vendredi 30 août 2013

تکاپوی بقایی برای برداشت کل مبلغ 16 میلیارد تومان؟ + سند تازه از حساب جنجالی

تکاپوی بقایی برای برداشت کل مبلغ 16 میلیارد تومان؟ + سند تازه از حساب جنجالی
آینده آنلاین : در حالی که حمید بقایی با کمال اعتماد به نفس موضوع برداشت 16 میلیارد تومان از حساب ریاست جمهوری که سندش در سایت منتشر شد را پذیرفته، اما آن را قانونی! دانسته، خبرنگار «آینده» به اطلاعات جدیدی در این خصوص دست یافت که پرسشهایی را از جناب بقایی ایجاد می کند.

بنابر این گزارش، حساب مذکور که در تاریخ 10 مرداد ماه افتتاح شده، طبق سندی که در این خبر آمده است «شخصی» بوده و فقط محمود احمدی نژاد و حمید بقایی امکان برداشت و بستن آن را دارند.

همچنین سهم الشرکه هر کدام از این دو نفر، پنجاه درصد موجودی و حساب، جهت «تأمین سرمایه دانشگاه غیر دولتی غیرانتقاعی جامع بین المللی ایرانیان» ذکر شده است.

جالب آن که جناب بقایی گفته: «هیچ گونه کار خلاف مقررات و جابجایی مالی اداری و اقلامی، بدون مجوز قانونی در نهاد ریاست جمهوری اتفاق نیفتاده است و تا زمان خداحافظی از این نهاد در سیزدهم مرداد امسال، هیچگونه اقدامی خلاف قانون صورت نگرفته است و تمام
انتقالات بر اساس ضوابط قانونی بوده است.»

بر اساس گزارش رسیده، روز گذشته بقایی چند بار به بانک ملت شعبه فلسطین شمالی مراجعه می کند تا 16 میلیارد تومان را از حساب مذکور خارج کند، اما رئیس شعبه بنا به توصیه شفاهی برخی نهادهای مسئول، خواستار بررسی بیشتر می شود.

در پی این مساله، حمید بقایی با مسئول پرونده 16 میلیارد در نهادهای مسوول تماس گرفته و با لحن خاصی می خواهد تا از بانک بخواهند حساب را باز کند.

در همین حال، گفته می شود مسوولان پرونده به عباس جعفری دولت آبادی دادستان عمومی و انقلاب تهران نامه نوشته و از وی درخواست کرده اند حساب متعلق به احمدی نژاد و بقایی بسته شود.

در صورتی که این حساب با حکم دادستانی بسته نشود، ممکن است صاحبان حساب ذکر شده بتوانند پول واریزشده از نهاد ریاست جمهوری را منتقل کنند.

جمعه 8 شهريور 1392 جمعه گردی های اسماعيل نوری علا، روزی که «کليد» شوخی دردناک قفل سازان است

جمعه 8 شهريور 1392

جمعه گردی های اسماعيل نوری علا، روزی که «کليد» شوخی دردناک قفل سازان است

اسماعيل نوری‌علا
در برابر اين واقعيت است که در می يابيم آنکه نوميدش می کند تنها اصلاح طلبان داخل و خارج نيستند؛ آنها که نام اپوزيسيون بر خود می نهند اما اصلاحات را تبليغ می کنند نيز در اين توطئه عليه کوهیارها دست دارند؛ آنها که جز دلبستن به راه رفسنجانی و روحانی و چکامه سرودن برای راه و روشی که رژيم را حفظ شده می خواهد و وعده می دهد که روزی عاقبت همه چیز درست خواهد شد راه ديگری را پيش پای کوهيار نمی گذارند.دوستی، پس از تماشای گفتگوی آقای سيامک دهقان پور در برنامهء افق صدای امريکا با آقای کوهيار گودرزی (جوان برومند زندان کشيده ای که اخيراً خود را به آنکارا رسانده است)، با توصيه به اينکه اين برنامه را تماشا کنم، می پرسيد چگونه است که مرد رزمنده ای چون کوهيار که اين همه زندان و سختی کشيده است و، جوانی باخته و يکه و تنها، سر به بيابان غربت زده است می تواند به صراحت بگويد که «چون رهبرانم در حصر خانگی هستند در انتخابات شرکت می کنم و به حسن روحانی رأی می دهم»؟ و مسی گفت که در اين صورت آيا نبايد قبول کرد که اصلاح طلبی ريشه ای قوی و گسترده در جامعه دارد و نمی توان در مبارزه با حکومت اسلامی روی آن حساب نکرد؟
رفتم و پای سخنان کوهيار جوان نشستم(1). او از زندان ها و زندان ها و زندان هايش گفت، از هم سلولی شدن با از جعفز پناهی گرفته تا عضوی از القائده، از اعتصاب غذاها، از محروميت از تحصيل در حاليکه آرزوی مادر محبوب اش آن بوده که او در هر رشته که بتواند خود را تا مرحلهء گرفتن دکترا برساند و حکومتيان اين آرزو را بر مادر و اين هدف را بر او به بن بست کشيده اند. در برابر شرح چنين ستم هائی شنونده اندک اندک کوچک می شود و به پايداری بلند روح آدمی بيشتر پی می برد.
اما در رفتار آرام و سخن شمردهء کوهيار نوعی آرامش و خونسردی نيز وجود داشت؛ نفرتی و خشمی در چهره اش ديده نمی شد. از آن محتوای دلشکن به نرمی و بی خروش سخن می گفت؛ آنسان که گوئی هيچ اتفاقی نيافتاده است و هميشه فرصت آغاز ديگری هست، بخصوص که سخن اش در اين مورد بود که اين بار مردی با کليد در ايران ظهور کرده که می خواهد در را بر روی آن فرصت ديگر بگشايد و بايد به او اميد بست و فرصت داد و البته نگران برخی کارهايش ـ مثل انتخاب وزير دادگستری اش ـ هم بود اما «با توجه به "هوشی" که می توان در او مشاهده کرد می توان نااميد نشد و انتظار داشت که تغيير و گشايشی که در فضا رخ داده گسترده شود».
در اين برنامه کوهيار در مورد اين «گشايش» توضيحی نداد و فقط به لبخندی اشاره کرد که پس از مدت ها بر لبان دوستان اش ديده است.
من، صرفنظر از اينکه ريشه های سياسی خانواده اش به کجا بر می گردد و تربيت مادر شجاع اش بر چه مداری او را اينگونه بار آورده است، در وجود او غمنامهء نسلی را ديدم که، از ميان همهء دل شادی های عالم، به شکفتن لبخندی در لحظاتی از زندگی دردناک خويش بسنده کرده است. و خود می پرسم که چرا؟
***
از نظر من، اين «اميد» نشانهء رسيدن به انتهای همهء اميدها است و هيچ معنائی جز ظلمات نوميدی ندارد.
اين اميد حتی با اميد آن کسی که معصومانه فکر می کند که با روش های تدريجی و گام به گام، و در زير سايهء همين حکومت اسلامی، می خواهد درهای زندان ها را بگشاید، به زندگانی عادی مردمان سرزمين های آزاد دست يابد، يا حتی دست دخترش را بگيرد و در خيابان های عصر پرسه زند و بر نيمکت های پارک ها به آسمان خيره شود فرق دارد.
«اميد» سرچشمهء نيروهای ما است، ميدانگاهی ست که از اينجا که هستيم می توانيم برای آينده طرح و برنامه بريزيم. «اميد» همجنس آينده و روشنائی است، تجلی گاه تخيل و موتور خلاقيت آدمی است.
اما اميد کوهياری که، در حال گريز از کشورش، به آنکارا رسيده است و هيچ نمی داند از اين پس در کجای عالم فرود خواهد آمد و کدام زندگی را برای خود خواهد ساخت، از جنس و رنگ ديگری است؛ تسلائی است برای زنده ماندن در بيرون از دايره ای که در آن خانه ها و آدميان فرو می سوزند و تو با صورتک مرده ای بر چهره که نه غمگين است و نه شادمان و نه حيرت زده و نه هيجان گرفته، نسيمکی را که، با هزار شايد و اما، از جانب هيچ کجا می وزد تصور می کنی و لحظه ای، فقط لحظه ای، اميد می بندی که...
از خود می پرسم سيامک دهقان پور چرا از محتوا و طول و عرض و عمق «اميد کوهيار گودرزی» نپرسيد؟ چرا نپرسيد که بچه سودا از وطن بيرون زده است و به جمعيت بزرگ پناهندگان و آوارگان جهان پيوسته است. به خود می گویم که تو آيا آن «بی تفاوتی» آشکار را که در حرکات دست ها و چشم ها و ميلهء گردن کوهيار وجود داشت نديدی؟ آيا آن طعنهء تلخ ناخودآگاه و موج زن را در سخن گفتن او از اميدی که حسن روحانی آفريده فراموش کرده ای؟
برای من اينکه کوهيار براستی اوضاع کشورش را چگونه تجزيه و تحليل می کند و بر اساس آن تصميم می گيرد اصلاً مهم نيست. مهم آن است که اکنون او در بيرون از مرزهای حکومت جهنمی اسلامی ايستاده است و بايد در خود اميدی نو را پرورش دهد که از همهء جوازهای پناهندگی و بليط های هواپيما و پذيرش های دانشگاهی مهمتر است.
آن سوی مرز دوستان اش ايستاده اند؛ همچون غريق هائی که در دريائی توفانی به تخته پاره های يک کشتی شکسته چسبيده باشند. و موج سرکش بی رحم آنان را گاه تا ارتفاع آسمان و گاه تا حضيض کف دريا می کشاند. و کوهيار اميدوار است که حداقلی از وعده های رئيس جمهور جديد راست يا تحقق پذير باش.
اما اميد کوهيار هرگز با اميد اسلاميست های اصلاح طلب تناسبی ندارد. اصلاح طلبان، کارخانهء توليد اميدهای کاذب در سرزمين محالات اند. آيا کوهيار براستی نمی داند که آنچه روحانی وعده می دهد فقط قصه هائی است که برای کودکان می گويند تا خواب شان کنند؟ آيا او باور دارد که روحانی کرامت انسان ها را رعايت خواهد کرد، حقوق شهروندی را برسميت خواهد شناخت، دولت پاسخگو به پا خواهد کرد، «رهبران سبز» را از حصر به در خواهد آورد، دختران و پسران را در خيابان ها آزار نخواهد داد، و... کوهيار زمزمه کنان می گويد شايد؛ و همهء هستی اش در همين «شايد...» خلاصه است. نسل اميد بستن های لرزان، شايدهای پر از ترديد و نوميدی، نسل روئيده در شوره زاری که امکان رشد اش را از او می گيرد...
«شايد» انتهای «اميد» است. شايد شد، شايد در بيابان تف زده باران باريد، مگر نگفته اند که فرض محال محال نيست؟ مگر نمی توان در «محال» زندگی کرد و به «شايد» اميد بست؟
اما آيا اين اميد برای يک انسان فرداطلب رزمنده و استوار بر عقيده کافی است؟
من کوهيار را اينگونه نديدم. در «شايد ِ» او نوميدی را بيش از اميد رصد کردم. در آن واژهء کوتاه ده در صد اميد و نود در صد نوميدی يافتم و، آنگاه، از خود چنين پرسيدم که حالا تو، نشسته در ساحل امن، از اين جوان که خيره سری و مقاومت و اعتصاب های بلند غذا را آزموده است چه انتظاری داری
***
می دانم که «اميد» خودبخود خلق نمی شود و سوخت و امکان و احتمال اطمينان بخش می خواهد.
کوهيار از زندان هايش می گويد، از اينکه زندانبانان نتوانسته اند اعتصابش را بدون نتيجه بشکنند، يا از اينکه جعفر پناهی را «مقاوم» يافته است؛ اما نمی خواهد بگويد که «مقاوم در برابر چه؟» «رزمنده برای چه؟» و گمشدگی هدف و دليل در گفتارش يک تهی بزرگ بوجود می آورد؛ براستی حاصل مقاومتی که معلوم نيست در برابر چه انجام می شود و چه حاصلی را دنبال می کند چيست؟
برای او تنها خود او مانده است؛ مقاومت نمی تواند برای شکستن حريفی که معلوم نيست در کجا پنهان است و از آن پنهانگاه فرمان می راند باشد؛ اين مقاومت بيشتر برای حفظ سلامت عقل خويشتن است، در بازی موش و گربه ای که روانکاوانه بين او و چند آدم بی شکل و بی هويت و بی رحم و بی عاطفه برقرار است. او بازجو را شکسته می خواهد نه خامنه ای را؛ چرا که اميدش به شکستن خامنه ای خاکستر شده و شکستن بازجو تنها برای آن است که از فرط نوميدی به جنون کشيده نشود.
و اين وضعيت را چه کسی آفريده است؟ به نظر من، سرکوب خامنه ای، حملهء لباس شخصی ها و شلاق شکنجه گر اين وضعيت را نيافريده است. چرا که اين سرکوب ها هيزم آتش مقاومت را فراهم می کنند و بس. نه! اين کار را اصلاح طلبانی کرده اند که هر بار او به خيابان آمده و کتک خورده و به زندان افتاده است در گوشش گفته اند که تنها اميد تو مائيم که می خواهیم موريانه وار پايه های حکومت را بجویم. تو به خانه برگرد، شعار ساختار شکن نده، و به حرکت لاک پشتی ما که يک قدم به جلو و دو قدم به عقب را تمرين می کنيم دل خوش کن. و ماهيارهای ما اين سخنان را پذيرفته اند. چرا؟ چون اصلاح طلبان به او تلقين می کنند که هيچ راه ديگری نيست و آن سوی ديوار اصلاح طلبی فقط جنگ است و آتش و ويرانی و تجزيه؛ بی آنکه دادرسی وجود داشته باشد.
هر که جز اين می گويد بايد بتواند به کوهیارهائی که کم نیستند نشان دهد که راه ديگری هم وجود دارد تا ببينيم او به خيابان های تهران و شهرهای ديگر ايران بر می گردد يا نه.
و در برابر اين واقعيت است که در می يابيم آنکه نوميدش می کند تنها اصلاح طلبان داخل و خارج نيستند؛ آنها که نام اپوزيسيون بر خود می نهند اما اصلاحات را تبليغ می کنند نيز در اين توطئه عليه کوهیارها دست دارند؛ آنها که جز دلبستن به راه رفسنجانی و روحانی و چکامه سرودن برای راه و روشی که رژيم را حفظ شده می خواهد و وعده می دهد که روزی عاقبت همه چیز درست خواهد شد راه ديگری را پيش پای کوهيار نمی گذارند.
***
آری، بنظر من، کوهيار تازه از ايران آمده هيچ اميدوار نيست. چرا که تصميم به خروج از وطن خود حکايت از وجود و تجربه های بن بست خبر می دهد. آنها اگر نتوانسته اند به تدريج حکومت را عوض کنند اما موفق شده اند که اميد کوهيار را گام به گام محو کنند و به دست فراموشی بسپارند.
نه! اين کافی نيست که او در آنکارا بنشيند و لبخند ياران اش را در تهران به فال نيک بگيرد و روحانی و کابينهء جنايتکاران اش را در آب نمک «شايد» های خود بخواباند. آنها که روبروی اصلاح طلبان اميد ساز و اميد کش ايستاده اند بايد به او نشان دهند که راه ديگری هم وجود دارد.
و آن راه کدام است؟ اگر از من بپرسد خواهمش گفت که آموختن يقين و بازگشت به آرزوهای محال گونه ای که در گردو خاک اصلاح طلبی گم می شوند؛ يقين کردن به اينکه حکومت اسلامی شکستنی است، که آخوندها را می توان به مسجدهاشان برگرداند، و لباس شخصی ها را فرمان داد که تن به قانون و سر به اطاعت از ارادهء مردم بسپارند.
به نظر من، بی اين «يقين»، که بديل «شايد های نوميدانه» است، جوانان ما همواره در دايرهء آرزوهای کوچکی که هشت سال طول می کشد تا آرزوبافان شان اذعان کنند که جز تدارکچی ِ ديکتاتور ديوانه چيز ديگری نبوده اند، اسير خواهند ماند و يا به اعتياد پناه خواهند برد و يا سر به بيابان خواهند زد و ترک وطن خواهند کرد و در آنکارا به لبخندی از سر «شايد»ی که لحظه ای ديگر همچون برف آب خواهد شد دل خوش خواهند کرد.
آری بايد به آن يقينی برگشت که شاملوی شاعر، در استانهء نوميدی های بلندش سروده بود: «روزی ما دوباره كبوترهایمان را پیدا خواهیم كرد / و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت. // روزی كه كمترین سرود بوسه است / و هر انسان / برای هر انسان / برادری ست // روزی كه دیگر درهای خانه شان را نمی بندند و / قفل افسانه ای ست...»
امروز اما قفل واقعيت است و کليد، شوخی دردناکی ست که جلادان را به شکستن سنگ قبر شاعران و امید جوانان می فرستند.
https://www.youtube.com/watch?v=lyxi7nmDv8Q


آنگاه که سازمان اکثریت «حسینی » شده بود !

آنگاه که سازمان اکثریت «حسینی » شده بود !
قسمت دوم
در نشریه کار اکثریت شماره ۱۳۴ آبان ۱۳۶۰ چنین آمده است:
«یک نمونه عالی ایثار
همه روزها عاشورا و همه سرزمین ها کربلاست
روز جمعه دهم محرم سال ۶۱ هجری قمری حسین بن علی امام سوم شیعیان نوه پیغمبر اسلام و فرزند امیرالمؤمنین علی را با ۷۲ تن یارانش در سرزمین حائر یاغاضریه که بعدا «کربلا » نام گرفت به فرمان یزیدبن معاویه خلیفه اموی ، وبه دستور یدالله بن زیاد والی عراق و فرماندهی عمربن سعد شهید ساختند و عمربن دی الحوش صامی از رؤسای قبیله هوارن حسین بن علی را شخصا سر برید پس از این فاجعه عمال یزید که به حق اشقیا نام گرفته اند آتش درخیمه گاه جاویدان حسین و یارانش افکندند و خاندان حسین را به اسارت از عراق به نام (سوریهکه نهنگاه خلیفه بود بردند و سرهای شهیدان رابر سر نیزه ها حمل کردندو...»
سازمان اکثریت که چندین سال در خدمت به رژیم جمهوری اسلامی ایران«خیمه و خرگاه حسینی » برپا می کرد در نقل احادیث و روایتها نیزدست کمی ازمداحان رژیم ندارد صرف نظر از اصل مبالغه آمیزبودن کشته شدن حسین توسط سازمان اکثریت و آخوندهای رژیم ، اما روایت یکی از مراکز ترویج عقاید شیعه به نام «حوزه » تعریف متفاوتی از «نمونه عالی ایثار» سازمان اکثریت ارائه داده است. «حوزه» پس از تعذیه خوانی های بسیار درباره کشته شدن «امام حسین» نوشته است :
«علیرغم آخرین هشدار او نسبت به انتقام الهی، دست و کتفش مجروح شد و با صورت به زمین افتادخولی بن یزید اصبحی که دستور به بریدن سر امام حسین یافته بود، به خاطر ترس زیاد نتوانست این مأموریت را انجام دهد و به جای او سنان بن انس بن عمرو نخعی بعد از وارد کردن ضربهای بر امام حسین سرش را بریداو سر را به خولی داد و او آن را بعداً به نزد ابن زیاد برد
اگرچه کشته شدن «حسین و یارانش» موضوع مورد نظر این مقاله نمی باشداما نمونه فوق ثابت می کند که اکثریتی ها نیک آموخته بودند که برای«حسینی » کردن توده های نا آگاه چگونه آنهارا مورد خطاب قرار دهند و باچه مهارتی هرحادثه ای را به نفع منافع طبقاتی خویش تعبیر و تفسیر کنند.این اظهارات در شرایطی بیان شده است که بار طاقت فرسای زندگی پشت عامه مردم را خم کرده و فرصتی برای آنها باقی نگذاشته است تادرصدد برآیند صحت وسقم احادیث و افسانه ها را کشف کننددرچنین شرایطی برای مردم هیچگونه فرقی نمی کند که به قول اکثریت آیا «عمربن دی الحوش صامی» سر «امام حسین» را بریده ؟ یابه قول پایگاه اربعین حسینی «سنان بن انس بن عمرو نخعی» .
علاوه بر این نباید فراموش کنیم آنجا که اکثریت آگاهانه از «سرزمین حائر» سخن گفته است ، بمنظور «بیعت» درپیشگاه مرتجع ترین آیت الله ها وبرای خوش رقصی کردن بیشتر نزد سران رژیم است چراکه قشریون مذهبی همیشه از «سرزمین حائر» بعنوان قتلگاه امام حسین و مکان مقدس یاد می کننددر همین رابطه مرکز اربعین حسینی در قم چنین نوشته است «حائر یعنی جایی که آب در آن جا حیران می ماند و به دور خود می پیچد و گودال قتلگاه امام حسین(علیه السلامدر همین مکان مقدس واقع شده است و جسد انورش نیز در آن جا مدفون است. » حیف که رژیم جمهوری اسلامی ایران به خدمت داوطلبانه سازمان اکثریت پایان داد و آنها بجای رفتن به کوفه عازم مسکوشدند، اگرنه اکنون شاهدانتشار دیوان اشعاری بودیم که از سوی جمشید طاهری پور ، فرخ نگهدار، مهدی فتاپور وسایر شرکاء در وصف «خیمه گاه جاویدان حسین و یارانش» منتشر شده بود؟!
سازمان اکثریت به شلاق جمهوری اسلامی می گفت «پتک واقعیات» !
سازمان اکثریت درصفحه ۳۷« بولتن تحلیل رویدادهای ایران و جهان» خود نوشته شده است:
« زندانهای ایران هنوز انباشته از هزاران فریب خورده است که به علت همکاری با گروهک هادستگیر شده اندپتک واقعیات و روشنگری فعالانه نیروهای راستین مدافع انقلاب ، بنابه تأیید دادستان کل انقلاب ، اکثریت این افراد را بیدار کرده است و آنان رابه شناخت درست نسبت به ماهیت جمهوری اسلامی ایران و خط انقلابی رهبری آن واقف ساخته است».
سازمان اکثریت در آن هنگام همکاری همه جانبه ای با رژیم جمهوری اسلامی ایران داشت و جز تقویت رژیم و اغواء مردم هدف دیگری نداشت.اکثریتی ها آنقدر شیفته «ماهیت جمهوری اسلامی ایران و خط انقلابی رهبری آن » گردیده بودند که هم صدا با «دادستان کل انقلاب» زندانیان سیاسی را« فریب خورده» ، سازمانهای سیاسی را «گروهک» و شکنجه و اعدام در زندانهای رژیم را «پتک واقعیات» می نامیدندتو گویی در سیرکی که تحت نام جمهوری اسلامی ایران بر پا شده بود سازمان اکثریت نقش دلقکی را ایفاء می کرد که سعی داشت در این هنرنمایی «نخل طلایی ارتجاع» را برباید.در ادامه مردم فریبی ها، سازمان اکثریت در همان بولتن چنین نگاشته است :
«در این میان تنها گروه اندکی از عوامل رژیم سابق ، کودتاچی ها، ساواکی ها و دیکر عمال امپریالیسم و ضدانقلاب که به علت دشمنی آشکار با منافع خلق و اهداف انقلاب دستگیر شده اند و قانونا و به حق باید کیفر اعمال پلید خودرا ببینند در زندان بسر می برندوجود این ترکیب بکلی متضاد در زندانها و عدم اجرای فرمان امام مبنی بر عفو عده ای چشمگیر از کسانی که می کوشند و می خواهند به آغوش انقلاب بازگردند قبل از همه نشانه آنست که جمهوری اسلامی ما هنوز تا اجرای کامل و بی خدشه قانون و حاکمیت بلامنازع خط امام در تمامی عرصه ها باید راهی صعب را بپیماید».
منظور اکثریت از« عدم اجرای فرمان امام وراه صعب» پیش رو آن بود که در همان هنگام خمینی دستور عفو داده بود و عده ای از خبرچینها و جاسوسان حزب توده و اکثریت علی رغم همکاریهای خود و رهبرانشان درلیست عفو قرار نگرفته بودند.
اکثریت منتظربود که «امام» برای عشقشان آغوش بگشاید!
اکثریت به درستی هواداران خود و حزب توده را در زمره کسانی ارزیابی کرده است که می خواستند به «آغوش امام و انقلاب» باز گردند ولی چون«حاکمیت بلامنازع خط امام در تمامی عرصه ها» پیاده نشده بود، هنوز این جاسوسهای حقیقی را در کنار مخالفین واقعی رژیم جمهوری اسلامی ایران درزندانها نگهداشته بودندسازمان اکثریت نه فقط خودرا متعلق به رژیم می دانست بلکه رژیم را نیز از آن خود می پنداشتاین جریان ضدانقلابی تا آن حد خودرا مجری فرامین «امام » و میراث خوار جمهوری اسلامی معرفی می کرد که بدون کمترین شرمی بطور علنی اعلام کرد «جمهوری اسلامی ما هنوز تا اجرای کامل و بی خدشه قانون و حاکمیت بلامنازع خط امام در تمامی عرصه ها باید راهی صعب را بپیماید» .
بهرتقدیر علت اصلی عشوه های سازمان اکثریت برای خمینی را باید درچارچوب منافع طبقاتی مشترک این سازمان با رژیم جمهوری اسلامی ایران جستجو کردباید روند رشد سازمان اکثریت را نیز مد نظر داشت، پرورش در مکتب حزب توده و آموختن درس مبالغه ، سپس«سردادن سرود سرخ در کنار پاسداران و بسیجی ها» کمترین تأثیر آن ارادت بیش از حد رهبران این سازمان به « سادات و انبیاء» بوده استاکثریت پس از فراگیری درسهای ضدانقلابی در جهاد با سرفرازی می گوید « آنچه را که آموختیم در صفوف مقاومت زحمتکشان بکار می گیریمبرای دفاع از انقلاب ، برای تحکیم انقلاب ، برای تداوم انقلاب باید که در صف بسیج ، همراه با سپاه ، درمیان زحمتکشان سرود سرخ مقاومت برلب» .
چه خوب بود اگر اکثریت بجای طفره رفتن در مورد مناسبات تنگاتنگ گذشته اش با سران سپاه و گردانندگان رژیم ، حقایق را آنطور که بود به تحریردر می آورداز تجارب گرانبهای خود در مورد آنچه را که در مکتب جهاد سازندگی ، و سپاه پاسداران فرا گرفته بود می نوشت هرچند اکثریت دارای چنین شهامتی نیست ، اما اسناد و مدارک موجود را چگونه می تواند انکارکند؟ اکثریت شاگرد ساعی و کوشای دانشگاه ضد انقلاب بود و هرچه را که فراگرفت علیه نیروهای انقلابی و مبارز بکار بست ما قربانیان این سازمان ضد مردمی چگونه می توانیم جنایات آنان را فراموش کنیم؟
اکثریت و دانشجویان
سازمان اکثریت درنشریه کار شماره ۱۴۵ خود نوشته است :
« امام خمینی: اسلامی کردن دانشگاهها بمعنی بسته بودن دانشگاهها نیست»
این جریان سپس در تأیید اعمال ضد فرهنگی جمهوری اسلامی و تبلیغ همه جانبه قوانین ضد علمی رژیم به گفته های خمینی استناد می کند که از نظر اکثریت «وحی منزل » است و همه باید بدون چون و چرا از آن اطاعت کننداکثریت در همان نشریه نوشته است :
«آخرین رهنمود امام به اعضای ستاد انقلاب فرهنگی در مورد بازگشائی دانشگاه ها را می توان نقطه عطفی در این مسیر دانست ایشان در ادامه رهنمودهای خویش و درملاقات شنبه ۲۶ تصریح کردندوقتی من می گویم دانشگاه ها برای اسلامی شدن ۲۰ سال وقت لازم دارند ، بدین معناست که دانشگاه ها باید بازبشود وبیست سال طول بکشد تا صد در صد اسلامی شود و این به معنای بازشدن است نه بسته بودن دانشگاه هاو ..»
خمینی با صراحت کلام گفته است که اگر ۲۰ سال هم لازم باشد ، دانشگاه ها باید اسلامی شود و این فرمان ارتجاعی«پیشوا» سازمان اکثریت را چنان به وجد آورده بود تا چاپلوسانه در تأیید خزعبلات خمینی و بر ضد دانشجویان قلم فرسایی کند اکثریت که سینه چاک خودرا مدافع اسلامی کردن دانشگاه ها معرفی می کرد در توجیه فرمان «امام» چنین نگاشته است « صراحت کلام به گونه ای است که جای هیچگونه تفسیر و تاویلی را باقی نمی گذارد و...».
از نظر اکثریت تکلیف روشن است فتوا صادر شده و بر همه مسلمانان وصد البته سازمان اکثریت واجب است که دانشجویان را تشویق کنند تا به درخواست خمینی «لبیک » گویند اگر چنین نشود و دانشجویان نپذیرند؟ اکثریت درچند سطر پائین تر کیفرخواست جمهوری اسلامی را برایشان آماده کرده است این رفتار آنها «آشکارا لگد کوب کردن قانون است» تکلیف آنها که قوانین اسلامی را« لگد کوب» می کنند نیز مشخص است ، نیازی به تفسیر نیست ، محارب با خدا و رسول خداکافی بود این دانشجویان نافرمان توسط «برادران اکثریتی» شناسایی و به جلادانی نظیر خلخالی ها و لاجوردیها سپرده شوند آنگاه اکثریت با خاطری آسوده سر به بالین می گذاشت ، چراکه برطبق آرزوی سازمان اکثریت، این مخالفین رژیم و «امام» ، «قانونا و به حق باید کیفر اعمال پلید خودرا ببینند».
در آن روزها اکثریت برای اثبات حقانیت نظری خمینی و به کجراه کشیدن مسیر مبارزات دانشجویان به هر ریسمانی آویزان می شدرهبران این سازمان که خوب می دانستند جامعه دانشگاهی ودانشجویان هیچگونه وقعی به سخنان آنها نمی نهند، سرانجام برای پیشبرد اهدافشان «ستاد انقلاب فرهنگی» رژیم را به یاری طلبیدنداکثریت که تصور می کرد دانشجویان همان اندازه برای «ستاد انقلاب فرهنگی» رژیم احترام و اعتبارقائل هستند که سازمان اکثریت، این بار «نصایح امام» را از قول «یکی از اعضای ستاد انقلاب فرهنگی» چنین بیان کرد: «کسانی که اظهار می کنند از قرآن می خواهند هنررا بیرون بیاورند یا علمی از علوم انسانی را بیرون بکشند یعنی علوم انسانی به معنی مصطلح مانند جغرافیا و تاریخ رااینها در حقیقت توجه به هدف قرآن و انبیاء ندارند و به درستی در خودشان معلوم نکرده اند که انتظار یک مسلمان باید از قرآن چه باشد؟» .
اکثریت وظیفه شناس !
اکثریت وظیفه شناس که به «هدف قرآن و انبیاء» توجه کامل دارد و بخوبی فهمیده است که «انتظار یک مسلمان باید ازقرآن چه باشد» درنگ را جایز نمی شمرد و هنوز خمینی در باره چگونگی گشایش دانشگاه ها ویا بسته بودن آنها تعیین تکلیف نهایی نکرده بود که سازمان اکثریت پیشاپیش تکلیف«قانون شکنان» راهم روشن کرده بود.
اکثریت درحالیکه سخنان خمینی و رهبران طراز اول رژیم را «سودمند و نافع به وضع اجتماع » توصیف می کند، ازمنبرپائین نمی آمد تا شاید باخواندن مصیبت آخر دانشجویان راهم «حسینی» کند و بپذیرند که «انتظار یک مسلمان باید از قرآن چه باشد؟» اکثریت در تداوم مداحی ها و تشویق دانشجویان به اجرای فرامین «امام » چنین ادامه می دهد Ç اکنون که گام های نخست برای بازگشائی دانشگاه ها برداشته شده است ، بجاست که مسئولین و دست اندرکاران امر دانشگاه ها و آموزش عالی با اجرای رهنمودهای امام خمینی گام های بعدی را سریع تر به جلو بردارند و با رفع کاستی های موجود و بر خورد با کارشکنی ها و قانون ستیزی ها با کمک فعال همه نیروهای دانشگاهی مؤمن به انقلاب و معتقد به جمهوری اسلامی ایران ، نظام آموزش عالی و پیشرفته را آنگونه که شایسته انقلاب ضد امپریالیستی و مردمی ایران است پایه ریزندÈدر مرام سازمان اکثریت نظام آموزش عالی و پیشرفته فقط«با اجرای رهنمودهای امام خمینی» و نیروهای « معتقد به جمهوری اسلامی ایران» میسر است درغیراینصورت هرپیشرفتی که در چارچوب جمهوری اسلامی و افکار عصرجاهلیت خمینی نگنجد «شایسته انقلاب ضد امپریالیستی و مردمی ایران » نیست.! اکثریت هرگونه تظاهراتی را که از جانب جریانات انقلابی و مترقی بر پامی شد تحریم می کرد و آن مبارزات را در چارچوب سیاستهای امپریالیسم ارزیابی می کردنمونه ای از اطلاعیه اکثریت و تحریم تظاهرات دانشجویان رابه ضمیمه ملاحظه خواهید کرد.
اکثریت و دانش آموزان
پس از استقرار رژیم جمهوری اسلامی ایران و برملا شدن ماهیت دیکتاتوری مذهبی این رژیم ، کلیه اقشار اجتماعی به نفی این رژیم واپسگرا پرداختنددانش آموزان نیز پابپای دانشجویان ، کارگران و زحمتکشان ایران بر علیه استبداد مذهبی عرصه مقابله با رژیم را برگزیدنددیری نپائید که مدارس به یکی از کانونهای ضد نظام حاکم بدل شدو سرکوب دانش آموزان نیز آغاز گردیدبه گزارش شاهدان عینی در مدارس تهران، چندین دانش آموز را به جرم خندیدن و خوشحالی از مرگ بهشتی از کلاس به زندان انتقال و فوری اعدام کردندیکی ازاین دانش آموزان که بیش از ۱۲ سال سن نداشت ، در روز مرگ بهشتی از مدرسه ای در منطقه سرسبز نارمک به زندان اوین انتقال و همان روز تیرباران شد.
در چنین شرایطی سازمان اکثریت با نیرنگ تمام، هرگونه حرکت آزادیخواهی و دمکراتیک دانش آموزان رابه «ایادی امپریالیسم و ضد انقلاب »مربوط می ساخت و آنان را به سکوت و آرامش در مقابل تبهکاریهای رژیم جمهوری اسلامی ایران فرا می خواندنشریه کار اکثریت در شماره ۸۹ -۲۶ آذر ۱۳۵۹تحت عنوان «درگیری در مدارس امپریالیسم آمریکا را شادمان می کند» نوشته است :
«امروز مردم میهن ما برای دفاع از انقلاب در پیکاری قهرمانانه و حماسه آفرین به سر می برند ، در جبهه های نبرد تمامی رزمندگان از سربازان و پاسداران گرفته تا فدائیان و دیگر نیروهای مردمی با ایمان و اعتقاد به استقلال و آزادی، به ایثار برخاسته انددشمن برای درهم شکستن آنها آتش سلاح های خودرا آزموده است و اینک برای تضعیف روحیه مردم و بی اعتبار کردن آرمان هائی که هم اکنون برای آن در نبردند ، تبلیغات همه جانبه ای سازمان داده است » .
اکثریت بعد از این پیش در آمد ادامه داده است:
«بدون تردید دانش آموزان که برای آزادی اندیشیدن به مردم و مصالح آنان پیکار کرده اند، دانش آموزان که برای نابودی تفتیش عقاید وکسب حقوق صنفی سیاسی خود جان های پاکی را فداکرده اند و حماسه های میدان شهدا و ۱۳ آبان را آفریده اند، هرگز از آرمان های مردم و ترقیخواهانه دست نخواهند شست و برای تحکیم چنین دستآوردهایی مجدانه مبارزه خواهندکردمتأسفانه آنچه که امروز درمدارس میهن می گذرد ومنجر به درگیریهای خونین و آشوبهای کوچک و بزرگ شده است پیش از آنکه مبارزه ای اصولی در راه آرمان های مردمی و ترقیخواهانه باشد اتلاف انرژی انقلابی دانش آموزان است».
دانش آموزان اگر در راه اهداف جاه طلبانه و عقب مانده جمهوری اسلامی ایران به جبهه برده شوند و به دستور فرماندهان سپاه در دسته های هزار نفری برای خنثی کردن مین گوشت دم توپ شوند، از نظر اکثریت در راه «آرمان های مردمی و ترقیخواهانه » است ، اما اگر از حقوق دمکراتیک خود دفاع کنند «تضعیف روحیه مردم و بی اعتبارکردن آرمانهای انقلابی مردم است» ؟چه می توان گفت ، جز این واقعیت که اکثریت مأمور بود و معذور!
اکثریت که در آن روزها هر گونه حرکت دمکراتیک و اعتراض مردمی علیه رژیم جمهوری اسلامی ایران را به «عوامل امپریالیسم ، لیبرالها ، فئودالها ، ساواکی ها، آنارشیست ها ، ماجراجوها و ...» نسبت می داد ، به دانش آموزان بشارت می داد که مبادا به دام این «ماجراجوها» بیافتنددر تداوم گستاخی های اکثریت در همان مقاله می خوانیم :
« نیرو وشور انقلابی گروه هایی از دانش آموزان هم اکنون مصروف در گیری هایی می شود که تنها جبهه انقلاب ایران را تضعیف می سازد و به جای تحقق این آرمان انقلابی که مدارس بیشتری گشوده شود تا هر روز جوانان ایرانی فرصت سواد آموزی و دانش اندوزی داشته باشند، در راه تعطیل مدارس و مراکز آموزشی به کار گرفته می شودگروه های آنارشیست و ماجراجو، بدون توجه به واقعیات جامعه و بدون آنکه به سیر عینی تحول جامعه و مطالبات عینی آن توجه داشته باشند ، دشمنی علیه جمهوری اسلامی ایران را که از هر سو در معرض تهاجم امپریالیسم و متحدان آن است ، دامن زده و بدون آنکه به عواقب کارخود بیاندیشند ، به گسترش درگیری ها شادمانه چشم دوخته اند».
بدا به حال سازمان اکثریت که نتوانست «به عواقب کارخود» بیاندیشد و دست در دست سران رژیم تبهکار مذهبی مرتکب جنایات بیشماری بر علیه نیروهای انقلابی و مبارز ایران شدرژیم مستبدی که به قضاوت تاریخ یکی از خوفناک ترین رژیم های دیکتاتوری تاریخ معاصر نام گرفته استگویا سازمان اکثریت فراموش کرده است که آنها با خیانت به نیروهای انقلابی ومبارز و قرارگرفتن در جبهه رژیم جمهوری اسلامی ایران به آتشی دامن زدند که هنوز شعله وراست اکثریت هرگز نخواهد توانست ننگ این سرسپردگی و ددمنشی ها را از خود بزداید.
آنگاه که خون اکثریت و پاسدار در هم آمیخته شد !
سازمان اکثریت در سالهایی که به «امام خمینی» پناه برده بود، با مناسبت و بی مناسبت به خمینی نهیب می زد که باید یکی شویم رهبران اکثریت در آنروزها سر از پا نمی شناختند و گاه حتی به خمینی هم اندرز می دادند در یکی از اطلاعیه های بی مناسبتشان به خمینی برای چندمین بار نوشته اند:
«اینک که میهن ما مورد تجاوز رژیم ارتجاعی عراق قرارگرفته است ، اینک که امپریالیسم آمریکا توطئه گرانه جنگی جنایتکارانه را بر خلقهای ایران و عراق تحمیل کرده است ، وظیفه هرمیهن پرست واقعی و هر رزمنده راه استقلال و آزادی ایران است که با تمام قدرت به دفاع از جمهوری اسلامی ایران بر خیزد».
معلوم نیست چرا اکثریت در این اعلامیه در نظر دارد به بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران درس «میهن پرستی» بدهد؟ و چرا رهبر رژیم را به دفاع از جمهوری اسلامی فراخوانده است ؟ اگر چه با خواندن سطور بعد منظور اصلی اکثریت بیشتر آشکار می گردد ، اما اینگونه خودشیرینی ها نزد «رهبر»مارا بیاد داستان آن دختری می اندازد که دلش شوهر می خواست ولی هرروز به مادرش می گفت برادرم را کی زن می دهید!
درآن روزها نیز اکثریت بطور غیر مستقیم و خیلی خجولانه از خمینی درخواست می کرد در ازاء جانفشانیهایشان برای جمهوری اسلامی ایران ، آنهارا نیز جزء لاینفک رژیم به حساب آورد، اما این درخواست را هیچوقت اکثریت باصراحت بیان نمی کرد، بلکه هراز چندی موضوعی را بهانه قرار می داد تا به بهانه تبریک ویا تسلیت ، پیام های عاشقانه ای برای خمینی ارسال کند.
سرانجام در شرایطی که صبر و انتظار جان به لب اکثریت رسانده بود چاره ای پیدانکرد ، جزاینکه خون فدائیان خلق را نزد خمینی وثیقه قراردهد و در ادامه همان مقاله خطاب به خمینی نوشته است :
«وقت آن است که بسان قهرمانان شهرهای آبادان و خرمشهر و قصر شیرین ، خون پاسدار وفدائی درهم آمیزد و پاسدار استقلال ، آزادی و جمهوری اسلامی در برابر تجاوز گران گردد»اکثریت با زبان بی زبانی از خمینی تمنا می کند ، اکنون که «خون پاسدار وفدائی» در هم آمیخته و اکثریت ثابت کرده همه جا در کنار پاسداران است اجازه بدهید ما نیز «بسان قهرمانان » در زندانهای اوین ، گوهر دشت و قزلحصار ، باخیالی آسوده مانند سایر پاسداران ، دمار از روزگار مخالفین جمهوری اسلامی ایران در آوریم اطلاعیه بی مناسبت سازمان اکثریت به خمینی ضمیمه است.
اکثریت به جای بزرگداشت شهدای سیاهکل و سازمان
در سوگ کشته های جمعیت مؤتلفه اسلامی می نشست !
در آن ایام تاریک اکثریت بخاطر دست وپا کردن جایگاه ویژه ای در دستگاه ستمگر جمهوری اسلامی ایران به هر دری میزد این جریان حتی شرمی بخود راه نداد که در بهمن ماه سال ۵۹ بجای بزرگداشت خاطره شهدای سیاهکل و سازمان ، در سوگ کشته های جمعیت مؤتلفه اسلامی بنشیند وبرای سالگرد اعدام «محمد بخارائی و یارانش» اشک تمساح بریزداکثریت در نشریه کار شماره ۹۵ بهمن ۱۳۵۹ در ماتم محمد بخارائی چنین نگاشته است :
« یاد شهید محمد بخارائی ویاران همرزمش گرامی باد
روز اول بهمن ماه سال ۱۳۴۴ ، شهید محمد بخارایی قلب سیاه یکی از کثیف ترین عوامل امپریالیسم آمریکا در ایران، یعنی حسنعلی منصور را با گلوله نشانه گرفتگرچه محمد بخارایی و یاران هم رزمش ، صفار هرندی صادق امانی ومرتض نیک نژاد به خاطر انجام و شرکت در اعدام انقلابی منصور مزدور در اردیبهشت ماه سال ۱۳۴۴ پیش پای مستشاران آمریکایی قربانی شدند و قهرمانانه شهادت در راه منافع مردم خودرا پذیرفتند ، اما خاطره اقدام انقلابی این جوانان ضد امپریالیست که در «جمعیت مؤتلفه اسلامی » تشکل یافته بودند، به خاطر اعتراض جانانه شان به طرح کاپیتولاسیون و طراح کثیف آن ، شاه خائن و نخست وزیر مزدورش برای همیشه در تاریخ مبارزات خونبار ضد امپریالیست مردم میهنمان باقی خواهد ماندیاد همه شهیدان خلق گرامی باد» .
خواننده توجه کند، اکثریت آنقدر در تب بزرگداشت کشته های مؤتلفه می سوخته است که نوشتهروز اول بهمن ماه ۱۳۴۴ ترور حسنعلی منصور توسط«محمد بخارایی و یاران هم رزمش» صورت گرفته ولی در اردیبهشت همان سال۱۳۴۴اعدام شده اندیعنی اول اعدام شدند ، بعد ترور کردندچه می شود کرد؟ضرب المثلی است که گویند، داماد روزهای نزدیک عروسی با سر راه می رود و اینجا عروس خانم پایش لغزیده استاما منطور اکثریت از این سوگواریها چه بود؟
در آن هنگام اکثریت با این قبیل مرثیه خوانی ها در نظر داشت دل عسگر اولادی مسلمان ، بعنوان دبیر کل وقت جمعیت مؤتلفه اسلامی را که از یاران نزدیک «امام» بود به دست آورد تا شاید از اینطریق مشمول لطف و عنایات رهبر گردداکثریت عاقبت اندیش آنقدر شیفته « خط انقلابی امام ره » گردیده بود که لزومی نمی دید « به عواقب کار خود» بیاندیشد!! ضرورتی نمی دید به فردای سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی فکر کند ، به سرنوشت مختوم سران رژیم شاه نظر افکند ویا از پایان کار عناصری نظیر پرویز نیکخواه ، عباس شهریاری و دیگران درس آموزد.
ادامه دارد
سازمان چریکهای فدایی خلق ایران