samedi 31 mai 2014

نشستی درباره اثر بزرگ توماس مان ،کوه جادو قسمت اول از سه قسمت

فدريکو گارسيا لورکا!در ساعت پنج عصر!با صدای شاملو

Poet on Wall StreetPoet on Wall Street

Poet on Wall Street

Lorca, Poet in New York
Federico García Lorca was on Wall Street when the stock market crashed on Black Thursday in 1929. He described the scene in a letter to his family in Granada: ‘I spent more than seven hours mingling with the crowd when the panic was at its height. I just couldn’t leave. Everywhere one looked, there were men shouting and arguing like animals and women crying.’ The poet’s tone, like most of his letters home from a year-long stint in New York, was of a man astonished, giddy even, at the differences in culture and behaviour. Wall Street, even before the crash, was unlike anything he had ever seen:
It is a spectacle of all the world’s money, in all its unbridled splendor and cruelty. I couldn’t begin to describe the tumult and hugeness of it all—the voices, the shouts, the running to and fro, the elevators, the poignant, Dionysian worship of money. [...] It is here that I have gotten a clear idea of a multitude fighting over money. It is a true world war, with a faint trace of courtesy.
The first published draft of his poem ‘Dance of Death’ was dated December 1929, roughly two months after Black Thursday. The astonishment was gone; instead the poem’s language struggles to remain stoic amid seeing the dead landscape. Near the end of the poem, the feigned coldness gives way to shock and disappointment with the exclamation ¡Ay, Wall Street!
During a lecture in Madrid in 1932, the poet recounts his poem as well as his initial feelings about Wall Street:
The terrible, cold, cruel part is Wall Street. Rivers of gold flow there from all over the earth, and death comes with it. There, as nowhere else, you feel a total absence of the spirit: herds of men who cannot count past three, herds more who cannot get past six, scorn for pure science and demoniacal respect for the present. And the terrible thing is that the crowd that fills this street believes the world will always be the same, and that it is their duty to keep that huge machine running, day and night, forever.
***

Dance of Death

by Federico García Lorca
(from his collection of poems, Poet in New York)
The mask. Look how the mask
comes from Africa to New York.
They are gone, the pepper trees,
the tiny buds of phosphorus.
They are gone, the camels with torn flesh,
and the valleys of light the swan lifted in its beak.
It was the time of parched things,
the wheat spear in the eye, the laminated cat,
the time of great rusting bridges
and the deathly silence of cork.
It was the great gathering of dead animals
pierced by the swords of light.
The endless joy of the hippopotamus with cloven feet of ash
and of the gazelle with an immortelle in its throat.
In the withered, waveless solitude,
the dented mask was dancing.
Half of the world was sand,
the other half mercury and dormant sunlight.
The mask. Look at the mask!
Sand, crocodile, and fear above New York.
Canyons of lime imprisoned an empty sky,
where the voices of those who die under the guano were heard.
A pure, naked sky, identical with itself,
with the down and the keen-edged iris of its invisible mountains.
It finished off the slenderest stems of song
and was swept away toward channels of sap,
through the stillness of the last parades,
lifting pieces of mirror with its tail.
While the Chinaman wept on the roof,
not finding the nude of his wife,
and the bank director was watching the gauge
that measures the cruel silence of money,
the mask arrived on Wall Street.
It isn’t a strange place for the dance,
these cemetery niches that turn the eyes yellow.
Between the sphinx and the bank vault, there is a taut thread
that pierces the heart of all poor children.
The primitive impetus dances with the mechanical one,
unaware, in their frenzy, of the original light.
Because if the wheel forgets its formula,
it will sing nude with herds of horses;
and if a flame burns the frozen blueprints,
the sky will have to flee before the tumult of windows.
This isn’t a strange place for the dance, I tell you.
The mask will dance among columns of blood and numbers,
among hurricanes of gold and groans of the unemployed,
who will howl, in the dead of night, for your dark time.
Oh, savage, shameless North America!
Stretched out on the frontier of snow.
The mask. Look at the mask!Such a wave of mire and fireflies above New York!
I was on the terrace, wrestling with the moon.
Swarms of windows riddled one of the night’s thighs.
The sweet sky-cattle drank from my eyes
and breezes on long oars
struck the ashen store windows on Broadway.
The drop of blood looked for light in the star’s yolk
so as to seem a dead apple seed.
The prairie air, driven by the shepherds,
trembled in fear like a mollusk without its shell.
But I’m sure there are no dancers
among the dead.
The dead are absorbed in devouring their own hands.
It’s the others who dance with the mask and its vihuela.
Others, drunk on silver, cold men,
who sleep where thighs and hard flames intersect,
who seek the earthworm in the landscape of fire escapes,
who drink a dead girl’s tears at the bank
or eat tiny pyramids of dawn on the street corners.
But don’t let the Pope dance!
No,
don’t let the Pope dance!
Nor the kind,

nor the millionaires with blue teeth,
nor the barren dances of the cathedrals,
nor builders, nor emeralds, nor madmen, nor sodomites.
Only this mask.
This mask of ancient scarlet fever.
Only this mask!
Cobras shall hiss on the top floors.
Nettles shall shake courtyards and terraces.
The Stock Exchange shall become a pyramid of moss.
Jungle vines shall come in behind the rifles
and all so quickly, so very, very quickly.
Ay, Wall Street!
The mask. Look at the mask!
And how it spits its forest poison
through New York’s imperfect anguish!

lundi 26 mai 2014


سلطنت‌طلبی که شطرنج نزده مرا مات کرد! هادی خرسندی

هادی خرسندی
منبع الهام من در اين شعر اگرچه آن همسايه‌ی بامزه و سرسخت بود، اما در اين سال‌ها المثنی‌های بسيار از آن آدم ديده‌ام که هر يک به تنهائی - و از جمله اتم‌شناس مورد اعتماد شاه! - می‌توانند ادعا کنند که فرشته‌ی الهام من در اين سروده بوده‌اند. صد البته حساب آنان را از حساب مشروطه‌خواهان، سلطنت‌طلبان راستين و پايدار و وفادار به رژيم پادشاهی، جدا می‌کنيم
منظومه ی کوتاهی که با عنوان «سلطنت - طلب» اخيراَ در حلقه های ايميلی ميچرخد و انتشاری زنجيره ای پيدا کرده، برخلاف توضيحی که همراهش کرده اند مربوط به همکاری يک مقام اتمی رژيم شاه با حکومت اسلامی نيست. اين سروده به سی سال پيش برميگردد که هنوز جمهوری اسلامی در کار تماس و معامله با عناصر سست عنصر رژيم شاه برنيامده بود، يا هنوز از ساواک به انرژی اتمی نرسيده بود! حکايت سرايش يا همان شأن نزول اين شعر شايد برگ کوچکی باشد از مثنوی هفتاد من کاغذ تاريخچه ی مهاجرت و مبارزه ی ايرانيان گوناگون در خارج کشور.
سال اول انقلاب در لندن همسايه ای داشتيم که به شدت ادعای سلطنت طلبی ميکرد. ميگفت در ايران کلکسيون اتومبيل داشته که مصادره شده، ميگفت مديرعاملی در بخش خصوصی بوده. قلدرمآب بود و توانگر و بامزه و ضمناَ عصبی. اينجا هم نمايشگاه فروش اتومبيل دائر کرده بود و دائم فحش به خمينی و انقلاب ميداد و بازگشت سلطنت را نويد ميداد و جلسات هفتگی هم با همپالگی های سلطنت طلب خود ميداشت. با من به خاطر انتشار نشريه ی«اصغرآقا» که «ضد انقلاب» و مخالف مذهب و خرافات بود، رابطه ی خوبی داشت اما چون از شاه تعريف نميکردم و سلطنت طلب نبودم، از من خوشش نميآمد! ميگفت اگر مشروطه خواه هستی، بايد سلطنت طلب باشی. شطرنج را استادانه بلد بود و گاهی از من ميبرد به ويژه وقتی جر ميزد و دبه ميکرد! (وجداناَ). موقع چيدن صفحه ی شطرنج، مهره ی شاه را ناز ميکرد و ميگذاشت.
ميگفت ما سلطنت را برميگردانيم و با شاهزاده برميگرديم به ايران، مصادره ها را پس ميگيريم، اول آخوندها را اعدام ميکنيم بعد شما روشنفکر ها را. او روشنفکر ها را عامل اول و آخر سقوط شاه ميدانست و مرا نماينده ی روشنفکران! (اين تنها سندی است که من بابت روشنفکر بودن خودم دارم، که متأسفانه کتبی هم نيست.) وقتی با من دست ميداد، دستم را به خشم (خدا، شاه، ميهن!) فشار ميداد و قويدست هم بود و دردآفرين. طوری شده بود که وقتی بهم ميرسيديم من بطرزی ژنتيک دست هايم را پشت سرم پنهان ميکردم! و او مشت به بازوانم ميزد. شطرنج را هم با غيظ سياسی با من بازی ميکرد و گاهی که از من ميبرد، حالتی داشت که انگار رضا پهلوی را به سلطنت برگردانده و روی همه را کم کرده، حال آنکه در زمينه ی افشای حکومت دينی و ضديت با رژيم اسلامی، حاضر بود قبول کند که من قهرمان شطرنج دنيا هستم!
يکبار سر اينکه من عکسی از دکتر مصدق در اصغرآقا چاپ کرده بودم و شعری برايش گفته بودم به من پيچيد و بحث بالا گرفت و من برايش گفتم که پيش از اينکه شما سلطنت طلب ها بدانيد که سلطنت طلب هستيد و چنين هويتی برای خودتان ساخته باشيد، در آن مملکت، يکنفر سلطنت طلبی ميکرد و اولين سلطنت طلب شناخته شده و واقعی در حکومت شاه بود که در آن زمان آن روال حکومتی را مناسب تاريخ و جغرافيای ايران ميدانست و او دکتر محمد مصدق بود. يکنفر هم بود که با افکار سلطنت طلبانه ی مصدق مخالف بود و در مقابلش کارشکنی ميکرد و او محمدرضاشاه بود که حاضر نبود به توصيه ی مصدق، سلطنت کند و ميخواست وزير جنگ و نخست وزير و رئيس آتش نشانی خيابان پهلوی باشد! اين توضيحات او را قانع نکرد و رابطه ی ما کم کم سرد ميشد.
يکی از رويدادهائی که به سردی رابطه کمک کرد مربوط به عقدکنان مينا است. سی سال پيش دختری از خانواده ی فرهنگی در لندن با ما آشنا شده بود و در کالج ايلينگ گرافيک ميخواند و يکروز خبر داد که ميخواهد با همکلاسی انگليسی اش ميچ، ازدواج کند. خانواده ی ما افتخار داشت جای خالی خانواده ی مينا را پر کند. يکبار که زنده ياد حميد مصدق به لندن آمده بود مرا با شوهر عمه ی خود آشنا کرد. مرد معمم محترم و خوشذوقی که در آن برو بروی آخوندی در ايران، مسجد و منبر را گذاشته بود و از حکومت فاصله گرفته بود و معتکف کنج دوری شده بود و عقد هم ميکرد. چون مينا عقد رسمی و اسلامی ميخواست از ايشان خواهش کردم بيايد.
رفيق سلطنت طلب را هم دعوت کرده بودم، آمد و گپ و گفت و بگو بخند و چای و شريت و شيرينی و تلخی، وقتی متوجه شد قرار است آخوند بيايد و داماد مسلمان ميشود و عقد اسلامی است، ناگهان شوخی جدی پريد به داماد انگليسی که مگر ما مسلمان کم داريم که تو هم ميخواهی مسلمان بشوی؟! پاشو جمع کن، اسلام بی اسلام …! با خوشمزگی و شوخ طبعی شروع کرده بود اما انگار درجا جوگير حرف خودش شد که لحنش تند شد و چهره اش خشن شد و داماد بيچاره که من نميدانستم يهودی است يا مسيحی و اولين بارش بود که داشت مسلمان ميشد! ترسيد و غافل از اينکه تظاهرات ضد اسلامی ايشان، عرض اندامی است سياسی و غيظی است برآمده از فراق کلکسيون اتومبيل، قضيه را شخصی گرفت و از جا بلند شد و ما هيچوقت نفهميديم که قصد ترک مجلس را داشت يا تلفن زدن به پليس؟ که ميانه را گرفتيم و توضيح داديم و به خنده و شوخی برگزار کرديم و آقای سلطنت طلب داماد را بوسيد و قبل از اينکه من بروم حجت الاسلام را از دم ايستگاه بياورم، او را رد کرديم رفت که ميرفت و ميگفت من ديگر به خانه ای که آخوند تويش بيايد پا نميگذارم. ميگفت تا آخوندها هستند من جنازه ام هم به ايران برنميگردد.
چند ماهی بعد از محل ما رفتند و رفت و آمدمان قطع شده بود اما گاهگاهی همسايه ی سابق را ميديدم. از او، و از کلنجار رفتن با او، خوشم ميآمد. خوش سخن بود و هوشمند. حالا در همان ديدارهای کوتاه يا تصادفی، حرف هائی ميزد که برايم تازگی داشت: «ما با جمهوری اسلامی مخالفيم اما دين و ايمانمان را که از دست نداده ايم؟! …. » و «مادر من، خدا بيامرزدش نماز و روزه اش قطع نميشد ….. » و «شاه هم خدابيامرز مذهبی شديد بود. به ائمه اعتقاد داشت …. ولی پسرش انگار خدا را بنده نيست! ……. » و يکبار در حال رانندگی به من که کنارش نشسته بودم گفت: «بعضی وقت ها اينها (همپالگی های جلسات هفتگی) کارهائی ميکنند، حرف هائی ميزنند که ميگويم بروم دست خمينی را ببوسم ….»!
من تکليفم را برای برخورد با اين نغمه های تازه نميدانستم و ديگر همديگر را نديديم. ماه ها بعد روزی مجتبا را در خيابان ديدم. مجتبا از ايران پيشکار و وردست او بود. حال ارباب را پرسيدم، گفت «فلانی رفته ايران! قرار شده کلکسيون اتومبيلش را پس بدهند و ...»، در راه بازگشت سروده ی «سلطنت - طلب» در ذهن من نوشته شد و وقتی تأئيد خبر مجتبا را از منبع ديگری گرفتم ديدم که طرف اين بار شطرنج نزده مرا مات کرده!
منبع الهام من در اين شعر اگرچه آن همسايه ی بامزه و سرسخت بود، اما در اين سال ها المثنی های بسيار از آن آدم ديده ام که هر يک به تنهائی - و از جمله اتم شناس مورد اعتماد شاه! - ميتوانند ادعا کنند که فرشته ی الهام من در اين سروده بوده اند. صد البته حساب آنان را از حساب مشروطه خواهان، سلطنت طلبان راستين و پايدار و وفادار به رژيم پادشاهی، جدا ميکنيم.

سروده را از کتاب «آيه های ايرانی» (لندن ۱۳۷۲) نقل ميکنم:
ــــــــــــــــــــ
سلطنت - طلب
ــــــــــــــــــــ
ديدم آقای سلطنت طلبی
که خمينی شده ست مولايش

ميکند از رژيم او تعريف
با اراجيف گوش فرسايش

گفتم اين بود سلطنت طلبی؟
با تمام فغان و غوغايش

گفت اموال بنده شد توقيف
نزد آقا و طبق فتوايش

ليک در پس گرفتن اموال
شازده جُم نخورد از جايش

نامه دادم خودم حضور امام
بوسه دادم ز دور بر پايش

گفتم اين بينوا طلب دارد
از شما باغ و ملک و ويلايش

ثروتم را اگر که پس بدهيد
نوکرم بر امام و آبايش

آن امام عزيز هم فوری
تلفن زد به احمدآقايش

رفع توقيف شد ز اموالم
جان به قربان قد و بالايش

بله من سلطنت طلب هستم
نکنم هيچوقت حاشايش

«سلطنت» با «طلب» دو تا لفظ است
بکن از همدگر مجزايش

بنده اکنون رسيده ام به طلب
سلطنت نيز گور بابايش!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
www.AsgharAgha.com

dimanche 25 mai 2014

شارل بتلهایم و انقلاب فرهنگی مائو / فریدا آفاری

china-cultural-revolution-struggle-session
پیش از بررسی نقد بتلهایم بر شوروی به عنوان یک جامعه‌ی سرمایه‌داری دولتی،* نخست لازم است با درک ایجابی او از سوسیالیسم آشنا شویم.** این درک در دو اثر محاسبه‌ی اقتصادی و اشکال مالکیت(1970) و انقلاب فرهنگی و سازمان‌دهی صنعتی در چین (1973) بیان شده است. از این رو، در این مقاله به این دو اثر و ارزیابی روایت بتلهایم از انقلاب فرهنگی مائو می‌پردازم.
1. درک بتلهایم از سوسیالیسم و مرحله‌ی گذار به آن
بتلهایم در محاسبه‌ی اقتصادی و اشکال مالکیت به درک انگلس از مقوله‌ی ارزش در کتاب آنتی دورینگاشاره می‌کند. انگلس در این اثر می‌گوید که در جامعه‌ای سوسیالیستی از همان آغاز، پدیده‌ای به نام ارزش وجود نخواهد داشت. به عبارت دیگر محاسبات اقتصادی نه بر مبنای ارزش یا زمان کار لازم از لحاظ اجتماعی که زمان کار واقعی برای تولید هرارزش مصرفی خواهد بود. بتلهایم در پاسخ می نویسد: «ما می‌دانیم که این انتظار انگلس آشکارا در هیچ یک از اقتصادهای سوسیالیست کنونی محقق نشده» (ص. 5) او ادامه می‌دهد: «شکل ارزش دارای وجودی عینی است و خود را هنگامی متجلی می‌کند که شرایط ظهورش مهیاست. این شرایط عینی مستقل از هر «تصمیم دولتی» یا حتی علیه چنین تصمیمی عمل می‌کند. مارکس و انگلس جامعه‌ی سوسیالیستی را به عنوان یک صورت‌بندی اجتماعی خصلت‌بندی می‌کنند که در آن روابط تولیدی معینی مستقر شده تا شرایط ظهور شکل ارزش مهیا نشود. (ص. 28)
بتلهایم سپس تعاریف ذیل را ازمبنای ارزش و راه الغای تولید آن ارائه می‌دهد:
«هنگامی که تولید نه به منظور مبادله بلکه براورده کردن نیازهای اجتماعی، جایگزین تولید کالایی شود، ارزش نمی‌تواند وجود داشته باشد.» (ص. 29)
«می‌دانیم که مارکس کشف کرد که ارزش توسط کار انتزاعی تعیین می شود. ناپدید شدن روابط کالایی نمی‌تواند سبب ناپدید شدن کار انتزاعی شود، اما می‌تواند شکل ظهور این کار را جرح و تعدیل کند. (کار) دیگربه شکل ارزش نخواهد بود.(ص. 32) او ادامه می‌دهد «کافی نیست که مانند ریکاردو بگوییم که «جوهرشکل ارزش همانا کار است.» در عوض ضروریست که بپرسیم خصلت کاری که در این شکل «بازنمود» می‌شود چیست و چرا بدین گونه بازنمود می‌شود؟… به طور کلی، خاستگاه شکل ارزش و تولید کالایی همانا خصلت متضاد و ودوگانه‌ی کار مختص به اقتصاد کالایی‌ست.» (ص. 34)
بتلهایم این خصلت دوگانه‌ی کار در جامعه‌ی سرمایه‌داری رابه معنی تضاد بین کار خصوصی و کار اجتماعی تعریف می‌کند و می‌پرسد: «چرا خصلت دوگانه‌ی کار هنوز در صورت بندی‌های اجتماعی در حال گذار از سرمایه‌داری به سوسیالیسم وجود دارد؟» (ص. 35) پاسخ او چنین است: » شکل کالایی تولیدکنندگان خصوصی و مستقل که کالاهایشان را مبادله می‌کنند پیش از سرمایه‌داری نیز وجود داشته و برابر با شیوه‌ی تولید کالایی سرمایه‌داری نیست. لذا این شکل در دوران گذار به سوسیالیسم نیز می‌تواند وجود داشته باشد.»(ص. 36) در این‌جا بتلهایم صحبت از نظریه ی «تولید کالایی ساده» می کند که توسط برخی مارکسیست ها برای توجیه شیوه تولید کالایی در شوروی یا چین مائوئیست به کار برده شده است.(1)
اما چه‌گونه می‌توان بر تضاد میان کار خصوصی و کار مستقیما اجتماعی یا تضاد بین کار انتراعی و کار مشخص فائق شد؟ به نظر بتلهایم، الغای این تضاد نیازمند فضایی به جز بازاراست. به باور او این فضا همانا «برنامه» است. یک «برنامه‌ی واقعی» و نه برنامه‌ای که «همان کار بازار را انجام می‌دهد.» برنامه‌ای واقعی که در آن محصولات به منظور مبادله تولید نمی‌شوند چرا که هدف برآورده کردن نیازهای اجتماعی است (ص.38-39)
در نهایت اگرچه بتلهایم به خصلت دوگانه‌ی کار به عنوان خاستگاه ارزش اشاره می کند، این خصلت دوگانه را به درک خود از کار خصوصی و کار مستقیما اجتماعی تقلیل می‌دهد و به درک مارکس از کار انتزاعی یا بیگانه شده یا شیوه‌ی کاری که ارزش تولید می‌کند نمی‌پردازد. بتلهایم می‌پندارد که خاستگاه ارزش همانا بازار و تولید به منظور مبادله است. در نیتجه او مالکیت دولتی وسایل تولید و برنامه‌ریزی «واقعی» دولتی را مبنای الغای شیوه‌ی تولید سرمایه‌داری می‌داند. (2)
او در این‌جا نکته‌ی جدیدی را به این راه‌حل مارکسیست‌های سنتی اضافه می‌کند تا تمایز نظریه‌اش را روشن‌تر کند: نیاز به انقلاب ایدئولوژیک تحت رهبری حزب به منظور فائق شدن بر تقسیم کار اجتماعی. (ص. 84 و 117و 128)
«در سطح ایدئولوژیک و سیاسی، وجود واحد تولید به عنوان شرکت بازرگانی، متضمن جدایی کارگران از وسایل تولیدشان است… این (جدایی م.) از طریق روابط مشخص ایدئولوژیک متحقق می‌شود: «حاکمیت» مدیریت، سازمان سلسله‌مراتبی داخلی شرکت و تقسیم کار اجتماعی که از یک‌سو کار سازمان‌دهی را به کار «فکری» و از سویی دیگر کار اجرایی را به کار یدی پیوند می‌دهد… از این‌روست که انقلاب ایدئولوژیک نقش کلیدی را ایفا می‌کند». (ص. 82-83)
به نظر بتلهایم «آنچه که «کمون‌های مردم» (چین) را به لحاظی ریشه‌ای از تعاونی‌های (شوروی) متمایز می‌سازد این است که این کمون‌ها نه صرفا واحدهایی اقتصادی که سیاسی‌اند. واحدهای سیاسی که درون‌شان الزامات اجتماعی و سیاسی بر الزامات اقتصادی اولویت دارند.» (ص. 75) «آنچه فرایند صنعتی‌شدن را در چین از شوروی متمایز می‌سازد این است که این فرایند (که از طریق شعار خودمختاری، استقلال و رشد قائم به ذات متحقق شده است) نشان می‌دهد که لازم نیست فناوری سرمایه‌داری را به عنوان نمونه تلقی کنیم. …فرایند صنعتی‌شدن در چین می‌تواند بدون کاهش سطح زندگی توده‌های دهقان متحقق شود. برعکس، سطح زندگی آن‌ها به نحو چشم‌گیری افزایش یافته و همواره روبه‌افزایش است. در مقایسه، در شوروی، دنباله‌روی از موضع (نیاز به) فناوری (که توسط یک سلسله شرایط ایدئولوژیک و سیاسی تعیین شده) منجر به تحقق «انباشت بدوی سوسیالیستی» جانکاهی شده است… البته منظور من این نیست که نظام نیروهای مولده در چین اکنون محصول روابط تولیدی سوسیالیستی است.» (ص. 81)
بتلهایم ادعا نمی‌کند که قانون ارزش و شکل ارزش در چین الغا شده اما می‌پندارد که در چین مالکیت دولتی وسایل تولید سبب شده که قانون ارزش دیگر بر تولید حاکم نباشد. در عوض به باور بتلهایم قانون دیگری که او آن را «قانون تنظیم اجتماعی اقتصاد» و مختص به جوامع در حال گذار به سوسیالیسم می‌نامد در چین حاکم است. «این قانون همانا شیوه‌ی ظهور تأثیر سپهر سیاسی بر سپهر اقتصادی در شرایطی است که شکل ارزش همواره وجود دارد. این قانون ویژه‌ی بازتولید و دگرگونی روابط تولید در اقتصادهایی است که در مرحله‌ی گذار از سرمایه‌داری به سوسیالیسم به سر می‌برند.» (ص. 142)
حال با این پیش‌زمینه لازم است درک بتلهایم از انقلاب فرهنگی مائو را بررسی کنیم.
chales bettlheim 

2. روایت بتلهایم از انقلاب فرهنگی مائو به عنوان نمونه‌ی گذار به سوسیالیسم

کتاب انقلاب فرهنگی و سازماندهی صنعتی در چین بر مبنای سفرهای متعدد بتلهایم به چین در سال‌های 1958، 1964، 1967 و 1971 نوشته شده است. بتلهایم در آغاز می‌نویسد که هدفش ارائه‌ی یک جمع‌بندی نظری در مورد تأثیرات انقلاب فرهنگی بر کارخانه‌های چین است، تحولاتی که او یک «انقلاب ایدئولوژیک» می‌نامد.(ص. 8) از منظر او انقلاب فرهنگی گام های عظیمی در راه مقابله با تقسیم کار فکری و یدی و جدایی شهر و روستا برداشته و مانند کمون پاریس 1871، «شکل ضروری برای مبارزه‌ی طبقاتی به منظور تداوم سوسیالیسم» را یافته است. (ص. 9)
او در این اثر به چند کارخانه و کمون کشاورزی از جمله کارخانه‌ی پتروشیمی تاچینگ و کمون کشاورزی دازهای به عنوان نمونه‌های راه سوسیالیستی صنعتی‌شدن اشاره می‌کند و خصوصا «کمیته‌های انقلابی» را مورد تمجید قرار می‌دهد که شامل اعضای حزب، ارتش و نمایندگان کارگران و کشاورزان می‌شدند و در هر کارخانه یا کمون کشاورزی به عنوان مدیریت عمل می‌کردند. ( بتلهایم، ص. 18 و 20)
به نظر او مهم‌ترین دست‌آورد انقلاب فرهنگی این است که رهبری حزب در فرایند تولید شرکت می‌کند و کارگران و کشاورزان نیز در مدیریت نقش دارند. (ص. 17) بدین ترتیب شعار مائو، «انقلاب را درک کن، تولید را افزایش بده» به‌خوبی متحقق شده است. او همچنین ادعا می‌کند که برخلاف روال شوروی، در چین پرونده‌های مخفی در مورد رفتار و اعمال کارگران و کشاورزان وجود ندارد. (ص. 37) برعکس، همه داوطلبانه و با شور و شوق برنامه‌های اقتصادی را پیاده می‌کنند. کسانی که مرتکب اشتباه می‌شوند یا «چپ افراطی» به شمارمی‌آیند نیز به اردوگاه‌های اصلاح‌سازی در روستاها فرستاده می‌شوند تا از روستاییان و دهقانان انضباط بیاموزند و در کلاس‌های ایدئولوژی اصلاح شوند. چرا که بنا بر فرمایش مائو: «در ایجاد جامعه‌ی سوسیالیستی، هر فرد باید از نو ساخته شود.» (ص. 42)
حال لازم است به برخی از تحلیل هایی که در طی 48 سال گذشته در مورد انقلاب فرهنگی مائو ارائه شده بپردازیم تا بتوانیم ادعاهای بتلهایم را ارزیابی کنیم.

3.مفهوم انقلاب فرهنگی نزد مائو

موریس مایزنر، چین‌شناس آمریکایی در کتاب چین مائو و بعدتر، درک مائو از انقلاب فرهنگی را چنین تعریف می‌کند: «اندیشه‌ی مائو بر مبنای این ایمان نهاده شده که مردم می‌توانند به کمک ایده‌های مناسب و اراده‌باوری، بر کلیه‌ی موانع مادی فائق شوند و واقعیت اجتماعی را مطابق با آرمان‌هایشان شکل دهند.»(ص. 295) در نتیجه مائو برخلاف مارکس می‌پنداشته که مردم چین بدون دست‌یابی به شرایط مادی لازم و بدون نیاز به انقلابات سوسیالیستی در کشورهای غربی پیشرفته از لحاظ صنعتی خواهند توانست به کمک اراده‌ی انقلابی و زور بازوی خود، چین را در مدت کوتاهی صنعتی و مدرن کنند و حتی از کشورهای پیشرفته‌ی صنعتی نیز پیشی گیرند.
مایزنر همچنین با مقایسه‌ی درک مائو و لنین از انقلاب فرهنگی می‌نویسد که از منظر لنین انقلاب فرهنگی نیازمند اقتصادی مدرن و صنعتی و بهره‌گرفتن از فرهنگ بورژوایی بود چرا که «لازم است آن فرهنگی را که سرمایه‌داری به ما داده درک کنیم و سوسیالیسم را با شروع از آن بسازیم.»(ص. 297) مایزنر چنین نتیجه می‌گیرد: «لنین مانند مارکس فرض می‌کرد که یک جامعه‌ی سوسیالیستی وارث کلیه‌ی دستیابی‌های فرهنگی و مادی پیشینیانش است و از آن نقطه شروع می‌کند… مائو برعکس، فقدان فرهنگ یا فقدان «فرهنگ متعالی» را یک حسن می‌دانست.» (ص. 298) از این رو مائو در سال 1958 به هنگام آغاز «جهش بزرگ به پیش» چنین گفته بود: «جمعیت 600 ملیونی چین دو ویژگی برجسته دارند: آن‌ها در درجه‌ی اول فرودستند و دوماً لوح سفیدند. این دو خصلت ممکن است به نظر بد بیاید اما در واقع خوب است . فقر سبب ایجاد میل به تغییرات، عمل و انقلاب می شود. یک لوح سفید بدون لکه است و بنابراین می‌توان تازه‌ترین و زیباترین واژه‌ها و تصاویر را بر آن نوشت و حک کرد.»(ص. 299)
پارش چاتوپاهیای، متفکر مارکسیست هندی تأکید می‌کند که در اندیشه‌ی مارکس مقوله‌ای مستقل به نام «انقلاب فرهنگی» و جدا از انقلاب اجتماعی وجود ندارد. سوسیالیسم خود یک فرایند همواره منتقد از خود است. او استدلال می‌کند که در مقایسه با مارکس و همچنین لنین که سوسیالیسم را برابر با الغای جامعه‌ی طبقاتی می‌دانستند، مائو می‌پنداشت که مبارزه‌ی طبقاتی در جامعه‌ی سوسیالیستی نیز ادامه پیدا می‌کند: «طبقات از منظر مائو بر مبنای ایدئولوژی و فرهنگ تعریف می‌شدند و نه بر مبنای روابط تولیدی. به نظر مائو، اگرچه چین به جامعه‌ای سوسیالیستی تبدیل شده بود، طبقات و مبارزات طبقاتی همچنان ادامه داشت. برای جلوگیری از «بازنشانی سرمایه‌داری»، «طرفداران راه سرمایه‌داری» بایست از طریق یک سلسله «انقلابات فرهنگی» حذف می شدند.» (چاتوپادهیای، 2010، ص. 93)
رایا دونایفسکایا، فیلسوف مارکسیست انسان‌باور نیز مفهوم انقلاب فرهنگی نزد مائو را برابر با تحریف درک مارکس از انقلاب می‌داند. او درک مائو را به نظرات او در مورد مفهوم تضاد نسبت می‌دهد که نخست در سال 1937 در مقاله‌ی معروفش با عنوان «درباره‌ی تضاد» بیان شد. این مقاله که به نظر دونایفسکایا هدفش توجیه وحدت مائو با چیانگ کای شک، عامل سرکوب انقلاب 1925-1927 چین بوده است، نخست ادعا می‌کند که در چین، مبارزه با امپریالیسم برابر با تضاد اصلی و مبارزه با سرمایه‌داری داخلی برابر با تضاد ثانوی است. مائو سپس استدلال می‌کند که تأکید بر زیربنای اقتصادی جامعه‌ی سرمایه‌داری به عنوان تضاد اصلی جامعه همانا ماتریالیسم مکانیکی است و در عوض می‌پندارد که اصلاحات سیاسی و فرهنگی می‌تواند به جای تغییرات در زیربنای اقتصادی به عوامل اصلی و تعیین‌کننده تبدیل شود.
اگرچه دونایفسکایا خود به عنوان یک مارکسیست هگلی رابطه‌ای مکانیکی بین زیربنا و روبنا نمی‌بیند و نقش فلسفه را در انقلاب اساسی می‌داند ، با تز مائو کاملا مخالفت می‌ورزد چرا که می‌پندارد مائو با وارونه کردن رابطه‌ی زیربنا و روبنا تحت عنوان مبارزه با ماتریالیسم مکانیکی، «نظریه‌ی مارکسی را تماما از ماهیت طبقاتی و تاریخمندی آن تهی می‌کند.» (دونایفسکایا، 1389، ص. 250) او می‌نویسد: «گویا اندیشه به طور بالفعل می‌تواند بدون هیچ رابطه‌ای با پایه‌ی مادی تاریخی ازنو شکل گیرد.» (ص. 248) دونایفسکایا این نوع «بازسازی افکار» را صرفا «شست‌وشوی مغزی» می‌نامد و تأکید می‌کند که در اندیشه‌ی هگل و مارکس، ذهنیتی که آگاه از موانع عینی و مادی نباشد چیزی بیش از اراده باوری نیست. (دونایفسکایا، 2000، ص.325-327)
تنوع فوق در برداشت‌های نظریه‌پردازان از مفهوم انقلاب فرهنگی نزد مائو را می‌توان همچنین دربرداشت‌های آنان از انگیزه‌ی مائو در برپا ساختن انقلاب فرهنگی مشاهده کرد.
Cultural_Revolution_poster
4. تفسیرهای متفاوت از انگیزه‌ی مائو در برپاساختن انقلاب فرهنگی
آلن بدیو، فیلسوف فرانسوی می‌پندارد که انگیزه‌ی مائو در انقلاب فرهنگی همانا مبارزه با جبرباوری، افزایش اعتمادبه‌نفس توده‌های فرودست چینی، و مهم‌تر از هرچیز مبارزه با دیوان‌سالاری حزب بود. هدف اصلی انقلاب فرهنگی مائو، صنعتی‌کردن روستاها و «تحقق ایده‌ی کمونیستی برچیدن تضاد بین شهر و روستا» بود. (بدیو،2005، ص. 485). از دیدگاه بدیو، مائو به سبب مخالفتش با سیاست‌های دیوان‌سالارانه‌ی حزب، نمی‌خواست مانند استالین به پاکسازی حزب از نوع دادگاه‌های فرمایشی سال‌های دهه‌ی 1930 در مسکو دست بزند. لذا راه سومی را برگزید: برقرار کردن انقلابی جدید از طریق «بسیج سیاسی توده‌ها» (ص. 487) و یافتن «شکل‌های جدید مبارزات کارگری.» (ص. 507) اما به زعم بدیو، مائو متأسفانه در نهایت «دیوان‌سالاران ضدانقلابی» حزب را برنچید و چون از انشعاب‌های حزبی بیم داشت، وحدت حزبی را به خود انگیختگی توده‌ها ترجیح داد. (ص. 487 و ص. 502)
مایزنر نیز می‌پندارد که انقلاب فرهنگی «آخرین تلاش مائو برای احیای انقلابی بود که می‌پنداشت در حال احتضار است.» (ص. 291) او نیز مانند بدیو انگیزه‌ی اصلی مائو را مبارزه با دیوان‌سالاری حزب، طرفداران راه سرمایه‌داری، «تجدید نظر طلبان» و ایدئولوگ‌های «فئودال» می‌داند و تاکید می‌کند که مائو مایل بود روحیه‌ی انقلابی را در توده‌های مردم تشدید کند تا با بی‌عدالتی مبارزه کند. (ص. 302) اما متاسفانه «مائو درنهایت حاضر نشد پیامدهای سیاسی شناسایی دیوان‌سالاران چینی به عنوان یک طبقه‌ی حاکم جدید را به رسمیت بشناسد چون این دیوان‌سالاران رفقای سابق او و رهبران سابق حزب بودند.» (ص. 306)
یو شوئت (Yu Shuet)، نویسنده‌ی زن چینی که در زمان انقلاب فرهنگی پاسدار سرخ بوده می‌نویسد: «هدف مائو در شروع انقلاب فرهنگی همانا حذف نیروهای مخالف خود در حزب بود تا او بتواند «دگرگونی سوسیالیستی» را از طریق ذهنیت خود ادامه دهد… اما مائو نتوانست جنبش را تحت کنترل خود نگه دارد.» (Yu Shuet, p. 214)
سیمون لیز (Simon Leys) نیز می‌نویسد: «»انقلاب فرهنگی» هیچ وجه انقلابی نداشت به جز نام آن و هیچ وجه فرهنگی نداشت به جز نخستین بهانه‌ی راهبردی برای شروع آن. این انقلاب مبارزه‌ای برای کسب قدرت در بالای هرم و بین تعداد قلیلی مرد، پشت نقاب یک جنبش توده‌ای ساختگی بود. از قضای روزگار هرج‌ومرج ناشی از این مبارزه برای کسب قدرت به ایجاد یک موج انقلابی راستین منجر شد که به صورتی خودانگیخته در اعماق جامعه و به‌شکل شورش‌های سربازان و اعتصابات کارگران در مقیاسی گسترده رشد کرد. این تحولات در برنامه‌ی انقلاب فرهنگی تجویز نشده بود و بی‌رحمانه سرکوب شد.» (لیز، ص. 13)
نایجل هاریس، اقتصاددان انگلیسی به انگیزه‌های اقتصادی انقلاب فرهنگی اشاره می‌کند: «انقلاب فرهنگی تلاشی بود برای چیره‌شدن بر نرخ کند رشد اقتصادی چین و یکی از نتایج آن یعنی گروه‌های محلی دارای قدرت که مانع هدایت مرکزی می‌شدند. در آغاز این کارزار مهم‌ترین گروه‌های محلی کنترل مدیریت استانی را در دست داشتند. در پایان، گروه‌های جدید و یکسره خارج از ساختار مدیریت در هرجا گل کرده بودند… هرجا که سازماندهی راستین طبقه‌ی کارگر پدیدار شده، رهبری مرکزی به‌سرعت آن را سرکوب کرده است.» Harris, pp. 46-56))
رایا دونایفسکایا مرحله‌ی نخست انقلاب فرهنگی را سناریویی برنامه‌ریزی شده برای تقویت دولت چین در ادامه‌ی رقابت مائو با شوروی و در نهایت پیش‌برد برنامه‌ی مائو برای تبدیل کردن چین به ابرقدرتی جهانی می‌داند. او استدلال می‌کند که در سال 1965 مائو امید داشت که با کمک ائتلاف جدیدی که با مائوئیست‌های اندونزی تشکیل داده بود بتواند جایگاه چین را به عنوان رهبر جنبش‌های انقلابی آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین تضمین کند. اما شکست کودتای مائوئیست‌ها در اندونزی و قتل و سرکوب صدها هزارتن از اعضای آن حزب از یک سو و تشدید حملات نظامی آمریکا به ویتنام از سوی دیگر باعث شد که حتی احزاب کمونیست متحد چین در اردوگاه سوسیالیستی به مائو فشار آورند تا به پیشنهاد شوروی برای تشکیل جبهه‌ی متحد علیه امپریالیسم آمریکا پاسخ مثبت دهد. دونایفسکایا تاکید می‌کند که مائو برای پرهیز از این اتحاد، تضعیف شوروی به هر قیمت و منحرف کردن اذهان عمومی از مقاصد قدرت‌طلبانه‌ی خود، انقلاب فرهنگی را ترتیب داد. (دونایفسکایا، 1389، ص‌ص. 236-247)
ف.هـ. وانگ، ( F. H. Wang) متفکر چینی نیز تأکید می‌کند که انگیزه‌ی مائو در تکفیرو خلع لیو شائو چی، رییس‌جمهور چین و یکی از رهبران اصلی حزب در آغاز انقلاب فرهنگی، آن‌گونه که ادعا می‌شود، مبارزه با «طرفداران راه سرمایه‌داری» نبود. به نظر او لیو به این سبب خلع شد که با سیاست مائو مبنی بر عدم حمایت از ویتنام در برابر امپریالیسم آمریکا و سیاست‌های فاجعه بار مائو در به بار آوردن کودتای ناموفق اندونزی مخالفت کرده بود. (Wang, p.79)
حال ببینیم که در انقلاب فرهنگی چه گذشت.
Cultural_Revolution_Buddha_Burning
5. در انقلاب فرهنگی چه گذشت؟
کلیه‌ی شواهد حاکی از آن است که انقلاب فرهنگی در مراحل نخست آن سناریویی برنامه‌ریزی شده از بالا بود و نه انقلابی توده‌ای و خودانگیخته. در ماه ژانویه‌ی 1965، مائو به رهبران حزب دستور داد که انقلابی فرهنگی را آغاز کنند و یک «گروه پنج‌نفره» را تحت ریاست پنگ ژن به این امر منصوب کرد. سپس در ماه نوامبر 1965، یک منتقد ادبی به نام یائو ونگ یوآن تحت فرمان شخص مائو، نقدی را بر نمایشنامه‌ی «های جون اخراج شده» نوشت. نمایشنامه ای که وو هان، یک تاریخدان و عضو حزب نوشته بود و سیاست‌های مائو را در «جهش بزرگ به پیش» 1958-1959 تلویحا مورد انتقاد قرار داده بود. (مایزنر، ص‌ص. 312-313).
از نوامبر 1965 تا آوریل 1966 مائو از انظار عمومی ناپدید شد. پس از ظهور دوباره، مائو در فرمانی تحت عنوان «فرمان 16 مه»، «گروه پنج نفره» را منحل کرد ، پنگ ژن و دانگ شیائو پینگ و بسیاری دیگر از اعضای حزب را در پکن از سمت های خود برکنار کرد و کمیته‌ای را تحت عنوان «گروه انقلاب فرهنگی» تحت ریاست جیانگ چینگ (همسر مائو) و چن بودا (یکی از نظریه‌پردازان «جهش بزرگ به پیش») تشکیل داد تا انقلاب فرهنگی را هدایت کنند. (مایزنر، صص. 314-315). مایزنر تاکید می‌کند که تظاهراتی که در ماه‌های مه و ژوئن رخ داد «با همیاری گشاده‌دستانه‌ی «گروه انقلاب فرهنگی» مائو و ارتش لین پیائو ظهور کرد»» (مایزنر، ص. 315). جوانان دانش‌آموز و دانشجو تشویق شدند تا «علیه صاحبان قدرت» شورش کنند. اما قربانیان آن‌ها اغلب روشنفکران دگراندیش و دانش‌آموزان و دانشجویانی بودند که زاده‌ی «طبقات سیاه»(3) یعنی زمین‌داران و سرمایه‌داران پیشین بودند. جوانان «شورش‌گر» همچنین به کارخانه‌ها حمله کردند و کارگران را مورد آزار و اذیت و شماتت قرار دادند.
در ماه اوت 1966 کمیته‌ی مرکزی حزب، برنامه‌ی انقلاب فرهنگی را تحت «16 ماده» تصویب کرد. این برنامه خط‌مشی‌های ذیل را ارائه داد: 1. مبارزه با «طرفداران راه سرمایه‌داری» ، 2. مبارزه با «چهار امر کهن» یعنی اندیشه‌های کهن، فرهنگ کهن، آداب و رسوم کهن و عادات کهن. 3. افزایش میزان تولید، 4. بازسازمان‌دهی دستگاه سیاسی و برگزاری انتخابات به شیوه‌ی کمون پاریس 1871، 5. گزینش جوانان دانش‌آموز و دانشجو به عنوان پاسداران سرخ به منظور برانگیزاندن جنبش توده‌ای.
در این جلسه لین پیائو، وزیر دفاع و رهبر ارتش، به عنوان «نزدیک ترین رفیق هم‌قطار» مائو به رسمیت شناخته شد و حتی تلویحا جانشین مائو قلمداد شد. لیو شائو چی، رییس دولت، تحت عنوان «رهبر طرفداران راه سرمایه‌داری» و » خروشچف چینی» از حزب برون رانده شد. دانگ شیائو پینگ، دبیر کل حزب به عنوان «دومین رهبر طرفداران راه سرمایه‌داری» از مقام خود عزل شد. هنگام برگزاری جلسه نیز پرچم بزرگی با این شعار روی درهای بسته آویخته شده بود: «ستاد فرماندهی را بمباران کنید.»
در 18 ماه اوت تظاهراتی توسط «گروه انقلاب فرهنگی» ترتیب داده شد. چند میلیون جوان پاسدار سرخ در میدان تیان آن من به منظور حمایت از «رهبر بزرگ» و «سر فرمانده کبیر» گرد آورده شدند. پاسداران سرخ اکنون مطابق فرمان انقلاب فرهنگی می‌توانستند به‌رایگان به سراسر چین سفر کنند، از حمایت ارتش سرخ برخوردار بودند و هزینه‌ای نیز بابت مسکن و خوراک نمی‌پرداختند. آن‌ها تشویق شدند تا با شعار «شورش بر حق است» و «ویران‌سازی پیش از بازسازی» و با الهام‌گیری از کتاب سرخ مائو، مبارزه علیه «چهار امر کهن» را ترویج دهند. دانشگاه‌ها نیز تا اطلاع ثانوی تعطیل شد.
حملات پاسداران سرخ به روشنفکران، ویران‌کردن موزه‌ها، سوزاندن کتاب ها و دست‌نوشته‌ها، گذاشتن کلاه بوقی بر سر روشنفکران و برخی اعضای حزب و گرداندن آن‌ها در خیابان‌ها یا شکنجه کردن و به قتل رساندن آن‌ها نمونه‌هایی بود از این انقلاب فرهنگی.
در همان حال، حملات پاسداران سرخ به کارخانه‌ها و کمون‌های کشاورزی و رفتار تحقیرآمیز آن‌ها با کارگران منجر به ایجاد گروه‌های شورش‌گر در میان کارگران شد که هم با پاسداران سرخ می‌جنگیدند و هم شعارهای مائو در مورد احیای کمون پاریس و حکومت کارگران و دهقانان را جدی گرفته بودند. در میان پاسداران سرخ نیز گرایش‌های متفاوتی شکل گرفت و اغلب آن‌ها که با مشکل بیکاری روبرو بودند، به راه‌حل‌های ریشه‌ای و عمیق‌تر برای مبارزه با طرفداران راه سرمایه‌داری علاقمند شدند. در پکن، مائو و «گروه انقلاب فرهنگی» همواره پیشتاز بودند اما در دیگر استان‌ها و شهرهای خارج از پایتخت، گرایش‌های شورش‌گر دیگری در حال رشد بودند.
در شانگهای، زادگاه حزب کمونیست که در زمان انقلاب فرهنگی پرجمعیت‌ترین و صنعتی‌ترین شهر چین و مرکز پرولتاریای با تجربه و روشنفکران مدرن چین بود، اتحادیه‌ای از سازمان‌های کارگری که اکثرا کارگران موقتی و قراردادی را شامل می‌شد در ماه نوامبر 1955 تحت نام «مقر شورش انقلابی کارگران شانگهای» اعلام وجود کرد و خواستار حکومت کارگران و پاسخ‌گو شدن رهبری حزب شد. در این مرحله، چن بودا، یکی از رهبران «گروه انقلاب فرهنگی» شتاب زده به شانگهای رفت تا به آن‌ها فرمان دهد که «کار اصلی کارگر کار کردن است. پیوستن به انقلاب در درجه‌ی دوم اهمیت قرار دارد.» (مایزنر ، ص. 328) اتحادیه‌ی دیگری از کارگران حزبی که شغل‌های دایمی و فنی داشتند، با حمایت دولت شکل گرفت و سازمانی را تحت عنوان «پاسداران سرخ کارگری برای تثبیت اندیشه‌ی مائو» تشکیل داد.
در پایان سال 1966 و آغاز سال 1967 پس از وقوع جنگ‌های خیابانی بین اعضا و طرفداران این دو سازمان که منجر به توقف تولید کارخانه‌ای در شانگهای شد، «گروه انقلاب فرهنگی» به کمک وانگ هونگ ون، رهبر «مقر شورش انقلابی کارگران شانگهای» رهبری این اتحادیه را به دست گرفت اما او با مخالفت دیگر اعضای اتحادیه روبرو شد که اغلب کارگران یدی را نمایندگی می‌کردند. برخی نیز در مقابله با «کمون مردم شانگهای» که بنا بر دستور مائو تشکیل شده بود، «کمون مردمی جدید شانگهای» را تشکیل دادند و در اعتراض به سیاست‌های سرکوب‌گر کمون اول، به پکن نماینده فرستادند. (مایزنر ، ص. 331)
در فوریه 1967 مائو رهبران «کمون مردمی جدید شانگهای» را آنارشیست خطاب کرد و اعلام کرد که شکل کمونی با اهداف انقلاب فرهنگی هماهنگ نیست چون «نمی‌تواند ضد انقلابیون را سرکوب کند.» (مایزنر ص. 332) او دستور داد که از آن پس «کمیته‌های انقلابی» مرکب از «نمایندگان ارتش، نمایندگان حزب و نمایندگان مردم» با رهبری ارتش جایگزین کمون‌ها شوند. (مایزنر ص. 33) از این مرحله به بعد ارتش به منظور برقراری انضباط و ادامه‌ی تولید کارخانه‌ای و کشاورزی نقش فزاینده‌ای را در انقلاب فرهنگی ایفا کرد. (4)
در زمستان 1967 سازمان‌های کارگران موقتی، سربازان مرخص شده و بیکار، دانش‌آموزان بازگشته از دهات و بیکار، در ایالت‌های مختلف از جمله هونان، آن هویی، سیچوآن و فوجیان، «ضد انقلابی» و «غیر قانونی» اعلام شدند. آن ها را ارتش سرکوب کرد و بسیاری از اعضایشان کشته شدند. در بهار و تابستان 1967 با وجود فرمان مائو و «گروه انقلاب فرهنگی» مبنی بر پایان‌دادن به شورش، مبارزات مردمی علیه ارتش تا حد یک جنگ داخلی تمام‌عیار در بسیاری از شهرها ادامه یافت و حتی در بعضی موارد به زرادخانه‌های ارتش نیز حمله شد. شورشیان علیه چوئن لای به عنوان رهبر «طبقه‌ی سرمایه‌دار سرخ» شعار دادند و خواستار تشکیل «کمون چین» شدند. دهقانان نیز در بعضی مناطق به ساختمان‌های دولتی حمله کردند. (مایزنر ص. 336-337). با این حال ارتش توانست در این مدت نیز میزان تولید صنعتی و کشاورزی را در سراسر چین بالا نگه دارد.
سرانجام در 5 سپتامبر 1967 فرمانی از سوی حزب و «گروه انقلاب فرهنگی» که مائو امضا کرده بود دستور داد که ارتش نظم را برقرار کند و توده‌های مردم نیز تحت رهبری چوئن لای کلیه‌ی سلاح‌های خود را به حزب بازگردانند. هرنوع انتقاد به نظام اقدامی «ضد انقلابی» و «چپ‌گرایی افراطی» قلمداد می شد. حزب اعلام کرد که هر آن‌چه در تابستان 1967 رخ داده منسوب به سازمانی ضدانقلابی، آنارشیست، تروتسکیست و چپ افراطی موسوم به «سپاه 16 مه» و تحت رهبری لیو شائو چی بوده است. بسیاری از شورشیان نیز اعدام شدند. سپس در ماه اکتبر 1967 اغلب رهبران حزب که پیش‌تر تکفیر شده بودند دوباره در کنار مائو ظاهر شدند. (مایزنر، ص‌ص. 340-341)
با این حال چند سازمان از جمله شنگ وو لیین (کمیته‌ی ائتلاف بزرگ انقلابی پرولتاریایی استان هونان) که در استان زادگاه مائو تشکیل شده بود تا تابستان سال 1968 به مبارزه‌ی خود ادامه دادند. شنگ وو لین، ائتلافی مرکب ازگروه‌های کارگری رادیکال و پاسداران سرخ سرخورده که بین دو تا سه ملیون عضو داشت، تنها نماینده‌ی «چپ افراطی» بود که توانست بیانیه‌های خود از جمله «چین به کجا می‌رود؟» را به دست مردم خارج از چین برساند. (Kwok, K.C., p. 173) موریس مایزنر این سازمان را «منتقد ترین و دارای پیچیده‌ترین نظریات» درباره‌ی «طبقه‌ی حاکم سرخ» می‌نامد. رهبران این سازمان و دیگر سازمان‌های «چپ افراطی» در گوانگجی و پکن در سال 1968 به طرزی وحشیانه توسط ارتش و پلیس سرکوب شدند. (5)
خواسته‌های سازمان‌هایی که تحت نام «چپ افراطی» سرکوب شدند از این قرار بود: 1. خلع چوئن لای به عنوان نماینده‌ی «سرمایه‌داران سرخ» چین. 2. انحلال سپاه افسران ارتش که طبقه‌ی حاکم تلقی می‌شدند. 3. اتخاذ مدل دموکراسی کمون پاریس به منظور انحلال ارتش حرفه‌ای، برقراری انتخابات آزاد، حق عزل نمایندگان بی‌کفایت و کاهش مزد نمایندگان دولت تا حد مزد کارگران. 4. مخالفت با سیاست خارجی چین مبنی بر اتحاد با امپریالیست‌های درجه دوم از جمله فرانسه تحت حاکمیت دوگل و حکومت‌های «بورژوازی ملی » مانند پاکستان. 5. مخالفت با برنامه‌ی اتمی چین 6. تشکیل یک حزب کمونیست جدید. (Progressive Labor Party, p. 5)
اما مائو با تکیه‌ی هرچه بیش‌تر بر ارتش این جنبش‌ها را وحشیانه سرکوب کرد و سرانجام در آوریل 1969، در کنگره‌ی نهم حزب کمونیست چین که اکنون نیمی از اعضای آن را سربازان تشکیل می دادند، نام لین پیائو، رییس ارتش را در قانون اساسی چین به عنوان جانشین خود ثبت کرد. مایزنر می‌نویسد: «انقلاب فرهنگی با حمله‌ی تمام‌عیار به حزب کمونیست آغاز شد و با رستاخیز حزب پایان گرفت.» (ص. 348)
برخی از تحلیل‌گران می پندارند که جنبش چپ «افراطی» به‌رغم خواسته‌های برحق خود نتوانست به دو دلیل مائو را مستقیما به چالش کشد: نخست این که توده‌های مردم همواره مائو را مانند یک بت می‌پرستیدند و دوم این که این جنبش ها نیز در مورد نقش مائو دچار توهم بودند و می‌پنداشتند که مائو در نهایت به کمک آن‌ها خواهد آمد.Progressive Labor Party, pp 41-42) )

1970_china

پیامدهای انقلاب فرهنگی چه بود؟

بنا بر شواهد موریس مایزنر، در طی سال های 1966 تا 1976 که رسما دهه‌ی انقلاب فرهنگی نامیده می‌شود بیش از 400000 نفر در سراسر چین به قتل رسیدند. بخش اعظم این افراد در زمان سرکوب سازمان‌های کارگری و پاسداران سرخ «چپ‌گرای افراطی» در سال 1968 به قتل رسیدند. بسیاری نیز در سال 1970 در سرکوب شورش «چپی‌های افراطی» در نانجینگ اعدام شدند. علاوه بر کشته‌شدگان، میلیون‌ها نفر دستگیر و به زندان یا اردوگاه‌های کار اجباری در روستاها فرستاده شدند. میلیون‌ها نفر به تبعید در منچوریا و ژینژیانگ فرستاده شدند. میلیون‌ها نفر دیگر مورد شکنجه‌ی جسمانی یا روحی قرار گرفتند. (مایزنر، ص ص. 354-355).
انقلاب فرهنگی هیچ نتیجه‌ی مثبتی برای کارگران شهری نداشت. مایزنر می‌نویسد: «اگرچه شارل بتلهایم ادعا می‌کند که انقلاب فرهنگی به تحولی انقلابی در تقسیم کار صنعتی، یعنی حذف تدریجی تفاوت میان تکالیف اجرایی و مدیریتی، و تفاوت میان کار یدی و فکری منجر شد، هیچ گواهی برای اثبات این ادعاهای گزافه‌گویانه وجود ندارد. برعکس همه‌ی شواهد حاکی از آن است که روابط تولیدی در کارخانه‌ها پس از 1969 مانند سال‌های پیش از 1966 باقی ماند.»(ص. 363) ریچارد کراوس چین‌شناس آمریکایی در این‌باره می‌نویسد: «شعار «خودکفایی» مائو نمایانگر میل مائو به جایگزین کردن سرمایه‌ی کمیاب با کار انسان به عنوان یک راهبرد برای رشد اقتصادی بود.» (کراوس. ص. 63) خدمات اجتماعی نه بیش‌تر که کم‌تر شد (کراوس ، ص‌ص. 64) . شعار متداول انقلاب فرهنگی از این قرار بود: «انقلاب را درک کن ، تولید را افزایش بده.» ( کراوس ، ص. 60)
مدیریت واحدهای تولیدی در واقع در دست ارتش بود که تحت نام «کمیته‌های انقلابی» عمل می‌کرد. کارگران حق تغییر یا انتخاب محل کار خود را نداشتند. بیش از 50 درصد کارگران غیرکشاورزی به عنوان کارگران موقتی با حقوقی کم‌تر از حداقل مزد کار می‌کردند. دستمزدهای کارگران و کارمندان دایمی نیز بر مبنای رتبه‌های مختلف تعیین می‌شد که برای کارگران 8 رتبه، برای تکنیسین‌ها 15 رتبه و برای مدیریت 30 رتبه بود. تحت نام اولویت پاداش معنوی، هرگونه پاداش مادی برای کار بیش از معمول کارگران و دهقانان حذف شد. کارگران حق تشکیل اتحادیه‌های مستقل از دولت را نداشتند و اتحادیه‌های رسمی نیز نماینده‌ی کارگران دایمی دولت بودند که مزایای بیش‌تری دریافت می‌کردند و حتی می‌توانستند شغل خود را برای فرزندشان به ارث بگذارند.
میدان نفت تاچینگ در استان ایلونگ‌جیانگ و واحد تولید کشاورزی دازهای در استان شانک‌ژی که با کمک یارانه‌های دولت همواره از فناوری مدرن برخوردار و پاکیزه نگاه داشته می‌شدند به عنوان نمونه‌های پیروزی اراده‌باوری کارگران و زحمت‌کشان بر موانع مادی و تحقق خودکفایی و اشتراک باوری مورد ستایش ارگان‌های حزب قرار می‌گرفتند. یک کارگر و یک دهقان نمونه نیز از هریک از این واحدهای تولیدی به سبب میزان از خودگذشتگی و سخت‌کوشی‌شان به عنوان قهرمانان ملی مورد تقدیر قرار گرفتند و یکی از این دو نفر دهقانی بود به نام چن یونگویی که به عضویت در حزب و رهبری آن ارتقای مقام یافت. آنان همانا نمونه‌های چینی استاخانوف روسی بودند.(6)
مایزنر استدلال می‌کند که در حقیقت دهقانان شرکت فعالی در انقلاب فرهنگی نداشتند و صرفاً توسط فرمان‌های دولت تشویق می‌شدند تا میزان تولید کشاورزی را افزایش دهند. دهقانان چینی که تا پیش از»جهش بزرگ به پیش» در ماه‌های سرد زمستان استراحت می‌کردند، حال ناگزیر بودند که در اوقاتی که مشغول کشت و درو نبودند به کارهای صنعتی یا سد سازی به‌همت نیروی جسمانی صرف بپردازند. بیش از 20 میلیون دهقان چینی یا به صورت نیمه‌وقت یا تمام‌وقت مشغول به کارهای صنعتی در روستاها شدند. با این حال پس از انقلاب فرهنگی شکاف بین درآمد کارگران شهری و دهقانان به همان اندازه‌ی پیشین باقی ماند. در واقع اگرچه دهقانان، چه مرد، چه زن و چه کودک بیش‌تر و شدیدتر از پیش کار می‌کردند «سطح زندگی دهقانان و سرانه‌ی مصرف آذوقه در روستاها افزایش نیافت. روستاها همواره از لحاظ اقتصادی توسط شهرها استثمار شدند و به عنوان منبع اصلی انباشت سرمایه توسط دولت برای سرمایه‌گذاری در صنایع باقی ماندند.» (مایزنر ص. 363). کراوس نیز می‌نویسد که «انقلاب فرهنگی استثمار دولتی قشر کشاورزی را به منظور سرمایه‌گذاری در صنعت ادامه داد.» (کراوس، ص. 74)
بهبودهایی در سطح پیش‌گیری از بیماری‌های واگیر به کوشش دهقانانی که تعلیمات ابتدایی را در زمینه‌ی بهداشت دریافت می‌کردند انجام شد. البته بخش اعظم هزینه‌ی این بهبودها را واحدهای تولیدی روستاها متقبل می‌شدند و نه دولت مرکزی. با این حال سطح خدمات بهداشتی در روستاها همواره بسیار پایین‌تر از شهرها باقی ماند. ( مایزنر، ص. 360)
خط‌مشی مائو در مورد آموزش و پرورش ــ تمرکز بر افزایش دبستان ها و اجباری کردن پنج سال اول دبستان ــ معطوف به ایجاد طبقه‌ی کارگری بود که به اندازه‌ی کافی سواد داشته باشد تا بتواند کارگران خوبی را ارائه دهد. آموزش و پرورش در سطح متوسطه و دبیرستان پیشرفتی نکرد و در سطح دانشگاهی تقریبا متوقف شد یا به آموزش اندیشه‌ی مائو و تعلیمات نظامی تقلیل داده شد.
روشنفکران و دانشجویان دگراندیش به‌شدت مورد حمله‌ی انقلاب فرهنگی قرار گرفتند. میلیون‌ها روشنفکر شاهد غارت خانه‌ها و سوزاندن کتاب‌ها و دست‌نوشته‌هایشان شدند، مورد شکنجه‌ی روحی و جسمانی قرار گرفتند و به زندان یا تبعید در اردوگاه‌های کار در روستاها یا مناطق دورافتاده مانند مانچوریا و ژین‌ژیانگ فرستاده شدند. کلیه‌ی نشریات در رشته‌های علوم انسانی و علوم اجتماعی توقیف شدند. تا مدت‌ها چیزی به جز آثار مائو و بحث‌های ایدئولوژیک حزبی منتشر نمی‌شد. کتاب‌فروشی‌ها خالی بود. استفاده از کتابخانه‌ها تنها برای قشر محدودی از اعضای حزب مجاز بود. هیچ کار هنری به جز اپراها و باله‌های جیانگ چینگ تولید نمی‌شد. در ماه‌های نخست انقلاب فرهنگی امتحانات ورودی به دانشگاه‌ها تا مدت‌ها به تعویق افتاد و دانشگاه‌ها که از دانشجو تهی شده بودند حتی تا اواسط دهه‌ی 1970 تنها یک‌سوم جمعیت سابق خود را بازیافتند. پس از انقلاب فرهنگی، تا سال 1977، نتایج کنکور سراسری ملاک ورود به دانشگاه محسوب نمی‌شد. تنها دانشجویانی که از ارتش یا بریگادهای تولیدی و حزب توصیه‌نامه داشتند می‌توانستند در دانشگاه‌ها ثبت‌نام کنند. (کراوس، ص. 74)
بین سال‌های 1966 و 1976 بیش از 17 میلیون جوان شهری از جمله جوانان تحصیل‌کرده، دانش‌آموزان، پاسداران سرخ «چپ افراطی» به روستاها فرستاده شدند تا «از روستاییان درس بیاموزند» یا «شکاف بین شهر و روستا را کم کنند». اما درواقع دولت با این کار می‌خواست مشکل عظیم بیکاری را در شهرها کاهش دهد و همچنین جوانان ناراضی و پاسداران سرخ سرخورده را منفعل کند. جوانانی که خواسته یا ناخواسته به روستاها اعزام شدند، پس از بازگشت خود را «نسل بربادرفته » نامیدند. (مایزنر، ص. 369)
مایزنر نتیجه‌گیری می‌کند: «شکست اصلی انقلاب فرهنگی این بود که نهادهای دموکراتیکی را ایجاد نکرد که به جمعیت کارگران اجازه دهد تا وسایل تولید را تحت کنترل خود قرار دهند… نتیجه‌ی نهایی انقلاب فرهنگی همانا بازنشانی ساختار سیاسی بود که منشاء اصلی گرایش‌های «تجدیدنظرطلب» نامیده شده بود. تا سال 1970 ، 95 درصد اعضای عزل‌شده‌ی حزب بازگردانده شدند.» (ص. 369)
کراوس با استناد به آمار و ارقام اقتصادی می‌نویسد که میزان تولید ناخالص ملی در طی سال‌های انقلاب فرهنگی هر سال شش درصد افزایش یافت. مایزنر نیز با استناد به آمار و ارقام اقتصادی نشان می‌دهد که بین سال‌های 1964 تا 1974 تولید صنعتی به میزان 190 درصد و تولید کشاورزی به میزان 51 درصد افزایش یافت. (مایزنر ص. 396) بااین‌حال هردو تاکید می‌کنند که در این سال‌ها سطح زندگی توده‌های مردم بهبود نیافت. برعکس، صنایع سنگین به زیان صنایع سبک افزایش یافت (کراوس، صص. 63-64) کراوس همچنین نتیجه می‌گیرد که انقلاب فرهنگی با ایجاد یک زیرساختار صنعتی به همت کارگران و دهقانان زن و مرد و کودک و انجام بهبودهایی در سطح سوادآموزی ابتدایی و کمک‌های اولیه، مبنای «معجزه‌ی دانگ شیائو پینگ» و اصلاحات پسامائوئیستی را فراهم ساخت. (کراوس صص 81-82).
کراوس شروع انقلاب فرهنگی را به رقابت میان چین و شوروی نسبت نمی‌دهد، اما اذعان می‌کند که انقلاب فرهنگی با ایجاد زیرساختاری صنعتی و طبقه‌ی کارگری مطیع باسوادی ابتدایی و حقوق نازل به مائو کمک کرد تا با آمریکا معامله کند و شوروی را در رقابت ابرقدرت‌ها تضعیف کند. او تأکید می‌کند که مذاکرات مائو با دولت آمریکا در سال های 1969 تا 1972 و سفر نیکسون به چین منجر به گرفتن امتیازهای اقتصادی و دیپلماتیک برای چین و همچنین دادن امتیازهایی به آمریکا برای تقویت آمریکا در جنگ ویتنام شد.
مایزنر و کراوس هردو اذعان می‌کنند که مائو چنان تشنه‌ی تقویت قدرت اقتصادی و سیاسی چین و پیشی گرفتن از شوروی بود که همزمان با معامله با آمریکا، با دولت نظامی پاکستان، دولت آپارتاید آفریقای جنوبی، فرانکو در ایتالیا، پینوشه در شیلی و دیگر دولت‌هایی که پیش از آن «ارتجاعی» می‌نامید نیزمصالحه کرد. (مایزنر، ص. 388 و کراوس ص. 91). او همچنین در این میان لین پیائو رییس ارتش را که پیش‌تر به‌عنوان جانشین خود منصوب کرده بود به سبب مخالفت پیائو با معامله با آمریکا سر به نیست کرد. (کراوس ص. 93-94)

نتیجه‌گیری

حال که با واقعیت‌ها و پیامدهای انقلاب فرهنگی آشنایی بیشتری پیدا کرده‌ایم می‌توانیم درک بتلهایم از گذار ازسرمایه‌داری به سوسیالیسم و ادعاهای او در مورد انقلاب فرهنگی را در سطح عمیق‌تری بررسی کنیم.
بتلهایم اذعان می‌کند که جوامع «سوسیالیستی» زمان او موفق نشده‌اند بر تولید ارزش که مارکس شاخص نظام سرمایه‌داری می‌دانست فائق شوند. با این حال او ادعا می‌کند که چین مائوئیست توانست با ایجاد یک اقتصاد برنامه‌ریزی شده‌ی «واقعی» و انقلابی فرهنگی که در حقیقت باید «انقلاب ایدئولوژیک» نامیده شود شیوه‌ی تولید را متحول کند و تقسیم کار اجتماعی را کاهش دهد.
به عبارت دیگر، از منظر بتلهایم، حرکت در مسیر مبارزه با تولید ارزش نخست از طریق الغای بازار و ایجاد اقتصاد برنامه‌ریزی شده و سپس از طریق «انقلاب ایدئولوژیک» برای مبارزه با سازمان سلسله مراتبی تولید و تضاد بین کار فکری و یدی انجام‌پذیر می‌شود.
این انقلاب ایدئولوژیک چیزی نیست جز تشویق توده‌ها به افزایش تولید با تکیه بر اراده‌باوری و نیروی جسمانی صرف یا «رشد قائم به ذات». آلن بدیو معنای اراده‌باوری و «سلطه‌ی امر سیاسی،» شعار معروف انقلاب فرهنگی را به‌خوبی بیان می‌کند: «تسلیم شدن در برابر اندیشه‌ی مائو باعث شد که… ساختن یک کشتی 10 هزار تنی با دستان بدون وسیله امکان‌پذیر شود… فکر نکنید که این سخن من وارونه‌گویی است. واقعیت این است که ذهنیت در برابر گفتمان ایمان تسلیم می‌شود تا موانع را بشکند… اعتمادبه‌نفس، همانا فرایند سوژه را ایجاد می‌کند.» ( بدیو، 2002، ص‌ص. 651)
بتلهایم همچنین ادعا می‌کند که «فرایند صنعتی‌شدن در چین بدون کاهش سطح زندگی توده‌های دهقان محقق شده، برعکس، سطح زندگی آن‌ها به نحو چشم‌گیری افزایش یافته و همواره رو به افزایش است.» (بتلهایم، 1970، ص. 81)
اما فاکت‌های مربوط به انقلاب فرهنگی حاکی از آن است که اگرچه در طی سال های 1964 تا 1975 میزان تولید صنعتی 190 درصد و میزان تولید کشاورزی 51% افزایش یافت و اگرچه میزان تولید ناخالص ملی در طی سال‌های انقلاب فرهنگی هر سال 6 درصد افزایش یافت، سطح زندگی توده های مردم بهبود نیافت.
فاکت‌ها همچنین نشان می‌دهد که در سال‌های انقلاب فرهنگی، حاکمیت ارتش بر قلمرو تولید افزایش و سرکوب کارگران و دهقانان شدت یافت. تلاش کارگران و جوانانی که ادعای مائو مبنی بر دموکراسی کمون پاریس 1871 و کنترل کارگران و زحمتکشان بر فرایند تولید را جدی گرفته بودند، صرفا منجر به شکنجه، قتل، زندانی شدن، کار شاق در اردوگاه های کار یا تبعید آنان شد.
آن‌چه که در انقلاب فرهنگی رخ داد از منظر نظریه‌پردازان مارکسیستی مانند نایجل هاریس، پارش چاتوپادهیای و رایا دونایفسکایا همانا «انباشت بدوی سرمایه» بود. فرایندی که مارکس در بخش پایانی جلد اول کتاب سرمایه به آن می‌پردازد تا نشان دهد که «سرمایه‌ی آغازین» در غرب بر مبنای استثمار وحشیانه‌ی دهقانان خلع ید شده از زمین در اروپا، سیاه‌پوستان آفریقایی و بومیان به بردگی گرفته شده در «جهان نو» ایجاد شد.
در حقیقت انقلاب فرهنگی و گفتمان مائو درباره‌ی خودکفایی، فداکاری، مبارزه با اکونومیسم و تأکید هرچه بیشتر بر ایثار و از خود گذشتگی صرفا شعارهایی بودند برای تشویق هرچه بیش‌تر توده‌های مردم به افزایش تولید به منظور ارتقای چین به مقام یک ابرقدرت در سرمایه‌داری جهانی.
قانونی که بتلهایم تحت عنوان «قانون تنظیم اجتماعی اقتصاد» اختراع کرده و مختص به جوامع در حال گذار به سوسیالیسم می‌داند، چیزی نیست جز حسن تعبیری از قانون انباشت سرمایه، انباشت به منظور انباشت و تولید به منظور تولید. ادعای بتلهایم مبنی بر پیروزی انقلاب فرهنگی در مبارزه با تقسیم کار اجتماعی، جدایی کار فکری و یدی و جدایی شهر و روستا نیز ازپایه نادرست است. او سرشت انقلاب فرهنگی و نتایج واقعی آن را انکار می‌کند و به جای آن به تبلیغاتی در سطح «زبان جدید» کتاب 1984 جورج اورول روی می‌آورد. درک بتلهایم از سرشت و ویژگی‌های کار در جامعه‌ای سوسیالیستی فرسنگ‌ها با درک مارکس از کار آزادانه، آگاهانه، غیربیگانه شده و خلاق فاصله دارد.(7)
در بخش بعدی از این سلسله مقالات به درک بتلهایم از سرمایه داری دولتی در شوروی خواهم پرداخت.
فریدا آفاری
18 مه 2014
fafarysecond[at]gmail.com
* این مقاله در واقع چهارمین قسمت از مجموعه مقالات تئوری‌های مارکسیستی پیرامون سرمایه داری دولتی است که پیش از این همین نویسنده منتشر کرده است.
**نویسنده لازم می‌داند از ایوب رحمانی که با نظرات، انتقادات و ویراستاری خود در بهبود متن حاضر نقش داشت، تشکر کند.

پی‌نویس‌ها

1) این نظریه تاکنون توسط چند نظریه‌پرداز مارکسیست مورد انتقاد قرار گرفته و نادرست اعلام شده است چون مارکس در کتاب سرمایه هیچ‌گاه مرحله‌ای تاریخی را به عنوان تولید کالایی ساده به رسمیت نشناخته است. در سال 1943 مقاله‌ای بی‌امضا اما منسوب به ل.آ. لئونتیف و اعضای هیئت تحریریه معتبرترین ژورنال اقتصادی شوروی، زیر پرچم مارکسیسم، تحت عنوان «سؤالاتی پیرامون آموزش اقتصاد سیاسی» ادعا کرد که در گذشته آموزش اقتصا د سیاسی در شوروی نادرست بوده چون بحث خود را از فصل اول کتاب سرمایه و مفهوم تولید کالایی به عنوان وجه مشخص سرمایه‌داری آغاز می‌کرده. نویسندگان این مقاله ادعا می‌کردند که اگر از جانب «تاریخی» به فرایند تولید در جوامع بشری نگاه کنیم خواهیم دید که تولید کالایی، مبادله‌ی محصولات کار و پول پیش از ظهور سرمایه‌داری وجود داشته و ازاین‌رو مختص به سرمایه‌داری نبوده و پس از زوال سرمایه‌داری نیز ادامه خواهد یافت. آن‌ها می‌پنداشتند که نظامی اقتصادی به نام «تولید کالایی ساده» وجود دارد که ارزش ایجاد می‌کند و در نتیجه بر مبنای قانون ارزش عمل می‌کند اما ارزش اضافی ایجاد نمی کند و لذا استثمارگر نیست. لئونتیف و همکارانش همچنین ادعا می‌کردند که به سبب الغای مالکیت خصوصی وسایل تولید در شوروی و وجود اقتصادی برنامه ریزی شده، اقتصاد شوروی سرمایه‌داری دولتی محسوب نمی‌شود.
در سال 1944 رایا دونایفسکایا، اقتصاددان مارکسیست روسی آمریکایی این مقاله را به زبان انگلیسی ترجمه و در ژورنال معتبر امریکن اکونومیک ریویو منتشر کرد. در پاسخی که او به این مقاله نوشت، تز «تولید کالایی ساده» و غیر سرمایه‌داری را به زیر سؤال برد و تأکید کرد که اگرچه تولید برای مبادله به صورت فرعی یا اتفاقی در جوامع پیشاسرمایه‌داری وجود داشته، شیوه‌ی تولید کالایی بر آن جوامع حکم‌فرما نبوده. «در جوامع بدوی، برده‌داری یا فئودالی که در آن کالا به صورتی تصادفی یا در مقامی ثانوی وجود داشته، روابط اجتماعی، هرگونه که تلقی شوند، در هر صورت شفاف بوده‌اند. تنها در جامعه‌ی سرمایه‌داری است که روابط اجتماعی «شکل موهوم رابطه‌ای میان اشیا را کسب می‌کنند.» از این‌رو مارکس کالا را «در رسیده‌ترین مرحله {تکامل (م.)} اش تحلیل می‌کند. او قابلیت‌های تئوریک کالا را از نقطه‌ی آغاز تاریخی آن جدا می‌کند.» (ص. 536) لذا دونایفسکایا تأکید می‌کند که منظور مارکس از تولید کالایی، شیوه‌ی تولید در نظام سرمایه‌داری و تنها نظام سرمایه‌داری است.
کریستوفر آرتور در اثر خود، دیالکتیک جدید و کتاب سرمایه مارکس (2002)، با استفاده ازدو تز، «دیالکتیک نظام‌مند،» و «تئوری شکل ارزش،» مقوله‌ی ارزش نزد مارکس را بازبینی می‌کند. تز «دیالکتیک نظام‌مند» بر این امر تأکید می‌کند که ترتیب کتاب سرمایه، ترتیبی است مفهومی از مقوله‌ی سرمایه و نه ترتیبی تاریخی. بر این اساس آرتور استدلال می‌کند که آن‌چه مارکس در کتاب سرمایه مورد بررسی قرار داده از همان آغازنظام سرمایه‌داری بوده. به عبارت دیگر نظامی به نام «تولید کالایی ساده» که پیشا سرمایه‌داری باشد، شامل یک طبقه باشد، ارزش ایجاد کند، بر مبنای قانون ارزش عمل کند اما ارزش اضافه ایجاد نکند، وجود نداشته. (ص. 17). آرتور ادعا می‌کند که مارکس هیچ‌گاه به نظامی تحت عنوان «تولید کالایی ساده» اشاره نکرده. این اصطلاح که در جلد سوم سرمایه استفاده شده، ساخته و پرداخته‌ی انگلس بوده است (ص. 19) و توسط سوئیزی و میک و دیگر مارکسیست‌ها نیز به صورتی غیر انتقادی پذیرفته شده است. (ص. 17) مارکس می‌پنداشته که «مفهوم ارزش پیش از سرمایه‌داری وجود داشته اما تکامل ناب آن، یک شیوه‌ی تولید بر مبنای سرمایه را پیش‌فرض قلمداد می‌کند. “ (ص. 24) در جوامع پیشا سرمایه‌داری اگر یک تولیدکننده به هدف تولید میزان معینی از محصول دست نمی‌یافته با خطر از دست دادن کسب‌وکارش روبرو نمی‌شده. به عبارتی دیگر سازوکار»زمان کار لازم از لحاظ اجتماعی» یا قانون ارزش بر جامعه حکم‌فرما نبوده. (ص‌ص 19-20) لذا «ارزش تنها با رشد کامل سرمایه‌داری تحقق می‌یابد.» (ص. 23)
2)مارکس در فصل اول کتاب سرمایه می‌نویسد: «اشیای سودمند تنها به این دلیل به کالا تبدیل می‌شوند که محصول کارهای خصوصی‌یی هستند که مستقل از یکدیگر انجام می‌شوند.» (ص. 102 ترجمه‌ی حسن مرتضوی). آیا این جمله به این معنی است که مارکس صرفاً مالکیت خصوصی وسایل تولید را مبنای تولید کالایی می‌داند؟ در این مورد اقتصاددان مارکسیست هندی، پارش چاتو پادهیای، چنین پاسخ داده است: «در این جمله‌‌ی معروف مارکس… کار خصوصی به مالکیت قانونی وسایل تولید اشاره نمی‌کند. کار خصوصی در اینجا اساسا به معنی کارغیر مستقیما اجتماعی است و ربطی به شکل مالکیت ندارد.» (چاتوپاهیای 1994، ص. 122) چاتوپادهیای یادآور می‌شود که مارکس در کتاب سرمایه تنها به دو بدیل در برابر کار خصوصی اشاره می‌کند: 1. کار مستقیما اجتماعی در جوامع پیشاسرمایه‌داری که خصلتی اشتراکی داشته اما بر مبنای تسلط و روابط سلسله‌مراتبی بنا شده بوده. 2. کار مستقیما اجتماعی در یک جامعه‌ی پسا سرمایه‌داری که آزاد و همبسته است و در آن اعضای جامعه به صورتی مستقیم و اجتماعی شرایط تولید را از آن خود می‌کنند. چاتوپاهیای تأکید می‌کند که این نوع تولید اشتراکی که بر مبنای همبستگی «افراد اجتماعی» نهاده شده به هیچ وجه با فرمان یک‌شبه‌ی پرولتاریا تحقق نخواهد یافت و مستلزم تحول درخصلت کار است. (ص. 124)
3) مائو همواره از واژه ی سیاه برای توصیف زشتی و پلیدی استفاده می‌کرد. در حالی که در همان زمان جنبش حقوق مدنی سیاه‌پوستان آمریکا علیه این نوع نژادپرستی در ادبیات قیام کرده بود و شعار «سیاه زیباست» را رواج داده بود.
4) آلن بدیو ادعا می‌کند که سازمان‌های جوانان و کارگران قرارداد موقت که در شانگهای شورش کردند، توسط رهبران دست راستی حزب در شانگهای شورانده شده بودند تا «طبقه‌ی کارگر را در مسیر مطالبات فرقه‌ای با ماهیتی صرفاً اقتصادی بیاندازد.» (بدیو، 2005، ص. 495)
5) آلن بدیو در مورد حملات ارتش به دانشجویان دانشگاه های پکن در سال 1968 چنین می‌نویسد: «هزاران کارگر سازمان‌دهی شده احضار شدند تا بدون هیچ سلاحی دانشگاه ها را تسخیر و فرقه‌های مختلف را خلع سلاح کنند. مائو می‌پنداشت که طبقه‌ی کارگر باید در هر زمینه پیشگام باشد.» (بدیو، 2005و ص‌ص. 502-503) اما سیمون لیز در این مورد می‌نویسد: «آن نقش پیشگامی که در سطح نظریه به کارگران واگذار شده، در واقع پوششی است برای کنترل فراگیر ارتش.» (لیز، ص. 149)
6) بتلهایم در کتاب انقلاب فرهنگی و سازما‌ن‌دهی صنعتی در چین به دو واحد تولیدی تاچینگ و دازهای به عنوان نمونه‌های راه سوسیالیستی صنعتی‌شدن اشاره کرده بود.
7) برای آشنایی بیشتر با درک مارکس از کار غیر بیگانه شده رجوع کنید به
Marx’s Concept of the Alternative to Capitalism by Peter Hudis. Haymarket Books, 2013.
این اثر را حسن مرتضوی و فریدا آفاری ترجمه کرده‌اند که نشر روزبهان منتشر خواهد شد. برای مطالعه‌ی مقدمه این اثر رجوع کنید به اینجا
همچنین رجوع کنید به فریدا آفاری، «درک مارکس از بدیل سرمایه داری:  بررسی کتاب پیتر هیودیس»  در سایت نقد اقتصاد سیاسی، 25 ژانویه 2013


کتاب‌شناسی


Arthur, Christopher J. The New Dialectic and Marx’s Capital. Brill, 2004.
همچنین رجوع کنید به ترجمه‌ی فروغ اسدپور از این اثر که درسال 1391 تحت عنوان دیالکتیک جدید و سرمایه مارکس توسط نشر پژواک منتشر شده است.

Badiou, Alain, Alain Badiou and the Cultural Revolution: Special issue of Positions. Volume 13: #3, Winter, 2005

Badiou Alain. The Communist Hypothesis. London: Verso, 2010.

Bettelheim, Charles. Economic Calculation and Forms of Property: An Essay on the Transition between Capitalism and Socialism. New York: Monthly Review Press, 1975.

Bettelheim, Chalres. Cultural Revolution and Industrial Organization in China: Changes in Management and the Division of Labor. New York, Monthly Review Press, 1974.

Chattopadhyay, Paresh. The Marxian Concept of Capital and the Soviet Experience.Praeger Press, 1994.

Chattopadhyay, Paresh. “On ‘What Is Maoism?’ Some Comments” in Economic and Political Weekly. No. 22 (May 29, 2010)


D’Mello, Bernard. “What is Maoism?” in Economic and Political Weekly. No.21 (Nov. 2009)


Dunayevskaya, Raya. “A New Revision of Marxian Economics.” American EconomicReview. V.34, no.3 (Sept. 1944) pp. 531-537.

Dunayevskaya, Raya. Marxism and Freedom: From 1776 Until Today. New York, Humanity Books, 2000

دونایفسکایا، رایا. فلسفه و انقلاب: از هگل تا سارتر و از مارکس تا مائو. ترجمه حسن مرتضوی و فریدا آفاری. تهران: انتشارات خجسته. 1389 (1383)

Engels, Friedrich. Herr Eugen Duhring’s Revolution in Science. Marx Engels Collected Works. Volume 25. New York: International Publishers, 1987.

Harris Nigel. “China: Let a Hundred Flowers Bloom” in The Revolution is Dead, Long Live the Revolution: Readings on the Great Proletarian Cultural Revoution from an Ultra-Left Perspective. Hong Kong: The Seventies, 1976.

Hudis, Peter. Marx’s Concept of the Alternative to Capitalism. Haymarket Books, 2013.

Kraus, Richard. The Cultural Revolution: A Very Short Introduction. New York: Oxford University Press, 2012.

Kwock, K.C. “Everything Remains the Same after So Much Ado” in The Revolution is Dead, Long Live the Revolution: Readings on the Great Proletarian Cultural Revoution from an Ultra-Left Perspective. Hong Kong: The Seventies, 1976.

Leys, Simon. The Chairman’s New Clothes: Mao and the Cultural Revolution. London: Allison and Buby, 1981 (1977)

Ling, Ting, Thoughts on 8 March

Mao, Tse-tung. “On Contradiction.” Selected Works of Mao Tse-tung. 1937. Marxist.org


Mao, Tse-tung. “On the Correct Handling of Contradictions Among the People.” Selected Works of Mao Tse-tung. 1957. Marxists.org

مارکس، کارل. سرمایه: نقدی بر اقتصاد سیاسی. جلد یکم. ترجمه حسن مرتضوی. تهران: نشر آگاه ،1386


Meisner, Maurice. Mao’s China and After: A History of the People’s Republic. Third Edition. New York, Free Press, 1999 (1977)

Progressive Labour Party. “The Great Proletarian Cultural Revolution and the Reversal of Workers Power in China” in The Revolution is Dead, Long Live the Revolution: Readings on the Great Proletarian Cultural Revoution from an Ultra-Left Perspective. Hong Kong: The Seventies, 1976.

Riskin, Carl. China’s Political Economy. The Quest for Development Since 1949. New York, Oxford University Press, 1988.

Sheng-Wu-Lien. “Whitehr China?” in The Revolution is Dead, Long Live the Revolution: Readings on the Great Proletarian Cultural Revoution from an Ultra-Left Perspective. Hong Kong: The Seventies, 1976.

Shuet, Yu. “The Dusk of Rationality” in The Revolution is Dead, Long Live the Revolution: Readings on the Great Proletarian Cultural Revoution from an Ultra-Left Perspective. Hong Kong: The Seventies, 1976.

Wang, F.H. “On the Great Proletarian Cultural Revolution.” in The Revolution is Dead, Long Live the Revolution: Readings on the Great Proletarian Cultural Revoution from an Ultra-Left Perspective. Hong Kong: The Seventies, 1976.

Zizek, Slavoj. Mao on Practice and Contradiction. London: Verso, 2007.