lundi 16 juin 2014

تخریب محیط زیست در شالمن رود (گیلان)
























غلامرضا مکعیان معروف به رضا ملک، از مدیران سا بق وزارت اطلاعات است که پس از ۱۳ سال از زندان آزاد شده است. درباره علل بازداشت او صحبت‌های زیادی مطرح می‌شود؛ از انتشار فیلم‌های بازجویی همسر سعید امامی تا افشای اسناد محرمانه


قتل های زنجیره ای به روایت مدیر سابق وزارت اطلاعات


غلامرضا مکعیان معروف به رضا ملک، از مدیران سا بق وزارت اطلاعات است که پس از ۱۳ سال از زندان آزاد شده است. درباره علل بازداشت او صحبت‌های زیادی مطرح می‌شود؛ از انتشار فیلم‌های بازجویی همسر سعید امامی تا افشای اسناد محرمانه و جزوه‌هایی درباره قتل‌های زنجیره‌ای و.. سراغ او رفته‌ام تا از خود او بپرسم به چه دلیل بازداشت شد و در زندان چه بر او گذشت.

شما به ۴ سال حبس تعزیری محکوم شده بودید اما بیش از ۱۳ سال در زندان بودید، ممکن است توضیح دهید چرا شما را با پایان حکمتان آزاد نکردند؟
بله پرینت زندان نیز موید ۴ سال حبس است، ولی تا تاریخ اول اردیبهشت ۹۰ و بدون هیچ دلیل و استنادی مرا در زندان نگاه داشتند. به عبارت بهتر حاکمان بر قوانین دست ساخت خود سرگین می‌پاشند؛ یعنی بر دهان قانون گذارانشان. یعنی ۶ سال بدون حکم.

گفتید تا اول اردیبهشت ۹۰ بدون هیچ دلیل و حکمی در زندان نگه‌تان داشتند. بعد از آن چطور؟ شما در این تاریخ هم آزاد نشدید.
 در این تاریخ یعنی بهار ۹۰ که شش سال مرا اضافه نگه داشته بودند، شعبه ۱۰ بیدادگاه انقلاب و متعاقب آن شعبه ۵۴ تجدید نظر با دفاعیه دکتر سلطانی برایم حکم برائت صادر کرد که البته وزارت اطلاعات و دادستانی اعتراض کردند و شعبه ۲۸ حکم یک سال حبس و ۵۰ ضربه شلاق را صادر کرد، و با توجه به اینکه رییس شعبه۵۴ تجدید نظر تغییر کرده بود این حکم تایید شد. جالب اینجاست؛ آن روز که لایحه‌ ی غیر قانونی بودن این حکم در شعبه ۲۸ از طرف دکتر سلطانی به بیدادگاه انقلاب آورده شده بود تا به پرونده الصاق شود، بدون آنکه لایحه را از ایشان اخذ کنند دکتر سلطانی را به دادسرای اوین احاله دادند و دستگیر می‌کنند.

این یکسال حبس و ۵۰ ضربه شلاق برای چه بود؟
این یک سال حبس و ۵۰ ضربه شلاق به خاطر تهیه فیلم در سلول‌های ۲۰۹ ودر زیر شکنجه صادر گردید که به عنوان دادخواهی برای دبیر کل محترم سازمان ملل ارسال شده بود؛ که ذره‌ای بود از خروار‌ها ظلم وجنایت. متعاقبا پس از یک سال از صدور این حکم در روز ۲۷ فروردین ۹۱ و در حالیکه مرا به زیر زمین دادسرای اوین برده بودند و نامه آزادی نیز در دست سرباز همراهم بود، رئیس اجرای احکام، شلاق را به دست مجری آن داد و گفت بزن تا آدم شود. سناریوی من این بود که با هر ضربه شلاق یک بار مرگ بر خامنه‌ای شکنجه گر بگویم و این چنین کردم. با هر ضربه فریاد، بلند‌تر می‌شد. صحن داد سرا یک پارچه از فریاد مرگ بر خامنه‌ای شکنجه گر پر گردید. فریاد‌هایی که تا مغز استخوان مزدوران نشست یعنی ۵۰مرگ و نفرین با ۵۰ ضربه شلاق. در طول آن ۳ بار از حال رفتم و مجبور شدند آب به رویم بریزند تا دوباره آماده شوم. ولی هر بار فریاد‌های ضد یزید و ضد معاویه وضد دیکتاتور، که در واقع یک نفرین محسوب می‌شد بلندو بلند‌تر می‌شد. طی یک صورت جلسه همه‌ جلادان تایید کردند که یزید زمان را با تمامی یال وکوپالش یک تنه به زیر کشیده‌ام. در ادامه آن‌ها بجای آزادی، قصد داشتند مرا به ۲۰۹ یا ۲۴۰ بفرستند ولی خبر طی چند دقیقه به بیرون درز کرد و روی آنتن‌ها نشست، که من در همینجا از خانواده بزرگ حقوق بشر کمال تشکر و امتنان را دارم. این حمایت‌ها سبب شد تا مجددا مرا بجای قبلی یعنی سالن ۲ اندرزگاه ۷ بازگردانند. هرچند طی این ۳۶ ساعت بسیار مورد آزار و اذیت معاون زندان، یعنی مومنی قرار گرفتم. اما شدت ضربات، خون و زخم و سیاهی پشتم چنان بود که زندانیان را به تعجب واداشته بود زیرا شلاق ظلم، تعزیری بود و نه حد. حتی رییس بند ۷ یعنی عباسی که سابقه ۳۰ ساله جنایت‌های فراوانی دارد با دیدن این زخم‌ها عصبانی شد، و داد سرا را به باد فحاشی‌های رکیک گرفت. نهایتا ۲ ماه طول کشید تا با استفاده از روغن زیتون آثار شلاق از بین رفت. مدتی بعد دوباره مرا به شعبه ۲۸ مقیسه بردند و این خبیث به خاطر ۵۰ فقره نفرین به یزید زمان ۲ سال حبس برایم برید. امیدوارم این ملعون به خاطر هزاران جنایتش توسط محافظینش به جهنم فرستاده شود.

و بالاخره فروردین ماه امسال آزاد شدید.
 با تقویم زندان ۱۶ فروردین ۹۳ روز آزادی من بود. ولی برای متفرق کردن دوستان واقوام از مقابل زندان و به دلایل ضد بشری، رژیم ترسو با دو روز تاخیر مرا در ساعت ۷: ۳۰ شب از زندان ترخیص نمود.

آقای ملک شما از مدیران وزارت اطلاعات بودید. ممکن است توضیح دهید در وزارت اطلاعات چه می‌کردید؟
من از نیرو‌های به اصطلاح اطلاعاتی سپاه بودم. ورودم به سپاه ابتدای سال ۵۹ است. پیش از آن به علت مجروحیت و عوارض آنکه در زمان به اصطلاح انقلاب حادث شده بود منتظر الخدمت بودم تا پس از بهبودی، رسما وارد سپاه شوم. به همین دلیل با‌‌ همان بدن مجروح و عصا به دست، یک سالی را در روستا‌ها، چه در منطقهٔ سیاهکل و چه در اطراف مس کرمان در خدمت روستاییان بودم. مدت قابل توجهی نیز در زمان‌های مختلف و در طول جنگ به عناوین مختلف در جبهه حضور داشتم. در بدو تشکیل وزارت اطلاعات، این نیرو‌های اطلاعات سپاه و نخست وزیری بودند که وزارت را راه اندازی کرده اند- اطلاعات سپاه در آن مقطع هنوز امتحانش را پس نداده بود. آن مقطع هنوز این جنایت‌های امروز وخباثت‌ها را از خود بروز نداده بود. شاید بتوان گفت هنوز جنایتکار بچه‌ای بود تا آنکه امروز عفریتی پیر و یکی از سرهای اژدهای هفت سر باشد. سپس اطلاعات کمیته‌ها و نیرو‌های دادستانی وارد وزارت شدند که بعد‌ها تمامی مشکلات وقتل‌ها و شکنجه‌ها و جنایات دستگاه وزارت اطلاعات را این نیرو‌ها سبب گشتند. در طول این سال‌ها وبعد از آن به علت آنکه مانند بسیاری افراد در بخش‌های بررسی وزارت بودم، کارم جمع آوری اطلاعات می‌دانی وتحقیقاتی ومطالعاتی در بخش‌های امنیتی و دادن تحلیل از شرایط در موضوعات بود. این تحلیل‌ها در قالب بولتن و تحلیل موضوعی و همچنین کتاب جهت مسئولین اعم از دستگاه خمینی، هاشمی و بعدا خامنه‌ای ارسال می‌شد. البته مدتی هم در جماران بودم. بد نیست خاطره‌ای بشنوید؛ به یاد دارم روزی مرحوم بازرگان با خمینی ملاقات داشت، که چند نفر با دادن شعار به او اهانت کردند، بازرگان هنوز آنجا بود که اطلاعیه خمینی مبنی بر اینکه هر کس به میهمانان من اهانت کند جایش در بیت نیست صادر شد. متعاقبا با آن چند نفر بر خورد کردیم. کار ما در وزارت به این معنا بود که ریز‌ترین مسایل و شاید ده‌ها و صد‌ها اخبار و آیتم‌های ریز و درشت را برای نگاشتن یک تحلیل صحیح و واقعی از شرایط به کار می‌بستیم. می‌خواهم بگویم، به همین دلیل همواره همه رئوس هرم حکومتی در جریان ریز‌ترین کژی‌های نیروهای امنیتی و دولتی و ارگانی قرار داشتند. هر چند ممکن بود برخی افراد در گلوگاه‌ها، گزینشی به بالا خوراک دهند. یکی از وظایف وزارت، انعکاس اخبار و اطلاعات صحیح به همراه آخرین تحلیل‌ها از شرایط موجود به رئوس حاکمیتی بود. این وظیفه در بخش‌های مختلف امنیت داخلی خارجی، بررسی و... در موضوعات مختلف صورت می‌گرفت و می‌گیرد، مثلا در خصوص زندان‌ها و عملکرد دستگاه‌های ذیربط پس از بررسی جامع و تحقیق می‌دانی وسیع در زمستان ۶۴ کتابی تحت عنوان زندان در جمهوری اسلامی نوشتم و برای خمینی و سران قوا و بسیاری سران ذیربط ارسال کردم. این کتاب بعد‌ها با مهر سری در کتاب خانه دانشکده وزارت اطلاعات در اختیار دانشجویان قرار گرفت. آنچه به طور عمده پس از بیان وضعیت زندان‌ها تا آن تاریخ بدان اهتمام ورزیدم، پیش بینی جامعه‌شناختی نتایح رفتار‌ها و عملکرد دستگاه‌ها در زندان و نقش ماندگار این ضعف‌ها در آیندهٔ جامعه بود. خلاصه کلام اینکه وضعیت امنیتی و غیر امنیتی جامعه امروز ناشی از عملکرد دیروز حاکمیت در زندان هاست، که در کتاب مزبور، ۳۰ سال پیش، پیش بینی شده بود. این کتاب با دستگیری من از کتاب خانه جمع آوری گردید.

درباره بازداشت شما حرف و حدیث و گمانه زنی زیادی مطرح است. برخی می‌گویند شما فیلم شکنجه همسر سعید امامی را منتشر کردید و برخی دیگر می‌گویند جزوه‌ای درباره قتل‌های زنجیره‌ای نوشته‌اید و به همین دلایل بازداشت شدید. خودتان بفرمایید چرا شما را بازداشت کردند؟
 در واقع وزارت اطلاعات همیشه جاده صاف کن جنایات دستگاه قضا بوده وهست. طی سال‌های اخیر، جاده صاف کن دیگری به نام سپاه هم وارد صحنه شده که به یقین از وزارت اطلاعات خشن‌تر و وحشی‌تر است. به عبارت دیگر برادر بزرگ‌تر، قلدر‌تر و خونریز‌تر. در مقطع زمانی پس از دوم خرداد که عده‌ای با تفکر اصلاح طلبی با استفاده از شرایط عاصی بودن جامعه علیه حاکمیت روی کار آمدند هم این اژدهای هفت سر زر و زور و تزویر بود که به قول خاتمی هر ۱۹ روز یک بحران آفرید. رهبر هم مترسک آن‌ها بود. در جریان قضیه قتل‌های زنجیره‌ای ابتدا تصمیم گرفتند تعدادی از اعضای وزارت اطلاعات از جمله سعید اسلامی (امامی) و همسرش را به زیر شکنجه ببرند. جنایت کاران که نیازی، رئیس وقت دادسرای نظامی وحاج احمد غدیریان، صحنه گردانان آن بودند توسط باز جویان و خون خوارانی از وزارت اطلاعات به زیر شکنجه برده شدند. پس از مدتی پیکر نیمه جان همسر سعید امامی در طبقه هفتم بیمارستان بقیه الله کشف شد، در حالی که از شدت شکنجه به زیر دیالیز برده شده بود. با کشف این زن، داستان تغییر کرد. داستان اینگونه طراحی شده بود که با فشار وشکنجه، زن سعید را به اعترافات غیره اخلاقی و غیره انسانی وادارنمایند. سپس مجبور به اتهام زنی به نیرو‌های اطلاعات سپاه سابق که هنوز به عنوان مانعی برای جنایات بیشتراژدهای هفت سر در وزارت اطلاعات حضور داشتند نمودند. این کودن‌ها و صحنه گردان‌ها می‌خواستند‌‌ همان گونه که از خمینی بیمار برای قتل عام سال ۶۷ امضا گرفتند، برای ۱۳۰ نفر از این نیرو‌ها هم که حاضر به همراهی باخشونت طلبان و فرقه موتلفه و همفکرانشان نشده بودند، پرونده بسیار سنگینی که در دادسرای نظامی و مشخصا توسط نیازی و جنایتکار دیگری بنام می‌ری بسته شده بود، توسط حاج احمد غدیریان که هرروز بایستی نمازش را با خامنه‌ای بجای می‌آورد تاییدیه و توشیح بگیرند. ۱۳۰ نفری که همراه بسیاری در‌‌ همان ابتدای تشکیل وزارت اطلاعات بصورت ماموریت از اطلاعات سپاه به وزارت منتقل شدند ولی در سال ۶۹ با بقیه حاضر به بازگشت به سپاه نشدند. به اذن خداوند، درست اندکی قبل از امضای این قتلنامه توسط خامنه‌ای، همسر مکرمه سعید پیدا شد. او در محیط مخفی بیمارستان، ایزوله کامل بود و تحت عنوان مجاهد خلق به علت شدت شکنجه زیر دیالیز درمان می‌شد. موضوع به اطلاع خاتمی رسید و او به سرعت و قبل از توشیح نزد خامنه‌ای رفت ولی خامنه‌ای به هیچ وجه نمی‌پذیرفت. به نظر می‌رسید ساده لوحی او سبب فریبش شده بود، لذا این سناریو را نیز واقعی می‌دانست ولی بالاخره قبول کرد تا مروی، معاون وقت رییس قوه نزد این زن به بیمارستان برود، البته با اکراه. چند روزی پی در پی مروی با این زن صحبت کرد و به او اطمینان و تامین داد، ولی به او گفته بودند بگوید: من مجاهدم و آمده‌ام ترور کنم. روز آخر به تعهد مروی اعتماد کرد و پرده از جنایات اسلام سنتی‌ها ودستگاه فاسد قضا واین فرقه شیاد برداشت ـ بعید نیست مروی که اندکی متفاوت عمل می‌کرد بعلت همین جنایات دق کرده و مرده باشد ـ برای خامنه‌ای افشا شد آنچه که باید می‌شد. آنچه که دیگران هزارانش را دیده بودند. فیلم‌های شکنجه نیز به طرقی به بیرون درز کرد. فیلم‌هایی که در اصل ضمیمه پرونده نزد خامنه‌ای بود ولی کپی آن در جای دیگری نگهداری می‌شد.

گفته می‌شود شما این فیلم‌ها را منتشر کردید و به همین دلیل هم بازداشت شدید.
این فیلم‌ها به طرقی منتشر شده بود اما قبل از انتشار این فیلم، کتاب ۳۰۰ صفحه‌ای این حقیر آماده پخش گردید. کتابی که پس از کوچک شدن فونت‌هایش به کتاب ۸۰ صفحه‌ای معروف گشت ودر اوایل بهار ۸۰ منتشر شد. این کتاب حامل صد‌ها و هزاران عملکرد و کیس جنایت کارانه بود. به ویژه پشت پرده تقلب‌های انتخاباتی. عنوان کتاب عدم مشروعیت و عدم مقبولیت رژیم نام داشت ولی به علت آنکه مسئله روز (قتل‌های زنجیره‌ای) بود به کتاب ۸۰ صفحه‌ای افشای قتل‌های زنجیره‌ای معروف گشت. البته بعد از انتشار این کتاب یکی از شکنجه گران همسر محترمه سعید امامی یعنی جواد آزاده، برای تحت الشعاع قرار دادن کتاب ۸۰ صفحه‌ای افشای قتل‌های زنجیره‌ای، کتابی به نام کتاب ۸۰ صفحه‌ای منتشر کرد ـ این کتاب با خباثت تمام و به دستور حفاظت فرماندهی کل قوا تهیه شد ـ در ادامه باید عرض کنم کتاب من در اختیار مدیران مسئول مطبوعات، مدیران سیاسی و اساتید دانشگاه اطلاعات، نمایندگان مجلس ششم و بسیاری از متفکران جامعه قرار گرفت. کتاب روی سایت خودم به نام سایت انگاره که در واقع نام انتشارات متعلق به خودم بود گذاشته شد. ولی طی ۲۴ ساعت توسط دادستانی و اطلاعات حذف و تابلوی ورود ممنوع روی سایت قرار گرفت اما بلافاصله روی سایت گویا نیوز نقش بست، لذا توصیه می‌کنم علاقه مندان از آرشیو سایت گویا آن را تهیه کنند. هر چند ۱۳ سال از آن روز گذشته است. پس از انتشار کتاب روی سایت، من همچنان در محل کار خود در وزارت اطلاعات حضور داشتم که حفاظت وزارت اطلاعات شرایطی فراهم کرد تا من متواری گردم. چون از دید و نظر آن‌ها این کتاب که غوغا و جنجالی نجومی در بین نیرو‌های امنیتی و حاکمیتی و نیرو‌های دولتی ایجاد کرده بود می‌بایستی خاستگاه و سر چشمه‌ای تشکیلاتی و عظیم داشته باشد. این اتفاق یعنی چاپ کتاب و تاسیس سایت مربوط به اوایل فروردین سال ۸۰ می‌شد. مدتی کوتاه از فرارم گذشت و تیم تعقیب و مراقبت بدون به دست آوردن نتیجه‌ای مرا دستگیر کرد. البته این کار را برای آن صورت داد که مدتی گذشته بود و آن‌ها مرا کاملا گم کرده بودند. طی این مدت مقابل منزل تمام اقوامم دوربین کار گذاشته بودند ولی اثری از من نبود تا اینکه به محض پیدا کردن من تیم تعقیب و مراقبت مجبور شد مرا دستگیر کند. در آن شب باز جویی و مباحثه نظری تا ساعت ۳ بامداد ادامه داشت ولی‌‌ همان شب ساعت ۴ صبح از زیر زمین ساختمان عراقی یعنی ساختمان حفاظت وزارت اطلاعات که در شرایط حفاظتی بسیار شدید امنیتی قراردارد متواری شدم. از فردا شروع به انتشار بیانیه‌های سری و به کلی سری نمودم. از جمله انفجار مرقد امام رضا و قتل ساختگی مهدی نحوی که حتی هاشمی رفسنجانی هم پشت صحنه‌اش را نمی‌دانست، اطلاع رسانی کردم. وزارت اطلاعات و دادستانی تمامی خانه‌های خود واقوامم را با دوربین تحت کنترل داشتند و تا حدود ۲ ماه از هر وسیله‌ای استفاده کردند. آن‌ها وابستگی من را به فرزندانم خوب می‌دانستند. لذا با گستاخی تمام به هر اقدامی دست می‌زدند. در پایان در حالی که گاردم را باز کرده بودم، در حضور فرزندانم به شکل بسیار وحشیانه‌ای دستگیر شدم، که نشان از عقده چند ماهه تعقیب بیهوده آنان داشت. آنان بلافاصله مرا به سلول ۷۶ بند ۲۰۹ انتقال دادند ومن نیز در اعتراض به ضرب و شتم اولیه دست به اعتصاب غذا زدم.

بازجویی‌های شما به چه صورتی بود؟ از‌‌ همان شیوه‌ای درباره شما استفاده می‌کردند که روی مته‌مان دیگر اعمال می‌شد؟
 بیش از پنجاه، شصت بار زیر باز جویی شدید قرار گرفتم ولی صحبت نکردم. تا نمایندگان مجلس ششم پس از چند ماه از دستگیری به دیدنم آمدند. آقایان خویینی و آقایی را در۲۰۹ ملاقات کردم. خبر شکنجه‌ها به مجلس درز کرده بود. چند روز قبل از آمدن آن‌ها من را از روی تخت شکنجه به جمع شش، هفت نفری بردند. مطالب زیادی طی چند روزنوشتم و به جناب خویینی دادم. خودم بعد‌ها شاهد ضربات سنگین شلاق بر بدن و جمجمه خویینی در ۲۰۹ بودم. ماموران می‌گفتند خامنه‌ای گفته حالش را جا بیاورید. در ادامه بعد از بردنم به بیدادگاه یعنی حدود چهار پنج ماه پس از بازداشت، یک روز سربازجویی به نام کریمی آمد. او جزو بازجویان دستگاه‌های امنیتی وابسته به معاونت حفاظت فرماندهی کل قوا مستقر در حفاظت وزارت اطلاعات بود. او یک روز به سراغم آمد و یک بسته دستنویس به قطر تقریبی ۲ بسته کاغذ A۴ به دستم داد و با عصبانیت گفت بخوان. من که عینکم در دسترس نبود، فقط مقداری از تیتر‌های آن را خواندم، تا آنکه پس از نیم ساعتی به او گفتم: نمی‌دانم این‌ها چیست. او گفت این‌ها پاسخ کتاب توست که توسط حفاظت نوشته شده. به او گفتم نمی‌دانم از کدام کتاب حرف می‌زنی و او باعصبانیت دست نوشته‌ها را گرفت و رفت. بعد‌ها یعنی یک سال ونیم پس از دستگیری‌ام در بیمارستان وزات اطلاعات در حالی که ۳۸ روز به شدت روان گردان می‌شدم برای فاز دادن، کتابی توسط یکی از اعضای قتل‌های زنجیره‌ای به نام رضا روشن به دستم رسید به نام «شنود اشباح». وقتی ساعتی تی‌تر‌ها و برخی مطالب آن را نگاه کردم مشاهده نمودم این کتاب قطور‌‌ همان دست نویسی است که باز جو به عنوان پاسخ کتاب ۸۰ صفحه‌ای قتل‌های زنجیره‌ای در بازجویی به من داد، کتاب را به فرد مزبور پس دادم و گفتم این کتاب توسط حفاظت نوشته شده و داستان را برای او باز گو کردم. اما بیدادگاه نظامی بدون وکیل و در جوی به شدت سنگین به من ۴ سال حبس داد، بی‌آنکه اجازه دفاع دهد و اجازه دهد من حکم و محتوای پرونده و یا کیفر خواست را بخوانم. اینجانیان طی چند ماه اول دستگیری من، به شدت سبب آزار اطرافیان، زن وفرزند، فامیل دور و نزدیک و به ویژه پدر و مادر پیرم شده بودند که این آزار برای برخی‌ها سال‌ها ادامه پیدا کرده بود. اطلاعات حتی دایی من را با چشم بند به سلول انفرادی برده بود تا شاید بتوانند مقابل یزید زمان خوش رقصی کند، ولی به اذن الله داغ خوش رقصی را با گرفتن هزینه کلان از این نا‌بخردان بر دلشان گذاردم. اطلاعات حتی از آزار همسر و فرزندان من نیز کوتاهی نکرد. با اینکه مخبر اطلاعات بود طی سال‌ها مطالبی را که شب‌ها در منزل برای اداره می‌نوشتم گزارش می‌کرد و اگر مطلبی در خانه جا می‌ماند تحویل حفاظت وزارت می‌داد وکوچک‌ترین مسائل حتی شخصی و بسیار خصوصی خانوادگی را از او بصورت گزارش اخذ می‌کردند، که البته تنها مربوط به همسر من نبود بلکه با بسیاری از پرسنل وزارت این گونه عمل می‌کردند. با این حال پس از دستگیری من بار‌ها او را به دادسرای نظامی بردند تا گزارش جامع تری از او بگیرند. یکی از صد‌ها خباثت‌هایی که سربازان گمراه و رسوای خامنه‌ای شکنجه گر، این سمبل فساد و تباهی برای شکستن من و فاز دادن و به قول خودشان براندن من به کار می‌بستند، این بود که آن‌ها همسر مرا بالای سرم حاضر می‌کردند و چند نفر پزشک به بهانه معاینه دکمه‌اش را باز می‌کردند و ریه و قلب او را بدون اینکه مشکل خاصی داشته باشد معاینه می‌کردند زیرا به لحاظ فرهنگی، تعصبی، حساسیت و وابستگی شدید مرا می‌شناختند ولی به اذن الله نه تنها دستگاه وحشی خامنه‌ای نتوانست مرا بشکند، بلکه هزاران بار طی ۱۳ سال و در طول بازجویی‌ها صدای شکستن و فروریختن پیکره بت بزرگ را با فریاد‌های مرگ بر خامنه‌ای به گوش ستمگران رساند.

اشاره کردید به قرص‌های روانگردان و.. قضیه چه بود؟ یعنی در خصوص شما از قرص‌های روانگردان استفاده می‌کردند؟
در پنجاه و دومین روز اعتصاب غذا از زندان رجایی به بیمارستان وزارت اطلاعات به نام قمربنی هاشم در خیابان رسالت منتقل شدم. روزی که تازه سختی اصلی دوران حبس آغاز شد ـ و آن ۳۸ روز جنایت و شقاوت بود که با روانگردان توسط پزشکان حفاظت فرماندهی کل قوا به شکلی ضد بشری و غیر قابل باورادامه پیدا کرد ـ آنان روزانه ۱۷ قرص اکستازی مدل بنزی، قرص‌های متادون، فنوبارویتال و... به خورد من می‌دادند. فاز‌ها به قدری قوی بود که اینک فکر کردن به آن ممکن است دیوانه‌ام کند. تازه متوجه شدم بریدن و لب به اعتراف باز کردن یعنی چه؟ البته قبلا می‌دانستم، برای به زانو در آوردن متهمین همیشه از طریق روان گردان عمل می‌کنند. به همین دلیل در غذایشان از این مواد ریخته می‌شد که پس ازقطع این مواد متهمین به خود می‌آمدند و اکثرا به سمت خود کشی می‌رفتند، زیرا نزد وجدان خود شرمنده بودند. ولی خود نمی‌دانستند که چه شده است. متهم آنقدر برای اعتراف عطش داشت و برای دادن اطلاعات خود اصرار می‌ورزید که زبان به اغراق گویی می‌گشود و یک کلاغ و چهل کلاغ می‌کرد. در مورد دست گیری‌های ۸۸ به طور وسیع از این مواد استفاده شد. حالا تصور فرمایید برای مقابله با این حالات عجیب و وحشتناک، من باید چگونه عمل می‌کردم تا سر سوزنی مزدوران خامنه‌ای نتوانند سوء استفاده کنند. واقعا حالاتم را نمی‌توانم کامل بیان کنم. ذره‌ای از آن فاز‌ها و حالات مانند فازهای خودکشی، فاز مصاحبه، فاز اعتراف، فاز گریه و فاز توبه برای کسی که معجزه آسا مقاومت می‌کرد، دوزخی آتشین بود. آن‌ها حتی دوربین را به بیمارستان منتقل کرده بودند تا فاز مصاحبه بدهند. طی ۳۸ روز سخت‌ترین شکنجه دوران حبسم را متحمل شدم. زمان اجرای این روان گردان از شب حمله آمریکا در شب عید۸۲ به مدت ۳۸ روز بود. نمونه‌هایی از قرص‌های روان گردان را از بیمارستان برای عزیزانی در مجلس ششم و دولت خاتمی ارسال کردم ولی هیچیک قادر نبودند در مقابل اژدهای هفت سر زر و زور و تزویر و دیو جهل و نکبت خامنه‌ای و دستگاه‌های وحشی او اقدام موثری انجام دهند. به طور خلاصه بگویم‌‌ همان گونه که در فیلم شکنجه در ۲۰۹ گفته‌ام بیشتر از هر شکنجه‌ای دو نوع شکنجه را روی من اعمال می‌کردند. شکنجه‌های دیگر مانند آویزان، جوجه کباب، بیخوابی و قپان طولانی مدت از دیگر جنایات بازجو‌های منتخب رهبر بود. یک نوع شکنجه نیز به شدت ناراحت کننده بود و یک سگ را به جان زندانی می‌اندازند و بار‌ها این کار را برایم کردند تا آنکه خبر استفاده از سگ روسی در ۲۰۹ به سایت‌ها درز کرد. اما شکنجه‌های اصلی من درسیاهچال زیر زمین و اتاق هایشکنجه ۲۰۹ «صلابه» بود که حداکثر یک هفته استفاده می‌شدکه خیلی وحشتناک بود، که همین مورد را برای من ده‌ها بار اجرا کردند. شکنجه دیگری که ۳۰ تا۴۰ روز هم ادامه پیدا می‌کرد بستن روی تخت با دو دست بند ویک پا بند به صورت طاق باز بود و هر‌گاه قصد باز جویی داشتند شلاق بدست وارد اتاق می‌شدند. اما صلابه. صلابه بسیار سخت بود و وحشیانه. اولا اکثر شکنجه گران ۲۰۹ رزمی کارند. در اتاق صلابه ۲ نیمکت کنار هم قرار دارد. قربانی را روی سینه بر روی ۲ نیمکت می‌خوابانند ابتدا پا‌ها را با پا بند به زیرپایه‌ها می‌بندند سپس چهار پنج نفره آن قدر دستان قربانی را به سمت بالای نیمکت می‌کشند تا بتوانند دستانش را به زیر پایه‌ها با دست بند ببندند. در این حالت تمامی مفاصل از هم فاصله می‌گرفت، به طوری که بدن به ویژه سینه روی نیمکت پرس می‌شد ومیچسبید. لذا برای نفس کشیدن، سینه نمی‌توانست بالا وپایین رود. به عبارت دیگر سینه کمتر از یک پنجم هوا را در خود جای می‌داد. درست موقع شکنجه که سرعت تنفس بیشتر می‌شود و نیاز اکسیژن بالا می‌رود. در این وضعیت شکنجه گران دست به کابل می‌بردند. ساعت‌ها می‌زدند و شلاق را به دیگری می‌دانند. آنان قبل از نشستن برای استراحت‌‌ همان گونه که رزمی کاران با آرنج، بلوک سیمانی می‌شکنند بار‌ها برکمرم می‌زدند که علت ضایعه کمر و سیاتیک پای راستم، آن ضربات ناجوانمردانه است. در فاصله استراحت شکنجه گران، سئوالات شروع می‌شد و چون من حرفی برای گفتن نداشتم به آن‌ها می‌گفتم، جواب ابلهان خاموشی است. آن‌ها با فحاشی و اهانت دوباره شروع می‌کردند. آن‌ها سیلی‌های محکم به صورتم وشلاق‌های پی در پی برسرم می‌زدند که باعث خرد شدن دندان‌ها و وجود اشیا خارجی در جمجمه‌ام گشته است. این وضع تا چهار پنج روز روی تخت صلابه ادامه پیدا می‌کرد. هر چه درخواست می‌کردم برای ادای نماز از تخت صلابه بازم کنند در پاسخ آنچه که لیاقت رهبرشان بود، حواله‌ام می‌کردند. تازه پس از باز شدن دستبند و پا بند قادر به حرکت نبودم. از تمام روزنه‌های بدنم خون بیرون زده وخشک شده بود، طوری بود که تا ساعت‌ها قادر به حرکت نبودم و سپس با کشیدن خودم به روی زمین نماز می‌خواندم. طی‌‌ همان دو سال اول تمام دندان‌هایم خرد شد یعنی طوری بود که هر چه دستشان می‌اید به سر و رویم می‌کوبیدند. به طوری که در شب عید ۸۲، شبی که آمریکا به عراق حمله کرد وقتی پس از۵۲ روز اعتصاب غذا به بیمارستان اطلاعات منتقل شدم و دکتر موحدی متخصص سر و گردن وزارت با دستگاه پرتابل عکسی از جمجمه‌ام گرفت، باتعجب پرسید این اشیا خارجی در جمجمه‌ات چیست؟ وقتی گفتم باقی مانده وسایل شکنجه است، او بسیار متاثر شد ولی متعاقبا شکنجه گران و پزشکانی که از حفاظت فرماندهی کل قوا برای روان گردان، بالای سرم حاضر بودند دکتر موحدی را تا زمانی که من در بیمارستان بستری بودم ممنوع الورود کردند.

چه مدتی در سلول‌های انفرادی و تحت بازجویی بودید؟
 من ۷۷ ماه معادل شش سال و پنج ماه در ۲۰۹ بودم و به جز ده ماه آخر که در یک اتاق جمعی و قبل از انتقال‌ام به قزل حصار محبوس بودم، بقیه یعنی ۶۷ ماه را در سلول‌های مختلف به سر بردم و با احتساب ده ماهی که در بند انفرادی ۲۴۰ محبوس بردم جمعا۷۷ ماه متحمل سلول انفرادی شدم. البته در اتاق جمعی۲۰۹ نیز دو نفر از زندانیان مزدور، مامور این بودند که روزی دو سه پاکت سیگار را در صورت من دود کنند و من با وجود می‌گرن شدید شرایط دهشتناکی را متحمل می‌شدم. سپس ۱۹ ماه را نیز در زندان قزل حصار در اتاق‌هایی که سیگار و موادمخدر دود می‌کردند سپری کردم. در تاریخ ۲۸/۲/۸۸ مرا به ۲۴۰ انتقال دادند این انتقال توسط اطلاعات و با حکم حیدری فرد که آن جنایات را در زندان کهریزک مرتکب شد صورت گرفت. در سلول‌های ۲۴۰ نیز به مدت ۱۰ ماه به صورت متناوب و نوبه‌ای در سلول انفرادی بودم. از کل انفرادی‌هایم (۷۷ماه) ۱۰ ماهش رادر سگدانی‌های زندان رجایی شهر یعنی انفرادی‌های بندامنیتی رجایی شهر به سر بردم که ۵۲ روز آخر را در اعتراض به شرایط سخت سلول، اعتصاب غذا کردم. گرمای شدید در تابستان و سرمای شدید در زمستان، تحمل انفرادی را با شرایط بیماری‌ام بسیار سخت کرده بود. من سه بارهم اعتصاب غذا داشتم که تماما در سلول انفرادی بود؛ اعتصاب غذای ۲۳ روزه، از بدو دستگیری در ۲۰۹ که همراه بود با ۹ روز اعتصاب آب، ۱۲ شبانه روزاعتصاب خواب، ۱۲شبانه روز اعتصاب داروی می‌گرن و قلب در اعتراض به ضرب وشتم. بار دوم اعتصاب ۲۵ روزه در۲۰۹ و در پایان سال سوم در اعتراض به تداوم شکنجه‌ها و سلول انفرادی بود و بار سوم اعتصاب غذای ۵۲ روزه در اعتراض به شرایط سخت انفرادی در سلول‌های امنیتی رجایی شهر، معروف به سگ دانی، که وزنم از حدود ۹۰ کیلو به ۳۷ کیلو رسید. اینک پس از آزادی مواجهم با ۱۳ سال کارهای عقب افتاده اطرافیانم که به نوعی با من مرتبط هستند، به ویژه مادرم که در بستر بیماریست. بیماریهای خودم که هریک داستانیست؛ ضایعاتی مثل ضایعه کمری، سیاتیک، فتخ، مشکلات شدید گوارشی به علت بیش از ده سال زندگی بدون دندان، مشکل جمجمه و رعشه هایی ناشی از ضایعات، بخشی ازین داستان است. امیدوارم با اولویت بندی بتوانم ضمن ادامه مبارزه با حاکمیت ظالم، وحشی و نامشروع برکوهی از