samedi 31 août 2013
آیا فرخ نگهدار یکی از عوامل اصلی نابودی بزرگترین جنبش چپ خاورمیانه نیست. آیا فرخ نگهدار خائن نیست؟
آیا فرخ نگهدار یکی از عوامل اصلی نابودی بزرگترین جنبش چپ خاورمیانه نیست. آیا فرخ نگهدار خائن نیست؟
آیا فرخ نگهدار یکی از عوامل اصلی نابودی بزرگترین جنبش چپ خاورمیانه نیست. آیا فرخ نگهدار خائن نیست؟
اشتراکگذاری
امروز ساعت 02:42 قبل از ظهر
جستوجو تماس از سایتهای دیگر حقوق بشر مقاله گفتوگو صفحهی نخست
فرخ نگهدار و درد «فروپاشی» نظام
[ ایرج مصداقی]
فرخ نگهدار یکی از عوامل اصلی به نابودی کشاندن بزرگترین جنبش چپ خاورمیانه و یکی از عوامل حاشیهای تثبیت جمهوری اسلامی در مقالهای تحت عنوان «پیرامون نقش و اهمیت بیانیه شماره ۱۷ آقای موسوی » یک بار دیگر نشان داد که برای حفظ و بقای نظام جمهوری اسلامی از هیچ کوششی فروگذار نمیکند.
فرخ نگهدار در توصیف بیانیهی بالنسبه هوشمندانهی میرحسین موسوی (۱) مینویسد:
«او به بیچارگانی که از سر بلاهت یا دنائت، نعره می زدند "این ماه ماه خون است"، گفت: ما را با مسعود رجوی عوضی نگیرید، شما هم بر سیاق او نروید.» (۲)
در ماههای اخیر فریاد «این ماه ماه خون است» اولین بار در مراسمهای سوگواری و تشیع پیکر آیتالله منتظری در تهران، نجف آباد و قم همه گیر شد و سپس در عاشورا تهران را به لرزه در آورد. برخلاف ادعای فرخ نگهدار این شعار از عمق جان مردم برخاسته بود، چیزی نبود که کسی به آنها تحمیل کرده باشد. (۳)
دعوای نگهدار با شخص مسعود رجوی نیست. این دعوا جدید هم نیست، ریشه در ۳۰ سال حاکمیت جمهوری اسلامی دارد.
نگهدار با مردم به جان آمدهای دشمن است که سی سال آزگار در آرزوی سرنگونی این نظام به سر بردهاند.
دشمنی فرخ نگهدار با مردمی است که هرگاه فرصتی به دست آوردند خواست قلبی خود مبنی بر نابودی نظام ولایت فقیه را به روشن ترین شکل نشان دادند.
دشمنی فرخ نگهدار با نسل برآمده از انقلاب ۵۷ بود که در سیاه ترین روزهای دهه ۶۰ وی را به کشتارگاه اوین میکشاند و با لاجوردی بر سر یک سفره مینشاند.
«بلاهت یا دنائتی» که فرخ نگهدار از آن دم میزند چیزی نیست جز فریاد در گلو خفه شدهی نسلی که در دهه ۶۰ میدانهای تیر و چوبههای دار را آبرو بخشید و امروز این صدا از گلوی فرزندان آنان در خیابانهای تهران به رساترین شکل شنیده میشود.
«بلاهت یا دنائتی» که فرخ نگهدار از آن دم میزند خروش مردم دست از جان شستهای است که دیر یا زود خواستهشان را به کرسی مینشانند.
«بیچارگان» مورد نظر نگهدار، جاودانگانی هستند که در دههی خونبار ۶۰ مرگ را بر کف گرفته بودند و امروز پیامشان بر لبهای جوانان میهنمان تکرار میشود. نگهدار با انتخاب این واژگان حقارت و کینهی تاریخی خود را نسبت به آنان نشان میدهد.
گناه نابخشودنی مسعود رجوی از نگاه فرخ نگهدار، اتفاقاً نقطه مثبت اوست که در سه دههی گذشته همچنان بر «سرنگونی» نظام جهل و جور و فساد ولایت فقیه پای فشرده است.
در طول ۳۰ سال گذشته نسل ما مرتکب اشتباهات و انحرافات زیادی شد. اما در ایستادگی مقابل رژیم کودتا و ارتجاع اشتباه نکردیم و امروز بیش از هر روز دیگر به خاطر «نه» ای که به رژیم کودتا در سال ۶۰ گفتیم به خود میبالیم.
امروز بعد از گذشت ۲۸ سال از آن سال سیاه، خوشحالم از این که در روزهای خون گرفتهی میهنمان در تابستان ۶۰ به سهم خود سکوت نکردم و نکردیم و به عنوان صدای نسل به جان آمدهی برخاسته از انقلاب ۵۷ در ۱۶ شهریور در خیابان تخت طاوس، نرسیده به خیابان مصدق، در ۱۸ شهریور ، در خیابان تهران نو، چهارراه سیمتری، در ۲۰ شهریور، در خیابان گرگان، ایستگاه عظیمپور، در ۲۴ شهریور در خیابان تهران نو، نبش خیابان وحیدیه و در ۵ مهر ۶۰، در خیابان انقلاب، ویلا و حافظ زیر رگبار گلوله و آتش با تمام وجودم فریاد زدم «این ماه ماه خون است، خمینی سرنگون است» و شاهد دستگیری و به خاک افتادن عزیزترین کسانم بودم. عزیزانی که چه شبها در سه دههی گذشته با آرزوی در خواب دیدنشان چشم بر هم گذاشتم.
هنوز بعد از سه دهه آغوش باز پیرزنی را که با مهربانانهترین و مادرانهترین کلمات در ۵ مهر۶۰ سراسیمه به خیابان آمده بود و ما را به خانهاش دعوت میکرد به یاد دارم؛
هنوز گرمای بوسهی موتور سواری را که نبش خیابان ویلا و انقلاب بر گونهام نهاد و دستپاچه گریخت احساس میکنم؛
هنوز استغاثهی زنی که در تاکسی مرا به جوانیام قسم میداد پیش چشم دارم؛
هنوز دهانهای باز مانده از حیرت و چشمان بهت زدهای که ما را ناباورانه مینگریستند به خاطر دارم؛
نسل ما برخاک افتاد اما پیامش هیچگاه از قلب مردم ما زودوده نشد. بیخود نیست که امروز نسل بپا خاستهی میهنمان دوباره فریاد میزند «این ماه، ماه خون است» و لرزه بر اندام دستگاه ولایت فقیه و حامیان رنگارنگ نظامش میاندازد.
واقعیت دارد که در روزهای شهریور و مهر ۶۰ ما هواداران مجاهدین بودیم که شعار «این ماه ماه خون است» را با جان و دل سر میدادیم. در حالی پا به خیابان میگذاشتیم و در تظاهرات شرکت میکردیم که ما را هیچ امیدی به بازگشت نبود.
ما را مزورانه «منافق» و «باغی» و «محارب» و ... خطاب میکردند چرا که به یک گروه سیاسی خاص وابسته بودیم. آن روز به خاطر ترس موحشی که بر جامعه سایه افکنده بود مردم جرأت به خیابان آمدن نداشتند. صدای ما شنیده میشد اما پاسخی دریافت نمیکردیم. ما تنها بودیم. تنهای تنها. ما ظاهراً شکست خوردیم، رمز پیروزی و موفقیت رژیم در آن روز در تنهایی ما نهفته بود. اما امروز نه یک گروه سیاسی که مردم به پا خاسته و همبسته به خیابانها آمدهاند و خیال ترک آن را ندارند و شعارشان همان است که آن روز بود.
امروز «منافق» خواندن مردم به تنگ آمده از سه دهه جنایت تنها حاکی از «بلاهت و دنائت» و «بیچارگی» گوینده است.
دعوا، دعوای امروز ما نیست، این دعوا، ریشهای سی ساله دارد. نگهدار میداند چه میکند او در طول این سالیان به اندازه کافی تجربه اندوخته است.
در حالی که دستگاه قضایی و بلندگوهای نمایشهای جمعه و جماعات وعدهی اعدام دستگیر شدگان روز عاشورا را میدهند؛
در حالی که دستگیر شدگان عاشورا را «محارب و مفسد» معرفی میکنند؛
در حالی که دستگیر شدگان را «منافق» و مارکسیست معرفی میکنند و نقشه قتلعامشان را میکشند، فرخ نگهدار میداند چه میکند.
او بیخود واژه «بیچارگان» و «دنائت» و «بلاهت» را پشت سر هم ردیف نکرده است. او تیغ آدمکشان را برای گلوی جوانان در بند میهنمان تیز میکند. او میخواهد مانند سال ۶۰ مسئولیت جنایت بزرگ رژیم را به گردن مسعود رجوی و «آمریکا» بیاندازد. به منظور چنین زمینهسازیای در مقالهی مزبور «رجوی و دیک چنی» را در کنار هم آورده است. او در سال ۶۰ هم چنین میکرد.
از نظر فرخ نگهدار «دنائت» جوانان میهن این است که مرگ و فروپاشی نظام جمهوری اسلامی را فریاد میکنند و رهبر آن را یزید دوران خطاب میکنند.
فرخ نگهدار در سی سال گذشته تلاش کرده تا به هر نحو ممکن به قدرت نزدیک شود. یک روز پابوسی خمینی و خامنهای و رفسنجانی و رجایی و باهنر و موسوی و دستگاه سرکوبشان، و جه همت او بود و روز دیگر مجیز گویی برژنف و آندروپوف و چرنینکو و گورباچف و... و این بار نزدیک شدن به بی بی سی و رادیو فردا و صدای آمریکا و دوباره اعلام وفاداری به موسوی و ... در همه حال هم حواسش هست.
در سال ۶۷ برای این که به تریش قبای کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی برنخورد با برگزاری تظاهرات و مراسم یادبود برای قتل عام شدگان ۶۷ مخالف بود و امروز برای نگاه داشتن پلهایش با بی بی سی و رادیو فردا و صدای آمریکا به جای «امپریالیسم آمریکا» و دولت در قدرت آمریکا و ... از دیک چنی نام میبرد که یک سالی است آفتاب قدرتش افول کرده است.
نگهدار به هیچ پرنسیبی پایبند نیست. او در اوهام خود خواب مشارکت در حاکمیت را میبیند. به تصورش موسوی و جناح او حاکمان بعدی هستند به همین دلیل روی آنها سرمایهگذاری میکند. او دوباره به عدهای راه غلط را نشان میدهد. چنانچه شش ماه پیش از دوستانش خواسته بود که در خارج از کشور به جای پرچم شیرخورشیدنشان یا پرچم ایران بدون آرم و نوشته، حتماً پرچم ایران همراه با آرم جمهوری اسلامی را به دست گیرند.
نگهدار با داشتن این چشمانداز است که عنان از کف داده و در وصف موسوی مینویسد:
«راز این قدرت در کلام موسوی در اعتماد ملت به اوست. او "به حمایت ملت مستحضر" است. دکتر مصدق هم همین را داشت. آیت الله خمینی هم همین را داشت. این هر سه دیدند و دانستند که "دل خلقی است در مشتم، امید مردمی خاموش هم پشتم".»
او با تزویر و ریا و سیاهدلی که با جان او عجین شده، مصدق و خمینی و موسوی را در کنار هم قرار میدهد و به رهبر مبارزات ملی و ترقیخواهانه مردم ایران توهین میکند.
هنوز یادمان نرفته که فرخ نگهدار و همراهان او بودند که در چند سال گذشته سیاست هستهای خامنهای و احمدی نژاد را همانند سیاست «ملی کردن نفت» دکتر محمد مصدق جا میزدند و از حق دولت احمدی نژاد دم میزدند.
فرخ نگهدار در حالی شعاردهندگان عاشورا را «بیچارگان» خطاب میکند که پس از خروج از کشور تقاضای همپیمانی با مجاهدین را کرد. البته این درخواست مورد پذیرش مجاهدین قرار نگرفت و گرنه نگهدار و همراهانش آماده مجیز گویی از مجاهدین هم بودند.
نگهدار و همراهانش در سالهای ۵۹ تا ۶۲ که در خدمت مستقیم خمینی و رژیم جمهوری اسلامی قرار گرفته بودند از هیچ کوششی برای تحکیم پایههای این نظام و تبلیغ و تشویق جنگ ضد میهنی دریغ نمیکردند. آنها چه اشکها که در ارتباط با مجازات جنایتکاران رژیم نریختند و چه نالهها که سر ندادند اما در اطلاعیهای که به مناسبت مرگ خمینی صادر کردند چنین نوشتند:
«... امروز کسی سر بر زمین نهاده است که با وعدهی آزادی، استقلال و عدالت به شما مردم ایران حکومتی را مستقر کرد که با خونخوارترین و مردمکش ترین رژیمها قابل مقایسه نیست. در تاریخ کشور ما نبوده است رهبری که با آن وسعت، مردم را به سوی خود شد و سپس سیاهترین حکومت استبدادی و مرتجع را بر مردم تحمیل کند. امروز کسی به خاک سپرده میشود که مسئولیت مرگ جانگداز صدها هزار جوان و نوجوان ما در تنور جنگ احمقانه و خیانتبار- جنگی که کشور را به ویرانی کشید- بر عهده اوست. اکنون رژیم مستبد جمهوری اسلامی رهبر اصلی خود یعنی طراح و مجری سیاست سرکوب و قتلعام نیروهای مترقی و آزادیخواه کشور، هزاران زندانی سیاسی معصوم و بیدفاع،مسئول آوارگی میلیونها ایرانی آزاده و روشنفکر در دهها کشور جهان را از دست داده است. ۱۰ سال حکومت خمینی، وضع میلیونها کارگر و کارمند و روستایی ایران را هر روز وخیم تر و سفره فرزندان آنان را هر روز خالی تر کرده است. ...
هم میهنان عزیز! فدائیان خلق ایران از همه نیروهای ترقیخواه کشور، از همه هممیهنانی که از حکومت ۱۰ ساله خمینی رنج بردهاند و داغ دیدهاند دعوت میکنند که نگذاریم حکومت استبدادی آخوندی به حیات خود ادامه دهد. کمیته مرکزی سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت) در این وضع چرخشی حساسی که رژیم پشت سر مینهد، اعلام میدارد که برای این رژیم سرانجامی جز مرگ و نابودی مقدر نیست. برای نزدیکتر کردن هر چه بیشتر روز پیروزی مردم فدائیان خلق از آزادیخواهان و ایران دوستان دعوت میکنند در مبارزه به خاطر برچیدن استبداد آخوندی و استقرار یک حکومت دموکراتیک دست یکدیگر را بفشارند... » ۱۴ خرداد ۱۳۶۸
توجه کنید نگهداری که در سالهای اولیه دههی ۶۰ صفت مثبتی نبود که برای خمینی به کار نبرد چگونه در مرگ او، وی را عامل قتلعام هزاران زندانی سیاسی و کشتار صدها هزار جوان و نوجوان در جبهههای جنگ احمقانه و خیانتبار معرفی میکرد و دوباره امروز او را فردی معرفی میکند که «دل خلقی» را در «مشت» داشت و «امید» و «مردمی خاموش» را در پشت سرش داشت.
تصور نگهدار و همراهانش به هنگام صدور اطلاعیه بالا این بود که پس از مرگ خمینی، رژیماش پایدار نخواهد ماند. برای همین برای آینده سرمایهگذاری میکردند.
نگهدار که به هیچ اصل و پرنسیبی پای بند نیست در بخش دیگری از مقالهاش مینویسد:
«احمد جنتی در نماز جمعه حسرت روزهای انقلاب خورد که حیف که قانون نمی گذارد، وگرنه اینها را هم مثل آنها همه به سیخ می کشیدیم.»
کسانی که با تاریخ کشورمان آشنا هستند، کسانی که «روزهای انقلاب» و پس از آن را به خاطر میآورند و هنوز سر بر خاک ننهادهاند میدانند که فرخ نگهدار چگونه جعل تاریخ میکند.
او دچار سهو قلم نشده است. او تاریخ را انکار میکند. او نقش خود در جنایت را پرده پوشی میکند. «روزهای انقلابی» که او دم از آن میزند مربوط به جنایات رژیم پس از ۳۰ خرداد ۶۰ است که مورد تأیید و تکریم فرخ نگهدار و باند همراه او بود.
بزرگترین جنایت رژیم دهسال پس از «روزهای انقلاب» و در جریان کشتار ۶۷ و هنگامی که از انقلاب چیزی باقی نمانده بود به وقوع پیوست.
نگهدار زیرکانه میخواهد به همه بقبولاند که «روزهای انقلاب» لاجرم با کشتار و جنایت همراه است و به «سیخ کشیدن» و «بیقانونی». او با این حرفها به دنبال چارهاندیشی برای ماندگاری نظام است.
والا او نگهدار کسی بود که به «سیخ کشیدن» نیروهای انقلابی را نه در روزهای انقلاب که سه سال پس از آن نه تنها تأیید میکرد که واجب و ضروری میخواند.
جمشید طاهری پور یکی از همراهان دیرین فرخ نگهدار در مورد دشمنی وی با نسلی که خواهان سرنگونی رژیم بود میگوید:
«اما من بخاطر میآورم خود را در تابستان خونين سال ٦٠ ، که سردبير نشريه کار ارگان کميته مرکزی سازمان فدائيان خلق ايران "اکثريت" بودم. فرخ نگهدار مقالهای را که نوشته بود بدستم داد و موکدا" خواستار درج آن در نشريه شد.مقاله را خواندم، عنوان مقاله " همبستهای از جنون و جنايت" بود و طی آن، هم رهبری مجاهدين و هم حکومت خمينی مورد نکوهش قرار گرفته بودند اما مقاله در کليت خود سرکوب خونين مجاهدين را از سوی رژيم دينی تأئيد میکرد! من با درج مقاله مخالفت کردم اما فرخ با تأکيد بر مقام دبير اولی خود اصرار در درج آن کرد. علی کشتگر عضو شورای سردبيری کار بود، به او گفتم مقاله را بخوان و نظرت را بگو! خواند و گفت؛ مخالف درج مقاله هستم. نگهدار بيرون از نزاکت معمول باز هم اصرار در درج آن کرد، مجبور به تمکين شدم و مقاله را برای تايپ به الهه بقراط سپردم که درج شد.»
http://www.iranglobal.dk/
فرخ نگهدار و همراهانش کسانی بودند که از «اقدامات قاطع» دادگاه ها حمایت میکردند.
«سازمان ما اقدامات قاطع دادگاهها را در برخورد با ضد انقلاب و وابستگان رژیم سابق و همه متحدان امپریالیسم همواره مورد حمایت قاطع قرار داده و میدهد. این اقدامات قانون شکنانه را محکوم میکند.»
نشریه کار شماره ۱۱۵ ، سه تیرماه ۱۳۶۰
اطلاعیه بالا پس از اعدام دهها جوان و از جمله ۱۲ دختر نوجوان که هویتشان بر دادستانی نامشخص بود توسط نگهدار و همراهانش صادر شد. جنایتکاران از خانوادهها خواسته بودند برای شناسایی اجساد عزیزانشان به اوین مراجعه کنند.
در بحبوحهی اعدامهای لجام گسیخته دادستانی انقلاب در ماههای شهریور و مهر ۱۳۶۰ در حالی که حتا صدای افراد زیادی در حاکمیت همچون مهدوی کنی هم درآمده بود و در پی چارهجویی و کاستن از میزان اعدامها بودند حزب توده و اکثریت اطلاعیه مشترک زیر را صادر کرده و دستگاه کشتار رژیم را به بیرحمی هرچه بیشتر فراخواندند:
«خلق حق دارد و باید این دشمنان سوگند خوردهی انقلاب را بدون کوچکترین مماشات سرکوب کند.»
نشریه کار شماره ۱۳۴ به تاریخ ۱۳ آبان ۶۰
رد پای رعایت «قانون» مورد ادعای فرخ نگهدار را در مطلب زیر میتوانید مشاهده کنید. این موضع گیری سازمان اکثریت پس از کشته شدن موسی خیابانی، اشرف ربیعی و ... است:
«سرکوب قاطع تروریستهایی که با اعمال جنایتکارانهی خود نابودی انقلاب را طلب میکردند یک ضرورت مبرم بود. هر نوع تردید در این زمینه مسلماً به سود ضدانقلاب تمام میشد. نیروهای انقلابی میبایستی ضمن خویشتن داری و پرهیز از سراسیمگی و شتابزدگی شرکت کنندگان مستقیم در عملیات تخریب و ترور را با قاطعیت تمام سرکوب نمایند. آری این انقلاب است که در جریان بالندگی ناخالصیها را به دور میریزد و خائنین را در زیر گامهای سنگین و استوار خود له میکند.»
نشریهی کار ارگان رسمی سازمان اکثریت، شماره ۱۴۹، ۲۸ بهمن ۶۰.
اگر جنتی و امثال او ملت را به سیخ کشیده بودند، فرخ نگهدار و باند همراهش در حالی که خون از در و دیوار میبارید خواهان «له کردن» نیروهای مترقی زیر «گامهای سنگین و استوار» گلههای وحشی پاسداران و جنایتکاران رژیم بودند.
در حالی که موسی خیابانی و اشرف ربیعی و همراهانشان در ۱۹ بهمن ۶۰ کشته شده بودند؛
در حالی که بخشی از رهبران سازمان پیکار در بهمن ۱۳۶۰ دستگیر شده بودند؛
در بحبوحهی دستگیری و کشته شدن بخشی از رهبران و کادرهای ارزنده سازمان اقلیت، فرخ نگهدار و همراهانش چنین نوشتند:
«این سرنوشت دردناک تمام کسانی است که آگاهانه یا ناآگاهانه بنام مردم توطئه میکنند. در عین حال ممکن است که برخی از عناصر این گروههک ها بتوانند همچنان به موجودیت فلاکتبار خود ادامه دهند. ولی چنین کسانی با مرگ فاصله چندانی ندارند. .....
این سرنوشت تلخ و محتوم همه کسانی است که نه راه دریا که راه مرداب را در پیش دارند. »
کار اکثریت شمارهی ۱۴۹، بیست و هشتم بهمن ۶۰
آنها از همه میخواستند که چشمشان را بر اعدام جوانان میهنمان ببندند و دچار احساسات نشوند. موضعگیری مهدی فتاپور و رقیه دانشگری کاندیدای سازمان فداییان خلق ایران اکثریت برای انتخابات میاندورهای مجلس شورای اسلامی همین خط را دنبال میکرد:
«قبل از این که به مسئلهی اعدام تعدادی از دختران و پسران جوان توسط دادگاه انقلاب بپردازیم لازم است اول به عوامل و شرایط به وجود آورنده این قبیل خشونتها توجه کنیم و مسئله را نه صرفاً از جنبه عاطفی و اخلاقی- که به نوبه خود حائز اهمیت است- آنچنان که ضد انقلاب سعی در عمده کردن آن دارد، بلکه از زاویهی مصالح و منافع انقلاب بررسی کنیم. هواداران سازمان در موقعیت خطیر کنونی باید وظایف خود را هوشیارانهتر و قاطعانهتر از پیش انجام دهند. افشای دسیسههای ضد انقلاب و شناساندن سیاستهای ضد انقلابی گروهکها در محیط کار و در میان خانوادهها و در هر کجا که توده حضور دارند جزو وظایف مبرم هواداران مبارزه است»
نشریهی کار، ارگان رسمی سازمان اکثریت، شمارهی ۱۲۰، هفت مرداد ۱۳۶۰.
نگهدار و همراهانش تنها برای به سیخ کشیدن ما نقشه نمیکشیدند. سازمانی که او رهبریاش را به عهده داشت در مورد حکم ظالمانه زندان ابد برای عباس امیرانتظام نوشت:
«ما رأی دادگاه را تأیید میکنیم و کیفر مربوطه را درخور خیانتهای ارتکاب شده ارزیابی مینمائیم. ما قاطعیتی را که در این رأی به کار رفته ارج مینهیم و معتقدیم که جرائم برشمرده از سوی دادگاه نه تنها دلالت بر محکوم بودن امیرانتظام به جرم جاسوسی به نفع اصلیترین دشمن مردم ما یعنی آمریکا دارد، بلکه نشاندهندّه جرائم جنایتباری است که دولت موقت (دولت بازرگان) در طی ۹ ماه زمامداریش علیه انقلاب و مردم مرتکب شده است. به همین دلیل هم است که ما میگوئیم: دادگاه انقلابی امیرانتظام و ارائه یک دادنامهی انقلابی و سمت دار، کابینه لیبرال بازرگان را هم به شدت محکوم کرده است. »
نشریه کار شمارهی ۱۱۴، ۲۷ خرداد ۱۳۶۰
یکی از دلایل دشمنی فرخ نگهدار و همراهانش با امیرانتظام از آنجا ناشی میشد که وی طرح انحلال مجلس خبرگان قانون اساسی را تهیه کرده بود.
فرخ نگهدار سه دهه است که با «فروپاشی» نظام مسئله دارد چرا که نفع او در حفظ این نظام است. او نمیگوید امکان «فروپاشی» نظام نیست. او حفظ نظام را «چاره کار ملت» میداند:
«بیانیه موسوی در واکنش به فضای سر در گم و آشفته ای صادر شد که یک سوی آن داشت با خیال "فروپاشی" عشق می ورزید و سوی دیگرش از بیم "مردم کشی" بر خود می لرزید. بیانیه این هر دو پرده را از پیش چشم ها بر می گیرد و استوار می گوید: نه فروپاشی و نه کشتار هیچ کدام نه چاره کار ملت است.»
فرخ نگهدار کسانی را که خواهان فروپاشی نظام هستند «بیچاره» میخواند. اتفاقاً خامنهای نیز وقتی آیتالله منتظری صلاحیت صدور فتوا و مرجعیت او را زیر سؤال برد و مهر باطلی بر پیشانیاش زد وی را «آدم بيچاره و مفلوک» خواند.
فرخ نگهدار کسانی را که خواهان فروپاشی نظام هستند و سرنگونی دستگاه ولایت فقیه را آرزو میکنند «ابله» و «دنی» خواند. پیش از او خامنهای نیز آیتالله منتظری را «سادهلوح» و «نادان و نفهم» و «منفور، مطرود و خائن» خوانده بود.
صفات به کار برده شده از سوی خامنهای مورد قضاوت تاریخ و مردم ایران قرار گرفت، دیری نخواهید پایید که تاریخ و مردم ایران در مورد اظهارات فرخ نگهدار هم قضاوت خواهند کرد.
«آن كه ناموخت از گذشت روزگار، هيچ ناموزد ز هيچ آموزگار»
ایرج مصداقی
۱۴ دیماه ۱۳۸۸
Irajmesdaghi@yahoo.com
www.irajmesdaghi.com
پانویس:
۱- من بیانیه موسوی در شرایط کنونی را مثبت ارزیابی کرده و برخلاف تصور عدهای که آن را سازش با خامنهای قلمداد میکنند آن را انداختن آگاهانه توپ در زمین خامنهای میدانم که تفرق را در جناح او دامن میزند. بیانیه موسوی یک بار دیگر نشان خواهد که «قهر» از جانب خامنهای و حکومت کودتا به مردم تحمیل شده است و مردم در مقابل یورش نیروهای سرکوبگر رژیم ناچار به دفاع از خود هستند. این پیام مشخص خواهد کرد که کوتاه آمدن و نرمش در مقابل حکومت کودتا و دست برداشتن از خواستههای اصلی مردم چنانکه عده ای تبلیغ میکنند جواب نخواهد داد. هیچ رفرم و اصلاحی در نظام ولایت فقیه امکان پذیر نیست. انهدام این دستگاه جهنمی بایستی در دستور کار قرار گیرد .
۲- http://www.akhbar-rooz.com /article.jsp?essayId=26222
۳- برای آشنایی با چهرهی فرخ نگهدار و ادعاهای سخیف او کافیست نگاهی کوتاه به فیلمهای موجود در یوتیوب و سایتهای خبری بیاندازید. در این جا سه نمونه از دهها فیلم موجود در اینترنت را میتوانید ملاحظه کنید:
http://www.youtube.com/wat ch?v=t-BEfJC3i5M
http://7tir.info/index/vie wtopic.php?f=27&t=26969
http://www.youtube.com/wat ch?v=WCqTj92zvNw&feature=p layer_embedded
--------------------------
-------------------------- -------------------------- --
منبع: ایرج مصداقی
آیا فرخ نگهدار یکی از عوامل اصلی نابودی بزرگترین جنبش چپ خاورمیانه نیست. آیا فرخ نگهدار خائن نیست؟
اشتراکگذاری
امروز ساعت 02:42 قبل از ظهر
جستوجو تماس از سایتهای دیگر حقوق بشر مقاله گفتوگو صفحهی نخست
فرخ نگهدار و درد «فروپاشی» نظام
[ ایرج مصداقی]
فرخ نگهدار یکی از عوامل اصلی به نابودی کشاندن بزرگترین جنبش چپ خاورمیانه و یکی از عوامل حاشیهای تثبیت جمهوری اسلامی در مقالهای تحت عنوان «پیرامون نقش و اهمیت بیانیه شماره ۱۷ آقای موسوی » یک بار دیگر نشان داد که برای حفظ و بقای نظام جمهوری اسلامی از هیچ کوششی فروگذار نمیکند.
فرخ نگهدار در توصیف بیانیهی بالنسبه هوشمندانهی میرحسین موسوی (۱) مینویسد:
«او به بیچارگانی که از سر بلاهت یا دنائت، نعره می زدند "این ماه ماه خون است"، گفت: ما را با مسعود رجوی عوضی نگیرید، شما هم بر سیاق او نروید.» (۲)
در ماههای اخیر فریاد «این ماه ماه خون است» اولین بار در مراسمهای سوگواری و تشیع پیکر آیتالله منتظری در تهران، نجف آباد و قم همه گیر شد و سپس در عاشورا تهران را به لرزه در آورد. برخلاف ادعای فرخ نگهدار این شعار از عمق جان مردم برخاسته بود، چیزی نبود که کسی به آنها تحمیل کرده باشد. (۳)
دعوای نگهدار با شخص مسعود رجوی نیست. این دعوا جدید هم نیست، ریشه در ۳۰ سال حاکمیت جمهوری اسلامی دارد.
نگهدار با مردم به جان آمدهای دشمن است که سی سال آزگار در آرزوی سرنگونی این نظام به سر بردهاند.
دشمنی فرخ نگهدار با مردمی است که هرگاه فرصتی به دست آوردند خواست قلبی خود مبنی بر نابودی نظام ولایت فقیه را به روشن ترین شکل نشان دادند.
دشمنی فرخ نگهدار با نسل برآمده از انقلاب ۵۷ بود که در سیاه ترین روزهای دهه ۶۰ وی را به کشتارگاه اوین میکشاند و با لاجوردی بر سر یک سفره مینشاند.
«بلاهت یا دنائتی» که فرخ نگهدار از آن دم میزند چیزی نیست جز فریاد در گلو خفه شدهی نسلی که در دهه ۶۰ میدانهای تیر و چوبههای دار را آبرو بخشید و امروز این صدا از گلوی فرزندان آنان در خیابانهای تهران به رساترین شکل شنیده میشود.
«بلاهت یا دنائتی» که فرخ نگهدار از آن دم میزند خروش مردم دست از جان شستهای است که دیر یا زود خواستهشان را به کرسی مینشانند.
«بیچارگان» مورد نظر نگهدار، جاودانگانی هستند که در دههی خونبار ۶۰ مرگ را بر کف گرفته بودند و امروز پیامشان بر لبهای جوانان میهنمان تکرار میشود. نگهدار با انتخاب این واژگان حقارت و کینهی تاریخی خود را نسبت به آنان نشان میدهد.
گناه نابخشودنی مسعود رجوی از نگاه فرخ نگهدار، اتفاقاً نقطه مثبت اوست که در سه دههی گذشته همچنان بر «سرنگونی» نظام جهل و جور و فساد ولایت فقیه پای فشرده است.
در طول ۳۰ سال گذشته نسل ما مرتکب اشتباهات و انحرافات زیادی شد. اما در ایستادگی مقابل رژیم کودتا و ارتجاع اشتباه نکردیم و امروز بیش از هر روز دیگر به خاطر «نه» ای که به رژیم کودتا در سال ۶۰ گفتیم به خود میبالیم.
امروز بعد از گذشت ۲۸ سال از آن سال سیاه، خوشحالم از این که در روزهای خون گرفتهی میهنمان در تابستان ۶۰ به سهم خود سکوت نکردم و نکردیم و به عنوان صدای نسل به جان آمدهی برخاسته از انقلاب ۵۷ در ۱۶ شهریور در خیابان تخت طاوس، نرسیده به خیابان مصدق، در ۱۸ شهریور ، در خیابان تهران نو، چهارراه سیمتری، در ۲۰ شهریور، در خیابان گرگان، ایستگاه عظیمپور، در ۲۴ شهریور در خیابان تهران نو، نبش خیابان وحیدیه و در ۵ مهر ۶۰، در خیابان انقلاب، ویلا و حافظ زیر رگبار گلوله و آتش با تمام وجودم فریاد زدم «این ماه ماه خون است، خمینی سرنگون است» و شاهد دستگیری و به خاک افتادن عزیزترین کسانم بودم. عزیزانی که چه شبها در سه دههی گذشته با آرزوی در خواب دیدنشان چشم بر هم گذاشتم.
هنوز بعد از سه دهه آغوش باز پیرزنی را که با مهربانانهترین و مادرانهترین کلمات در ۵ مهر۶۰ سراسیمه به خیابان آمده بود و ما را به خانهاش دعوت میکرد به یاد دارم؛
هنوز گرمای بوسهی موتور سواری را که نبش خیابان ویلا و انقلاب بر گونهام نهاد و دستپاچه گریخت احساس میکنم؛
هنوز استغاثهی زنی که در تاکسی مرا به جوانیام قسم میداد پیش چشم دارم؛
هنوز دهانهای باز مانده از حیرت و چشمان بهت زدهای که ما را ناباورانه مینگریستند به خاطر دارم؛
نسل ما برخاک افتاد اما پیامش هیچگاه از قلب مردم ما زودوده نشد. بیخود نیست که امروز نسل بپا خاستهی میهنمان دوباره فریاد میزند «این ماه، ماه خون است» و لرزه بر اندام دستگاه ولایت فقیه و حامیان رنگارنگ نظامش میاندازد.
واقعیت دارد که در روزهای شهریور و مهر ۶۰ ما هواداران مجاهدین بودیم که شعار «این ماه ماه خون است» را با جان و دل سر میدادیم. در حالی پا به خیابان میگذاشتیم و در تظاهرات شرکت میکردیم که ما را هیچ امیدی به بازگشت نبود.
ما را مزورانه «منافق» و «باغی» و «محارب» و ... خطاب میکردند چرا که به یک گروه سیاسی خاص وابسته بودیم. آن روز به خاطر ترس موحشی که بر جامعه سایه افکنده بود مردم جرأت به خیابان آمدن نداشتند. صدای ما شنیده میشد اما پاسخی دریافت نمیکردیم. ما تنها بودیم. تنهای تنها. ما ظاهراً شکست خوردیم، رمز پیروزی و موفقیت رژیم در آن روز در تنهایی ما نهفته بود. اما امروز نه یک گروه سیاسی که مردم به پا خاسته و همبسته به خیابانها آمدهاند و خیال ترک آن را ندارند و شعارشان همان است که آن روز بود.
امروز «منافق» خواندن مردم به تنگ آمده از سه دهه جنایت تنها حاکی از «بلاهت و دنائت» و «بیچارگی» گوینده است.
دعوا، دعوای امروز ما نیست، این دعوا، ریشهای سی ساله دارد. نگهدار میداند چه میکند او در طول این سالیان به اندازه کافی تجربه اندوخته است.
در حالی که دستگاه قضایی و بلندگوهای نمایشهای جمعه و جماعات وعدهی اعدام دستگیر شدگان روز عاشورا را میدهند؛
در حالی که دستگیر شدگان عاشورا را «محارب و مفسد» معرفی میکنند؛
در حالی که دستگیر شدگان را «منافق» و مارکسیست معرفی میکنند و نقشه قتلعامشان را میکشند، فرخ نگهدار میداند چه میکند.
او بیخود واژه «بیچارگان» و «دنائت» و «بلاهت» را پشت سر هم ردیف نکرده است. او تیغ آدمکشان را برای گلوی جوانان در بند میهنمان تیز میکند. او میخواهد مانند سال ۶۰ مسئولیت جنایت بزرگ رژیم را به گردن مسعود رجوی و «آمریکا» بیاندازد. به منظور چنین زمینهسازیای در مقالهی مزبور «رجوی و دیک چنی» را در کنار هم آورده است. او در سال ۶۰ هم چنین میکرد.
از نظر فرخ نگهدار «دنائت» جوانان میهن این است که مرگ و فروپاشی نظام جمهوری اسلامی را فریاد میکنند و رهبر آن را یزید دوران خطاب میکنند.
فرخ نگهدار در سی سال گذشته تلاش کرده تا به هر نحو ممکن به قدرت نزدیک شود. یک روز پابوسی خمینی و خامنهای و رفسنجانی و رجایی و باهنر و موسوی و دستگاه سرکوبشان، و جه همت او بود و روز دیگر مجیز گویی برژنف و آندروپوف و چرنینکو و گورباچف و... و این بار نزدیک شدن به بی بی سی و رادیو فردا و صدای آمریکا و دوباره اعلام وفاداری به موسوی و ... در همه حال هم حواسش هست.
در سال ۶۷ برای این که به تریش قبای کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی برنخورد با برگزاری تظاهرات و مراسم یادبود برای قتل عام شدگان ۶۷ مخالف بود و امروز برای نگاه داشتن پلهایش با بی بی سی و رادیو فردا و صدای آمریکا به جای «امپریالیسم آمریکا» و دولت در قدرت آمریکا و ... از دیک چنی نام میبرد که یک سالی است آفتاب قدرتش افول کرده است.
نگهدار به هیچ پرنسیبی پایبند نیست. او در اوهام خود خواب مشارکت در حاکمیت را میبیند. به تصورش موسوی و جناح او حاکمان بعدی هستند به همین دلیل روی آنها سرمایهگذاری میکند. او دوباره به عدهای راه غلط را نشان میدهد. چنانچه شش ماه پیش از دوستانش خواسته بود که در خارج از کشور به جای پرچم شیرخورشیدنشان یا پرچم ایران بدون آرم و نوشته، حتماً پرچم ایران همراه با آرم جمهوری اسلامی را به دست گیرند.
نگهدار با داشتن این چشمانداز است که عنان از کف داده و در وصف موسوی مینویسد:
«راز این قدرت در کلام موسوی در اعتماد ملت به اوست. او "به حمایت ملت مستحضر" است. دکتر مصدق هم همین را داشت. آیت الله خمینی هم همین را داشت. این هر سه دیدند و دانستند که "دل خلقی است در مشتم، امید مردمی خاموش هم پشتم".»
او با تزویر و ریا و سیاهدلی که با جان او عجین شده، مصدق و خمینی و موسوی را در کنار هم قرار میدهد و به رهبر مبارزات ملی و ترقیخواهانه مردم ایران توهین میکند.
هنوز یادمان نرفته که فرخ نگهدار و همراهان او بودند که در چند سال گذشته سیاست هستهای خامنهای و احمدی نژاد را همانند سیاست «ملی کردن نفت» دکتر محمد مصدق جا میزدند و از حق دولت احمدی نژاد دم میزدند.
فرخ نگهدار در حالی شعاردهندگان عاشورا را «بیچارگان» خطاب میکند که پس از خروج از کشور تقاضای همپیمانی با مجاهدین را کرد. البته این درخواست مورد پذیرش مجاهدین قرار نگرفت و گرنه نگهدار و همراهانش آماده مجیز گویی از مجاهدین هم بودند.
نگهدار و همراهانش در سالهای ۵۹ تا ۶۲ که در خدمت مستقیم خمینی و رژیم جمهوری اسلامی قرار گرفته بودند از هیچ کوششی برای تحکیم پایههای این نظام و تبلیغ و تشویق جنگ ضد میهنی دریغ نمیکردند. آنها چه اشکها که در ارتباط با مجازات جنایتکاران رژیم نریختند و چه نالهها که سر ندادند اما در اطلاعیهای که به مناسبت مرگ خمینی صادر کردند چنین نوشتند:
«... امروز کسی سر بر زمین نهاده است که با وعدهی آزادی، استقلال و عدالت به شما مردم ایران حکومتی را مستقر کرد که با خونخوارترین و مردمکش ترین رژیمها قابل مقایسه نیست. در تاریخ کشور ما نبوده است رهبری که با آن وسعت، مردم را به سوی خود شد و سپس سیاهترین حکومت استبدادی و مرتجع را بر مردم تحمیل کند. امروز کسی به خاک سپرده میشود که مسئولیت مرگ جانگداز صدها هزار جوان و نوجوان ما در تنور جنگ احمقانه و خیانتبار- جنگی که کشور را به ویرانی کشید- بر عهده اوست. اکنون رژیم مستبد جمهوری اسلامی رهبر اصلی خود یعنی طراح و مجری سیاست سرکوب و قتلعام نیروهای مترقی و آزادیخواه کشور، هزاران زندانی سیاسی معصوم و بیدفاع،مسئول آوارگی میلیونها ایرانی آزاده و روشنفکر در دهها کشور جهان را از دست داده است. ۱۰ سال حکومت خمینی، وضع میلیونها کارگر و کارمند و روستایی ایران را هر روز وخیم تر و سفره فرزندان آنان را هر روز خالی تر کرده است. ...
هم میهنان عزیز! فدائیان خلق ایران از همه نیروهای ترقیخواه کشور، از همه هممیهنانی که از حکومت ۱۰ ساله خمینی رنج بردهاند و داغ دیدهاند دعوت میکنند که نگذاریم حکومت استبدادی آخوندی به حیات خود ادامه دهد. کمیته مرکزی سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت) در این وضع چرخشی حساسی که رژیم پشت سر مینهد، اعلام میدارد که برای این رژیم سرانجامی جز مرگ و نابودی مقدر نیست. برای نزدیکتر کردن هر چه بیشتر روز پیروزی مردم فدائیان خلق از آزادیخواهان و ایران دوستان دعوت میکنند در مبارزه به خاطر برچیدن استبداد آخوندی و استقرار یک حکومت دموکراتیک دست یکدیگر را بفشارند... » ۱۴ خرداد ۱۳۶۸
توجه کنید نگهداری که در سالهای اولیه دههی ۶۰ صفت مثبتی نبود که برای خمینی به کار نبرد چگونه در مرگ او، وی را عامل قتلعام هزاران زندانی سیاسی و کشتار صدها هزار جوان و نوجوان در جبهههای جنگ احمقانه و خیانتبار معرفی میکرد و دوباره امروز او را فردی معرفی میکند که «دل خلقی» را در «مشت» داشت و «امید» و «مردمی خاموش» را در پشت سرش داشت.
تصور نگهدار و همراهانش به هنگام صدور اطلاعیه بالا این بود که پس از مرگ خمینی، رژیماش پایدار نخواهد ماند. برای همین برای آینده سرمایهگذاری میکردند.
نگهدار که به هیچ اصل و پرنسیبی پای بند نیست در بخش دیگری از مقالهاش مینویسد:
«احمد جنتی در نماز جمعه حسرت روزهای انقلاب خورد که حیف که قانون نمی گذارد، وگرنه اینها را هم مثل آنها همه به سیخ می کشیدیم.»
کسانی که با تاریخ کشورمان آشنا هستند، کسانی که «روزهای انقلاب» و پس از آن را به خاطر میآورند و هنوز سر بر خاک ننهادهاند میدانند که فرخ نگهدار چگونه جعل تاریخ میکند.
او دچار سهو قلم نشده است. او تاریخ را انکار میکند. او نقش خود در جنایت را پرده پوشی میکند. «روزهای انقلابی» که او دم از آن میزند مربوط به جنایات رژیم پس از ۳۰ خرداد ۶۰ است که مورد تأیید و تکریم فرخ نگهدار و باند همراه او بود.
بزرگترین جنایت رژیم دهسال پس از «روزهای انقلاب» و در جریان کشتار ۶۷ و هنگامی که از انقلاب چیزی باقی نمانده بود به وقوع پیوست.
نگهدار زیرکانه میخواهد به همه بقبولاند که «روزهای انقلاب» لاجرم با کشتار و جنایت همراه است و به «سیخ کشیدن» و «بیقانونی». او با این حرفها به دنبال چارهاندیشی برای ماندگاری نظام است.
والا او نگهدار کسی بود که به «سیخ کشیدن» نیروهای انقلابی را نه در روزهای انقلاب که سه سال پس از آن نه تنها تأیید میکرد که واجب و ضروری میخواند.
جمشید طاهری پور یکی از همراهان دیرین فرخ نگهدار در مورد دشمنی وی با نسلی که خواهان سرنگونی رژیم بود میگوید:
«اما من بخاطر میآورم خود را در تابستان خونين سال ٦٠ ، که سردبير نشريه کار ارگان کميته مرکزی سازمان فدائيان خلق ايران "اکثريت" بودم. فرخ نگهدار مقالهای را که نوشته بود بدستم داد و موکدا" خواستار درج آن در نشريه شد.مقاله را خواندم، عنوان مقاله " همبستهای از جنون و جنايت" بود و طی آن، هم رهبری مجاهدين و هم حکومت خمينی مورد نکوهش قرار گرفته بودند اما مقاله در کليت خود سرکوب خونين مجاهدين را از سوی رژيم دينی تأئيد میکرد! من با درج مقاله مخالفت کردم اما فرخ با تأکيد بر مقام دبير اولی خود اصرار در درج آن کرد. علی کشتگر عضو شورای سردبيری کار بود، به او گفتم مقاله را بخوان و نظرت را بگو! خواند و گفت؛ مخالف درج مقاله هستم. نگهدار بيرون از نزاکت معمول باز هم اصرار در درج آن کرد، مجبور به تمکين شدم و مقاله را برای تايپ به الهه بقراط سپردم که درج شد.»
http://www.iranglobal.dk/
فرخ نگهدار و همراهانش کسانی بودند که از «اقدامات قاطع» دادگاه ها حمایت میکردند.
«سازمان ما اقدامات قاطع دادگاهها را در برخورد با ضد انقلاب و وابستگان رژیم سابق و همه متحدان امپریالیسم همواره مورد حمایت قاطع قرار داده و میدهد. این اقدامات قانون شکنانه را محکوم میکند.»
نشریه کار شماره ۱۱۵ ، سه تیرماه ۱۳۶۰
اطلاعیه بالا پس از اعدام دهها جوان و از جمله ۱۲ دختر نوجوان که هویتشان بر دادستانی نامشخص بود توسط نگهدار و همراهانش صادر شد. جنایتکاران از خانوادهها خواسته بودند برای شناسایی اجساد عزیزانشان به اوین مراجعه کنند.
در بحبوحهی اعدامهای لجام گسیخته دادستانی انقلاب در ماههای شهریور و مهر ۱۳۶۰ در حالی که حتا صدای افراد زیادی در حاکمیت همچون مهدوی کنی هم درآمده بود و در پی چارهجویی و کاستن از میزان اعدامها بودند حزب توده و اکثریت اطلاعیه مشترک زیر را صادر کرده و دستگاه کشتار رژیم را به بیرحمی هرچه بیشتر فراخواندند:
«خلق حق دارد و باید این دشمنان سوگند خوردهی انقلاب را بدون کوچکترین مماشات سرکوب کند.»
نشریه کار شماره ۱۳۴ به تاریخ ۱۳ آبان ۶۰
رد پای رعایت «قانون» مورد ادعای فرخ نگهدار را در مطلب زیر میتوانید مشاهده کنید. این موضع گیری سازمان اکثریت پس از کشته شدن موسی خیابانی، اشرف ربیعی و ... است:
«سرکوب قاطع تروریستهایی که با اعمال جنایتکارانهی خود نابودی انقلاب را طلب میکردند یک ضرورت مبرم بود. هر نوع تردید در این زمینه مسلماً به سود ضدانقلاب تمام میشد. نیروهای انقلابی میبایستی ضمن خویشتن داری و پرهیز از سراسیمگی و شتابزدگی شرکت کنندگان مستقیم در عملیات تخریب و ترور را با قاطعیت تمام سرکوب نمایند. آری این انقلاب است که در جریان بالندگی ناخالصیها را به دور میریزد و خائنین را در زیر گامهای سنگین و استوار خود له میکند.»
نشریهی کار ارگان رسمی سازمان اکثریت، شماره ۱۴۹، ۲۸ بهمن ۶۰.
اگر جنتی و امثال او ملت را به سیخ کشیده بودند، فرخ نگهدار و باند همراهش در حالی که خون از در و دیوار میبارید خواهان «له کردن» نیروهای مترقی زیر «گامهای سنگین و استوار» گلههای وحشی پاسداران و جنایتکاران رژیم بودند.
در حالی که موسی خیابانی و اشرف ربیعی و همراهانشان در ۱۹ بهمن ۶۰ کشته شده بودند؛
در حالی که بخشی از رهبران سازمان پیکار در بهمن ۱۳۶۰ دستگیر شده بودند؛
در بحبوحهی دستگیری و کشته شدن بخشی از رهبران و کادرهای ارزنده سازمان اقلیت، فرخ نگهدار و همراهانش چنین نوشتند:
«این سرنوشت دردناک تمام کسانی است که آگاهانه یا ناآگاهانه بنام مردم توطئه میکنند. در عین حال ممکن است که برخی از عناصر این گروههک ها بتوانند همچنان به موجودیت فلاکتبار خود ادامه دهند. ولی چنین کسانی با مرگ فاصله چندانی ندارند. .....
این سرنوشت تلخ و محتوم همه کسانی است که نه راه دریا که راه مرداب را در پیش دارند. »
کار اکثریت شمارهی ۱۴۹، بیست و هشتم بهمن ۶۰
آنها از همه میخواستند که چشمشان را بر اعدام جوانان میهنمان ببندند و دچار احساسات نشوند. موضعگیری مهدی فتاپور و رقیه دانشگری کاندیدای سازمان فداییان خلق ایران اکثریت برای انتخابات میاندورهای مجلس شورای اسلامی همین خط را دنبال میکرد:
«قبل از این که به مسئلهی اعدام تعدادی از دختران و پسران جوان توسط دادگاه انقلاب بپردازیم لازم است اول به عوامل و شرایط به وجود آورنده این قبیل خشونتها توجه کنیم و مسئله را نه صرفاً از جنبه عاطفی و اخلاقی- که به نوبه خود حائز اهمیت است- آنچنان که ضد انقلاب سعی در عمده کردن آن دارد، بلکه از زاویهی مصالح و منافع انقلاب بررسی کنیم. هواداران سازمان در موقعیت خطیر کنونی باید وظایف خود را هوشیارانهتر و قاطعانهتر از پیش انجام دهند. افشای دسیسههای ضد انقلاب و شناساندن سیاستهای ضد انقلابی گروهکها در محیط کار و در میان خانوادهها و در هر کجا که توده حضور دارند جزو وظایف مبرم هواداران مبارزه است»
نشریهی کار، ارگان رسمی سازمان اکثریت، شمارهی ۱۲۰، هفت مرداد ۱۳۶۰.
نگهدار و همراهانش تنها برای به سیخ کشیدن ما نقشه نمیکشیدند. سازمانی که او رهبریاش را به عهده داشت در مورد حکم ظالمانه زندان ابد برای عباس امیرانتظام نوشت:
«ما رأی دادگاه را تأیید میکنیم و کیفر مربوطه را درخور خیانتهای ارتکاب شده ارزیابی مینمائیم. ما قاطعیتی را که در این رأی به کار رفته ارج مینهیم و معتقدیم که جرائم برشمرده از سوی دادگاه نه تنها دلالت بر محکوم بودن امیرانتظام به جرم جاسوسی به نفع اصلیترین دشمن مردم ما یعنی آمریکا دارد، بلکه نشاندهندّه جرائم جنایتباری است که دولت موقت (دولت بازرگان) در طی ۹ ماه زمامداریش علیه انقلاب و مردم مرتکب شده است. به همین دلیل هم است که ما میگوئیم: دادگاه انقلابی امیرانتظام و ارائه یک دادنامهی انقلابی و سمت دار، کابینه لیبرال بازرگان را هم به شدت محکوم کرده است. »
نشریه کار شمارهی ۱۱۴، ۲۷ خرداد ۱۳۶۰
یکی از دلایل دشمنی فرخ نگهدار و همراهانش با امیرانتظام از آنجا ناشی میشد که وی طرح انحلال مجلس خبرگان قانون اساسی را تهیه کرده بود.
فرخ نگهدار سه دهه است که با «فروپاشی» نظام مسئله دارد چرا که نفع او در حفظ این نظام است. او نمیگوید امکان «فروپاشی» نظام نیست. او حفظ نظام را «چاره کار ملت» میداند:
«بیانیه موسوی در واکنش به فضای سر در گم و آشفته ای صادر شد که یک سوی آن داشت با خیال "فروپاشی" عشق می ورزید و سوی دیگرش از بیم "مردم کشی" بر خود می لرزید. بیانیه این هر دو پرده را از پیش چشم ها بر می گیرد و استوار می گوید: نه فروپاشی و نه کشتار هیچ کدام نه چاره کار ملت است.»
فرخ نگهدار کسانی را که خواهان فروپاشی نظام هستند «بیچاره» میخواند. اتفاقاً خامنهای نیز وقتی آیتالله منتظری صلاحیت صدور فتوا و مرجعیت او را زیر سؤال برد و مهر باطلی بر پیشانیاش زد وی را «آدم بيچاره و مفلوک» خواند.
فرخ نگهدار کسانی را که خواهان فروپاشی نظام هستند و سرنگونی دستگاه ولایت فقیه را آرزو میکنند «ابله» و «دنی» خواند. پیش از او خامنهای نیز آیتالله منتظری را «سادهلوح» و «نادان و نفهم» و «منفور، مطرود و خائن» خوانده بود.
صفات به کار برده شده از سوی خامنهای مورد قضاوت تاریخ و مردم ایران قرار گرفت، دیری نخواهید پایید که تاریخ و مردم ایران در مورد اظهارات فرخ نگهدار هم قضاوت خواهند کرد.
«آن كه ناموخت از گذشت روزگار، هيچ ناموزد ز هيچ آموزگار»
ایرج مصداقی
۱۴ دیماه ۱۳۸۸
Irajmesdaghi@yahoo.com
www.irajmesdaghi.com
پانویس:
۱- من بیانیه موسوی در شرایط کنونی را مثبت ارزیابی کرده و برخلاف تصور عدهای که آن را سازش با خامنهای قلمداد میکنند آن را انداختن آگاهانه توپ در زمین خامنهای میدانم که تفرق را در جناح او دامن میزند. بیانیه موسوی یک بار دیگر نشان خواهد که «قهر» از جانب خامنهای و حکومت کودتا به مردم تحمیل شده است و مردم در مقابل یورش نیروهای سرکوبگر رژیم ناچار به دفاع از خود هستند. این پیام مشخص خواهد کرد که کوتاه آمدن و نرمش در مقابل حکومت کودتا و دست برداشتن از خواستههای اصلی مردم چنانکه عده ای تبلیغ میکنند جواب نخواهد داد. هیچ رفرم و اصلاحی در نظام ولایت فقیه امکان پذیر نیست. انهدام این دستگاه جهنمی بایستی در دستور کار قرار گیرد .
۲- http://www.akhbar-rooz.com
۳- برای آشنایی با چهرهی فرخ نگهدار و ادعاهای سخیف او کافیست نگاهی کوتاه به فیلمهای موجود در یوتیوب و سایتهای خبری بیاندازید. در این جا سه نمونه از دهها فیلم موجود در اینترنت را میتوانید ملاحظه کنید:
http://www.youtube.com/wat
http://7tir.info/index/vie
http://www.youtube.com/wat
--------------------------
منبع: ایرج مصداقی
آیتالله گلزاده غفوری و پذیرش وکالت عباس امیرانتظام
آیتالله گلزاده غفوری و پذیرش وکالت عباس امیرانتظام
ایرج مصداقی
ایرج مصداقی
خبرگزاری فارس در تقویم تاریخ خود و تحت عنوان سی و سه سال پیش در چنین روزی از جمله آورده است:
«امیرانتظام سه وکیل به دادگاه معرفی کرد
«عباس امیر انتظام در ارتباط با مصاحبه مطبوعاتی و رادیو و تلویزیونی آیت الله قدوسی دادستان کل انقلاب اسلامی نامه ای به این دادستانی ارسال داشته و درخواست کرده است که ترتیبی داده شود تا پاسخ وی به مصاحبه مطبوعاتی دادستان کل انقلاب در جراید درج شود.بر اساس این گزارش چون قرار است محاکمه عباس امیر انتظام پس از انجام محاکمه تقی شهرام و سعادتی صورت گیرد امیرانتظام در این نامه از آیت الله مکارم شیرازی، شیخ علی تهرانی و گلزاده غفوری خواسته است که وکالت او را در جریان محاکمهاش قبول کنند. (1)»
و در زیر نویس مطلب فوق اضافه کرده است:
«پی نوشت :
۱- اطلاعات ، ۱۹ تیر ۱۳۵۹ ، صفحه ۲
روز ۲۶ اسفند ۱۳۵۹دادگاه انقلاب اسلامی به ریاست آیتالله محمدی گیلانی تشکیل جلسه داد. مهندس بازرگان با انگیزه حمایت از امیرانتظام در این دادگاه حضور یافت و برخی دیگر از اعضای دولت موقت نیز در جلسات بعدی برای ادای توضیحات احضار شدند. امیرانتظام در دومین جلسه دادگاه خواستار وکیل شد و آیت الله مکارم شیرازی، گلزاده غفوری، شیخ علی تهرانی و احمد صدر حاج سید جوادی را به عنوان وکلای خود معرفی کرد که هیچ یک از این افراد وکالت وی را نپذیرفتند. دفتر آیت الله مکارم شیرازی نیز از طرح چنین درخواستی ابراز تعجب نمود و آنرا ناشی از عدم شناخت امیرانتظام از ایشان توصیف کرد. سرانجام حمید صادق نوبری به عنوان وکیل متهم تعیین شد. رک جاسوسی که طلبکار شد، رجا نیوز به نقل از رمز عبور ، 13 آبان 1389»
به منظور ثبت در تاریخ و روشنگری در مورد وقایع تاریخی و دفاع از شخصیت چهرههای ماندگار تاریخ میهنمان و نشان دادن میزان دروغگویی دستگاه تبلیغاتی رژیم و وارونه جلوهدادن حقیقت، مبادرت به انتشار دو سند تاریخی در این زمینه میکنم «تا سیه روی شود هرکه در او غش باشد» .
در رابطه با عدم پذیرش وکالت عباس امیرانتظام، موضع آخوند مکاری همچون مکارم شیرازی که به مقتدا و ولی نعمتاش آیتالله شریعتمداری خیانت کرد دور از انتظار نبود. از واکنش احمد صدر حاجسیدجوادی اطلاعی ندارم اما میدانم که شیخ علی تهرانی سه بار خواستار آن شد که قضاوت این دادگاه را به عهده بگیرد تا در کنار امیرانتظام به نقش دیگر چهرههای رژیم از جمله بهشتی و ... که جداگانه با مقامات عالیرتبه آمریکایی ملاقات داشتند نیز بپردازد که مورد موافقت دستگاه قضایی با سردمداری بهشتی و قدوسی و موسوی اردبیلی قرار نگرفت و این دادگاه به ریاست محمد محمدیگیلانی برگزار شد. (۱)
در مورد دکتر علی گلزاده غفوری و موضوع پذیرش وکالت امیرانتظام ذکر مواردی را ضروری میدانم تا مبادا محققان و تاریخنگاران کشورمان فریب ترفندهای رژیم و دستگاه تبلیغاتی آن را بخورند.
او که در انتخابات مجلس خبرگان قانون اساسی با ۱٫۵۵۳٫۱۸۵ رای به عنوان نماینده استان تهران انتخاب شد و در این مجلس به اصل ولایت فقیه رای منفی داد و با بسیاری از موارد قانون اساسی که به پیشنویس قانون اساسی اضافه شد، مخالفت کرد؛ و به عنوان حقوقدان و فقیه ارشد به مخالفت با لایحه «قصاص» که تدوین شدهی دوست سابقاش بهشتی بود پرداخت، بر اساس اصولی که به آنها معتقد بود رویکردی برخلاف تبلیغات رژیم داشت.
در حالیکه اکثر گروههای سیاسی میهنمان از جمله مجاهدین خلق، حزب توده، هر دو جناح سازمان چریکهای فدایی خلق «اکثریت» و «اقلیت»، سازمان پیکار و دیگر گروههای چپ کشور و حتی افرادی چون عزتالله سحابی (۲) و حبیبالله پیمان (۳) که بعدها « ملی مذهبی» ها را تشکیل دادند نیز غیرمنصفانه و همسو با تبلیغات رژیم عباس امیرانتظام را جاسوس آمریکا معرفی میکردند و خواستار مجازات او بودند، دکتر گلزاده غفوری با توجه به اعتقاد و باور عمیقی که به حقوق بشر داشت و در سالهای اولیه دههی ۴۰ کتاب «اسلام و اعلامیه جهانی حقوق بشر» را منتشر کرده بود وکالت وی را پذیرفت و این دستگاه قضایی رژیم بود که از پذیرش این وکالت به خاطر تبعاتش خودداری کرد.
عباس امیر انتظام در شانزدهم فروردین ۱۳۶۰ نامهای به دکتر گلزاده غفوری نوشته و ضمن تشکر از ایشان و درخواست ملاقات حضوری با وی، نمایندگانش را برای گفتگو با ایشان در صورتی که امکان ملاقات حضوری و مستقیم نباشد معرفی میکند:
«بسمالله الرحمن الرحیم
یکشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۶۰
جناب آقای دکتر گلزاده غفوری
ضمن اظهار تشکر از قبول وکالت اینجانب باستحضار میرساند که در ۱۴ تیر ۱۳۵۹، طی نامهای که از طریق دادستانی برای جنابعالی فرستادم تقاضا کردم وکالتم را بپذیرید. حالا خوشحالم که بالاخره باین وظیفه الهی و شرعی لبیک گفتهاید. خوشبختانه دادگاه نیز با وکالت جنابعالی در جلسه ۹/۱/۶۰ موافقت نموده است.
ضمناً چون موافقت مشروط اعلام فرمودهاید اگر ممکن است هرچه زودتر شرایط را با بنده حضوراً مطرح فرمایید اگر نیست! جنابان آقایان مهندس مهدی بازرگان- دکتر یدالله سحابی- احمد صدرحاجسیدجوادی از طرف من طبق این نامه، وکالت دارند که جمعاً یا منفرداً درباره شروط مورد نظر با جنابعالی مذاکره نمایند، نظریات آقایان کاملاً مورد تأیید اینجانب خواهد بود.
در صورت قبول این خدمت خدایی، تقاضا میکنم بوکالت از طرف اینجانب از پیشوای بزرگمان حضرت امام خمینی بخواهید تا دستور فرمایند، متن کامل مدافعات اینجانب در رادیو و تلویزیون پخش شود و روزنامهها آنرا بطور کامل منتشر سازند. آنچه تا بحال در روزنامهها منتشر شده، رشته بدون سر و ته و مثله شده است که بکشف حقیقت کمک نمینماید، در حالیکه فرد فرد ملت ایران تشنه شنیدن همه ماوقع هستند تا بتوانند قضاوت عادلانه و اسلامی داشته باشند.
جناب آقای دکتر غفوری، جنابعالی احتمالاً اولین وکیلی خواهید بود که در سیستم نوپای جمهوری اسلامی ایران به دفاع از حق اقدام خواهید کرد و در سومین بهار پیروزی انقلاب که اماممان آنرا سال اجرای قانون نامیدهاند، امید من و هزاران زندانی این است که ورود جنابعالی برای اولین بار در محاکم اسلام ایران، پیامآور این امید باشد که مدافعان حقیقت از این به بعد مظلومان را یاری خواهند کرد و قوانین الهی را بمرحله اجرا در خواهند آورد و حیثیت و شرف و شئون انسانی انسانها از این به بعد مورد احترام خواهد بود.
توفیق بیشتر جنابعالی را در خدمت باسلام و تحقق بخشیدن باجرای قوانین اله یو دفاع از مظلومان آرزو میکنم.
خداوند شما را یاری فرماید
عباس امیر انتظام – بهداری زندان اوین»
نامه اسدالله لاجوردی به دکتر گلزاده غفوری
اسدالله لاجوردی دادستان انقلاب اسلامی مرکز که از همان موقع کینهی شدیدی نسبت به آیتالله گلزاده غفوری (۴) داشت به منظور مانع تراشی و جلوگیری از حضور ایشان به عنوان وکیل مدافع در دادگاه امیرانتظام که قطعاً منجر به برهم خوردن خیمهشببازیای که قرار بود تحت عنوان دادگاه علنی روی صحنه رود، نامهای خطاب به ایشان نوشت و ضرورت ارائهی موافقت نامهی کتبی شورای نگهبان و پروانهی وکالت برای پذیرش «کفالت» امیرانتظام را مطرح کرد:
«بسمه تعالی
۱۳۶۰/۱/۱۸
جناب آقای گلزاده غفوری
آقای عباس امیرانتظام متهم دادگاه انقلاب اسلامی مرکز خواستار دفاع از اتهامات وارده توسط جنابعالی بعنوان وکیل مدافع شده بود و جنابعالی مشروط پذیرا شده بودید. ایشان خواسته خود را تجدید که به پیوست ارسال میگردد.
در صورت تمایل بدفاع از متهم فوق، چون نماینده مجلس شورای اسلامی هستید، لازم است توافق کتبی شورای نگهبان را همراه داشته باشید، بدیهی است کفالت حضرتعالی زمانی امکان پذیر است که پروانه وکالت ارائه فرمائید.
دادستان انقلاب اسلامی مرکز
سید اسدالله لاجوردی»
از سواد حقوقی سید اسدالله لاجوردی، کشف محمد حسین بهشتی میگذرم که در مقام دادستان انقلاب اسلامی مرکز فرق بین «وکالت» و «کفالت» را نمیدانست و به خاطر حس انتقامجویی و کینهورزی علیه نیروهای مترقی جامعه و سازماندهی ترور و وحشت به این پست گمارده شده بود و تنها روی عدم صداقت لاجوردی در شروطی که تعیین کرده بود تأکید میکنم.
ذکر این نکته ضروری است که دستگاه قضایی و متصدیان امر در جریان دادگاه برگزار شده در تاریخ ۹ فروردین ۱۳۶۰ مزورانه مسئلهی وکالت آیتالله گلزاده غفوری را میپذیرند و سپس بطور خصوصی با قراردادن شروطی از حضور ایشان ممانعت به عمل میآورند.
پیشتر علی قدوسی دادستان کل انقلاب اسلامی نیز در مصاحبهی رادیو تلویزیونی خود به دروغ مدعی شده بود که هیچ کس حاضر به پذیرش وکالت امیرانتظام نیست. در حالی که همان موقع به جز زنده یاد دکتر حشمتالله مقصودی (۵) یک روحانی لیبرال که وکیل پایه یک دادگستری بود، افرادی چون سرهنگ غلامرضا نجاتی و دکتر نورعلی تابنده که این روزها قطب سلسلهی دراویش گنابادی است نیز وکالت امیرانتظام را پذیرفته بودند.
تعیین دو شرط از سوی لاجوردی برای حضور دکتر گلزاده غفوری در مقام وکالت امیرانتظام در حالی اعلام شد که عبدالحمید معادیخواه با آن که نماینده مجلس شورای اسلامی بود در مردادماه ۱۳۵۹ به عنوان وردست بهشتی ریاست دادگاه تقی شهرام را به عهده گرفته و حکم اعدام او را صادر کرده بود.
در پاییز سال ۵۹ سیدحسین موسوی تبریزی، در حالی که نماینده مجلس بود ریاست خیمهشببازی ای را که تحت عنوان دادگاه مجاهد خلق محمدرضا سعادتی برگزار شد به عهده داشت. وی همچنین حاکم شرع و رئیس دادگاههای انقلاب اسلامی آذربایجان شرقی بود.
در هر دو دادگاه نیز لاجوردی به عنوان دادستان انقلاب اسلامی حضور داشت اما در آن دو دادگاه صحبتی از «توافق کتبی شورای نگهبان» برای ادارهی دادگاه و صدور حکم توسط دو نماینده مجلس نکرد.
کمتر از دو ماه و نیم بعد از نگارش این نامه از سوی لاجوردی به دکتر گلزاده غفوری، تعدادی از نمایندگان مجلس از جمله هادی غفاری، محسن دعاگو، هادی خامنهای و ... در حالی که نماینده مجلس شورای اسلامی بودند بازجو و شکنجهگر اوین هم شدند که ظاهراً پستی قضایی است. مهدی شاهآبادی و علی اکبر ناطق نوری هم در حالی که نماینده مجلس شورای اسلامی بودند در دادگاههای انقلاب اسلامی مرکز نیز حضور مییافتند.
بسیاری از حکام شرع در استانهای کشور نیز ضمن آن که نماینده مجلس بودند احکام اعدام و زندانهای طویلالمدت را صادر میکردند.
لاجوردی در حالی از دکتر گلزاده غفوری برای شرکت در دادگاه، طلب پروانه وکالت میکند که وی دارای دکترای حقوق از دانشگاه سوربن فرانسه و اجتهاد از مراجع بزرگ شیعه بود.
در حالی که لاجوردی در مقام دادستانی انقلاب اسلامی خود تصدیق کلاس ششم ابتدایی را نیز به زور داشت و تا چندی پیش از آن که به مقام «دادستانی» برسد به شغل روسری فروشی در بازار تهران مشغول بود و پیش از انقلاب نیز در بازار جعفری لباس زیر زنانه میفروخت.
در دورانی که لاجوردی از دکتر گلزاده غفوری برای حضور در دادگاه و دفاع از متهم، طلب «پروانه وکالت» میکرد، افرادی چون مصطفی پورمحمدی با ۲۲ سال سن از مدتها قبل هم دادستان بود و هم در صدور احکام قضایی مداخله میکرد. ابراهیم رئیسی ۲۱ ساله، روحالله حسینیان و غلامحسین محسنی اژهای ۲۵ ساله، محمد سلیمی ۲۷ ساله و علی رازینی ۲۸ ساله بودند و هیچیک نه تنها تحصیلات حقوقی نداشتند بلکه به سختی سطوح مقدماتی حوزهی علمیه را پشت سر گذاشته بودند.
لاجوردی که در اینجا ظاهراً دغدغهی قانونمداری و قانون اساسی و عدم تداخل قوای سهگانه کشور را دارد مانند دیگر مسئولان نظام و شورای نگهبان به روی مبارکشان نمیآوردند که بهشتی اولین رئیس شورای عالی قضایی و دیوان عالی کشور که طبق قانون اساسی و ابتداییترین اصول قضایی میبایستی فردی مستقل میبود دبیرکلی حزب جمهوری اسلامی را به عهده داشت و دادستانی کل کشور به عبدالکریم موسوی اردبیلی رسیده بود که جزو بنیانگذاران حزب جمهوری اسلامی بود.
زندگی و مبارزات زندهیاد آیتالله دکتر گلزاده غفوری تنها توسط رژیم تحریف نشده است بلکه افرادی که مدعی مبارزه با رژیم هستند نیز متأسفانه در مواردی با ذکر اطلاعات نادرست و انحرافی و بعضاً ناآگاهی، چهرهی این مرد بزرگ را خدشهدار کردهاند.
برای مثال شیرین کریمی در «روزآنلاین» اخبار نادرستی راجع به دکتر گلزاده غفوری را به نقل از خود و «احمد سلامتیان» انتشار داد.
شیرین کریمی در رابطه با دکتر گلزاده غفوری مینویسد:
«در سال آخر دوران نمایندگی ماموران به منزل او هجوم بردند و دو فرزند او به نامهای محمد صادق و محمد کاظم غفوری را بازداشت کردند. این آزاد مرد شجاعانه در اعتراض به این امر در راهروهای مجلس شورای اسلامی دست به تحصن زد، تحصنی چند ماهه که تا پایان دوره اول مجلس شورای اسلامی به طول انجامید و هر چقدر بیشتر طول کشید، دردناکتر شد.»
احمد سلامتیان نماینده دور اول مجلس شورای اسلامی و از نزدیکان بنیصدر در رابطه با تحصن چند ماههی آیتالله گلزادهی غفوری میگوید:
«...یک تحصن دیگر که حتی چندین ماه به طول انجامید مربوط به آقای گلزاده غفوری بود که ایشان چندین ماه در مجلس به علت اینکه به خانه ایشان حمله شده بود و فرزندانش دستگیر شده بودند و عملاً در داخل مجلس متحصن بود تا دوره نمایندگی مجلسش تمام شد گرچه در این مدت فرزندانش اعدام شدند اما خودش به عنوان یک نماینده در مجلس بود و حتی به شکل بسیار دردناکی در راهروهای مجلس چندین ماه زندگی کرد با وجود آنکه او در آن شکل دردناک سر میکرد اما هرگز آقای هاشمی رفسنجانی به عنوان رئیس مجلس اجازه نداد خود آقای گلزاده غفوری را بزور بیایند از داخل مجلس بیرون ببرند عملاً ایشان در داخل مجلس ماند اگر اشتباه نکنم تا پایان دوره نمایندگی اش.»
سلامتیان حتی در مورد کنار گذاشتن لباس روحانیت از سوی دکتر گلزاده غفوری داستانسرایی میکند:
«لباس روحانیت را به زور و با فشار از ایشان گرفتند، اما ایشان هم هیچ اصراری برای به تن داشتن این لباس نداشتند. حتا در زمانی که ایشان در تحصن بود، اجازه داشتن عبا و عمامه را برای گلزاده غفوری ممنوع کردند.»
تمام آنچه سلامتیان در رابطه با تحصن دکتر گلزاده غفوری و واکنش هاشمی رفسنجانی و به زور گرفتن لباس روحانیت از ایشان روایت میکند غیرواقعی و جعل است.
پس از سی خرداد ۶۰ و برکناری رئیس جمهوری قانونی و به رگبار بستن تظاهرات مردم تهران و دستگیریها و اعدامهای گسترده، دکتر گلزاده غفوری حضور در مجلس شورای اسلامی را که دورهی اول آن تا ۷ خرداد ۱۳۶۳ ادامه یافت، نادرست و برخلاف سوگندی که یاد کرده بود میدانست و حتی یک روز هم در مجلس حضور نیافت.
به ویژه که در بهمن ۱۳۶۰ دو سال ونیم قبل از پایان دورهی اول مجلس شورای اسلامی، نمایندگان مجلس نیز با رأی خود وی را از نمایندگی مردم عزل کردند!
موضوع در این دو نفر خلاصه نشد. مریم رجوی نیز به نیابت از سوی مجاهدین و شورای ملی مقاومت در پیام تسلیت خود به مناسبت درگذشت دکتر گلزاده غفوری از روی دست سلامتیان نگاه کرده و همین اخبار نادرست و غیرواقعی را تکرار میکند:
«...و هنگامی که نماینده دور اول مجلس بود، در اعتراض به اعدامهای سبعانهیی که هر روز به دستور خمینی صورت میگرفت، یک تنه در مجلس تحصن نمود و به مدت چندین ماه در راهروهای مجلس زندگی میکرد.
استاد گلزاده غفوری پس از پایان دوره اول مجلس دیگر هرگونه همکاری یا معاشرت با این رژیم ضدبشری را حرام شمرد و یکسره از آن کناره گرفت و سرانجام در اعتراض به آخوندهای دینفروش حاکم که به نام اسلام یک حکومت پرشقاوت را به مردم ایران تحمیل کردهاند، لباس روحانی را نیز برای همیشه از تن به در کرد.»
اما جور و جفا در حق دکتر گلزاده غفوری آنجاست که گفته میشود وی «پس از پایان دوره اول مجلس دیگر هرگونه همکاری یا معاشرت با این رژیم ضدبشری را حرام شمرد». آنان که از تاریخ صحیح کشورمان خبر ندارند تصور میکنند که دکتر گلزاده تا ۷ خردادماه ۱۳۶۳ و حتی پس از مشاهده هزاران هزار اعدام و دهها هزار زندانی سیاسی و شکنجه دیده و سه سال پس از اعدام دو جگرگوشهشان صادق و کاظم و زندانی بودن فرزند بزرگشان هادی و دو سال پس از دستگیری دختر و دامادشان مریم گلزاده و علیرضا حاجصمدی همچنان در مجلس رژیم حضور داشته و به «همکاری و معاشرت با رژیم ضدبشری» پرداخته است!
شرح این دوران از زندگی دکتر گلزاده غفوری را در مطلبی که به یاد ایشان نوشتهام همراه با نامهی وی به هاشمی رفسنجانی ریاست مجلس و ... به عنوان اسنادی تاریخی با ذکر جزئیات شرح دادهام.
متأسفانه علیرغم مشاهدهی اسناد ارائه شده از سوی من، نه شیرین کریمی، نه احمد سلامتیان حاضر به تصحیح اشتباه خود نشدند و همچنان این اخبار نادرست در فضای مجازی از جمله ویکی پدیا و ... انتشار مییابد.
متأسفانه مجاهدین و مریم رجوی نیز به جای آن که اشتباهشان را بپذیرند و پوزش بخواهند، پیام تسلیت مریم رجوی به مناسبت درگذشت دکتر گلزاده غفوری را تغییر داده و متن جدیدی را به جای قبلی انتشار دادند تا مبادا کسی تصور کند مجاهدین و رئیس جمهور برگزیده مقاومت و رهبر عقیدتی هم میتوانند اشتباه کنند و لاجرم ساحت ایشان از هرگونه اشتباه مبرا است.
ایرج مصداقی مرداد ۱۳۹۲
پانویس:
۱- از آنجایی که در تابستان و مرداد ۵۹ دستگاه قضایی و به ویژه بهشتی و قدوسی و ... هنوز اعتماد لازم را به محمدیگیلانی که فرزندانش همگی از اعضا و هواداران مجاهدین بودند نداشتند، اجازه ندادند که وی دادگاه تقی شهرام و محمدرضا سعادتی را اداره کند و به همین منظور معادیخواه و موسوی تبریزی را که نمایندهی مجلس بودند به جای وی در مسند قضاوت دادگاههای انقلاب اسلامی مرکز نشاندند تا بتوانند سناریوی خود را پیش برند. پیشتر نیز رسیدگی به پروندهی سعید متحدین یکی دیگر از هواداران مجاهدین را از وی گرفته بودند. اما در زمان یاد شده محمدیگیلانی پس از صدور حکم اعدام بهمن شکوری به جرم ارتداد، مدتی بود که به طرف آنها چرخیده بود و بطور کلی اعتمادشان را جلب کرده بود و به همین دلیل اجازه دادند دادگاه نمایشی امیرانتظام را هدایت کند.
۲- عزتالله سحابی در طول محاکمهی امیرانتظام در اظهاراتی که در روزنامه کیهان در تاریخ ۹/۴/۱۳۵۹ منعکس شد، گفت: «اگر خود من بخواهم برای ایشان [امیرانتظام] کیفرخواست بنویسم، اتهام اصلی ایشان را اقدام علیه امنیت جمهوری اسلامی ایران خواهم نوشت و حداقل برای ایشان ۱۵ سال حبس تقاضا میکنم.»
۳- حبیب الله پیمان نیز همسو با حزب جمهوری اسلامی و تبلیغاتش که با توطئه علیه بنیصدر و «لیبرال»ها میرفت تا حاکمیت را قبضه کند گفت: «امیرانتظام یک نماد است و باید کل دولت موقت محاکمه شود.» چنانچه محمد منتظری نیز در دادگاه خواستار محاکمه همه اعضای نهضت آزادی شد.
۴- فرزندان دکتر گلزاده غفوری، کاظم و صادق در شهریور و مهرماه ۱۳۶۰ به جوخهی اعدام سپرده شدند.
و سپس مریم دختر ایشان و علیرضا حاجصمدی داماد ایشان در کشتار ۶۷ به دار آویخته شدند.
هادی دیگر فرزند ایشان نزدیک به هشت سال در زندانهای اوین و قزلحصار و گوهردشت به بند کشیده شد و طاهره دختر کوچک ایشان نیز مدتی زندانی بود.
۵- حجتالاسلام دکتر حشمتالله مقصودی، حقوقدان، واعظ مشهور و دبیر سابق ادبیات دبیرستان البرز، در سال ۶۸ به هنگام بازگشت از سفر خارج از کشور دستگیر و به جرم جاسوسی برای آمریکا در بهار ۱۳۶۹ اعدام شد. وی در جریان سفر به آمریکا دیدارهایی با افراد سیاسی، مجامع دانشگاهی و علمی این کشور داشت. مقصودی همچنین به هنگام دستگیری از قرار معلوم نامهای نیز از آیتالله منتظری به همراه داشت و همین جرم او را در سال ۶۸ که آیتالله منتظری از قائم مقامی رهبری برکنار شده بود دوچندان کرد. هر چند در مصاحبهی اجباری او که از سیمای جمهوری اسلامی پخش شد و نیز در تبلیغات رژیم هیچگاه به مورد مذکور اشارهای نشد، ولی او خود معتقد بود که ریشهری از این مورد نخواهد گذشت.
گالیندوپل گزارشگر ویژه ملل متحد در نامهی ١١ مه ١٩٩٠ خود، خواهان آن شده بود که مقصودی و دیگر افرادی که نامشان در نامه مزبور آمده بود از تضمینهای آیین دادرسی پیش بینی شده در ماده ۶ و ماده ۱۴میثاق بین المللی حقوق مدنی و سیاسی و نیز تضمینهای ۵و ۶ ضمیمه قطعنامه ۵۰/۱۹۸۴ مورخ ۲۵ مه ۱۹۸۴ به شورای اقتصادی و اجتماعی تحت عنوان «اجرای تضمینهای حفاظت کننده حقوق کسانی که با مجازات مرگ روبه رو هستند» برخوردار شوند. اما در تاریخ یاد شده مقصودی از قرار معلوم اعدام شده بود.
فراخوان و هشدار آقایان روحانی و قصیم در ارتباط با ساکنان اشرف و لیبرتی
فراخوان و هشدار آقایان روحانی و قصیم در ارتباط با ساکنان اشرف و لیبرتی
فراخوان
آی آدمها....
هممیهنان
جنگ ویرانگر و خانمانسوز سوریه، ریشه در شهوت و عطش حفظ قدرت دیکتاتوری خونین خاندان اسد دارد. حمایت مستقیم خامنهای از جلاد دمشق، در این خونریزی، از راه مداخله مستمر نیروی قدس سپاه پاسداران بر کسی پوشیده نیست. (۱)
اما تا چند هفته قبل سیاست ضدبشری مماشات چشم بر این مداخلات جنایتکارانه میبست. (۲)
بهای این سکوت تشویق آمیز را ملت سوریه، با کشتارهای سبعانه، معلول و مصدوم شدن صدها هزار بیگناه، ویرانی شهرها، آوارگی، گرسنگی، فقر و بیماری میلیونها نفر، پرداخته است. با افشا شدن به کار بردن اسلحه شیمیایی، اینک گسترش جنگ قریبالوقوع است. جنگی که همه مردم منطقهی پرتنش خاورمیانه را تهدید میکند. (۳)
هممیهنان
در چنین شرایطی حدود سه هزار نفر از هموطنان پناهنده ما در عراق، قتلگاه لیبرتی و اشرف بدون هیچ دفاعی در محاصره قرار دارند. در صورت هرگونه حمله حتی راهگریز آنها نیز بسته است. بر این اساس و؛
- نظر به ماده ۲۷ کنوانسیون ژنو، درباره حمایت غیرنظامیان در زمان جنگ؛
- نظر به کنوانسیون ژنو در باره موقعیت پناهندگان (۱۹۵۱) و حمایت از پناهندگان (۱۹۶۷)؛
- نظر به قطعنامه ۱۲ ژوئیه درباره پناهندگان و ۴ سپتامبر ۲۰۰۸ درباره اعدامها در ایران
- نظر به این که از اول ژانویه ۲۰۰۹ بر اساس موافقتنامه بین دولت آمریکا و دولت عراق حفظ حقوق آنان به دولت عراق سپرده شده؛
- نظر به این که بخش بزرگی از نیروهای مسلح عراقی تحت فرماندهی مالکی همدستان نیروی قدس سپاه پاسداران هستند که از ژانویه ۲۰۰۹ تا کنون در حملات گوناگون با وسائل زرهی، مسلسل، تفنگ، سنگ، چوب و چماق، دهها نفر از این پناهندگان را به قتل رسانده و صدها نفر از آنان را معلول و مصدوم کردهاند؛
- نظر به این که شخص مالکی و فرماندهان نظامی این حملات به اتهام جنایات جنگی و علیه بشریت تحت تعقیب دادگاه اسپانیا قرار دارند؛
- نظر به این که اصولاً در عراق امروز امنیتی وجود ندارد و در ماه گذشته بیشترین تعداد غیرنظامیان از سال ۲۰۰۸ کشته و مصدوم شدهاند؛
- نظر به اصول حقوق بشر، قوانین بینالمللی و هزاران سند و قرارداد منعقده بین ساکنان لیبرتی و اشرف و دولت آمریکا، این دولت مسئول مستقیم حفظ جان و حقوق این پناهندگان ایرانی است؛
- نظر به این که در شرایط بهمریختگی ناشی از جنگی که پیش روی ماست، این پناهندگان بیش از همه در معرض خطر انتقامجویی خونریزان مسلط بر میهن ما هستند؛
آی آدمها...
ایرانیان
در این شرایط حساس همگی برای حفظ حیات هموطنان پناهندهمان همت کنیم. در این مورد با کنار نهادن اختلافات، دوری و نزدیکی سیاسی، بلوغ اخلاقی و ملی خود را به نمایش بگذاریم. ما هر یک از ما در حدود امکانات خود میتوانیم افکار عمومی جهانیان را از این شرایط وخیم باخبر کنیم. با ایمیل، تلفن، ملاقات حضوری، با مسئولین انجمنهای حقوق بشری، مدافعان حقوق پناهندگان، پزشکان، وکلا، پارلمانترها، احزاب، قضات، روزنامهنگاران، سندیکاها ووو از آنان بخواهیم که مقامات کاخسفید، کمیساریای عالی امور پناهندگان ملل متحد، صلیب سرخ جهانی را نسبت به وقوع یک قتلعام هشدار دهند.
ما ایرانیان خارج کشور نیروی بزرگی هستیم. همت کنیم.
فردا خیلی دیر است.
محمدرضا روحانی- کریم قصیم.
پانویس:
۱- ۷ مه- حجت الاسلام تائب رئیس قرارگاه عمار و اطاق فکر راهبردی رهبر گفت: اگر دشمن به ما حمله کند و بخواهد سوریه یا خوزستان را بگیرد، اولویت آنست که سوریه را نگهداریم. چون اگر سوریه را نگهداریم میتوانیم خوزستان را پس بگیریم. ولی اگر سوریه را از دست بدهیم تهران را هم نمیتوانیم نگهداریم.
۲- ۱۳ ژوئیه صدای آمریکا به نقل از رویتر : زیباری وزیر خارجه عراق گفت ما هرگونه انتقال اسلحه به سوریه را از طریق مرزهای هوایی عراق محکوم میکنیم. این موضوع را بطور رسمی به مقامات ایرانی اطلاع دادهایم، اما قدرت جلوگیری از آنرا نداریم. غربیها اگر میخواهند جلوی این کار را بگیرند خودشان کمک کنند. ... من به نام کشورم از شما دعوت میکنم برای متوقف کردن این پروازها در آسمان عراق به ما کمک کنید.
۳- از جمله نگاه کنید به اخبار روز پنجشنبه و جمعه (۷-۸) شهریور- ایران پرس نیوز
- اعزام هیأتی از پاسداران مجلس رژیم به سوریه و لبنان
- اوضاع سوریه؛ هشدار رفسنجانی به خامنهای
- اجرای توافقنامه دفاعی جمهوری اسلامی و سوریه
- به تمام منافع آمریکا در عراق حمله میکنیم.
- سرکرده نیروی قدس: سوریه گورستان آمریکاییهاست.
- نماینده ولی فقیه در خوزستان: وارد جنگ سوریه میشویم.
- نماینده رژیم: شامات گورستان آمریکاییهاست.
- اقدام آمریکا نه علیه اسد که علیه رژیم تهران است
خاطرات خانه زندگان (۲۵) نامش بر برف نوشته بود. خورشید ذوبش کرد و آب آن را با خود برد.
خاطرات خانه زندگان (۲۵) نامش بر برف نوشته بود. خورشید ذوبش کرد و آب آن را با خود برد.
همنشین بهار
همنشین بهار
در قسمت بیست و چهارم «خاطرات خانه زندگان» با اشاره به قتل ۹ نفر از زندانیان سیاسی زمان شاه
(۲۹/۱/۵۴) با خانم میهن قریشی (میهن خانم، همسر خوب و باوفای بیژن جزنی)
صحبت کرده ام. از شما دعوت میکنم به این گفت و شنود توجه بفرمائید.
«آندری آرسنیویچ تارکوفسکی» Андрей Арсеньевич Тарковский در فیلم سینمایی «نوستالژیا» داستان انسانی را به تصویر میکشد که تمام زندگیش را به «گذراندن یک شمع» روشن از درون یک گندآب سپری میکند و همه اش دل نگران این است که شمع خاموش نشود.
آزادیخواهان میهن ما نیز که در میارزه با خودکامگی جان فدا کردند دغدغه شان گذراندن شمع روشن وجودشان از میان تاریکی بود، از کثافت حقیری که گاه همه جا را فرا میگیرد و همه را تابع تعادل قوا کرده، به رکوع و سجود میکشاند.
سایت همنشین بهار
ایمیل
«شرفیابی و درخواست عفو و انابه در حضور رهبری»
«شرفیابی و درخواست عفو و انابه در حضور رهبری»
ایرج مصداقی
ایرج مصداقی
در خبرها آمده است که کودتاچیان در صدد اجرای نمایش تازهای تحت عنوان «شرفیابی و درخواست عفو و انابه در حضور رهبری» هستند.
گفته میشود:
«قرار است که کلیه زندانیان بازداشت شده بعد از انتخابات که تحت فشار بازجویان تن به مصاحبه داده بودند، به دفتر رهبری رفته و دو نفر از آنان با تشکر از رهبری و برائت از «فتنه سبز» رسماً در محضر رهبری توبه کرده و ایشان نیز توابین را مشمول عفو قرار دهند.» (۱)
http://www.rahesabz.net/story/11035
ظاهراً قرار است جوانان بازداشتشده در وقایع بعد از انتخابات که ارتباط خود را با بازجوهایشان حفظ کردهاند نیز به عنوان سیاهی لشکر در این نمایشنامه شرکت کنند. در همین راستا محسنی اژهای یکی از گردانندگان دستگاههای بیرحم و شقاوت پیشه امنیتی و قضایی جمهوری اسلامی در ۳۰ سال گذشته و آمران قتلهای زنجیرهای مدعی شده است :
«اگر كساني كه در اغتشاشات اخير دستگير شدهاند و پرونده دارند واقعاً توبه كرده و خساراتي كه وارد كردهاند را جبران كرده همچنين مسير گذشته خود را اصلاح كنند حتماً در دادگاه تجديد نظر مورد کمک قرار خواهند گرفت «
در حالی که هزاران نفر در ماههای گذشته دستگیر و مورد آزار و اذیت قرار گرفته و حداقل رژیم پذیرفته است که ۴ نفر در کهریزک در اثر شکنجه به قتلرسیدهاند و افرادی مانند دکتر ملکی از بستر بیماری و در حالی که تحت شیمیدرمانی بود به زندان منتقل شده است، ابراهیم یزدی و بهزاد نبوی از زندان به بیمارستان قلب برده شده و تحت عمل جراحی قرار گرفتهاند و علیرضا بهشتی به حمله قلبی دچار شده است، محسنی اژهای در مقام دادستان کل کشور میگوید:
«عفوهای جمهوری اسلامی اينقدر افزايش يافته كه حتی مورد اعتراض مردم قرار گرفته است . »
صحنهگردانان این نمایش برای اجرای نقش اصلی، محمد عطریانفر از رهبران کارگزاران و سید محمدعلی ابطحی از مشاورین کروبی و رئیس دفتر خاتمی و محمدرضا تاجیک از مشاوران موسوی و معاونان سابق وزارت اطلاعات را برگزیدهاند که دو نفر اول در مقابل تهدید بازجویان به افشای «موارد غیر اخلاقی»شان به سرعت سرتسلیم فرود آورده و به ایراد اتهام و دروغپردازی علیه دوستان خود پرداختند. از قرار معلوم این افراد بارها نقشی را که به آنها سپرده شده، تمرین کردهاند.
همچنین در خبرها آمده است بازجویان با زندانیانی که حکمشان توسط دادگاه بدوی صادر شده و یا منتظر صدور حکم هستند تماس گرفته و آنها را به انجام مصاحبههایی که از پیش متن آن در اختیارشان گذاشته میشود وادار میکنند.
http://www.rahesabz.net/story/11192/
***
مراسم «سپاسگویان» و عجز و لابه از محضر «رهبری» در کشور ما سابقهی طولانی دارد. از عفونامهنویسیهای سران حزب توده پس از کودتای ۲۸ مرداد که بگذریم اولین بار شکل عمومی چنین مراسمهایی در ۱۵ بهمن ۱۳۵۵ به میمنت بیست و هشتمین سالگرد جان به در بردن شاه از سوءقصد ناصر میرفخرایی در صحن دانشگاه تهران، با حضور ۶۶ نفر از زندانیان سیاسیی مذهبی و مارکسیست بریده و نادم برگزار شد.
شرکت کنندگان در این مراسم بدون کوچکترین فشاری از سوی ساواک تنها به خاطر عدم تحمل شرایط زندان و نفی مبارزه به چنین کاری تن دادند.
در مراسم «شاهنشاها سپاس» از جمله گردانندگان مؤتلفه اسلامی که بعد از انقلاب، دادستانی اوین و شکنجهگاههای آن را اداره میکردند حضور داشتند. حبیبالله عسگراولادی، ابوالفضل حاجحیدری (رئيس بیرحم اوین در سال ۶۰)، آیتالله انواری نماینده خمینی و خامنهای، مهدی کروبی، قدرتالله علیخانی، حاج مهدی عراقی و ... جزو زندانیانی بودند که با حضور در مقابل دوربینهای تلویزیونی با فریادهای «شاهنشاها سپاس» از «عفو ملوکانه» تشکر کرده و از زندان آزاد شدند. بادامچیان و کچویی و لاجوردی به مناسبت ۲۸ مرداد ۱۳۵۶ و مهدوی کنی پیش از برگزاری مراسم «شاهنشاها سپاس» آزاد شده بودند. (۲) بعد از این مراسم نیز برخی دیگر از چهرههای مؤتلفه و کسانی که بعدها در جنایات رژیم سهیم شدند با نوشته توبهنامه و درخواست عفو از زندان آزاد شدند.
یادم هست عسگراولادی در حالی که بلوز یقه اسکی روشنی در زیر کت به تن داشت، آرم پنجاهمین سالگرد شاهنشاهی پهلوی را به سینه زده بود. وی پیشتر در نامهای به شاه از وی خواسته بود که «کریمانه» وی را عفو کرده و اجازه دهد به سر خانه و زندگی خود برود. وی همچنین تأکید کرده بود که اساس مذهب شیعه بر پایهی اعتقاد به «سلطنت» شکل گرفته است. این افراد بعدها با عقدههایی که از دوران شاه داشتند برای پوشاندن ضعفهای خود شدیدترین شکنجهها را برای وادار کردن زندانیان به مصاحبههای تلویزیونی اعمال کردند.
***
هرچند در دورهی اخیر میزان فشار وارده به افراد برای انجام مصاحبه و تن دادن به شرایط رژیم قابل قیاس با دورهی سیاه دههی ۶۰ نیست اما در هر حال خیمهشب بازی برنامهریزی شده از سوی دستگاه قضایی و امنیتی ولی فقیه، مرا به یاد دو واقعه میاندازد. وقایعی که در دههی ۶۰ یکی از سیاستهای اصلی نظام بود و ظاهراً در این زمینه نیز تلاش میشود نوآوری صورت گیرد و فجایع به روز شود.
خیمه شببازیهای پس از کشتار ۶۷
- روز ۳ اسفند ۶۷ در حالی که رژیم به تازگی پروژه قتلعام زندانیان سیاسی را به اتمام رسانده و خبر این جنایت را به اطلاع خانوادههایی که هفت سال چشمانتظار بازگشت فرزندانشان بودند رسانده بود، صدها زندانی سیاسی از گروههای مختلف را به سمیناری تحت عنوان «بیعت اعضای گروهکهای مشمول عفو عمومی با حضرت امام» در تالار رودکی بردند. میخواستند «عطوفت» و «مهربانی» امامی را نشان دهند که به تازگی با بیرحمی و شقاوت فرمان قتل هزاران زندانی بیگناه را صادر کرده بود.
کارگزار این سمینار جدا از دستگاه اطلاعاتی و امنیتی جمهوری اسلامی احمد جنتی عضو شورای نگهبان و مسئول سازمان تبلیغات اسلامی و علی محمد بشارتی قائم مقام وزارت خارجه بردند. در این سمینار نورالدین کیانوری دبیر اول حزب توده، محمد مهدی پرتوی عضو هیئت سیاسی حزب توده، سعید شاهسوندی عضو سابق کمیته مرکزی مجاهدین، ایرج کایدپور عضو کومله ، بیژن شیروانی، مشاور مركزیت فدائیان اکثریت (کنگره ۱۶ آذر)، اصغر نیكویی از نهضت مقاومت ملی وابسته به شاپور بختیار، علی اكبر اكباتانی عضو دفتر سیاسی حزب رنجبران ایران، پروین پرتوی و راضیه طلوع شریفی هوادار سازمان مجاهدین در حالی که تیغ اعدام را بالای سرشان گرفته و فضای خوفناکی برای اکثرشان ایجاد کرده بودند به سخنرانی پرداختند.
- روز ۴ اسفند، ابتدا زندانیان مزبور را با اتوبوس از اوین به جلوی دفتر سازمان ملل در میدان آرژانتین بردند تا این گونه وانمود کنند که زندانیان سیاسی رسته از کشتار ۶۷، انزجار خودشان را از سازمانهای بیناللمللی حقوق بشری و ارگانهای ذیربط سازمان ملل به خاطر محکومیت کشتار ۶۷ اعلام میکنند. سپس آنها را به جلوی مجلس شورای اسلامی منتقل کردند تا تشکر خودشان را از نمایندگان «مردم» اعلام کنند. مراسم مربوطه از سیمای جمهوری اسلامی پخش شد و به این ترتیب جانیان که به تازگی از کشتار ۶۷ بیرون آمده بودند تلاش کردند خود و امام بیرحم و سیاه دلشان را مظهر «عطوفت» و «مهربانی» و «گذشت» معرفی کنند.
ظاهراً این بار «شتر ولایت» در خانهی پارهای از «خودیها» نشسته است و قربانیان خود را از میان کسانی میگیرد که سابقاً این گونه اعمال را نشانهی اقتدار خود و «نظام» ارزیابی میکردند.
انتخاب ابطحی، عطریانفر و محمدرضا تاجیک چنانکه در بالا توضیح داده شد دور از انتظار نبوده و نیست، چنانکه در موارد قبلی هم انتخاب سخنرانان اصلی بیدلیل نبود.
میزگردها و مصاحبههای مطبوعاتی سالهای دههی ۶۰
در این نوشته قصد ندارم به سیاست مصاحبهگیری در نظام جمهوری اسلامی بپردازم بلکه تنها به میزگردهایی که در سال ۶۲ از سیمای جمهوری اسلامی پخش شد و سرنوشت شرکتکنندگان اشاره میکنم تا صحت و سقم ادعاهای رژیم و حامیانش مشخص شود. البته هستند بسیاری که در این مواقع چشم بر روی جنایت رژیم بسته و به خاطر منافع سیاسی، گروهی و یا شخصی خود با دست گذاشتن بر روی ضعفهای قربانیان، حقانیت رژیم و جانیان را نتیجه میگیرند. (۳)
سابقهی میزگرد و مصاحبهی دستهجمعی
در سالهای ۶۰ و ۶۱ آنچه برای مقامات قضایی و سیاسی اهمیت داشت، اعتراف زندانیان دستگیر شده و دشمنان قسم خورده رژیم به حقانیت، ماندگاری، ثبات و... رژیم و همچنین بیان انحراف، خیانت، عدم صداقت و... گروههای سیاسی بود. تمامی تلاش کارگزاران رژیم بر این پایه قرار گرفته بود که افراد را در برابر دوربین بنشانند. در این دوران محتوای مصاحبهها چندان مهم نبود. گاه حتا راضی بودند افراد در تلویزیون حاضر شده و به محکومیت سازمان متبوع خود در شکلی محدود و کوتاه اکتفا کنند. اما کم- کم به اثرات زیانبار و یا بیحاصل برخی از این مصاحبهها پی بردند.
در تابستان ۶۱ یکی از مصاحبههای مهم که از طریق تلویزیون سراسری پخش شد، باعث تغییر عمدهای در سیاست رژیم شد. مصاحبهگر که شخص لاجوردی بود، با اعمال شکنجههای بسیار، چند تن از اعضای تیمهای عملیاتی مجاهدین را به پای میز مصاحبه کشانده بود. در مصاحبهی مزبور کورش خاوریان ، عباس صحرایی ، برادران نصیری، محمد نوزاد حاتمیان ،حسین شیخالحکما، محمدرضا جماللو، ذاتالله و جبار شرکت داشتند. کورش خاوریان را از روی تخت بهداری اوین در حالی که دستگاه همودیالیز را از بدنش جدا کرده بودند، با تهدیدِ «یا تخت شکنجه و یا مصاحبه» برای مصاحبه آورده بودند. محمد نوزاد حاتمیان (۴) پیش از آن که در هم شکسته شود شکنجههای هولناکی را متحمل شده بود.
عباس صحرایی، ذاتالله و جبار در شعبهی هفت که قصابخانه اوین بود شدیدترین شکنجهها را متحمل شده بودند. مصاحبه شرط اعدامشان بود. دو نفر آخر تنها به معرفی خود و دلیل دستگیریشان پرداختند. (۵)
برادران نصیری، آن که به گمانم پانزده ساله و کوچکتر بود، فریب لاجوردی را خورده و به خیال آن که عفو میشود در مصاحبه شرکت کرده بود و حمید برادر بزرگتر در زیر فشار شکنجه حاضر به شرکت در نمایش رژیم شده بود. لاجوردی هر دو را در کمال خونسردی و قساوت اعدام کرد.
محمدرضا جماللو شکنجههایی را که در وصف نمیآید متحمل شده بود. از آن جمع تنها حسین شیخالحکما بدون فشار و اجبار تن به مصاحبه داده و به خود شیرینی پرداخت.
لاجوردی از آنان در مورد عملیاتهایشان سؤال میکرد و آنها هم با تشریح نحوهی عملیاتهایشان و با ذکر جملهی«متأسفانه سوژه شهید شد»، از موردی به موردی دیگر میپرداختند. این مصاحبهی دستجمعی در حالی ضبط میشد که بازجویان در پشت دوربین قرار داشتند و از همانجا قربانیانشان را تهدید میکردند. از جمله موضوعاتی که مورد اعتراض اطلاعات سپاه قرار گرفته بود تعریف آنها از تلاش ناموفقشان برای ترور سعید حجاریان بود که آن موقع از او با نام سعید مظفری نام میبردند. طبق روایت پخش شده از سیمای جمهوری اسلامی، وقتی حجاریان متوجه تیم عملیاتی و قصدشان میشود، فرزند کوچکش را جلوی خود به عنوان سپر میگیرد و تیم عملیاتی به خاطر آن که جان بچه به خطر نیفتد از شلیک خودداری میکند.
اطلاعات سپاه و بازجویان ۲۰۹ به توصیهی توابهای بلند مرتبهای که در خدمت داشت به منظور زدودن آثار چنین مصاحبههایی، بلافاصله دست به کار شدند و یک مصاحبهی جمعی( ۲۹ نفره) را که به یک سمینار و گردهمایی از گروههای مختلف شبیه بود، ترتیب دادند و افراد طی سخنانی که در این سمینار ایراد کردند، از جنبههای مختلف به نقد گذشته و جریان سیاسی خود پرداختند. کسانی که با اتهام مجاهدین در این جلسه حضور داشتند، تا آنجایی که به خاطر دارم، عبارتند بودند از ابوالقاسم اثنیعشری، هادی جمالی ، محمد مقدم ، سیفالله کاظمیان، اصغر فقیهی ، سیروس لطیفی که حرف چندانی نزدند و بیشتر اثنی عشری و جمالی به تجزیه و تحلیل مسائل پرداختند. از نزدیکان بنیصدر، سوادبه سدیفی ، احمد غضنفرپور ، محمد جعفری ، ناصر تکمیلهمایون، مصطفی انتظاریون و رضا بنیصدر، از جبهه ملی دکتر پرویز ورجاوند و سعید حجازی به عنوان سیاهی لشکر و از پیکار، قاسم عابدینی ، مهری حیدرزاده و حسین روحانی و اگر اشتباه نکنم عطا نوریان و احمد عطااللهی از سازمان چریکهای فدایی خلق اقلیت نیز در این سمینار شرکت کرده بودند.
محمد جعفری مسئول روزنامه انقلاب اسلامی و از نزدیکان بنیصدر که خود از شرکت کنندگان و سخنرانان این سمینار بود در مورد چگونگی راهاندازی آن مینویسد:
... از گفتگوها و بحثها فهمیدم که قرار است یک مصاحبه تلویزیونی دستجمعی از گروههای مختلف ترتیب دهند که در آن افراد شرکت کننده، سیاست و روش گروههای خود را نفی و انتقاد کنند. از خلال بحثها معلوم بود که همه چیز از قبل وسیله عدهای برنامهریزی شده و قرار گذاشتهاند که چه کسانی، چه کاری بکنند، صحبتها را نیز آماده و بررسی کرده بودند و مورد تصویب قرار گرفته بود. ... این برنامه و بعضی دیگر را آقای حسن واعظی [یکی از بازجویان بیرحم] به احمد [غضنفرپور] و حسین روحانی خط داده بود و احمد و حسین نیز آنرا پخته و پیشنهاد کرده بودند. ... چنانکه تعریف کردند، مصاحبه را بازدید کرده و به جماران هم برده بودند و از مصاحبه راضی بودند. با وجود این، روز بعد باز حسن واعظی برگشت و گفت:«به دو علت این مصاحبه باید تکرار شود و از نو فیلمبرداری گردد: یکی این که وقتی فیلمبرداران مشغول برداشتن فیلم بودهاند آقای ورجاوند و یک نفر دیگر سرشان را پائین انداختهاند و فیلم خوب نشده است و دوم این که متنی را که جعفری قرائت کرده در آن از خودش نامی نبرده و نگفته که من هم بودهام»
اوین، گاهنامهی پنج سال و اندی، خاطرات محمد جعفری، انتشارات برزاوند، ۱۳۸۰، جلد اول صفحههای ۲۱۴ و ۲۱۵
فیلم این گردهمایی که در سالن سینمای ستاد مرکزی سپاه پاسداران در سلطنت آباد برگزار شده بود، در شهریورماه برای زندانیان اوین از طریق سیمای داخلی اوین نمایش داده شد و نمایش عمومی آن در تلویزیون رژیم با یک کار حساب شده از اواخر مهرماه شروع شده و به صورت هفتگی تا اواخر آبانماه ۶۱ ادامه یافت. از آنجایی که مخاطب این گردهمایی جوانان بودند، پاییز را برای نمایش انتخاب کرده بودند که روزها کوتاه تر هستند و به علت درس و تحصیل مطمئناً جوانان بیشتری در منزل بودند و میتوانستند مصاحبهها را تماشا کنند.
این سمینار در واقع سنگبنای سیاست جدیدی بود که از سوی رژیم پایهریزی شد. مقامهای رژیم با تشکیل مصاحبههای جمعی و تحلیل مواضع و سیاستهای گروههای سیاسی، به شکل عمیقتر و کیفیتری علیه آنان توطئه میکردند. مسئولان رژيم مطمئن بودند کسانی که در زیر فشارهای شدید تن به مصاحبه دادهاند، آنچه را که آنان میخواهند، تمام و کمال بر زبان نخواهند آورد. برای همین سعیشان بر این بود که با ترکیب کردن مجموعهای از افرادی که بر اثر شکنجه و فشارهای شدید تن به مصاحبه داده بودند با کسانی که به خدمت رژیم درآمده بودند و خود از نزدیک درجنایتهای رژیم مشارکت داشتند، به مصاحبهها «اعتبار» بیشتری بخشند. در ضمن تلاش میکردند با توسل به شیوههای مختلف، اینگونه عنوان کنند که موارد مطرح شده در مناظره و گردهماییها مورد تأیید همهی شرکتکنندگان است.
***
میزگرد رهبران حزب توده
جدای از مصاحبههایی که کیانوری، احسان طبری، محمود اعتماد زاده (بهآذین)، کیومرث زرشناس (۶) و... داشتند، در تاریخ ۱۱ مهرماه ۶۲ مصاحبهی دستجمعی رهبران حزب توده به کارگردانی علی عمویی پخش شد. این میزگرد در ۱۵ شهریور ۱۳۶۲ برگزار شده بود و به دلیلی که در بالا ذکر شد بعد از باز شدن مدارس پخش شد.
در این مصاحبهی تلویزیونی، افراد زیر با آن که در دوران پیری به سر میبردند پس از تحمل شکنجههای طاقتفرسا مقابل دوربین آورده شدند تا سناریوی مورد علاقه بازجویان را اجرا کنند. نکتهی حائز اهمیت آن که خود این افراد هنگامی که آزاد بودند فشار و شکنجهی بازجویان برای اخذ مصاحبه را انکار کرده و مصاحبههای تلویزیونی را یکی از دلایل حقانیت رژیم معرفی میکردند.
در این برنامه نورالدین کیانوری دبیرکل حزب توده، فرجالله میزانی(ف- جوانشیر) مسئول کل تشکیلات، منوچهر بهزادی مسئول روزنامهی مردم و عضو هیئت سیاسی و هیئت دبیران حزب، علی عمویی مسئول روابط عمومی حزب، عباس حجری مسئول کمیته ایالتی تهران، انوشیروان ابراهیمی مسئول آذربایجان، علی گلاویژ مسئول کردستان، محمدمهدی پرتوی مسئول سازمان مخفی، احمدعلی رصدی عضو کمیسیون بازرسی، مهدی کیهان مسئول شعبهی کارگری، حسین جودت عضو هیأت سیاسی و کمیته مرکزی، آصف رزمدیده عضو کمیته مرکزی، گاگیگ آوانسیان مسئول تدارکات حزب، محمد پورهرمزان مسئول انتشارات، فریدون فم تفرشی مسئول تشکیلات تهران، شاهرخ جهانگیری از مسئولان سازمان نظامی، غلامحسن قائمپناه عضو کمیته مرکزی و رضا شلتوکی عضو هیأت سیاسی و هیأت دبیران حزب توده به افشاگری در مورد حزب توده ایران و سوابق آن پرداختند.
علی عمومی در نقش گردانندهی میزگرد در زمینههای مختلف افراد را مورد سؤال قرار میداد. وی همچنین برای ایراد سخنرانی به اصفهان نیز فرستاده شده بود. در کتاب «اعترافات سران حزب توده ایران» در معرفی میزگرد و شرکتکنندگان آن آمده است:
«در اینجا کسی آنها را اجبار نمیکند، زیرا که مصاحبهگر و مصاحبهشونده خودشان هستند. ... هم اینک اینان به میل خود تنبور عقدههای چندین و چند سالهی خویش را در پناه رفاقت و یکرنگیمینوازند تا حقیقت خویش را در جایگاه تاریخ معاصر این آب و خاک بازیابند. براستی که یافتههایشان ارزاننیست و باورهایشان پندی است آویزهی هرگوش. زیرا که مصاحبهگر این مجلس بیریا و یکرنگیمحمدعلی عموئی است و مصاحبهشوندگان خواستار ادای دین!»
اعترافات سران حزب توده ایران، جلد اول، زمستان ۱۳۷۵، موسسه انتشاراتی فرهنگی نگره، صفحهی ۱۲
تنها تنی چند از شرکت کنندگان در چنین میزگردها و مصاحبههایی توانستند بعدها دربارهی ماهیت این گونه میزگردها توضیح دهند. متأسفانه غالب کسانی که در چنین میزگردها و مصاحبههایی شرکت کردند فرصت نیافتند تا در مورد رنج و مصیبتی که برای شرکت در این گونه نمایشها متحمل شدند توضیح دهند.
علی عمویی که در دوران شاه ۲۵ سال از عمر خود را در زندان گذرانده بود پس از آزادی از زندان خمینی و یافتن دوباره خود، دربارهی این دست از مصاحبهها در گفتگویی با نشریه شهروند کانادا، مورخ ۲۸ فروردین ۱۳۸۳ میگوید:
«اما بخشی از ما كه ۱۷ بهمن[۶۱] دستگير شده بوديم در اين دوره شاهد فشارهای بیحد و مرزی بوديم. هدف اين فشارها آن بود كه ما را به پذيرش اتهامات بیپایه و اساس بازجویان وادارند.
نتيجه سه ماه اعمال فشارهای جسمی و روانی شوهای تلويزيونی بودند كه شايد شاهدان آنها به اين امر واقف نباشند كه اين شوها تحت چه شرايطی توليد شده بودند. اينها حتا شامل قسمتهايی بودند كه خود آقايان نيز از نمايش آنها خودداری كردند. شايد روزی نظير آنچه امروز توسط سازمان اسناد ملی چاپ و منتشر شده و مربوط به زندانهای رژيم گذشته است، منتشر شود كه وضعيت دوران زندان ما بعد از انقلاب را نشان دهد. اين اسناد نشان خواهند داد كه چه فشارهايی بر ما وارد شد تا به جرمهايی كه مرتكب نشده بوديم اعتراف كنيم. آنچه به رخدادهای درون زندان بازمیگردد شامل سه ماه ضرب و جرح و انواع و اقسام فشار فيزيكی و روانی میشود كه به ما وارد شد.»
کیانوری که هنگام برگزاری میزگرد مزبور ۶۸ ساله بود نیز در نامهی مورخ 10 خرداد 1378 خود که به خارج از کشور ارسال داشت مینویسد:
«... آخرین مطلبی را که در این یادواره شرح می دهم جریان «تدارک» میزگرد کذائی است که شکنجه گران آن را ترتیب دادند.
همانگونه که در پیش یادآور شدم، چند روز پیش از تشکیل «میزگرد کذائی» اداره کننده آن که خود را «موسی» مینامید، من و رفیق عموئی را خواست و گفت: «خیال داریم یک چنین میزگردی از بخشی از افراد کمیته مرکزی تشکیل دهیم و در آن درباره عملکرد حزب گفتگو کنیم.» و از ما دو نفر خواست در باره آن فکر کنیم و ترتیب کار را بدهیم. من گفتم که باید درباره این پیشنهاد فکر کنم و بعدا نظرم را خواهم داد. در دیدار بعدی که موسی با من داشت به او گفتم که با تشکیل چنین میزگردی موافق نیستم. بهتر است اعضای هیات دبیران حزب با هم بنشینند و درباره این پیشنهاد و یا شکل دیگری نظر بدهند. دیگر با من تماس گرفته نشد. پس از چند روزی به من ابلاغ شد که لباس منظم بپوسم و برای گفتگوئی همراه بازجویم بیآیم. مرا به سالن بزرگی بردند که مسلما در زندان 3000 نبود و شکل سالن نمایش و یا آمفی تئاتر را داشت. در آنجا دیدم شمار قابل توجهی از رفقای عضو کمیته مرکزی هستند ولی به ما اجازه ندادند با هیچکدام از آنان حتی سلام علیک کنیم. مرا در گوشهای از سالن نشاندند و دو بازجویم به نام «رحیم» که به راستی یک «جلاد بود» و مجتبی مواظب من بودند. پس از اندکی به ما دستور دادند که پشت یک میز دراز جا بگیریم و به من در وسط میز جادادند و به ما گفته شد حق یک کلمه گفت و گو با افرادی که نشسته بودند نداریم. دوربین عکاسی و دستگاه فیلم برداری هم روبروی ما در چند قدمی قرار داده شده بود.
نه تنها رفقا و دوستان، بلکه همه بینندگان تلویزیونی این صحنه سازی را دیدهاند. تنها به سه نکته که توجه نکرده اند می پردازم.
1- به رفیق عموئی دستور داده بودند، بعنوان فرد اول برای اظهار نظر «قائم پناه» را برگزیند و آن خائن هر تهمت رذیلانهای که از او خواسته بودند به سراسر تاریخ حزب وارد ساخت.
2- سه بار پس از گفتارهای من فیلمبرداری را قطع کردند و از من خواستند(البته با تهدید «رحیم جلاد» به بردن من زیر شکنجه) که هنگام پاسخگوئی به پرسشها که بیشتر شبیه بازجوئیها بود با قیافه عبوس و گرفته پاسخ ندهم.
3- من همانگونه که در نامه به آقای خامنهای نوشتهام، پس از هیجده شب شکنجه دست چپم به صورت نیمه فلج در آمده بود که هنوز هم به همان صورت باقی مانده است. هنگامی که پس از یکی از گفتارها خواستم بلند گوی ضبط گفتهها را که در برابر ما روی میز بود و پس از هر گفتار به فرد بعدی که مورد پرسش قرار میگرفت رد میشد، با دست چپم رد کنم نتوانستم آن را بلند کنم و سرنگون شد و شکست و مجبور شدند آن را عوض کنند.»
وی همچنین در مورد شکنجهی همسرش مریم فیروز که در آن هنگام ۷۰ ساله بود میگوید:
«یک نفر خبر داد که وضع پای مریم در نتیجه شلاق به مرحله خطرناکی رسیده است. یک پایش تا نزدیک زانو سیاه شده و پزشک زندان اعلام خطر کرده است که اگر شلاق زدن را ادامه دهید خطر مرگ مریم حتمی است. خوانندگان گرامی میتوانند تصور کنند که این خبر در من چه تاثیری کرد. دژخیمان در مورد گفتار تلویزیونی اول مرا تهدید کردند که مریم را شلاق خواهند زد.»
http://rahetudeh.com/rahetude/kianoori/kia101.html
سرنوشت کسانی که جنایتکاران مدعی بودند «حقیقت خویش را» باز مییابند و «مجلس بیریا و یکرنگی» تشکیل دادهاند و به «ادای دین» مشغولند به شرح زیر است:
فرجالله میزانی (جوانشیر): متولد ۱۳۰۵، تبریز، مهندس و دکتر تاریخ. وی در دوران زندان مدتی برای طلبههای حوزه علمیه قم کلاس درس گذاشته بود. در کشتار ۶۷ اعدام شد.
منوچهر بهزادی: متولد ۱۳۰۶، تهران، روزنامهنگار، دکتر اقتصاد و کارشناس حقوق سیاسی. در کشتار ۶۷ به دار آویخته شد.
عباس حجری بجستانی: متولد ۱۳۰۱ ، مشهد، نظامی، در جریان کشتار ۶۷ به دار آویخته شد.
احمدعلیرصدی: متولد ۱۲۹۶، نظامی، دکترای اقتصاد سیاسی، در کشتار ۶۷ اعدام شد.
مهدی کیهان:متولد ۱۳۰۲، تربت حیدریه: دکتر اقتصاد سیاسی و روابط بینالمللی، در کشتار ۶۷ به دار آویخته شد.
حسین جودت: متولد ۱۲۸۹، تبریز، دکتر، استاد فیزیک، در جریان کشتار ۶۷ به دار آویخته شد.
محمد پورهرمزان: متولد ۱۳۰۰، تهران، مترجم و کارشناس مارکسیسم، در جریان کشتار ۶۷ اعدام شد.
رفعت محمدزاده: متولد ۱۳۰۴، متخصص اقتصاد سیاسی، در کشتار ۶۷ به دار آویخته شد.
آصف رزمدیده: متولد دهه ۲۰، کارگر، در سال ۴۶ دستگیر و به ۶ سال زندان محکوم شد اما تا سال ۵۷ در زندان ماند. در کشتار ۶۷ به دار آویخته شد.
شاهرخ جهانگیری: متولد ۱۳۲۸، رشت، از مسئولان شاخه نظامی حزب در اسفند ۶۲ در اوین اعدام شد.
انوشیروان ابراهیمی: متولد ۱۳۰۵، تبریز، لیسانس انگلیسی، دکترای علوم تاریخ. در ۲۲ شهریور ۶۶ اعدام شد. اجرای حکم اعدام او به منظور ایجاد ترس در بقیه رهبران حزب توده بود که در نشستهای رهبران گروههای چپ در زندان اوین در سال ۶۶ که در ۲۷ و به قولی ۳۳ جلسه سه ساعته برگزار شد شرکت کنند.
رضا شلتوکی: متولد ۱۳۰۵، کرمانشاه، یکی از زندانیان خوشنام دوران شاه که ۲۵ سال از عمر خود را در زندان گذراند. او که به شدت شکنجه شده بود و از آثار آن رنج میبرد یک ماه پس از پخش این مصاحبهها در تاریخ ۲۹ آبان ۱۳۶۲ در حالی که وزن زیادی را از دست داده بود در اثر بیماری سرطان پیشرفته بدورد حیات گفت.
علی گلاویژ: متولد ۱۳۰۱، کردستان، دکترای علوم اقتصادی، در سال ۶۴ در زندان بدرود حیات گفت.
گاگیگ آوانسیان: متولد ۱۳۰۵، قزوین، در دوران شاه بیش از یک دهه زندان بود. وی در میزگرد مزبور ادعاهای «راه توده» مبنی بر کشته شدن او زیر شکنجه را رد کرد! اما دو سال بعد در سال ۶۴ در اثر بیماریهای ناشی از شکنجه و فشار، در زندان بدرود حیات گفت.
فریدون فم تفرشی: فکر میکنم متولد حوالی سال ۱۳۰۰ بود. بسیار پیر به نظر میرسید. در اثر ضربه کابل به کفپایش نمیتوانست درست راه برود. بشدت لاغر بود گویا پوستی به روی اسکلتی کشیدهاند. پس از کشتار ۶۷ وی از پله افتاده و فکش شکسته بود. به سختی میتوانست غذا بخورد. همان موقع آزاد شد.
کیانوری، عمویی، پرتوی و طبری و غلامحسین قائمپناه در جریان کشتار ۶۷ به دادگاه برده نشدند. (۷) جمهوری اسلامی به این ترتیب میخواست نگاه به شرقش را حفظ کند. به همین دلیل برای به دست آوردن دل مقامات شوروی، کیانوری دبیراول حزب، طبری نماد ایدئولوژیک، عمویی چهره مردمی و کاریسماتیک حزب را اعدام نکردند. آنها همچنین پرتوی مسئول بخش نظامی و مخفی حزب و غلامحسین قائمپناه را که همکاری بسیار گستردهای با بازجویان و شکنجهگران داشتند زنده نگاه داشتند. پرتوی در دادگاه نظامیان حزب حاضر شد و علیه آنان شهادت داد. وی در جریان دادگاه اعضای رهری حزب توده به ویژّه کیانوری و ... با ارائهی سؤال نیری را در محاکمهی آنان کمک و هدایت میکرد. این دو بعد از کشتار از زندان آزاد شدند. کیانوری در مورد قائمپناه مینویسد:
«من از خیانت قائمپناه در همان روزهای اول گرفتاری آگاه شدم. مرا در اتاقی روی صندلی نشانده بودند با چشم باز و بازجوئی نه با خشونت از من پرسش میکرد. ناگهان «قائمپناه» به درون اتاق آمد، یک سیلی به گوش من زد و گفت «مادر قحبه، خیانتهایت را بگو» بعدا هم در شلاقهائی که به مریم و افسانه و دخترشان میزد و مرا برای شنیدن ناله آنان و اعتراف به اینکه حزب تصمیم به کودتا داشته است به تماشای این صحنههای دردناک میبردند پستی او را به چشم دیدم.»
میزگرد اعضای تیمهای عملیاتی مجاهدین
یکی دیگر از مناظرههای مهم به مجاهدین تعلق داشت. این میزگرد در شش جلسه در بهار ۶۲ در اوین برگزار و در نیمهی شهریور ماه ۶۲ از تلویزیون سراسری پخش شد. لاجوردی این مناظره را در رقابت با سمینار ۲۹ نفره اطلاعات سپاه و ۲۰۹ اوین برگزار کرد. مباحث مطرح شده در این مناظرهها بعدها به صورت کتاب از سوی دادستانی انقلاب و سازمان تبلیغات اسلامی به فارسی و انگلیسی منتشر شد. در خلال برگزاریِ میزگرد افراد زیر شرکت داشتند:
ابوالقاسم اثنیعشری، رضا کیوانزاد، ولیالله صفوی، حسین شیخالحکما، فرهاد نیری ، حمید مهدی شیرازی ، شعبانعلی اردکانی ، محسن منشی ، مهران اصدقی، طاهر احمدزاده، محمدرضا یزدیزاده، جعفر حسنی
، افشین برادرانقاسمی، اصغرناظم، محمدرضا نادری ، محمد کلانتری، عباس صحرایی، خسرو زندی
، محمد طوری ، عبدالکریم معزز ، محمدطاهر تیموری، محمدرضا جماللو، کورش خاوریان ، سهراب سهرابی ، مجید شوکتی، منیره رجوی ، راضیه آیتالله زاده شیرازی، زهرا بخارایی ، هاله ناصر حجتی رودسری، عطیه اسبقی ، مریم میرزایی ، زهرا بهبودی ، راضیه طلوع شریفی و پروین پرتوی.
در میان شرکتکنندههای مرد، فرهاد نیری، حمیدمهدی شیرازی، شعبانعلی اردکانی که توابهای بسیار خطرناکی بودند و پرونده بالنسبه سبکتری داشتند به همراه طاهر احمدزاده جان به در بردند و بقیه مقابل جوخهی اعدام ایستادند.
در میان زنان شرکت کننده که به جز پروین پرتوی هیچیک مسلح نبوده و در عملیات نظامی شرکت نداشتند منیره رجوی و راضیه آیتالله زاده شیرازی در جریان کشتار ۶۷ به جوخهی اعدام سپرده شدند. پروین پرتوی و راضیه طلوعشریفی در سال ۶۹ آزاد شدند و بقیه به خاطر آن که تواب بودند و همکاریهای گستردهای داشتند پیش از ۶۵ از زندان آزاد شدند.
در قسمت قبلی مقاله به سرنوشت ابوالقاسم اثنیعشری، رضا کیوانزاد، ولیالله صفوی، حسین شیخالحکما، محسن منشی، اشاره کردم. در این قسمت به سرنوشت بقیهی افرادی که در نشست مزبور شرکت داشتند و از قضا تعدادی از آنها انسانهای شریف و زندانیان مقاومی هم بودند اشاره میکنم. لازم است بر این واقعیت پافشاری کنم از آنجایی که مزه شکنجه را چشیدهام با توجه به توان و شناختی که از خود دارم چنانچه من به اندازه افرادی چون، نوزاد حاتمیان، خاوریان، صحرایی، جماللو، معزز و ... شکنجه شده بودم بدون شک واکنشی بهتر از آنها نشان نمیدادم.
محمدرضا یزدیزاده، در آذرماه ۶۰ در حالیکه مسلح به رولور و سیانور بود دستگیر و به زیر شدیدترین شکنجهها برده شد. او عاقبت در سال ۶۴ اعدام شد. ملیحه مقدم یک زندانی مقاوم مجاهد که از نزدیک در شعبه بازجویی با او روبرو شده در خاطراتش مینویسد:
«یزدی فر سرش را پایین انداخت و گفت: من که نمیگویم اینها حقند. مرا ببین! تا حد مرگ کتکم زدند. هنوز بعد از عمل نمیتوانم پایم را زمین بگذارم. گوشت پاهایم ریخته. دستم را شکستند و برایم اعدام مصنوعی ترتیب دادند و بعد به انفرادی بردند. آن جا بود که به این نتایج رسیدم! الان هم دلم برای تو میسوزد نمیخواهم بی خود اعدام شوی.»
کرانهی حقیقی یک رویا، ملیحه مقدم، صفحهی ۱۰۶
مهران اصدقی، فرزند علی، متولد ۱۳۳۹، دانشجو و یکی از فرماندهان تیمهای عملیات ویژه مجاهدین بود. او که از تور رژیم گریخته بود در اسفند ۶۱ در حمامی در شهر تبریز به محاصره درآمده و دستگیر و از همانجا به زیر شدیدترین شکنجهها برده شد. بازجوی مستقیم او اسلامی (مصطفی رمضانی) یکی از بیرحمترین بازجویان اوین بود. وی پس از شرکت در این میزگرد نیز مدتها در شعبه ۷ زیر فشار شکنجه بود. مهران اصدقی ماهها در شعبهها یا خود شکنجه میشد و یا شاهد شکنجه بقیه زندانیان بود. به این ترتیب او شکست. در تاریخ ۲۴ دیماه ۱۳۶۳ اعدام شد. در خاطرات ریشهری به دروغ وی از عوامل انفجار دادستانی و کشته شدن علی قدوسی معرفی شده است. ریشهری همچنین تاریخ اعدام وی را ۶۲ ذکر کرده که نادرست است. چرا که طبق اسناد انتشار یافته رژیم، متن بازجوییهای سال ۶۳ مهران اصدقی نیز موجود است.
افشین برادرانقاسمی، به هنگام دستگیری در مهرماه ۶۰، پانزده ساله بود. وی در جریان یک درگیری نظامی زخمی و دستگیر شده بود. در ابتدا تا مدتها از مجاهدین و آرمانهای آنها دفاع میکرد و مدتی را نیز در انفرادی به سر برده بود. وی سه سال زیر حکم اعدام بود و عاقبت در ۱۷ مهرماه ۶۳ در سن هیجده سالگی اعدام شد. رژیم جمهوری اسلامی برای اولین بار با اعدام او مدعی شد برای اجرای حکم اعدام زندانیان زیر هیجده سال منتظر میماند تا به سن قانونی برسند. این در حالی بود که تا آن موقع تعداد زیادی زندانی قبل از آنکه به سن قانونی برسند اعدام شده بودند. در میان اعدام شدگان کودکان ۱۳ سالهای چون فاطمه مصباح نیز به چشم میخوردند.
جعفر حسنی، فرزند علی پیش از انقلاب مدتی زندانی بود و در زندان با مجاهدین آشنا شد. وی در زمستان سال ۶۰ دستگیر و به زیر شکنجههای هولناکی برده شد. وی در ۵ مرداد ۶۳ اعدام شد.
اصغر ناظم، در تیرماه ۱۳۶۱ به همراه همسر و دو کودک خردسالش دستگیر شد. وی دارای شغل آزاد (لولا فروشی در میدان حسنآباد) بود. او به خاطر آن که شوهر خواهر مسعود رجوی بود فشار زیادی برای شرکت در این میزگرد متحمل شد. جانیان وی را مجبور کرده بودند که شکنجهی خود و همسرش را نفی کرده و کمیسیون حقوق بشر و ارگانهای سازمان ملل را که خواهان مراعات حال آنها شده بودند محکوم کند. وی همچنین حضور خود و همسرش در مصاحبه را داوطلبانه! اعلام کرد. اصغر جزو زندانیان مقاوم بود و عاقبت در ۲۰ اسفند سال ۶۳ به جوخهی اعدام سپرده شد.
محمدرضا جماللو، فرزند محمود، وی از جمله هواداران آرمان مستضعفین بود که بعد از سی خرداد به هواداری از مجاهدی روی آورده و در بهار ۶۱ دستگیر شده بود. او به شدت شکنجه شده بود و همچنان از آثار آن رنج میبرد. او در ۱۴ مهر ۶۳ اعدام شد. سه روز بعد از او بود که افشین برادران اعدام شد. از آنجایی که اعدامها دسته جمعی انجام میگرفت. نزدیکی تاریخ اعدام او دو نشان میدهد که در سال ۶۳ همچنان جوخههای اعدام تا هفتهای دو بار فعال بودند.
خسرو زندی، فرزند علی، وی در شهریور ۶۱ دستگیر شد. اتهام او دفن اجساد پاسدارانی بود که گفته میشد توسط مجاهدین شکنجه شدهاند. با این حال بچههایی که با او بودند میگفتند وی قبل از تاریخ فوق دستگیر شده و در اوین به سر میبرد. او را در حالی در محل دفن پاسداران نشان دادند که پاهایش در اثر شکنجه شدید باندپیچی شده بود. وی در ۱۶ اسفند ۱۳۶۳ اعدام شد.
مجید شوکتی، فرزند یدالله در دیماه ۶۰ دستگیر شده بود، وی عضو یک تیم عملیاتی مجاهدین بود که در درگیری با نیروهای رژیم دستگیر شد و به زیر شکنجه برده شد. وی در ۴ بهمن ۱۳۶۳ اعدام شد.
عبدالکریم معزز، متولد مشهد، در مرداد ۶۱ دستگیر و به زیر شدیدترین شکنجهها برده شد. به خاطر وخامت وضعیت پاهایش مجبور به عمل جراحی پیوند پوست روی پاهایش شدند. وی در حالی که مسلح دستگیر شده بود با عادیسازی که کرده بود بعد از ۶ ماه بازجویی مداوم و تحمل شکنجههای طاقتفرسا بازجویان شعبهی ۷ را متقاعد کرده بود که هیچکاره است و سر از سیاست در نمیآورد و کلت مورد بحث را یک افغانی به او داده بود که در راهآهن به فرد دیگری تحویل دهد و مبلغی بگیرد. او که مراحل آزادی را میگذراند توسط توابین شناسایی شد و دوباره به زیر شکنجههای طاقتفرسا برده شد و عاقبت در سال ۶۳ اعدام شد.
کورش خاوریان، در اوایل خرداد ۱۳۶۱ دستگیر شد. او پیشتر در سال ۶۰ دستگیر شده بود. اما با فریب لاجوردی نیروهای دادستانی را سر قرار برده و فرار کرده بود. گزارش او از اوین، تحت عنوان «در اوین چه میگذرد» در سال ۶۰ از «بی بی سی» پخش شد. وی در اولین مصاحبهی خود در شهریور ۶۱ با لباس بهداری اوین ظاهر شد. بازجویان او را که آش و لاش شده بود از روی تخت دیالیز بلند کرده و به او گفته بودند انتخاب کند: تخت شکنجه یا دوربین تلویزیونی. وی نیز در ششماه دوم سال ۶۳ اعدام شد.
محمدرضا نادری، در شهریور ۶۱ دستگیر شد و در نیمه دوم سال ۶۳ اعدام شد.
محمد کلانتری در مهرماه ۶۱ به هنگام ورود به یک خانه تیمی مسلح به رولور و سیانور دستگیر شده بود. او در سال ۶۳ اعدام شد.
عباس صحرایی، اهل آبادان بود. برادر وی قبلاً اعدام شده بود. عباس یکی از اعضای تیمهای عملیات ویژه مجاهدین بود که در عملیاتهای موفق زیادی را انجام داده بود. وی در بهار ۶۱ دستگیر و به زیر شکنجههای طاقتفرسایی برده شد. و در نیمه دوم سال ۶۳ اعدام شد.
محمد طوری، در خرداد ۶۱ در جریان یک درگیری در نازی آباد دستگیر و در نیمه دوم سال ۶۳ اعدام شد.
محمدطاهر تیموری، در آذرماه ۶۱ هنگام تلاش برای خروج از کشور دستگیر و در نیمه دوم سال ۶۳ اعدام شد.
طاهر احمدزاده، متولد ۱۳۰۰، اولین استاندار خراسان پس از پیروزی انقلاب. یکی از زندانیان سیاسی و چهرههای خوشنام دوران شاه. دو فرزند او مسعود و مجید احمدزاده از رهبران سازمان چریکهای فداییخلق پیش از انقلاب بودند که توسط رژیم شاه به جوخهی اعدام سپرده شدند و مجتبی دیگر فرزند او توسط رژیم جمهوری اسلامی اعدام شد. وی در تابستان ۶۱ در تهران و در منزل دستگیر شد و به زیر شدیدترین شکنجهها برده شد. برای اخذ مصاحبه تلویزیونی برای وی جیره کابل تعیین کرده بودند لاجوردی شخصاً هشت بار او را به تخت شلاق بست. او را مجبور کردند اعتراف کند که سر مرز دستگیر شده است. و برای این کار دو بار مصاحبه را فیلمبرداری کردند. وی به خاطر مصاحبهی اجباری که کرده بود به شدت تحت فشار روحی قرار داشت. برای بازارگرمی مناظره وی را نیز به مجموعه فوق اضافه کرده بودند. در صورتی که نه اتهام او و نه فعالیتهای او ربطی به بحث مناظره نداشت. وی عاقبت در سال ۶۳ به مشهد انتقال یافت و در اوایل سال ۶۵ از ز زندان آزاد شد.
فرهاد نیری ، وی از فعالان بخش کارگری مجاهدین بود و در دیماه ۶۰ دستگیر و به سرعت به همکاری به رژیم پرداخت و در شعبههای بازجویی به شکنجه و آزار و اذیت زندانیان پرداخت. وی یکی از نادر کمکبازجوهای تواب بود که از زندان آزاد شد. گفته میشد وی از نزدیکان نیری حاکم شرع اوین است. نمیدانم تا چه حد صحت دارد.
حمید مهدی شیرازی ، یکی از اعضای مجاهدین و رابط استان خراسان این سازمان بود که در پاییز ۶۰ دستگیر شد و به همکاری گسترده با رژیم در شبعههای بازجویی پرداخت. در پاییز ۶۰ وی معرکه گردان مصاحبهی سه نفره با مهدی بخارایی و حبیب مکرم دوست بود. مهدی بخارایی کف پایش در اثر شکنجه سوراخ شده بود. با آن که جانیان میدانستند به هنگام دستگیری ارتباطی با مجاهدین نداشته او را همراه با حبیب مکرم دوست که در اثر شکنجههای شدید در بهداری زندان بستری بود در ۷ دیماه ۶۰ به جوخهی اعدم سپردند. مهدی بخارایی بعد از مصاحبهی کذایی از گیلانی به خاطر برآورده نکردن انتظارات بازجویان با نعلین کتک خورده بود. آخرین مسئولیت حمید مهدی شیرازی اداره فروشگاه زندان در سال ۶۷ بود. وی عاقبت در اسفند ماه ۶۷ از زندان آزاد شد.
شعبانعلی اردکانی ، در سال ۶۰ دستگیر و به همکاری گسترده با بازجویان و شکنجهگران پرداخت. میزان همکاری او با مقامات دادستانی به حدی بود که همراه با لاجوردی برای بازدید به زندان قزلحصار رفت.
وی با آن که از اعضای مجاهدین بود به سرعت آزاد شد. برادر وی جعفر در کشتار ۶۷ به جوخهی اعدام سپرده شد.
سهراب سهرابی ، احتمالاً متولد ۱۳۴۴، اردیبهشت ۶۱ دستگیر شد. وی در حالیکه روانه جوخهی اعدام بود توسط لاجوردی از صف بیرون کشیده شد و از اعدام رهید. وی بعدها آزاد شد و در حال حاضر ساکن آمریکا است.
منیره رجوی، تیر ۱۳۶۱ در تهران به همراه همسر و دو کودک خردسالش مریم و مرجان(سه ساله و دو ساله) دستگیر شد. اتهام اصلی او این بود که چرا پس از سی خرداد مخفی شده است. وی به خاطر برادرش مسعود رجوی شدیداً تحت فشار بود. وی را مجبور کردند در میزگرد مزبور ضمن تأیید گفتههای همسرش کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل را به خاطر نام بردن از وی و همسرش محکوم کند.
منیره ابتدا به سه سال زندان محکوم شد ولی رژیم از آزادی او سر باز زد و حکم جدیدی به او داده شد. وی ارتباط تشکیلاتی چندانی با مجاهدین نداشت و صرفاً بخاطر کینهجویی از مجاهدین و مسعود رجوی وی را مورد آزار و اذیت قرار میدادند. عاقبت او را که یکی از چهرههای دوست داشتنی زندان بود در جریان کشتار ۶۷ به دار آویختند.
راضیه آیتالله زاده شیرازی، هواداری خود از مجاهدین را در سال ۵۶ آغاز کرده بود و پس از انقلاب در بخشهای دانشآموزی، انتظامات خواهران و اصناف فعالیت کرده بود. وی در تیرماه ۱۳۶۰ در حالی که باردار بود دستگیر و در زندان وضع حمل کرد. از وی خواسته بودند در میزگرد مزبور شکنجه زنان باردار را تکذیب کند. وی یکی از زندانیان مقاومی بود که در جریان کشتار ۶۷ اعدام شد.
عطیه اسبقی، بهمن ۶۰ خود را به دادستانی معرفی کرده و از همان ابتدا به همکاری در شعبههای بازجویی مشغول بود. وی فعالیت خود را در بخش دانشآموزی مجاهدین شروع کرده و سپس به بخش محلات منتقل شد. آخرین مسئولیت او شرکت در اداره انجمن زنان جنوب تهران بود. او تعدادی از مادران فعال هوادار مجاهدین را که میشناخت لو داده و به زندان کشانده بود. وی در زندان نیز در زمرهی توابین شناخته شده بود و عاقبت از زندان آزاد شد.
زهرا بخارایی، متولد ۱۳۳۹، پس از دستگیری در شهریورماه ۱۳۶۰به سرعت به همکاری گسترده با بازجویان دست زد و از انجام هیچکاری فروگذار نمیکرد. او از جمله با حیله و نیرنگ توانست به محل اختفای برادرش مهدی که از زندانیان مقاوم دوران شاه بود دست یابد و بازجویان را در دستگیری او هدایت کند. مهدی در دیماه ۶۰ پس از تحمل شکنجههای بسیار اعدام شد. برادر دیگر او به اتهام ترور حسنعلیمنصور در دوران شاه اعدام شد. وی پیش از دستگیری اصرار زیادی داشت که او و دیگر زنان مجاهد در تیمهای نظامی سازماندهی شوند. او در مصاحبهاش مدعی شد که در یک تیم ترور شرکت داشته که واقعی نبود اما ادعای دیگر او مبنی بر این که مدتی مسلح بوده میتواند درست باشد. زهرا بخارایی به خاطر فعالیت در شعبههای بازجویی دوران زندان خود را در اوین گذراند. وی پس از آزادی از زندان به زندگی عادی روی آورد. خواهران وی منظر و مخصوص نیز سالها زندانی بودند.
هاله ناصر حجتی رودسری، دانشجوی پزشکی و از مسئولان دانشجویی مجاهدین، پس از دستگیری به سرعت به همکاری با بازجویان و کار در شعبه پرداخت. او به خاطر اطلاعات وسیعی که داشت و موقعیت خاصی که در انجمن دانشجویان مسلمان داشت خدمات زیادی به بازجویان کرد. به خاطر دیدی که بازجویان داشتند از زنان بریده و توابی چون او، زهرا بخارایی، عطیه اسبقی و ... (۸) در شکنجه جسمی زندانیان استفاده نمیکردند، بلکه آنها در هدایت بازجوییها، ایجاد فشار روی زندانی و ... به بازجو کمک میکردند. او به خاطر همکاری در شعبههای بازجویی دوران زندان خود را در اوین گذراند. وی پس از آزادی از زندان به تحصیلات خود ادامه داد و هم اکنون پزشك جراح و متخصص كلیه و مجاری ادرار (اورولوژی) است.
زهرا بهبودی، در بخش کارگری مجاهدین فعال بود و مدتی نیز به عنوان محمل خانهی تیمی از او استفاده میشد. وی در حالی که در زندان قزلحصار مشغول تحمل دوران محکومیت خود بود برای انجام مصاحبه به اوین بازگردانده شد. وی در زندان در جرگهی توابها بود.
مریم میرزایی، دانشجوی تربیت معلم بود و در آبان ۶۰ دستگیر شد. آخرین مسئولیت وی در نشریه کارگری «بازوی انقلاب» مجاهدین بود. بازجویی از وی را محسن دعاگو، امام جمعه فعلی شمیرانات و عضو شورای سیاستگذاری ائمه جمعه و روحانیت مبارز به عهده داشت. او پس از مدتی به همکاری با توابان پرداخت و عاقبت از زندان آزاد شد.
پروین پرتوی، پنجم مهرماه ۱۳۶۰ در حالی که مسلح بود دستگیر و به زیر شکنجههای طاقتفرسا برده شد. در حالی که زیر بازجویی و فشار بود مجاهدین در تبلیغات خود به اشتباه از او به عنوان کسی که در زیر شکنجه کشته و یا اعدام شده (تردید از من است) نام بردند و این بر میزان فشار روی او افزود. وی عاقبت در اثر شکنجههای طاقت فرسا تن به مصاحبه داد. با آن که ضربه روحی شدیدی خورده بود علیرغم فشارهای زیادی که تحمل کرد در زندان به جرگهی توابان نپیوست و عاقبت در سال ۶۹ از زندان آزاد شد.
راضیه طلوع شریفی، دانشجوی پزشکی، همسر مهدی بخارایی، از ابتدای انقلاب در مراکز امداد پزشکی مجاهدین فعالیت میکرد. وی در مهر ۱۳۶۰ در حالی که باردار بود دستگیر شد. هدف رژیم از فشار روی او و راضیه آیتالله زاده شیرازی برای انجام مصاحبه این بود که شکنجه و اعدام زنان باردار را از زبان آنها تکذیب کند. وی در سال ۶۹ از زندان آزاد شد. برادر او محمدرضا از اعضای مجاهدین در روزهای اول پیروزی انقلاب در مقابل رادیو تلویزیون کشته شد. خواهرش مرضیه که فوق لیسانس روانشناسی بود در عملیات فروغجاودان در تنگه چارزبر کشته شد. برادر کوچکش عباس ۱۰ سال زندان بود.
ایرج مصداقی
۱۰ اسفند ۱۳۸۸
www.irajmesdaghi.com
پانویس:
۱- سیاست نظام جمهوری اسلامی این است که با لطایفالحیل تعداد شرکتکنندگان را هرچه بیشتر نشان دهد و با دادن نقش سخنگویی به چند نفر بقیه را همراه و همرأی و هم اندیشه آنان معرفی کند.
۲- برای اطلاعات بیشتر رجوع کنید به مقاله تحقیقی همنشین بهار در این مورد:
۳- در سیاهترین روزهای دههی ۶۰ سازمان فدائیان خلق اکثریت و حزب توده با تبلیغات خود تلاش میکردند مصاحبه و ندامتنامههای تلویزیونی را که بعضاً در اثر شکنجههای غیرقابل وصف اخذ میشد نشانهی به بنبست رسیدن گروهها و حقانیت نظام جمهوری اسلامی معرفی کنند. آنها در این راه هیچ ابایی نداشتند که دروغهای بزرگی را هم تولید و به کسانی که اطلاعی از زندانها نداشتند ارائه دهند.
«موج تزلزل و بیایمانی در میان اعضای گروهکها
پدیده بسیار قابل ملاحظهای که همزمان با گسترش ضربات بر پیکر مجاهدین و سایر گروهکها مشاهده میشود موج «ارتداد» و بازگشتی است که از صدر تا ذیل ردههای تشکیلات آنان را در بر گرفته است. زمانی که در مردادماه وصیتنامه سعادتی منتشر میشد رهبران خائن مجاهدین شایع کردند وصیتنامه ساختگی است. آنها در مورد حرفهای افرادی چون «جان فشان وظیفه» چنین داستانهایی سر هم کردند تا اینطور وانمود کنند و یا چون حرفها و وعدههای مجاهدین صد درصد صحیح و اصولی است تمام انقلابیون «واقعی» بدان وفادار میمانند. لاکن طولی نکشید که شمار افراد گروهکها که راه گذشته خود را نفی میکردند و راه انقلاب را تأیید میکردند چنان بالا گرفت که دیگر هیچ جای انکار و توجیه باقی نماند. سرانجام امروز تقریباً تمام افراد مجاهد که دستگیر میشوند دیگر حاضر نیستند از راهی که رفتهاند دفاع کنند و اسرار گروه خود را برملا نکنند . چنین پدیدهای کاملاً قابل تعمق است. ضدانقلاب، مذبوحانه میکوشد اینطور وانمود کند که فشار در زندانها چنان بالاست که تقریباً هیچ کس را یارای مقاومت نیست. این حرف یک یاوه ابلهانه است. مگر نه این که تشدید فشار ساواک در زمان شاه خود ناشی از اعتلای روحی بیشتری در میان زندانیان میگردید؟ چگونه است که امروز همین پدیده (اگر وجود داشته باشد) این چنین توانسته است موج عظیمی از «ارتداد» و سرخوردگی و یاس و از همه مهمتر و برجستهتر بازگشت آگاهانه و مصممانه به اردوی انقلاب پدید آورد و راهیان کجراه دیروز را به مبارزه علیه جریانی بکشاند که تا دیروز خود را وابسته به آن میدانستند. توسل به بهانه «فشار» فقط برای فرار از پاسخگویی جدی علمی به مساله است. راست این است که اگر اعضای گروهکها با همان اطمینانی که فدائیان خلق و یا مجاهدین خلق و دیگر انقلابیون در سالهای قل از انقلاب به حقاینت راه خود داشتند، به میدان آمده بودند،هیچ فشاری و مطلقاً هیچ فشاری قادر نبود صف آنان را هم درهم شکند و یکایک آنان را براه مقابله آشکار با همراهان دیروز خود سوق دهد. به جرأت میتوان گفت که محمدرضا سعادتی و مهدی بخاراییها امکان نداشت زیر فشاری صدها بار مرگبارتر از آنچه که ساواک به روز آنها اورد همان حرفهایی را بزنند که این بار پس از صدور حکم اعدام در واقع در وصیتنامه خود گفتند. به راستی چرا این موج «ارتداد» و بازگشت اینقدر وسیع است و از افراد کادر مرکزی تا پایینترین سطوح هواداران را در بر میگیرد؟ اخباری که از افراد آزاد شده از زندان میرسد ابعاد بازگشت را بسیار وسیعتر از آنچه در خارج انعکاس مییابد ترسیم میکند. آنها میگویند در زندانها بدون اغراق تقریباً افراد وابسته به گروهکها از سازمان خود بریدهاند. اگر در گذشته کسی در زندان در برابر رژیم شاه سر فرود میآورد به سرعت منفرد میشد و شدیداً مورد نفرت مردم و زندانیان قرار میگرفت. امروز عکس این پدیده در زندان به چشم میخورد به راستی ... گسترش این پدیده چیست؟
... چنین افرادی آرزو دارند که ای کاش فرصت مییافتند تا همه هستی خود را در رهی نهند که انقلاب از آنان میطلبد. ... آنها مهمترین رسالت خود را نجات یاران سابق خود و گشودن راه برای بازگشت آنان میبینند. آنان آمادهاند تا خود را فدا کنند تا نادرستی راه یاران سابق خود را به آنها نشان دهند.برای این دسته امروز هیچ خبری لذتبخش تر از آن نیست که ببینند و بشنوند که یخهای کینه و سوءظن میان نیروهایی که اهداف انقلابی را دنبال میکنند شکسته میشود و جای خود را به اتحاد و دوستی میدهد. انبوه افراد این دسته آمادهاند تا نهادهای انقلابی و همه نیروهای مدافع انقلاب را با تمام وجود در راه شکستن این یخها یاری دهند.
کار اکثریت شماره ۱۴۹ -۲۸ بهمن ۱۳۶۰- صفحات ۱۷ – ۱۸
۴- محمد نوزاد حاتمیان، یکی از هواداران بخش دانش آموزی مجاهدین بود که در یک درگیری پس از مجروح شدن و بلعیدن قرص سیانور دستگیر و پس از مداوای ابتدایی به زیر شدیدترین شکنجهها برده شد. وی چندین بار اقدام به خودکشی ناموفق کرد. جنایتکاران برای شکستن وی از هیچ کوششی حتی شکنجهی خواهرش در حضور او خودداری نکردند. محمد عاقبت در زیربار فشارها شکست و به مصاحبه تن داد و در شعبه بازجویی و گشت دادستانی به همکاری با بازجویان و پاسداران پرداخت. در سال ۶۱ در مأموریتی که همراه با چندین پاسدار و بازجو به تبریز میرفت، در میانهی راه با هجوم خود به راننده، ماشین را به دره انداخت و همگی کشته شدند.
۵- ذاتالله و جبار به سرعت اعدام شدند. جبار کاندیدای انجام عملیات انتحاری روی غلامرضا حسنی امام جمعه ارومیه بود که حتی پسر خود رشید را که از اعضای فدائيان خلق اقلیت بود تحویل رژیم داده بود. رشید پس از تحمل شکنجههای سخت اعدام شد.
۶- کیومرث زرشناس در تیرماه ۱۳۶۷ اعدام شد.
۷- علاوه بر افراد فوق در میان اعضا و مشاوران کمیته مرکزی حزب توده، جواد ارتشیار، محمود روغنی، ناظر، فریبرز بقایی و هوشنگ اسدی از کشتار ۶۷ جان به سالم به در بردند. بقایی مسلمان شده و نماز میخواند و در بهداری زندان کار میکرد و هوشنگ اسدی یکی از توابان شناخته شدهی زندان بود که در دوران بازجویی در کمیته مشترک همکاری گستردهای با بازجویان کرده و بعدها نیز در بخش فرهنگی زندان در خدمت حسین شریعتمداری و حسنشایانفر بود.
۸- این افراد تنها توابینی نیستند که در شعبههای بازجویی کار میکردند. به خاطر پرهیز از اطاله کلام و دور نیافتادن از مطلب از ذکر نام و سرگذشت بقیه افرادی که میشناسم خودداری میکنم.
منبع:پژواک ایران
Inscription à :
Articles (Atom)