پیشدرآمد: استبداد و سیستمی توتالیتر- مذهبی کماکان بر ایران سلطه دارد. سی و شش سالست که ولایت مطلقه فقیه حکومت می کند و کشور و مردم را به ورطه بحرانهای مهیب/ ویرانگر و مرگبار/ محیط زیستی و اقلیمی، اقتصادی ، بحران اتمی و عواقب مداخله گری همه جانبه منطقه ای، شکافهای مخّرب فرهنگی، تخریب شدید ارکان سلامت و بهداشت عمومی ، انحطاط اخلاقی و بی پناهی روانی و اعتیاد میلیونی و . . . فرو برده است.
خامنه ای و ساختارهای تحت امر و مسئولیتش، برغم هزار و یک مشگل درونی، آشکارا با حضور و جانبداری نظامی در جنگهای مذهبی(اسلامی) نامعلوم و گسترده منطقه ای گامهای خطرناک توسعه طلبی را در چند محور حساس ژئوپلیتیکی( سوریه،لبنان، به ویژه عراق، یمن، شمال آفریقا، و ای بسا محور پاکستان ؟) پیش رانده است. غرب هم، به اقتضای ساختارها و رهبریهای کشوری، و تکیه عمده به «سیاست اپیسمنت» و استمالت با ارتجاع منطقه و همکاریهای آشکار و نهان با ولایت فقیه، نه سدّ سدیدی در مقابل چنگ اندازی تهاجمی/ ایدئولوژیک نظامی/ ولایت فقیه به محورهای فوق الذکر ایجاد کرده ، و نه - برغم منشورهای حقوق بشری و مصوّبات ملل متحد و انواع بشارتها و خط و نشانهای تبلیغاتی موسمی - ، دستکم به طور جدّی پرونده نقض حقوق بشر «نظام» را در دستور افشاء قرار داده ، بل که پیوسته در تقلای «مذاکره» و جست و جوی نوعی «تفاهم و سازش» اتمی، و تمشیّت نیازها و بده بستانهای منطقه ای است.
حاصل آن که درعرصه منطقه و پهنه سیاست جهانی مربوطه، طی دهه های اخیر به طورکلّی اوضاع عمدتاً "دفع به افسد" شده، درچشم انداز منطقه ای نه این که هیچ شاهد مثال قابل اطمینانی جهت پیکار علیه ارتجاع و بنیادگرائی و جنگهای مذهبی قابل رؤیت نیست، که ملتها و زحمتکشان حوزه های ملی و منطقه ای آشکارا تنها و بی پناه مانده اند و تاوان جنگها و ماجراجوییهای ایدئولوژیک - نظامی «ارباب بی مروت دنیا» و منطقه خاورمیانه و نزدیک را می دهند. در نتیجه: حال و روز ُملک و مردم ایران - در معرض بحرانهای فزاینده داخلی و محاصره بحرانهای مرگبار خارجی - به لبه دره های افت و سقوط اکولوژیک و تمدنی رسیده، در صورت انفجار نظامی و شعله ورشدن جنگهای طولانی مذهبی/ منطقه ای، ایران هم ای بسا به اشدّ درجه آسیبها و ویرانیهای سراسری بی سابقه - مانند سوریه و عراق - گرفتار آید.
اکنون درایران، هر روز خبر اعدام های جدید و نقض حقوق اولیه شهروندان انتشار می یابد. هیچ کس از خطر زندان و شکنجه و اعدام در امان نیست. همزمان، اما، نارضائی های اجتماعی دربین اقشار و طبقات متوسط و نیز در بین کارگران کشور شعله می کشد، این جا و آن جا اعتراض و حق طلبی مدنی شجاعانه (گروه نسرین ستوده و . . .) ادامه دارد، آکسیونهای مطالباتی حتی دامنه ی سراسری به خود می گیرد(دراویش، وکلا، معلمان و کارگران و...). بی تردید پیکار آزادی و حق طلبی و عدالت خواهی سر ایستادن ندارد. . . ولی قطعاً به ارتقاء سطح جنبش جاری و افزایش انسجام و ژرفای درونی و متمایز پیکار نیازمندیم ، همچنین به گستره بیشتر مشارکت اقشار و طبقات تحت ستم. اینها لازمه قوت گیری و برآمدن و صف آرائی جدّی پیکارآزادی و سکولاریسم در برابر ارتجاع مذهبی حاکم می باشد. نگفته آشکارست که در یک افق مترقی و معطوف به دموکراسی، دو جناح اصلی و لازم و ملزوم همدیگر پیکار آزادی ایران را پیش می برند. گفته اند و درست است که ُهمای آزادی و عدالت خواهی با دو بال لیبرال و چپ دموکرات پرواز می کند.
پس، یکی از محورهای مهم و لازم، کوشش در جهت تقویت جنبش چپ و سرگرفتن وحدت سازمانها و عناصر چپ دموکراتیک است. مثلاً از راه امداد به شفافیّتها و همگرائیهای نظری و نیز اقدام به حصول اتحاد های امکانپذیر. حضور و کوشش بیش از پیش جریان چپ دموکراتیک، لازمه نقش آفرینی مثبت در بنای آلترناتیو سکولار ـ دموکرات (با ارکان بهم پیوسته درون و بیرون کشور) ،به منظور جایگزینی حاکمیّت ورشکسته ولایت فقیه در یک بهم ریختگی و خلاء قدرت سیاسی احتمالی است.
مبحث زیر به منظور سنجش انتقادی و رفع به احسن برخی مشگلات تئوریک مسیر فوق صورت می گیرد.
مساله هژمونی
1ـ مفهوم «هژمونی» و تاریخچه پیدایش و تحول آن
در فرهنگ مفاهیم "مارکسیستی ـ لنینیستی"که اولین بار به سال 1964 میلادی در جمهوری دموکراتیک آلمان(یکی از مهمترین کشورهای اردوگاه" سوسیالیسم واقعاًموجود") تحت نظر انستیتوی کتابداری دولتی منتشر گردید، تحت عنوان "هژمونی" چنین می خوانیم:
« نقش رهبری و هژمونی پرولتاریا در دوران امپریالیسم به معنی نقش رهبری کننده طبقه کارگر در انقلاب بورژوا ـ دموکراتیک (یا انقلاب ضد امپریالیستی ـ دموکراتیک) که نشانگر دیکتاتوری دموکراتیک ـ انقلابی کارگران و دهقانان می باشد". . . و اضافه می شود که "آموزه هژمونی پرولتاریا در انقلاب بورژوا ـ دموکراتیک، توسط لنین در کتاب دو تاکتیک سوسیال دموکراسی ......... (1905) انکشاف یافت.»
همین معنی را - بدون تغییر و درس گیری از تحولات زمان - در در چاپ های بعدی کتاب مذکور مورّخ 1969 و 1970 و سپس در چاپ دیگری از آن در کشور آلمان فدرال (1972) باز می یابیم. و این جملات در واقع فشرده تمام مطالبی است که سازمانهای م ـ ل ایران نیز زمان انقلاب 1979/1357 و دوران چند ساله بعدی، راجع به مسئله هژمونی برای گفتن داشتند. این نکته خود اندیشه برانگیز است که پس از گذشت متجاوز از 100 سال از نوشته فوق الذکر لنین ـ که حاوی یک سلسله مجادلات وی با منشویک ها و شرح برخی فرضیه های پیشنهادی اوست ـ با وجود رخ دادن انقلابات دموکراتیک گوناگون و به میان آمدن نقدها و طرحهای مختلفی درباره مسائل انقلابات و از جمله مسآله "هژمونی" ، هیچ گونه تغییر مهمی در فرمولبندی کتب و مواضع اردوگاهی صورت نگرفته بوده است. در حالی که ( به عنوان مثال مطرح در رساله حاضر) نگاهی به بررسیهای تحقیقی مارکسیست برجسته سالهای 20 و 30 ایتالیا، یعنی آنتونیو گرامشی درباره مفهوم و مضامین بدیع "هژمونی" روشن می کرده که چگونه تدوین کنندگان فرهنگ"مارکسیستی ـ لنینیستی"اردوگاهی، تنها فضیلت دیالکتیکی ـ تاریخی خود را در تکرار تزهایی می دانستند که لنین پیش کشیده بود و دیگران همچون مقلدان او آن تزها را تکرار کرده بودند.
نظریه هژمونی طلبی در افکار و ترویجات سازمانهای کلاسیک م ـ ل ایران درگذشته هیچگونه معنی دیگری جز طلب سهم بیشتر و گاه سرکردگی و تعیّن محوری و برتری نداشته است. کلیه مطالبی که ظاهرا به نام"پرولتاریا و دهقانان" تبلیغ می شدند/ بعضاً هنوزهم می شوند/، نقش پرده ساتری بر آن مطالبات سهم جویانه را بازی می کند و این روش قدرت طلبی سازمانی،در تاریخ جدید میهن ما و در مبارزات دمکراتیک 110 سال اخیر ایران سنتی دیرینه و مملو از خاطرات تلخ نشان داده است: از مواضع احسان اله خان در جنبش جنگل گرفته تا چگونگی برخورد حزب توده به جبهه ملی و شخص مصدق در نهضت دموکراتیک ـ ضد امپریالیستی سالهای 20 تا 32. تا مقالاتی که در نشریات م ـ ل ما راجع به "ضرورت هژمونی پرولتاریا در انقلاب دموکراتیک" نگاشته می شدند. جملگی اینها انباشته از نقل قولهایی از لنین، که بعضا از نوشته های او در دوره انقلاب 1905 و بخشا از مطالب مربوط به انقلاب اکتبر برداشته شده و اغلب بدون ذکر تاریخ و به صورتی التقاتی ذکر می شدند، طوری که بر خواننده معلوم نمی شد که بالاخره کدام بخش از نظریات لنین درباره انقلاب مورد استناد رفقای م ـ ل قرار دارد،مطالب انقلاب دموکراتیک و یا مربوط به انقلاب سوسیالیستی ؟
شخص لنین صراحتاً به این تفکیک و مرحله بندی صراحتا اعتقاد داشت، منشویکها هم به همچنین، گروه پلخانف نیز همین طور. تنها شخصیت معروف سوسیال دموکراسی که تمایزی مابین این دو نوع انقلاب قائل نبود و بر تئوری انقلاب مداوم پای می فشرد، لئو تروتسکی بود.
جالب این است که مقالات اکثر سازمانهای م ـ ل ( به جز اقلیت که با صراحت از انقلاب دموکراتیک یاد می کرد) عملا حاوی نقطه نظرات تروتسکی بود، در حالی که نقل قولهای توجیهی مربوطه، تماما از آثار لنین ـ منتهی به صورت اختلاطی از آثار مربوط به دو دوره انقلاب 1905 و اکتبر 1917 ـ برداشته می شدند. این اشارات از این جهت لازم اند که از نظر تئوریک مسئله "هژمونی" در ارتباط لاینفکی با مسئله "مرحله انقلاب" قرار دارد و کتاب "دو تاکتیک ....... " لنین هم در ژوئیه 1905 یعنی در اوایل انقلاب دمکراتیک علیه استبداد تزاری نگاشته شده است. البته بررسی مرحله انقلاب بخودی خود موضوع این نوشته نیست و لذا اشارات من صرفا جنبه فرعی دارند و در حدّی است که ضرورتا به مسئله "هژمونی" مربوط می گردد.
نکته دیگری که مقدمتا باید یادآوری کرد، چگونگی تبلیغ مسئله "هژمونی پرولتاریا در انقلاب دموکراتیک" است. کلیه نوشته های مربوط به این موضوع طوری نگاشته شده اند که گوئی این مسئله بصورتی که در "دو تاکتیک ........ " آمده جزو اصول خدشه ناپذیر مارکسیسم و تنها مبتکر آن شخص لنین بوده است. اما بررسی این مسئله نشان خواهد داد که چنین نیست. بحث مربوط به "هژمونی پرولتاریا" سالها پیش از انقلاب 1905 روسیه مطرح بوده و در سال انقلاب (1905) هم نه تنها لنین و جناح بلشویک بلکه منشویکها و سوسیال رولوسیونرها و ..... نیز در مورد مفهوم فوق صاحب نظر ویژه خود بودند. اما در حالی که جناحهای سوسیال دموکراسی روسیه در این سال درگیر پلمیکهای شدید علیه مواضع یکدیگر در مورد کم و کیف موضوع "هژمونی" بودند، رهبران و اندیشمندان طراز اول سوسیال دموکراسی اروپا کوچکترین اعتنای جدی به این موضوع از خود نشان نمی دادند، مگر به صورت انتقاد و سُخره به اصل وجودی مسئله. مثلا آگوست ببل، یکی از رهبران تراز اول حزب سوسیال دموکرات آلمان، ضمن انتقاد ملایم به "رفقای روسیه" آماده شده بود که در مجادله شدید فراکسیونهای روسیه میانجیگری کند. . . و کارل کائوتسکی یک بار به شوخی اشاره کرده بود که "رفقای روسیه بر سر پوست خرسی که هنوز شکار نشده جدال می کنند" (به نقل از کتاب "دو تاکتیک ....." ). و جالب این است که این بی تفاوتی رهبران انترناسیونال نسبت به جدال "هژمونی" همزمان بود با کوشش هر یک از جناح های ـ بلشویک و منشویک ـ روسیه در انتساب و انطباق نظریات خود به افکار و اندیشه های همان رهبران. مثلا لنین در همان کتاب معروف "دو تاکتیک .... " در جواب به استروه و سایر خرده گیریهای مخالفان، هرنوع افتراق نظر با کائوتسکی و ببل را منکر می شود:
"کی و کجا من ادعای خط مشی مخصوصی را در سوسیال دموکراسی بین المللی کرده ام که با خط مشی ببل و کائوتسکی یکی نبوده است".
(قابل توجه آن رفقایی که ناآگاه به مواضع لنین در مقاطع گوناگون انقلاب روسیه، نظر لنین را در انقلاب 1905 مغایر نظریات کائوتسکی می انگاشتند).
با این اشارات مختصر بازمی گردیم به سئوال پیشین خود: آیا مبتکر و مبدع موضوع "هژمونی" ـ آنطور که در ادبیات رسمی "اردوگاه سوسیالیستی» آمده بوده ـ لنین بود؟ برای دریافت پاسخ، بهتر است به تاریخچه این مفهوم نگاهی بیندازیم.
پیدایش مفهوم "هژمونی"
اولین جوانه های این اندیشه در آثار و نوشته های متفکران نسل کهن سوسیال دموکراسی روسیه، یعنی "گروه رهایی کار" قابل جستجو است، شخص پلخانف اولین بار در نیمه دهه هشتاد قرن نوزده با توجه خاص به شرایط مشخص بورژوازی و پرولتاریای روسیه، به این مسئله اشاراتی ابتدایی دارد:
« در روسیه بورژوازی هنوز به اندازه کافی قوی نیست که بتواند ابتکار مبارزه علیه استبداد را در دست گیرد. از این رو طبقه کارگر سازمان یافته مجبور خواهد شد که خواستهای انقلاب بورژوا ـ دموکراتیک را پیش کشد.»
(پری اندرسن، تنافضات گرامشی، ترجمه م ـ ش، مجله کاوش شماره های6، 7، 8).
اندرسن یادآوری می کند که پلخانف در این نوشته ها واژه مهم «تسلط» را برای قدرت سیاسی به کار می برد. در این جا نکته دیگری هم روشن می شود که ظاهرا از بدیهیات تئوریک باورهای "اردوگاهی" بوده و آن این است که موضوع "هژمونی پرولتاریا" در انقلاب دموکراتیک به هیچ روی در ارتباط با مسئله امپریالیسم و "انقلاب دموکراتیک در عصر امپریالیسم" نیست، بلکه صرفا استنتاجی تئوریک بوده است از ارزیابی شرایط اقتصادی ـ سیاسی خاص روسیه تزاری در اواخر قرن نوزدهم. کتاب "دو تاکتیک ...... " لنین هم سال پیش از رساله "امپریالیسم به مثابه آخرین مرحله ....... " او تحریر شده بود.
در دهه بعد، اکسلرود، یکی دیگر از اعضای برجسته "گروه رهایی کار" نیز به نقطه نظراتی شبیه عقاید پلخانف در این باره می رسد و با صراحت تازه ای ابراز می دارد که
« طبقه کارگر باید در مبارزه علیه استبداد نقشی مستقل و رهبری کننده (هژمونیک) بازی کند.» (همان جا).
باید دانست که چند دهه پیش از اینها، مارکس و انگلس، حین پیکارها و انقلابات دموکراتیک اروپا پیوسته از نقش مستقل طبقه کارگر در مبارزات دموکراتیک و "در جنگ برای کسب دموکراسی" یاد کرده بودند. منتهی آنها در مقابل حکومت مطلقه نیروهای طالب دموکراسی را در مفهوم "مردم" خلاصه می کردند و مقصود آنها عمدتا "طبقه کارگر و بورژوازی دموکرات" بود (نگاه کنید به نوشته های آنها در راینیشه سایتونگ). بنابراین توجه پلخانف و اکسلرود علاوه بر همسو بودن با نظریات مارکس، با روش تئوریک یاد شده در مانیفست کمونیست نیز خوانایی داشت. در مانیفست چنین آمده است:
« استنتاجات تئوریک کمونیست ها، به هیچ روی مبتنی بر افکار و اصولی نیست که این یا آن مصلح جهانی کشف یا اختراع کرده باشد. کمونیستها تنها روابط واقعی مبارزات طبقاتی موجود ـ نهضتی تاریخی را که در برابر دیدگان ما جاری است ـ بازگو می کنند.» (مجموعه آثار آلمانی مارکس ـ انگلس،جلد چهارم).
ولی برجستگی "نهضت تاریخی" روسیه در این ویژگی نهفته بود که پرولتاریای آن کشور در اواخر قرن نوزده ـ علیرغم قلّت کمّی نسبت به دهقانان ـ واجد درجه بالایی از تمرکز و تشکل در واحدهای بزرگ صنعتی بود: پرولتاریای روسیه سرگرم وسیعترین مبارزات سندیکائی و برخوردار از پشتوانه قشر عظیمی از روشنفکران انقلابی و سوسیالیست و نخبگان تراز اول سوسیال دموکراسی بود و در هیچ پیکار بزرگی نیز شکست نخورده بود، حال آن که دهقانان نسبتا عقب افتاده بودند و بورژوازی هم در انقیاد دربار تزار دست و پا می زد. بنابراین وقتی اکسلرود اشاره می کرد که در پیکار دموکراتیک و ضدّ استبداد تزاری به سبب "ناتوانی سیاسی کلیه طبقات دیگر، مسئولیت مرکزی و برجسته ای به پرولتاریا محول می شود" (همان جا)، در واقع او از داده های اجتماعی ـ سیاسی آن زمان روسیه استنتاج می کرد و گرایش نهفته در بطن پرولتری جامعه را برجسته می ساخت. کاستی نظریه او و پلخانف در آن جا بود که هردوی آنها به پتانسیل انقلابی دهقانان روسیه که بعدا فوران کرد عنایت نداشتند. حال آن که ضعف بورژوازی و قدرت پرولتاریا را خوب ارزیابی می کردند و به نقش پراهمیت طبقه کارگر در پیکار دموکراتیک و صف آرائی اپوزیسیون علیه حکومت مطلقه پی برده بودند.
اکسلرود چندی بعد ـ 1901 ـ طی نامه ای به آستروه، ضمن بررسی مسائل مربوط به انقلاب دموکراتیک آتی صریحا می نویسد:
« بخاطر موقعیت تاریخی پرولتاریای ما، سوسیال دموکراسی روس می تواند در مبارزه علیه استبداد هژمونی[سرکردگی] را به دست آورد.» (همان جا).
در این رویکرد و بیان اکسلرود پیکسوت اندیشه ای تدوین شده بود که بلافاصله نزد "نسل جوان" رهبران و متفکران سوسیال دموکراسی روسیه مقبول افتاد و مورد اقتباس قرار گرفت. آکسلرود مسئله هژمونی را این بار طوری مطرح می کرد که میان "طبقه کارگر" و "سوسیال دموکراسی" گونه ای اینهمانی (همسانی و همسویی؟) تداعی می شد و این امر در واقع ادامه سنت سوسیال دموکراسی اروپا به شمار می رفت.
جنبش مارکسیستی اروپای قرن نوزده بطور فزاینده ای با جنبش اجتماعی طبقه کارگر عجین و درآمیخته بود و احزاب سوسیال دموکراسی دامنه کارگری عظیمی داشتند طوری که به گفته روزا لوکزامبورگ "سوسیال دموکراسی خود جنبش طبقه کارگر است". امّا این موضوع در ارتباط با وضعیّت خاص سوسیال دموکراسی روسیه در آن زمان،- که گفتمان تازه ای درباب "حزب پیشقراول طبقه" و "سانترالیسم" پیش کشیده بودند - ، معنای تازه ای یافت و مسیر متمایزی پیدا کرد!
پری اندرسن در رساله فوق الذکر خود یادآوری می کند که « نسل جوان تئوریسین های مارکسیست (روسیه) فورا این مفهوم را گرفت .» (همان جا).
مارتف در همان سال در مقاله ای جدلی علیه "نسل کهن" اینطور نوشت:
« مبارزه مابین مارکسیستهای انتقادی و مارکسیستهای ارتدکس در حقیقت نخستین فصل مبارزه بین پرولتاریا و بورژوا ـ دموکراسی جهت کسب هژمونی سیاسی است». . .
و لنین نیز در همان زمان طی نامه ای به پلخانف "به هژمونی معروف سوسیال دموکراسی و ضرورت انتشار روزنامه ای به عنوان تنها وسیله موثر جهت تدارک هژمونی واقعی طبقه کارگر روسیه" اشاره می کند. آشکار بود که "نسل جوان" به ایده هژمونی به چشم دیگری نگاه می کرد. اینجا تاثیر آن اندیشه هایی دیده می شود که میان مفاهیم "آگاهی طبقاتی" و "طبقه" تفکیک تاریخی و عینی قائل بود (نگاه کنید به بحث لنین در این باره در کتاب چه باید کرد؟).
ادامه دارد