بن بست تن شکست و فراخای جان رسید. قصیده ای شسته در اشک ،در بدرقه ناهید تقوائی
قصیده ای شسته در اشک ،در بدرقه ناهید تقوائی
تجسم محبت ودوستی و انسانیت
و به رفیق سالیان دراز رنج و شرف و پایمردی مهدی تقوائی
از پایگاههای رنج و رزم تادردگاههای غربت و تبعید و تحمل و صبر
اسماعیل وفا یغمائی
بن بست تن شکست و فراخای جان رسید
«ناهید» ما ز خاک سوی آسمان رسید
زندانی زمین و زمان،رست و پر کشید
تا بی زمین، ز رهگذر بی زمان رسید
تن وانهاد وبال وپر جان زهم گشود
چرخی زد و به مقصد جان جهان رسید
شاخ گلی که رست زمانی به خاک تلخ
آن قطره ی زلال که زندانی کویر
تا بحر و موج و دامن رود روان رسید
آن معنی زلال صبوری و مهر و عشق
سوسو زنان به خانه ی آن مهربان رسید
بعد از هزار تیغ وتبر، کو به سرو ما
از «شیخ و شاه» و نیز هم از «ناکسان» رسید
بعد از چهل بهار،که در رنج رهسپرد
آخر به ختم دولت سرد خزان رسید
در دولت بهار ازل، تا ابد شکفت
تا جاودان به زندگی جاودان رسید
گیرم ز شیخ وشیخ نمایان گریختیم
بانگ سروش ما نه ز شیخان، زجان رسید
با شاهشیخ و شیخشهان گو ، زبهر ما
فتوای ارتداد، گرت بر زبان رسید
زاوئیم ما وبازبه سویش روانه ایم
برخیز یار، چونکه زره کاروان رسید
بانگ دف است و کف، نه غریو عزا و سوگ
آوای مرحباست که از آسمان رسید
«حوا»ی دیگریست که بعد از هزار قرن
تبعید تلخ، باز به باغ جنان رسید
گویند «رفت» و مرگ اگر شرح «رفتن» است
بایست مقصدی که ز رفتن، به آن رسید
گر مقصدی نبود ، چرا گفته اند رفت
گر رفته است، تا به کدامین کران رسید
«می در قدح کنید رفیقان و گل به جیب»*
کاین رفته، تا به مقصد خود، بی گمان رسید
از خاک تا به خویش و ز خود تا حریم خلق
وزخلق تا خدا و پس از آن چنان رسید -
از اهل راز، سیر من الحق بالحق است
رمزی که دست عقل به آن نا توان رسید
خامش «وفا» ، کفایت ما مصرع نخست
بن بست تن شکست و فراخای جان رسید
· از وحشی بافقی است
· می در قدح کنید رفیقان و گل به جیب رسم عزای ما نه گریبان دریدنست