lundi 3 novembre 2014

کوبانی حتی اگربرخی ازرهبرانش با دشمن سازش کنند؟،همچنان سنگرِآزادگان است

کوبانی حتی اگربرخی ازرهبرانش با دشمن سازش کنند؟،همچنان سنگرِآزادگان است
 
فرصت طلبانِ سیاسی دررابطه با قتل عام کودکان،زنان،زحمتکشان  وکارگران توسط اسرائیل
درنوار"غزه" سکوت کردند واستدلالشان این بود که مقاومت درفلسطین ارتجاعی است؛
لذا ما را با ارتجاع کاری نیست
همان فرصت طلبان سیاسی اینبار مقاومتِ مردم کوبانی دربرابر"داعش"این مُزدورانِ امپریالیسم
آمریکا را با برچسب های ناسیونالیستی،کمرنگ جلوه دادند و ازاین طریق به چشمِ آنان خاک پاشیدند
 
نگاه کنید به مقالات آقایان بهمن شفیق،عباس فرد،بابک پایور،ایرج فرزاد،سیامک ستودهو محسن احمدی
براستی درکوبانی چه می گذرد؟ باهم مجموعه ذیل را مرورمی کنیم
زنان و مردان رزمنده کوبانی با مبارزه مسلحانه خود با دشمن کارگران و ستمدیدگان خاورمیانه، قدم در راهی گذاشته اند که تنها راه پایان دادن به سلطه سرمایه داران (چه امپریالیست ها و چه سرمایه داران وابسته در کشورهای تحت سلطه) در منطقه می باشد.از این رو مبارزه آنان در مسیر تاریخ رو به جلو قرار دارد.  در راستای راهی پر فراز و نشیب، پر پیچ خم و مملو از درهم شکستن ها و دوباره سر بر آوردن ها، سوختن ها و از خاکستر خود دوباره زنده شدن ها، شکست ها و پیروزی ها و بالاخره پیروزی. تاریخ اصولاً این چنین به پیش رفته است
آن چه امروز در کوبانی می گذرد نمود غرور آفرین و تحسین برانگیز پیکار سترگ خلق با ضد خلق، نمود مبارزه مسلحانه خلق های منطقه خاورمیانه با امپریالیسم، این دشمن اصلی توده های منطقه است
این را دشمن به خوبی می داند که کوبانی دیگر یک محل کوچک در خاورمیانه نیست، کوبانی آغاز راهی است که در مسیر آن کوبانی های کوچک و بزرگ دیگر قرار گرفته اند، کوبانی های شعله ور از خشم و کینه و انفجار مردمانی سوخته از ظلم و جنایات سرمایه داران و حکومت های حامی شان. کوبانی امروز آموزگار راه مبارزه قاطع با امپریالیست ها و سگان زنجیری شان در خاورمیانه است
مقاومت مسلحانه درکوبانی،ناقوس مرگ شب پرستان!
نگارش : اشرف دهقانی
متن کامل را درلینک ذیل ملاحظه کنید
خطایی استراتژیک خواهد بود اگر به شیوه‌ی نگاه سیاسی مسلط، داعش را گروه «بنیادگرای مذهبی» بدانیم. این عبارت، ماهیت آنچه را که از دهه‌ها پیش در خاورمیانه در حال روی دادن است و هم‌اینک به اوج خود رسیده به چیزی موهوم و باب دل تفسیرهای رسمی و غالب تقلیل می‌دهد و هسته‌ی اصلی رویدادهای منطقه را پنهان و آن را به گروهی نظامی و خشن محدود می‌کند. به کار بردن عبارت «بنیادگرای مذهبی» درباره‌ی داعش مثل آن است که بخواهیم ماشین جنگی هیتلر را صرفن با ترم نژادپرستی و بنیادگرایی نژادی توضیح دهیم و آنچه را که تنها محدود به سطوحی از ایدئولوژی فاشیسم بود، به همه‌ی مقدمات، سطوح و نتایج آن تعمیم دهیم و نقش تعیین‌کننده و غایی سرمایه‌داری حاکم بعد از جنگ اول جهانی و آرایش سیاسی بین‌المللی سال‌های منتهی به قدرت‌گیری فاشیسم را نادیده بگیریم. 
مقاومت کوبانی احضار امر ناممکن است و به میان کشیدن پای آرمان‌هایی که فاتحان خودخوانده‌ی تاریخ دوران‌اش را پایان یافته نامیده بودند به دل وضعیتی که نیروهای ائتلاف برای حفاظت از آن به منطقه آمده‌اند. بنابراین مسلم است که کوبانی در"ضدوضعیت" ایستاده است و فقط با حذف آن است که می‌توان وضعیت را به نظم مستقر بازگرداند. کوبانی ثابت کرد که می‌توان تنها با مقاومت نقاب از چهره‌ی فاشیسم برانداخت و نشان داد که پشت عنوان داعش کدام سیستم دست‌اندرکار فربه کردن خشونت است و نظم نوین منطقه تامین کننده‌ی منافع چه دولت‌هایی است. کوبانی نشان داد درغیاب رسانه‌های جریان اصلی که درباره‌ی وضعیت خودگردان کانتون‌ها سکوت مطلق اختیار کرده بودند و تا مدت‌ها در برابر وضعیت در حال محاصره‌ی شهر در سانسور خبری بودند و هم‌اینک فونت‌های درشت تیتر "کوبانی سقوط کرد" را از پیش آماده ساخته‌اند،می‌توان با اتکا به قدرت مردم اطلاع‌رسانی کرد، افشا کرد، دست به مقاومت زد و امیدوار بود که حتا اگر شهر سقوط کند، با همه‌ی عرصه‌های به غارت رفته و پایمال شده دوباره باز پس گرفته خواهد شد.
کندال مانیش، سازنده و یکی از خواننده‌گان سرود «مارش روژئاوا»، گریلای یگان‌های مدافع خلق است. همان نیرویی که در کنار یگان‌های مدافع زنان بازوی مسلح مدافعان روژئاوا محسوب می‌شوند
متن کامل را درلینک ذیل دریابید
ypgmixed
امروز، زنان و مردان مبارز کورد، برای آزادی و جانشان با این گروه‌های ارتجاعی که حضورشان در منطقه توسط امپریالیسم، متحدین و عوامل منطقه‌ای‌اش تسلیح و پشتیبانی می‌شود، می‌جنگند. نه تصادفی است و نه صرفن نمادین  که داعش با تسلیحات ایالات‌متحده به کوبانی حمله می‌کند. خصوصن نقش زنان رزمنده در مقاومت کردستان در هر سطحی از نبرد و فرماندهی، تمثیلی قهرمانانه از جانفشانی است
طرح جبهه ی متحد میان کوبانی و فلسطین
جبهه‌ی خلق برای آزادی فلسطین همبستگی خود را با مقاومت کوردهای کوبانی در مبارزه برای دفاع از خود و اجتماعشان در مقابل گروه ارتجاعی داعش اعلام کرد، [داعشی] که ورودش به منطقه‌ی ما از طرف نیروهای امپریالیست و نوکران آنها تسهیل و پشتیبانی شده است
متن کامل بیانیه را درلینک ذیل جستجوکنید
تکثیراز جهانگیر محبی 
ارسال به: اعضای گروه یاهو،گوگل،شخصیتهای سیاسی-اجتماعی-اقتصادی-فرهنگی
هنری،سازمانها،احزاب،نشریات، رادیوها،تلویزیونها،انجمنهای
زنان-دانشجویان-دانش آموزان-معلمان-روزنامه نگاران
وبلاگ نویسان-نویسندگان،تشکلهای کارگری
و سایت ها در داخل و خارج از کشور
کارگر زندانی آزاد باید گردد
انترناسیونال است؛نجات انسانها
صلح اعترافِ آشکاربه حقیقت است
تلاش برای لغومجازات اعدام،بخشی ازمبارزه طبقاتی است  خوشبختی انسان درمبارزه برای آزادی وعدالت اجتماعی استکارگران و زحمتکشان جهان؛آگاه،متحد ومسلح شوید سرنگون باد رژیم سرمایه داری جمهوری اسلامی به دست کارگران وزحمتکشان
زنده و پُرتوان باد انقلابِ رهایی بخشِ خلقهای تحت ستم
ننگ و نفرت برفرصت طلبانِ سیاسی
 

گفت و گو با زنان اصفهانی؛ روزهای پس از اسیدپاشی

گفت و گو با زنان اصفهانی؛ روزهای پس از اسیدپاشی

«شهر خلوت شده است، اگر كسي اين جرات را به خود بدهد و از خانه خارج شود، مي‌بيند اصفهان ديگر مثل قبل نيست؛ خيابان‌ها حسابی خلوت شده‌اند و خیلی ها تا هوا تاريك نشده، می روند خانه.»
اين را «زهرا» مي‌گويد؛ دختري اصفهاني كه اگرچه بعد از حادثه اسيدپاشي ترس زيادي براي رفتن به خيابان‌هاي شهر دارد اما مجبور است براي انجام برخي كارها خانه را ترك كند: «اين روزها تا مجبور نشوم، بيرون از خانه نمي‌روم و اگر هم بروم، تا قبل از تاريك شدن هوا خودم را به خانه مي‌رسانم.»
مي‌توان گفت زهرا دختر شجاعي است زيرا «هاله» 28 ساله مي‌گويد از زماني كه اين حادثه تلخ براي دختران اصفهاني رخ داده، زندگي‌ او فلج شده است: «الان نزديك 15 روز است كه از خانه بيرون نرفته‌ام. تمام كلاس‌هايم را رها كرده‌ام و اگر هم از خانه بيرون بروم، از ماشين پياده نمي‌شوم و شيشه‌ها هم تمام مدت بالا هستند.»
اين شرايط فقط براي هاله نيست، او مي‌گويد تمام خانم‌هايي كه با آن ها ارتباط دارد نيز در شرايط مشابهي به سر مي‌برند. «ندا» كه دو سال قبل ازدواج كرده، اين روزها را سراسر اضطراب توصيف مي‌كند و مي‌گويد: «هنوز براي ما روشن نشده است كه اين جنايت را يك نفر انجام داده يا چند نفر.»
«ندا» براي پي گيري اخبار مربوط به اسيدپاشي، رسانه‌هاي سراسري كشور را دنبال مي‌كند زيرا فكر مي‌كند رسانه‌هاي خارجي يا شبکه هاي اجتماعي تمام واقعيت را نمي‌گويند و اخبار آميخته با شايعه را منتشر مي‌كنند: «اما متاسفانه از اخبار سراسري هم اطلاعاتي به دست نمي‌آورم كه مطمئن شوم مي‌توانم بعد از دو هفته از خانه خارج شوم يا نه. در اخبار فقط اشد مجازات را براي فرد جاني خواسته‌اند و گفته‌اند كه چند فرد مظنون را دستگير كرده‌اند؛ يعني به صورت قطعي اين اطمينان را نداده‌اند كه فرد يا افراد جنايت كار دستگير شده‌اند.»
مقامات رسمی چند روزی است که در این باره سکوت کرده اند. در تازه ترین اظهارنظر، «نقوی حسینی»، سخن‌گوی کمیسیون امنیت ملی مجلس ایران گفته است: «فردی روانی این اقدام را انجام داده است.»
پیش از این بارها مسوولان حکومت ایران گفته بودند این کار توسط عوامل وابسته به دستگاه های جاسوسی غرب و اسراییل انجام شده است. امام جمعه اصفهان هم دو روز پیش در خطبه های نماز جمعه این شهر گفت: «بر همه مردم واجب شرعی است که برای دستگیری عامل اسیدپاشی کمک کنند تا او به سزای اعمالش برسد.»
استاندار اصفهان گفته است 10 تیم امنیتی برای شناسایی اسیدپاش تشکیل شده، ده ها نفر هم به عنوان مظنون بازداشت شده اند ولی شاید اسیدپاش از اصفهان فرار کرده باشد. او هم گفته احتمالا یک «فرد روانی» این کار را انجام داده است.
اظهارنظرهای رسمی در 10 روز گذشته حاکی از آن هستند که فعلا مسوولان حکومت ایران تمرکز بیش‌تری برای بازداشت خبرنگاران و برخورد با رسانه هایی دارند که به گفته آن ها با جوسازی درباره اسیدپاشی سبب هراس اجتماعی شده اند. «مائده» 35 ساله است. او كه از كودكي ساكن اصفهان بوده، ترجيح مي‌دهد بميرد تا اين كه روي صورتش اسيد ريخته شود. او كه تحصيلات معماري دارد، مانند ديگر زنان اصفهاني از زمان تاييد اين حادثه در اصفهان، خانه را ترك نكرده و تمام كارهاي خود را به زماني موكول كرده است كه تكليف اين ماجرا از سوي مسوولان مشخص شود: «چند سال قبل شايعه شده بود كه يك قاتل جاني در اصفهان پرسه مي‌زند اما يادم مي‌آيد كه در آن زمان چنين ترسي نداشتم، راحت به كارهاي روزانه‌ام مي‌رسيدم و رفت وآمدم در شهر برقرار بود اما اسيد چيزي نيست که بتوانم به راحتي از كنار آن عبور كنم. الان حتي در ماشين هم كه هستم، مي‌ترسم. با خودم مي‌گويم اگر گير قاتل بيفتم، تكليف روشن است؛ با گلوله يا چاقو كشته مي‌شوم اما فكرش را هم نمي‌كنم كه اسيد روي صورتم بپاشند و بتوانم با اين زخم زندگي كنم. واقعا ترجيح مي‌دهم بميرم.»
مائده كه نگراني و ترس از صداي او آشكار است، مي‌گويد بالاخره خود را زماني از اين حبس اجباري خارج مي‌كند كه از دستگيري اسيدپاش مطمئن شود.
«عاطفه»، مادر است. او يك دختر دارد به نام «مريم» كه اصلا حاضر نيست به او اجازه خروج از منزل بدهد. مي‌گويد مي‌دانم دخترم اين شجاعت را دارد كه از خانه خارج شود اما من اجازه نمي‌دهم: «الان شهر نسبت به گذشته بسيار خلوت شده است. البته مي‌گويند كه پليس‌هايي با لباس شخصي شهر را تحت كنترل دارند اما شايد اگر با لباس پليس در شهر مشاهده مي‌شدند، براي ما اطمينان بيش‌تري به همراه مي‌آورد. البته شايد براي دستگيري مجرم بهتر باشد پليس‌ها شناسايي نشوند.»
مريم اين روزها دچار ترديد است؛ مانند بسياري از دختران و زنان اصفهاني. او اين ترديد را دارد كه اسيدپاش دستگير شده است يا نه. مي‌گويد مردهاي اصفهان نيز اين روزها حال بهتري از زنان ندارند. مادر مريم مي‌گويد: «درست است كه زن ها هدف اصلي هستند اما فكر مي‌كنيد نگراني مردها از اتفاقاتي كه در كمين زن‌ها، دختران و خواهران شان است می گذارد خواب راحت كنند؟»


منبع: ایران وایر

در پشت عنوان «نوار گفتگوهای دو سازمان را رفقای فدایی هم داشتند ولی منتشر نکردند»چه نهفته است؟ فریبرز سنجری

در پشت عنوان «نوار گفتگوهای دو سازمان را رفقای فدایی هم داشتند ولی منتشر نکردند»چه نهفته است؟
فریبرز سنجری
 


در یازدهم اردیبهشت ماه (1393) رفیق تراب حق شناس که چند سال پیش مبادرت به علنی نمودن نوار های "گفتگو های فی مابین دو سازمان چریکهای فدائی خلق ایران و بخش مارکسیست مجاهدین خلق" در دوران شاه کرده بود با انتشار نوشته ای تحت عنوان: "نوار گفتگوهای دو سازمان را رفقای فدایی هم داشتند ولی منتشر نکردند: رد یک اتهام"، ادعا نموده است که نویسنده این سطور با نادرست دانستن روایت ایشان از این نوارها ، برخورد شایسته ای با وی نکرده است. تراب در نامه خود نوشته است که: "رفقا اشرف دهقانی و فریبرز سنجری... منکر آن شدند که من نسخه ای از نوار ها را به رفیق حرمتی پور داده ام."   و درست به همین دلیل هم مدعی شده است که "این برخورد شایسته آن ها نبوده و نیست". به این ترتیب کسی که برای به اصطلاح "رد یک اتهام"  قلم به دست گرفته ، دو نفر دیگر را متهم می کند تا از خود رفع اتهام نماید.
اما من چه گفته ام که امروز متهم می شوم به اینکه با ایشان برخورد "شایسته" نکرده ام و به "انکار و اتهام" پرداخته ام؟
وقتی که تراب حق شناس "از طرف جمع تنظیم و انتشار آرشیو سازمان پیكار در راه آزادى طبقهء كارگر" در سپتامبر 2010  مبادرت به انتشار و علنی کردن نوار های: "گفت و گوهاى درونى بین دو سازمان چریكهاى فدائى خلق ایران و مجاهدین خلق ایران" نمود، نویسنده این سطور  در جلسه ای پالتاکی به تاریخ 15 ژانویه 2011 و همچنین در مطلبی که به درخواست نشریه آرش برای شماره 105 و 106 این نشریه - که در مارچ 2011 منتشر شد - نوشتم به موضوع این نوار ها پرداخته و چند مورد مشخص را توضیح دادم.
قبل از هر چیز نوشتم که: "باید از خارج شدن آن ها از پستوی انبار ها و یا به قول رفیق حمید اشرف از "زوایای انبار ها"ی (نوار شماره 2 قسمت 3) دور از دسترس عموم، خوشحال بود؛ و به هر حال متشکر بود که چنین کاری صورت گرفته است." و سپس این سئوال را مطرح کردم که: "براستی چه ملاحظاتی رفیق تراب حق شناس یعنی دارنده نوار های مورد بحث را بر آن داشته بود که تا کنون این اسناد را از انظار عموم مخفی نگهدارد؛ آن هم در شرایطی که هیچ یک از کسانی که در این نوار ها از سوی سازمان های شان سخن می گویند دیگر در بین ما نیستند - آن ها یا در درگیری با نیرو های امنیتی رژیم ددمنش شاه جان باخته اند (رفقا حمید اشرف و بهروز ارمغانی) و یا در همان سال های اولیه استقرار جمهوری اسلامی بدست جلادان این رژیم سرکوبگر ، اعدام گردیده اند (رفقا تقی شهرام و جواد قائدی) - و از آن مهمتر این که، اکنون چند دهه است که سازمان هائی که نمایندگان شان در این نوار ها از سوی شان سخن می گویند در بطن سیر رو به رشد مبارزه طبقاتی، تغییرات بزرگی کرده و برخی اساساً دیگر موجودیت عینی ندارند." و تاکید هم کردم که: "مایلم بر این نکته نیز تاکید کنم که ملاحظات فوق قبل از این که از زاویه انتقادی مورد نظرم باشد، از این نظر طرح می شوند تا توجه دیگرانی که اسنادی از این دست در اختیار دارند را به ضرورت انتشار آن ها جلب کنم." و سپس با اشاره به  ملاحظاتی که گاه مبنائی برای توجیه تاخیری چنین طولانی در رو نمائی از نوارهای مورد بحث قرار می گیرد این سئوال را مطرح کردم که: "باید پرسید پس امروز چه ملاحظاتی باعث علنی شدن و علنی کردن این اسناد شده ؟" و بعد هم گفتم که " آیا منتشر کنندگان این اسناد قصد پاسخگوئی به این سوالات را دارند؟ امیدوارم که داشته باشند." 
همان طور که ملاحظه می کنید نویسنده این سطور نه کسی را انکار نموده و نه به کسی اتهامی زده است بلکه بر عکس با صمیمیت تمام سئوالاتی را طرح نموده و اظهار امیدواری کرده که منتشر کنندگان این اسناد به این سئوالات پاسخ بدهند. اما تراب حق شناس چند سال پس از طرح این سئوالات به جای پاسخگوئی مرا متهم کرده که برخورد "شایسته" نکردم. چقدر خوب می شد اگر تراب معنای برخورد شایسته را هم توضیح می داد تا بتوان با معیار ارائه شده از سوی وی فهمید که آیا عدم پاسخگوئی به ساده ترین سئوالات و در واقع فرار از پاسخگوئی را می توان برخوردی شایسته تلقی نمود؟ شاید برخورد "شایسته" از نظر تراب اتخاذ تاکتیک مجاهدی فرار به جلو باشد، که دیگران را متهم می کند تا از پاسخ به سئوال اصلی بگریزد که نه صرفا سئوال شخص من بلکه سئوال خیلی از  دلسوزان و علاقمندان جنبش انقلابی بوده و می باشد. متاسفانه سیر رویداد ها نشان داد که امیدواری نسبت به پاسخگوئی به چنین سئوالاتی با واقعیت انطباق ندارد؛ نه تنها سئوال کننده امروز به برخورد "ناشایست" متهم شده بلکه در چند سال پیش نیز همگان شاهد بودند که منتشر کنندگان این نوار ها به جای پاسخ گوئی به سئوالاتی که از آن ها شده بود، پرخاش به سئوال کننده را جایگزین هر نوع پاسخی کردند. با رجوع به مقاله "آن گم شده ای که این همه بحث بر انگیخته است" در آرش اسفند 1389 (مارچ 2011) مثلاً می بینیم که نویسنده (تراب حق شناس)، سئوال کنندگان را بدون تفکیک آن ها از یکدیگر به "درک کاسبکارانه و کوته نظرانه" متهم کرده و یا سئوال چرا این همه تاخیر در انتشار نوارها را به مغرضین نسبت داده و بدون آن که معلوم کند روی سخنش با چه کسی است ، به چنان سئوالی در کل این طور جواب می دهد: مگر "نوار گفتگو های دو سازمان تخم دو زرده ای بوده که این همه سال روی آن خوابیده بودیم تا بلکه طلا شود". نویسنده در آخر مقاله هم این استدلال "عمیق و مشعشعانه" را به حساب "تکامل فکری فردی و جمعی" شان گذاشته است.
نکته بعدی که چه در آن نوشته و چه در صحبت در جلسه پلتاک از طرف من مطرح شد این امر بود که گفتم: "در همین جا لازم می دانم که تاکید کنم که خود من چند سال پیش ضمن دیداری با رفیق تراب حق شناس از وی خواستم که جهت بررسی تاریخ سازمان فدائی، این نوار ها را در اختیارم بگذارد که وی متاسفانه با گفتن این که این نوار ها خراب شده و کیفیت ندارد و قابل استفاده نیست، از این امر سر باز زد."
واقعیت این است که چند سال پیش "متهمین" به برخورد ناشایست! در سفری به پاریس مهمان عزیزانی بودند و تراب و زنده یاد پوران بازرگان را در آن جا ملاقات نمودند. در آن دیدار من که از دوران زندان در جریان وجود نوارهای گفتگو بین دو سازمان چریکهای فدائی خلق ایران و مجاهدین خلق ایران بوده و سپس از طریق دوستان مشترک شنیده بودم که تراب آن نوارها را دارد، از وی این نوار ها را خواستم و او به جای این که با صراحت و با رک گوئی رفیقانه بگوید نمی دهم، بهانه آورد که نوار ها خراب شده و قابل استفاده نیست، امری که همگان نادرستی آن را پس از انتشار نوار ها شاهد بودند. نمی دانم شاید در سیستم فکری تراب، این هم یکی از جلوه های برخورد "شایسته" باشد! و فکر می کند با نوشتن جملات زیر که از نوشته اخیرش نقل می کنم برخورد "شایسته" اش را تازه تکمیل تر هم نموده است: "چند نفر دیگر از جریان های انشعابی فدائی نسخه ای از نوار ها را از من خواستند ولی من دیگر چنین وظیفه ای برای خود نمی شناختم که با زحمت باز سراغ نوار ها بروم و نوار اورجینال را بدین ترتیب در معرض خرابی و پاره شدن قرار دهم بدون آن که هیچ فایده ای بر آن مترتب باشد و بنابراین در خواست آن ها را رد کردم". به هر حال قضاوت را به عهده خواننده می گذارم؛ اما همین اعتراف نشان می دهد که حداقل چریکهای فدائی خلق ایران این نوار ها را نداشتند و گرنه برای تهیه آن ها چنان درخواستی را از تراب نمی کردند. حال بگذار تراب به جای پاسخگوئی به سئوالاتی که در مقابل اش قرار دارد هر روز بنویسد که: "فدائی ها هم داشتند ولی منتشر نکردند".

اما هر کس با دیدن تیتر فوق از خود می پرسد که آیا این موضوع برای کوبیدن فدائی ها مطرح نشده؟ آخر این که فدائی ها داشتند یا نداشتند توجیهی برای تراب فراهم نمی کند که با این که آن نوارها را داشت بیش از سه دهه آن ها را در "زوایای انبار ها" (به قول رفیق حمید اشرف) نگهداشته و از علنی کردن آن ها خودداری کند. هر کسی می تواند بگوید که گیریم که به زعم شما فدائی ها هم داشتند ولی شما که می دیدید این نوارها در هیچ کجا منتشر نشده چرا آن ها را منتشر نمی کردید؟ این را هم اضافه کنم که در آن زمان که من آن نوار ها را از تراب خواستم او ادعای دادن نوار ها به رفیق شهید حرمتی پور را طرح نکرد. اما سال ها بعد وقتی "از طرف جمع تنظیم و انتشار آرشیو سازمان پیكار در راه آزادى طبقهء كارگر" مبادرت به انتشار آن ها نمود چنین ادعائی را مطرح کرد. در نتیجه این سئوال هم مطرح می شود که آیا طرح چنین ادعائی در خدمت آن نیست که بهتر بتواند فریاد بزند که "فدائی ها هم داشتند ولی منتشر نکردند"؟   
اتفاقاً در نامه فوق الذکر به تاریخ 11 اردیبهشت ماه، جرم بزرگ من، انکار موضوع فوق عنوان شده؛ یعنی این که گویا من گفته ام که ادعای تراب در مورد دادن نوارهای مزبور به رفیق حرمتی پور نادرست است. در این مورد قبل از هر چیز باید تاکید کنم که من در تاریخی که تراب حق شناس مدعی است که این نوار ها را به رفیق حرمتی پور داده است، در زندان بودم و در نتیجه شاهد زنده ای در این رابطه نبوده و نمی توانستم باشم. چون واضح است که من در آن زمان نمی توانستم در پاریس بوده و در جریان زنده روابط دو سازمان قرار داشته باشم. در عین حال رفیق حرمتی پور هم در زمانی که در ایران با هم در ارتباط نزدیک قرار داشتیم هیچ وقت به من نگفته بود که چنین نوار هائی وجود داشته و او آن ها را از تراب حق شناس گرفته است. هم چنین لازم است بگویم که کسانی که مرا می شناسند می دانند که من از آن تیپ افراد نیستم که همواره چنین جلوه میدهند که در هر مسئله ای حضور داشته و اصلا یک پای کار بوده اند! و از چنین خصوصیتی هم خوشم نمی آید. به طور کلی من هیچ وقت نمی توانم بر اساس مشاهدات خودم بگویم که چنین نوار هائی را تراب در فلان ایستگاه مترو به رفیق حرمتی پور داده است یا نداده است. اما علیرغم این واقعیت، به عنوان کسی که به تاریخ سازمان فدائی علاقمند است و در حد امکانات خود آن را دنبال کرده ، می دانم که در آن زمان که تراب مدعی است نوار های مزبور را در پاریس و در ایستگاه مترو (Quai de la Rapee) به رفیق محمد حرمتی پور داده است واقعیت های تاریخی ای در جریان بود که برخورد به ادعای تراب را قابل تأمل می سازد که در این جا به برخی از آن ها اشاره می کنم.
رفیق تراب حق شناس وقتی در سپتامبر 2010 نوار ها را منتشر نمود، نوشت: "از آن جا كه رفقاى فدائى در خارج كشور به دلیل ضرباتى كه به سازمان چ. ف. خ. ا. وارد شده بود این نوارها را دریافت نكرده بودند، رفیق شهید محمد حرمتى پور كه نمایندهء سازمان چ. ف. خ. ا. در خارج بود در اواخر سال ۱۳۵۶ یا اوایل ۱۳۵۷ نسخهء دیگرى از نوارها را از ما خواست كه خودم در پاریس به وى دادم." اما حالا یعنی در 11 اردیبهشت امسال در نامه اخیرش مدعی شده است که: "به گمانم در سال 1356 یا زودتر نماینده سازمان چریکها، رفیق محمد حرمتی پور در پاریس از من خواست....". روشن است که بین "اواخر سال 1356 و یا اوائل سال 1357 " با "سال 1356 یا زودتر" (یعنی سال ? 1355) تفاوت زیادی وجود دارد و چنین بی دقتی و یا فراموش کاری از کسی که بعد از گذشت بیش از سه دهه هنوز به خاطر می آورد که محل ملاقاتش با رفیق حرمتی پور ایستگاه مترو           (Quai de la Rapee) بوده است کمی بعید به نظر می رسد!  آیا در این جا اقدام به اصلاح آگاهانه در تاریخ ها صورت نگرفته است؟  و اگر چنین است باید دید چه مصلحتی این تغییر را الزامی نموده است؟ و چرا کسی که حتی بعد از سه دهه، آدرس دقیق ملاقات را عنوان می کند نمی تواند به خاطر آورد که آیا نوارها را در سال 1355 داده است (قبل از انتشار جزوه جنجال بر انگیز "مسائل حاد جنبش ما" که مجاهدین م-ل به جای نشریه بحث بین دو سازمان چریکها و مجاهدین منتشر کردند )یا بعد از آن؟ آیا آن ها را در اوایل سال 1356 که نشریه فوق منتشر شده بود داده است یا در اواخر سال 1356 یا اوایل سال 1357 که بحران در درون سازمان مجاهدین که تراب خود در جریان آن قرار داشت منجر به سه دسته گی و از جمله به وجود آمدن "سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر" شد؟ (در این مورد از جمله به نوشته خود تراب تحت عنوان "ادای دین به مجاهد شهید مجید شریف واقفی" رجوع شود). آیا جای پرسش نیست که علیرغم وجود این نشانه های بارز برای به خاطر آوردن زمان دادن نوارها چه عاملی او را به توسل به حدس و "گمان" وا داشته است؟
باز می توان پرسید که آیا این فراموشکاری و توسل به "گمان" به این خاطر نمی باشد که نامبرده الان برای ادعای خود شاهد پیدا کرده است؟ شاهدی که خیلی ها می دانند که برای رساندن نامه های سازمان در داخل به نمایندگان سازمان در خارج کشور به اروپا آمده بود و بعد به دنبال تحولاتی که در ارتباطات نمایندگان سازمان در خارج از کشور پس از ضربه های وارده به سازمان در تابستان 55 به وجود آمد سرنوشت دیگری پیدا نمود و در "اواخر سال 56 و اوایل سال 57" (تاریخ ارائه شده از طرف تراب در نوشته اولش) به عنوان دفاع از بیانیه 16 آذر سال 1356 که اعلام می کرد که سازمان چریکهای فدائی خلق از این به بعد پیرو نظرات رفیق جزنی است و نظرات او را جایگزین نظرات اولیه چریکهای فدائی خلق ایران کرده است خود را در جبهه مقابل رفقا اشرف دهقانی و محمد حرمتی پور قرار داد و علیه آن رفقا عمل کرد. می دانیم که این تقابل عملا به جدائی انجامید. بنابراین با پیدا شدن چنین شاهدی تغییر تاریخ ها از طرف تراب نمی تواند بی دلیل باشد. چرا که مسلماً در تاریخ ادعائی اول، به راحتی نمی توان مدعی شد که رفیق حرمتی پور نوارها را در مترو پاریس از تراب گرفته و به آن شاهد داده است، پس باید تاریخ ها کمی اصلاح شود و به دوره ای زودتر از آن تقابل کشیده شود تا بتوان از اظهارات شاهد مزبور برای اثبات ادعای خود سود جست.
همان طور که قبلا گفتم باز تأکید کنم که من شخصا در جریان روابط رفیق حرمتی پور با تراب نبودم؛ اما در بررسی وقایع تاریخی توجه به برخی تاریخ ها امری ضروری است. از جمله این امر غیر قابل انکاری است که در تاریخ "چهارشنبه 31 فروردین" سال 1356 ارگان خارج از کشور سازمان مجاهدین مبادرت به انتشار جزوه ای تحت عنوان "مسائل حاد جنبش ما" کرد و طی آن اتهاماتی بزرگ به سازمان چریکهای فدائی خلق ایران وارد نمود.  مثلاً منتشر کنندگان این جزوه با بی پرنسیبی تمام سازمان چریکهای فدائی خلق را متهم نمودند که از حزب توده "امکانات تسلیحاتی و مالی" گرفته اند!  یا با تنگ نظری نفرت آوری به انکار رستاخیز سیاهکل یعنی سرآغاز جنبش مسلحانه انقلابی در ایران پرداخته و از آن به عنوان "شلیک اولین تیر ...(که حتی در همین صورتش هم بسیار قابل شک می شود!)" یاد کردند. در پاسخ به همین برخورد های غیر انقلابی بود که رفقای فدائی در اردیبهشت سال 1356 با دادن اعلامیه ای این برخورد ها و اتهامات را محکوم نمودند. حالا چطور شده است که در چنین فضائی رفیق حرمتی پور از مجاهدین نوار خواسته و تراب هم در مترو (Quai de la Rapee) نوار های مزبور را به وی داده است؟ برای این که روابط دو جریان را در آن زمان بهتر درک کنیم می توانیم به نوشته طهماسب وزیری تحت عنوان "فقط توانستم دست برادرم را بفشارم" در سایت بی بی سی هم رجوع کنیم که در زمان ضربات تابستان سال 55 از اعضای سازمان بوده و از این ضربات جانکاه جان به در برده است. وی در آن نوشته می گوید که مجاهدین م–ل: "وقتی فهمیدند نوارهای مذاکره آن‌ها با رفیق حمید در ضربات سوخته و ما آن نوار‌ها را نداریم به ما فشار آوردند و مطرح کردند که مسئله وحدت تمام شده بود و شما در حال حاضر ضعیف هستید و بهتر است به ما بپیوندید.  این پیشنهاد از طرف ما به شدت رد شد و ما ادامه مذاکرات را موکول به زمانی کردیم که سازمان دوباره توان قبلی خود را به دست آورده باشد.  آن‌ها عکس العمل شدید نشان داده و امکاناتی را که در اختیار ما گذاشته بودند پس گرفته و مبارزه تئوریک را به صورت اعلامیه، کتاب و جزوه علیه ما شروع کردند". بر اساس آن چه خواندید مجاهدین م-ل نه فقط با آگاهی از این که رفقا در ایران "نوارهای مذاکره آن‌ها با رفیق حمید" را نداشتند، نوارهای مزبور را به آن ها ندادند بلکهدر شرایطی که رفقای فدائی ضربه خورده بودند امکاناتی را که در اختیار آن ها قرار داده بودند را پس گرفتند. حالا باید فکر کرد که چه عواملی باعث شده نمایندگان همان جریان در خارج از کشور نوار هائی را که کپی کردن آن ها به قول خود تراب حق شناس "زحمت" دارد و باعث "خرابی و پاره شدن" ، "نوار  اورجینال" می شود  را در حین سم پاشی علیه فدائی ها با گشاده روئی در اختیار رفیق حرمتی پور گذاشتند؟
همان طور که نوشتم تراب برای اثبات این که "فدائی ها هم داشتند ولی منتشر نکردند" به شاهدی متوسل شده و در انتهای نامه اش شهادت نامه حیدر تبریزی را درج نموده است. در مورد اظهارات حیدر به خاطر جلوگیری از قاطی شدن مسائل درست تر است که در جای دیگری بحث شود.  اما در همین جا باید از تراب خواست که حداقل به اظهارات همین شاهد پای بند بوده و از خود داستان نسازد. برای نمونه در حالی که حیدر می گوید که "نوار ها به همراه بخشی از اسناد درونی سچفخا در آپارتمانی در پاریس بود". تراب این جمله را تبدیل کرده به این که: "اما داستان از این قرار بوده که نوار ها در همان خانه ای بوده که رفقا حرمتی پور و اشرف دهقانی قبل از انقلاب در پاریس در آن به سر می برده اند".  این که تراب از کجا متوجه شده که این "آپارتمان" همان خانه ای بوده که رفقا اشرف دهقانی و محمد حرمتی پور در آن زندگی می کردند بر کسی روشن نیست. گرچه بر هیچ کس هم پوشیده نیست که چرا این تحریف رخ داده است.

از آن جا که رفیق اشرف در نوشته ای اعلام کرده که این نوار ها را تا قبل از انتشار علنی به وسیله اندیشه و پیکار نشنیده و ندیده و به همین دلیل هم نمی تواند ادعای دادن آن ها به رفیق حرمتی پور را بپذیرد، تراب جهت رد این سخن کشف کرده است که نوار هائی که حیدر مدعی است آن ها را شنیده درست در همان خانه ای بوده که اشرف دهقانی زندگی می کرده. در این جا هم او معلوم نمی کند که از کجا این را فهمیده است و مثلاً چرا نمی گوید که نوارها در خانه ای که حیدر در آن زندگی می کرده ، بوده است؟  آیا او از همه روابط درونی سازمان چریکهای فدائی خلق در خارج در آن زمان مطلع است؟ چرا "داستان" نوارها از جانب تراب حتماً باید از "همان خانه ای" سر در آورد که اشرف دهقانی و حرمتی پور در آن بوده اند؟ البته از این نوع ادعا ها که صرفاً برای اثبات اتهام طرح شده اند در نوشته کوتاه او کم نیست. برای نمونه در حالی که حیدر مدعی است که هاشم بدون "کپی تهیه" کردن از نوار ها آن ها را  به ایران برده است. اما تراب مدعی شده که "سال ها بعد در پاریس از طریق همان رفیقی که برای معالجه آمده بود این نوار ها در اختیار برخی از روشنفکران ایرانی قرار می گیرد از جمله مورخی که نوار ها را به لندن می فرستد تا در پژوهشکده تاریخ به امانت گذارده شود" واقعا انسان در حیرت می ماند که چرا باید برای اثبات این که "فدائی ها هم داشتند ولی منتشر نکردند" دست به ابراز چنین مطالب غیر واقعی زد. به راستی تراب از کجا فهمیده و بر اساس چه فاکتی مدعی می شود که هاشم همین نوار ها را به فردی داده تا در "پژوهشکده تاریخ به امانت گذارده شود" آیا نوار های دیگری در کار نبوده است؟ بی شک در چهارچوب مناسبات سازمان فدائی چندین نوع نوار می توانسته وجود داشته باشد و اگر به واقع نواری به پژوهشکده تاریخ داده شده ، الزامی نیست که آن ها همان نوارهای مورد نظر تراب بوده باشند. عدم توجه به چنین مسائلی هر کس را ممکن است دچار اشتباه سازد.

در خاتمه لازم می دانم تاکید کنم که کسانی که مسئله شان این شده است که "فدائی ها هم داشتند اما منتشر نکردند" باید بدانند که در سازمان چریکهای فدائی خلق ایران انشعابات و جدائی های متعددی رخ داده که باعث شکل گیری گروه ها و سازمان های گوناگونی گشته که تفاوت آن ها گاه در حد تفاوت صف انقلاب با ضد انقلاب می باشد. به همین دلیل هم نمی توان با شعار فدائی ها داشتند اما منتشر نکردند کل جریان فدائی را زیر سئوال برد. باید بطور مشخص گفت که چه جریانی و چه کسانی در هر مورد چه وضعی داشته اند.

با توجه به این واقعیت و با توجه به این که در این ادعا ها نام رفیق محمد حرمتی پور که در نبردی دلیرانه در جنگل های مازندران در 4 فروردین ماه سال 61 به دست مزدوران جمهوری اسلامی به شهادت رسید نیز در میان است، لازم است تاکید کنم که وقتی که ما پس از آزادی از زندان، رفقا اشرف دهقانی و محمد حرمتی پور را دیدیم، در شرایطی که اختلافاتمان با کسانی که سکان سازمان چریکهای فدائی خلق ایران در آن زمان را در دست گرفته بودند به جدائی کشید، این رفقا نه سند بلکه سلاح کمری خود را هم همراه نداشتند. اتفاقا پس از جدائی، ما از سکاندارانِ آن زمانِ سازمان فدائی ، خواهان بخشی از اسناد سازمان خود و تعدادی سلاح شدیم اما آن ها به جای برخورد انقلابی در این زمینه تنها سه عدد سلاح و صد هزار تومان پول و تعدادی آئین نامه زندگی در پایگاه ها را در اختیار ما گذاشتند که در مقایسه با امکانات آن زمان آن سازمان در واقع باید "هیچ" تلقی شود. به دنبال اعتراض ما  و درخواست های مصرانه مان مبنی بر دادن نشریات درونی و دیگر اسناد سازمانی، آن ها فقط یک جزوه در اختیار ما گذاشتند که مقدمه رفیق حمید مومنی بر کتاب رفیق احمد زاده بود که ما در همان زمان آن را فورا تحت نام "پاسخ به فرصت طلبان" به وسیله تشکیلات تازه پا گرفتۀ چریکهای فدائی خلق ایران منتشر کردیم. بنابراین آن هائی که فریاد می زنند "فدائی ها هم داشتند اما منتشر نکردند" باید بدانند که چریکهای فدائی خلق نه آن زمان و نه بعدها چنین نوار هائی را در اختیار نداشتند. در نتیجه نمی توانند پاسخگوی چرائی عدم انتشار چیزی که نداشتند باشند. اما سکانداران آن زمان آن سازمان باید پاسخگوی چنین مواردی باشند که البته با توجه به ماهیت آن ها چنین انتظاری را نمی توان از آن ها داشت و بی شک این پرسش، پاسخ واقعی نخواهد گرفت.

امیدوارم که این نوشته به خواننده در رابطه با انگیزه طرح شعار "فدائی ها هم داشتند اما منتشر نکردند" کمک کند و در خدمت روشن شدن دلائل اتهام بی اساسی که تراب حق شناس در نوشته اخیرش به من زده نیز قرار گیرد. البته باید تأکید کنم که به واقع اگر بحث بر سر شخص خودم بود کاملاً می توانستم چشم خود را بر هر آن چه گفته شده ببندم و وارد هیچ گونه بحثی نشوم ولی همان طور که نشان داده شد در اینجا بحث بر سر فدائی و زیر سئوال بردن اعتبار آن است. این که تراب تیتر نوشته اش را " فدائی ها هم داشتند ولی منتشر نکردند" تعیین کرده خود به حد کافی گویاست که در اینجا عنصر فدائی و حیثیت و اعتبار آن در جنبش انقلابی مردم ایران مورد برخورد قرار دارد و نه روشن ساختن حقیقت.

18 اردیبهشت 1393   -   8/5/2014

فریبرز سنجری
ipfg@hotmail.com

سوق سبايا داعش وهم يتحدثون عن اصاف واسعار السبايا من الايزيديات وكأنه س...

ACID

مزار ستار بهشتی satar beheshti

مزار ستار بهشتی satar beheshti

سخنراني نوري‌زاد بر مزار ستار بهشتي

اولین مراسم قتل ستار بهشتی