samedi 8 novembre 2014

الله‌ قلی برای من دوست خوبی بود گفتگو با «ساسان سترگ دره شوری» و «حیدر جهانگیری»

الله‌ قلی برای من دوست خوبی بود
گفتگو با «ساسان سترگ دره شوری» و «حیدر جهانگیری» 
 

ممکن است «آی‌پاد» و  Google Chrome و... همه ویدیو را نشان ندهد. 
از مرورگر موزیلا Mozilla Firefox (و از کامییوتر معمولی) استفاده کنید.
 
بنگر این دو مظهر زندگانی را که چه دردناک به تو ارمغان می‌دهم فرزند. بنگر و بگزین یکی یوغ است هر که آن را بپذیرد کامیاب می‌گردد چونان نر گاوی رام، در خدمت خان بر بستری از کاه گرم خواهد آرمید و یونجه فراوان خواهد یافت و دومی رمزی است که خویشتن من پدید آورده‌است چونان قله‌ای که با کوه به دنیا می‌آید و آن ستاره است که نور می‌افشاند و نابود می‌کند و چون در دست حاملان خود بدرخشد تباهکاران می‌گریزند. آن که نور به همراه دارد همیشه تنهاست.
خوزه مارتی (ستاره و یوغ)
Yugo y Estrella
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

این بحث در مورد قشقایی دلیر «الله قلی جهانگیری» است. 
مارکسیستی که آزاداندیشی را جوهر اخلاق می‌دانست و بزرگترین پیمانش، احترام به عقاید و آراء دیگران بود.
...
به الله قلی که فکر می‌کنم بی اختیار به سال‌های دور می‌روم که انقلابیون میهن ما یک دنیا فروتنی و فرزانگی بودند و خود را نه طلبکار، بلکه خدمتگزار مردم خویش می‌پنداشتند، انسان‌های شریفی که پیشه‌ای جز مبارزه انقلابی و ضد بهره‌کشانه نداشتند، تابع تعادل قوای بین‌المللی یا تعادل جناح‌های حاکمیت نبودند و برایشان حل مسائل انسان، بخصوص انسان معاصر و مردم دردمند استثمار شده جامعه ایران اهمیت داشت.
...
الله قلی از معدود کسانی بود که هم در قلمرو عمل و هم در قلمرو نظر، حرمت نهادن به گوهر مجرد آزادی را مقدم بر تحقق عملی آن می‌دانند.
در مورد وی با دو  آشنا، یا بهتر بگویم  «درد ـ آشنا»، که به صفا و راستگویی‌شان اطمینان دارم گفتگو کرده‌ام. یکی دوست با وفای الله قلی «ساسان سترگ دره شوری» و دیگری برادر الله قلی (حیدر جهانگیری) که از زمان زندان همدیگر را می‌شناسیم.
...
با آنان این پرسش را هم در میان گذاشته‌ام:
آیا آنطور که نشریه مجاهد (شماره ۴۳۳ سوم فروردین ۷۸) نوشته است «انگیزه الله قلی، از ورود به این دنیای پر از جنگ و درگیری و... عشق شورانگیزی بود که به مسعود رجوی داشت»؟
...
آدرس ویدیو
ممکن است Google Chrome و... همه ویدیو را نشان ندهد. از مرورگر موزیلا Mozilla Firefox استفاده کنید.
...
سایت همنشین بهار 

بادهای تند تاریخ(بخش پایانی) کریم قصیم

بادهای تند تاریخ(بخش پایانی)
کریم قصیم

هانس ُمدرو  نخست وزیر جدید و شخصیّت محبوب و مورد احترام کلیه جریانهای اپوزیسیون ، تتمه اقتدار حکومت حزب را دردست دارد. وی دراولین هفته های نخست وزیری زیر فشار شدید جناح محافظه کار حزب و دستگاه بوروکراسی و سران سازمان امنیّت کشور، با وجودی که خود با اصل انحلال سازمان مزبور موافقت دارد ، اما مرتکب یک اشتباه بزرگ می شود:
به خاطر حفظ امنیت داخلی و مرزی کشور بحث تشکیل یک سازمان امنیّت جدید را / بعداً  نامش را گذاشتند « سازمان حراست ازقانون اساسی»/ پیش می کشد. علاوه بر این ، درکابینه او مصوبه ای می گذرد که طبق آن به چند ده هزار اخراجی اشتازی (سازمان امنیت منفور قبلی) تا یافتن محل اشتغال تاره می باید حقوق موقت پرداخت شود. همین مسائل را مخالفان وی، به ویژه رسانه های پرنفوذ غربی ، پیراهن عثمان می کنند و به فشار و تبلیغات علیه حکومت ُمدرو شدیداً  دامن می زنند. درحالی که وی با پشتکار و جدیّت زیادی می کوشد به اوضاع آشفته اقتصادی و مسائل مبرم سیاسی کشور سروسامانی دهد. مدرو پیشنهادهای متعدری جهت همکاری با آلمان فدرال پیش می کشد و می کوشد با مطرح کردن فکر « پیمانهای مشترک» ، به فشارهای خیالانی و تمایلات سیاسی دولت کوهل (آلمان فدرال) روی خوش نشان دهد. درروزهای 19 و 20 دسامبر 89 درشهر تاریخی درسدن به گرمی از کوهل ، صدراعظم آلمان فدرال استقبال می نماید. طیّ این دیدار خط مشی پیمانهای مشترک مورد توافق دوطرف قرار می گیرد و آنها  به اتفاق دریک کنفرانس مطبوعاتی شرکت می کنند. ضمن این کنفرانس مدرو اعلام می کند که چند شب مانده به عید میلاد مسیح دروازه تاریخی براندنبورگ به روی عموم گشوده خواهد شد. همچنین با آزادی کلیه زندانیان سیاسی ظرف چند روزآینده موافقت می کند و با صدراعظم کوهل قراردادی می بندد که طبق آن همه شهروندان آلمان غربی می توانند بدون اخذ ویزا و تعویض اجباری ارز به آلمان شرقی سفر کنند. این دیدار و توافقنامه های مذکور، همچنین شادمانی ناشی از گشایش دروازه براندنبورگ ، کمی فشار را کاهش می دهد. ولی ازاوائل ژانویه 90 بار دیگر امواج خروج از کشور (روزی حداقل 2 هزارنفر) و آثار اقتصادی و روان اجتماعی آن مشگلات تازه ای به بار می آورند. درهمین هفته ها کارزار تبلیغاتی سیاسی علیه حزب و به ویژه علیه تتمه سازمان امنیّت شدّت بیشتری می گیرد. درخیابان و نیز پای میزگردها خط استیضاح ار دولت دنبال می شود. به سوابق این و آن وزیر حمله می شود ... سرانجام مدرو عقب نشینی می کند. انحلال سازمان امنیّت قطعی می شود ، بدون این که تشکیلاتی جدید کار امنیّت کشور را بدست گیرد. این مهم ، یعنی تشکیل هرگونه سازمانی که برای حفظ امنیّت و رتق وفتق جریان عادی امنیّت کشور لازمست / چه دربخش داخلی و چه ضد جاسوسی/ می ماند برعهده دولتی که از انتخابات آتی سربرآورد. یعنی تا بهارسال 1990 دربها چهارطاق به روی سرویسهای بیگانه باز می ماند. نابسامانی وضعیت اقتصادی مجددا رو به افزایش می گذارد. دراثر فروپاشی ارگانهای رهبری کننده قبلی و تزلزل و ِذله شدن مسئولان وقت ، شالوده های دولت دیگر کارآمدی کافی ندارند. درچنین شرایطی اعتصابهای سیاسی به آشفتگی در شبکه های تولید و توزیع  دامن می زند . خروج مداوم نیروهای متخصص نیز چشم انداز همه عرصه های کاری کشور را روز به روز تیره تر می سازد...
کنگره فوق العاده حزب و انتخاب رهبری جدید
برای توضیح روند دگرگونیهای حزبی و دولتی باید کمی به عقب برگردیم : استعفاء و کناره گیری مجموعه دستگاه رهبری«حزب واحد سوسیالیستی SED »، تشکیلات حزب و نیزساختارهای دولت را بدون سر، بدون مسئولان با تجربه و مقتدر، به جای گذاشت. البته ، به سرعت کمیسیونی متشکل از اصلاح طلبان( که جملگی دررده های دوم وسوم حزب بودند) به اتفاق مشاوران با تجربه تشکیل می شود و ظرف چند روز نخستین «کنگره فوق العاده» حزب را فرا می خوانند . مباحث مطروحه طی اجلاس دو روزه 8 و 9  دسامبر89 و روحیه عمومی کنگره نشان می دهد که حزب بی سر ، دراثر ضربات پی درپی تشکیلاتی و سیاسی که ظرف یک ماه و نیم اخیر متحمل شده ، دیگر فشارهای بعدی ناشی ازرسواییهای خردکننده مربوط به رهبری سابق و افشای فساد و همدستی تنگاتنگ حزب با سازمان امنیّت منفور را تاب نخواهد آورد. اما حزب هنوز بزرگترین نیروی سیاسی کشورست و قریب 2 میلیون نفر عضو دارد. درعین حال که آهنگ خروج از حزب شتاب می گیرد ، افشاگریهای بی پایان راجع به فساد رهبری سابق ... عرصه را روز به روز برای واحدهای حزبی و حتی اصلاح طلبان تنگتر می کند. حزب از بیرون با فشار  فزاینده مردم - که میزان را همان «رهبری» و پراتیک آنها می شمارد - مواجه است. توده مردم که تازه از انواع و اقسام فسادها اگاهی یافته ، با نفی خشم آلود آن دستگاه رهبری مستبد و فاسد ، درضمن به حیثیّت و حرمت حزب و لاجرم اعضای ساده و شرافتمند آن هم برخورد می شود. از درون نیز با روحیه باختگی، شرمندگی و افسردگی فلج کننده ، حیرت و ناباوری، عصبیّت و ... دست اخر گرایش به انحلال و دست شستن ازهمه چیز رو به روست. سنگینترین فشارها برای حزب ناشی از تداخل و درهم تنیدن سیاستها و تشکیلات سازمان امنیّت با بافت و تشکیلاتی رآس و ارگانهای حزب است. چهل سال تمام مردم دستگاه امنیتی را درخدمت حزب می شمردند و سران همین را می گفتند ولی حالا افشاء شده که دربسیار سطوح ارگانهای حزب و مقامهای امنیتی یکی بوده اند. هرچه اسرار رویه ها و کنشهای ضد قانونی سازمان امنیّت منفور بیشتر فاش می شود ، حزب و تمامی ارگانها و اعضای آن تحت فشارشدیدتری قرار می گیرند. دراجلاس دو روزه کنگره فوق العاده حزب، ولفگانگ برگهوفر، اصلاح طلب دیرینه و خوشنام و شهرداراعظم کلانشهر درسدن ، به عنوان رئیس اجلاس انتخاب می شود. موفقیت وی در اداره ملایم و مدبّرانه کنگره باعث می شود شیرازه امور از هم نپاشد و تمایل به انحلال طلبی برکل کنگره مسلط نشود. طیّ همین نشستها سرانجام گرگورگیزی، وکیل دادگستری خوشنام (و فرزند وزیرفرهنگ قدیم)، با 95،5 درصد آراء به ریاست جدید حزب برگزیده می شود. هانس مدرو و ولگانگ برگهوفر که هردو بسیار معروفتر از گیزی هستند، به معاونت او انتخاب می شوند. علاوه براین ، تزهای اولیّه برای بحثهای عاجل حزب و مقدمات برنامه بعدی حزب نیز به تصویب می رسند. قرار می گذارند هفته بعد کنگره را ادامه دهند و ازجمله راجع به علل بحران و راههای برونرفت بحث را ادامه دهند. موضوع تغییر احتمالی نام حزب نیز به جلسه آینده محول می شود. طیّ این دو روز اصلاح طلبان موفق می شوند از انحلال خود به خودی و یا تصویب شده حزب جلوگیری کنند و ، علاوه براین ، سه نفر را به عنوان مسئولان جدید حزب انتخاب و معرفی نمایند تا ماشین بی راننده نماند! بلافاصله تمام انظار متوجه این سه نفرمی شود. هانس مدرو به عنوان نخست وزیر کارش معیّن است. رسانه های جمعی غرب و شرق در وهله اول سراغ ولفگانگ برگهوفر را می گیرند :
« س - آقای برگهوفر ، اوضاع آلمان شرقی بهمریخته و حزب رهبری کننده به آخر خط رسیده و حالا به جای پرچم سرخ  بیرق سفید بالا برده است. خوب، به قول لنین  چه باید کرد؟
ج - پاسخ به پرسش شما  ساعتها وقت می طلبد. قبول می کنم که وضع کشور سخت و پیچیده است ولی ان را با وضع فاجعه بار حزب من عوضی نگیرید ... اکنون ساختارهای قدیمی قدرت متلاشی شده اند و یک حالت خلاء پیدا شده است.
س - کی / کدام نیرو می تواند این خلاء قدرت را پرکند؟
ج - فعلا برای من روشن نیست چه کسی این کار را می کند. هیچ نیروی جاافتاده و سازمانیافته سیاسی که مدعی باشد دربین نیست. خود این وضعیّت  کاررا بغرنجتر کرده ... نسبت به حزب ما هم اعتماد عمومی از بین رفته و دیگر به این سادگی برنمی گردد...
س - چرا شما حاضر نشدید ریاست حزب را عهده دارشوید؟
ج - اولاً من خیلی با علاقه به کارسیاست محلی اشتغال دارم و الان هم به عنوان شهرداراعظم کلانشهر درسدن مشغولم. کنارکشیدنم به نظر من اثر خوبی بر مردم شهر نمی گذاشت. دیگر این که خود من - به لحاظ خلقیاتم - آدمی نیستم که بخواهم دررآس حزب قرار بگیرم. وانگهی ما براین نظر بودیم که در رآس حزب فردی قرار گیرد فارغ از قید و بندهای مربوط به گذشته حزب، گذشته ای که مسئولیّت آن به طریقی بر دوش همه ماست. به همین جهت پیشنهاد کردیم که گرگور گیزی رهبر تازه حزب شود.
س - منظور شما از این کلمه "ما" چه کسانی است؟
ج - منظورم کمیسیون تدارک کنگره فوق العاده حزب بود ... ما به کسی احتیاج داشتیم که همه را با هم نگهدارد و پیوند دهنده باشد....
س - اما خود شما که به هرحال علامت قدیمی عضویّت حزب را کماکان به سینه خواهید زد؟
ج - بله ، با وجودی که این کار دراین دوره هیچ معمول نیست. رفقایی هستند که به خاطرحمل همین علامت حزبی تف به صورتشان می اندازند، ولی من پای آن ایستاده ام.» (28)
شخصیّتها و کوششهای دیرهنگام
گرگور گیزی ، فرزند 41 ساله  ِکلاس گیزی وزیرفرهنگ سابق کشور ، حقوقدان و وکیل دعاوی خوشنامی است که درسالهای طولانی گذشته بارها وظیفه دفاع ازمخالفان و منتقدان معروف رژیم را درمحاکم قضائی به عهده داشته است. او با شجاعت تمام و برغم تضیقات و تهدیدات دستگاه امنیّتی ، دشواری وکالت متهمین به «جرائم» سیاسی را پذیرفته و پیوسته به نحو درخشانی از آنها دفاع کرده است . با آن که همیشه کمونیست و عضو حزب بوده ، به کسانی چون کشیش آپلمن، خانم بوولی (ازبنیانگذاران جنبش فوروم جدید)، رودلف بارو و... که علیه پراتیک استبدادی حزب حاکم برخاسته بودند، امداد قانونی رسانده بود. گرگور گیزی  درچشم اپوزیسیون هم شخصیّتی مقبول و مورد احترام به شمار می رفت . درواقع «کمیسیون تدارک کنگره» با پیشنهاد انتخاب وی یک برگ برنده رو کرده بود. چون ، نه تنها روی قابل اعتمادترین شخصیّت دربین اصلاح طلبان انگشت گذاشته بود، بلکه دربحرانی ترین دوره حیات حزب کسی را یافته بود که به عنوان یک نظریه پرداز خوش فکر و نواندیش و یک خطیب شورانگیز شهرت داشت. همین خصایل گیزی بود که کنگره را از گرداب سرگشتگی و انحلال طلبی بیرون کشید و به حاضران روحیه داد.  سه روز بعد از انتخاب گیزی، وی طیّ مصاحبه ای با نشریه معروف اشپیگل ، به پرسشهای فراوانی در باب مسائل حزب و دولت آینده کشور پاسخ می دهد:
« س - آقای گیزی ، دراین چهل سال گذشته  صدرحزب همیشه قدرتمندترین شخص درآلمان شرقی به حساب می آمده ، حالا شما چه قدر قدرت دارید؟
ج - بگذارید کمی فکر کنم. اولا که حکومت انحصاری این حزب به واقع تمام شده و ثانیاً نقش دولت و ارگانهای آن به طور اساسی ارتقاء مرتبه یافته است. همچنین موقعیّت و جایگاه مجلس به کلی عوض شده و بالا آمده است. بنابراین کارمن در وهله نخست عبارتست از سازماندهی تازه حزب و سرپا نگهداشتن آن  ...
س - شما آمده اید از سوسیالیسم بشردوستانه حرف می زنید . پیش از شما هم خیلیها از این جور حرفها زده اند. حالا شما چگونه می خواهید ظرف چند ماه موفق به تدوین تئوری و برنامه ای شوید که مبّشر نجات باشد و حلال مشگلات شود ؟ والله خیلی جرآت دارید.
ج - ... مساله این نیست که تا روز انتخابات این پروژه حاضر و آماده باشد. وانگهی من جزء آدمهایی نیستم که مدعی راه حلهای کامل و بی نقص هستند . قصد من اینست که حزب بتواند یک جنبش دموکرات و چپ به وجود آورد که دیگران هم حولش جمع شوند و به آن به پیوندند و حالت یک جریان اجتماعی را پیدا کند. از این به بعد هم که دیگرکسی نمی تواند مدعی دانستن حقایق ابدی و ازلی شود ... طیف کمونیست و پاسیفیست همه رگه ها را درخود دارد. این جریانها در مجموع آن تاریخ و سنتی را می سازند که می خواهیم از آن تغذیه کنیم. ...
 نزد ما کسانی ک طالب استقلال وطنمان نباشند یا دنبال رادیکالیسم راست بروند ، و نیز هرچه بوی استالینیسم بدهد و با انسانگرائی و تساهل سازگار نباشد... این جریانات نمی توانند در حزب بمانند.
البته منظورم این نیست که از تمام آن سنن و پیشینه ها یکسان استفاده می کنیم، فی المثل آن چه از پاسیفیسم برای من جالب است دیدگاهش نسبت به انسان است، ولی صرفنظرکردن ازحق دفاع - که دراین نظریه هست - با خواست من نمی خواند. از سوسیال دموکراسی قابلیّت و استعداد دموکراتیک و اصلاح پذیری آن برایم جذاب است ، نه آن تزلزل و میانه بازیهایش ، بخصوص در دوره های انقلابی.
س - و ازچه جنبه ی کمونیسم خوشتان می آید؟
ج - در کمونیسم ، این آرمان جامعه بی طبقه را می پسندم. انسان به آرمان و بشارت نیاز دارد ، به یک هدف بزرگ ، گیرم که خیلی هم دور باشد. و این جامعه بی طبقه  همچنان آرمان مطلوب منست. آما آن چه از کمونیسم نمی پسندم ، این را می توانم به طور دقیق به شما بگویم ، فی المثل از گرایش به اعلام حقایق مطلق خوشم نمی آید ، ازقرطاس بازی و سازوکارهای بوروکراتیک اکراه دارم و از تمایلات
حذف کننده ، یعینی ازعارضه هایی که پا به پای جنبش پیدا شده اند.
س - اینها که سهو و اشتباه نبوده ، جزء ذاتی سیستم بوده است.
ج - نه ، اگر بتوانیم از همه آن منابع چهارگانه ای که پیشینه ماست برداشت کنیم و با آنها برنامه و اهداف خودمان را روشن کنیم ، می شود جلو انحزافات اشاره شده را گرفت....» (29)
دگردیسی حزب و پایان حاکمیّت آن 
اما تمام این شورو شعور رهبری جدید نمی تواند تعادل و استقامت لازم را به وجود آورد. گرگور گیزی و دومعاون سرشناس و با نفوذش زمانی سکان کشی حزب را به دست گرفته اند که طوفانی سخت برخاسته و گوشه های گوناگون کشی َترَک برداشته است. از همه بدتر همان بافت درهم تنیده سازمان امنیّت و ارگانهای حزب است که تهاجم دشمنان قدیمی حزب و جنبش خیابان نیز همین دستگاه امنیّت بی آبرو را هدف گرفته است.
درروزهای 16 و 17 دسامبر دومیّن اجلاس کنگره فوق العاده تشکیل می شود. سخنان مدرو و گیزی درباره ضرورت تحوّل عمیق درحزب و دولت ، به لحاظ منطق تحلیلی همه را قانع می کند. لیکن حفظ بافت سراسری حزب و پیش بردن برنامه های نوین آن مستلزم داشتن فرصت و حداقل آرامش برای تنفس سیاسی و حفظ روحیه و اعتماد به نفس اعضاء و کادرهای تشکیلات درسراسرکشورست. دراین اجلاس ، حزب تصمیم می گیرد که به طورموقت تا کنگره بعدی( قبل ازانتخابات عمومی کشور) ازنام ترکیبی SED- PDS  استفاده کند. PDS  مخفف عنوان «حزب سوسیالیسم دموکراتیک» است. ازجمله دلائل قوی جهت حفظ SED  در نام ترکیبی حزب ، الزامهای حقوقی برای حفظ اموال و مستغلات عظیم حزب و رتق و فتق امور مالی و تنظیم قانونی آن بخش ازمایملک حزب است که می باید به دولت یا به بخشهای دیگر جامعه واگذار گردد . ازجمله اموالی که می باید به حزب سوسیال دموکرات برگردانده شود.
تمام تلاش و تقلای رهبری جدید آنست که نیروی عظیم کمّی حزب را از باختن کامل روحیه و فروپاشی عزم بقاء و... خلاصه از وقوع اضمحلال سیاسی نجات دهد و البته ازاین راه مانع قطب بندیهایی شود که هم می تواند مخاطره آمیز باشد - به علت خطر توسل به قهر بین وابستگان به بخشهای نظامی و امنیتی - و هم به لحاظ سیاسی و اداری باعث آشفتگی بیشتر جامعه شود (چون به هرحال عمده ترین شبکه های اقتصادی، اداری، شوراها و شهرداریهای پایتخت و شهرستانها همچنان دست افراد حزبی است). اما روند حوادث کشور درماه ژانویه 90 خیلی از محاسبات رهبری جدید حزب را به هم می ریزد. ادامه خروج روزانه شهروندان از کشور و ترک تابعیّت و رفتن به آلمان فدرال از سویی و بالا گرفتن تهاجمات خیابانی به مراکزسازمان امنیّت ، انتقاد شدید به ارگانهای حزبی و نیز پخش اعترافات تازه راجع به کم و کیف اعمال خلاف « ِاشتازی» از سوی دیگر، حزب را درمخمصه بدی قرار می دهد. اگون کرنس، رئیس جمهور و رهبر حزب پس ازسقوط هونکر ، برسرمیزگرد درجواب به سئوالات کمیسیون تحقیق اقرار می کند که درتمام این چهل سال عمر کشور:
 « اداره امورجامعه تماماً تحت هدایت و گردانندگی دستگاه امنیّتی قرار داشته و ازاین طریق ازشهروندان مملکت سلب اختیار می شده است!» (30)
گزارشگر ویژه دولت راجع به سازمان امنیّت خبرمی دهد که بودجه سالانه این دستگاه بالغ بر 6/3 میلیارد مارک بوده است. از زاغه های سلاح و هزاران خانه امن و مرکز مخفی کنترل پست و تلفن عمومی و ... ویلاها و استراحتگاههای مخصوص و غیره سخن می رود و کارهای خلاف فراوانی افشاء می شود. خشم و نفرتی که این اطلاعات مداوم ایجاد می کند، دردرجه نخست  بر اعضای ساده حزب درمحل کار و سکونت فشار می آورد. صدها هزار عضو صادق وزحمتکش حزب دررنج و عذابی طاقت فرسا  گاه حتی از حیثیت خانوادگی و شخصی خود نیز نمی توانند دفاع کنند. متلاشی شدن روحیه ها، موج خروج از حزب را شدّت می دهد و دراین احوال گرایش انحلال طلبی بار دیگر قوّت می گیرد. این بار نه تنها درسطوح پائین حزب بلکه در بالاترین رده ها ، یعنی حتی دررده رهبری سه گانه حزب! در21 ژانویه 90 ، بعد ازنشست اضطراری که نمایندگان حزب ازشهرستانها و پایتخت به منظور بررسی مشگلات و مسائل عاجل تشکیل داده اند ، ولگانگ برگهوفر به اتقاق 39 نفر از کادرهای  حزب - جملگی از همکاران برگهوفر درفراکسیون حزب در پارلمان شهر درسدن - استعفای  خود را علناً اعلام می کنند. برگهوفر ، یعنی کسی که به عنوان معاون رهبر جدید انتخاب شده بود و تا همین دسامبرگذشته با شجاعت نشان حزب را برسینه داشت، حال بعد از25 سال عضویّت حزب را با قرائت متن زیر ترک می گوید:
« حزب واحد سوسیالیستی قدیمی و رهبری آن ، جمهوری دموکراتیک المان را به گونه ای شرم آور و به روشهائی غیرمسئول به ویرانی سیاسی و اخلاقی و خرابی اقتصادی دچار کردند. این وضع باعث شد که تمام اعضای حزب، حتی آنهائی که انتقاد می کردند و طالب اصلاحات شده بودند ، ازحیث اخلاقی لطمه شدیدی ببینند و آبرویشان بریزد و[با کناره گیری] وطن سیاسی خود را ازدست دهند.
 به سبب ارثیه ننگین حزب، کوشش ما برای حرکت به راههای تازه موجب تشدید بیم و هراس مردم ازخطر بازگشت همان حزب قبلی شده است.
ما که خود به طورفعال درجهت نوسازی  SED-PDS  قدم برداشته ایم ، دیگر نیروی سیاسی لازم را برای تحقق نوسازی دراین حزب نمی یابیم، نیرویی که بتواند با همکاری نیروهای دموکراتیک بحران عمیق کشور را پشت سرگذارد. با نگرانی شدید نسبت به سرنوشت کشور ما امضاء کنندگان زیر خروج  خود را از حزب اعلام می کنیم و درعین حال مصرّانه خواهان انحلال این حزب می باشیم . ...»(31)
چند روزبعد ، وقتی نمایندگان رسانه های جمعی غرب او را زیر فشار می گذارند تا دلائل این تغییرمشی خود را بازگوید ، اعلام می کند که دراین مدّت اخیر به اطلاعات و اسراری ازسبک کار و سیاستهای حزب درگذشته دست یافته و درسمت معاونت رهبری از اسناد و مدارکی مطلع شده که دیگر ادامه عضویّت و همکاری درچنین حزبی را برای او غیرممکن ساخته است. دراین اثناء وضع دولت مدرو هم چنان خراب شده است که نخست وزیر ناگزیر به «میزگرد» مرکزی گروههای اپوزیسیون مراجعه می کند و با شرح مشگلات حادّ مملکت و به خاطر حفظ حداقل شرایطی که بشود انتخابات آتیه را درآن برگزار نمود، ازاپوزیسیون تقاضای مساعت و مشارکت درحکومت می نماید.  درهمین احوال موج «وحدت طلبی» تظاهرات و توده های مردم نیز به شدّت بالا گرفته است طوری که هم قدرتهای جهانی و هم کلیه احزاب و جریانهای سیاسی هردو آلمان ( به استتثنای حزب سبزها) ، اصل وحدت را قبول کرده در دستورکار خود قرار می دهند. در 5 فوریه 90 رهبری حزب اعلام می کند که مخفف SED  را از عنوان حزب حذف کرده و حزب ازاین پس حزب سوسیالیسم دموکراتیک (PDS  ) نام دارد. درهمین روز گروههای میزگرد با اعزام 8 وزیرکابینه «مسئولیت ملی» هانس مدرو را مورد حمایت قرار می دهند . وی اعلام می کند که نه به حزب ، بلکه به مردم کشور جوابگوست.
 نخست وزیر و میزگرد توافق می کنند که انتخابات جلو بیفتد و درروز 8 ماه مارچ 1990 برگزار شود. خبرگزاریها مرتب گزارش می دهند که هر روز دستکم 2 هزارنفر ازشهروندان آلمان شرقی کشوررا ترک کرده وارد آلمان غربی می شوند...

عطف عنان : عبرت تاریخی 
درطول زمستان 90 ، ابتدا شعار «آلمان،وطن متحد» که به طورکلی آماج یکپارچگی دو المان را نشان می داد، همه شعارها و تمایلات دیگر را بلعید و یکه تاز میدان شد. همزمان شعله های شوق و ذوق دریافت و « داشتن»، تاروپود شآن ِ « بودن» را به آتش کشید و میل سوزان اشتراک درامرثروت و رفاه غرب ، جامعه دست تنگ آلمان شرقی را به بحرانی مضاعف مبتلا کرد. در ِ باغ سبز و سرخی که قطبهای غول آسای ثروت و قدرت نشان دادند چنان ولوله ای درشرق انداخت که دیگرخود باختگی جمعی  قبحی برای «حراج کشور»(32) نیز باقی نگذاشت.  عزّت و غروری که دربشارت و کلام فاخر روشنفکران برجسته جمهوری دموکراتیک آلمان و ندای مبارزان زندان دیده و زجرکشیده و بنیانگذاران جنبش دموکراتیک پائیز 89 موج می زد به سرعت ازچشم توده مردم افتاد و قامت ایستاده و رِآی به استقلال  بی ارج و قرب شد. دیگر َبرقِ نمای «گوساله زرّین» که ازآن سوی مرز می تابید چشم جماعت ِ تنگدست و خیانت دیده را کورکرده بود. آنها که به عزم گسستن زنجیرهای اختناق و استبداد برخاسته بودند، درفردای پیروزی ودراولین گشت آزاد خود، اسیر افسون سنگین و رنگین سرمایه شدند و دیگر - درسودای فریبنده پول بیشتر - آرام و قرار نیافتند. دولت دست راستی آلمان فدرال که پیش ازاین حاضر بود، به شرط پیدایش فضای باز سیاسی کمکهای وسیع اقتصادی و مالی دراختیار دولت وقت آلمان دموکراتیک بگذارد ، با مشاهده شیفتگی غیرمنتظره توده های شرق و خودباختگی سیاسی و اخلاقی آنها به سرعت دریافت که «طعمه به پای خویش آید» ، پس سرکیسه را بست و با عوض کردن خط ، حالا دیگر « آش را با جاش» می خواست: انتخابات آزاد، اقتصاد آزاد و بعد وحدت و یکپارچگی ازطریق پیوستن و ادغام ، یعنی پایان « آلمان دموکراتیک» و حلّ شدن آن کشور درتمامیّت حقوقی و قانونیّت آلمان فدرال! دراین اثناء کماکان روزانه 2500 نفر ازنیروهای جوان و متخصص شرق از مرز می گذشتند و به آلمان غربی می رفتند و بلافاصله به اداره بیکاری و تآمینات اجتماعی مراجعه می کردند و، با استفاده ازقوانین ویژه، فی المجلس نفری هزاران مارک سهمیه نقدی (ازکیسه مالیات دهندگان وبیت المال آلمان فدرال ) دریافت می کردند. این امکانات و ادامه روند فزاینده خروج  البته اهرم فشار بی سابقه ای شده بود. ازیک سو گسترش شعار«آلمان ، وطن متحد» و تظاهرات  دوشنبه ها، - که فضای آن ازآزادیخواهی به ناسیونالیسم تند و تیزی تغییریافته بود - و ازسوی دیگر گریزسنگین نیروی کار ازکشور. ازهم گسیختگی اموراقتصادی و خطرتسلیم بی قید و شرط به خودی خود درسرنوشت چنین روندی رقم خورده بود. بنابراین کلیه نیروهای سیاسی آلمان شرقی، اعم ازجدید و قدیم ، ناگزیر توافق کردند اصل « اتحاد آلمان» را بپذیرند و بقیه قضایا و راه ورسم کار را به نتایج حاصل از انتخابات نیمه مارچ محول کنند. متفقین هم دراساس موافقت خود را با اصل مزبور اعلام نمودند. حتی شوروی،که درتبلیغات مخالف اصلی اتحاد آلمانیها جلوه داده شده بود، پیشنهاد«آلمان متحد،غیرمتعهد و غیر نظامی» را پیش کشید که البته بلافاصله مانند سال 1952 ازجانب دول غرب غیرقابل قبول اعلام شد. ...
درهرحال، همه طرفها به برگزاری انتخابات ومسیرو چشم اندازی که ازنتایج آن برآید رضایت دادند. درهمین ایام نمایندگان و جریانهای حاضر درمیزگرد هم دریافتند که توده مردم کوچه و خیابان  بیش ازآن که به کار و کوشش آنها برای اداره امور و بهبود اوضاع کشور علاقه نشان دهند، سودای دیگری درسر دارند وبیشترچشم به قول و وعده های آنسوی مرز و سیاستمداران دولت فدرال دوخته اند. کارزار تبلیغاتی انتخابات که آغازید کاملاً آشکارشد که فعالیّت و موضعگیریهای سیاستمداران آلمان فدرال است چگونه نقش آفرینی می کند. همین کارزار بود که تا نیمه مارچ مسیرو جهت رویدادها را معیّن کرد. جالب است که انتخابات و نتایج آن بعضی از«سوءتفاهمات درغرب» را نیز برطرف کرد. مثلا درآغاز چنان می نمود - و ازاین بابت کلیه نظرسنجیها متفق القول بودند که - حرکت سیاسی ویلی برانت و خط مشی قبول اتحادِ دو آلمان به صورت برابری مرتبه و حقوق دو طرف ، مردم آلمان شرقی را بیش ازپیش به سوی حزب سوسیال دموکرات خواهد کشاند و سوسیال دموکراسی تازه پای آن کشور انتخابات را با کسب اکثریت مطلق خواهد برد. غافل ازآن که افکارعمومی جامعه ای که از 57 سال پیش تاکنون تجربه کارزار انتخاباتی چند حزبی نداشته( آخرین انتخابات آزاد درآن منطقه در6 نوامبر1932 صورت گرفته بود) و اکنون نیز با سابقه سخت و موقعیت کنونی تنگدستی اقتصادی، حالا با یک نمایشگاه عظیم و پرزرق و برق رفاه وثروت مواجه شده ، پیش ازآن که به راه متعادل رشد و جایگاه برابر و وزن سیاسی خود بیندیشد، چشمش را عمدتاً به امکانات (واقعی یا خیالپردازانه) مالی و اقتصادی و سامان دادن سریع به معاش و کسب وکار و پول درآوردن ... دوخته و لذا حاملین این آرزوها را برمی گزیند! پس هیچ شعار و حزبی دررقابت با «گوساله زرین» کوچکترین بخت مساوی نداشت. هلموت کوهل ، صدراعظم وقت آلمان فدرال، همچنین دستگاه برنامه ریزی انتخاباتی او ، با دقت نظر و آگاهی طبقاتی شگفت انگیزی به جنبه های روان اجتماعی توده های تنگدست آلمان شرقی توجه داشتند و این واقعیتها را درمشی تبلیغات انتخابات  به کارگرفتند. با شعارهای ساده ای که پاسخگوی آزردگی و خشم سرباز کرده توده مردم نسبت به دولت سابق بود / وهمچنین به آرزوهای عاجل مردم جواب مثبت می داد/ وارد کارزارانتخابات شدند:
« آزادی علیه سوسیالیسم»، «سوسیالیسم، هرگز» ، همچنین وعده « اتحاد برای زندگی بهتر، بله» ....
رسانه های بین المللی و نیز سوسیال دموکراتها  باورشان نمی شد که جناح راست بتواند تنها با 6 سفر انتخاباتی هلموت کوهل ، حتی مراکز سنتی آنها را نیزفتح کند. ولی غروب روز 18 مارچ ، وقتی ساعت 6 بعد ازظهر نتایج اولین شمارش آراء برصفحات تلویزیونی نقش بست، نه تنها آنها یکه خوردند، بلکه همه دانستند که درِآینده نزدیک - به قول اشتفاین هایم ، معروفترین نویسنده آن کشور -
 « دیگر جمهوری دموکراتیک آلمان وجود خارجی نخواهد داشت»!
اکثریت بزرگ مردم آلمان شرقی به احزاب و افرادی رآی داده بودند که بنا داشتند خط مشی بلعیدن اقتصاد و سیاست آن کشور را توسط (بانکداران و صاحبان صنایع و تجارت و...) آلمان فدرال را به عمل درآورند و درسیاست نیز خط مشی «ادغام» را محقق کنند.
 جدول نتایج انتخابات مارچ 90 (33) ، حاوی درسها و عبرتهای تاریخی است. اخبار این نتایج غیرمنتظره درهردو المان مثل توپ ترکید: ازبین رآی دهندگان کارگر درآن کشورعظیم صنعتی ("سوسیالیستی")، 59 درصد به جناح راست طرفدارسرمایه داری رآی دادند. ایالت ساکسن که مهد پیدایش و پیکارهای تارخی جنبش سوسیالیستی صد سال اخیر آلمان و ازقدیم به نام «ساکسن سرخ» معروف بود ، دراین انتخابات به مرکز آراء ضد سوسیالیستی تبدیل شد و راستها دراین ایالت بالاترین درصد آرای خود را کسب کردند.
می گویند حرکت آونگ تاریخ نخست رو به چپ دارد ، ولی اگربه مقصود نرسد حتماً به راست خواهد گروید.
[موخره : چندی بعد پروسه ادغام شروع شد. میز"مذاکرات دو آلمان" و میز مهمتر، یعنی گفت وشنودهای 2 بعلاوه 4 ، با شرکت "متفقین" کار را یکسره کرد: شرق به غرب الحاق شد.
 سوم اکتبر1990حیات جمهوری آلمان دموکراتیک خاتمه یافت و این روز تحت عنوان «روز وحدت» به روزهای تعطیل آلمان اضافه شد!]    
منابع و توضیحات (بخش پایانی) 
28 - اشپیگل ، شماره 11 دسامبر89.
29 - همان ، شماره 18 دسامبر89.
30 - همان ، شماره 5 فوریه 90.
31 - روزنامه زوددیچه سایتونگ ، مورخ 22 ژانویه 90.
32 - پس ازبازشدن دیوار و هجوم پول و پولداران غربی و میل به خرید همه چیز درشرق، ابتداء واکنش منفی بودو موج گسترده مخالفت  بین مردم به وجود آمد علیه چوب حراج زدن ) Ausverkauf ) به مایملک آن کشور. این پدیده مقاومت روحی آنها را متبلورمی کرد. اما نمایش دادن پول و رفاه درغرب و حالت تهاجمی گفته ها و عرضه های صاحبان ثروت و تجارت موجب بالا گرفتن گرایش معکوس شد. چیزی نگذشت که اعتراض به چوب حراج زدن ازقوّت افتاد و به آن نوع مقاومت و مخالفت برچسب "روشنفکری و سوسیالیستی" زدند.
33 - انتخابات 18 مارچ درآلمان دموکراتیک تحت نظارت چندین گروه اروپائی و بین المللی درفضائی آزاد و فارغ ازتشنج و خشونت / بدون کمترین حدّ نصاب برای ورود به مجلس ، با شرکت نزدیک به 30 حزب و جریان و جنبش و اتحادیه و غیره صورت گرفت. جدول زیر درروز بعد ازخاتمه شمارش آراء رسماً ازجانب کمیسیون مربوطه اعلام گردید و مهمترین نتایج را دربرمی گیرد. درصد شرکت کنندگان دراین انتخابات بسیار بالا، بالغ بر 32/93 درصد ازکل صاحبان حق رآی بود.
نام حزب                                                  درصد آراء
حزب دموکرات مسیحی                                             91/40
حزب سوسیال مسیحی                                               32/ 6
حزب سوسیال دموکرات                                              84/ 21
اتحاد احزاب لیبرال                                                   28/ 5
حزب سوسیالیسم دموکراتیک(حزب حاکم)                       33/ 16
..........
..........
---------------------------------------------------------------------                     
لینک شماری از تصاویر و لینک کلیپهای مربوط به بخش پایانی نوشته :
https://www.google.de/search?site=imghp&tbm=isch&source=hp&biw=1366&bih=610&q=hans+modrow&oq=hans+mo&gs_l=img
https://www.google.de/search?site=imghp&tbm=isch&source=hp&biw=1366&bih=610&q=gregor+gysi&oq=gregor+gisi&gs_l=img.1.0.0i1
https://www.youtube.com/watch?v=rVfOwx_nqw0
https://www.youtube.com/watch?v=6H2NRziM0r8

عاشورای ایرانی و نگاهی به برخی چشم اندازها اسماعیل وفا یغمایی

عاشورای ایرانی و نگاهی به برخی چشم اندازها 
اسماعیل وفا یغمایی

مقدمه و شرحی مختصر بر دردی بزرگ
با فرا رسیدن دوازده اوت دو هزار وچهارده میلادی ، از مقاومت دلیرانه و جانباختن پنجهزار و چهل و دو تن، آریو برزن،خواهرش یوتاب و سربازان مدافع پایتخت ایران در مقابل ارتش اسکندر مقدونی، دو هزار و سیصد وچهل وچهار سال می گذرد،[می توان نامش را گذاشت عاشورای ایرانی] ولی تازه و پس از سی و شش سال حکومت و استبداد و ارتجاع جمهوری اسلامی است که در بیداری و رستاخیز فرهنگی، که دامنه اش رو به وسعت است، نرم نرمک آتش گذشته ها در حال شعله کشیدن است و چهره های در خاکستر فراموشی فرو رفته در حال درخشیدن، و چرا؟
**
حمله سپاهیان خلیفه دوم به ایران و سقوط دولت ساسانیان تنها سقوط دولت چهار صد و شانزده ساله و بیمار ساسانی (از28 آوریل سال 224 میلادی با سقوط سلسله اشکانی و پیروزی اردشیر پاپکان بنیادگذار، وکشته شدن یزدگرد سوم آخرین پادشاه ساسانی به دست ماهوی مرزبان در مرو در سال651 میلادی) نبود.
در زمانی چهار صد و شانزده ساله شاهان بزرگ و کوچکی چون
اردشیربابکان • شاپور یکم • هرمز یکم • بهرام یکم • بهرام دوم • بهرام سوم • نرسی • هرمز دوم • آذرنرسی • شاپور دوم • اردشیر دوم• شاپور سوم • بهرام چهارم • یزدگرد یکم • بهرام پنجم یا بهرام گور • یزدگرد دوم • هرمز سوم • پیروز یکم • بلاش • قباد یکم • جاماسب• قباد یکم • خسرو انوشیروان یا خسرو یکم • هرمز چهارم • بهرام ششم • خسرو پرویز یاخسرو دوم • شیرویه یاقباد دوم • اردشیر سوم •شهربراز • خسرو سوم • جوانشیر • پوراندخت • گشناسب بنده • آزرمیدخت • هرمز پنجم • پیروز دوم • خسرو پنجم • یزدگرد سوم، بر ایران حکومت کردند
اندک زمانی پس از سقوط دولت ساسانی همراه با روانه شدن کاروانهای اسیران و باج و خراج و جزیه از ملتی که بیش از پانزده قرن فرهنگ و تمدن داشت و سه مصلح و پیامبر ایرانی، زرتشت و مانی و مزدک را به جهان عرضه کرده بود، فرهنگ و تمدن، زبان و سنتهای ایرانی و دین و آئین کهنسال ایران به زیر کشیده شد و لاجرم نامهای شهریاران و سرداران و بزرگان این سر زمین چه مستبد و چه نیک، در زمره نامهای ممنوعه قرار گرفت وآئین و آئینداران اجنبی با تلاش فراوان به نابودی حافظه تاریخی و فرهنگی و مذهبی مردم ایران کمر همت بستند و این آغاز یک تناقض دردناک در تاریخ ایران بود که هنوز هم از عوارض آن ایران و ایرانی رنج می کشد و در یک نگاه عمیق تاریخی از زوایائی حکومت آخوندهای شیعه بر ایران زاده این تناقض است.
بخشهائی و ژنهائی ازفرهنگ و تمدن کهن ایران در میان مردم ایران و با در آمیختن با فرهنگ بعدی حفظ شد و با نرمش در میان مردم تنفس کرد و مثلا آن شمشیر و تهاجم و قاتلو و قتلو وگردن زدن و دست و پا بریدن و تجاوز و خشونت بدوی و نظامیگری و قدرت طلبی[که امروز هم شاهدش هستیم و نمونه خام و خشن اش را در کشتارهای وحشیانه مسلمین داعشی میبینیم] آئین مهاجمان را، در طول سالیان به مثلا اسلام ایرانی و عرفان ایرانی تبدیل کرد، و غریو سواران سعد ابن ابی وقاص (پدر عمر سعد سپهسالار یزید)، فاتح ایران را به نوای نرم مولانا و خواجه عبدالله انصاری ودیگر شاعران و عارفان مسلمان مبدل نمود، ولی در ستون فقرات اصلی فرهنگ پنهان ایرانی و تاریخ، ایران همواره با فرهنگ بعد از خود در تصادم و تناقض بود و به نظر من این تناقض دردناک هنوز هم وجود دارد و در برخی اوقات نتایج مصیبت باری بوجور می آورد.
فرهنگ و آئین اشغالگران، که بر این اراده بود که فرهنگ و آئین کهن زاده شده از ریشه هند و اروپائی را ایران را تبدیل به فرهنگ و آئینی سامی و کاملا متفاوت بکند، تمام سنتهای گذشته را برای خود خطرناک و آتش سوزان زیر خاکستر می دانست.به نظر فاتحان بیابان نشینی که یک امپراطوری عظیم را با تمام امکاناتش، امکانات مادی، انسانی، جغرافیائی و... مغلوب زیر پای خود می دیدند ، تاریخ و فرهنگ این امپراطوری خطرناک بود ،باید همه چیز را یا از بین برد و یا اسلامیزه کرد و در این وادی، بسیاری چیزها تغییر کرد. چند مثال می آورم.
مفهوم و معنای خدا که ایرانیان قرنها با باور به آن زندگی معنوی خود را محور و مداری یافته بودند به مفهوم و معنای خدائی دیگر تغییر کرد واهورا مزدا به زیر کشیده شد و مفهوم ارجمند و نیک خدا در قالب الله که بنا بر اسناد منجمله کتاب ارزشمند «الاصنام» کلبی نام بتی درعربستان و پدر لات(اللات مونث الله و از خدایان قدیمی اعراب بود)و عزی بود جای گرفت .
سگ قدیمی ترین دوست انسان که از قابل احترام ترین حیوانات در آئین ایرانیان ودور کننده ارواح شریر و اهریمن،و مقامی در کنار مغ بزرگ در معابد دارا بود، در زمره نجس ترین حیوانات و مورد بی احترامی و ضرب و شتم قرار گرفت و نامش با بدترین دشنامها امثال پدر سگ ، مادر سگ، سگ مذهب، و امثالهم آمیخته شد.
شراب که نوشیدنی مقدس و مذهبی ایرانیان بود و حتی تا قرن چهارم و پنجم پس از تهاجم، در شعر و ادبیات ایران جایگاهی والا داشت و سمبل دگم شکنی بود حرام اعلام شد.
شادی و موسیقی و طرب و سپیدی و سورها و جشنهای فراوان ایرانی که مورد تائید آئین زرتشت بود مذموم شمرده شد، شادی تبدیل به سوگ گردید، موسیقی در زمره صداهای مشکوک (به فتوای فقیهان و رساله ها،در زمره صداهائی که از انتهای روده بزرگ خارج میشود) محسوب شد و جای موسیقدانان بزرگی چون باربد( تنظیم کننده و اصلاح کننده دستگاههای موسیقی ایرانی) و نکیسا و سرکب و سرکش و رامتین( مخترع چنگ) و بامشاد را قاریان و مرثیه خوانان گرفتند
سپیدی که رنگ منتخب آئین زرتشت و سمبل نور و روشنی بود تبدیل به رنگ سیاه و مجالس و جشنهای فراوان ایرانی تبدیل به مجالس پی در پی عزاداری آنهم برای کسانی گردید که بسیاری از آنها ربط و رابطه ای با تاریخ سیاسی و اجتماعی ایران نداشتند ، شگفتا ! که جنگها میان گروههای غیرایرانی و بر سر مسائلی که ارتباطی به ایران اشغال شده نداشت و دعوای قدرت میان گروههای دیگر بود که اتفاق می افتاد ولی مجالس عزاداری اش در ایران برگزار می شد!.
زن ایرانی که خوب یا بد،با فرهنگ مستقل خود در لایه های مختلف اجتماعی ایران پرورده شده بود و روزگاری زن – خدایان ایرانی امثال آناهیتا و معبدهای فراوان آناهیتا، سمبلهای قدرت و احترام او بودند به روزگاری بسا مصیبت بار تر از قبل افتاد ، به مقام نیمه انسان تنزل کرد و همراه با به اسارت رفتن و به بردگی کشیده شدن و مورد تجاوزات شرعی در نه سالگی قرار گرفتن، در میان مقنعه و چادر و نقاب و روسری،(سمبل اسارت جنسی و پرچم پیروزی اندیشه ارتجاعی بیگانه بر زن ایرانی)، و هولناکتر از آن افکار و اندیشه های خرافی کفن پیچ شد.
تاریح گذشته ایران و سر گذشت اجداد و نیاکان ما تا آغاز دوره اسلامی چنان نجس و مردود و ملعون شمرده شد که تا همین دوران معاصر و تا قبلا ازتجربه سی ساله اسلامی، با چشم شک و تردید به گذشته خود می نگریستیم و تاریخ شاهنشاهی گذشته ایران را تاریخی دوزخی می پنداشتیم و در عوض به دور مقابر هر سید عبا پوش و عمامه بر سر نامدار یا گمنام نیمه اجنبی و نیمه ایرانی طواف نموده و برای خود ذخیره آخرت می اندوختیم و نام و نشان بسیاری از سرکوبگران ملت و میهن و نابود کنندگان فرهنگ و تمدن گذشته خود را بر فرزندان خود می نهادیم و میگذاریم و بر آن بودیم و هستیم که دوازدهمین سید علوی سبز پوش با ظهور خود تاریخ اجتماعی و سیاسی ما را به فرجام رساند و نه تنها ایران بلکه پنج قاره عالم را شمشیربه کف و سوار بر اسب و شتر غرقه در عدالت اسلامی وبه طور خاص شیعی کرده خیمه جامعه بی طبقه توحیدی را بر فراز زمین بیفرازد و طبعا یک جمهوری اسلامی جهانی، با کدام معیار؟ حتما کتاب و سنت اسلامی! و یک امام و ولی و نایب بین المللی و جهانمداربر پا نموده واندک زمانی بعد با ظهور دجال یک چشم زنگ پایان جهان و قیامت را به صدا در آورد و با باز نمودن درهای بهشت و دوزخ گله های میلیاردی انسانی را که از میلیاردها گور بر انگیخته شده اند،به سوی جایگاه ابدیشان بهشت یا دوزخ هدایت کند تا دوزخیان در آتش بسوزند و بهشتیان با شنیدن طنین نعره های جانگداز سوختم سوختم دوزخیان درمانده و بدبخت، تئوریهای مازو- سادیستی مارکی دوساد را عینیت بخشند و کام دل بر گیرند و مست از شرابا طهورا در آغوش حوریان در سایه های درختان پرشکوفه و در کنار جویبارهای شیر و عسل بیارامند.
میبینید که در فراسوی باور معمول چه آش کشکی پخته شده است و چه کابوس هولناکی را در رگ جان ما نسل در نسل سازماندهی کرده اند و چگونه والاترین کلمه ای را که مفهوم عظمت و روشنائی و نیکی از آن مستفاد می گردد، یعنی کلمه خدا را به اهریمنی خونخوار تغییر داده اند.
کتابی نوشته شده در اغاز قرن سوم هجری و شناخت الله

راستی ملایان چه آش مسموم و در هم جوشی در طول قرنها برای ما طبخ کرده اند که نه تنها بیسواد ترین و عوام ترین مردم را گیج و منگ و منکوب نموده اند بلکه اندیشمندان اهل درد و دل و حتی مبارزان ترقی طلب مسلمان میهن ما را از عوارض آن بی نصیب نگذاشته اند چنانکه آنان یک نظریه دست ساز آخوندهای شارلاتان و فریبکارقرن سوم هجری را که در میان مردم در طول سالیان دراز، تبدیل به یک باور قدرتمند شده است تبدیل به تئوریهائی کرده اند که سرانجام پذیرندگانش را در مسیر شناخت تاریخی و علمی به دلپیچه شدید و وحشتناکی در اندیشه دچار خواهد کرد و حاصلی جز یاس وبی ایمانی و بریدگی و خیانت ببار نخواهد آورد. این بزرگواران که در راه آرمان با شجاعت جانباختند و به شهادت رسیدند با تمام نیات خیر خودهرگز به این حقیقت نزدیک نشدند یا فرصت نیافتند نزدیک شوند که:
مردم کوچه و بازار یعنی بدنه اصلی جامعه ، با باورهای خارا شده و هاگ شده خود که در بسیاری موارد سختی آن از الماس و پولاد بیشتر است دلخوشند ومی آیند و زندگی می کنند و میمیرند و خطری هم برای دیگران ایجاد نمی کنند، ولی عنصر مبارزی که بعنوان مغز اندیشمند و عصب حساس هوش و شعور اجتماع می خواهد در جامعه تغییر ایجاد کند مطمئنا و اجبارا در پروسه مبارزه، که با اعتلای شناخت سیاسی و اجتماعی و تاریخی و فلسفی همراه است، ازباور، و در زمره باورها، از باورهای عوامانه و بی پایه عبور خواهد کرد و در وادی شناخت بدون تردید از عوامانگی و باورهای بقال و رختشور محله و نیز پدر بزرگ و مادر بزرگ خود، به سوی اعتقادی سفر خواهد کرد که با بدیهیات تاریخی و اجتماعی در تضاد نباشد و گرنه آن باورها را به دور خواهد افکند و اگر نتواند با دور افکندن باورهایش خود را به اعتقادی دیگر مسلح کند تبدیل به ظرفی تهی خواهد شد که می توان آن را با هر لجنی انباشت. حکایت برخی افراد که پس از به دور افکندن باورها سر بفرمان جلاد فرود می آورند را در همین حیطه فاجعه بار باید نگریست.
در هر حال...مهاجمان با تزریق سم باورهای خود در طول سالیان دراز کاری کردند که ما از بردن نام شهریاران ایران در دورانی که تمام جهان در دست شهریاران بود و به طور جبری و تاریخی، خوب یا بد، و بر اساس جبرهای تاریخی جهان متمدن با آئین شهریاری اداره می شد، ابا داشتیم ولی با آئین و سلطه خلافت و امامت بیگانگان، که حتی نوع معاصرش چه ارتجاعی و چه رادیکالش در عمق و در آنسوی باورهای خوشخیالانه ما، چون بر تخت قدرت نشیند ،بسا جبارتر و پوسیده تر و متعفن تر و خرافی تر ازسلطنت و شهریاری ایرانی است دمساز گشتیم. ،خود خواهی ایدئولوزیک امامت و خلافت و ولایت، که بواقع باید نام آنرا وقاحت افسار گسیخته ایدئولوؤیک گذاشت، با سلطه طلبی شهریاری و سلطنت قابل مقایسه نیست، که آئین شهریاری اگر دامنه جباریت را در زندگی مادی گسترده است و با بهره بردن از دسترنج مردمان و مالیاتها و استثمار آرامش میابد، آئین خلافت و امامت و ولایت هم دنیا را می بلعد و هم در حیطه خصوصی ترین مسائل زندگی و معنویت و حتی جهان پس از مرگ دامنه قدرت و سلطنت خود می گسترد و نهایتا بزرگترین باورهای دینی و اعتقادی را ملتزم به خویش می کند و پیام می دهد که: حتی برای ورود به بهشت و در نیفتادن به دوزخ باید بردگان مطلق من و اندیشه من باشید.
در طول قرنها و قرنها، چنان ما را به زهر باورها آلودند که حتی وقتی ایرانیان موفق شدند مهاجمان را برانند یا ذوب کنند به دلیل آلوده شدن به بیماری باورهای آنان،(من نام آن را ایدز یا سیدای ایدئولوژیک می گذارم) و فلج شدن و ناتوانی دفاع کامل فرهنگی و ایدئولوژیک، در تاریخ ایران خود ما به بهانه دین و مذهب بر روی یکدیگر شمشیر کشیدیم و خون هم را به بهانه اسلام و کفر یا اسلام در برابر اسلام ریختیم و هنوز هم میریزیم غافل از اینکه مشکل در جای دیگر است ونه بر سر اسلام و من در نوشته ای دیگر تحت عنوان دو اسلام متضاد به آن خواهم پرداخت.
از سوی دیگربه یمن وجود اسلامی این چنین و بخصوص در دوره معاصر، مردم مسلمان کوچه و بازار با روشنفکرانی روبرو بودند که اکثریت قریب به اتفاقشان از شاعر و نویسنده و موسیقیدان و منتقد و مترجم، اهل دین و مذهب نبودند و این مسئله افتراقی را بوجود آورد که ملایان حرام لقمه از آن بیشترین استفاده را کرده و جای روشنفکران جامعه را در رابطه با مردم اشغال کردند. بگذرم، ماجرا بسیار دردناکتر از این چیزهاست و بررسی این موضوع و سخن گفتن از این درد فرصتی طولانی میطلبد .
آریو برزن
از زمره کسانی که به همین دلایل، قرنها نامش در خاکستر فراموشی پنهان شده بود آریو برزن سردار دلاور ایرانی است که حماسه مقاومتش به نظر من و بدون اینکه دلیل و قصد اسائه ادبی به عاشورای مسلمین و شهیدان محترم و محبوب آن وجود داشته باشد ابعادی فراتر از عاشورای سال شصت و یک هجری دارد .
در گام نخست:
عاشورای سال شصت و یک هجری در رابطه با فرهنگ مذهبی مردم و تاریخ مذهب و بخصوص شیعیان قرار دارد، جنگی است میان دو گروه از مسلمانان غیر ایرانی، جنگی است میان دو جناح از مسلمانان ( خاندان علی و خاندان معاویه، امام حسین امام گروهی از مسلمانان و خلیفه یزید ، خلیفه بخشی از مسلمانان و امپراطور قلمرو اسلامی در سال 61 هجری) که بدون تردید هر کدام که پیروز می شدند در سرنوشت ایران بزنجیر کشیده شده تغییری حاصل نمی شد، یعنی:
*ارتش اسلام ایران را تخلیه نمیکرد،

*ممنوعیت زبان پارسی لغو نمی شد،

*مالیاتها و جزیه ها برداشته نمی شد،

*آتشکده ها فروزان نمیشد،

*آئین کهن زرتشت باز نمی گشت

*میکده ها گشوده نمیشد،

*ممنوعیت موسیقی لغو نمیشد،

*حجاب و برقع لغو نمیشد

*برده ساختن ایرانیان و فروختنشان ممنوع نمی گشت

* زنان و کودکان اسیر به سرزمین خود باز نمی گشتند

و.....

در زمان حکومت پدران هر دو طرف، یعنی خلافت امام علی و نیز حکومت جبارانه معاویه این حقیقت در کوره آزموده شده بود وایران باج و خراجگزار هر دو امام و خلیفه عادل و جابر بود و هویت فرهنگی و تاریخی اش پایمال امپراطوری اسلامی بود. می توانیم فارغ از دنیای باورهای مذهبی بطور جدی به این مساله بیندیشیم که در سرنوشت ایران در معرکه جنگ میان آل علی و آل معاویه چیزی نصیب ایران و ایرانیان نمیشود، اگر باور نداریم تاریخ و اسناد تاریخی پیش روی ماست برویم و بخوانیم و بدانیم. من با سیمای انسانی علی ابن ابیطالب در باورهای عارفان و درویشان ومردم کوچه و بازار مخالفتی ندارم اما سیمای علی در عرصه واقعی تاریخ ایران او را مدافع و سرباز شجاع و بی گذشت اسلام و امپراطوری اسلامی معرفی میکند بعنوان مثال
عبدالحسین زرینکوبدرباره شورش ایرانیان می نویسد:زرین کوب، تاریخ ایران بعد از اسلام ، ۳۵۰و۳۵۱.

.....در سالهای آخر خلافت عثمان نیز که دستگاه خلافت دستخوش ضعف و تزلزل بود این گونه زد و خوردهای محلی همچنان وجود داشت. چنانکه در دوره خلافت پرآشوب علی نیز چون بصره و کوفه در دست وی بود ازین دو لشکرگاه کار فتوح همچنان دنبال می‌شد. چنانکه بعد از کشته شدن عثمان باز اهل استخر سر به شورش برآوردند و عبدالله بن عباس به فرمان علی عصیان آنها را در خون فرونشاند. ماهوی سوری مرزبان مرو به کوفه آمد و علی به دهقانان و اسواران و دهسالاران نامه نوشت و دستور داد تا جزیه خویش را به او پرداخت کنند. اما چندی بعد اوضاع خراسان آشفته. اهل نیشابور پیمان شکستند و از پرداخت جزیه و خراج امتناع کردند. علی لشکری به خراسان فرستاد و نیشابور را گرفت و مرو را نیز به صلح بازگشود با اینهمه، در پایان دوران خلافت وی خراسان همچنان آشفته بود و آشوب‌ها و جنگ‌های عراق و شام آن ولایت را نیز آشفته می‌داشت.اهل هر ناحیه عامل خویش را برکنار نمودند و علی ناچار شد برای رفع این آشوب زیاد بن ابیه را به ولایت فارس و کرمان منصوب کند. زیاد به هوشیاری، آن دو ولایت را امن کرد و به آشوب و شورش پایان داد.[۱]

زرینکوب در کتاب تاریخ ایران کمبریجمی‌نویسد:

بعد از کشته شدن عثمان بن عفان در شورش سال ۳۵ هجری قمری (۵۶۲-۵۶۳میلادی)، مردم اصطخر تصمیم به شورش گرفتند که عبدالله بن عباس به دستور پسر عمویش، علی بن ابی طالب، خلیفه چهارم، شورش اصطخر را در خون فرونشاند. مدتی نه چندان بعد، علی زیاد بن ابیه را برای سرکوب شورش فارس و کرمان در سال ۳۹ هجری (۶۵۹ میلادی) فرستاد. مردم نیشابور هم در خلافت علی معاهده خود را شکسته و از دادن جزیه و خراج سر باز زدند. خلیفه سپاهی فرستاد تا آنها را به فرمانبرداری بازگرداند

مایکل مورونیدر دانشنامه ایرانیکاآورده است:

در حالی که در سالهای ۴۱-۳۵ هجری/۶۱-۶۵۶ میلادی، مسلمانان مشغول جنگهای داخلی بودند، اکثر مناطق ایران از کنترل امپراطوری عرب خارج شد. حتی بازماندگان سلسله ساسانی تلاشهایی برای بازیابی حکومتشان در شهرهای طخارستان و نیشابور انجام دادند. مسلمانان با تکیه بر خراج و مالیات موفق شدند دوباره کنترل مناطق آشوب زده را در دست گرفته و شورشها علیه والیان و افراد تحت حمایت آنان را بخوابانند. هپتالیان شهرهای بادغیس، هرات و فسانج همانند اهالی نیشابوراز دادن مالیات به حاکمان عرب سر باز زدند. مردم شهر زرنگ هم مقر حکومتی حاکم خود را سرنگون کردند. از طرفی دیگر بدویان عرب نیز به شهرهای سیستان حمله برده و آنجا را تصرف کردند. در سال ۳۶ هجری/۷-۶۵۶ میلادی، فرمانهای علی به اشخاص برجسته محلی مبنی بردادن خراج به ماهویه مرزبان مرو باعث بروز شورشهایی در شرق خراسان علیه حکومت علی گردید و تا مرگ علی ادامه داشت

بعد از جنگ صفین، هنگامی که علی مشغول شورشهای خوارج در عراق و فارس بود، مردمان مناطق جبال، فارس و کرمان در سال ۳۹ هجری/۶۵۹ میلادی از دادن مالیات سرباز زده و شروع به شورش کردند که روز به روز شدت می‌یافت و مردم این مناطق مامورین جمع آوری مالیات را از شهرهای خود بیرون راندند. زیاد بن ابیه برای سرکوب شورشها فرستاده شد و توانست شورش مردم اصطخر را سرکوب کرده و فارس و کرمان را آرام کند. علی همچنین نیرویی کمکی به نیشابور فرستاد تا شورش آنجا را نیز آرام کند.[

بنوشته کرون٬ پیروز فرزند یزدگرد سوم موفق شد بعنوان شاه ایران در محلی که منابع چنینی ها آنرا جی لینگ نامیده‌اند مستقر شود که جی لینگ احتمالاً زرنج در سیستان بوده است. به تلاش پیروز در منابع اسلامی در هنگامی که از شورش زرنج٬ بلخ٬ بوشنج٬ و خراسان در هنگام جنگ‌های داخلی مسلمانان در زمان خلافت علی نوشته اند٬ اشاره شده است. این منابع خود پیروز را بیاد ندارند. اما نوشته اند که هنگامی که خٌلید بن کعث ٬ فرماندار جدید منصوب شده توسط علی برای خراسان٬ به نیشابور رسید. شنید که فرمانداران شاه ساسانی (عمال الکسری) از خراسان از کابل به خراسان آمده اند و خراسان شورش نموده است.[۴]کرون، می نویسد که در سال ۳۰ هجری/ ۶۵۰ یا ۳۱ هجری قمری/ ۶۵۱ میلادی (دوران خلافت عثمان) عبدلله ابن عامر٬ فرماندار بصره پس از فتح شهر جور عازم استخر شد تا این شهر را دوباره فتح کند. او قصد کرد تا به عنوان تنبیه جان تمام ساکنان شهر را بستناند. او بقولی چهل هزار و بقولی دیگر صد هزار و به عبارتی بسیاری را کشت. او بیشتر اشراف و اسواران نجیب زاده را نیز نابود نمود. تمام اینهامانع نشد که مردم استخر دوباره در زمان خلافت علی قیام نکنند.[

تورج دریایی آورده است که پس از به خلافت رسیدن علی، او عبدالله بن عباس را به حکومت عراق فرستاد. مردم استخر بار دیگر شورش کردند و نیروهای ابن عباس بعد از خونریزی زیاد شورش را فرونشاند.

ما میتوانیم باز هم باورهای خود را حفظ کنیم ولی واقعیت تاریخ اگر چه قرنها پوشانده شود خود را اندک اندک می نمایاند.
در زمان حکومت پدران هر دو طرف، یعنی خلافت امام علی و نیز حکومت جبارانه معاویه این حقیقت در کوره آزموده شده بود وایران باج و خراجگزار هر دو امام و خلیفه عادل و جابر بود و هویت فرهنگی و تاریخی اش پایمال امپراطوری اسلامی بود. می توانیم فارغ از دنیای باورهای مذهبی بطور جدی به این مساله بیندیشیم که در سرنوشت ایران در معرکه جنگ میان آل علی و آل معاویه چیزی نصیب ایران و ایرانیان نمیشود، اگر باور نداریم تاریخ و اسناد تاریخی پیش روی ماست برویم و بخوانیم و بدانیم.
حماسه آریو برزن اما،
کاملا در رابطه با تاریخ ایران و حادثه ای تاریخی و کاملا ایرانی است. در طول یاداشت بازهم از این زاویه اشاراتی خواهم داشت، و اما ماجرای آریو برزن ، و پیش از ماجرای آریو برزن نگاهی به چند چشم انداز تا بتوانیم ماجرای آریو برزن را در زمینه ای تاریخی مشاهده کنیم تا بدانیم آریو برزن در یک نگاه عمیق ، بجز دفاع از پایتخت میهنش از چه چشم اندازهای سپری شده ای در پشت سر خود دفاع میکرد.

چشم اندازکی از تاریخ ایران برای شناخت مختصات تاریخی آریو برزندر تاریخ ایران ما با سه دوره کلی تاریخی روبرو هستیم.اول دوران تاریخ اساطیری ایران که مانند تاریخ اساطیری هر ملتی در حصار و قلمرو و سایه روشن در هم آمیخته افسانه ها و واقعیتهای گمشده قرار دارد و اثر بزرگ فردوسی، نگهبان و توضیح دهنده این دوران است. در این دوران ما با دو سلسله غول آسای پیشدادیان با نه پادشاه یا نه سلسله و کیانیان با نه پادشاه یا نه سلسله سر و کار داریم. این دو سلسله نمایندگان تاریخ اسطوره ای ایرانیان هستند.
پیشدادیان
سلسله پیشدادیان، بمعنای آورندگان داد و قانون، با کیومرٍث یا گلشاه و سپس هوشنگ پادشاه پیشدادی آغاز میشود. کیومرثٍ در متون اوستائی نقشی چون آدم ابوالبشر دارد و آغاز گر تاریخ انسانی و نخستین انسان آریائی است. پس از او هوشنگ(ترکیبی از کلمات هوش و فرهنگ، دارنده هوش و فرهنگ) حکم میراند و در زمان او و توسط اوست که آتش کشف میشود و آهن ذوب می گردد و عصر فلز آغاز میشود. پس از هوشنگشاه، طهمورث زیناوند( دارنده اسب و سلاح و بعد از او جمشید شاه( بمعنای شهریار درخشنده چون شید و خورشید) فرمان میرانند. در دوران جمشید شاه است که ضحاک ظهور می کند
ضحاک ماردوش و کاوه آهنگر
ضحاک فرزند مرداس شاه است. مرداس شاه امیری نیک سرشت و سامی نسب و از اهالی بابل است که سر انجام به دستور اهریمن به دست پسرش کشته می شود در همین دوران جمشید شاه دچار غرور می گردد و فره ایزدی او را ترک می کند و جمشید شاه دچار ضعف می شود و ضحاک به ایران می تازد و جمشید شاه را می کشد و ایران را زیر سلطه می کشد و دختران جمشید ارنواز و شهر نواز را به خدمت خود می گمارد.
در همین دوران قیام کاوه آهنگر، اولین قیام و شورش مردمی علیه ظلم و ستم و به رهبری یک آهنگر ایرانی زاده میشود. کاوه بر علیه ضحاک می شورد و با قیام مردم او را به بند می کشد و فریدون فرزند آبتین وفرانک از خاندان جمشید فرمانروا می گردد و دوران دوم پادشاهی پیشدادیان پس از گسست تاریخی حکومت ضحاک مار دوش آغاز میشود جشن نوروز منجمله یادگار پیروزی بر ضحاک است. در اسطورها و متون اوستائی ضحاک مار دوش در کوه دماوند در بند است و روزی ظهور خواهد کرد و دوباره برای مدتی فرمانروائی خواهد نمود. حکایت ضحاک مشابهت جالبی با ظهوردجال و پایان جهان دارد.
فریدون ایران را قبل از مرگ میان فرزندانش سلم و تور و ایرج تقسیم می کند. سلم و تور که بر آبادانی قلمرو ایرج رشک می برند در جنگی برادر خود را می کشند. داستان سلم و تور و ایرج نشان می دهد ایرانیان و تورانیان و ترکها هر سه از تبار منوچهرند و هریک در گوشه ای فرمان میراندند .پس از آن منوچهر به خونخواهی ایرج بر سلم و تور پیروز می شود و بر تمامی ایران فرمانروا می گردد ماجرای حماسی و پر معنای آرش یا ارخش کمانگیر در این زمان و برای حل اختلاف مرزی ایران و توران اتفاق می افتد و مفهوم عمیق دفاع حماسی از تمامیت ارضی و استقلال ایران را در فراسوی مرزهای تاریخ بعهده دارد.
ظهور رستم
ظهور رستم پهلوان اساطیری آریائیها در این دوران است. منوچهر یا مینو چهر بمعنای بهشتی صورت، سردارى داشت به نام «سام» كه امير زابلستان و سيستان بود. او پدر زال و جد «رستم» پهلوان نامى ايران است و بخش عمده شاهنامه، دلاورى هاى او را دربرگرفته است. زال زر مو هاى سرش سفيد بود، سام اين طفل سفيدموى را به علت داشتن چنين وضعيتى نپذيرفت و او را درغارى در البرزكوه نهاد و رها کرد. «سيمرغ» او را در آن غار بزرگ كرد، بعد ها سام به البرزكوه رفت و او را با خود به زابلستان آورد و زال در زابلستان با «رودابه» دختر «مهراب» پادشاه كابل ازدواج كرد و در نتيجه اين وصلت «رستم» به دنيا آمد. رستم پهلوان تمام آریائیهاست و از دو سو نژادی زابلستانی و کابلستانی بمفهوم امروز ایرانی افغانی دارد. او در تمام طول شاهنامه سمبل دفاع از ایران است و جالب است بدانیم در شاهنامه تمام پرسوناژها می میرند ولی از مرگ سیمرغ و زال و رودابه خبری نیست. بنا بر تعبیری در شعر استاد نعمت آزرم گویا فردوسی آنها را برای زادن رستمهائی دیگر زنده نگهداشته است.
ادامه پیشدادیان
نوذر فرزند منوچهر در این دوران بر پدر میشورد و اختلاف میان پدر و پسر ایران را تضعیف می کند و موجب حمله افراسیاب به ایران می شود. نوذر در این ماجرا کشته میشود و سپاهیان زاب یا زو فرزند طهماسب به حکومت میرسد. گرشاسب فرزند طهماسب آخرین شهریار پیشدادی است که روزگارش چون پدر در جنگ با افراسیاب می گذرد

کیانیان
میان سلسله کیانیان و پیشدادیان گسستی نیست و کیانیان همان ادامه پیشدادیان هستند زیرا نخستین شهریار کیانی بنام کیقباد از نسل فریدون پادشاه نامدار پیشدادی و نابود کننده حکومت ضحاک است.ماجرا چنین است که گرشاسب، در اواخر سلطنت خود مواجه با حمله افراسیاب و درمانده ازدفاع گردید بنابراین به پیشنهاد «زال» پهلوان باستانی ایران رستم را به «البرز کوه» فرستاد تا کیقباد را که از نسل فریدون بود با خود به ایران بیاورد .تا رستم با کیقباد باز گردد گرشاسب مرده بود و افراسیاب پادشاه توران برقسمت هایی از ایران مسلط شده بود. پس مؤسس سلسله کیانیان کیقباد بود و علت اینکه این سلسله را کیانیان نامیدند به خاطر این است که سه تن از سلاطین اولیه آن لقب «کی» داشتند و «کی» بمعنی شاه و فرمانروا است مدت سلطنت کیانیان 450 سال ثبت شده است و در این مدت 8 پادشاه و یک ملکه ، کیقباد، کیکاووس، کیخسرو، لهراسب، گشتاسب، بهمن،همای، داراب و دارا سلطنت می کردند. تاریخ افسانه ای ایران باستان از بهمن به بعد کم کم با تاریخ باستانی غیر اسطوره ای ایران تطبیق پیدا می کند. وقایع بعضی از داستان ها مثل ظهور اسکندر یونانی در زمان داراب که آن را با ظهور اسکندر مقدونی در زمان داریوش سوم مطابقت داده اند. ماجرای سیاوش و جنگ رستم و اسفندیار و مرگ رستم در دوران کیانیان اتفاق می افتد و سر انجام تاریخ اساطیری ایران با دارا به پایان میرسد.دوران تاریخ اساطیری ایران زمانی سه هزار و پانصد ساله را به خود اختصاص می دهد. بخشی از این دوران به قبل از ورود آریائیها به فلات ایران و بخشی به دوران بعد از ورود آنها اختصاص دارد.
بخش دوم تاریخ ایران تاریخ باستانی است که در حقیقت با سلسله مادها در قرن هفتم قبل از میلاد شروع میشود و سایه سه هزار و پانصد سال تاریخ اساطیری ایران را بر سر دارد.
مادها، هخامنشیان، سلسله سلوکی غیر ایرانی، پارتیان یا اشکانیان و سر انجام ساسانیان سلسله های دوران تاریخ باستانی هستند. این دوران حدود پانزده قرن به طول انجامید و با حمله اعراب به ایران پایان یافت.
بخش سوم تاریخ ایران دوران اسلامی است که از قرن هفتم میلادی با اشغال ایران شروع میشود و در راستای حکومت چند ده سلسله ریز و درشت جلو می رود و تا حکومت خامنه ای و احمدی نژاد ادامه یافته است.
دوران خاص تاریخی آریو برزن
حماسه آریو برزن که حماسه ای حقیقی و در محتوا هم شان حماسه کاوه و آرش است و باید در کنار انها گرامی داشته شود در دومین دوران تاریخ ایران تاریخ باستانی و در انتهای دوران هخامنشیان و حمله اسکندر به ایران اتفاق می افتد.
پیش از آریو برزن ،حکومت صدو پنجاه ساله مادها در سال 550 قبل از میلاد بدست کورش دوم ، کورش بزرگ مضمحل شد و اندک زمانی نگذشت که امپراطوری قدرتمند هخامنشیان بعنوان بزرگترین امپراطوری ان روزگار نمایان شد. این امپراطوری که دویست و بیست سال دوام آورد با پادشاهانی چون:
شاخه ابتدائی :هخامنشچیش پش اولکمبوجیه اولکوروش اولچیش پش دوم.
شاخه اصلی :کوروش بزرگ . کمبوجیه دوم .کوروش سومکمبوجیه سوم.
شاخه فرعی:آریا رومنه.ارشام.ویشتاسب
گوماته مغ یا بردیا
شاخه اصلی: داریوش بزرگ.خشایارشا .اردشیریکم.خشایارشای دوم.سغدیانوس .داریوش دوم.اردشیر دوم.اردشیر سوم.داریوش سوم.اردشیر چهارم ادامه یافت.
کورش، کمبوجیه، داریوش، خشایار شاه،دوران قدرت و عظمت این امپراطوری را نمایندگی کردند.در زمان داریوش امپراطوری به چندین شاهنشاهی تقسیم شده و هر سرزمین شاه خود را داشت و داریوش که پادشاهی هوشیار و قدرتمند و نیز جباری نامدار بود بمعنای واقعی کلمه شاه شاهان، شاه بیست شاه دیگر در بیست قلمرو بود.
برای اینکه بهتر عظمت ایران آن روزگار را که اکنون ایران کنونی بازمانده از آن در دستهای آلوده مشتی ملای نیمه اجنبی اسیر شده است بدانید، بجاست که به این نکته توجه کنید که :
در زمان کورش دوم یا کورش بزرگ تنها پنجاه میلیون کیلومترمربع از مجموعه صدوچهل وهشت میلیون هشتصدوبیست و دو هزار کیلومترمربع خشکیهای روی زمین شناخته شده بود که تنها در حدود یازده میلیون کیلو متر مربع آن را جهان متمدن آن زمان تشکیل می داد و کورش موفق شده بود هشت میلیون کیلو متر مربع از آن سرزمینها را ،یعنی نه قسمت از یازده قسمت سرزمینهای متمدن آن روزگار را در نقشه ی امپراطوری ایران وارد کند و بر آن حکم براند .
امپراطوری هخامنشیان که به طور واقعی توسط کورش بنیان گذاری شد از بزرگترین امپراطوری های جهان بودو حدود آن از شمال به دریای سیاه و از مشرق به رود سیحون از جنوب به حبشه و از مغرب به مصر و قبرس منتهی می شد این امپراطوری وسیع همه کشورهای امروزی چون ترکیه ، سوریه ، لبنان ، اردن هاشمی ، اسرائیل و فلسطین ، عراق ، عربستان شمالی ،افغانستان ، پاکستان و جمهوریهای آسیای میانه شوروی تا کناره های رود سیحون را در بر می گرفت که با سپری شدن قر نهای بعدی جانشینان كوروش كمبوجيه و داریوش بزرگ و خشایار شاه به وسعت دامنه این امپراطوری افزودند و از لیدی تا هندوستان را به زیر سلطه گرفتند.
دولت هخامنشی صد و پنجاه سال در اوج قدرت بود و بعد از ان رو به ضعف رفت. یاد آوری این نکات برای این است که بدانیم آریو برزن در چه قاب جغرافیائی و تاریخی تنفس می کرد و حماسه تنگ تکاب یا در بند پارس او علیرغم اینکه پادشاهان هخامنشی جبار بودند یا خوب، دفاع از چه قلمروی بود. او از همان قلمرو و سرزمینی دفاع کرد که روزگاری در آن درفش کاویان کاوه علیه جباریت ضحاک اجنبی برافراشته شد وهمان سر زمینی که آرش برای حفظ تمامیت ارضی ان جان خود را در تیر نهاد و پرواز داد.
ظهور اسکندر و حمله به ایران
در همان حال که دولت هخامنشی رو به ضعف میرفت در کشور مقدونیه دولت فیلیپ پادشاه مقدونی و در حال اوج گرفتن بود. اسکندر پسر جنگجوی فیلیپ و المپیاس دختر پادشاه نه اوپ تولم، شاه ملسها بود که در سال356 قبل از میلاد متولد شده و از سیزده سالگی تحت نظر ارسطو فیلسوف معروف رشد کرده بود.. اسکندر از نوجوانی جنگجوئی کم نظیر و باده نوشی بی همتا بود . اسکندر پس از قتل پدرش که گویا دربار ایران در این قتل نقش داشت پادشاه مقدونیه و یونان شد.
اسکندر در بهار سال 334 قبل از میلاد با ارتش نه چندان بزرگ ولی نیرومند خود به سوی آسیا حرکت کرد. او جهانگشائی بلند پرواز و اسطوره ای بود که تصمیم داشت جهان را به زیر عنان بکشد و برای اینکار طبعا ایران عظیم ترین طعمه بود، ایرانی که سابقا یونان را بزیر مهمیز کشیده بود و خاطره دفاع دلیرانه لئونیداس با 300 سرباز یونانی در نود سال قبل هنوز در خاطره ها زنده بود.
ارتش ایران در این دوران سیصد و شصت هزار نفر و ده برابر بیشتر از ارتش اسکندر بود ولی این ارتش دیگر آن ارتش دوران کورش و داریوش نبود و در برابر جنگاوری اسکندر و ارتش کار آزموده او و سیاست خشن قتل عام و سرکوب او نتوانست مقاومت کند.
اسکندر نخست شهرهای یونانی را که تحت تسلط ایرانیان بود فتح کرد.شهر تبس در برابر او مقاومت کرد ولی اسکندر با کشتاری خونین پاسخ این مقاومت را داد. اسکندر شهر تروا را تسخیر کرد و از تنگه داردانل گذشت. در نخستین رویاروئی بزرگ ایرانیان و اسکندر، ارتش ایران شکست خورد و در قتل عامی بزرگ تمام یونانیانی که در ارتش ایران خدمت می کردند قتل عام شدند.
جائی که آریو برزن در آنجا جنگید و جان داد

نبرد دوم در سوریه و در شهر ایسوس باز هم با فتح اسکندر تمام شد و داریوش سوم فرار کرد. اسکندر شهرهای دمشق صور و صیدا را تصرف کرد و در شهر صیدا هشتهزار نفر از مردم شهر را کشت. او پس ار تصرف شهر غزه وارد مصر شد و در مصر در معبد آمون خود را فرعون قانونی و خدای مصریان خواند. در سومین جنگ بزرگ ارتش ایران و اسکندر در محل گوگامل، حوالی اربیل در عراق کنونی ارتش ایران شکست خورد و شهر بابل و شوش تصرف شد و از شوش ارتش اسکندر روانه پایتخت ایران شهر پرسپولیس یا تخت جمشید شد.
اسکندر در این هنگام بیست و یکساله بود. حماسه آریو برزن نیز در این نقطه از تاریخ در دفاع از پایتخت ایران شکل گرفت. نبرد آریو برزن در هنگامی صورت گرفت که ارتش ایران شکست خورده و شاه گریخته بود و شوش پایتخت زمستانی شاهان فتح شده بود. در اینجاست که سیمای آریو برزن در جنگی نابرابر رنگی حماسی و انسانی بخود می گیرد. اوبعنوان یک سردار میهن پرست با سقوط ایران در برابر ارتش مقدونی نمیخواهد و نمی تواند در برابر سقوط پایتخت و ذلت و اسارت ساکنان پرسپولیس یا پارسه که بگفته مورخان زیباترین و پر جمعیت ترین شهر جهان متمدن آن روزگار بود خاموش بماند و جان خود را نجات دهد . او جنگ تا آخرین نفس را بر می گزیند. او می خواهد تمام شود و با این تمام شدن پیامی از خود بیادگار بگذارد پیامی که قرنها پنهان ماند و گرد و غبارهای مذهبی و ایران ستیزی آن را پوشاند.
پایتخت ایران پرسپولیس.
امروز ما با ویرانه های کاخ شاهان روبروئیم ولی در آن روزگار تخت جمشید تنها کاخ شاهان نبود شهری عظیم و بقول بسیاری مورخان زیباترین شهر جهان بود که قلب امپراطوری هخامنشیان از یونان تا هند در آن می تپید. دیودور از مورخان قدیم می گوید:
در آن روزگار در روی زمین شهری به زیبائی و ثروتمندی پرسپولیس نبود.
اینجا پایتخت بزرگ مشرق زمین بود با جمعیتی فراوان، کتابخانه ها، معابد، بازارها، ورزشگاهها، مراکز علمی و...حماسه آریو برزن در فاصله سقوط شوش و پرسپولیس شکل گرفت.

آریو برزن که بود؟در طول سه هزار و سی و نه سال کمتر از آریو برزن سخن گفته شده است. کسی برای او روضه نخوانده، کسی تعزیه آریو برزن بر پا نکرده است. کسی صحنه های نبرد او را ترسیم و در آن اغراق نکرده است و لشکر جنیان و تاریخنویسان مذهبی بیاریش نیامده اند و اگر تاریخنویسان یونانی اسناد این مقاومت را ثبت نکرده بودند ما چیزی از او نمی دانستیم . اما آریو برزن که بود؟آريوبرزن یا آریا برزن یا آریا بردن نه از تبار مستضعفان و کارگران و دهقانان ونه پیامبر زاده و امامزاده و تقدیس شده، و نه چون اسپارتاکوس برده ای شورشی ،که از نوادگان فارنابازوس اشرافزاده ایرانی است و چندین نسل او خون اشرافزادگی را در رگ داشتند .فارنا بازوس جد آریو برزن در سال 387 قبل از میلاداستاندار آناتولی در ترکیه امروزی بوده است.
پدر آریو برزن آرتا بازوس نام داشت که در فاصله سالهای 289 تا 225 میلادی میزیست. آرتا بازوس در دربار داریوش سوم از اعتبار زیادی برخوردار بود. تاریخ دقیق تولد آریو برزن مشخص نیست ولی احتمال دارد در سال 368 پیش از میلاد متولد شده باشد و با این حساب در روز جانباختن اش در دوازدهم اوت سرداری جوان و سی و چهار ساله بوده است. آریو برزن در سال 235 قبل از میلاد فرمانده نظامی و فرماندار پرسیس یا پارس بوده است و مورخان نوشته اند در پارس به دلیل بودن شاه، معمولا فرماندار وجود نداشت به همین علت به نظر می رسد داریوش سوم به دلیل جنگ و مقابله با اسکندر خود از پارس خارج شده و فرماندهی آن را به آریو برزن سپرده است.

نبرد در بند پارس و جان‌باختن آریو برزن و خواهر و یارانش
یکی از منابع پر بار برای شناخت نبرد آخرین آریو برزن یاداشتهای روزانه مورخ و روزنامه نویس رسمی اسکندر کالیسپس است. بر پایه این یاداشتها اسکندر پس از فتح شوش برای فتح پارسه یا پرسپولیس نیروهایش را دو قسمت کرد.بخشي به فرماندهی «پارمن يونوس» از راه جلگه رامهرمز و بهبهان به سوی پارسه روان شد؛ و بخش ديگر به فرماندهي خوداسكندر با اسلحه‌هاي سبك راه كوهستان كهگيلويه را در پيش گرفتند. آریو برزن قصد داشت پیش از اسکندر خود را به پایتخت برساند و در آنجا دست به مقاومت بزند ولی در میان راه با سپاهیان اسکندر روبرو شد در اینجا بود که آریو برزن در کنار خواهردلاورش یوتاب (به معنای درخشنده ،خورشید رخ ،بی مانند و بیتا) و پنجهزار پیاده و چهل سوار( در برخی منابع 1200 پیاده و چهل سوار) تصمیم گرفت تا آخرین نفس بجنگد. یوتاب خواهر آریو برزن سوارکاری و تیراندازی و شمشیر زنی می دانست و زنی رزمجوی بود . اسناد تاریخ ایران باستانی متاسفانه در زوایای بسیار از بین رفته و تاریک است ولی باید توجه داشته باشیم سالها قبل از این در حدود 484 قبل از میلاد در زمان خشایارشاه فرماندهی ناوگان نظامی ایران را بانوئی بنام آرتمیس به عهده داشت. آرتمیس از سوی خشایارشاه فرماندار سرزمین کارپه بود و با شروع جنگ بین ایران و یونان با پنج فروند کشتی که خود فرماندهیشان را بر عهده داشت در فتح آتن شرکت نمود.. در سال 480 قبل از میلاد او در جنگ دریائی سالامیس شرکت نمود و دلاوریهای فراوان نمود و از سوی شاه به فرماندهی نیروی دریائی ایران منصوب شد. نمونه دیگر آرتادخت زیر خزانه داری و امور مالی دولت ایران در زمان اردوان چهارم اشكانی است. دیاكونوف خاور شناس بزرگ روسی در کتاب اشکانیان می نویسد او مالیات ها را سامان بخشید و در اداره امور مالی كوچكتـــــرین خطایی مرتكب نشد و اقتصاد امپراتوری پارتیان را رونق بخشید.
بجز این سمبلهائی چون گرد آفرید که در شاهنامه رخ می نماید و زنان دلاوری چون زربانو و گردیه و امثال آنها که در ادبیات ایران خود را می نمایانند از عالم خیال پدید نیامده بلکه بایست سمبلهائی در تاریخ ایران داشته باشند تا دانای طوس و دیگران این سمبلها را باز آفرینی کنند و چهار قرن پس از اسلامی شدن ایران بجای نامهائی چون سکینه و رقیه و صغری و کبری و کلثوم، این نامها را بر قهرمانان زن شاهنامه نهد.
با توجه به اینکه گفته می شود ماجرای مقاومت آریو برزن در برابر اسکندر چهل و هشت روز به طول انجامید باید اسکندر در ماه ژوئن حرکتش را آغاز کرده باشد . آریو برزن و یارانش در منطقه صعب العبور دربند پارس یا تنگ تکاب در منطقه کهگیلویه و بختیاری، با ارتشی که نفراتش مرگ را در برابر تسلیم به بیگانه برگزیده بودند راه او را بستند .تیر کمان، فلاخن، شمشیر و سنگ سلاح آریو برزن و یارانش بود.آنان که از جان گذشته و مرگ بر کف به مصاف آمده بودند چندین روز اسکندر را بخصوص با باران تخته سنگهائی که از فراز کوه فرود می آمد و سپاهیان اسکندر را خرد می کرد سپاه اسکندر رامتوقف کردند و شمار زیادی از نیروهای او را کشتند. سپاهیان مقدونی که تا آن هنگام در سه جنگ بزرگ با چنین مقاومتی روبرو نشده بودند پس از چندین روز با دادن تلفات فراوان در زیر باران سنگ و تیر عقب کشیدند. مورخ اسکندر می نویسد که اگر ما در گوگمل با چنین مقاومتی روبرو می شدیم شکست می خوردیم. اسکندر دریافت که عبور از این تنگه ممکن نیست. در اینجا خیانت چوپانی ، یا یکی از روسای قبایل که اسیر شده بود سرنوشت این نبرد را رقم زد. این فرد که نام او را لی بانی نوشته اند بخشی از سپاهیان اسکندر را از راه کوه به آنسوی تنگه راهنمائی کرد و آریو برزن و یارانش از چند جهت مورد حمله قرار گرفتند
روز دوازدهم اوت سال سیصد و سی قبل از میلاد مسیح، و پس از چهل و هشت روز مقاومت روز آخر نبرد بود آریو برزن و یارانش از سه جهت مورد حمله قرار گرفتند. از شمال توسط فيلوتاس (Philotas)، از غرب توسط كراتروس(Craterus) و از شرق توسط خود اسكندر در پایان روز داغ دوازدهم اوت آریو برزن پس از انکه پیام اسکندر را در مورد تسلیم شدن و عفو شدن رد کرد با بازمانده سربازانش جنگ را ادامه داد و در زیر باران تیر و نیزه های مقدونیان بخاک افتاد. نوشته اند سپاهیان مقدونی از نزدیک شدنبه آریو برزن هراس داشتند و در پایان او را با باران تیر و نیزه کشتند.
در پایان روز دوازدهم اوت سیصد و سی قبل از میلاد، دربند پارس از اجساد آریو برزن و خواهرش یوتاب و پنجهزار و چهل و یک جنگاور ایرانی که برای دفاع از پایتخت که تا آخرین نفس جنگیده بودند پوشیده شده بود. اسکندر با عبور از اجساد اینان به طرف پارسه و تخت جمشید حرکت کرد. در تخت جمشید نه تنها پایتخت بلکه شهرکهای اطراف هم در آتش جور و ستم فاتحان سوختند.
مورخان نوشته اند زنان و کودکان بخاطر لباسها و زینت آلات خود کشته می شدند. بسیاری از ساکنان شهر پرسپولیس اقدام به خود کشی کردند. پدران و مادران ابتدا دختران و پسران نوجوان حود را می کشتند و بعد خود را نابود می کردند.مورخ نامدار پلوتارک می نویسد در غارت خزائن سلطنتی پنجهزار گاری و پنجهزار شتر تنها برای حمل خزائن شهر استخر مورد استفاده قرار گرفت. پس از آن در تخت جمشید کشتاری رخ داد که گویا به درخواست اسیران یونانیی بود که سالها در پرسپولیس در اسارت بودند و بهای این اسارت را مردم شهر پرداختند. در حالیکه در شهر خرد شده و تسخیر شده پایتخت هخامنشیان سربازان مقدونی در کنار اجساد مردان بر سر زنان و زینت آلاتشان با هم می جنگیدند و در تخت جمشید خرد کردن مجسمه ها و وسائل درون کاخ ادمه داشت آتشی که از کاخ شاهان هخامنشی زبانه کشید مهر پایان بر حیات پرسپولیس نهاد و همراه با سرد شدن اجساد کشتگان مقاومت در بند پارس حیات دولت هخامنشیان برای همیشه به سردی گرائید و آتش اقتدار اسکندر وپس از او دولت بیگانه صد وچند ساله سلوکیان غیر ایرانی زبانه کشید.
اجساد کشتگان در بند پارس توسط بومیان منطقه، اجداد لرهای بختیاری، دفن شد و نوشته اند جسد آریو برزن را به بالای کوهی برده و بر چکاد کوهی دفن نمودند.در دوران کنونی از جمله این نظر و شایعه وجود دارد که پیکر بیجان آریو برزن دردخمه سنگی داو دور، داو دختر( بمعنای مادر و دختر)،در منطقه حسین آباد در دامنه کوه انا در فارس دفن شده است.
دخمه سنگى داو و دختر که برخى آن را داو دُوَر مى‏نامند، از آثار تاریخى مهم فارس است که در محلى به نام داو و دختر در منطقه حسین‏آباد و مراس خان رستم ممسنى و در دامنه کوه انا قرار دارد. این نقش حجارى شده را در اصطلاح محلى «دى دوور» یا «دى و دوور» به معنى مادر و دختر مى‏نامند.این دخمه در ارتفاع تقریبى 300 مترى قرار گرفته و شبیه به دخمه‏هاى هخامنشى است. دخمه، تشکیل شده از سطح پهن و بلندى است که قسمت پایین آن را به صورت صاف درآورده‏اند. این دخمه داراى سکویى به طول 80/5 متر و عرض 5 متر است که فاصله آن تا پایین دخمه 100 متر است. مدخل دخمه در قسمت وسط قرار دارد و هر جانب آن داراى دو ستون به ارتفاع 3 متر و قطر 75 سانتى‏متر است. اتاقک درون دخمه داراى طول 5 متر و عرض 45/3 متر و ارتفاع 260 سانتى‏متر است. بالاى ستون‏ها نیز حاشیه صاف و مسطحى وجود داشته و بر فراز آن شکل کنگره‏هاى دندانه‏دار هخامنشى را بر سنگ کوه تراشیده‏اند. برخى این دخمه را مربوط به دوره ماد مى‏دانند و برخى نیز آن را مربوط به یکى از شهریاران هخامنشى پیش از کوروش کبیر مى‏دانند.برخى نیز این دخمه را مقبره آریوبرزن مى‏ شناسند.در ضلع جنوب شرقى این دخمه استودان یا محل دفن مردگان در قبل از اسلام قرار دارد. این دخمه در تاریخ 29/9/1316 با شماره 299 در فهرست آثار ملى به رسیده است. چند سال قبل با تلاشها و درخواستهای مردم در استان کهگیلویه و بختیاری تندیسی از آریو برزن در شهر باشت از شهرهای کهگیلویه و بختیاری نصب شده است که یاد آور خاطره ارجمند این سردار جانباخته ایرانی است.
پنج تا دوازده اوت دو هزار و نه میلادی.با اندکی تغییر و اضافات در اوت 2014 میلادی
اسماعیل وفا یغمایی

______________________________________-
پاورقی
1-آناهیتا یا ناهید در پارسی به معنای دور از آلودگی است . ناهیدشکل پارسی امروزی از نام «آناهیت» در پارسی میانه و «آناهیتا» از پارسی باستان آمده است . معنی آن «نا آلوده» (یعنی پاک یا بی آلایش) و یا ناخشمگین یعنی آرام و با آرامش است . هر دو معنی می‌تواند درست باشدچون هیتا هردو معنی «آلوده» و «خشمگین» را داراست . در بعضی منابع ذکرشده «اهیته» به معنی آلودگی و «ا» پیشوند نفی بوده که به دلیل وجود دو حرف مشابه آ ، حرف ربط «ن» بین آن دو آمده: ا + اهیته = اناهیته = اناهیتا .بخش بزرگی در کتاب اوستا به نام «آبان یشت» (یشت پنجم) که یکی ازباستانی‌ترین یشت‌هاست به این ایزدبانو اختصاص دارد . در این یشت او زنی است جوان ، خوش‌اندام ، بلندبالا ، زیباچهره ، با بازوان سپید و اندامی برازنده ، كمربند تنگ بر میان بسته ، به جواهر آراسته ، با طوقی زرین برگردن ، گوشواری چهارگوش در گوش ، تاجی با سد ستاره‌ی هشت‌گوش بر سر ،كفش‌هایی درخشان در پا ، با بالاپوشی زرین و پاچینی از پوست سگ آبی .اَناهید گردونه‌ای دارد با چهار اسب سفید . اسب‌های گردونه­ی او ابر ، باران ، برف و تگرگ هستند .)
2- دوستان عزیزی که می خواهند مستندات بیشتری در باره آریو برزن یا برخی اسمها ونکاتی که من در این نوشته به آنها اشاره کرده ام به دست آورند با مراجعه به گوگل فارسی و یا ویکیپدیای فارسی این امکان را دارند. با تایپ کلمات مورد نظر می توانید به منابع فراوانی دسترسی داشته باشید
3- در فرصتی دیگر به مقایسه دو عاشورای ایرانی و اسلامی خواهم پرداخت.