نگاهی به روانشناسی انقلاب ایدئولوژیک در سازمان مجاهدین خلق
مازیار ایزدپناه
مازیار ایزدپناه
در نوشته پیش در تلاش برای یافتن پاسخی به پرسش
"چرا مجاهدین منتقدان خود را دشمن می شمارند؟ " به اختصار به بررسی
ساختار ایدئولوژیک و تشکیلاتی سازمان مجاهدین پر داختیم. اما پس از انتشار
آن چنین احساس شد که بررسی ساختار ها بدون یک نگاه هر چند مختصر به ابعاد
روانشناسانه انقلاب ایدئولوژیک تلاش برای یافتن پاسخ این پرسش را نا
تمام می گذارد. از اینرو در نوشته حاضر تلاش شده است تا نگاهی به
روانشناسی انقلاب ایدئولوژیک در تشکیلات مجاهدین داشته باشیم.
قطع ارتباطات
کنترل و قطع ارتباطات افراد با جهان خارج به وضوح یکی از
اولین پدیده هایی بود که از فردای انقلاب ایدئولوژیک به اجرا در آمد.
کنترلی که از نگاهداشتن افراد در محیط های بسته آغاز شد و بطور خاص بر روی
قطع ارتباطات تک تک عناصر تشکیلات نه تنها با جهان بیرون از تشکیلات (
دوستان نزدیکان خانواده و اخبارو اتفاقات ایران و جهان) بلکه همچنین بر
روی قطع ارتباط افراد با درون خود شان متمرکز شد.
به این ترتیب تلویزیون سازمان و اخبار و اطلاعاتی که
از طریق مسئولان منتقل می شد بعنوان ابزار کنترل روانی تنها کانال ارتباطی
و امکان خبر گیری و "ارتباطی" عناصر تشکیلات با جهان بیرون شد.
درفضایی که مسئولان سازمان پدید آورده اند ارتباطات شخصی افراد با جهان بیرون و با گذشته خودشان نقش پارازیت را بازی می کند.پارازیت از این نظر که قادر است عناصر تشکیلاتی را در روند انقلاب ایدئولوژیک دچار ابهام و "مسئله دار" نموده و یا حتی به "بریدگی" بکشاند.
برای عنصر تشکیلاتی اما نتیجه اصلی قطع ارتباطات با خارج از میان رفتن تعادل میان "من" و جهان" بیرون از من " است زیرا همه ما معمولا در یک رفت و آمد ثابت میان تجربه یعنی آنچه که از جهان بیرون و دیگران به ما می رسد و همچنین محصولات فکری خویش هستیم و بدین ترتیب است که واقعیات پیرامونمان را آزمایش کرده و هویت خاص خود را بدست آورده و نگاه می داریم.
درفضایی که مسئولان سازمان پدید آورده اند ارتباطات شخصی افراد با جهان بیرون و با گذشته خودشان نقش پارازیت را بازی می کند.پارازیت از این نظر که قادر است عناصر تشکیلاتی را در روند انقلاب ایدئولوژیک دچار ابهام و "مسئله دار" نموده و یا حتی به "بریدگی" بکشاند.
برای عنصر تشکیلاتی اما نتیجه اصلی قطع ارتباطات با خارج از میان رفتن تعادل میان "من" و جهان" بیرون از من " است زیرا همه ما معمولا در یک رفت و آمد ثابت میان تجربه یعنی آنچه که از جهان بیرون و دیگران به ما می رسد و همچنین محصولات فکری خویش هستیم و بدین ترتیب است که واقعیات پیرامونمان را آزمایش کرده و هویت خاص خود را بدست آورده و نگاه می داریم.
فشار وارده از سوی تشکیلات برای قطع ارتباطات افراد نیز
دقیقا در جهت از میان بر داشتن همین دو قطب است تا بتواند آنها را با
"حق" یعنی ایدئولوژی رهبر و رفتار تشکیلاتی ناشی از آن که هر کس می
بایست هویت خود را از آن بگیرد و "باطل" یعنی باقی جهان جایگزین نماید.
در فضای بسته و به دور از هر گونه ارتباط با جهان خارج آنهایی که
هویتشان در تشکیلات حل می شود به نوعی خلسهء رسیدن به "حقیقت" دست می
یابند ومی توانند جهان را با چشم رهبربنگرند و سپس به نوبه خود تلاش می
کنند تا آنچه را بدان دست یافته اند را با تشکیلات تقسیم کنند. برخی نیزکه
در این فضا حل نمی شوند و سرانجام از زندگی در این فضا احساس خفقان می
کنند همواره در پی فرصتی می گردند تا بتوانند خود را از سیستم کنترل
تشکیلات رها کنند که این کار معمولا بدون تحمل صدمات روحی امکانپذیر نیست.
بکار گرفتن شیوه های تحریک احساسات و تحت تاثیر قرار دادن
همزمان با کنترل ارتباطات افراد
وادار می شوند که در گروه هایی که از "بالا" هدایت می شوند مجموعه رفتار
ها و احساسات روحی از قبل تعیین شده ای را از خود بروز دهند اما به شکلی
که تصور کنند که این احساسات و رفتار ها بشکل ناگهانی و خودجوش از خود
آنها بروز داده شده است. برای فرد تشکیلاتی این حرکت فی البداهه تحت
هدایت گروه در واقع یک پوشش است برای دستیابی به "کیفیتی" که در
اصطلاح آنرا "انقلاب کردن" و عبور از بند می نامند. کسانی که نشست های
انقلاب ایدئولوژک و مراحل مختلف آنرا را هدایت کرده اند و می کنند دست
چین شده رهبر عقیدتی هستند که خود نیز از همه آن مراحل گذشته اند.گذر از
این مراحل بر همه چیز ارجحیت دارد حتی بر تندرستی روانی فرد تا آنجا که
فشارها و ضربات روحی و روانی که در نشستهای "انقلاب" و مراحل آن از جانب
گروه بر فرد وارد می آید نا دیده و نا چیز شمرده می شوند. در مراحل
"انقلاب" هر عمل یا فکری که در جهت خلاف اهداف رهبر عقیدتی و مسئولان
بالا عمل کند ارتجاعی حقیر و ناشی از فردیت و جنسیت است . الزامات انقلاب
و عبور از بندهای آن دو وجه آیده آلیسم مفرط و تخریب را در افراد
تولید می کند و به این ترتیب است که گاه تخریبی ترین بر خوردهای
روانی بنام و در خدمت انقلاب در باره افراد می توانند انجام شوند.
در سطح افراد اما پاسخ حول محور اعتماد و یا عدم اعتماد
می گردد و از افراد خواسته می شود که بر مبنای اعتماد عمل کنند. معمولا
کسانی که به این مرتبه از اعتماد برسند رنجهایی که توسط گروه و مسئولان آن
بر آنها وارد می آید را می پذیرند و از آن لذت می برند. از آنجا که
نگاه داشتن این اعتماد بطور دائم بسیار مشکل است و "عشق به رهبری" هم
اتکای عاطفی کافی را فراهم نمی کند از اینرو کسی که اعتمادش خدشه بر می
دارد در تشکیلات بر مبنای "روانشناسی مهره" پاسخ می دهد یعنی اینکه نا
توان از گریز از کسانی قدرتمندتر از خود تلاش می کند تا خود را با آنها
تطبیق دهد. او یاد می گیرد که فشار محیط را از پیش احساس کند و خود را به
موج بسپارد تا به این ترتیب انرژی های روانی اش با جریان همراه شوند.
عکس العمل های فرد در جهت این تطابق هر چه که باشند در هر حال او را از هر نوع قابلیت بیان نظرات و رفتار مستقل تهی می نماید.
ضرورت خلوص و صداقت
در همه مراحل انقلاب ایدئولوژیک جهانِ تجربه همواره به
شکل دقیقی به دو بخش "پاک" و" نا پاک " تقسیم می شود. پاک همان عواطف و
اعمالی هستند که در توافق کامل با ایدئولوژی رهبر عقیدتی ست و باقی جهان
تماما متعلق به بخش آلوده و نا پاک است و در این میان هیچ بُعدی از
شرایط زندگی انسانی از قضاوت اخلاقی بر کنار نیست. بنا براین تمام
ناپاکی ها باید بدقت جستجو شده و از میان بر داشته شوند. در اینجا بطور
ضمنی به افراد چنین تلقین می شود که دستیابی به "پاکی مطلق" امکانپذیر
است و بنام این پاکی می توان هر کار کرد . حال آنکه دستیابی به پاکی
مطلق غیر ممکن است و از همین نقطه است که اتفاقا انقلاب ایدئولوژیک نتایج
غلط را خود ارائه می دهد. عنصر تشکیلاتی می بایستی که برای رسیدن به
"مطلق" یعنی چیزی که که نه تنها وجود ندارد بلکه با شرایط انسانی غریبه
است تلاش کند و چون به آن دست نمی یابد همواره در رابطه با رهبر عقیدتی و
سازمان احساس گناه و شرم می کند. احساس شرم و گناه اما از سویی دیگر به
معنی آمادگی برای پذیرش هر گونه توهین و تحقیر و کنار گذاشته شدن از جمع
نیز هست. هنگامی که رابطه با تشکیلات بر اساس احساس شرم و گناه کاربودن
است یعنی که شرم و احساس گناه بعنوان یک ارزش شکل رایج و پذیرفته شده در
ارتباطات فرد با مسئولان و رهبر عقیدتی می شود که در بکار گیری آن هر
کس تلاش می کند تا گوی سبقت را از دیگری برباید. کسانی هم که کاملا متقاعد
نشده اند تظاهر می کنند.
بی تردید در زندگی عادی معمولا همه انسانها متناسب با
شخصیت و تربیتشان کم و بیش در چهار چوب همین احساس گناه و شرم قرار دارند
که البته بعنوان جزیی از مجموعه تمایلات و خصلتهای انسانی پذیرفته شده
است . ویژگی احساس شرم و گناهکاری در رابطه تشکیلاتی مجاهدین دربالا بودن
غیر عادی حد ومیزان و قوی بودن دوزآن است. در فضای تشکیلاتی آکنده ازاحساس
شرم و گناهکاری رهبرعقیدتی بخود حق می دهد که بعنوان قاضی مطلق درمیان حق و
باطل این تمایلات انسانی را بعنوان اهرم عاطفی برای تحت تاثیر قرا دادن و
ابزاردست خود ساختن افراد بکار گیرد. افراد تشکیلات نیز وقتی که در
ضمیرشان این ویژگی مطلق را برای اومی پذیرند بنوبه خود بعنوان قاضی خود و
قاضی نفرات تحت مسئولیت خود عمل می کنند و همچنین قضاوت خود را به دنیای
بیرون از خود بسط می دهند و از آنجا که همه "آلودگی" ها ناشی ازتاثیرات
جهان خارج است بنابراین هر چه احساس گناه بیشتر باشد کینه به جهان خارج
نیز بیشتر است. به این ترتیب کینه توده های تشکیلاتی نسبت به "کفار" "
مشرکان" و ... خلاصه همه از دشمن اصلی گرفته تا منتقد مخالف و هر کسی
که به هر نحوی با آنها نیست صیقل داده می شود تا در جنگ مقدس مذهبی و
همچنین دررو دررویی سیاسی با مخالفان و منتقدان که همه متعلق به جهان
بیرون هستند بکار گرفته شود. برای بسیاری از جدا شدگان تشکیلاتی که این قطب
بندی "خوب" و "بد" را تجربه کرده اند در زندگی عادی و روز مره در جامعه
باز یافتن معنایی متعادلتر از پیچیدگی های اخلاق انسانی تا مدتها بسیار
دشوار است.
اعتراف
اعتراف در برابرجمع به گناهان با ضرورت پاکی مطلق
درارتباط تنگا تنگ است تا آنجا که در مواردی افراد حتی خود را مجبور به
اعتراف به گناهان خیالی و نا کرده می بینند به این امید که گناهانشان پاک
شود. هر چند که اعترافات هر فرد در دستان رهبر عقیدتی وسیله ای است برای
استفاده از ضعفهای او اما برای فرد تشکیلاتی اعتراف وسیله پاک سازی شخصی و
همچنین به معنای نوعی "تسلیم " سمبلیک و نگاه داشتن شفافیت کامل
دررابطه با دیگراعتراف کنندگان و با سازمان است زیرا سازمان بایستی همه
اعمال گذشته افکارعواطف وعلایق هرفرد را بداند بخصوص همه آنچه که "منفی" و
"بد" تلقی می شود. در همه نشستهای انقلاب ایدئولوژیک و مراحل آن
اعتراف نوعی آرامش و همبستگی را در میان معترفین هنگامی که در آن حل می
شوند را پدید می آورد.با رها شدن از بند احساس گناهان فرو خورده در انتها
هر فرد خود" قاضی" اعتراف و توبه دیگران می گردد یعنی همان که یکی از
شخصیتهای کامو در کتاب سقوط بیان می کند:"هر چه بیشتر خود را متهم کنم
بیشتر حق قضاوت کردن درباره دیگران را بخود می دهم".
جایگاه رهبر عقیدتی و "رهبرمقاومت"
فضای تشکیلات پر است از تقدس پیرامون رهبر عقیدتی که
بعنوان " بهترین بندگان خدا بر روی زمین" سمبل مطلق اخلاق و انسانیت است
و حقیقت مطلق را با خود بهمراه دارد. او تجات دهنده انسان است و هر
گونه پرسش نقد و زیر سوال بردنش ممنوع است و همه می بایست به او احترامی
را بگذارند که در خور اوست.
تشکیلات سازمان هر چند که اعتقاد و ایمان دارد که
رهبرعقیدتی با جهان ماورا در ارتباط است و در این زمینه وارد مقولاتی می
شود که از حیطه منطق بشر عادی فراتر است اما با اینحال تلاش نیز می کند که
با منطق و استدلال بر صلاحیت و دانش مبارزاتی بی مانند او تاکید کند.
هرگونه جرات انتقاد کردن از او و یا بدتراز آن داشتن نظری متفاوت ازاو حتی
بصورت نا گفته نیزغیر اخلاقی و بی احترامی به او تلقی می شود که خود بخود
غیر منطقی نیز هست. در این اینجا همانطور که می بینیم احترام و هاله
مقدسی که پیرامون رهبر عقیدتی که همزمان "رهبر مقاومت" نیز هست مورد بهر
برداری قرار می گیرد. نه تنها از نظر اعتقادی " کلام رهبر" دقیقا همان
ارزش و مقام "کلام خدا" را دارد بلکه علاوه بر آن تا آنجا که به
مبارزات مردم ایران برای آزادی و دمکراسی مر بوط می شود عالی ترین دانش
مبارزاتی نیز در همین رهبر که مطلق پرنسیپ های اخلاقی هم هست جمع شود.
رهبری که برای همه انسان ها (و احتمالا برای همه زمانهاست). یرای توده
تشکیلاتی وجود چنین رهبری امنیت و آرامش را به لطف اتحاد ظاهری میان
دانش و تجربه مبارزاتی و سیاسی همزمان با رهبری ایدئولوژیک ایجاد می
کند .تاثیر نقش رهبر عقیدتی و " رهبر مقاومت" آنچنان قوی است که حتی
هواداران در مواجهه با ایده ها و نظرات کسانی که اهمیت او را نادیده می
گیرند و یا او را نقد یا نفی می کنند خود را گمراه و خطاکار احساس می
کنند و دچار ترس می گردند.
در فضای تشکیلات با وجود رهبر عقیدتی دیگر هیچ مرزی میان مذهب و غیر مذهب نیست. هرچند که در او کپی تقلبی مارکس و کپی های مائو و استالین و ... در کناربی پایه ترین و بی ارزش ترین اعتقادات فرمالیستی مذهبی با هم ترکیب شده اند اما فشار برای بستن زبان و اندیشه آنچنان است که افراد تشکیلاتی و هواداران دور و نزدیک ترجیح می دهند حول دانستن و هر گونه تجربه ای که پیرامون بیان و توضیح نظرات شخصی و تکامل خلاقانه شان باشد نگردند.
در فضای تشکیلات با وجود رهبر عقیدتی دیگر هیچ مرزی میان مذهب و غیر مذهب نیست. هرچند که در او کپی تقلبی مارکس و کپی های مائو و استالین و ... در کناربی پایه ترین و بی ارزش ترین اعتقادات فرمالیستی مذهبی با هم ترکیب شده اند اما فشار برای بستن زبان و اندیشه آنچنان است که افراد تشکیلاتی و هواداران دور و نزدیک ترجیح می دهند حول دانستن و هر گونه تجربه ای که پیرامون بیان و توضیح نظرات شخصی و تکامل خلاقانه شان باشد نگردند.
زبان تشکیلات
در زبان توده تشکیلاتی جملات کلیشه نقش اول را بازی می
کنند. پیچیده ترین مسائل انسان به چند جمله ساده و مختصر محدود گشته اند
تا بخاطر سپردن و تکرارشان آسان باشد. درست مانند جملات کلیشه ای که در
ابتدا و انتهای هر پبام رهبر عقیدتی می آید. کلیشه این نفع را دارد که از
هر گونه بحث یا تجزیه و تحلیل و برداشت متفاوت و عکس العمل و توضیح شخصی
بی نیاز است. جملات کلیشه ای علاوه بر کوتاه بودن قطبی نیز هستند و بار
احساسی مثبت یا منفی بسیاری را با خود حمل می کنند. واژه هایی هستند که
"حقیقت" را معرفی می کنند و آنهایی که "باطل" را نمایندگی می کنند.
زبان و فرهنگ واژه ها ی خاص مجاهدین که افراد تشکیلاتی
نیز با آن مشخص می شوند پر است از شعارها وعبارات و واژه های تکراری
مانند " رود خروشان خون شهیدان" "دمکراسی" " آزادی" "هیهات من الذله"
"مهر تابان" "پرداخت" " پاکباز" و... واژه های منفی مانند "نرینگی" "
فامیل الدنگ" "اطلاعاتی" "مزدور" روسپی" "خود فروش" "بریده" "معلوم
الحال" ... که البته این زبان "بدون تفکر" برای همه کسانی که در آن
مشترک نیستند بی نهایت خسته کننده است.
البته در زندگی روزمره هر گروه و جمعیتی تا حدی اصطلاحات
خاص خود را دارد مانند خانواده مدرسه یا کار و ... که در هر گروه برخی
اصطلاحات علائم شناسایی هستند اما مانع از آن نمی شوند که اعضای گروه (
ممکن است فردی متعلق به چند گروه باشد) در بکار بردن زبان مشترک عام نیز
احساس راحتی کنند. در تشکیلات مجاهدین اما اصطلاحات تنها مختص خود آنهاست
برای توضیح حتمیت و و حقانیت و تحکیم ایدئولوژی رهبر عقیدتی. البته
واژه های کلیدی چه با بار مثبت چه منفی موج عواطف و احساساتی را که رهبر
عقیدتی بدنبال آن است را در تشکیلات براه می اندازد اما تا آنجا که به توده
های تشکیلاتی بر می گردد بکار بردن چنین زبانی حاصلش انقباض فقر و
مُثله شدن زبان است. حال آنکه زبان و گستردگی آن خود مبنای شرح و بیان
انسانی است و مُثله نمودن آن به معنی حذف بخشهایی کامل از توانایی تفکر و
احساس است حتی اگر توده تشکیلاتی متوجه آن نشود یا حتی اگر از آن لذت هم
ببرد و یا احساس وابستگی قویتری به تشکیلات به او دست دهد . فردی که
در تشکیلات سالها تنها تعداد محدودی واژه را بکار برده است خود را
زنجیر شده و وابسته به تشکیلات احساس می کند و هر چه این احساس
وابستگی با جمع بیشتر شود او با جهان بیرون از تشکیلات و همچنین با خود
و با تفکر خود بیگانه می شود. آلت دست قرار دادن اصطلاحات و واژه ها و
مُثله کردن زبان می تواند موضوع یک کار تحقیقی جداگانه باشد زیرا بحثی
اساسی و بنیادی است .
بهرحال برای کسانی که از بیرون با مجاهدین برخورد
دارند اولین چیزی که توجه شان را جلب می کند همین زبان خاص دست و پا
بریده بعنوان بارزترین دیوار میان مریدان رهبر عقیدتی و باقی جهان است.
هدف ورای همه چیز
زبان مثله و خنثی شده تشکیلات باز گو کننده این است
که تجربیات انسانی از انتظارات و خواسته های رهبر تبعیت می کنند. در
سازمان تجربیات جمعی یا شخصی و همچنین عواطف و احساسات بطور دائم
کانالیزه شده و در قالبهای انتزاعی ترجمه می گردند تا با ظرفهای رسمی و
از پیش در نظر گرفته شده منطبق شوند. این موضوع در بازسازی و ترجمه همراه
با تغییرات در روایت تاریخ و گذشته دور و نزدیک کاملا مشهود است. تاریخ
گذشته و اتفاقات در سازمان مانند یک نمایش تعزیه بصورت سیاه و سفید شرح
داده می شود و پراست از"بد" ها " مرتجعین " " خائنین".... و "خو ب "ها
یعنی "رهبر پاکباز" و "مهر تابان" خانواده و نزدیکانشان.
البته این باز سازی توام با تغییرتاریخ بخشهایی از واقعیت
را نیز با خود بهمراه دارد و گرنه نمی تواند مقبول همگان باشد و درحد
افسانه سازی باقی خواهد ماند. هر چند که افسانه ها نیز تا آنجا که
احساس "بودن" در انطباق با رهبر عقیدتی را تقویت و تحکیم می کنند بکار
گرفتنشان میتوانند موجه باشد. همچنانکه می دانیم دستکاری و تغییر تاریخ و
وقایع تنها مختص به رهبر عقیدتی نیست و بسیاری دیگر نیز چون او و پیش از
او تلاش کرده و می کنند تا تاریخ را بنا بر سلیقه خود بنویسند.
تاریخ بی تردید آنچنان که یک محقق تاریخ آنرا می
نویسد نیز خالی از خطا و به دور از قضاوتهای شخصی نیست اما یک محقق تاریخ
خود را موظف می سازد که تمامی علایق و قضاوتهای شخصی را به کناری بنهد و یا
هر جا که آنها را بیان می کند تاکید داشته باشد که نظر شخصی اوست اما وقتی
در سازمان مجاهدین افسانه سازی با ایدئولوژی مخلوط می شود منطقی که از آن
بیرون می آید صاف و ساده می تواند همه جا واقعیات را حذف جعل و جایگزاری
کند. نه تنها واقعیات و اتفاقات تاریخی و گذشته بلکه اتفاقات جدید . کامو
می گوید : " جلادان فیلسوف و تروریزم دولتی ..ایده ای انتزاعی را فراتر
از زندگی انسانها قرار می دهند . ..تا دیکران را نیز مطیع آن نمایند".
از منظر نگاه رهبر عقیدتی حکم این است که اهداف سیاسی و
ایدئولوژی با همه اجزای افسانه ای اش مطمئنتر و حقیقی تر و واقعی تر از هر
تجربه انسانی و هر بعد واقعی شخصیت انسان اند و اگر ایدئولوژی یا اهداف
سیاسی در تناقض با وقایع قرار گرفت وقایع را باید تغییر داد. در نتیجه
اتفاقات و رویدادها بنا بر نیازبزرگ یا کوچک جلوه داده شده یا نفی گشته و
نادیده گرفته می شوند.
این حکم در باره همه افرادی هم که مورد غضب واقع می
شوند نیز صدق می کند و رفتار و اعمال گذشته آنها ( گاه حتی با دست خط
خود شان) با تغییر و تعبیری نوین و در مطابقت با شخصیت منفی و مورد غضب
قرار گرفته شان تغییر داده می شود .
تسلط مطلق بر"حقیقت" هستی
فضای ایدئولوژیکی رهبر عقیدتی جدایی مطلقی میان آنها که
"حق حیات" دارند و آنها که این حق را ندارند و یا بهتر است بگوییم "هیچ"
اند ایجاد کرده است. انقلاب ایدئولوژیک راه ورد به "وجود " را برای "هیچ"
ها فراهم کرده است. "حق رهبری" در پذیرفتن و یا رد "حق وجود" برای همه
به این معنی است که او خود را تا حد خدا بالا برده است. تنها یک راه بسوی
"حقیقت" وجود دارد و یک شیوه برای "وجود" داشتن و آن هم نیز همین راهی
است که توده تشکیلاتی وجود خود را وقف آن کرده است. هر شیوه و امکان وجود
داشتن دیگر جز این "ضلالت" است و گمراهی و می بایستی بدور افکنده شود. با
همین منطق بود که در جریان "طلاق" ها انقلاب ایدئولوژیک به ابزاری برای
ویران کردن زندگی مشترک و عواطف زوج های تشکیلاتی و حتی بسیاری زوج های
هوادار مبدل شد و این زوج ها همگی در تضاد "بودن یا نبودن" "بودن یا
نابودی" قرار گرفته بودند و "طلاق" برای آنها تنها راه رسیدن به "حیات"
را پیش رو می نهاد. فضای انقلاب ایدئولوژیک و مراحل آن به شکلی ست که
حتی بدون هیچگونه خشونت نیز در هر فرد ترس از "ویران شدن" و "نابودی" را
ایجاد می کند. فرد می تواند بر این ترس فایق آید و ازسر چشمه هر وجود
یعنی "سازمان" و رهبر عقیدتی تاییده وجود بگیرد
"وجود " داشتن یعنی " ایمان به رهبری و اطاعت از او
""ایمان دارم پس هستم" "اطاعت می کنم پس هستم" و سرانجام احساس خوب
"بودن" با رهبر در هر مرحله از انقلاب ایدئولوژیک.
آنچه که آورده شد خلاصه ای از ابعاد روانشناسانه انقلاب
ایدئولوژیک در سازمان مجاهدین از نظر نگارنده است که حاصل گفتگو ویا
شنیدن و خواندن نوشته های اعضای متقاعد و جدا شده سازمان در طول سالها
ست. در این نوشته برخی ابعاد مورد بررسی کم و بیش با هم در ارتباط هستند
مانند کنترل ارتباطات در تشکیلات با زبان خاص و مُثله و حنثی شده آن بشکل
پیچیده ای بهم مر بوط هستند. تردیدی نیست که این متن مختصر بسیار ناقص
است و مطمئنا بسیاری نکته ها و مطالب مهم در آن از نظر به دور مانده است.
انقلاب ایدئولوژیک در ابتدا برای بسیاری از مجاهدین
جاذبه تجربه ای بی نظیر را داشت که از نظر آنها می توانست اجازه
دستیابی به اعتلایی انسانی در مسیر مبارزه برای آزادی را فراهم کند و
این امکان را به هر کسی که به آزادی و رهایی مردمش از قید ستم و استبداد
مذهبی می اندیشد بدهد تا به دایره حقیقت و واقعیت اعتماد و یکدلی و
صداقت بسیار فراتر از آنچه که دیده و یا تصور کرده است پا نهند اما از
آنجا که تجربه ای کاملا هدایت شده و چون ابزاری برای تسلط در دست رهبر
بود حاصلش تنها بسته شدن روح کوته فکری و تنگ نظری توده تشکیلاتی در
برخورد با جهان بیرون بوده است و نه آنچنان که می توانست انتظار برود باز
شدن فکر و نگاه وگستردگی حوزه اندیشه انسانی در پذیرش و تامل بیشتر
دیگران. سالها پیش رهبر سازمان انقلاب ایدئولوژیک مجاهدین را در حیطه
تکامل انسانی با شکافتن اتم و آزاد سازی انرژی آن مقایسه کرده بود اما
امروز نزدیک به بیست و هشت سال پس از انقلاب ایدئولوژیک می توان گفت که
نتایج آن از نقطه نظر قابلیت های انسانی بسیار منفی بوده است که از
جمله آنها می توان به حقارت و فضا ی تنگ اندیشه توام با برانگیختگی های
عاطفی و احساسی ویرانگر در سازمان مجاهدین اشاره کرد. قول و تعهد نا بر
آورده شده رهبر عقیدتی برای برداشتن ناخالصی ها نقص ها تردید ها و
وابستگی ها و نا امیدی های گذرای زندگی که همه و همه متعلق یه شرایط انسانی
هستند در روند خود اما توده های تشکیلاتی را از ظریفترین و خیال انگیز ی
ترین ابعاد روح و اندیشه انسانی خالی نمود و این همان چیزی است که
امروز اغراق و زیاده روی های نا متعادل و غیر عادی توده های تشکیلاتی را
در برخورد با جهان خارج و بخصوص در رابطه با منتقدان مخالفان و مستقلان
خارج از تشکیلات پدید آورده است. زیاده روی هایی که خود بخود تمایلات
افراطی را نیز از جانب همه آنها که مورد حملات سازمان و مسئولانش
قرار می گیرند را بر می انگیزد و بدیت ترتیب هر بار همه را وارد دوری از
خشونت می کند.
سرچشمه انقلاب ایدئولوزیک که امروز ریشه همه
برخوردهای احساسی و افراطی مجاهدین است را اما نباید در قدرتی شیطانی از
بیرون جست بلکه می بایست آنرا درعمق تک تک مجاهدین جستجو نمود. جستجوی
انسان برای یافتن مرادی توانا نیرویی فوق طبیعی که بتواند وحدت کامل را
برای انسانها پدید آورد و به نگرانی هایش در باره مرگ و وحشت از نیستی
پاسخ دهد جستجویی است که همواره در قلب همه جریانات مذهبی در همه جا و
از جمله در سرزمین ما و در وجود همه افرادی که در آن زندگی می کنند
وجود داشته است . همین جستجوی "حقیقت مطلق" و "ایمان مطلق" برای "نجات
انسان " بود که هنگامی که با سیاست آمیخته شد در ده های اخیر از یکسو بخشی
ازمسلمانان ایرانی را بسوی بنیاد گرایی سوق داد و از سویی دیگر با ترکیب
وسیعی از اجزای ایدئولوژی ها و اندیشه های گوناگون در قالبی "نوین" به
انقلاب ایدئولوژیک سازمان مجاهدین راه برد. دو اندیشه ویرانگر در دو
اکسترم که یکی در حکومت قرار گرفت و دیگری در اپوزیسیون !
مازیار ایزدپناه
منبع:پژواک ایران