jeudi 6 novembre 2014

بادهای تند تاریخ (3) به مناسبت 25 امین سالگرد فروپاشی دیوار برلین و... کریم قصیم

بادهای تند تاریخ (3) به مناسبت 25 امین سالگرد فروپاشی دیوار برلین و...
کریم قصیم




سقوط هونکر و دیگر خشکمغزها ... چرخش دربالا      
بعد ازظهر روز 18 ام اکتبر 89 ، حوالی ساعت 2 ، خبرگزاری جمهوری دموکراتیک آلمان گزارش داد که درنشست کمیته مرکزی ، اریش هونکر دبیرکل حزب واحد سوسیالیستی و رئیس کشور، استعفای خود را تقدیم کرده و از کلیّه مقامهای خود کنار رفته است. همراه او گونتر میتاگ، یوآخیم هرمان ، مسئولان اقتصاد و تبلیغات نیز پستهای خود را از دست داده و ازدفترسیاسی حزب اخراج شده اند. کمیته مرکزی اگون کرنس(53 ساله) را به عنوان دبیرکل جدید انتخاب کرده است.
چند روز بعد درجلسه 24 اکتبر مجلس خلق، دبیرکل جدید حزب با اکثریت آراء به عنوان ریاست کشور برگزیده می شود و - مانند هونکر - مقام ریاست شورای دفاع ملی را نیز به عهده می گیرد. وی دراصل جزء جناح سخت سربه شمار می رفت ولی اکنون ، دراولین سخنرانی رسمی خود از رادیو تلویزیون رسمی به مشکلات جاری کشور اشاره و اعلام می کند که با انتخاب او یک روند «چرخش» درسیاست و اقتصاد کشور دردستور قرار خواهد گرفت. وی بلافاصله خبر ایجاد تسهیلاتی جهت خروج قانونی شهروندان ازکشور را به آگاهی عموم می رساند و قول می دهد که قانون جدید مسآله آزادی مسافرت را با توجه به مصالح کشور فیصله خواد داد. وی همچنین انجام یک سلسه تغییرات در رآس حزب را الزامی می شمارد و اعلام می کند که به زودی « برنامه عمل» تازه ای از طرف حزب در دستور کار قرار خواهد گرفت.(22)
4 نوامبر89 : بزرگترین تظاهرات آزاد طول تاریخ آلمان دموکراتیک درمیدان الکساندر برلین شرقی برپا می شود. این اجتماع عظیم به دعوت تنی چند ازنویسندگان محبوب کشور، ازجمله خانم کریستا ولف و آقای اشتفاین هایم ، با اجازه رسمی وزارت داخله ، حول درخواستهای اصلی انتخابات آزاد، آزادیهای دموکراتیک و لغو انحصار قدرت حزب برگزار می گردد. به گفته خبرگزاریها ، بیش ازیک میلیون نفر دراین روز درراهپیمائی و میتینگ سه ساعته برلین حضورمی یابند. شعارهای اصلی عبارتند از:
- « تمام قدرت به خلق نه به  SED »،
- « انتخابات تازه برای راه تازه »،
- « ما خلق هستیم - شما بروید پی کارتان »
- « امنیّت قانونی است که "امنیّت کشوری" به وجود می آورد » - [این شعاربا طعنه به اِشتازی که نام رسمیش "امنیت کشوری" است تنظیم شده]،
- سوسیالیسم آری، حزب واحد سوسیالیستی نه »،
- « حقیقت پای به خیابان می گذارد و SED  لنگ لنگان دنبالش»،
- « پلورالیسم به جای سلطنت حزبی»،
- « ما با تانک و کله بتونی مخالفیم»،
- « آرایش نه ، اصلاحات واقعی » (23)
سخنرانان اصلی میتینگ ، کریستا ولف و اشتافان هایم ، هر دو از ضرورت تحوّل دموکراتیک و
احیای قانون و آزادی درسوسیالیسم سخن می گویند. راهپیمایی طولانی و تظاهرات و برنامه نهائی ساعتها طول می کشد ولی درمجموع با آرامش و درشادمانی به انجام می رسد. رادیو- تلویزیون دولتی بدون خبر قبلی سراسر برنامه را پخش می کند و مفسّر گزارش را با این جمله به پایان می برد:
 «خلق زبان خودش را یافته است.» این آخرین تظاهرات بزرگی است  که نویسندگان و روشنفکران انقلابی و سوسیالیست برجسته کشور پشت تریبون سخنرانی آن قرار می گیرند. این آخرین تظاهرات عظیمی است که تحت لوای سوسیالیسم و آزادی برلین شرقی را غرق شور و شادی می کند و امید به استقلال و ترقی درعین حفظ شالوده های سوسیالیستی را بشارت می دهد. چند روز بعد کل روند تحول درجمهوری دموکراتیک آلمان وارد پیچ مخاطره آمیزی می شود.
7 نوامبر89 : شورای وزیران کشور یکپارچه کنار می رود. اگون کرنس، رهبرجدید حزب و کشور، هانس مُد رو ، محبوبترین چهره اصلاح طلبان حزب را ، به عنوان نخست وزیر جدید پیشنهاد می کند. درجلسه کمیته مرکزی حزب طیّ روزهای 8 تا 9 نوامبر ، « برنامه عمل» اگون کرنس مورد تصویب قرار می گیرد. درهمین نشست  دفترسیاسی جدید حزب با ترکیبی تازه و کم شمارتر ازسابق انتخاب می شود. کِرنس  و مُدرو (دبیراول حوزه حزبی درسدن) به عضویت دفترسیاسی ارتقاء می یابند. کمیته مرکزی تصمیمات تازه ای درزمینه اصلاحات ، به ویژه درامر آزادی سفر به خارج اتخاذ می کند. از آن جا که خروج ازکشور درابعاد وسیع همچنان ادامه دارد ، بحث دور این مسآله می چرخد که اگر سفر به خارج کاملا آزاد شود چه بسا فشار مردم برای رفتن و ترک تابعیّت فرو نشیند و مردم از ترک خانه و کاشانه منصرف شوند. سرانجام در همین راستا تصمیمی می گیرند و کار را یکسره می کنند.

"بمب سیاسی" و ... تحولات بعدی!   
9 نوامبر89 : غروب این روز یک کنفرانس مطبوعاتی جریان دارد و گونتر شابووسکی ، دبیراول حوزه برلین ، به پرسشهای خبرنگاران راجع به وضع و وقایع جاری پاسخ می دهد. در وسط مصاحبه  ، ناگهان  او از حضار معذرت خواسته و پس از مطالعه متنی که همان جا به دستش داده اند ، آن را برای حضار باز می خواند.  متن یک تصویبنامه است و طیّ آن  دولت به طور رسمی اعلام کرده که
 از نیمه شب همان روز حق آزادی سفر بدون هیچ گونه پروانه و تقاضا ، برای کلیّه شهروندان آلمان شرقی تآمین است!    شابووسکی درپاسخ به پرسش خبرنگاری که می پرسد آیا دیواربرلین هم شامل این تصویب نامه هست یا نه می گویت: آری!  
به قول یکی از حضار "بمب سیاسی منفجرمی شود". ولوله ای برمی خیزد و انبوده خبرنگاران حاضر به سمت تلفنها و تلکسها هجوم می برند.  ازنیمه شب 9 نوامبر نیز هجوم مردم آلمان شرقی به مرزها در ابعاد میلیونی صورت می گیرد. شور و شعف و جشن و پایکوبی آلمانیها - دردوطرف دیوار گشوده - حدّ ومرز نمی شناسد. درپی 28 سال کنترل شدید و مرگبار ، پرده آهنین باز شده بود و تردد آزاد و
 آن طرف ، برلین غربی در دسترس همه. شهرآرزوهای تلویزیونی و ... اشتیاقی که 28 سال با قطع و ممنوعیت سفر، دروغ بافییهای تبلیغاتی و وارونه نمائی پدیده های روزمره، همچون آتشی زیر خاکستر ، ناگهان درآن نیمه شب شعله به آسمان کشیده بود. . .
 ظرف دوسه روز نخست ، دو میلیون نفر از مرز می گذرند و بعد ازسلام و علیک و روبوسی و ابراز شادمانی یک راست می روند به شعب بانکهای غربی و «نفری صد مارک خوش آمدی» اعلام شده را نقد می کنند و راه می افتند به تماشای شهرعجایب : شهرشلوغ از نور و زرق وبرق و معازه های سرشار از اجناس رنگا رنگ ... شهر خاطره ها و خورد و نوش و خرید و ... والبته: مقایسه با وضع خویش! درهمین روزهاست که ناگهان بحث و شعار خفته ای که همه قدرتهای جهانی و اروپائی اندیشناک سربلند کردن آن بودند، به گونه ای انفجاری فضای تظاهرات میلیونی شرق و جشن فروپاشی دیوار و دیدارهای پراشتیاق آلمانیها را تسخیر می کند: « وحدت مجدد»! (24)
مجله اشپیگل درباره همین چرخش و پیامدهای آن ، مصاحبه مهمی با پروفسورگریگ (Graig )، مهمترین کارشناس مسائل آلمان در ایالات متحده آمریکا ، انجام می دهد که به لحاظ دقت نظر و مسائل مهمی که  مطرح می شود  چکیده آن را دراین جا می آوریم :
« گریگ : دولتهای غربی هنوز درست و حسابی به عواقب اتحاد مجدد آلمان فکر نکرده اند. ... وقوع اتحاد دو آلمان و یکی شدن دو دولت آلمانی ، تکاندهنده ترین تغییرو تحّول در وضعیّت موجود بعد از جنگ جهانی دوم خواهد بود.
اشپیگل : کدام طرف باید اولین گام را بردارد؟
گریک : اگر ما نجنبیم ناگهان خواهیم دید که شورویها یک جانبه پا به میدان می گذارند و نسخه تازه ای از آن « یادداشت آلمان» سال 1952 را به همه طرفهای ذینفع دراین ماجرا تحویل می دهند. آنها می توانند به شرط بی طرفی کشورتازه و متحد آلمان با خواست اتحاد موافقت کنند ... اما بی طرفی آلمان
متحد و مفروض عواقب ناگواری برای امنیّت عمومی اروپا دربر خواهد داشت...
اشپیگل : دلائل نگرانی و ناراحتی موجود در باب اتحاد مجدد آلمان برمی گردد به تجربه های تاریخی تلخی که اروپا از زمان تشکیل رایش دوم (1871) به بعد از جانب یک دولت واحد ملی آلمانی متحمل شده است. به نظر شما هنوز این بیم و هراسها جنبه موجهی دارند؟
گریگ : از یاد بردن تجربه تاریخی پیوسته کار اشتباهی است ... اگرآلمان متحدی صورت واقع پیدا کند ، رفته رفته درچنین کشوری طرز فکر تازه ای به وجود می آید. احساس فخر و غرور بالا می گیرد و خیالات و تصورّاتی تازه از آن چه آلمانیها هستند و نقشی که باید دراروپا به عهده گیرند و ... خلاصه دیریا زود یکی پیدا می شود و فیلش یاد هندوستان می کند و مسآله سرزمینهای ازدست رفته و ... آن وقت تمام این قسم و آیه های کنونی آلمانیها هیچ چیزی را درده سال بعد ضمانت نخواهد کرد.
اشپیگل : برای جلوگیری ازسیادت و سلطه آلمان بر اروپا ، قدرتهای چهارگانه چه کاری می توانند صورت دهند؟
گرینگ : آنها می توانند برای وحدت آلمان فرمول دیگری پیدا کنند. به جای « اتحاد مجدد» ، نوعی کنفدراسیون از دو کشور آلمانی قائم به خویش ، که دو نوع نظام سیاسی با ساختارهای دموکراتیک دارا باشد. با این طرح ، ترس و نگرانی از یک آلمان متحد - که ابعاد و قدرتش برای اروپا خیلی بزرگ و هراسناک می نماید - تا حدودی از بین می رود.» (25)
اما یک حرکت تازه برخاسته  شتاب می گیرد و روندی ناسیونالیستی ، همچون تندبادی کوبنده ، همه امکانات و چشم اندازهای متصّور را در خود فرو می برد.
در هفته آخر نوامبر شعارها و پلاکاردهای « وحدت مجدد Wiedervereinigung» هم ناگهان مثل قارچ از زمین بیرون می زنند. به خصوص در تظاهرات روزهای دوشنبه در لایپزیک ، رفته رفته جریانهای اولیّه اعتراض و مبارزه برای دموکراسی متوجه می شوند حرکت و خواست تازه ای صفوف تظاهرکنندگان را تحت تآثیر قرار می دهد و شعارها و پرچمهای متفاوتی بیشتر بر دوشها حمل می شوند. « امدادهای غیبی »... و حتی نئوفاشیستهای « حزب جمهوری» آلمان فدرال با پلاکاردها ، اوراق و عکسهای حزبی خود ، به شرق روی می آورند و در تظاهرات شهرهای آن جا شرکت می کنند و همراه آنها هرروز صدها هزار شعار و اوراق تبلیغاتی و پرچمهای کوچک و غیره در ملاء عام پخش می شود. تلویزیون و رسانه های دیگر آلمان فدرال هم انگار خط را گرفته اند ومسیر تبلیغات جاری توده پسند شده : تهیح و ترویج شعار « وحدت » و ... فریاد قدیمی « آلمان ، وطن متحد»!
روشنفکران و هنرمندان و اهل قلم جمهوری دموکراتیک آلمان ، که ازپیش نیز اندیشناک انحراف درپیکار آزادی بودند ، به سرعت خطر را احساس می کنند و می فهمند که ماری خوش خط و خال  درآستین جنبش افتاده است: «راه حل»ی که درچشم توده های بحرانزده و بغض کرده آن جا مشگل گشای عام و دوای هر درد جلوه می کند ، ولی به قطع شاهرگهای سیاسی و اقتصادی آلمان شرقی منجر می شود و پایان تجربه جمهوری دموکراتیک آلمان. خطی که آشکارا خواستار انحلال نهائی آن کشور دردستگاه هاضمه اقتصاد آلمان فدرال است و اصرار ادارد شکست الگوی بحرانزده استالینی را به طورکلی به عنوان شکست سوسیالیسم معرفی کند.
26 نوامبر: دراین روز آخرین تلاش روشنفکران آلمان شرقی به صورت یک فراخوان ، تحت عنوان « برای حفظ کشورمان »، خطاب به مردم کشور انتشارمی یابد:

« کشور ما دربحران عمیقی گیر کرده است. دیگر نه می شود و نه می خواهیم چون گذشته زندگی کنیم. رهبری حزب واحد با تفرعن و خودسری بر مردم و نمایندگانشان تسلط یافته ، با کبر و غرور فرمان رانده و شالوده های استا لینی تمام پهنه های زندگی را فراچنگ خود آورده بود. اما مردم ما با تظاهرات وسیع و بدون توسّل به قهر فرآیند تجدید حیات انقلابی را ، که با شتابی حیرت انگیز جریان دارد ، به آنها (بالائیها) تحمیل کردند. اکنون خروج ازبحران از راهها و امکانات مختلف قابل تحقق است و ما برای گزینش راه وقت چندانی نداریم. یا عُرضه داریم و روی حفظ استقلال و ویژگیهای جمهوری دموکراتیک آلمان پافشاری می کنیم ... یا همگی به ناگزیر شاهد آن خواهیم بود که به واسطه اضطرار اقتصادی و قید و شرطهایی که محافل صاحب نفوذ اقتصاد و سیاست درآلمان فدرال به نام کمک به کشورمان تحمیل می کنند ، ارزشها و ثروت مادی و معنوی ما یکسره به یغما می رود و در پی آن، دیریا زود جمهوری دموکراتیک آلمان توسط جمهوری فدرال آلمان بلعیده می شود. بیایید راه نخست را درپیش گیریم. هنوز این امکان وجود دارد که با حقوق مساوی و درحُسن همجواری با همه کشورهای اروپا ، یک بدیل سوسیالیستی ، دربرابر جمهوری فدرال به پا کنیم. هنوز می توانیم به آرمانهای بشردوستانه و ضد فاشیستی خود اقتداء کنیم. آرمانهایی که زمانی مبدآ حرکت ما بودند. از همه شهورندان زن و مردی که در بیم و امید مذکور با ما احساس مشترک دارند می خواهیم با امضای خود به این فراخوان بپیوندند.
اولین امضاها: فرانک بایر(کارگردان)، گوتس برگر(وکیل دعاوی)، فولکر براون (نویسنده)، تامارا دانس (آوازه خوان) ، زیگهارد گیله (نقاش) ، اشتفاین هایم (نویسنده ) ، اووه بهاین (نویسنده) ، دیتر کلاین (جامعه شناس) ، سباستیان فلوگبایل (فیزیکدان) ، فردریک شولمر(کشیش نواندیش) و...» (26)

بلافاصله روشنفکران  و نویسندگان نامدار آلمان غربی نیز با بیانیه متقابلی ، زیرعنوان « موافق حفظ کشورتان و حفظ کشورما»، به ندای استقلال طلبانه آنها پاسخ مثبت می دهند و از کوششهای مداوم روشنفکران آلمان شرقی جهت ساختمان آزاد و مستقل کشور خود حمایت می کنند. ولی فشار بولدوزر به راه افتاده بسیار سنگین تر از این فراخوانهاست. انحصارات بزرگ آلمان فدرال و همه محافل سیاسی تراز اول این کشور با تمام قوا شیپور « وحدت آلمان» را به صدا درآورده و جنبش بزرگی از مردم بحرانزده درآلمان شرقی تحت تسلط همین شعار به راه افتاده است...
2 و3 دسامبر : در ملاقات سران دو ابرقدرت درسواحل مالتا ، دوطرف دررابطه با «مسآله آلمان» به امکانات نهفته در «پروسه هلسینکی» توجه می دهند و ازخاتمه جنگ سرد و طرح همگرائی و پیوستگی اروپائی سخن می گویند. روز بعد جیمز بیکر، وزیر امور خارجه آمریکا ، دقیقتر توضیح می دهد و به حقوق و وظایف متفقین در این مورد اشاره می کند.
3 تا 6 دسامبر : روز 3 دسامبر مجموعه رهبری "حزب واحد سوسیالیستی" ، زیر فشار پایه حزبی و امواج مخالفت مردم ، بالاخره تصمیم به استعفای جمعی می گیرد. کمیته مرکزی و دفترسیاسی و دبیرکل حزب همه کنار می روند. پیش ازاستعفای جمعی، کمیته مرکزی رهبران رده اول حزب و دولت را از حزب اخراج می کند. برای اولین بار دراروپای شرقی یک حزب حاکم بدون سر می شود، درحالی که دولت همچنان اداره کشور را دردست دارد. تنها نشانه اقتداری که درسطح رسمی از حزب باقی می ماند عبارتست از شخص هانس ُمدرو نخست وزیر اصلاح طلب و کابینه وی. در درون حزب کمیسیونی از خوشنام ترین اصلاح طلبان گرد هم می آیند و قرار می شود تا نیمه دسامبر یک کنگره فوق العاده تشکیل شود و تکلیف حزب را روشن کند. سه روز بعد ، اگون کرنس مقام ریاست جمهوری را نیز پس می دهد و از تمام مناصب خود کناره گیری می کند . با سقوط اضطراری تمامی کادرهای قدیمی رهبری ، درتمام سطوح حاکمیّت خلاء قدرت ایجاد می شود. دور تازه ای از فعل و انفعالات پیچیده و تو درتوی سیاسی آغاز می گردد.

چرخش درپائین وچیرگی وحدت طلبی
درطول ماه نوامبر و پس از باز شدن مرزها و عبورو رفت و آمد میلیونها نفر به غرب و ... تحولات تازه و مهمی در اعماق روحیه آلمانیهای «شرقی» به وقوع پیوست.  بیم و هراس ازسازمان امنیّت رخت بربست و جمعیّت فزاینده ای از اهالی کشور آزادی تصمیم و سفر را تجربه کرد و توانست به نیمه بزرگتر و بسیار ثروتمندتر سرزمین آلمان سری بزند و به هرکجا که مایل است برود و به دور از تبلیغاتی که چهل سال تمام افق دیدگاهش را هدایت کرده بود، خود(عجولانه) به سیاحت و داوری حیات خویش بنشیند، البته با تمام کوته بینیها ، جذبه ها و جنبه های فریبنده و ضریب خوش بینی ناشی از هیجان شرایط وقت. استقبال عاطفی و شور و شعفی که درهفته های نخستِ فروپاشی دیوار و بازشدن مرزها حدّ و مرزی نمی شناخت و نیز دستامده های دریافت مادّی و... به سرعت آن «تصویرخصم» را که چهاردهه به گوششان خوانده بودند یکسره ازذهنیّت جمی مردمان شرق زدود. درآن غوعایی که گوش فلک را کرمی کرد ، توده مردم به تجزیه و تحلیل، حساب و کتاب اقتصاد سیاسی، تضاد کاروسرمایه، استثمار و انباشت ارزش اضافی و ... اعتنائی نداشتند. مارک آلمان غربی بیشتر از آن مارک تبلیغاتی« امپریالیسم و میلیتاریسم آلمان» کار ُبرد داشت. جاذبه اش نقد ، قابل تماشا و روزانه  پیش روی توده های کمبود زده و دروغ شنیده بود. چهل سال پشت مرزهای بسته و 28 سال در پس «پرده آهنین» به صفحه تلویزیونهای رنگین و زرق و برق غرب چشم دوخته بودند و برغم تمام تحلیلها و تئوریها حسرت به دلشان مانده بود که به آن طرف روند و خود ازنزدیک تجربه کنند. و حالا این عقده سرباز کرده بود. درظرف چند هفته اکثریت قریب به اتفاق اهالی آلمان شرقی ، فارغ از ترس و واهمه از «اشتازی» ، به غرب شتافتند و به آرزوی دیرینه خود رسیدند. نتیجه ازپیش معلوم بود. نه تنها آن خصم قدیمی رنگ باخت بلکه ، ازآن مهمتر، دنیای ذهنیشان بهم ریخت و آتشی اززیر خاکستر زبانه کشید. سفر به آن سو سهل و ساده همراه با درآمد: عبورازمرزهای گشوده، اول ماچ و بوسه و شادمانی دیدار و بعد، مراجعه به نزدیکترین باجه بانک و دریافت اسکناس صد مارکی « خوشامدی»! سپس گشتی درشهر و گردشی درسوپرمارکتهای لبریز از کالا و خوراکی و ... و بی وقفه آن وضع و ثروت را با سطح پائین دارائی و محدودیّت شدید کالائی زندگی خودشان مقایسه کردن و .... به طورعام این حرف و حسرت درونی به جانشان افتاده بود: آنها هم مثل ما آلمانی اند. چرا درغرب همه چیز هست و آن جا درشرق نه؟... وقتی به خانه های خود برگشتند دیگرآن آدمهای قبلی نبودند. حال یکسره سئوال و حسرت ، و عصبی و خشمگین بودند. دنبال مسئول و مقصر این تفاوت و تبعیض می گشتند....
 انفجار شعار ِ"ما یک خلق هستیم" 
درهمین هفته ها اتفاقات دیگری هم درخود جامعه آلمان شرقی رخداده بود. با استعفای جمعی رآس حزب و دستگاه امنیت ، تحوّل تمام نشده بود. تازه تشکیل کمیته های شهروندی درشهرها، سیل خبرنگاران و هجوم رسانه های جمعی آلمانی و بین المللی غلغله ای به پا کرده بود. بحث روز ، پیش ازهرچیز صحبت ازسبک زندگی ، قصرها و خانه های آشکار و پنهان رهبری معزول و امکانات لوکس و تزئینات ، ماشینها و فروشگاههای مخصوص و... حتی گزارش یخچالهای پراز خوراکی سران دررسانه ها چاپ و پخش می شد. حالا نقد تبعیض و تفاوت آشکار زندگی مردم و رهبران، تضاد میان گفتار و کردار سران حزب و دولت چهل ساله در «سوسیالیسم واقعا موجود» بحث داغ روزشده بود. صبح تا شب جنبه هایی تکاندهنده از واقعیتهای تلخ افشاء می شد و توده های مردم زحمتکش را که درراه «ساختمان سوسیالیسم» با صف و و کمبود کالا و سطح بسیار نازل معاش را تحمّل کرده بودند به تعجّب و خشم دچارمی کرد. دیگر این نتیجه گیری به احساس و دریافت عمومی تبدیل شد که به جای برابری و مساوات، همانا تبعیض و نابرابری فزاینده بر حیات چهل ساله کشور حاکم بوده است. آن چه را که پیش ازآن بعضاً ازطریق « تبلیغات و دروغهای امپریالیستی» شنیده بودند ، حالا یا به چشم می دیدند و یا از گزارشهای مربوطه دررسانه های خودشان مطلع می شدند. جریان رسانه ای « افشاء کن افشاء کن » بالا گرفته ، دستگاههای تبلیغاتی غرب هم شب و روز جهت «اطلاع رسانی» سنگ تمام می گذاشتند. ....
خیلی زود، جنبشی که برای کسب آزادی ، شآن انسانی و آزادیهای دموکراتیک و نیز مبارزه با ترس و کنترل و نظارت مداوم امنیّتی پا گرفته بود، درهمان اولین هفته های تجربه آزادی ، به افسون و انگیزه تند دیگری مبتلاء شد. توده های منقلب شده، با خشمی فزاینده، نه تنها سازمان امنیّت و حزب حاکم را -که اُس و اساس جمهوری و کشور خود را زیر سئوال کشید و به نفی مطلق سیستم فرو غلطید.
 پشت این نوع نفی و نگاه هم به انبوهی قوای اقتصادی ومالی آلمان غربی گرم می شد و حمایت «امدادهای غیبی» برخوردار.  همه این مولفه ها در شعار و جذبه « قانون اساسی آلمان فدرال» جمع شده بودند و مترصد الحاق آلمان شرقی به آلمان فدرال و کسب وحدت ازطریق انضمام بودند!
 بدینسان ناگهان آن آتش زیر خاکستر شعله کشید و آرزوی وحدت و یکپارچگی ملی آلمانی شعار عدالت خواهانه قبلی جنبش ("ما خلق هستیم") را فروبلعید و نیروی اجتماعیش را به شعاری آروزمندانه و ناسیونالیستی سپرد که پیوسته ازآن طرف مرز - یعنی ازغرب - زمزمه شده بود و اکنون درتظاهرات خیابانی شهرهای شرق سر به آسمان می کشید: « ما یک خلق هستیم!»
دیگر ازسرود انترناسیونال و «نبرد آخرین» علیه بوروکراسی خبری نبود. مردم آلمان شرقی هم  سرود قدیمی آلمان را می خواندند و فریاد می کشیدند: « آلمان ، وطن متحد»، انگار می خواستند همان شوند که درآن سوی مرز به چشم دیده بودند، که هرچه دیده بیند دل کند یاد !

از این دوره به بعد دیگر هیچ دوربین و میکروفونی سراغ روشنفکران ، نویسندگان و کوشندگان فرهنگی و هنری آن کشور را نگرفت! جوّ خیابان محبوب رسانه های غرب شده بود . ضربه ای کاری به پیشگامان جنبش و آماج آنها- سوسیالیسم با چهره انسانی و دموکراسی - فرود آمد.
 اصلاح طلبان حزب که ،- درپی سقوط یکپارچه رهبری حزب/ و دولت و سازمان امنیّت/ گمان می کردند نوبت آنها رسیده و برای سامان بخشیدن و نوسازی امور حزب و دولت کمر همت بسته بودند ، حالیا ، خیلی زود ناکام و سرخورده پی بردند که «جنبش خیابان» به سمت غرب چرخیده ، و درشرق خانه از پای بست فرو می ریزد.
دولت مستعجل  
با استعفای کل دستگاه  رهبری قبلی و - درپی آن - آغاز اخراج ، تزلزل و ندانم کاری کادرهای میانی و پائین حزب / سازمان امنیّت / و دیگرارگانهای دولت دربرلین و شهرهای دیگر ، آشکارا یک خلاء قدرت به وجود آمد. بیم آن می رفت که به درازا کشیدن این وضع  موجب آشفتگی و هرج و مرج و نهایتاً قهرآمیز شدن اوضاع و استقرار وضعیّت اضطراری شود. تناسب قوای نظامی - سیاسی آلمان شرقی و موقعیت این کشور درمرکز اروپا و خط مقدم « پیمان ورشو» به هیچ وجه اجازه نمی داد چهارچوب امنیّت اجتماعی و ارکان زندگی معمول داخل کشور از هم بپاشد و نظم اولیّه جامعه ازبین رود. هنوز نیروی 200 هزار نفری سازمان امنیت سازمانیافته و کارآمد باقی بود، هنوزیک ارتش 170 هزار نفری مجهز و ورزیده توان اقدام داشت، علاوه بر آن 380 هزار نیروی ارتش سرخ شوروی و تعداد کثیری ازسنگین ترین سلاحها ، به ویژه موشکهای هسته ای، دراین کشور مستقر بودند. این درجه از غلظت نظامی هیچ هرج و مرج و ازهم گسیختگی را برنمی تابید. این واقعیت برهمه طرفها روشن و مبرهن بود. بی سبب نبود که هیچ یک ازگروهها و جریانهای اپوزیسیون - چه پیش ازتحولات اخیر و چه پس از بازشدن دیوار- هرگز کلمه ای در جهت مقابله قهرآمیز با رژیم حاکم برزبان نیاورد. برعکس، پیوسته به حفظ شیوه مسالمت و پرهیز ازخشونت دعوت می شد. هرگونه خلاء قدرت و نابودی اقتدار حاکمیّت دراین جا و آن جا به خودی خود قانونمندی خاصی را درپی داشت که بسیاری نتایج آن فرق عملی با قهرآمیزشدن عمدی پیدا نمی کرد. به خصوص که دسته های فاشیستی هم دراین و آن گوشه کشور پا می گرفتند ، یا ازآن طرف مرز مترصد فرصت برای مداخله بودند. ...
بدین ترتیب است که مسآله پرکردن خلاء حاکمیّت ، به سرعت به یک وظیفه سیاسی و مدنی عاجل  و اضطراری تبدیل گردید. فشار واقعیتهای ناشی از این وضع باعث شد که گروهها و جریانهای مسئول اپوزیسیون درهرشهر و منطقه ای که حضور داشتند با شتاب دورهم جمع شوند و به منظورکمک به رتق و فتق امور بحرانی و جلوگیری از بروزآشفتگی مخاطره آمیز « میزگرد » تشکیل دهند.
 درروز 7 دسامبر89 یک میزگرد مرکزی ، با شرکت نمایندگانی ازدولت و با حضورتمامی گروههایی که تا آن موقع تشکیل شده بودند شروع به کارکرد. درنخستین نشست این میزگرد ، حاضران توافق می کنند که یک قانون اساسی جدیدی برای مملکت تدوین شود و آنتخابات آزاد درروز 6 مه سال بعد (1990) صورت گیرد. دولت هانس مدرو، فارغ ازقوانین هنوزموجود، عملاً اصل آزادیهای شهروندی و دموکراتیک گروهها و کمیته های شهروندی [ نوعی شوراها] را می پذیرد و برغم دشواریهای ناشی از ادامه کار دستگاههای حزبی و امنیّتی، درحدّ مقدورات خود به به تحقق این آزادیها امداد می رساند. ولی رفته رفته معلوم می شود که امواج توده ای ناشی از « چرخش درپائین» خط و مسیر دیگری را پیش گرفته و سخت فشار می آورد. نخست وزیرجدید که متوجه این تغییرو تحول هست ، درمصاحبه ای با مجله اشپیگل به سویه هایی ازاین واقعیّت اشاره دارد و می کوشد با جلب همکاری اپوزیسیون راه حلّی برای این معضل بجوید:
« س - این طور که معلوم است درکشورشما میان مردم و حکومت نوعی رقابت درگرفته است. اول
مردم آزادی سفرمی خواستند - مرزها بازشدند . بعد انتخابات آزاد خواستند - حزب قول برگزاری انتخابات داد. سپس لغو سلطه و هژمونی حزب( مندرج درماده 1 قانون اساسی ) را پیش کشیدند،- که حزب خواستشان را اجابت کرد و آن ماده را خط زد. اما حالا می شنویم که ندا سر می دهند " آلمان ، وطن متحد"! اصلاً شما تاب چنین پا به پا دویدنی را دارید و دراین مسابقه هیچ شانس بردی برای خودتان می بینید؟
ج - حق با شماست، یک چنین روالی وجود دارد. اما این حالت پا به پا حرکت کردن تنها درجمهوری دموکراتیک آلمان پیش نیامده ، درسایر کشورهای سوسیالیستی هم مشگل مشابهی به وجود آمده است. البته درحین این مسابقه حرکت و جنب و جوشی به پا شده و همه شرکت کنندگان سعی دارند اعتماد عمومی را جلب کنند. حالا باید کاری کنیم که رقیبان پی ببرند باید سرموعد همکاری کنند و مسئولیّت قبول کنند.
س - یعنی می خواهید بگویید گاری حزب به گل مانده و حالا دیگران باید کمک کنند و چرخهای آن را از ِگل و ُشل بیرون کشند؟ راستی، به نظرشما ، علت این بیراهه رفتن آلمان شرقی چه بود؟ آیا این وضع ناشی از جوهر خود سیستم است یا این که وضعیّت کنونی مختص یک بحران عارضی است؟
ج - نه ، صحبت ازیک عارضه نیست. مسآله خیلی عمیق تراز این حرفهاست... اینها مشگلات و مسائلی هستند نهفته درشالوده های اجتماعی و خود سیستم اجتماعی ما . راه حل حول تغییر یک ماده قانون اساسی نمی چرخد ، صحبت برسریک طرح به کلّی تازه است ... ما ناگزیریم ساختمان اقتصاد را طوری پیش ببریم که به سمت بازار و رقابت حرکت کند ...
س - دلتان می خواهد به قانون انتخاباتی که دردست تهیّه دارید، ماده ای ضمیمه کنید که سهمیه ثابتی را برای حزب تآمین کند و ، مثل نمونه لهستان ، با این سهمیه نوعی حق آب و گل / ضمانت بقاء / برای حزبتان تآمین کنید؟
ج - البته من خیلی دلم می خواست چنین کاری امکانپذیر باشد، ولی اوضاع واقعی کشور طور دیگری است و باید ملاحظه شرایط واقعی را کرد...
س - پس بحث برسر یک انتخابات عمومی ، با رآی آزاد ، مساوی و مخفی ، بدون سهمیه تضمین شده است؟
ج - دقیقاً همین اصول مد نظر ماست.» (27)
                                                                             ادامه دارد

منابع و توضیحات 
22 - جالب است که هم اصطلاح «برنامه عمل» و هم مضمون برنامه ای که وی درنشست بعدی کمیته مرکزی پیش می کشد دراساس شبیه برنامه عملی است که دوبچک و همکارانش درسال 1968 عنوان کرده بودند وآن زمان بسیار مورد استقبال و پشتیبانی توده های وسیع مردم چکسلواکی قرار گرفته بود. اما فرق عظیم و تعیین کننده این بود که دوبچک دروفاق با خواسته های توده ها بالا آمده و مورد اعتماد آنها بود ولی درآلمان شرقی سال 89  اگون کرنس منتخب بالا بود و کمترکسی به عنوان نواندیش و اصلاح طلب به وی اطمینان داشت و قبولش می کرد. کِرنس به مثابه نوچه اریش هونکر و دست پرورده استالینیستهای حزب شناخته می شد و می گفتند از «راه حل چینی» بهار گذشته درپکن دفاع کرده بوده و مسئول انتخابات قلابی درایالات کشور درماه مه 89 بوده است. نتیجه : آمدن او زائیده بحران سخت سران بود و تسمه های حزب را سست کرد ولی رشته های گسسته اعتماد مردم را بازسازی ننمود. همین تضاد به روند استهلاک اقتدار و نیز به زوال مقام وی شتاب بخشید.
23 - به نقل از اکثر روزنامه های مهم آلمان فدرال مورخ 5 نوامبر89 (زود دویچه سایتونگ، فرانکفورترروندشاو ، تاگس سایتونگ و ....)
24 - باید توجه داشت که میان خواست « وحدت مجدد» و « وحدت » تفاوت زیادی است. اولی از جانب کسانی عنوان می شد که خواهان ایجاد کشور متحد آلمان به معنای وحدت مجدد سرزمینهای وسیع نقشه رایش سوم (دوره هیتلر) درمرزهای سال 1937 بودند. معنای عملی چنین خواستی بهم خوردن جغرافیای سیاسی و حقوقی بعد از جنگ جهانی دوم بود. مثلاً بخش غرب لهستان کنونی از این کشور جدا و مجدداً جزء آلمان متحد فرضی به شمارآید. این طرح ازهمان آغاز تآسیس کشور آلمان فدرال ازجانب جناح راست احزاب این کشور عنوان شد و درسال 89- 90 به شدت مورد تبلیغ واقع شد. ولی ازجانب هیچکدام ازقدرتهای ذیدخل درمسآله آلمان حمایت نشد.
اما خواست وحدت دو آلمان غربی و شرقی و یکپارچگی حقوقی این دو کشور درقانون اساسی آلمان فدرال مطرح بوده و درسالهای مورد بحث سرانجام به مثابه شعار و خواست اصلی تظاهرات مردم شرق آلمان  محور تحولات سیاسی جنبش و دیپلماسی مربوط به مسآله آلمان قرار گرفت.
25 - اشپیگل ، شماره 46، سال 89 .
26 -  به نقل ازماهنامه : Blätter für deutsche u.internationale Politik Nr.1-1990,
27 - اشپیگل ، شماره 4 دسامبر 89.
برخی لینکهای تصویری و کلیپهای تظاهرات مربوط به این بخش :
http://www.deutschlandradiokultur.de/wir-sind-ein-volk.1001.de.html?dram:article_id=155887

https://www.google.de/search?site=imghp&tbm=isch&source=hp&biw=1366&bih=610&q=wir+sind+ein+volk+demo+1989&oq=wir+

https://www.youtube.com/watch?v=Mh5SE_7gWfE



سخنرانی خانم نسرین ستوده در جمع شاگردان آقای محمد علی طاهری، در شام غریبان


سخنرانی خانم نسرین ستوده در جمع شاگردان آقای محمد علی طاهری، در شام غریبان

به گزارش کمپین بین المللی آزادی محمد علی طاهری، به نقل از حلقه نیوز، شامگاه عاشورا، خانم نسرین ستوده، حقوقدان و فعال اجتماعی، به دعوت جمعی از فرادرمانگران تهران و اصفهان در مراسم «شام غریبان» که از سوی آنان ترتیب داده شده بود، حضور یافت و ضمن ایراد سخنرانی، به برخی پرسشهای مطرح شده، پاسخ گفت. این مراسم، در حالی برگزار می شد که آقای محمدعلی طاهری، پس از ۴۲ ماه حبس انفرادی و افزایش غیر قانونی ۶ ماه قرار بازداشت در زندان انفرادی، همچنان با مداخله نیروهای امنیتی در پرونده خود، رو به رو است و در اعتراض به این وضعیت، یازدهمین روز اعتصاب غذا را سپری می کند.
9
خانم نسرین ستوده، ضمن بیان این که “به هیچ وجه، هیچ سیستم قضایی نمی پذیرد که کسی مدت محکومیتی را طی کند و سپس در طول دوران بازداشت با اتهام جدیدی مواجه شود”، افزود: “این اتفاق در دهه شصت رخ داده است؛ اما ما الآن در دهه نود هستیم و هرگز اجازه نمی دهیم که حکومت بتواند چنین کاری را بدون هزینه انجام دهد”.
ایشان، آقای محمدعلی طاهری را از سرمایه های جامعه ایران خوانده، با بیان این که پنج سال حبس برای ایشان بسیار سنگین است، اظهار داشت: “من اصرار فراوان دارم از حقوق یکدیگر بی آن که به عقاید هم کار داشته باشیم، دفاع کنیم”.
در پایان مراسم، فرادرمانگران که به نشان صلح طلبی خود، با شال های سپیدی در جلسه حاضر بودند، با شمع ها و پلاکاردهایی در دست، حق آزادی اندیشه و بیان دگراندیشان را خاطرنشان ساختند.
لازم به ذکر است آقای محمد علی طاهری، در پی نامه ای که چند ماه پیش برای آقای احمد شهید (گزارشگر ویژه سازمان ملل) فرستاده بود، مورد آزار و اذیت مضاعف قرار گرفته و در دومین هفته اعتصاب غذا در اعتراض به باز بودن پرونده در خصوص اتهام مفسد فی الارض بسر میبرد.
متن پیاده شده سخنرانی خانم ستوده، در جمع شاگردان آقای طاهری به مناسبت شام غریبان:
من تا به حال این شانس را نداشته ام که در کلاس های شما شرکت کنم و از محور های نظری شما مطلع باشم. آن چه که می دانم از نظرات عرفان کیهانی، نا منظم و جسته و گریخته است. اما خوشحالم بگویم که بی آنکه به عقاید هم کاری داشته باشیم، بی آنکه در صدد نفی یا تایید عقاید هم باشیم، من به عنوان وکیلی که سوگند شرافت یاد کرده ام، حتما و حتما برای دفاع از عقاید شما هستم.
من بر این اعتقادم که در جامعه خودمان، مسأله ای را داریم، اتفاقی که یک روز باید بین همه ما باز شود و راجع به آن صحبت کنیم. شاید در بین شما باشند کسانی که از آسیب های دهه شصت در امان نمانده باشند. یا نه، مثل من نه از آسیب دیدگان آن دهه باشید و نه از آسیب زنندگان. اما یک مسأله اجتماعی ماست. قاطعانه بر این اعتقادم که آن فاجعه که همه ما به نوعی درگیر آن هستیم یا دست کم به رفع اثرات آن ضایعه فکر می کنیم و مسئولیت داریم نسبت به آن، بر این اعتقادم که آن فاجعه به دلیل عدم حضور وکلا در این پرونده ها رقم خورد. اگر وکلا می توانستند آزادانه در آن دادگاه ها شرکت کنند و از حقوق آن متهم دفاع کنند، هرگز ما با احکام اعدام به آن گستردگی مواجه نمی شدیم. و یک حکومت خیلی اشتباه می کند اگر که فکر می کند با افزایش اعدام ها در یک برهه تاریخی، خودش را حفظ کرده است. اگر حکومتی با بالابردن آمار اعدام خودش را حفظ کند، بسیار کار خبطی است و مسئولیتش دو چندان می شود.
من بر این اعتقادم همچنان که تعداد زیادی از افراد به دلیل تلاش های مرحوم منتظری از اعدام رهایی پیدا کردند، می شد تعداد دیگری از متهمان با دخالت وکلا از اعدام رهایی پیدا کنند. همچنان که حضور آن ها که اعدام نشدند تا به امروز، چیز خاصی را و هزینه خاصی را به جامعه ما تحمیل نکرده، می شد که اعدام نشوند و باز ما در کنار هم زندگی کنیم.
5
بسیاری از کسانی که زیر حکم اعدام بودند و بعد نجات پیدا کردند، الآن از نویسندگان و فرهیختگان جامعه ما هستند و ما خوشحالیم که این سرمایه ها برای ما حفظ شده است.پس من با این مقدمه، می خواهم یک موضوع مهم حقوقی را در اینجا مطرح کنم، که البته دوست عزیز ما جناب آقای دکتر طاهری، با آن مواجه هستند و همه شما در جریان هستید. یکی از بدترین رفتارهای قضایی این است که کسی که به اتهام سیاسی روانه زندان می شود، بعد از مدتی حبس او را ببرند و اتهام جدیدی بر او تفهیم بکنند. این خلاف همه قواعد حقوقی در همه سیستم های قضایی است؛ به هیچ وجه هیچ سیستم قضایی نمی پذیرد که کسی مدت محکومیتی را طی کند و سپس با اتهام جدیدی مواجه شود. این اتفاق در دهه شصت افتاده، اما ما الآن در دهه نود هستیم و به هیچ عنوان اجازه چنین کاری را نمی دهیم و هرگز اجازه نمی دهیم که چنین کاری را بدون هزینه، یک حکومت بتواند انجام دهد.
یک حکومت مسئول رفتارش می باشد و مسئول هر مجازاتی که می کند، ولو یک روز باشد. پنج سال حبس برای جناب آقای دکتر طاهری، حبس بسیار سنگینی محسوب می شود. خوشبختانه بسیاری از شما تجربه زندان را ندارید، خدا را شکر! در بند عمومی شما با مواردی مواجه می شوید که شخصی ممکن است قاچاق کرده باشد یا سرقت مسلحانه و چیزهایی از این قبیل، که حبس چهار یا پنج سال را به او می دهند. به این راحتی چنین احکامی صادر نمی شود، اما در اتهامات سیاسی، عقیدتی و مدنی ما شاهد احکام دو رقمی، سه رقمی … ]هستیم[. چه خبر است؟!
6
چرا باید افراد بابت وکالتشان به سیزده سال حبس، آن چنان که همکار من آقای سلطانی الآن چنین حکمی برایشان صادر شده، چرا آقای سیف زاده معادل ده سال حبس گرفتند؟ چرا آقای دکتر طاهری فقط به دلیل اینکه عقایدشان با حکومت ممکن است یک اختلاف جزئی داشته باشد …؛ راه رسیدن به خداوند بی نهایت است، چرا باید بابت پیدا کردن راهی برای رسیدن به خداوند، به پنج سال حبس محکوم شوند؟! ما به این حکم هم معترضیم! و حتما یک حکومت باید پاسخگو باشد در قبال احکامی که صادر می کند؛ به ویژه وقتی یک طرف آن حکم، خود حکومت است. حکومت شاکی این پرونده است، خودش هم حکم می دهد، خیلی جالب است! برای اینکه تمام قضات سخنگوی دولت هستند و دولت، شاکی متهمین سیاسی! کجای این احکام می تواند عادلانه باشد؟ هرگز نمی تواند! هرگز! و بدتر از آن حکمی که خودش خیلی جای مؤاخذه دارد، این است که متهمی را که در حال گذران حکمش می باشد، ببرند و با اتهام جدیدی مواجهش بکنند؛ اتهامی که مجازاتی سنگین تر از مجازات اول دارد. این در هیچ سیستمی پذیرفته نیست.
12
من خواهش میکنم، من دیده ام که شما چگونه به دفاع از استاد خودتان پرداخته اید. من می خواهم که اینجا همه تردیدها را به شما بگویم، این موضوع در این جا که حق کاملا به جانب شماست،کوچکترین تردیدی روا ندارید. با هیچ منطق حقوقی پذیرفته نیست که متهمی را با اتهام جدیدی آن هم به این سنگینی مواجه بکنند و من آمده ام بگویم که البته به وظایف خودم تا آن جایی که می توانسته ام عمل کرده ام و بعد از این هم حتما عمل می کنم؛ و هم این که آمده ام در جمع شما باشم و هم بگویم که به لحاظ حقوقی ما همگی این وظیفه را داریم تا از حقوق ایشان به عنوان یک شهروند، به عنوان یک فرد متفکر و تحصیل کرده دفاع بکنیم تا به این ترتیب، ما سرمایه هایمان را برای خودمان حفط کنیم. ایشان از سرمایه های جامعه ما هستند و من اصرار فراوان دارم از حقوق یکدیگر بی آنکه به عقاید هم کاری داشته باشیم، دفاع کنیم. ممنونم از لطف شما.
… من می خواهم بگویم که زمانی که در نوجوانی کار اجتماعی را شروع کردم، نمی دانستم چنین بهای سنگینی را باید پرداخت کنم، سنگین نیست البته! برای اینکه ما قدم به قدم اهدافمان را بالاتر می گیریم. من هم آن موقع در نوجوانی، اهدافم مثل حالا نبود. الآن افق های بزرگتری را پیش روی خودم باز می کنم، پس بنا به آن افق ها همه ما می گوییم که چه بهایی حاضریم پرداخت کنیم. اگر اهدافتان را بالا می گیرید، بدانید گام های بلندتری باید بردارید؛ هزینه های بیشتری باید پرداخت کنید. همین است. در هر مسیری قدم بر می داریم، اگر برای گذشت از نفس شخص خودمان است، باید بها پرداخت کنیم. کار دیگری پیش روی ما نیست.

سیمای تاریخی و حقیقی یک قدیس کوششی برای تماشای روزگار و سرگذشت حقیقی و زمینی امام رضا .تهیه، تنظیم و تالیف اسماعیل وفا یغمائی (قسمت یازدهم)

سیمای تاریخی و حقیقی یک قدیس کوششی برای تماشای روزگار و سرگذشت حقیقی و زمینی امام رضا .تهیه، تنظیم و تالیف اسماعیل وفا یغمائی (قسمت یازدهم)





توضیح.آنچه میخوانید بخشهای یازدهم تا بیست و چهارم سومین مجموعه کار تحقیقی مفصل من بر روی تاریخ اسلام و ایران و تطبیق این دو بر یکدیگر با نام تاریخ مقدس شیعه است . بخشهای یازدهم تا بیست و چهارم اختصاص به روزگار زاد و زیست امام رضا ووقایع تاریخ ایران در این دوران دارد.امام رضااگر نه نامدار ترین بلکه یکی از نامدارترین امامان مقدس شیعه و مزار او پر ازدحام ترین زیارتگاه در سراسر جهان است است.حرم او هفتاد هکتار مساحت دارد و سالانه بیست و پنج میلیون نفر به زیارت او می ایند و در روز تولدش سه میلیون نفر به زیارت او میشتابند.و بیست هزار خادم و مامور تمام وقت کار حفظ و نگهداری حرم را بر عهده دارند. نود درصد زمینهای کشاورزی استان خراسان (استانی با مساحتی معادل 313.335 کیلومتر مربع)کمی کمتر از مساحت فرانسه(40674843کیلومتر مربع) و بیش از دو برابر مساحت انگلستان(130395کیلومتر مربع) متعلق به استانقدس رضوی و باصطلاح در مالکیت امام رضااست.روزگار او معاصر با بسیاری حوادث منجمله بزرگترین جنبش تاریخ ایران یعنی جنبش بابک خرمدین علیه امپراطوری اسلامی است.کوشش میکنیم با چشم تاریخ و در گذر از تاریخ روزگار امام رضا و خود او را بنگریم.خواندن این مجموعه به شما یاری میدهد تا بتوانید دیگر بخشهای تاریخ ایران را بهتر حس کنید..........( قسمت دهم )


 کدام تاریخ و کدام امام رضا؟ تاریخ و امام رضای عالمان و فقیهان وتاریخ و امام رضای واقعیات تاریخی. جرئت دیدن و دانستن داشته باشیم

 بر راه تاریخ و در قرن دوم وسوم هجری
بر دو رساله از رساله های امام رضا که مورد تائید فقیهان شیعه ودارای سلسله سند  مستحکم در دنیای فقیهان و عالمان شیعه است گذشتیم و تا حدودی دریافتیم که امام محبوب، غریب الغربا ومعین الضعفا چگونه میاندیشید وجهان پیرامون خود و انسان راچگونه می بیند.
دیدیم که او بمثابه یک امام، یک ولی، یک فقیه شیعه اگر چه هرگز نتوانست بر مسند حاکمیت بنشیند و پس از مامون بر جهان و امپراطوری قدرتمند اسلامی حکم براند اما در جهان اندیشه، چون امامان پیش از خود و چون بنیادگذار اسلام با نقطه اتکا قرآن، بر شلاق، ، قطع دست، سنگسار، ، تعدد زوجات، صیغه ،ختنه زنان و امثالهم صحه میگذارد واگر به حاکمیت میرسید در عمل نیز باورهای خود را در صورت لزوم جاری و ساری میکرد و نیز دیدیم که فارغ از توجیهات ما، بطور روشن حکومت را حق اولاد پیامبر و علی بعنوان حقی آسمانی میشناسد. حال با این شناخت و با این یاد آوری  می خواهم بر دو نکته تاکید کنم.

نکته اول: 
اینکه با درک این مسائل طبعا  و باز هم آزادیم سر بر ضریحش بسائیم ودر پی رستگاری اخروی وجاودانگی شمعی بر افروزیم یا تصمیمی دیگر بگیریم  اما در هر حال بایست توجه داشته باشیم جهان سیاسی و اجتماعی و فلسفی آفتاب خراسان این است 
نکته دوم

این است که امکان این هست که ما در وحشت از بد دینی یا بیدینی یا هر دلیل دیگر بر تمام عالمان و فقیهان و ملایان شیعه بشوریم و تمام اسناد و مدارک آنان را جعلی بدانیم و امام رضا را دارای ماهیتی دیگر بدانیم.اگر این چنین است کجاست اسناد و مدارکی که امام رضای دیگر در بما معرفی میکند. کجا هستند کسانی که به مصاف شیخ صدوق و شیخ مفید و ابن شهر آشوب و صدها فقیه و هزاران عالم و ملا و روضه خوانی بروند که از زمان نواب اربعه تا همین امروز قلم و دفتر و زمام تاریخ شیعه در دستشان بوده است. اگر شما چنین اطلاعاتنی دارید یا می توانید با تحلیلی منطقی و علمی چنین چیزی را ثابت کنید نگارنده را بی اطلاع نگذارید.

حال بپردازیم به برخی از آخرین وقایع زندگی امام رضا در مرو.



آخرين وقايع زندگى امام رضا در مرو

تا قبل از بالا گرفتن شورش هواداران باقيماندن خلافت در خاندان عباسى( در بغداد) ستاره اقبال على ابن موسى به مثابه ولیعهد و بالاترین مقام سیاسی بعد از خلیفه،بر فرازها و در حال درخشش و اوجگيرى بود. در اين دوران دو واقعه ديگر را مى توان گزارش كرد.


 واقعه اول: نمازعيد فطر(يا قربان)

 بنا به نقل اسناد مختلف شیعه واقعه اعلام پيشنمازى على ابن موسى در شهر مرو و استقبال شگفت مردم  و هراس دربار خلافت از فضاى ملتهب مرو و لاجرم لغو نماز يكى از حوادث مهمى است كه اكثر منابع شيعه كه به زندگى امام رضا پرداخته اند آن را نقل كرده اند. اين ماجرا شايد زنگ خطر را براى مامون که امام رضا را دستاویز حل مشکلات سیاسی خود کرده بود به صدا در آورده باشد. نوشته اند که فضل ابن سهل وزیر مامون چون استقبال شگفت مردم را دید به مامون گوشزد نمود که از امام رضا بخواهد که باز گردد.و چنانکه اشاره خواهد شد یکی از ریشه های اختلاف ولیعهد و وزیر، امام رضا و فضل همین بوده است.


روایت شیخ مفید از ماجرای نماز عید فطر

 ماجرا را به نقل ازشيخ مفيد(مُحمّد بن مُحمّد بن نَعمان ملقب به شیخ مُفید و معروف به ابن المعلّم، فقیه و متکلم و از علمای برجسته شیعه سده ۴ هجری قمری ). در «ارشاد» باز مى خوانيم . در باره شیخ مفید بجاست که بدانیم، شیخ در جهان تشییع و در میان فقیهان و علمای طراز اول شیعه  از چنان اعتباری برخوردار است که در باره او نوشته اند  شیخ مفید با امام زمان ارتباط داشت و برخی نظرات او را امام غایب شیعه اصلاح نموده که از این بحث و مسائل شگفت و سورئالیستی فقیهان در میگذریم و به مطلب مورد نظر خود میپردازیم.

شيخ مفيد در ارشاد می نويسد :

(نقل قول از ارشاد)

 علی بن ابراهيم از ياسر خادم وريان بن صلت از هر  دو آنها نقل کند که گفتند :

 بعد از آن که مأمون امام رضا ( ع) را به ولايت عهدی   خود منصوب کرد ، چون روز عيد شد مأمون کسی را به نزد امام رضا ( ع ) فرستاد که واردشود و برای خواندن نماز عيد و ايراد خطبه بيرون رود .  امام رضا ( ع ) به وی پيغام داد :

 تو خود شروطی که در ولی عهدی من است ، به  خوبی می دانی . بنابر اين مرا از نماز خواندن با مردم معذور دار . مأمونپاسخ  داد : 
تنها قصد من از اين کار آن است که دلهای مردم در ولی عهدی  شما مطمئن و  استوار گردد و نيز بدين وسيله فضل و برتری تو را بشناسند و پيوسته پيغامگزاران  در اين خصوص ميان امام ( ع ) و مأمون رفت و آمد می کردند . چون مأمون بر  پافشاری خود افزود ، امام ( ع ) به وی پيغام داد : اگر مرا از اين کار معذور داری   خوشحال تر می شوم و اگر مرا معذور نداری برای نماز چنان خارج می شوم که پيامبر(  ص ) و اميرمؤمنان بيرون می رفتند .
مأمون پاسخ داد :
هر طور که می خواهی بيرون  شو .
و به اميران و حاجبان و مردم دستور داد که اول بامداد برای نماز در خانه  حضرت رضا ( ع ) بروند . راوی گويد : مردم برای ديدار امام رضا ( ع ) بر سر  راهها و روی بامها نشسته بودند و زنان و کودکان نيز همگی بيرون ريخته و چشم به  راه آمدن آن حضرت بودند . همه اميران و سربازان نيز درخانه آن امام ( عآمدند و سوار بر مرکبهای خود ايستاده بودند تا آن که آفتاب بر آمد . آنگاه  حضرت رضا ( ع ) غسل کرد و جامه اش را پوشيد و عمامه سفيدی از کتان بر سر بست  که يک طرف آن را به سينه و طرف ديگرش را ميان دو شانه اش انداخته و کمی هم  عطر زده بود . سپس عصايی به دست گرفت و به همراهان خود فرمود :
شما نيز کاری    کنيد که من کردم .
آنان هم پیشاپيش امام ( ع ) به راه افتادند . امام پای   برهنه در حالی که زير جامه خود را تا نصف ساق پا بالا زده بود و دامن لباسهای   ديگر را به کمر زده بود ، به راه افتاد تا به در خانه رسيد پس اندکی راه رفت و  آنگاه سر به سوی آسمان بلند کرد و تکبير گفت و همراهان آن حضرت نيز تکبير  گفتند . سپس به راه افتاد تا به در خانه رسيد .  سربازان آن حضرت را که بر آن حال ديدند همگی  از مرکبها پايين آمدند خوشحال  ترين آنان در آن هنگام   کسی بود که چاقويی همراه داشت که می توانست به وسيله آن  بند نعلين خود را ببرد و پابرهنه شود . سپس حضرت ( ع ) در آستانه در تکبير  گفت و مردم نيز با او تکبير گفتند . آن چنان که گويی  آسمان و در و ديوار با او تکبير می گفتند . مردم که حضرت رضا ( ع ) را به آن حال ديدند و صدای تکبيرش را شنيدند چنان بلند گريستند که شهر مرو به لرزه در افتاد.
اين خبر به مأمون رسيد . فضل بن سهل ذو الرياستين گفت :
ای امير مؤمنان ! اگر علی  بن موسی الرضا با اين حال به مصلی برود مردم شيفته او خواهند گشت و همه ما  بر خود انديشناک خواهيم شد . پس کسی را به سوی او بفرست تا وی بازگردد .
مأمون کسی را فرستاد وی از جانب مأمون به امام رضا ( ع ) گفت :
ما شما را به  زحمت و رنج انداخته ايم حال آن که دوست نداريم رنج و سختی به شما برسد . شما از همين جا باز گرديد و همان کسی که با مردم معمولا نماز می خوانده امروز نيز  نماز می گزارد .
پس امام رضا ( ع ) کفش خود راخواست و آن را پوشيد و سوار بر مرکب خويش شد و  بازگشت . در آن روز کار نماز عيد مردم بر هم خورد و نماز مرتبی خوانده نشد . نقل قول شیخ مفید منجمله نقل مجالس و منابر روضه خوانانی بوده است که قرنهاست از این طریق روزگار میگذرانند و من خود در عهد جوانی بارها این ماجرا را از زبان ملایان شنیده ام.


واقعه دوم: ازدواج با ام حبيبه دختر مامون

ازدواج با ام حبيب يا ام حبيبه دختر( يا خواهر مامون) در آغاز سال 202 هجرى از فرازهاى ديگر زندگى امام رضا در دوران ولايتعهدى او در مرو است. با توجه به اينكه مامون سالها ، حدود سی سال)از امام رضا جوانتر بوده است بعيد به نظر مى رسد كه ام حبيبه دختر مامون بوده باشد مگر اين كه بنا به سنت مرسوم آن روزگاركه دختران را درپايان سن نه سالگى به خانه بخت مى فرستادند  و با توجه به سنت پیامبر اسلام در ازدواج با عایشه نه ساله ،مامون دختر خود را به ازدواج امام رضا در آورده باشد. برخى از منابع اشاره كرده اند كه ام حبيبه خواهر مامون بوده است. امام رضا  بنا بر خواست مامون از ام حبيبه خواستگارى كرد. مسعودى در «اثبات الوصيه» ماجرا را چنين مى نويسد:
مأمون دخترش و بنا بر قولی خواهرش مکنی به ام  ابيهارا به همسری امام رضا   در آورد . وی می  گويد : روايت صحيح آن است که  ام حبيبه خواهر مأمون بود . زيرا مأمون از امام خواست که از وی خواستگاری کند . همين که مردمان جمع شدند امام
خطبه ای خواند و در پايان آن گفت :
واز اين دختر که ام حبيبه نام دارد و خواهر اميرمؤمنان عبد الله بن مأمون است برای صله رحم و  پيوند با يکديگر خواستگاری می کنم و صداق او را پانصد درهم قرار می دهم آيا اميرمؤمنان اورا به همسری من می دهی ؟
مأمون گفت  :
آری او را به همسری تو  دادم .
امام هم فرمود :
پذيرفتم و بدان خرسندم.

نامزدی دختر دیگر مامون ام فضل با امام جواد 
همزمان با اين ماجرا مامون دختر ديگرش ام فضل را نامزد ازدواج با امام جواد كرد. با توجه به تاریخ تولد امام جواد که 195 هجری است امام جواد در این دوران یعنی سال 202 هجری هفت ساله بوده و ام الفضل پنج شش ساله بوده است ولی در آن ایام بخصوص در شرایط سیاسی آن روزگار این چیز عجیبی نبود.


سرنوشت شگفت ام الفضل همسر امام جواد

 تاریخنگاران  و فقها ی شیعه و پدید آورندگان و مولفین تاریخ شیعه سنتی، به سبک خود و با قانونمندیهای عجیب، سرگذشتی جالب برای ام فضل پنجساله رقم زده اند و نوشته اند:
ام فضل دختر مأمون و همسر امام جواد پس از مرگ پدرش، همراه با برادرش جعفر و عمویش معتصم، خلیفه بعدی عباسی، هم دست شدند و توطئه شهادت امام جواد   را طرح ریزی کردند.ودر نهایت، چنین تصمیم گرفته شد که ام فضل همسرش را مسمومکند . طبق معمول تاریخنگاران مربوطه و با همان تکنیکی که امام رضا  درگذشت در این باره  چند روایت نوشته اند. ملایان واقعگرا تر! نوشته اند که:

قتل امام جواد توسط انگور زهر آلود

معتصم، خلیفه عباسی و جعفر، پسر مأمون، سمی را در انگور تزریق کردند و برای ام فضل فرستادند. ام فضل نیز آن را در میان کاسه ای گذاشت و جلو امام جواد علیه السلام نهاد و از آن انگور بسیار توصیف کرد. سرانجام آن حضرت از انگور خورد و طولی نکشید که آثار سم را در خود احساس کرد. در همان حال ام فضل پشیمان شد و گریه کرد.وقتی آثار زهر در بدن امام جواد نمایان شداو رو به همسرش کرد و وی را از چگونگی مردنش با خبر کرد. حضرت به او فرمود: «چرا گریه می‌کنی؟ اکنون گریه تو سودی ندارد. این را بدان که به سبب این جنایت، به چنان دردی مبتلا می‌شوی که هرگز علاج ندارد و چنان به تنگدستی افتی که جبران پذیر نباشد
بر اثر نفرین ، ام فضل به دردی ، بیماری «نواصیر!»بیمار شد که همه اموالش را در راه معالجه آن مصرف کرد، ولی سودی نبخشید و با نکبت بارترین وضع به هلاکت رسیدو او به درد و مرض نواصیر که در حساس ترین اعضاء و جوارحش( طبعا ازدیدگاه راویان فقیه آلت تناسلی اش که حساسترین عضو انسان در کادر مذهب و مکتب است) پدید آمد. مرد؛ در حالی که مال و ثروت،بلکه تمام دارایی خود را از ملک و املاک را هزینه درمان آن کرد و کارش به گدایی کشید.


روایت ابن شهر آشوب از ترور عجیب امام جواد  توسط واژن زهر آلود 
ابوجعفر، محمد بن علی بن شهرآشوب بن ابونصر بن ابوالجیش ساروی مازندرانی ملقب به رشیدالّدین و عزالدّین و مشهور به اِبن‌ِ شَهْرْآشوب (۴۸۹ - ۱۶ شعبان ۵۸۸ هجری قمری، ۴۷۵ یا ۴۷۶ - ۱۲ شهریور ۵۷۱ هجری خورشیدی، ۱۰۹۶ - ۲۷ اوت ۱۱۹۲میلادی)، مفسر، محدث، ادیب و فقیه بزرگ در مناقب 391-4 آورده است
روایت شده که همسر امام جواد علیه السلام، ام الفضل، دختر مأمون، آن حضرت را با دستمالی  که در فرج( آلت تناسلی خود) خود، جاسازی کرده بود ( توضیح دستمال را با سم آغشته و در محل ذکر شده جاسازی نموده بود و در حین رابطه زناشوئی امام به این طریق مسموم میشود)، و چون حضرت، مسمومیت خود را احساس کرد، به ام الفضل فرمود: خدای متعال تو را به درد بی درمانی مبتلا سازد؛ پس خوره به فرجش افتاد و چنان بود که پیش طبیب عریان می ساخت و به آن می نگریستند و در آن دارو می ریختند؛ اما هیچ سودی نبخشید و به همان بیماری مرد و به درک واصل شد. 
علامه مجلسی محدث کبیر شیعه در بحار الانوار تحقیق فرموده و تاکید کرده :مرض نواصیر در دستگاه تناسلی ام فضل بوده و در فرهنگ عمید ذکر شده نواصیرزخمی به شکل رگ که در جسم به ویژه اطراف مقعد پیدا می شود.

منبری کردن ام الفضل نگونبخت و تاملی منطقی و نه تخیلی درموضوع

بنا به روایت شیوخ کبیر شیعه، ام فضل چنین می میرد وبرادرش جعفر نیز در حال مستی به چاه افتاد و جسد بی جانش را از چاه بیرون آوردند. در اینجا حکایت به پایان میرسد ولی اصل ماجرا چه بوده و می توان  بعنوان یک خواننده یا رهگذر کنجکاو تاریخ اندیشید  که فارغ از این سناریو که بیشتر شبیه سناریوهای تئاترهای جنوب شهر در دهه های چهل و پنجاه است چرا: 
- مامون که بقول علما امام رضا رامسموم نموده بود امام جواد را  از سال 202 تا 218 هجری رها کرد تا زندگی اش را  بعنوان داماد بزرگترین و برجسته ترین و قدرتمند ترن خلیفه در میان خلفای عباسی داشته باشد .
طبعا در طی این هجده سال داماد خلیفه ای که دامنه امپراطوری اش  میلیونها کیلومتر مربع مساحت داشت بر خلاف دیگر علویان غیر وابسته به دربارف جبرااز اعتبار، امنیت، و احترام کافی برخوردار بوده است ، چرا   پس از او به دست خلیفه بعدی مسموم و شهید بشود؟. 
آیا امام جواد که طی هجده سال بی خطرو آرام بوده  و بنا بگفته ملایان نامدار از هشت سالگی به امامت منصوب شده است! یکمرتبه در دوران معتصم خطرناک میشود؟ 
و اگر خطرناک شده چرا و به چه دلیل؟ 
در این باره هیچکس چیزی نمی گوید. تاکید میکنم مامون در سال 218 هجری در گذشت. امام جواد در این هنگام بیست و سه ساله بود و گویا در این بیست و سه سال علیرغم قتل پدر ش به دست مامون هیچ خطری ایجاد نکرده و بمدت شانزده سال با همسرش که دختر مامون بود زندگی کرده است. 
سئوال این است که چراباید پس از مامون خلیفه بعدی دست به قتل او آن هم با آن
وضعیت عجیب بزند بخصوص که بر اساس اسناد فقیهان نامدار، امام جواد هم در دوران مامون و هم در دوران خلیفه معتصم بعنوان داماد مامون و شوهر خواهر معتصم نقل مجلس و چراغ محفل جلسات دو خلیفه بوده است. به نمونه ای از نمونه ها توجه شما را جلب میکنم.

نبوغ و فراست امام جواد در مجلس المعتصم در مورد قطع دست دزد 
عياشي(محمد بن مسعود بن محمد بن عیاشی سمرقندی کوفی،کنیه اش «ابو النضر»،معروف به «عیاشی  فقیه نامدار و عالم مشهوری است که در رشته های فقه،ادب،حدیث و تفسیر تبحر فراوان داشته است.او از اعیان علماء و از اکابر فقهای شیعه درعهد  ثقة الاسلام کلینی،و استاد کلینی عالم نامدار بوده است).
عیاشی در تفسير خود از ذرقان که همنشين و دوست احمد بن ابي دؤاد بود ، نقل مي کند که ذرقان گفت : روزي دوستش ( ابن ابي دؤاد ) از دربار معتصم عباسي  برگشت و بسيار گرفته و پريشان حال به نظر رسيد . 
گفتم : چه شده است که امروز اين چنين ناراحتي ؟  
گفت : در حضور خليفه و ابوجعفر فرزند علي بن موسي الرضا جرياني پيش آمد که مايه شرمساري و خواري ما گرديد .   
گفتم : چگونه ؟ گفت : سارقي را به حضور خليفه آورده بودند که سرقتش آشکار و دزد اقرار به دزدي کرده بود .   
خليفه طريقه اجراي حد و قصاص را پرسيد . عده اي از فقها حاضر بودند ، خليفه دستور داد بقيه فقيهان را نيز حاضر کردند ، و محمد بن علي الرضا (امام جواد)را هم خواست . خليفه از ما پرسيد : حد اسلامي چگونه بايد جاري شود ؟ 
من گفتم : از مچ دست بايد قطع گردد . خليفه گفت : به چه دليل ؟ گفتم : به دليل آنکه دست شامل انگشتان و کف دست تا مچ دست است ، و در قرآن کريم در آيه تيمم آمده است : فامسحوا بوجوهکم و ايديکم . بسياري از فقيهان حاضر در جلسه گفته مرا تصديق کردند .   

يک دسته از علماء گفتند : بايد دست را از مرفق(آرنج) بريد . خليفه پرسيد : به چه دليل ؟ گفتند : به دليل آيه وضو که در قرآن کريم آمده است : ... و ايديکم الي  المرافق . و اين آيه نشان مي دهد که دست دزد را بايد از مرفق بريد . دسته ديگر گفتند : دست را از شانه بايد بريد چون دست شامل تمام اين اجزاء مي شود . و چون بحث و اختلاف پيش آمد ، خليفه روي  به حضرت ابوجعفر محمد بن علي  کرد و گفت : يا اباجعفر ، شما در اين مسأله چه مي گوييد ؟  
آن حضرت فرمود : علماي شما در اين باره سخن گفتند . من را از بيان مطلب معذور بدار . خليفه گفت : به خدا سوگند که شما هم بايد نظر خود را بيان کنيد .  
حضرت جواد فرمود : اکنون که من را سوگند مي دهي  پاسخ آن را مي گويم .  
اين مطالبي که علماي اهل سنت درباره حد دزدي بيان کردند خطاست . حد صحيح اسلامي  آن است که بايد انگشتان دست را غير از انگشت ابهام قطع کرد .  
خليفه پرسيد : چرا ؟ امام (ع ) فرمود : زيرا رسول الله (ص ) فرموده است سجود بايد بر هفت عضو از بدن انجام شود : پيشاني ، دو کف دست ، دو سر زانو ، دو انگشت ابهام پا ، و اگر دست را از شانه يا مرفق يا مچ قطع کنند براي سجده حق تعالي محلي  باقي نمي ماند ، و در قرآن کريم آمده است " و ان المساجد لله ... " سجده گاه ها از آن خداست ، پس کسي نبايد آنها را ببرد .  
معتصم از اين حکم الهي و منطقي بسيار مسرور شد ، و آن را تصديق کرد و امر نمود انگشتان دزد را برابر حکم حضرت جواد (ع ) قطع کردند.
میبینیم که امام جواد چنان در مجلس معتصم کار آئی داشته که قاضی بزرگ وقت در برابر خلیفه توسط او شرمگین میشود و نبوغ و فراست امام جواد که بر این باور است دزد پس از قطع دست باید نمازش را بخواند و به کف دستهایش برای قبول نماز به درگاه خدائی که خودش امر فرموده دست دزد قطع شود نیاز دارد فقط باید انگشتهایش را قطع کنند که گویا همانجا در حضور امام جواد و خلیفه انگشتهای دزد را میبرند و کار فیصله میابد و خیال همه راحت میشود.می بینیم که در اجرای احکام الهی فاصله امام جواد با  أبو عبيد الله أحمد بن أبي دؤادمعتزلی،(تولد 160 هجری مرگ 240 هجری) فاصله ای میان قطع انگشتان دزد یا تمام دست دزد است و اختلافی در این نیست که نباید دست را قطع نمود. حال برگردیم به تامل اصلی که چراباید خلیفه وقت بدون هیچ دلیل برادر زن عالم و با فضل خود را توسط خواهرش ام فضل با آن وضع غریب به شهادت برساند.

بازگشت به تامل در مورد ام فضل وقتل امام جواد .

مامون در سال 218 همری درگذشت ودر 29 ذی القعده سال 220 هجری قمری بنا به نقل تواریخ و کتب ملایان امام جواد دو سال بعد( یا یکسال بعد به نقل برخی راویان) در بیست و سه سالگی  به امر معتصم مسموم شد و به شهادت رسید.معتصم بر خلاف برادرش مامون که بسیار باسواد و اهل دانش بود، فردی کم سواد ولی بسیار تیز هوش و صاحب اراده و از نظر فیزیکی بسیار قوی و جنگاور بود.
مؤلف الفخری درباره معتصم گوید: «مردی درست رای و نیرومند بود. هزار رطل بار بر می داشت و چند قدم می برد. به شجاعت شهره بود. وی را خلیفه هشتی گفتند که هشتمین طبقه از فرزندان عباس بود و هشتمین خلیفه بود هشت و ده ساله(یعنی هجده ساله)  بخلافت رسید و هشت سال و هشتماه خلافت کرد و در هشتمین ماه سال تولد یافت و هشت پسر و هشت دختر داشت و هشت جنگ کرد و هشت میلیون درم بجا گذاشت» .
 اندکی بر موضوع درنگ کردیم. ملایان و تاریخنگاران شیعه میگویند معتصم بر خلاف مامون با شیعیان رفتار مناسبی نداشت و به همین دلیل امام جواد را کشت. مسعودی میگوید:
 بسال 219 امام محمد جواد (ع) فرزند علی رضا (ع) در بغداد وفات یافت وی ام الفضل دختر مأمون را بزنی داشت گفتند که وی بفرمان معتصم شوهر خویش را مسموم کرد که بیم داشت امام جواد فرزندی بیارد و فرزندان وی که از نژاد مامونند و هم نسب به علی رضا (ع) می برند که ولیعهد مامون بود بدعوی خلافت برخیزند.
باید از مسعودی در باره این دلیل پرسید امام جواد طی سالهای 202تا 220 یعنی بمدت هجده سال نتوانسته است ام الفضل را بارور کند و در مقابل توانسته است سمانه مغربی(مراکشی ،مادر امام علی النقی) کنیزی را که به همسری خود در آورده بود هشت  بار  (از حدود سن چهارده سالگی تا بیست و پنجسالگی خود)بارور بفرماید و موجب تولد  1 - ابوالحسن امام علی النقی ( هادی ) 2 - ابواحمد موسی مبرقع 3 - ابواحمد حسين 4 - ابوموسی عمران 5 - فاطمه 6 - خديجه 7 - ام کلثوم 8 - حکيمه  بشود(در تاریخ قم نام دو فرزند دیگر یعنی زینب ام محمد و میمونه هم نقل شده است. تاریخ قم انتشارات دارالفکر بیروت. چاپ سوم 1350  صفحه 114) که به این ترتیب تعداد فرزندان بالغ بر ده تن میشود. بنابراین وحشت معتصم از چه بوده که به این دلیل دست به قتل امام جواد بزند.
نکته جالبی که مجلسی در این باره اشاره میکند بسیار جالب است:
 نظر مجلسی و وجود دو ام الفضل
حضرت امام هادي (ع ) از زني به نام »سمانه « متولد شده است , (بحارالانوار, ج 51, چاپ ايران , ص 114, ص 115, ص 116 و ص 117). »سمانه « ام ولد بود, (همان ) ام ولد به كنيزي گفته مي شود كه از صاحب خود باردار گردد. اگر كنيزي از صاحب خود باردار گردد, پس از مرگ صاحب خود, آزاد مي گردد چون داراي فرزند است و فرزند نمي تواند مالك مادر گردد, (به شرايع , ج 3, ص 138, كتاب الاستيلاد, چاپ نجف در دو مجلد, 1389 قمري مراجعه شود).
 مادر برخي از امامان , »ام ولد« بوده اند.
مادر امام هادي (ع ) را »سمانه مغربيه « مي نامند و گاهي او را سيده , ام الفضل مي گفتند, (بحار, 51, ص 114). زن اصلي امام جواد(ع ), دختر مامون بود به نام زينب ام الفضل , (همان , ص 73). همين ام الفضل , با تحريك معتصم , امام جواد(ع ) را مسموم كرد, (همان , ص 17) ام الفضل دختر مأمون , از امام جواد(ع ) بچه دار نشد, (همان ) ام الفضل دختر مامون , به ام الفضل سمانه ي مغربيه , حسد مي ورزيدچون مي دانست كه او از اين برتر است با اينكه كنيز است , (همان ).
 قصد تغییر نظر مجلسی نیست ولی چرا باید دو ام الفضل در یک خانه وجود داشته باشد.چراهمسر رسمی امام و خواهر دو خلیفه اجازه میدهد نام کنیز خریداری شده را ام الفضل بگذارند. نمی توان اندیشید ملایانی که همه چیز را در تاریخ شیعه تالیف کرده اند شاید برای گرمای منابر خود و دلیل تراشیدن برای قتل امام جواد دست به تعویض مادر امام دهم زده اند و مادر امام دهم همان شاهزاده ام الفضل خواهر مامون بوده که با سمانه مغربیه تعویض شده است.
می توانیم تاریخ را در پای منبر بشنویم و  و هم حوادث تاریخی و هم سپردن زمام امور تمام مسلمانان به دست کودکی هشت ساله ( زمان امامت امام جواد) راباور کنیم و میتوانیم بپذیریم  معتصم امام جواد را به کمک خواهر خود کشت و  نیزمیتوانیم بیندیشیم چرا؟ 
واقعیت امر این است که امام هشتم در کشاکش روزگار و سیاست روز نقش قابل تاملی در تثبیت حکومت مامون اگر چه ناخواسته ایفا نمود و در شورشهای دوران مامون  و معتصم هیچ رد پائی ازامام رضا و امام نوجوان امام جواد پیدا نیست.اینان از نظر سیاسی اگر ازحیطه منابر و خیالات فوق تاریخی  آسمانی و بی پایه  و مبارزات فرهنگی! عجیب و غریبی که ملایان جمهوری اسلامی به آنها نسبت میدهند ،خارج شویم در عمل ازو ابستگان خواسته و ناخواسته محور قدرت وقت ودامادهای دو خلیفه بسیار قدرتمند عباسی و در ارتباط جبری سیاسی و اجتماعی تنگاتنگ با آنان بودند. باید از ملایان پرسید:
امام رضا و امام جواد براستی چه خطری ایجاد میکردند که کشته شوند؟و معتصم بالله خلیفه ای که در کشتن مخالفانش هیچ پروائی نداشت و اساسا اتکا او با توجه به وضعیت مامون نه به اعراب و نه ایرانیان، نه عباسیان و نه علویان بلکه ارتش نیرومند هفتاد هزار نفره و بسیار نیرومند ترک خود بود چرا باید امام جواد را با این شیوه بکشد. خوبست که بدانید از دوران معتصم به بعد با ورود ترکان جنگجو  و با ورود ترکان به بالاترین مقامات کشوری و لشکری تاریخ عباسیان چهره دیگری به خود گرفت.
در باره شورشهای زمان هارون و مامون اشاراتی کردیم . امام رضا در هیچکدام نقشی نداشت . در دوران معتصم جانشین مامون بخشی از شورشها عبارت بود از:



 شورشها در زمان معتصم

 شورشی عمومی در بغداد به رهبری احمد بن نَصر خُزاعی که از محدثان عالی مقام بود در اعتراض به حادث بودن قران. شورشیان با شکست رو به رو شدند. ابن نصر در حضور خلیفه درباره اعتقاد به مخلوق بودن قرآن مورد سوال قرار گرفت که از اعتراف به قبول این عقیده سر باز زد. دادگاه محنه وی را به مرگ محکوم کرد و سر بریده او را در میان شهر بر دار آویختند تا مایه عبرت دیگران شود.
شورش زُطّ یا   هندوان در جنوب عراق که راه بغداد به بصره را بسته بودند و از کشتی‌ها باج می‌گرفتند. معتصم برای درهم شکستن ایشان عجیف بن عنبسه سردار عرب را مامور کرد و پس از پیروزی بیش از بیست هزار نفر از آنان را به روم تبعید کرد. (ممکن است کولیان اروپا از اسلاف اینان باشند)
شورش   بابک خرمدین که مأمون نتوانسته بودآن را را فرو نشاند.
شورش مازیار  پور قارناز سران طبرستان که خلیفه سردار خود افشین را برای مقابله با او فرستاد.] 
شورش مبرقع یمانی در اردن و فلسطین در اواخر حکومت معتصم
شورش کردان در موصل به پیشوائی جعفر کرد.
دوباره تامل میکنیم وتاکید میکنیم که ما دیگرعلاقه ای به نشستن در پای منابرو تریبونهای سیاسی و انقلابی شبه منبر و ملایان بدون عمامه و ریش برای شنیدن تاریخ نداریم و با زبان تاریخ سئوال میکنیم:
1- در کدامیک از این شورشها ردی از امام جواد میابیم؟
2- چرا همه چیز اگر چه از لحاظ منبری و مذهبی روشن و بدیهی است ولی از نظر تاریخی مبهم و ناروشن و بی منطق است.
3-چرا خلیفه باید داماد خود را که سخت هم مورد احترام اوست و در حقیقت به حکومتش مشروعیت سیاسی و مذهبی میدهد بکشد؟
4- چرا بانی و باعث اصلی  قتل یعنی معتصم به بلائی دچار نمیشودو ام فضل نگونبخت زن امام جواد باید با آن وضع و در آن تئاتر غم انگیز آخوندی هر روز برود و در مقابل طبیبان عریان شود تادوا در شرمگاهش بریزند و سرانجام بمیرد.
5-  چرا امامی که چرخ و لنگر هستی است انگور را میخورد و کرامتی نشان نمیدهد که بلائی بر سر محور شر بیاید؟.و قرنهای قرن میلیونها زائر از همین امامان طلب کرامت و شفا و شفاعت مینمایند.
6-چگونه ذهن فقهای بزرگوار مانند ذهن بزرگترین قصه نویسان رمانهای  رئالیسم جادوئی وپلیسی مدرن  تروری چنان عجیب و سورئالیستی را به ام فضل  نگونبخت نسبت میدهند؟
7-   چگونه امام بزرگوار متوجه نشده است که دستمالی در شرمگاه همسرش وجود دارد؟.
8-  چرا سم این دستمال قبل از امام ام فضل را مسموم نکرده  است؟.
9-.......
اینها و امثال اینها  نکاتی است که فقط و فقط راویان دور از دسترس ما و علمای طراز اول شیعه ، به عنوان راویان، و جهل سیاه  فلج کننده  نسلها ئی که اینهارا شنیدند و باور کردند میتوانند به آن جواب دهند ولی با این همه باید توجه کرد قرنها و نسلهای متوالی این روایات را پذیرفته اند و به ان باور داشته اند. قرنهای قرن توده های مردم در پای منابر در یافتن گریزراهی برای فرار از نابسامانیها و آشوبها و بیم وامیدهای دنیوی و دست یافتن به جاودانگی و آسودن در بهشت مینوی به مدد لطف و شفاعت امامان دوازدهگانه بی شک و به نیروی اعتقاد و باور این همه را پذیرفته اند وملایان و فقیهان بر منابر قدرت و حرمت هر چه خواسته اند در اذهان شنوندگان خود پراکنده اند اما باید با تمام تلخی ها باور کرد که این ایام در حال سپری شدن است. 
به نظر نگارنده این سطور ام فضل تنها و تنها منبری شده فقیهان است و بس و در بافتن تاریخ تشیع توسط بزرگان دین همانگونه که نقش  مثبت سرور زنان دو عالم به دختر پیامبر اسلام  و امثال او عطا شده است و سئوال نشده است که چرا ؟ نقش منفی نیز برای اکمال داستانسرائیهای بزرگان به امثال ام فضل سپرده شده است و متاسفانه چون قلم و دفتر در طول قرنهای متمادی در دست عالمان دین بوده است ما سندی جز این نوع اسناد در دست نداریم و تنها میتوانیم بمدد شناخت دقیق حوادث و تحلیل شرایط فانوسی در ظلمات بر افروزیم که حتی در پرتو این فانوس بسی چیزها را نمی توان دید. اما میتوان با نهایت حیرت به این حقیقت شگفت راه برد که عالمان و فقیهان نامدار شیعه خود بهتر از هر کس از همان آغاز میدانسته اند که ماجرا چیست و به همین دلیل با هوشیاری به بنا و تالیف تاریخی دست زده اند که می توان گفت اکثریت حقایق در آنها وارونه است ولی آنها در وارونه نشان دادن حقایق در میان مردم توفیق کامل به دست آوردند و سر انجا م نان سیاسی این توفیق را هم توانستند به تنور بچسبانند حاصل این نان به تنور چسباندن هم عصری است که در ایران امروز در آن تنفس میکنیم. ما هنوز در عصر امام رضا و شیخ شهر اشوب و شیخ مفید ومجلسی و امثالهم و با قوانین آنان زندگی میکنیم. هنوز قوانین قرن دوم هجری در سر زمین ما جاریست و متاسفانه هنوز هم افکار و اندیشه های  بیشتر نیروهای مسلمان موجود در ایران، و نیزنیروی سیاسی مسلمانی که ادعای برپائی جامعه بی طبقه توحیدی مبهم وخیالی  ناشناخته خود را در قرن بیست و یکم بر پایه اندیشه های امامان مورد نظر خود دارد و بر این پایه هزاران شهید تقدیم فرموده است نه در فضای این ایام بلکه در فضای قرون اول تا سوم هجری میچرخد و بشدت و جبرا آلوده ارتجاعی ترین اندیشه ها و افکار فقیهان و ملایان آن دوران است، رهبرنخستش طومار شهیدان را به چاه امام زمان میسپارد و الگوی بانوی  نخستش سیده النسا و حکیمه خاتون  همشیره امام نقی و زائوی امام زمان است!و خوبا و خوشا که کم دانشی اینان( بر خلاف اخوندها که اکثرشان میدانند چه خبر است) به آرامش خیال اینان وحقانیتشان در ذهن خودشان مدد میرساند. غافل از اینکه خورشید حقیقت حتی نیرومند تر از خدا  اگر چه به آرامی و به سختی بسیار، اماطلوع میکند. تردید نکنیم و بدانیم وظیفه آنکه میداند و به شناخت میرسد ارائه حقیقت حتی علیرغم نارضایتی تمام مقدسان و خدایان است.