jeudi 25 septembre 2014


Algérie: l'otage français décapité par ses ravisseurs

Le groupe djihadiste Jound al-Khilafa annonce dans une vidéo avoir exécuté Hervé Gourdel, le Français pris en otage dimanche.

http://www.lexpress.fr/actualite/monde/afrique/algerie-l-otage-francais-decapite-par-ses-ravisseurs_1578891.html

#otage   #français   #décapité  
461
67

ميشل شوسودووسکی حدس بزن چه کسی پشت صحنه ی پروژه ی خلافت است

ميشل شوسودووسکی

حدس بزن چه کسی پشت صحنه ی پروژه ی خلافت است

ترجمه و توضيحات: محمد علی اصفهانی
Tue 23 09 2014 

m-chossudovsky.jpg
در باره ی چگونگی رشد ناگهانی و غير منتظره ی داعش، و در باره ی انتقال نقطه ی ثقل تهاجمات متمرکز اين جريان از سوريه به عراق، و در باره ی نيرو هايی که حتی در عين اختلاف نظر های گاه بنيادی با داعش، تحت هژمونی داعش در کار فتح شهر به شهر و محله به محله ی عراق هستند، و يا به مقابله با دولت و پيشمرگان کرد و گروه های شبه نظامی يی که برای باز پس گرفتن مناطق اشغال شده و دفاع از مناطق تحت محاصره می جنگند مشغولند، امروز ديگر بسيار نوشته شده است و گفته شده است.

اما پيش تر از اين، در همان نخستين ايام سر برآوردن دوباره ی داعش در عراق پس از مدتی تمرکزش روی سوريه، راقم اين سطور در مقاله ی «عراق دارد از هم فرو می پاشد؛ مراقب ايران خودمان باشيم» (۱) با استناد به منابع متعدد، به تشريح موقعيتِ تا آن زمانی داعش و مجموعه ی نيرو هايی که همراه داعش در عراق به جنگ با دولت مرکزی برخاسته اند، و ترکيب اين نيرو ها، و گمانه زنی هايی در باره ی آينده پرداخته بود، که خلاصه شدنی نيست و علاقمندان می توانند به خود آن مقاله مراجعه کنند.

در آن مقاله، و مقاله ی بعدی با عنوان «با در گيری ها و اعدام کرد ها و عرب ها و سنی ها می خواهند مرز های ايران با عراق را متشنج کنند» (۲) بر ارتباط مستقم آنچه منطقه در پی جهش کيفی و کمّی داعش درگير آن شده است با سرنوشت ايران، و قرار گرفتن مرز های جغرافيايی و تماميت ارضی ميهن ما در موقعيتی بسيار شکننده تأکيد کرده ام.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

و از جمله بر اين که:
اگر اتفاق غير منتظره يی نيافتد، کشور عراق، به مرحله ی نهايی فروپاشی و تجزيه و تکه تکه شدن (و نه فدراليسم) بسيار نزديک شده است. و جنگجويان مخالف، حتی اگر ـ بر فرض ـ بتوانند بغداد را هم تسخير کنند، به دليل ناهمگونی های ميان عناصر تشکيل دهنده اشان، به سرعت، يکديگر را همراه با کشور خود، از هم خواهند دريد.

آيا در آن بالا، در سطح صاحبان و اربابان، توافق هايی شده است و از اين پس کمتر شاهد درگيری داعش و ارتش آزاد سوريه با يکديگر خواهيم بود؟
و آيا تحت حمايت عربستان سعودی و قطر و مشابهان، مأموريتی بزرگ و خطير به داعش در عراق سپرده شده است يا سپرده خواهد شد؟
معلوم نيست که چنين باشد، اما يک چيز، به عنوان تجربه يی نزديک و ملموس، به روشنی معلوم است:
حکايت طالبان و القاعده ی زمانی مورد لطف و عنايت آمريکا و پرورده شده در دامان سيا و غيره و غيره و برکشيده توسط آن ها، و نمک ناشناسی های بعدی و دردسر های بی پايان آن!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

و نيز بر اين که:
تحريک و تحرکات کاملاً آشکاری در جريان است که مرز های ايران با عراق، از همه سو و در تمام جهات، متشنج شوند.
دارند مردمان شريف مرز های ميهن ما با عراق، از خوزستان تا کردستان، و نيز همميهنان اهل تسنن ِ مورد ستم مضاعف در مضاعف قرار گرفته ی ايران را، در مورد دفاع احتمالی از ميهن خود ـ که آرزو کنيم هرگز نيازی به آن پيش نيايد ـ دچار ترديد و تزلزل می کنند.
ـ فعالان عرب را يا اعدام می کنند و يا در صف اعدام قرار می دهند.
ـ کرد ها را يا اعدام می کنند و يا در صف اعدام قرار می دهند.
ـ اهل تسنن را ، درست در بحبوحه ی منازعات مذهبی در عراق، اعدام می کنند و يا در صف اعدام قرار می دهند.
ـ به صورت کاملاً ملموسی، می کوشند تا آتش بس شکننده يی را که ميان همميهنان کرد ما و دولت مرکزی برقرار شده است به هم بزنند.
... ... ...
اين ها تصادفی نيست. اين ها سازمان يافته است.
پشت اين سازماندهی، چه کسانی نهفته اند؟
قطعاً بخشی از نظام. از ميان همان ها که بر سر رقابت های جناحی، و به منظور هرچه ناتوان تر کردن، و ناتوان تر نشان دادن دولت روحانی در انجام وعده های خود در حق مليت ها و نيز آنچه به غلط «اقليت های مذهبی» ناميده می شود، حتی شعور و فهم درک منافع خود را هم ندارند.
اما آيا فقط همين ها؟
مأموران شماره دار يا بی شماره، مزدوران دائمی يا مقطعی، سفلگانی که در مسير مردمفروشی خود ثابت کرده اند که از انجام هيچ خيانتی برای تحقق احلام خون آلود خويش ابا ندارند، و در يک کلام: همه ی آن هايی که آرزوی به خاک و خون کشيدن ايران و تبديل آن به ليبی و سوريه، و عراق ِ در حال به اشغال آدمکشان داعش و متحدان آن در آمدن را دارند، چه طور؟
... ... ...
سرنخ اين تحريک و تحرکات می تواند به يک شبکه ی جاسوسی و نفوذ، راه يابد. با اعضايی که يکی دو من ريش و پشم دازند، نماز شبشان قضا نمی شود، پيشانی هايشان کبره بسته است، نگران بهشت و جهنم مردمند، در صفوف اول تمام نماز های جمعه حضور دارند، و يک قدم هم از نابودی کامل اسراييل و «استکبار جهانی» کوتاه نمی آيند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

در پی آغاز اقدامات نظامی رسمی و هماهنگ شده ی آمريکا و ناتو در عراق، ميشل شوسودووسکی، مقاله يی نوشته است که علی الحساب به ترجمه ی آن اکتفا می کنم و آنچه در ادامه ی دو مقاله ی پيشين بايد نوشت را نظر به حساسيت موضوع و گستردگی پهنه ی بحث، به مقاله هايی ديگر وا می گذارم. با سه توضيح:

۱ ـ بايد در نظر داشت که آنچه در مقاله ی شوسودووسکی تحت عنوان آمريکا يا اوباما از آن نام برده می شود، برآيند نيرو های گاه غیر همخوان و حتی متضاد درون دستگاه سياسی و نظامی و امنيتی آمريکا ست، و نه الزاماً اراده ی آزاد اوباما و دستياران او.

۲ ـ روايت های ديگری نيز در اين باب وجود دارند که هرچند عمدتاً نه نقض کننده بلکه تکميل کننده ی روايت ميشل شوسودوسکی هستند، تبصره هايی را اما بر اين روايت می افزایند.

۳ ـ آنچه ميشل شوسودووسکی در باره ی مجموعه ی نيرو های پرورده شده توسط عربستان سعودی و قطر و سازمان های اطلاعاتی عربی و غربی می گويد و عملاً آن ها را با همديگر جمع می زند تناقضی با اختلاف ها و حتی منازعات و درگيری ها و جنگ های خونين ميان آن ها ندارد.
اين نیرو ها شکل ثابت و غير متغيری ندارند، و هر روز بخشی از افرادشان از نيرويی به نيروی ديگر ملحق می شوند.
بسياری از افراد «ارتش آزاد سوريه» و يا «النصر» به داعش پيوسته اند و می پيوندند، همچنان که افرادی از داعش يا متحدان آن، به ارتش آزاد سوريه و النصر و نيرو های کوچک و بزرگ ديگر.

و حتی مطابق پاره يی گزارش ها و محاسبات، دوسوم کمک هايی که به اصطلاحاً «مدره» های اپوزيسيون نظامی سوريه شده است در اختيار النصره و داعش و مشابهان قرار گرفته است.

در عراق نيز وضعيتی مشابه وجود دارد، و متحدان عملی داعش، از ترس بی آبرويی های مضاعف، گاه در کلام، داعش را نقد يا حتی نفی می کنند، و لی در همان حال، در صحنه ی عمل، همراه و همگام داعش هستند و هژمونی آن را ـ به دلخواه و يا از سر ناچاری ـ پذيرفته اند.

نياز چندانی به معرفی ميشل شوسودودسکی نيست، و بيشتر ايرانيانی که با سياست خارجی سر و کار و يا آشنايی دارند اين شخصيت پرآوازه را کم و بيش می شناسند.
مقالاتی نيز از او در سال های گذشته، به همين قلم ترجمه و منتشر شده اند.

ميشل شوسودووسکی، استاد ارشد دانشگاه های کانادا، استاد ميهمان دانشگاه شيلی در دوران سالوادور آلنده، مشاور سازمان ملل متحد و چندين کشور در حال توسعه و چندين سازمان جهانی و بين المللی همچون سازمان بين المللی کار، و سازمان جهانی بهداشت، از همکاران لوموند ديپلوماتيک و دايرة المعارف بريتانيکا، و مدير مرکز مطالعات و بررسی ها در زمينه ی گلوباليزاسيون است. با صد ها مقاله و گفتگو و کنفرانس، و چندين کتاب از حمله «گلوباليزاسيون فقر» که جزو پرفروش ترين کتاب های جهان به شمار می آيد و دستکم به يازده زبان، ترجمه شده است.

اول مهر ۱۳۹۳

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

به دنبال داعش می گردی ؟
حدس بزن چه کسی پشت صحنه ی پروژه ی خلافت است

ميشل شوسودووسکی
گلوبال ريسرچ
۱۲ سپتامبر ۲۰۱۴


«دولت اسلامی» يا «داعش»، به عنوان دشمن آمريکا و جهان غرب، ترسيم شده است. و با کمک انگلستان، اين متحد ثابت قدم آمريکا، اوباما دستور يک سلسله بمباران ها در عراق را با چشم انداز شکست دادن ارتش «دولت اسلامی» صادر کرده است.

«ما در اراده ی خود به جنگ با داعش خللی راه نخواهيم داد... اگر تروريست ها فکر می کنند که ما در مبارزه با خطر آن ها متزلزل خواهيم شد، اشتباهی بزرگ تر از حد تصور خود مرتکب شده اند.»
(باراک اوباما و ديويد کامرون، در مقاله ی «مستحکم کردن پيمان ناتو»، منتشر شده در شماره ی چهارم سپتامبر ۲۰۱۴ تايمز لندن)

اما چه کسی در پشت صحنه ی پروژه ی «دولت اسلامی» است؟
همان هايی در پشت صحنه ی پروژه ی خلافت قرار دارند که دستور بمباران را صادر کرده اند.

طنز تلخی است اين که تا همين اندک زمانی پيش، شورشيان «دولت اسلامی عراق و شام»، به عنوان «رزمندگان آزادی» که متعهد به «استقرار دموکراسی» از طريق سرنگون کردن دولت لاييک سوريه هستند معرفی می شدند.


داعش که در حال حاضر آماج کمپين بمباران آمريکا و ناتو تحت عنوان «جنگ عليه تروريسم» است، مورد حمايت پنهانی آمريکا و متحدان آن بود و هنوز هم هست.
به عبارت ديگر، «دولت اسلامی»، مخلوق دستگاه اطلاعاتی آمريکا، با کمک ام آی سيکس انگلستان، موساد اسراييل، سرويس های اطلاعاتی پاکستان، و استخبارات عام عربستان سعودی است.

بنا بر گزارش منبع اطلاعاتی اسراييل، «دبکا»، از آغاز بحران سوريه در سال ۲۰۱۱ ناتو در پيوند با فرماندهان بلندپايه ی ترکيه، در استخدام مزدوران و مرسونر های جهادی دست داشته است. جنگجويان داعش، همراه با «النصره» که شاخه يی از القاعده است، سربازان پياده ی اتحاد نظامی غرب هستند، و به صورت پنهانی توسط آمريکا ـ ناتو ـ اسراييل پشتيبانی می شوند.

سبعيت و قساوتی که جنگجويان داعش در عراق به کار می برند شبيه همان سبعيت و قساوتی است که آن ها در سوريه به کار برده اند.

به دليل گزارش های مخدوش، و کژآگاه سازی های رسانه ها، افکار عمومی غربی، در جريان اين موضوع که «تروريست های اسلاميست» از خيلی پيش از اين، از آغاز فعاليت خود، از سوی آمريکا و متحدان آن حمايت می شوند قرار نگرفته است.

و حالا، کشتار شهروندان بی گناه عراقی توسط داعش، بهانه يی شده است برای موجه جلوه دادن دخالت نظامی آمريکا در عراق، تحت عنوان انگيزه های بشردوستانه.
اما در واقعيت امر، هدف اين بمباران ها نابود کردن داعش نيست. چرا که داعش، يک «سرمايه ی اطلاعاتی» برای آمريکا ست.
آمريکا، نه داعش، بلکه مردمان عادی و نيز مقاومت عراق عليه اشغال را نشانه گرفته است.

نقش عربستان سعودی و قطر
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

بنا به اسناد فراوان، و گزارش های مستند، آمريکا و ناتو، از طريق دو متحد پابرجای خود، يعنی عربستان سعودی و قطر، به داعش کمک می رسانند.

به تصريح رسانه های غربی، رياض و دوحه در پيوند با واشنگتن، و به حساب واشنگتن، نقش محوری را در تأمين منابع داعش ايفا کرده اند و هنوز هم به اين کار خود ادامه می دهند. همچنان که در امر استخدام مرسونر، و در امر آموزش، و در امر تربيت مذهبی تروريست هايی که در سوريه هستند.
با استناد به «ديلی اکسپرس» لندن، «آن ها از سلاح ها و پول های عربستان سعودی و قطر برخوردارند.»

بنا بر اطلاعاتِ دکتر «گونتر ماير» رييس مرکز پژوهش های جهان عرب در دانشگاه «ماينْز»، که دویچه وله آن را منتشر کرده است، بيشترين منبع کمک مالی به داعش، عربستان سعودی به طور خاص، و قطر و کويت و امارات متحده ی عربی و شيخ نشين های خليج فارس هستند.
اين پول ها برای مبارزه با دولت سوريه، به تروريست های داعش پرداخت شده اند.

مطابق گزارش ۱۲ ژوئن ۲۰۱۴ ديلی تلگراف، غرب از طريق متحدان خود مثل عربستان سعودی و قطر، از زمان جهش کيفی داعش، شبه نظاميان اين جريان و شبه نظاميان القاعده را حمايت کرده است.

رابرت فيسک می نويسد که پروژه ی خلافت، به وسيله ی عربستان سعودی سرمايه گذاری شده است.
او در اينديپندنت توضيح می دهد که تازه ترين هديه ی عربستان سعودی به تاريخ جهان اين است:
خلافت عراق و شام، فاتحان موصل و تکريت ـ و رقه در سوريه ـ و احتمالاً بغداد، و تحقير بی نهايت بوش و اوباما.
و اضافه می کند:
از حلب در شمال سوريه، تا تقريباً نزديک مرز ايران و عراق، جهادی های داعش و گروه های مختلف ديگر، تأمين شده و مزدور عربستان سعودی وهابی و اليگارشی کويت، در حال حاضر بر هزاران کيلومتر مربع فرمانروايی می کنند.

در سال ۲۰۱۳ در چهارچوب استخدام مرسونر برای عمليات تروريستی، عربستان سعودی، يک ابتکار و طرح تازه را به ميان نهاد: آزاد کردن زندانيان محکوم به اعدام به ازای پذيرش مأموريت مرسونری.

در پی افشای سندی محرمانه، معلوم شد که اين زندانيان به عنوان شبه نظاميان جهادی، از جمله داعشی و النصره يی، برای جنگ در سوريه استخدام می شدند.
به اين زندانيان، پيشنهاد می شد که يا در زندان بمانند و اعدام شوند، و يا مورد عفو قرار بگيرند و برای جنگ به سوريه بروند، و به خانواده ی آن ها حقوق ماهيانه پرداخت شود.
تمام زندانی ها، از يمن، فلسطين، عربستان سعودی، سودان، اردن، سومالی، افغانستان، مصر، پاکستان، عراق و کويت، رفتن به سوريه و جنگيدن را انتخاب کردند.

«تغيير جهت»: در باره ی چرخش
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

در ۱۱ سپتامبر ۲۰۱۴، سالگرد واقعه ی يازده سپتامبر، پادشاه عربستان سعودی و شيوخ خليج فارس، اراده ی انعطاف ناپذير خود را در حمايت از جنگ مقدس اوباما عليه «دولت اسلامی» اعلام کردند. يعنی عليه نيرويی که به وسيله ی عربستان سعودی و قطر، در کادر يک مهندسی اطلاعاتی دقيق و حساب شده، حمايت مالی می شد و همچنان می شود.

عربستان سعودی و دولت های خليج فارس که به صورت فعال به داعش کمک کرده اند، بدون آن که به کمک های خود و استخدام مزدور برای داعش، و آموزش تروريست ها به نيابت از واشنگتن اشاره يی کنند اعلام کردند که سرسختانه به کارزار نظامی اوباما به منظور «تضعيف، و نهايتاً نابودی داعش» متعهد هستند.

آن ها در بيانيه ی خود نوشتند که «رهبران کشور های عربی، در قطع جريان پيوستن پيکارجويان خارجی به داعش، و مسدود کردن منابع مالی داعش، با آمريکا همکاری می کنند.»
در بيانيه، همچنين آمده است که دولت های خليج فارس، «استراتژی نابود کردن داعش در هر کجا که باشد، از جمله در عراق و سوريه» را مورد بحث قرار دادند.

نهايتاً عربستان سعودی فهميد که داعش يک تهديد جدی برای خود او هم هست، و يک جريان سنی منطبق بر نُرم های او نيست.
يکی از برنامه های اوباما مبارزه با تلقی داعش از اسلام است، و دولت آمريکا اميدوار است که عربستان سعودی از نفوذ خود در ميان رهبران مذهبی در جهت مبارزه با داعش استفاده کند. (صدای آمريکا ۱۱ سپتامبر ۲۰۱۴)

استخدام تروريست های «مدره و ميانه رو»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

به عنوان بخشی از توافق، خاک عربستان سعودی، ميزبان هزاران شورشی سوريه می شود که همزمان، هم با داعش و هم با دولت اسد می جنگند.
يک ايده ی پوچ و قلابی! تا ۹ سپتامبر ۲۰۱۴ عربستان سعودی «رسماً» کمک کننده ی داعش برای جنگ با حکومت سوريه بود؛ و حالا استخدام جهادی ها برای جنگ با داعش به او سپرده شده است.
يک ايده ی پوچ و قلابی!
[استخدام جهادی هايی برای داعش به منظور جنگ با حکومت سوريه؛ و استخدام جهادی هايی برای آمريکا به منظور جنگ با داعش!]
اما رسانه ها در به هم متصل کردن نقطه ها ناتوان مانده اند و نتوانسته اند دروغ بزرگ را در اين ميان کشف کنند.

ما با يک پروژه ی شيطانی سر و کار داريم: معماران «دولت اسلامی» به جهانيان اطلاع داده اند که می خواهند تروريست های خودشان را در يک عمليات ضد تروريستی، تعقيب کنند.
اگرچه اين عمليات، زير پرچم «جنگ جهانی با تروريسم» به پيش می رود، اما آمريکا واقعاً قصد ندارد که بريگاد های ترور داعش ِ خودش را که توسط نيرو های ويژه ی غربی و سرويس های اطلاعاتی، يکپارچه شده اند نابود کند.
و نيازی به گفتن نيست که کمک های آمريکا، ناتو، عربستان سعودی و قطر به «دولت اسلامی» همچنان ادمه خواهد يافت.

هدف، نابود کردن داعش، آنگونه که اوباما وعده داده است، نيست. آنچه ما با آن سر و کار داريم، بی تبات کردن و نابود کردن همزمان عراق و سوريه است.
کارزار عليه داعش، وسيله يی برای موجه جلوه دادن بمباران دو کشور است، که به طور عمده به مردم عادی صدمه خواهد رساند.

آخر اين دور از بازی، در حالی که دور های ديگر بازی هنوز باقی مانده اند، اين است که عراق به عنوان يک دولت ـ ملت واحد، بی تبات شود، و تقسيم آن به سه بخش مجزا کليد بخورد.

هدف استراتژیک بزرگتر آمريکا ـ ناتو اما، بی ثبات کردن تمام خاورميانه، شمال آفريقا، آسيای ميانه، و جنوب آسياست.
اين پهنه، ايران و پاکستان و هند را نيز شامل می شود.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

٭ لينک مقاله در گلوبال ريسرچ:

http://www.globalresearch.ca/going-after-the-islamic-state/5401439

۱ ـ عراق دارد از هم فرو می پاشد؛ مراقب ايران خودمان باشيم ـ به همين قلم ـ ۲۴ خرداد ۱۳۹۳

http://www.ghoghnoos.org/ak/kb/iraq-dsh.html

۲ ـ با در گيری ها و اعدام کرد ها و عرب ها و سنی ها می خواهند مرز های ايران با عراق را متشنج کنند ـ به همين قلم ـ ۳۰ خرداد ۱۳۹۳

http://www.ghoghnoos.org/ak/kj/iraq-drg.html

به مناسبت درگذشت امام جمعه شمیرانات: حجت‌الاسلام محسن دعاگو، امام جمعه، بازجو، شکنجه‌گر و فرمانده کمیته

به مناسبت درگذشت امام جمعه شمیرانات: حجت‌الاسلام محسن دعاگو، امام جمعه، بازجو، شکنجه‌گر و فرمانده کمیته
ایرج مصداقی

حجت‌الاسلام دعاگو روز ۲۹ شهریور ۱۳۹۳ درگذشت. مقاله‌ی ایرج مصداقی راجع به او را دوباره انتشار می‌دهیم:


محسن دعاگو در سال ۱۳۳۱ در بخش فیض‏آباد محولات، از توابع تربت حیدریه، به دنیا آمد. زمانى كه هفت ساله بود، همراه خانواده‏ به تربت حیدریه كوچ کرد و در بدو ورود به تحصیلات حوزوی روی آورد و سپس در مشهد آن را ادامه داد و مدتی نیز شاگرد خامنه‌ای بود. دعاگو بازداشت کوتاه مدتی در سال ۵۰ داشت و در سال ۵۵ توسط ساواک دستگیر و تا آذرماه ۵۷ در زندان بود. وی طی این سال‌ها در روستاهای دورافتاده منبر می‌رفت و از وضعیت مالی بسیار بدی برخوردار بود. وی در مورد محل زندگی و نوع غذای خود در سال ۵۱ می‌نویسد:
 
«دو اتاق اجاره كردیم. اتاق قدیمى وضع بدى داشت. پشت بام این اتاق از كاه و گل بود وقتى باران مى‏آمد از سقف آن آب جارى مى‏شد، ظرف هایى در زیر محل ریزش آب مى‏گذاشتیم... از نظر مالى خیلى تحت فشار بودیم، بسیارى از مواقع با مقدارى آرد، شكر و روغن غذایى درست مى‏كردیم به اسم اشكنه و بعد نان را خرد مى‏كردیم و داخل آن مى‏ریختیم و مى‏خوردیم»
 
او در سایه‌ی نظام جمهوری اسلامی در حالی که از هیچ تخصصی برخوردار نیست صاحب میلیاردها تومان ثروت شده است.
دعاگو آنقدر در مورد شکنجه‌هایی که در ساواک شده لاف و گزاف می‌گوید که انسان تعجب می‌کند از این همه استعداد در دروغگویی.
وی که پس از انقلاب به بازجو و شکنجه‌گری قهار تبدیل شد در مورد استفاده‌ی ساواک از دستگاه آپولو برای شکنجه‌اش گفته ‌است در حالی که شکی نیست به عمراش چنین دستگاهی را ندیده‌ است.
 
دعاگو پس از پیروزی انقلاب ضد سلطنتی به حزب جمهوری اسلامی که برای قبضه‌ی قدرت تأسیس شده بود پیوست و به عضویت شورای مرکزی این حزب درآمد و مسئولیت واحد ایدئولوژی آن را پذیرفت.
دعاگو در سال ۱۳۶۰ در حالی که به حکم خمینی، امام جمعه شمیرانات (رودبار و قصران) و دبیر شوراى ائمه‏ى جمعه‏ى استان تهران بود با نام مستعار محمد جواد سلامتی مسئولیت شعبه‌ی ۱۲ اوین را به عهده گرفت و در سال ۱۳۶۱ در زمانی که پست قضایی داشت به معاونت پرورشی نیروی انسانی وزارت آموزش و پرورش انتخاب شد که خود نقض قانون اساسی مبنی بر تفکیک قوا است. وی در آن دوره از سوی هیئت دولت و میرحسین موسوی به نمایندگی قوه‏ى مجریه در سازمان صدا و سیما‏ انتخاب شد و هر بار مأموریت او تمدید شد.(۱) ظاهراً از آن‌جایی که بازجویی و شکنجه‌گری را «فی‌سبیل‌الله» انجام می‌داد شغل و پست قضایی محسوب نمی‌شد.
 
 
بعید می‌دانم در هیچ‌کجای دیگر دنیا یک شکنجه‌گر همزمان «معاون پرورشی» آموزش و پرورش هم باشد و با مقوله‌ی تعلیم و تربیت کودکان و نوجوانان کشور رابطه داشته باشد. این هم از معجزات «دولت امام زمان» است.
 
وی در مورد چگونگی اشتغالش در اوین و تصدی امر شکنجه‌گری می‌گوید:‌
«بعد از جریان شهادت آقاى دكتر بهشتى و حوادثى كه به دنبال آن پیش آمد، من خیلى ناراحت بودم. در آن زمان به آقاى لاجوردى، كه عضو شوراى مركزى حزب جمهورى و هم‏چنین دادستان انقلاب بود، گفتم كه آمادگى دارم تا براى خدا در دادگاه انقلاب با شما همكارى كنم و در اداره‏ى كار و رسیدگى به پرونده‏ها كمك و یاورتان باشم. آقاى لاجوردى از پیشنهادم استقبال كرد. تقریباً تمامى زندانیان ضدانقلاب تهران در زندان اوین مستقر بودند. آقاى لاجوردى مسئولیت شعبه‏ى ۱۲ دادسراى انقلاب اسلامى تهران را به من داد. »
 
چنانچه‌ از اعترافات دعاگو بر‌می‌آید در سیاه‌ترین سال‌های میهن‌مان تنها بر اساس ابراز تمایل و «اعلام آمادگی»، و انباشته بودن از حس کینه‌جویی و انتقام‌گیری، فرد به شغل بازجویی و شکنجه‌گری مشغول می‌شد و به استخدام دستگاه قضایی در می‌آمد. 
 
دعاگو که سربازجو و سرشکنجه‌گر اوین بود به اعتراف خودش سه بازجو و شکنجه‌گر زیر نظر او مشغول به کار بودند. وی در مورد محافظان‌اش و اقداماتی که در شعبه‌ی ۱۲ اوین انجام داده می‌گوید:‌
 
«در آن زمان سه محافظ داشتم، محافظان من از افراد متدین و با انگیزه‏اى بودند كه در سپاه پاسداران آموزش دیده بودند. محافظان و راننده‏ى من آقایان كاظم مهدى‏زاده، زمردیان و اشرف بودند كه اعضاى تیم بازداشت‏كننده را تشكیل مى‏دادند و در ضمن كارهاى مقدماتى و زمینه‏سازى براى بازجویى را برعهده داشتند. این شعبه هم‏زمان با ورود من تأسیس شد. ما كار شناسایى را انجام مى‏دادیم، پس از آن من حكم بازداشت را صادر مى‏كردم و اعضاى تیم بازداشت نیمه شب كار عملیات و دستگیرى را انجام مى‏دادند. حدود 170 نفر از شاخه‏ى كارگرى سازمان مجاهدین خلق (تقریباً تمام آن‏ها) را دستگیر كردیم. شاخه‏ى كارگرى سازمان مجاهدین بیشتر در تهران متمركز بود. البته اعضاى آن را بیشتر افراد شهرستانى تشكیل مى‏دادند. بیشترین دستگیرى‏ها در تهران انجام مى‏شد؛ ولى اگر در شهرستان هم كسانى شناسایى مى‏شدند، آن‏ها را دستگیر كرده، در تهران به ما تحویل مى‏دادند.»
 
منظور دعاگو از «كارهاى مقدماتى و زمینه‏سازى براى بازجویى» همان شکنجه است که فرد پس از تحمل آن آماده‌ی بازجویی و پاسخ به سؤالات می‌شود.
امام جمعه و جماعت رژیم به منظور ایجاد رعب و وحشت در جامعه و گرفتن خواب از چشمان و آرامش خیال از مردم، حکم حمله و یورش به خانه‌ها را در نیمه‌های شب صادر و نسبت به دستگیری مخالفان اقدام می‌کرده است.
برای شناخت قسی‌القلبی و بیرحمی او به برخوردی که با سیف‌الله کاظمیان یکی از کسانی که در دوران شاه مدت‌ها با او هم بند و هم سلول بوده توجه کنید. وی در مورد کاظمیان که توسط او شکنجه و بازجویی شده بود می‌گوید:‌
«یكى از افرادى كه به پرونده‏اش رسیدگى كردم و در اواخر كار مرا شناخت، سیف‏الله كاظمیان بود. او یكبار گفت: «فكر مى‏كنم فلانى باشى.» من پرونده‏ى او را به طور ویژه خواستم، چون در جریان فعالیت‏هاى سیف‏الله كاظمیان بودم. خودم مراحل بازجویى، تكمیل پرونده و محاكمه‏ى او را انجام دادم.»
 
محسن دعاگو مدعی است که در مقام بازجو در محاکمه‌ی کاظمیان نیز دخالت داشته است. امروز همین افراد از دخالت بازجویان وزرات اطلاعات در دستگاه قضایی و شعبات دادگاه می‌نالند!
 
سیف‌الله کاظمیان یکی از بازاریان جزء در تهران و هوادار مجاهدین بود که از سوی این سازمان کاندیدای نمایندگی مجلس شورای اسلامی از مازندران شده بود. وی در سال ۶۱ دستگیر و در زیر فشار شکنجه شکست و به همکاری با بازجویان پرداخت. وی پس از آن که از یک مرخصی یکماهه به زندان بازگشت در تاریخ ۵ اردیبهشت ۱۳۶۴ در دوران علی رازینی به جوخه‌ی اعدام سپرده شد.
کاظمیان در دوران شاه یکی از سمپات‌های مرتضی صمدیه لباف بود که در جریان ضربات متوالی به مجاهدین در سال ۵۴ دستگیر و در زندان با دعاگو آشنا شد.
 
دعاگو در مورد نحوه‌ی کارش در شعبه‌ی بازجویی می‌گوید:‌
«در آن روزها من و افراد تیم به طور شبانه‏روزى كار مى‏كردیم، خواب و استراحت نداشتیم. اگر خیلى خسته بودیم، در داخل شعبه نیم ساعتى استراحت مى‏كردیم. گاهى عملیات ساعت سه و نیم بامداد انجام مى‏شد؛ چون بعضى از قرارهاى مجاهدین در آن ساعت تعیین شده بود. براى مثال ما یك نفر را دستگیر مى‏كردیم و او به ما مى‏گفت كه ساعت چهار صبح در فلان جا قرار دارم. تیم ما باید ساعت چهار صبح عملیات خود را شروع مى‏كرد تا كار دستگیرى و گاهى بازرسى خانه‏ى تیمى، گردآورى اسناد، مدارك، اسلحه، نارنجك و فشنگ را انجام دهد. در آن مقطع به دلیل شوكى كه در اثر شهادت دكتر بهشتى به من وارد شده بود، وارد عمل شدم و هدفم از این كار خشكاندن ریشه‏ى سازمان مجاهدین خلق بود. فشارهایى كه ما از داخل كشور بر این سازمان وارد آوردیم، آن‏ها را ناچار به فرار ساخت.»
 
تردیدی نیست که در ساعت سه و نیم صبح هیچ عاقلی قرار تشکیلاتی اجرا نمی‌کند و او برای توجیه حمله به خانه‌های مردم چنین دروغی را سرهم می‌کند. بازجویان به محض این که از وجود خانه‌ی تیمی مطلع می‌شدند به آن حمله می‌کردند فرقی نمی‌کرد روز باشد یا شب. تنها پایگاه‌ موسی خیابانی در ۱۹ بهمن ۶۰ و پایگاه‌محمد  ضابطی و دیگر پایگاه‌هایی که در ۱۲ اردیبهشت ۶۱ مورد حمله قرار گرفتند از قبل تحت نظر بودند و حمله به این پایگاه‌ها‌ هم صبح عملیات آغاز شد و نه نیمه‌‌های شب. 
 
وی در مورد شکنجه و آزار و اذیت زندانیان که خبرش به مجلس شورای اسلامی هم رسیده و موجبات نگرانی آن‌ها را فراهم کرده بود می‌گوید:‌
 
«گاه بعضى از دوستان ناشى ما از مجلس شوراى اسلامى به داخل زندان مى‏آمدند و مى‏گفتند، آقا مبادا یك وقت كسى را شكنجه كنید. ما شبانه‏روز زحمت مى‏كشیدیم تا این جریان را متلاشى كنیم؛ ولى هر چند مدت یك بار عده‏اى وارد زندان مى‏شدند و با پرسش‏هاى ویژه‏اى از مسئولین، كادر قضایى و زندانیان منافق را امیدوار مى‏كردند. روزى آقاى اسدالله بیات با یك نفر همراه به زندان آمد و گفت: «نكند این‏ها را بزنید تا اطلاعات بگیرید، به ما شكایت شده كه شما این‏جا زندانى‏ها را كتك مى‏زنید.» در جواب ایشان گفتم: «ما وظیفه‏ى شرعى خودمان را مى‏دانیم و كار خلاف شرع نمى‏كنیم، شما خیالتان راحت باشد.» حقیقت این بود؛ تصمیم من این بود كه تا مرحله‏ى ریشه‏كن شدن جریان نفاق در ایران پیش بروم.»
 
البته شکنجه تا مرگ و تقطیع و ... جزو «وظایف شرعی» آقایان بود و قطعاً «خلاف شرع» که همانا برخورداری از رأفت و عطوفت بود در امثال دعاگو راهی نداشت. «ریشه‏كن شدن جریان نفاق» بخوبی هدف و نیت امثال دعاگو را می‌رساند و این که برای تحقق آن در سال‌های اولیه دهه‌ی ۶۰ چه جنایات عظیمی را بیرحمانه در کشور مرتکب شدند. کسانی که پشت سر این فرد نماز می‌خوانند بایستی بدانند دستان او چه جان‌هایی را گرفته و چه بدن‌هایی را زیر شکنجه‌های وحشیانه له و لورده کرده است. آن‌ها به محض آگاهی از این امر در جنایات او سهیم هستند. جنایاتی که در اوین اتفاق می‌افتاد موجب نگرانی نمایندگان مجلس رژیم هم شده بود.
موضوع نگرانی نمایندگان مجلس که دعاگو مطرح می‌کند بر می‌گشت به دیالیز شدن و مرگ حسن بهروزیه نماینده‌ی منتخب اما رد صلاحیت‌شده‌ی کلیبر در مجلس شورای اسلامی که پس از دستگیری در اوین فوت کرد. (۲) البته پیش از او در هفت آبان‌ماه ۶۰ آیت‌الله حسن لاهوتی اولین نماینده‌ی خمینی در سپاه  پاسداران و  پدر داماد‌های رفسنجانی، اولین امام جمعه رشت که نماینده مجلس از این شهر هم بود در اوین با سم به قتل رسیده بود. (۳) همان موقع غفور صادقی گیوی نماینده خلخال و برادر کوچکتر صادق خلخالی هم که نماینده‌ی مجلس از خلخال و گیوی بود دستگیر و در اوین زندانی شده بود. (۴) همچنین احمد غضنفرپور نماینده نماينده لنجان استان اصفهان (۵) دستگیر و زیر شکنجه به همکاری با رژیم پرداخته بود. پیش‌تر ابوالفضل قاسمی رهبر حزب ایران نماینده‌‌‌ی منتخب درگز دستگیر و به حبس ابد محکوم شده بود. (۶) مجلس شورای ملی که هنوز نامش اسلامی نشده بود و در سیطره‌ی حزب جمهوری اسلامی بود اعتبارنامه‌ی او را تصویب نکرد. اتحادیه‌ی بین‌المجالس پیگیر پرونده‌شان بود و از رژیم در این مورد توضیح خواسته بود. البته در سال ۶۲ هم سرگن بیت‌اوشانا نماینده‌ی آشوری‌ها و رئیس کمیسیون بهداری مجلس در ارتباط با حزب توده دستگیر ولی به سرعت آزاد شد.
ظاهراً هیأتی هم که خمینی و مجلس شورای اسلامی در شهریورماه ۱۳۶۱برای بررسی وضعیت زندان اوین مرکب از هادی خامنه‌ای، سیدمحمود دعایی و محمدعلی هادی نجف‌آبادی تعیین کرده بودند از همین‌جا ناشی می‌شد.
 
جفنگ گویی یکی از ویژگی‌های اصلی خاطره‌نویسان رژیم و به ویژه مسئولان دادستانی اوین است. دعاگو نیز از این خصیصه مستثنی نیست. او در مورد لو رفتن پایگاهی که موسی خیابانی و اشرف ربیعی در آن‌جا کشته شدند داستان مضحکی را سرهم کرده که هیچ‌جای آن با واقعیت نمی‌خواند:
 
«پس از ماجراى سخنرانى بنى‏صدر و شهادت دكتر بهشتى، آن‏ها در نزدیكى‏هاى كمیته‏ى سعدآباد خانه‏اى تیمى تشكیل دادند. این خانه، خانه‏اى معمولى بود كه در آن انواع كمپوت‏ها و كنسروها و كلیه‏ى خواروبار را براى مدت شش ماه تهیه كرده بودند. لباس‏هاى بسیار زیبا و گران‏قیمتى آن‏جا بود، سلاح‏ها در محل خاصى جاسازى و نگهدارى مى‏شد. دو اتومبیل پژوى سفید درست مثل هم در این خانه بود كه دو فرد شبیه به هم سوار پژوها مى‏شدند و در خیابان حركت مى‏كردند. یكى از این اتومبیل‏هاى پژو مخصوص موسى خیابانى بود و اتومبیل دیگر را بدل او سوار مى‏شد. آن‏ها اتومبیل‏ها را با هم از پاركینگ بیرون مى‏آوردند. بدل موسى خیابانى به محض این‏كه متوجه خطرى مى‏شد، به كمك بى‏سیم با او ارتباط برقرار مى‏كرد و وى را فرارى مى‏داد و خود به جاى موسى خیابانى قرار مى‏گرفت، بدین‏ترتیب مأموران به اشتباه او را تعقیب مى‏كردند. پلاك این دو اتومبیل با یك شماره و راننده‏ها شبیه به هم بودند. ... دقیق یادم نیست خانه‏ى‏تیمى موسى خیابانى چگونه كشف شد، فكر مى‏كنم از رفت و آمدهاى مشكوكى كه به این خانه مى‏شد آن را شناسایى كرده باشند. خانه‏ى تیمى متعلق به اعضاى سازمان نبود، بلكه آن را اجاره كرده بودند. ظاهر زندگى آن‏ها بسیارى عادى و طبیعى بود و ترددها و رفت و آمدهاى معمولى داشتند. به هر حال كمیته اطراف خانه‏ى تیمى را محاصره كرد. پس از درگیرى، 17 جنازه در خانه دیدم كه اكثر آن‏ها مرد و تعدادى از آنان زن بودند. جنازه‏ى اشرف ربیعى - همسر رجوى - موسى خیابانى، بدل موسى خیابانى و افراد دیگر از آن جمله بودند. یكى از افراد كمیته‏ى سعدآباد كه براى نجات جان فرزند مسعود رجوى به داخل خانه رفته بود، به ضرب گلوله‏ى منافقین شهید شد. تنها فرزند سه ساله‏ى مسعود رجوى جان سالم از مهلكه به در برد. فرماندهى كل عملیات با آقاى داوود روزبهانى بود.»
تقریباً هرآن‌چه راجع به خانه‌ی مذکور، جای سلاح‌ها و لباس‌های زیبا و گرانقیمت و غذای تهیه شده برای شش‌ماه و ... می‌گوید لاطائلات است. در خانه‌ی مزبور تنها یک ماشین پژو بود و موسی خیابانی بدلی نداشت. جدای از اطلاعات شخصی‌‌ام، خانه‌ی خیابان زعفرانیه اجاره‌ای بود و اشیاء به دست آمده در آن، در فیلمی که رژیم تهیه کرده و لاجوردی دروغی نبود که در آن بر زبان نیاورد نشان می‌دهد که ادعاهای دعاگو واقعی نیست.
 
عکس کلیه کسانی که در درگیری ۱۹ بهمن ۱۳۶۰ کشته شدند، موجود است، هیچ‌یک کوچکترین شباهتی به موسی خیابانی ندارند. من در همان ساعات اولیه کلیه‌ی جنازه‌ها را از نزدیک در زیرزمین ۲۰۹ اوین دیدم کسی که کمترین شباهتی به خیابانی داشته باشد در میان اجساد نبود.
این‌ دروغی بود که لاجوردی در سال ۶۰ تولید کرد و بقیه نیز آن را تکرار کردند؛ حتی بعدها زندانیانی که خاطره نوشتند نیز از بر‌اساس شنیده‌هایشان به موضوع فوق اشاره کردند و از مشاهده‌ی جسد بدل موسی خیابانی هم خاطره تعریف کردند. در مورد نحوه‌ی تعقیب و مراقبت موسی خیابانی و بدل‌اش در خیابان‌ها هم دروغ می‌گوید. نیروهای رژیم هنگام حمله به پایگاه مزبور حتی نمی‌دانستند موسی خیابانی در آن‌جا حضور دارد. خیابانی ظاهراً بطور اضطراری شب قبل را در خانه‌ی مزبور که در زعفرانیه قرار داشت سپری کرده بود. در اوین بود که جنازه‌ی او مورد شناسایی قرار گرفت. فرزند مسعود رجوی یک ساله بود و هنوز نمی‌توانست به درستی راه برود. عکس و فیلم وی در بغل لاجوردی هم بخوبی بیانگر سن اوست.
 
http://www.youtube.com/watch?v=87vN0qJY3kM
 
وی در جای دیگر کتاب خاطراتش در مورد بازرگان و بنى صدر مى‏نویسد : «پس از پیروزى انقلاب ، كودتاهایى در ایران كشف شد. در كودتاى نوژه آقاى قطب‌زاده و شریعتمدارى نقش داشتند. در طى آن قرار بود رهبرى سیاسى - مذهبى به دست آیت‌الله شریعتمدارى باشد و تشكیلات ادارى كشور را به مجاهدین خلق ایران و امثال بنی صدر و سلطنت طلبان بسپارند و آمریكا هم بلافاصله از آنان حمایت كند.»
 
کودتای نوژه در سال ۵۹ قرار بود اجرا شود که شکست خورد. از جمله افراد و نیروهایی که در افشای آن نقش داشتند بنی صدر و مجاهدین بودند.
کودتای قطب زاده و شریعتمداری مربوط به سال ۶۱ بود و دستپخت مشترک محمدی‌ری شهری و حزب توده. این توطئه به منظور ضربه زدن به «لیبرال‌ها» توسط اتحاد جماهیر شوروی و حزب توده برنامه‌ریزی و توسط ری‌شهری اجرا شد و قطب‌زاده به خاطر جاه‌طلبی‌هایی که داشت در دام آن‌ها افتاد و با حیله‌ و نیرنگ آیت‌الله شریعتمداری رقیب اصلی خمینی را نیز به آن سنجاق کردند تا با حصر وی و خلع از مرجعیت خمینی را بیش از پیش یکه‌تاز و بدون رقیب کنند.
 
دعاگو یکی از حامیان سعید امامی و قاتلان ‌حرفه‌ای وزارت اطلاعات بود و در حالی که آن‌ها به صراحت به انجام قتل‌های زنجیره‌ای و احکام صادره از سوی مجتهدان رژیم اعتراف کرده بودند، برای انحراف افکار عمومی «عوامل دولت بازرگان و بنی‌صدر» را عامل قتل سعید امامی و قتل‌های زنجیره‌ای و «کودتای سیاسی» معرفی می‌کرد. به گزارش رادیو فردا از خطبه‌ی نماز جمعه‌‌ی او توجه کنید.
 
«امام جمعه شمیران از سعید امامی، عامل قتل‌های زنجیره‌ای به عنوان خدمتگذار بی پناهی نام می‌برد كه در بین نیروهای اطلاعاتی به بهره‌مندی از هوش سیاسی، دیانت و سلامت مشهور بوده و می‌افزاید او قربانی و همسر دیندار و پاكدامنش تا حد مرگ شكنجه شدند و در عوض اصلاح‌طلبان مجلس ششم برای فوت یك خبرنگار كانادایی ایرانی(زهرا کاظمی) كمیسیون ویژه برپا كردند و در فضای افكار عمومی به سوگش نشستند و هم اكنون به منظور فراموش شدن ماجرای غمبار قتل و شكنجه نیروهای اطلاعاتی به آرامی از كنار قتل‌های زنجیره‌ای می‌گذرند.
امام جمعه شمیران مرگ سعید امامی را فاجعه مصیبت باری می‌داند كه پس از انتخابات دوم خرداد سال 1376 روی داده و اصلاح طلبان با شعار اصلاحات و مردمسالاری می‌خواهند آن را به حافظه تاریخ بسپارند. امام جمعه شمیران خواهان مجازات عاملان قتل‌های زنجیره‌ای و شكنجه نیروهای اطلاعاتی شد و گفت: عواملی كه در دولت بازرگان و بنی صدر در صدد كودتا علیه نظام بودند پس از دوم خرداد با جذب استحاله شده‌های فرهنگی، منحرفان سیاسی، جاهلان مغرض و معاندان مفسد همه توانشان را در خط بحران سازی به كار انداختند و قتل‌های زنجیره‌ای را به انگیزه تخریب چهره نظام جمهوری اسلامی و نابودی سازمان اطلاعاتی و امنیتی كشور به كار انداختند. امام جمعه شمیران خواهان هماهنگی دستگاه قضایی با نیروهای نظامی و جلوگیری از گسترش ناامنی در جامعه شده است. امام جمعه شمیران در نمازجمعه، قتلهای زنجیره ای را كار اصلاح طلبان دانست و گفت: عواملی در دولت لیبرال و پس از آن در دولت بنی صدر به قصد بدنام كردن چهره نظام و كودتای سیاسی اقدام به قتل‌های زنجیره‌ای و نابودی سازمان‌های اطلاعاتی و امنیتی كردند و اكنون باید به اتهام آن قتلها و مرگ سعید امامی محاكمه و مجازات شوند. »
 
 
به خوبی می‌توان حدس زد کسی که در سال ۸۳ در ملاءعام و در خطبه‌ی نماز جمعه این گونه صریح و آشکار دروغ می‌گوید و برای کسانی که کوچکترین دستی در قدرت و به ویژه سرویس‌های امنیتی نداشتند پاپوش می‌دوزد و خواهان مجازات آن‌ها توسط دستگاه قضایی می‌شود در شعبه‌ی بازجویی و در حالی که از قدرت شکنجه و کابل و قپانی و ... برخوردار بود چه‌ها که نکرده است، چه دروغ‌هایی را که با زور شکنجه به افراد تحمیل نکرده و بر اساس آن چه بیگناهانی را که به جوخه‌ی اعدام نسپرده است.
 
دعاگو در جای دیگری با خدعه و نیرنگ «حجتیه» را به «نهضت آزادی»‌ وصل می‌‌کند:
«احتمال ارتباط حامیان حجتیه‌ای‌ها و نهضت آزادی هست هرچند که طراحان این دو جریان حتما با یکدیگر در ارتباطند زیرا هر دو طرح خارجی است. اینها مزدورانی‌اند که غالب‌شان متوجه نیستند در یک بستر عاملیت خارجی، دارند فعالیت می‌کنند.»
 
این‌ ادعاهای کذب در حالی مطرح می‌شود که آیت‌الله خزعلی از سرمداران حجتیه است و بسیاری از صاحب‌منصبان رژیم از علی‌اکبر پرورش گرفته تا ولایتی از فعالان آن بوده‌اند. «بنیاد الغدیر» در اختیار حجتیه است و از بودجه‌های دولتی و «بیت رهبری» استفاده می‌کند. محمود لولاچیان پدر عروس خامنه‌ای نبی حبیبی دبیرکل مؤتلفه و محمد نیازی رئیس تشکیلات قضایی نیروهای مسلح سابق و علیرضا افشار از فرماندهان سپاه و ... اعضای آن هستند. مصباح یزدی از مرتبطین انجمن حجتیه است. این تفکر، امروز از تریبون نماز‌جمعه و رسانه‌ها به تحمیق مردم پرداخته و آن‌ها را فریب می‌دهد اما در دهه‌ی ۶۰ که کابل و زنجیر از دستش نمی‌افتاد تلاش می‌کرد با فشار شکنجه اعترافات مورد نظر را بگیرد.
دروغگویی او حد و حصر ندارد. به گزارش خبرآنلاین او «حمله به بیوت علما در قم و تهران و برگزاری برخی راهپیمایی‏ها پس از نماز جمعه و سردادن شعارهای تند در آن را به انجمن حجتیه منصوب کرد.»
او همچنین نهضت آزادی و انجمن حجتیه را عامل تحریک و سرکوب مردم پس از کودتای ۸۸ نامید. در حالی که فرمان آن را خامنه‌ای در نماز جمعه اعلام کرده بود و فرماندهان سپاه و بسیج و نیروی انتظامی و ... علناً مردم را به سرکوب تهدید می‌کردند:
«متاسفانه همان طور که عده‌ای همسو با جریان نهضت آزادی می‌شوند عده‌ای هم با جریان حجتیه همراه می‌شوند و در خیابان‌ها راه می‌افتند و حرکت‌های افراطی انجام می‌دهند. از سوی دیگر انجمن حجتیه با تندوری‌های خود نیز در خدمت اثبات منطق ضد انقلاب درباره نظام جمهوری اسلامی هستند و تفکرات آنان را جا می‌اندازد.
 
دخالت دعاگو در امر سرکوب و بسط و گسترش اختناق تنها منحصر به بازجویی و شکنجه‌گری در اوین نیست. بلکه پس از آن که آیت‌الله مصطفی ملکی پیش‌نماز مسجد همت تجریش و فرمانده کمیته‌ انقلاب اسلامی شهرستان شمیران در مرداد ماه ۱۳۶۱ فوت کرد وی از سوی علی اکبر ناطق نوری وزیر کشور به این سمت گمارده شد. در دوران مذکور علی فلاحیان قائم مقام ناطق نوری و گرداننده اصلی کمیته‌ها بود. دعاگو در مورد چگونگی انتخابش به این پست می‌‌گوید:
 
«پس از مرحوم ملكى، آقاى ناطق، كه فرد مناسبى براى این مسئولیت نیافته بود، ابلاغ فرماندهى كمیته‏ى انقلاب اسلامى شهرستان شمیرانات را براى من صادر كرد. به ایشان گفتم براى من كه روحانى و امام جمعه‏ى این‏جا هستم خیلى مناسب نیست كه كسى را دستگیر كنم؛ ولى آقاى ناطق نورى به دلیل وضعیت خاصى كه در شهرستان شمیران حاكم بود، بر ضرورت این امر تأكید كرد و من با اصرار ایشان به ناچار پذیرفتم. از اوایل تشكیل كمیته‏هاى انقلاب اسلامى، كمیته‏ى شهرستان شمیرانات داراى پایگاه‏هاى مختلفى بود و در رأس هر پایگاه یك روحانى به عنوان مسئول قرار داشت. در پایگاه یكم (این پایگاه در منطقه‏ى جماران قرار داشت) امام جمارانى، پایگاه دوّم مرحوم شهید شاه‏آبادى و پایگاه سوم آقاى كروبى  و مسئولیت اداره‏ى پایگاه ششم را بنده برعهده داشتم. مرحوم آقاى حاج‏شیخ مصطفى ملكى نیز مسئولیت فرماندهى شهرستان شمیران را برعهده داشت. پایگاه ششم در لشكرك واقع شده بود، چون نماز جمعه هم در لشكرك اقامه مى‏شد، مسئولیت این پایگاه را نیز من برعهده داشتم. مسئولان پایگاه‏ها هفته‏اى یك بار دور هم جمع مى‏شدیم و راه‏كارهایى را براى حل مشكلات كمیته و اداره‏ى آن پیدا مى‏كردیم و همین سابقه موجب شد كه پس از مرحوم آقاى ملكى، مسئولیت اداره‏ى كمیته‏ى شهرستان به گرفتارى‏هاى كارى من اضافه شود.» (۷)
 
تزویر و ریا را ملاحظه کنید، آخوندی که در نیمه‌های شب با لباس مبدل به خانه‌ی مردم می‌ریخت و آن‌ها را دستگیر و روانه‌ی شکنجه‌گاه می‌کرد و خود مأمور شکنجه و آزار و اذیت آن‌ها بود چگونه مدعی می‌شود که «براى من كه روحانى و امام جمعه‏ى این‏جا هستم خیلى مناسب نیست كه كسى را دستگیر كنم»
 
فرق ریاست کمیته با ریاست شعبه‌ی بازجویی در این بود که در اولی مجبور بود با نام و عنوان خودش در کمیته و انظار عمومی حضور یافته و حکم دستگیری مردم را بدهد و در دومی در شعبه‌ی بازجویی با لباس شخصی و با اسم مستعار و دور از چشم مردم به شکنجه و کشتار می‌پرداخت و متهمان با چشم‌بند در حالی که کوچکترین شناختی از او نداشتند به زیر کابل و شکنجه‌ می‌رفتند و چه بسا زنده نمی‌ماندند که بعدها شناختی از بازجوی‌شان به دست بیاورند.
 
وی که جزو باند رفسنجانی محسوب می‌شود و به همین دلیل این روزها تحت فشار جناح مقابل قرار دارد از همکاری‌اش با هاشمی رفسنجانی و فائزه و فاطمه‌ هاشمی یاد می‌کند:
 
«آقاى هاشمى رفسنجانى در زندان برنامه‏ى منظمى را دنبال مى‏كرد. ایشان اهل نماز شب و تهجد بود. هر روز پس از اقامه‏ى نماز صبح تا ساعات مشخصى - مثلاً در ساعت پنج تا هفت صبح - به طور كامل روى قرآن كار مى‏كرد. ایشان دفتر بزرگى داشت كه در آن، موضوعات مختلف مطرح شده در هر آیه را یادداشت مى‏كرد. به این ترتیب یك دوره‏ى كامل قرآن به وسیله‏ى آقاى هاشمى تهیه شد. (۸) ایشان براى بعضى از آیات حتى حدود 30 موضوع پیدا كرده بود. بعدها وقتى كه مسئول واحد ایدئولوژى حزب جمهورى شدم، به كمك عده‏اى كه سرپرستى آنان با من بود، این مجموعه را تا حدودى آماده كردیم. ما موضوعات را به چند روش دسته‏بندى كردیم. موضوعات تمام آیاتى را كه در دفتر ایشان آمده بود، تبدیل به فیش كردیم و از فیش به برگه‏هاى مخصوصى منتقل كردیم و در زونكن‏هایى كه براى این كار اختصاص داده بودیم، گذاشتیم. خانم‏ها فائزه و فاطمه هاشمى نیز در این كار با ما همكارى كردند.»
 
دعاگو در حالی که مسئولیت واحد «ایدئولوژی» حزب جمهوری اسلامی را به عهده داشت بازجو و شکنجه‌گر هم بود. از همین جا می‌توان به «ایدئولوژی» این نظام و خاستگاه آن پی برد. ایدئولوژی که بر پایه‌ی خشونت و آسیب رساندن به دیگران شکل گرفته است. وی در حال حاضر نیز معاون فرهنگی «جامعه روحانیت مبارز» است. جامعه‌ای که جنایت‌کارانی چون مصطفی پورمحمدی، ابراهیم رئیسی، احمد سالک و ... در آن نقش فعال دارند.
 
دعاگو در دوران ولایت فقیهی خامنه‌ای قدرت بیشتری یافت و علاوه بر آن که به معاونت بررسی دفتر خامنه‌ای برگزیده شد، به عضویت شورای «سیاستگذاری ائمه جمعه سراسر كشور»، و «شورای سیاستگذاری مركز رسیدگی به امور مساجد» در آمد و از سال ۷۴ نماینده‏ى ولى‏فقیه در امور دانشجویان آسیا و اقیانوسیه شد. وی علاوه بر آن که همراه با قدرت‌الله علیخانی، مسیح مهاجری، سیدمحمود دعایی، سیدرضا اکرمی و محمدعلی نظام‌زاده، روح‌الله حسینیان، علی رازینی و ... هیئت منصفه‌ی دادگاه ویژه روحانیت را تشکیل می‌دهند عضو هیأت منصفه‌ی دادگاه مطبوعات هم بود که در سال ۸۸ همراه با فاطمه کروبی به علت عدم شرکت در جلسات این هیآت از سوی قوه‌‌ی قضاییه برکنار شد. 
 
دعاگو، تنها یکی از «روحانیونی» است که شخصاً در شکنجه و کشتار جوانان شرکت داشت. جمهوری اسلامی از این بابت می‌تواند به خود ببالد که خیل عظیمی از «روحانیون» را که پیش‌تر به فریب و سرکیسه‌کردن مردم مشغول بودند به شکنجه‌گر و قاتل تبدیل کرد.
 
 
ایرج مصداقی مارس ۲۰۱۳
 
 
 
پانویس:
 
۱- وی در سال ۱۳۶۲ به خاطر اختلاف نظر با علی اکبر پرورش وزیر آموزش و پرورش از این سمت کناره‌گیری کرد. و نماینده‌ی قوه مجریه در سازمان صدا و سیما شد و به مدت ۶ سال در این سمت ماند.
وی در سال ۶۸ توسط خامنه‌ای به عضویت و همچنین ریاست شوراى سیاست‏گذارى صدا و سیما انتخاب شد. وی در مورد نقش خود در تعین افراد این شورا می‌گوید: «در تعیین اعضاى شوراى سیاست‏گذارى اول و دوم، من افرادى را پیشنهاد مى‏كردم و مقام معظم رهبرى افراد مورد قبولشان را تعیین مى‏فرمودند یا آن‏كه به شخصه كسى یا كسانى را اضافه مى‏كردند.»
 
۲- حسن بهروزیه یکی از عوامل بیرحم رژیم در تبریز و کلیبر بود که به اعتبار صورت جلسات مجلس شورای اسلامی سوابق جنایتکارانه‌ای از جمله قتل و شکنجه و ... داشت.
 
http://www.ical.ir/index.php?option=com_mashrooh&view=ajax&id=2734&Itemid=38&task=pagePrint&tmpl=component
 
 
 
۳- وحید لاهوتی پسر آیت‌الله لاهوتی در آبان‌ماه ۱۳۶۰  به حکم لاجوردی دستگیر شد. ظاهراً او را نیز در اوین به قتل رساندند و سپس اعلام کردند که سرقرار خود را از بالای ساختمان پلاسکو به پایین پرتاب کرده و کشته شده است. البته بعدها سقوط از تخت بیمارستان را نیز ذکر کردند. فائزه‌ی هاشمی رفسنجانی بعدها اعلام کرد که در تحقیقات شخصی او هیچ‌کس در محل چنین واقعه‌ای را تأیید نکرد. چند روز بعد از دستگیری وحید، آیت‌الله حسن لاهوتی نیز به دستور لاجوردی بازداشت و به اوین منتقل شد و روز بعد اعلام شد که وی در اثر سکته‌ی قلبی درگذشته است. خانواده‌ی لاهوتی در مصاحبه با هفته نامه شهروند امروز شماره‌ی ۷۰ اعلام کردند که بنا به گزارش پزشکی قانونی در معده وی اثر سم استریکنین وجود داشته و به مرگ طبیعی نمرده است. با این حال رفسنجانی اجازه نداد فرزندانش موضوع را پیگیری کنند. سعید و حمید لاهوتی به ترتیب همسران فاطمه و فائزه هاشمی هستند.
 
 
 
 
 
http://www.tourjan.com/?tag=%D9%88%D8%AD%DB%8C%D8%AF-%D9%84%D8%A7%D9%87%D9%88%D8%AA%DB%8C
 
۴- غفور صادقی گیوی پس از پایان محکومیت چندماهه‌اش، با رأی گیری در مجلس ماند. ظاهراً عذرش موجه تشخیص داده شد! در آن دوران در هواخوری خواندن سرود «خمینی ای امام» اجباری بود و پاسداران وی را مجبور به خواندن این سرود می‌کردند که برایش سنگین بود.
 
۵- غضنفرپور پس از دستگیری در پاییز ۶۰ مجبور شد توبه‌نامه‌اش را در یک شو تلویزیونی تحت عنوان «شب اول قبر» بخواند که در ۱۷ اسفند ۱۳۶۰ از تلویزیون جمهوری اسلامی پخش شد. سودابه سدیفی همسر سابق‌اش که همراه با همسر بنی‌صدر دستگیر شده بود نیز چندین بار توبه‌نامه خواند و یکی از توابین زندان بود. خمینی شب اول ورودش به پاریس به منزل عضنفر پور رفت و چند روزی را آن‌جا بود.
 
 
رفسنجانی در کتاب خاطرات خود از سال ۱۳۶۰ که با نام عبور از بحران انتشار یافته در صفحه‌ی ۴۶۴  در تاریخ 10 بهمن سال ۱۳۶۰ می‌‌نویسد:‌
«شب‌ را در مجلس‌ خوابیدم‌. نامه‌ای‌ از آقای‌ [احمد] غضنفرپور [نماینده‌ مردم‌لنجان‌] از زندان‌ رسید که‌ توبه‌ کرده‌، گذشته‌ خودش‌ و همراهانش‌ را محکوم‌ کرده‌،اعتراف‌ به‌ گناه‌ نموده‌ ونواری‌ پر کرده‌ به‌ زبان‌ فرانسه‌ در همین‌ مضمون‌ که‌ برای‌بین‌المجالس‌ بفرستیم‌. بین‌المجالس ‌درباره‌ سرنوشت‌ او، خطیبی‌ و قاسمی‌ توضیح‌ خواسته‌.»
۶- من مدت‌ها با زنده‌یاد ابوالفضل قاسمی هم‌بند بودم. وی به دستور بهشتی و با پرونده‌‌ سازی مهدوی کنی دستگیر شده بود.
 
 
حزب‌ توده علیه او جوسازی زیادی می‌کرد. حاکم شرع دادگاهش ری‌شهری بود. یک برادرش در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ کشته شده بود و برادر دیگرش با توطئه و سردمداری منوچهر متکی یکی از جنایتکاران علیه بشریت در بندرگز در سال ۱۳۶۰ به جرم محاربه با خدا، مفسد فی الارض و عضو حزب‌ آمریکایی «ایران» تیرباران شد. ابوالفضل قاسمی بدون آن که اتهام خاصی داشته باشد شش سال زندان ماند و عاقبت به علت کبر سن و بیماری قلبی و ... آزاد شد. و در اول آذر ۱۳۷۲ فوت کرد. وی پیش‌تر ۶ بار در زمان پهلوی دستگیر شده بود. قاسمی نویسنده‌ی کتاب‌های «الیگارشی» یا خاندان‌های حکومتگر در ایران و «قربانیان استعمار در ایران» بود و آرزو می‌کرد کتابی علیه ادعاهای مطهری در کتاب «خدمات متقابل اسلام و ایران» بنویسد.
 
۷- در آن دوران مسئولیت مساجد شمیران به عهده‌‌ی پاره‌ای از آخوندهای صاحب‌نام رژیم بود که کمیته‌های محلی را نیز اداره می‌کردند و به این ترتیب نقش مستقیم در دستگیری‌ها و سرکوب داشتند:
۱-  آیت الله مصطفی ملکی امام جماعت مسجد همت تجریش
۲- حجت الاسلام سید مهدی امام جمارانی امام جماعت مسجد جماران
۳- حجت‌الاسلام مهدی شاه آبادی امام جماعت مسجد رستم آباد
۴- حجت الاسلام مهدی کروبی امام جماعت مسجد حصارک و مسجد حکمت
۵- حجت الاسلام سید محمد موسوی خوئینی ها امام جماعت مسجد جوزستان
۶- حجت الاسلام سید مهدی دین‌پرور امام جماعت مسجد اعظم تجریش
۷- حجت الاسلام سید هاشم رسولی محلاتی امام جماعت مسجد امامزاده قاسم
۸- حجت الاسلام موحدی ساوجی امام جماعت مسجد فرمانیه
در بین این افراد ملکی، امام جمارانی و دین پرور اصالتاً اهل شمیران بودند اما بقیه در شمیران مقیم شده بودند. ملکی به مرگ طبیعی فوت کرد، موحدی ساوجی در تصادف اتوموبیل و شاه‌آبادی در سقوط هواپیما کشته شدند. 
 
۸- این افراد که چنین دست بازی در زندان شاه داشتند خود حاضر نبودند بخشی از این حقوق را در ارتباط با زندانیان‌شان به رسمیت بشناسند. حجت‌الاسلام محمد محدث بندرریگی که در نجف مترجم خمینی بود در زندان گوهردشت روی ترجمه‌ی نهج‌البلاغه کار می‌کرد. به همین جرم او را به سلول انفرادی منتقل کرده و تحت فشار گذاشتند تا عاقبت با بریدن رگ دستش خودکشی کرد اما خوشبختانه نجات یافت.
 

0:33 / 2:25:35 jeudis de l'IMA - Pour les musulmans - 18 septembre 2014

شرح کوتاهی از زندگی زندانی کرد اهل سنت که در انتظار قطعی شدن حکم اعدام سر می برد

شرح کوتاهی از زندگی زندانی کرد اهل سنت که در انتظار قطعی شدن حکم اعدام سر می برد
میترا پورشجری
نوشته ای زیر شرح کوتاهی از زندانی کرد و اهل سنت است که در انتظار قطعی شدن حکم اعدام خود به سر می برد، ما میتوانیم با اقدام به موقع خود از اعدام یک انسان جلوگیری کنیم، شاید فردا دیر باشد تا یک جوان دیگر طعمه تبعیض و ظلم حکومتی استبدادی شود.
شهرام احمدي متولد ١٣٦٦ اهل سنندج در ارديبهشت ١٣٨٨ به اتهام فعاليت هاي مذهبي در مسجد محل سكونت خود دستگير و ٣٣ ماه در سلولهاي انفرادي وزارت اطلاعات سنندج و زنجان تحت شكنجه و بازجويي قرار ميگيرد و سرانجام بعد از ٤٣ ماه بلاتكليفي در مهرماه ١٣٩١ در شعبه ٢٨ دادگاه انقلاب به قضاوت محمد مقيسه در دادگاهي ٥ دقيقه اي و در حضور وكيل تسخيري به اتهام محاربه به اعدام محكوم شد.سرانجام در چهارمين سال دستگيري و تحمل سخت ترين شكنجه هاي روحي و جسمي در ارديبهشت ١٣٩٢ حكم اعدام وي به وكيل تسخيري اش ابلاغ مي شود و در اعتراض به حكم اعدام پرونده او به دادگاه تجديد نظر فرستاده مي شود.
اتهام شهرام احمدی ایراد سخنرانی های انتقادی و دفاع از مقدسات اهل سنت در مسجد النبی شهرسنندج بوده است. نیروهای پلیس ساعت 10 شب در راه بازگشت از مسجد به خانه بدون هشدار به او تیراندازی کرده و با اصابت چند گلوله به پشت او به زمین می افتد و با لگد های آنها سو و بینی اش می شکند و زمانی که در بیمارستان به هوش میآید دکتر یک کلیه و مقداری از روده اش را برداشته بود.
چند ماه بعد برادر کوچکتر او بهرام احمدی به جرم مشابه دستگیر شد ودر حالیکه سن او در زمان دستگیری زیر 18 سال بود در دی ماه 1391 به اتهام محاربه اعدام شد و حتی جنازه او را به خانواده اش تحویل ندادند.
شهرام را به زندانی دور از محل زندگی و در فاصله 8 ساعتی تبعید کردند و به همین دلیل امکان ملاقات برای خانواده او محدود شده است، سال گذشته خانواده او در راه بازگشت از ملاقات در حادثه رانندگی آسیب دیده و مادر و خواهر او ضربه مغزی می شوند. مادر شهرام بعد از خبر اعدام پسر کوچک خود و گرفتن حکم اعدام دوم پسر خود حال جسمی و روحی خوبی نداشت بعد از این حادثه حافظه اش را از دست داد و نیمی از بدنش فلج شد.
پدر شهرام بارها از مقامات جمهوری اسلامی طلب بخشش پسرش را داشته و اظهار کرده است:" ﺁﯾﺎ ﻣﻦ ﺑﺎ ٧۴ ﺳﺎﻝ ﺳﻦ ﻗﺪﺭﺕ ﺗﺤﻤﻞ ﻫﻤﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﺴﺎﺋﻞ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻡ؟ ﭘﺴﺮﻡ ﺭﺍ ﺍﻋﺪﺍﻡ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﯾﮏ ﻭﮐﯿﻞ ﺷﯿﺎﺩ ﺗﻤﺎﻡ ﺩﺍﺭ ﻭ ﻧﺪﺍﺭﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩ. ﯾﮑﯽ ﺩﯾﮕﺮ ﺍﺯ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻧﻢ ﺩﺭ ﺷﺮﻑ ﺍﻋﺪﺍﻡ ﺍﺳﺖ و هرروز به زندانی انتقال داده می‌شود. ﺯﻧﺪﮔﯽﺍﻡ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻩﺍﻡ، ﻫﻤﺴﺮﻡ ﻓﻠﺞ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺩﺧﺘﺮﻡ نیز ﻣﺮﯾﺾ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺣﺎﻻ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﻣﺼﯿﺒﺖ ﻣﻦ ﻧﺎﻣﻪ به شما ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺗﺎ ﺁﻧﭽﻪ ﺩﺭ ﺗﻮﺍﻥ ﺩﺍﺭﯾﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﻫﯿﺪ.پسرم یکی از چندین زندانی عقیدتی سیاسی اهل سنت است که مطالبات به حق اهل سنت کرد، بلوچ، عرب و ترکمن که خوستار آزادی مذهبی و آزادی خواندن و نوشتن و تدریس زبان این اقلیتهای مظلوم را کرده است."
شهرام احمدی در رنجنامه ای می گوید:" ﻓﻘﻂ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺧﻮﺍﻫﺎﻥ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺁﺯﺍﺩﺍﻧﻪ ﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﺩﻏﺪﻏﻪ ﺑﺎ ﺭﻋﺎﯾﺖ ﺣﻘﻮﻗﻤﺎﻥ ﺑﻮﺩﻡ. ﭼﻪ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻣﺜﻞ ﻣﻦ ﮐﻪ ﻋﻤﺮ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﭘﺸﺖ ﻣﯿﻠﻪ ﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺳﭙﺮﯼ ﮐﺮﺩﻧﺪ، ﺑﺪﻭﻥ ﻫﯿﭻ ﮔﻨﺎﻫﯽ ﻭ ﭼﻪ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻣﺤﮑﻮﻡ ﺑﻪ ﺍﻋﺪﺍﻡ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﺁﺭﺯﻭ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﮐﻪ ﺁﺯﺍﺩ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﻨﺪ.
ﺍﻣﺎ ﻣﻦ ﺍﻋﺪﺍﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺁﺯﺍﺩﯼ ﺑﺎ ﺗﺒﻌﯿﺾ، ﺑﻪ ﺁﺯﺍﺩﯼ ﺑﺎ ﻇﻠﻢ ﻭ ﻧﺎﺑﺮﺍﺑﺮﯼ ﺗﺮﺟﯿﺢ ﻣﯽ ﺩﻫﻢ. ﺍﻋﺪﺍﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺁﺯﺍﺩﯼ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﻘﺪﺳﺎﺗﻢ ﺗﻮﻫﯿﻦ ﺷﻮﺩ، ﺍﻣﺎ ﻧﺘﻮﺍﻧﻢ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﭼﺮﺍ؟!!! ﺍﻋﺪﺍﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺷﻬﺮﻭﻧﺪ ﺩﺭﺟﻪ ﺩﻭ ﺑﻮﺩﻥ ﺗﺮﺟﯿﺢ ﻣﯽ ﺩﻫﻢ. ﺷﺎﯾﺪ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﻋﺪﺍﻡ ﻣﻦ ﺭﻭﺯﯼ ﺍﯾﻦ ﻇﻠﻢ ﻫﺎ ﻭ ﺗﺒﻌﯿﺾ ﻫﺎ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺑﺮﺳﺪ."
میترا پورشجری
21 سپتامبر2014

سه خطر عمده‌ای که در کمین روایت‌های تاریخی نهفته است. البته، در این یادداشت کوتاه، من این سه خطر را با مثال‌هایی از همین مجموعه مستند بررسی می‌کنم، اما همین شیوه را حتی می‌توان به بررسی کتاب‌هایی که در مورد وقایع تاریخی نوشته می‌شوند نیز تسری داد.



نخستین بار نیست که شبکه «من و تو» مجموعه مستندی با موضوع تاریخچه انقلاب پخش می‌کند. دست‌کم پیش از این شاهد پخش مجموعه‌هایی مشابه، با موضوع چهره‌های سرشناسی همچون آخرین نخست‌وزیر دوران شاهنشاهی ایران بودیم که طبیعتا گوشه‌ای از تاریخ انقلاب را به تصویر می‌کشیدند. بهانه این یادداشت، مجموعه در حال پخش «انقلاب ۵۷» از همین شبکه است که به گمانم می‌تواند نمونه آزمایش‌گاهی کاملی باشد از سه خطر عمده‌ای که در کمین روایت‌های تاریخی نهفته است. البته، در این یادداشت کوتاه، من این سه خطر را با مثال‌هایی از همین مجموعه مستند بررسی می‌کنم، اما همین شیوه را حتی می‌توان به بررسی کتاب‌هایی که در مورد وقایع تاریخی نوشته می‌شوند نیز تسری داد.

- نخست: شیوه وزن‌دهی نامتوازن

تجمعی به خاک و خون کشیده می‌شود. ناظری قضاوت می‌کند: «معترضین با تجمع بدون مجوز قانون را نقض کردند. دستگاه سرکوب هم با کشتار یکصد، تن از خشونت بیش‌ از اندازه استفاده کرده است» و جمع‌بندی می‌کند: «طرفین هر دو اشتباه کردند و هر دو در وقوع این فاجعه مقصر بوده‌اند».

تمرکز نامتناسب بر روی وقایعی که نسبت وزن، اهمیت و تاثیرگزاری آن‌ها با یکدیگر سازگار نیست از فراگیرترین نقیصه‌های متون تاریخی است. خطر چنین تحلیلی آن زمان دو چندان می‌شود که دقت کنیم هیچ گزاره دروغینی مطرح نشده و تحلیل‌گر می‌تواند مدعی «روایت صادقانه تاریخ» باشد. به صورت معمول و در جریان روایت‌های یک جانبه‌ای که انبوهی از اطلاعات را به صورت فشرده به سمت مخاطب شلیک می‌کنند، بعید نیست که مخاطب عامی ایراد کار را متوجه نشود و فریفته این وزن‌دهی نامتوازن شود.

این شیوه، گاه از سر ناآگاهی، و در مواردی رندانه برگزیده می‌شود. در هر صورت، اثرات تخریبی آن بسیار زیاد است چرا که مخاطب معمول، به ویژه در آشفته‌بازاری از دروغ و تحریف، «صدق کلام» را یکی از بزرگ‌ترین معیارهای قضاوت نهایی خود قرار می‌دهد. از این بابت، مستندهای تاریخی «من و تو» نمونه‌های بسیار افراطی از این روایت‌های نامتوازن هستند. برای مثال، دو سوم از یک برنامه کامل را به جزییات قدرت نظامی ارتش شاهنشاهی اختصاص می‌دهند و دقت و اقتدار آن را همچون یک مزیت برای نظام سلطنتی پررنگ می‌کنند و طبیعتا به این پرسش نخواهند پرداخت که «اقتدار نظامی، نه در مقایسه با گسترش فضای اختناق، نه در مقایسه با شکنجه و قتل مخالفان سیاسی، نه در مقایسه با شیوع سرسام‌آور فسادهای مالی و شکاف عمیق طبقات اجتماعی، بلکه صرفا در مقایسه با یک فقره نارسایی انتقال آب به برخی از روستاهای کشور چه جایگاه و اهمیتی برای توده مردم دارد؟» *

- دوم: بی‌اخلاقی‌های کوچک

بر چه کسی پوشیده است که ساده‌ترین عرفیات جامعه نیز در طول دهه‌های متمادی دچار تغییر می‌شوند؟ حال اگر در معنایی فراگیرتر، به عرف رایج سیاست جهانی بیندیشیم، قطعا و به طریق اولی با تغییراتی بزرگ‌تر مواجه خواهیم بود. برای دوره‌های طولانی در تاریخ، پادشاهانی که می‌توانستند مرزهای امپراطوری خود را تا دوردست‌ها گسترش دهند نوابغی تحسین شده بودند. (امثال کوروش و اسکندر) اما امروز اگر دیوانه‌ای قصد کشورگشایی به سرش بزند، همه بر سر جنون و جنایت‌پیشگی او توافق خواهند داشت. آیا می‌توان با ملاک‌های امروز به نقد عملکرد دوره‌های گذشته پرداخت؟

به صورت مشخص، در مستند «من و تو»، زمانی که بحث به شکل‌گیری «سازمان مجاهدین خلق» با محوریت حنیف‌نژاد، بدیع‌زادگان و محسن رسید، راوی از تعبیر «تروریستی» برای توصیف فعالیت‌های این گروه استفاده کرد و زیرکانه نیز در هنگام به کار گیری این تعبیر بر روی تصویری از «مسعود رجوی» تمرکز کرد که در میان توده ایرانیان نام او نماد تمام عیاری از جنایت و خیانت و تروریسم است. اما سوء استفاده از این تصویر امروزین، برای تخطئه جریانی که در آغاز دهه چهل شمسی شکل گرفته است چه توجیهی دارد؟ در عصری که «چه‌گوارا» یک اسطوره جهانی است، آنان که سلاح به دست می‌گیرند و علیه ظلم قیام می‌کنند «چریک»، «فدایی» و «مجاهد» هستند و اگر در این راه جان‌شان را از دست بدهند، در سراسر جهان و در میان تمامی آزادی‌خواهان جایگاه «شهدای راه آزادی» را پیدا می‌کنند. تروریست خواندن چنین گروه‌هایی در یک روایت تاریخی، یعنی سوءاستفاده از ادبیات رایج امروز، برای وارونه‌سازی تصویر آنان در عصری که در آن به سر می‌بردند و نتیجه‌اش قطعا «آدرس غلط» دادن به مخاطب خواهد بود.

- سوم: سقوط تا فروتر از مرزهای شرافت

در نهایت، کمترین انتظار من از یک مدعی روایت‌گری تاریخ این است که با حداقل‌هایی از تحقیق، روایتی فراتر از معجون شایعات و توهمات رسوب کرده در ذهنیت تاریخی را به تصویر بکشد. اتفاقا، مستند «من و تو»، آنجا که به بازسازی چهره حکومت سلطنتی و سیمای سران آن مربوط می‌شود، این اصل را به خوبی رعایت کرده و تلاش می‌کند تا با یک بازخوانی تاریخی، برخی از باورهای سنتی جامعه خود نسبت به خاندان سلطنتی را تغییر دهد. مشکل زمانی پیش می‌آید که کار به گروه‌های مخالف برسد!

باز هم به صورت مشخص، در این مستند ادعا شد: «حزب توده ایران به دستور مقامات شوروی فرقه دموکرات آذربایجان را تشکیل داد و فرقه نیز بر تجزیه ایران پافشاری کرد». باید اعتراف کرد این تصویری است که در ذهن بسیاری از ایرانیان پذیرفته و ای بسا ثبت شده است. پس روایت‌گران «من و تو» نیز از این کلیشه قدیمی کمال استفاده را می‌برند تا سوار بر شایعات رسوب کرده در اذهان مخاطب، از حقیقت‌های تاریخی فرار کنند.

هر ناظری که سطحی‌ترین مطالعه‌ای در مورد تاریخچه فرقه دموکرات و حزب توده ایران داشته باشد درخواهد یافت که فرقه، بدون اطلاع «حزب توده ایران» و اتفاقا در جریان یک «انشعاب» از مرکزیت حزب تشکیل شد. پس از آن نیز حزب تا مدت‌ها در برخورد با فرقه دچار سردرگمی بود و نمی‌توانست به جمع‌بندی قطعی برسد. هرچند اصلاحات دموکراتیک فرقه که با شعارهای حزب هم‌خوانی داشت آنان را وادار و مشتاق به حمایت می‌کرد، اما شائبه تجزیه‌طلبی فرقه حزب توده را محتاط کرده بود. از سوی دیگر، مرور تاریخچه حزب توده ایران به خوبی نشان می‌دهد که هرچند رابطه حزب با دولت سوسیالیسی شوروی بسیار نزدیک و دوستانه بود، اما تعبیر «دستور گرفتن» از مسکو، به هیچ وجه برازنده رابطه این دو نبوده است. درست به همان میزان که ادعای «تجزیه‌طلبی فرقه دموکرات» از همان ابتدا ادعای باطلی است. فرقه تا مدت‌ها بر تمامیت ارزی ایران تاکید داشت و حتی گرایش به فدرالیسم هم در نطفه‌های نخستین فرقه دیده نمی‌شد.

در نهایت، البته که کار فرقه بالا گرفت و از مرزهای فدرالیسم هم فراتر رفت و به تجزیه‌طلبی رسید، اما در استقلال حزب توده ایران همین بس که در «پلنوم» رسمی خود واقعه حمایت از فرقه دموکرات را به بحث و نقد گذاشت و سرانجام به صورت تاریخی بر اشتباه بودن آن موضع تاکید کرد. به باور من، سوار شدن آگاهانه بر رسوبات غلط سنتی یک جامعه، بسیار بدتر از ارایه تاریخ دروغین است، چرا که در دروغ تنها یک زشتی نهفته، اما تکرار رسوبات ذهنی نادرست، هم در دل خود دروغ را دارد و هم به تثبیت ذهنیات غلط یک جامعه مهر تایید می‌زند. از این منظر، من چنین بی‌اخلاقی‌هایی را، به ویژه آن زمان که طرفی متهم شود که ابزار دفاع از خود را ندارد، در سطح نزول از مرزهای شرافت قلمداد می‌کنم.

پی‌نوشت:
* برای نمونه‌ای مکتوب از این ایراد می‌توانم به کتاب «معمای هویدا» اشاره کنم که بخش عمده کتاب متمرکز بر دانش شخصی و تسلط جناب نخست وزیر به چندین زبان خارجی است و کمترین اشاره ممکن به این حقیقت می‌شود که در دوران ۱۳ ساله نخست‌وزیری او، فقط چند مخالف سیاسی در زندان‌ها و زیر فشار شکنجه جان‌شان را از دست دادند؟

برای تغییرِ دادن همه به حضور همه نیاز است / راهپیمائی صدها هزار نفری در نیویورک در اعتراض به تخریب محیط زیست / عکس

تصویر

برای تغییرِ دادن همه به حضور همه نیاز است / راهپیمائی صدها هزار نفری در نیویورک در اعتراض به تخریب محیط زیست / عکس

3
1
2
4
5
6
7
8
9
10
11
12
13
14
15
16
17
18
19
20
21
22
23
24