mardi 6 janvier 2015

پیرامون کوچک خان جنگلی و تحریف استعماری تاریخ آن خسرو شاكري زند

پیرامون کوچک خان جنگلی و تحریف استعماری تاریخ آن
خسرو شاكري زند

گفتن ندارد که چهره‌هاي تاریخی برآمده از تاریخ‌اند، و چهره‌هاي گوناگون از تقاطع عوامل گوناگون تاریخ. در ایران چهره‌هاي تاریخی کم نبوده‌اند- چه از گونه‌ي خدمتگزار مردم چه از گونه‌اي که ظاهراً به نام منجی کشور و منافع مردم برخاسته‌اند، اما در جمع‌بندی تاریخی واقعیت عمل آنان وارونه‌ي آني بوده است که خود نمایانده‌اند یا مبلغان‌شان پیرامون‌شان افسانه بافته‌اند، افسانه‌هايي که در پرتو نور درخشان واقعیت‌ها و تحلیل‌هاي تاریخی پنبه مي‌شوند، اما همواره این افسانه‌زدایی زمان مي‌طلبد.
در دوران معاصر، در عصری که بر خلاف گذشت‌هاي دور، هنگامی که مردم خود قهرمانان ملی خویش را خود بر مي‌گزیدند، قلم تاریخ نویسی عمدتاً در دست صاحبان قدرت‌هاي تبلیغاتی بوده است، خادمان به منافع مردم و کشور همواره شناسایی لازم را در اذهان مردم نمي‌یابند، چه قدرت پروپاگاند ایدئولوژیک، که به نام تاریخنگاری به خورد مردمان داده مي‌شود، آنچنان نیرومند است که توانایی تفکر و ارزیابی را از مردمان سلب مي‌کند، اگرچه این گونه پروپاگاند همواره کارا نیست و اثر منفی خود را نمي‌تواند گذارد.
در سده‌ي بیستم میلادی، چندین تن از کسان، که در ایران کوشیدند خود را در خدمت کشور و مردم بینوای آن قرار دهند، آماج پروپاگاند هیستریک دشمنان مردم، استقلال، و آزادی ایران قرارگرفتند، هر یک به نحوی. به وارونه، برخی، که خود مي‌نمایاندند و مبلغان‌شان هم در «خدمتگزاری» آنان در مطبوعات و دیگر ابزار قابل استفاده‌ي تبلیغات، بویژه در کتب تاریخی، با توسل به ایجاد برخی از مظاهر تمدن جدید توسط ایشان، چنان وانمود مي‌کردند که آنان «خدمتگزار» ایران و ایرانی بودند، چنان لطمات سنگینی به سیر فرهنگی کشور واردآوردند که نمي‌توان مطمئن شد که آیا خسارات وارده جبران‌پذیر خواهند بود یا نه. خطای عامدانه‌اي که اثر تبلیغات صاحبان منافع بزرگ در ایران در اذهان ایجاد توهم کرده است این است که گویا برخی محصولات تمدن جدید ـ مانند گسترش خیابان‌ها و جاده ها، ایجاد ارتش و پلیس مدرن، کارخانجات مدرن، ویران کردن آثار تاریخی و بناکردن ساختمان‌هاي زشت و بیقواره‌ي «مدرن،» تلفن، تلگراف، و جز آن‌ها ـ به موازات گسترش فساد اخلاقی و اجتماعی به جای گسترش فرهنگ، دانش، و انکشاف شخصیت‌هاي متعادل، شکیبا، آینده نگر، خدمتگزار جامعه، بانیان آن‌ها را به شخصیت‌هاي تاریخی بدل کرده است، غافل از آنکه آن آثار تمدن در دوران معاصر همپای گسترش و انکشاف سرمایه داری در جهان اموری اجتناب ناپذیر بوده اند و معمار واقعی آن‌ها سرمایه‌ي در جستجوی بهره بوده است، نه چهره‌هاي تراشیده و پرداخته‌ي دستگاه‌هاي پروپاگاند سرمایه‌ي جهانی که بایستی اعمال آن «شخصیت»‌ها را توجیه مي‌کرد و خرمندانه جلوه مي‌داد.
از این دست‌اند دو شاه پهلوی، که به قول خود پسر، پدراش را «آنان» آوردند و بردند و، سپس، او را هم آوردند و بردند؛ آوردن و بردن‌هايي ـ که اگر سخن پسر را درست بفهمیم ـ در خدمت همان گسترش و انکشاف سرمایه و بهره‌ي روزافزون بود. پس اینان مهره‌هايي بیش نبود و همین که سائیده مي‌شدند مي‌بایستی به دور افکنده مي‌شدند.
به وارونه‌ي ایشان، چهره‌هايي بودند که دستگاه‌هاي پروپاگاند خادم سرمایه‌ي در حال گسترش در پهنه‌ي جهانی مي‌بایستی از آنان چنان تصویری ارائه مي‌شد که گویا آنان مسبب همه‌ي بدبختی‌هاي ایران بودند. نخستین اینان میرزا کوچک خان، موجد و رهبر نهضت جنگل بود. دومین آنان دکتر تقی ارانی، دانشمندی، که در دوران تحصیلات عالی در جمهوری وایمار (Weimar) آلمان به مارکسیسم گروید، و سومی دکتر محمد مصدق بود، که، اگرچه از خانواده‌اي اشرافی برخاسته بود، با تحصیلات عالی در فرانسه و سوییس، توانست چهره‌اي شود که جز برآیندی متعالی و سازگار از فرهنگ سنتی ایران و فرهنگ مدرن اروپایی نبود. هر سه‌ي این چهره ها، در عین شباهت هایشان، تفاوت‌هايي با یکدیگر داشتند که باز محصول دوران‌هاي تاریخی و محیط‌هاي آموزشی ایشان بود. هر سه آماج تبلیغات منفی صاحبان و حامیان گسترش و انکشاف سرمایه‌ي جهانی بودند، و مي‌توان گفت که حتی هدف تبلیغات «دوستان» دشمن شادکن نیز قرارگرفتند.
شخصيت و منش كوچك خان
کوچک خان در عهد مشروطیت طلبه‌ي جوانی بود که، نه فقط به آن نهضت گروید، بلکه عشق‌اش به میهن آنقدر بود که، برخلاف برخی از مشروطه‌خواهان برجسته، پس از سرکوب مشروطیت در نتیجه‌ي هم‌دستی دو قدرت بزرک حاکم در ایران، همچنان به کوشش خود برای رهایی ایران از چنگ استعمارگران ادامه داد و نهضتی را پایه ریخت که دوست و دشمن را انگشت به دهان طلسم کرد. به همين جهت کارگزاران استعمار، در عین حداکثر تقلا برای نابودی وی ـ و اگر نشد، خریدن او ـ استقلال‌طلبی را در ایران از ریشه برکنَنَد.
در آن زمان که كالدوِل‌، كاردار سفارت‌ آمريكا، گزارش‌ می‌داد که: «ايران‌ سرزمين‌ افراط‌ و تفريط‌هاست‌؛ ثروتمندان‌ بسيار ثروتمند و تن‌آسايند، در حالي‌ كه‌ تهي‌دستان‌ چنان‌ نيستند كه‌ درآمريكا ديده‌ مي‌شود، بل‌ همواره‌ گرسنه‌اند و اغلب‌ ازگرسنگي‌ مي‌ميرند؛ و حتّي‌ در اين‌ وقت‌ از سال‌ (شهريور) مواد غذايي‌ بالاترين‌ قيمت‌ها را طي‌ نسل‌ها دارد و نايابي‌ غله‌، ميوه،‌ و حبوبات‌ به‌ واقع‌ هشداردهنده‌ است‌، توده‌ي‌ وسیعی از مردم‌، كه‌ اقشار دهقاني‌ را تشكيل‌ مي‌دهند، فقط‌ به‌ خوردن‌ نان‌ بسنده‌ مي‌كنند؛ در نانوايي‌هاي‌ عمومي‌ جمعيت‌ زيادي‌ گرد مي‌آيند ... و اغلب‌ دست‌ خالي‌ باز مي‌گردند .... گدايان‌ زياد مي‌شوند و صدها تن‌ از آنان‌ خيابان‌ها را پرکرده و‌ با وضع‌ رقت‌ باري‌ گريه‌ و گدايي‌ مي‌كنند،» گزارشی‌ ديگر از سوي‌ هيأت‌ مبلغان‌ مذهبي‌ امريكايي‌ به‌ سرپرستي ‌کشیش سي‌. ا.ِ مورِي‌، آورد که: «اين‌جا [در رشت در دوران کوچک خان] نياز به‌ كمك ‌... به‌ هيچ‌وجه‌ ناشي‌ از وضعيت‌ محلي‌ نيست ‌... مردم‌ نيازمند كمك‌، آن‌ هزاران‌ تني‌اند كه‌ از خانه‌هاي‌ فقر زده‌ي‌ خود در جلگه‌ها و دهات‌ مرتفع‌ دور از رشت‌، مي‌گريزند. هم‌ اكنون‌ دو زن‌، يكي‌ از آنان با همسر و سه‌ فرزنداش‌، ... چيزي‌ براي‌ خوردن‌ نداشتند و از اين‌رو به‌ رشت‌ آمدند كه‌ فكر مي‌كردند غذا در آن‌ فراوان‌ و ارزان‌ است‌. مطلقاً چيزي‌ جز لباس‌هاي‌ ژنده‌ي‌ خود ندارند و كاري‌ نيز براي‌ آنان پيدا نمي‌شود. اما، در مقايسه‌ با وضعيت‌ دهشتناك‌ حاكم‌ بر ديگر نقاط‌ ايران‌، در گيلان‌ تحت‌ نظارت‌ كوچك‌خان‌، قحطي‌ به‌ گفته‌ي‌ وزير مختار آمريكا، مهار شد. هيأت‌هاي‌ مذهبي‌ آمريكايي‌ در رشت‌، پول‌ امداد را پس‌ فرستادند و «گفتند به‌ دليل‌ تدابير مؤثري‌ كه‌ اين‌ ايلياتي‌ها [يعني‌، جنگليان] به‌ كار گرفته‌اند، به‌ كمك‌ ما نيازي‌ نبود.» يك‌ سال‌ واندي‌ بعد، مُورِي‌ رئيس‌ هيأت‌ آمريكايي‌ موفقيت‌ جنگليان‌ها را ستود: در حالي‌ كه‌ دیگر ايرانيان‌ متمکن در تهران‌، همدان‌، قزوين‌، زنجان‌، مشهد و ساير جاها با ننگ‌ تمام‌ تقريباً هيچ‌كاري‌ نكردند... [جنگليان‌] ماهانه‌ ١٠ هزار دلار صرف‌ مراقبت‌ از پناهندگان‌ قحطي‌زده‌اي‌ مي‌كنند كه‌[از دیگر نقاط ایران] به‌ رشت‌ مي‌آيند، و مي‌كوشند كه‌ آنان‌ را در ميان‌ دهكده‌هاي‌ مجاور تقسيم‌ كنند و اسكان‌ دهند.» به‌ گزارش‌ موري، ‌به‌ محض‌ اين‌ كه‌ جنگليان‌ مجبور به‌ عقب‌نشيني‌ شدند و شهرها در گيلان‌ به‌ دست‌ انگليسيان‌ افتاد، نه‌ فقط‌ قيمت‌ها بالا رفت‌، بلكه‌ كالاهاي‌ ضروري‌ همچون‌ بنزين‌ «بسيار كمياب‌» شد، زيرا به‌ تصرف‌ انگليسيیان براي‌ تأمين‌ هدف‌هاي‌ جنگي‌شان‌ درآمد. اين‌ گفته‌ با اعلاميه‌ي‌ جنگليان‌ در متهم‌ كردن‌ انگلستان به‌ احتكار مواد غذايي‌ هم‌خواني‌ داشت‌. این تفاوت بر فاصله‌ي معنوی بین یک رهبر مردمی و ستمگران حاکم بر دیگر نقاط ایران پرتو مي‌افکند.
ميرزا كوچك‌خانِ رهبر جنبش جنگل تنها به فکر کمک به کسانی نبود که از دیگر نقاط ایران برای لقمه نانی به گیلان مهاجرت مي‌کردند. این جنبه از شخصیت وی جزیی از خلق و خوی وی همچون یک مبارز سیاسی بود. آورده‌اند، از آن‌جا كه‌ تلاش‌ براي‌ اقدام‌ جمعي‌ انجمن‌ها، مجلس‌، و حتّي‌ احزاب‌ اروپايي‌ مآب‌ شكست‌ خورده‌ بود، ايرانيان‌ به‌ استقبال‌ يك‌ رهبر باجذبه (كاريزماتيك‌) مي‌شتافتند. رهبر آينده‌ي‌ جنبش‌ جنگل‌، که در ١٢٦٠ـ١٢٥٩ ه.ش. در رشت‌ چشم به جهان گشوده بود، حتّي‌ در هيأت‌ يك‌ مرد جوان‌، سيماي‌ تأثيرگذاري‌ داشت‌: بلند بالا، خوش‌ اندام‌، با چشم‌هاي‌ آبي‌ درخشان‌، و چهره‌اي‌ «پولادين‌ حاكي‌ از اراده‌اي‌ آهنين،‌» حتي‌ زماني‌ كه‌ لبخند مي‌زد. وي‌ دستان‌ و بازوان‌ بلند و نيرومندي‌ داشت‌.
یکی از کارگزاران استعمار، که استقلال‌طلبی کوچک خان را برنمی‌تابید، طی يك‌ سرگذشت‌ خصمانه،‌ از او تصويري‌ «دمدمي‌ و بدگمان» در عين‌ حال‌ «درستكار و مؤمن،‌» همچون‌ يك‌ «كراموِل‌ بدون‌ شخصيت‌ و دانتوني‌ عاري‌ از تصميم»‌ به‌ دست‌ داد، مقایسه‌اي بین آن دو انقلابی خونریز با انقلابی رقیق القلبی چون کوچک خان به هیچ وجه صحت نداشت. در عین آوردن اینکه وی‌ دچار «تعصب‌ مذهبي‌ و عشق‌ به‌ خرافات» بود، آن کارگزار نمي‌توانست «اصول‌ ميهن‌دوستي،» «نزاكت‌ و پارسايي‌ روشن‌بينانه‌ و در عين‌ حال‌ متعصبانه‌اش»‌ وی را مورد توجه‌ قرار ندهد.
گفته‌ شده است كه‌ وي‌ داراي‌ «جذبه‌ي‌ خاصي»‌ بود. يكي‌ از سرسخت‌ترين‌ دشمنان‌اش‌، جوادزاده‌ پيشه‌وري، یکی رهبران كمونيست‌ ایران، وي‌ را «پرهيزكار، بزرگ‌ منش‌، با چشماني‌ نافذ و با ابهت‌» توصيف‌ كرد. دوست‌ و دشمن‌ در او چهره‌ي‌ يك‌ ميهن‌ دوست‌ سرسخت‌، مدافع‌ آرمان‌خواه‌ عدالت‌، صريح‌اللهجه،‌ اما متواضع‌، بي‌علاقه‌ به‌ منافع‌ يا افتخار شخصي‌، را مي‌ديدند. به‌ گفته‌ي‌ وابسته‌ نظامي‌ فرانسه‌ در تهران‌، كوچك‌خان‌ «صدايي‌ نرم‌ و اقناع‌كننده‌» و «چهره‌اي روحاني‌» داشت‌ و مورد علاقه‌ي‌ دهقاناني‌ بود كه‌ در او به‌ چشم‌ «منجي‌» مي‌نگريستند. مراتب‌ ميهن‌ دوستي‌، بزرگواري‌، و عشق‌ او به‌ عدالت‌ مورد تأئيد ميسيونرهای‌ مذهبي‌ آمريكايي‌ در رشت‌ نيز بود. وي‌ زندگي‌ پارسايانه‌اي‌ داشت‌ و هر زمان‌ كه‌ لازم‌ بود، سخن‌ مي‌گفت؛ فردي‌ صادق‌ و شكيبا، با خلق‌ و خوي‌ ملايم‌ و خويشتن‌دار توصيف‌ مي‌شد. ميرزا از انتقام‌جويي‌ نفرت‌ داشت،‌ و حتّي‌ نسبت‌ به‌ دشمنان‌ مهربان‌ بود و تمايل‌ داشت‌ آنان‌ را به‌ جاي‌ مجازات‌، نصيحت‌ كند. ازین رو، ‌با اینکه از او چون‌ «سردار» (فرمانده‌) اسلام‌ يا حتي‌ «شاه‌ گيلان‌» نام‌ مي‌بردند، برخی بر آن بودند که‌ وي‌ چون «رهبر انقلابي،‌» «فاقد شهامت‌ لازم» بود، چون از دید آنان یک رهبر انقلابی بایستی مخالفان‌اش را مي‌کشت!
وي‌ افزون‌ بر زبان‌ عربي‌ و الهيات‌ اسلامي‌،‌ اشعار كلاسيك‌ فارسي‌ مسلط‌ و بسياري‌ از آنها را از بَر بود؛ به‌ حماسه‌ي‌ شاهنامه‌ فردوسي‌ عشق‌ مي‌ورزيد و حتی از نام‌ مستعار فريدون‌، نام‌ پادشاه‌ حماسي‌ عهد باستان‌، كه‌ تاج‌ و تخت‌ سلطنت‌ ايران‌ را پس‌ از درهم‌ شكستن‌ سلطه‌ي‌ يك‌ متجاوز خارجي‌ بازپس‌ گرفته بود، استفاده مي‌کرد‌. بنا بر گزارش‌هايي، وي‌ در عین برخورداری از استعداد شاعري،‌ «باور غريبی‌»  به‌ استخاره‌ داشت، كه‌ به‌ گفته‌ي‌ منشي‌اش‌، هنگام‌ ترديد و دو دلي‌، هميشه‌ به‌ آن‌ روي‌ مي‌آورد. «در اموري‌ كه‌ نتيجه‌ي‌ آن‌ معلوم‌ نيست‌، مشورت‌ با خداوند [استخاره] زيان‌بخش‌ نيست‌ و كمترين‌ سود آن‌ اين‌ است‌ كه‌ شخص‌ از تصميمي‌ كه‌ مي گيرد‌، پشيمان‌ نخواهد شد.»
یکی از کارگزارن روسیه‌ي تزاری به نام مارچِنكو مي‌نويسد كه‌ کوچک در عنفوان‌ جواني‌ فرا گرفته بود كه‌ از همه‌ي‌ آنچه‌ نماينده‌ي‌ ستم‌ اروپاييان بود متنفر باشد از تجربه‌‌هاي سياسي‌ اوليه‌ي‌ وي‌ اطلاعي‌ در دست‌ نيست‌، اما شايد این تفکر طي‌ اقامت‌ موقت‌اش‌ در تهران‌ حاصل‌ شده‌ بوده باشد، يعني‌ زماني‌ كه‌ اعتراضاتي‌ عليه‌ سفر شاه‌ به ‌اروپا، همراه با مبالغی‌ وام‌ از قدرت‌هاي‌ اروپايي،‌ در گرفته‌ بود. او نسبت به استثمار دهقانان بی‌توجه نبود؛ وي‌ در دفاع‌ از دهقانان‌ لشت‌ نشا (علیه زمینداران بزرگ، امین الدوله و فخرالدوله) نيز شركت‌ داشته بود‌.
او مردی با وجدان بود. سال‌ها بعد، او از واقعه‌ي‌ عجيبي‌ ياد مي‌كرد كه‌ طي‌ آن‌ ناخواسته‌گدايي‌ را كشته بود‌ كه‌ با سماجت‌ زياد از او پولي‌ را كه‌ نداشت‌ درخواست‌ مي‌كرد. ميرزا از اصرار اين‌ گدا از كوره‌ در رفته ‌ و ضربه‌اي‌ بر گداي‌ سمج‌ وارد آورده بود، ضربه‌اي كه‌ بلافاصله‌ وي‌ را كشته بود‌. ميرزا كوچك‌خان‌ ‌ وحشت‌ زده‌ بود يك‌راست‌ نزد يپرم‌خان‌، رئيس‌ پليس‌ تهران‌ و يكي‌ از فرماندهان‌ كمیته‌ي‌ ستار، كه‌ ميرزا در سال‌ ١٢٨٨ به‌ آن‌ خدمت‌ كرده‌ بود،‌ رفت و خود را تسليم‌ كرد. اما بعد با رضايت‌ بستگان‌ آن مقتول آزاد شد. آن گدا باید تنها کسی بوده باشد که دست این رهبر انقلابی تصادفاً کشته شده بوده باشد.
هنگامی که مجموعه‌ي‌ یک نيروي‌ ٢٥٠ نفري‌ نیروهای سرکوب جنگلیان‌ مجبور به‌ تسليم‌ شدند و خود رئيس‌ پليس‌ و دستياران‌ ارشداش‌ به‌ اسارت‌ درآمدند، رئيس‌ قدرتمند پلیس خود را به‌ پاي‌ كوچك‌خان‌ انداخت‌ و درخواست‌ بخشش‌ كرد و میرزا پذیرفت، اما، به‌رغم‌ اعتراض‌ ميرزا، زندانيانِ‌ اشراف‌ زاده، توسط‌ رزمندگان‌ انتقام‌جوي‌ جنگلي‌ «قطعه‌ قطعه‌ شدند.» كوچك‌ خان‌، كه‌ از اين‌ كار هم‌رزمان‌اش‌ خشمگين‌ شده‌ بود، بقيه‌ي‌ زندانيان‌ را آزاد كرد و به‌ رفقايش‌ گفت‌ كه‌ وي‌ كمتر از آنان‌ از خائنان‌ نفرت‌ نداشت، اما ايشان‌ ( جنگليان) «انقلابي»‌ بودند، «نه‌ آدمكش‌.»
اتهام‌هاي بي‌اساس و روايت‌هاي مغشوش
حضور چند زنداني جنگي‌ آلماني‌ و اتريشي‌ (كه‌ پس‌ از انقلاب‌ فوريه‌ از روسيه به‌ ايران‌ گريختند) به‌ دست‌ بسياري بهانه‌ داد تا كوچك‌خان‌ و جنبش‌ او را مُتَهَم‌ به‌ همكاري‌ با امپرياليست‌هاي‌ آلماني‌ كنند. تاريخ‌نگاران‌ شوروي‌ عصر استالين‌، ناظران‌ انگليسي‌ و فرانسوي‌، و تاريخ‌نگاران‌ آمريكايي‌ دوران‌ جنگ‌ سرد، جملگي‌ ـ بدون‌ كوچك‌ترين‌ مدركي‌ ـ مدعی شدند كه‌ ميرزا كوچك‌خان‌ همراه دولت امپراتور آلمان بود ـ امری که به هیچ وجه صحت نداشت. با اینکه عملاً هيچ اطلاعي‌ درباره‌ي‌ ديدگاه‌هاي‌ رسمي‌ مقامات‌ روسيه‌ي‌ تزاري‌ نسبت‌ به‌ جنگليان طي‌ نخستين‌ مرحله‌ي‌ آن جنبش‌، كه‌ طي آن تلاش‌هاي‌ كوچك‌خان‌ عمدتاً متوجه‌ اشغال‌ ايران‌ از سوي‌ روسيه‌ بود، در دست‌ نيست ـ و شگفت ‌اینكه‌ در نوشته‌هاي‌ شورویان درباره‌ي‌ جنبش‌ جنگل‌ هرگز به‌ گزارش‌هاي‌ ديپلمات‌هاي‌ تزاري‌ اشاره‌اي‌ نرفته است‌، و نيز هيچ‌ پژوهشگر خارجي‌ اجازه‌ نيافته‌است به‌ بررسي‌ پرونده‌هاي‌ ديپلماتيك‌ در بايگاني‌هاي‌ روسیه‌ بپردازد ـ ‌ديدگاه‌هاي‌ دو مقام‌ رسمي‌ سابق‌ روسيه‌، مارچنكو و نيكيتين‌، كه‌ طي‌ جنگ‌ جهاني‌ اوّل‌ در ايران‌ مقيم‌ بودند، دریچه‌اي به نظرات روسیه در این باره مي‌گشایند.‌ نيكيتين‌، كنسول‌ روسيه‌ در رشت،‌ که سه‌ سال‌ پس‌ از جنايات‌ سال‌هاي‌ ١٢-١٩١١ در شمال‌ ايران‌ گذرانده بود، طی گزارشی‌ ٢٥ سال‌ پس‌ از انقلاب‌ اكتبر ‌ سياست‌هاي‌ تزاري‌ در ايران‌ را به‌ باد انتقاد گرفت. وي‌ نوشت‌، روسيه‌ ايران‌ را به‌ يك‌ «تحت‌الحمايه‌ي‌ اعلام‌ نشده‌» (inavoué Protectorat)، نه‌ رسمي‌، که غير رسمي،‌ تبديل‌ كرده‌ بود. ازین رو، وي‌ جنبش‌ جنگل‌ به‌ رهبري‌ «انقلابيون‌ ملي‌» را جنبشی دانست‌ كه‌ دولت‌ مركزي‌ تهران‌ از آن‌ واهمه‌ داشت‌، زيرا جنبش‌ آنان‌ بر پايه‌ي‌ «احساسات‌ ميهن‌ دوستانه‌» استوار بود. با اين‌ حال‌، ارزيابي‌ نيكيتين‌ متناقض‌ به‌ نظر مي‌رسد و گويي‌ نقش‌ ديپلماتيك‌ وي‌ مانع‌ مشاهده‌ي‌ بي‌طرفانه‌اش‌ مي‌شد. وي‌، در حالي‌ كه‌ كوچك‌خان‌ را «فرمانده‌» اتحاد اسلام‌ مي‌دانست‌، (كاملاً به‌ اشتباه‌)، تصريح‌ كرد كه‌ روحانيت‌ نفوذ فزاينده‌اي‌ در جنبش‌ جنگل‌ پيدا كرده‌ بود، زيرا بيشتر اعضاي‌ «سناي‌» جنگل‌ «ملايان» بودند. نيكيتين‌ هم‌ چنين‌ تأييد كرد كه‌ تداركات‌ نظامي‌ كوچك‌خان‌ و نيز شهرت‌ وي‌ به‌ خارج‌ از سرحدات‌ گيلان‌ گسترش‌ يافته‌ بود، و اينكه‌ «از ديد‌ عناصر ملي‌ ايراني‌» و كساني‌ كه‌ مي‌خواستند پرچم‌ ميهن‌دوستي‌ را يك‌ بار ديگر به‌ اهتزاز درآورند، وي‌ «اميد و جلوه‌ي‌ شكوه‌ دموكراسي‌» بود. از سوي‌ ديگر، نيكيتين‌ به‌ نقل‌ از گريگوريف‌، مأمور كنسولي‌ روسيه‌ي‌ تزاري، گفت‌ كه‌ جنگليان با استفاده‌ از نفوذ خود در «وضع‌ ماليات‌هاي‌ سنگين‌» بر مردم‌ رشت‌ و انزلي،‌ كه‌ موجب‌ نارضايتي‌ تجار شده‌ بود، «بي‌پروا و بي‌پرواتر» عمل‌ مي‌كردند. به‌ گفته‌ي‌ وی توجيه‌ جنگليان‌ اين‌ بود كه‌ اداره‌ي‌ «يك‌ تشكيلات‌ با نيروي‌ آزادي‌بخش‌ بدون‌ پول‌» نا ممكن‌ بود‌. آنگاه‌ وی در يادداشتي‌ متضاد، بدون هیچگونه استنادی، نوشت‌ كه‌ جنبش‌ جنگل‌، برغم‌ ظاهر نوع دوستانه‌ي‌ آن‌، در حقيقت‌ ثروتمندان‌ را ثروتمندتر و تهيدستان‌ را فقيرتر كرده‌ بود!
در مورد شخصيت‌ ميرزا كوچك‌خان‌، نيكيتين‌ گيج‌ و سردرگم‌ مي‌نمايد، زيرا وي‌ را مردي‌ «ساده‌» و «آرام‌» مي شناخت‌ كه‌ آرماني‌ را دنبال‌ مي‌كرد‌ و مخالف ‌انباشت ثروت شخصي بود‌.
م‌. مارچِنكو، در تقابل‌ كامل‌ با نيكيتين‌، در ١٩٢٠ (١٢٩٩)، به‌ طور حيرت‌انگيزي‌  كوچك‌خان‌ را يك‌ «آلماني‌ انقلابي‌ در كشور ايران‌» خواند. وي‌ برآشفته‌ از انقلاب‌ روسيه‌ و موفقيت‌ بلشويك‌ها، كه‌ بسياري‌ در آن‌ زمان‌ آن‌ را «توطئه‌ اي‌ آلماني‌» مي‌دانستند، مدعي‌ شد كه «آلمان‌ انقلاب‌ را [به‌ ايران] آورده‌، چون‌ مي‌داند كه‌ رويدادهاي‌ روسيه‌ همواره‌ پژواك‌هايي‌ در ايران‌ داشته‌ است‌.» با اين‌ حال‌، وي‌ پس‌ از ديدار با كوچك‌خان‌، او را يك‌ «ماجراجوي‌ هوشمند، با روحيه‌اي‌ سرزنده، مبتكر، عزمي‌ آهنين‌، و بسيار آگاه‌ از كشور و مردم اش‌» يافت‌. همچنين، وي‌ نمي‌توانست‌ محبوبيت‌ و قدرت‌ وي‌ را انكار كند. در همین زمینه، وزير مختار انگلستان در تهران‌، مارلينگ‌، در ١٩١٨ (١٢٩٧) به‌ او گفته‌ بود كه‌ «وي‌ در شگفتی‌ است كه‌ چرا كوچك‌خان‌ نبرد خود را به‌ تهران‌ نمي‌كشاند.»
از دوران‌هاي‌ بسيار كهن‌، بهترين‌ تكنيك‌ براي‌ ارائه‌ي‌ اطلاعات‌ دروغين‌ اين بوده است كه يك‌ ادعاي‌ سياسي‌ با ذكر ساده‌ي‌ واژه‌ي «دليل‌» طرح شود، بدون‌ آنكه‌ عملاً آن‌ را ارائه‌ كنند. مثلاً، اتهام‌ مارچنكو از اين‌ قرار بود: «ثابت‌ شده‌ است كه‌ كوچك‌خان‌ از سفارت‌ آلمان‌ در تهران‌ كمك‌ هزينه‌ دريافت‌ مي‌كرده‌ است‌. ... با توجه‌ به‌ دستوراتي‌ كه‌ از سفارت‌ آلمان‌ گرفته‌ بود،» ارتشي‌ ده تا دوازده هزار نفري‌ تشكيل‌ داد. «بنابراين،‌ كوچك‌خان‌، مكه‌اي‌ جديد در رشت‌ آفريد.» اقتدار وي‌ «زياد و شهرت اش‌ گسترده‌ بود، بويژه‌ در ميان‌ مردم‌ فرومايه‌اي‌ كه‌ مأموران‌ ماهر ذهن‌شان‌ را به‌ كار گرفته‌ بودند.» مارچنكو در مقاله‌اي‌ كه‌ در يك‌ نشريه‌ي‌ فرانسوي‌ منتشر شد، با در هم‌ كردن‌ همان‌ نيمه‌ حقايق‌ و نيمه‌ اكاذيب‌، مدعي شد كه‌ آلمانيان «انقلابي‌ بلشويكي‌ ـ روستايي‌ در روسيه‌ و انقلا بي‌ ناسيوناليستي‌ را در ايران‌ سازماندهي‌ كردند.» آلمانيان با بازي‌ شير يا خط‌ با بلشويك‌ها و ضدبلشويك‌ها... قدرت‌ را به‌ كوچك‌خان‌، اين‌ لنين‌ ايران‌، تفويض‌ و از او به‌عنوان‌ مسؤول‌ بخش‌ ايران‌ انقلاب‌ جهاني‌ استفاده‌ كردند!» مارچنكو، كه‌ نه‌ از اخلاق‌ بويي‌ برده‌ بود و نه‌ از انديشه‌ نشاني‌ در او يافت‌ مي‌شد، كوچك‌خان‌ را نيز يك‌ «هوادار آلمان» و هم‌ يك‌ «عنصر‌ ملي‌» ناميد. وي‌ رزمندگان‌ جنگليان‌ را نيز «راهزنان‌ي وجيه»ی مسلح‌ به‌ سلاح‌ روسي‌ و آكنده‌ از «نفرت‌ همه‌جانبه‌ نسبت‌ به‌ انگليسيان‌» توصيف‌ كرد.
با اين‌ حال‌، اين‌ ديگر آلمانيان نبودند كه‌ كوچك‌خان‌ را در ١٩٢٠ تحت‌ «كنترل‌ خود داشتند»، زيرا مارچنكو معتقد بود تبليغات‌ جنگليان در اين‌ زمان‌ توسط‌ يك‌ «كميته‌ي‌ ايراني‌ در مسكو» طراحي‌ و تغذيه‌ مي‌شد، كميته‌اي‌ كه‌ موجوديت‌ آن‌ تا به‌ امروز ناشناخته‌ مانده‌ است! مارچنكو براي‌ پرهيز از ذكر عمليات‌ مشترك‌ نظامي‌ ژنرال‌هاي‌ انگليسي‌ و روس‌هاي‌ سفيد در ١٩١٨ و ١٩١٩، دست‌ به‌ «خيال‌پردازي‌» ‌زد و گفت كه‌ پس‌ از پيروزي‌ متفقين‌ «كوچك‌خان‌ به‌ طور موقت‌ از سوي‌ رهبران‌ چرخاننده‌اش (manipulateurs dirigeants) ‌كنار گذاشته‌ شد؛ از اين‌رو، وي ناپديد شد و در افغانستان‌ پناه‌ گرفت... تا دوباره‌ در ١٩٢٠ سربلند كند»!
تحريفات تاريخ‌نگاران استالينيستي
با اینکه بعد به‌ نحوه‌ي‌ برخورد استالينيست‌ها به‌ جنبش‌ جنگل‌ خواهيم‌ پرداخت‌، در اين‌جا بد نيست‌ برخي‌ تحريفات‌ چشمگيرتر به‌ قلم‌ دو تن‌ از نمايندگان‌ تاريخ‌نگاري‌ استالينيستي‌ را نشان‌ دهيم‌: م‌.س‌.ايوانف‌ طي‌ سال‌ها از كارشناسان‌ صرفاً شورويان در امور ايران‌  به‌ شمار مي‌آمد و شايد نخستين‌ مورخي‌ بوده باشد كه‌ تاريخ‌ جنبش‌ جنگل‌ را از ديدگاه‌ تاريخ‌ رسمي‌ به‌ تحرير در آورد. وي‌ در اثر، خود كه‌ در سال‌ ١٩٥٢ انتشار يافت ‌(Ocherki Istorii Irana)، همانند مأمور تزاری مارچنکو، نوشت‌ كه‌ مأموران‌ ترك‌ ـ آلماني‌ «با استفاده‌ از تبليغات‌ عوام‌فريبانه‌ي‌ پان‌ اسلامي، تلاش‌ كردند تا جنگليان را در خدمت‌ منافع‌ جبهه‌ي‌ آلمان‌ ـ تركيه‌ درآورند.» بين‌ كوچك‌خان‌ و آلمانيان يك‌ خط‌ ارتباطي‌ برقرار ‌شد. وي‌ مدعي‌ ‌شد كه‌ اطلاعاتي‌ در اختيار داشت كه‌ بنابر آن ميرزا كوچك‌خان پيش‌ از آغاز جنبش‌ جنگل‌ با وابسته‌ي‌ نظامي‌ آلمان‌ در تهران‌ ملاقات‌ كرده‌ بود. (ايوانف‌ منبعي‌ براي‌ اين‌ «اطلاعات‌» به‌دست‌ نمي‌دهد!) به‌ علاوه‌، بر خلاف‌ همه‌ي‌ اسناد موجود، وي ادعا كرد كه‌ سرگرد فون‌ پاخن‌، يك‌ زنداني‌ جنگي‌ آلماني ـ كه‌ پس‌ از انقلاب‌ فوريه‌ از روسيه‌ گريخته و به‌طور پنهاني‌ وارد جنگل‌هاي‌ گيلان‌ شده بود ـ در فاصله‌ي‌ تابستان‌ ١٩١٧ و سپتامبر ١٩١٨ به‌ كار آموزش‌ نظامي‌ نيروهاي‌ كوچك‌خان‌ پرداخته‌ بود و آموزش‌ جنگليان را در عمليات‌ جنگي‌ به‌ عهده‌ گرفته بود‌. ايوانف‌ تصريح‌ مي‌كند كه‌ آلمانيان مهمات‌ جنگي‌ در اختيار كوچك‌خان‌ گذاشتند، و نتيجه‌ گرفت كه‌، به‌ ا ين‌ ترتيب‌، مأموران‌ آلمان‌ «موفق‌ شدند از جنبش‌ جنگل‌ در جهت‌ منافع‌ خود استفاده‌ كنند.» ايوانف‌ حتي‌ اين‌ اتهام‌ بديع‌ را اختراع مي‌كند كه‌ آلمانيان كوچك‌خان‌ را واداشتند تا «گروه‌هي‌ داوطلب‌ را به‌ جبهه‌ي‌ كرمانشاه‌ ـ همدان‌ بفرستد كه‌ به‌ عمليات‌ تركان و آلمانيان ياري‌ رسانند،» در حالی که یکی از سردمداران دولت کرمانشاه سلیمان میرزا اسکندری متحد بعدی شوروی بود.
گويي تقسيم كاري شده باشد، دیگر مورخ شوروی، خانم‌ ايوانوا، كوچك‌خان‌ را در خدمت‌ انگليسيان‌ تصوير مي‌كند. وي‌ با كشيدن‌ خط‌ قرمزي‌ پر رنگ‌ بين‌ رهبر جنگليان‌ و پيروانش‌، از وي‌ تصويري‌ به‌مثابه‌ يك‌ «بورژوا ـ ناسيوناليست‌» با ديدگاه‌هاي‌ «كهنه‌پرستانه‌ي‌ اسلامي»‌ ارائه‌ مي‌كند كه‌ براي‌ «حفظ‌ نظم‌ فئودالي»‌ در كشور مبارزه‌ مي‌كرد. اين‌ بانوي‌ «محقق»  قرارداد صلح‌ جنگليان و انگليسيان‌ در تابستان‌ ١٩١٨ را نه‌ يك‌ «برست‌ ـ ليتوفسك‌ جنگليان،‌» كه‌ قرارداد تسليم‌ به‌ امپرياليست‌هاي‌ انگليسي‌ مي‌خواند. او در ادامه‌ مي‌گويد: «به‌رغم‌ اين‌ حقيقت‌ كه‌ جنگليان‌‌ انقلابي‌ خواستار ادامه‌ي‌ مبارزه‌ با انگليسيان‌ بودند، كوچك‌خان‌ در ١٢ اوت‌ ١٩١٨ (٢٢ مرداد ١٢٩٧)، شرايط‌ انگليسيان‌ را پذيرفت‌.» وي‌ حتي‌ ميرزا را متهم‌ به‌ تسليم‌ شدن‌ به‌ وثوق‌الدوله‌ي‌ طرفدار انگلستان در ژانويه‌ي‌ ١٩٢٠ (دي‌ ماه‌ ١٢٩٨) مي‌كند. همچون‌ ايوانف‌، وي مراحل‌ بعدي‌ تاريخ‌ جنگل‌ را با همان‌ شيوه‌هاي‌ ايدئولوژيكي‌ استالينيستي‌ بررسي‌ مي‌كند: حذف‌ و تحريف‌ تمام‌ عيار. اين‌ نوع‌ «استدلال» را همه‌ي‌ تاريخ‌نگاران‌ استالينيستي‌ به‌ كار گرفته‌اند.
رابطه بلشويك‌ها با نهضتي‌ها
دلايل‌ چنداني‌ در دست‌ نيست‌ كه‌ تا پيش‌ از مه‌ ١٩١٩ (ارديبهشت‌ ١٢٩٨) بلشويك‌ها آشكارا علاقه‌اي‌ نسبت به‌ جنبش‌ جنگل‌ نشان‌ داده‌ بوده باشند، به‌ جز آن‌ اولتيماتوم‌ مه‌ ١٩١٨ (ارديبهشت‌ ١٢٩٧) كه‌ كميته‌ي‌ بلشويكي‌ جنگي‌ ـ انقلابي‌ (WRC) در گيلان‌ صادر كرد. نخستين‌ تلاش‌ كوچك‌خان‌ در برقراري‌ تماس‌ با انقلابيون‌ قفقازي‌ در تابستان‌ ١٩١٨ (١٢٩٧) صورت‌ گرفت‌، و بلشويك‌هاي‌ قفقازي‌ و ايراني‌ نيز درصدد ايجاد رابطه‌ با وي‌ برآمدند.
دو گزارش‌ كوتاهي‌ كه‌، اين‌ مقام‌ به‌ باكو فرستاد، پايه‌اي‌ براي‌ ديدگاه‌هاي‌ بعدي‌ بلشويك‌ها نسبت‌ به‌ جنبش‌ جنگل‌ در گيلان‌ شد. وي‌ هدف‌ اوليه‌ي‌ جنگليان را «آزادي‌ ايران‌ از زير سلطه‌ي‌ خارجيان‌، اخراج‌ ارتش‌هاي‌ آنان، و تشكيل‌ ارتشي‌ با توان‌ جنگندگي‌» توصيف كرد، وی روشن ساخت كه‌ اصلاحات‌ ارضي‌ هدف‌ نهايي‌ آنان بود. سقوط‌ تزاريسم‌ چنان‌ وظيفه‌ي‌ آنان‌ را تسهيل‌ كرد كه‌ جنگليان‌ به‌زودي‌ بر ايالت گيلان‌ مسلط‌ شدند و برخي‌ از نيروهاي‌ قزاق‌ و ساير سربازان‌ نيز به‌ آنان‌ پيوستند. اين‌ بلشويك‌ ايراني‌ اظهار داشت‌ كه‌ جنگليان‌ ماليات‌ سنگيني‌ بر ثروتمندان‌، از جمله‌ اتباع‌ روسي‌، بستند و املاك‌ بزرگي‌ چون‌ املاك‌ سپهدار را مصادره‌ كردند. بنابر برخي گزارش‌ها، جنگليان «مسؤوليت‌شناسي‌ اداري‌ و اقتصادي‌» و نيز «لياقت‌ و صداقت‌ اجتماعي‌ و سياسي‌» خود را در اداره‌ي‌ايالت به‌ نمايش‌ گذاشتند. در زمان‌ قحطي‌ ١٩١٨ (١٢٩٧) كه‌ روزانه‌ ٥٠٠ تن‌ مي‌مردند، جنگليان به‌ مبارزه‌ با احتكار برخاستند و با اتخاذ تدابير به‌موقع از بروز فاجعه‌ي‌ مشابهي در گيلان‌ جلوگيري‌ كردند. آنان‌ در بهبود وضعيت‌ اجتماعي‌ تلاش‌ زيادي‌ به‌ خرج‌ دادند؛ براي‌ نخستين‌ بار خدمات‌ اجتماعي‌ جايگاه‌ مناسبي‌ يافت‌، و جنايت‌ و دزدي‌ از بين‌ رفت‌. در حالي‌ كه‌ امتيازات‌ و حقوق‌ ويژه‌ي‌ روس‌ها برچيده‌ شد، با خارجیان محترمانه‌ رفتار مي‌ كردند. جنگليان‌ برابري‌ همه‌ي‌ ساكنان‌ استان‌، چه‌ خارجي‌ چه ايراني‌، را رعايت‌ مي‌كردند.
نوشته‌ي‌ يك‌ بلشويك‌ آذري‌ شناخته‌ شده‌ به‌ نام‌ افنديِِف‌، توجه‌ را به اين ‌نكته‌ جلب‌ مي‌كرد كه‌ كه‌ امپرياليست‌هاي‌ «انَگل‌» اروپايي‌ نگاه‌ خود را به‌ ايران‌ همچون‌ مهره‌ي مهمي‌ از شطرنج‌ سياسي‌ پس‌ از جنگ‌ معطوف كرده بودند. اما، به‌رغم‌ آنکه‌ دولت‌ تهران‌ «به‌ ساز» ديپلماسي‌ انگلستان «مي‌رقصيد»، مردم‌ عادي‌ ايران‌ «ذخيره‌اي‌ تمام‌ نشدني‌ از رزمندگان‌» براي‌ اخراج‌ انگليسيان‌ از آب‌ و خاك‌ خود به‌ شمار مي‌آمدند. از ميان‌ این «جنگجويان‌ مردمي‌» در اين‌ وضعيت‌، يكي‌ از «چهره‌‌هاي سرشناس‌» كوچك‌خان‌ بود كه‌ رهبري‌ گروهي‌ معروف‌ به‌ «برادران‌ جنگل‌» را بر عهده‌ داشت‌. افنديف‌ وي‌ را به‌ عنوان‌ «مردي‌ كه‌ محكم‌ و استوار به‌ انجام‌ حملاتي‌ عليه‌ ارتش‌ در حال‌ عبور انگلستان مي‌پردازد،» «يك‌ آرمان‌گرا،» بسيار شبيه‌ به‌ «پوپوليست‌هاي‌» روس‌ در دهه‌ي‌ ١٨٧٠، «به‌يقين‌ يك‌ سازمان‌ دهنده‌ي‌ پر انرژي،‌ و يك‌ مرد مصمم‌» توصيف‌ كرد. افنديف‌ كه‌ فرهنگ‌ ايران‌ را به‌ خوبي‌ مي‌شناخت‌، خاطرنشان‌ كرد: در ايرانِ مهد شعر و ادب‌ و فلسفه‌، مردم‌ به‌ آرمان‌هاي‌ بزرگ‌ و افراد بلند پرواز عشق‌ مي‌ورزند، كوچك‌خان‌ همان‌ تجسم‌ ايده‌ي‌ رهايي‌ است‌. حتي‌ موي‌ بلند وي‌ به‌ رغم‌ جواني‌، بر تصور مردم‌ از حس‌ فداكاري‌اش‌ اثر مي‌گذارد. رفقاي‌ هم‌ رزم‌ و هم نظرانش‌، كه‌ سخت‌ درهم‌ تنيده‌اند، با بي‌رحمي‌ و بدون‌ تزلزل‌ در پي‌ هدف‌هايي‌اند كه‌ با آنان پيوند خورده‌اند. افنديف،‌ ضمن‌ صحبت‌ از قدرت‌ آنان در منطقه‌، تأكيد كرد كه‌ دولت‌ شاه‌ از جنگليان همچون‌ آتش‌ «مي‌ترسيد،» چنانكه‌ انگليسيان‌ «جرئت‌ نزديك‌ شدن‌» به‌ مقرّ كوچك‌خان‌ را نداشتند، مقري «كه‌ همه‌ي‌ ايرانيان‌ معترض‌ و شورشي‌، طبق‌ معيارهاي‌ ضدانگليسي‌» در آن‌ مأوا گرفته‌ بودند.
افندي‌يف‌ با مرور ناآرامي هاي سياسي‌ حاصل‌ از قرارداد اوت‌ ١٩١٩ (مرداد ١٢٩٨) ايران‌ و انگلستان كه‌ «ايران‌ مستقل‌» را به‌ يك‌ «مستعمره‌ي‌ انگليس‌» تبديل‌ كرده بود، به‌ فرصت‌طلبي‌ سياسي‌ دولتمردان‌ ايراني‌ اشاره‌ برد، كه‌ نه‌ انگليسي‌ دوست‌ و نه‌ روس‌ دوست‌ واقعي‌، بلكه‌ «طلا پرست‌» بودند. وي‌ براي‌ اثبات‌ آماده‌ بودن‌ وضعيت‌ براي‌ تبليغ‌ انقلابي‌، به‌ توصيف‌ عملكرد زمين‌ خوارانه‌ي‌ كارگزاران‌ دولتي‌ و خوانين‌ ايلات‌ پرداخت‌ كه‌ به‌ شكل‌ فزاينده‌اي‌ بار خاطر دهقانان‌ تهي‌دست‌ مي‌شدند.
ديگرِ مقامات‌ شوروي‌ ديدگاه‌هاي‌ خود را درست پس‌ از پياده‌ شدن‌ نيروهاي‌ شوروي‌ در بندر انزلي‌ در ١٨ مه‌ 1920 ابراز كردند. درياسالار راسكُلنيكُف‌ اظهار داشت‌: «كوچك‌خان‌ زماني‌ ملا بوده بود، اما توهم‌ وي‌ نسبت‌ به‌ مذهب‌ با ديدن‌ اين‌ كه‌ چگونه‌ مردم‌اش‌ توسط‌ انگليسيان‌ استثمار مي‌شدند زدوده‌ شد و قباي‌ خود را با تفنگ‌ تعويض‌ كرد. وي‌ با گريز به‌ كوه‌ها گروهي‌ اندك‌ از مردان‌ استوار اراده‌ را گرد آورد و به‌ مدت‌ ٧ سال‌ جنگ‌ سختي‌ را براي‌ آزادي‌ ايران‌ عليه‌ انگليسيان‌ به‌ راه‌ انداخت‌. انگليسيان‌ به‌ كرات‌ نيروهاي‌ به‌ مراتب‌ قوي‌تري‌ را براي‌ شكست‌ وي‌ اعزام‌ كردند، كه‌ نتيجه‌اي‌ در برنداشت‌. جمعيت‌ محلي‌ از كوچك‌خان‌ حمايت‌ مي‌كردند و هميشه‌ وي‌ را از نزديك‌ شدن‌ نيروهاي‌ انگليسي‌ آگاه‌ مي‌ساختند.»
راسكُلنيكف‌ رهبر جنگليان‌ را به‌ عنوان‌ يك‌ «آرمان‌خواه و انقلابي‌» كه‌ درگير مبارزه‌ «براي‌ آزادي‌ ايران‌ از يوغ‌ انگلستان است‌» توصيف‌ كرد: «وي‌ با آشنايي‌ كامل‌ به‌ عمليات‌ نظامي‌... در انجام‌ عمليات‌ چريكي‌ تواناتر است‌... [و با توجه‌ به‌] وضعيت‌ طبيعي‌ و جغرافيايي‌ منطقه‌... پيروزي‌ كوچك‌خان‌ مسلم‌ به‌نظر مي‌رسد.» یک بانوی روزنامه‌نگار شوروي‌ كه‌ راسكُلنيكف‌ را همراهي‌ مي‌كرد، كوچك‌خان‌ را «قهرمان‌ ملي‌ ايران‌» ناميد كه‌ انگليسيان‌ براي‌ سر وي‌ يك‌ «كيسه‌ي‌ طلا» جايزه‌ گذاشته‌ بودند. وي‌ چنان‌ تحت‌ تأثير كوچك‌خان‌ قرار گرفته‌ بود كه‌ هنگام‌ خروج‌ وي‌ سوگمندانه‌ نوشت‌: «كسي‌ ديگر صداي‌ ملايم‌ و زنگ‌دار وي‌ را نمي‌شنود؛ و ديگر سيماي‌ باستاني‌ اين‌ قهرمان‌ ايراني‌ را نخواهد ديد.» و ‌پرسید «كي‌ و كجا ما دوباره‌ يكديگر را خواهيم‌ ديد؟»
وُزنِسِنسكي، رئيس‌ دايره‌ي‌ شرق‌ كميسارياي‌ روابط‌ خارجي‌ شوروي‌، در گفتاري‌ مشابه‌، كوچك‌خان‌ را «صدر دولت‌ انقلابي،» «يكي‌ از فعال‌ترين‌ انقلابيون‌ مشروطه‌ي‌ ايران‌ در ١٩٠٨ (١٢٩٧)،» و «عنصري‌ ملي‌ با نفرت‌ سوزان‌ از اسيركنندگان‌ ايران‌، انگليسيان‌، و دولت‌ خودفروش‌ تهران‌» خواند. وُزنِسِنسكي‌ خاطرنشان‌ كرد كه‌ پس‌ از اعلام‌ ابطال‌ قراردادهاي‌ ظالمانه‌ي‌ روسیان با ايران‌ از سوي‌ تروتسكي‌، «كوچك‌خان‌ گرايشي‌ قطعي‌ به‌ روسيه‌ي‌ شوروي‌ پيدا كرد و با انرژي‌ بيشتري‌ به‌ مبارزه‌ با انگليسيان‌ پرداخت‌.» گفته‌ مي‌شد كه‌ وي‌ از «حمايت‌ گسترده‌ي‌ توده‌هاي‌ مردم‌، كه‌ او را همچون‌ يك‌ قهرمان‌ مي‌پرستيدند» برخوردار بود. وزنِسِنسكي‌ پس‌ از عدم‌ موفقيت‌ در برقراري‌ تماس‌ با كوچك‌خان‌ از طريق‌ نماينده‌ي‌ اعزامي‌ شوروي‌ كولوميتسِف،‌ سرانجام‌ «موفق‌« به‌ برقراري‌ ارتباط‌ با كوچك‌ شد.
ديدگاهي‌ كمي‌ متفاوت‌تر درباره‌ي‌ جنگليان‌ را سلطان‌ گاليِيف (قلي‌اف)، سرشناس‌ترين‌ كمونيست‌ مسلمان‌ ولگا ـ تاتار به‌ دست‌ داد كه‌ در آن‌ زمان‌ شخصيت‌ مهمي‌ در كميسارياي‌ استالين‌ به‌شمار مي‌آمد. گالييف‌ كه‌ با تاريخ‌ جديد ايران‌ به‌ خوبي‌ آشنا بود، پس‌ از تكرار نكات‌ برجسته‌ي‌ زندگي‌ گذشته‌ي‌ كوچك‌خان‌، و تحسين‌ وي‌ به‌ مثابه‌ يك‌ چريك‌ انقلابي‌، نسبت‌ به‌ استحكام‌ جمهوري‌ تأسيس‌ شده‌ از سوي‌ وي ابراز ترديد كرد‌، چه‌ «كاملاً كمونيستي»‌ نبود. از اين‌رو، دست‌كم‌ از نظر بلشويك‌هاي‌ دل‌مشغول‌ انقلاب‌ در شرق‌، كوچك‌خان‌ و جنبش‌ جنگل‌ نمايانگر عنصري‌ مثبت‌ در معادله‌ي‌ انقلاب‌ جهاني‌ به‌ شمار مي‌رفتند. از آن‌جا كه‌ اصلاحات‌ ارضي‌ يكي‌ از دردسرآفرين‌ترين‌ مسائل‌ ـ اگر نه‌ دردسرآفرين‌ترين‌ آنها ـ پس‌ از شكل‌گيري‌ ائتلاف‌ جنگليان‌ ـ كمونيستي‌ در مه‌ ١٩٢٠ (ارديبهشت‌ ١٢٩٩) بود، كمونيست‌هاي‌ قفقاز، نبرد «با فئوداليسم‌» و قدرت‌ خوانين‌ در ايران‌ را براي‌ پيشبرد انقلاب‌ به‌ سوي‌ نتيجه‌ي‌ منطقي‌ آن از هر نظر ضروري‌ مي‌ديدند. مهم‌تر اينكه‌، درباره‌ي «ارتباط‌ آلماني‌» جنگليان‌، هر چند شورويان در اين‌ زمان ازفعاليت‌ آلمانيان و هم‌دستان‌ ايراني‌شان‌ در ايران‌ طي‌ جنگ‌ آگاه‌ بودند، هيچ يك نوشته‌هايشان حاكي‌ از آن‌ نبود كه‌ حضور چند افسر آلماني‌ و اتريشي‌ در ميان‌ جنگليان‌ بر خودفروختگي‌ آنان‌ به‌ امپرياليسم‌ آلمان‌ دلالت‌ داشت‌.
جنگلي‌ها از نگاه انگليسيان
ديدگاه‌ تاريخ‌نگاران‌ انگليسي‌ نيز چه‌ در بيانيه‌هاي‌ رسمي‌ و چه‌ در گزارش‌هاي‌ محرمانه‌، كمتر متناقض‌ نيست‌. كوتاه‌ زماني‌ پس‌ از وقوع‌ انقلاب‌ در روسيه‌، ا.سي‌.ادواردز، بر سر راه‌ خود به‌ مشهد، «شنيده‌ بود كه‌ شماري‌... [اتريشي] فراري‌، از مرز گذشته‌، وارد ايران‌ شده‌، و مورد پذيرايي‌ مأموران‌ آلماني‌ قرار گرفته‌اند.» اين‌ اطلاعات‌ پايه‌ي‌ بسياري‌ از اتهامات‌ عليه‌ جنگليان‌ قرار گرفت‌. از همين‌ رو، سرگرد داناهيو يك‌ افسر نيروهاي‌ تحت‌ فرماندهي‌ ژنرال‌ دانسترويل‌، جنگليان‌ را «دستياران‌ ايراني‌» بلشويك‌ها «با كمك‌ هزينه‌ي‌ آلمان» دانست‌. داناهيو، هر چند جنگليان‌ را «دستيار» مي‌ناميد، اما آنان‌ را نيرويي‌ جدي‌ مي‌ديد كه‌ بايستي به‌حساب‌شان‌ مي آوردند: در جنگل‌هاي‌ اين‌ كشور رهبري‌ پُرهيبت‌ به‌ نام‌ كوچك‌خان‌ ظهور كرد كه‌ مُقدر بود تأثير درخوردِ ملاحظه‌اي‌ بر وضعيت‌ نظامي‌ منطقه‌ي‌ خزر بگذارد. كوچك‌خان‌ يك‌ ايراني‌ برخوردار از فرهنگ‌ خاص‌ و رفتاري پالوده‌، شهامت‌، جذابيت‌ شخصي‌ و توان‌ روحي‌ بالا بود. به‌علاوه‌، وي‌ اطلاعات‌ كمي‌ از نهادهاي‌ سياسي‌ اروپا و علم‌ حكومت‌داري‌ معمول‌ در غرب‌ نداشت‌. او به‌ عنوان‌ مظهر «ايران‌ جوان‌» خود را از جمله‌ هواداران‌ اصلاحات‌ مي‌دانست‌ و با موعظه‌ي‌ بينش‌ ملّي‌‌ ايراني‌، در گسترده‌ترين‌ معناي‌ آن‌، اعلام‌ كرد كه‌ به‌ يكسان‌ دشمن‌ آشتي‌ناپذير بي‌كفايتي‌ حكومت‌ در داخل‌ و مداخله‌ي‌ خارجي‌ است‌: «نيروهاي‌ تازه‌ نفس‌ مجذوب‌ حقوق‌ كافي‌ [كذا] و امكان‌ غارت‌ و تاراج‌، از ميان‌ دهقانان‌ مرعوب‌ شده‌ و خم‌ شده‌ در زيربار ماليات‌، به‌ صفوف‌ نيروهاي‌ وي‌ پيوسته‌ و به‌ سرعت‌ با آموزش‌ نظامي‌ افسران‌ آلماني‌ و ترك‌ يك‌ تشكّل‌ قابل‌ تحمل‌ نظامي‌ پيدا كردند... ارتش‌ وي‌... به‌ سرعت‌ رشد كرد و طولي‌ نكشيد كه‌ كوچك‌خان‌ خود را در چنان‌ موقعيت‌ نيرومندي‌ يافت‌ كه‌ به‌ فكر سرپيچي‌ از تهران‌ و دولت‌ لرزانش‌ افتاد، و يك‌ [حكومت‌] نيمه‌ مستقل‌ برپا كرد.»
گزارش‌هاي‌ نادقيق‌، چه‌ مغرضانه‌ چه غير مغرضانه‌، مانع‌ از حمايت‌ نيروهاي‌ پيشرو اروپا از اين‌ جنبش‌ رهايي‌ بخش‌ شد. از آن‌ جمله،‌ تلاش‌ تايمز لندن‌ مورخ‌ يكم‌ سپتامبر ١٩٢٠ (١٠ شهريور ١٢٩٩) بود در ارائه‌ي‌ تصويري‌ از جنگليان به‌ مثابه‌ «يك‌ ايل‌ نافرمان‌ ايراني،» برچسبي‌ كه‌ حتي‌ پيش‌ از پايان‌ جنگ‌ از سوي‌ و. ا .ر.ديكسون‌ به‌ آنان‌ زده‌ شده‌ بود. ديكسون‌ «كوچي‌» [كذا] خان‌ را «رئيس‌ يك‌ ايل‌ ايراني‌» خوانده‌ بود. ديكسون‌ با قصد جا انداختن‌ وجود دسيسه‌ي‌ آلمانيان، افزود: «كمتر ترديدي‌ در اين‌ باره‌ وجود دارد كه‌ دست‌ و مغز راهنماي‌ اين‌ جنبش‌ از تهران‌ عمل‌ كند.»
سرگرد ل‌.ج‌. ادواردز، افسر پيشين‌ اطلاعات‌ ارتش‌ انگلستان در تهران،‌ كه‌ گزارش‌هاي‌ مفصلي‌ براي‌ وزارت‌خانه‌ اش مي فرستاد، به‌ ياد مي‌آوَرد كه‌ «نام‌ كوچك‌خان‌ جنگلي‌ در خلال‌ ايام‌ پس‌ از جنگ‌ براي‌ همه‌ي‌ خوانندگان‌ روزنامه‌ها» در انگلستان‌ آشنا بود. وي‌ همان‌ داستان‌ معمول‌ را تكرار كرد كه‌ پس‌ از وقوع‌ جنگ‌ جهاني‌ اوّل‌، كوچك‌خان‌ «به‌ دام‌ يك‌ حزب‌ طرفدار آلمان‌ افتاد و به‌ جنگل‌ كسما در غرب‌ رشت‌ اعزام‌ شد تا حملاتي‌ را عليه‌ روسيان سازمان‌ دهد؛ ... در ١٩١٧ كوچك‌خان‌ را در رأس‌ سازماني‌ يافتيم‌ به‌ نام‌... اتحاد اسلام‌، و در توافق‌ نزديك‌ با مأموران‌ آلماني‌ و بلشويك‌... اين‌ وضع‌ تا مه‌ ١٩٢٠ ادامه‌ يافت‌، يعني‌ زماني‌ كه‌ بلشويك‌ها از باكو وارد انزلي‌ شدند و مورد استقبال كوچك خان قرار گرفتند كه‌ خود را رئيس‌ كميسارياي‌ جمهوري‌ شوروي‌ ايران‌ به‌ مركزيت‌ رشت‌ ناميد.» ژنرال‌ موبِرلي‌ نيز يك‌ بار ديگر با نگاه‌ از وجوه‌ منشور هفت‌رنگ‌ امپراتوري‌ انگليس، ادعا كرد كه‌ جنگليان‌ «در همكاري‌ با بلشويك‌ها» كنترل‌ بندر انزلي‌ را به‌ دست‌ گرفته‌ بودند.
ژنرال‌ دانسترويل‌، كه‌ سخت‌ درگير كارزار عليه‌ كوچك‌خان‌ بود، به هنگام‌ سخنراني‌ در انجمن‌ آسياي‌ مركزي‌ (لندن) هدف‌هاي‌ ميهني‌ وي‌ را به‌ ريشخند گرفت‌، هر چند نتوانست‌ ستايش‌ خود را از‌ كوچك‌خان‌ پنهان‌ دارد : «هدف‌ ارزشمند وي‌ همانا در اين‌ جمله‌ خلاصه‌ مي‌شود: «ايران‌ براي‌ ايرانيان‌!» دانسترويل‌ به‌ عنوان‌ بخشي‌ از تشكيلاتي‌ كه‌ به‌ وثوق‌الدوله‌ نخست‌ وزير و اعوان‌ و انصارش‌ رشوه‌ داد‌ تا ايران‌ را تحت‌الحمايه‌ي‌ انگلستان قرار دهند، به‌ كوچك‌خان‌ پند مي‌داد «كه‌ تأكيد بر پيشرفت‌ اخلاقي‌ از هر چيز ديگر ضروري‌تر است‌... اين‌ چيزي‌ است‌ كه‌ مي‌خواهم‌ به‌ اين‌ مُصلح‌ متعصب‌، كوچك‌خان‌ بگويم‌.» اينجا اين‌ پرسش‌ مطرح‌ مي‌شود كه‌ چرا هرگز چنين‌ پندي‌ به‌ سياستمداران‌ فاسد ايراني‌ داده‌ نمي‌شد، به‌ همان كساني‌ كه‌ انگليسيان‌ براي‌ ادامه‌ي‌ سلطه‌ي‌ خود بر ايران‌ به‌ آنان‌ متكي‌ بودند.
كريستوفر سايكس‌، يك‌ مقام‌ ديگر استعمار انگليس‌، به‌ طور گريز ناپذيري‌ همان‌ ديدگاه‌ را به‌ دست‌ مي‌دهد: «در جنگل‌هاي‌ گيلان‌ در ساحل‌ خزر، قيام‌ هولناكي‌ به‌ رهبري‌ يك‌ مرد برانگيخته‌ي‌ بَدَوي‌ به‌ نام‌ ميرزا كوچك‌خان‌، شكل‌ گرفته‌ كه‌ مشاوران‌ آلماني‌ به‌ وي‌ ياري‌ مي‌رسانند.» سرپرسي‌ سايكس‌، سخاوت‌ كمتري نشان‌ مي‌دهد. وي‌ رهبر جنگليان‌ را پيش‌تر «يك‌ پيشخدمت‌ و بعدها عامل‌ سپهدار،» زمين‌دار ستمگر گيلاني‌، مي‌خواند. وي‌ بدون‌ عذاب‌ وجدان‌ مي‌گويد كه‌ كوچك‌خان‌ پس‌ از بركناري‌ محمدعلي‌شاه‌ به‌ گيلان‌ بازگشت‌ «تا در آنجا به‌ شغل‌ پردرآمد ربودن‌ ايرانيان‌ ثروتمند و اخاذي‌ از آنان‌ بپردازد.» ژنرال‌ انگليسي‌ در ارتباط‌ با ورود بلشويك‌ها به‌ ايران‌ كوچك‌خان‌ را «ماهيگيري‌ ناقلا در آب‌هاي‌ پر تلاطم‌» مي‌نامد.
آنان كه‌ در خدمت‌ منافع‌ انگلستان در ايران‌ بودند نيز بيشترين‌ تلاش‌ خود را به‌ عمل‌ آوردند تا شهرت‌ كوچك‌خان‌ و جنگليان را لوث‌ كنند. روزي‌ وي‌ را حقوق‌بگير انگلستان مي‌ناميدند و دیگر روز متحد بلشويكان‌ «بي‌خدا.» اتهام‌ اخير عمدتاً از سوي‌ روزنامه‌ي‌ رعد در تهران‌ زده‌ مي‌شد كه‌ خود حقوق‌ بگير انگلستان بود.
جنبش‌ جنگل‌ و رهبر آن‌ حتي‌ در گزارش‌هاي‌ محرمانه‌ي‌ مقام‌‌هاي انگليسي‌ در ايران‌ بي‌نصيب‌ نمي‌ماندند. تصويري‌ كه‌ از آنان‌ به‌ دست‌ داده‌ مي‌شد، به‌ ميزان‌ اميدواري‌ اين‌ مقامات‌ به‌ جلب‌ نظر مساعد كوچك‌خان‌ نسبت‌ به‌ تلاش‌ «بي‌منت‌» آنان‌ در جهت‌ تضمين‌ «استقلال‌ و رفاه‌ ايران‌» بستگي‌ داشت‌. مثلاً، كاردار دوّم‌ انگلستان در رشت‌ «تحت‌ تأثير» رهبر جنگليان‌ قرار گرفت‌، كه‌ در او «نه‌ چيزي‌ از نوع‌ شرارت‌ و ستم‌، بلكه‌ در عوض‌ صداقت‌ در هدف‌ و خواست‌هاي‌ ميهني‌» مي‌ديد. سروان‌ ويكهام‌، مأمور سياسي‌ نيروهاي‌ انگلستان مستقر در شمال‌ ايران‌ (نورپرفورس‌)، در ٧ فوريه‌ ١٩١٩ (١٩ بهمن‌ ١٢٩٧) كوچك‌خان‌ را «داراي‌ رفتاري‌ دوستانه‌ و صريح‌» يافت‌، اما «بسيار نامحتمل‌» ديد كه‌ «بتوان‌ او را با پيشنهاد حمايت‌ ما از وي‌ بعنوان حاكم‌ يا تصدي‌ هر مقام‌ دولتي‌ ديگر اغوا كرد.» چنانكه‌ ملاحظه‌ شد، ويكهام‌ طي‌ گزارش‌ كامل‌ خود از اين‌ برخورد و ملاقات اظهار داشت‌ كه‌ كوچك‌خان‌ «تأثير مساعدي‌» بر وي‌ نهاده‌بود: « احساسي‌ جز اين‌ نمي‌توانست‌ به‌ من‌ دست‌ دهد كه‌ او مردي‌ استثنايي‌، كهنه‌ پرست‌، و يك‌ فدايي‌ است‌، و تجربه‌ي‌ گذشته‌ نشان‌ داده‌ است كه‌ بي‌گمان‌ به‌ قول‌ خود پايبند است‌.» با اين‌ حال‌، از آن‌ جا كه‌ كوچك‌خان‌ تن‌ به‌ خواست‌هاي‌ انگلستان نداد، ويكهام‌ دو ماه‌ بعد دست‌ به‌ «تلاش‌ طاقت‌فرسايي‌ براي‌ بي‌اعتبار كردن‌ كوچك‌خان»‌ زد «تا چهره‌ي‌ واقعي» او را چون‌ «يك‌ شورشي‌ و راهزن»‌ نشان‌ دهد.
اين‌ شرح‌ها‌ و وصف‌ها نشان‌ مي‌دهند كه‌ جز پاره‌اي‌ راستگويي‌هاي‌ گاه‌بگاه‌، گزارش‌هاي‌ محرمانه‌ي‌ انگليسيان‌ به‌ طور منظم‌ و برنامه‌ريزي‌ شده‌اي‌ تصويري‌ از كوچك‌خان‌ را همچون‌ يكي‌ از دست پروردگان‌ آلمان‌ يا بلشويك‌ها به‌ دست‌ مي‌دادند. چهار دهه‌ بعد، يك‌ «ماركسيست»‌ انگليسي‌ همان‌ تصوير كژتاب‌ را تقريباً بدون‌ هيچ‌گونه‌ حك‌ و اصلاحي‌ باز توليد كرد. بدين‌ ترتيب،‌ لوسي‌يَن‌ ري‌ (Lucien Ray) در نشريه‌ي‌ ني يو لفت‌ ريوييو (New Left review) چنين‌ تصويري‌ از كوچك‌خان‌ عرضه‌ كرد: «در ١٩١٥، وي‌ همراه‌ با احسان‌الله‌خان‌، يك‌ برنامه‌ي‌ اصلاحات‌ اجتماعي‌ را طي‌ جلساتي‌ در تهران‌ تدوين‌ كرد و به‌ زادگاهش‌ گيلان‌ گريخت‌. در آن‌ جا به‌ گروهي‌ از غارتگران‌ جنگليپيوست‌ و هسته‌ي‌ مركزي‌ ارتش‌ چريكي‌ انقلابي‌ را به‌ وجود آورد. اين‌ شورش‌ تا سال‌ ١٩١٧ ابعاد ملي‌ يافت‌ و يك‌ مشاور نظامي‌ آلماني به نام فون‌ پاخن نيز به‌ اين‌ چريك‌ها پيوست‌.»
تنها صدايي‌ كه‌ از كوچك‌خان‌ دفاع‌ كرد، صداي‌ يك‌ انسان‌ شريف‌، سيداميرعلي‌، يك‌ انگليسي‌ مسلمان‌ تبار بود كه‌ كمتر اهميت‌ سياسي‌ يافت‌. امير علي، از جمله،‌ گفت‌: «اگر با ملاحظه‌ و سخاوتمندي‌ با ايران‌ رفتار شود، اگر احساسات‌ و عواطف‌ مردم‌ آن‌ به‌ دقت‌ از نظر گذرانده‌ شود، و اگر استقلال‌ آن‌ با صداقت‌ تمام‌ محترم‌ شمرده‌ شود، خواب‌ آن‌ را هم‌ نخواهيم‌ ديد كه‌ دسيسه‌ي‌ خارجي‌ در وفاداري‌ ايران‌ به‌ انگلستان‌ خللي‌ ايجاد كند.» وي علیه‌ حتي‌ بارقه‌اي‌ از تلاش‌ براي «مصري‌ كردن‌» [تحت‌الحمايه كردن] ايران‌ هشدار داد. ظاهراً، امير علي‌ خوش‌ نيت‌ و خام‌، شيوه‌هاي‌ استعماري‌ بريتانيا را در نيافته‌ بود، زيرا طبیعی بود انگليسيان‌ وثوق‌ آماده‌ به‌ خدمت‌ را، كه‌ براي‌ تبديل‌ ايران‌ به‌ يك‌ تحت‌الحمايه‌ي‌ انگلستان رشوه‌ي‌ شگفتي‌ دريافت‌ داشته‌ بود، به‌ كوچك‌خان‌، كه‌ مي‌گفت‌: «ايران‌ براي‌ ايرانيان‌» ترجيح‌ دهند. از اين‌ رو، كوچك‌خان‌ بايد به‌ عنوان‌ يك‌ «عاملِ»‌ آلمان یا بلشویسم‌ پرداخته مي‌شد.
يكي‌ از نخستين‌ خارجيان‌ مقيم‌ ايران‌ كه‌ درباره‌ي‌ كوچك‌خان اظهار نظر كرده‌ سروان‌ ژرژ دوكروك‌، وابسته‌ي‌ نظامي‌ فرانسه‌ در ايران‌، بود که همچنین با بيان‌ آراي‌ خود به‌ استمرار ديدگاه‌هاي‌ موجود كمك‌ كرد. وي‌ نيز بين‌ برداشت‌ شخصي‌ خود و آنچه‌ كه‌ همكاران‌ نزديك‌ انگليسي‌اش‌ مي‌گفتند به‌ گسيختگي‌ دچار شده‌ بود: «انگليسيان‌ [در ايران‌] با اين‌ نظر موافق‌اند كه‌ كوچك‌خان‌، رهبر شورش‌، انساني‌ درستكار، ميهن‌دوستي‌ ايراني‌، و كسي‌ است‌ كه‌ اسلحه‌ به‌ دست‌ گرفته‌ تا سرزمين‌ خود را از يوغ‌ بيگانه‌ آزاد كند. آنان‌ مي‌گويند كه‌ وي‌ شخصاً مرد شريفي‌ است‌ و نبايد بابت‌ برخي‌ احجافات‌ افرادش‌ مقصر شناخته‌ شود. آنان‌ [در خلوت] وي‌ را قهرمان‌ استقلال‌ ملي‌ مي‌دانند و مي‌گويند كه‌ كوچك‌خان‌ هميشه‌ [پيشنهادهاي‌ آشتي‌ جويانه‌ي] بلشويك‌ها را رد كرده‌ است‌. روزنامه‌هاي‌ ايراني‌ [چون‌ رعد] عقيده‌ي‌ ديگري‌ دارند و كوچك‌خان‌ را متهم‌ مي‌كنند كه‌ مرديست دردسرآفرين‌ بدون‌ هدف‌هاي‌ شخصي‌.»
با اين‌ حال‌، نظر شخصي‌ دوكروك‌ مشابه‌ نظر مارچنكو بود: «كوچك‌خان‌، اين‌ آموزگار متواضع‌ و بي‌اهميت‌، با نمايندگان‌ اعزامي‌ كميته‌ي‌ اتحاد و ترقي‌ (CUP) تماس‌ گرفت‌. فرستادگان‌ آلمان‌، كه‌ در اجراي مانوري جنگي‌ بودند، و طرح‌هاي‌آن‌ بي‌ترديد توسط‌ لودندورف‌ چيده‌ شده‌ بود، وارد ايران‌ شدند تا جنبشي‌ را براي‌ وحدت‌ مسلمانان‌ برانگيزند.» وي‌ افزود كه‌ كوچك‌خان‌ جنگليان را در گيلان‌ عليه‌ روسيه‌ تحريك‌ مي‌كند. از نظر دوكروك‌ كاملاً آشكار بود كه‌ «بي‌گمان‌، كوچك‌خان‌ هر چه‌ ‌ باشد، شورش‌‌اش‌ با پشتيباني‌ تسليحاتي‌ و آموزشي‌ آلمانيان و تركان در خدمت ‌... سياست‌ دولت‌هاي‌ محور و عليه‌ متفقين‌ است‌.» دوكرو ك‌ در گزارش‌ ديگري‌ خاطرنشان‌ كرد: «كوچك‌خان‌ به‌ نحوي‌ منظم‌ و ‌منظم دست‌ به‌ تاراج‌ مي‌زد. وي‌ به‌ مردم‌ خراج‌ مي‌بست‌، اما عدالت‌ را رعايت‌ مي‌كرد. اموال‌ كارگزاران‌ ثروتمند ايراني‌ را مصادره‌ مي‌كرد، اما راه‌ها و مدارس‌ را حفظ‌ كرد. با اخذ درآمدهاي‌ گمركي‌، وي‌ حكومت‌ [ايران] را كلافه‌ كرد. اما نيرويي‌ در اختيار داشت‌ كه‌ نهاد استقلال‌ گيلان [كذا] شد. وي‌ با اعلام‌ اينكه‌ اسلحه‌ به‌ دست‌ گرفته‌ تا خارجي‌ها را از ايران‌ بيرون‌ كند، اعتمادبه‌نفس‌ ايرانيان‌ را بالا برد.»
نگاه آمريكاييان به جنبش جنگل
ديدگاه‌هاي‌ ناظران‌ آمريكايي آن زمان‌، هر چند منصفانه‌تر از بقيه‌، اما تحت‌ تأثير فضاي‌ سياسي‌‌اي بود كه‌ انگليسيان‌ و حاميان‌شان‌ شكل‌ داده‌ بودند. مثلاً، وزيرمختار ايالات‌ متحده‌ در تهران،‌ كه‌ فقط‌ چند روزي‌ را در رشت‌ گذرانده‌ بود، همان‌ تصوير كليشه‌اي‌ ـ يعني‌، «ايلياتي‌هاي‌ جنگل‌» ـ از جنگليان‌ را به‌ واشنگتن‌ منتقل‌ و اين‌ ايده‌ را به‌ اذهان‌ متبادر كرد كه‌ «آنان‌ گروهي‌ نامتمدن‌ و بي‌نظم‌اند كه‌ به‌ دشواري‌ مي‌توانند مبارزان‌ استقلال‌ ملي‌ و دولت‌ مشروطه‌ باشند». كاردار آمريكا در قزوين‌، كه‌ آشكارا تحت‌ نفوذ انگليسيان‌ بود، در گزارش‌ ٣٠ اكتبر ١٩١٨ (٩ آبان‌ ١٢٩٧) خود، جنگليان را يك‌ «حزب‌» سياسي‌ ايراني‌ توصيف‌ كرد كه‌ به‌جنگليان‌ يا «ساكنان‌ جنگل‌ يا بيشه‌ شهرت‌ دارند [كه] باعث‌ بي‌نظمي‌ قابل‌ توجهي‌ در منطقه‌ي‌ سرحدي‌ درياي‌ خزر شده‌اند.» چند ماه‌ بعد، كاردار ايالات‌ متحده‌ گزارشي‌ آگاهانه‌تر و، بنابراين،‌ منصفانه‌تر فرستاد: «[اين] جنگليان، تحت‌ رهبري‌ ميرزا كوچك‌خان‌ ١٨ ماه‌ است‌ كه‌ عليه‌ دولت‌ سر به‌ شورش‌ نهاده‌اند. اين‌ مرد عضو حزب‌ به‌ اصطلاح‌ دموكرات‌ است‌ و، هر چند با دشواري‌ زياد مي‌توان‌ اطلاعات‌ موثق‌ و واقعي‌ درباره‌ي‌ وي‌ به‌ دست‌ آورد، و گزارش‌ها نيز بسيار متفاوت‌اند، جملگي‌ بر اين‌ نكته‌ اتفاق‌ نظر دارند كه‌ وي‌ بسيار ميهن دوست‌، صميمي،‌ و خوش‌ نيت‌ نسبت‌ به‌ ايران‌ است، اگر چه‌ تا حدي‌ خيال‌پرداز و شايد فاقد قدرت‌ تشخيص‌، و غرق‌ در شور و احساسات‌ است‌.»
هيأت‌ مذهبي‌ آمريكايي‌ پیرامون جنگليان‌ گزارش‌ داد که، در حالي‌ كه‌ حاجي‌ احمد کسمایی، دوست‌ جديد انگليسيان‌ و وثوق‌ در تهران‌، و طرفدارانش‌ «مصرانه‌ از قتل‌عام‌ ارامنه‌ دفاع‌ مي‌كردند، ميرزا كوچك‌خان‌ فرمان‌ شديداللحني‌ صادر كرد مبني‌ بر اينكه‌ هر كس‌ آزاري‌ به‌ ارامنه‌ يا اموال‌شان‌ برساند شديداً مجازات‌ خواهد شد، و فرمان‌ وي‌ جز چند مورد استثنايي‌ اجرا شد.» كشيش‌ موري‌ در پايان‌ گزارش‌ ملاحظات‌ زير را در باره‌ي‌ كوچك‌خان‌ ارائه‌ داد: «به‌ باور من‌، وي‌ فارغ‌ از اينكه‌ آرمان‌هاي‌ وي‌ برخطا باشد يا نه... كاملاً [آگاه،] ميهن‌پرستي‌ صديق،‌ و مردي‌ با ويژگي‌هاي‌ شرافتمندانه‌ است‌. او تلاش‌ كرده‌ رشوه‌خواري‌، غارت‌ و بسياري‌ از حاشيه‌هاي‌ يك‌ نيروي‌ مسلح‌ [اشغالگر] در ايران‌ را بزدايد... وي‌ متعهد شد كه‌ از اشخاص‌ و اموال‌ غيرنظامي‌ محافظت‌ كند... تحسين‌ كنندگانش بيشتر وي‌ را، نه‌ به‌ خاطر مهابت‌ و توانايي‌ در جنگ‌، بلكه‌ از لحاظ‌ مهرباني‌، عشق‌، صميميت‌ صادقانه‌، وفاداري‌ به‌ رفاه‌ كشورش‌، [حس] عدالت‌خواهي‌، [و] حقيقت‌ گويي‌اش‌ مي‌ستايند... من‌ با چند افسر انگليسي‌ ملاقات‌ كرده‌ام‌ كه‌ [به‌طور خصوصي‌] تحسين‌ و احترام‌ خود را نسبت‌ به‌ او ابراز داشته‌اند. و فكر مي‌كنم‌ كه‌ اگر وي‌ به‌ تنهايي‌ فرماندهي‌ جنگليان‌ را بر عهده‌ گرفته‌ بود، زيان‌هاي‌ جاني‌ و مالي‌ و آسيب‌ به‌ تجارت‌ و كشاورزي‌، كه‌ به‌باور من‌ جملگي‌ ناشي‌ از اقدامات‌ حاجي‌ احمد نادان‌ و كهنه‌ پرست‌ است‌، به‌ بار نمي‌آمد.» چنين‌ تصوير‌هايي‌ محصول‌ جنگ‌ سرد سريع‌الانجمادی بود که پس از پایان جنگ جهانی اول آغاز شد و به‌معياري‌ براي‌ نوشته‌هاي‌ آكادميك‌ بعدي‌ تبديل‌ شد.
درباره رابطه جنگليابا آلمانيان
منشي‌ ايراني‌ سفارت‌ آلمان‌ در تهران‌ پیش‌ و پس از جنگ‌ جهاني‌ اوّل‌ در خاطرات‌ خود با صراحت‌ كامل‌ از تماس‌هاي‌ محرمانه‌ بين‌ سياستمداران‌ ايراني‌ (از جمله‌ افسري‌ جوان‌ كه‌ بعدها رضاشاه‌ شد) و آلمانيان‌ سخن مي‌گويد. با اين‌ حال‌، مطلقاً ذكري‌ از هر گونه‌ تباني‌ بين‌ كوچك‌خان‌ و ديپلمات‌هاي‌ آلماني‌ در تهران‌ به‌ ميان‌ نمي‌آورد. در بررسي‌ جامعي‌ كه‌ يك‌ پژوهشگر آلمان‌ غربي‌ درباره‌ي‌ نقش‌ ايران‌ در سياست‌ شرقي‌ آلمان‌ طي‌ جنگ‌ جهاني‌ اول‌ به‌ عمل‌ آورد‌، تماس‌ها و حتي‌ معاملات‌ مالي‌ اين سياستمداران‌ با ديپلمات‌ها و مأموران‌ِ آلمان‌ را با سند و مدرك‌ نشان‌ مي‌دهد، اما صحبتي‌ از ارتباط‌ بين‌ جنگليان‌ و سفارت‌ آلمان‌ به‌ ميان‌ نمي‌آورد، امری که اسناد بايگاني‌هاي‌ وزارت‌ خارجه‌ي‌ آلمان‌ نيز تأييد مي‌كنند. اما کسانی که کوچک خان را متهم به همکاری با آلمان مي‌کردند هرگز سخنی از تماس رضاخان با آلمانیان به میان نیاوردند – همان قزاقی که پس از سرکوب نهضت جنگل شورویان «نماینده‌ي بورژوآزی ملی» ایران مي‌خواندند.
نخستين‌ اشاره‌ به‌ كوچك‌خان‌ در يك‌ گزارش‌ وابسته‌ي‌ نظامي‌ آلمان‌ در قسطنطنيه‌ (استانبول‌) به‌ برلين‌ در تاريخ‌ ٨ فوريه‌ ١٩١٦ (٢٩ بهمن‌ ١٢٩٤) آمد‌، كه‌ در آن‌ درباره‌ي‌ گزارش‌هاي‌ مربوط‌ به‌ درگيري‌ نظامي‌ جنگليان با نيروهاي‌ تزاري‌ در اواخر ١٩١٥ (دي‌ ـ بهمن‌ ١٢٩٤) پرس‌ و جو مي شد‌. قسطنطنيه‌، كه‌ پايگاه‌ ديپلماتيك‌ آلمان‌ در ارتباط‌ با عمليات‌ شرق‌ بود، عملاً هيچ‌ چيزي درباره‌ كوچك‌خان‌ نمي‌دانست‌. اين گزارش، كه وي‌ را «رهبر ‌رزمندگانِ‌ سواره نظامِ‌ آزادي‌بخش‌ ملي‌» به حساب مي آورد، احتمالاً بر پايه‌ي‌ اطلاعاتي‌ دريافتي از سفير ايران‌ (كه‌ «وزن‌ زيادي‌» براي‌ اخبار مربوط‌ به‌ شكست‌ روس‌ها به‌ دست‌ جنگليان قايل‌ مي‌شد) تنظيم شده بود. همچنان‌ كه‌ پيش‌تر ملاحظه‌ شد، پس‌ از انقلاب‌ فوريه‌ در روسيه‌، ديپلمات‌هاي‌ آلماني‌ نگران‌ جذابيت‌ فزاينده‌ي‌ روسيه‌ي‌ نو‌ براي «مليّون‌» ايراني‌ بودند. در ٤ ژوئيه‌ ١٩١٧ (١٤ تير ١٢٩٦) كنسول‌ آلمان‌ در موصل‌، ووسترف، به‌ برلين‌ گزارش‌ داد كه‌ كوچك‌خان‌، «با فرض‌ خروج‌ نيروهاي‌ روسيه‌»، عمليات‌ جنگي‌ عليه‌ آنها را موقتاً به‌ حال‌ تعليق‌ در آورده‌ بود‌. اين‌ اقدام‌ ظاهراً آلمانيان را خوش‌ نيامد، زيرا زومر در ١٢ اوت‌ (٢٢ مرداد) گزارش‌ داد كه‌ «شخص‌ مورد اعتماد» وي‌ كوچك‌خان‌ را «از محتواي‌ دستورالعمل‌ شماره‌ ١٨» (كه‌ ماهيت‌ آن‌ مبهم‌ مانده‌ است‌) «آگاه‌» كرده‌ و «پايداري‌ در مبارزه‌ عليه‌ روسيان» را به‌ او يادآوري‌ و «پاسخ‌ مقتضي‌ از وي‌ نيز دريافت‌ كرده‌ است‌.» اين‌ نخستين‌ گزارش‌ تماس‌، هر چند غيرمستقيم‌، يك‌ ديپلمات‌ آلمان‌ در تهران‌ با كوچك‌خان‌ است‌. اين‌ گزارش‌ متأخر بر اين‌ ‌امور است‌.
ووسترف و ديگر ديپلمات‌ آلماني به نام بلوشر، در گزارشي‌ از موصل‌ به‌ تاريخ‌ ٣ سپتامبر ١٩١٧ (١٣ شهريور ١٢٩٦) به‌ وزارت‌ خارجه‌ي‌ آلمان‌ گفتند كه‌ «كوچك‌خان‌ جنگ‌ خود را دنبال‌ مي‌كند، اما از فقدان‌ سلاح‌ و مهمات‌ شكايت‌ دارد.» به‌ اين‌ دليل‌، زومر، كاردار آلمان‌ در تهران‌ « با وي‌ ارتباط‌ برقرار كرد.» زومر در گزارشي‌ كه‌ پيش‌تر، در ١٢ اوت‌ (٢٢ مرداد) فرستاده بود، هرگونه‌ شكي‌ در باره‌ي «تباني‌» بين‌ مأموران‌ آلماني‌ در ايران‌ و جنگليان را برطرف‌ مي‌كند. وي‌ آشكار مي‌ كند كه‌ افسران‌ اتريشي‌ كه پس‌ از تشكيل‌ دولت‌ كرنسكي‌ از اسارت‌ روسيان گريخته‌ بودند بنا به‌ ابتكار خودشان‌ مورد «ميهمان‌نوازي‌» كوچك‌خان‌ قرار گرفتند، امری که‌ احتمالاً به‌ دليل‌ شهرت‌ ميرزا به‌ عنوان‌ يك‌ رهبر ضد روس‌ و مردي عدالتخواه بود. اين‌ گزارش‌ روشن‌ مي‌ كند كه‌ كوچك‌خان‌ صريحاً از اين‌ چند افسر خواسته‌ بود كه‌ در كوهستان‌ها بمانند و رزمندگان‌ وي‌ را آموزش‌ دهند. سفارت‌ اتريش‌ از اين‌ جريان‌ اطلاع‌ نداشت‌ تا اينكه‌ افسران‌ يادشده‌ در صدد كسب‌ اجازه‌ براي‌ ماندن‌ برآمدند.
نشانه‌هاي‌ ديگري‌ نيز حاكي‌ از آن است‌ كه‌ تماسي‌ بين‌ جنگليان‌ و آلمانيان تا پيش‌ از تابستان‌ ١٩١٧ برقرار نشده‌ بود. از جمله‌، گزارش‌هاي‌ اسراي‌ غيرنظامي‌ آلماني،‌ كه‌ از روسيه‌ گريخته‌ و از طريق‌ گيلان‌ به‌ سرزمين‌ امن‌ عثماني‌ رفته‌ بودند، اطلاعات‌ ناچيزي‌‌ آنان درباره‌ي‌ جنگليان‌ به دست دادند. این اطلات بلافاصله‌ به‌ برلين‌ ارسال‌ شد، كه‌ نشان‌دهنده‌ي‌ كمبود اطلاعات‌ آلمانيان‌ از جنبش‌ جنگل‌ است‌. اگر تماس‌هاي‌ پيچيده‌اي‌ بين‌ جنگليان و قدرت‌هاي‌ محور، آن‌ چنانكه‌ مثلاً گزارش‌هاي‌ انگليسيان‌ متبادر مي‌كرد، وجود داشته بود، ديپلمات‌هاي‌ آلمان‌ چنان‌ اطلاعاتي‌ سطحي‌ را به‌ عنوان‌ «اخبار مهم‌» به‌ برلين‌ نمي‌فرستادند. افزون‌ بر اين‌، واكنش‌ كنسول‌ آلمان‌ در موصل‌، ووسترف، به‌ تلگرام‌ ارسالي‌ ازسوي‌ براوين‌، نخستين‌ فرستاده‌ي‌ شوروي، از طريق‌ سفارت‌ آلمان‌ در تهران‌ در ٦ ژوئن‌ ١٩١٨ (١٧ خرداد ١٢٩٧)، نشان‌ از جهل‌ وي‌ داشت‌. (برغم‌ ادعاهاي‌ وارونه‌ي استالينيستي‌، تلگرام‌ براوين‌ پيشنهاد مي‌كرد كه‌ دولت‌ شوروي‌ بايد «در هماهنگي‌ با دولت‌ آلمان‌، بلافاصله‌ با فرستادن‌ سلاح‌، مسلسل‌ سنگين‌، فشنگ‌ و نيروي‌ كمكي‌، از كوچك‌خان‌ حمايت‌ كند») ووسترف ‌افزود كه‌ «حمايت‌ تسليحاتي‌ و آموزشي‌ از كوچك‌خان‌ و اقدامات‌ ضد انگليسي‌ او ارزش‌ زيادي‌ براي‌ منافع‌ ما دارد.» يك‌ يادداشت‌ داخلي‌ وزارت‌ خارجه‌ي‌ آلمان‌ در برلين‌ نيز حاكي‌ است‌ كه‌ تا پيش‌ از تابستان‌ ١٩١٨ (١٢٩٧) رابطه‌اي‌ برقرار نشده بود‌. طي‌ تابستان‌ ١٩١٨ كه‌ جنگليان درگير رويارويي‌ دشواري‌ با انگليسيان‌ بودند، گزارش‌هاي‌ متعدد آلمانيان، در فضايي‌ خوشبينانه‌ يك‌ «اتحادي‌ نامشروط‌» را بين‌ جنگليان و آلمانيان‌ در ايران‌ پيش‌بيني‌ مي‌كرد. از آنجا كه‌ هيچ‌ يك‌ از اين‌ اميدهاي‌ خوشبينانه‌ به‌ واقعيت‌ نپيوست، بايد پذيرفت‌ كه‌ جنگليان با آلمان همراهی‌نکردند. گذشته‌ از اين‌ها، بي‌اعتمادي‌ كوچك‌خان‌ به‌ مأموران‌ آلماني‌ و اتريشي‌، كه‌ در خدمت‌ جنگليان بودند، نيز اين‌ اتهام‌ را، كه‌ گويا وي‌ خود را به‌ آلماني‌ها فروخته‌ بود، بي اعتبار مي كند. اين‌ موضوع‌ را يك‌ پزشك‌ آلماني‌ اهل‌ ريگا، كه‌ در ارتش‌ تزاري‌ خدمت‌ مي‌كرد، ولي‌ به‌ ايران‌ گريخت‌ و چند ماهي‌ را نزد جنگليان در گيلان‌ گذراند، گزارش‌ و تأييد كرد‌. در ژوئيه‌ي‌ ١٩١٨ (تير ماه‌ ١٢٩٧)، دكتر كلآ (Klau) به‌ هيأت‌ نمايندگي‌ آلمان‌ در قسطنطنيه‌ گزارش‌ داد كه، به‌ گفته‌ي‌ سرگرد فون‌ پاخن‌، برغم‌ آنكه‌ ميرزا كوچك‌خان‌ «احترام‌ والايي‌» براي‌ افسران‌ اتريشي‌ ـ آلماني‌ خدمتگزار خود قائل‌ بود، با «نوعي‌ بي‌اعتمادي‌» به‌ آنان مي‌نگريست‌. دكتر كلآ در طول‌ دوران‌ حضور خود هرگز از كوچك‌خان‌ يا افسران‌ اتريشي‌ ـ آلماني‌ به ‌نيت‌ واقعي‌ رهبر جنگليان‌ پي‌ نبرد. اين‌ بدگماني، در گفتگوي‌ بين‌ فون‌ پاخن‌ و يك‌ كارمند كنسولگري‌ آلمان‌ در شيراز نيز بروز كرد، كه‌ طي‌ آن‌ وي‌ از مقادير سلاح‌، مهمات‌ و ديگر تجهيزات‌ نظامي‌ در اختيار كوچك‌خان‌، اظهار بي‌اطلاعي‌ كرده‌ بود.
پس‌ از شكست‌ جنگليان‌ و امضاي‌ «قرارداد صلح‌» با انگليسيان‌ در اوت‌ ١٩١٨، ظاهراً ديدگاه‌ كوچك‌خان‌ نسبت‌ به‌ آلمان‌ تغيير كرد. بنا بر گزارش‌ ووسترف، ميرزا كوچك‌خان‌ شخصي‌ به‌ نام‌ مصطفي‌خان‌ را به‌ تبريز فرستاد تا ووسترف را از اوضاع‌ در گيلان‌ آگاه‌ كند، و سروان، وِديگ يكي‌ از افسران‌ آلماني‌ را که نزد او پناهنده بود، نزد ژنرال‌ فون‌ كرس‌ در تفليس‌ اعزام‌ كرد تا درخواست‌ خرید تجهيزات‌ نظامي‌ كند. هم‌چنين، به‌ نظر مي‌رسد كه‌ برخي‌ افسران‌ و مقامات‌ آلماني‌ در قفقاز بر آن‌ بودند كه‌ به‌ جنگليان‌ ياري‌ برسانند. چنين بود، مثلاً، مضمون يك «درخواست عاجلانه» در سپتامبر 1918 از جانب يك مقام‌ نظامي‌ آلمان‌ در قفقاز به نام والدبرگ كه‌ در نظر داشت‌ تجهيزات‌ جنگي‌ و كارشناس‌ براي‌ جنگليان‌ گسيل‌ دارد، اما اين‌ حركت‌ از قرار معلوم‌ مشروط‌ بود، زيرا آلمانيان، بنا بر‌ گزارش‌، از «قرارداد صلح‌» كوچك‌خان‌ با انگليسيان‌ ناخشنود بودند. كوچك‌خان‌ كه‌ قرارداد را امضا كرده‌ بود، افسران‌ اتريشي‌ ـ آلماني،‌ را كه‌ نزد او در جنگل‌هاي‌ غيرقابل‌ دسترس‌ گيلان‌ مانده‌ بودند، مرخص‌ كرد و آنان نيز در ٢٢ سپتامبر ١٩١٨ (يكم‌ مهرماه‌ ١٢٩٧) وارد كنسولگري‌ آلمان‌ شدند.
تعامل ترك‌ها با جنگليان
در ١٢ اكتبر ١٩١٨ (٢١ مهر ١٢٩٧)، مصطفي‌خان‌ به‌ كوچك‌خان‌ اطلاع‌ داد كه‌ سروان‌ وديگ‌ با تجهيزات‌ درخواستي‌ بازگشته‌ بود،‌ اما ووستروف، كنسول‌ آلمان‌، «اجازه‌ نمي‌دهد» كه‌ آنان را به‌ گيلان‌ بفرستد، زيرا بر اين‌ باور بود‌ كه‌ «آتش‌بس‌» بين‌ جنگليان و انگلستان «در جهت‌ مخالف‌ سياست‌هاي» آلمان بود.
به عوض، مصطفي‌خان‌ مقاديري‌ كمك‌ نظامي‌ از تركان دريافت‌ كرد. وي‌ به‌ كوچك‌خان‌ گزارش‌ داد كه‌ با «ياري‌ دوستانه‌ي‌ كاظم‌ پاشا و يوسف‌ ضياء بگ‌ ١٩٦ محموله‌ مهمات‌ و تجهيزات‌ جنگي‌ تحويل‌ گرفته بود‌» كه‌ در حال‌ حمل‌ با شتر از تبريز بودند. در اين‌ جا دو امر مسلم‌ واجد اهميت‌ است‌. اوّلاً، از كوچك‌خان‌ خواسته‌ شد كه‌ فوراً براي‌ هزينه‌ي‌ حمل‌ سلاح‌ پول‌ بفرستد. ثانياً، كِنيون‌، مأمور اطلاعاتي‌ انگليس‌، گزارش‌ داد كه‌ به‌ ازاي‌ اين‌ سلاح‌ها كوچك‌خان‌ «مبالغ‌ هنگفتي»‌ پرداخت‌ كرده بود كه‌ از ١٠منبع درصد ماليات‌ (عُشريه) تحصيل شده بود، «با اين هدف‌ كه از دولت ايران سرپيچي‌ كند،‌ مگر آنكه آن دولت‌‌ با خواست‌هاي او داير اصلاحات موافقت‌ كند.» اين‌ امر نشان‌ مي‌دهد كه‌ درخواست‌ كمك‌ (خريد اسلحله) متوجه‌ تركان بود، زيرا آلمانيان از ارائه‌ي‌ كمك‌ سر باز زده‌ بودند. با اين‌ حال‌، اين‌ موضوع‌ مانع‌ وابسته‌ نظامي‌ فرانسه‌ نشد كه‌ چنين‌ نتيجه‌گيري‌ كند: «[نامه‌ي‌ مصطفي‌ خان] هرگونه‌ ترديدي‌ را نسبت‌ به‌ مشاركت‌ آلمان‌ و كميته‌ي‌ [ترك] اتحاد و ترقي‌ در اغتشاشات‌ گيلان‌ از ميان‌ برمي‌دارد.» با اين‌ همه‌، مصطفي‌خان‌ و تجهيزات‌ و مهمات‌ نظامي‌ همراه اش‌، سروان‌ وديگ،‌ و دو همراه‌ وي‌، تا اواخر اكتبر (اوايل‌ آبان‌) ـ يعني‌ تا دو هفته‌ مانده‌ به‌ اعلام‌ آتش‌بس‌ بين‌ قدرت‌هاي‌ اروپايي‌ ـ به‌ مقصد نرسيدند.
خليل‌ پاشای عثمانی طي‌ نامه‌اي‌ به‌ كوچك‌خان‌ در ٢٤ سپتامبر ١٩١٨ (٤ مهر ١٢٩٧)، از نقشه‌هاي‌ كلي‌ تركان و آلمانيان براي‌ اشغال‌ قفقاز جنوبي‌ خبر داد. ١٠٧ آنا ن‌ نه‌ تنها به‌ موافقت‌ جنگليان، بلكه‌ به‌ همكاريشان‌ هم‌ نياز داشتند. زيرا نيروهاي‌ تركيه‌ مشكل‌ مي‌توانستند به‌طور غيرمنتظره‌ وارد گيلان‌ شوند. ١٠٨ فون‌ كرس‌، براي‌ شيرين‌ كردن‌ دهان‌ يا نرم‌ كردن‌ موضع‌ كوچك‌خان‌ به‌ همان‌ شيوه‌اي‌ متوسل‌ شد كه‌ در مورد ديگر رهبران‌ سياسي‌ ايران‌ مثل‌ سليمان‌ ميرزا و تقي‌زاده‌ي‌»دموكرات‌،» كه‌ از آغاز جنگ‌ با آلمانيان همكاري‌ مي‌كردند، به‌كار گرفت: تملق‌ و چاپلوسي‌. فون‌ كرس‌ در دو نامه‌ي‌ خود به‌ رهبر جنگليان‌ از «توانايي‌،» «سياست‌ خردمندانه‌،» «تجربه،‌» و «بويژه‌ مهرباني‌» وي‌ نسبت‌ به‌ زندانيان‌ آلماني‌ را ستود، مراتب‌ «احساسات‌ دوستانه‌»ي‌ خود را به‌ «دوست‌ گرامي‌ و با شهامت‌» خود ابراز داشت،‌ و آمادگي‌ آلمان‌ را براي‌ ارائه‌ي‌ «همه‌ نوع‌ كمك‌»، از جمله‌ «پول‌، تفنگ‌، مهمات‌، اسلحه‌، و مسلسل‌چي‌» كه‌ وي‌ «درخواست‌ كرده‌ بود،» اعلام‌ كرد. يك‌ «نشان‌ افتخار و هديه‌اي‌ شاهانه‌» همراه‌ با «سكه‌ طلايي‌ ضرب‌ شده‌ در برلين‌ به‌ نام‌ دولت‌ ايران‌ [براي] مخارج‌ ضروري‌» نيز فرستاده‌ شد. همچنين‌، به‌ وي‌ گفته‌ شد كه‌ چنانچه‌ «تحت‌ فشار دشمن‌ يا بنا به‌ خواست‌» خودش‌، مايل‌ به‌ ترك‌ ايران‌ باشد، «مَقدم‌ او هميشه‌ در برلين‌ [به‌ عنوان] ميهمان‌ امپراتور گرامي‌ داشته‌ خواهد شد.» پیشنهادهایی که به‌ دشواري‌ براي‌ كوچك‌خان‌ پذيرفتني‌ بود، كه‌ پس‌ از سال‌ها جنگ‌ با نيروهاي‌ اشغالگر روس‌ و انگليس‌، به‌ بهاي‌ تحمل‌ خسارات‌ جاني‌ و مادي‌ فراوان‌ از اشغال‌ كشوراش‌ براي‌ منافع‌ يك‌ قدرت‌ بزرگ‌ در قفقاز حمايت‌ كند. بنابراين، تلاش‌ ژنرال‌ فون‌ كرس‌ براي‌ برانگيختن‌ حمايت‌ كوچك‌خان‌ از طرح‌ آلمان‌ ـ تركيه‌ به نتيجه‌ي‌ عكس‌ انجاميد. سندي‌ حاكي‌ از موافقت‌ ميرزا به‌ همكاري‌ با نقشه‌ي‌ آلمانيان در دست‌ نيست‌.
درواقع، پاسخ‌ سر بالاي‌ كوچك‌خان‌ بايد آلمانيان را رنجانيده‌ بوده باشد، چنانكه‌ آنان‌ از فرستادن‌ كمك‌ نظامي‌ (فروش اسلحه) نامشروط‌ براي‌ جنگليان كه‌ پيشنهاد كرده‌ بودند، سر باز زدند. از اين‌رو، تعجبي‌ ندارد كه‌ ووستروف در اكتبر ١٩١٨ چنان‌ موضع‌ سرسختانه‌اي‌ را در مقابل‌ اصرار مصطفي‌خان‌ به‌ نياز مبرم‌ جنگليان به‌ سلاح‌ و مهمات‌ اتخاد كرده‌ بوده باشد.
در مورد تركيه‌، ديگر متحد قدرت‌هاي‌ محور، كه‌ بسيار دير و در آستانه‌ي‌ آتش‌بس‌ به‌جنگليان سلاح‌ فروخته‌ بود، چند توضيح‌ در دسترس‌ است‌. پرونده‌هاي‌ انگليسيان‌ از برخي‌ مكاتبات‌ بين‌ تركان و كوچك‌خان‌ خبر مي‌دهند. نامه‌اي‌ به‌ تاريخ‌ ١٦ فوريه‌ ١٩١٨ (٢٨ بهمن‌ ١٢٩٦) از عبيدالله‌ ـ ظاهراً يك‌ مقام‌ ترك‌ ساكن‌ تهران‌ كه‌ با دموكرات‌هايي‌ همچون‌ مستوفي‌ در ارتباط‌ بود ـ گوياي‌ بسياري‌ از مسائل‌ است‌. عبيدالله‌، كه‌ خود را يكي‌ از طرفدار ان‌ استقلال‌ ايران‌ نشان‌ مي‌داد، با اشاره‌ به‌ كمك‌ تركان به‌ دموكرات‌هايي‌ چون‌ سليمان‌ ميرزا، اسكندري‌، و نظام‌السلطنه‌ي‌ مافي‌، آمادگي‌ تركيه‌ را براي‌ ارائه‌ي‌ كمك‌ «حداكثري‌» به‌ جنگليان‌ اعلام‌ كرد. وي‌ با مباهات‌ به‌ ارتش‌ تركيه‌ «كه‌ از همان‌ خميره‌ي‌ نياكانشان‌ هستند كه‌ چهره‌ي‌ جهان‌ را كاملاً دگرگون‌ كرده اند» -- اشاره‌اي‌ به‌ چنگيزخان‌، كه‌ بايد قاعدتاً رعشه‌ي‌ چندش‌آوري‌ بر اندام‌ كوچك‌خان‌ وارد آورده‌ بوده باشد -- گفت‌ كه‌ تركيه‌ «نفوذ خارجيان‌ در ايران‌ را بر مي‌افكند و استقلال‌ آن‌ را كاملاً تأمين‌ خواهد كرد»! وي‌ بي‌توجه‌ به‌ تأثير وعده‌ي‌ «آزادي‌» ايران‌ به‌ سياقي‌ كه‌ چنگيزخان‌ به‌ آن‌ عمل‌ كرده‌ بود، از سر لطف‌ و منت‌ رهبر جنگليان‌ را به‌ خاطر «اشتباهات‌» گذشته‌اش‌ سرزنش‌ كرد. وي‌ يك‌ نقشه‌ي‌ دو مرحله‌اي‌ را پيشنهاد كرد. عبيدالله‌ به‌ كوچك‌خان‌ گفت‌ كه‌ اگر او از اين‌ «دستورات‌» پيروي‌ كند، «مشكلي‌ در دسترسي‌ به‌ سلاح‌، نيرو، و پول‌» نخواهد داشت‌. كوچك‌خان‌ پاسخ‌ داد كه‌ هر چند «دستورات‌» وي‌ «فوق‌العاده‌ عالي‌» بودند، مايه‌ي تأسف بود‌ تركيه‌ گزينه‌ي‌ فرستادن‌ «كمك‌ تسليحاتي‌» را كنار مي گذاشت. عبيدالله‌ «مضمون‌ نامه‌ي‌ وي‌ را درك‌ نكرد [كه] هدفش‌ اين‌ نبود كه‌ سلاح‌ به‌ هر قيمتي‌ بايستي براي‌ او از طريق‌ تركيه‌ فرستاده‌ مي شد،» زيرا اين‌ امر دشواري‌ بود. وي‌ اضافه‌ كرد كه‌ «همه‌ي‌ وعده‌هاي‌ دولت‌هاي‌ تركيه‌ و آلمان‌ مبني‌ بر فرستادن‌ نيرو، سلاح‌، و مهمات‌ جنگي‌ براي‌ كمك‌ به‌ ايران‌، تهي‌ از آب‌ در آمدند.» كوچك‌خان‌، نامه‌ي‌ خود را با حاشيه‌اي‌ به‌ پايان‌ مي‌رساند كه‌ بايد‌ تركان را بيشتر ناخشنود كرده‌ بوده باشد: «در وضعيت‌ كنوني‌، به‌ عقيده‌ي‌ من‌ مسئله‌ي‌ اساسي‌ و ضروري تأمين‌ وحدت‌ گيلان‌، آذربايجان‌ و قفقاز است [بي‌ترديد، چون جزئي‌ از خاك‌ ايران]. من‌ اين‌ را مهم‌ترين‌ گام‌ مي‌دانم‌.»
در يك‌ نامه‌ي‌ رمزي‌ (كه‌ انگليسيان‌ مشكلي‌ در خواندن‌ آن‌ پيدا نكردند)، عبيدالله‌، پس‌ از داد سخن‌ دادن‌ درباره‌ي‌ پيروزي‌ قريب‌الوقوع‌ ارتش‌ تركيه‌ و ستايش‌ از كوچك‌خان‌ به‌ عنوان‌ «فرزند شايسته‌ي‌ مردم‌ ايران،»‌ به‌ اين‌ بحث‌ پرداخت‌ كه،‌ اگر در حركت‌ به‌ سوي‌ همدان‌ اهتمام‌ نكند، «گناه‌ حاكميت‌ استبداد بر مردم‌ ايران‌» بر گردن‌ او خواهد افتاد. پاسخ‌ كوچك‌خان‌ سرسختانه‌ تر بود. وي‌ به‌ طرف‌ ترك‌ گفت‌: «تا زماني‌ كه‌ شخصاً قدرت‌ را به‌ دست‌ نگرفته‌ و وارد تهران‌ نشوم‌، برايم‌ ناممكن‌ است‌ كه‌ در هر راهي‌ وارد و خود را بي‌اعتبار كنم‌.» درواقع‌، كوچك‌خان‌ بيزاري‌ خود را از رفتار آمرانه‌ي‌ تركان در جلسه‌ي‌ ملاقات‌ با اوكشات‌ در ٢٤ اكتبر ١٩١٨ (٣ آبان‌ ١٢٩٧) پنهان‌ نداشت‌. وي‌ تركاني‌ را كه‌ بالا دست‌هاي‌ عبيدالله‌ نزد او فرستاده‌ بودند تا به‌ وي‌ ملحق‌ شوند، دست‌ به‌ سر كرد و به‌ آنان گفت‌ كه‌ به‌ تهران‌ بروند، زيرا او، مطابق قرارداد صلح، «اختلافات‌ خود را با انگليسيان‌ حل‌ كرده‌ و كاملاً بي‌طرف‌ است‌.» در حين‌ نامه‌پراكني‌هاي‌ ناخشنودانه‌ي‌ عبيدالله‌ با كوچك‌خان‌، مك‌ لارن‌ گزارش‌ داد كه،‌ برغم‌ حضور ملايان‌ طرفدار تركيه‌ در صفوف‌ جنگليان، ميرزا «مطلقاً از پذيرفتن‌ افسران‌ و سربازان‌ ترك‌ به‌ صفوف‌ نيروهايش‌ خودداري‌ كرد. اين‌ امر ملايان‌ را بر آن‌ داشت‌ تا در ١٦ مه‌ (٢٧ اردبيهشت‌) دست‌ به‌ سوءقصد نافرجامي‌ عليه‌ جان‌ وي‌ بزنند كه‌ به‌ مرگ‌ چندين‌ تن‌ انجاميد.»
شگفت‌ اين‌ است كه آن‌ گروه‌ از پژوهشگران‌ آلماني‌ كه‌ درباره‌ي‌ ايران‌ مطلب‌ نوشته‌اند، علناً ديدگاهي‌ را مي‌پراكنند كه‌ اساساً اختلافي‌ با ديدگاه‌ انگليسيان‌ طي‌ جنگ‌ اوّل‌ جهاني‌ و پس‌ از آن‌ ندارد. دو نمونه‌ از اين‌ دست‌ نوشته‌ها براي‌ كار ما كفايت‌ خواهد كرد. در سرگذشت‌ غيررسمي‌ متحد ايراني‌ آلمان‌ نازي‌، و براي‌ توجيه‌ نقش‌ و «رسالت‌ تمدن‌ آور،» كه‌ خواهيم‌ ديد عمليات‌ سركوب‌ جنگليان را رهبري‌ كرد، كوچك‌خان‌ به‌ عنوان‌ «يك‌ رئيس‌ قبيله‌ي‌ چادرنشين‌» ـ يعني‌ يك‌ شورشي‌ نامتمدن‌ ـ تصوير شد كه‌ «درايالت شمالي‌ گيلان‌ پرچم‌ استقلال‌ برافراشت‌، درحالي‌كه‌ اوضاع‌ ايران‌ رو به‌ وخامت‌ گذاشته‌ و مردم‌، انگلستان را مسؤول‌ مي‌دانستند.» از نظر هربرت‌ فون‌ ملزيگ، كوچك‌خان‌ «مأمور آلمان‌» نبود، امّا زبان‌ مبهم‌ به‌ گرفته اين‌ معنا را به‌ ذهن‌ متبادر مي‌ كند كه‌ وي‌ ارتباطاتي‌ با انگليسيان‌ داشته‌ بود، كه‌ ايرانيان‌ معمولاً همه‌ي‌ گرفتاري‌هاي‌ خود را از آنان مي‌دانند. از نظر سي‌. بروكِلمَن، مورخ عصر هیتلری كه‌ در حوزه‌ي‌ تاريخ‌ مسلمانان‌ مطالعه‌ مي‌كرد، كوچك‌خان‌ «آلت‌ دست‌ بلشويك‌ها» بود.
چگونگي مقابله كوچك خان با شايعه‌ها
درباره‌ي ديدگاه‌ جنگليان در خصوص‌ اين‌ مسايل، در مقابله‌ با شايعات به هنگامي كه‌ جنبش‌ درگير يك‌ مبارزه‌ي‌ مرگ‌ و زندگي‌ با دشمنان‌ خارجي‌ بود، روزنامه‌ي‌ جنگل‌ تأكيد كرد كه‌ منابع‌ مالي‌ آنان از كمك‌هاي‌ مردم‌، از همه‌ي‌ اقشار گيلان‌ ـ يعني‌ روحانيون‌، دهقانان‌، مغازه‌داران‌، بازرگانان‌، خرده‌ مالكان‌ ـ تأمين‌ مي‌شد. همچنان‌ كه‌ ملاحظه‌ شد، نيش‌ و كنايه‌ها بويژه‌ از زماني‌ كه‌ انگليسيان‌ منافعي‌ در شمال‌ ايران‌ يافتند آغاز شده بود. با توجه‌ به‌ چنين‌ شايعاتي‌ كه‌ به‌ شهرت‌ جنگليان آسيب‌ مي‌رساند، تدابيري‌ جدي‌ اتخاذ شد. ابتدا ميرزا حسين‌خان‌ كسمايي‌، مسؤول‌ تحريريه‌ي‌ آن‌ شماره‌ از جنگل‌ كه‌ از آلمانييان ستايش‌ كرده‌ بود، بركنار شد. آنگاه‌، جنگل‌ به‌ رد اتهامات‌ روزنامه‌ي‌ روسكويه‌ سْلووُ (Ruskoie slovo) پرداخت‌ كه‌ جنگليان را طرفدار آلمان‌ ناميده‌ بود، و بار ديگر هدف‌ خود را آزادي‌ و حفظ‌ تماميت‌ ملي‌ و ارضي‌ ايران‌ اعلام‌ كرد. نويسنده‌ي‌ جنگل‌ از اتهام‌ همكاري‌ با دولت‌ مسلماني‌ همچون‌ تركيه‌ ابراز شگفتي‌ كرد، هر چند كه‌ جنگليان به‌ عنوان‌ مسلمان‌ در تقلاي‌ اتحاد با همه‌ي‌ كساني‌ بودند كه‌ به‌ دين‌ واحدي‌ تعلق‌ داشتند. اگر اتهامات‌ از «وحدت‌ سياسي‌» جنگليان با تركان خبر مي‌داد، پس‌ بايد «دقيقاً و آشكارا اعلام‌ مي‌شد كه‌ همچون‌ در عمل‌، تفاوتي‌ بين‌ عثماني، آلمان، روسيه و انگلیس‌ وجود ندارد.»
بررسي‌ پرونده‌هاي‌ ديپلماتيك‌ آمريكا، انگليس‌، فرانسه‌ و آلمان‌ در ارتباط‌ با كوچك‌خان‌ و جنبش‌ وي‌، يك‌ امتياز سه‌گانه‌ دارد. نخست، اتهام‌ همكاري‌ كوچك‌خان‌ با امپرياليست‌هاي‌ آلماني‌ طي‌ جنگ‌ قابل‌ تأييد نمي‌شود‌؛ دوم، اين‌ پرونده‌ها اشتباهاتي‌ را بروز مي‌دهند كه‌ بيشتر ناظران‌ تاريخ‌ ايران‌ نو‌ درباره‌ي كوچك‌خان‌ و جنبش‌ او مرتكب‌ شده‌اند؛ و سوم، اين‌ پرونده‌ها نشان‌ مي‌دهند كه‌ تا چه‌ اندازه‌ تحريف‌ حقايق‌ تاريخي‌ مي‌تواند به‌ شكل‌ دادن‌ سياست‌ روز و توجيه‌ آن‌ با نگاهي‌ به‌ گذشته، كمك‌ كند.
مداركي‌ كه‌ مرور كرديم‌، از جمله‌ شهادت‌ واساكُني‌ ارمني‌، كوچك‌خان‌ را از اتهامات‌ ناروايي‌ تبرئه‌ مي‌كند كه‌ ديپلمات‌ها، روزنامه‌نگاران‌، و حتي‌ پژوهشگران‌ طي‌ ٧٠ سال‌ بر عليه او اقامه كردند ـ كساني كه‌ هدف‌شان، نه‌ پژوهش‌ پرشور واقعیات‌ بي‌احساس‌، بل‌ توجيه‌ لجوجانه‌ي‌ سياست‌هايي‌ بوده است كه‌ فكر مي‌كردند در جهت‌ منافع‌ ملي‌ قوم-محوري آنان قرار داشت. بنابراين‌، حقايق‌ تاريخي‌ در مذبح‌ خودپسندي‌هاي‌ ملي‌ منظماً قرباني شده‌اند.
پس از اختلافاتی که در فردای بازگشت دریادار راسکولنیکُوف بین کوچک خان و سران حزب کمونیست ایران – با بهتر، مسؤولان دفتر قفقاز حزب کمونیست روسیه شوروی – پیش آمد و ائتلاف جنگلیان با آنان خاتمه یافت، دو مسؤول بلشویک در ایران، آناستاس میکویان و بودی مدیوانی، از طرف دفتر قفقاز به کوچک خان گفتند که او با آغاز مذاکره با دولت تهران به نهضت «خیانت» کرده بود. همین «شایعات» را نمایندگان کمیته‌ي مرکزی حزب کمونیست در جمعی از فعالان حزبی تکرارکردند که با حاضر به قبول آن‌ها نشدند: «ما را به ایران آوردند، [آنجا که] ابوکُف تزار بود ... اکنون تزار مدیوانی است. اکنون ما را از ایران بیرون مي‌رانند. خطای ما این است که، بدون اعتراض به نمایندگان دولت فدرال روسیه‌ي شوروی و دفتر قفقاز حزب کمونیست روسیه، از اوامر اطاعت مي‌کنیم. این گام درستی بود. ... ما نمي‌توانستیم سرپیچی کنیم، چون احزاب کمونیست در جهان باید از مرکز جنبش کمونیستی اطاعت کنند. آنانی که از دستورالعمل‌هاي مرکز اطاعت نمي‌کنند کمونیست نیستند.»
از سوی دیگر، دستیابی به اسناد شوروی، از جمله، این نکته را روشن کرد: در حالی که تاریخنگاری استالینی، همانند برخی از رقیبان در غرب، کوچک خان را به همکاری با دشمن کرد، اسناد بسیاری در عکس آن ادعا را ثابت مي‌کنند. دستیابی به نامه نگاری‌ها بين کوچک خان، لنین، تروتسکی، و کمینترن، از یک سو، و بین کوچک خان، مدیوانی، ک.م. حزب کمونیست ایران، همچون احسان‌الله خان و یاران اش، از دیگر سوی، این برداشت را تقویت مي‌کند:
الف – باور ساده لوحانه‌ي کوچک خان به «نیک‌خواهی» رهبران شوروی، در عین انتساب همه‌ي خطاها و سیاست‌هاي اشتباه به رهبران و کادرهای محلی،به ترتیبی که کوچک خان انتظار داشت نمایندگان لنین و تروتسکی به ایران بروند و حقیقت را مستقر سازند.
ب – عدم عنایت رهبران شوروی به تمناهای کوچک خان، از یک سو، و رفتار آمرانه‌ي فرستادگان شوروی چون مدیوانی با وی، که به او گفت: «با اقدام برای عشق به بشریت، به شما توصیه مي‌کنم، اگر موافق اید که دیگربار در خدمت بشریت باشید، آماده خواهم بود با رفقایم صحبت کنم تا شاید شما را بپذیرند، طبیعتاً به این شرط که در جریان امور شما برابر دیگران باشید و شخصاً در امور دخالتی نکنید.»
ج – یا حتی پس از اعمال فشار کافی از جانب رفقای قدرتمند حیدرخان عمواغلی، چون نریمانف و اردژونیکیدزه، بر رهبری میکویان-مدیوانی در گیلان، این دو هنوز با تحکم کوشیدند کوچک خان را ترغیب کنند که: «اگر شما مي‌خواهید در خدمت رهایی مردم ایران قرارگیرید، ما خواهیم توانست زبانی مشترک بیابیم، با شما دیدار کنیم، و سخن بگوییم»!
نهضت جنگل شکست خورد و کوچک خان، همانند بسیاری از رهبران خیرخواه ایران، در راه آزادی و استقلال ایران جان باخت. شکست نهضت او تنها به عامل بسیار مؤثر قرارداد تجاری روسیه شوروی و بریتانیا – که اهم آن تجارت در برابر پایان دادن به کمک به نهضت‌هاي ضداستعماری درخاورزمین بود – بستگی نداشت. سیاست‌هاي متخذه از جانب کوچک خان نیز آنقدر بسیج کننده برای سراسر ایران نبود تا همه‌ي ناراضیان، ستمدیدگان، بویژه دهقانان و کسبه‌ي فقیر را در جبهه‌اي گسترده سازمان دهد. ناتوانی در سازماندهی نیروهای مردمی هماره یکی از علل شکست‌ها در ایران معاصر بوده است. شخصیت کاریزماتیک، اگرچه در هرمبارزه‌اي نقش مهمی ایفا مي‌کند، اما اگر نتوان مردم را به حقوق خود آگاه نمود و بر اساس آن آگاهی سازمان داد، نهضت دیر یا زود شکست مي‌خورد. صداقت، پاکدلی، درستکاری، دلیری، و درایت سیاسی همه باید دست به دست هم بدهند تا نهضتی پیروز شود، چه، چنانکه در بالا آمد، دشمن قوی است، ابزارهای گوناگون در اختیار دارد، و حتی پس از خاموش شدن نهضت و نابودی سران آن نیز برای ایجاد یأس و نومیدی در نسل‌هاي آینده به تخریب چهره‌ي خدمتگزاران مردم دست مي‌یازد و نام آن را «تاریخ» مي‌گذارد، تاریخی که ما تاریخ استعماری مي‌شناسیم.


The last SHAH_1 - Houshang NAHAVANDI, هوشنگ نهاوندي

Ardeshir ZAHEDI_کودتاي ۲۸ امرداد ؛ ◄ اردشير زاهدي ► ؛ 2

Venezuela : Démocratisation de l’état et hausse des budgets sociaux

5 janvier 2015
Article en PDF : Enregistrer au format PDF

On connaît la musique : chaque fois que le Venezuela approfondit la démocratie, les grands médias en remettent une couche pour créer l’image d’un régime répressif (1). Qu’une population passe de l’état de paysage colonial muet a celui de sujet politique actif explique la réaction locale de la minorité blanche, riche et raciste. Celle-ci sait comment fabriquer les violences dont les médias internationaux ont besoin pour mettre en images leur “révolte populaire contre le gouvernement vénézuélien“.

Manifestation pour célébrer les quinze ans de la Constitution Bolivarienne, Caracas, 15 décembre 2014.
Cette alliance entre les grands groupes médiatiques et une droite locale du seizième siècle – médiatiquement majoritaire au Venezuela – rappelle que l’Occident reste, lui aussi, profondément colonial face à l’émergence du Sud comme sujet politique.
Depuis l’approbation par les électeurs de la Constitution Bolivarienne il y a quinze ans, les gouvernement Chavez puis Maduro ont travaillé à la concrétisation de la “participación protagónica”, à savoir la participation effective et efficace des citoyens au pouvoir d’État. En 2014, dans cette deuxième année de révolution sans Chavez, tout en surmontant toutes sortes de déstabilisations violentes, économiques, médiatiques et politiques, Nicolas Maduro a franchi une étape fondamentale sur cette voie : la création des Conseils Présidentiels.
Ces conseils formés de porte-paroles désignés par les mouvements sociaux, sont baptisés “présidentiels” parce qu’ils disposent du même rang que le Conseil des Ministres – des décisions gouvernementales pouvant être prises directement au cours de ces réunions. “Ces Conseils ont été créés pour construire les institutions, précise Maduro, et pour réorienter les investissements. Ce sont des conseils de gouvernement, au plus haut niveau présidentiel, au plus haut niveau constitutionnel et des pouvoirs publics”.
Cerveau collectif, flux constant de critiques, de propositions, de solutions émanant des mouvements sociaux, ils sont une manière de démultiplier la fonction présidentielle, d’en faire un inspecteur collectif sur le terrain, qui rend compte en connaissance de cause au Président de la république des retards, problèmes, réalisations des décisions prises et des nouveaux besoins en matière de politiques publiques.
Le premier Conseil installé le 19 septembre 2014 fut celui des Communes. A quoi bon parler de “révolution citoyenne” ou de “socialisme bolivarien” sans transformer les relations sociales de production et la division sociale du travail liées à la globalisation néo-libérale ? Basée sur le concept de “toparquía” (“gouvernement local”) créé au 19ème siècle par le philosophe Simón Rodriguez, la commune vénézuélienne – qui regroupe des conseils communaux liés par une même problématique sociale – commence à incarner ce nouveau mode de production centré sur les besoins directs d’une population et administré par celle-ci (2).
En décembre 2014 on note une forte progression du nombre de communes (930 enregistrées dans tout le pays) et de conseils communaux (47 mille 332). “Aucune de ces communes, aucun de ces conseils communaux ne restera sans financement de leurs projets en 2015 » explique le Vice-Président pour le Socialisme Territorial, le sociologue Elías Jaua. Ce nouveau pouvoir citoyen commence à bousculer les vieilles formes de pouvoir local alors que pour de nombreux maires, gouverneurs, y compris certains chavistes, la politique restait un négoce clientéliste et autoritaire.
Autre Conseil créé ces derniers mois, celui des Travailleurs articule les politiques impulsant l’économie productive, les avancées du droit du travail et le plan de travail pour les entreprises nationalisées : un nouveau modéle de direction des entreprises publiques sera mis en place en 2015.

Conseil des Femmes réuni avec le président Maduro
Le Conseil des Femmes a déjà renforcé les programmes visant à éliminer la violence contre la femme, dénoncé l’image dénigrante que diffusent de la femme les médias privés, majoritaires au Venezuela. Sont mises en place de nouvelles politiques sociales pour les femmes de milieu populaire – historiquement, le secteur le plus vulnérable à l’extrême pauvreté. L’accent sera mis en 2005 sur la création de “Bases de missions sociales” (qui regroupent tous les services publics et sociaux essentiels) dans les communautés les plus pauvres, avec priorité pour les femmes.

Le président Maduro réuni avec le Conseil des Paysans et des Pêcheurs
Du Conseil Présidentiel des Paysans et des Pêcheurs ont émergé un plan général de développement agricole et la décision saluée par les mouvements sociaux de restructurer le Ministère des Terres et de l’Agriculture, avec de nouvelles mesures contre les mafias privées qui interceptent et gonflent les prix des produits agricoles avant qu’ils n’arrivent aux mains des habitants.
Les pénuries passagères de certains aliments ont mis en évidence la faillite du capitalisme au Venezuela, où l’alimentation est encore à 70 % aux mains du secteur privé. Le géant privé Polar, quasi monopolistique sur des produits d’usage quotidien comme la farine de maïs, produit moins qu’il n’importe… grâce aux dollars préférentiels que lui octroye l’Etat.
Le président Maduro a également défendu la réactivation de l’agriculture familiale en petite surface (le traditionnel “conuco”), suivant ainsi les recommendations de la Via Campesina et de la FAO (ONU) qui insistent sur l’importance de ce mode de production pour la souveraineté alimentaire, le développement rural soutenable, une nourriture saine produite de manière agro-écologique.
Il fut aussi question de la lutte accrue contre les exactions de grands propriétaires qui ont assassiné à ce jour près de deux cents paysans – un thème dont ne parlent jamais les médias internationaux car cela les obligerait à évoquer la réforme agraire. Cette volonté de mettre fin à l’impunité se heurte encore à une justice liée aux grands lobbies terriens – pour preuve la récente tentative – qui a heureusement échoué – du Tribunal Suprême de Justice d’abroger la charte agraire de la commune “El maizal” – modèle de participation populaire dans l’État de Lara. Maduro a aussitôt pris la défense des communards de El Maizal, jugeant cette décision “anticonstitutionnelle et attentant aux droits fondamentaux des paysans”.
“Qui aurait cru que 522 ans plus tard, les 44 peuples indigènes qui ont résisté au colonisateurs, allaient être assis au centre du pouvoir politique, au Palais Présidentiel ? Le Conseil Présidentiel des Peuples Indigènes doit être une nouvelle structure d’État et de gouvernement pour décider et diriger. C’est une rénovation de la révolution, et c’est une révolution dans la révolution”. C’est en ces termes que le président Maduro a salué l’installation du Conseil des Peuples Indigènes avec lequel il a décidé d’augmenter les investissements de projets socio-productifs formulés par les peuples originaires, d’assurer la couverture sociale intégrale de toutes les communautés et de “fonder immédiatement l’institut des langues indigènes, avec une équipe qui travaille de manière permanente, scientifique, à enregistrer, retrouver et rendre vie à toutes les langues indigènes qui existent sur le territoire vénézuélien”.


Le Conseil des Peuples originaires réuni au Palais présidentiel
Autres conseils en pleine installation : le Conseil des Jeunes et des Étudiants, celui des travailleurs de la Culture qui vise a développer les systèmes de sécurité sociale pour tous les créateurs sans exception. S’y ajouteront en janvier 2015 le Conseil de la classe moyenne et des associations de voisins, celui des organisations de persones âgées et des associations de personnes handicapées.
Pour renforcer cette participation populaire au plus haut niveau de l’État, Maduro a signé dans les derniers mois plusieurs lois importantes : telle la Loi organique des Missions Sociales qui protège légalement tous les travailleurs de ces services publics, assortie de la création du fonds économique unique des grandes missions ; La loi de financement des projets du pouvoir citoyen pour accélérer les conditions d’octroi de crédits aux entrepreneurs individuels ou associés, aux conseils communaux, aux communes, aux coopératives, aux personnes de faibles revenus et à toute autre instance de pouvoir populaire ; La Loi organique de la gestion communautaire des Services, compétences et autres attributions ; La Loi de l’Emploi productif pour les Jeunes qui garantit à ceux-ci la protection légale lors de leur premier emploi, avec salaires et horaires décents, contre l’habituelle exploitation dont ils sont victimes ; La Loi d’Alimentation des Travailleurs augmente le niveau du ticket alimentation (en complément du salaire) ; La Loi organique de Planification Publique et Populaire oblige l’État à consulter en permanence les citoyens et à planifier de manière participative l’octroi des ressources pour leurs projets.
“Vice-présidents, faites du pouvoir citoyen une priorité. Obligez les ministres qui sont sous votre responsabilité à le faire aussi. Et vous, ministres, exigez à ceux qui travaillent dans vos équipes à en faire la priorité : le nouvel État doit être l’État du pouvoir populaire, tel qu’il est prévu dans la Constitution de la République Bolivarienne. C’est ce nouvel État qui doit substituer l’ancien – l’État bourgeois qui possède encore des tentacules de corruption et de bureaucratie, seul le pouvoir populaire en action pourra y mettre fin”a déclaré Maduro pour résumer l’esprit de ces lois signées en noviembre 2014.

2015, année de la relance économique

Alors que des journalistes européens euphoriques annonçaient dès la chute des cours du pétrole que le “Venezuela allait devoir faire des coupes dans son budget”, le président Maduro a maintenu la hausse du budget social pour 2015, aux antipodes des politiques d’austérité pratiquées en Europe. La majorité des députés socialistes – contre la minorité des députés de droite – a voté un budget de 741 mille 708 millions de bolivars – soit 21,6% du PIB – financé en grande partie par les recettes fiscales non-pétrolières (517 mille 455 millions de Bolivars), les recettes pétrolières (124 mille 74 millions) et un complément d’emprunts publics. Tout cela garantit le financement d’activités et de projets de secteurs aussi divers (à titre d’exemples) que les producteurs agricoles, les organisations communales, les infrastructures publiques – centrales électriques hydro- et géothermiques, le renforcement de 240 centres hospitaliers, l’alimentation destinée aux 4 millions 351 mille étudiants de l’enseignement primaire ou celle que le gouvernement distribue à bas prix à la population en général à travers les réseaux Mercal, PDVAL et les “Maisons d’alimentation” destinés aux secteurs les plus pauvres.

Courbe du salaire minimum jusque fin 2014
Le chômage poursuit sa baisse (5,9 % en novembre 2014, un des meilleurs chiffres en quinze ans de révolution) tandis que sur l’ensemble de l’année le salaire minimum intégral a augmenté de 68,28% pour éviter qu’il soit rogné par l’inflation encore très haute (64% en 2014). Selon le rapport de la Banque Centrale de décembre 2014, celle-ci a été renforcée en 2014 par les “guarimbas” violentes de l’opposition, la guerre économique via le dollar parallèle et la contrebande massive de produits subventionnés par le gouvernement, revendus plus cher à l’étranger.
En 2015, Maduro l’a annoncé, les efforts du gouvernement se centreront sur l’élimination de ces mafias économiques par la lutte accrue contre la contrebande, la fixation des prix justes au consommateur, et surtout le passage définitif de l’économie rentière-pétrolière, avec sa culture médiatique d’ultra-consommation, à une économie productive et rationnelle.
Pour que la structure économique ne corsette pas le déploiement des nouvelles formes de participation et de production citoyennes, Maduro a également signé en noviembre 2014 une série de 28 lois en matière économique.
Lois révolutionnaires qui règlent les conditions d’assainissement d’une économie depuis longtemps empêtrée dans la corruption et la bureaucratie anti-productives. Nulle mesure d’austérité, nulle augmentation de l’essence (écartée à court terme). Ces lois transforment les conditions d’accumulation du capital pour les réorienter en faveur de l’investissement productif – règlementant les investissements étrangers, empêchant les monopoles, simplifiant l’administration pour les mouvements communaux et les secteurs productifs nationaux, fixant une contribution sérieuse du secteur capitaliste – bancaire notamment, qui a engrangé 13% de bénéfices en 2014 – au budget de l’État.
Ces lois fortifient la courbe de croissance des revenus fiscaux non-pétroliers (qui atteignent actuellement 72% du budget de l’État) et seront multipliées par deux. Exemple : une des 28 lois modifie les “concessions molles” accordées aux transnationales exploitant le sous-sol vénézuélien et met fin à leur hégémonie, la restituant à l’État. En récupérant l’extraction de cette quantité plus importante que prévue, l’État pourrait en dix ans porter ses réserves internationales à 50 milliards de dollars et renforcer la valeur de la monnaie nationale et la stabilité économique en général.
Sans doute la Sainte Alliance qui va des médias de la droite locale à la majorité des journalistes occidentaux commet-elle la même erreur que celle qu’ils ont commise contre Chavez : celle de sous-estimer Maduro et le “peuple-président”.

Notes

(1) Exemple : le mensonge, relayé par le très controversé Paulo Paranagua du “Monde”, d’une “dessinatrice licenciée pour un dessin anti-Chavez”. En réalité le départ de la dessinatrice Rayma (ouvertement raciste et d’extrême-droite) provenait de son conflit personnel avec la direction de son journal ”EL Universal” (droite). Il n’ y a eu aucune censure du gouvernement et ses livres sont disponibles dans toutes les bonnes librairies. Rappelons qu’au Venezuela les trois quart des médias, écrits, radio et télévision (inter-) nationaux, régionaux ou locaux, appartiennent au secteur privé, que leur nombre a augmenté en quinze ans de révolution, et qu’ils propagent en majorité des idées de droite. Pour une liste non-exhaustive des mensonges sur les “atteintes-à-la-liberté-d’expression-au-Venezuela”, voir le site ACRIMED