lundi 14 juillet 2014

در ارتباط «زنده یادگودرزی»با«شادروان شقایقی» اسماعیل وفا یغمائی




من باب مقدمه

ماه مبارک رمضان است و ابتدا با اجازه دوستان چند خطی از کلام الله مجید سوره واقعه را در رابطه با مطلبی که میخواهم بنویسم میخوانم و بعد توضیح میدهم چرا.

السابقون السابقون أولئك المقربون . في جنات النعيم . ثلة من الأولين . وقليل من الآخرين . على سرر موضونة . متكئين عليها متقابلين . يطوف عليهم ولدان مخلدون . بأكواب وأباريق وكأس من معين . لا يصدعون عنها ولا ينزفون . وفاكهة مما يتخيرون . ولحم طير مما يشتهون . وحور عين . كأمثال اللؤلؤ المكنون . جزاء بما كانوا يعملون . لا يسمعون فيها لغوا ولا تأثيما . إلا قيلا:سلاما سلاما



ترجمه و تفسیرکی به روز از سوره واقعه از شخص بنده

با اجازه خود خدا و با توجه به اینکه بنده فارغ التحصیل الهیات و حقوق اسلامی هستم! ودور از چشم شیخ ابو عرعور ترجمه و تفسیرکی به روز از بنده را هم بشنوید
و   سابقونند سابقون، (10)آنها مقربانند!چه در دنیا و چه در آخرت چه در خارجه  و لندن و پاریس و ینگه دنیا و چه درخدمت خدا (11)درخانه های بزرگ و محتشم و باغهاى پرنعمت بهشت  خانه دارند! و مواجبشان میرسد(12)گروه زيادى از  نفرات قدیمی اند که بریده اند   (13)و اندكى نفرات کم سابقه! که جدا شده اند اما دور زده اند و برگشته اند و خدمتگذارند(14)آنهادر جلسات تمام دوره ای و میاندوره ای چه در دنیا و چه آخرت روبروی هم روی تختها و صندلیها مینشینند هم رابر و بر نگاه میکنند و صفا میکنند و به به و چه چه میکنند و حرفهای هم را تائید میکنند و چوب در آستین معاند و مخالف و واداده و مزدورهای پدر سوخته  میکنند و می گویند همه مخالفان ما مزدور و اطلاعاتی اند(15)  آنها تكيه زده به پشتی های مشتی و رو به روى يكديگرند! به کوری چشم وادادگان و مخالفان و منتقدان (16) دور و برشان (البته در آن دنیا چون اینجا از سال 1368مگر مخفیانه ودور از چشم حسود ممنوع است)حوریچه ها و پریچه ها ئی مادیچه و نریچه   که پیر نمیشوند و همیشه تر و تازه اند میچرخند و خدمت میکنند (17)با قدحها وکاسه ها و كوزه‏ها و جامهايى از نهرهاى جارى بهشتى و شراب طهور ! که مینوشند و کاسه  و کوزه ها را به اذن حق بر سر منتقدانی امثال قصیم و روحانی و مصداقی و اقبال و یغمائی وجمالی و حیدر نژاد و... میکوبند و متهمشان میکنند که در آن دنیا زمینه ساز جنایات ملاهای سگ پدر بوده اند مینوشند می را (18)اما شرابى كه از آن درد سر نمى‏گيرند و نه مست مى‏شوند!( از خدا میپرسم آخدای خوب من! ای خدای انگور آفرین!.یا شرابت در آن دنیا قلابی است یا بد تفسیر کرده اند. شرابی که مست نکند چه جور شرابی است که اینطوری تمام رودخانه های عالم که سهل است تمام ابریقها و آفتابه ها پراز شرابند که آدم را مست نمی کنند و به د رد عمه شیخ ابو عرعور میخورند و نه فرزندان حافظ و خیام وفردوسی) (19)و ميوه‏هايى از هر نوع ،كه انتخاب كنند، (سوت بزن همینطور آلو وهلو وشفتالو وزرد آلو وخرمالو و البالو و انواع میوه جات است ر که پرمیکشند تا دهان مومن، (20)و گوشت پرنده از هر نوع كه مايل باشند!( خوش بحال آقای خودمان که بخورد تا میتواند) (21)و همسرانى از حور العين دارند، چاق و چله، سفید و گرم و نرم، و همیشه حاضر یراق! لاغر بخواهی در جا وزن کم میکنند، چاق بخواهی سوت بزن درجا چاق میشوند، کله هاشان قابل تعویض است و به هر شکل در می آیند. دست که بهشان بزنی از مساماتشان بوی عطر کریستین دیور بلند میشود و نیشگونشان که بگیری صدای ویلن  پاگانینی میدهند،  لبهاشان بوی چاقاله بادام میپراکند ولپهاشان شیرینی عسل، هوس آبتنی که بکنی نافشان بزرگ میشود و پر از شیر آهو! میتوانی شیرجه بزنی و شنا کنی! همچنین میتوانی اینقدر کوچکش کنی که اویزانش کنی به سویچ ماشینت که خیالت راحت باشد که حوریجانت در دسترس است. نه یکی نه دوتا نه سه تا،که لغت جمع است و همسران است و چند تاست، بگیر بابا تا میتوانی،عقدی و صیغه همینطور گله های حوری است و مومنان که باطناب و کمند و تور حوری و پری و گاهی هم من باب تغییر ذائقه غلام میگیرند و میبرند و میزنند توی رگ مبارک،درخت ویاگرا هم که همینطور میوه هایش را میتکاند و مومنین رفع خستگی میکنند! خدایا ما را هم هدایت بفرما تا از عناد و انتقاد دست برداریم و اقلا در آن دنیاچیزی گیرمان بیاید که تو ارحم الراحمینی و از این اداره اطلاعات آخوندهای دیوث هم خیری نمیرسد!! نه نقدی و نه چنانکه برای بعضی آدمهای خوش شانس جنسی!! (22)این زنان و حوریچهگان و پریچگان همچون مرواريد در صدف پنهانند! آدم نمی داند چه خاکی به سرش کند از دستپاچگی! کدام را باید اول شکست؟ باید صدف را شکست و مروارید را در آورد و یا بالعکس مروارید را شکست و صدف را در آورد یا هر دو را با هم شکست خلاصه دست خودتان است صدف بشکنید و مروارید ببینید(23)اينها پاداشى است در برابر اعمالى كه انجام مى‏دادند! (24)در آن  باغهاى بهشتى  نه لغو و بيهوده‏اى مى‏شنوند نه سخنان گناه آلود؛ یعنی نه سایت آفتابکاران هست نه دریچه زرد نه پژواک و نه بخصوص  افشاگر و همبستگی!!و نه سخنرانیهای صد من یک غاز و جلسات انتقاد از خود و تعریف از بالات و گزارش غسل هفتگی و فحشهای چار واداریر (25)تنها چيزى كه مى‏شنوند «سلام‏» است «سلام‏»! نشسته اند جلوی هم و هی این میگوید سلام و دیگری میگوید سلامون علیکم. خداوند رحم کند که فقط به سرمان نزند چون تحمل دائمی سلام نمیدانم چگونه است(26)
پایان تفسیر به روز
اما اصل مطلب

اما بعد از این مقدمه اقای حسن حبیبی دوست سابق،مجاهد سابق، و عضو سابق شورا که با سه واسطه از «سابقون »اند!در سایت «محترم و وزین آفتابکاران» مقاله ای تحت عنوان :لینک دلسوزی "هابیلیانی "برای ساکنان لیبرتیقلمی فرموده که میتوانید ملاحظه بفرمائید.
در این مقاله در ابتدا ایشان فامیل خانم هشترودی را هابیلیانی ونام آقای متین دفتری رازمین دوست ذکر فرموده است.
از آنجا که دوست سابق وارجمند در منش و رفتار و اخلاق و نحوه زندگی بسیار بسیار به رهبر عقیدتی نزدیک و مشابه است و این را اکثر برادران و خواهران مجاهد بخصوص دبیران ارجمند شورا تائید میکنند، و از آنجا که ایشان خود به شدت از زمینداری بیزار است و بارها یاری کرده است  که خانه های افراد ورشکسته ای که حراج شده حراج نشود و به خود آنان برگردد و در اساس روزگارش به کمک رساندن به فقرا و مستمندان میگذرد،من از خشم انقلابی و توحیدی و فرا انسانی ایشان حیرتی نکردم. دست مریزاد دوست سابق. اما اندکی بپردازم به نوشته گهر بار ایشان. 
در جستجوی یک پاسخ

این انسان شریف و بزرگوار و پاکیزه خصال در مقدمه نوشته خود مرقوم فرموده اند که حیرت کرده اند که هابیلیان و زمین دوستان و غیره دلشان بحال کسانی بسوزد که«که به خواست مشخص و پیگیر آخوندها در این سالها ،یا در اشرف با چماق فرقشان شکافت و یابا دست بسته قتل عام شدند و یا در لیبرتی با موشک تکه تکه شدند وبه اسارت نگاه داشته شدند تا در فرصت مناسب به صلابه کشیده شوند.». 
حرفشان درست ولی متاسفانه ناکامل است و برای تکمیل سخن ایشان باید  برای بار  صدم خدمت این بزرگوار و همسانان اوتکرار کنم  و بپرسم:
برادرسابق من! بعد از سال 2003 و تغییر اوضاع عراق مگر در آن سرزمین حلوای نذری تقسیم میکردند که اینها آنجا مانده شده شدند.
چه شد که اینها ماندند تا فرقشان شکافته شود و بارها و بارها توسط مالکی و خامنه ای بخاک و خون کشیده شوند؟چرا؟ و مگر از مالکی و ملای خونخوار و رژیم ارتجاعی خونخواری که بر طبل سرنگونی اش حتی با دست خالی کوبیده و میکوبی انتظار هست که فرق نشکافد؟ .
میخواهم از ایشان سئوال کنم ایابهتر نبود که برای   شکافته نشدن فرق این بندگان مظلوم خدا که الان سالهاست بی سلاحند و بی دفاع ، مثلا:

مثل من که  حتما انسان خوبی نیستم و حتما وامانده و اطلاعاتی و هزار کوفت و زهر مار دیگر هستم.
- و یا مثل آقای حبیبی که بدون شک انسان درویش و انقلابی و پاکیزه وشریفی است.
- و یا مثل رهبر عقیدتی و مهر تابان و بزرگان پیرامون رهبران که همه بیست سال قبل در آن ولایت بودیم، از آن جهنم خارج میشدند تا مالکی حرام لقمه و خامنه ای جلاد نتوانند فرقشان را بشکافند. و امثال من و شما! از سه هزار کیلومتری و وقتی فرقها شکافته میشود و اجساد در خاک و خون میغلتند من و شما در کنار اهل و عیال و فرزندان و یا از پشت میکرفنها و در سالنهای پر شکوه یا مخفیگاه امن نعره «یالیتنی کنت معکم فافوز فوزا عظیما» بر آوریم و روح امام حسین را به حیرت آوریم که این چه نوع یا لیتنی گفتن تئوریک و اینترنتی و سایپری است  است که تکرار میشود و تکرار میشود و نعره اش را اینجا  در لندن و پاریس میکشند و شهیدش را در عراق میدهند امیدوارم به این نکته توجه بفرمایندکه شرم و حیا هم اندکی خوبست.


ادامه تاملات و تدبرات رفیق بزرگوار 
در سطر چهارم و پنجم و ششم این نوشته پرمغز اشاره به کاسه زیر نیم کاسه مشترک رژیم ملا و سرویسهای جاسوسی فرموده اند که توطئه ای در کار است! .


با این فراخوان توطئه ای در کار است

من اضافه میکنم، حتما!! توطئه ای در پی صدها توطئه، از همان سال شصت از جریان چک اطلاعاتی عمومی در سال 63 و چهار در پایگاه منصوری ،تا حالاودر گذر از دهها توطئه!!، که بر روی ریل این توطئه ها، به حول و قوه الهی لکوموتیو پر قدرت مقاومت توانسته به پیش بتازد و با تلق و تلوق گوش کر کن چرخهای مبارک بر روی ریلها صدای وزوز منقدان و مخالفان پیرامون را در زمینه های مختلف سیاسی ، تشکیلاتی، ایدئولوژیک ومخصوصا استراتژیک خاموش بفرماید همیشه توطئه در کار بوده و هر وقت هم مرکب در گل فرو میرود باید درجستجوی توطئه بود پس بجای الهی اعطنی فی کل لیلا عجالتا بخوانیم:
:الهی اعطنی فی کل لیل والنهار موامرات جدیده و شدیده و عدیده حتی طلیعه یوم الفتح برحمتک یا الرحم الراحمین.
پروردگارا به من عطا کن در هر روز وشب توطئه های جدید و متعدد و شدید تا روز فتح و ظفر به محبت خود یا ارحم الراحمین.


دادن فراخوان بخاطر تسهیل در فروش زمین

اما ایشان چون این مسئله را کافی نمیداند اسب تعقل را میتازاند که شاید دوباره فروش زمینی در کار است و.. بدین سبب و برای تسهیل فروش زمین فراخوانی داده شده است.
براستی کاش انیشتین زنده بود!واین نوع تحلیل، واقعا یک نمونه  کامل تفکر سیاسی با کمک علم فیزیک است که میتوان گفت :
چون همه چیز در انفجار بیگ بن از یک جنس بوده است ، همه چیز با همه چیز ربط دارد منجمله خویشاوندی شادروان شقایقی با زنده یاد گودرزی ،و به همین ترتیب دادن یک فراخوان برای نجات جمعی اسیر با فروش زمین! در ارتباط مستقیم اشت ، اما ایشان که اهل شک علمی است دوباره می اندیشد ومیگوید :
نخیر!تمام قضیه نمی تواند این باشد،و پس ازعبور از شک در مورد فتنه رژیم و سازمانهای توطئه گر خارجی، وعبور ازتردید فروش زمین ودادن فراخوان، گذر وعبور علمی میفرماید و به مرحله دیگری از شناخت ما را راهبری میکند. ایشان میگوید : 

فرا خوان وعبور از باب تجارت به باب طهارت

قصد از دادن این فراخوان نشاندن نامهائی چون آقای متین دفتری و خانم هشترودی در کنار بزرگانی چون خوئی و آزرم شاعران ارجمند در تبعید و غربت و دیگرانی است که میتوانند موجب تطهیر نام ایشان شوند. پس علت نزول این فراخوان را این بار نه در مبحث «توطئه» ، و «باب مکاسب» و خرید و فروش زمین بلکه در قسمت «مطهرات و باب تطهیر» باید باز جست. 
به رفیق قدیمی سابق عرض میکنم و نیز در همین جا به او کمک میکنم که برای نقد من نیز در همین اظهار نظر من محملی بجوید و داشته باشد. 
رفتن به ایران قابل نقد است، خیانت نیست. همکاری با جلادان خیانت است

این نظر من است . نظر کسی که نه در حکومت خامنه ای و چنانکه قبلا اعلام کرده ام در حکومت فرضی رهبر عقیدتی وعیال که امتحان خود را در مورد دموکراسی! و آزادی!در پروسه ای سی ساله و پیش از حاکمیت با نمره بیست! بلکه بیشتر گذرانده و فارغ التحصیل شده اند، پا به ایران نخواهم گذاشت.

نازنین! 
نقد افراد مورد نظر سرکار را حتمامیتوان انجام داد و پاسخشان را شنید ولی بگذار از زاویه خود بگویم که قرار نیست که مثل زنان مطلقه پاشکسته پس از طلاق نیزبضع مبارک خود را در حریم شوهر سابق بدانیم و در جدول ارزشی رهبر سابق تنفس بکنیم.

سی وچهار سال گذشته است 
ایران سرزمین ماست!که توسط مشتی ملای جنایتکار اشغال شده است.رفتن به ایران به دلیل اینکه یک بنده خدای متوهم وعظمت طلب بدون شناخت و شعور سیاسی درست! سی وچهار سال قبل اعلام مبارزه مسلحانه کرده واعلام کرده ششماهه حکومت را سرنگون میکند و خودش یکماه بعد با معراج تاریخساز یا فرار بزرگ تاریخسوز چمدان مبارک را بسته وبه اجبار خارجه نشین شده و رفتن به ایران را معادل خیانت دانسته حرف مفتی است که میلیونها ایرانی حتی شمار زیادی از هواداران این بزرگوار امروز به ریش ان آن میخندند و به درد خودش میخورد . 
سی و سه سال گذشته است و انقلاب نوین من در آوردی و خیالی این بزرگوار به سنین پیری رسیده است .انگار انقلاب مقوله ای تئوریک است که به خیال خود میتوانیم ابراز و اعلامش کنیم و نه یک پدیده واقعی که از درون جامعه میجوشد.

سی و چهار سال گذشته است از سه نسل فدا شده:
- نسل اول یعنی پدران ما مردند
- ما سالهای پایانی عمر را میگذرانیم و اکثریت ما بین ده تا پانزده سال دیگر نخواهیم بود
- فرزندان در خارج متولد شده ما دارند پا به سالهای میانسالی میگذارند
- یازده سال است رهبر مخفی است و سی وسه سال است هر سال سال آخر است.

جدول این روزگار جدول سال شصت نیست عزیز! همه چیز عوض شده است حتی رهبر ضد امپریالیست، که روزگاری ملک اردن را در دادگاه زنده یاد شاه   سگ زنجیری میخواند و امروز با فرزند او نرد دوستی میبازد و روسای سابق سازمانهای محترمه از رفقای سیاسی ایشانند. 
تکرار میکنم همکاری با ملایان نه به دلیل علائق پوشالی و جدول ارزشی بی ارزش و نظرات نادرست رهبر عقیدتی بلکه به دلیل اینکه این حکومت ضد مردمی است و بخش عظیمی از ملت ایران را بخاک سیاه نشانده است خیانت است و نه سفر به ایران. من و یا کسانی دیگر اگر به ایران نمیرویم دلایل مشخص خود را داریم و هر کس مختصات خود را دارد. خطر به ایران اگر خطر مرگ داشته باشد بلاهت است و اگر به همکاری با ملایان بیانجامد خیانت است و در اشکال دیگرش ضعف است و قابل نقد و نه خیانت .

نشستن با ماموران و روسای سابق سازمانهای جاسوسی و جنگ هم خیانت است یا نه؟ 
میتوانی در این باره مقاله ای قلمی بفرمائی و مرا نیز نقد نمائی ولی این نظر من است. در همین جا میخواهم اضافه کنم خوبست در کنار این مسئله، نششتن بر سر میز با ماموران و روسای سابق سازمانهای جاسوسی و جنگ جهاندار و جهانخوار و به به و چه چه کردن، همانانی که مصدق را به زیر کشیدند و ملتی را به روز سیاه نشاندند همانانی که در ویتنام و کره و ظفار و فلسطین و بسا نقاط جهان دستشان بخون آغشته است را توجه بفرمائی و بررسی کنی که خیانت است یا خدمت.
به رفقا عرض کن:
فلان رئیس سازمان جاسوسی و جنگ یا فلان سیاستمدار مطهر!! بی بی تمیز خالدار نیست که پس از رسیدن به سن پیری در خرابات، توبه کرده و بقیه عمردر دیر و کنشت به خیل پرهیزگاران بپیوندد. آنانی که جهانی را بخون کشیده و منجمله دندان در گوشت ملت فلسطین و ویتنام و غیره چرخانده اند در سنین پیری نیزبا دندانهای آهنین ولی مصنوعی در پس پرده و تا لحظه مرگ به کار خود ادامه میدهند و بیهوده یار سیاسی موحدان!! و مجاهدان!! نمیشوند و نمیشود آزادی ملتی را با یاری آنان به دست آورد.


چه شده استی در میان چه شده است؟

رفیق ما اشاره فرموده ان چه شده است که آخوندها آنقدر مهربان شده اند که رئیس کمیسیون زنان را به پیشواز میایند( البته بقول شما) اما بجز این چه شده استهای پایه ای تری هم هست.سئوال این است که:
چه شده است که رئیس چند  کمیسیون استعفا میدهند؟
چه شده است که شاعر اکثر سرودهای بنیادی مجاهدین میگذارد و میرود؟
چه شده است  که محافظ اول رهبر، مشاور سیاسی طالبانی میشود؟
چه شده است که ششصد رزمنده اشرف نشان از تیف به دامان رزیم پلید ملایان میشتابند؟
چه شده است که مسئول اتاق پذیرائی جنابش  به ایران رفته ودر شمال مشغول پرتغالکاری میشود؟
چه مرضی وجود دارد که این همه بریده و جدا شده تولید میشود؟
مشکل کجاست ؟ شما که تیز بینی، و همه جانبه میبینی، لطفا راز اینها را هم کشف کن و اندکی در میان بگذار.
خود بهتر از من میدانی که چقدر چه شده است و سئوال در این زمینه وجود دارد که هیچگاه پاسخی به آنها داده نشده . لطفا به چه شده استهای اصلی نیز اندکی بیندیش.


توهین مستقیم به امضا کنندگان!امضا کنندگان فراخوان فریب خوردگانند!

دوست نازنین در ادامه نوشته اند:
تردید ندارم که افراد دیگری نیز در این لیست به عنوان امضاءکننده ردیف شده اند که بهیچ وجه متوجه این ترفند نبوده اند .وگرنه به جز عوامل پیدا و نا پیدای رژیم و باندهایی که بصورت متشکل، همواره پای اینگونه فراخوان ها را ،به فرموده امضا میکنند،کدام ایرانی آزاده و آزادیخواهی حاضراست اسمش در کنار اسامی کسانی ردیف کند که به مردم و مقاومت ایران خیانت کرده و با آخوندها و "هابیلیانش " همسفره شده اند. 
این بزرگوار تیز و بز امضا کنندگان را نا وارد، فریب خورده، و نابالغ حساب کرده، و
بقیه را هم یکجاعوامل پیدا و ناپیدای رژیم دانسته اند.
من عرضی ندارم. مسئله روشن است. فقط میخواهم بگویم:
ما یعنی امثال من مدتهاست به فتوای فتوا خانه مبارکه، در زمره خائنان به مقاومت مورد نظر سرکار اعلام شده ایم ،اما لطفا بگذارید خود مردم در آینده قضاوت کنند که چه کسی به آنها خیانت کرده است.تاریخ در معبر خود در کار داوری است اگرچه الان هم، قضیه ناروشن نیست.


کسانی که امضایشان را پای فراخوان نگذاشته اند

نکته بعد در نوشته این بزرگواراشاره به کسانی دارد که امضایشان را پای این فرا خوان نگذاشته اند.خب نگذاشته اند ! دلشان نخواسته بگذارند!مگر پولی!یا مواجبی! یا زوری در کار بوده عزیز. هرکس خواست گذاشت و هرکه نخواست نگذاشت، ولی مطمئنا چنانکه خود من در جریان بودم نه جبری در کار بود و نه فریبی. دوستانی چند به دلایل شخصی امضا کردند و بعد تقاضای حذف کردند که به فرمانشان گردن نهاده شد. علت اینکه چرا این فراخوان ساده و بقول رفیقمان پیش پا افتاده برخی ها را آزار داده شاید هراس این باشد که ممکن است تاثیری بر جای نهد و مثلا در امر جابجائی لیبرتی کمکی کند که مورد پسند برخی نیست و من باز هم تاکید میکنم نوشته اگر میتوانیم فرض کنیم کمپ لیبرتی جابجا شده است  و نیز و حدیث پیرامونیان هفت حصار!  را مطالعه بفرمائید.

مشابهت مواضع هابیلیان و قابیلیان!!

ایشان اشاره نموده اند رئیس هابیلیان هاشمی در مصاحبه اش اعلام نموده جابجائی لیبرتی به اروپا به نفع ما نیست! شگفتا که در کنار این حضرت من کس یا کسانی دیگر را میبینم و میشناسم که انتقال لیبرتی به نفع آنها هم نیست و در نوشته میتوانیم فرض کنیم کمپ لیبرتی جابجا شده است   توضیح داده ام. به نظر رفیق عزیز ما این عجیب نیست؟ .راستی چه مشابهتی بین هاشمی هابیلی وآن دیگری وجود دارد؟ هر دو گویا به خون هم تشنه اند ولی مواضعشان بر سر جابجا نشدن لیبرتی و چماق خوردن ها به نحو غریبی شبیه است.چر اینطور است؟چه رازی وجود دارد؟ و در همین نقطه پس از هندوانه فروش پیدا کنید «آن هابیلی نادرست واقعی را»ایا ذات و خمیر مایه هابیلی و قابیلی یکی نیست و هر دو مثل هابیل و قابیل اصلی در اندیشه دو قلوهای توامان نیستند  ؟ اینجاست که بد نیست شعر خیام را کمی تغییر دهیم و در رابطه با آن شخص دیگر  من و دوست سابق همصدا زمزمه کنیم بگوئیم: 
هابیل که بیل میگرفتی همه عمر
دیدی که چگونه بیل( البته دسته اش )هابیل گرفت



در رابطه باعلت فراخون و کمک از هموطن لر 
و اما در رابطه با فراخوان احتیاجی به این همه تحلیل و تفسیر نبود. قضیه ساده بودعزیز. احساس مسئولیتی بود شاید احمقانه!! اما انسانی در قبال کشتار ساکنان لیبرتی و پاسخی به ندای وجدان  همین و بس. در این زمینه یاد لطیفه ای میافتم.
می گویند ماموران گشت منکرات رژیم ،همشهری لری رادر تابستان به دلیل پوشیدن پیراهن آستین کوتاه در شهر آبادان  دستگیر کردند و بردند بازجوئی که چرا پیراهن آستین کوتاه پوشیده. لر نازنین سکوت پیشه کرد. شکنجه اش کردند . حرف نزد . زندان وشکنجه چند ماهه شد ولی باز هم لر حرف نزد و فقط با چشمهای گشاده از حیرت بازجویان را نگاه میکرد.
مقامات یکی یکی امدند . امام جمعه، امام جمعه استان، وزیر دادگستری،رئیس کمیسیون قضائی و ضد تروریسم و امثالهم  و سرانجام نماینده امام، ولی لر حرف نزد که نزد انگار از روز اول لال بوده. شکنجه ها ادمه یافت وبالاخره خود حضرت امام آمد تا ببیند چرا این لر حرف نمیزند و مقاومت میکند و چه توطئه و کاسه زیر نیمکاسه و تطهیر و فروش زمین و چیز دیگری در کار است. امام به اتاق بازجوئی آمد و پرسید:

- لکن  بنده رهبر و فرمانده کل و ولی فقیه و امام امتم و از شما سئوال میکنم شما چرا پیراهن آستین کوتاه پوشیدی ؟. چه توطئه ای در کار است! ؟چه تطهیر و فروش زمینی در دستور است؟. چه همکاری با ضد انقلاب و شیاطین کوچک و بزرگ در جریان است؟
یکمرتبه لر پس از دو سه سال به حرف آمد و گفت:
- یعنی تو نمیدانی!  تو نمیدانی! تو نمیدانی !چرا استین کوتاه پوشیدم؟
همه صلوات فرستادند که بالاخره معجزه شد و امام او را به سخن آورد
امام با تانی فرمود:
- لکن نه نمیدانم
لر گفت
بیشرف آخر تابستان بود!  کله خراب آخر هوا گرم بود!!!
حالا هم بنده عرض میکنم عزیز تابستان بود و هوا گرم. از کشتار مجدد بچه های لیبرتی رنج میبریم  همین و بس. به شاخ سبیل شاه عباس کبیرهیچ توطئه ای در کار نبود. نگران نباش و بقول گمانم هادی خرسندی هنرمند ارجمند که اول امضا فرمود وبعد به دلیلی که خود میداند گفت حذف شود و حذف شد.
من اگر بنشینم
تو اگر بنشینی

هر دوتا سنگین تریم
برای اقای حسن حبیبی سلامت و موفقیت آرزو میکنم ونیز آرزو میکنم باب نقد و بررسی درست باز شود و همه، بتوانند نظرات خود را بنویسند و منتشر کنند
همین و والسلام
اسماعیل وفا یغمائی

چهارده ژوئیه 2014 میلادی 

************************************************************************

دلسوزی "هابیلیانی "برای ساکنان لیبرتی!
حسن حبیبی

در همه این سالهای گذار از بازار مکاره سیاست همه چیز دیده بودیم الا این اینکه فریبا هشترودی هابیلیانی و متین دفتری های زمین دوست، دلشان به حال رزمندگانی بسوزد که به خواست مشخص و پیگیر آخوندها در این سالها ،یا در اشرف با چماق فرقشان شکافت و یابا دست بسته قتل عام شدند و یا در لیبرتی با موشک تکه تکه شدند وبه اسارت نگاه داشته شدند تا در فرصت مناسب به صلابه کشیده شوند.

نمی دانم چه خبرشده است ولی تجربه این سالها نشان داده است که همیشه پشت این کاسه ها یک نیم کاسه ای هست .حال یا از نوع اخوندی و یا از نوع زمینه سازی های سرویس های گمنام فرانسوی برای یک توطئه ، که البته در چنین مواردی ، سربازان نه چندان گمنام برون مرزی آخوندها نیز همواره در کنارشان بوده اند.

خیلی سعی کردم که این را به حساب مسائل ساده تر زمینی بگذارم .اینکه مثلا مزیم خانم یک زمین دیگری از ارث ومیراثش باقی مانده که باید دوباره به ایران برود و پس بگیرد و یا شاید اینبار خود آقای "نوه " به صرافت افتاده که برای پس گرفتن املاک پدری سری به ایران بزند ،ولی گوئیا قضیه چیز دیگری است .

داستان به ظاهر یک فراخوان است .هرچند که همه خوب میدانیم که صدوراین فراخوان ها امروز دیگر هیچ کاربردی ندارد چرا که داستان لیبرتی و ساکنین ان مدتهاست مسئله روزمره و روی میز اوباما و بانکی مون است و دردی است که درمانش از عدم مماشات این دو "بزرگوار" ،با آخوندها میگذرد و نه امضای این و آن .با این حال اشکال در نفس "فراخوان دادن" نیست و منهم اگرفراخوانی "هابیلیانی "نباشد حتما آن را امضاء میکنم .اشکال در نیت فراخوان دهندگان است که به نظر میرسد اصلا از سر خیرخواهی برای ساکنین لیبرتی نیست .

نمیدانم .هرچند که اصل قضیه هنوز آشکار نیست ولی این را خوب میتوان فهمید که آنکسی که به بهانه نجات جان ساکنین لیبرتی فراخوان منتشر میکندو با حیله و کلک هایی که خودش میداند و من ،موفق میشود امضای اسماعیل خویی ونعمت آزرم را در کنار اسم فریبا هشترودی و متین دفتری ها بر بزند، بیش از هرچیز و قبل از هرچیز هدفش همان بر زدن فریبا هشترودی و امثال او در کنارافراد معتبر است و نه نجات جان ساکنین لیبرتی.

حال اینکه چه قصدی پشت این بر زدن و سفید کردن نام های آلوده و افرادی چون فریبا هشترودی که پس از خزیدن به زیر عبای ملا ی هابیلی یکدفعه در شکاف های سیاه سرویس های قرانسوی ناپیدا شد و یا مریم متین دفتری که پس از سالها تکیه بر کرسی مسئول کمیسیون زنان شورا ، یواشکی به ایران رفتنش ، آدم را به یاد آن داستان معروف مسجد رفتن ملا نصرالدین میاندازد،نهفته است ،خدا میداند

.

توگویی آنقدر اخوندها خوب و مهربانند که مریم خانم را پس از یک عمر همنشینی با "سران منافقین" در "فرودگاه امام" با سلا م و صلوات استقبال کنند و پس از اینکه زمین هایش را پس دادند دوباره با سلام و صلوات راهی پاریس کنند .

تردید ندارم که افراد دیگری نیز در این لیست به عنوان امضاءکننده ردیف شده اند که بهیچ وجه متوجه این ترفند نبوده اند .وگرنه به جز عوامل پیدا و نا پیدای رژیم و باندهایی که بصورت متشکل، همواره پای اینگونه فراخوان ها را ،به فرموده امضا میکنند،کدام ایرانی آزاده و آزادیخواهی حاضراست اسمش در کنار اسامی کسانی ردیف کند که به مردم و مقاومت ایران خیانت کرده و با آخوندها و "هابیلیانش " همسفره شده اند.

در اثبات این مدعا همین بس که آن خانمی که سرقفلی دار دکان "نجات جان ساکنان لیبرتی " است چون خیلی حواسش جمع است که نسوزد، امضایش را کنار عوامل لورفته و سوخته وزارت اطلاعات نگذاشته وآن کهنه تواب نابکار نیز که حواسش کمتر جمع بوده و امضاء کرده بود، متعاقبا امضایش را برداشته است .

جالب اینکه اتفاقا این آقای "ها بیلی " (هاشمیان در عکس بالا)، در باره همین ساکنین لیبرتی یکی از شقاوت بارترین موضعگیری ها را کرد و گفت:"...برخی از جداشدگان از این فرقه مي‌گویند افراد باقی مانده در پادگان اشرف، به گروگان گرفته شده و اسیر هستند. حرف من این است ....، چ
را با وجود راه‌های مختلف برای فرار، این افراد تا به حال فرار نکرده اند. فکر مي‌کنم از این تئوری که این افراد را اسیر کرده‌اند، باید بگذریم..... هیچ اصراری برای جا به جایی سازمان از عراق به کشورهای دیگر نیست، اما اشرف باید تعطیل شود.....اين‌ها به هر دلیل نتوانند در اروپا پناهندگی بگیرند، برخی شان دوباره برای بازگشت به ایران تمایل پیدا خواهند کرد"ودر جای دیگری نیز گفت :"مگراین که با ساده‌انگاری، دلخوش باشیم که این 3000 نفر، در چند کشور مختلف پراکنده خواهند شد... برای ما که آسیب دیده از ناحیه تروریسم و جنایات این گروه هستیم، (رفتن آنان به اروپا)، چشم‌انداز خوبی نیست. چرا که عملاً فرصت احیا و ابقای تشکیلات منافقین، در کشورهای اروپایی را به آن‌ها داده‌ایم"

Annie Lacroix Riz - LE FASCISME ENTRE DEUX GUERRES 1/2 - Paris X Nanterr...

Bruno - Rassemblement du Collectif Réunionnais Palestine Solidarité - 12...

در این کار مانا نیستانی از مجموعه عکس‌های کاوه گلستان از «شهر نو» استفاده کرده است.

در این کار مانا نیستانی از مجموعه عکس‌های کاوه گلستان از «شهر نو» استفاده کرده است.

DEMO IN GELSENKIRCHEN GEGEN DEN NAHOSTKONFLIKT

افشای ابعاد تازه رسوایی ترکیه درحمایت از داعش

ژوئیه 13, 2014
10304708_10201394151490700_8388411681187753111_nروزنامه ایدینلیک ترکیه فاش کرد که گروهی از افسران بازنشسته ترک که در فرماندهی نیروهای یگان ویژه فعالیت می کردند با اطلاع نخست وزیر این کشور به صف تررویست های داعش پیوسته اند و یک شرکت ترکیه‌ای از این گروه تروریستی پشتیبانی نظامی می کند.
این روزنامه ترکیه ای تأکید کرد: دوستان این افسران بعد از برقراری تماس با آنها، از موضوع جنگیدن آنان به همراه تررویست های داعش مطلع شدند. این افراد در مقابل درآمدهای کلان و با اطلاع دستگاه اطلاعاتی ترکیه به تروریست ها در سوریه پیوسته اند.
یک افسر بازنشسته ترک در گفت و گو با ایدینلیک گفت: این اقدام که توسط دستگاه اطلاعات ترکیه هماهنگ شده، هنگام اجرای عملیات نظامی علیه لیبی فاش شد زیرا در آن زمان تعدادی از افسران ترکیه ای جلوی دوربین رسانه ها قرار گرفتند و مصاحبه کردند.
این شخص خاطرنشان کرد که مشارکت درجه داران ترک در جنگ سوریه و قرار گرفتن آنها در صف تروریست ها و به خصوص حملات علیه شهرک ارمنی نشین «کسب» در حومه لاذقیه با هماهنگی کامل دستگاه اطلاعاتی و ستاد مشترک ارتش ترکیه صورت گرفت، و اگرچه این افراد برای شناخته نشدن نقاب به چهره داشتند اما بعد که تعدادی از آنان نقاب های خود را برداشتند هویت آنان فاش شد.
منابع نظامی ترکیه نیز در گفت و گو با روزنامه ایدینلیک تاکید کردند افرادی که در حال حاضر در صف گروهک های تروریستی در سایر کشورها می جنگند در آینده خطری برای ترکیه خواهند شد.
از سوی دیگر منابع آگاه در ترکیه از پشتیبانی نظامی شرکت تجاری یکی از فرماندهان بازنشسته این کشور از گروه های تروریستی خبر می دهند. این شرکت قطعات یدکی اسلحه، سلاح سبک و هرگونه مهماتی به غیر از سلاح سنگین را برای تررویست های داعش فراهم می آورد.
ایدینلیک ماه گذشته نیز فاش کرد که دستگاه اطلاعات ترکیه به دستور دولت رجب طیب اردوغان، نخست وزیر ترکیه، برای تروریست های سوریه اسلحه فرستاده است و گروه های تروریستی در دو هفته اخیر از این سلاح ها علیه واحدهای ارتش ترکیه استفاده کرده اند.
منتشر کننده این خبر یک جریان ارتجاعی شیعی وابسته فاشیسم حزب الله است

دختران کوچک باردار پسران کوچک عیال‌وار

  
 

دختران کوچک باردار پسران کوچک عیال‌وار
الناز محمدی روزنامه نگار
مائده، ۱۳ساله، نامزد
دروغ گفت. ترسید غریبه‌ها بفهمند نامزد کرده، از مدرسه بیرونش کنند. ترسید بفهمند یک‌سال دیگر، خانه کوچکی هست که او با آن سن‌و‌سال کمش باید برود تا بشوید، بپزد، بچه بیاورد، بچه بیاورد، بچه بیاورد: «خواستگار داشتم؛ زیاد. یکی یکی ردشون کردم. شوهر می‌خوام چه‌کار؟ می‌خوام درس بخونم، پول دربیارم.»
دست‌هایش را با آن مچ‌های باریک که گره کرد توی هم، جرینگ جرینگ النگوهایش بلند شد؛ النگوهای زرد پهنی که «کولی‌ها» می‌اندازند. بعد اسم «سیامک» را که شنید، زیرلب گفت: «نامزد نیستیم، خواستگارمه.» چشمهایش ولی چیز دیگری گفت؛ آن لبخند کوچک گوشه لبش هم و قهقه‌هایی که «شکیلا»، دوست هم‌سن و سالش، با شنیدن حرف‌هایش، زد و صدایش پیچید در اتاق کوچک خانه علم، محله دروازه غار.
سال دیگر که بیاید، «مائده»، ۱۴سالش می‌شود، «سیامک»، ۱۶. چندماهی است که نامزد کرده‌اند و ‌سال دیگر که بیاید، یک روز مائده جعبه‌های دستمالش را می‌دهد دست همکارهایش تا در خیابان برایش بفروشند، «سیامک»، به رفقایش می‌گوید یک روز در کارگاه جای او کار کنند و بعد می‌روند محضرخانه، عقد می‌کنند؛ جشنی هم در کار نیست لابد. نهایتش آرایشگاه که نه، یک آرایشگر خانگی می‌آید، «مائده» را از این سر و رویی که بچگی از آن می‌بارد، درمی‌آورد، موهایش را به‌رسم «محله غربتی‌ها»، مِش می‌کند و آماده‌اش می‌کند تا روزهای شوهرداری‌ را شروع کند.
۴سال پیش از بابل به تهران آمدند؛ خانه‌ای ۱۲متری در محله هرندی، چسبیده به دروازه غار اجاره کردند و زندگی جمع‌وجورشان شروع شد: «تو بابل کار نبود. خرجمون درنمی‌اومد. اومدیم این‌جا، شاید بهتر باشه.» زود ازدواج کردن در خانواده آنها رسم است. مادرش هم ۱۳ساله بود که ازدواج کرد؛ حالا ۲۸سالش است و ششمین بچه‌اش را حامله و سر چهارراه فاطمی، جعبه دستمال کاغذی می‌فروشد. مائده اولین بچه خانواده است. دخترخاله‌اش هم ۲‌سال پیش، وقتی ۱۶ساله بود با مردی ۲۰ساله ازدواج کرد؛ دخترخاله مائده حالا ۱۸سالش است و دو بچه دارد. «مائده» اما دوست ندارد زود بچه‌دار شود؛ «زود» از نظر او قبل ۱۸سالگی است، البته اگر شوهرش بگذارد. این را «طراوت مظفریان»، مدیر طرح مادرانه جمعیت امام علی(ع) می‌گوید: «دختربچه‌هایی که در محله‌های جنوبی تهران ازدواج می‌کنند، با وسایل پیشگیری از بارداری آشنا نیستند. از طرف دیگر، خانه‌های بهداشتی که در این محلات فعالیت می‌کنند، وسایل جلوگیری از بارداری را تحت شرایط خاصی می‌دهند؛ مثلا در بعضی نقاط، خانه‌های بهداشت مثلا روستایی در اسلامشهر و کوره‌پزخانه‌ها، خانه بهداشت آن محل‌ها به این بچه‌ها وسایل پیشگیری از بارداری نمی‌دهند و به همین دلیل آنها از این وسایل محرومند. برای همین هم است که این زنان کوچک، به فاصله چند هفته بعد از ازدواجشان باردار می‌شوند و تازه این اول ماجرای بچه‌دار شدن آنهاست. مانند مادر مائده که ۲۸سالش است و ۶بچه دارد، دختران او هم مانند خودش زود بچه‌دار می‌شوند و این ماجرا ادامه دارد.»
«مائده» اما زود بچه‌دار شدن را دوست ندارد؛ حالا کلاس هفتم است، درسش خوب نیست. این را خودش، با آن چشم‌های مشکی نافذ، وقتی پاهایش را روی زمین تکان می‌داد و موهای بلندش را دور انگشت‌هایش می‌پیچید، گفت. گفت «سیامک» را رد کرده، گفت حالا حالاها نمی‌خواهد شوهر کند، گفت قبل سیامک هم پنج تا خواستگار داشته، ولی ردشان کرده. گفت کسی مجبورش نکرده ازدواج کند. اینها را گفت و دست چپش را با آن حلقه طلایی انگشت حلقه‌اش، تمام‌مدت زیر پَرِ روسری‌اش قایم کرد. بعد که شکیلا آمد، گفت دیگر باید برود. رفت و شکیلا گفت: «دروغ می‌گه خانوم، سه، چهارماهی میشه نومزدش کردن، یه‌سال دیگه هم میره خونه خودش» شکیلا گفت و «خاله محیا»، مدیر خانه علم دروازه غار، با آن حیاط کوچک و اتاق‌های رنگ و وارنگش، پیچیده در آفتاب ظهر تابستان و کوچه پرپیچ و خم دروازه غار، تأییدش کرد.
نگین، ۱۶ساله، باردار
فکر می‌کرد کسی دوستش ندارد. جذاب نیست. دوست‌داشتنی نیست. لبخند روی لب‌هایش نمی‌آمد. شب‌ها که از کار برمی‌گشت خانه، پدرش از پای بساط «شیشه»‌اش که بلند می‌شد، اول او را یک فصل کتک می‌زد، بعد پول‌هایش را می‌گرفت و سرکوفتش می‌زد. ‌سال ۸۸ بود که با «خاله عاطفه» آشنا شد؛ می‌نشست در ایستگاه متروی شوش، منتظر او تا بیاید و با هم درس بخوانند. بعضی روزها هم پارک خواجو، نزدیک محل زندگی‌اش، کلاس درسش می‌شد؛ خاله عاطفه می‌آمد با لبخندی گشاده، کتاب‌ها را پهن می‌کرد، با هم درس می‌خواندند و حرف می‌زدند. خاله عاطفه همه سعی‌اش را می‌کرد تا لبخند روی لب‌های او بیاورد، اما سخت موفق می‌شد. بعدها اما داستان عوض شد؛ پدرش علاوه بر اعتیاد، قمارباز هم شد؛ یک قمارباز بدشانس. باخت پشت باخت بود که می‌آورد و طلبکارهایش می‌ریختند توی خانه ۲۰ متری‌شان در محله دروازه‌غار و نگین و پنج خواهر و برادرش را کتک می‌زدند. «نگین»، از آن به بعد نشست خانه تا از خواهر و برادرهایش مراقبت کند، درس نخواند، خانه علم نرفت، با خاله عاطفه که مددکارش بود، اسکیت‌بازی نکرد، مسافران ایستگاه شوش و مردان معتاد پارک خواجو دیگر او را ندیدند. تا این‌که سروکله «سورگ» پیدا شد؛ وقتی نگین ۱۳سالش بود و کلاس دوم، درس می‌خواند؛ خوب هم می‌خواند، با آن اوضاع آشفته روحی. اینها ولی مهم نبود؛ «یک نان‌خور کمتر، بهتر». پدر و مادر «نگین» او را به نامزدی پسری درآوردند که ۱۵‌سال بیشتر نداشت. حالا نگین در یکی از کوچه‌های تنگ و تاریک محله دروازه‌غار، در جنوب تهران زندگی می‌کند. گفته بود دوست ندارد زود بچه‌دار شود. نه شوهر دوست دارد، نه بچه. دلش بچه‌داری نمی‌خواهد. زندگی اما هیچ وقت آن‌طور نبوده که او می‌خواسته؛ او حالا ۱۴ساله است؛ یک‌سال است که در یک اتاق ۱۸متری با «سورگِ» ۱۶ساله زندگی می‌کند و سه‌ماهه حامله است. اوضاع برای او فرقی نکرده؛ دوباره ایستگاه‌های مترو و بی‌آرتی است که میزبان او هستند برای کار و پول درآوردن. حالا از صبح تا نیمه شب‌ها در خیابان کار می‌کند، با شکمی که کم‌کم بالا می‌آید و نفسی که سخت‌تر از قبل در گرمای تابستان بالا می‌آید. برای همین است که ظهر، وقتی در خانه کوچکش، با سقف‌های یونولیتی و دیوارهای کوتاه و حیاط مخروبه، زده می‌شود تا بیاید از حال و روز این روزهایش بگوید، خواهر می‌گوید نیست؛ رفته گدایی. کسی را هم راه نمی‌دهد تا اوضاع خانه نگین را ببینند؛ در را می‌بندد.
زنان کوچک بارداری مثل «نگین»، در خانه زایمان می‌کنند. آنها را بیمارستان نمی‌برند. یک قابله محلی می‌آید و بین بچه‌های فامیل، درحالی‌که دور زائو را گرفته‌اند، بچه‌شان را به دنیا می‌آورد. عفونت، جزء اصلی زندگی فردی آنهاست. «عاطفه صحرایی»، مددکار «نگین» و یکی از مدیران خانه علم جمعیت امام علی(ع) می‌گوید این دختران از ۱۲سالگی، به دلیل رعایت نکردن نظافت و نپوشیدن لباس زیر، عفونت و قارچ دارند. اما فقط اینها نیست. «نگین» و هم‌سن و سال‌هایش فقط یک ازدواج ساده نمی‌کنند، ساده بچه‌دار نمی‌شوند، ساده مادر چند بچه نمی‌شوند: «بارداری دختران کم‌سن و ‌سال خطرات بسیاری برای سلامت مادر و جنین دارد. مادر که هنوز در سن رشد است، باید جنین را هم تغذیه کند. درحالی‌که معمولا این دختران خودشان هم تغذیه مناسبی ندارند. بسیاری از مادرانی که در منطقه دروازه‌غار و لب خط با آنها مواجه می‌شویم بین ۱۲ تا ۱۳سالگی ازدواج کرده‌اند. معمولا اولین بارداری خود را در همین سنین تجربه کرده‌اند که در بیشتر موارد با سقط‌جنین همراه بوده است. وقتی زن نوجوانی باردار شود، به دلیل آماده نبودن از نظر فیزیکی و روحی ممکن است فرزندش دچار کمبود وزن یا مستعد انواع بیماری‌ها باشد. منظور از بارداری در نوجوانی، زیر ۲۰‌سال است. تقریبا ۵۰۰‌هزار زن نوجوان در جهان، بچه‌دار می‌شوند. متاسفانه آنها به هیچ روشی از باردار شدن پیشگیری نمی‌کنند و تقریبا دوسوم آنها هم به‌طور ناخواسته و تصادفی باردار می‌شوند.»
فرشته، سیما، آرزو؛ متأهل و باردار
در را که باز می‌کنند، کسی در حیاط نیست. دور تا دور حیاط را خانه‌های کوچکی گرفته که سقفشان از دود سیاه است و در ندارند. پسر نوجوانی که در اصلی حیاط را، که آخر بن‌بستی تنگ در محله هرندی است، باز می‌کند، می‌گوید «فرشته» در خانه نیست. می‌گوید «فرشته» نمی‌شناسد. بعد در خانه‌ها یکی یکی باز می‌شود و ۱۵ مرد از گوشه و کنار می‌ریزند وسط حیاط. می‌گویند این‌جا زن ندارند، همه مردند. یا پیپ دستشان است یا سیگار. فکر می‌کنند، از پلیس کسی آمده؛ مسأله اصلی‌شان ولی انگار ازدواج کردن و نکردن است. «سعید» می‌گوید: «همه اینها زن دارند، غیر من.» هنوز خبری از «فرشته» اما نیست. بعد دری باز می‌شود که یک پرده سیاه، ورودی آن را پوشانده؛ چیزی پیدا نیست. باید سر را خم کرد، توی خانه‌ای را که کاملا تاریک است و نوری از هیچ جایش بیرون نمی‌آید، کاوید تا کسی را دید. نگاه که دقیق‌تر شود، پای «فرشته» پیداست؛ فرشته‌ ۱۵ساله که پارسال با پسر ۱۶ساله‌ای از خانه فرار کرد و به شمال رفت. حالا برگشته؛ وقتی می‌فهمد، از بیرون در دیده شده، می‌آید دم در، می‌آید در چارچوب و می‌گوید چه کار دارید؟ همه چیزش به ۱۵ساله‌ها می‌خورد؛ صورت گرد، ابروهایی که هنوز برشان نداشته، پوست جوان و سبزه‌ای که هنوز جایی برای چروک روی آنها نیست؛ همه چیز غیر از شکم برآمده‌اش.
حامله‌ای؟  -  بله. چهارماهمه.
شوهرش نمی‌آید دم در. فرشته می‌گوید وقتی از شمال برگشتند، یک حمام را پیدا کردند و همه دارایی‌شان، یک پتو بود، بعد آمدند این خانه ۱۰ متری. می‌گوید آن‌قدر از پدر و برادرش کتک خورد تا دید بهتر است از خانه فرار کند تا هم کتک بخورد، هم ساقی آنها باشد. دید بهتر است قبل از این‌که او را بدهند به یک مرد ۲۰سال از خودش بزرگتر، با پسری که دوست دارد، زندگی کند. پنج ماه دیگر که بیاید، اعضای خانه خرابه آنها که نه حمام دارد نه آشپزخانه، سه نفر می‌شود. «از زایمان نمی‌ترسم. تا حالا چند زایمانو از نزدیک دیده‌ام. فقط باید یه قابله پیدا کنم تا بیاد.» او نمی‌خواسته بچه‌دار شود ولی این را هم نمی‌دانسته که باید چه کار کرد تا بچه‌دار نشد. «کاریه که شده، تازه بعد اون، چند تا دیگه هم میان، مطمئنم.» او اینها را می‌گوید و در را می‌بندد. شوهرش دیگر اجازه نمی‌دهد بیشتر از این حرف بزند. او همین‌طور که دستش را گذاشته روی شکمش، می‌گوید خداحافظ.
مائده و نگین و فرشته اما تنها نیستند؛ خیلی از هم‌سن و سال‌هایشان، حالا جای مدرسه، خانه شوهرشانند و به جای این‌که بچگی کنند، بچه‌داری می‌کنند.
«سیما»، ۲۵ساله. ساکن روستایی در کرج، بعد از ازدواج در ۱۲سالگی، ۶ نوزادش را از دست داده، به دلیل هشت‌بار زایمان به افتادگی شدید رحم مبتلا است و حالا برای پیوند قلب کودک دوساله‌اش تلاش می‌کند.
«آرزو»، ۱۷ساله. ساکن شوش، هفته آینده زایمان می‌کند اما تا به حال هیچ خدماتی از خانه بهداشت نگرفته، حتی آمپول کزاز نزده و از کم‌خونی شدید رنج می‌برد.
«فاطمه»، ۲۰ساله. با وجود مشکل شدید دریچه قلبی باردار شده و باید در ۷ماهگی سزارین شود. او تا چند ماه نمی‌دانسته که باردار شده و هیچ دسترسی به خدمات جلوگیری از بارداری نداشته است.
«سمانه»، ۲۵ساله. برای سومین‌بار حامله است و هر دفعه که باردار می‌شود دو تا از دندان‌هایش لق می‌شود و می‌افتد. حالا چهار دندان او افتاده و دو دندانش لق است.
۵۰‌هزار ازدواج ثبت‌شده زیر ۱۵سال
 چند هزار ازدواج ثبت‌نشده
هفته گذشته بود که براساس آمار ۹ ماه اول سازمان ثبت‌احوال ایران ‌سال ۹۲، اعلام شد بیش از پنج‌درصد زنانی که در این مدت ازدواج کرده‌اند  کمتر از ۱۵‌سال سن داشته‌اند یعنی ۳۰ هزار نفر.
حالا اما این سازمان، ویژه‌نامه تحلیلی‌ای را منتشر کرده که آمار ازدواج و طلاق در کل‌ سال ۹۲ در آن آمده و براساس آن حدود ۵۰‌هزار نفر از زنانی که در این ‌سال ازدواج کرده‌اند، کمتر از ۱۵‌سال و سن حدود ۲۵۰‌هزار نفر از این زنان، بین ۱۵ تا ۱۹‌سال بوده است. توزیع سنی ازدواج‌های ثبت‌شده ‌سال ۹۲ نشان می‌دهد که ۱۲۹‌هزار و ۷۸۰ رویداد ازدواج، بین مردان ۲۰ تا ۲۴‌سال با زنان ۱۵ تا ۱۹ساله اتفاق افتاده است.
اینها اما آماری از این ازدواج‌هاست که ثبت شده و ازدواج‌های دختران و پسرانی را که زیر ۱۵‌سال دارند و ازدواج می‌کنند اما ازدواجشان هیچ جا ثبت نمی‌شود در بر نمی‌گیرد. حالا تعداد زیادی از دخترانی مانند نگین و فرشته و مائده هستند که ازدواج می‌کنند اما هیچ تلاشی برای ثبت آن ندارند: به یک دلیل؛ آنها شناسنامه ندارند. «طراوت مظفریان»، مدیر طرح مادرانه جمعیت امام علی(ع) درباره این ازدواج‌ها می‌گوید: «آنها ازدواج‌هایشان را ثبت نمی‌کنند چون بیشترشان شناسنامه ندارند چون ازدواج‌های پدر و مادرشان هم ثبت نشده است. آنها کودکان «بی» هستند؛ بی‌شناسنامه، بی‌غذا، بی‌کتاب. از طرف دیگر خانه‌های این بچه‌ها کوچک است مثلا دو در دو متر یا ۱۲ متر و به همین دلیل آنها از بچگی همه چیز را از نزدیک می‌بینند. روابط پدر و مادرهایشان و بقیه مسائل را؛ چون پدر و مادرهای آنها اکثرا معتادند و بدون مقدمه رابطه جنسی برقرار می‌کنند و بچه‌ها از نزدیک همه چیز را می‌بینند. بچه‌ها اوایلش خیلی می‌ترسند و این در روحیه‌شان خیلی اثر بدی می‌گذارد، بعدها اما کم‌کم می‌فهمند که این یک اتفاق دیگری است. به همین دلیل است که آنها زود به بلوغ جنسی می‌رسند. مثلا ما می‌بینیم که حرف‌هایی می‌زنند که آدم باورش نمی‌شود. از طرف دیگر در میان خانواده‌های این کودکان، فرهنگ تجاوز وجود دارد. تجاوز، اتفاقی است که ممکن است از ۵سالگی برایشان بیفتد، بزرگترها به آنها تجاوز می‌کنند و با این موضوع آشنا هستند. این موارد هم فقط مربوط به کودکان محله‌های شوش و دروازه غار نیست؛ اطراف شهرری خیلی از دختران در سن ۱۲سالگی ازدواج می‌کنند. مثلا موردی را داشته‌ایم که در ۱۴سالگی زایمان کرده‌اند.» مظفریان از شرایط پزشکی زنان کوچکی می‌گوید که بعد از زایمان دچار مشکل می‌شوند: «رشد استخوان‌های لگن خاصره دختران نوجوان هنوز تکمیل و نهایی نشده است و تا ۱۸سالگی به بزرگترین اندازه خود نمی‌رسد. همین مسأله در مادران کوچک باعث می‌شود تا جنین هم فضای کافی برای رشد نداشته باشد و اصولا نوزادان آنها بسیار کم‌وزن و کوچک متولد می‌شوند. در بسیاری از مواقع هم نمی‌توانند به‌طور طبیعی زایمان کنند و باید حتما تحت عمل سزارین قرار بگیرند. احتمال مرگ نوزادان متولد شده از مادران نوجوان بسیار بیشتر از مادران بالغ و بالای ۲۰‌سال است.»او اینها را می‌گوید و «محیا واحدی»، مدیر خانه علم دروازه‌غار حرف‌هایش را ادامه می‌دهد: «این بچه‌ها می‌خواهند زودتر از این شرایط فرار کنند، خانواده‌ها هم از بچگی در گوش بچه‌ها می‌خوانند که باید ازدواج کنی. آنها هم فکر می‌کنند بهتر است ازدواج کنند تا درس بخوانند. ادبیاتشان جنسی است و بلوغ زودرس دارند. آنها مدرسه هم نمی‌روند، هیچ آینده‌ای برای آنها تعریف نشده. این بچه‌ها اکثرا دچار افسردگی می‌شوند. فقط هم دخترها نیستند؛ این فرهنگ برای پسرها هم وجود دارد. مثلا پیمان پسری ۱۳ساله است و می‌گوید خانواده‌اش به او می‌گویند تو دیگر خیلی داری بیکار می‌گردی و وقت زن گرفتنت است. آنها به این بچه می‌گویند برو ازدواج کن.»
فرشته، سیما، آرزو و دوست‌هایشان، بی‌هویتند. بچه‌هایشان هم. پدر و مادرهایشان هم بی‌هویت بودند. آنها ۱۳ساله، ۴۰ساله می‌شوند؛ شکم‌هایشان از بچه پر و خالی می‌شود و این داستان ادامه د
ارد.

وقتی هادی غفاری و موسوی تبریزی دم از اصلاحات می زنند٬ وقتی شیخ صادق خلخالی در اواخر عمر نکبت‌بارش از اصلاحات طرفداری می‌کند٬ حالا شیخ ناطق نوری هم بشود شیخ معتدل؛ چه ایرادی دارد؟!...

وقتی هادی غفاری و موسوی تبریزی دم از اصلاحات می زنند٬ وقتی شیخ صادق خلخالی در اواخر عمر نکبت‌بارش از اصلاحات طرفداری می‌کند٬ حالا شیخ ناطق نوری هم بشود شیخ معتدل؛ چه ایرادی دارد؟!...

ماجرای بازداشت دو دختر برای نوشیدن تحریک آمیز قهوه

ماجرای بازداشت دو دختر برای نوشیدن تحریک آمیز قهوه
نقی محمودی

طبق تبصره ی ماده ٦٣٨ قانون مجازات اسلامی مصوب ١٣٧٥ "زنانی که بدون حجاب شرعی در معابر و انظار عمومی ظاهر شوند به حبس از ده روز تا دو ماه و یا از پنجاه هزار تا پانصد هزار ریال جزای نقدی محکوم خواهند شد."
حجاب شرعی در تبصره ی ماده ی فوق تعریف نشده و تشخیص رعایت و یا عدم رعایت آن به مامورین نیروی انتظامی و بسیجیان واگذار شده است. اعطای چنین اختیاری صحیح نمی باشد و زمینه اعمال سلیقه شخصی توسط مامورین را فراهم می سازد.
از جهت اخلاقی نیز حجاب از جمله اموری است که نمی توان آن را با قانون و اجبار به زنان تحمیل کرد. اقداماتی که برخی از دانشگاه ها در اجباری کردن حجاب انجام داده اند در زمره همین اعمال نسنجیده است.
پیش از این و طی مراجعات مکرری که به مجتمع قضایی ارشاد (ویژه ی مبارزه با به اصطلاح مفاسد اجتماعی) داشتم، متاسفانه با مسایل و مواردی برخورد کردم که جای بسی تامل و تفکر داشت. از طرف نیروی انتظامی جمهوری اسلامی ایران، فرم های مخصوص چاپی  در اختیار مامورین نیروی انتظامی و بسیجیان قرار داده شده بود تا با گشت زنی در کوچه ها و خیابان ها و مراکز خرید با به اصطلاح بدحجابی مقابله کنند.
فرم مذکور به سه بخش تقسیم شده است. بخش اول اختصاص به وضعیت موی سر خانم های بد حجاب دارد. موارد این بخش عبارتند از: سر کاملا برهنه، سر نیمه برهنه، نمایان بودن سینه، بیرون بودن موی حالت دار، نمایان بودن گردن و روسری نازک. بخش دوم به وضعیت آرایش زنان اختصاص دارد از قبیل: روژ لب، ریمل، سایه ی چشم و ابرو، آرایش گونه، لاک انگشتان دست و پا و عینک های ممنوعه. بخش سوم اختصاص به وضعیت لباس بانوان دارد از جمله: مانتو تنگ بدن نما، مانتو کوتاه دامنی، مانتو چاک داربدن نما، مانتو خلاف عرف، جوراب دارای علایم ممنوعه، نداشتن جوراب و ....
بسیاری از موارد ذکر شده در فرم مذکور به صورتی مبهم و تفسیر بردار عنوان شده اند (از جمله عینک ممنوعه و مانتو خلاف عرف) و در نتیجه بنابر سلیقه و نظر مامور انتظامی و بسیجی مانتو و عینکی می تواند خلاف عرف و ممنوع تشخیص داده شود. علاوه بر این، صدور این فرم ها این امکان را برای مامورین انتظامی و بسیجی فراهم می سازد تا دایما در کوچه و خیابان، زنان را ورانداز کرده تا بلکه احراز کنند آیا  گردن و سینه اشان هویدا است یا خیر و آیا از ریمل و روژ لب استفاده کرده اند یا خیر!؟
حتی در دین اسلام نیز چنین دقت و تجسسی ممنوع است. طبق نظر محقق حلی فقیه مشهور اسلامی، نگاه کردن به جز صورت و دست های زنان آن هم در صورت ضرورت ، فقط یک بار جایز است و نگاه دوباره حرام است. در حالی که با در اختیار داشتن چنین فرمی مامورین و بسیجیان این بهانه را خواهند داشت که به کرات به زنان و دختران خیره شده تا بلکه یکی از موارد ذکر شده در فرم ها را در لباس و بدن آنها کشف کنند.
فرم دیگری نیز برای سرنشینان اتومبیل های در حال حرکت در سطح شهر تهیه شده که موارد مندرج در آن نیز قابل تامل است. مواردی از قبیل: سرنشینان بد لباس و آرایش کرده، عریان بودن اندام، لباس تنگ چسبان و ... کشف و احراز موارد مندرج در فرم اخیر به مراتب دارای عواقب سوء بیشتری است، چرا که مستلزم بازرسی تمام اتومبیل های در حال حرکت در سطح شهر است تا بلکه ماموان انتظامی و یا افراد بسیجی احراز کنند که لباس راننده یا سرنشیان به بدنشان چسبیده و یا عضوی از اندامشان عریان است یا خیر!؟
 
در سال ١٣٨٨، خانم جوانی به دفتر وکالت اینجانب مراجعه وعنوان کرد که چند روز پیش به همراه دختر خاله اش در یک کافی شاپ مشغول نوشیدن قهوه بوده که توسط چندین بسیجی دستگیر و به دایره ی مبارزه با مفاسد اخلاقی تبریز تحویل داده شده اند. ایشان و دختر خاله اش، پس از چندین ساعت بازداشت با ضمانت آزاد شده و رسیدگی به پرونده اشان به روزهای آتی موکول شده بود. پس از اخذ وکالت و مطالعه ی پرونده در دادسرا متوجه شدم که بسیجیان در گزارش مکتوب خود عنوان کرده بودند که موکل اینجانب و دختر خاله وی به شکلی تحریک آمیز در حال نوشیدن قهوه در کافی شاپ بودند! خوشبختانه در دادگاه موفق شدم با ارایه دفاعیات لازم حکم  برائت را از چنین اتهام واهی بگیرم.


منبع: ایران وایر

IRAN _AZAD: اطلاعیه شورای ملی مقاومت: آماده سازی و اقدامهای تح...

IRAN _AZAD: اطلاعیه شورای ملی مقاومت: آماده سازی و اقدامهای تح...: اطلاعیه شورای ملی مقاومت: آماده سازی و اقدامهای تحریک آمیز برای یک قتل عام بزرگ در لیبرتی پخش اخبار دروغ مبنی بر همکاری مجاهدین و دا...
یکی از شاهدان كهريزک سکوت خود را شکست

راه دیگر - پنج سال از فاجعه کهریزک گذشت. کهریزک پرونده همچنان بازی است که طی سال‌های اخیر توسط رسانه‌ها و مردم به شدت پیگیری شد؛ پرونده رفتار بی رحمانه و خشونت آمیز با معترضینی که پس از هجدهم تیرماه ۱۳۸۸ به خیابان ها رفتند تا فریاد زنند “رای ما کجاست”.
در پنجمین سالگرد وقایع کهریزک، مهرداد گنجی یکی از زندانیان بازداشتگاه کهریزک ۱۳۸۸ سکوت خود را می شکند و شرح آنچه را که در بازداشتگاه کهریزک دیده را در گفتگو با "راه دیگر" روایت می کند. متن زیر روایت او از روزهای بازداشت او در کهریزک تا اتفاقات بعد از آزادی اش است:
 
“زمانیکه مردم از کاندیداتوری میرحسین موسوی شادی می کردند، من هم به سمت سیاست کشیده شدم و در ستاد میرحسین موسوی فعال و در شادی مردم شرکت کردم. روز انتخابات رسید و من هم با مشورت پدرم که اهل سیاست بود به بهترین کاندیدا یعنی میرحسین موسوی رای دادم تا وضعیت کشورمان را سر و سامان دهد. اما رای ما را دزدیدند. بعد از آن بود که درتمامی روزهای تظاهرات شرکت کردم و تا روز ۱۸ تیر بازداشت نشدم. تااینکه در این روز یکی از هم تظاهراتی ها گفت شال سبز را از جیبت در بیاور اگر این را همراهت ببینند برایت بد می شود اما این شال را من از روز اول همراه داشتم و حاضر نبودم او را کنار بگذارم.
 
روزی هم که خانم فائزه هاشمی در مقابل مسجد بلال صحبت کردند من در زنجیره دور ایشان بودم و از او فیلم برداری کرده بودم، دوستم به من گفت فیلم را پاک کنم اما گوش نکردم. روز هیجده تیر در تظاهرات شرکت کردم و توسط یگان ویژه به نامردی به همراه خیلی از مردم بازداشت شدم. به حدی من را کتک زدند که تمام بدنم زخم شده بود و گوشی موبایلم را هم از من دزدیدند. من را به ون منتقل کردند و دستهایم را از پشت بستند و مانند بقیه افرادی که با من دستگیر کرده بودند ما را به پایگاه اطلاعات در میدان حر بردند. در آنجا از ما سوال کردند و برگه پر کردیم سوالاتی که مثلا ماهواره داریم یا نه و از اینجور سوالات… بعد ما را به پلیس پیشگیری میدان انقلاب بردند و در قرنطینه ما را نگه داشتند. فردا قاضی حیدری فر آمد (همین الان هم وقتی از این فرد حرف می زنم کل وجودم پر می شود از درد) او به ما گفت نصف شما را به کهریزک و نصف دیگر را به اوین می فرستیم. بعد کاغذی که پنج اتهام از جمله اقدام علیه امنیت ملی و…در آن نوشته بودند به دست ما دادند تا آن اتهامات را بپذیریم و ما هم مجبور شدیم آن برگه ها را امضا کنیم. خلاصه حیدری فر بدون اینکه به حرف ما گوش کند پرونده ها را تقسیم بندی کرد و من جزو افرادی بودم که باید به کهریزک منتقل می شدم.
 
در اتوبوس دستهایمان را بستند و بعد از چند ساعتی به محلی رسیدیم که اسمش “کهریزک” بود. چند ساعتی جلوی در ما را نگه داشتند و نمی دانم چرا در کهریزک ما را قبول نمی کردند. همه تشنه بودیم و این اول بسم الله بود در واقع این اول خوشی امان بود و از فجایعی که قرار بود بر سرمان بیاید بی خبر بودیم. بالاخره بعد از چند ساعت ما را پذیرفتند و به داخل کهریزک بردند یک آقایی به من گفت یه قدم جلوتر برو، شاید با فاصله یک ثانیه قدم را جلو گذاشتم که بخاطر همین یک ثانیه چنان ضربه ای با لوله به من زد که چهار و پنج ماه بعد از آزادی هنوز جای این لوله روی بدنم بود. بعد به تمام ما از جوانترین تا مسن ترین گفتند لخت شویم و این در واقع شوک بزرگی یا یک موج روانی و نوعی تحقیر کردن برای ما بود. خیلی دردآور و حس بدی بود که در مقابل همدیگر لخت شویم… واقعا نمی دانم از کجا بگویم که چه با ما کردند هنوز بعد از پنج سال تمام وجودم از یادآوری آن روزه ها به درد می آید.
 
جمعیت خیلی زیادی بودیم دو قرنطینه آنجا بود و ما را به آنجا بردند، غیر از ما حدود سی نفر از افراد معتاد هم آنجا بودند؛ ۶۰ متر جا در زیر زمین و یک پنجره شکسته… حیدری فر هم به ما گفته بود تا آخر تابستان آنجا می مانیم و زنده از آنجا بر نخواهیم گشت. راست هم می گفت در عرض شش روز سه نفر از بچه ها آنجا کشته شدند و اگر بیشتر می ماندیم همه کشته می شدیم. کهریزک جایی نبود که آدم زنده از آنجا بیرون بیاید خدا به ما رحم کرد. جمعیت زیاد بود و جای خواب نبود و خیلی از بچه ها زخمی بودند و هر وعده نصف نان و نصف سیب زمینی می دادند و در واقع هیچ حقی برای ما قائل نبودند و مانند متجاوزگر به ما نگاه می کردند واقعا نمی دانم به چه گناهی با ما اینچنین رفتار می کردند؟ همانطور که آقای کروبی گفتند به بعضی از بچه ها تجاوز شده بود و به یقین اگر تعدادمان کم بود به ما هم تجاوز می کردند. یک روز شروع به خواندن زیارت عاشورا کردیم همه گریه می کردیم حتی یکی از بچه ها پدر و مادرش را در بیمارستان بستری کرده بود و دم در گرفته بودنش، نمی دانید چه زجری می کشید و گریه می کرد؛ خیلی چیزها دیدیم که قابل وصف نیست، خدابیامرز روح الامینی هر روز داد می زد که چرا ما را اینجا آورده اند و خیلی ناراحت بود.
خاطرم هست کمیجانی اینقدر امیر جوادی فر را زد که دیگر توانی برایش نمانده بود، هنوز در کهریزک بودیم و فکر کنم یکی از دلایل مرگ امیر همان کتک ها بود. امیر چند لحظه قبل از مرگش تشنه بود و آب می خواست اما سرباز صفر به ما زور می گفت و به امیر آب نداد.
 
ما را به اوین بردند و یک ماشینی همراه ما بود که به ما نوشیدنی رانی پخش کرد و نمی دانم از طرف کجا بودند و اینقدر وضعیتمان بد بود که در اوین جرات نمی کردند به ما دست بزنند و به محض ورود دستکش و ماسک داشتند تا یکدفعه مریض نشوند. گال و شپش و مریضی پوستی گرفته بودیم و خیلی از بچه ها را اینقدر روی آسفالت کشانده بودند که پوستشان کنده شده و چرک کرده بود. یک آقایی اگر اشتباه نکنم بنام البرزی بود که حبس ابد خورده بود و وکیل بند بود شروع به دادن دمپایی به ما کرد و من یک شوخی کردم که اگر می شود دمپایی من را نیکتا بدهید، یک ربع بخاطر همین من را می زد و می گفت به آقا خامنه ای فحش می دهی و کل صحبتهای من را تغییر داد و کتکم می زد و بچه ها التماس می کردند که ولم کند. کتکهایش به حدی شدید بود که بعد از دو روز که از اوین آزاد شدم اولین سوالی که از من می کردند این بود که پشت گردنت چی شده است. بعد از آزادی جلوی در زندان نامزد امیر جوادی فر عکس امیر را نشانم داد و گفت او را دیده ای من نتوانستم خبر مرگ او را بدهم و گفتم نمی شناسمش و یک عذرخواهی به او بدهکارم.
 
یک قاضی هم بود که رفتار خوبی داشت و موقع آزادی گفت چرا وضعتان اینطوری هست و آرایشگر را صدا زد که به سر و وضعمان برسد، بعد گفت بیرون که می روید حرفی نزنید وگرنه دوباره شما را برمی گردانند. البته یک تعهد از ما گرفتند و حتی من نوشتم که اگر در صف نانوایی بیشتر از بیست نفر باشد در آن صف نروم و بعد آزادم کردند.
بعد از آزادی بدنبال شکایت نبودم زیرا وابستگی زیادی به خانواده ام داشتم و کل زندگی ام مادرم بود و می ترسیدم دوباره اذیت شوند. من یک ماه بعد از آزادی شبها گریه می کردم و اتفاقات کهریزک راحتم نمی گذاشت. از دادگاه نظامی در خیابان شریعتی نامه برایم آمد که بروم و شکایت کنم و علت اصرار را نمی دانستم، بعد رفتم و یازده صفحه شکایت نامه نوشتم. یکبار پدر محسن روح الامینی ما را صدا کرد و گفت بیایید من می خواهم خون پسرم را زنده نگه دارم. دم در خانه اش موبایل هایمان را گرفتند و او در خانه به ما گفت همه اتفاقات را دوباره بنویسید و می خواهد جداگانه اقدام کند. من هم چون در دادگاه تمام حرفهایم را زده بودم دیگر دلیلی برای اینکار ندیدم. فردا آقای روح الامینی از من شکایت کرد و از دادگاه من را خواستند که او از من شکایت کرده که چیزی از کهریزک می دانم و نمی خواهم بگویم و من هم جلوی دو شاهد دست روی قرآن گذاشتم که از کهریزک هر چه می دانسته ام گفته ام. دقیقا دو روز بعد آقای روح الامینی در تظاهرات راستی ها حضور پیدا کرد.
 
آقای تمدن استاندار تهران هم یک هیئتی بدستور آقای خامنه ای تشکیل دادند تا به ما به اصطلاح غرامت دهند. این را هم بگویم که موبایل من را زمان بازداشت گرفتند و پدر و مادرم به موبایلم زنگ زده بودند و یک آقایی گوشی را بر داشته و گفته بود که پسرتان اوین است و در گوشی اش عکس های مستهجن هست. یعنی تمام بلاهایی که به سر من آورده بود را کنار گذاشته بود و یک اتهام هم به من زده بود! بعد از آن هم هر چقدر دنبال گوشی رفتیم تحویل ندادند.
 
خانواده من هشت روز هیچ خبری از من نداشتند و اسم ما در هیچ جا ثبت نشده بود و واقعا کهریزک آخر دنیا بود و ما آخر دنیا را به چشم دیدیم. خانواده ام تنها روزی که فهمیدند اوین هستم روزی بود که چند تا از سایت ها اسامی ما را نوشته بودند و پدرم متوجه شده بود که من اوین هستم. مادر و مادر بزرگم در این هشت روز از شدت ناراحتی مریض شده بودند. بعد از آزادی خانواده ام خیلی می ترسیدند و حاضر به شکایت نبودند. من هم تنها بخاطر نامه دادگاه رفتم و شکایت کردم. بعد از آن هم همانطوری که من را آوردند شکایت کنم به همان شکل شکایتم را پس گرفتند! یک آقایی در ناجا به من گفت چه شکایت بکنید و چه نکنید هیچ چیزی تغییر نمی کند. درست هم می گفت با تمام بلاهایی که بر سرمان آوردند و در کهریزک سه نفر شهید شدند، مرتضوی تنها ۲۰۰ هزار تومان جریمه شد. اصلا به طنز شبیه است. یکی از دوستانم بخاطر دزدیدن سه پرتقال یکماه زندان رفت اما مرتضوی چهار نفر را کشت و به ۲۰۰ هزار تومان جریمه شد! این معنای عدالت در کشور ماست.
 
کهریزک همه چیز را از من گرفت و مسیر زندگی من را عوض کرد. اگر کهریزک نبود من الان در ایران در کنار خانواده ام بودم. حالا در پنجمین سالگرد فجایع کهریزک تنها می توانم می گویم کاش همه سبز بودیم. وقتی بی تفاوتی مردم را به این جنایات می بینم درد کهریزک بیشتر بر روی دلم سنگینی می کند. بعضی از مردم وقتی صحبتی از کشته شدگان کهریزک می شود می گویند می خواستند بیرون نروند و من در جواب آنها تنها می توانم بگویم کاش همه سبز بودیم. درد کهریزک که فراموش شدنی نیست به کنار، اما درد اینکه مردم از کنار این فجایع گذشتند بیشتر آزارم می دهد.
اما میرحسین موسوی هم با وجود اینکه شهید داد و خواهر زاده اش را به شهادت رساندند همچنان ایستاده است. حاکمیت می داند اگر حصر رهبران جنبش سبز آتش زیر خاکستر است که اگر حصر برداشته شود این آتش دوباره شعله ور می شود و کشور جان می گیرد. اگرچه از سیاست چیزی نمی دانم اما این را می فهمم که میر حسین موسوی یک خطر برای حاکمیت است اگر او را بکشند یک هزینه دارد و اگر آزادش کنند یک جور دیگر برای حاکمیت هزینه دارد و بخاطر همین نمی دانند با حصر چه کنند. در هر حال این وضعیت مانند آتش زیر خاکستر است که دیر یا زود شعله ور می شود حالا چه با میر حسین موسوی و چه با میر حسین موسوی دیگری…” 


منبع: راه دیگر
سعید العقیلی کیست؟ این ابربدهکار بانک ها و دو شریک مرموز و امین



روز آنلاین، فیروزه متین : درحالی که دولت می گوید فهرست کامل بدهکاران کلان بانکی را به قوه قضاییه ایران ارسال کرده، این قوه تا کنون نسبت به برخورد با این رانت خواران اقدامی نکرده، یک رسانه نزدیک به دولت نام یکی از این بدهکاران را فاش کند و از "چهره های پشت پرده نظام بانکی"، "مرد مرموز" و "نیروی امین" به عنوان کسانی یاد کرد که بدهکار اصلی را در گرفتن وام ها یاری داده اند.

سایت انتخاب، از "سعید العقیلی" به عنوان "ابر بدهکار بانکی" نام برده و نوشته وی "با حمایت های یکی از پشت پرده های سیستم بانکی، نسبت به پرداخت اموال بیت المال کاملاً بی توجه است".

مشخصات این فرد به نوشته این منبع چنین است "کسی که در دولت احمدی نژاد توسط یکی از دیگر از افراد ذینفوذ سیستم بانکی کشور حمایت می شد، با وجود صدها میلیارد بدهی به سیستم بانکی کشور، وام های متعدد دیگری - با حمایت این فرد مرموز - از برخی بانک ها و شرکت های سرمایه گذاری زیر مجموعه بانک ها، دریافت کرده است. شدت حمایت این فرد بانفوذ به اندازه ای است که وی با اعمال اشتباهات محاسباتی در یکی از بانکها، قصد تسویه ی بدهی های العقیلی را داشته است، اما مدیرعامل وقت این بانک، متوجه اقدامات متقلبانه فرد حامی العقیلی شده و مانع ادامه ی اقدامات وی شده است".

این اقدام کم سابقه با حمایت آقای "م. ف" یکی از نیروهای این فرد در بخش "نظارت" بانک مرکزی دولت دوم احمدی نژاد انجام شده است؛ با این حال، این نیروی امین، در حال حاضر با حمایت همان چهره ی بسیار پرنفوذ سیستم بانکی مسئولیت های متعددی در یک شرکت سرمایه گذاری از جمله یکی از شرکت های تأمین سرمایه بانک سپه به عهده گرفته.

بنا به این افشاگری "از دیگر اقدامات این فرد با نفوذ سیستم بانکی کشور - که به شدت از حضور در رسانه ها ابا دارد و فامیل و سوابقی غلط از خود در رسانه های منتشر کرده - تلاش برای جا به جایی مالکیت یک زمین وابسته به پلی اکریل اصفهان، یک زمین دیگر در غرب تهران به العقیلی بوده است. او به العقیلی پیغام داده تا زمان حل کردن مشکلات این ابربدهکار، حق بازگشت به ایران را ندارد! این چهره ی مرموز، پیشتر باعث و بانی بازگشت یک چهره ی متخلف و بسیار موثر در ماجرای فساد سه هزار میلیاردی به ایران بوده است".

سعید العقیلی کیست؟ 

بر اساس این گزارش، فردی که در این گزارش به عنوان ابربدهکار بانکی معرفی شده، یک سرمایه دار اماراتی به نام محمد سعید العقیلی است که سال گذشته از سوی وزارت خزانه داری ایالات متحده آمریکا به دلیل مشارکت در فعالیت های اقتصادی مربوط به ایران تحریم شد.

در همان زمان، سایت بولتن نیوز در گزارشی درباره العقیلی، او را به همراه بابک زنجانی، یکی از دو دلال بزرگ نفتی ایران معرفی کرد و نوشت: "با انتشار اسناد وزارت خزانه داری آمریکا، موضوع فروش نفت ایران توسط العقیلی تاجر سیگار را مطرح کرده است که در کنار بابک زنجانی، بخشی از اختیارات فروش نفت و دریافت پول را به عهده داشته اند. ضعف مدیریت وزرای نفت پیشین ایران تا معاونین امور بین الملل شرکت ملی نفت ایران باعث شد که شرکت ملی نفت ایران با سابقه ۹۰ ساله در فروش نفت خام و انجام قراردادهای بین المللی در زمینه نفت و گاز، بخش اعظم اختیارات خود را در ارتباط با فروش نفت به دلال سیگار کمپانی ار-جی رینولدز یعنی آقای العقیلی بدهد. و همچنین بخشی از فروش نفت نیز به دیگر دلال این گونه معاملات یعنی بابک زنجانی اعطا شد که آنها نه تنها نفت ایران که جزء انفال محسوب می شود را به ثمن بخس خریداری کردند بلکه در فروش نیز آنرا به حراج گذاشتند".

او پیش از این به دلیل "قاچاق سیگار" و ارتباط اش با محسن رضایی در پرونده این قاچاق، در بین فعالان اقتصادی و سیاسی ایران چهره ای شناخته شده بود.

نقش او در پرونده قاچاق ایران تا حدی برجسته بود که محمود احمدی نژاد در سال ۸۸، به ارتباط وی با محسن رضایی در یک سخنرای عمومی در قم اشاره کرد.

سيد محمود ابطحي، مديرعامل سابق شركت دخانيات هم در سال ۹۰ درباره العقیلی گفته بود: "دو شرکت ميزبان و شركت انتظار ايرانيان پيگيري‌هاي زيادي را براي بستن قرارداد با شركت فيليپ موريس و واردات سيگار مارلبرو داشته‌اند. يك گروه منفعت طلب دنبال اين بودند كه مجوز مربوط به اين كار را دريافت و مارلبرو را رسماً به كشور وارد كنند... مديران قبلي شركت دخانيات به دليل تخلفات العقیلی در مقابل فعاليت وي ايستادگي كرده بودند و ما هم همين كار را انجام داديم كه البته فشار زيادي بر من وارد شد تا وي جريمه خود را پرداخت نكند، فعاليت خود را در صنعت سيگار ادامه دهد و در پروژه قشم فعال باشد. من اين موضوع را نپذيرفتم و در مقابل العقيلي ايستادگي كردم ولي وقتي ديدم هيچ حمايتي از من نمي‌شود بنا به خواست خودم از وزير صنايع، پست مديرعاملي دخانيات را ترك كردم. العقيلي بارها كلاه سر صنعت دخانيات ايران گذاشته است. اينكه اين فرد به عنوان سرمايه‌گذار خارجي بخواهد تمام حقوق كشور را زير پا بگذارد، امكان پذير نيست".

اما سایت الف در گزارشی درباره او نوشته: "محمد سعيد العقيلي كه افتخار خود را نداشتن شناسنامه ايراني مي داند و در كشور امارات زندگي مي كند، در سال هاي دوره اصلاحات به عنوان بزرگترين وارد كننده سيگار به ايران درآمده و صاحب ثروتي افسانه اي شده است.پس از رياست جمهوري احمدي نژاد و با پيگيري هاي وزارت اطلاعات، شبكه قاچاق وي كشف و تنها در يك مورد شرکت پخش عظیم به عنوان یکی از دهها شرکت وابسته به العقیلی، به دليل عرضه خارج از شبکه ۶۳۰۵ کارتن سیگار به پرداخت ۹۳۵۷۸۴۴۰۰۰۰ ریال جریمه نقدی محکوم شد".

سایت تابناک نیز از از فعالیت های العقیلی در قشم پرده برداشته و می نویسد: "العقیلی که حالا برای خود یک چهره برجسته اما پنهان اقتصادی شده با روی کار آمدن دولت جدید فعالیت های خود را نه تنها کاهش نداده که با با روی کار آمدن فردی با نام « م.ا» به عنوان مدیر عامل منطقه آزاد قشم شدت یافته و به تعامل با تیم جدید می پردازد. سرپل این تعاملات همان آقا الف است که سریعا وارد بازی شده و با تدارک سفر امارات مقدمات دیدار مدیر عامل جدید و العقیلی را فراهم می آورد".

رمزگشایی از فرد مرموز

نام سعید العقیلی در حالی از سوی سایت "انتخاب" به عنوان "ابر بدهکار بانکی" برده شده که در همین گزارش، از فردی به نام "م.ف" نیز که به عنوان یک "چهره مرموز" در تلاش است تا بدهی های او را صاف کند، سخن به میان آمده است.

کدهای ارائه شده در گزارش "انتخاب"، او را "م.ف"، یکی از نیروها در بخش نظارت بانک مرکزی دولت دوم احمدی نژاد معرفی می کند.

این کدها، نشان می دهد که منظور سایت انتخاب، محسن فاضلیان، مدیر سابق اداره نظارت بر موسسات پولی غیر بانکی بانک مرکزی است که چندی پیش به اتهام جعلی بودن کارت پایان خدمت و عضویت در هیات مدیره یکی از موسسه های مالی و اعتباری تحت نظارت و دریافت رشوه از سمت خود برکنار شد؛ اما سایت های حکومتی علت برکناری او را "تداخل فعالیت های دانشگاهی و اجرایی" اعلام کردند.

رمزگشایی از فرد نام مستعار

شخص دیگری که در گزارش انتخاب به عنوان "فردی که فامیل و سوابقی غلط از خود در رسانه های منتشر کرده" معرفی شده نیز تنها با یک مقام بانکی تشابه دارد و او حمید پورمحمدی، قائم مقام رئیس کل بانک مرکزی در دوره محمود بهمنی است که مدتی نیز به اتهام مشارکت در پرونده اختلاس ۳ هزار میلیاردی بازداشت بود.

روزنامه توقیف شده قانون، پیش از این، درباره فرد مورد اشاره در گزارش "انتخاب" نوشته بود: "در حالی که جامعه مدتی است درگیر مدرک سازی و جعل عنوان از سوی برخی مقامات و مسئولان است، پدیده جالبی در بانک مرکزی وجود دارد و آن نه تنها استفاده نادرست از عنوان دکتر بلکه بهره‌گیری از نام مستعار است.قائم مقام بانک مرکزی، که نام اصلی‌اش سید حمید پورمحمد گل سفید است ترجیح می‌دهد از نام مستعار سید حمید پورمحمدی استفاده کند. در پروفایل وی در سایت بانک مرکزی نیز نام کامل وی سیدحمیدپورمحمدی گل سفیدی عنوان شده است.همچنین در حالی که وی را دکتر می‌خوانند، در سایت بانک مرکزی هیچ توضیحی در مورد تحصیلات وی داده نشده است و احمد توکلی رییس مرکز پژوهش‌های مجلس پیش از این در حاشیه جلسه علنی مجلس به خبرنگاران گفت: آقای پورمحمدی اصلا دکترا ندارد و به دروغ خود را دکتر معرفی می‌کند.استفاده از اسم مستعار از سوی وی نیز بدعت تازه ای است که رخ داده است".

روز گذشته رییس کمیسیون اصل نود مجلس نیز از نقش بزرگ شرکت های سرمایه گذاری زیر مجموعه بانک ها در اقتصاد پنهان کشور گفت و تاکید کرد "این شرکت ها نقش بزرگی در اقتصاد پنهان کشور دارند و نوسانات شدید بازار اقتصاد شامل بازار ارز، سکه و واردات و بخش های خدماتی ناشی از برخی اقدامات این شرکت هاست".


منبع: روز آنلاین