lundi 24 novembre 2014

شکست مذاکرات هسته‌ای، قمار خامنه‌ای و سپاه، حسن داعی

عدم دستيابی به سازش هسته‌ای، يک شکست برای اوباما، محافل طرفدار مماشات و دولت روحانی است و با توجه به تسلط جمهوری‌خواهان در کنگره، مواضع آمريکا در مذاکرات سخت‌تر و دست اوباما برای نرمش بسته‌تر می‌شود. علی خامنه‌ای و سپاه بر اين باورند که قاسم سليمانی و حضور منطقه‌ای رژيم، برگ برنده‌ای برای کاهش فشارهای بين‌المللی و سرانجام باج‌گيری در پرونده هسته‌ای است. در اين گزارش، استراتژی رژيم برای عبور از بحران و چشم‌انداز آن را بررسی می‌کنيم
شکست اوباما و شکست روحانی
سرانجام پس از يکسال مذاکرات فشرده و دهها ملاقات آشکار و پنهان بين جمهوری اسلامی با کشورهای موسوم به ۱+۵ بويژه با آمريکا، طرفين نتوانستند در موعد تعيين شده به سازش جامع هسته ای دست يابند و از اينرو توافق نامه موقت ژنو يک بار ديگر تميدد شد. بنابراين، بخش عمده تحريم های اقتصادی عليه ايران ادامه می يابند و جمهوری اسلامی هم برنامه هسته ای اش را در همين حد ثابت نگه ميدارد.
طی يک سال گذشته، رژيم ايران به کمک متحدين بين المللی خود در غرب و با بکارگيری امکانات رسانه ای و لابی گسترده، کارزار بی سابقه ای براه انداخت تا افکار عمومی در غرب را تحت تأثير قرار داده و دولت های غربی را به نرمش بيشتر در مذاکرات سوق دهد.

دولت اوباما نيز طی يک سال گذشته، بمنظور دستيابی به سازش هسته ای با رژيم، سياستی دوستانه و مماشات گرايانه در مقابل رژيم اتخاذ کرد و نسبت به دخالت های منطقه ای رژيم بويژه قتل عام در سوريه و دخالت در عراق و همچنين نقض فاحش حقوق بشر در ايران سکوت کرد کرد.
بنابراين، بن بست در مذاکرات و عدم دستيابی به سازش هسته ای، يک شکست بزرگ برای اوباما، برای محافل طرفدار مماشات در غرب، برای رژيم و بويژه دولت حسن روحانی است که آثار سياسی آن بزودی ظاهر ميشوند و روند تحولات را تحت تأثير قرار خواهند داد.
اکنون بايستی به دو سوال اساسی پاسخ گفت. نخست اينکه شکست در دستيابی به توافق، چه تأثيری بر روند مذاکرات دارد و کنگره آمريکا و طرفداران فشار بيشتر به رژيم چه خواهند کرد.
سوال مهم ديگر اين است که چرا رژيم ايران که با اقتصادی ورشکسته و بحران های سياسی و اجتماعی رو به افزايش دست به گريبان است، حاضر به سازش هسته ای و لغو تدريجی تحريم ها نشد؟ استراتژی نظام چيست و روی کدام فاکتور يا برگ برنده حساب باز کرده است تا در شش ماه يا يکسال آينده روند تحولات را بنفع خود تغيير دهد؟ آيا محاسبات رژيم برای عبور از بحران واقعگرايانه اند يا برعکس، روند تحولات به ضرر جمهوری اسلامی است و رژيم در نهايت، چاره ای بجز عقب نشينی از موضع ضعيف تر نخواهد داشت؟
برای پاسخ به اين سوال ها بايد نقشه راه يا استراتژی نظام را باز شناخت، اين همان استراتژی است که رژيم طی يک سال گذشته بکار گرفته است و در ماههای آينده نيز راهنمای عمل رژيم خواهد بود.
پيشينه مذاکرات کنونی و نرمش قهرمانانه
در سال ۲۰۱۰ يعنی چهار سال پيش، مذاکرات هسته ای که در آنزمان توسط سعيد جليلی هدايت ميشد شکست خورد و بدنبال آن، آمريکا تحريم های کمرشکن اقتصادی عليه رژيم را شروع کرد. پس از آن تحريم نفتی و بانکی از طرف اتحاديه اروپا شروع شد. در اوائل سال ۲۰۱۲ که اقتصاد رژيم در آستانه ورشکستگی کامل قرار داشت و بحران های اجتماعی در کشور افزايش می يافتند و در همان زمان، مردم سوريه قيام کرده و احتمال ورود غرب به مسئله سوريه و سقوط بشار اسد ميرفت، خامنه ای مذاکرات مخفی با آمريکا در مسقط پايتخت عمان را شروع کرد.

سپس در سال ۲۰۱۳، خامنه ای بمنظور کاهش فشارهای خارجی و داخلی، با رياست جمهوری حسن روحانی موافقت کرد و بطور علنی از نرمش قهرمانانه در مذاکرات هسته ای برای رفع تحريم ها حمايت کرد. بدنبال آن، مذاکرات با جديت بيشتری ادامه يافتند و در نوامبر سال گذشته رژيم و کشورهای ۱+۵ توافق نامه موقت ژنو را امضاء کردند و قرار شد تا با ادامه مذاکرات، طی يک سال به توافق جامع و نهائی دست يابند.
رژيم و انتخاب بين دو گزينه
توافق ژنو نشان داد که رژيم زير فشار تحريم ها، ديگر قادر به ادامه سياست بدون دنده و ترمز هسته ای نمی باشد و مجبور به عقب نشينی شده است. اين، يک نکته کليدی است که بايد امروز هم به آن توجه داشت. يعنی رژيم از موضع ضعف مجبور به مذاکرات و تن دادن به توافق نامه ژنو شد و امروز نيز با تمديد آن نشان ميدهد که قادر به ترک ميز مذاکرات و ادامه بدون محدوديت برنامه هسته ای نيست. زيرا اگر رژيم ميز مذاکرات را ترک کرده و برنامه هسته ای اش را مثل دوران قبل از توافق ژنو ادامه دهد، به معنای تقابل با جامعه بين المللی است و در نتيجه، تحريم ها بطور بی سابقه ای افزايش يافته و رژيم با ورشکستگی کامل اقتصادی و بحران های درحال انفجار اجتماعی رو برو خواهد شد.
اما از طرف ديگر، عدم دستيابی به توافق جامع هسته ای نشان ميدهد که رژيم هنوز مايل و يا قادر به سازش نهائی و سرکشيدن جام زهر هسته ای نيست. رژيم مايل به سازش هسته ای نيست زيرا سلاح هسته ای جايگاه مهمی در استراتژی امنيتی نظام و بقای رژيم دارد و در ترازوی محاسبات رژيم، ارزش دستيابی به سلاح هسته ای بيشتر از هزينه تحريم ها و فشار های اقتصادی است و از طرف ديگر، رژيم قادر به سازش هسته ای نيست زيرا تن دادن به شرائط مورد نظر غرب، به معنای شکست کامل و عقب نشنی خامنه ای و سپاه در برابر فشار های خارجی است. اين گزينه که خود رژيم آن را به جام زهر تشبيه کرده است، باعث تضعيف رژيم در داخل و در منطقه شده و باعث باز شدن شکاف های داخل حکومتی ميشود و و در شرائط کنونی جامعه ايران و نارضايتی گسترده در کشور، برای رژيم خطرناک و مرگبار است.
وضعيت کنونی و و تمديد مذاکرات، ناشی از ناتوانی رژيم در انتخاب گزينه های پيش رو و وضعيت آچمز رژيم است. يعنی، از يکطرف، قادر به ادامه سياست های هسته ای گذشته و تقابل با جامعه بين المللی نيست و از طرف ديگر، حاضر و يا قادر به به چشم پوشی از سلاح هسته ای و سرکشيدن جام زهر هسته ای است.
رژيم با ادامه مذاکرات ۳ هدف عمده را دنبال ميکند:
نخست، جلوگيری از تحريم های جديد و سياست های سخت گيرانه غرب
دوم، سياست اين ستون به آن ستون و انتظار تحولی که ميتواند صحنه را بنفع رژيم متحول کند. مثلا در سال ۲۰۰۲ که پرونده هسته ای رژيم افشا شد، حمله آمريکا به عراق و گرفتاری ارتش آمريکا در باتلاق عراق، يک مائده آسمانی برای رژيم بود که صحنه را تغيير داد. رژيم انتظار دارد که با خريد وقت، بتواند از بحران هائی مثل ظهور داعش، بحران اکرائين و شکاف در کشورهای ۱+۵، و بحران های جديد، بنفع خود استفاده کرده و با کاهش فشار ها، روند مذاکرات را بنفع خود تغيير دهد.
سومين هدف رژيم اين است که از کارت های برنده و اهرم هائی که در اختيار دارد به بهترين شکل استفاده کند تا سازش هسته ای مورد نظر خود را به غرب تحميل کند. يعنی، آمريکا و متحدانش، جمهوری اسلامی با توان توليد سلاح هسته ای را بپذيزند (Threshold State) و تحريم ها برداشته شوند. رژيم برای پيشبرد اين استراتژی روی چند فاکتور که آنها را کارت برنده و اهرم فشار ميداند حساب باز کرده است. کارت هائی که طی يکسال گذشته مورد استفاده قرار داده و در ماههای آينده نيز پايه و محور فعاليت های ديپلماتيک و منطقه ای رژيم خواهد بود.
قاسم سليمانی
از ماه ژوين امسال که نيروهای داعش چند شهر مهم عراق منجمله موصل را بتصرف در آوردند، جغرافيای سياسی منطقه شکل جديدی بخود گرفت. از يکطرف، غرب در مقابل يک چالش امنيتی جدی قرار گرفت و از طرف ديگر، رژيم ايران برای حمايت از متحدان خود در عراق، حفظ هژمونی اش در اين کشور و جلوگيری از بازگشت آمريکا به عراق، دست بکار شد و با اعزام نيرو و بسيج گروههای شبه نظامی وابسته به خود در اين کشور، عملا کنترل نظامی و سياسی مناطق شيعه نشين عراق را در دست گرفت. اکنون، قاسم سليمانی فرمانده سپاه قدس به کمک بيش از ۵۰ گروه شبه نظامی در عراق، فرماندار نظامی مناطق شيعه نشين عراق شده است.

در اين شرائط، رژيم ايران براين باور است که ميتواند از تحولات جديد منطقه و ظهور و رشد داعش بنفع خود در مذاکرات هسته ای و چالش با آمريکا استفاده کند. زيرا، به اعتقاد رژيم، آمريکا و غرب مايل به پرداخت بهای لازم برای مقابله با داعش نمی باشند. حل مسئله داعش و گروههای مشابه در سوريه و عراق و مبارزه با بنيادگرائی اسلامی، در درجه نخست، از کناره گيری بشار اسد در سوريه و تشکيل دولتی فراگير در عراق شروع ميشود. هر دو گزينه، بطور بينادين با سياست های منطقه ای رژيم در تضاد قرار دارد. ازاينرو، حل بنيادين مسئله داعش و بحران های سوريه و عراق، به معنای تقابل با دخالت های رژيم در اين دو کشور و در منطقه است و غرب و بويژه دولت اوباما، تمايلی به اتخاذ اين گزينه ندارند و حاضر به پرداخت بهای لازم برای اين گزينه نمی باشند.
بنابراين، رژيم با تبليغ روی قاسم سليمانی بعنوان فرماندار دوفاکتوی عراق و سوريه، خود را تنها سد و مانع در برابر داعش جلوه ميدهد و خواهان باجگيری از غرب در پرونده هسته ای است. حسن روحانی و ديگر مقامات رژيم و لابيست های ريز و درشتی که در غرب بنفع رژيم فعاليت ميکنند، طی چند ماه گذشته خواهان نرمش غرب در پرونده هسته ای و قبول رهبری رژيم در مبارزه با داعش شده اند.
اگر رفتار تيم هسته ای رژيم از ماه ژوئن ببعد، يعنی اشغال موصل توس داعش را مورد توجه قرار دهيم می بينيم که بطور محسوسی راديکال تر و انعطاف ناپذير تر شده است. خامنه ای در سخنرانی خود از نياز ايران به ۱۹۰ هزار سو صحبت کرد و جواد ظريف نيز در پيام ويدئوئی برای اولين بار غرب را به باج خواهی متهم نمود و گفت که ايران هرگز از منافع خود عقب نمی نشيند.
رژيم، حضور نظامی در عراق و سوريه و کنترل دو قاکتوی بخش های مهمی از اين دو کشور توسط نيروهای تحت امر قاسم سليمانی را برگ برنده خود ميداند و اطمينان دارد که حتی در صورت عدم دستيبابی به توافق جامع هسته ای، آمريکا و غرب در شرائط کنونی منطقه، تمايلی به درگيری با رژيم و افزايش تحريم ها ندارند.
روحانی و ظريف، ديپلماسی لبخند
رژيم با استفاده از روحانی و ظريف تلاش ميکند تا در صحنه بين المللی، چهره ای معتدل و مسئول از خود نشان دهد و با تأثير گذاری روی افکار عمومی و دولتمردان غرب، گزينه جمهوری اسلامی با توان توليد سلاح هسته ای (Threshold State) را قابل قبول و کم خطر جلوه دهد.

طی يکسال و نيم گذشته، اگرچه روحانی و ظريف تلاش زيادی برای ترميم و آرايش چهره نظام کرده اند اما موفقيت آنان محدود و آثار آن بسيار ناچيز بوده است. از يکطرف، کارنامه وحشتناک حقوق بشری رژيم و ناتوانی روحانی در اجرای وعده های انتخاباتی، وی را بی اعتبار کرده است و از طرف ديگر، دخالت های منطقه ای رژيم و مواضع بشدت راديکال خامنه ای، تلاش های روحانی و ظريف برای پراگماتيست بودن رژيم در عرصه بين المللی را بی اثر کرده اند.
شکست مذاکرات نيز به نوبه خود، وزنه اعتدال در رژيم ايران يعنی روحانی و ظريف را کاهش داده و آنان را بی اعتبار و فاقد قدرت نشان ميدهد. بی جهت نيست که اوباما پس از يکسال مذاکراه، به علی خامنه ای نامه می نويسد و به وی توسل می جويد.

بهره برداری از شکاف های سياسی آمريکا
روحانی و ظريف براين باورند که جمهوری اسلامی ميتواند از شکاف های سياسی در آمريکا بنفع خود استفاده کند و به کمک محافلی که طرفدار مماشات با رژيم ايران و انعطاف بيشتر از طرف آمريکا در مذاکرات هسته ای هستند، به حداقل های خود در سازش هسته ای دست يابد و گزينه جمهوری اسلامی با توان توليد سلاح هسته ای را به آمريکا تحميل کند. سال گذشته ظريف در ديدار با نمايندگان مجلس گفته بود: "جمهوری اسلامی ايران توان و ظرفيت اين را دارد که در صحنه بين المللی حريف آمريکا و اسرائيل شود برای اين کار بايد توانمنديهای خودمان و تيم دولت را باور کنيم. اگر برداشت ما اين باشد که در داخل آمريکا يک صدايی وجود دارد اشتباه کرديم بلکه ما می توانيم با استفاده از اختلاف نظرها در آمريکا پيروز صحنه باشيم و البته رژيم صهيونيستی نقاط ضعف بسيار زيادی دارد که می توان از آنها استفاده کرد."
طی يک سال گذشته، اگرچه رژيم با استفاده از محافل طرفدار مماشات در آمريکا توانست جلوی تحريم های جديد را بگيرد و کاخ سفيد را به نرمش بيتشر سوق دهد، اما در دستيابی به هدف اصلی خود يعنی تحميل سازش هسته ای مورد نظر رژيم به آمريکا ناموفق بوده است. جمهوری اسلامی با توان هسته ای، تهديدی برای منافع استراتژيک ايالات متحده است و محافل طرفدار مماشات به سخنتی قادرند اين گزينه را به دستگاه سياسی آمريکا تحميل کنند.
اکنون، با شکست مذاکرات هسته ای و با توجه به کنترل سنای آمريکا توسط جمهوريخواهان، موقعيت محافل طرفدار مماشات با رژيم بشدت ضعيف شده و دست رژيم برای استفاده از اين کارت بسيار بسته تر خواهد شد.
مواضع ضد اسرائيلی خامنه ای که بدليل نيازهای منطقه ای رژيم و تقويت پايگاه اجتماعی رژيم در داخل و خارج کشور اتخاذ ميشوند، تلاش های ظريف و روحانی برای استفاده از شکاف های موجود بين آمريکا و اسرائيل را به ميزان زيادی بی اثر کرده و ميکند.
ديپلماسی نفتی
يکی از مهمترين کارت های مورد استفاده رژيم، اهرم نفت و گاز يا بقول بيژن زنگنه، ديپلماسی نفتی و کمک گيری از غول های های نفتی است زيرا اين کمپانی ها خواهان بسته شدن پرونده هسته ای و لغو تحريم ها و ورود به بازار نفت و گاز ايران هستند. از طرف ديگر ايران ميتواند مسير مناسبی برای انتقال گاز و نفت آسيای مرکزی به اروپا باشد و در شرائط کنونی که اروپا بدنبال کاهش وابستگی به روسيه است، اين، يک اهرم سياسی و اقتصادی قوی در دست رژيم ايران است.
بنابراين، رژيم تلاش ميکند اولا، با استفاده از لابی های نفتی و تجاری تا جائی که ميتواند در ديواره تحريم ها ترک بيندازد و در نتيجه، اهرم اصلی فشار غرب يعنی تحريم را بی اثر کند. ثانيا، کمپانی های نفتی و تجاری را به لابی در کشورهای شان ترغيب کند تا به دولت های اروپائی و آمريکا برای نرمش در مذاکرات هسته ای و پذيرش حداقل های جمهوری اسلامی فشار بياورند.
درهمين راستا، مهدی حسينی، دستيار بيژن زنگنه و مسئول قرار دادهای نفتی سال گذشته در مصاحبه ای تحت عنوان " بايد از لابی های نفتی برای رفع کامل تحريم ها استفاده کرد" مسئله را بازتر کرد و گفت که شرکت‌های نفتی بين المللی معتبر، می‌توانند مهمترين لابی ايران برای فشار بر دولت‌های غربی و نرمش ۱+۵ در مذاکرات آتی با دولت جمهوری اسلامی ايران باشند."
"من معتقدم شرکت‌های نفتی متقاضی فعاليت در ايران، لابی‌های خوبی برای ما در مذاکره با غرب هستند. علاوه بر شرکت‌های نفتی، بانک‌ها و شرکت‌های خدماتی و موسسات حقوقی هم از بيزينس نفتی بهره‌مند می‌شوند. تمامی اين شرکت‌ها و بانک‌ها و موسسات، از اينکه کشور بزرگی مثل ايران - که کشوری محوری در صنعت انرژی جهانی است - تحريم شود، ناراضی‌ و متضررند. اين نهادها همگی برای تامين منافع خودشان خواستار رفع تحريم ايران هستند و ما می‌توانيم از اين خواسته اساسی آنها برای تامين منافع خودمان استفاده کنيم.
عصر ايران می پرسد: يعنی اين شرکت‌ها و موسسات و ... در نهايت بايد به نفع ايران به دولت‌های غربی فشار بياورند؟
مهدی حسينی: اين کار سابقه دارد. آنها در گذشته هم اين کار را انجام می‌دادند.
حسينی اضافه ميکند: من معتقدم فشار اين شرکت‌ها به دولت‌های غربی می‌تواند به ما کمک کند که ما در مذاکرات آينده، موفق‌تر عمل کنيم. به هر حال هر چه فشار بر تحريم‌کنندگان بيشتر باشد و اين فشار از درون کشورهای آنها اعمال شود، به سود ماست. ما بايد از اين امکان استفاده کنيم."
بمنظور تشويق کمپانی های نفتی برای لابی بنفع رژيم، وزارت نفت رژيم قرار دادهای جذاب و پرسود به آنها پيشنهاد کرده است. روحانی هم به داووس رفت و با نمايندگان کمپانی های نفتی ديدار کرد. پس از اين ديدار، رئيس کمپانی توتال گفت که قراردادهای پيشنهادی ايران سوپر سکسی شده اند.
در يکسال گذشته تعداد زيادی هيئت های سياسی و تجاری اروپا روانه تهران رفته اند و رسانه ها پر از گزارش و خبر در مورد هجوم کمپانی های غربی به ايران بوده است است. چندين کنفرانس و سيمينار هم برای بازرا ايران پس از لغو تحريم ها برگزار شده تا عطش کمپانی های بين المللی بيشتر بشود و بيشتر بنفع رژيم لابی کنند. يک نمونه روشن از اين لابی، کنفرانس اخيری است که در لندن توسط جک استراء و با همکاری رژيم برگزار شد. در اين کنفرانس نزديک به ۲۰۰ تاجر و دلال غربی شرکت داشتند و نهاونديان رئيس دفتر روحانی نيز پيام ويژه ای برايشان فرستاد.

اما پس از يک سال تلاش رژيم برای پيشبرد ديپلماسی نفتی ميتوان گفت که اولا، کمپانی های بزرگ موفق به تحميل سازش هسته ای مورد نظر رژيم به دولت های غربی نشده و احتمالا هم نخواهند شد. دوم اينکه، کمپانی های تجاری از ترس مجازات بسيار سخت آمريکا، حاضر به دور زدن تحريم ها نيستند و از اينرو، يک هدف عمده رژيم يعنی ترک انداختن تحريم ها را برآورده نکرده و نخواهند کرد و سوم اينکه، قيمت نفت و کاهش تقاضا در بازار انرژی، از جذابيت ايران برای جلب کمپانی های نفتی بشدت کاسته است و عطش آنها برای ورود به بازار پر ريسک ايران و شراکت با مافيای سپاه که با هيچ قانون تجاری سر سازگاری ندارد را به ميزان زيادی از بين برده است.
اما، لابی های نفتی و تجاری در غرب، ها با استفاده از رسانه ها و محافل سياسی تحت کنترل خود، روی افکار عمومی تأثير ميگذارند و با توجه به شکست مذااکرات، تلاش خواهند کرد تا از سخت تر شدن سياست های غرب در رابطه با ايران جلوگيری کنند.
چشم انداز تحولات و آينده مذاکرات
عدم دستيابی به سازش هسته ای يک شکست برای اوباما ومحافل مماشات در آمريکا و همچنين شکستی برای روحانی در ايران است. از اينرو، محافل طرفدار مماشات در غرب بشدت تضعيف ميشوند و از طرف ديگر، از ماه ژانويه، کنگره آمريکا نيز بطور کامل در اختيار جمهوريخواهان قرار ميگيرد. از اينرو، مواضع کاخ سفيد در مذاکرات هسته ای سخت تر و دست اوباما برای نرمش و دادن امتياز، بسته تر ميشود.
با شکست مذاکرات، بخش عمده تحريم ها ادامه می يابند و سقوط بهای نفت در بازارهای بين المللی، وضعيت اقتصاد درهم شکسته ايران را بازهم خراب تر ميکند و بايد انتظار داشت که بحران های اجتماعی و سياسی و منجلمه شکاف های داخل حکومتی افزايش يابند.
علی خامنه ای و سپاه پاسداران، با توجه به تحولات منطقه ای، تصور ميکنند که روند اوضاع بنفع رژيم است و ميتوانند از کارت منطقه ای در مذاکرات هسته ای استفاده کنند. بنظر ميرسد که محاسبات رژيم در اين زمينه، مثل محاسباتی که طی يک سال گذشته برای استفاده از شکاف های سياسی داخل آمريکا يا استفاده از لابی های نفتی برای درهم شکستن تحريم ها کرده بود، غير واقعی ميباشند.
بايد به اين نکته اساسی توجه کرد که رژيم ايران در موضع ضعف قرار دارد و شش ماه يا يک سال بعد، با ادامه تحريم ها و افزايش بحران های اجتماعی و سياسی، بازهم ضعيف تر خواهد شد. از اينرو، در آنزمان، يک بار ديگر در برابر دو گزينه ای قرار خواهد گرفت که همين امروز با آن روبرو است و از انتخاب بين آنها می گريزد: تقابل با جامعه بين المللی يا سرکشيدن جام زهر.
رژيم در وحشت از انتخاب بين اين دو گزينه، با کش دادن مذاکرات، خود را ضعيف تر ميکند اما سرانجام مجبور به انتخاب خواهد شد و در آنزمان، آثار اين انتخاب برای رژيم مهلکت تر خواهد بود.

تولوز لوترک، هنرمند پریشان محله‌های 'بدنام'

تولوز لوترک، هنرمند پریشان محله‌های 'بدنام'


هانری دو تولوز لوترک، با زندگی شگفت‌انگیز و آثار برجسته‌اش، یکی از بزگترین هنرمندان "آخر قرن" است که آغاز هنر مدرن را نوید داد.
زندگی پرفراز و نشیب لوترک بی‌گمان در محبوبیت امروز این هنرمند تأثیر زیادی داشته است. در پاریس دوران "عصر زیبا"، زنان نمایش و کاباره که با او در محله مون‌مارتر حشر و نشر داشتند، نمی‌دانستند که مرد کوتاه قامت و پریشانی که با شوری سودایی صحنه‌های زندگی شبانه را نقاشی می‌کند، به خاندانی اشرافی تعلق دارد.
نام تولوز لوترک با ثبت مظاهر و پدیده‌های زندگی مدرن شهری آمیخته شده تا آنجا که خود او نیز به پدیده‌ای پرمعنی در این چرخش بنیادین در تاریخ هنر بدل شده است. او که در سرآغاز "قرن مدرن" قرار گرفته بود، زندگی شبانه و تمام عیش و عشرت‌های فریبنده و "گناهان" وسوسه‌انگیز "پایتخت قرن" را، از الکل و اعتیاد تا قمار و فحشا به روی بوم نقاشی آورد.
این راه را پیش از او نقاشان امپرسیونیست هموار کرده بودند، از ادگار دگا و اوگوست رنوار تا پل گوگن و ونسان ون‌گوگ. در مرحله پساامپرسیونیسم این نقش را او به عهده گرفت.
اما لوترک که به ویژه در طراحی و ترکیب از دگا میراث برده، به جای "هنر باله" و دنیای اثیری دختران رقصنده به دنیای "گناه‌آلود" دلقک‌ها و روسپی‌ها علاقه داشت. او از پیشقراولان سنتی است که آن را پس از مرگ او در آغاز قرن بیستم، جسورترین نقاشان پی گرفتند، از پابلو پیکاسو و مودیلیانی تا اگون شیله و...

پایه‌گذار پوستر مدرن

جستجوگر گوگل روز ۲۴ نوامبر امسال با طرحی به استقبال ۱۵۰مین زادروز تولوز لوترک رفته است. در این طرح لوترک در کنار پوستر یا باسمه‌ای تبلیغاتی دیده می‌شود. به راستی هم لوترک را با طرح‌های گرافیک زیبا، گویا و پرقدرتی که خلق کرد، باید پدر پوسترنگاری مدرن دانست.
در کارهای گرافیک لوترک، طرح و رنگ و ترکیب چنان هماهنگ و نافذ و گیرا کنار هم قرار گرفته‌اند، که بیننده را بی‌درنگ جذب می‌کنند.
هنر گرافیک تا امروز بسا چیزها از لوترک آموخته اما این تنها وجهی فرعی و نه چندان مهم از آفرینش هنری لوترک است. نبوغ بزرگتر او را باید در تابلوهای رنگین و طرح‌های قلمی او جست.
در نقاشی‌هایی که دورانی ویژه را با تمام زیروبم‌هایش پیش چشم می‌آورند و طرح‌هایی موجز و فشرده که با چند خط ظریف دنیایی پراحساس می‌آفرینند.
تولوز-لوترک (۱۸۶۴-۱۹۰۱)
از کارهای لوترک مثل موسیقی معصوم و پراحساس اریک ساتی، شعری ناب تراوش می‌کند که توازن طرح و رنگ و هماهنگی فرمال آنها در کامل‌ترین شکل است.
بهترین کارهای او برخی از آثار دگا را به یاد می‌آورد، با این تفاوت که پیرمرد موقر و آراسته، این دنیا را با بالرین‌های زیبا و فرشته‌آسا خلق کرده بود و تولوز لوترک آن را با روسپیان خسته و غمگین آفرید.
اوج هنر لوترک در تصویر دنیای ناامن و پربیم و خطر دختران بار و زنان روسپی است. آنها با اندام رنجور و شکننده در جمع مردان به دام افتاده‌اند.
تنها در خلوت و تنهایی، دور از حضور و نگاه مزاحم مردان، در آغوش مهربان یکدیگر است که حسی از اطمینان و آسودگی را منتقل می‌کنند. این گونه کارهای لوترک را می‌توان تا امروز از والاترین دستاوردهای هنر فمینیستی دانست.

یک زندگی تراژیک

هانری دو تولوز لوترک در ۲۴ نوامبر ۱۸۶۴ در خانواده‌ای اشرافی در آلبی در جنوب فرانسه به دنیا آمد. از تولد عوارض فلج اطفال در او آشکار بود و در سال‌های کودکی با بیماری‌های گوناگون روبرو شد.
در نوجوانی طی دو حادثه پاهای او شکست و رشد بدنی او متوقف شد، تا آنجا که در بهترین سالهای رشد قد او به بیش از یک متر و ۵۲ سانتیمتر نرسید.
از کودکی به نقاشی علاقه‌مند شد و در طراحی استعدادی شگرف نشان داد. با پشتیبانی خانواده بانفوذ و توانگرش، به کلاس‌های بسیار رفت و مربیان فراوان داشت، اما باید گفت که بیشتر هنرمندی "خودآموز" بود.
در هشت سالگی نزد مربی طراحی حیوان و صحنه‌های شکار آموخت. پس از مهاجرت به پاریس، اولین معلم نقاشی به او گفت: "رسم و نقاشی شما بدک نیست، اما طراحی شما افتضاح است". امروز لوترک یکی از ماهرترین طراحان تمام تاریخ نقاشی شناخته می‌شود.
پوشتر مولن روژ
در جوانی، شاید به مثابه طغیان بر تبار اشرافی و نقشی که سرنوشت بیرحم برایش رقم زده بود، به زندگی آشفته و پریشانی در مون‌مارتر، شمال پاریس، روی آورد، که محله‌ای "بدنام" شناخته می‌شد.
به جمع هنرمندان بی‌سروسامانی پیوست که جز نقاشی سودایی در سر نداشتند. لوترک به ویژه با کارهای گرافیک و طراحی پوسترهای رنگین برای شوها و کاباره‌ها موفقیت زیادی کسب کرد.
افراط در باده‌نوشی و هماغوشی‌های بی بندوبار، وضعیت سلامتی او را باز هم بدتر کرد. از حوالی سال ۱۸۶۸ به ناهنجاری‌های روانی و بیماری‌های روحی مانند صرع مبتلا شد.
با وخیم شدن بیماری، مادرش که به او محبت فراوان داشت، به مراقبت از فرزند بیمار پرداخت و او را به آسایشگاه‌های فراوان فرستاد، که در حال فرزند تأثیر زیادی نداشت.
در آوریل ۱۹۰۱ تولوز لوترک با بدنی ناتوان به پاریس برگشت و به تکمیل برخی از آثار خود همت گماشت. در ۱۵ ژوئیه به توسا رفت و بار دیگر به حمله‌ای دچار شد که او را به کلی زمین‌گیر کرد.
در ۲۰ اوت همان سال مادرش او را با خود به کاخی در مالرومه برد. در همین کاخ بود که لوترک در ۹ سپتامبر ۱۹۰۱ در کنار والدین خود درگذشت.
زندگی شگفت و پرماجرای لوترک دستمایه آثار هنری بسیاری قرار گرفت، که معروف‌ترین آنها رمانی به نام "مولن روژ" نوشته پیر لامور است. از این کتاب دستکم دو ترجمه به زبان فارسی وجود دارد، یکی با ترجمه هوشنگ پیرنظر و دیگری به ترجمه سهیل روحانی.
به الهام از رمان یادشده در سال ۱۹۵۲ جان هیوستن فیلم سینمایی "مولن روژ" را کارگردانی کرد. در موزیکالی به همین نام که در سال ۲۰۰۱ به کارگردانی باز لورمان ساخته شد، تولوز لوترک نقشی فرعی دارد که توسط جان لگیزامو ایفا شده است.
در فیلم "نیمه شب در پاریس" (۲۰۱۱) به کارگردانی وودی آلن نیز تولوز لوترک در صحنه‌ای کوتاه ظاهر می‌شود.

راستی با این تعاریف کدام ایرانی حتما و مطمئنا از بازداشت در امان می ماند؟


من وکیل تعدادی از بهاییان در سمنان بوده ام, سپس با تعدادی از آن ها در زندان حبس گذرانده ام. داستان همه ی آن ها دنباله دار است. با هرکدام که صحبت می کنید یا تازه از زندان آمده یا منتظر ابلاغ حکم است یا در انتظار اجرای حکم به سر می برد. سوسن تبیانیان از جمله کسانی بوده است که مدتی مشترکا با هم حبس تحمل کردیم. از اردیبهشت تا شهریور 1390 . بعضی مشترکات ما را به هم پیوند داده بود. هر دو فرزندانی خردسال داشتیم که سن شان شبیه یکدیگر بود و البته هر دو نگران فرزندان مان بودیم.
سوسن در طی سه سال گذشته که آزاد شده بود, با مشکلات زیادی دست و پنجه نرم کرده بود. او به مانند بسیاری از بهاییان سمنان شرایط اقتصادی سختی را گذرانده است و همچنان می گذراند. بهاییان سال هاست از استخدام در ادارات دولتی محروم اند و به همین دلیل به کار آزاد و مغازه داری روی آورده اند. بعضی از آن ها کارخانه هایی را نیز تاسیس کرده بودند و برخی دیگر از آن ها به آبادانی و کشاورزی پرداخته بودند.
اما بتدریج مغازه های آن ها بسته شده است, کارخانه هایشان تعطیل و زمین هایشان از آن ها باز پس گرفته شده است یا در حال باز پس گیری است. نوعی محاصره اقتصادی که ادامه ی حیات و معاش را مشقت بار نموده است.
سوسن تبیانیان در ماه های اخیر بازداشت شد و پس از گذراندن 40 روز زندان با وثیقه آزاد شد, سپس محاکمه و مجددا به یک سال حبس محکوم شد. حالا او منتظر ابلاغ حکم اش است.
از دیگر هم بندانم صهبا رضوانی بود که سال گذشته برادرش عطاالله رضوانی در شهر بندرعباس کشته شد و علیرغم پیگیری های فراوان تا کنون قاتل وی شناسایی نشده است.
من هفته ی پیش به دیدارصهبا, سوسن و بهاییان سمنان رفته بودم تا به آن ها بگویم ما در کنار یکدیگریم. چون همه, ایرانی هستیم و همه انسانیم و از درد مشترکی رنج می بریم, از نقض حقوق مان و شما البته حقوق تان بیش از ما نقض می شود. حق کار, حق تحصیل, حق مالکیت و حق حیات.
این روز ها در کشور ما, ایران خبرهای خوبی نیست: بهایی بودن, کمونیست بودن, مسیحی بودن, به ویژه از نوع مسلمانانی که بعدا مسیحی شده اند, یهودی یا زرتشتی بودن, لیبرال بودن, لاییک بودن, سکولار بودن, همگی مردود است. مسلمانان هم چندان در امان نیستند, مسلمانانی مورد تاییدند که اصلاح طلب نباشند, از پیروان عرفان کیهانی نباشند, از دراویش گنابادی نباشند, روزنامه نگار مستقل نباشند, خواهان جدایی دین از سیاست نباشند, وکیل مستقل نباشند و معترض به هیچیک از عملکردهای حاکمیت نباشند و....
راستی با این تعاریف کدام ایرانی حتما و مطمئنا از بازداشت در امان می ماند؟

غلامحسین ساعدی، آخرین روزها در پاریس غلامحسین ساعدی، آخرین روزها در پاریس: مهستی شاهرخی


غلامحسین ساعدی، آخرین روزها در پاریس
غلامحسین ساعدی، آخرین روزها در پاریس: مهستی شاهرخی
روز یازدهم فروردین ماه سال 1361 (31 مارس 1982) با سبیل تراشیده و ریش نتراشیده، با چهره ای خسته و درهم «پای آبله و خسته، غریبه و دلمرده، با ترس كبود، راه گم كرده، متحیر و عاجز، خسته و ناتوان، آشنا به هویت خویش، ولی درمانده، اشكی به یك چشم و خونی به چشم دیگر، در حالی كه نمیداند به كجا خواهد رسید؟ به زمهریر هاویه؟ یا به كنار حوض كوثر؟» با كیف دستی كوچكی از فرودگاه «شارل دوگل» بیرون آمد.
در اتوبوسی كه از فرودگاه به شهر میرفت، نگران و پریشان، در ردیف آخر نشسته بود. برای دوستانش از ایران تعریف میكند و از تیرباران بیرحمانه، دوست نزدیكش سعید سلطانپور حرف میزند و از اینكه پس از آن مجبور شده به زندگی مخفی پناه ببرد و بالاخره از آپارتمان كوچك و دخمه مانندی كه در تهران داشته است حرف میزند اما لبهایش میلرزند. «. . . تا بخواهی نماز، تا بخواهی دعا، تا بخواهی الدرم بلدرم، بله خیال نكن ما مبارزه با امپریالیسم جهانخواره را بلد‌ نیستیم. ما ملت بسیار بسیار شهیدپروریم. مدام شهید پرورش میدهیم، جوان میدهیم، خون میدهیم، و . . .» بی حال و حوصله، گاه و بیگاه از شیشه ی اتوبوس جاده ی طولانی را ورانداز میكرد. اكنون او «غریبه ای ایست دلمرده، از راه رسیده ای راه گم كرده، خسته و ناتوان، حیران و ناآشنا، ناآشنا و متحیر و عاجز، با انبانی از اوهام و كابوسهای غریب.»
به یاد خانه اش در تهران افتاده است. آپارتمانی در نزدیكی سفارت آمریكا با اتاقی بیقواره كه حوضی كوچك را در آن قرار داده اند. حوضی با ماهی هایی قرمز! حوضی با ماهی هایی كابوس آفرین! از ماهی ها حرف میزند. «تا من میآیم كتابی به دست بگیرم و كاری و نوشته ای را شروع كنم، این ماهی ها رو به من صف میكشند. مدتها بی حركت میمانند و به من زل میزنند . . . نه میتوانم بخوانم و نه بنویسم.» مادام برای دیگران از ایران حرف میزند: «. . . تنها چیزی كه وجود دارد‌ كشتار بی دلیل، اعدامهای ساده، حتی ساده تر از درآمدن آفتاب و ریزش برگ در خزان است . . . گوینده تلویزیون خیلی راحت لیست بالابلندی از این بیهوده پرپرشدگان برایت میخواند، دقیقا با همان لفظ و بیان و با همان آهنگ كه انگار این جوانان در امتحان ورودی فلان دانشكده معتبر پذیرفته شده اند و به قول خودشان راهی لعنت آباد شده اند . . .» سرانجام به پاریس و به خانه ی دوستانش میرسد. «. . . بسیار خوب، در یك چنین جهنم دره ای آیا میشود حتی ساعتی خوابید، و تازه اگر خوابیدی مگر كابوس های رنگین میتواند امانت بدهد كه حتی نفسی، حتی به ناراحتی بكشی؟» كلافه است. «خشمگین و عصبی، یك پا بر سر یك چاه و یك پا بر سر چاه ویل، و متعجب از اینكه چرا سقط نمیشود، یا این كه . . . اشك به آستین نداشته را خشك میكند كه چرا چنین شده است، چرا جاكن شده است، نمیداند. چه خاكی به سر كند.» به مجردی كه همه دورش جمع میشوند به آشپزخانه میرود و روی سه پایه ای مینشیند و به تلخی و زاری میگرید. «او خاك وطن را دوست دارد، تكیه گاه او باد صبا نیست، گردباد است، افسار توسن زندگی اش كاملا بریده است.»
ــ «من اینجا چكار میكنم؟‌ چرا گذاشتید مرا بیاورند؟ مرا به زور فرستادند، نمیخواستم . . .» كنده شدن از خانه و كاشانه و رسیدن به پناهگاهی كه خود انتخاب نكرده، او را گرفتار سرگیجه میكند. عصرانه و نوشابه ای میآورند. همگی دور هم جمع میشوند تا با هم سهیم شوند. اندكی آرام میگیرد و از هر دری سخنی و خاطره ای میگوید. «خاطره گویی، روده درازی های بیهوده، خیره شدن از پنجره به كوچه های ناآشنا، خوردن و نوشیدن، خوردن و بلعیدن، اضطراب و نوشیدن، ترس و هراس» و در میان لرزش لبها و بازآفرینی داستانها و خاطره هاست كه زندگی او در غربت آغاز میشود. البته هنوز امكانات غربت را نمیشناسد. هنوز راه از چاه تمیز نمیدهد. هنوز زبان نمیداند.
ــ «مشكلات زبان مرا به شدت فلج كرده است.»
«حالا دیگر در سرزمین از ما بهتران است. طعم حقارت را میچشد. حس میكند تمام مناعت طبعش را از دست داده است. لبخند یك پیرمرد دائم الخمر یا چشمك یك سبزی فروش یا جواب سلام سرایدار یك خانه، وضع روحی او را از این رو به آن رو میكند. از پاسبانی كه كنار گل فروشی ایستاده و سیگار دود میكند میترسد، از مامور بی آزاری كه وارد قطار میشود، از گربه ی بچه ی همسایه میترسد، بیمارگونه میترسد.»
ساعدی در فرانسه زیست ولی هرگز با محیط غربت و جامعه ی فرانسه اخت نشد. نمیخواست زبان فرانسه را بیاموزد.
ــ «از روی لج حاضر نشدم زبان فرانسه را یاد بگیرم و این حالت را یك نوع مكانیسم دفاعی میدانم. حالت كسی كه بی قرار است و هر لحظه ممكن است به خانه اش برگردد.»
ساعدی نمایش نامه نویسی بود كه در طول اقامتش در فرانسه چند نمایشنامه نوشت ولی در پاریس پا به یك سالن تئاتر برای دیدن یك نمایش نگذاشت. سناریستی بود كه در پاریس با همكاری داریوش مهرجویی چند سناریوی فیلم نوشت ولی هرگز به سینما نرفت تا فیلمهای جدید را ببیند. در فكر این است كه دیگر چه ضرورتی دارد كه در این سن و سال زبان دیگری را یاد بگیرد؟ كنده شدن از میهن در كار ادبی او نیز دو نوع تاثیر داشته است.
ــ‌»نخست اینكه به شدت به زبان فارسی میاندیشم و سعی میكنم نوشته هایم تمام ظرایف زبان فارسی را داشته باشد. دوم؛ جنبه ی تمثیلی بیشتری پیدا كرده است.»
در ماه ششم اقامتش در پاریس، خطاب به دوستی مینویسد:
«در پاریس هستم. شهر خودكشی و ملال. شهر فاحشه ها و دلال ها. جان آدم را به لب میرساند. مطلقا جایی نمیروم و ابدا نیز حوصله ندارم. از همه چیز نگرانم. میزان گریه هایی كه در كوچه های تاریك و زیر درختها كرده ام اندازه ندارد. روزهای اول ورود تمام حضرات به سراغم آمدند. از بختیار بگیر تا گروههای عجیب و غریب. آب پاكی روی دستشان ریختم. سر پیری دیگر نمیشود با ریش امثال ما بازی كرد. با وجود این ول كن نبودند و نیستند.»
«تا مدتها دست راست و چپ خویش را نمیشناسد. چرا كه جا نیفتاده، به خود نیامده، برهوت برزخ را سرایی نیست كه طول و عرضش را بشود سنجید و چندین فرسنگ در فرسنگ به حسابش آورد. این دنیا را مرزی نیست. پایانی نیست.»
ــ «بنده مدتی است كه مات متحیرم كه عاقبت ما چه خواهد شد؟ یعنی همه اش عمركشی و در زاویه ای نشستن و انگشت تحیر به دهان گرفتن؟»
«آواره اگر زنده هم باشد مرده است. مثل مرده ای كه میرود و میآید. آه و خمیازه اش با هم مخلوط شده، بی دلیل و علت انتظار میكشد. انتظارنامه یا ندای آشنایی، یا انتظار خوابی كه مادر و پدر، یا زن و بچه اش را در عالم رویا میبیند.»
در نامه ای به تاریخ بهمن 1361 خطاب به برادرش و همسر او مینویسد: «اگر ممكن شد عكس بچه ها را برای من بفرستید تا در دخمه ی دو متر در دو متری از تماشای صورتشان حس كنم كه هنوز زنده ام.»
و یا در نامه ای دیگر به دوستی نزدیك: «من در یك اتاق دو متر در دو متر زندگی میكنم. اندازه ی سلول اوین. هر وقت وارد اتاقم میشوم، احساس میكنم به جای اتاق پالتو پوشیده ام.»
پس از دو سال زندگی در پاریس، احساس میكند كه از ریشه كنده شده است و دیگر هیچ چیز را در ابعاد واقعی نمیبیند.
ــ «تمام ساختمانهای پاریس را عین دكور تئاتر میبینم.»
ــ «خیال میكنم كه داخل كارت پستال زندگی میكنم.»
از دو چیز میترسد: از خوابیدن و بیدار شدن. سعی میكند تمام شب را بیدار بماند و نزدیك صبح بخوابد. در فاصله چند ساعت خواب هم مرتب كابوس های رنگی میبیند. مدام به فكر وطن است و خواب وطن را میبیند.
ــ «تمام شبها را تقریبا مینویسم و صبح ها افقی میشوم و بعد كابوسهای رنگی میبینم. تازگی علاوه بر هیكل های عجیب و غریب، توده ای ها و سگهای پاریس هم در خواب من ظاهر میشوند.»
مواقع تنهایی، نام كوچه پس كوچه های شهرهای ایران را با صدای بلند تكرار میكند كه مبادا فراموش كند.
«تا مدتها به هویت گذشته خویش، به هویت جسمی و روحی خویش آویزان است و این آویختگی، یكی از حالات تدافعی در مقابل مرگ محتوم در برزخ است. آویختگی به یاد وطن، آویختگی به خاطره ی یاران و دوستان . . . به چند بیتی از حافظ . . . و گاه گداری چند ضرب المثل عامیانه را چاشنی صحبت ها كردن یا مزه ریختن و دیگران را به خنده واداشتن.»
ــ «پاریس از روبرو كه نگاه میكنی ماتیك زن است و از پایین گه سگ.»
یا ــ «من از مترو میترسم. درست مثل جاروبرقی آدمها را تو میكشد و در ایستگاه دیگر خالی میكند.» در پاریس است كه تضادهای روحی او اوج میگیرد. «عدم تحمل، زود رنجی، قهر و آشتی، تغییر خلق، گریه آمیخته به خنده، ولخرجی همراه با خست، ندیدن دنیای خارج، آواره ول گشتن در كوچه های خلوت گریستن و دور افتاده ها را به اسم صدا كردن، مدام در فكر و هوای وطن بودن، پناه بردن به خویشتن خویش كه آخر منجر میشود به نفرت آواره از آواره.»
در نامه به دوستی مینویسد: «اینجا هر گوشه را نگاه میكنم مدعیان نجات ایران جمع شده اند و همه از همگان و یكی از یكان ابله تر و كثافت تر. راستش را بخواهی از همه بریده ام و در خانه ای كه مثلا مردگی میكنم مدام با نفرت دست به گریبانم. فكر میكنی چندین خروار به من توهین شده؟»
«اتهام یكی از عوارض عمده و یكی از جوانه های سرطان آوارگی است و این چنین است كه همه در غربت گوری خیالی برای همدیگر میكنند. در غربت آدم میمیرد و نمی میرد. پس برای رودررویی با مرگ به حالت تدافعی تهاجم دست میزند. حمله میكند، مشت میزند، مشت به تاریكی و مشت به روشنایی، نعره میكشد. نعره در خلوت، نعره در جمع، به مهمانی میرود و نمی نشیند، پرخور میشود و نمیخورد، با دست به جلو میكشد و با پا به عقب میزند. عاشق میشود و عاشق نمیشود. بی دلیل اظهار عشق میكند و پشیمان میشود، و گرفتار خودخوری میشود.»
در نامه ای دیگر به دوستی نزدیك مینویسد: «تصورش را هم نمیتوانی بكنی. معلق و آویزان در هوا ــ اگر سراغم نیایند كاری با آنها ندارم. ولی تازه به من پیرمرد میگویند درباره ی خلق قهرمان ایران باید حماسه نوشت.»
در همین دوران (1361) علیرغم تمام مشكلات موجود، او كه از بنیانگذاران اصلی كانون نویسندگان در ایران بود، این بار به همراه سیزده تن دیگر، كانون نویسندگان ایران (در تبعید) را به وجود‌ میآورد، با این همه زندگی در غربت برایش بدترین شكنجه هاست. هیچ چیزش متعلق به او نیست و او نیز خودش را متعلق به آنها نمیداند.
ــ «این چنین زندگی كردن برای من بدتر از سالهایی بود كه در سلول انفرادی زندان به سر بردم.» دلش میخواهد پای آبله، از هر در و دروازه ای شده، وارد دیار خویش شود و با اشك و مژه های خود سرتاسر وطن را آب و جارو كند. ولی دلهره، بله دلهره مزمن باعث میشود كه «در مكانی به ظاهر امن خود را در ناامنی ببیند. زنگ دری كه زده میشود، یا بوق آمبولانسی كه از خیابان رد میشود. نگاه پلیس غیرمسلحی كه گوشه ی خیابان ساكت و آرام ایستاده وحشتی به جانش میاندازد و دچار ترس میشود.» یك نوع ترس و واهمه ی درونی، وقتی دوستانش از او میخواهند تا به آمریكا سفر كند:
ــ «میترسم از مامور گمرك، از متصدی مترو، از مهماندار هواپیما، از آژان، از سرباز . . .» در پاریس است كه به شكلی ناگهانی استحاله پیدا میكند. یك دفعه پیر و چاق میشود و پس از سالها مجرد زیستن، سرانجام تصمیم به ازدواج میگیرد. بالاخره با دوستی قدیمی، یك طراح مد، خانم بدری لنكرانی ازدواج میكند. به آپارتمانی در حومه ی پاریس، به آن سوی جاده ی كمربندی، به شهركی مهاجر و كارگرنشین به محله ی غمگین و بی هویت «بانیوله» نقل مكان میكند؛ با این همه، غرق در توهمات الكلیسم، همواره دلش برای وطن سوخته میطپد.
ــ «هر وقت كه چشمم را باز میكنم میبینم اینجا هستم، فكر خودكشی به سرم میزند. ولی خیلی مقاومت میكنم. زود به زود مریض میشوم. بدجوری افسرده هستم. مطلقا امیدی به چیزی ندارم. من فكر نمیكنم كه آن «موجودات آشوب زی» به زودی گورشان را گم كنند. و اگر خدای نكرده قرار باشد تا یك سال دیگر من زنده بمانم. چه كار باید بكنم؟» «خیال میكند كه نعش كشی آواره ها قدغن است و حاضر نیست قبول كند كه وقتی مردی، مردی، به درك!»
اضطراب و ترس مزمن رهایش نمیكند. «از كنار سگ های جلیقه پوش با احترام و لبخند رد میشود كه مبادا كارت اقامتش را بگیرند.» «همیشه ارتفاعات را نگاه میكند. عمق رودخانه ها را در نظر میگیرد. لاشه متلاشی شده خود را میبیند كه چگونه زیر امواج رودخانه ای هم چون سایه شبحی بالا و پایین میرود. از زیر كشتی ها رد میشود، به تخته سنگ ها میخورد و غیر آواره ها به زیبایی ساحل نگاه میكنند و از زیبایی آسمان و شادابی درختان تعریف میكنند.» مدام در فكر است. در فكر خودكشی. با وجود این دم دنیا دراز است. روزها تمام نمیشود. كم كم افسردگی با میل خودكشی جا عوض میكند و نیت خودكشی آرام آرام از سرش می افتد. چرا كه آرام آرام میمیرد.
در پاریس ناامید است. «میداند و میفهمد كه در حال پوسیدن است. میداند كه مثله شده، نه تكه ای از بدنش كه تكه ای از روحش را بریده اند و میبیند كه ریشه كنده شده اش چگونه میپوسد. درست مثل قانقاریا، كه پا را سیاه میكند و آرام آرام بالا میآید و آخر سر اگر آدمیزاد را نكشد، زمین گیرش میكند.»
او مرگ خود را با چشم باز میبیند.
***
ساعدی در دو سال آخر عمرش بیمار بود. پیر و افسرده شده بود. كبدش درست كار نمیكرد. با وجودی كه خودش پزشك بود، از بیمارستان میترسید. در تهران هم، برای معالجه، سنگ مثانه اش، دوستانش او را به زور به بیمارستان برده بودند وگرنه با پای خودش كه نمیرفت. این اواخر دیگر میدانست كه رفتنی است. گاه میگفت:«من سرطان دارم.»
با انبوه موهای پریشان جو گندمی و سبیل پر پشت و ریش نتراشیده اش بیشتر از سن واقعی اش نشان میداد ولی كافی بود تا كمی از زاد و بوم و تبریزی ها و هم ولایتی ها، آن هم به زبان تركی و با لهجه آذری برایش بگویند تا خطوط رنج از چهره اش ناپدید شود و چشمانش از پشت عینك ذره بینی بدرخشد.
طی همین سالهاست كه باز علیرغم تمام مشكلات موجود، اقدام به انتشار دوره جدید «الفبا» میكند. در تابستان 1362(1983) همه دل مشغولی او، انتشار مجله، «الفبا» است.
ــ «كسی نمیداند این مجله در چه شرایط وحشتناكی منتشر شده است. و من كه زبان نمیدانم و حتی متروی پاریس را یاد نگرفته ام چه زجری كشیده ام كه كاری انجام شود.»
ــ «… دست تنها هستم، به جان عزیز تو، همه سرشان با فلان جایشان بازی میكند. و من كه وضع چشمهایم خوب نیست باید از ادیت و تصحیح و غلط گیری تا صفحه بندی را خودم انجام بدهم.»
ــ «… كار چاپخانه پدر مرا درآورده. دست تنها، بی یار و یاور، و بالاخره به سرانجامی رساندمش… میخواهم بقیه كار را به دست گروهی بدهم و یك راست بروم كردستان. در آنجا طبابت بكنم. در پاریس نمیتوانم هیچ گهی بخورم، نوشتن كه جز چند مداد و تعدادی كاغذ وسایل دیگری نمیخواهد. شاید هم توانستم صاف بروم تو دل وطن سوخته. اگر پای دیوار كاشتند كه كاشتند و اگر نكاشتند كه حداقل زبان فارسی یادم نخواهد رفت.»
در اواخر سال 1362 است كه به علت عارضه قلبی در بیمارستان بستری میشود ولی در هر حال سخت سرگرم كار است.
ــ «یك عكاس معروف به نام Gilles Peress كتابی دارد منتشر میكند به نام «تلكس» كه تمام جوایز عكاسی سال را درو كرده است و كتاب درباره ایران است و به سه زبان منتشر میشود، متن آن را ناشران امریكایی و فرانسوی به گردن من گذاشته اند كه نوشته ام و زیر چاپ است و كار بدی از آب درنیامده. فعلا مشغول نوشتن چند قصه هستم…»
ــ «فراوان قصه نوشته ام. مشغول تدوین دو كتاب هستم فقط جا ندارم. زندگی ندارم، آرامش ندارم، پول ندارم، تعلق خاطر ندارم، ولی به درك! از درخت خودروی جنگل كه كمتر نیستم. درخت ایستاده میمیرد.»
در آخرین بهار زندگیش، در نوروز 1364 نمایش «اتللو در سرزمین عجایب» به كارگردانی ناصر رحمانی نژاد در مزون دولاشیمی پاریس به روی صحنه می آید. نمایشنامه «اتللو در سرزمین عجایب» در ابتدا هجویه ای بود علیه سانسور جمهوری اسلامی، كه مانند بسیاری از كارهای انتقادی ــ اجتماعی او، یك شبه (برای مراسم بزرگداشتی برای بیژن مفید پس از درگذشت ناگهانی او در زمستان 1363) نوشته شده بود. «اتللو در سرزمین عجایب»، این كمدی انتقادی ــ اجتماعی، چند روزی در ایام نوروز در «تئاتر دو پاریس» بر روی صحنه بود. نمایش را در بهار 1364 به لندن بردند و آن چه شما در ویدیویی كه از این نمایش گرفته شده است میبینید اجرایی از این نمایش در لندن است.
ــ «هر شب و روز یك گوشه خوابیده ام، خسته خسته هستم و واقعیت امر این است كه گرفتار مسئله مهمی نیستم، جز جنگیدن با مرگ.»
ــ «مدتی را با آقابزرگ علوی خوش گذراندم. 15 روزی پیش من بود. تمام مدت حرف زدیم… مقاله ای درباره اش نوشته ام به مناسبت 80 سالگی اش، پررویی میكنم و میگویم واقعا خوب از آب درآمد… كتاب ترس و لرز حقیر در امریكا به زبان انگلیسی چاپ شده، هم Hard Cover (با جلد مقوایی) و هم Paper Back(با جلد كاغذی)… و تازه به چه درد میخورد، محض اطلاع نوشتم… ]دارم[ چندین مطلب برای مجلات فرنگ مینویسم. نمیدانم این آب در هاون كوبیدن ها اثر دارد یا نه، به هر حال جان میكنم و نمیدانم چه خواهد شد.»
ــ «من نویسنده متوسطی هستم و هیچوقت كار خوب ننوشته ام، ممكن است بعضی ها با من هم عقیده نباشند ولی مدام، هر شب و روز صدها سوژه مغز مرا پر میكند فعلا شبیه چاه آرتی زنی هستم كه هنوز به منبع اصلی نرسیده، امیدوارم چنین شود و یك مرتبه موادی بیرون بریزد.»
غافل از این كه دنیا با كسی نمیماند و مرگ به زودی و ناگاه درآید. آرزویش این بود ــ شاید هم شوخی میكرد، كه اگر روزی در غربت مرد بر سر مزارش بنوازند و برقصند و بیاشامند. همانگونه كه خودش دو سال قبل از مرگش همه حاضران بر سر مزار هدایت را خندانده بود و گورستان را به صحنه نمایش تبدیل كرده بود. در سخنرانی خود، در گورستان پرلاشز، بر سر مزار هدایت (9 اپریل 1983) میگوید:«هدایت شهامت و شجاعتش تا بدان حد بود كه نقطه پایان زندگیش را عزراییل نه، كه خود گذاشت. و بدان سان كه مشت بر سینه زندگی نكبت بار آلوده طبقه خویش زد، مشت محكم تری نیز بر سینه مرگ اجباری زد. و مردن را به اختیار خویش برگزید.»
در مراسم به خاكسپاری «یولماز گونی» سینماگر ترك، در پرلاشز، در همان گورستانی كه امروز خودش در آنجا دفن شده است، حضور داشت.
ــ «مرگ یولماز گونی خیلی مرا اذیت كرد. قرار بود با هم كار بكنیم… یولماز از دست رفت. درست در اوج شكوفایی، با سرطان معده.»
غلامحسین ساعدی و یولماز گونی و ماكسیم رودنسون و محمود درویش جزو هیئت امنای موسسه «مطالعات كردی» در پاریس بودند. میگفت:«راستش را بخواهی از این دنیای مادرقحبه خلاص شد. دست راستش رو سر آدم های احمقی چون من!»
آن روز در گورستان، بر سر گور سیاه و مرمرینی نشسته بود. میخندید و میگفت:«این كه قبر نیست، این میز كار است، من پیشنهاد میكنم «الفبا» را همین جا مندرج بفرماییم كه میز صفحه بندی هم دارد.»
در نامه ای خطاب به دوستی كه سخت نگران اوست مینویسد:«خیالت آسوده، رفیق درب و داغونت اگر طبیعی بمیرد خودكار به دست خواهد مرد. این را باور كن!… مدام قصه مینویسم.»
وقتی داستان اسماعیل را برای دوست جوانی تعریف میكند. (اسماعیل كارگر نانوایی است كه در تبریز زندگی میكند و ساعدی در زمانی كه دانشجوی پزشكی بوده، او را میشناخته است. اسماعیل وصیت میكند كه او را با بیلش به خاك بسپارند.) ساعدی اضافه میكند:«تو هم باید خودكار منو با من توی گور بگذاری… ولی حالا بیا خودت یك خودكار به دست بگیر! من میگم تو بنویس!»
در فكر جلوی دوربین بودن یكی از سناریوهایش است و با تهیه كننده ای در آلمان گفتگوهایی دارد. در فكر به روی صحنه آوردن آخرین نمایشنامه اش «پرده داران آینه افروز» است و برای همین تلاش هایی برای گردهمایی گروه تئاتر و گفتگوهای اولیه انجام میدهد ولی بیماری دیگر توانی برایش باقی نگذاشته است. در دیداری با دوستی قدیمی چند بار از مرگ خود، آرزوی مرگ خود سخن به میان میآورد و به او میگوید:«من دارم با مرگ مبارزه میكنم.» در روزهای آخر هم، در بستر مرگ، در میان هذیانات میگوید:«كار اصلی من چیست؟ نویسندگی است؟ ــ «نه! كار اصلی من مبارزه با مرگ است. من ژورنالیست و مقاله نویس نیستم، كار اصلی من نویسندگی من تازه شروع میشود. درگیری سیاسی تا به حال نگذاشته است كه به این كار بپردازم. كار اصلی من مبارزه با مرگ است. من نمیخواهم بمیرم، من میخواهم بمانم و…»
در نامه ای به تاریخ مارس 1984 مینویسد:«… آن چنان آشفته حال و بی حوصله هستم كه حد و حساب ندارد. سطر اول نامه را سه ماه پیش نوشته ام و الان به خود اجازه میدهم كه بقیه را ادامه بدهم. هیچكس این قضیه را باور نمیكند. من كه اسهال القلم دارم و نوشتن یك نامه این چنین طول بكشد.»
در آبان ماه سال 1364 (نوامبر سال 1985) بود كه حالش وخیم شد و خون استفراغ كرد. به دنبال این خونریزی داخلی، به بیمارستان سنت آنتوان پاریس منتقل شد. در بیمارستان، در یكی از آخرین روزها كه شب قبلش را با التهاب گذرانیده بود، دست و پایش را به تخت بسته بودند.
ــ «بگو دست های مرا باز كنند، آل احمد و شاملو آمده اند و در اتاق بغلی منتظرم هستند، مرا هم ببرید پیش خودتان بشینیم و حرف بزنیم.» همان روز، مسكن به خوردش دادند و دیگر كمتر بیدار شد.
شب آخر، به كمك دستگاه اكسیژن به زور نفس میكشید. پدرش و همسرش بدری بر بالین او حضور داشتند. هنوز به پنجاه سالگی نرسیده بود. با این همه، حوالی سحرگاه، دیده از جهان فرو بست.
در سردخانه، زیر نور چراغی كم سو، آرام و بی خیال خوابیده بود. ملافه سفیدی بدنش را تا گردن میپوشاند. موهای خاكستری اش را روی شانه ریخته بودند. صورت سردش را عرق چسبناكی پوشانده بود. لبخندی آرامش بخش به لب داشت و قطره خونی ــ كه نشانه آخرین خونریزی بود ــ بر كنج لبش نقش بسته بود. بی هیچ ترس و هراسی، با آرامش كامل، عاری از همه دلهره ها و سراسیمگی هایی كه سرشت اش را میساختند، دور از همه صحنه های سیاست و بازی های نمایشی آن بر روی سكویی در سردخانه آرمیده بود. حالا دیگر زندگی با همه واهمه ها و كابوس هایش برای همیشه از او گریخته بود. چهره اش جوان تر مینمود و گویی به چیزی میخندید طوری كه یكی از دوستان آذربایجانی اش كه برای آخرین دیدار با ساعدی به سردخانه آمده بود، بی اختیار گفته بود:«دارد قصه تنهایی ما را مینویسد و به ریش ما میخندد!»

حکم اعدام سهیل عربی در دیوان عالی کشور تایید شد

حکم اعدام سهیل عربی در دیوان عالی کشور تایید شد

حکم اعدام سهیل عربی، فعال فیسبوکی به اتهام سب النبی و ائمه اطهار در دیوان عالی کشور تایید و پرونده وی به اجرای احکام ارسال شد.
بنا به اطلاع گزارشگران هرانا، ارگان خبری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، شعبه ۴۱ دیوان عالی کشور حکم اعدام سهیل عربی را به اتهام سب النبی و ائمه اطهار تایید و پرونده وی را به اجرای احکام شعبه ۷۶ کیفری استان ارجاع داد.
سهیل عربی با توجه به حرفه‌اش که عکاسی بوده است، از فعالان در فضای مجازی و شبکه‌های اجتماعی از جمله فیس بوک بوده که مطالبی را در نقد دولت و بعضا با رویکرد طنز منتشر می‌کرده است. این زندانی عقیدتی، از جمله قربانیان پروژه سال گذشته اطلاعات سپاه برای برخورد با شهروندان فعال در فیس بوک است.
سهیل عربی و وکیلش با اعتراض به اتهام سب النبی، مکررا این اتهام را رد کرده‌اند. آن‌ها همچنین به ماده ۲۶۳ قانون مجازات اسلامی در مورد اتهام سب النبی استناد می‌کنند که می‌گوید: «هرگاه متهم به سب، ادعا نماید که اظهارات وی از روی اکراه، غفلت، سهو یا در حالت مستی یا غضب یا سبق لسان یا بدون توجه به معانی کلمات و یا نقل قول از دیگری بوده است، ساب النبی محسوب نمی‌شود».
وی هم اکنون در بند ۳۵۰ زندان اوین نگهداری می‌شود.