vendredi 26 septembre 2014

0:29 / 2:22 French Report: Syrian Woman Secretly Films Life in Raqqa under ISIL


سپتامبر 23, 2014 — سایت خبری - سیاسی خاوران
(تصاویر) درگیری پلیس‌ترکیه با آوارگان بی‌دفاع
(تصاویر) درگیری پلیس‌ترکیه با آوارگان بی‌دفاع
فرارو- نیروهای امنیتی ترکیه به سوی ده‌ها آواره کرد که قصد ورود به خاک این کشور را داشتند با گاز اشک آور و آب حمله کردند.به گزارش منابع خبری از مرز ترکیه و سوریه، نیروهای امنیتی ترکیه با صدها تن از آوارگان کُرد سوریه که به خاک این کشور پناه برده‌اند در گیر شده‌اند؛ این خانواده‌ها به دلیل پیشروی داعش در مناطق کرد نشین و جهت فاصله گرفتن از درگیری‌ها به سوی مرز‌های ترکیه حرکت کرده‌اند.روز گذشته ده‌ها آواره کرد که از حملات داعش به مرز سوریه و ترکیه پناه آورده بودند قصد ورود به خاک ترکیه را داشتند با حمله نیروهای امنیتی این کشور با گاز اشک آور و آب روبرو شدند.بر اساس این گزارش مقام های ترکیه مرز این کشور با سوریه را به طور موقت مسدود کردند و آوارگان مجبور به بازگشت به سوی خاک سوریه شدند. خبرگزاری آناتولی ترکیه نیز اعلام کرد که معترضان کرد زمانی که با ممانعت مقام های آنکارا برای ورود به مرز ترکیه روبرو شدند به سوی نیروهای امنیتی ترکیه سنگ پرتاب کردند.
شبکه تلویزیونی ان تی وی نیز اعلام کرد که نیروهای امنیتی ترکیه مانع از ورود گروهی از کردها به داخل مرزهای این کشور شدند که ادعا می کردند خواستار دریافت کمک هستند.آژانس آوارگان سازمان ملل امروز اعلام کرد که حدود 70 هزار آواره کرد در 24 ساعت گذشته وارد مرز ترکیه شده اند. کردهای آواره از حملات شبه نظامیان داعش به شهر عین العرب در نزدیکی مرزهای ترکیه فرار کرده و به مرز ترکیه پناه آورده اند.سخنگوی آژانس آوارگان سازمان ملل نیز از جامعه بین المللی خواست تا به آوارگان سوری در ترکیه کمک کند. بیش از 1.5 میلیون آواره سوری در ترکیه به سر می برند. عکس های رویترز و اسوشیتدپرس از حمله ارتش ترکیه به آوارگان کرد را در زیر می بینید.

اسلام به عنوان یک دین دچار بحران است محمد مجتهد شبستری

اسلام به عنوان یک دین دچار بحران است
محمد مجتهد شبستری

متن کامل سخنرانی استاد محمد مجتهد شبستری در مجلس بزرگداشت سید محمود طالقانی محل و تاریخ سخنرانی: تهران، کانون توحید- ۲۰ شهریور ۱۳۹۳
من واقعا خوشحال هستم که پس از ۷-۸ سال انحطاط فرهنگی سیاسی که در دولت گذشته دچارش شده بودیم و از جمع شدن دور هم و تجدید خاطره با مردان بزرگ گذشته‌مان محروم بودیم فرصت صحبت مختصری فراهم آمده تا در سالگرد درگذشت یک مرد بزرگ از مردان گذشته تاریخ‏مان، - البته من دیگر به القاب بی‏ معنا اعتنائی ندارم و به زبان نمی‏ آورم- حضرت آقای طالقانی دور هم جمع شویم و یادی از او و همچنین از همفکران ایشان و از همرزمان ایشان بکنیم که با هم در گذشته راهی را گشودند که ما امروز درواقع آن را تعقیب می‏کنیم. با شخصیت‏های بزرگی چون مرحوم مهندس بازرگان، مرحوم دکتر سحابی و به طور کلی کوشش‏گران مخلص گذشته ما چه آنها که به صورت احزاب ظاهر شدند مثل حزب نهضت آزادی ایران، چه آنهایی که به صورت تشکل‏های سیاسی دیگر ظاهر شدند و ما مدیون آنها هستیم در اینجا تجدید خاطره ‏ای می‌کنیم.
وقت من ۱۵ دقیقه است و من در این زمان کوتاه نمی‏توانم یک بحث علمی مطرح کنم، اگر فرصت کافی بود به مناسبت اینکه مرحوم طالقانی یک مفسر اسلام و مفسر قرآن بود، یک بحث علمی- فلسفی مطرح می‌کردم درباره اینکه متون دینی خودمان را چگونه باید تفسیر کنیم؟ چه راه‏ هایی وجود دارد برای روبرو شدن با متون دینی و فهم متون دینی یعنی چه و اصولا فهم یعنی چی؟ و اینکه اشتباهات گذشته ما در این باب چه بوده و گیر ما در کجاست. اما در این یک ربع ساعت چیزی از این مقولات نمی‏شود گفت. بنابراین من یک مطلب کلی عرض می‏کنم و آن این است:
تقریبا در ۵-۶ دهۀ گذشتۀ ما جهان اسلام دورانی را می گذارند که در آن تفسیر‌های جدید از اسلام و مسلمانی داده شد. نه تنها در ایران بلکه در سراسر عالم اسلام. در این مدت شما هر کدام از کشورهای معتبر اسلامی را در نظر بگیرید می‏ بینید کسانی در آنجا پیدا شدند که دارند حرف جدید می‏ زنند، حرف جدید در فهم دین و اسلام. البته عالِم‏ هایی مثل محمد عبده قدری جلوتر بودند. اما در این ۶۰ سال اخیر در مصر، تفسیرهای اخوان‏ المسلمین را از اسلام می‏ بینید که چیز جدیدی است مثل تفسیر سیدقطب. در ترکیه که نگاه می‏‌کنید می‌بینید پس از آنکه شدت و حدّت «کمالیسم» فروکش می‏کند تفسیرهای جدیدی از دین در آنجا نوشته می‌شود.
در ایران نه تنها مرحوم طالقانی تفسیر می‌نویسد بلکه مرحوم علامه طباطبائی نیز در همان زمان شروع به نوشتن تفسیر مهم المیزان می‏ کند. رهبر فقید انقلاب ایران هم تفسیری را زنده کرد که پیش از او متروک بود که منظورم ولایت فقیه است. زنده کردن این تفسیر، خود یک تفسیر جدید بود. نه اینکه این موضوع در کتاب‏ ها نبود، آن طور که او می‏ گفت و اقدام به پیاده کردنش می‏ کرد، این‌ها تفسیر جدید بود. این کار او هم داخل این بخش است و نه خارج از آن. یعنی بخشی از تفسیرهای 6 دهه گذشته است.
در تونس در همان زمان‌ها ریشه‏ های تفسیر جدید از اسلام شکل می‏گیردسابق که الان حزب «النهضه» تونس از میوه‌های آن است. اسلام‏ گرایان ترکیه و حزب توسعه و عدالت نیز از همین قبیل است. ما تقریباً 6 دهه است که با این تفسیرهای جدید مواجه هستیم که به این شکل سابقه نداشته است.
تفسیرهای جدید از اسلام در دهه‌های گذشته منحصر به آن مثال ها که آوردم نیست. امروز کارهای «داعش» هم از همین تفسیرهای جدید است. او هم دارد از اسلام تفسیر می‌کند، منتهی یک تفسیر بسیار خشن و وحشتناک. کسی نمی‏تواند به لحاظ دین‏ شناسی بگوید داعش ربطی به اسلام ندارد. از لحاظ دین‏ شناسی اینها هم یک عده آدم‏ هایی هستند که می‏ خواهند اسلام را این طوری پیاده کنند که می‌بینید. القاعده هم به اسلام ارتباط داشت. کافی نیست که بگوییم داعش مسلمان نیست یا القاعده مسلمان نبوده و مسلمانی چیز دیگری است. این حرف‏ ها علمی نیست و خریدار ندارد. کسی دیگر گول این حرف‏ها را نمی‏خورد، آنها هم از اسلام می‏گویند، آنها روزه می‏ گیرند، نماز می‏ خوانند. آنها هم می‏ گویند اسلام من این است.
این تکفیری‏ها، سلفی‏های جدید هم که آن گروه‌های خشن بخشی از آنها هستند و می‏بینید که دارند چکار می‏کنند، این‌ها هم متون دینی را دارند تفسیر می‌کنند و بالاخره تفسیرهائی که در ۶ دهه گذشته به بازار آمده انواع و اقسام دارد.
در هر حال ما مسلمانان الان در مرحله‏ای هستیم که باید از همه اینها قدری فاصله بگیریم و آن‌ها را بازنگری کنیم، بازنگری انتقادی. باید بپرسیم آنها چی از آب در آمده اند؟ وظیفه یک مسلمان هوشیار، در جهان فعلی این است که نگاهی عمیق به اینها بیاندازد و ببیند اینها از کجا سر درآورده‏ اند. این تفسیرها به چه وضعیت‌هائی منتهی شده‏ اند؟ آثار خوب آنها چه بود؟ آثار بد آنها چه بود؟ چه مقداری از آن قابل قبول است و چه مقداری از آن قابل قبول نیست؟ ما الان در این مرحله هستیم و ما باید یک بازنگری انتقادی درکار پیشینیان انجام دهیم و این اجتناب‏ ناپذیر است.
من اگر تعبیر می‏کنم که در حال حاضر اسلام به عنوان یک دین دچار بحران است شما استبعاد نکنید، این اظهارات را امری منافی با ایمان تلقی نکنید. دینی که نتواند خودش را درست در دنیا عرضه کند دچار بحران است. آن علمای دین که نمی‏ توانند این دین را آنچنان در دنیا معرفی کنند که این زشتی ها که امروز به این دین چسبیده از آن پاک شود، تفکر آن عالمان دچار بحران است، بیمار است. تفکر علمای یک دین اگر دچار بحران شود، آن دین دچار بحران می‏ شود.
دین در نظر مردم منهای آنچه علمای دین می‏ گویند چیزی در هوا و فضا نیست. دین برای عامه مردم همان است که آن‌ها می‏ گویند. آنها می‏ گویند آقایان خدا چنین خواسته، خدا چنین گفته، خدا چنین امر کرده، خدا چنین نهی کرده. از این مدعیات است که دین درست می‌شود اما الان نوبت این رسیده که از آن‌ها سوال شود که خدا چنین می گوید یعنی چی؟ خدا سخن می‏ گوید یعنی چه؟ خدا امر می‏کند و نهی می‏ کند یعنی چی؟
سده ‏های متمادی است که در کشورهای مسلمان هرچه گفته‏ اند و هر چه کرده اند همه را به حساب خدا گذاشته‌اند. حالا روز حساب پس دادن است. باید حساب پس بدهند. ما در این مرحله هستیم. اینکه بنشینیم و تنها به گذشتگانمان افتخار کنیم و بگوییم ما چنین شخصیت‏هایی داشته‏ایم، چنین بزرگانی داشته‌ایم این بالیدن‌ها دردی را دوا نمی‏کند، مشکلی را حل نمی‏کند. هر جوانی که به من مراجعه می کند و از من دربارۀ گذشتگان می‏ پرسد می‏گویم باید بیاندیشیم و ببینیم آنها چه گفته ‏‏اند؟ حرف درستشان در کجاست؟ حرف نادرستشان در کجاست؟ ما در مرحله‌ای هستیم که دیگر آنچه در این ۶ دهۀ گذشته به ما گفته شده کفاف زندگی مسلمانی ما را در این دنیای مدرن نمی‏دهد. آنها دیگر کافی نیست؛ چه طالقانی گفته باشد، چه طباطبائی گفته باشد، چه رهبر فقید انقلاب گفته باشد یا هر کس در هر کجای جهان اسلام گفته باشد آن‌ها دیگر کافی نیست.
اندیشه‏ های نوینی لازم داریم تا بتوانیم به عنوان مسلمان در این دنیای پر از تهدید و پرتلاطم و در بطن کلاف‌های سردرهم پیچیده سیاسی و اجتماعی و فرهنگی زندگی کنیم. دنیای ما بسیار بسیار پیچیده شده است. من گاهی فکر می‏کنم واقعا مثلاً در ۳۰ سال پیش، می‏ فهمیدم تقریبا در چه جور دنیایی دارم زندگی می‏کنم. اما در حال حاضر نمی‌فهمم در چه دنیایی دارم زندگی می‏کنم.
ویتگن اشتاین (Wittgenstein)، فیلسوف بزرگ عصر حاضر می‏ گوید: مشکل انسانی من این است که در عصر حاضر دیگر خودم را نمی‏ توانم باز بشناسم که کی هستم و چی هستم و کجا هستم. بسیاری از ملت‌ها و اشخاص در حال حاضر همین وضعیت را دارند و ما مسلمان‌ها هم پس از رویاروئی با جهان جدید به شدت دچار همین سرگیجه‌ها شده‌ایم.
امروز بر کلیه مقامات سیاسی و فرهنگی و دلسوز جهان اسلام، به ویژه آن عالمانی که مشغول دین فروشی نیستند فرض است استارت یک بازاندیشیِ نیرومندِ انتقادی همه ‏جانبه را دربارۀ آنچه در این ۵-۶ دهه دربارۀ اسلام گفته شده بزنند؛ ما مسلمانان در بحران هستیم و باید تجدید هویت و تجدید حیات کنیم وگرنه در زیر خروارها حوادث این جهان متلاطم دفن خواهیم شد!
اینکه بنشینند و مرتباً بنویسند طهارت چیه؟ نجاست چیه این ها چه مشکلی را از زندگی مسلمانان امروز حل می‏ کند. رساله پشت سر رساله نوشته می‏ شود، حوزه‏ های علمیه ما پر شده از القاب پرطنطمه و دهشتناک!، اینها چه مشکلی را از زندگی مسلمانان امروز حل می‏ کند. پیشتر نوشته ام وقتی واتیکان احساس خطر کرد «واتیکان 2» را تشکیل داد که یک نشست بین‏ المللی برای مسیحیت بود. در این نشست بین‏ المللی تمام مغزهای متفکر درجۀ یک مسیحیت را جمع کردند، چندین سال این نشست طول کشید، مشکلات‏ الهیاتی و دینی‌شان را یکی‏ یکی با هم در میان گذاشتند؛ آموزه ‏هایشان را شسته‏ رفته کردند، آنچه که دیگر قابل عرضه و قابل دفاع نبود کنار گذاشتند و آنچه که قابل دفاع بود پذیرفتند و حتی آنچه را که لازم بود تولید کردند.
ما فکر می‏ کنیم در دین که نمی‏ شود تولید کرد، دین فقط آن‏ چیزی است که در گذشته گفته شده است. این حرف اصلاً درست نیست. همه ادیان بزرگ دنیا در مقطع‌های حساس تاریخی تولیدات جدید داشته اند. واتیکان دریچه‌هایی جدید به روی روحانی‌های مسیحیت گشود. دستان آن‏ها را باز کرد. آنها را با دنیای جدید آشنا کرد و راه سخن گفتن از دین در این دنیا را به آنها نشان داد.
در حال حاضر در شهرهای بزرگ دنیا بسیار کم اتفاق می‌افتد که ببینید کشیشی خرافه می‏ گوید چون به او می‏ خندند. دیگر از این چیزها خبری نیست. اما در تهران ما چه خبر است؟ در رادیو و تلویزیون ما چه خبر است؟ من رادیو و تلویزیون خودمان را کم نگاه می‏کنم، برای اینکه نه تنها چیزی از آن یاد نمی‏ گیرم، بلکه از دافعه شدید آن ناراحت می‌شوم اما گاهی که نگاه می‏ کنم خرافه‌هایی به طور رسمی از همین رادیو و تلویزیون به گوش می‏ رسد که واقعاً تعجب آور است و متاسف می‌شوم، اوایل انقلاب از این خرافه ها خبری نبود، به تدریج اینها اضافه شده است.
به هر حال ما مسلمان‏ ها احتیاج داریم به چنین نهضتی، به چنین حرکتی. باید به فکر نجات اسلام از افکار عقب‏ مانده، از بیان‏ های غیرقابل دفاع، از خرافه ‏ها، از فتواهای ضدِانسانی و ضدِحقوق بشری باشیم، به وجود آوردن یک تفکر روشن دینی و صاف کردن را تفکر صحیح سیاسیِ عقلانی (نه قاطی‏ پاتی کردن اینها با یکدیگر) وظیفه بزرگ ماست تا نسل آیندۀ ما بتواند در دین صحیح فکر کند و در سیاست صحیح عمل نماید.


منبع: وب‌سایت شخصی مجتهد شبستری
فرارو:پخش زنده مصاحبه با دو زن یک خانواده که به خاطر پوشش نامرسوم آنها که حتی چشم هایشان به خاطر حجاب سخت آنها دیده نمی شد، به سرعت در شبکه های اجتماعی جلب توجه کرد.به گزارش انصاف نیوز، در برنامه این هفته «زنده باد زندگی» با اجرای محمدجعفر خسروی که هدف این قسمت آن «ترویج سبک زندگی ایرانی اسلامی» عنوان شده بود، خانواده یک روحانی به نام محمد صادقی ۴۳ ساله، شامل همسر، دختر و دامادش و نیز دو پسر کودک و یک نوه اش حضور داشتند.زهرا، یکی از دختر خانواده در ۱۲ سالگی عقد کرده و در ۱۴ سالگی ازدواج کرده و ۱۶ سالگی صاحب فرزند شده است. داماد خانواده نیز طلبه است و در بخشی از این برنامه شرکت کرد.پوشش کامل سیاه رنگ همسر آقای صادقی و دخترش زهرا در این برنامه زنده تلویزیونی، بسیار جلب توجه کرد؛ حجاب مادر به گونه ای بود که چشم ها به سختی دیده می شد و نوک انگشت ها نیز پیدا بود. اما دختر او که دستکش سیاه در دست داشت، حتی چشمانش هم دیده نمیشد.

یکی از پرسش های مجری از صادقی، درباره تماشای تلویزیون در خانه بود که صادقی گفت تلویزیون نمی بینند، اما به جای آن از اینترنت استفاده می کنند.
سه تصویری که از این برنامه مشاهده می شود نشان می دهد این برنامه به صورت سیاه و سفید پخش شد؛ این در حالی است که برنامه های قبل و بعد از آن به صورت رنگی از شبکه ی دو پخش شده است.
مشخص نیست که آیا صداوسیما در برنامه ای برای ترویج سبک زندگی ایرانی اسلامی، ترویج چنین نوع رفتار و پوششی را دنبال می کند؟ آیا صداوسیما بازخوردی از تاثیر پخش چنین برنامه های ترویجی می گیرد و بر مبنای آن عمل می کند؟

دادخواهی يا گردنکشی؟

دادخواهی يا گردنکشی؟
اسماعيل نوری‌علا

 به نظر من، مسئلهء اصلی ملت ايران (با همهء شقوق مذهبی و قومی و زبانی و عقيدتی اش) مسئله پايداری حيرت انگيز «استبداد» فردی و گروهی است؛ استبدادی که حتی وقتی به سود مردم گام بر می دارد آنها را نسبت به آنچه که دريافت می کنند «مسلوب العلاقه» می سازد؛ همانگونه که «رعيت» الطاف «ارباب» را به دل نمی گيرد، مگر آنکه از آزادگی های لازمهء شخصيت واقعی يک انسان بکلی تهی شده باشد.
در عين حال، وقتی از «پايداری استبداد» سخن می گوئيم در واقع به روند«بازتوليد استبداد» توجه داريم. معمولاً، مردم ناراضی از وضع موجود، و نوميد از تغيير مسالمت آميز آن، در لحظاتی از بجان آمدگی، بر حکومت استبدادی می شورند و از پايش در می آورند. اما، چندی نگذشته، استبداد را ديگرباره بر سرير قدرت پا بر جا می بينند. پس شورش و انقلاب چارهء کار نيست، اگر قبلاً راه حلی برای جلوگيری از بازتوليد استبداد نيافته باشيم.
***
معمولاً، در نوشته های سياسی و اجتماعی، گوهر نارضايتی های مردم در برابر استيلای استبداد را با واژهء «مطالبات مردم» مطرح می سازند که، همچنانکه توضيح خواهم داد، عبارت دقطقی نيست. اول از اينجا بيآغازم که در سال های 2011 و 2012 يکی از دوستان قديم و نديمم، آقای سيروس ملکوتی، در کنار کارهای تلويزيونی خود، در سلسله گفتگوهائی که با شخصيت های سياسی آغاز کرده و خود بر آنها عنوان «در تکاپوی همايشی ممکن» را نهاده بود(1) از عبارت ديگری استفاده کرد که از نظر من بسا بيش از واژهء«مطالبه» گويای ماهيت واقعی نارضايتی های مردمان از حکومت های استبدادی است؛ عبارتی که هميشه و بخوبی می تواند جانشين اغلب الفاظی شود که هر کس به غرضی از آنها استفاده می کند. و من نيز در اين مقاله می خواهم از همين عبارت استفاده کنم تا نشان دهم که چگونه اينگونه توسلات خيرخواهانه به الفاظ جديد می تواند پردهء سوء تفاهم ها را بشکافد و درهای بستهء گفتگوی بين اعضاء اپوزيسيون را بگشايد.
         آقای ملکوتی، در جستجوی گوهر مطالبات شخصيت ها و احزاب سياسی مخالف حکومت اسلامی (که البته، و بصورتی گريزناپذير، شامل احزاب منطقه ای هم می شد)، بجای لفظ «مطالبه» از واژهء «دادخواهی» استفاده می کرد (و هنوز هم استفاده می کند) و دستمايهء ابتکار او نيز در همين جايگزينی ظريف نهفته بود.
«مطالبه» می تواند زورگويانه، خودخواهانه، از بالا، و حتی ظالمانه هم باشد اما«دادخواهی» بلافاصله ما را متوجه وجود «بی داد» می کند، همانگونه که فردوسی، در سرآغاز منظومهء رستم و سهراب اش از آن ياد کرده است: «يکی داستانی است، پر آب چشم/ دل نازک از رستم آيد به خشم: // اگر مرگ «داد» است «بی داد» چيست؟ / ز مرگ اين همه داد و فرياد چيست؟...» يعنی، دادخواهی از مظلوميت و مورد ظلم قرار گرفتن خبر می دهد، و در آن خودخواهی و سخن از بالا گفتن نيست ـ حتی اگر، در عمل، «دادخواهی»های مردمان عاقبت به اعتراض و قيام و شورش و انقلاب هم بيانجامند. در اين ساحت، همهء اين اقدامات از جنس دادخواهی اند و نه از مقولهء ماجراجوئی و کشيدن کشور به آتش های خانمان سوز.
***
         از نظر من، ملت ايران همواره دستخوش بيداد حکومت های متمرکز و استبدادی بوده و چون نه راه حلی برای پخش قدرت تصميم گيری و رفع استبداد داشته و نه بديلی به او ارائه شده است که بتواند از کل ملت ايران و شقوق و گروه ها و اقليت هايش «رفع مظالم» کند، ناگزير و عاقبت کارش مکرراً به شورش و انقلاب هائی کشيده که يا ناکام مانده اند و يا حکمی بد تر از خودکشی داشته اند؛ چرا که خودکشی نوعی خلاصی از وضعيت بد است حال آنکه انقلاب کردن و ويران ساختن و سپس با استبدادی بدتر از استبداد قبلی روبرو شدن تنها از تشديد وضعيت بد خبر می دهد.
         بدينسان، در بحث پيرامون آنچه می تواند شکل دلخواه حکومت ايران فردا را مطرح سازد نيز می توان بخوبی از اين تعبير «دادخواهی»استفاده کرد که در «گوهر» خود تمام داستان خواستاری جلوگيری از بازتوليد استبداد برآمده از تمرکز قدرت و اختيار در دست يک نفر يا يک گروه را در بر می گيرد.
بعبارت ديگر، در اين چشم انداز، مفهوم «حکومت مقتدر متمرکز» مادر و زايندهء واکنش«دادخواهانه»ی همهء کسانی می شود که دچار ستم و تبعيض و محروميت از آزادی و اختيار زندگی خود به تعرضات حکومت مقتدر و متمرکزی هستند که آزادی کش و اختيارستيز و برقرار کنندهء رابطهء ظالم و مظلومی در جامعهء گستردهء ايران ست.
         چرا که، اصولاً، اين نکته امری بديهی است که در طبيعت زندگانی فردی و اجتماعی انسان ضرورت وجود اصل «خودگردانی» وجودی انکار نشدنی دارد، و در عموم نهادهای برآمده از فرد و جامعه نيز قابل مشاهده است. در واقع، هر انسان زمانی تبديل به موجودی بالغ می شود که بتواند امور خويش را خود بگرداند و در مورد نحوهء زندگی و دخل و خرج و سفر و حضرش خود تصميم بگيرد. هر خانواده نيز، در عين اينکه عضوی از اجتماع بزرگ تر است، دارای حريم و اختيار و قدرت خودگردانی است. در دنيای مدرن هر ده و شهرستان و شهری نيز بايد همینگونه باشد.اما چگونه است که وقتی، يک حکومت مقتدر متمرکز زمام قدرت را در دست دارد، همهء حقوق بديهی مردمان، مثلاً در موارد زير، از آنها سلب می شود؟:
         - مردم حق ندارند مصادر امور مديريتی محل اقامت خود را خود انتخاب کنند و از استانداران گرفته تا فرمانداران و شهرداران و...را وزارت کشور و مقامات امنيتی حکومت متمرکز (که معمولاً در «پايتخت» مستقرند)، با موافقت رئيس اول حکومت، تعيين می کنند و معمولاً هم ـ بخصوص در مورد واحدهای بزرگی همچون استان ها ـ از انتخاب يکی از ميان اهالی منطقهء مورد نظر خوداری می ورزد.
         - مردم حق ندارند در مورد امور خود ـ بخصوص آنجا که کار به دولت ربط پيدا می کند ـ اعمال نظر کنند؛ تا آن حد که دستور روشن شدن بخاری مدارس بلوچستان هم بايد بصورت بخشنامهء ديرآمدهء مسئولان بی خبر از اوضاع بلوچستان در دولت مرکزی به «محل» برسد؛ و يا در مورد کشيدن لولهء آبی برای يک ده ترکمن صحرا بايد در دستگاه متمرکز پايتخت تأمين بودجه کرد. براستی کافی است تا به کمک ماشين جستجوی گوگل سری به خبرهای مربوط به شهرهای ايران بزنيم تا در يابيم که در زاهدان ِ بلوچستان و دزفول ِ خوزستان و فسای ِ فارس و بلدهء مازندران و امثالهم چه بیدادی در جريان است؛ بيدادی که نه لزوماً قومی است و نه لزوماً جنسيتی، نه لزوماً زبانی است ونه لزوماً مذهبی.؛ بلکه همهء اين ها و بسا بيش از اينها را با خود دارد.
         - مردم در برابر «دولت متمرکز» حکم بردگان را دارند که سود و زيان و نيک و بدشان را حکومت نشسته در پايتخت تعيين می کند. پس از استقرار حکومت اسلامی عادت شده که بگويند مسئلهء «صغار» بودن مردم ناشی از احکام شرعی پايه گرفته در امر برساختن حکومت ولايت فقيه است و، متأسفانه، فراموش می شود که رفتار هر «حکومت مقتدر متمرکز» با مردم هميشه حکم رابطهء قيم و صغير را داشته است و دارد.
         بدينسان، و بدون شک، هر حکومت مقتدر متمرکز لزوماً سرکوب کننده و «بی داد گر» است و مردمان محکوم به زندگی در سايهء آن نيز مردمی «بیداد کشيده» و حقوق از دست داده محسوب می شوند. در اين صورت براستی که مطالبات آنان را بايد، قبل از هر چيز، از مقولهء «دادخواهی» دانست؛ در برابر بيدادی که نخست بر همهء ملت ايران (بخصوص در استان های مرکزی) و سپس بر اهل سنت و مذاهب ديگر و فرهنگ ها و زبان های مختلف روا داشته می شود. اين بيدادی است که تنها از استبداد متمرکز بر می آيد و بس.
***
در عين حال بايد دانست که اين واقعيت يک قانونمندی گريز ناپذير است: از آنجا که حکومت مقتدر و متمرکز قدرت خويش را از سلب آزادی ها و اختيارات و نفی خودگردان بودن واحد های اجتماعی به دست می آورد، خود بخود، نمی تواند تأمين کنندهء آزادی و اختيار واحدهای اجتماعی باشد و در عين حال، بواسطهء ناحق و نامشروع بودن آمريت خود، همواره ناگزير است مردمان را در ميان خوف و رجاء نگاه دارد؛ چرا که به محض روی آوردن به هر گونه سياست امتياز دهنده به مردم روند فروپاشی اش آغاز می شود.
ما همگی نتيجهء «اعلام فضای باز سياسی» را ـ اگرچه مايه و پايه ای نداشت و از سر ناچاری مطرح می شد ـ بصورت سقوط حکومت مقتدر و متمرکز گذشته ديديم و اکنون نيز بخوبی می دانيم که همان تجربه باعث شده است که حکومت اسلامی کنونی نه حاضر به شنيدن «صدای انقلاب» ملت است و نه می خواهد ومی تواند که ـ حتی به ظاهر ـ «فضای آزاد سياسی» اعلام کند.
مسئله در سوی حکومت متمرکز روشن است: اين حکومت تجربه کرده و می داند که حيات حکومت مقتدر متمرکز وابسته به تراکم اقتدار و تمرکز است. اما ببينيم که مخالفان(اپوزيسيون) اين حکومت تا چه حد از اين «قانونمندی» درس گرفته و تا چه ميزان با گوهر استبدادی حکومت متمرکر سرکوبگر آشنائی يافته اند.
به نظر من آنها، اگر از آگاهی های مناسب سياسی برخوردار باشند، بايد دانسته باشند و بکوشند تا آينده را چنان تصور کرده (و در صورت پيش آمدن امکان تاريخی)چنان بسازند که بجای «حکومت مقتدر متمرکز» به برقراری «حکومت مقتدر مرکزی» (و نه«متمرکز») بيانديشند؛ پديده ای که از تمرکز قدرت و در نتيجه بازتوليد استبداد جلوگيری می کند و در عين حال آزادی و اختيار را به مردم بر می گرداند و تلاشی احتمالی کشور را نيز نامحتمل تر از هميشه می سازد.
         در واقع، بر اساس اين دستگاه نظری است که تبديل «حکومت مقتدر متمرکز» به «حکومت مقتدر مرکزی» بعنوان راه حل پاسخگوئی به«دادخواهی» های سياسی و اجتماعی مردم مناطق مختلف کشور در می آيد و آنان را که در«مناطق» مختلف کشور ساکنند از تعرض تمرکز خواهانهء حکومت مصون و محفوظ می دارد.
         بحث «حکومت نامتمرکز» بحث رسيدگی به دادخواهی ها است و نه بحث ضعيف کردن حکومت مرکزی مقتدری که از آن مردم و برای مردم است و کوشنده در راه «رفع مظالم»؛ چرا که رسيدگی به دادخواهی خود بخود موجب برقراری رضايت ناشی از آزادی و اختيار است و چنين رضايتی موجب خواستاری داوطلبانهء پيوندهای مردم يک کشور و نگاهبانی از يکپارچگی ملی آنان شده و، در مناطق مرزی، کشور را از خطر تجزيه دور می کند.
         اين «جابجائی واژگانی» به معنای خواستاری حکومت نامتمرکز بصورت تقسيم اختيارات و وظايف مابين «حکومت مقتدر مرکزی» و «حکومت های مردم گرای منطقه ای» نيز هست. چرا که تنها در اين وضعيت است که حکومت مرکزی نمی تواند همهء آزادی ها و اختيارات حکومت های منطقه ای را به نفع استبداد سرکوبگر خود مصادره کند.
***
         اما ديده ام که برخی ها از لفظ «حکومت محلی» نيز می هراسند و اگر ناظر بر سرزمين های مرزی کشور باشد، آن را در زمرهء الفاظ مربوط به تجزيه طلبی قرار می دهند، حال آنکه اگر اندک سواد سياسی در آدمی وجود داشته باشد می فهمد که صحبت از «تقسيم حاکميت» (sovereignty)نيست و حاکميت بصورتی تفکيک ناپذير به يک ملت يکپارچه تعلق دارد و نمی تواند محل منازعات دادخواهانه باشد. اما حکومت مقوله ای تقسيم پذير است.
در اين مورد بد نيست به سندی از آن حزب مشروطهء ايران (ليبرال دموکرات) اشاره کنم. در کنگرهء پنجم حزب مشروطه ایران (سال 1383) سندی تصويب و به منشور حزب پيوست شد به نام «قطعنامه در عدم تمرکز و حقوق اقوام و مذاهب ايران»(2) که مـُهر تصديق زنده ياد داريوش همايون را هم بر خود داشت و هنوز هم بقوت خود باقی است و از جانب آن حزب نقض نشده است. در بند چهارم اين قطعنامه چنين آمده است:
         «عدم تمرکز، به معنی تقسیم اختیارات میان حکومت مرکزی و حکومت های محلی، برای کارائی و دمکراسی بیشتر ضرورت دارد. تصمیم گیری امور محلی در هر محل باید تا پائین ترین واحد تقسیمات کشوری توسط مردم محل انجام گیرد. حزب ما در ادامهء سنت انجمن های ایالتی و ولایتی ِ قانون اساسی مشروطه، حکومت های محلی را در سطح استان و شهرستان و دهستان و روستا پیشنهاد می‌کند.حکومت های محلی بر اصل تجزیه ناپذیر بودن حاکمیت sovereignty و تقسیم پذیر بودن حکومت government استوار است. کشور ایران یکپارچه خواهد ماند و مردم ایران زیر یک قانون خواهند زیست؛ اما ایران از یک مرکز اداره نخواهد شد و واحدهای تقسیمات کشوری، امور محلی را از اجرای قانون تا خدمات اجتماعی، مانند آموزش و بهداری و امور شهری و اجرای طرح های توسعه و مانندهای آن، که در صلاحیت حکومت مرکزی نیست با ارگان های انتخابی خود اداره خواهند کرد»(2).
         به نظر من تمام آنچه در مورد حکومت«نامتمرکز» می توان گفت در همين پاراگراف وجود دارد و برای پاسخگوئی به «دادخواهی»های مردمان ساکن در مناطق مختلف کشور (ايالت ها، ولايت ها، استان ها، منطقه ها و به اسم ديگری که بخوانيدشان) بحد مناسبی کافی است؛ با اين تفاوت که متن مزبور دو نکته را ناديده گرفته است.
نخستين نکته به نادقيق بودن تقسيم وظايف و اختيارات بين «حکومت مرکزی» و«واحدهای تقسيمات کشوری» بر می گردد. طی ده سال گذشته در اين زمينه بحث های دقيق تری شده و بخصوص در زمينهء وظايفی که «حکومت مقتدر مرکزی» بر عهده دارد دقت های بيشتری صورت گرفته است. مثلاً، اکنون می توان با قاطعيت گفت که اموری همچون سياست خارجی کشور، قوای نظامی کشور، حق تعيين اقتصاد کلان و پول کشور، ادارهء منابع کلان طبيعی کشور، تقسيم عادلانهء درآمدهای ملی برای برنامه ريزی عمليات عمرانی سراسری کشور، همگی، بايد در دست «حکومت مرکزی» باقی بماند و همهء اين سياست ها، با کمک گرفتن از پشتيبانی حکومت های منطقه ای، با قدرت اجرا شود. آنگاه، و در واقع، آنچه در خارج از فهرستی اينگونه باقی می ماند از آن «واحدهای تقسيمات کشوری» خواهد بود.
نکتهء مغفول دوم نيز به همين «واحدهای تقسيمات کشوری» بر می گردد که سند مزبور در مورد آن ساکت است (يا لازم نديده که به آن بپردازد) حال آنکه نداشتن پيش بينی های لازم در اين مورد می تواند در آينده عواقب وخيمی داشته باشد.
براستی تعريف «يک واحد در تقسيمات کشوری» (که قانون مشروطه آن را ايالت و ولايت خوانده و فرهنگستان رضاشاهی آن را به استان تبديل کرده) چيست و ما چگونه از پنج ايالت زمان مشروطه به سی و شش استان کنونی کشور رسيده ايم؟ آيا اين تقسيم بندی های متغير کشور بر اساس اصول شناخته شدهء بين المللی منطقه بندی سرزمين انجام شده است؟ آيا در مورد اينگونه تقسيمات نارضايتی گسترده ای وجود دارد که بصورتی بالقوه يکپارچگی کشور را تهديد کند؟ و اساساً تقسيمات کشوری بايد بر پايهء چه اصولی صورت گيرند که محل منازعه و اختلاف نباشند و رضايت ساکنان مناطق کشور را نيز فراهم کنند؟
در دههء 1350، سازمان برنامه و بودجهء ايران دارای يک معاونت بعنوان «معاونت آمايش سرزمين» و يک مديريت بعنوان «مديريت برنامه ريزی منطقه ای» شد. نام آن معاونت را از فعل «آمائيدن» گرفته بودند که در يکی از معانی اش به امر آماده سازی و مهيا کردن اشاره دارد. وظيفهء اين مديريت مطالعهء بخش های مختلف کشور برای تشخيص عدم توازن های اقتصادی و اجتماعی مابين آنها و راه يابی برای پايان بخشيدن به اين عدم توازن ها و گسترش عادلانهء رفاه در سراسر کشور و، در پی آن، يافتن علمی ترين راه های اجرای تقسيمات کشوری بود. مديريت مورد اشاره نيز (که من هم در آن نقشکی داشتم) به مطالعهء اصول منطقه بندی اقتصادی ـ اجتماعی کشور و در راستای بردن برنامه های توسعهء متوازن به مناطق مختلف اختصاص داشت. پس از انقلاب اين دو واحد نيز تا مدتی بکار خود ادامه دادند تا اينکه بخش آمايش سرزمين به وزارت آبادانی و مسکن منتقل شد (و در نتيجه از تعريف متوسع خود به تعريفی تقليلی رسيد) و آن «مديريت» هم با انحلال سازمان برنامه و بودجه ـ فکر می کنم ـ بصورت تقليل يافته ای به وزارت کشور داده شد.(3) حال آنکه اگر در اين رژيم ـ و بر فرض محال ـ عقلی حکومت داشت لازم می بود که آن معاونت و مديريت در هم ادغام شده و بصورت سازمان مستقلی درآيند که زير نظر مجلس شورای ملی (که قرار است نمايندگان استان های مختلف به انتخاب مردم در آن شرکت داشته باشند) کار کند.
***
می خواهم بگويم که در بحث های رايج کنونی در مورد «حکومت غيرمتمرکز»، يا«نامتمرکز»، در توجه به مسائل و لوازم تقسيمات کشوری در دولت سکولار دموکرات ايران آينده (يعنی دولتی که می تواند، بر اساس ارادهء مردم، و در انتخابات دوره ای، بين سوسيال دموکرات ها و ليبرال دموکرات هائی که در احزاب مختلف گرد هم آمده اند، دست به دست شود) جائی خالی وجود دارد که اميد است پيش از آنکه دير شود در مورد آن نيز توجه کافی بعمل آيد.
نتيجهء کلی حرفم هم اينکه بنظرم می رسد همهء نيروهای بظاهر متضاد و متخالفی که بر اصول پنجگانهء دموکراسی، سکولاريسم، اعلاميهء جهانگير حقوق بشر، حفظ تماميت ارضی ايران، و يکپارچگی ملت ايران توافق دارند، در حال حاضر، و رفته رفته، پذيرش اصل «عدم تمرکز» را نيز به فهرست مشترکات خود می افزايند. اما همهء آنها همچنان از نداشتن يک زبان مشترک رنج می برند. و اين مشکلی است که حل آن تنها از طريق تن دادن به يک «دياگوگ ملی» ممکن است ـ ديالوگی که تنها از راه نترسيدن از ورود به گفتگو، و نيز پيش شرط قرار ندادن الفاظی که هر گروه بکار می برد، دستيافتنی است. مهم آن است که اگر شکايت و گله از تبعيض و اجحافی هست بايد پذيرفت که همه از سر«دادخواهی» است و نمی توان همهء دادخواهان را به ماجراجوئی و کشور بر باد دهی و در موارد استان های مرزی، به تجزيه طلبی (که البته در نزد برخی از عناصر فاقد پايگاه مردمی امری جدی هم هست) متهم ساخت.




آلبوم عکس‌های محسن امیراصلانی؛ تیر خلاص اعدام؟

آلبوم عکس‌های محسن امیراصلانی؛ تیر خلاص اعدام؟

محسن امیراصلانی: ... به امام‌تان ایمان نیاوردم... شما سربازان امام زمان نبودید!... این آلبوم خاطرات من است و این سرزمین من است و سرزمین تو...! و اگر این تصاویر را باور نکردی! این صدای من و پیام من است برای تو و هر کس که در این سرزمین آزاده است! آیا کسی هست که مرا یاری رساند؟ آیا کسی هست که ما را یاری رساند؟ / برادر محسن امیراصلانی: من فکر می‌کنم این فیلم به این شتاب‌زدگی سیستم را به اجرای حکم کشاند. جمعه فیلم منتشر شد، دوشنبه او را بردند قرنطینه و سه‌شنبه صبح اعدام کردند.
« ... برادر امیراصلانی دیروز و پس از اعدام برادرش در مصاحبه‌ای کوتاه با "روز" از انتشار فیلمی درباره برادرش سخن می‌گوید که به گفته او به طرزی مشکوک در اینترنت آپلود شده است. او در این مورد که چطور بعد از ۹ سال، یک باره حکم اعدام برادرش به اجرا گذاشته شد، می‌گوید: جمعه همین هفته‌ای که گذشت معلوم نیست از چه طریقی و از چه نهادی و به چه صورتی یک فیلم ۱۰-۱۲ دقیقه‌ای روی اینترنت منتشر شده که عنوان آن آلبوم عکس‌های محسن امیراصلانی است. ما فیلم را نگاه کردیم، یک چیز کاملا خانگی و خیلی خام و کودکانه که در حد تفریح بوده که شرایط جامعه را مورد بررسی قرار داده، البته بحث‌های سیاسی‌تری هم توی آن هست از جمله اشاره به مسائل ۸۸ و مسائل ۶۰. در نهایت هم از بالا تا پایین نظام جمهوری اسلامی را مورد حمله قرار داده. ما نمی‌دانیم این فیلم از سوی چه کسی و از چه طریقی بوده، یک زندانی که امکان مونتاژ و تدوین و.. را ندارد، تازه اینها را هم داشته باشد امکان آپلود کردن روی اینترنت را که ندارد. این فیلم چگونه ساخته شد و چگونه آمد بیرون؟ به نظر ما همین زمینه اقدام عاجل برای اجرای حکم شد. فیلم سیاه‌نمایی از شرایط اجتماعی و شرایط سیاسی دارد و من فکر می‌کنم این فیلم به این شتاب‌زدگی سیستم را به اجرای حکم کشاند.
او می افزاید: جمعه فیلم منتشر شد، دوشنبه او را بردند قرنطینه و سه‌شنبه صبح اعدام کردند. ما این قضیه را به صورت قانونی پیگیری و شکایت خواهیم کرد که مشخص شود چه کسی یا کسانی چنین کردند...»