mercredi 14 janvier 2015

روح روح الله خمینی در کشتار پاریس ظاهر شد

روح روح الله خمینی در کشتار پاریس ظاهر شد
ایرج شكری

روز چهارشنبه 7 ژانویه (17 دی)  دو مرد مسلح به دفتر نشریه طنز و فکاهی شارلی ابدو در پاریس حمله کرده و تحریریه نشریه را با کشتن ده نفر از اعضای آن، از جمله 4 کاریکاتوریست به خون کشیدند. در این کشتار دو پلیس نیز به قتل رسیدند و از کارکنان زخمی نشریه حال 6 تن وخیم گزارش شد. آدمکشها، فریاد الله و اکبر سردادند و به گزارش بخش فارسی رادیو فرانسه گفته اند که «انتقام پیامبر را گرفتیم».
این نشریه کاریکاتورهایی که رفتار اسلامگریان متعصب و خشونتگرا را مورد تمسخر و طنز قرار می داد، و نیز کاریکاتورهای از پیامبر درج می کرد. البته دولت و نیروهای نظامی و انتظامی هم آن طور که در گزارشهایی که به این رویداد اختصاص یافت از طنز سوژه های مورد طنز این نشریه بودند. اسلامگریان مستبدان مرتجع و آزادی ستیز و خشونتگرا هستند که سزای هر منتقدی به اسلام یا منتقد به رفتار و زندگی پیامبر را مرگ و وظیفه شرعی خود را کشتن منتقد می دانند. ما ایرانیان جنایت و کشتار با احکام اسلام و قرآن را، با شکل گرفتن رژیم آخوندهای جنایتکار و سالها قبل از پیدایش طالبان و القاعده و داعش، شناخته و تجربه کرده ایم.
آنچه روز چهارشنبه 17 دی در پاریس اتفاق افتاد، اجرای همان خط و ربطی بود که خمینی در ایران پیش گرفت. خط و ربطی که علاوه بر کشتار گروههای دگر اندیش که برچسب «مفسد فی الارض و محاربه با خدا و رسول» به آنها زده می شد، در دو حکم و فتوایی که خمینی به  طور مشخص و روشن با متهم کردن فرد یا افرادی به اهانت به  دختر پیامبر و پیامبر اسلام صادر کرد، نمایان است. حتی همان اوائل به قدرت رسیدن خمینی در ایران و قبل از رویداد 30 خرداد 60،  لاجوردی جنایتکار که از شهریور 59، زمان رسیدگی به پرونده گروه فرقان که متهم به ترور چند تن از کارگزاران و عوامل رژیم بودند، «دادستان انقلاب اسلامی تهران» شده بود، یک نفر را که اگر درست به یادم مانده باشد معلمی بود و اتهاماتی در ضدیت با رژیم به او زده شده بود ، ضمن سوال جواب از او، به اتهام این که سَب رسول الله کرده است، به عنوان انجام تکلیف اسلامی و شرعی خود، با شلیک گلوله یی با کلت خود،کشته بود.
در آن زمان هنوز اختناق وحشتناک بعد از سی خرداد 1360 و به ویژه بعد از انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی در هفت تیر همان سال، برقرار نشده بود و این مساله به مطبوعات درز کرد. بنا بر نظر فقهای شیعه دامنه صدور حکم قتل به جرام اهانت منحصر به «ساب النبی» نیست و «ساب الامام» یعنی به توهین کنندگان به امامان و نیز به دختر پیامبر هم محکوم به مرگ هستند و باید کشته بشوند*. دو رویداد که اساس آن همین اعتقاد است، در تاریخ رژیم منحوس آخوندی با انعکاس رسانه ای ثبت شده است. یکی خشم خمینی در مورد اظهار نظر یک شنونده برنامه رادیو رژیم که در روز تولد فاطمه دختر پیامبر (که رژیم آن را روز زن نامیده) در برابر این سوال که آیا به نظر او فاطمه بهترین الگوی زن نمونه است، او گفته بود که اوشین شخصیت یک سریال تلویزیونی ساخته ژاپن را که رژیم از تلویزیون پخش می کرد، به دختر پیامبر ترجیح می دهد چون دختر پیامبر 1400 سال پیش زندگی می کرده است اما اوشین الگوی مناسب تری برای زن امروز است. این اتفاق چند ماه بعد از پذیرفتن قطعنامه 598 آتش بس در جنگ با عراق که خمینی آن را به نوشیدن جام تلخ چون زهر تشبیه کرد، اتفاق افتاد.
خمینی با خشم جنون آمیزی بشدت پخش این نظر خواهی را مورد حمله قرار داد و در نامه ای به محمد هاشمی (برادر هاشمی رفسنجانی) مدیر عامل وقت سازمان رادیو تلویزیون نوشت: «با کمال تأسف و تأثر روز گذشته (روز شنبه ۸ بهمن) از صدای جمهوری اسلامی مطلبی در مورد الگوی زن پخش گردیده است که انسان شرم دارد بازگو نماید. فردی که این مطلب را پخش کرده است تعزیر و اخراج می‌گردد و دست‌اندرکاران آن تعزیر خواهند شد. در صورتی که ثابت شود قصد توهین درکار بوده است، بلاشک فرد توهین‌کننده محکوم به اعدام است. اگر بار دیگر از این گونه قضایا تکرار گردد، موجب تنبیه و توبیخ و مجازات شدید و جدی مسئولین بالای صدا و سیما خواهد شد. البته در تمامی زمینه‌ها قوه قضاییه اقدام می‌نماید.» مورد دیگر مسائله فتوای قتل سلمان رشدی نویسنده کتاب آیات شیطانی بود. در مورد آن کتاب که به زبان انگلیسی بود و قبلا در کشورهایی مثل پاکستان و هند اعتراضاتی راه افتاده بود و این کتاب را به آتش کشیده  شده بود، اما  فتوای قتلی برای آن صادر نشده بود. اما خمینی با اطلاع از خشم برانگیز بودن کتاب یاد شده، در بین مسلمانان متعصب، از موضع رهبر «مسلمانان جهان»- موقعیتی که خودش برای خودش می شناخت و در پیامهایی که همه ساله با عنوان «برائت از مشرکین» برای مراسم حج می فرستاد به خوبی نمایان بود-، حکم قتل رشدی را صادر کرد.
متن حکم و فتوای خمینی این بود« به اطلاع کلیه مسلمانان غیور سراسر جهان می رسانم ، مولف کتاب آیات شیطانی که علیه اسلام ، و پیامبر (ص) و قرآن تنظیم و چاپ و منتشر شده است، همچنین ناشرین مطلع از محتوای آن ، محکوم به اعدام می باشند . از مسلمانان غیور می خواهم تا در هر نقطه که آنان را یافتند سریعا آنان را اعدام نمایند تا دیگر کسی جرات نکند به مقدسات مسلمین توهین کند و هرکس در این راه کشته شود، شهید است. ضمنا اگر کسی دسترسی به مولف کتاب دارد ولی خود قدرت اعدام ندارد او را به مردم معرفی نماید تا به جزای اعمالش برسد».
این فتوای خمینی موجی از اعتراض و محکومیت در کشورهای اروپایی بر انگیخت و چند کشور اروپایی سفیران خود را از تهران فراخوندند و یک بحران سیاسی بزرگ در رابطه رژیم و غرب به وجود آمد. اما مدتی بعد بدون این که  خمینی حکم خود را لغو کرده باشد، سفرای خود را به ایران باز گرداندند. کنفرانس کشورهای اسلامی(47 کشور)، فتوای خمینی را محکوم نکرد بلکه سلمان رشدی را محکوم کرد و او را مرتد شناخت که تاییدی بر فتوای خمینی بود. سلمان رشدی چون پدرش مسلمان بوده مرتد فطری شمرده می شد و حکم اعدام واجب القتل بودن مرتد فطری بر اساس احکام «شرع انور» حتی در صورت توبه هم لغو نمی شود. در برابر شایعه ای که چهار روز بعد از فتوای خمینی شنیده می شد، این که خمینی گفته است اگر سلمان رشدی توبه کند بخشیده خواهد شد، خمینی موضع صریحی گرفت و این گونه آن را رد کرد«این موضوع صد در صد تکذیب می گردد . سلمان رشدی اگر توبه کند و زاهد زمان گردد بر هر مسلمان واجب است با جان و مال تمامی هم خود را به کار گیرد تا او را به درک واصل گرداند. اگر غیر مسلمانی از مکان او مطلع گردد و قدرت این را داشته باشد تا سریعتر از مسلمانان او را اعدام کند ، بر مسلمانان واجب است آنچه را در قبال این عمل می خواهد به عنوان جایزه و یا مزد عمل به او بپردازند .( صحیفه امام ج 21 ص 268) »**. 
بنیاد پانزده خرداد تحت ریاست آخوند حسن صانعی هم دو سال بعد از صدور این فتوا، در سال 69 جایزه ای برای اجرای حکم قتل سلمان رشدی تعیین کرد که بعدا هرچند سال یکبار چیزی هم به آن اضافه می کرد. آخرین مورد اضافه کردن مبلغ جایزه در اخباری که در اینترنت منتشر شده مربوط است به شهریور سال 91 که بنیاد 15 خرداد جایزه قتل رشدی را با افزایش پانصد هزار دلاری، مبلغ آن را به سه میلیون سیصد هزار دلار رسانده است.
خمینی از بمب رسانه ای با انعکاس جهانی که منفجر کرده بود و بلوایی که با این پیام برپا کرده بود، برای تحکیم موقعیت به شدت آسیب دیده خود (در اثر پذیرش آتش بس و مجبور به عقب نشینی شدن از یکدنگی جنون آمیز در ادامه جنگی که برای گسترش دامنه «ولایتش» می خواست)، در داخل و نزد آخوندهای حوزه که احتمالا نق و نوق هایی کرده بودند و به گوشش رسیده بود، استفاده کرد و آن پیام سراسر تحقیر و اهانت را در سوم اسفند همان سال(67) به عنوان پیام به روحانیت و طلاب حوزه های علیمه فرستاد. اگر چه سلمان رشدی با حافظت شدیدی که دولت انگلیس برایش برقرار کرد، از تعرض و دسترسی ترویست های اسلامی مصون ماند، صدور این فتوا پیامدهای خشونت باری داشت و قربانیانی گرفت که به طور خلاصه اینها هستند: پس از فرمان و فتوای سید  روح الله الموسوالخمینی مبنی برکشتن سلمان رشدی افرادی در صدد اجرای این حکم بر آمدند از جمله ” مصطفی مازح”جوان لبنانی که پیش از همه توانسته بود با پاسپورت فرانسوی وارد هتل محل اقامت سلمان رشدی شود؛ ولی در روز حادثه با انفجار زودهنگام بمبی که برای کشتن رشدی کار گذاشته بود، از هدفش بازماند و کشته شد.
مدت زمانی بعد که البته فاصله نسبتا زیادی با این رویداد داشت، نشریه صبح که توسط مهدی نصیری سردبیر سابق کیهان منتشر می شد، با درج عکس بزرگی از وی او را معرفی و از او تجلیل کرد و در رژیم از او به عنوان «شهید» یاد می شود و مراسمی هم در تجلیل از او از سوی محافلی از رژیم برگزار شد. در سال ۱۹۹۱ مترجم آیات شیطانی به ژاپنی، هیتوشی ایگاریشی در توکیو با ضربات چاقو کشته شد، و به مترجم ایتالیایی کتاب هم در میلان حمله شد. در سال ۱۹۹۳ ناشر نروژی کتاب مورد حملۀ مسلحانه قرار گرفت. در همین سال عزیز نسین مترجم کتاب به ترکی در هتلی در شهر سیواس مورد حمله قرار گرفت. هرچند نسین توانست از هتل فرار کند ولی در پی به آتش کشیده شدن هتل ۳۳ نفر کشته شدند. این واقعه به کشتار سیواس معروف شد. دفتر نشر”نیما”در آلمان که ترجمۀ فارسی این کتاب را منتشر کرده بود به آتش کشیده شد و نیما نعمتی مدیر این انتشارات بار‌ها تهدید شد.همچنین سردبیر مجلهٔ “خلق”چاپ سلیمانیه که بخشی از ترجمهٔ کردی این کتاب را در سال ۲۰۱۰ منتشر کرده بود هدف حملهٔ مسلحانه قرار گرفت. سردبیر از این حادثه جان سالم بدر برد ولی مترجم کتاب از آن زمان پنهان شده‌است در حالی‌که تعدادی از روحانیون سلیمانیه و اربیل حکم قتل وی را صادر کرده‌اند. ».
مهاجمان به دفتر نشریه شارلی ابدو(چارلی هبدو) که در محل شرکتی در حومه شمال پاریس که بعد از گریز از محل جنایت در آنجا موضع گرفته بودند، و یک مهاجم دیگر که در ارتباط با آن همان مهاجمان در یک سوپرمارکت یهودیان در منطقه ای در پاریس دست به گروگانگیری 16 نفر زده بود، در عصر روز جمعه در حالی که هر دو نقطه در محاصره نیروهای ویژه بود در رویا رویی با آن نیروها کشته شدند. در همین روز جمعه که مصادف با تولد پیامبر اسلام هم بود، در ام القرای اسلام یکی دو صدا در محکوم کردن حمله تروریستی به نشریه شارلی ابدو شنیده شد. یکی از این صداها از سوی آخوند درنده احمد خاتمی در نماز جمعه بود که گفت««ما حمله تروریستی در فرانسه را به شدت محکوم می‌کنیم و معتقدیم اسلام اجازه کشتن بی‌گناهان را نمی‌دهد، خواه این بی‌گناه در پاریس باشد یا در سوریه و عراق و یمن و پاکستان و افغانستان.». و صدای دیگر از سوی رئیس جمهوری رژیم آخوندی در حضور «رهبر معظم انقلاب» بود، البته بدون نام بردن و اشاره مستقیم به رویداد کشتار نشریه شارلی ابدو. این دیدار هم به مناسبت سالروز تولد پیامبر صورت گرفت که رژیم « هفته وحدت مسلمانان» هم به مناسبت آن برگزار می کند.
آخوند روحانی در این زمینه گفت:« آنها که به ناروا به نام جهاد و دین و اسلام به آدم‌کشی و خشونت و افراط می‌پردازند، چه بخواهند و چه نخواهند در مسیر اسلام‌هراسی و اسلام‌ستیزی قدم گذاشته‌اند». آخوند روحانی به کلی جنایات رژیم به اسم اجرای اسلام و دین و با احکام اسلامی «محاربه با خدا و رسول» صورت گرفته و کشتن روزنامه نگاران و روشنفکران و قتلهای زنجیره ای توسط سربازان  گمنام امام زمان را از یاد برد. حتی یکی از «ولد زنا»های در خدمت اسلام و ولایت فقیه به نام محمدکاظم انبار لویی که در رسالت علیه روشنفکران و اهل قلم پارس می کرد و خرناس می کشید، قبل از شروع قتل کسانی چون میرعلایی و زالزاده یکبار با الهام از «فرمایشات رهبر» در مورد تهاجم فرهنگی، کسانی را که «نه تنها لتزام عملی به اسلام ندارند بلکه حتی گاهی گاه جرأت می کنند به مقدسات نظام توهین کنند و یا ارزشهای آنرا زیر سئوال ببرند»، مجوز انتشار نشریه های فرهنگی اجتماعی گرفته اند و «به دست و پازدن های فرهنگی خود چند سی سی سیاست تزریق کرده اند»  تهدید کرد که اگر می خواهند «دار فانی را به مرگ طبیعی وداع کنند»، پا را فراتر از گلیم خودشان دراز نکنند(رسالت 31 مرداد 70)
حرفهای روحانی در محکوم کردن آدم کشی و خشونت، مثل خیلی حرفها و ادعاهای مزوّرانه دیگر دست اندرکاران رژیم جنایتکار اسلامی این قاتلان جوانان و نوجوانان آزادیخواه و ترقیخواه ایرانی در دهه سیاه 60 و کشتار زندانیان سیاسی، درست بر خلاف عملکرد رژیم است. اما آنچه این محکوم کردنهای عملیات تروریستی خونین اسلامگرایان در پاریس   با همه توخالی بودنش به همراه دارد، گند زدن به خودشان و به رفتار امامشان در ماجرای صدور فتوای قتل سلمان رشدی است که همه شان آنرا تایید و اجرای آن را وظیفه و تکلیف دانسته اند و حتی فراتر از این یکبار مجمع روحانیون مبارز که آخوند موسوی خوئینی ها از عناصر محوری آن است، از آن فتوا و حکم خمینی با عنوان «عزت بخش» نام برد و تاکنون هیچکدامشان مریدان خمینی و گردانندگان این رژیم منحوس، خشونتبار بودن و زشت بودن آن فتوا را محکوم نکرده اند. 
اما در دیدار یاد شده خامنه ای حرفهایی زد که در درستی صد در صد آن تردیدی نیست و از بابت توهم زدایی موجود در آن برای کسانی که بسیار مایلند در مورد نابرد باری ذاتی اسلام خود را به نفهمی بزنند، یا به آن آگاهند اما با شیّادی می خواهند چهره و مفهوم دیگری از آن ارائه بکنند، سزاوار است که یک «خدا پدرت را بیامرزد» به او گفت و آن این که تصریح کرد:«ترویج پلورالیسم برداشت غلط از قرآن کریم و متون اسلامی» است و افزود که: «بر مبنای آیات صریح قرآن، اسلام، پلورالیسم را قبول ندارد» خامنه ای آیاتی را هم که برای «ترویج پلورالیسم» مورد استناد قرار می گیرد مورد اشاره قرار داده بود اما به نظر می رسد که پایگاه اطلاع رسانی «مقام معظم رهبری» برای این که به طور ناخواسته آیات مذکور را «ترویج»نکرده باشد، در درج سخنان «رهبر» آنها را حذف کرده است.
خامنه ای بر «اشدّاءُ عَلَی الکُفار رُحماءُ بَینَهم» بین مسلمانان تاکید کرده و این در حالیست که در همان روز اجازه برگزاری نماز جماعت به سنیان دعوت شده به مناسبت تولد پیامیر و هفته وحدت، نداده و علاوه بر آن معنی این «رُحماءُ بینهم» را هم در رفتاری که با ملی مذهبی ها و با منتظری و با کروبی و میرحسین موسوی که همه مسلمان و شیعه و  این نامبردگان از«یاران امام» و مسئولان بلند پایه نظام از اول انقلاب و «دوران دفاع مقدس» بوده اند،شده است، به روشنی برای همه عیان کرده اند.
 حال مناسبت است که یک نگاه و یاد آوری کوتاهی هم از کینه توزی و نابرد خمینی که - از همان نابرد بودن و عدم تحمل دگراندیشان در اسلام که همه را یا خراج گذار و «جزیه» پرداز و ذلیل و یا کشته می خواهد، سرچشمه میگیرد، بشود. خمینی از همان آغاز کینه و نفرت خود را به مطبوعات و اهل قلم نشان داد. او در اول خرداد 58 در دیدار با اعضای «کمیته های انقلاب اسلامی قزوین گفت: « من از شما تشكر مي كنم كه آمديد از نزديك با هم ملاقات كنيم و درد دلمان را بگوييم. درد زياد است. ما از سرنيزه ها و مسلسها فارغ شديم و اكنون سر قلمها بر ضد ماست. قلمها جاي سرنيزه آمده است. مقاله ها به جاي مسلسل به روي اسلام بسته شده[...]ما گرفتار به اصطلاح روشنفكرها هستيم. ما گرفتار آزاديخواهان هستيم [...] آنها آزادي را نمي دانند چيست و من اميدوارم يك وقت ملت ما و آزاديخواهان ما بيدار شوند و از اين غربي بودن بيرون بيايند» (کیهان 10 خرداد58)
خمینی دو ماه بعد حرف آخرش را زد و اواخر ماه رمضان و در 26 مرداد زمانی که در قم اقامت داشت اراده و تصمیم به قتل عام کردن اهل قلم و بستن مطبوعات را در سخنانی لبریز از خشم و جنون بر زبان راند و اظهار تاسف کرد که چرا از اول چوبه های دار در میدان های بزرگ برای برای «درو کردن» رهبران احزاب و دست اندر کاران مطبوعات برپا نکرده است و در همان سخنرانی به صراحت اعلام کرد که اگر لازم بداند، همه آنها را که مفسد و فاسد می نامید، یعنی همان دست اندرکاران مطبوعات و احزاب سیاسی را، با سرمشق قرار دادن «امیرالمومنین، مرد نمونه عالم» در گردن زدن هفتصد نفر از یهود بنی قریظه در یک روز، از دم تیغ خواهد گذراند. خمینی در همان سخنرانی دستور تعطیلی مطبوعات مستقل و تحت تعقیب قرار گرفتن دست اندرکاران آن را صادر کرد. در ویدئویی که لینک آن در زیر آمده است سخنان خمینی را می شود شنید:
روزنامه نگاران مطبوعات تحت کنترل و سانسور زمان شاه که به رغم تهدید های ساواک و حکومت نظامی و دولت نظامی با اعتصاب 62 روزه خود، مشت محکمی به پوزه دستگاه اختناق سرکوب شاه زده بودند و تاثیر بسیار در بالا بردن روحیه مردم در رویارویی با رژیم شاه گذاشته بودند، هنوز نفسی در «بهار آزادی» نکشیده، با اختناق مهیب تر و درنده تری روبه روشدند. بعد از سقوط رژیم شاه، یک نشریه طنز و فکاهی به نام آهنگر منتشر می شد و عملکرد تازه قدرت رسیدگان اسلامگرا را که در راه انحصار قدرت و سرکوب نیروهای مردمی و ترقیخواه بودند، با طنز و کاریکاتور مورد انتقاد انتقاد قرار می داد. این نشریه همراه با روزنامه آیندگان، به دفعات مورد انتقاد اعضای دولت موقت قرار گرفته بود همچنان که اطرافیان خمینی هم به شدت به این دو نشریه حمله می کردند و آدم عوضی و پر مدعایی که خمینی او را سرپرست رادیو تلویزیون تعیین کرده بود، صادق قطب زاده، به دفعات آیندگان و را آهنگر با ا از «رادیوتلویزیون ملی ایران» مورد حمله و اهانت قرار داد بدون این که به منتقدان و مورد حمله قرار گرفتگان امکان استفاده از آن و پاسخگویی داده شود. 
در پایان ذکری از شرارت و اعمال سیاه رژیم آریامهری را مناسب می دانم و آن این که هفته نامه طنز و کاریکاتور و پرطرفدار «توفیق» در دوران محمد رضا شاه چند بار مورد توقیف قرار گرفت و روشن است که در پی هر توقیف و تعطیلی موقت سروکار دست اندرکاران آن به دستگاه امنیتی می افتاد. توفیق درسال 1350 توسط رژیم شاه تعطیل شد و دیگر منتشر نشد.
توضیحات و منابع:
* در مورد شرعی بودن کشتن ساب النبی و رفتار پیامبر اسلام در این مورد در سایت عماریون در لینک زیر توضیحات فقهی و شرعی آمده است:
* اطلاعاتی در مورد فتوای قتل رشدی و پیامدهای آن
برای اطلاعات بیشتر در مورد نشریه توفیق
چهارشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۳ - ۱۴ ژانویه ۲۰۱۵

روایت دردهای من...قسمت سی و سوم رضا گوران محاصره شدن قرارگاه ذاکری از طریق هوا و زمین:

روایت دردهای من...قسمت سی و سوم
رضا گوران


محاصره شدن قرارگاه ذاکری از طریق هوا و زمین:
در آن برهه از روزگار که با دستور فرماندهان آمریکایی نیروهای سازمان از پراکندگی جمع آوری و در سپاه دوم (قرارگاه ذاکری) اجتماع کرده بودیم و بخش دیگر از نیروها در قرارگاه اشرف گرد و جمع آوری شده بودند. منتظر دستورات دیگری از طرف صاحبخانه و ارباب جدید بودند. باید توجه داشت؛ تا آن زمان نیروهای سازمان مجاهدین خلع سلاح نشده بودند و با خود سلاح حمل می کردند.  اواسط اردیبهشت ماه 1382 یک روز حوالی ساعت 10 صبح جت های جنگنده و هلی کوپترهای آپاچی آمریکائی بر فراز پادگان نظامی  چپ و راست به پرواز درآمدند. جت های جنگی برای در آوردن گرا و مختصات قرارگاهی که نیروهای سازمان با کل تجهیزات زرهیها و ادوات جنگی در آن مستقر شده بودند منورهای هوا به زمین شلیک می کردند. همزمان یک ستون از زرهیها و جیپ های هامر حامل نیروهای زمینی ارتش قدرتمند آمریکایی با چراغ روشن وارد مقر شدند.
اطراف ساختمان فرمانده فیلق الثانی که آن روز اتاق کار زهره اخیانی فرمانده محور عملیاتی وقت جلولا بود، همراه جمیع دیگراز فرماندهان قرارگاه ها در ساختمان مذکور مستقر شده بودند محاصره گردیدند. همزمان انبوهی تانک و زره پوشهای لشکر پنجم ارتش آمریکا به فرماندهی ژنرال چهار ستاره "اودیرنو" قرارگاه اشرف را محاصره و به مژگان پارسائی مسئول تشکیلات بدون هیچ ملاحظه ای اولتیماتوم داده و گفته بودند: ارتش ایالات متحده دو راه حل جلوی شما می گذارد یا تسلیم می شوید و سلاح های خودتان را تحویل می‌دهید یا آماده ی جنگ و نبرد می شوید. انتخاب با شماست، مژگان پارسائی و زنان ارشد شورای رهبری زمانی وضعیت پیش آمده را وخیم ارزیابی می کنند خواستار مذاکره با فرماندهان ارشد ارتش ایالات متحده شده بودند.   
 نتیجه محاصره هوائی و زمینی توسط آمریکائیان ترساندن و زهرچشم گرفتن از مسئولین و دست اندرکاران پروژه خلع سلاح شدن سازمان مجاهدین بود که باعث نتیجه مطلوب و  دلخواه صاحبخانه جدید گردید. ظاهرا آنها فکر کرده بودند علی آباد هم شهری است اما زود فهمیدند که مسئله جدی نیست و فقط با مشتی انسانهای بدبخت  و تسلیم شده روبرو هستند.
 در 21 اردیبهشت ماه 1382مسعود رجوی در راه فرار و از نهانگاه خویش، سران و مسئولین وقت درجلسه مذکرات قبول کردند امر و دستورات ژنرالهای آمریکائی را اطاعت کنند و خلع سلاح شوند. اما خبر توافق نامه را به اعضاء و کادرهای سازمان ابلاغ رسمی نکردند و در حد شایع پراکنی اخبار و اطلاعات بین افراد پخش می کردند که واکنش افراد را نسبت به مسئله خلع سلاح شدن را بسنجند، هرچند هیچ اهمیتی برای نظر و ایده افراد قائل نبودند؛ اما این موش و گربه بازی شغل شریف و دائمی سران باند بود و افراد تحقیر شده به آنها عادت دیرینه داشتند.
 درآن برهه مسئولین و فرماندهان دست اندرکاردر مقابل سوالات رزمندگان مبنی بر اینکه مگرمجاهد خلق را با سلاحش نمی شناسند، مگر ناموس و شرف ایدئولوژیکی مجاهد خلق سلاحش نیست؟؟! در جواب به اعضاء و کادرهای سازمان می گفتند: نگران سلاح ها و تجهیزات مستهلک شرقی نباشید! چونکه صاحبخانه جدید ما سلاح ها و کل ساختار تشکیلات و سیستم ارتش آزادیبخش را به سلاحهای غربی و مدرن پیشرفته مد روز دنیا تسلیح می کنند!! به قول برادر مسعود مهم سلاح نیست، بلکه حامل سلاح مهم و ارزشمند است و....
دستگیری یک ملا با همراهانش:   
همانطوری که قبلا بیان داشتم تشکیلات سازمان درنقاطی از بین جاده ها و راههای اصلی و فرعی ارتباطی بین شهری و روستائی سرزمین بهم ریخته آن روزگارعراق پست های ایست بازرسی بر قرار کرده و مشغول بازرسی خودروهای مردم عراق در حال تردد در راهها و جاده ها مواصلاتی شده بودند. قبل ازاینکه در قرارگاه ذاکری اجتماع کنیم، روزی در یکی از ایست بازرسیها اتوبوسی پراز نیروهای مخالف صدام حسین همراه ملائی (دقیقا نمی دام ازکدام گروه و دسته بود) از ایران راهی عراق شده بودند، دریکی از ایست بازرسیها آنها را متوقف و بازداشت کرده بودند. بین تمام نیروهای قرارگاه ها شایع شد نیروهای سازمان موفق شده اند یک اتوبوس حامل یک اکیپ پاسدارهمراه یک آخوند کله گنده رژیم که قصد داشتند آخوند ایرانی را رئیس جمهور عراق کنند دستگیر و بازداشت کرده اند!! و...
 چندی بعد مسئولین سازمان در قرارگاه اشرف سابق تمام اسیران را دو دستی تقدیم ارتش آمریکا کرده بودند. مسئولین سازمان که مشتی موهومات را در ذهن و ضمیر حقیرشان ساخته اند و به همه امر می کردند که این موهومات را باید ببینید به دروغ و جار و جنجال پوشالی به نیروهای آمریکائی می خواستند مهملات ذهن بیمار خود را با زور و خدعه به ذهن آنان القاء و ثابت کنند آخوند مذکور و نفرات همراهش از پاسداران تروریست رژیم ایران هستند و...... فرماندهان آمریکائی بدون اینکه کوچکترین ارزش و اعتباری برای مهملات باند رجوی قائل گردند، دربرابر چشمان ناباورانه مسئولین چاپلوس سازمان، آخوند مذکور با تمامی همراهانش را آزاد کرده بودند. در این درگیری و کشاکش مجاهدین بازنده و بور شده بودند. مسئولین سازمان در این ماجرای بگیر و ببند گروگانگیری برای ماستمالی کردن قضیه بدرون ذهن گوهران بی بدیل کلی کشکیات به هم بافتند که از بیان آنها می گذرم.
کلا از این خودشیرینها زیاد میکردند تا دل آمریکایی ها را بدست آورند، مثلا شماره ماشینهایی که از ایران به عراق وارد میشدند را می نوشتتند و مرتبا تحت عنوان عوامل و نفوذی های رژیم به آمریکاییها می دادند.... در حالیکه در آن روزگار هیچ کنترلی روی مرزها وجود نداشتند و انبوهی مردم عادی برای زیارت و ..... وارد عراق میشدند. 
 فرار منصور از تشکیلات نمونه ای از صدها نمونه:
 درسمت جنوب و ابتدای پل صدور و سد دیالی روی جاده یک ایست بازرسی بر قرار بود. نفرات یگان بهزاد صفاری از قرارگاه 9 درحال نگهبانی و مشغول بازرسی خودروها و مردمی که در حال تردد و عبور به دو سوی پل شده بودند. نیروهای ارتش آمریکا چند کیلومتر آن طرف تر درسمت شمال پل روی ارتفاعی مستقر شده بودند. شب هنگام پایگاه آنها مورد هدف آتش سلاح های مردمی قرار گرفته و در شبیخون دچار تلفاتی شده بودند. صبح آن روز گروهی از سربازان عصبانی آمریکائی که در شب گذشته تعدادی ازهمقطارانشان  جان خود را از دست داده بودند، از مقر مربوطه  به پل صدور و ایست بازرسی سازمان رسیده بودند، باعصبانیت و پرخاشگری به بهزاد صفاری دستور داده بودند که نفراتش را جمع آوری کند و به قرارگاه ذاکری برگردند. چرا که ارتش آمریکا تصمیم گرفته بود در محل مورد نظر خودشان مستقر و مشغول بازرسی خودروهای که در حال تردد هستند شوند تا موارد مشابه را دستگیر کنند.
 در این وسط منصوراهل همدان تقریبا 50 ساله پدر2 اولاد دختر از کشور انگلستان به عراق کشانده بودند. او یکی از گوهران بی بدیلی بود که نزدیک به 10 سال درتشکیلات مافوق دموکراتیک! سازمان حضوری فعال داشت. در آن سالها بارها و بارها به رهبری پاک باز تعهد داده بود تا آخرش می ایستد و از بند بند انقلاب مریم و کوره گدازان انقلاب ایدئولوژیک با جمع معجزه گرعبورداد شده بود. در بحث طعمه به دستور رهبرعقیدتی پاسپورت انگلستان را تف و پرت کرده و آقای رجوی او را سیتیزن ابوالفضل العباس کرده و در مناسبات پاک سازمان فولاد آب دیده گردیده بود!!
 از نظر تشکیلات با هم همرده محسوب ودرنشستهای غسل هفتگی دریک جلسه شرکت می کردیم. او در نوشتن فاکتهای غسل هفتگی به طور جدی فعال بود. از حشرات و خزندگان و پرندگان و چرندگان در فیلم های سانسور شده پنج شنبه شبها هم نمی گذشت، همه و همه را به تصویر ذهن شنوندگان بخت برگشته  حاضردر نشست می کشاند. از فرصتی که برایش پیش آمده بود نهایت استفاده را می کند. به طرف تانکها و نفرات ارتش آمریکا می گریزد و با زبان انگلیسی داد می زند: هلپ می هلپ می و.... سربازان آمریکا هم سریع و بدون تعلل با سلاح های خود در اطرافش حلقه می زنند و به او یاری می رسانند. به درون یکی از تانکهای خود هدایت می کنند.
بعد ازاین اتفاق آمریکائیان بهزاد صفاری و زهره اخیانی را احضار کرده، فرمانده آمریکائی ها آنها را متعهد می سازد و دستور می دهد در اسرع وقت منصور شهروند انگلیسی را که سالها با زور و اجبار در مناسبات تشکیلات به گروگان نگه داشته اید باید بدون فوت وقت پاسپورت او را پس داده و به کشور تابع خود انگلستان بازگرداده شود. چند روز بعد منصور از کشور اُردن به انگلستان پرواز کرده و به نزد دخترانش که دیگر برای خود بزرگ شده بودند برگشت. چندی بعد در سالن غذا خوری هنگام نهار در تلویزیون سازمان دیدیم منصور همراه دختران نوجوانش در مراسمی در پاریس با مریم رجوی صحبت می کرد. بعد از سلام و خم و راست شدن و سرتکان دادن کوتاهی با مریم دخترانش را به او معرفی کرد. سپس مریم با خنده ازمنصور پرسید آه شما هم آومدی، کی آومدی؟؟ خوش آومدی ها ها ها...  که البته قبل از هر چیز نشان میداد که آدمها هم چقدر تحت فشار بوده اند و هم اینکه چقدر بی شخصیت شده اند.
روزی در قرارگاه انزلی سابق عکس دختر بچه های منصور با زور جمع معجزه گر درنشست تفتیش عقاید (جهاد اکبر) توسط فرماندهان مصادر انقلابی شد. گفته شد این عکسهای فرزندان که در کمد گذاشته ای و به آنها نگاه می کنید باعث جیم که می دهد شیطان رجیم می شود!!. باید عکس خواهر مریم و خواهران شورای رهبری جایگزین گردد!. این قاب عکس ها نخ وصل به بیرون از مناسبات و تشکیلات محسوب و ضد ارزشها و حماسه ها وارج و قُربهای والای سازمان انقلابی است باید نابود گردند!
تحویل دادن داوطلبانه عکس ها یک حرکت شایسته وعملی انقلابی و ایدئولوژیکی است، هرآنچه نخ وصل به بیرون از مناسبات پاک سازمان که باعث و بانی فاصله ی فرد از رهبری می شود باید قاطعانه با آن برخورد انقلابی کرد، باید آن را از بیخ  و بن کند و به زباله دان ریخت. چرا که با این اقدامات انقلابی باعث وصل به رهبری عقیدتی می شوید و...
 داستان فرار منصوراز چنگال باند رجوی و پناه بردن به سربازان آمریکائی و رفتن به انگلستان، یکی ازهم یکان های او که خود در ایست بازرسی پل صدورشاهد ماجرا بود، در قرارگاه اشرف برایم توضیح داد. البته از این داستانهای «هلپ می هلپ می» و یا «الدخیل یا صدام حسین، الدخیل یا صدام حسین» درایست بازرسی دروازه بغداد اتفاق های بوده که گهگاهی تا کوچکترین روزنه و فرصتی برای افراد گرفتار اسیر بی پناه پیش می آمد نهایت استفاده را برای رهائی خود از«دروازه بهشت»! آقای رجوی انجام می دادند. در هر جمعی که وارد می شدیم صحبت از این فرارها بود و هر کس از یگان خود نمونه هایی ذکر می کرد.
حادثه کشتار5عضومجاهدخلق بدست یک عضو فریب خورده جدید:
روزی درآوایل خرداد ماه1382 تقریبا سر ظهر برای عبور واجازه تردد با یک خودروی جیپ همراه فرمانده اسماعیل صمدی درایست بازرسی دم درب اصلی مقر سپاه دوم (قرارگاه ذاکری) ایستاده بودیم. ناگهان چند خودروی اسکورت همراه یک کامیون ایفای نظامی با عجله و شتاب می خواستند از درب  قرارگاه به درون وارد شوند. از عقب و درب پشت اتاق حمل بار ایفا خون به بیرون ریخته سیاه ولخته بسته بود.عصرآن روز یکی از اعضای منتقد و معترض قدیمی سازمان که نزدیک به سه دهه عمر و زندگی خود را وقف مبارزه برای رهائی مردم از چنگال ملاهای مفت خور جانی کرده و در حال حاضر در اروپا زندگی می کند، دژبان دم درب قرارگاه 9 شده بود. مدتها بود ما به طور مخفیانه با هم دوست شده و گهگاهی بدور از چشم مسئولین و جاسوسان علنی و مخفی محفل های در رابطه با کارکرد و شگردهای غیر انسانی درون مناسبات و تشکیلات فرقه گرایانه رجویه می زدیم.
  او به من خبر داد  یکی از نفرات قرارگاه 5 در داخل ایفا هم قطاران خود را با اسلحه کلاشینکف زیر آتش گرفته و 5 عضو از اعضای سازمان را کشته و خیلی های دیگر را مصدوم و مجروح کرده. حال تعدادی از مجروحان نیز وخیم گزارش شده.
جریان واقعه کشتار از زبان شاهدان:
پس از اینکه آمریکائیان دستور داده بودند می بایست نیروهای مجاهدین مناطق و نواحی مرزی را ترک ودر پادگان سپاه دوم  موسوم به قرارگاه ذاکری مستقر شوند. یک ستون از نیروهای قرارگاه 5 سازمان به فرماندهی خواهر شورای رهبری زهره قائمی(1) کلیه نیروهای جدیدالورود را سوار کامیون نظامی ایفا کرده تا به محل پذیرش قرارگاه اشرف برگردانند. در بین راه فردی مسئله دار به اسم مستعار(مجید آراسته) کوروش 19 ساله اهل کرمانشاه به گفته شاهدان زیبا چهره از افراد جدیدالورود نمی خواسته به پذیرش قرارگاه اشرف برگردد. او کوتاه مدتی در ورودی و یا پذیرش سازمان تحت یاد گیری فرامین آموزش های ابتدائی قرار گرفته بود.او در همان ابتدا در حضور افراد علنا خواهان جدائی و خارج شدن ازتشکیلات شده بود. اما در مقابل مسئولین او را زندانی و شکنجه کرده و می گویند: تو نفوذی رژیم هستی! و.....
حمله ی آمریکا به عراق آغاز شده بود. مسئولین زندان (عادل) به سراغ کوروش رفته و می گوید: سازمان و ارتش آزادیبخش دارد به ایران می رود تا رژیم را سرنگون کند، آیا نمی خواهید درعملیات سرنگونی رژیم سهیم باشید و شرکت کنید؟ و...... او را تشویق و ترغیب به گرفتن سلاح و شرکت درعملیات سرنگونی می کنند، سپس می پذیرد و به منطقه جنگی اعزام می گردد.
 در زمان پراکندگی در بیابانهای عراق و در سنگرها یکی دو نفر از دست اندرکاران آن روزها با زورگیری به مجید و یا کوروش "تجاوز" جنسی می کنند، در حال برگشت به طرف قرارگاه اشرف مجید یک مرتبه از گوشه ای نزدیک به درب که در ایفا نشسته بود بلند شده و همه افراد و بخصوص فرمانده هانی که در ایفای نظامی حضور داشتند را به رگبار گلوله کلاشینکف می بندد.  به محض اتمام فشنگ ها مجید بدون سلاح از عقب ایفا به بیرون می پرد و با دست خالی به سمتی می گریزد.
 مسئولین و فرمانده هان با سلاح های مختلفی از جمله  دولول چهارده ونیم پدافند هوایی به طرف او شلیک می کنند. او زخمی می شود و پس از طی مسافتی به یک سنگر و یا اتاقک مخروبه ای به جا مانده از یگانهای متلاشی شده ارتش عراق روی یک بلندی برمی خورد. جلوی او طوری بوده که راه فرار نداشته، پرتگاه و محلی صعب العبور بوده. در همان سنگر مخروبه فرماندهان به مجید فراری می رسند(فرمانده اف آ مهرداد بزازی) در فاصله  بسیار نزدیکی بدون معطلی و یا محاکمه ای درحالی که مجید دستانش را به علامت تسلیم بالای سر خود برده بود او را به رگبارهای پیاپی می بندد و در آنجا مجید و یا کوروش بخت برگشته به قتل می رساند.
مجید و یا کوروش اهل کرمانشاه در پذیرش و یا ورودی سازمان مجاهدین با هم میهن های تازه واردی که آنها نیز از کشورهای مختلف گول خورده و به دخمه اشرف کشانده شده بودند آشنا می شود، یکی از همدورهای او رزمنده جدید الورودی به نام کامران اهل اصفهان بود. آنها در پذیرش سازمان مدتی با هم دریک دسته و یا گروه فعالیت کرده و در حال یاد گیری آموزشهای ابتدائی سازمانی بودند. کامران تقریبا 24 ساله  همراه پسرعمه و یا خاله، هم سن و سال خودش در ترکیه زندگی می کردند، به تورهواداران سازمان گرفتار وبا وعده و وعید کارپردر آمد و زندگی بهتر و..... فریب می خورند و به عراق و درون مناسبات کشانده می شوند. روز واقعه کامران و فامیلش درکنار هم در ایفای مذکورنشسته وبا هم در حال گفتگو بودند. یک مرتبه به روی سرنشینان ایفا آتش گشوده می شود. پسر خاله و یا عمه کامران کشته می شود. ران کامران هم مورد اثابت گلوله ای قرار گرفته و زخم سطحی برمی دارد.
 کامران یک روز در منطقه مرزی پراکندگی گوش به درد دل مجید  می کند. مجید و یا کوروش اهل کرمانشاه گفته بود: افراد سازمان در ترکیه مرا با وعده و وعید کارپردرآمد و شرایط زندگی مناسب و اقامت دائم در اروپا فریب زده و به عراق کشاندند. در پذیرش خواستار جدا شدن شدم  زندان و شکنجه ام کردند، مسئولین مجاهدین گفتند: تو رژیمی و نفوذی وزارت اطلاعات هستید و....
سازمان مجاهدین تا به حال به زورنگه ام داشتند. مسئولین در زندان به سراغم آمدند وگفتند: می خواهند به ایران حمله کنند و مرا هم آوردند درعملیات سرنگونی رژیم شرکت کنم، هنگام بمب باران هواپیماهای آمریکایی مجبور بودیم درسنگرها استراحت و زندگی بکنیم. هنگام شب و در خواب دو نفر به «زور بهم تجاوز» کردند. من باید انتقام بگیرم. کامران گفت: این اقدام تجاوزگرانه به او باعث شده کینه ای شود و دنبال انتقام گیری بود. او بارها در حضوربچه ها علنآ گفته بود یک روز انتقام می گیرم. خیلی ها شنیده اند که مجید جدی تهدید می کرد آرام نخواهد نشست و انتقام خواهد گرفت. تا اینکه در آن روز تهدیدش را به اجراء گذاشت وهمه افراد داخل ایفا نشسته بودند را به رگبار گلوله بست.
 مجید هم باعث به کشته دادن خود گردید و هم پنج نفر دیگر را کُشت و خیلی های دیگررا زخمی مصدوم  کرد. کامران اصفهانی این داستان را در زندان تیف برایم شرح داد. البته افراد دیگری که در آن روز در ایفا حضور داشتند واز مهلکه جان سالم بدر برده بودند در زندان تیف بلاهایی که درپذیرش سازمان بر سرمجید و یا کوروش بی گناه آورده بودند و زبانزد عام و خاص بود را بازگو می کردند.
در آن روز بجز مجید و یا کوروش بخت برگشته، پنج تن دیگر از اعضا و کادرهای سازمان به نامهای سعید نوروزی، چنگیز، محمد رضا کاوندی زندانبان سابق بنده و دو رزمنده دیگر گویا جدید الورود بودند واسم هایشون را به یاد نمی آورم  جان خود را از دست داده و چندین نفر هم زخمی شدند و آسیبهای فیزیکی وروحی روانی جدی در سانحه دیدند. مسئولین سازمان بجز قاتل که معلوم نیست جسد او را در کجا دفن کردند! بقیه اجساد کشته شدگان را در قبرستان قرارگاه اشرف (قطعه مروارید) دفن کردند.
مدتی بعد وقتی کلیه نیروهای قرارگاهها از مناطق مرزی جمع آوری و خلع سلاح شده در قرارگاه اشرف متمرکز گردیده بودند. برای بازدید و قرائت فاتحه همراه دیگران به مزار مجاهدین رفتم، درآنجا در ردیف های متعددی تمامی کشته شدگان حمله آمریکا به عراق که جدیدا دفن شده بودند را با عکس و مشخصات روی مزارشان مشاهد کردم.در این حادثه بسیارتلخ و تاسفبار باز سازمان مجاهدین همانند گذشته به دروغ اطلاعات و اخبارکاذب تولید و به بیرون منتشرکردند.
 همان زمان مسئولین طی انتشار یک اطلاعیه سراپا دروغ و ریا در نشریه مجاهد و اخبار ضد و نقیض خود عوامل این حادثه را عملیات تروریستی رژیم و درگیری با ایادی و مزدوران و نفوذهای رژیم نامیدند. این دروغ محض همانند دروغ های دیگرسازمان محسوب می شد. با چنین اخبار و اطلاعات جعلی و بدور از واقعیت کشته شدن اعضاء و کادرهای سازمان را ماست مالی ودر ظاهر سر و ته قضیه را بهم آوردند. مسئولین مجاهدین باز قانونمندی طبیعت و پروردگار عالمیان را فراموش کرده و گویی که هیچ کسی در آینده این همه دروغ و ریا، سفسطه و مغلطه بازی ها را بر ملا و افشاء نخواهند کرد.
 برخلاف یاوه گوئیها و اطلاعات و اخبار دروغینی که مجاهدین در نشریه خود منتشر کردند. در حمله آمریکا به عراق در سال 2003میلادی برابر با سال 1382خورشیدی تا آنجایی که من اطلاع دقیق دادم هیچکدام "تاکید" می کنم هیچکدام ازاعضاء و کادرها و رزمندگان کشته و مجروح ومصدوم شده سازمان مجاهدین و ارتش عراقیبخش درهیچ زد و خورد و درگیری با نیروهای رژیم و یا عناصر نفوذی و اطلاعاتی رژیم ملاهای حاکم بر ایران کشته و به قتل نرسیده است. بلکه کشته شدگان و مجروحان یا توسط موشک و بمب باران جت های جنگی و بمب افکنهای ب- 52 آمریکا و نیروهای زمینی ائتلاف آمریکائی و اکراد و عرب عراقی کشته و زخمی شدند، یا توسط خود افراد ارتش عراقیبخش ویا مجاهد خلق انقلاب کرده مهر تابان به قتل رسیدند و زخمی و مصدوم شدند.
در این حادثه فجیع فرمانده مهرداد بزازی قاتل را از بین برد تا هیچ مدرکی دال بر این تصفیه خونین باقی نماند! چرا که در تشکیلات آهنین رجوی هیچ فرمانده و رزمنده ای بدون اجازه و دستور بالاتر از خود نمی توانست کوچکترین اقدام و حرکتی انجام بدهد، طی سالیان آموزشهای مختلف  نظامی  و عقیدتی بخصوص آموزشهای ایدئولوژیکی(شستشوی مغزی) کلیه افراد سازمان ربات وار بارآمده و هیچکونه قدرت و تشخیص تصمیم گیری و واکنشی را از خود نداشتند. برای کوچکترین حرکت و اقدامی می بایست از بالاترین سطوح اجازه صادر می شد. تا چه برسد به اینکه بخواهید گوهر بی بدیل انقلاب کرده و رزمنده مریمی که لباس ارتش آزادیبخش در تن و سلاح مجاهد خلق دردست دارد. بدون کوچکترین محاکمه ای مجازات کنید،چند خشاب گلوله توی سراسر بدنش خالی کنید. (مریم  رجوی می گفت: تک ،تک افسران و کادرها ارتش آزادیبخش واعضای سازمان مجاهدین گوهرهای بی بدیل و پاره تن مسعود هستید)
 مگر به دستور حکیمه سعادت نژاد، داریوش مهرابی کشته نشد و فرمانده اکبر مجرد، ناصر کیومرثیان معترض را با رگبارگلوله از پا در نیاورد؟
برای روشن شدن و شفاف سازی هر چه بیشتر مسئله کشت و کشتارتوسط مسئولین سازمان بهتر است اینجا به خاطرات زندان انفرادی بر گردم. سه سالی که در زندان انفرادی و زیر شکنجه بودم هر زمان مرا از زندان انفرادی برای اتاق شکنجه و بازجوی پیش حسن محصل شکنجه گر می بردند هر از گاهی از زیرو گوشه چشم بند می دیدم با ماژیک و یا رنگ سیاه روی بعضی وسایل و یا رینگ چرخ جیب زندان نوشته شده بود«قض، قض»مدتی پیش خودم فکر می کردم این حروف اختصاری چه معنی می دهد؟! بعد از مدتها متوجه شدم منظور از "قض" همان قضائی است.آقای رجوی ادعا دارد دولت در تبعید است و سیستم قضائی دارد. البته کمیسیون قضائی کذائی به اسم شورای ملی مقاوت دست ساز خود چسبانده، مجاهد سنابرق زاهدی هم مسئول آن کرده تا موی لای درزش نرود.
باند تبهکارسیستم قضائی که دردخمه اشرف برقرارکرده بودند. صدها انسان شریف و انقلابی منتقد و معترض را طی سالیان متمادی بخصوص برجسته ترین آن سالها، سال 1373«رفع ابهام» و سال1376 است. در آن سال عکس و مشخصات تعدادی از افرادی خواهان جدائی و خارج شدن از تشکیلات بودند، را در نشریه مجاهد شماره 380 ارگان رسمی سازمان مجاهدین منتشر کردند. به بهانه واهی آنان را به عنوان نفوذی و مزدوران رژیم که قصد ترور رهبر مقاومت را داشتند را اعلام و منعکس کردند و کتابها نوشتند ونشر دادند. طبق گفته شاهدین و کسانی که درسال1373 از زیر شکنجه جان سالم بدر بردند، منتقدین و معترضین را زندان و درشکنجه گاهها مورد بازخواست و استنطاق و شکنجه وحشیانه قرارداده بودند. در این راه تعدادی انسان به خاطر قبول نداشتن انقلاب ایدئولوژیک در زیر شکنجه جان خود را از دست دادند. سوال اساسی اینجاست.
 سیستم قضائی سازمان چرا آن همه انسان را زندان و شکنجه کردند، اما آدم کشان رجوی را محاکمه و مجازات نکردند؟! حکیمه سعادات نژاد مهرداد بزازی، اکبر مجرد و... این حق و حقوق را از کجا آورده بودند که انسانهای مخالف و معترض را بدون هیچگونه محاکمه ی قانونی با رگبار از پا در آوردند؟
بجای اینکه شفاف سازی کنند و علنا هرآنچه اتفاق خونین افتاده است خبرواطلاعات دقیق کشته شدگان را به خانوادهاشون اطلاع رسانی کنند چرا سرپوش روی واقعیاتی که پیش آمده و شاهدین زیادی دارد می گذارند، ازچه واهمه دارند و می ترسند؟؟!
 به غیرازاین است که سران و مسئولین بالا پشت این نوع کشت و کشتار ها و تصفیه حسابهای خونین ایدئولوژیکی چندش آور بوده باشند. حکیمه سعادت نژاد دربگیر و ببند سال 1373سر فصل رفع ابهام کذائی شکنجه گر بوده، رجوی او را محاکمه و استنطاق نمی کند، چون به دستور مستقیم خودش افراد شکنجه شده و به قتل رسیده اند، مگر چاقو دسته خودش را می برد؟!  شما خوانندگان محترم قضاوت کنید.
کشتن آن 6 بنده خدا و تعدادی مجروح و مصدوم بعلاوه ناصرکیومرثیان و داریوش مهرابی و صادق مقصودی وکمال حیدری و یاشارهمدانی و کوروش سنندجی و.... که بنده اطلاع دارم همانند اعمال جنایتکارانه و ضد انسانی دیگررجوی بی پاسخ مانده. می بایست روزی پاسخگوی اعمال ننگین خود باشد. حال فقط باید گفت خدا تمام کشته شده ها را قرین رحمت خود گرداند و به خانواده هاشون صبر و شکیبائی عطا کند.آرزومندم روزی در یک دادگاه بین المللی عادلانه سران باند تبهکارچند نفره رجوی را محاکمه و مجازت کنند تا درس عبرتی شود برای آیندگان.
منتقل شدن افراد مسئله دار به قرارگاه اشرف:
  چند روز پس از به قتل رساندن 6 عضو سازمان یک روز صبح مسئولین و فرماندهان قرارگاه 9 کلیه ی افراد و نیروهای مسئله دار که نزدیک به 40 نفرمی شدیم را هر کدام جداگانه احضار و فرماندهان ابلاغ کردند باید به قرارگاه اشرف منتقل شویم. بنابر این به محض اطلاع دادن3 آیفای نظامی آماده دم درب قرارگاه نگه داشته وافراد با وسایل شخصی بدون سلاح سوار ایفای ها می شدند. مسئول بنده اسماعیل صمدی با ناراحتی که در درون و صورت او هویدا و مشخص بود مرا به کناری کشید و گفت: آقا رضا مسئولین خواسته اند تو با بچه های دیگر به قرارگاه اشرف بروید! ما هم به نوبت به آنجا می آئیم و....
 بدون کوچکترین اما و اگری وسایل شخصی خود را جمع آوری کردم. در آنجا مشاهد کردم  تمامی افرادی که سوارایفا شدند و یا درحال سوار شدن هستند کسانی هستند که دائما در نشستهای عملیات جاری زیر تیغ برنده انقلاب مریم قرارمی گرفتند. بجز تعداد کمی جدیدالورود که جدا گانه با یک ایفا به اشرف منتقل کردند، بقیه تماما افراد منتقدی بودند که منتقد و معترض به سیستم توتالیتر رجوی بودند.
 در حین سوارشدن به داخل اتاق بار پشت ایفا بودم، یک مرتبه حکیمه سعادت نژاد فرمانده قرارگاه مرا صدا زد و گفت: برادر رضا بیا باهات کار دارم! من نیز به دنبال او چند قدم از افراد که در حال سوار شدن به درون اتاق ایفا بودند دور شدم. حکیمه گفت: برادر رضا من این افراد را به دست تو می سپارم، آنها را به قرارگاه اشرف ببر! اگر چنانچه بین راه کسی از آنها خواست حرکت ناجوری انجام بدهد و آسیبی به فرماندهان برساند گردنشان را خرد کن!! جواب دادم خواهر مگر مسئولین با ما نیستند، من چه کاره ام که این همه نیرو تحویل من می دهید و....؟؟!. جواب داد من به مسئولین سپرد ه ام هوای تو را دارند!. در صورت واکنش غیر نورمال افراد، تو فقط دستورمرا را اجرا کن با مشت بکوب توی کله شون تا گردنشون خرُد شه.! بقیه  کارها بسپار به من!نمی دانستم چی بگویم خداحافظی کردم و سوارایفا شدم. پیش خودم گفتم عجب گرفتار آدم کش جانی عقده ای شده ایم ناصر و داریوش را کشته هنوز قانع نگشته و...
 به محض سوار شدن در ایفا یکی از دوستان صمیمی خودش را بهم نزدیک کرد و پرسید اون زنک بهت چی گفت؟ با شوخی گفتم به من دستور داده گردن تک به تک این مسئله دارهای روی میزی غرق در دنیای جنسیت و فردیت را بشکنم، ابتدا از تو شروع می کنم. دوست ما کلی خندید. سپس صادقانه آنچه حکیمه بیان کرده بود برایش شرح دادم. بعد از آن یکی از اعضای قدیمی منتقد و معترض که خبر کشته شدن 6  اعضاء و کادرهای سازمان را به من داده بود در گوشی پرسید آقا رضا حکیمه بهت چی گفت؟ من نیز دقیق آنچه حکیمه بیان کرده بود به او نیزگزارش کردم. بنده خدا کلی ناراحت شد و حرص خورد. شما تصور کنید کسی که نزدیک به 30 سال عمر و جوانی و زندگی خودش را صرف مبارزه کرده بود همراه افراد جدیدالورودی که چند ماه قبل به قرارگاه آمده بودند با هم سوار ایفای نظامی کرده بودند و همه ماها را با یک دیدگاه کاذب نگاه می کردند.
 در حالی که اگر من نوعی می خواستم اقدام شرورانه و غیر انسانی برعلیه بچه های گول خورده مردم انجام می دادم خیلی قبل تر و در بحبوحه درگیرها و یا تهاجم اکراد توان و قدرت آن را داشتم، نه اینکه سینه خود را سپرحمله کُردها بکنم که به کسی آسیبی نرسد،  در آن راه جانکاه با کلی اضطراب و التهاب ودلهره و فشار عصبی نیم لیتر عرق شر شراز سر تا پایم ریخته شد تا قطره خونی از دماغ بنده خدائی نیاید. شما تصور کنید اگر می خواستم از مبارزه و رویاروئی با دشمن بگریزم بارها و بارها برایم فرصت های مناسب و خوبی پیش آمده بود، توان و قدرت داشتم راحت و بدون کوچکترین دغدغه و مشکلی با خودرو و یا پیاده از آن جهنم ساخت رجوی نجات پیدا کنم. اما آگاهانه و شرافتمندانه صبر کردم و فرو خوردم تا ثابت کنم مرد عمل و مبارزه واقعی کیست.
 باورکنید در زمان بمباران جت های جنگنده آمریکائی و یا تهاجم نیروهای اکراد که ازهرسمت و سوئی مورد حمله و هجوم قرار گرفته بودیم می توانستم همانند نوشیدن آب خنک و گوارا به نزد کُردها بروم و چندین نفر به قول مسئولین مجاهدین ازبچه های مسئله دار روی میزی هم با خودم بر دارم و همراه کنم. اما ایستادم و مقاومت کردم تا شاید قدمی در راه آزادی مردم ایران بر داشته باشم و... شماها نمی دونید چقدر و چقدر مسئولین و دست اندر کاران نالایق و بدورازخصائص انسانی و مبارزاتی باند تبهکار رجوی من و ما را با این نوع حرکات و اقداماتشان تحقیر و تحقیر و تحقیر کردند.
خلاصه هر فرد در اتاق محل بار ایفاها به آرامی نشسته، فرماندهان برای امنیت هر چه بیشتر سلاح های انفرادی خود را در جعبه های چوبی جای مهمات گذاشتند، درب آنها را قفل کردند و فرماندهان روی آنها نشستند تا کسی و کسانی نتوانند دسترسی به سلاح ها پیدا کنند. تمام عقده و کینه ها به خاطر سیاست غلطی بود که آقای رجوی از 30 خراد 1360 شروع کرده بود ودر آن روزگار به تسلیم شدن وبالا بردن دست و پرچم سفید و نهایتا خار و ذلیل گشتن و خلع سلاح شدن ختم گردید. بعد ازطی طریق مسافتی در بین راه از یکی دو ایست بازرسی سربازان آمریکائی گذشتیم و به قرارگاه اشرف رسیدم،
 ستون ایفاها را به جلوی درب قلعه ای نگه داشتند. زمانی پیاده شدیم و به اطراف نگاهی انداختیم، دیدم، قلعه روبه روی اقامتگاه مریم و مسعود که زندان انفرادی وشکنجه گاه پشت آن واقع شده بود است. مدتی در آنجا ماندگار شدیم، هر زمان چشمانم به آن جهنم (هتل 4 ستاره) رجوی می افتاد تمام بلاها و شکنجه های که طی آن 3 سال بر سرم آورده بودند تداعی و در جلوی چشمان و ذهن و ضمیرم رژه می رفتند، کلی حرص می خوردم و فرو می بردم. گرمای وحشتناک عراق آسایش وآرامش را از همه گرفته بود......هر لحظه مرگ را آرزو می کردیم.
پروسه خلع سلاح شدن:
طی جلسه و احضاریه آمریکایی ها که بین مژگان پارسائی و هیئت همراه او با فرماندهان ارشد ارتش ایالات متحده آمریکا در سالن اجتماعات قرارگاه اشرف برگذار گردید، سران سازمان مجاهدین بدون هیچ قید و شرطی پذیرفتند تسلیم و سلاح های خود راتحویل بدهند. بنابردستورالعمل فرماندهی ارشد لشکر پنجم زرهی ارتش ایالات متحده ژنرال"اودیرنو" که بعدها به سر فرماندهی ارتش آمریکا در عراق رسید. سازمان مجاهدین رسماّ در روز21 اردیبهشت ماه 1382 برابر با 11ماه می 2003 خلع سلاح گردیدند.
 مسئولین مجاهدین همانند گذشته برای ظاهرسازی و حفظ چهره و شرایط حاد و بحرانی که در آن دست پا می زدند، وضعیت فلاکت بار خود را "خیر و برکت" نامیدند و از آن به عنوان «آتش بس» با نیروهای آمریکائی یاد کردند!!. این ادعای پوشالی سوال برانگیز در صورتی بیان و مطرح شد که رجوی و سران باند توان و جرات لحظه ای رویاروئی ویا کوچکترین درگیری را با نیروهای آمریکائی و حتی اکراد نداشتند. بدین ترتیب آتش بس بدون جنگ توسط رجوی و سران باند اجرا گردید و بعنوان سرفصلی جدید ومهم تاریخی زمینه ساز استراتژی نوین برای خزیدن آقای رجوی این بار به قول خودشان به زیرقبای آمپریالیسم جهانخوار با سرکردگی آمریکا و شرکا انجامید.
 در این راستا مسعود رجوی پیامی صادر کرده بود. در این پیام وضعیت سیاسی عراق را تشریح و از ناپدید شدن الرئیس القائد(صدام حسین) و سران حزب بعث گفته بود که بدون اطلاع دادن به زندگی مخفی روی آوردند و این باعث شده به سمت مرزهای ایران حمله ور نشدیم و... سپس اضافه کرده بود در شرایط «جبری» در برابر نیروهای آمریکائی قرار گرفته  و می بایست بین سلاح و صاحب سلاح یکی را انتخاب کند که او بنا به مصلحت صاحب سلاح را انتخاب کرده و قید سلاح ها را زده است و به دین صورت جان افراد سازمان مجاهدین را حفظ کرده و برای تضمین حفظ جان و امنیت آنها سلاح ها را تحویل (صاحبخانه جدید) آمریکایی ها می دهد.آمادگی همگونه همکاری همه جانبه اطلاعاتی، نظامی و امنیتی خود با ایالات متحد آمریکاه را به اطلاع فرماندهان نظامی و مستشاران ارتش آمریکاه رسانده. ازاین به بعد با آمریکاه سیاست "خط موازی"حرکت می کنیم.!!! و برای توجیه فرارشان به یکسری حرف و یا نمونه های تاریخی که ربطی به این ماجرا نداشت اشاره کرده بود.
 با گذشت زمان و در مدت کمتر از یک ماه طبق آمارواسناد ارائه و منتشرشده ایالات متحده آمریکاه 20 هزارقطعه سلاح از مجاهدین تحویل گرفته که 17هزارقطعه آن سلاحهای انفرادی و 3 هزار قطعه آن شامل سلاحهای سنگین زرهیها بوده است. براساس آمار سلاح ها قطعا می بایست حداقل 20 هزار تن مهمات سلاح ها هم تحویل داده باشند. تمام این سلاح و مهمات اهدائی صدام حسین به رهبر عقیدتی بود. در مقابل آمریکاه پذیرفته بود حفاظت و امنیت نفرات خلع سلاح شده مستقر در قرارگاه اشرف و پادگان سپاه دوم  (قرارگاه ذاکری) به عهده بگیرند.
 رجوی در عالم خواب قصد داشت با این سلاح ها ایران را تسخیر و رژیم ملایان حاکم بر ایران را سرنگون و خودش بر تخت پادشاهی بنشیند و اریکه قدرت را تا به ابد از آن خود سازد. زنان شورای رهبری را که در حریم رهبری او بودند استاندار و فرماندار کلان شهرها و شهرستانها کند تا هر آنچه از دست آخوندهای جانی مفت خور باقی ماند است را نابود سازند و... اما با این اتفاق و توافق های اجباری که خودش ادعا می کرد از سر"جبر" بوده است همه ی خواب های طلائی سرنگونی، سرنگونی بر باد فنا رفت و تحلیلهایش پوچ از آب در آمده و به گل فرو رفت. در واقع خودش سرنگون گردید، خدا را شکر که شر این "بختک" از سر مردم ایران زمین افتاد. اگر چه هیچوقت چنین احتمالی وجود نداشت که وی بقدرت برسد، داستان ایشان مثل عروسک بازی دختر بچه ها بود و نه بیش از آن.
زمانی  مسئولین و فرماندهان سلاح های انفرادی رزمندگان را جمع آوری می کردند و بار ایفا ها می کردند که ببرند تحویل ارتش آمریکاه بدهند سلاح ها همانند هیزم به داخل اتاق بار ایفا ها پرت می کردند. یاد روزهای افتادم که با همین سلاح های بی ارزش چقدر نیروها را سر کار گذاشتند و عمر انسانها را با تنظیف سلاح وکوفت و زهر مار تلف کردند. در سرما و گرما سنبه زدیم و سنبه زدیم روغنکاری کردیم و شر شر عرق می ریختیم تا فرماندهان بپذیرند لوله سلاح ها تمیز، تمیز شده و... آن روزها نوک و لوله همان سلاح ها که ناموس و شرف ایدئولوژیکی شان بود را می گرفتند و با حدت و شدت زیاد پرت می کردند داخل اتاق ایفا، سلاح ها روی هم می افتادند و صدای منزجر کننده آهنین آنها به هم می خورد و گوشها را آزار می داد ....
پانویس:
(1) زهره قائمی یکی از زنان شورای رهبری بود که در آن روزگا فرماندهی قرارگاه 5 سابق را برعهده داشت. او در10 شهریور ماه 1392 همراه 52 و یا 53 تن از اعضاء و کادرهای سازمان مجاهدین درقرارگاه اشرف توسط گروهی از آدمکشان که گفته شد از طرف رژیم ایران و عراق اعزام شده بودند به طرز فجیعی قتل عام شدند. پرورگار روح و روانشان را قرین رحمت خود گرداند.   
علی بخش آفریدنده(رضا گوران)
یکشنبه 21دی ماه/ 11 ژانویه 2015