samedi 31 août 2013

سپاس سپاس اعلیحضرتا (۱۵ بهمن سال ۵۵ و عفو ملوکانه)

سپاس سپاس اعلیحضرتا (۱۵ بهمن سال ۵۵ و عفو ملوکانه)
همنشين بهار
 

به قول ملّاصدرا کّلُ حادث مَسبوق بِماّده و مُدّه (پیش آمدن هر رویدادی مشروط به مادّه‌ای و مدتّی است.) ملّاخورشدن انقلاب بزرگ ضد سلطنتی، حوادثی چون ۳۰ ‌خرداد سال پرابتلای ۱۳۶۰، که پس لرزه هایش تا همین امروز ادامه دارد، برادرکشی ها و پرپرشدن پاک ترین جوانان این میهن، و جنایاتی که در زندان به نام اسلام و انقلاب روی داد فقط به نتایج کنفرانس گوادلوپ و نقشه های شوم امثال برژینسکی مربوط نیست، ریشه در مسائل و درگیری‌های زندان شاه نیز دارد.

طرح اینگونه مباحث چه ضرورتی دارد؟ گذشته هرچه بود گذشته است.
گذشته، نگذشته است و کوله بارش همچنان روی دوش ما سنگینی می‌کند. فتنه سپاس‌گویان، و گرد و غبار ۱۵ بهمن سال ۱۳۵۵ هنوز که هنوز است، فرو ننشسته و حالا حالاها هم نخواهد نشست.
کند و کاو دراین ماجرا، ضرورت دارد تا به ریشه درگیری های بعد از انقلاب که آن همه نیرو را سائید و از دور خارج کرد و همه سایه همدیگر را هم با تیر می‌زدند نزدیک شویم. 
در گذشته نباید زیست امّا، به گذشته باید نگریست. ما چاره ای نداریم جز آنکه بر لب جوی تاریخ بنشینیم و از آن بیاموزیم. 
البته من از پلکّان عصر خودم به این داستان، نظر انداخته ام و از آنجا که پرونده هر واقعه ای تا ابد به روی پژوهشگران گشوده‌است، در آینده، فهم ما از هر حادثه ای (از جمله فتنه سپاس‌گویان)، گستردگی بیشتری می‌گیرد.  
صادقانه می‌گویم که تنها در روش، هنگام به کارگرفتن شواهد کوشیده‌ام بی طرفی را رعایت کنم وگرنه بی طرف نیستم، یعنی نمی‌توانم بی‌طرف باشم. یک دلیلش این است که من نیز فریفته ام، فریفته ایدئولوژی و اندیشه‌ حاکم بر دوران خویش. فریب‌ دوران مرا هم زندانی کرده‌است.
 ***
برای بررسی واقعه ۱۵ بهمن سال ۵۵ و ماجرای سپاس‌گویان، باید به عقب برگردیم. (یادآوری کنم که ساواک آگاهانه روز آزادی سپاسگویان را پانزده بهمن انتخاب کرد. شـاه در چنین روزی در سال ۱۳۲۷، از یک ترور نافرجام جان سالم بدر برده بود.) 
.............................................. 
شریف واقفی کُشی، ساواک را به وجد آورده بود. 
در اردببهشت سال پر ماجرای ۱۳۵۴، مدّت کوتاهی پس از شهادت بیژن جزنی و کاظم ذوالانوار و...، روزی سرهنگ زمانی، رئیس زندان قصر با توپ و تشر، زندانیان سیاسی را (در بند یک و هفت و هشت)، جمع کرد و از جمله گفت:
 «حواّس‌تون را جمع کنید ما جان نثاران خدایگان اعلیحضرت همایونی در برابر شما سه چیز داریم که انتخابش با خود شماست. یک ـ قلم، که با آن برای‌تان از پیشگاه ملوکانه تقاضای عفو کنیم و این البته بستگی به رفتار شما دارد که چگونه با ما راه بیائید. دو ـ شلاق که معرّف حضور همه شما هست و سوّم گلوله که اصلاً نیاز به توضیح ندارد.»  
 ***
رژیم شاه که البته در شقاوت و عوام فریبی به گرد پای آخوندها هم نمی‌رسید، در سال های پر ابتلای ۵۴ و ۵۵ خیلی شنگول و منگول بود و جدا از ضرباتی که در درون و بیرون زندان به آزادیخواهان زده بود، از شریف واقفی کشی و از نتائج آنچه آن‌روزها تغئیر ایدئولوژی خوانده می‌شد، کبکش خروس می‌خواند و از شادی در پوست خود نمی‌گنجید.
در آن سال‌ها سازمان سیا و ژاندارم هایش در آمریکای لاتین، علیه مارکسیست‌های مسیحی
Christian Marxists که عدالت اجتماعی را با الهّیات رهائی بخش پیوند می‌زدند، به ترفندهای گوناگون متوسّل می‌شدند تا آنان را از چشم مردم بیاندازند.
به مسیحیان مؤمن القا می‌کردند که آنان کافرند و به مارکسیست های متعّصب می‌گفتند آن ها مرتجع و آلت دست حکومت‌های آمریکای لاتین هستند! 
امثال ارنستو کاردینال شاعر و کشیش مردمی نیکاراگوئه در این زمینه حرف ها دارند… 
 ***
رژیم شاه که از سال ۵۰ (به کمک مارکسیست های سلطنتی)، در انداخته بود مجاهدین مارکسیست اسلامی هستند، به دنبال دام‌گذاری و میوه چینی بود. بازجویان وقت و بی وقت زیر پای روحانیون زندان و سران بازار می‌نشستند و روضه می‌خواندند تا بلکه آنان را به سنگ انداختن بین مجاهدین و فدائیان وادار کنند. 
از آنجا که مبارزه با دستگاه رژیم شاه و پلیس سیاسی، الزامات خاص خودش را داشت. مجاهدین و فدائیان می‌بایست با هم مراوده داشته باشند. این واقعیت را پیش از هر چیز، استراتژی و نفس مبارزه تحمیل می‌کرد. هردو گروه می‌بایست از بازجویی‌ها، از خط ‌مشی ساواک، توطئه های احتمالی و نقشی که گروه‌ها در بیرون دارند باخبر باشند تا به دام نیافتند و تلفات به حداقل برسد.
برای هردو گروه، انتقال تجربه حیاتی بود. به همین دلیل ارتباط بین تشکیلات مجاهدین و تشکیلات چریک‌های فدایی نه فقط بحث اعتقادی، بلکه بحث استراتژی هم بود. پلیس سیاسی که به این واقعیت اشراف داشت تمام هّم و غمّش شکستن وحدت زندانیان و تضاد انداختن بین مذهبی‌ها و غیر مذهبی‌ها بود.
ساواک می‌خواست آن ها به جای همدلی و همراهی، با هم درگیر کند تا سائیده شوند. همچنین بسیار مایل بود پشت جبهه مجاهدین را خراب کند و رابطه روحانیت و بازار را با آنان به نهایت قهر برساند و امثال رفسنجانی را که گویا گفته بودند: «امام از نجف حرفی می‌زد و ما به او پیام می‌دادیم که فرمایش شما محترم، ولی اجازه بدهید ببینیم سازمان چه می‌گوید.» ـــ صد و هشتاد درجه چرخانده و به ضدیت تمام عیار بکشاند.
نتیجه این توطئه شوم بعدها مشخص شد.
اگر در بهشت زهرا (روزی که آیت‌الله خمینی از پاریس آمد)، تعدادی از روحانیون از سخنان پدر ناصر صادق و مادر رضائی ها مانع شدند، اگر در روزهای اول پیروزی انقلاب، بین سران روحانیت و بازار، یک اجماع نانوشته بود که به مجاهدین هیچ میدان ندهند، اگر روحانیونی چون یزدی و سید منیرالدین شیرازی و جعفری گیلانی و فاکر و حقانی و عبایی خراسانی و...و نیز امثال جواد منصوری و مهرآئین و لاجوردی زیر پای آیت‌الله خمینی می‌نشستند تا در رابطه با مجاهدین هرچه زودتر تکلیف را یکسره کند، و اگر نهایتاً کار به جاهای باریک کشیده شد، همه ریشه در گذشته دارد.
با هدایت امثال پرویز ثابتی، مقام امنیتی ابرو کمانی، بازجویان ساواک بارها با آیت‌الله طالقانی و دیگران صحبت کردند تا اثبات کنند مجاهدین از آغاز به شما دروغ می‌گفتند و کلاه سرتان گذاشتند.
بازجویان مُدام در گوش آنها می‌خواندند:
ببینید آقایان مبارزه و جنبش مسلحانه شکست خورده، در بیرون سران گروه ها، به سراشیب افتاده‌اند و یا در درگیری‌ها یکی بعد از دیگری نفله شده‌اند. اخبارش را دارید. داستان شریف واقفی، ترور صمدیه لباف، سخنان محسن خاموشی و مصاحبه‌ها را هم که لابد دیده اید و باخبرید کسانی که آنهمه شما حمایت شان کردید، چه دسته گل هائی به آب داده‌اند...شما واقعا جانب چه کسانی را گرفته بودید؟... 
***
اساساً هر جا دیکتاتوری حاکم است، خرد کردن نیروها و شکستن وحدت استراتژیک بین زندانیان، نقشه همیشگی پلیس سیاسی است. ساواک نیز همین منظور را داشت و برای ایجاد تفرقه بین زندانیان، دوز و کلک می‌چید. کیف می‌کرد که روحانیون و مریدانشان بحث نجس و پاکی را پیش می‌کشند و خواهان جدائی و مرزبندی هستند.  
یکی از مقامات کمیته ضد خرابکاری چیزی به این مضمون گفته بود: [عین جملات نیست.]
ضربه اصلی و نهائی را خودشان باید به خودشان بزنند. اگر روحانیون و بازاری ها در عمل ببینند چه کلاهی سرشان رفته و نظر اعلیحضرت که می‌فرمودند: «اصلا اسلام مطرح نیست، آنان مارکسیست اسلامی هستند»، واقعی است ــ کار تمام است. خودشان باید پدر خودشان را درآورند....
 ***
این‌که آیا در این مسیر، ساواک دام هم گذاشت یا نه، اطلاع ندارم امّا شخصاً از شکرالله پاک‌نژاد شنیدم که مصرّانه می‌گفت:  
 آینده نشان خواهد داد آنچه در بیرون به نام مجاهدین و تغئیر ایدئولوژی، روی داده، جز به نفع ساواک و مرتجعین نبوده‌است. اصلا فرار تقی شهرام از زندان ساری، و آنچه بعدا در سازمان روی داد، تردید برانگیز است...
البته در پی فرار سیروس نهاوندی که گفته می‌شد، نقشه خود ساواک بوده، اینگونه برداشت ها عجیب نبود. متاسفانه کینه های کوری که به اعدام شهرام منجر شد، حلقه های مفقوده را که او به دلیل مسئولیتش در سازمان می‌توانست بگشاید و توضیح دهد، از دست پژوهشگران گرفت. 
[اگر تردید پاک‌نژاد در مورد فرار شهرام، واقعیت داشت، امثال معادی خواه و روح الله حسینیان...با بازداشت وی، بعد از انقلاب، الم شنگه بپا می‌کردند.]... 
 .............................................. 
آنچه باعث بروز زودرس جریان راست ارتجاعی شد.
تغئیر عقیده و نظرگاه، حق شناخته شده هر انسانی است. توجه داشته باشیم که همه هم وحید افراخته و محسن خاموشی نبودند که با شرم که به قول کارل مارکس، احساسی انسانی است، وداع گفتند.
چهل و چند نفری که بعد از تکه تکه کردن مجاهدین و آنچه امثال تقی شهرام تغئیر ایدئولوژی نامیدند، تیرباران شده و یا در درگیری خیابانی و زیر شکنجه جان باختند، از مبارزین فداکار و شریف میهن‌مان بودند.
هاشم وثیق پور، محمد صادق فرد نقوی، غلامحسین صاحب اختیاری، جواد چایچی عطری و...زیر شکنجه جان باختند. 
امّا، این واقعیت دردناک را نمی‌توان پنهان کرد که آنچه باعث بروز زودرس جریان راست ارتجاعی شد، برخوردهای ناصادقانه سردمدارانی بود که با چپ‌نمائی ویراژ می‌دادند. بیهوده نبود که جدا از رهبران مجاهدین، که همه تلاش‌شان این بود تضاد اصلی (رژیم وابسته و ضد خلقی شاه) گم نشود ــ مارکسیست های اصولی، امثال شکرالله پاک نژاد، ناصر کاخساز، هوشنگ عیسی بیگلو، رضا شلتوکی، یحیی رحیمی، چنگیز احمدی، یوسف کشی زاده...نیز، آن برخورد فرصت طلبانه را که در زرورق چپ پوشیده شده بود، جز خوش خدمتی به ساواک شاه تحلیل نکردند و علیه آن موضع گرفتند.
بی اختیار به یاد «حاج‌حسین پیاده»، پیرمرد رنجدیده ای می‌افتم که اکنون دستش از دنیا کوتاه است. یکبار هم او را که داد زد: ظالم های بی همه چیز ساواکی، خدا شما را لعنت کند ـ بردند زیر هشت و کتک زدند.
آن پیرمرد خوش قلب، آبگوشتی را که در بند تقسیم می‌شد، زیر شیر آب، با احتیاط تمام، آب می‌کشید تا پاک باشد!
با احترام پرسیدم شما چرا این کار را می‌کنید؟ پاسخ داد: من به عمد این کار را می‌کنم تا لج این کمونیست ها را در آورم. گفتم پدر عزیز این کار قشنگ نیست...، زد زیر گریه و گفت: مگر کشتن و آتش زدن بچه مسلمونا و...قشنگ است؟
خودخواهی و کبر قاتلین شریف واقفی نه تنها به دست ساواک بهانه داد و به اعتماد مردم ساده و پاک ترکش زد، بلکه به جریان راست ارتجاعی هم حسابی میدان داد تا هر اسبی دارد بتازد.
راستی کدام جریان بعد از انقلاب، عملا خط امثال بریژنسکی را که نقشه می‌چیدند تا نیروهای رادیکال در منگنه قرار گیرند و همه همدیگر را لت و پار کنند، پیش برد؟  
..............................................  
ساواک زیر پای مرتجعین می‌نشیند.
برخوردهای ناصادقانه، غصب نام و امکانات، استثمار تشکیلاتی، تزریق و تحمیل نظرات، و پندار کسانی را که مدعّی بودند از جهل اسلام به  علم‌ مارکسیسم عروج کرده ایم، ساواک چه چه زنان، توی بوق می‌کرد و با عَلم کردن امثال وحید افراخته که علی رغم آن‌همه رشادت ها و مایه گذاری‌های پیشین، (و نیز، شکنجه های بسیار سختی که در آغاز تحمل نمود)، سرانجام به جلد خودشان رفته، بازجو و سفله شده بود ــ برای بهره برداری تمام عیار از ترکشی که به اعتماد مردم خورده بود دست به کار شد و با یک برنامه حساب شده زیر پای مرتجعین و اصحاب کفگیر و ملاقه (که در زندان همه را جز خودشان نجس محسوب می‌کردند)، نشست و با هدایت پرویز ثابتی و سرپرستی شبانه روزی بازجویانی چون حسین زاده و عضدی و رسولی، آنان را علیه مجاهدین و مبارزین میهن‌مان کوک کرد و موفق شد به استثنای آیت‌الله طالقانی و تا حدودی آیت‌الله لاهوتی، همه را به هیستری ضد مجاهدین بکشاند و حتی علیه آنان فتوا بگیرد. (انهم نه یکی، دوتا) 
***
آیت‌الله طالقانی در دستگاه امثال ربانی شیرازی و معادی خواه نمی‌رفت. وقتی از قول او پخش کرده بودند که این ها همه نجس هستند، به لاجوردی تَشر زد که من چه موقع چنین حرفی زده‌ام؟ 
بارها به بازجویان گفته بود با وجود مخالفتم با جریان فرصت طلبی که به مجاهدین اینهمه ضربه زده‌اند، کاری نمی‌کنم که شما خوشحال شوید. با این حال (ایشان نیز، همانند آیت الله لاهوتی)، در جمع فتوادهندگان، حضور داشتند.
حاج عراقی پس از آزادی از زندان در جلسه ای با شرکت دکتر علی شریعتی، مهندس بازرگان، دکتر یدالله سحابی، محمد رضا حکیمی، و...، فاش می‌کند:
 (بعد از ماجرای فتوا علیه مجاهدین)، مسعود رجوی به من گفت:
 « آیه الله طالقانی و آیت الله منتظری را فریب داده‌اند و علیه ما تحریک کرده‌اند. تو وظیفه داری به هر شکلی که شده بروی و آنان را از این توطئه آگاه کنی، این نقشه ساواک و سازمان سیا است...» 
بر اساس برگ خبر ساواک شماره ۷۵ - ۱۴۱۸۴/۳۸۳ به تاریخ سوم دی ماه ۵۶، و نیز گفته های سید عیاس سالاری (یکی از روحانیون، که خودش در آن زمان زندان بود) ـــ

 موسی خیابانی به حسن لاهوتی اشکوری مطلبی را به عنوان پیام مجاهدین و پیام خودش (موسی) می‌گوید که (لاهوتی) باید قول بدهد متن پیام را جز به چند نفر آخوندهای بند یک، به کسی نگوید و متن آن چنین بوده‌است:
 ۱- شماها صلاحیت نظردادن در مسائل اجتماعی را ندارید، زیرا همیشه دنباله رو هستید.
 ۲- حق خودتان را بشناسید و پا از گلیم خود بیرون نگذارید.
 ۳- آقای طالقانی، شما که همیشه خود را مجاهد می‌نامیدی و افتخارت به شاگردی و پیروی از محمد حنیف نژاد بوده چرا وقتی که علیه مجاهدین فتوا دادند عمامه ات را بر زمین نزدی؟
 ۴- آقای غلامحسین حقانی شما آدم منافقی هستی و تاریخ اسلام از امثال تو زیاد به خود دیده‌است.
 ...
 (توضیح ساواک: حقانی در بند ۲ زندان اوین خودش را به طور کامل به طرفداری مجاهدین جلوه می‌داد و پس از انتقال به بند یک موضع ضد مجاهدین به خود گرفت.)
 ***
ساواک که دورادور، و هم از نزدیک، نقل فتوا یا بهتر بگویم بیانیه نجس ـ پاکی در زندان‌ها را حلوا حلوا می‌کرد. از یکسو، جزوه تقی شهرام (بیانیه اعلام مواضع ایدئولوژیک)، برخی پرونده‌ها و نامه های خصوصی، و به‌ ویژه بازجویی‌های امثال وحید افراخته و یکی دو نفر دیگر را به روحانیون زندان و نیز امثال لاجوردی و بادامچیان، داده بود تا تا روی آنان تاثیر بگذارد. از سوی دیگر، تک نویسی های بخصوصی را به رخ برخی از زندانیان مقاوم می‌کشید که کسانی ضمن اطلاع رسانی از فلان جلسه و فلان تحلیل، به بازجوها این را هم نوشته بودند: ما معتقدیم شاه و ساواک از مجاهدین بهتر‌ هستند...اصلا با روش مجاهدین، دین ما و اسلام ما از بین می‌رود. 
 ***
دو فتوائی که آخوندهای زندان علیه مجاهدین دادند به شکل مکتوب پخش نشد تا مثلاً دست ساواک نیافتد. قرار شد همه آن‌را از بَر کنند و به هر بندی که می‌روند به مومنین انتقال دهند.
این دو فتوا، (فتوای شماره ۱ و ۲ )، حاصلی جز تفرقه نداشت و براستی شرک آلود بود. حالا رژیم می‌توانست بر جنایاتش مُهر شرع بکوبد. 
از دید علمای اعلام (به جز خودهاشان)، دیگران یا نجس بودند یا مُتجنس (نجس شده) 
ذکر و فکر مرتجعین این بود که اگر مجاهدین، مارکسیست ها را نجس ندانند و کشته های آن ها را شهید بنامند، چه باید کرد؟
در مقابل، پرسش اساسی کسانی‌که مارکسیست هم نبودند، این بود:
آیا مارکسیست‌ها نجس هستند، ولی ساواک با آن شکنجه‌های وحشتناکش نجس نیست؟ 
چگونه است که یک‌نفر تا پای مرگ زیر شکنجه با نیّت برقراری عدالت مقاومت می‌کند و نجس است، اما ساواکی شکنجه‌گر چون نماز می‌خواند پاک است؟ حتی شیطان هم خدا را قبول دارد و شما برای چه می‌گویید هر که خدا را قبول ندارد، نجس است؟  
«عزیز یوسفی» گفته بود:
«مذهبی ها مرا مثل سگ نجس می‌دانند، در حالی که ۲۵ سال است دارم زندان را تحمل می‌کنم. مرا به‌عنوان انسانی که مبارزم نجس می‌دانند ولی آن حسینی جلاد که مرا شکنجه می‌کند پاک است. آن ثابتی که می‌آید دستور شکنجه می‌دهد را نجس نمی‌دانند. لیوانش را آب نمی‌کشند، ولی لیوان مرا آب می‌کشند.»
فراموش نمی‌کنم که بعدها در زندان مشهد جواد منصوری و حجه الاسلام مروی سماورچی می‌گفتند:
ناهیدی، شکنجه‌گر ساواک که فدائیان ترورش کردند، چون نماز می‌خوانده پاک است، امّا شکرالله پاکنژاد نجس!
(منصوری و مروی در گروه سپاس نبودند و با انقلاب آزاد شدند.) 
..............................................  
ساواک از مجاهدین عزیزتر می‌شود !
امثال کروبی و انواری و عسکراولادی و... که در ۱۵ بهمن ۱۳۵۵، با سپاس سپاس اعلیحضرتا آزاد شدند، تغییر ایدئولوژی (و حوادث تلخ مربوط به آن را) پیراهن عثمان کردند و گفتند:
 زندان دیگر به ضدّ خودش تبدیل شده. تکلیف این است که برویم بیرون،...
عزّت شاهی در خاطراتش با اشاره به مرزبندی های زندان و انتقاد از آن، به وجه دیگری از این مسئله می‌پردازد:
 در زندان یک جور جو خفقان به وجود آمده بود. آقایان طالقانی، مهدوی کنی. لاهوتی و هاشمی [رفسنجانی هم] به این نتیجه رسیده بودند که با وضعی که در داخل زندان به وجود امده، کاری نمی‌توانند بکنند...این بود که به این نتیجه رسیدند که اگر بشود، بروند بیرون از زندان و یک جریان دیگری را به وجود بیاورند.
... زندان در زندان شده بود. واقعاً وضعیتی پیش آمده بود که بعضی ها می‌گفتند ساواک از مجاهدین بهتر است...مجاهدین بچه ها را زیر فشار می‌گذاشتند، طرف را بایکوت می‌کردند و سر سفره راهش نمی‌دادند.... مارک می‌زدند: بریده و ساواکی و خرده بورژواز و...  
 ***
کم کم رویارویی با مجاهدین به انگیزه مبارزه! تبدیل می‌شود.
سپاس‌گویان، (که برخی از آنان سال ها زندانی کشیده بودند و سال ۴۹ در زمان تیمسار فرسیو، برای عفو شاهانه، انصافا هیچ ارزشی قائل نشدند و پیش تر هم حاضر نبودند برای رهائی از بند حتی یک سطر بنویسند)، این بار ترک زندان را به بهانه رویارویی با مجاهدین توجیه می‌کنند.
از سوی دیگر، عزّت شاهی (مطهری) که با گروه سپاس همراه نمی‌شود دلیلش این است که اگر قرار باشد کاری بکنیم تا آزادمان کنند، دیگر کسی جرأت مخالفت با مجاهدین خلق را به خودش نمی‌دهد.
آنقدر مخالفت با مجاهدین باب می‌شود که بعضی از مرتجعین که خویش و آشنائی در بندهای دیگر داشتند از آنان می‌خواهند یواشکی نام کسانی را که مخالف مجاهدین هستند به آن ها اطلاع دهند ! 
رفتار مجاهدین و مخالفین شان روی هم تأثیر متقابل می‌گذاشت. یعنی هرکدام برای بروز ماهیت فکری و اجتماعی دیگری نقش شرط را بازی می‌کرد. از یک‌سو دهن کجی مجاهدین به جریان راست ارتجاعی و میدان ندادن به آنان، شرط مساعدی می‌شد برای تشدید گرایش‌های روشنفکرستیزی در میان روحانیون و مریدانشان، و از آن‌سو واکنش منفی روحانیون نسبت به مجاهدین خلق و روشنفکران به‌طور مشخص شرطی می‌شد برای مقابله مجاهدین با جریانی که فکر می‌کردند صلاحیت ندارند و سّد راه تکامل شده‌اند. 
اوضاع نعل بالنعل همانگونه پیش می‌رفت که ساواک می‌خواست. بین خود زندانیان کینه‌ها شکل گرفت و بایکوت‌ها شروع ‌شد. هرکدام هم برای خودش دلائل کافی و وافی داشت.
محمد کجوئی که پیش تر به مجاهدین گرایش داشت و برخی جزوه‌های سازمان را بعد از ریزنویسی روی کاغذ سیگار در پشت جلد قرآن و مفاتیح به شکل ظریفی جاسازی می‌کرد و با خطرپذیری بسیار، بیرون می‌فرستاد، یا رجائی که همانند عزت شاهی، شکنجه های زیادی دیده و مقاومت کم نظیری کرده بود، از عِرق دینی دم زده و صحبت از نجاست کفار و...می کردند. آنان نمی‌پذیرفتند که به دام نقشه های ساواک افتاده‌اند.
یکی از مخالفین مجاهدین می‌گفت: وقتی بچه های سازمان حتی نمی‌گذارند ماها دست به شیر سماور بزنیم! خب این یعنی در جامعه مورد نظر آنان ما باید خفقان بگیریم و دک بشویم. یکی دیگر می‌گفت: حالا ما را بایکوت می‌کنند؟ صبر کن پایمان به بیرون برسه، مجاهدینی بسازیم که حّض کنند!
..............................................   
همه افراد گروه سپاس، زبون و بی‌مقدار نبودند.
آن روزها درست یا غلط گفته می‌شد این‌که ساواک زندانیانی را که حکم‌شان تمام شده، آزاد نمی‌کند زیر سر وحید افراخته و امثال او است که به ساواک خط داده‌اند: برای خنثی کردن نقشه مخالفین حکومت، موقتاً هیچ‌کس را آزاد نکنید...
همین را مرتجعین علم کرده و می‌گفتند: 
پس بنا بر قاعده برهان خلف ما برویم بیرون، عین ثواب است چون نقشه ساواک و همدستانش را خنثی می‌کند ! 
برخی می‌گفتند حالا که عده ای مارکسیست شده‌اند, ما از شاه طلب بخشش کنیم و عفونامه بنویسیم و این خیلی بهتر است از این‌که با یک عده آدم‌های نجس یا متجنس (یعنی نجس شده) هم‌سفره و هم‌بند باشیم. ما در موقعیتی هستیم که معتقدیم بهتر است بعضی از ما بیرون باشیم، کار کنیم و ساواک را خَر کنیم !
اگر کسی حتی نمی‌توانست زندان بکشد، این بهانه را می‌آورد. 
 بعد از انقلاب می‌گفتند از امام دستور داشتیم که به طریقی از زندان بیرون بیاییم.
یکی دو نفر هم در گروه سپاس حرفهائی از این قبیل می‌زدند:
من مجتهد‌ خویشم و استنباطم با توجه به اوضاع و احوال این است که هر طور شده بروم بیرون مگر خبر نداری ؟ حتی آیه الله طالقانی به دخترشان اعظم گفته اند: عفو بنویس و برو بیرون... 
اصلاً «تقیه» برای چیست؟ قاعده لاضرر و لاضرار که یکى از مهم ترین و بنیادى‏ترین قواعد فقهى است، برای چه مواقعی است؟ مگر نه اینکه در شرائط اضطرار حتی گوشت مرده را هم باید خورد؟ بگذار رسولی و عضدی و دیگر مقامات ساواک فکر کنند ما نادم شده ایم. ما خط خودمان را می‌رویم. 
 ***
آن‌ها صحبت از قاعده ملازمه هم می‌کردند که به زبان ساده یعنی هرآنچه عقل حکم می‌کند شرع هم قبول دارد و بر عکس... 
خب الان عقل حکم می‌کند که برای نجات اسلام و مسلمین بنده بروم بیرون، دریا آن جا است. نه کسی مثل زندان ما را دگم و مرتجع و راست ارتجاعی می‌خواند و نه شاهد این اوضاع اسفناک هستیم که پس از عمری تلاش حالا ساواک و کمونیست‌ها با هم به جان اسلام بیافتند... اگر رژیم امپریالیست است، سازمان (مجاهدین) سوسیال امپریالیست و لذا خطرناک تر است...آقا، زن و بچه هامان دارند مارکسیست می‌شوند بریم بیرون...احساس تکلیف می‌کنیم آنها را نجات بدیم...می دونی چیه؟ اصلا می‌رویم بیرون تا زمینه های انقلاب اسلامی را درست کنیم... 
*** 
راستی آدمی با صغری کبری چیدن، مینیاتوریزه کردن، اتو کشیدن، جلوه دادن و به قول قرآن با تسویل و تزئین رفتار خویش چگونه می‌تواند به هر ناروائی دست بزند و به خود بقبولانند که صحّت و سلامت از آن می‌بارد...
البته همه افراد گروه سپاس، زبون و بی‌مقدار نبودند. من هرگز نمی‌توانم امثال حاج عراقی را که مورد احترام مبارزین و مجاهدین بود ــ چاکر و مخلص اعلیحضرت تصور کنم. دستگاه فکری من و او اصلاً یکی نبود و از قضا به همین دلیل نباید پا روی حق بگذارم.
این را هم اضافه کنم که علاوه بر زندانیان‌ معترض و رادیکال و آیت‌الله طالقانی که همیشه توصیه می‌کرد مسائل زندان را به درون انقلاب وسیع توده‌ها نکشانید ــ آیت‌الله منتظری، عزت شاهی (مطهری)، لاجوردی، مخملباف، بهزاد نبوی، کاظم بجنوردی، ابوالقاسم سرحدی زاده و دوزدوزانی...شرکت در این مراسم را منع کردند و خود نیز حاضر به شرکت در آن نشدند.
..............................................  
ساواک در بند یک زندان اوین، قرارگاه عملیاتی می‌زند ! 
آیت الله طالقانی، آیت‌الله منتظری، آیت الله لاهوتی، آیت الله انواری، آیت الله ربانی، (که پیش‌تر شیفته مجاهدین بود و پشت سرشان هم نماز می‌خواند)، حجه الاسلام کروبی، قدرت‌الله علیخانی، عسگراولادی، حاج عراقی، اسدالله لاجوردی، محمد کجوئی، محمد طالبیان، اسدالله بادامچیان، حاج مرتضی تجریشی، محمد علی گرامی، معادیخواه، رفسنجانی، مهدوی کنی،...همه در کنار هم بودند و به فراست نمی‌افتادند آخه ساواک چه منظوری دارد که همه را در یک بند، دُور هم جمع می‌کند؟
من تردید ندارم که این تصمیم ساواک بی ارتباط با پیشنهاد یکی دو تن از اصحاب فتوا نبود! 
 *** 
بازجویان ساواک، بند یک زندان اوین را به اصحاب کفگیر و ملاقه که ذکر و فکرشان این بود که باید هرچه زودتر مردم را در جریان آنچه گذشته است قرار دهیم، اختصاص دادند و پس از مدتی آنان را تک و توک به بندهای دیگر هم صادر می‌کردند تا همانند حجت الاسلام فاکر و جناب آقای معادی خواه، گرد و خاک بپا کنند.
ناگفته نماند که در فتوا عیله مجاهدین، افراد مزبور در کنار امثال لاجوردی و عسگراولادی و ربانی شیرازی، آتش بیار معرکه بودند و بعد از آزادی از زندان نیز هر جا می‌نشستند، نُقل مجلس‌شان همین داستان بود. (در سال ۱۳۵۰ آیت‌الله ربانی، حساسیت بعضی از روحانیون را که به لحاظ فقهی مارکسیست‌ها را نجس‌ می‌دانستند، خنثی می‌کرد و می‌گفت الان موقع این حرف‌ها نیست، به این مسائل دامن نزنید. سال ۱۳۵۴ وقتی بیژن جزنی و ذوالانوار، و...(نه نفر) را می‌برند و به رگبار می‌بندند، با اینکه هفت نفر از آن ها غیر مذهبی بودند. حوزه علمیه قم برای مجموع نه نفر مراسم ترحیم گذاشت. اما حالا ورق برگشته بود!) 
گزارش خبر ساواک، شماره: ۳۸۱ – ۱۰۶۶۴، تاریخ ۲۲/۹/۱۳۵۵، (بعد از اشاره به فتوای روحانیون علیه مجاهدین ونقل قول محمد کجوئی از آیه الله طالقانی و آیه الله منتظری در تائید فتوا)، به صراحت از بهره برداری ساواک حرف می‌زند و تاکید می‌کند که باید تعدادی از زندانیان برای بهره برداری از زندان آزاد شوند.  
*** 
خانه از پای بست ویران بود و رژیم شاه که در بند نقش ایوان، به برگزاری جشن‌های گونه‌گون می‌اندیشید، برای این‌که با یک تیر چند نشان بزند و منتقدین خودش را هم که در خارج دم از حقوق بشر و زندان و زندانی می‌زدند، پی نخود سیاه بفرستد، بسیار نیاز داشت تا از میان زندانیان سیاسی تعدادی را شامل عفو ملوکانه نماید، و چه خوب اگر در میان این عده کسانی هم باشند که بتواند روی آن ها مانور دهد، از همین رو تمام دم و دستگاه اداره سوّم ساواک به کار افتاد تا امثال صفر قهرمانی را که به راستی قهرمانی برازنده اش بود، به این خیمه شب بازی، یعنی شکستن مقاومت زندانیان بکشانند که این آذربایجانی غیور برخلاف مسلمان نماهائی چون عسگراولادی، یا مارکسیست نماهائی چون منوچهر مقدم سلیمی و...دست ساواک شاه را خواند و به ذلت و سپاس سپاس اعلیحضرتا تن نداد.
 .............................................. 
«جیمی‌کراسی»، و نقش آن در شل شدن بندهای زندان
خلاصه...سران ساواک که نشست و برخاست‌شان را با آخوندها و اصحاب فتوا پنهان نمی‌کردند متفقاً به این نتیجه رسیدند که بهتراست هرچه زودتر اضداد مجاهدین و مبارزین از زندان آزاد شوند تا علیه آزادیخواهان میهن‌مان لجن پراکنی کنند. اسناد ساواک هم که برخی از آنها را موسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی (وابسته به حکومت) منتشر نموده، این واقعیت را تائید می‌کند.
برای به اصطلاح آزادی برخی از زندانیان، عوامل زیر هم تاثیر داشت: 
·  گزارش سازمان عفو بین الملل در باره نقض حقوق بشر در ایران
·  مقاله بو دار تایمز لندن که از اختناق موجود در ایران صحبت می‌کرد،
·  و افزایش قیمت نفت که نوعی گشایش اقتصادی را بر سر زبان ها انداخته بود و می‌بایست با مثلاً گشایش سیاسی آن‌را همگام و همراه کرد.  
اما، (جدا از موارد فوق) آنچه رژیم شاه را به مانور به اصطلاح آزادی زندانیان واداشت، شکست جرالد فورد و روی کار آمدن جیمی کارتر بود.
پیش از آنکه جیمی کارتر در آمریکا قبای ریاست جمهوری بپوشد و با روضه حقوق بشر، دیکتاتورهای خودی را پای منبر خودش بکشاند و «جیمی‌کراسی» مبدل به سیاست آمریکا شود، کمسیون سه جانبه )آمریکا، اروپا و ژاپن (، برای خاموش ساختن کانون‌های بحران و مهار آتش های زیر خاکستر دوز و کلک می‌چید و طالبان نفت و دلار جدا از تحولات اسپانیا و نیکاراگوئه آن‌روز، اوضاع ایران را هم زاغ سیاه می‌پائیدند.
به دنبال تحلیل برژینسکی که آمریکا باید تلاش کند تحولّات اجتناب ناپذیر را که هیچ کاریش نمی‌شود کرد، از مسیر هرج و مرج، به مسیر انتقال منظم بیندازد، آقای امیر طاهری (سردبیر کیهان قبل از انقلاب)، مقاله معنی داری نوشت که نشان می‌داد: ورق بر گشته است و خلاصه مسیری در چشم انداز قرار گرفت که با اولدورم مولدورم های شاه که چندی پیش طی کرده و هی کرده بود که یا حزب واحد رستاخیز و یا هلفتونی، جور در نمی‌آمد.
جسته گریخته صحبت از پیله کردن صلیب سرخ و عفوبین الملل و رعایت حقوق بشر به میان آمد و کم کم شکنجه اَح شد! و روزنامه ها نوشتند به دستور اعلیحضرت احدی حق شکنجه ندارد. (که جز در موارد استثنائی رعایت می‌کردند.) 
بگذریم که به طور رسمی تا ۱۵ بهمن ۱۳۵۶ ممنوعیت شکنجه اعلام نشد. در ۱۵ بهمن ۵۶ رژیم شاه در اجراء قطعنامه سی و دومین اجلاس مجمع عمومی سازمان ملل درباره ضدیت با اعمال شکنجه، اعلامیه‌ دست و پا شکسته ای به شرح زیر صادر کرد: 
دولت شاهنشاهی بدین وسیله نیت خود را مبنی بر 
 ۱- رعایت اعلامیه مربوط به صیانت کلیه افراد در برابر شکنجه و سایر رفتار‌ها و مجازات‌های بی‌رحمانه غیر انسانی و یا تحقیرآمیز ضمیمه قطعنامه 3452 مجمع عمومی
 ۲ - اجراء مفاد اعلامیه فوق‌الذکر (را)، از طریق وضع مقررات قانونی و اقدامات مؤثر دیگر، اعلام می‌دارد. 
***
البته آنگونه که بازجوی ساواک (بهمن نادری پور = تهرانی) بعد از انقلاب در دادگاهش فاش کرد شکنجه برخی زندانیان سیاسی نه در کمیته مشترک و اوین که در خانه های امن صورت می‌گرفت.
(اگر به یاد داشته باشیم تهرانی از جمله به خوراندن سیانور به یک زندانی نیز اشاره کرد و گریست.) 
در مواقعی ماموران ساواک موظف شدند دستگیر شدگان را قبل از محاکمه به قتل برسانند، برای نمونه «ابراهیم جعفریان» و همسرش «طیبه واعظی» (دستگیر شدگان مهدویون) را روز دوم خرداد ۱۳۵۶ به بیابان های بین تهران و قم بردند و به گلوله بستند. ساواک در گزارشی ساختگی نوشت: 
«در ساعت ۱۷:۰۰ روز ۲/۳/۱۳۳۶ مأمورين کميته دو نفر خراب کار... را که در تبریز دستگیر و برای انجام تحقیقات به مرکز اعزام گردیده بودند، جهت ملاقات با همکارانشان به ابتدای جاده ی قم برده که نام بردگان از فرصت استفاده کرده و مبادرت به فرار می‌نمایند. و چون به ایست توجهی نمی‌نمایند ناچار به سمت آنان تیراندازی شده، هر دو نفر مقتول می‌گردند. اجساد به بیمارستان شهربانی منتقل و نتیجه ی کالبد شکافی به عرض خواهد رسید.»
ساواک دستور گرفته بود از خیر کسب اطلاعات بگذرد و در خیابان، کَلک خرابکاران را بکند، جنایتی که بعدها آخوند موسوی تبریزی، سندی بن شاهک و قاتل دیروز و آیت الله و اصلاح طلب امروز، به آن اقتداء نمود و فرمان داد در همان خیابان زخمی ها را زخمی تر نموده و درجا بکشید.

...................................................................................... 

پانویس

۱ - در تاريخ ايران گروه سپاس، اولين متقاضيان عفو نبوده‌اند.
• امضاکنندگان نامه سرگشاده زندانيان قزل قلعه که بعد از دستگيری‌های ۲۸ مرداد ۳۲ در همه روزنامه ها درج شد (آقايان شرمينی، جهانگير افکاری، محمد حسين تمدن، فخرالدين مير رمضانی، محبوب عظيمی، بهشتی، عباس عبدی‌زاده، رحمت الله جزنی...) ــ
• ۵۰ نفری که در نوروز ۱۳۳۵ عفو ملوکانه گرفتند،
• ۶۸ نفری که با تقاضای عفو، ۴ آبان ۱۳۳۵ آزاد شدند،
• ۶۴ نفری که در بهمن همان سال بخشيده شدند...
• در چهارم آبان سال پنجاه و پنج، سالروز ايجاد لژيون خدمتگزاران بشر، روز جهانی حقوق بشر، و روز ۲۸ مرداد، تعدادی بی سر و صدا، به بيرون از زندان هدايت شده بودند!
روز ۲۸ مرداد...که زندانيان را به زور به جشن کشيده بودند، رئيس زندان قصر (سرهنگ زمانی) در حياط بند ۲ و ۳ زندان، از عفو دکتر مهندس خسروشاهی، و... توسط اعليحضرت صحبت نمود. 
اسدالله بادامچيان نيز، شب ۲۸ مرداد ۵۵ آزاد شد... مهدوی کنی و تعدادی ديگر را هم پيش از گروه سپاس آزاد کرده بودند.

فراموش نکنيم که سپاس‌گويان در برابر زندانيان مقاوم که تا انقلاب زندانی کشيدند و به آرمان و شعائر خويش وفادار ماندند قطره‌ای بيش نبودند.
ضمنا آنان (برخلاف آنچه تبليغ می‌شود) از همه گرايش‌ها بودند و تنها مذهبی‌ها را شامل نمی‌شد و از قضا صحنه‌گردان آن آقای منوچهر سليمی مقدم، بود که فعاليت‌های مارکسيستی داشت. البته در لحظه سازش با دشمنان آزادی، فرد از هر آرمانی که داشته، خداحافظی کرده و ديگر آدم سابق نيست.
آقای سليمی مقدم نقاش و مجسمه ساز، بود و پيش تر، در جريان پرونده ترور کاخ مرمر بازداشت و به سه سال زندان محکوم شده بود.
در دادگاه خسرو گلسرخی ايشان هم بود.
ياد آن خسرو خوبان بخير که گفته بود:
هيچکس از زندگی در کنار زن و فرزند گريزان نيست. من مثل هر انسانی زندگی را دوست دارم و دوست دارم مثل هر پدری رنگ چشمان فرزندم را ببينم. اما راهی را که انتخاب کرده ايم بايد به پايان ببريم. مرگ ما حيات ابدی ست. ما ميرويم تا راه و رسم مبارزه بماند. اگر من ندامت نامه بنويسم، کمر مبارزان را خم نکرده ام ؟

۲- برای کشاندن حاج عراقی به جريان سپاس‌گويان، ساواک خيلی تقلا کرد و حتی آخوند همراهشان عبدالرضا حجازی هم زورش را زد. عبدالرضا حجازی با رسولی بازجو، فيلم بازی کرده و با اصرار به جاج عراقی می‌گفت: خودم در مکه آقای رسولی را ديدم که زير ناودان طلا زار زار اشک می‌ريزد و از خدا استغفار می‌طلبد. به او گفتم آقای رسولی تا شما آيت الله انواری و حاج عراقی را آزاد نکنيد توبه اتان قبول نمی‌شود و حالا در ايران آقای رسولی می‌گويد حاج عراقی حاضر به طلب عفو نيست! بيا و اين کار را بکن...
گويا به عموئی هم فشار آورده بودند که عفو بنويسد که قبول نکرده بود…
در ميان گروه سپاس، يکی دو زندانی پاک و شريف هم بودند که ساواک با خدعه و نيرنگ، نام شان را در ليست گذاشته بود، بی‌آنکه واقعاً از عمق توطئه آگاه باشند. اگر صفر قهرمانی تهديد به خودکشی نکرده بود، نام آن رادمرد را هم اضافه می‌کردند...
به نظر من حتی آنان که عالماً عامداً هم عفو نوشتند از راحت‌طلبان و عافيت‌نشينانی که همواره کنار می‌نشينند و منتظر ضربه خوردن مبارزين هستند تا بگويند «نگفتيم؟» ــ باارزش‌ترند. ضمن اين که هيچ کس نبايد غرّه باشد، بسياری از ما شرائط سحتی را که خودمان تاب نياورديم، از ياد می‌بريم.

۳- منظور از اصحاب کفگير و ملاقه مرتجعينی بودند که با فرماليسم و برخورد صوری، و نجس پنداشتن مبارزين و مجاهدين، بند لباس و حتی کفگير و ملاقه خودشان را هم جدا کرده بودند و هنگام شام و نهار با کفگير و ملاقه اختصاصی خويش ظاهر می‌شدند که تا ديگ غذا توسط کفار و منافقين نجس نشده، غذای خويش را بردارند. جالب اينجا است که ساواک نيز با اشتياق به مسئله نجس و پاکی دامن می‌زد و مرتجعين را قلقلک می‌داد!

***
محمدعلی گرامی، در صفحه ۳۳۹ خاطرات خود نوشته است: بسيار مراقب بودم... دمپايی شخصی داشتم. موقعی که داخل بند را شسته تی کشيده بودند و زمين‌ها خيس بود، جوراب ضخيمی می‌پوشيدم که رطوبت به آن نفوذ نکند...
مهدوی کنی در يک مصاحبه (به تاريخ ۸/۲/۱۳۷۸ ) گفته است:
«فکر کرديم که برای حفظ روحيه مذهبی بچه مسلمان ها- به خصوص آنهايی که از بيرون می‌آيند- بياييم حريم پاکی و نجاست و يا اسلام و کفر و الحاد و کفر را حفظ کنيم؛ لذا يک اعلاميه ای را نوشتيم و اعلام کرديم کسانی که اعتقادی به خداوند ندارند، جزو ملحدين هستند، ملحدين مسلمان نيستند و نجس هستند، (حالا نجاست به هر معنايی)

معادی خواه در اين باره گفته است: در آن بيانيه (که در آن روزها به عنوان حکم و نقل فتوا روی آن تکيه می‌شد) اشاره ای هم به خيانت دائمی کمونيست ها به جريان های مذهبی در تاريخ معاصر شده بود...
به نظر بنده، فرموده ی خداوند در قرآن کريم- إنّما المشرکون نجسٌ- نشانگر اين است که قرآن مدافع نوعی طرد است، يک نوع بايکوت، تا جامعه اين ها را طرد کند...
جالب اينجا است که جناب معادی خواه اعتراف می‌کند که در پشت قضيه، مديريت زندان هم بدش نمی‌آمد از اين که به اين مسئله دامن زده شود.
(در مقاله آيا براستی ما نجس هستيم ؟ به برخورد اسدالله لاجوردی با شاعر شهيد سعيد سلطان پور، در زندان شاه اشاره کرده ام.)

۴ - متن فتوا – نقل فتوا يا به قول آيت الله منتظری متن تصميم آقايان علما عليه مبارزين و مجاهدين که گویا ابتدا توسط رباّنی شیرازی نوشته می‌شود و بعد با کم و زیاد کردن آن توسط سایر روحانیون ، محمد علی گرامی بازنویسی می‌کند و خرداد ۱۳۵۵پخش می‌گردد، اين است: 
«بسمه تعالی. با توجه به زيان‌های ناشی از زندگی جمعی مسلمان‌ها با مارکسيست‌ها و اعتبار اجتماعی که آن ها بدست می‌آورند و با در نظر گرفتن همه جهات شرعی و سياسی و با توجه به حکم قطعی نجاست کفار از جمله مارکسيست‌ها، جدائی مسلمان‌ها از مارکسيست‌ها در زندان لازم و هرگونه مسامحه در اين امر موجب زيان‌های جبران ناپذير خواهد شد.»

راويان اين فتوای ارتجاعی همه متفق القول می‌گفتند که فتوا نظر جمعی افراد زير است:
طالقانی، منتظری، مهدوی کنی، انواری، ربانی شيرازی، هاشمی رفسنجانی، لاهوتی، گرامی و معاديخواه

به کلمه کلمه ی فتوای شماره ۲ که اهمیت بیشتری داشت (و بنا بر گفته عضدی، از ۹ نفر اصحاب فتوا، آيت الله طالقانی و آيت الله منتظری، آن را امضا نکردند)، اشراف ندارم.

تا آنجا که می‌دانم تصريح می‌کرد مجاهدين اگر واقعا ادعا می‌کنند مسلمان هستند بايد از مارکسيست ها تبّری جويند...و از تاکتيک وحدت طريق، استغفار کنند. اگر چنين کردند با ما برادرند و ما هم آنان را می‌پذيريم، اما اگر اين کار را نکردند ما آنها را نيز مثل مارکسيست ها نجس می‌دانيم...
فتوا ضمنا شرح می‌داد که از نظر آقايان چه کسی شهيد هست و چه کسی نيست! و حاصل کلامشان اين بود که بايد به بنيانگزاران مجاهدين نيز، با شک و شبهه نگرست! کارشون با خدا است. حکم شان علی الله است. نه می‌گوئيم که آنان مسلمان بوده‌اند و نه می‌گوئيم مارکسيست بوده‌اند. ما در باره آنان متوقفيم...و امرهم مريب... امرهم الی‌الله.

***
ساواک اين وسط کيف می‌کرد! چه چيزی برايش از اين بهتر که برای قتل و شکنجه بهترين جوانان مردم، فتوای شرعی داشته باشد و صدايش از حلقوم روحانيون زندان به گوش برسد؟

بازجوها از بندهای مختلف حدود ۲۶ نفر را دست چين کردند و رسولی صريحاً به آنان گفت:
گوش تان را خوب باز کنيد. شما را می‌بريم به بند يک. بند آقايا علما، در آن جا از آقايان روحانی هرچه شنيديد در گوش تان جا می‌دهيد. بعد شما را می‌آوريم بند ۲ (بند مجاهدين) تا برای ديگران آن چه را شنيده ايد تعريف بکنيد. اگر اين کار را به وجه احسن انجام داديد ما شما را آزاد می‌کنيم.

در ادامه اين توطئه شوم، لاجوردی، عسگراولادی، حاج مهدی عراقی، طالبيان، قدرت الله عليخانی، تجريشی و…را از بند يک به بند دو برگرداندند و اينها نقل فتوا کردند که آقايان علما در بند يک چنين و چنان گفته اند و شما (مجاهدين) بايد از مارکسيست‌ها جدا شويد. بين زندانيانی که از اين بازی ها بيزار بودند، می‌پيچد اين صدای ساواک است که از حلقوم علما بيرون می‌آيد.

اين وسط بهزاد نبوی، مهدی حمسی، صادق نوروزی و… که به گروه جوشکار مشهور شدند خيال می‌کردند با پادرميانی و من بميرم و تو بميری، ارتجاع و انقلاب صورت همديگر را می‌بوسند و صلوات می‌فرستند و غائله ختم می‌شود!
از همانزمان پيدا بود که بود يکی با نبود ديگری همراه است. واقعيتی که حوادث بعد از انقلاب آن را نشان داد و ديديم بهزاد نبوی ها هم به آن سو خزيدند و بعد خودشان هم به تله افتادند.

۵- محمد نوروزی که در ليست گروه سپاس آمده، با شهيد بزرگوار محمد نوروزی (اهل ساوه) که زمان شاه در زندان مشهد بود و بعد از انقلاب تيرباران شد، يکی نيست..

۶- نام حاج مهدی عراقی که در ابتدای ليست آمده، ترور شادروان احمد کسروی مؤلف تاريخ مشروطيت را نيز به ياد می‌آورد که وی به آن می‌باليد... اما نامبرده علی رغم اين‌ که نه مارکسيست بود و نه توده ای، در خاطرات شفاهی خويش که با عنوان «ناگفته ها» چاپ شده، نه تنها سعی می‌کند علی رغم اصرار يکی از حاضرين، عليه مجاهدين موضع نگيرد، به سرهنگ سيامک شهيد نيز اشاره می‌کند.
در صفحه ۱۲۳ کتابش وقتی از زمينه های سی تير ۱۳۳۱ حرف می‌زند، داستان يک دختر فداکار توده ای را تعريف می‌کند که پايش را زير تانک دشمن می‌گذارد و می‌گويد:
در حاليکه شاهپور غلامرضا پهلوی در قسمتی از بهارستان فرماندهی را بعهده داشته، سرهنگ سيامک از تانک خودش پياده می‌شود و به مردم می‌پيوندد.

قبح ترور انديشمند بزرگی چون احمد کسروی و واپس گرائی جريان پوسيده ای که حاج عراقی نيز متعلق به آن بود، به جای خود.
اما، اين برخورد منصفانه حتی اگر از سوی حاج مهدی عراقی هم باشد ستودنی است.

۷- پيش از سه دهه است که ساواک شاه کلّه پا شده و آقايان پرويز ثابتی، رضا عطارپور مجرد،(دکتر حسين‌زاده)، پرويز فرنژاد (دکتر جوان)،
ناصر نوذری (رسولی) که زير شکنجه او و دوستانش معصومه طوافچيان، مهوش جاسمی، خسرو صفاتی و گرسيوز برومند کشته شدند، مصطفی هيراد (مصطفوی)، منوچهر وظيفه خواه (با منوچهر ازغندی فرق دارد)، سيف الله شهاب، جليل اسعدی اصفهانی (بابک)، همايون کاويانی دهکردی معروف به کاوه، محمد تفضلی (محمد خوشگله)، احمد بيگدلی (احمدی)، پرويز متقی (بهار)، احسان الله شهبازی، ويجويه، مرتضی اکبر، يدالله غرايی (استاد شطرنج)، سرهنگ معماری، سرهنگ آگه دل... و سرهنگ وزيری و... شاهدند که برف روزگار بر سر و صورت آنان نيز می‌نشيند...
(از خاطرات حسن علوی کیا، عیسی پژمان، منوچهر هاشمی، علی اکبرفرازیان، مجتبی پاشایی و امین فروغی که بگذریم) در میان کسانیکه مستقیماً با زندانیان سیاسی رابطه داشتند، جز کتاب «سال ۵۷ مصيبتی بزرگ بر ملتی بزرگ» ــ خاطرات آقای هوشنگ ازغندی (منوچهری) که البته به کار پژوهشگران نمی‌آيد (چون بيشتر بد و بيراه به امثال مجاهدين است، نه شرح آن ظلمت شبانه) ــ شلاق به دستان (يا به قول خودشان خدمتگزاران) ديروز دست شان به قلم نرفته و رازهای آن دوران سياه (يا به نظر خودشان سپيد)، همچنان سر به مُهر مانده‌است. گفته می‌شود آقای پرویز ثابتی خاطرات اصلی خودشان را نوشته اند که الته تاکنون منتشر نشده است.
گفتگوی ایشان هم با دیگران (از جمله با آقای عباس میلانی و...) به «اسرار مگو»یی اشاره ای ندارد. 
آيا يک اتحاد نانوشته، بين سران ساواک مانع از انتشار يادمان ها می‌شود؟
آيا واقعاً گذشت سی سال کافی نيست تا بيان شّمه ای از آن روزهای سراسر وحشت (يا به قول خودشان خدمت) مجاز باشد؟ محمد حسن ناصری(عضدی) که درگذشت و اسرار زیادی را با خود به زیر خاک برد...
***
درست است که از نظر رده، بازجويان کميته و اوين، هفت هشت پله پائين تر از مديران کل و امثال نصيری بودند اما از وقايع بازگونشده بسياری باخبرند. اميدوارم برای ثبت در سينه تاريخ اسرارمگوها را اندکی هم که شده، باز کنند تا من نوعی که نمی‌خواهم واقعیّت را جز آن که بوده، تصوير کنم ــ اشتباه ننويسم. لااقل برای فرزندان و نوه های خودشان بنويسند. فردا يا پس فردا همه می‌افتيم و خاک می‌شويم...
اسرار بسياری در سينه آن‌ها است و بويژه از پرونده بسياری از آدمکشان کنونی، و زبونی توبه فرمايان در زير فشارهای زندان، داستان‌ها دارند.
۸- آقای بادامچيان که با نام علی حقجو، جزوه ای با عنوان: «تحليلی از سازمان مجاهدين خلق ايران»، ارائه داده نيز، راست ها را نمی‌گويد. راست ها را نگفتن،خود نوعی دروغگوئی است. به ادعای بادامچيان ساواک فقط از اين جهت به آزادکردن امثال عسگراولادی اقدام نمود که آنان را خراب کند!...
چشم باز و گوش باز و اين عمی حيرتم از چشمبندی خدا
***
افرادی که با گروه سپاس عفو گرفتند، حتی به دوستان خودشان هم واقعيت را نمی‌گفتند. شماری از آن ها را به کميته مشترک می‌برند، وقتی پس از چند روز برميگردند، می‌گويند:
فلان فلان شده ها به ما می‌گويند شما عفو ننويسيد، بيائيد يک جائی که منوچهر مقدم سليمی صحبت می‌کند فقط بنشينيد. ما هم به ساواکی ها گفتيم: خر خودتانيد، اين مثل عفو نوشتن است.
افراد مزبور به بهزاد نبوی و رجايی که خودی بودند هم، کلک می‌زنند و فيگور می‌گيرند که به ساواک نه گفته ايم اما چند روز بعد سر و کله اشان از مراسم سپاس اعليحضرتا پيدا شد!

البته زندانيان (چون تلويزيون نداشتند و روزنامه های ۱۵ بهمن ۵۵ هم در اختيارشان نبود) تا مدتها از ماجرا خبر نداشتند تا اينکه مهدی بخارايی که بيمارستان بوده به بند برمی گردد و چون مراسم سپاس را از تلويزيون بيمارستان ديده بود، برای همه تعريف می‌کند که در زندان ولوله می‌شود...

۹- سپاسگويان، بعداز بهمن ۵۷ وقتی با سئوالات نسل انقلاب گير می‌افتادند که چطور شد که شما در تلويزيون سپاس اعليحضرتا گفتيد؟ اگر از جواب نمی‌توانستند طفره بروند، پاسخ شان از اين قبيل بود:
بابا ما ساواکی ها را سرکار گذاشته بودبم. ما که سپاس نگفتيم. همين جوری لب مان را تکان داديم!...
ساواک پدر سوخته، ما را به زور و با تمهيدات خاصی به سالن عفونويسان (آمفی تئاتر زندان قصر)، آوردند و روح مان هم خبر نداشت که چه خبر است. ناگهان ديديم دارند فيلم برداری می‌کنند...برای همين هم بعضی از ما رفتيم زير ميز تا در فيلم نيافتيم...
البته ساواکی ها ما را جدا جدا نشان داده بودند که غافلگير شويم و نتوانيم همفکری کنيم...در واقع بدون اطلاع ما، چنين صحنه‌ای‌ را برای ما ترتيب داده بودند. تازه ساواک اين توطئه را کرد تا مثلا پيش بينی های منافقين که در بند دهم بيانيه ۱۲ ماده ای شان، ما را جريان راست ارتجاعی ناميدند و... به کرسی بنشيند و آبروی ما که در واقع اصلی ترين و اصيل ترين جريان ضد حکومتی بوديم لکه دار شود!!
***
به جز کسانی که ۱۵ بهمن ۵۵ در مراسم سپاس شرکت کردند و عفو ملوکانه گرفتند، ديگرانی هم بودند که (پيش و بعد از اين تاريخ)، دوستان زندانی‌شان را تنها گذاشتند و افسوس، چرا که برخی از آنان روزی که مبارزه را انتخاب کردند و به جنگ سياهی رفتند سرشار از انگيزه های پاک و شور انقلابی بودند.

۱۰- دلم می‌خواهد به قول کنفسيوس که گفت:
Don't curse the darkness - light a candle.
به جای لعنت به تاريکی، شمعی برافروزم.
صادقانه بگويم که حتی کوچاصفهانی بازجوی متخصص ساواک را نيز، که در اوين و کميته، آن همه آزارم داد، بخشيده و برايش طلب رحمت می‌کنم. از همين رو يادآوری می‌کنم که از نگارش اين مقاله و ذکر اسامی، قصد رنجاندن هيچکس را نداشته ام و هدفی جز افشای توطئه های ساواک و بی صفتی مرتجعين نداشته ام.
آدمی تغئير می‌کند و وقتی زمين می‌خورد، می‌تواند برخيزد. هيچکس ابر تا ابد نازای ناخن خشک بی باران، نيست. بخصوص که با بک يک برگ زرد، خزان اثبات نمی‌شود!

می پذيرم که نبايد در مورد هيچ شخصی، با يک کلمه به قضاوت نشست و حکم داد. اگر هر فردی را از مجرا و منظر تاريخی نگاه کنيم، با پيچيدگی های متعددی در شخصيت وی روبرو می‌شويم. بعضی ها که تمايل دارند جهان را ساده بکنند، به نام مرزبندی، آدم ها را با يک چوب می‌رانند. اما کار يک پژوهشگر، کسی که می‌خواهد حقيقت تاريخ را بشناسد، اين نيست. او بايد به قول دکارت، همه چيز را از همه چيز، جدا کند و نشان بدهد سايه روشن های هر قضيه کجاست؟
از ميان گروه سپاس برخی در قيد حيات نيستند. از ميان آنان کسانی را می‌شناسم که هيچوقت از مبارزه باز نايستادند و حتی پس از انقلاب زندانی شدند. برخی هم پی کار خود رفتند و چه بسا سخت پشيمانند که از افسون زندگی و حقه های ساواک، رودست خوردند.
اکنون هم در لاک خويشند و آزاری به کسی نمی‌رسانند. در عوض امثال عسگراولادی هستند که سوار بر اسب قدرت اند و به هرکس با آنان راه نيايد، لگد می‌زنند. من بيش از همه ساواک و اربابانش را محکوم می‌کنم و نيز مرتجعينی را که طبال يزيد بودند و حالا سقای امام حسين شده‌اند.

***
در اجتماع سپاسگويان يکی از کسانی که آزاد می‌شد، اشاره کرد که زندانيان نامه ای کتبی را مبنی بر تقاضای عفو از شاه امضاء کرده‌اند. 
آقای سليمی مقدم گفت: حّس ندامت از رفتار گذشته آن ها، منجر به تقديم عريضه ای به حضور شاهنشاه آريامهر شده‌است که هر ۶۶ نفر آن ها استدعا کرده بودند مورد مرحمت و بخشش ملوکانه قرار گيرند و همانطور که انتظار داشتند اين عريضه با بزرگواری شاهنشاه روبرو شد و به امر ملوکانه عفو شدند تا بار ديگر به زندگی اجتماعی برگردند و اين بار فرد مفيدی به حال جامعه و کشور خويش باشند. گزارش حسن رفتار اين گروه در زندان نيز ضميمه عريضه تقديمی به پيشگاه شاهنشاه آريامهر بوده‌است.

اسامی ۶۶ نفر اززندانيان سياسی (۵۹ مرد و ۷ زن)، که ۱۵ بهمن سال ۵۵ از زندان بيرون رفتند به قرار زير است:

محمد مهدی ابراهيم عراقی
حبيب الله عسگر اولادی
ابوالفضل حيدری
منوچهر مقدم سليمی
احمد اولاد اعظمی ناديکلائی
محمد باقر محی الدين انواری
ظفر قلی رضائی
هوشنگ جمشيد آبادی
سليمان دانشيان ابوذر
علی اصغر سروری
محمد بيگزادی
ايمان علی پاسدار
زهره رضائی
رحمت الله جمشيدی
محمد حسين والی زاده معجری
محمود شاهسوندی
کبری نيک بخت
محمود رضائی عباسی
محمود نجف زاده نامقی
سيد موسی کرم زاده
محمد الله وردی
علی اکبر واسفی
رحيم اخلاقی پور بهرام
ارسلان فلاح حجت انصاری
محمد جعفر طاهری
محمد رضا توکلی
شيدرخ صداقتيان
زهرا محمد نادرخانی
محمد هادی روح الامين
قدرت الله آقا علی خانی
قربانعلی احباء
علی دادگر
زهرا کريمی
زهرا زمان
يدالله اعتمادی
عباس شهاب الدينی
مهدی کروبی
محمد خليلی
طه يعقوبی
سيد غلامحسين رضوانی
محمد ربيع اسلاميه
علی احمد سيدی
بايرام چوپانی
مصيب حسام
محمد رضا رحيم زاده
غلامرضا مصدق رشتی
اسدالله اولاد اعظمی
حسين رضائی
حميد جعفری
مهدی ملک الکتاب
محمد رضا نوروزيان
داود بهامين
حسين رشت چيان
سيد علاالدين پير خضری
نورالسادات وحيد غروی
سيد مهدی حسينی
عيسی سر پل
سيروس رسا
غلامحسين عارف آخر
فريده گرجی
بهروز کفاش ژنده دل
محمد نوروزی
عليرضا حاجی بيگی
ناجی عنايت زمان صمغ آبادی
بهزاد ميثمی
ستوان دوم سابق وظيفه علی جعفر رشيدی

***
همنشين بهار
hamneshine_bahar@yahoo.com

Aucun commentaire:

Enregistrer un commentaire