jeudi 29 août 2013

علت سکوت سنگین تاریخی در باره این فاجعه

علت سکوت سنگین تاریخی در باره این فاجعه


  • Behkish 130825
  • در آستانه ی بیست و پنجمین سالگرد قتل عام سال ۶۷، جعفر بهکیش در گفتگو با اخبار روز، از چگونگی کشته شدن هفت عضو خانواده ی خود توسط حکومت ایران، مبارزات خانواده ها برای جلوگیری از فراموشی این فاجعه و تلاش برای دادخواهی ملی می گوید ...
  • اخبار روز: ٣ شهريور ۱٣۹۲ -  ۲۵ اوت ۲۰۱٣
  •  
  • اخبار روز: نام های بسیاری با قتل عام های سیاسی دهه ی شصت گره خورده است، از جمله نام مصطفی پورمحمدی که در دولت حسن روحانی به مقاوم وزارت دادگستری رسیده است. در صف قربانیان خانواده ی بهکیش از شناخته شده ترین نام هاست. از ۱٣ مهر ۱٣۶۰ که سیامک اسدیان ۲۶ ساله در مبارزه علیه حکومت اسلامی جان باخت تا ۷ شهریور ۱٣۶۷، که مهرداد پناهی شبستری ٣٣ ساله بر خاک افتاد، بهکیش ها هفت نفر را در راه مبارزه با حکومت استبداد دینی از دست دادند.
  • جعفر بهکیش بازمانده ی این خانواده ی قتل عام شده ی دهه ی شصت در جمهوری اسلامی ایران است. جعفر متولد سال ۱٣٣٨ است. او تحت تاثیر خواهر و برادران بزرگتر خود به مسائل سیاسی علاقه مند شد و از اواسط سال ۵۵ به شکلی فعال وارد فعالیت سیاسی شد. چندین بار در دهه شصت بازداشت شد.
  • جعفر بهکیش از سال ۶٣ به همراه خانواده خود و دیگر خانواده های زندانیان سیاسی و اعدام شدگان، در دفاع از حقوق زندانیان سیاسی و اعتراض به اعدامهای فراقضائی مشارکت داشته است. او از سال ۱٣٨۱ به کانادا مهاجرت کرده و در تورنتو ساکن است.
  • در آستانه ی بیست و پنجمین سالگرد قتل عام سال ۶۷، جعفر بهکیش در گفتگو با اخبار روز، از چگونگی کشته شدن هفت عضو خانواده ی خود توسط حکومت ایران، مبارزات خانواده ها برای جلوگیری از فراموشی این فاجعه و تلاش برای دادخواهی ملی می گوید. 


  • BehkishJafar 130825
  • اخبار روز: آقای بهکیش، چند تن از بستگان شما اعدام شده اند؟
  • جعفر بهکیش: خواهرم زهرا (٣۷ ساله) گویا در سوم شهریور ۱٣۶۲ با خوردن سیانور و یا زیر شکنجه کشته شد، برادرانم محمود (٣۷ ساله) گویا در ۶ شهریور ۱٣۶۷ در زندان گوهردشت اعدام شد، محمدرضا (۲۶ ساله) گویا در خیابان و بدون آنکه مسلح باشد به قتل رسید، محسن (۲۱ ساله) در بیست و چهارم اردیبهشت ۱٣۶۴ در زندان اوین اعدام شد، محمد علی (۲۴ ساله) گویا در ۶ شهریور ۱٣۶۷ در زندان گوهردشت اعدام شد، مهرداد پناهی شبستری- برادر همسرم (٣٣ ساله) گویا در ۷ شهریور ۱٣۶۷ در زندان اوین اعدام شد و سیامک اسدیان- همسر خواهرم (۲۶ ساله) در ۱٣ مهر ۱٣۶۰ در یک درگیری مسلحانه در شمال کشته شد. 
  • اخبار روز: آیا قبل از اعدام، محاکمه شده و در حال گذراندن دوران محکومیت بودند یا هنوز حکمی نگرفته بودند؟
  • جعفر بهکیش:مهرداد در دیماه ۶۲ در تهران بازداشت و توسط دادگاههای انقلاب به سه سال زندان محکوم شد و در شهریور ۶۷تنها چند ماهی به آزادی ایشان باقی مانده بود. خانواده همسرم از روند دادگاه و محاکمه مهرداد اطلاعی نداشتند.محسن در سوم شهریور ۶۲ بازداشت و توسط دادگاه انقلاب به اعدام محکوم شد. ما در جریان محاکمه ایشان قرار نداشتیم و اعدام وی به شکلی غیرمترقبه به خانواده ام خبر داده شد. 
  • محمود، در سوم شهریور ۶۲ بازداشت و توسط دادگاه های انقلاب به ۱۰ سال زندان محکوم شد. ما از چند و چون محاکمه ایشان اطلاعی نداریم. محمد علی در دوم شهریور ۶۲ بازداشت و توسط دادگاه های انقلاب به ٨ سال زندان محکوم شد. ما از چند و چون محاکمه ایشان اطلاعی نداریم. محسن و محمد علی در زمان بازجوئی به شدت شکنجه شده بودند. زهرا اگر پس از خوردن سیانور خود زنده مانده باشد، بدون محاکمه و در زیر شکنجه به قتل رسیده است.
  • محمد رضا و سیامک هم بازداشت نشدند. محمود، مهرداد و محمد علی از قربانیان کشتار بزرگ زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷هستند که به دستور ایت الله خمینی قتل عام شدند.

  • اخبار روز: چگونه در جریان خبر اعدام ها قرار گرفتید؟
  • جعفر بهکیش: خبر کشته شدن سیامک را از خواهرم شنیدم. خبر کشته شدن محمدرضا را رادیو اعلام کرد بدون آنکه به اسم واقعی او اشاره کند و به شدت غیرمترقبه بود.  من و سه برادرم و خواهرم در روز دوم و سوم شهریور ۱٣۶۲ بازداشت شدیم. به همراه محمود، محمدعلی (که روز دوم شهریور بازداشت و به شدت شکنجه شده بود) و محسن به کمیته مشترک برده شدم. از سرنوشت زهرا هیچ اطلاعی نداشتم. در بازجوئی ها نیز هیچ در اینباره صحبت نشده بود. تا آنکه در اواخر تابستان ۶٣ به بند سه زندان اوین منتقل شدم. در آنجا بود که یکی از هم پرونده ای های زهرا، خبر کشته شدن زهرا را به من داد. ماموران در همان روزی که برای دستگیری محسن و من به خانه پدر و مادرم آمده بودند، خبر بازداشت و کشته شدن زهرا را نیز به مادرم داده بودند. 
  • خبر اعدام محسن بسیار دور از انتظار بود. آن زمان من از زندان ازاد شده بودم و به همراه پدر و مادرم برای ملاقات محسن به اوین رفته بودیم. به دلیل آنکه کمتر از سی سال سن داشتم تنها می توانستم سالی یکبار برادرانم را ملاقات کنم و در آن روز نمی توانستم برای ملاقات بروم و تنها پدر و مادرم را همراهی می کردم. زمانی که در خواست ملاقات کردیم، گفتند که پدرش باید به داخل زندان بیاید. فکر نمی کردیم که می خواهند خبر اعدام محسن را بدهند. چند ساعتی طول کشید و پدرم از زندان برگشت. هیچ به من و مادرم نگفت و به منزل برادر بزرگم رفتند. من هم سر کار رفتم. پدرم خبر اعدام محسن را در خانه برادرم به مادرم داده بودند. من نیز روز بعد از این خبر مطلع شدم. پدرم را بسیار آزار داده بودند. پدرم را که مسلمان معتقدی بود، تحقیر کرده بودند که چه طور مسلمانی است که بیشتر بچه هایش به خدا اعتقادی نداشتند و نامسلمان بودند. این تحقیر بر جان و روان پدرم تاثیر بسیار نامطلوبی داشت.  اعدام محمدعلی، محمود و مهرداد هم که داستان طولانی دارد. در سال ۶۷ محمود و محمدعلی در بند فرعی بیست زندان گوهردشت و مهرداد در بند شش آموزشگاه اوین زندانی بودند. ملاقاتها در تیرماه قطع شد و ما و به ویژه مادرم و مادر همسرم به هر دری زدیم که از سرنوشت آنان مطلع شویم. به خصوص که شایعه اعدامهای گسترده همه جا پخش شده بود. به هر کسی متوسل شده بودیم. تا اینکه در اوایل اذر ماه از ما خواستند که به کمیته انقلاب اسلامی تهران پارس برویم و مادر همسرم به کمیته انقلاب اسلامی واقع در خیابان زنجان مراجعه کنند. آنان مدعی شدند که محمود، محمدعلی و مهرداد اعدام شده اند و تنها ساکهائی را به ما دادند که گویا وسایل انان بود.   
  • اخبار روز: مقامات زندان در مقابل این سوال که اعدام شدگان را کجا دفن کردید، چه پاسخی به شما دادند؟
  • جعفر بهکیش: جسد سیامک اسدیان در یک بیمارستان در شمال بود، توسط خواهرم و عموی سیامک، نورالدین اسدیان که در مراسم سیامک بازداشت و اعدام شد، از بیمارستان گرفته شد و به زادگاه سیامک در خرم اباد برده شد. بسیاری در مراسم خاک سپاری سیامک شرکت کردند. حکومت به مراسم چهلم سیامک حمله کرد و بسیاری را بازداشت کرد و از آن میان چندین نفر اعدام شدند.  محل دفن محمدرضا را هرگز به ما نگفتند. مسئولان بهشت زهرا از دادن هر گونه اطلاعاتی در اینمورد خودداری کردند. 
  • در مورد زهرا، مسئولان بهشت زهرا به مادرم گفته بودند که او را در خاوران دفن کرده اند. اما از دادن محل دقیق دفن او خودداری کردند. مادر و پدرم پس از مراجعه به خاوران و صحبت با خانواده ها شنیدند که در تاریخی نزدیک به زمان کشته شدن زهرا، کسی را در یک نقطه خاوران دفن کرده اند. از آن زمان، ما آن محل را به عنوان محل دفن زهرا در نظر گرفته ایم. 
  • محسن در بهشت زهرا دفن شده است و محل دفن او را به ما اطلاع دادند. از محل دفن محمود، محمد علی و مهرداد خبری نداریم. اما گمان می کنیم که در گورهای جمعی گورستان خاوران دفن شده اند. خانم ناجیه پیوندی، مادر همسرم، شبی خواب می بیند که مهرداد به او می گوید که من در این نقطه خاوران دفن شده ام و ایشان از آن سال، آن نقطه را محل دفن مهرداد می دانند. نقطه ای که مهرداد نشان داده است، بر روی گور جمعی ای است که در اوایل مرداد ۶۷ کشف شده بود. من برای آخرین بار در سال ٨۱ به بهشت زهرا مراجعه کردم و از محل دفن برادران و خواهرم جویا شدم. قبلا دفتری در بهشت زهرا موجود بود که اسامی و محل دفن اعدام شدگان در آن ثبت شده بود و در اختیار مامور خاصی بود. ولی در آن سال، به من گفتند که این دفتر دیگر در دسترس نیست. در سالهای قبل، آنان با مراجعه به دفتر، تائید می کردند که اطلاعاتی در مورد محسن، زهرا و محمدرضا در این دفتر وجود دارد، اما از دادن اطلاعات در مورد زهرا و محمدرضا خودداری می کردند. گویا در آن دفتر نوشته شده بود که نباید اطلاعاتی در اختیار خانواده ها قرار گیرد. در آن دفتر هیچ اطلاعاتی در مورد محمود، محمدرضا و مهرداد که در جریان کشتار بزرگ زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷ به قتل رسیده بودند وجود نداشت. همچنین اسامی اعدام شدگان در بانگ اطلاعاتی بهشت زهرا، که در دسترس عموم است، وجود ندارد. در اینجا لازم است به نکته مهمی اشاره کنم. همانطور که متوجه شده اید، ما از چگونگی اعدام و کشته شدن زهرا، محمدرضا، محمود، محمدعلی و مهرداد بی اطلاع هستیم. حتی با اطمینان نمی توانیم بگوئیم که آنان کشته شده اند. محل دفن آنان برای ما مشخص نیست، از زمان کشته شدن آنان اطلاع دقیقی نداریم. وصیت نامه ای به ما داده نشده است. آنان ناپدید شده اند. سرنوشت آنان نامعلوم است. 

  • اخبار روز: از چه طریقی درجریان خبر دفن زندانیان اعدام شده در گورهای دسته جمعی در خاوران قرار گرفتید؟
  • جعفر بهکیش:من برای اولین بار در پائیز ۶٣ که از زندان آزاد شدم به خاوران رفتم. از خرداد ۶۰ اغلب اعدام شدگان چپگرا در زمین بایری در جنوب گورستان ارامنه، در گورهای بی نشان دفن شده بودند. در آنجا با خانواده های زیادی آشنا شدم. خانواده ریاحی، پنجه شاهی، آبکناری، میلانی، قائدی، ملک زاده، امیر شکاری، رضائی و بسیاری دیگر. انسانهائی که با وجود فشارهای ماموران امنیتی و نظامی تسلیم نشدند و به خاوران می آمدند. متاسفانه اعدام ها ادامه داشت و به تدریج دیگران نیز به این جمع اضافه می شدند. از جمله خانواده ذکی پور، تابان و ابراهیمی.  در خرداد ۶۷، تنی چند را اعدام و در خاوران دفن کردند. خانم تاج بخش (مادر لطفی) که پیش از انقلاب از پشت دیوارهای زندان اوین و قصر ایشان را می شناختم، با اعدام انوشیروان، به جمع خانواده های خاوران پیوست. سپس در ۲۹ تیرماه سعید آذرنگ و فرامرز صوفی و چند نفر دیگر اعدام شدند. در هفتم این گروه بود که یک گور جمعی جدید در گورستان خاوران کشف شد. از آن عکس گرفته شد و به خارج از کشور ارسال شد و انتشار یافت. 
  • ما نیاز داشتیم که محلی را به عنوان محل دفن عزیزانمان داشته باشیم. بعدا که گورهای جمعی جدید دیگر نیز کشف شدند، این باور را در میان بستگان اعدام شدگان تابستان ۶۷ تقویت کرد که همه و یا بخش مهمی از اعدام شدگان این جنایت در این گورهای جمعی خاوران دفن شده اند. اما محل واقعی اعدام بستگان ما تنها با دسترسی به اسناد دولتی و آزمایشهای ژنتیکی بقایای اجساد قربانیان در گورهای جمعی در گورستان خاوران و جاهای دیگر میسر خواهد بود. تا آنزمان، خاوران را محل دفن عزیزانمان می دانیم.   
  • اخبار روز: خانواده ها به ویژه مادران زندانیان اعدام شده، درآن سال های حاکمیت خفقان، چگونه دیوار سکوت را شکستند، جنایت حکومت و فاجعه کشتار زندانیان را علنی کردند و نگذاشتند پرونده این جنایت با گذشت زمان گرد فراموشی بگیرد؟ 
  • جعفر بهکیش: اولا باید بگویم که با تعبیر شما در مورد شکسته شدن دیوار سکوت موافق نیستم. فکر می کنید چند نفر از روزنامه نگاران و فعالین حقوق بشر ایرانی به گورستان خاوران سر زده باشند؟ چند نفر از وکلای مدافع حقوق بشر به خانواده های ما مراجعه کرده اند و پیشنهاد دفاع از این خانواده ها را داده اند؟ شما به صفحات فیس بوک، وبلاگها و وبسایت های روزنامه نگاران، فعالین مدنی و سیاسی و حقوق بشر که در سالهای اخیر به خارج از کشور مهاجرت کرده اند مراجعه کنید، چند خبر در اینباره می بینید؟ وقتی ما حتی موفق نشده ایم این گروه ها را متقاعد کنیم که پرداختن به خشونتهای دولتی و سازمان یافته دهه شصت برای توسعه حقوق بشر و دمکراسی در ایران واجد اهمیتی حیاتی است، چگونه میتوانیم بگوئیم که ما دیوار سکوت را شکسته ایم؟  فکر می کنم که تلاشها و اصرار بستگان اعدام شدگان در خاوران، سیاست جمهوری اسلامی برای به فراموشی سپرده شدن این جنایتها را با چالشی جدی روبرو کرده است. بستگان اعدام شدگان کاری بزرگ انجام داده اند. در سی و چند سال گذشته، انان همه فشارها را تحمل کردند و حاضر نشدند که در زیر فشارها تسلیم شوند. حمایت و حضور معدودی از روشنفکران و فعالین سیاسی و مدنی در داخل ایران در مراسم گورستان خاوران و حتی در مراسمی که در منازل بستگان اعدام شدگان برگزار می شود و حمایت برخی از روزنامه نگاران، فعالین حقوق بشر، سیاسی و مدنی در خارج از کشور، آنان را کمک کرده است که صدایشان خاموش نشود و دیگران را مجبور کنند که به آنان گوش فرا دهند. 
  • هر چند سیاست به انزوا کشاندن خانواده های اعدام شدگان تا حدودی با شکست مواجه شد. اما زمان می گذرد. مادران مان و پدرانمان مان پیرتر می شوند. در همین سال گذشته ما مادر پرتوئی و معینی و سرحدی را از دست دادیم. پیش از آن مادر رضائی، ریاحی و محسنی از میان ما رفته بودند. گمان می کنم با فوت هر کدام از مادرانمان، جمهوری اسلامی نفسی به راحتی می کشد. این مادران مزاحم بودند، اینها وجدان یک جامعه ای هستند که به بیماری فراموشی دچار شده است. 
  • اخبار روز: با گذشت ۲۵ سال از کشتاردسته جمعی هزاران زندانی سیاسی در زندانهای جمهوری اسلامی، هنوز هیچ یک از مسئولان سابق و فعلی حکومت، صرف نظر از گرایش سیاسی آنان حاضر نیستند در مورد اعدام های سال ۶۷، حرف بزنند. به نظر شماعلت این سکوت سنگین تاریخی چیست؟
  • جعفر بهکیش:چرا که نه؟ چه ضرورتی دارد که در اینباره صحبت شود؟ بسیاری از اینها مسئولیت مستقیم در آن جنایتها داشته اند. چرا سری که درد نمی کند را دستمال ببندند؟ کدام فشار گسترده اجتماعی وجود دارد که آنها را وادار به پاسخگوئی کند؟ فکر میکنم ایرادی ندارد که بدبین باشیم. سیاست رسمی جمهوری اسلامی این بوده است که با ایزوله کردن بستگان اعدام شدگان، صدای آنان را خفه کنند. به تدریج مادران و پدران پیر و از پا افتاده می شوند. زندانیان سیاسی سابق و معدود فعالین حقوق بشر و دانشگاهیانی هم که به این مسئله می پردازند، به تدریج خسته می شوند. مگر آدم چقدر تحمل دارد؟ به تدریج کسی دیگر نخواهد ماند که این جنایتها را به خاطر بیاورد. در اسناد رسمی سازمانهای مدافع حقوق بشر در داخل ایران هم چیز مهمی در اینباره گفته نشده است. آنوقت راحتتر می شود رزومه ای برای خود درست کنند که نشان می دهد که مسئولان جمهوری اسلامی از همان اول مدافع دمکراسی، حقوق بشر، صلح، دوستی و اشتی بوده اند.  به عنوان مثال به مصاحبه مصطفی تاجزاده با مجله چشم انداز نگاه کنید: رهبری فقید انقلاب و نیز "نیروهای خط امام" [منظور اصلاح طلبان کنونی- از من] در مجموع نه فقط به آزادی بیان، احزاب و انتخابات - اساس هر رژیم دموکراتیک - معتقد بودند. بلکه به علت حمایت مردمی برای پیروزی بر رقبا به اعمال روش‌های خشن و پلیسی نیاز نداشتند. آنان اگر چه خطاهایی مرتکب شدند اما اشتباهاتشان "استثناء" بود. اقتدارگراها درصددند این استثناءها را به "قاعده"‌ تبدیل کنند." 
  • این گفته ها در مورد دهه شصت است. زمانی که در زندانها و بیرون از زندان جنایت دولتی بیداد می کرد. زمانی است که موسوی اردبیلی رئیس قوه قضائیه و صانعی و موسوی خوئینی ها دادستان کل کشور، میر حسین موسوی نخست وزیر و خط امامی ها حضور جدی در محلس شورای اسلامی داشتند.
  • فکر کنم با مثال بتوانم اندکی آنچه می گویم را روشنتر کنم. فرض کنیم جمعی از فعالین قصد دارند دنبال لایحه ای بروند که به نفع زنان، کودکان و یا کارگران در سیستم قضائی است. از یک طرف لازم است فتوای شرعی وجود داشته باشد و از طرف دیگرلازم است قوه قضائیه و وزیر دادگستری را متقاعد کرد که چنین لایحه ای را به هیئت دولت برده و از آن دفاع کنند. سخت است که به پور محمدی، موسوی اردبیلی و صانعی مراجعه کرد. نقش آنان در کشتار تابستان ۶۷ و دهه شصت روشن است. اما از سوی دیگر نمی توان اصلاح امور را به بعد از کشف حقیقت و برقراری عدالت موکول کرد و باید به ترتیبی با همین افراد کار کرد. در انتها، منافع زنان، کودکان و کارگران بر اصول اخلاقی غلبه پیدا می کند. به پور محمدی، موسوی اردبیلی و صانعی مراجعه می شود. در هیچ یک از این ملاقاتها به موضوع کشتار زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷ و دهه شصت اشاره نخواهد شد (اگر در گذشته هم به شکلی جدی درباره جنایتهای دولتی حرف زده باشید که اصلا راهی به دفاتر فقها و مسئولین نخواهید داشت). پس نتیجه این می شود که به تدریج پورمحمدی مشروعیت پیدا می کند. همانگونه که امروز موسوی اردبیلی (که نقشی جدی در کشتار ۶۷ و کشتارهای دهه شصت داشته) و صانعی مشروعیت یافته اند و فقهای اصلاح طلب هستند و کسی مشارکت آنان در آن جنایتها را به خاطر نمی آورد. می دانم زبانی که استفاده می کنم تلخ است. اما بدون شک وجهی از واقعیت سیاست ورزی در ایران را نمایش می دهد. به این میگویند سیاست واقع بینانه (رئال پولتیک) و یا آنچنان که جک دانلی می گوید سیاست قدرت.   
  • من متوجه هستم که فعالین مدنی و سیاسی با چه مشکلاتی روبرو هستند. متوجه هستم حتی بدست آوردن موفقیتهای کوچک، که اتفاقا گاه نقشی جدی در زندگی روزمره مردم بازی می کند، چقدر دشوار است. اما لااقل وقتی مجبور هستیم که برای مصالحی این نوع اقدامات را انجام دهیم ، یادمان نرود که اینها مسئولیت چه جنایتهای هولناکی را بر عهده دارند. آن جنایتها را فراموش نکنیم. از کسانی که مسئولیت جدی در آن جنایتها بر عهده دارند امامزاده درست نکنیم. من تلاش کرده ام بر این نکته تاکید کنم که این پیچیدگی ها مورد بحث قرار نگرفته است. این مسئله در جامعه ما مورد بحث قرار نگرفته است که چگونه میتوان تعادلی میان کشف حقیقت و برقراری عدالت، که خواستی مشروع است و زندگی در صلح و آرامش و شرایط مساعد اقتصادی و اجتماعی، که آن هم خواستی مشروع است برقرار کرد؟ به گمان من باید فعالین مدنی و حقوق بشر و فعالین سیاسی را در این بحث درگیر کرد. رسانه ها نقشی جدی در این زمینه میتوانند ایفا کنند.
  • اخبار روز: آنچه در سال ۶۷، در زندان ها اتفاق افتاد یک فاجعه ملی است. درباره جنایت های گسترده دهه ۶۰، نزدیک به ۷۰ درصد جمعیت ایران که بعد از انقلاب به دنیا آمده اند، به دلیل فضای حاکم برکشور اطلاعات کمی دارند. برای ارتقای آگاهی عمومی از این رویداد ملی چه باید کرد؟ 
  • جعفر بهکیش:من هم با شما موافق هستم که خشونتهای دولتی در دهه شصت و به ویژه کشتار بزرگ زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷ یک فاجعه ملی است. اما اجازه بدهید یک لحظه در همین جا توقف کنیم. این چگونه فاجعه ملی ای است که ملت از آن اطلاعی ندارد و بدتر اینکه در قبال آن بی تفاوت است؟ اکثریت مردم برای کسانی که بار مسئولیت آن جنایتها را بر دوش دارند (مهم نیست که به کدام جناح حکومتی تعلق دارند) دست می زنند و قربانیان را نکوهش می کند؟ از یکطرف، فراموشی، سکوت و به سکوت وادار کردن سیاست رسمی دولت جمهوری اسلامی در قبال جنایتهای دولتی بوده است. در شرایط عادی به صلاح جمهوری اسلامی نیست که کسی وقایع دهه شصت را به خاطر بیاورد و درباره آن صحبت کند. 
  • از طرف دیگر، قربانیان و بستگان و حامیان آنان هم به رسانه های عمومی دسترسی نداشته اند (بسیاری از رسانه های خارج از کشور هم تمایلی به پرداختن به دهه شصت را ندارند) که در مورد این جنایتها صحبت کنند. سیستم آموزشی هم بالکل دور از دسترس است. پس طبیعی است که اکثریت مردم و به ویژه جوانان ندانند که در آن سالها چه گذشته است. 
  • اما در همین جا از خودم می پرسم؛ وقتی بسیاری از کسانی که از واقعه اطلاع دارند و حتی کسانی که خود قربانی این جنایتها بوده اند، پرداختن به این مسئله را به زیان توسعه دمکراسی و حقوق بشر در ایران می دانند، چرا گمان می کنیم که اطلاع رسانی کافی میتواند به عطف توجه بیشتر مردم و به ویژه فعالین به این مسئله منجر شود؟ به نظر من لازم است به شکلی جدی به این مسئله پرداخته شود که: چرا طرح و پیگیری جنایتهای دهه شصت میتواند به توسعه دمکراسی و حقوق بشر در ایران کمک کند؟ اگر بتوانیم حداقل در میان جمع وسیعی از فعالین سیاسی منتقد جمهوری اسلامی و فعالین مدنی و حقوق بشر، توافقی را در این زمینه به دست آوریم، میتوانیم انتظار داشته باشیم که اطلاع رسانی گسترده در این زمینه بتواند بر سیاست ورزی در ایران موثر باشد. 
  • اخبار روز: مادران خاوران و مادران پارک لاله با حضور فعالشان در صحنه، الهام بخش کوشش همه مدافعان پیگیری حقیقت و عدالت هستند. برای پژواک گسترده و جهانی کردن نام و صدای اعتراض مادران خاوران چه می توان کرد؟
  • جعفر بهکیش: وقتی با این سئوال روبرو می شوم، بسیار غمگین می شوم. سی و سه سال است که مادران و پدران و بستگان اعدام شدگان در گورستان خاوران علیرغم فشارهای طاقت فرسای جمهوری اسلامی، سیاست سکوت و فراموشی را به چالش کشیده اند. چرا این تلاش از طرف قریب به اتفاق فعالین سیاسی و مدنی نادیده گرفته شده است؟ به نظرم برای اینکه به سئوال شما پاسخ داده شود، ابتدا لازم است به این سئوال پاسخ داده شود. نادیده گرفته شدن مادران و خانواده های اعدام شدگانی که در گورستان خاوران دفن شده اند، از یکطرف به ترکیب نیروهای سیاسی که پس از سرکوبهای دهه شصت به تدریج در ایران شکل گرفته، مربوط است. جنبش دوم خرداد تاثیری جدی در این مسئله داشته است. از خرداد ۷۶ اصلاح طلبان تقریبا به عنوان تنها نیروئی در ایران ظهور کردند که گویا قادر هستند که زندگی را در جمهوری اسلامی برای شهروندان و جوانان قابل تحمل کنند. به گمانم در سایه حکومت اینان زندگی قابل تحمل تر نیز بود، ولی نباید این مسئله سبب می شد که مسئولیت اصلاح طلبان در جنایتهای دهه شصت نادیده گرفته شود. ولی در عمل این آرایش سیاسی، نقشی تعیین کننده در نادیده گرفتن مادران و خانواده های خاوران داشته است. بستگان ما خواهان کشف حقیقت جنایتهای دهه شصت هستند. این درخواست با پروژه اصلاح طلبی هم خوانی ندارد. هر بررسی جدی آن جنایتها، پای اصلاح طلبان که در دهه شصت دست بالا را در تمام شاخه های حکومتی داشته اند را به میان می کشد و این مسئله به مصلحت نیست.
  • از طرف دیگر عمده فعالین مدنی و سیاسی و حقوق بشر مخالف سازمان مجاهدین خلق (که عمده اعدام شدگان دهه شصت به این گروه تعلق داشته) و سازمانهای سیاسی چپگرا هستند. آنان حاضر نیستند با دفاع خود از حقوق قربانیان جنایتهای دهه شصت و حقوق بستگان آنان، به مشروعیت یافتن این سازمان های سیاسی کمک کنند. چرا که اگر ابعاد این جنایتها آشکار شود، لااقل نشانه این است که خشونتهای دولتی یکی از علل تضعیف این نیروها و عدم حضور آنان در صحنه سیاسی کشور است، که به گمان بسیاری به زیان پروژه اصلاح طلبی است.
  • این دیدگاه لازم است به شکلی جدی مورد نقد قرار گیرد. باید بر این نکته تاکید کنیم که حقوق قربانیان سرکوب گسترده و سیستماتیک دهه شصت و حقوق بستگان آنان هم حقوق بشر است.  علاوه بر آن لازم است تلاشهای مادران و خانواده های خاوران به رسمیت شناخته شود. من از خودم می پرسم، ده ها و شاید صدها جایزه حقوق بشر به ایرانیان داده شده است. چرا تلاشهای مادران و خانواده های ما در خاوران جز از طرف بنیاد پژوهشهای زنان از طرف هیچ نهاد دیگری به رسمیت شناخته نشده است. احتمالا یک علت آن این است که اکثریت فعالین حقوق بشر ایرانی آنان را از خود نمی دانند. 
  • گروه های سیاسی تندرو سلطنت طلب، چپ و مسلمان هم که خدا پدرشان را بیامرزد، به کمتر از سرنگونی جمهوری اسلامی، آنهم از نوع سوپر انقلابی آن، راضی نیستند. کارهائی که مادران و خانواده های ما می کنند، احتمالا مزاحم این ارزوی آنان است. من نمی توانم راه کاری ارائه دهم. خودم سعی می کنم که در اینباره تحقیق کنم و بنویسم. شاید بد نباشد شما به عنوان یک وب سایت پر بیننده، فعالین مدنی و حقوق بشر ایرانی را به چالش بکشید. با انان مصاحبه کنید. دست کسانی مثل من از دامن این بزرگان کوتاه است.    
  • اخبار روز: ۱۰ شهریور، روز فاجعه ملی و روز همبستگی با زندانیان ایران است. در داخل و خارج از کشور خانواده ها، فعالان حقوق بشر، احزاب و سازمان ها به این مناسبت برنامه های مختلف برگزار می کنند. بسیاری از حرف ها را گفتید. اما اگر در پایان بخواهیم خلاصه کنیم، شما به عنوان کسی که هفت تن از نزدیکترین های خود را در جریان مداوم قتل های سیاسی در جمهوری اسلامی از دست داده اید، خواسته تان از حکومت و جامعه ی جهانی، انتظارتان از مردم و نیروهای سیاسی اپوزیسیون چیست، چه باید کرد تا این زخم به مناسب ترین شکل درمان شود، اگر اصولا درمان پذیر باشد؟ 
  • جعفر بهکیش: این سئوال را باید به چند قسمت تقسیم کرد. اول از همه باید بگویم، اگر همت بستگان اعدام شدگان نبود، اگر بستگان اعدام شدگان در شهریور ۶٨، تصمیم نگرفته بودند که روزی را به عنوان روز به خاطر آوردن جنایت هولناک تابستان ۶۷ اعلام و هر ساله زیر سخترین فشارها مراسم دهم شهریور ماه را برگزار کنند، امروز ما نمی توانستیم از وجود چنین روزی صحبت کنیم. من در مقابل این خانواده ها سر تعظیم فرود می آورم و به همت آنان درود می فرستم. آنان حقیقتا کار بزرگی کرده اند. به همت آنان است که به تدریج این روز به روزی تاریخی در ایران تبدیل خواهد شد. اما آیا این روز در حافظه جمعی ما به عنوان روز فاجعه ملی کشتار بزرگ زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷ جا افتاده است؟ من در این مسئله تردید دارم. نشانه های بسیاری دیده می شود که موید آن است که چنین اتفاقی نیافتاده است. 
  • اما اینکه چه میتوان کرد؟ به نظرم باید در مورد آن بیش از پیش صحبت شود. باید فعالین حقوق بشر را قانع کرد که دادخواهی بخشی جدائی ناپذیر از جنبش حقوق بشر در ایران است. باید آنان را متقاعد کرد که وظیفه آنان است که به این مسئله بپردازند و در کنار بستگان قربانیان قرار گیرند. برای آنکه یک جنبش گسترده به وجود اید، لازم است بحثی گسترده وجود داشته باشد. کمبود یک گفتمان ملی در این زمینه به شدت محسوس است. 
  • در انتها از شما و خوانندگان تان عذر خواهی می کنم که از چنین لحن تلخی در پاسخهایم استفاده کرده امفکر کردم که بسیاری بر موفقیتها و نقاط قوت تلاشها برای دادخواهی اشاره خواهند کرد. من خواستم که درد دل کنم. دادخواهی از یک جنبه هم این است که قربانیان و بستگان آنان بتوانند درد خود را با جامعه در میان بگذارند و جامعه با دقت به این دردها گوش دهد و روشهای اصلاح را در این کنش و واکنش پیدا کنند. شنیدن این دردها بخشی از پروسه دادخواهی است.

ملک عراقی در طول 70 سال، بیش از 30 هزار عکس در حوزه های سیاسی، اجتماعی و ... گرفته است

۶ - مهدی یاورمنشسرفه امانش را می‌برد، کمی درنگ می‌کند و دو باره ادامه می‌دهد و ... اما بار دیگر سرفه‌ها به سراغش می‌آیند. می‌گوید این میراث سال‌ها کار با داروهای شیمیایی ظهور فیلم و چاپ عکس در تاریک خانه عکاسی است. منظورش از سال‌ها، یک عمر است؛ 70 سال.
غلامحسین ملک عراقی، هشتم مرداد 1304 در تهران به دنیا آمده، از 20 سالگی دوربین عکاسی به دست گرفته و تنها در سه چهار سال اخیر آن را زمین گذاشته است. در این مدت، با روزنامه‌ها و مجله های زیادی همکاری کرده و بیش از 30 هزار عکس در حوزه های سیاسی، اجتماعی و مناظر طبیعی و شهری گرفته است

ملک عراقی در طول 70 سال، بیش از 30 هزار عکس در حوزه های سیاسی، اجتماعی و ... گرفته است
وقتی در کافه خبر پای صحبت‌هایش می‌نشینیم، یک باره خودمان را در سال‌های پر التهاب 1328 تا 1332 خورشیدی و در کنار ملک عراقی جوان می‌یابیم که از دریچه دوربین خود در حال ثبت رویدادهای نهضت ملی شدن نفت است. او در ادامه ضمن بیان خاطراتش و به مدد عکس‌هایی که تا کنون منتشر نشده‌اند، تصویری جالب و دیدنی از ایران دهه های 30، 40 و 50 خورشیدی را پیش چشم ما می‌گشاید

چاپ عکس با نور آفتاب
خانه مان بالای دروازه شمیران، اول نظام آباد بود. بعد از گرفتن مدرک ششم ابتدایی، چون وضع مالی خانواده مان خوب نبود، دیگر به مدرسه نرفتم. سال‌های 1321 و 1322 در کارخانه ریسندگی صنیع‌الدوله مشغول به کار شدم و بعدش به کارخانه مسلسل سازی رفتم که آن زمان تولیداتش را ارتش‌های متفقین به ویژه شوروی‌ها می‌بردند.سال 1324 برای نخستین بار عکاسی را تجربه کردم. آن زمان یک دوربین جعبه ای آگفا گرفتم و چون محله نظام آباد برق نداشت، بعد از ظهور فیلم‌ها در صندوق خانه، عکس‌ها را در حیاط خانه با نور آفتاب چاپ می‌کردم.
بعد از پایان جنگ جهانی دوم، دوباره خدمت سربازی اجباری راه افتاد و من را هم احضار کردند. محل خدمت من تهران بود و برای همین توانستم به علاقه‌ام که عکاسی بود، ادامه دهم.با پایان یافتن خدمت سربازی، بعد از مدتی بیکاری، از سال 1328 در کارخانه مهمات سازی ارتش در سلطنت آباد تهران شروع به کار کردم .

HeztoudeTazahorat1331

میتینگ (تظاهرات) حزب توده در میدان توپخانه تهران / سال 1331

همان زمان بود که با اوج گرفتن جریان‌های سیاسی، علاقه‌ام به عکاسی شکل دیگری یافت و کار برای مطبوعات را آغاز کردم. برای کار خبری، یک دوربین زایس نیکون را به قیمت 30 تومان و با شرایط اقساط خریداری کردم که لنزش فوکوس نداشت و فاصله تا سوژه را باید حدس می‌زدم. یک فلاش هم خریدم که چون لامپش یک بار مصرف بود و با هر بار عکس گرفتن می‌سوخت، کم‌تر از آن استفاده می‌کردم.

کار برای روزنامه های مخالف هم
«پرخاش» با مدیریت و سردبیری احمد انواری، نخستین روزنامه ای بود که برایش عکس گرفتم. دفتر این روزنامه که طرفدار جبهه ملی بود، کمی بالاتر از میدان توپخانه، در یکی از کوچه های خیابان فردوسی قرار دا‌شت. طبقه سوم همین ساختمان، دفتر روزنامه «به سوی آینده» به مدیر مسوولی محمود ژندی بود که از حزب توده هواداری می‌کرد. من چون یک عکاس آزاد بودم، وقتی ژندی درخواست کرد برای روزنامه او هم عکس بگیرم، قبول کردم. از سال 1328 تا 1332، علاوه بر «پرخاش» و «به سوی آینده»، برای روزنامه «حمله» هم که به جبهه ملی گرایش داشت، عکس تهیه می‌کردم. یکی از نویسندگان روزنامه «پرخاش»، نصرت الله معینیان بود که بعد از مدتی سردبیر روزنامه «آتش» شد. با درخواست او، من از سال 1330، با روزنامه «آتش» هم که هوادار سلطنت پهلوی بود، همکاری‌ام را در به صورت پروژه ای آغاز کردم. این طوری شد که در سال‌های پر آشوب30 تا 32، با این که خودم هوادار مصدق بودم، اما هم زمان برای روزنامه های نزدیک به جبهه ملی، آیت الله کاشانی، حزب توده و دربار عکاسی می‌کردم.

RezaShahMojassemePahinAvordan26Mordad32
پایین کشیدن مجسمه رضا شاه در 26 مرداد 1332

هر کدام از این رونامه ها، عکس‌های مورد نظر خودشان را می‌خواستند که من عصرها بعد از تعطیلی کار در مهمات سازی یا جمعه‌ها برایشان می‌گرفتم. عکاسی از میتینگ‌های سیاسی (تظاهرات) گروه‌ها و احزاب نزدیک به این روزنامه ها، یکی از کارهای همیشگی من در آن سال‌ها بود. البته آن‌ها پروژه‌هایی هم به من می‌دادند که با دیدگاه‌ها و خط سیاسی‌شان نزدیک بود، برای مثال سال‌های 28 تا 30، روزنامه به سوی آینده خیلی دوست داشت از  اوضاع نابسامان زندگی مردم و فقیران تهران عکاسی کنم تا نشان دهد طبقات محروم چه رنجی می‌کشند

SajmaniDarTehransal50 130828
سلمانی در حومه تهران/ 60 سال پیش 

آن زمان عکاسی برای چند روزنامه با گرایش‌های متفاوت سیاسی کار عجیبی نبود و امروز هم رواج دارد. چون عکاسی یک کار فنی و هنری است، می‌توان فارغ از مسائل سیاسی به آن پرداخت. اما عجیب آن است که یک مقاله نویس هم زمان در دو روزنامه مطالبی متضاد بنویسد؛ این کاری بود که نصرت الله معینیان سال‌های 1330 تا 1332 می‌کرد. او که بعدها در دهه های 30 و 40 به سمت‌هایی چون معاونت نخست وزیری، وزارت راه و وزارت اطلاعات در دولت‌های شریف امامی، اسدالله اعلم و حسنعلی منصور دست یافت و سال‌های آخر حکومت پهلوی هم منشی مخصوص دفتر شاه شد، زمان نهضت ملی شدن صنعت نفت، هم زمان در دو روزنامه پرخاش و آتش مقاله‌هایی می‌نوشت که گرایش‌های متضاد داشتند. این از عجیب‌ترین خاطرات مطبوعاتی من از آن سال‌هاست.
دستگیری و اخراج 
کار مطبوعات در ایران همیشه سخت و خطرناک بوده است. همان سال‌های 28 تا 32، با این که کارت خبرنگاری از شهربانی داشتم، باز هم مورد باز خواست مأموران قرار می‌گرفتم. یادم می‌آید 30 تیر 1331 که تهران یک پارچه آتش شده بود و مردم به خیابان‌ها آمده بودند، بعد از عکاسی از درگیری‌ها، سوار اتوبوس شدم تا به دفتر روزنامه بروم که پلیس جلوی اتوبوس را گرفت و من را دستگیر کرد. بعد از آن که من را به ساختمان شهربانی در خیابان سپه بردند و مورد استنطاق (بازجویی) قرار دادند، کارت خبرنگاری‌ام را گرفتند و فیلم‌هایم را از دوربین در آوردند.
 روزهای پر التهاب 25 تا 28 مرداد سال 32 علاوه بر مأموران شهربانی، گروه های درگیر هم  برای ما خطر آفرین بودند. یادم می‌آید 26 و 27 مرداد آن قدر فضا سخت و خطرناک بود که من خودم 28 مرداد جرئت نکردم از خانه بیرون بیایم که برای همین متأسفانه از آن روز عکس ندارم. در 28 مرداد، روزنامه های مخالف دربار مورد حمله قرار گرفتند، اما بعد از 60 سال من افسوس می‌خورم چرا نتوانستم از رویدادهای آن روز عکاسی کنم

ZanKouliTehran 1
زن کولی در تهران / حدود 50 سال پیش

بعد از کودتا هم به دلیل هواداری از گروه های مخالف شاه و عکس‌هایی که گرفته بودم، از مهمات سازی ارتش اخراج شدم و با توجه به این که تازه ازدواج کرده بودم، در وضعیت مالی بسیار بدی قرار گرفتم. اجازه عکاسی هم نداشتم و برای همین امورات زندگی را با شاگردی سیم کشی و کارهای شبیه آن می‌گذراندم.با این حال همان زمان مخفیانه کارهایی انجام می‌دادم. یادم می‌آید برای نوروز 1333، داریوش فروهر از من خواست 100 عکس دکتر مصدق را به صورت کارت پستال درآورم تا او به دوستانش هدیه بدهد. این کار را کردم و چند روز بعد فروهر که آن زمان فعالیت‌های سیاسی زیادی داشت، به زندان افتاد و من مدتی نگران بودم نکند من را هم بگیرند که این طور نشد.

عکاسی از طبیعت، اماکن تاریخی و زندگی مردم
یک سال پس از کودتای 28 مرداد که آب‌ها از آسیاب افتاد، دو باره کار در مطبوعات را شروع کردم. این بار هم چون عکاس آزاد بودم، برای چند هفته نامه به طور هم زمان عکس می‌گرفتم. اول با هفته نامه امید ایران به مدیریت علی اکبر صفی پور آغاز کردم، بعد به هفته نامه سپید و سیاه به مدیریت و سردبیری دکتر علی بهزادی پیوستم، در ادامه با هفته نامه فردوسی به سردبیری عباس پهلوان، مجله  روشنفکر و اطلاعات هفتگی هم همکاری کردم. کار برای هفته نامه‌ها وقت زیادی نمی‌گرفت و بیشتر پروژه ای بود. سفر می‌رفتم، عکس مصاحبه‌ها را می‌گرفتم و سفارش قبول می‌کردم. برای همین به مدت پنج سال هم در لابراتوار عکاسی آگفا مشغول به کار بودم که خیلی در بهبود کارم در ظهور فیلم و چاپ عکس تأثیر مثبت گذاشت.

MeidanFawzieDahe40 130828
میدان امام حسین (فوزیه سابق) در میانه دهه 40 خورشیدی

سال 37 از لابراتوار آگفا بیرون آمدم و یک مدت استخدام شرکت نفت ایران و ایتالیا شدم که آن هم زیاد دوام نیاورد. اوایل دهه 40 بیشتر وقتم به عکاسی برای مجله‌ها می‌گذشت و تصاویر زیادی از زندگی مردم در همه نقاط کشور، طبیعت ایران، اماکن تاریخی، رویدادهای ورزشی و ... می‌گرفتم. از سال 1343 هم عکاس مخصوص هواپیمایی ملی ایران شدم که تا سال 1362 ادامه پیدا کرد. عکاسی از چهره های سیاسی و هنری معروف جهان، نتیجه حضور 24 ساعته من در باند و سالن فرودگاه مهرآباد بود که آرشیو بزرگی را در این حوزه پدید آورده است

Passargard1349 130828
عکسی از پاسارگاد در سال 1349 / ستون های اطراف بنا برای جشن های 2500 ساله برداشته شد
مدت پنج سال نیز با روابط عمومی شهرداری تهران همکاری داشتم که چند آلبوم عکس از پارک‌ها و خیابان‌های پایتخت حاصل آن استپس از انقلاب اسلامی، چند سال برای مجله دانستنی‌ها عکس می‌گرفتم و آخرین نشریه که با آن همکاری کردم، ماهنامه گردشگری بود.

خاطرات تلخ
 TakhtiTashiJneza
تشییع جنازه تختی در دی 1346

دیگر واقعه تلخی که شاهدش بودم، مرگ غلامرضا تختی در دی 1346 بود. او ورزشکاری بود که مردم خیلی دوستش داشتند و علاوه بر قهرمان، یک پهلوان بود. بعد از خبر درگذشت او، در تهران ولوله بزرگی افتاد و همه شهر عزادار شد. مردم مراسم زیادی برایش گرفتند و برای همین من تمام وقت در حال عکاسی بودم. تشییع جنازه او بسیار با شکوه بود و جمعیت از خیابان شوش تا گورستان ابن‌بابویه شهر ری موج می‌زد.
آدم خوش شانس و زرنگی نیستم

من با این که بیش از 60 سال در مطبوعات کار کردم، اما پول زیادی از این راه به دست نیاوردم. سال‌های 28 تا 32 بیشتر از روی عشق و علاقه کار می‌کردم و دستمزد چندانی بابت عکس‌هایم نمی‌گرفتم. در دهه 40 و 50 هم به صورت آزاد کار می‌کردم و هیچ وقت استخدام نشریه ای نشدم و برای همین الان حقوق بازنشستگی ندارم. خلاصه من آدم زرنگی نیستم و در زندگی نامردمی دیده و نامرادی کشیده‌ام.
حالا در سن 88 سالگی، آرشیوی از 30 هزار عکس دارم که هنوز نتوانسته ام آن ها را به صورت کتاب منتشر کنم. در تمام این سال‌ها هم تنها یک نمایشگاه زده ام و چون کسی یا جایی حمایت نکرده، بسیاری از عکس‌هایم دیده نشده اند. سال‌هاست مجموعه عکسی قدیمی از تخت جمشید را چاپ بزرگ کرده‌ام تا نمایشگاهی بر پا کنم که چون پول خرید قاب و اجاره نگارخانه نداشته‌ام، هنوز به جایی نرسیده است.  

OnarmandanRadioDahe40 130828
جمعی از هنرمندان رادیو (از جمله ویگن، گلپا، منوچهر نوذری و ایرج) در دهه 40 خورشیدی

20سال می‌شود که زندگی من از چاپ و فروش عکس‌های قدیمی ام در تعداد کم می‌گذرد که این کار را هم دیگر نمی‌توانم انجام دهم، چون توان و جان کار در تاریکخانه عکاسی را ندارم. من عاشق عکاسی بوده و هستم و بخش عمده ای از عکس هایی که از نقاط مختلف و دیدنی ایران گرفته ام، تنها برای دل خودم بوده و کسی سفارش نداده است. تا همین هفت یا هشت سال قبل، همیشه دوربین همراهم بود و در هر سفر عکاسی می‌کردم.آلبوم‌های عکسم از چهره های هنری و سیاسی، رویدادهای اجتماعی، طبیعت، اماکن تاریخی و ... خاطرات تصویری ایران را می‌سازند که باید همه مردم ببینند، اما حیف که این طوری نشده. شاید آدم خوش شانسی نبوده ام اما از این که به دنبال علاقه‌ام رفته‌ام و عمرم را پای عکاسی از ایران گذاشته‌ام، راضی هستم.