدشان مسلط هستند، از نظر تئوريك روشن سازد. او در اين نظريات نشان مى دهد كه تملك دولت بر وسائل و ابزار توليد و يا عدم وجود مالكيت فردى ابزار توليد در يك جامعه هنوز به معناى آن نيست كه مناسبات سوسياليستى در آن جامعه شروع به نضج و رشد كرده، مناسبات بورژوایی رو به نابودى مى رود. حتى اگر در يك چنين سيستمى، سطح نيروهاى مولده با نرخ بسيار بالایی رو به رشد برود باز هم نبايد مناسبات حاكم بر چنين جامعه اى را حتما و الزاما مناسبات سوسياليستى و دولت حاكم را نمايندهء واقعى و حقيقى پرولتاريا دانست. چرا كه مناسبات سرمايه دارى حتى در شرايط نفى حقوقى مالكيت فردى مى تواند در اشكال گوناگون به حيات و حتى حاكميت خود بر جامعه ادامه دهد و درست از همين جاست كه اولا آن اشتباه تاريخى استالين را مورد بررسى مجدد قرار مى دهد و آن را منشأ بازگشت مناسبات بورژوایی و تغيير ماهيت دولت شوروى از زمان خروشچف به بعد مى داند، ثانيا با همين نگره، ماهيت مناسبات اقتصادى حاكم در جامعهء شوروى را يك مناسبات بورژوایی معرفى مى كند و بالاخره و ثالثا در ادامهء تحقيقاتش، انقلاب فرهنگى چين را كورهء آزمايش و امتحانى مى يابد كه مى تواند صحت يا عدم صحت تئورى هايش را بوسيله آن آزموده و ناخالصى ها و اشتباهاتش را بوسيله توجيه و تفسير اين انقلاب و تحليل نتايج مثبت و منفى اش پاك و مرتفع نمايد.
بارى اشتياق من به مطالعه اين كتاب از چند جهت برايم وجود داشته است. اول بدليل علاقهء مفرطى است كه به مطآلعه تاريخ انقلاب روسيه و حتى در ريزه كارى هاى تشكيلاتى و حوادث جزیی مربوط به تاريخچه حزب كمونيست آن كشور دارم. بطورى كه تا كنون تقريبا هر كتابى كه در اين مورد به دستم رسيده است، خوانده ام. از تاريخ مختصر حزب كمونيست شوروى و خاطرات تروتسكى و "ده روزى كه دنيا را لرزاند، اثر جان ريد" گرفته تا تاريخ جديدى كه روس ها با نظر گاه هاى ضد استالينى نوشته اند (و اخيرا حزب توده كامل آن را چاپ كرده است)؛ يا سلسله مقالات زينويف درباره تاريخ حزب يا تقريبا تمام نوشته هاى لنين و استالين و تا حدى تروتسكى را كه به فارسى ترجمه شده و طبيعتا يك سر آن مربوط به تاريخ و مسائل انقلاب روس مى شود و حتى كتاب هاى ساده اى كه جنبه داستانى يا بيوگرافى و خاطره نويسى داشته اند – مانند اين كتاب جديد "خاطرات يك بلشويك" كه مجموعاً چيز جديدى در بر نداشت ــ و حتى نوشته هاى انگلس و مكاتبات او را با ميخاييلوفسكى يا وراسوليچ درباره آبشين هاى روسى ــ جماعت هاى دهقانى ــ و پيش بينى سرنوشت اين قبيل مزارع جمعى در هنگام رشد سرمايه دارى را سعى كرده ام با آنچه كه بعداً اتفاق افتاده است مقايسه كنم.
حتى از مطالعهء كتاب هایی كه محافل امپرياليستى و روشنفكران جهان سرمايه دارى عليه انقلاب روسيه يا عليه دورهء استالين نوشته اند، تا حد مقدور فرو گذار نكرده ام. از جمله، كتاب هاى اين جناب [الكساندر] سولژنيتسين، يا آن كتاب "سفرى در گردباد" [نوشته يوگينيا س. گينزبرگ، انتشارات خوارزمى] كه جناب آنتى كمونيست معروف وطنى و نويسنده و مترجم خود فروختهء دربارى، مهدى سمسار[مهدى سمسارزاده، ۱۳۸۱-۱۳۰۷، دكتر در روزنامه نگارى، معاون سردبير كيهان در پيش از انقلاب و همچنين سردبير روزنامه رستاخيز بود كه در پاريس درگذشت.]، آن را ترجمه كرده است.
و جالب است كه اين را مخصوصا در زندان اوين ــ بند عمومى آن ــ در دورهء قبل زندان [زمان شاه] مطالعه كردم. يعنى آقايان ساواكى ها اين كتاب را براى آموزش سياسيون و جوانان خام و نافهمى مثل بنده مناسب تشخيص داده و در اتاق عمومى گذراده بودند! اين علاقه اى است كه فكر مى كنم پايانى بر آن متصوّر نباشد! واينك بسيار واضح است كه انتظار داشتم كه از زبان دقيق و علمى بتلهايم بشنوم كه در روسيه طى ۴۰ سال بعد از انقلاب چه گذشته است. دومين جهت اشتياقم به اين كتاب آگاهى به مجموعهء آن دلائل و نظراتى است كه بتلهايم به وسيلهء آنها ثابت مى كند در شوروى نه مناسبات سوسياليستى بلكه مناسبات بورژوایی حاكم است. البته از نظر سياسى و ايدئولوژيك تا حد زيادى روشن است كه دولت شوروى و حزب كنونى كمونيست اين كشور به هيچ وجه نمى توانند نمايندهء منافع و ايدئولوژى پرولتاريا باشند، ولى مخصوصاً مورد نظر من تحليل اقتصادى او از شرايط جامعه شوروى، جامعه اى كه در آن حتى كشاورزى اش نيز تا حد بسيار زيادى كلكتيويزه و اشتراكى شده است مى باشد. اين مسئله اى است كه در عين حال انتظار مرا در روشن تر نمودن مسائل دوران گذار به عنوان جنبهء كلى تر مسئله شوروى نيز در بر مى گيرد. 
سومين جهت اشتياقم به مطالعهء كتاب در عين حال كه كاملا جنبه نظرى و تئوريك دارد از يك ضرورت عملى در موضع گيرى سياسى روزمره نيز تبعيت مى كند و اين همانا مسئله غامض امپرياليست بودن يا نبودن رژيم حاكم شوروى است. آيا مطابق با آنچه كه حتى خود بتلهايم مى گويد و يا خودمان و البته بدون مطالعه و دليل كافى، تا به حال مطرح كرده ايم، مى توانيم رژيم شوروى را هم پاى رژيم آمريكا امپرياليست بدانيم و آن را سوسيال امپرياليست خطاب نماييم؟ آيا آن مشخصات و تعاريفى كه لنين براى يك كشور امپرياليستى مى كند در مورد رژيم شوروى نيز صدق مى كند؟ واضح است كه بعضى قسمت هاى آن صادق است و برخى قسمت هايش بطور صريح و روشن مطابقت ندارد. به هر صورت من موضع گيرى قطعى خودم را از حدود دو سال پيش به تحقيق و بررسى بيشتر و از جمله در صورت امكان، مطالعهء اين كتاب و ساير نوشته هاى موجود درباره مسائل دوران گذار موكول كرده ام. البته از نظر من كاملا واضح است كه دولت كنونى شوروى يك دولت ديكتاتورى پرولتاريا و نمايندهء منافع اساسى پرولتارياى شوروى نيست، همين طور حزب كمونيست آن، حزبى است رويزيونيست كه به منافع و ايدئولوژى حقيقى پرولتارياى خود و طبقه كارگر جهان پشت كرده است. با اين وصف اين كه آيا مؤسسات اقتصادى و مناسبات اقتصادى حاكم بر جامعه، آماده و مستعد اعمال يك سياست امپرياليستى در سطح جهان هستند، هنوز به طور قطعى برايم مسجل نشده است. با اين توصيف هر چند كه دلائل قابل تأملى در جهت تأیید در پيش گرفتن يك سياست امپرياليستى از طرف دولت كنونى شوروى در دست هست، اما با توجه به غامض بودن مسئله ترجيح مى دادم كه اظهار نظر قطعى خودم را حداقل به بعد از مطالعهء اين كتاب و مطالعهء مجدد متون ديگرى كه انتخاب كرده بودم موكول نمايم.
* راستى يك كاريكاتور يا بهتر است بگويم يك طرح نقاشى شده در صفحه ۶ وجود دارد از كامبيز درم بخش. بدون هيچ گونه شرحى، چون واقعاً اين طرح خود همه چيز را با هنرمندانه ترين شكلى باز مى گويد. بر روى سندان فلزى كه داراى دو نوك تيز است، مردى با انبر، نارنجكى را قرار داده است و با دست ديگرش پتك را بالا آورده و آمادهء آن است كه بر روى نارنجك فرود بياورد.
ظاهر اوليهء طرح حاكى از عمل بسيار خطرناك و انتحار دردناك مرد پتك بدست است اما نكته مهم تر اين است كه اين مرد كيست؟ مسلما چنين مردى يك كارگر نمى تواند باشد و نقاش ــ طراح ــ مرد را با دقت و وسواس كاملا آشكارى چنان رسم كرده كه هرگونه تشابه بين او و يك كارگر منتفى شود. ظاهر اين مرد چنين است: سرى به غايت كوچك كه از قسمت عقب نيز به طور آشكارى فاقد مخ يا مخچه است. در واقع سر او تنها عبارت از يك صورت است و بعد هيكل چاق و گوشتالو و با شكمى گنده – دست ها نيز همين طور چاق و گوشتالو و بدون عضُله ــ رسم شده است كه مخصوصا در قسمت مچ ضعيف و لاغر مى شود. پاها نيز در واقع چيزى جز دو پاى چوبين نيست. با اين توصيف معلوم مى شود كه مرد، سمبل چه قشر و چه طبقه و چه نيروهایی است. كلّه كوچك تهى از مغز و پاى چوبين استدلال او با آن شكم برآمده و هيكل بزرگ گوشتالو كه در عين حال مانع از آن نمى شود كه او پيش بند كار بپوشد و پتك بر دست در مقابل سندان ظاهر شود، به خوبى ماهيت طبقه متوسط و نيروهاى بنيابينى جامعه را منعكس مى سازند، اما مرد قصد دارد يك شیئ قابل انفجار را با پتك خرد كند. اين شیئ قابل انفجار كه اينك به صورت بازيچه اى در دست هاى بى كفايت و ضعيف او قرار گرفته مى تواند سمبل بسيارى از چيزها و از جمله يكى خود جامعه كه حامل تضادها و نيروهاى قابل انفجار عظيمى است، باشد و يا شايد هم سمبلى از نيروهاى مخالف كه در عين حال با قدرت بالقوه مخربى نيز مجهز و مسلح هستند باشد. به هر صورت واضح است كه مرد جاهل و بى كفايتى كه اين چنين شیئ خطرناكى را به بازيچه گرفته است با فرود آوردن پتك، تنها آن شیئ را نابود نمى كند؛ بلكه يك لبهء تيز تهديد كنندهء سندان آهنين كه درست بر نيم تنهء سنگين او نشانه گرفته شده، به خوبى مبين آن است كه او نيز قربانى حتمى چنين ماجرا و ماجراجویی اى خواهد بود. مضافا اين كه لبهء تيز ديگر سندان، همان طور به صورت تهديد كننده، طرف مقابل را كه جايش در فضا خالى است نشانه گرفته كه مى تواند حاكى از يك خطر دو جانبه در صورت بروز حادثه باشد. بارى، به نظرم طرح بسيار جالب و هنرمندانه اى آمد مخصوصا هر وقت مجسم مى كنم چقدر از اين كه بتوانم فكرم را بجاى استفاده از كلمات با خطوط به مخاطبم منتقل كنم عاجزم. آنوقت هميشه با ديدن اين قبيل طرح ها يا كاريكاتورها كه با ترسيم چند خط ساده، دنيایی از مطلب را به بيننده منتقل مى كنند، نمى توانم از ابراز تحسين و شگفتى خود دارى نمايم.

چهارشنبه ۱۷ مرداد ۵/ ۴ بعد از ظهر
امروز از مكالمهء تلفنى يكى از بروبچه هاى اين جا چيزهاى جديدى دستگيرم شد. از قرار، به زودى از بچه هاى اينجا در عين اين كه در سپاه پاسداران هستند و يا بوده اند، اما حالا عليرغم داشتن كارت آن، از سپاه بيرون آمده اند و عليرغم آن كه در محلى كه مستقيما زير نظر دادستانى انقلاب است كار مى كنند و در واقع تابع آن مى باشند، اما از قرار معلوم كارمند وزارت كشور هستند!! مأموريت كردستان هم مستقیماً از طرف وزارت كشور و [هاشم] صباغيان به آنها داده شده بوده است!! و باز از همه اين ها جالب تر مطلب ديگرى بود كه فرد ديگرى پشت تلفن ديگرى مطرح مى كرد. او فرد جوان بسيار باهوش و زرنگ و خوش زبان و مردمدارى است كه نمى شود به دوستى تلفن كند و هزار جور قربان و صدقه او نرود. سن اش در حدود ۳۰ سال است. قد كوتاهى دارد و متأسفانه يك چشمش را ــ چشم چپش را ــ هم در يك حادثه از دست داده و جايش را چشم مصنوعى گذارده است. تحصيلاتش على القاعده بايد در حد ديپلم باشد، از آن خشكه مقدس ها هم به هيچ وجه نيست. همانطور كه گفتم جوان باهوش و در عين حال بسيار عاطفى است. شخصا به خاطر اين كه در مسائل مذهبى رياكارى و تظاهر به تقدس مآبى نمى كند از او خوشم مى آيد. او يك شب سحر تنها كسى بود كه در ميان اين جماعت حاضر نشد براى سحرى خوردن و بعدش نماز خواندن از خواب بلند شود. به هر صورت، قصدم از اين شرح و تفصيل چيز ديگرى است كه الآن خواهم گفت. قبلا گفتم كه عده اى بچه هاى اينجا به فرودگاه رفته اند. از قرار معلوم تنها موضوع يك عده اى نيست، بلكه تمامى پرسنل اينجا، مأمور فرودگاه، قسمت پروازهاى خارجى، ترمينال ۴، هستند. جمعيتى كه مجموعاً گويا در حدود ۳۰ نفر مى شوند؛ منتهى عده اى مستقیماً در آنجا كشيك دارند و بايد پست بدهند و عده اى كه بالاتر هستند آزادند و كشيك معين و مشخصى ندارند و در عين حال كه اينجا هستند به دادستانى سر مى زنند و يا حتى امكاناً مأموريت هایی از طرف دادستانى مى گيرند. مأمور در فرودگاه هستند و جالب است كه اين مأموريت از طرف وزارت كشور است! و از قرار، براى اين رده هاى بالا، حقوقى هم که كمتر از ۴۰۰۰ تومان نيست در آنجا مقرر كرده اند كه در مجموع از موقعى كه به فرودگاه فرستاده شده اند همگى خوشحال و راضى اند و گويا مدت ها بوده كه براى گرفتن اين مأموريت و شايد هم خالى كردن زير پاى آن پاسدارانى كه آنجا تحت سرپرستى يك حاجى ميدانى كار مى كنند، فعاليت مى كرده اند.[اين حاجى ميدانى در اوايل انقلاب به ماشا الله قصاب معروف بود كه مسؤوليت كميته اى در حوالى سفارت آمريكا را نيز بر عهده داشت، نام واقعى وى ماشالله گلى و قصاب در حوالى ميدان مولوى تهران بوده است.] راجع به اين حاجى كه قبلا در ميدان بارفروش بوده و حالا با شلوار پاچه گشاد و ريش و تسبيح در فرودگاه مى گردد و با صداى زمخت اش مسافرين را مورد عتاب و خطاب قرار مى دهد، بسيار با تحقير و نفرت صحبت مى كردند. و اين كه آوردن يك چنين آدم هاى نابابى در آنجا و در موقعيت خاص فرودگاه به هيچ وجه صلاح نيست و مخصوصا از بدرفتارى هاى او و زير دستانش كه از سپاه هستند نسبت به مسافرين، و تحقير و توهين كه در حق آنها انجام مى دهند نمونه هاى متعددى ذكر مى كردند كه معلوم مى شد شورى آش و يا شايد شورى آش رقيب!! آنقدر بوده كه خان هم فهميده است. بارى همان طور كه گفتم اين مأموريت ظاهرا از طرف وزارت كشور به آنها احاله شده و بعيد نيست كه وزارت كشور كسانى را از دادستانى انقلاب براى نظارت در فرودگاه درخواست كرده و دادستانى هم اين ها را فرستاده است. اما نكته جالب و در عين حال كمك كنندهء مسئله اين جاست كه رؤساى هواپيمایی كشورى و از جمله فردى به نام والى به مجرد اين كه متوجه شده اند دادستانى مى خواهد عده اى را براى كنترل و نظارت به آنجا بفرستد بلافاصله از نخست وزيرى عده اى را براى انجام اين كار دعوت مى كنند كه حالا گويا بين اين دو گروه و اين دو تمايل متضاد يك جنگ آشكار و پنهان جريان دارد. بطورى كه ميم به رفيقش مى گفت خلاصه اگر بخواهند مقاومت كنند، خود والى را هم بيرون مى كنيم!
بارى اين شرح مختصر نمونه اى از آن قضايایی است كه امروز در ادارات و مؤسسات مختلف حكومتى و مملكتى مى گذرد و از سپاه پاسداران تا دادستانى و از دادستانى تا وزارت كشور، از وزارت كشور تا وزارت امور خارجه، همه جا مى توان نمونه هاى بى شمارى از شاهكارهاى تمام عيار بى لياقتى و ندانم كارى و از هم گسيختگى هایی را مشاهده كرد كه مستقيما معلول افتادن قدرت به دست نيروها و طبقاتى است كه كمترين آمادگى و استعداد و لياقت نه در شكل رشد يافته بورژوایی آن و نه طبيعتا در شكل پرولتاريایی آن را براى ادارهء اين امور و گرداندن اين چرخ ها دارا هستند. همان دوست جوان و خوش زبان و مردمدار ما براى دوستش در تلفن تعريف مى كرد كه بعد از بازگشت از مأموريت كردستان با صباغيان ملاقات كرده اند و در ضمن ملاقات ديده اند كه او عكس هاى اينها را از جيبش درآورده و به آنها نشان مى دهد. مى پرسند عكس هاى ما دست شما چكار مى كند؟ مى گويد، گفتم اگر شما در اين مأموريت بدست كردها شهيد شديد برايتان پوستر چاپ كنيم!! و تبليغات كنيم!! كه مى گفت جوابش را با شوخى داديم كه بابا ايوالله، ما را اينجور جاها مى فرستيد و خبر نداريم؟! كه خود نمونه گويایی است از طرز فكر و مشغوليات ذهنى جناب وزير!
خلاصه اگر بخواهيم، قضيهء اداره و هدايت دستگاه هاى مختلف مملكتى را بطور خيلى ساده اى تعريف كنيم، مى توانيم آن را حكومت يك خانواده بزرگ كه به نحوى "برادرانه" مشاغل و كارها را بين خود تقسيم مى كنند و به نحوى "پدرانه" هم بر ملت حكومت مى كنند و البته همهء اين زحمات حكومت كردن بر ملت را هم فقط با منت گذاشتن و به خاطر رضاى خدا انجام مى دهند، نامگذارى كنيم. و بعد در اين انديشه فرو رويم كه اين چگونه خداى بيچاره و بى زبانى است كه صدها و هزاران نفر از مسؤولين هر روزه در اين مملكت صدها و هزاران كار حياتى و مماتى يا كوچك و بزرگ، اما همگى مخالف و متضاد و برعكس منافع و مصالح يكديگر را انجام مى دهند (و در مجموع هم مخالف مصالح و منافع زحمتكشان و اكثريت جامعه)، اما همگى هم انجام آن را به نام خدا و تنها به خاطر رضاى او مى دانند و بس! سعدى مى گويد: مردى به غايت زشت و كريه قرآن مى خواند و تو گویی كه انكرالاصوات است، ... پرسيدم از براى كه مى خوانى؟ گفت از براى خدا. گفتم از براى خدا نخوان!


پنجشنبه ۱۸ مرداد ساعت ۱۱ صبح
راجع به كارها و مسائل "حادى" ! كه اينجا بين اين بروبچه ها جريان دارد فكر مى كردم. تصورش را بكنيد يك پرسنل ۳۰ نفره از جوانان پرشور و پاك اين مملكت را كه مى شود در صدها رشتهء خدماتى، فنى و عملى به خدمت مردم و انقلاب درآورد، مأمور اينكار بكنند كه در سه شيفت دائما در فرودگاه پست بدهند و با همكارى عده اى ديگر از سپاه پاسداران كه آنها هم لابد ۴۰-۵۰ نفر مى شوند، ساك و چمدان مسافرين را به هواى يافتن مشروبات الكلى، كاوش بكنند و يا مشغول خالى كردن شيشه هاى ويسكى و عرق شوند. ديروز باز عده اى از بچه هاى قديم آمده بودند اينجا، اما فكر مى كنيد براى چه كار؟ براى حمام رفتن!! به خاطر اين كه مى گفتند حين خالى كردن شيشه هاى مشروب، به لباس و بدنشان ترشح مى شود و نجس مى شوند! به همين دليل بايد هر روز حمام كنند!! كه البته مسؤولشان گفت كه حتما در همان جا حمام هست و بايد به حمام همان جا بروند! بعضى از آنها هم كه در اينجا، در تهران، خانه ندارند، چون هنوز محل خوابشان در فرودگاه معلوم نشده، براى خواب هنوز به اينجا مى آيند! بارى يك چيزى شما مى شنويد و يك چيزى آدم مى بيند. مجسم كنيد وضعيت عده اى از جوانان برومند اين مرز و بوم را در حالى كه در فرودگاه كمين كرده اند تا شيشه مشروب از چمدان مسافرين پيدا كنند و عده اى هم مشغول خالى كردن آنها ــ نمى دانم در كجا خالى مى كنند، ولى اينقدر مى دانم كه بين پاسدارها براى بردن شيشه ها دعوا بوده است! ــ هستند. البته ديروز صحبت اش بود كه يونيفرم واحدى هم كه وابستگى آنها را به دادستانى نشان بدهد و در عين حال آنها را از مأمورين سپاه هم مميز كند، انتخاب كنند تا مدتى بعد بچه ها با يونيفرم در آنجا مشغول قلع و قمع شيشه هاى مشروب بشوند. البته ناگفته نماند كه دراين ميان، يعنى در ميان اين بروبچه ها اين طور نيست كه هيچكدامشان به فكر هدف ها و مقاصد ديگرى غير از خالى كردن شيشه هاى مشروب نباشند! موضوع به اصطلاح رمان هاى پليسى "پيچيده" تر از اين ها ست! نقشه هاى دور و دراز و گوناگونى در كلهء عده اى از رده هاى بالاى آنها هست كه اين مأموريت، پوشش بسيار خوب و محمل و امكان بسيار مساعدى در اختيار آنها قرار مى دهد كه البته هيچكدام هم علناً به زبان نمى آورند، ولى از خوشحالى شديد و جديت شان براى محكم گرفتن اين كار و خيلى فاكت هاى ديگر مى توان فهميد كه به آيندهء اين كار، به حساسيت و امتيازات گوناگون محتمل آن كاملا واقف اند. فقط يك موردش را كه در همين قدم اول، در صورت اجرا، قدرت فراوانى را در اختيار مسؤولين اين گروه قرار مى دهد ذكر مى كنم. ميم، همين ديروز ضمن صحبت با منشى و در واقع همه كارهء آقاى دادستان كل ــ يعنى الف ــ پيشنهاد مى كرد كه يك حكم رسمى بازپرس دادستانى انقلاب هم به يكى از آنها بدهند تا درجا و در همان فرودگاه بتواند در مورد هر حادثه و هر قضيه و پيش آمدى دخالت كند و درواقع قدرت پليس و دستگاه هاى كنترلى آنجا از جمله گمرك و قسمت پاسپورت و ... را يكجا در قبضهء خود قرار بدهند! شما تصور كنيد در مملكتى كه بزرگترين حادثهء روزش اگر در مناطق مربوط به اقليت هاى ملى نباشد، حتما در فرودگاه ها و مرزهاى هوایی آن است (با توجه به تمام آن مبارزهء چند جانبه اى كه براى خروج و ورود مسافرين و مأمورين دولت و ارز هم اكنون بين طبقات مختلف جريان دارد) در خواست اين اختيار از چه تمايلات قدرت طلبانه اى حكايت مى كند.
اين كار درست به مثابهء آن است كه آقاى دادستان كل خودش ۲۴ ساعته در فرودگاه حضور داشته باشد. حالا توجه داشته باشيد به چنين نمايندگان پر قدرتى ديگر چه كسى، از نخست وزير گرفته تا رئيس هواپيمایی كشورى و مسؤولين گارد و گمرك فرودگاه، مى توانند بگويند بالاى چشمتان ابروست؟ و يا قادر خواهند بود حتى با يك تمايل و خواست آنها مخالفت بكنند؟ بنابراين، درست است كه انرژى و استعداد عده اى جوان پرشور و پول و ثروت مردم در پاى شكستن شيشه هاى مشروب هدر مى رود، اما چه باك؟ وقتى با چنين وسائلى مى توان حتى ذره اى قدرت و امتياز به نفع دست هایی كه در آن بالا كار مى كنند، كسب نمود! و بعد دست هاى پايين تر نيز، به طور سلسله مراتب از اين نمد هر يك سهم كلاه خود را بر دارد و آن وقت، مثلا پاسدار ساده اى ضمن تلفن به دوستى كه عازم خارج است بگويد: ... [خط خورده است]

* پيرامون ممنوعيت وجود و صرف مشروبات الكلى كه از طرف بخش هایی از حكومت جديد به شدت دنبال مى شود صحبت بسيار است. از جهات گوناگونى مى توان اين اقدام را با همان شدتى كه اين نيروها دنبال مى كنند مورد انتقاد قرار داد و در آخر نيز به قول آن روزنامه معتبر فرانسوى ــ لوموند ــ نشان داد كه وجدان و غيرت منزه ساز خرده بورژوازى حاكم بعد از سلسلهء طولانى از محاكمه و مجازات معصيت كاران بالقوه، مجبور مى شود در تعقيب گناه تا ابتداى خلقت به عقب برود و در آنجا شبح گناه را در وجود آدم و حوا تيرباران كند تا شايد دريابد كه قديمى ترين حرفه جهان نه متعلق به گناهكاران بلكه متعلق به كسان ديگرى است! بارى، من فعلا به خود اين موضوع كه ماهيت آن فكر و انديشهء عليلى كه از اين طريق در صدد به اصطلاح  اصلاح جامعه و زدودن "گناه" از وجود انسان ها و اجتماع آنها است كارى ندارم. همين طور كارى ندارم كه نمونه هاى تاريخى مشخص، اتفاقاً راجع به همين تحريم مشروبات الكلى، بالاخره  به چه فجايع حيرت انگيزى منتج شده است و آمريكاى دهه ۲۰ همين قرن كه آل كاپون ها و دسته هاى گانگستر قاچاقچى مشروبات الكلى را بعد از تحريم، به جامعه آمريكا عرضه نمود، چگونه خط بطلان ديگرى بر اين چنين افكار و اعمالى مى كشند. خير، اتفاقا بگذار مانند خيلى از افكار و اعمال و وعده هاى ديگر حكومت كنندگان جديد، پهنهء ايران امروز و مردم و جامعهء ما، آزمايشگاه عملى اين فكر و اقدام بيمارگونه و فساد انگيز نيز قرار گيرد تا شايد و بالاخره  «سيه روى شود هر كه در او غِش باشد». بارى، اشارهء اصلى ام به دوران قبل از پيروزى قيام و به آن حملات مستمر و خشونت بار به مشروب فروشى ها در آن روزها بر مى گردد. حملاتى كه همه مى دانيم از طرف ناآگاه ترين قشرهاى جامعه كه بعضا عليرغم تحمل درد و رنج زندگى فقيرانه، به نحو دردناكى اسير قشرى ترين و ارتجاعى ترين افكار نيز بودند صورت گرفت. علت اين حملات همانا عدم آگاهى و عدم شناخت آنان از علت اصلى و ماهيت واقعى بدبختى ها و رنج هايشان و يا اسارت بى قيد و شرط در دست افكار خرافى و متعصبانه ارتجاعى بود.
حملاتى كه بالاخره در بدترين شكلش كه در عين حال سوء استفاده كنندگان لومپن هم در آن شركت فعال داشتند، در حمله به "شهرنو"، درست چند روز پيش از آغاز قيام متجلى شد! كه حتى مستقيما مورد انتقاد آقاى طالقانى نيز واقع شد و عدهء زيادى از مردم كه به طور غريزى نادرستى چنين عملى را مى فهميدند، قاطعانه آن را به ساواك نسبت دادند. در تمام اين موارد، يعنى در تمام دوران شايد يك ساله اى كه دسته هاى متعددى از اين مردم به مشروب فروشى ها و سينماها حمله مى كردند روحانيت و عمدهء نيروهاى نمايندهء خرده بورژوازى سنتى كه امروز در مصادر قدرت قرار گرفته اند، هرگز حاضر نشدند صريحاً نادرستى و زشتى اين اعمال و انحراف آنها را از مسير اصلى انقلاب و جهت گيرى اصلى عليه دشمن براى مردم روشن نمايند. درست است كه علناً در اعلاميه ها كسى به چنين اعمالى تشويق نمى شد، اما واقعيت اين است كه هيچوقت هم كسى منع نشد (غير از همان مورد حمله به "شهرنو" كه مورد اعتراض قشرهاى وسيع مردم آگاه و همين طور آيت الله طالقانى واقع شد). چرا؟ دليل آن بسيار واضح است. و امروز با روشن شدن آماج هاى جديد دادسراها و محاكم انقلاب اسلامى، يعنى روسپيان، منحرفين جنسى، مشروب خواران و مشروب فروشان و قاچاقچيان مواد مخدر، به مراتب واضح تر شده است. خرده بورژواى نمى تواند، به حكم منافع خود و عقايد ناشى از آن، علت و معلول را بطور علمى از يكديگر تميز بدهد. او نمى تواند و به منافعش نيست كه ريشه روسپى گرى، پناه بردن به الكل و يا انحراف جنسى را در نابرابرى هاى اقتصادى، در فشار و فقر اقتصادى و فرهنگى، در محروميت هاى مختلف و شديد از نعمات طبيعى براى عده اى كثير و برخوردارى وافر و اسرافكارانه براى معدودى بداند، يا ناچار بودن زنان به تن فروشى و ناچار بودن مردان به پناه بردن به آغوش سرد و بى محبت اين قبيل زنان را ناشى از شرايط ناهنجار اجتماعى، وجود فقر و فشار اقتصادى و اختلافات طبقاتى در آن جامعه بداند.
خير، چنين ديدگاهى به منافع او نيست، چرا كه بقا و حيات او عليرغم همهء نفى و انكارها به بقا و حيات اين اختلافات و اين نابرابرى ها وابسته است. و لاجرم او كه نمى تواند تيغ بر روى خود و در نتيجه بر روى چنين شرايطى بكشد، شلاق را برگردهء آن كارگر محرومى مى كشد كه براى لحظه اى فرار از بار سنگين مصائب و بدبختى هاى زندگى، دمى به خمره زده است و يا روسپيان زجر ديده اى را مورد حمله قرار مى دهد، حتى حكم اعدام برايشان صادر مى كند كه حقيقتا مظلوم ترين و معصوم ترين قربانيان رژيم هاى استثمارگر و مناسبات اقتصادى و اجتماعى متكى بر استثمار و اختلاف طبقاتى را تشكيل مى دهند. تازه اگر هم رحم و شفقتى درباره شاربين خمر و [مرتكبين]  ميسر (قمار) و مردان و زنان گنه كرده وجود داشته باشد، ديگر در مورد آن دسته از پس مانده ها و انگل هاى ضرورى جامعهء سرمايه دارى، يعنى افراد مفلوكى كه به دليل داشتن يك پيشينهء پر از دربدرى و فقر در كودكى و نوجوانى و محروم بودن از هرگونه سرپرست و مربى دلسوز، اينك به انحرافات جنسى دچار هستند، هيچگونه رحم و شفقتى هم در كار نيست. تنها سزاى آنها بعنوان قربانى هاى ديگر چنين نظام هایی، به اتمام رساندن مراسم قربانى يعنى سپرده شدن به جوخهء اعدام است!
حكومت كنندگان جديد كارى به اين ندارند كه هنوز مرداب را نخشكانيده اند مى خواهند پشه ها نابود شده باشند، كارى به اين ندارند كه سرنا را از سر گشادش باد كرده اند. آنها اعتنایی به اين واقعيت ندارند كه در جامعه اى [كه]  هنوز هيچ يك از نهادهاى كهنهء فرهنگى و مناسبات ارتجاعى اجتماعى و اقتصادى دگرگون نشده، در جامعه اى كه هنوز هيچگونه اقدام انقلابى براى از بين بردن زمينه هاى مادى و عينى بروز يك چنين ناهنجارى هاى اجتماعى انجام نشده است، چگونه آنها با صدور اين قبيل دستورات و احكام، با دست زدن به حبس و شكنجه و اعدام "معصيت كاران"، تازه تعداد باز هم بيشترى بر "توليد طبيعى" اين گونه ناهنجارى ها مى افزايند. وقتى آنها نمى توانند ريشه را بزنند، پس بايد شاخه را هرَس كنند! وقتى تغيير انقلابى مناسبات و نهادهاى كهنه و فاسد اجتماعى، نابودى و نفى مناسبات متكى بر اختلاف طبقاتى و استثمار، ريشهء خود آنان را مى زند، پس بايد با اعدام كردن بى پناه ترين و مفلوك ترين قربانيان اين مناسبات، دوام و بقاى فساد و تباهى را طولانى تر سازند. وقتى جوانى در ملاء عام به جرم نوشيدن مشروب الكلى شلاق مى خورد و يا به جرم داشتن ارتباط با دوست دخترش يا ابتلا به "انحراف جنسى" به حبس و يا حتى اعدام محكوم مى شود، آنگاه عكس العمل طبيعى و غريزى آن جوان يا سرنوشت بعدى بستگان نانخور اين زندانى يا اعدام شده، چه خواهد بود؟ چه كسانى مسؤول افتادن آنها در دام انحرافات ديگر و خطرناكترى خواهند بود؟ دور و تسلسل پايان ناپذير پيدايش حتى روز افزون تر اين قبيل ناهنجارى ها و متقابلا افزايش روز افزون اين قبيل محكوميت ها به چه فجايع دردناكى منجر خواهد شد؟ صرف نظر از بحث هاى نظرى و دلائل انكار ناپذيرى كه علوم پيشرفتهء اجتماعى بر رد اين قبيل مجازات ها و آثار بسيار خطرناك تر آنان ارائه مى دهند ما در كشور خودمان از يك تجربه بسيار قاطع و بزرگ و در عين حال بسيار تلخ نيز برخوردار بوده ايم و آن قاچاق مواد مخدر است كه اگر بطور دقيقى ملاحظه شود، ريشه هاى اجتماعى آن بسيار سطحى تر از موارد ديگر مذكور در فوق است. با اين وصف ببينيم شدت عمل و خشونت شديد رژيم شاه در مقابل اين قضيه به كجا انجاميد؟ تجربهء اعدام ده ها و ده ها قاچاقچى هروئين، محكوم ساختن صدها وهزاران نفر به حبس هاى طويل المدت ۱۵ سال و ابد و محاكمهء آنان در دادگاه هاى نظامى به روشنى نشان داد كه از حبس و اعدام براى مقابله با چنين بيمارى ها و ناهنجارى هاى اجتماعى هيچ كارى ساخته نيست و حتى اين مجازات ها به مراتب در گسترش اين بيمارى ها و توسعهء همه جانبه تر و متنوع تر اين ناهنجارى ها تأثیر تشديد كننده خواهند داشت. به عنوان مثال، فكر مى كنيد كه بعد از تصويب لايحه بسيار شداد و غلاظ تشديد مجازات فروشندگان مواد مخدر در زمان رژيم شاه چه اتفاقى افتاد؟ آيا خريد و فروش هروئين و ترياك متوقف شد و يا حتى كاهش يافت؟ آيا روند رو به افزايش معتادان و گسترش روحيه و تمايل به تخدير شدن در ميان جوانان مهار گرديد؟ خير. قاچاقچى ها به دليل وجود همان زمينه هاى مساعد اجتماعى كه به چنين فعاليت هایی ميدان و امكان حيات مى دهد، خيلى ساده راه حل جديدى پيدا كردند. براى آن كه حداقل از مجازات مرگ معاف گردند، آنان كودكان و زنان را كه به طور معمول، در جريان محاكمات مشمول تخفيف هایی مى شوند، به طور وسيعى وارد كار كردند. اتفاقا دوران اوليهء تصويب اين قانون كه همان دوران اجراى شديد و غليظ اش هم بود، سال هاى بعد، به مرور از شدتش، بنا بر سياست هاى ديگر رژيم، كاسته شد مقارن بود با جريان محاكمات سياسى ما در دادگاه نظامى شاه در اواخر سال ۱۳۵۰. و ما در روزهاى پرونده خوانى و انتخاب وكيل در دادرسى ارتش به خوبى شاهد بوديم كه چگونه در برابر هر قاچاقچى مرد، حداقل پاى يكى دو زن و كودك نيز در هر ماجرا كشيده شده است. به طورى كه در حدود يك سال بعد كه مستقيما و از نزديك، زندان زنان سارى را ديدم، زندان از خيل زنانى كه به جرم قاچاقچى گرى يا همكارى با قاچاقچى هاى مواد مخدر به محكوميت هاى سنگين محكوم شده بودند و يا در انتظار محاكمه بودند لبالب بود. حالا اگر در نظر  بگيريد كه بچه هاى اين زنان در بيرون به چه كارى مشغول بودند و در آغوش چه كسانى و تحت چه شرايطى تربيت مى شدند و يا خود اين زنان در داخل زندان، زير سوء استفاده و تمايلات چه كسانى قرار مى گرفتند و به مرور چگونه اخلاق فاسدترين و منحط ترين آنها به ديگران نيز سرايت مى كرد و... و يا بالاخره نتيجهء كار قاچاق مواد مخدر در اين مملكت به كجا انجاميد، آن وقت، بيلان روشن و نتايج فاجعه آميز اين قبيل مجازات ها و قانون ها و كارائى و نتيجه بخشى زندان و حبس و اعدام، البته در افزايش جرائم و ناهنجارى هاى اجتماعى، بيشتر و بيشتر روشن خواهد گرديد. حالا غيرت نمايندگان سياسى خرده بورژوازى وقضات محترم شرع هر چه ميخواهد ازاين "گناهان" و از اين "معاصى كبيره" به جوش آيد و هر چه كه در قدرت دارند براى برپا داشتن زندان ها و چوبه هاى اعدام جديدتر به كار گيرند تا موقعى كه شرايط مادى، اجتماعى و اقتصادى ولاجرم فرهنگى اين ناهنجارى ها وجود دارند ــ ناهنجارى هایی كه تنها و تنها و مقدمتا از طريق اقدامات انقلابى سياسى و اقتصادى و در رأس اين اقدامات انقلابى، كسب قدرت سياسى توسط اكثريت عظيم جامعه، يعنى كارگران و دهقانان و اجراى اصول علمى سوسياليسم قابل رفع است ــ هرگونه شدت عمل و خشونت نتايجى به مراتب فاجعه آميز تر از نفس وجود اين ناهنجارى ها به بار خواهد آورد و آنها را در ابعاد بسيار وسيعترى شدت خواهد بخشيد. واضح است كه چنين حقايق روشن و غير قابل انكارى كه امروز حتى از طرف بسيارى از دول راقيهء جهان كه هنوز نظام سرمايه دارى بر آنها حاكم است مورد پذيرش و اجرا قرار گرفته نمى تواند به گوش خرده بورژوازى حاكم در ايران و نمايندگانش فرو برود و نبايد هم برود! 

آن حاج آقاى بازارى كه پسر ترگل ورگل شان براى درآوردن پول نان و خرج مدرسه خود حتى يك روز نيز به دنبال كار توى خيابان ها علاف نشده و دم در هر مغازه و كارگاهى سر خم نكرده است و تا چشم باز كرده همه جور وسائل راحتى و رفاه را در مقابل خود ديده است و هنوز پشت لب اين آقازاده درست سبز نشده كه حاج آقا، دختر خانم تازه بالغ حاج آقاى حجرهء مجاور را برايشان عقد كرده و مهريه و جشن مخصوصا سنگينى را هم گرفته اند تا مبادا به اعتبار حاج آقا در بازار لطمه اى بخورد و در عين حال واضح هم هست كه تا موقعى كه آقازاده تحصيلاتشان را ادامه مى دهند يا هنوز حجره مستقلى پيدا نكرده اند مخارجشان با والد محترم است و عروس خانم هم آنقدر جهيزيه همراه آورده است كه اتاقهاى طبقه سوم خانه حاج آقا، به اندازه كافى پرو پيمان شود. بله با يك چنين مقدماتى از نحوه زندگى در خانه حاج آقا پر واضح است كه دليلى وجود ندارد كه فرزندان ايشان، دزد و قمارباز يا لات و فاحشه خانه رو و قاچاقچى از آب دربيايد. حداكثر اگر مزاج آقا پسر يا حتى خود حاج آقا تنوع طلب باشد، الحمدلله به اندازه كافى وسائل حلال و شرعى! وجود دارد. خانه مجزایی دور از چشم اغيار اجاره مى كنند و در اين دنياى وانفسا هم كه پول را روى سنگ بگذارى آب مى شود صدها زن جوان شوهر مرده و بيوهء آبرودار وجود دارند كه حاضرند به شرط تامين حداقل زندگيشان، خود را به صيغهء حاج آقا يا آقا زاده شان در بياورند و در عين حال، سال ها هم صدايشان در نيايد! و در اين ماجرا و [براى] جوش دادن اين وصلت نيمه مخفى از آخوند خمس بگير حاج آقا گرفته تا زن خادم پير مسجد نيز با اشتياق كامل، حاج آقا و يا آقازاده شان را يارى مى كنند. در اين ميان واضح است كه حاج آقا و فرزندان ايشان و نمايندگان فكرى و سياسى شان بايد چنين قضاوت كنند كه با فراهم بودن اين همه راه هاى حلال و شرعى، آدم بايد حرامزاده و ذاتا شرور و جنايت پيشه و مخبّط باشد تا باز هم دنبال افعال حرام بگردد!! يا اين همه اطعمه و اشربهء حلال و گوارا و لذت بخش را رها كند و مايع مسموم و تلخى را سر بكشد يا دود ماده تلخ تر ديگرى را به ريه فرو ببرد! حقا كه مجازات چنين موجودات ذاتا ناپاكى معلوم است. بايد هرچه زودتر زمين خدا را از لوث وجود چنين عناصر ملعونى پاك كرد و بندگان پاك و مومن خدا يعنى امثال حاج آقا و فرزندانشان را از عذاب هم نشينى و تنفس در محيطى كه آنها هم نفس مى كشند نجات داد. (این پاراگراف می تواند حذف شود. تقی) 

عقب ماندگى و فقر اقتصادى و فرهنگى مجموعهء نيروهاى جامعه اجازهء پذيرش و قبول چنين افكار و نگرش هایی را هنوز و هنوز، شايد تا ساليان دراز ديگر، نخواهد داد و اين فقر نيز عليرغم آن كه انقلاب، جامعهء ما را يك گام به جلو برده، به هيچ وجه از آن عوامل و نيروهاى محدود كننده و ترمز كننده اى كه مى خواهند ما را دو گام به عقب بكشانند مجزا و منفك نبوده و نبايد مجزا و منفك در نظر گرفته شود.

جمعه ۱۹ مرداد ۱۳۵۸، ساعت ده و نیم صبح
امروز صبح برق يك قسمت از خانه خراب شد و زندان من نيز در تاريكى فرو رفت. اين سطور را هم اكنون در پرتو نور بسيار ضعيفى كه از شيشهء مشجّر دريچه به درون اتاق نفوذ مى كند مى نويسم. برق اتاق مجاور هم رفته است، اما خوب، پنجره هاى آن اتاق باز است و به همين دليل نيز رفتن برق فعلا تأثیرى در كار آنها ندارد. آن سوراخ هاى بسيار ريزى كه قبلا در پتوى سياه كشيده شدهء پشت پنجره به وجود آمده بود و اجازه مى داد كه من شب را از روز از طريق شعاع هاى نور سفيد خارج شده از اين سوراخ ها تشخيص بدهم، ديگر وجود ندارد. چون حدود يك هفته پيش يكى از اين پاسدارهاى جديد كه ضمنا بطور موقت و در غياب بچه هاى اصلى، سرپرست خانه شده بود به دنبال خيلى از خود شيرينى هایی كه در اين مدت انجام داد، از وادار كردن بچه ها به ساييدن كف سالن گرفته تا بردن تخت هاى اتاق مجاور براى جلوگيرى از خوابيدن بچه ها در موقع استراحت، و زمان محدود معلوم كردن براى خوابيدن و مرتب نق زدن بچه ها و الدروم بلدروم راه انداختن و در عين حال تملق گفتن و كاسه ليسى كردن در مقابل آدمهاى بالاتر، يكى هم اين بود كه يك روز عده اى از آنها را به درست كردن گل و آوردن آجر وا داشت و بعد با اين مصالح به اضافهء يك پتوى ضخيم و سياه ديگر كه كاملا نو بود، پشت پنجره را حسابى به وسيلهء اضافه كردن پتوى جديد به پتوى كهنه شدهء قديم و گِل اندود كردن و آجر چسبانيدن به دو انتهاى بالایی و پايينى پتو مسدود كرد. البته كاملا مسدود بود و او مى شود گفت كه شيرين كارى كرد. بارى از اين قبيل آدم ها همه جا پيدا مى شوند ولى نكتهء جالب اين است كه در ميان عدهء زيادى از برو بچه هاى جوان شايسته و كاملا مؤمن به انقلاب كه حتى تحصيلات بيشترى هم دارند ــ چون به احتمال زياد، اين مرد حتى فاقد تحصيلات متوسطه است كه معمولاً پايين ترين اين بروبچه ها دارند و اين كاملا از بددهنى ها و فحش دادن هايش به همين بچه ها و لهجهء لاتى اش معلوم است ــ و از اخلاق و رفتار بسيار انسانى ترى برخوردار اند، اين قبيل افراد بالا مى آيند و به عنوان مسؤول انتخاب مى شوند.
به عبارت ديگر دو جريان به موازات هم در ميان اين گروه هاى مسلح نظامى و سياسى حاكم بالا مى آيند. يكى بوروكرات ها و آنها كه فوت و فن هاى بوروكراتيك را مى توانند به خوبى با مقدس نمایی توأم سازند و ديگر آن لات و لوت ها و گردن كلفت ها و ميدانى هاى قديم كه بلدند چه جورى نسق بگيرند و باد در گلو بيندازند و توپ و تشر بيايند كه البته در نهايت، اين گروه اخير اجبارا به زير سلطهء گروه اول در خواهد آمد. اما در اين ميان عدهء زيادى از اين بروبچه هاى جوان پرشور و با ايمان پاك هستند كه فعلا دلشان به بازى با اسلحه ها و تق تق چكاندن سلاح هاى مختلف بدون فشنگ، بستن سلاح، دستگير كردن افراد و... خوش است. به عنوان مثال، از ديشب كه دوباره سه نفر جديد از همين برو بچه ها براى پاسدارى آمدند كه البته آنها هم امروز مى روند چون اساسا و باز هم جزء قضيه فرودگاه هستند، تا امروز، يعنى تا همين لحظه اى كه دارم اين سطور را مى نويسم باور كنيد كه يك لحظه صداى خشك چكاندن سلاح هاى مختلف، كشيدن گلنگدن هاى آنها، صداى باز و بسته كردن آنها و ... قطع نشده است. تنها در فاصلهء ساعت يك بعد از نيمه شب تا حدود ۸-۹ صبح كه براى استراحت به خوابگاه در طبقه پايين رفته بودند و يكى از آن بچه هاى قديم عمدتا در اتاق بود، صدا شنيده نمى شد و الا بطور منظم يا صحبت از تيراندازى هاى تمرينى گذشته است و يا ور رفتن به اين سلاح ها. تازه ديشب شاهد چيز جالب ديگرى كه آدم را ياد خاطرات ايام كودكى و سنين ۱۴-۱۳ سالگى مى انداخت بودم. و آن اين بود كه يكى از اين بچه هاى جديد، موقع عبور در راهرو با دهانش صداى شليك تير را تقليد مى كرد و من مى توانستم تصور كنم كه در اين حالت حتما او سلاحى را هم در دست گرفته، به نقطه نامعلومى نشانه رفته است! آرزوى سوزان شليك كردن واقعى را بدين وسيله، كاذب قدرى تسكين مى دهد! يا همين ديشب يكى از اين بچه ها را براى خريدن نان فرستاده بودند كه او داشت همراه اسلحه اى كه معمولا وقتى كه در خانه هستند ــ عمدتا بدون استفاده از غلاف ــ همگى شان حمل مى كنند براى خريد [مى رفت]... 
توجه: در همين لحظه يك تير شليك شد. يكى از آنها زخمى شده است. دود باروت همه جا پيچيده است. واقعه اى كه هر لحظه از ديشب تا به حال در اننتظارش بودم، بالاخره  به وقوع پيوست.
۵ دقيقه بعد: او را به بيمارستان بردند. به شدت خودش را باخته بود. فكر مى كنم تير از اسلحه اى كه خود او داشت با آن ور مى رفت شليك شد. تير قسمت ران پايش را سوراخ كرده و از آن خارج شده است. چند نفر كارگر كه از امروز صبح مشغول كندن جلوى در بودند با باز شدن در به داخل آمدند و صحنه را ديدند. مى گفتند به بيمارستان رضا پهلوى سابق مى بريد؟ كه باز هم اين كه اينجا حوالى تجريش است ثابت شد. گويا يكى از آنها صحبت از خيابان ملكى هم كرد. به هر حال نمى دانم آيا چنين خيابانى اينجا هست يا من درست نشنيدم. شايد هم اسم همين خيابان كه ما در آن هستيم ملكى باشد. 
سه روز پيش نيز خيابان ازگل كه على القاعده بايد همين نزديكى ها ــ خيلى نزديك ــ باشد، به گوشم خورد و همين طور خيابان جردن كه همگى مربوط به آدرس همين خانه مى شدند. منتهى متأسفانه من خيابان هاى شمال شهر را به خوبى نمى شناسم والا تا كنون شمارهء پلاك اين خانه را هم فهميده بودم چند است. فعلا جز يك نفر از مسؤولينشان بقيه كه سه نفر بودند به بيمارستان رفته اند. و البته لازم به ياد آورى است، اولين نتيجهء اين حادثه بسته شدن در نيم باز دريچه بود!

* چشمگير بودن فعاليت "تسليحاتى" اين بروبچه ها كه عاقبت هم به نتيجه رسيد مانع از آن شد كه موضوع اصلى اى را كه امروز قصد داشتم عنوان كنم، شروع كنم. بارى، موضوع عبارت از دو سه خبر مهمى است كه ديشب از قضا و از بركت بى تجربگى اين بچه هاى جديد توانستم در انتهاى پخش اخبار ساعت ۹ راديو كه همان بررسى مطبوعات باشد بشنوم. اولين موضوع خبرى است كه روزنامه ها مبنى بر استعفاى آقاى هادوى و انتخاب حجت الاسلام قدوسى به سمت ايشان، درج كرده بودند كه البته در همان قسمت قبل از پايان اخبار كه من موفق شدم گوش كنم، اطلاعيهء روابط عمومى دادستانى مبنى بر اين كه هنوز موافقت امام با استعفاى آقاى هادوى كه يك ماه پيش در اعتراض به اسلامى نبودن دادگسترى تسليم ايشان شده، دريافت نشده است نيز پخش شد. موضوع بسيار حساس و بغرنجى است. چه، من به خوبى مى دانم كه آقاى هادوى چه تبعيت مطلقى از نظرات و مواضع امام دارد. در عين حال مخالفت بسيار چشمگير او را با دادگسترى و عناصر مسؤول در آن و همچنين اختلافاتش را با دولت نيز بخوبى مى دانم.  همين طور در اين مدت كاملا واضح بود و هست كه يك مبارزهء شديد بين دولت از يك طرف، و دستگاه قضایی انقلاب كه در پشت آن و يا در واقع به موازات آن، نيروهاى سياسى مذهبى ديگرى نيز قراردارند از طرف ديگر، بر سر تسلط بر كل دستگاه قضایی مملكت جريان دارد.
خوب، اگر تغيير آقاى هادوى به معناى پيروزى دولت باشد، موضوع نبايد به صورت تغيير آقاى هادوى و جانشين شدن يك حجت الاسلام تمام شود. مگر اين كه اين يك توافق قبلى باشد تا به مرور موضوع ادغام در دستگاه قضایی حل شود و اين فقط قدم اول باشد، اما چنين احتمالى با توجه به موفقيت هاى روز افزونى كه جناح مذهبى خرده بورژوازى در كسب قدرت بيشتر به دست مى آورد، چنان بعيد است و شكل تغيير نيز چنان اين احتمال را بعيد نشان مى دهد كه بايد فعلا اين تغيير را به نفع جناح دولت به حساب نياورد. بنا بر اين، اين سؤال مطرح مى شود كه پس در پشت سر اين تغيير، دست چه نيروهاى ديگرى وجود دارد؟ آقاى هادوى كه دربست مواضعش با مواضع امام تطابق دارد و تبعيت محض و بى چون و چرایی از نظرات و مواضع ايشان نشان مى دهد، حتى قرائن و امارات آشكارى كه روابط حسنهء او را با گروه ها و احزاب بزرگ مذهبى تأیید مى كند وجود دارد. پس قضيه چيست؟ دراينجا ما مجبوريم تا اندازه اى روى شكل اين تغيير، يعنى جايگزينى يك حجت الاسلام، يعنى يك روحانى به جاى آقاى هادوى بيش از اندازه مكث كنيم. چون اولا اطلاع دقيقى از جريانات پشت پرده نداريم و ثانيا شخصيت و عقايد سياسى دادستان كل جديد برايمان شناخته نيست، شكل تغيير مسلما به نفع همان جناح هاى مذهبى قدرتمند گواهى مى دهد. احتمال زياد مى رود كه حجت الاسلام قدوسى يكى از قضات اين دادگاه هاى شرع بوده باشد كه اينك به سمت دادستان كل انقلاب انتخاب شده، اما انتخاب به اين سمت جز به كمك يك پيستون بسيار قوى سياسى كه امروزه تنها مى تواند در وجود همين جناح ها و احزاب قدرتمند جمهورى اسلامى متجلى شود، امكان ناپذير است. مخصوصا اگر دو نكته را در نظر بگيريم، اول اين كه اقاى هادوى خود شخصيت ساده و بدون پشتوانه اى نبود. امام اعتماد كامل و قاطعى به او داشت و در اين مدت نيز نقطه ضعف مهمى از نظر نيروهاى مختلف مذهبى در كار او ديده نشده بود.
دوم اين كه در ميان عدهء زيادى از آيت الله ها و سرجنبانان روحانيت، انتخاب يك حجت الاسلام به اين سمت، آن هم با توجه به اين كه دادستان استان تهران يعنى كسى كه تحت مسؤوليت ايشان است، يك آيت الله است، باز هم تنها مى تواند به پشتوانه و توصيهء يك نيروى بسيار ذى نفوذ سياسى و مذهبى كه نظراتش به نحو وسيعى مورد قبول امام است صورت گرفته باشد.
خوب، با اين تفاصيل اكنون يك سؤال پيش مى آيد: چه اختلافى بين آقاى هادوى و اين نيروى بسيار ذى نفوذ سياسى مذهبى موجود بود كه منجر به يك چنين تغيير و تبديلى شده است؟ مسلما هر دوی آنها راجع به دولت و دستگاه دادگسترى و اين كه دادگسترى بالكل بايد تحت اداره و كنترل دادگاه هاى شرع دربيايد متفق بودند. هر دو بطور كامل و قاطعى از نظرات امام تبعيت مى نمودند. وقايع دوران بعد از انقلاب نيز هماهنگى آنها را در بسيارى از قضاياى حاد سياسى، از جمله مسئلهء كردستان، مسئلهء جنوب و اقليت هاى ملى به خوبى نشان مى دهد. هر جا آن نيرو وارد عمل مى شد، دادگاه هاى انقلاب نيز در حمايت از آنها و سركوب مخالفين وارد عمل مى گرديدند. خوب با اين تفاصيل، چرا بايد آقاى هادوى تغيير پيدا كند؟ چه اختلافى ممكن است مابين ايشان و نيروهاى مذهبى حاكم به وجود آمده باشد؟
در ضمن، اين موضوع را هم درنظر بگيريد كه من شخصاً آنطور كه از صحبت هاى حضورى با ايشان فهميدم، ايشان تا همين چند هفته پيش هيچ نگرانى اى از اين بابت نداشت. يعنى عليرغم اين كه مى دانست دولت عليه او و عليه دستگاه اوست، اما كاملا پشت خودش و دستگاه دادگاه هاى شرع را حتى براى سال هاى سال قرص و محكم مى دانست. حتى تصور من اين است كه موضوع استعفاى يك ماه پيش نيز وسيلهء فشارى بوده است از طرف ايشان عليه دادگسترى و دولت، نه اينكه واقعاً قصد استعفا وجود داشته است.
بارى، با اين وصف، گويا اين تغيير صورت گرفته است. اگر اين تغيير بالاخره از طرف امام تأیید شود ــ چون اطلاعيه دادستانى حاكى از اين بود كه استعفاى آقاى هادوى هنوز رسميت ندارد و قبول آن ابلاغ نشده است، كه مى توانست به معناى آخرين مقاومت ها براى حفظ اين سنگر باشد ــ معلوم مى شود كه به راستى ما با يك اختلاف سه طرفه روبرو هستيم، نه يك برخورد دو طرفه، يعنى فقط بين دولت، يعنى عمدتا بخش مذهبى بورژوازى ليبرال و نيروهاى خرده بورژوازى سنتى، به طورى كه طرف سوم تقريبا مستقلى كه همانا خود اقاى هادوى در رأس آن باشد در شرف بروز و ظهور بوده است كه در همان نطفه توسط طرف دوم از صحنه حذف شده است. در واقع اگر به برخى شواهد و قرائن هم توجه كنيم، احتمال وجود اين شِق كم نيست؛ چرا كه به مرور، در دور و بر دادستانى، نيروها و عناصرى متشكل و مجتمع مى شدند كه براى خود هويت مستقل و قدرت مافوقى قائل بودند؛ قدرتى كه به مرور، داعيهء قضاوت و حكميت بر مواضع و كارهاى جناح قدرتمند خرده بورژوازى مذهبى را نيز در سر مى پروراند، و داشت دست به اقداماتى مى زد كه هر چه بيشتر كاسهء خود را از آنها جدا كند. عناصر با هوش و بوروكرات مسلك اما مذهبى، كه حتى نيروهاى ضربت و پاسدار خود را از زبده ترين عناصر سپاه انتخاب مى كنند ــ از نظر فكر و تحصيلات و حتى ظاهر ــ به مرور در حول و حوش دادستانى گرد مى آمدند و ارگان هاى خود را در همهء استان ها و شهرها مى آفريدند. اين ارگان ها مستقيما زير نظر شخص اقاى هادوى و آن گروه بسيار معدود موجود در دادستانى قرار داشتند. در حالى كه اعضاى دادگاه هاى شرع كه على القاعده بايد وابستگى بسيار شديدترى را به نيروى دوم داشته باشند، تنها يك موضع انفعالى مى توانستند در اين قضايا، يعنى در اين قدرت گيرى دستگاه قضایی انقلاب پيدا نمايند. با اين توصيف مى توان اين تغيير را حاصل پيروزى اعضاى دادگاه هاى شرع كه عموماً روحانى و نيز على القاعده بايد شديدا به همان نيروى دوم وابسته باشند بر گروه مخصوص اقاى هادوى كه غير روحانى و از بوروكرات منش هاى با هوش و فراست... هستند دانست و ظاهر تغيير، يعنى رفتن اقاى هادوى كه شخصی غير روحانى است و آمدن يك حجت الاسلام، نيز اين تعبير و تفسير را تأیید مى كند. به اين ترتيب شاهد هستيم كه چگونه رقابت ها و مبارزات حاد به مرور حتى از سطح نيروهاى بزرگ و مختلف طبقاتى به درون صفوف متحد قبلى و گروه بندى هاى كوچك تر سرايت كرده و تشكل ها و قدرت هاى خرد و محدود منفرد، حتى در يك بلوك را تحت تأثیر خود قرار مى دهد. 
ضمنا ناراحتى و دلواپسى شديد بروبچه هاى بالاى اينجا از اين خبر و اين كه حتى ميم عليرغم درج خبر و روزنامه، در پشت تلفن آن را هنوز تأیید نشده خواند، به خوبى مى توان پيش بينى كرد كه در صورت يك طرفه شدن قضيه به نفع عناصر جديد، اين برو بچه ها بايد قدرى خودشان را جمع و جور كنند، به طورى كه رضايت گروه جديد حاكم كه مسلما داراى سيستم هاى بسيار متفاوتى با گروه قبل خواهد بود بر آورده شود و البته اين از الفباى تخصص هاى يك بوروكرات  است.
ممكن است خواننندهء احتمالى اين سطور ــ احتمالى چون هنوز نمى دانم واقعاً اين نوشته ها، نهايتى جز سطل خاكروبهء مسؤولين زندان پيدا خواهد كرد يا نه ــ علاقه مند باشد كه نتيجه اين تغيير را در وضع آدمى مثل من بداند. چون به هر حال سرنوشت يك زندانى سياسى، آن هم در چنين اوضاع و احوال متغير و متحولى، دقيقا به نظرات و سليقه هاى سياسى يك چنين عناصر قدرتمندى بستگى دارد؛ سرنوشتى كه مى تواند به دليل چنين سليقه ها و مواضع متفاوت سياسى از منهای بی نهایت تا به اضافهء بی نهایت، يا حداقل از منهای بی نهایت تا صفر نوسان داشته باشد!
من هنوز قادر نيستم اثرات اين تغيير را بر روى كار خودم ارزيابى كنم. اما اين موضوع كه آقاى هادوى در جريان دو جلسهء طولانى مذاكرات حضورى بالاخره  قبول كرده بود كه با آيين نامه هاى كنونى دادگاه هاى انقلاب نمى شود به موضوع اتهاماتى كه براى من دست و پا  كرده اند رسيدگى كرد؛ عليرغم اين كه آقايان بازجوها اصلا به اين موضوع توجهى نداشتند و يا نمى خواستند نشان بدهند، و اين كه او به هر حال در جريان اين ملاقات ها قدرى از يك جانبه نگرى و عدم اطلاع نسبت به ماهيت قضيه درآمده بود، خوب، نكات مثبتى بود كه اينك مى تواند لااقل تا مدتى كه دادستان جديد به موضوع وارد شود، منتفى شده قلمداد گردد.
اما موضوع خبر دوم همانا مصادرهء مؤسسهء آيندگان تحت عنوان وابسته بودن مالكيت آن به محافل صهيونيستى بود. اين خبر طبيعتا نشانهء كوشش ديگرى است براى تحت كنترل درآوردن تنها روزنامهء كثير الانتشارى كه هنوز و عليرغم تلاش هاى متعدد فراوان در قيد و زنجير جريان حاكم مذهبى قرار نگرفته است و تا به حال توانسته است به نحو زنده و قابل تحسينى مواضع و نظرات اپوزيسيون حكومت و نيروهاى حاكم مذهبى را منعكس نمايد. من هم اكنون نمى دانم كه آيا اين مصادره به قطع انتشار و يا اعمال نفوذ در هیأت تحريريهء آن، مانند كيهان، منجر شده است يا نه، ولى به خوبى روشن است كه آنها در مورد آيندگان، بعداز آن كه از تلاش هاى گوناگونشان براى متوقف كردن انتشار آن يا تسلط بر آن نتيجه اى نگرفتند، حالا دارند از آخرين تجربهء به اصطلاح موفقى كه در كيهان پياده كرده اند براى آيندگان نيز استفاده مى كنند.
به عبارت ديگر، دادستان كل حتما مدير و نماينده اى به آن روزنامه خواهد فرستاد و آن مدير و نماينده نيز در صدد بر خواهد آمد تا با تغيير و تبديل هيأت تحريريه، خط مشى آن را مطابق با نظرات و مواضع جريان حاكم مذهبى تغيير بدهد. با اين وصف، تصور من اين است كه نيروهاى اپوزيسيون و مردم هوشيار و آزادى خواه به اين سادگى ها اجازه نخواهند [داد] كه همان بلاى كيهان بر سر آيندگان بيايد و مسلما مقاومت هاى توده اى وسيعى در قبال اجراى اين نقشه صورت خواهد گرفت چرا كه بدين ترتيب تنها تريبون با برد وسيعى كه از حيطهء اقتدار و انحصار اين نيروها تا كنون بيرون نگهداشته شده بود ــ البته با مبارزهء شديد و پشتيبانى نيروهاى آگاه مردم ــ از دست قشرهاى وسيعى از مردم و نيروهاى متعدد و مختلفى كه در عين حال داراى نظرات و مشرب هاى گوناگون هستند خارج خواهد شد.
خبر ديگر مربوط بود به استعفاى دسته جمعى اعضاى مركزى حزب جمهورى خلق مسلمان. از آنجا كه راديو فقط عنوان خبرها را ذكر مى كرد از علت و چگونگى قضيه مطلع نشدم، اما فكر مى كنم و در واقع قطعا موضوع به انتخابات مربوط مى شود و به خصوص تا آنجایی كه ميم مى گفت، آقاى شريعتمدارى با تغيير ناگهانى موضع خود در شب انتخابات، حسابى آنها را غافلگير كرده بوده است؛ به طورى كه با اين كار در مقابل مردم و در مقابل نيروهاى خودشان سكه يك پول شده بودند. روشن است كه حزب جمهورى خلق مسلمان، دارد چوب عدم قاطعيت و تزلزل و ترديد آيت الله شريعتمدارى را مى خورد كه عليرغم پشتيبانى صريح از اين حزب، حاضر نيست بطور قاطع و سازش ناپذيرى بر سر تصميمات مشتركى كه اتخاذ مى كنند تا به آخر بايستد. به همين دليل وقتى در اواسط و يا اواخر كار، آيت الله مواضعش را تغيير مى دهد، اين ها كه به هر حال يك حزب سياسى با تعهد مشخص و مسؤوليت معينى در مقابل مردم و اعضاى خود هستند نمى دانند چكار كنند و طبيعى است كه نتيجهء كار به چيزى جز استفادهء فورى حريف و بى اعتبار شدن آنها و قول و عمل شان منجر نخواهد شد. 
تا آنجا كه من به خاطر مى آورم، خُلف وعده هاى آيت الله شريعتمدارى در موارد ذيل، اين حزب را با بن بست و سرشكستگى روبرو ساخته است.
۱-    موضوع رفراندوم
۲-    موضوع تظاهراتى كه قرار بود عليه سخنان شيخ خلخالى در تهران از مسجد سيد عزيزالله راه بيفتد كه در آخرين لحظه، آيت الله آن را تلفنى از قم ملغى كرد.
۳-    موضوع مجلس مؤسسان كه بالاخره و عليرغم تأكيد اوليه بر لزوم تشكيل آن، بعد از نوسانات بسيار، بطور ضمنى از مخالفت با مجلس خبرگان خود دارى نمود.
۴-    چند روز قبل از انتخابات گويا آيت الله مى گويد كه من در آن شركت نمى كنم (كه البته اين خبر را از ميم گرفته ام و هنوز نمى دانم دلائلش چه بوده،) چون تا قبل از اين واقعه مى دانم كه حزب جمهورى خلق مسلمان تصميم داشت در انتخابات شركت بكند و حتى كانديداهاى تبريز او را هم نمى دانم در كجا ديدم. بعد از اين اعلام، بديهى است كه [حزب] جمهورى خلق [مسلمان] هم حتما انتخابات را تحريم كرده است، اما گويا آيت الله درست در شب انتخابات اعلام مى كند كه در انتخابات شركت مى كند!
و به اين ترتيب حضرت آيت الله تمام رشته هاى حزب جمهورى خلق را پنبه مى كنند! بديهى است كه با اين پيروزى چشمگيرى كه حزب رقيب ــ جمهورى اسلامى ــ در انتخابات تهران بدست آورده، ديگر تاب و توان مقاومت از رهبران حزب جمهورى خلق مخصوصا در مقابل اين ضربه هاى درونى كه نه از دشمن بلكه از دوست بر آنها وارد آمده است، تمام شده و همگى استعفا داده اند. البته من نمى دانم سرنوشت حزب و اعضاى آن چه خواهد شد ولى على القاعده اين كار به معناى انحلال حزب خواهد بود، مگر آنكه داراى كنگره و مجمعى باشند كه با تجمع اعضاى آن دوباره اعضاى مركزى جديدى انتخاب شوند كه با توجه به شكل "فردى" احزاب در ايران، يعنى اين قبيل احزاب كه براساس فرد بخصوصى يا تجمع  تعدادى از افراد خاص ايجاد مى شوند، و بعد از كنار رفتن آنها هم عموماً منحل مى شوند، بعيد است كه چنين ارگانى در اين حزب وجود داشته باشد. نكتهء جالب توجه اين است كه چند روز پيش، يعنى همان روز سه شنبه بود كه ميم ضمن تعريف اين كه حزب جمهورى خلق حتى ديگر نفوذش را دارد در تبريز از دست مى دهد، پيش بينى قاطع مى كرد كه به زودى اين حزب منحل مى شود! حالا من نمى دانم قبل از اين استعفا اخبار روزنامه ها بر يك چنين واقعه اى پيشاپيش دلالت داشته اند يا اين كه او خبرش را از محافل "رسمى" و رقباى اين حزب دريافت كرده بود. به هر صورت هر روز بيشتر در مقابل نظرات و سياست هاى جناح حاكم مذهبى، به قول خود آخوند ها "مانع مفقود و مقتضى موجود" مى گردد تا اينكه مى بينيم اين كجاوهء عهد عتيقى كه امروز بر دوش موتورهاى جت بويينگ با سرعت سرسام آورى پيش ميرود بالاخره  تا كجا دوام خواهد آورد.
و اما آخرين خبر مهم كه بسيار مشتاق دانستن آن بودم، آخرين نتايج انتخابات مجلس مؤسسان در تهران بود. اخيرا مطابق اطلاعى كه از ميم بدست آورده ام برايم معلوم شده كه نيروهاى چپ، از جمله رفقاى فدایی هم در انتخابات شركت كرده اند كه همين جا در حاشيه بايد بگويم وقتى درست موضوع را بسنجيم، مى بينيم عمل صحيح و بجایی انجام داده اند، مخصوصاً، همان طور كه قبلا نوشتم، حداقل نكته اش اين است كه كوشش هاى موجود براى ايزوله كردن آنها از مردم را خنثى كرده و به وجود و هويت آنها رسميت مى بخشد. بارى اما  نگاهى به ليستى كه در مقابل من قرار دارد، نكات مشكوكى را در صورت شركت احزاب و گروه هاى دمكرات و چپ در اين انتخابات مطرح مى سازد كه ممكن است و البته نه حتما، زيرا هنوز اطلاعات قطعى در دست نيست، دال بر نخواندن آراى نيروهاى چپ باشد.
مطابق آمار پنجشنبه شب راديو، ۲۰ نفر اول مطابق جدول زير كه البته بعضاً از ارقام ريزش صرف نظر شده، راى آورده اند:
۱-    آيت الله طالقانى         ۱,۵۵۳۰۰۰          نفر
۲-    ابوالحسن بنى صدر    ۹۳۷۰۰۰        نفر
۳-    آيت الله منتظرى        ۸۹۸۹۱۶        نفر
۴-    دكتر بهشتى        ۸۳۷۰۰۰        نفر
۵-    آقاى غفورى        ۸۰۰۰۰۰        نفر
۶-    مهندس عزت الله سحابى    ۷۶۰۰۰۰        نفر
۷-    آيت الله موسوى اردبيلى    ۷۴۸۰۰۰        نفر
۸-    عباس شيبانى        ۷۲۰۰۰۰        نفر
۹-    على محمد عرب        ۷۱۲۰۰۰        نفر
۱۰-    منيره گرجى        ۷۱۲۰۰۰        نفر
۱۱-    على اصغر حاج سيد جوادى    ۱۳۲۰۰۰        نفر
۱۲-    مسعود رجوى        ۱۳۱۲۹۰        نفر
۱۳-    دكتر مفتح        ۹۱۰۰۰            نفر
۱۴-    فخرالدين حجازى        ۹۰۰۰۰            نفر
۱۵-    دكتر پيمان        ۷۸۰۰۰            نفر
۱۶-    دكتر لاهيجى        ۷۶۰۰۰            نفر
۱۷-    خانم اعظم طالقانى        ۷۰۰۰۰                   نفر
۱۸-    آقاى خلخالى        ۶۷۰۰۰                  نفر
۱۹-    آيت الله نورى        ۶۷۰۰۰                  نفر
۲۰-    دكتر ناصر كاتوزيان    ۴۸۰۰۰                  نفر

خوب، مطابق ليست فوق اگر آقاى طالقانى را كه در ليست كانديدایی بسيارى از احزاب گوناگون وجود داشته و حتى عده اى از دموكرات هاى غير مذهبى و چپى ها نيز به ايشان راى داده اند، كنار بگذاريم، حد متوسط آراء [که] ۹ كانديداى بعدى احزاب حاكم يعنى جمهورى اسلامى و نهضت آزادى و ديگر سازمان هاى مذهبى ائتلافى آنان را شامل مى شود، مى توانيم رقمى در حدود ۸۰۰,۰۰۰ نفر برآورد كنيم. البته همه آراى بنى صدر را نيز نبايد به حساب كل ائتلاف گذارد. بنى صدر نيز مانند آقاى طالقانى از ديگر بلوك ها مخصوصا از جناح ليبرال ها و حتى بلوك مجاهدين نيز راى بدست آورده است (البته تا اينجا كه ارقام اعلام شده است كه اگر هم بيشتر از اين بشود، كه خواهد شد، چون مقايسه و نسبت آرا مورد نظر است در اين استدلال ايرادى وارد نمى كند) يعنى از جمع یک ميليون و 55 هزار نفر، 800 هزار نفرش متعلق به اين بلوك يعنى به بلوك مذهبيون حاكم راى داده اند. مى ماند حدود  ۷۰۰ هزار نفر بقيه، عده اى از اين ها به بلوك هاى ديگرى از جمله به بلوك مجاهدين راى داده اند كه اگر قبول داشته باشيم، آراى اين عده به طريق اولى در آراى مسعود رجوى منعكس شده، پس يك رقم ۱۳۲ هزار ازآن كم مى شود. باقى مانده باز رقمى در حدود ۵۷۰ هزار نفر را تشكيل مى دهد كه مسلما در بين بلوك  هاى ديگر انتخاباتى توزيع شده است. از بين اين بلوك ها عمده ترین اش بلوك  ليبرال هایی مثل حاج سيد جوادى است كه اگر باز قبول داشته باشيم، بيشترين رأى اين بلوك در آراى حاج سيد جوادى متبلور خواهد شد.
آنگاه، باقى ماندهء كسانى كه نه به بلوك  مذهبى سنتى و نه به بلوك  مذهبى مجاهدين و نه به بلوك  ليبرال هاى نوع جنبشى [اشاره است به نشريهء جنبش كه به نام حاج سيد جوادى شناخته مى شد] رأى داده اند ــ البته تازه بايد ديد حاج سيد جوادى از طرف چه جناح هاى ديگرى علاوه بر "جنبش" خودش كانديد شده بوده است، به عنوان مثال، او حتما از بلوك مجاهدين هم رأى  دريافت كرده است ــ و در عين حال تازه همه آنها  به آيت الله طالقانى رأى داده اند، رقمى در حدود ۴۴۰ هزار نفر مى گردند. خوب اكنون، بايد به ليست مراجعه كرد و ديد ديگر چه افراد يا بلوك هایی هستند كه آراى قابل اهميتى آورده اند؟ دكتر [حبیب الله] پيمان و [عبدالکریم] لاهيجى را كه بايد جزء بلوك مجاهدين حساب كرد و به اين ترتيب از ليست حذف مى شوند. آرای آيت الله نورى و خلخالى و مفتح را نيز بايد جزء نوسانات همان جناح مذهبى سنتى و همان ائتلاف بزرگ به حساب آورد. يعنى تفاوت موجود مابين آرای مثلا آقاى منتظرى با آقاى بهشتى و موسوى اردبيلى و غيره در آرای آقايان مفتح و شيخ خلخالى و آيت الله نورى منعكس شده است.
همين طور آرای خانم اعظم طالقانى را كه دقيقا متعلق به همين جناح فكرى است و آرای فخرالدين حجازى را با يك ضريب باید جزء نوسانات و اختلافات آرا حائزرين اكثريت همين جناح دانست.
مى ماند ناصر كاتوزيان كه من اطلاعى از مواضع ايدئولوژيك او ندارم با 48000 رأى. خوب ما هنوز با بيشتر از 400 هزار راى مواجه هستيم كه خصوصيت آن اینست كه:
1-    همه آنها به آقاى طالقانى راى داده اند.
2-    هيچ كدام از آنها به بلوك سه گانه مذهبى و ليبرال راى نداده اند.
3-    آرای اين 400 هزار نفر ظاهرا و مطابق جدول، چنان بين كانديداهاي ديگر پخش شده كه هيچ يك از آنها نتوانسته اند، رقمى در حدود 50 هزار رأى بياورند و الا در جدول منعكس مى گرديد.
اكنون، اگر توجه كنيم كه عدهء راى دهندگان به مراتب بيش از مجموع آرائی است كه به آقاى طالقانى داده شده است، چه عده اى از نيروهاى چپ كه از نظر اصولى حتما صلاح و صحيح ندانسته اند که ايشان را كه از نظر ايدئولوژيك  در قطب مخالف شان قرار دارد كانديد نمايند، و چه عدهء ديگرى از مذهبى ها كه بالاخره وجود دارند ــ هر چند كم ــ كه به ايشان راى نداده اند- حتى اگر آرای اين دستهء اخير را حساب نكنيم و مجموعهء نيروهاى غير مذهبى اى كه راى داده اند، اما راى شان را به آقاى طالقانى نداده بلكه به نامزدهاى ديگرى داده اند كه فعلا اسمشان در ليست هويدا نشده، رقمى در حدود 150 هزار برآورد كنيم، كه به مراتب بيش از اين است، ولى ما حداقل را مى گيريم، آن وقت ما مجموعا با آرايى در حدود 600 هزار نفر، (150 هزار به اضافهء 440 هزار) روبرو هستيم كه به هيچيك از سه بلوك اساسى پيش گفته، داده نشده و در عين حال طورى توزيع شده كه هيچگاه نتوانسته حداقل حتى 50 هزار راى را براى يك كانديد، يك جا فراهم بياورد! در واقع اگر ما به تركيب اين سه بلوك و ائتلافات آنها توجه بكنيم، كاملا درخواهيم يافت كه هيچ بلوك قابل اعتناى ديگرى جز بلوك دموكرات هاى غير مذهبى و چپى ها باقى نمى ماند كه حداقل  400 هزار از این 600 هزار راى مى بايست ــ حالا قدرى كم يا زياد ــ در بين اين دو بلوك تقسيم مى شد. مسلما اگر اطلاعات دقيقى از كانديداهاى احزاب و سازمان هاى مختلف موجود بود، اين شِما به نحو بسيار دقيق تر و همه جانبه ترى ترسيم مى شد و آن وقت معلوم مى شد كه چگونه ممكن است حتى به عنوان مثال، يك نفر از جبهه دموكراتيك يا فدايى ها از اين  600 هزار رأى قطعا داده شده، 50 هزار راى نياورَد؟
احتمالا مشكوكيت اين وضع وقتى بيشتر مى شود، كه يا ائتلافاتى بين خود نيروهاى چپ از يك طرف، و با دموكرات هاى غير مذهبى از طرف ديگر صورت گرفته باشد و يا اين كه مثلا نيروهاى عمدهء چپ هر كدام تعداد كانديداهايشان كمتر از ده نفر باشد كه خود به خود نتيجهء عمل مطابق نوعى ائتلاف اعلام نشده بين نيروهاى نزديك به هم از آب در خواهد آمد.
به هر حال براى قضاوت قطعى بايد تا اعلام نهايى و دقيق نتايج رأى گيرى و كيفيت توزيع آراء حتى كسانى كه مادون نفر بيستم هستند صبر نمود. تا اعلام اين نتايج و همچنين ارزيابى دقيق بلوك هاى ائتلافى، با توجه به وضع ويژه اى كه در اين انتخابات مشاهده مى شود، يعنى همانا برترى عظيم ــ تا حد دو برابرــ يك بلوك بر كليه بلوك هاى ديگر سياسى، به راحتى مى شود صحت يا بروز سوء  نظرهايى را در اين انتخابات با برهان و دليل رياضى روشن نمود.

* ساعت نزديك 6 بعد از ظهر است. آن هم 6 بعد از ظهر روز جمعه. با همهء آن مشخصات مشترك عصرهاى جمعهء زندان. نمى دانم چرا، عليرغم اين تاريكى اصرار عجيبى دارم كه بنويسم. شايد به خاطر فرار كردن از زمان های دير گذر عصر جمعه و يا از خودِ احساس تاريكى اين جا است. روزهاى ديگر معمولا چند ساعتى را در اتاق راهپيمايى (!) مى كنم اما امروز جز يك ساعت و نيم در صبح، بقيه اش را يا نوشته ام، يا گوشه دريچه نشسته ام. تاريكى اتاق و در عين حال روشنايى بسيار ضعيف خارج شده از شيشه مشجر دريچه تا حدى است كه فقط مى توانم سياهى كلماتى را كه مى نويسم تشخيص بدهم و براى خواندن مجدد آنها، بايد دفترچه را به نزديك دريچه ببرم. مجموعا و در اين لحظه 3 نفر پاسدار بيشتر در خانه نمانده اند. بقيه آنها حدود ساعت 2 يا 5/2 رفتند. از اين 3 نفر یکی رفته در آسايشگاه در زيرزمين بخوابد و از دو نفر باقيمانده در اتاق مجاور نيز باز يك نفرشان خواب است و نفر ديگر نگهبانى مى دهد. مطابق معمول، عصرهاى جمعه، باز هم آن سكوت و بى حركتى و غم كه البته تاريكى احمقانه اى هم به آن اضافه شده، بر اتاق و بر فضا حكومت مى كند. خوب، ديگر امكان نوشتن هم به مرور كم و كمتر مى شود. بلند شوم در خيابان " آزادى" قدرى قدم بزنم.