mercredi 13 mai 2015

در قدرت است، رابطه برقرار نمی‌شود حسن روحانی از آمریکایی‌ها می‌خواست تا چه کسانی را سرکوب کنند

در قدرت است، رابطه برقرار نمی‌شود

حسن روحانی از آمریکایی‌ها می‌خواست تا چه کسانی را سرکوب کنند؟

۳۰ آگست ۱۹۸۶ حسن روحانی با امیرام نیر در پاریس ملاقات می‌کند. واسطه به وی نمی‌گوید که امیرام نیر یک مامور اسراییلی است و این فرد، آمریکایی معرفی می‌شود. درخواست‌هایی که روحانی مطرح می‌کند، توسط ضبط صوت نیر ثبت می‌شود و...

در بخش نخست این سلسله مقاله‌ها، نوشتیم که ۲۱ سال قبل گزارشی توسط ران بنی یشای، ژورنالیست حرفه‌ای، گزارشگر جنگ و همکار رادیو اسراییل، شبکه یک تلویزیون اسراییل و مجله تایم، در روزنامه یدیعوت آخرونوت منتشر شد و در آن ذکر شده بود که حسن روحانی در تاریخ ۳۰ اوت ۱۹۸۶ (هشتم شهریور ۱۳۶۵) با یک مامور اسراییلی به نام امیرام نیر در پاریس دیداری محرمانه داشت.
در آن زمان از آن‌جا که رسانه‌ها به گستردگی امروز نبودند و مضاف بر این، اصل گزارش به زبان عبری منتشر شده بود، مساله بازتاب چندانی نیافت. روحانی نیز نه رییس جمهوری اسلامی بود و نه مذاکرات هسته‌ای در کار بود که نامش در صحنه جهانی مطرح باشد.
رسوایی ایران کنترا
اما آن چه به گزارش سال ۱۹۹۴ ران بنی یشای مربوط می‌شود، دیدارهایی بود که میان مقام‌های ایرانی، اسراییلی و آمریکایی در بحبوحه جنگ ایران و عراق برای خرید اسلحه توسط ایران از غرب و باج‌دهی آمریکا به جمهوری اسلامی جهت آزادکردن گروگان‌هایش در لبنان صورت گرفت و به «افتضاح ایران گیت» یا «ایران کنترا» انجامید.
در این دیدارها، جناحی به رهبری اکبر هاشمی رفسنجانی که خود را میانه‌رو می‌نامید، در تماس‌ با آمریکایی‌ها و اسراییلی‌ها از آن‌ها خواست تا با فروش اسلحه به ایران، دست این کشور را در جنگ باز بگذارند و در عوض، وقتی پس از مرگ خمینی میانه‌روها به قدرت رسیدند، نحوه تعامل با آمریکا و کشورهای غربی را عوض کنند.
در این معاملات، مقام‌های دولت رونالد ریگان از سویی گروگان‌های خود را آزاد می‌کردند و از سوی دیگر، با فروش اسلحه به ایران، سود حاصل از آن را به شورشیان کنترا در نیکاراگوئه می‌دادند. هر دو عمل اخیر غیرقانونی محسوب می‌شدند زیرا خود دولت آمریکا فروش اسلحه به ایران را تحریم کرده بود و همچنین، کنگره آمریکا کمک به شورشیان کنترا را به دلیل نقض فاحش حقوق بشر توسط این گروه، ممنوع کرده بود.
افشای این معاملات رسوایی بزرگ ایران گیت را در آمریکا رقم زد اما در ایران اکبر هاشمی رفسنجانی گفت که مقام‌های ایرانی حتی از سفر هیات آمریکایی [و اسراییلی] به تهران خبر نداشتند و این دیدار سرزده انجام شده! نارضایتی مقام‌های دولت میرحسین موسوی که واقعاً از قضیه اطلاع نداشتند نیز با تشر آیت‌الله خمینی مسکوت ماند. از این اختلاف در ادامه‌ی گزارش خواهیم گفت.
گفتنی است که بنی یشای در گزارش خود مدعی شده که نوار ضبط شده توسط امیرام نیر را شنیده و از روی آن یادداشت کرده است. همچنین شایان ذکر است که جودی شالوم نیر-موزس همسر امیرام نیر، دختر نوح موزس، یکی از بنیانگذاران روزنامه پرتیراژ یدیعوت آخرونوت و همکار بنی یشای است. امیرام نیر خود در سال ۱۹۸۸ در یک حادثه مشکوک کشته شد. وی اندکی پیش از آن که کشته شود، در مصاحبه با باب وودوارد از واشینگتن پست گفت که قصد دارد روایت خود از رسوایی ایران کنترا را بفروشد*.
و اما بخش‌ دیگری از گزارش ران بنی یشای که در شماره روز ۱۵ مه سال ۱۹۹۴ منتشر شد:
روحانی: در درجه اول باید با خمینی سخت برخورد کنید و مقابل او بایستید .
نیر: لبنان به طور مثال جبهه‌ای است که سعی می‌کنیم جلوی خمینی را بگیریم. آن را کاملا به اجرا می‌گذاریم.
روحانی: بسیار خب! آن‌ها سه میلیون دلار به لبنان فرستاده‌اند و ما در ایران به اندازه کافی پول برای گذران زندگی و امنیت نداریم. آن‌ها تمامی ملاهای لبنان را در بعلبک جمع کرده‌اند و به آن‌ها وعده و وعید داده‌اند که لبنان را به جمهوری اسلامی تبدیل خواهند ساخت. جفنگ !!
سعی کردم جلوی این عمل را بگیرم اما نشد. اگر دندان‌های تیز به خمینی نشان ندهید، آنوقت در تمام دنیا با دردسر مواجه خواهید شد. اگر با نیروی نظامی‌تان او را تهدید کنید دست شما را خواهد بوسید و فرار خواهد کرد. اگر قدرت از خود نشان ندهید او بر علیه شما اقدام خواهد کرد .
نیر: کجا باید مقابل او بایستیم؟ 
روحانی: مثلا به او بگویید تو باید ظرف پنج روز تمامی گروگان‌ها را آزاد کنی وگرنه نیروهای نظامی را بر سرت فرود خواهیم آورد و تو خودت بانی و مسئول آن خواهی بود. نشان دهید که قوی هستید و نتیجه را هم  خودتان خواهید دید .
نیر: ما ابر قدرت هستیم و گاهی کند عمل می‌کنیم. اما خودتان دیدید که چطور برعلیه لیبی وارد عمل شدیم. [در آوریل سال ۱۹۸۶ آمریکا به تلافی یک بمب‌گذاری در برلین غربی که جان شهروندان ایالات متحده را گرفت، لیبی رابمباران کرد] اما ما معتقدیم اگر به استفاده از نیروهای نظامی متوسل شویم این ایران را بدتر به آغوش روسیه خواهد انداخت.
روحانی: باید از تبلیغات اسلامی آن هم از طریق پاکستان و ترکیه برعلیه خمینی استفاده کنید.
در این هنگام نیر می گوید  که باید به دستشویی برود. وی در دستشویی کاست را بر میگرداند و به همان اتاق که قربانی فر و روحانی نشسته‌اند  بازمی‌گردد.
مکالمه یکساعت دیگر نیز ادامه می یابد و در این بین نیز بر سر ارزیابی های  استراتژیکی در مورد وضع خاورمیانه و ایران به طور خاص سخنانی ردو بدل می شود. مهمتر از همه آن بود که  روحانی و نیر زبان مشترکی یافتند.  
هنگام خداحافظی نیر پرسید: چطور می شود به آنهایی که در ایران معتقدند آینده ایران با غرب یکی است کمک کرد؟ 
روحانی: در این مورد می شود کتاب نوشت. اما بهترین راه آن است که  بعد از بازگشتم به تهران با اطرافیان منتظری در این مورد صحبت کنم و برنامه‌ای در این مورد تنظیم کنیم و بعد با پیامی باز به سوی شما خواهم آمد. اما من اول باید بدانم که شما در این مورد جدی هستید. من واقعا باور ندارم که شما می‌خواهید به ما کمک کنید. تا آن موقع که احمد خمینی و گروهش در قدرت باشند، هیج نزدیکی با غرب صورت نخواهد گرفت. 
[پایان نقل قول از گزارش ران بنی یشای]
حسن روحانی از چه کسانی در لبنان شاکی بود؟
از اوایل انقلاب، شکافی میان دو دسته از روحانیون [و سیاستمداران غیر روحانی] در جمهوری اسلامی پدیدار شد. یک طیف به جناح چپ شهرت داشتند و کسانی مانند سید محمد خاتمی، شیخ صادق خلخالی، مهدی کروبی، علی‌اکبر محتشمی‌پور، محمد موسوی خوئینی‌ها، محمود دعایی و دیگران بودند که بعدها در سال ۱۳۶۷ با کسب اجازه از خمینی، دست به انشعاب در جامعه روحانیت مبارز زده، مجمع روحانیون مبارز را تشکیل دادند.
اینان به دولت میرحسین موسوی نزدیک بودند و در عوض، جامعه روحانیت مبارز از علی خامنه‌ای پشتیبانی می‌کرد که در مقام ریاست جمهوری طبق قانون اساسی پیشین، بیشتر مقامی تشریفاتی داشت. حسن روحانی یکی از کسانی بود که مخالفت شدید با دولت موسوی داشت و در نامه معروف به «۹۹ امضایی»، نارضایتی خود را از معرفی میرحسین موسوی به مجلس برای رای اعتماد اعلام کرده بود.
در آن هنگام روحانیون نزدیک به جناح چپ جمهوری اسلامی در کنار اعضای سپاه پاسداران تحرکات مربوط به سوریه و لبنان را هدایت می‌کردند. علی‌اکبر محتشمی‌پور که از سال ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۴ سفیر ایران در دمشق بود، در بنیان نهادن گروه حزب‌الله لبنان نقش کلیدی داشت.
وی زمانی که به تهران بازگشت و وزارت کشور دولت موسوی را بر عهده گرفت، کماکان گروه حزب‌الله را کنترل می‌کرد.
پیشتر گفته بودیم که علی‌اکبر محتشمی‌پور یکی از مخالفان نزدیکی با آمریکا بود و همو بود که باعث لغو ماموریت دیپلماتیک محمدجعفر محلاتی شد. محلاتی در جریان مذاکرات آتش‌بس با عراق، در ارتباط با اکبر هاشمی رفسنجانی بود، به وی گزارش مستقیم می‌داد.
بعد از فراخواندن محلاتی به ایران در جریان مذاکرات مربوط به پذیرش قطع‌نامه ۵۹۸، علی‌اکبر ولایتی وزیر امور خارجه وقت تصمیم می‌گیرد تا ظریف را به عنوان سرپرست نمایندگی نیویورک بفرستد. محتشمی‌پور با این کار مخالف کرده و در هیات دولت می‌گوید: «این فرد آمریکایی است و نمی‌تواند برود».
بر پایه گزارش ران بنی یشای، حسن روحانی در آن زمان قصد داشته تا دست جناح رقیب را از کنترل سوریه و لبنان کوتاه کند. امری که در سال‌های بعد از مرگ خمینی، با کنار زدن محمدحسین فضل‌الله پدر معنوی حزب‌الله و از منتقدان سرسخت علی خامنه‌ای محقق شد و حزب‌الله لبنان به سرعت پیوندهای خود با جناح چپ جمهوری اسلامی را از دست داد.
در بخش بعدی این سلسله گزارش‌ها به سراغ منابع دیگر می‌رویم و خواهیم دید که چه کسانی در ۱۹۸۶ در شهر بروکسل با طرف‌های آمریکایی دیدار کردند و از آن‌ها چه خواستند؟
نوشته زیر، بخشی از قسمت سوم گزارش را تشکیل خواهد داد:
---
پانوشت:
*امیرام نیر تنها قربانی ایران کنترا نبود. یک سال قبل از مرگ او و در ۱۱ اکتبر ۱۹۸۷، جسد اووه بارشل نخست وزیر اسبق ایالت اشلسویگ-هلشتاین در آلمان غربی که یکی از دلالان اسلحه در ماجرای ایران-کنترا بود، در حمام اتاق شماره ۳۱۷ هتل بو-ریواژ یافت شد. جوزف دنیل کاسولارو روزنامه‌نگاری بود که دهم آگست ۱۹۹۱ جسد وی نیز در حمام یک متل در ویرجینیای غربی و در حالی که رگ دستانش بریده شده بود، پیدا شد. در ۲۳ ژوئن ۱۹۹۳ جسد پل ویلچر که بر روی این موضوع تحقیق می‌کرد، در حمام آپارتمانش در واشینگتن دی‌سی یافت شد

نرگس و مدافعان علم کش و الم کش

نرگس و مدافعان علم کش و الم کش

download
در پشت پرونده کانون مدافعان حقوق بشر وزارت اطلاعات بوده است که شاکی پرونده محسوب می‌شود. آقای علوی وزیر این وزارتخانه از بولتن‌هایی می‌گوید که بر علیه دولت به ائمه جماعت داده می‌شود، اما وی تا چه میزان در جریان بولتن سازی و پرونده سازی نهاد زیر نظر خود است؟ ایشان در سخنان خود از حق دفاع و انتقاد شهروندان می‌گوید اما امنیت منتقدان چه می‌شود؟
باز بازداشت نرگس محمدی، حدیث کانونی را زنده می کند که سودای آن دارد که زبان بخشی از جامعه در راه ترویج حقوق انسان باشد و همچنین میان فرهنگ جامعه و حقوق بشرهمزبانی ایجاد کند؛ کاری که البته آسان نیست.
دستگیری مجدد نرگس محمدی با نام کانون مدافعان حقوق بشر همراه است؛ کانونی که نهاد امنیتی وزارت اطلاعات از سال ۱۳۸۴ تصمیم به برخورد شدید با آن گرفت. با جایی به جایی مسئول پرونده کانون در وزارت اطلاعات، برخورد با کانون مدافعان حقوق بشر خصمانه شد، در حالیکه در دو دوره خاتمی این برخورد، بر محور محرومیت بود و بر قاعده خودی و غیر خودی کردن با کانون مدافعان حقوق بشر که البته این هم از دولت اصلاحات انتظار نمی‌رفت.
با حوادث جنبش سبز بهانه برخورد با کانون مدافعان حقوق بشر اوج گرفت [اگر چه در سال ۱۳۸۷ دفتر کانون پلمپ شده بود] به طوری که شدت برخورد با این نهاد حقوق بشری همانند برخورد با یک سازمان سیاسی برانداز شد. تنها کافی است به سرنوشت اعضا و همکاران این کانون توجه کنیم تا متوجه شویم آن برخورد که در ادامه زهر چشم گرفتن از جامعه مدنی ایران است، تا چه میزان شدید بود. در واقع برخورد با کانون مدافعان را می‌توان با شدت برخورد با جریان سیاسی مسالمت جوی ملی-مذهبی‌ها مقایسه کرد که با احکام سنگین در زندان هستند.
امروز خانم عبادی در تبعید ناخواسته است و اموال وی در عمل به چپاول رفته. عبدالرضا تاجیک، همکار مطبوعاتی کانون مدافعان هم بعد از سه بار دستگیری در شرایط سخت در سال ۱۳۸۸ با محکومیت ۶ ساله روبرو وناچار از ایران خارج شد اما وثیقه ۵۰۰ میلیونی وی در سال ۱۳۹۱ مصادره شد.
اما سوال برانگیز‌تر و تاسف بار‌تر، حکم زندان طولانی آقایان سلطانی و سیف‌زاده است که در زندان به سر می‌برند و جرمشان این است که از زندانیان بی‌پناه دفاع کرده‌اند.
اما این همه ماجرا نیست؛ آقای محمد علی داد خواه در شرایط سخت میان زندان و آزادی قرار دارد. آقای اسماعیل‌زاده، وکیل، هم به زندان ۳ ساله محکوم شده است.
نر گس محمدی هم از کار اخراج شد و طی این سال‌ها میان زندان و احضار و بازداشت قرار داشت و عاقبت هم باز بازداشت شد.
اما نکته این است که در پشت پرونده کانون مدافعان حقوق بشر وزارت اطلاعات بوده است که شاکی پرونده محسوب می‌شود. آقای علوی وزیر این وزارتخانه از بولتن‌هایی می‌گوید که بر علیه دولت به ائمه جماعت داده می‌شود، اما وی تا چه میزان در جریان بولتن سازی و پرونده سازی نهاد زیر نظر خود است؟ ایشان در سخنان خود از حق دفاع و انتقاد شهروندان می‌گوید اما امنیت منتقدان چه می‌شود؟
وی در برنامه ارائه شده برای رای اعتماد از مجلس از لزوم بررسی پرونده‌هایی که از سال ۱۳۸۸ توسط وزارت اطلاعات به قوه قضائیه ارجاع شده است سخن گفت. حال که مدت زمانی از آن وعده و قول گذشته، رویه وزارت اطلاعات در برخورد با این پرونده چگونه بوده است؟ روحانی از لزوم فضای باز می‌گوید، در عوض وزارت اطلاعات مدام فعالان مدنی را احضار وتهدید و دستگیر می‌کند که نمونه‌های اخیر و مشهور آن تهدید به بازداشت اعضای جبهه ملی و هم اعضای کانون صنفی معلمان ایران است.
دستگیری اخیر نرگس محمدی به بهانه حکم قبلی وی هم در تائید‌‌ همان رویه گذشته وزارت اطلاعات است، در حالیکه مطابق قول وزیر باید پرونده امثال کانون مدافعان دوباره بررسی شود.
آیا سیاست اطلاعاتی دوره احمدی‌نژاد با سیاست اطلاعاتی روحانی در باره فعالان جامعه مدنی یکی است که مامور پرونده نرگس در جواب علت مجدد بازداشت وی می‌گوید: او علم ۲۰ گروه شده است پس حکم قبلی اش را باید بکشد.
این سخن غلو آمیز مامور پرونده نرگس، که همان مسئول قبلی پرونده کانون مدافعان حقوق بشر است در موارد زیادی قابل نقد و بررسی است. چرا که وزارت دوره روحانی با نهاد های مدنی سر جدال دارد و این با برنامه دولت نمی خواند.
پس روا این است که پرونده هایی از این دست که وزارت اطلاعات شاکی آن هستند دوباره به وسیله ماموران دیگر بررسی شود و شکایت وزارت اطلاعات در مورد این پرونده مورد مطالعه قرار گیرد.
پرونده نرگس محمدی و کانون مدافعان حقوق بشر می تواند باب این روند باشد که وزیر قول آن را داده بود چرا که اجرای حکم قبلی، که ناعادلانه و بر علیه جامعه مدنی است وجاهتی برای دولت روحانی ندارد.
مریضی نرگس محمدی به تائید همه پزشکان رسیده است که در فضای بسته و پر تنش، دچار تشنج و فلج عضلانی می شود.حال باید آقای علوی، وزیر اطلاعات نشان دهد که قصد معلول سازی یک فعال مدنی را دارد؟ هم چنین باید توجه داشته باشد که اگر برنامه دولت روحانی بخواهد با عملش همراه شود، فعالیت امثال کانون مدافعان حقوق بشربرای جامعه ایران ضروری است. وزیر اطلاعات با برخورد با فعالان مدنی، شاخه ای را که دولت روحانی هم بر روی آن نشسته است، سست و لرزان می کند چرا که این همه مکافات برای فعالان مدنی و سیاسی در عمل دولت روحانی را هم ضربه پذیر می کند.
به نظر می رسد جامعه مدنی ایران به سمت بلوغی می رود، بدون امید به قدرت حکومت ها اما با توجه به موضع حاکمان و کشمکش آنان،که باید هوشیارانه هم علم کش آزادی باشد و هم الم کش آن. نرگس هم یکی از آنان است.چنین کنشی در جامعه ای که دولت و حکومت قدرت بیش ازاندازه دارد و بر پول نفت سوار است و چند دهه به جامعه یاد داده شده است که دولت باید کاری انجام دهد، چندان ساده نیست اما از انجام چنین کنش مستقل وهوشیارانه هم گریزی نیست. پس فعالان مدنی و سیاسی باید علم کش و الم کش باشند اما این کار را باید به گونه ای انجام دهند که فعالیت مدنی و سیاسی برای دیگران کم هزینه گردد در غیر این صورت مردم به این فعالیت اقبال نشان نخواهند داد. این ویژگی را حکومت هم خوب می داند برای این است که کار را برای فعالان سخت می کند.
قاعده بر آن است که برای شروع کار به پیشتاز نیاز است اما آن پیشتازی راه گشا به سوی مقصود است که نیرو جلب کند. اما موفقیت به استقبال مردم و جامعه بستگی دارد؛ مردم هم در شرایطی به ایده ای لبخند می زنند که اعتماد و امید و امکان دستاورد در آن ببینند.پس علم کشی مدنی باید در این راه و مسیر باشد.

۷۰ سرباز رژیم در ادلب کشته شد

۷۰ سرباز رژیم در ادلب کشته شد

۷۰ سرباز رژیم در ادلب کشته شد
۷۰ سرباز رژیم در ادلب کشته شد



در درگیری نیروهای وابسته به ارتش فتح مخالفین سوریه با سربازان رژیم ۷۰ سرباز که در بین آنها شبه نظامیان حزب الله نیز بودند کشته شدند

۷۰ سرباز رژیم در ادلب کشته شد. 
در درگیری نیروهای وابسته به ارتش فتح مخالفین سوریه با سربازان رژیم که در صدد شکستن محاصره مجتمع بیمارستانی وطن در شهرستان جسرالشغور ادلب بودند، ۷۰ سرباز که در بین آنها شبه نظامیان حزب الله نیز بودند کشته شدند. 
مخالفین اعلام کردند ۴ تانک و شمار زیادی خودروی نظامی متعلق به نیروهای اسد را که از روستاهای کفر، کرکور و فریک در حال پیشروی به جسرالشغور بودند را امحا کرده اند. 
گروه های مخالف با نام ارتش فتح در ماه آوریل به ادلب حمله ترتیب داده و کنترل مرکز شهر را در دست گرفته بودند. 
نزدیک به ۲۵۰ سرباز وابسته به اسد نیز به مجتمع بیمارستانی وطن که از ۴ سال گذشته تاکنون به عنوان قرارگاه مورد استفاده قرار می گیرد پناه برده بودند. 

فعالان مدنی کردستان خواستار پیوستن خلق به ٧ روزانه‌ی مهاباد هستند

فعالان مدنی کردستان خواستار پیوستن خلق به ٧ روزانه‌ی مهاباد هستند


فعالان مدنی کردستان خواستار پیوستن خلق به ٧ روزانه‌ی مهاباد هستندآژانس کُردپا: شماری از فعالان سیاسی و مدنی کُردستان، در فراخوانی مردم کُردستان را به برگزاری اعتصاب سراسری فراخواندند.

به گزارش آژانس خبررسانی کُردپا، شماری از فعالان سیاسی و مدنی کردستان، طی فراخوانی جهت حمایت از بازداشت‌شدگان حرکت‌های اعتراضی اخیر مهاباد و دیگر شهرهای کردستان، روز پنج‌شنبه بیست و چهارم اردیبهشت‌ماه، را روز اعتصاب سراسری در کُردستان اعلام کردند.

یکی از سازمان دهندگان این اقدام در تماسی تلفنی به آژانس خبررسانی کُردپا اعلام کرد: یکی از هدف‌های ما جلب توجه اذهان عمومی داخلی و خارجی به صلح‌طلب بودن ملت کُرد است

در این فراخوان آمده است: ما جمعی از فعالین مدنی در تمامی شهرهای کوردستان، از تمامی خلق کورد خواستاریم تا در روز پنج‌شنبە بیست و چهارم اردیبهشت‌ماه و در ٧ روزانه خیزش مردمی مهاباد، در اعتراض به رژیم جمهوری اسلامی ایران، به اعتصاب عمومی کردستان پیوسته و با تعطیلی بازارها در این اقدام آزادیخواهانه سهیم و همگام شوند.
26520.jpg
متن کامل این فراخوان که در اختیار آژانس خبررسانی کُردپا قرار گرفته، عینا درپی می‌آید:

در هفت روزانه‌ی مقاومت کوردستان در برابر حاکمیت سرکوبگر همگام شوید
هم‌زمان با هفتمین روز خیزش مردمی مهاباد و در زمانی که رژیم ضد خلق جمهوری اسلامی، تمامی قوا و نیروی خود را در جهت سرکوب ملت کورد در این کارزار آزادیخواهانه به کار گمارده و کوردستان را ملیتیاریزە کرده است، ما جمعی از فعالین مدنی در تمامی شهرهای کوردستان، از تمامی خلق کورد خواستاریم تا در روز پنج‌شنبە بیست و چهارم اردیبهشت‌ماه و در ٧ روزانه خیزش مردمی مهاباد، در اعتراض به رژیم جمهوری اسلامی ایران، به اعتصاب عمومی کردستان پیوسته و با تعطیلی بازارها در این اقدام آزادیخواهانه سهیم و همگام شوند.

با این حرکت اعتراضی و مدنی، ضمن مطالبه‌ی آزادی بازداشت‌شدگان اعتراضات کردستان، به مانعی مبدل می‌شویم تا نیروهای سرکوبگر رژیم که خود را برای کشتار و ضرب و شتم آزادیخواهان سازماندهی کرده بودند، از وقاحت خود باز بمانند.

ما همچون جمعی از فعالان سیاسی و مدنی در کردستان، از تمامی سازمان‌ها و نهادهای بین‌الملی و حقوق بشری تقاضا داریم تا نسبت به کشتار، سرکوب و تبعیضات سیستماتیک رژیم ایران در کوردستان، بلوچستان و عربستان ایران سکوت نکرده و ضمن محکوم کردن آن، از ملت کورد و دیگر ملیت‌های تحت ستم ایران دفاع کنند.

همچنین خواستاریم تا تمامی زندانیان سیاسی و روزنامه‌نگاران از اسارت در زندان‌های رژیم ایران رها شوند.

جمعی از فعالان سیاسی و مدنی کوردستان

۶ میلیون هکتار از جنگل‌های کشور در۴۰ سال گذشته نابود شده است

۶ میلیون هکتار از جنگل‌های کشور در۴۰ سال گذشته نابود شده است

مدیرکل دفتر زیستگاهها و امورمناطق سازمان محیط زیست با اعلام خبر تشکیل کارگرونه مشترک « صیانت از جنگل ها» با سازمان جنگل ها و مراتع، گفت: پژوهش ها نشان می دهد در چهار دهه گذشته وسعت جنگل های کشور از ۱۸ میلیون هکتار به ۱۲ میلیون هکتار رسیده است.
حمید گشتاسب میگونی از تشکیل کارگروه مشترک با سازمان جنگل ها و مراتع با عنوان« صیانت از جنگل ها» اذعان کرد: در این کارگروه مدیران هر دو سازمان و نیز اساتید دانشگاهی حضور دارند تا برنامه ریزی های مربوط به حفظ و بهره برداری منطقی از جنگل ها در قالب این کارگروه صورت گیرد.

 تغییر کاربری؛ نخستین دلیل تخریب جنگل ها
تغییر کاربری ها برای استفاده های مختلف همانند توسعه اراضی کشاورزی، ویلاسازی و طرح های توسعه صورت می گیرد که البته طرح های توسعه بدون هماهنگی با دستگاه های متولی برای جاده سازی یا فعالیت توسعه ای در دورن جنگل انجام می شود.
مدیرکل دفتر زیستگاهها و امورمناطق سازمان محیط زیست با تاکید بر این که آمار رسمی برای نابودی جنگل ها در ۱۰ سال گذشته در دست نیست، گفت: اما پژوهش های صورت گرفته بیانگر این امر است که در هر ثانیه ۳۵۰ متر مکعب جنگل و مرتع در ایران از دست می رود.
 تخریب ۶ میلیون هکتار جنگل در چهار دهه
گشتاسب میگونی افزود: با در نظر گرفتن این آمار می توان گفت جنگل های کشور از چهار دهه گذشته تا کنون از ۱۸ میلیون هکتار به ۱۲ میلیون هکتار کاهش یافته است.
 حجم بالای تخریب جنگل های شمالی در مازندران
وی با اشاره به گستره جنگل ها در استان های شمالی گفت: به نظر می رسد روند تخریب جنگل ها در استان مازندران از میان جنگل های شمال بیشتر از سایر جنگل ها باشد.
 معیشت؛ دلیل فراوانی تخریب جنگل در زاگرس مرکزی
گشتاسب میگونی با اشاره به پروژه بین المللی سازمان محیط زیست برای جنگل های زاگرس مرکزی خاطرنشان کرد: در این منطقه به دلیل تامین نیازهای اقتصادی و معیشت مردم و نیز تعداد جمعیت ساکن در این منطقه روند شدیدتری را در تخریب جنگل ها داریم.

وی افزود: با اجرای آمایش سرزمین می توان فهمید که در چه مکان هایی امکان سرمایه گذاری و حضور صنعت وجود ندارد. لذا اجازه شکل گیری صنعت را نمی دهیم تا بهره برداری پایدار و خردمندانه صورت می گیرد.



محمد ملکی در راه اوین

 محمد ملکی در راه اوین

malaki
محمد ملکی فعال دیرپای سیاسی و رئیس دانشگاه تهران در اوایل انقلاب اسلامی تحصن خود را جلوی زندان اوین در اعتراض به بازداشت نرگس محمدی آغاز کرده است.
در این عکس وی در حال عزیمت به سوی محل تحصن مشاهده می شود.
نرگس محمدی نایب رئیس کانون مدافعان حقوق بشر به مدت یک هفته است بازداشت و به بند زنان زندان اوین منتقل شده است.

فرزند فروشی و روزگار تلخ زنانی در شمال ایران

یک خانه که «خانه» نیست. یک دختر چهارساله که برای بازی در زمین خیس از باران، جز سنگ، چیز دیگری نمی‌شناسد. یک پسر ۱۰ ساله که هر روز برای وارد شدن به خانه‌ای که خانه نیست، باید مراقب مار درازی باشد که هم‌خانه جدیدشان شده. یک مادر ۲۲ ساله که خانه نیست؛ رفته پی مواد و «کار». یک پدر ۳۰ ساله که کمپ است با جیبی که مخدر‌ها سال‌هاست در آن لانه کرده‌اند.
یک زندگی، که «زندگی» نیست؛ زیر این باران تند ظهرگاهی، با این هوای سرد، در محله «نوبنیاد»، زیر نگاه ماموران پلیسی که پدر را همین چند وقت پیش گرفته اند و برده‌اند.
 
در حاشیه ساری، مرکز یکی از پرجمعیت‌ترین استان‌های شمالی ایران، محله‌هایی هست که به سرتاسر ایران «آدم» صادر می‌کنند، به انواع و اقسام؛ معتاد، گدا، دزد، کارگر جنسی. «نوبنیاد» که قبلا آن را «جانبازان» می‌گفتند، یکی از همین محله‌هاست و «سودابه» ی ۲۲ ساله که امروز از صبح بیرون رفته و هنوزنیامده، یکی از زنانی است که حالا مددکار‌ها او را یکی از آسیب دیده‌ترین زنان «نوبنیاد» می‌دانند.
 
«محمد» ۱۰ ساله و «شکوفه» چهارساله که کنار خط آهن گرگان – تهران که محله را از جاده ساری – قائمشهر جدا می‌کند، بازی می‌کنند، بچه‌های «سودابه»‌اند. باران تند می‌بارد و آنها در هوایی که نه زیاد گرم است و نه خیلی سرد، دور درخت‌هایی با برگ‌های تازه می‌گردند و علف‌هایی را زیر پا له می‌کنند که بهار تازه برایشان آورده. وسیله بازی آنها سنگ است؛ سنگ‌های ریز، سنگ‌های درشت. به هم پرت می‌کنند و ترسی از آن ندارند. یکی به سر می‌خورد، یکی به پا و بعد که دردشان می‌آید، فحش‌های ریز و درشت راه‌شان را از دهانشان باز می‌کند.
 
«عمو میلاد» را که عموی تازه آنهاست و مددکار جمعیت امام‌علی(ع) ساری وقتی می‌بینند که دیگر دمپایی‌هایشان بین گِل‌های کنار خط آهن گم شده. با پای برهنه از سر و کول او بالا می‌روند، به او به نشانه بازی، سنگ می‌زنند و پا‌هایش را نیشگون می‌گیرند. بازی بچه‌های «نوبنیاد» سخت است؛ بازی‌هایی که زور زیادی می‌خواهد. «محمد» با آن لباس سفیدی که باران و گِل، چرکش کرده و «شکوفه» با آن پاهای برهنه‌ای که هم روی سنگ می‌رود هم خرده‌شیشه‌های روی زمین، می‌گویند مادرشان خانه نیست و باید در خانه منتظرش ماند.

خانه آن‌ها، یک مربع است با دیوارهای بلوکی که یک باغچه کوچک آن را از جاده خاکی روبه‌رویش جدا می‌کند؛ باغچه‌ای که «محمد» همین دیروز یک مار دراز را در آن دیده و با ترس جایش را نشان می‌دهد. «همین جا بود. تا اومدم یکی رو صدا کنم بکشدش، در رفت. خیلی دراز بود.»
 
بعد از باغچه چند پله سیمانی هست که حیاط را به خانه می‌رساند؛ خانه که نه، یک اتاق ۹ متری کوچک که نه در دارد، نه پنجره؛ یک سوراخ بزرگ که پرده کثیف بلندی آن را پوشانده، تنها راه نفس «سودابه» و دو بچه‌اش است. اتاق، آب و برق و گاز ندارد و بو همه جا را برداشته. بو بیشتر از مدفوع سگی می‌آید که اسمش را «پاپی» گذاشته‌اند و دراز به دراز روبه‌روی در خوابیده و حال پارس کردن هم ندارد.

هنوز از «سودابه» خبری نیست. آنها کف اتاق یک موکت انداخته‌اند که رویش شیشه خرده‌های بازمانده از شیشه مربا که همین چند دقیقه پیش «شکوفه» آن را به دیوار زده و خرده کرده، ریخته است. «محمد» و «شکوفه» روی خرده شیشه‌ها می‌دوند و بازی می‌کنند. شکوفه با میله آهنی «عمو میلاد» را می‌زند و با چاقو پشتش را خط می‌اندازد. می‌گوید «با چاقو می‌زنم تا خون بیاد.»

بعد «محمد» است که اتاق را جارو می‌کند و تعارف می‌کند که «خاله بفرمایید داخل» کنار رختخواب‌های دزدی، ظرف‌های یک بار مصرف غذا، خرده نان‌های خشک و البته بوی تندی که ماندن را سخت می‌کند، باید جایی پیدا کرد برای نشستن. هنوز چیزی نگذشته که مسئول بسیج محله و مامورهای پلیس می‌رسندد؛ آمده‌اند ببینند این‌جا چه خبر است. مامور سگ را که می‌بیند می‌گوید «چرا اینها سگ نگه می‌دارند، سگ نجس است» و بعد «عمو میلاد» می‌گوید وقت رفتن است.

آنها مشکوک شده‌اند به ورود غریبه‌ها در محل، آن هم زیر این باران تند که بی‌امان می‌بارد و ابر‌ها صدای غرششان، «نوبنیاد» را پر کرده. همینجاست که «سودابه» کم‌کم از راه می‌رسد.
 
زن لاغراندام سبزه‌ای که یک دندان جلو ندارد و یک ظرف ماکارونی رنگ و رو رفته در دست دارد. «سودابه» یکی از معروف‌ترین زنان «نوبنیاد» است. زنی که در ۱۳ سالگی با «عبدالله» ازدواج کرد، شش بار حامله شد، دو بار بچه‌هایش را سقط کرد، دو بچه‌اش را فروخت و یکی را داد که بهزیستی ببرد.

«عبدالله»، شوهر سودابه را هفته پیش همین مامور‌ها با مواد گرفته‌اند و به کمپ فرستاده‌اند. مامور خودش این را در مقابل نگاه‌های شکوفه و محمد می‌گوید: «با خودش مواد داشت، فرستادیمش کمپ» «سودابه» هنوز نیامده، شروع می‌کند به حرف زدن.

از خانواده‌اش می‌گوید که تهرانند و از وقتی او و «عبدالله» معتاد شده‌اند، به آنها سر نمی‌زنند: «خواهرشوهرام هم ساری ان، وضعشون هم خوبه ولی هروقت عبدالله ترک می‌کنه، به خونه شون راهش می‌دن».
 
سودابه برای بچه‌هایش از مرکز گذری کاهش آسیب DIC یک ظرف ماکارونی آورده ولی آنها با همه گرسنگی‌شان، به آن لب نمی‌زنند.

«شکوفه» نداشتن قاشق را بهانه می‌کند و «محمد» راستش را دور از چشم مادرش و در گوشی می‌گوید: «من از اینا نمی‌خورم، اینارو می‌دن به معتادا، خوشمزه نیست.» او به مادر معتادش می‌خندد. او مادر معتادش را دوست ندارد.  «سودابه» که حالا بین زنان معتاد «نوبنیاد» یکی از‌‌ همان زنانی است که نه یک بار، دو بار بچه‌اش را فروخته، یک چوب دستش گرفته و تند تند راه می‌رود. عصبانی است.

می‌گوید «سوگند»، «شکوفه» را برده گدایی. می‌گوید خودش بچه‌هایش را نمی‌برد گدایی، اما بقیه آنها را کتک می‌زنند و می‌برند. به همین دلیل است که چند ماه پیش، وقتی برای اولین بار «عبدالله»، پدرش را گرفتند و به کمپ بردند، «محمد» طاقتش تمام شد و به مادرش گفت که می‌خواهد برود بهزیستی، چون بچه‌ها او را می‌زنند و به گدایی می‌برند. «سودابه» که یک دامن بلند پاره پوشیده و ناخن‌های پا‌هایش که سیاهند و رمق ندارند، از زیر آن پیداست، در جاده خاکی اصلی «نوبنیاد» خانه قبلی‌اش را نشان می‌دهد که یک چهاردیواری دو در دو متر بوده «توی خونه‌مون راحت زندگی می‌کردیم، اومدن بولدوزر انداختن، خرابش کردن. شوهرم هم توی خونه بود اون موقع. خونه زندگی داشتم، اثاث داشتم.» آنها سه روز است که به خانه جدید آمده‌اند. بعد از آن‌که خانه‌شان خراب شد، به یک چهاردیواری بی‌در و پیکر رفتند که آن‌جا هم نه آب داشت، نه برق نه گاز. «سودابه» و بچه‌هایش چند هفته‌ای آن‌جا ماندند تا این‌که تصمیم گرفتند از آن‌جا به خرابه دیگری بروند چون «صاحب آن چهاردیواری بی‌تربیت بود.» این را «سودابه» می‌گوید؛ از مردی که از نبودن «عبدالله» سوءاستفاده کرده و او را اذیت می‌کرده است.

او نمی‌داند بچه‌هایش چندسالشان است؛ «شکوفه» را دو ساله می‌داند و «محمد» را ۱۰ ساله. باید کمی زمان بگذرد تا برسیم به موضوع اصلی. به سه فرزند دیگر «سودابه» که حالا دیگر نیستند. یکی از بچه‌هایش را بهزیستی برده و دو تای دیگر را «از بغلش گرفته و برده‌اند.» حالا هنوز از آن روز که طلبکارهای شوهرش آمدند و کوچک‌ترین بچه‌اش را با خود بردند، یک‌سال نگذشته.

«عبدالله» و «سودابه»، او را به ۴۰۰‌هزار تومان فروخته‌اند و کمی بعد از آن، یکی دیگر از بچه‌هایش را ۵۰۰‌هزار تومان.

«سودابه» حالا علاوه بر حسرت ندیدن بچه‌هایش، یک حسرت دیگر دارد؛ این‌که بلد نبوده آنها را به قیمت بالاتری بفروشد: «من که نمی‌دونستم. تا حالا بچه نفروخته بودم. می‌گن بچه بالای یه‌میلیون تومان قیمتشه، ولی ما ارزون دادیمشون رفتن.» او هیچ نشانی از بچه‌هایش ندارد. نمی‌داند کجا هستند. نمی‌داند پدر و مادرهای جدیدشان چه کسانی‌اند. نمی‌داند اصلا پدر و مادر دارند یا نه. «نمی‌دونم بچه‌هارو کجا بردن. شنیدم که می‌فروشنشون به خونواده‌هایی که بچه ندارن. تازه خیلی بالا‌تر از قیمتی که از ما خریدن؛ پنج شش میلیون. شنیدم که می‌برنشون تهران.»
 
 «سودابه» مثل بیشتر زنان هم‌محله‌ای‌اش معتاد است. خودش می‌گوید «چندسال تریاک می‌کشیده ولی الان تریاک‌های محل خراب شده و حالا شیشه و دوا می‌کشد.» حالا همین‌طور که زیر باران نم‌نم و روی علف‌های تازه بهاری راه می‌رود و پایش توی گِل گیر می‌کند، اخم‌هایش هم کم‌کم توی هم می‌رود.

با چوبی که توی دستش است، به در و دیوار می‌زند، تند تند راه می‌رود و یاد بچه‌هایی که دیگر کنارش نیستند، ذهنش را به هم می‌ریزد؛ به خاطر همین است که شروع می‌کند به گلایه کردن، از زمین و زمان: «اصن تقصیر ما نیست. ما‌ هزار بدبختی داریم، دلمون نیم خواست دیگه بدبخت مواد بشیم. به جای این‌که به ما بگن مواد نکشین، نذارن مواد وارد بشه. قانون اول باید جلوی اونا رو بگیره. ما چه گناهی کردیم. خانواده‌های ما شکارچی‌ان، با تفنگ نون می‌خوریم. حالا که تفنگامون رو هم ازمون گرفتن، می‌گن غیرقانونیه. بازم می‌گم خدا بزرگه. من الان خونه ندارم، خونه مو خراب کرده‌ن، دزدا به سیم کابل و پنجره‌ش هم رحم نکردن و بردن. ما نه موادفروشیم نه قاچاقچی، فقط مصرف داریم. ما از خدامونه که نجات پیدا کنیم. اون روز که عبدالله رو بردن، شکوفه و محمد داشتن خودشونو تیکه پاره می‌کردن. یه شوهر داشتم، اونم ازم گرفتن.»

و بعد اشک است که پشت سر هم می‌آید. یکی، دوتا، سه تا و صورت «سودابه» را اشک‌ها برمی دارند:  «عبدالله رو که بردن، رفتم یه چهاردیواری کرایه کردم، صاحبش دم به دقیقه می‌اومد می‌گفت یا کرایه رو زیاد کن یا یه طوری به من حال بده.» و گریه امان نمی‌دهد. گریه می‌کند و می‌گوید بیا برویم خانه «مریم» و حالا دیگر می‌توان دیوارهای نیمه کاره خانه «مریم» را از پشت اسکلت‌های خانه‌ها دید.

فروش بچه بین زنان آسیب‌دیده حاشیه ساری، دیگر تبدیل به یک موضوع جدی شده؛ این را «مهری خادمی» کار‌شناس ایدز اداره بهداشت استان مازندران می‌گوید.

او می‌گوید که ابتلا به اچ‌ ای وی (ایدز) هم در میان زنان معتاد باردار به‌ویژه در آمل رو به افزایش است. «حالا روی هم ۳۵۰ زن معتاد و کارگر جنسی در آمل و ساری به مراکز مشاوره بهزیستی می‌آیند و برای کنترل ایدز مشاوره می‌گیرند.

در دو‌ سال اخیر، سالی دو سه تا زن باردار اچ‌ آی وی(ایدز) شناسایی می‌شوند. فروش کودکان بین این زنان یک مسأله جدی است، به‌ویژه بین کارگران جنسی که خیلی جذاب نیستند و مشتری زیادی ندارند. آنها شیشه می‌کشند و باردار می‌شوند تا بتوانند جنین‌شان را بفروشند و بتوانند درآمد داشته باشند. از طرف دیگر در مناطق حاشیه‌ای ساری و آمل دلال‌هایی هستند که این زنان را ترغیب می‌کنند که بچه‌دار شوند و سود هنگفتی دارند. من یک بار از یکی از این دلال‌ها درباره درآمدشان پرسیدم و او گفت که حدود هفت هشت‌میلیون برای هر بچه به او می‌رسد. حالا این‌که چقدر بچه‌ها را از آنها می‌خرند متفاوت است و دقیق مشخص نیست».
 
مریم، ۳۰ ساله، تنها در خانه
«سودابه» با «مریم» دوست است. به او سلام می‌کند و می‌رود، انگار گوشش زنگ خورده باشد که این اطراف مواد پیدا می‌شود. «مریم»، زن ۳۰ ساله‌ای که چند خانه آن طرف‌تر در یک خانه ۱۲ متری در محله «نوبنیاد» ساری با یک حیاط کوچک که رفت و آمد به آن آسان است، زندگی می‌کند. «مهرانه» و «سوگند» نام بچه‌هایش است؛ بچه‌هایی که البته اولی دیگر این‌جا نیست و دومی اطراف خانه بازی می‌کند. آب را گذاشته روی بخاری برقی که جوش بیاید و بخورد. این ناهار امروزش است. چیزی ندارد که بخورد. چایی و قوری هم ندارد. می‌گوید هیچی ندارم. قوز کرده، دست‌هایش به هم گرده خورده، خمار است و دنبال سیگار می‌گردد. خودش می‌گوید خمار نیست.

می‌گوید مواد باشد، می‌کشد، نباشد نمی‌کشد. «خودمو زیاد وابسته نکردم به مواد. بقیه هرطور که باشد، موادشونو تهیه می‌کنن ولی من نه. من اینجوری نیستم.» اما حال امروزش، چیز دیگری می‌گوید. او دو روز است که غذا نخورده و سیگار همدمش بوده است. روسری سبزش را می‌کشد جلو، می‌دهد عقب و می‌گوید خیلی خوشگل بودم، خیلی. «من این شکلی بودم؟ نه. آن‌قدر خوشگل بودم که باورتون نمی‌شه.» و بعد آلبوم عکس عروسی‌اش را از پشت رختخواب‌ها بیرون می‌کشد.

آلبوم عکس چهار ورقه‌ای رنگ و رو رفته‌ای که دو عکس از نامزدی و دو عکس از عروسی او را در خودش قایم کرده؛ آن روزهای خوب «مریم» و «مهران» را. «ببین این‌جا چقدر قشنگم. عکسا بیشتر از اینا بود، همه شو خواهرشوهرم گرفت ازم.»‌‌ همان خواهرشوهری که نخستین‌بار با او دم به مواد زد و بعد با شوهرش ادامه داد. «مریم» راست می‌گوید. او در عکس‌های عروسی‌اش، زیباست. زنی با ابروهای بلند، گونه‌های کشیده، چشم‌های درشت و لبی سرخ. مو‌هایش را مش کرده و بالای سرش درست کرده‌اند.

تور عروسی هم هست و نگاهی که «مهران» به او می‌کند و سری که «مریم» به نشانه خجالت در یکی از عکس‌ها به زمین انداخته. آن روز‌ها حالا رفته‌اند. ۱۵‌سال گذشته. خانواده‌شان چهارنفره شده؛ البته تا همین دو ماه پیش. قبل از آن‌که مامور‌ها «مهران» را با خود ببرند و مددکارهای بهزیستی، «مهرانه» را. «مریم» ۱۵ ساله بود که ازدواج کرد و شوهرش که پسرخاله‌اش است، حالا دو ماهی می‌شود که کمپ است. مامور‌ها او را با مواد گرفته‌اند.
 
دو ماه پیش ۱۵ مرد را از محله گرفتند و شوهر مریم یکی از آنها بود. شوهرش قبل این‌که به کمپ برود، ضایعات جمع می‌کرد. «توی این دو ماه یه بار رفتم که ببینمش، ۳۰ تومن فقط کرایه ماشین دادم تا کمپ ولی راهم ندادن، گفتن باید صبح بیای. دنیا روی سرم خرابه ولی خونه نیست. می‌گن چون معتاد بودم ازم گرفتنش. شاید راست می‌گن. شاید تو خونه مردم خوشبخت باشه، راحت باشه.» «مهرانه»، دخترش را هم بهزیستی به تازگی برده.

دلیلش را درست به او نگفته‌اند یا گفته‌اند و او یادش نیست. آنطور که «مریم» می‌گوید وقتی در خیابان‌ها درحال گدایی بوده، ماموران شهرداری او را گرفته و تحویل بهزیستی داده‌اند. غصه حالای او شده مهرانه که نیست و او نمی‌تواند برش گرداند: «آنقدر غم و غصه دارم که دلم پر خونه. اصلا نمی‌دونم کجاست، چیکار می‌کنه. پولم ندارم برم دنبالش بگردم و بینمش.» دارد حرف می‌زند که سودابه می‌آید. با هم طوری حرف می‌زنند که کسی نفهمد درباره مواد حرف می‌زنند.
 
مریم و سودابه امروز دست خالی مانده‌اند. پولی نیست برای خرید مواد. سیگار اما هست. از قبل گوشه و کنار خانه قایم کرده؛ سیگار سنگین، سیگار فیلتر قرمز: «من از این باریک‌ها نمی‌کشم. فقط فیلتر قرمز.» «محمد»، پسر سودابه هم حالا آمده.

نشسته کنار مریم و به دقت او را نگاه می‌کند. مادرش را می‌بیند که به «مریم» می‌گوید شاید امروز بتواند کمی «شیشه» جور کند و «مریم» را که می‌گوید شیشه نمی‌خواهد. «اگر دوا هست، جوریم.» «مریم» می‌گوید سودابه گدایی می‌رود و او نه.

«من روم نمی‌شه برم گدایی. اگه از گشنگی بمیرم هم، گدایی نمی‌رم. سودابه می‌ره، همه کاری می‌کنه. ولی من نمی‌رم. فامیل شوهرم یه کم کمکم می‌کنن، همون بسه». می‌گوید حالا که شوهرش نیست و مواد نیست و غذا نیست، او باز هم به کسی رو نداده که به خانه‌اش بیاید. «بعضیا هستن خونه ۱۰ نفر می‌رن، من نه خودم جایی می‌رم نه می‌ذارم کسی بیاد. هرچی تنها باشم برام بهتره. شبا که می‌خوابم به در خونه زنجیر می‌زنم.» او می‌گوید مردی را به خانه راه نمی‌دهد و در خانه را می‌زنند؛ مردی می‌آید داخل و چپ چپ نگاه می‌کند. مریم می‌گوید آشناست. آشنایی که البته فامیل نیست. «مریم» طوری نگاه می‌کند که یعنی دیگر وقت رفتن است. مرد حرف نمی‌زند؛ یک سلام کوتاه و خداحافظی کوتاه‌تر. در را «مریم» می‌بندد و مرد روی زمین می‌نشیند.
 
افسانه، ۴۰ ساله، محله «دباغ چال» آمل
شمالی‌ها حالا سال‌هاست که آمل را یکی از پرآسیب‌ترین شهر‌هایشان می‌دانند. شهری که محله‌های حاشیه‌ای‌اش، زنانی و مردانی دارد که معتادند، تن‌فروشند، بچه‌هایشان را می‌فروشند و از سرنوشت آنها بی‌خبرترینند. «افسانه» یکی از همین زن‌هاست؛ زنی که در محله «دباغ چال» آمل، جایی که خیلی‌ها با شنیدن نامش، لرز به تنشان می‌افتد، با شوهر معتادش زندگی می‌کند و تا به حال سه بار جنین سقط کرده است.

او در خانه‌ای که شبیه خانه نیست و دیوار‌هایش را مربع‌های کوچک سیمانی ساخته‌اند با سه بچه و شوهرش شب‌ها را صبح می‌کند. «افسانه» دو بار ازدواج کرده. از شوهر اولش سه بچه دارد.«طناز»، نام یکی از آنهاست؛ کودک دو ساله‌ای که با یک زن و مرد معتاد به شیشه که خانه‌شان نه برق دارد، نه آب، نه گاز و البته همین دیروز خانه‌شان را خراب کرده‌اند، زندگی می‌کند. حالا «افسانه» از راه رسیده و اعصاب حرف زدن ندارد. خیلی کوتاه از وضع بچه‌هایش حرف می‌زند.

درباره«طناز» می‌گوید: «دادمشون به اونا، باهاش گدایی می‌کنن. از دیروز خبری ندارم ازش. معلوم نیست کجا رفتن». سه فرزند او از شوهر جدیدش، «مرجان» و «مهسا» و «غلامرضا» با آنها زندگی می‌کنند. «مرجان» ۱۱ ساله بزگ‌ترین است و «مهسا»، چهارماهه، کوچک‌ترین. «غلامرضا» هم از مرجان کوچک‌تر و خانه است. «قدرت» در را که باز می‌کند، سرش را  از باران تند می‌دزدد. با اخم می‌گوید «افسانه» خانه نیست، رفته سر کار. «افسانه» و «مهسا»، دختر کوچک‌ترش ۱۰ دقیقه پیش از خانه رفته‌اند؛ دختر  چهارماهه‌ای که وقتی به دنیا آمد معتاد بود؛ اعتیاد را از مادرش به ارث برده بود.

پدرش همین طور که دستش را به در نگه داشته و اجازه نگاه کردن را به اتاق تاریکی که با بخاری نفتی گرم می‌شود، نمی‌دهد می‌گوید «مهسا» حالا دارد بهتر می‌شود چون شیر مادرش را نمی‌خورد. افسانه شیشه می‌کشد و هرویین. شوهرش می‌گوید خودش هم متادون می‌خورد و ضایعات جمع می‌کند.
 
«مهسا»ی معتاد را ۱۰ روز در بیمارستان خوابانده‌اند تا ترک کند. «مرجان» و «غلامرضا» هم از‌‌ همان اول معتاد بودند و او آنها را در خانه ترک داده است. «اون موقع جون داشتم، خودم ترک می‌کردم و بعدش بچه‌ها رو ترک می‌دادم ولی الان دیگه جون ندارم مهسا رو ترک بدم. به خاطر همینم مهسا ۱۰ روز بیمارستان بود. بهش مرفین می‌دادن چون وقتی به دنیا اومد حالش خیلی بد بود. بعد بیمارستان از بهزیستی اومدن و بردنش. مهسا دو هفته بهزیستی ساری بود. بعدش رفتیم دادستانی، جز زدیم تا حکم داد بچه رو بدن بهمون.» 
 
«مریم علی محمدی»، مدیر جمعیت امام علی ساری می‌گوید در‌سال ۹۴، ۲۵۹ زن آسیب دیده و معتاد در محله‌های حاشیه‌ای ساری مانند نوبنیاد و ترک محله شناسایی شده‌اند و از این تعداد، ۳۷ نفر باردارند:  «بر اساس نتایج پژوهش ما ۵۶‌درصد زنان بالای ۱۸‌سال این نمونه آماری نمونه سقط جنین داشته‌اند و ۲۷‌درصد آنها یک بار سقط جنین را تجربه کرده‌اند. ۲۰‌درصد زنان زیر ۱۸‌سال تجربه سقط جنین داشته و ۸۰‌درصد سقط جنین را تجربه نکرده‌اند. از طرف دیگر ۷۹‌درصد همسران زنان معتاد زیر ۱۸‌سال معتادند و از این تعداد ۳۷‌درصد تریاک، ۳. ۱‌درصد کراک، ۳. ۱ الکل، ۲۵‌درصد شیشه، ۴‌درصد کراک و ۹. ۴‌درصد سایر مواد مخدر را مصرف می‌کنند. ۲۵‌درصد همسران زنان معتاد بالای ۱۸‌سال هم اعتیاد نداشته و از ۷۵‌درصدی که معتادند، ۲۵‌درصد از این مردان تریاک، ۲۵‌درصد شیشه و ۲۵‌درصد سایر مواد مخدر را مصرف می‌کنند».

«مریم محمودی»، مددکار اجتماعی هم درباره مشکلات زنان معتاد باردار اینطور  می‌گوید: «ما موارد بسیاری را داشته‌ایم که زنان معتاد در محیط‌های آلوده زایمان می‌کنند و بعد از آن، افسردگی شدید آنها باعث شده که مادر مجبور شده نوزادش را بکشد.» 
 
از نظر او مهم‌ترین مشکل درحال حاضر برای مادران معتاد این است که هیچ کمپی برای حمایت از آنها و نگهداری کودکان معتاد در ایران وجود ندارد: «در زنان معتاد احتمال ابتلا به ایدز و هپاتیت بالاست و وقتی آنها باردار می‌شوند، هیچ جای ویژه‌ای وجود ندارد که به آنان رسیدگی کند. از طرف دیگر بچه‌هایی که از این زنان به دنیا می‌آیند، دچار آسیب‌های زیادی‌اند؛ نداشتن شناسنامه، سوء تغذیه، مشکلات درمانی، انتقال بیماری‌های مادر به کودک مانند ایدز و البته وجود نداشتن مرکز یا کمپی برای نگه داشتن کودکان معتاد و احتمال مرگ نوزادان در دوران جنینی.» «سودابه» و «مریم» و «افسانه» تنها نیستند.

محله‌های آنها پر از زنانی است که یا کودکانشان را سقط می‌کنند یا آن‌قدر «شیشه» می‌کشند که هرسال ناخواسته جنین‌های تازه میهمان بدن‌هایشان می‌شود. بیماری‌های مختلف هم برای زنان و مردان این محله‌ها البته به جاست؛ تعداد زیادی از زنان و مردان محله‌های حاشیه‌ای آمل «ایدز» دارند و آمارهای غیررسمی اورژانس اجتماعی ساری از ابتلای ٥٠‌درصد مردان محله «نوبنیاد» ساری خبر می‌دهند. دلالی و خرده‌فروشی مواد و حاملگی و فروش مواد در سرنوشت این زنان و مردان است. 

منبع: روزنامه شهروند