jeudi 21 mars 2013


دموکراسی و انقلاب هدیه رهبران نیست بلکه نتیجه مبارزه برخی اقشار و کارگران است 
محمد ایرانی
 
موضوع رهبر و رهبری چنان افکار اپوزیسیون ایرانی را فراگرفته که تصورغالب را چنین نمایش میدهد که جنبش یا انقلاب بدون داشتن رهبر امکان پذیر نیست . متاسفانه افکار و فرهنگ غالب در غرب نیز که با تبلیغات فراوان یک رهبر را در نقش فرماندهی بسیار متمایز از دیگران نمایش میدهد که یکتنه بر دشمن غلبه میکند ، توانسته است برافکار نیروهای دموکرات ، سکولار و حتی چپ نیز تاثیر مخرب بگذارد . این چنین است که گروههای سیاسی تلاش دارند تا از درون خود فردی را حتی سراب گونه از میان خود ارزش گزاری کرده و وی را نماینده تفکر خود نمایش دهند و گروهی که نتوانسته به چنین مانوری دست یابد ، بنظر ناچار است که تابعیت گروه دارای رهبر را بپذیرد . این موضوع چنان در افکار تبلیغاتی اثر میگذارد که فراموش میگردد که رهبر خود نتیجه پروسه مبارزاتی اقشاری است که وی را پرورده و باید تابع آنها باشد .
متمایز کردن رهبر از دیگران در جوامع طبقاتی ، موجب میگردد که بتدریج وی خودرا تافته جدا بافته دانسته و بدنبال امتیازات فراوانی باشد که خود نقض برابری و دموکراسی است . همچنانکه سایرین برنقش رهبر میافزایند ، خود رهبر نیز بتدریج غرور کاذبی را جایگزین آرمانی میکند که بهمان دلیل پرورش یافته بود . نقش مثبت وجود رهبری در راستای آرمان یک جامعه ، اگر با فاصله گرفتن از گروهی که موجب پیدایشش بوده اند ، همراه باشد به نقشمنفی و مخرب تبدیل خواهد شد . از این پس شکست یا پیروزی جنبش و یا انقلاب نه به جمع بلکه به واکنش و عملکردهای رهبر بستگی پیدا میکند . امروزه که نقش رسانه ها ، اینترنت و دانش مبارزاتی قابل دسترسی بیشتری برای عموم است ، باید که فاصله افراد یک گروه بدلیل تئوری صرف نسبت بهمدیگر کاهش یافته و رهبر و یا کادر رهبری که در قرن مبارزاتی رشد میکند ، مدام در حال تغییر باشد تا مقدمه برابری و دموکراسی در پروسه پیش از پیروزی فراهم گردد .
انسان زمانیکه از پس تنازع بقای حیوانات زاده شد و با رشد مغزی خود نسبت به سایر جانداران سیر تکاملی را در پیش گرفت ، درک کرد که برای زیستن در جهانی که در کنترلش نیست باید اجتماعی و برابر باهم زندگی کند . گرچه در مبارزه با طبیعت برای بقا گروههای مختلف انسانها ناچار شدند تا با یکدیگر نیز بجنگند ، اما برابری و مساوات انسانها در هر گروه اجتماعی خودی برقرار بود . هر چند گاهی نیز بدلیل طبیعت غیرقابل مهار و یا کمبود مواد غذایی و همچنین برتری قدرتی گروه انسانی ، گروه دیگر انسانی مجبور به مهاجرت میشد که در نتیجه گروههای اجتماعی در نقاط مختلف جهان و البته بیشتر در نقاط خوب طبیعت و یا مناطق همجوار با آب گرد آمدند . هر گروه انسانی با سیر تکامل ابزار کار و سلاح توانست بتدریج بر طبیعت مجاور خود بیشتر غلبه کرده و مواد غذایی بیشتری را برای آینده گروه انبار نماید و در نتیجه تقسیم کار ایجاد گردید .
تربیت و نگهداری حیوانات مازاد و همچنین یادگیری امر کشاورزی موجب شد تا مهاجرتهای مرتب به اقامت در یکجا منجر گردد ، گرچه اقامت در یکجا برای گروه اجتماعی که تامین زندگی آنها بیشتر از کشاورزی تامین میگردید بیشتر و گروهی که از طریق نگهداری دام ارتزاق میکردند ، کمتر بوده و میبایست به  مراتع بهتر کوچ کنند . با تقسیم کار تعدادی باید در محل اقامت به نگهداری از مواد غذایی و تجهیزات ، ساخت ابزار و سلاح و دیگر کارهای جاری گروه باقی مانده و دیگران که از نظر قوای جسمانی قویتر بودند برای نیازهای گروه چه در غلبه بر جانوران و یا گروههای انسانی دیگر مدام در حرکت باشند . تقسیم کار گرچه در سیر تحول انسانها نقش بارزی را ایفا نمود ، اما خود دلیلی گردید تا بتدریج قدرتمندان هرگروه ، نقش رهبری گروه را برعهده داشته و برای خود امتیازات بیشتری از ثمره مبارزه گروهی طلب نمایند . این موضوع و همچنین اسیر کردن انسانهای شکست خورده که در ابتدا کشته میشدند و سپس در گروه برابر با دیگر اعضا پذیرفته میشدند ، بتدریج بعنوان مزدور بکار گرفته شوند که خود مقدمه ایجاد طبقات و برده داری را فراهم نمود .
برخلاف گروههای کشاورز که بزمین وابسته بوده و زمین ازبین رفتنی نبود و لذا برده ارزش اجتماعی پیدا نمیکرد ، برای گروههای دامدار که زندگی آنها به دامشان بستگی داشت ، انسان شکست خورده گروه دیگر نیز دارای ارزش بوده و بهمین دلیل برده داری تا سالهای بسیار امکان ظهور در چنین گروههایی را نیافت . بارداری و زایمان زنان خود موجب تقسیم کار دیگری گردید که بتدریج آنها را خانه نشین کرده و اگرچه ابتدا بدلیل تولید مثل دارای احترام بیشتری بودند ، اما بتدریج و بدلیل خارج شدن از گردونه رقابت با مردان ، مقام خود را در جامعه از دست دادند . همچنانکه فاصله طبقاتی موجب به قدرت رسیدن یک طبقه بر طبقه دیگر گردیده و امتیازات بیشتری را برای طبقه حاکم و بویژه سران سیاسی و مذهبی ببار میآورد ، مبارزه برای کسب برابری طبقاتی نیز افزایش مییافت و این موضوع اصلی امروز جوامع جهان نیز میباشد .
شرح ساده و مختصرفوق تبدیل گروههای کمونی که انسانها در آن برابر بودند و در سیر تحول به جوامع طبقاتی ای تبدیل گردیدند تا برابری انسانها به تاریخ پیوسته باشد ، تنها برای نشان دادن ریشه ایجاد طبقات و حذف دموکراسی و برابری است . بی جهت نبود که با وجود رشد جوامع و پیدایی سرزمینهای بزرگ مبتنی بر طبقات ، اندیشمندان آنزمان مفهوم دموکراسی باقیمانده از جوامع کمون اولیه را بفراموشی نسپردند . فیلسوفان و اندیشمندان جوامع قدیم که از نابرابریها رنج میبردند همچون ارسطو و افلاطون ، زردشت و مانی ، بودا و دیگران تلاش کردند تا جامعه ذهنی مبتنی بر درک دموکراسی خود را بعنوان مدینه فاضله پیشنهاد کنند . آنها که فاصله طبقاتی روزافزون را مشاهده کرده و از پاشیده شدن جوامع نگران بودند ، از سزارها ، پادشاهان و سلاطین که رهبران طبقات حاکم کشورها بودند ، درخواست تعدیل اجتماعی را داشتند .
مذاهب نیز که با سیر تحول انسان بموازات رشد تفکر و ابزار به اشکال گوناگون تظاهر مییافت ، در قالب دنیای دیگر که به بهشت موسوم گردیده بود ، تحمل طبقات فرودست را طلب کرده و بتدریج ابزار غالب طبقات حاکمه برعلیه طبقات محکوم گردیدند . هرچه بخشی از انسانها که دیگر انسان نبودند از تولید بیگانه تر شده ، مذهب بیشتر رشد کرده و بهشت وعده محتملتری میگرفت . بطوری که برای جنگهای طبقاتی که تنها برای گسترش زمینها و برده های بیشتر طبقات حاکم صورت میگرفت نیز ترویج شهیدی که یکراست پس از کشته شدن به بهشت میرود ، دیگر شعار محوری رهبران سیاسی و مذهبی آن کشورها گردید . مذهب که برپایه نادانی های بشر از شناخت طبیعت شکل گرفته و براساس جوامع طبقاتی تحکیم گردید ، برای همزمان شدن با روزگار و فرهنگ هردوره باید تغییر شکل میداد که همواره چنین کرده است .
مذهب ابتدایی قبائل که برپایه تصورات اولیه از خشم طبیعت برای آمدن باران و یا کنترل آتش شکل گرفته و بتدریج جادوگران نقش مهمتری را در جوامع بعهده گرفته ، حتی سالها پیش در برخی کشورها ازجمله پرو قابل دیدن بود . اما با گسترش زمینها و افزایش قدرت سران کشورها نیاز به ساختن معابد و نشان دادن قدرت خدا که تبلورش تنها در نمایندگانش که همان سران مذهبی و سیاسی بود ، لازم گردید . باین ترتیب بجای مردمی که از طبقات محکوم بوده و برای امرار معاش مجبور به ساخت بناها و معابد پادشاهان و سران مذهبی بودند ، نه تنها سران سیاسی کشورها صاحب جاه و جلال شدند ، بلکه نمایندگان خدا در روی زمین یعنی خاخام ها ، مغها ، کشیشها ، مراجع و دیگران نیز جزو طبقات حاکم محسوب شده و از ثروت بیحساب بهره مند گردیدند . هرچه از زمان برده داری دورتر شده و فئودالیسم تثبیت تر میگردد ، مقام سیاسی و مذهبی ابهت بیشتری یافته و دسترسی عوام یعنی طبقات محکوم به حاکمان و مراجع مشکلتر و گاهی غیرممکن میگردد و بهمین ترتیب کلیساها و مساجد بزرگتر و عظیم تر میگردیدند . اما با رنسانس و انقلابات سرمایه داری و برچیده شدن بساط فئودالیسم که با افکار ترقی خواهانه و رشد و ترویج سروکار دارد ، مجددا پادشاهان و سران مذهبی قابل رویت تر و دسترسی تر میگردند و ساخت بناهای عظیم مذهبی متوقف میگردد . 
از فروپاشی جوامع کمون اولیه و پیدایش طبقات تا به امروز که دوران برده داری ، فئودالیسم و سرانجام سرمایه داری طی گردید و حتی چند انقلاب سوسیالیستی در برخی از کشورها صورت گرفت که به تداوم سوسیالیسم نیانجامید ، سهم اجتماعی هرکسی بستگی به وابستگی طبقاتی آن متفاوت گردید . سهم طبقات برده دار ، فئودال ، سرمایه دار و طبقات حاکم کشورهایی که انقلاب سوسیالیستی کرده بودند ، براساس نقد همه تولید ، خدمات و مواهب طبیعی بوده و سهم طبقات برده ، رعیت و کارگران براساس نسیه و وعده بهشت تنها بخور و نمیر برای بازتولید بسود طبقات حاکم بوده و هست . در تمام جوامع طبقاتی دیگر برابری و دموکراسی مفهوم طبقاتی یافته و در جهت تحکیم قدرت طبقات حاکم قرار گرفتند و طبقات محکوم ناچار بودند برای تغییر زندگی خود به شورش دست بزنند .
همواره در جوامع طبقاتی اقشاری بینابین دو طبقه ایجاد میشوند که دارای نطفه های تحول خواهی هستند ، برخی از گروههای بالاتر آنها در خدمت طبقات حاکم قرار گرفته و برخی دیگر که بیشتر تعلق پایگاهی از لایه های پایینتری را دارند ، خواستار تغییرند و برای اینکار ضرورتا باید که همپیمانان خودرا در میان طبقات محکوم پیدا نمایند . تاریخ گویای چگونگی تحول جوامع از برده داری به فئودالی و سپس سرمایه داری است که از پس شورشهای فراوان نا موفق به انقلاب موفق ایجاد شدند . اسپارتاکوس نمونه تاریخی قیام بردگان برعلیه سزار روم است که شورش آنها نقطه آغاز فروپاشی برده داری در اروپای آنزمان گردید . نکته جالب در فیلم ساخته شده زمانی است که سردار رومی از بردگان شکست خورده سوال میکند که اسپارتاکوس کیست و بردگان یک بیک پاسخ میدهند که وی اسپارتاکوس است تا همگی برسر دار صلیب وار بروند . در حالیکه این تصور تلقین میشود که دیگران برای نجات رهبر ، خود را فدا میکنند ، اما نگاه دقیقتر بازگوی نقشی است که اسپارتاکوس بعنوان رهبر بخشی از دیگران بوده و بدون آنها مفهومی نداشته و تنها تبلوری از مبارزات طبقه محکوم است .
اگر دقیقتر به شورشها و انقلابات در تاریخ گذشته نگاه شود ، همواره آشکار است که رهبر همراه دیگر مبارزان و در صف جلو قرار دارد و کسی در فکر آن نیست که باید حفظ جان وی الویتی برحفظ جان دیگران داشته باشد . اما بتدریج و بویژه در میان طبقه حاکم ، سران سیاسی و مذهبی برای حفظ خود در پشت سر سپاهیان قرار گرفتند تا زنده مانده و حکومت کنند . در قرن بیستم موضوع حفظ جان رهبران در میان مبارزان نیز ارزش پیدا کرد تا به مبارزه مخفی ادامه دهند و کمتر دستگیر و یا کشته شوند ، اما از این موضوع چنان بهره برداری غلط صورت گرفته که برخی از سران گروههای چپ نیز خود را پشت سر اعضا و هواداران مخفی نموده و طوری رفتار میکنند که با حذف آنها ، مبارزه به ایست و خاموشی دچار میگردد ! با این ترتیب رهبری یک گروه دردست فرماندهانی میافتد که مدت ریاست آنها در گروه طولانی و گاهی ابدی میگردد .
مارکس وابسته به قشری بود که بدنبال ریشه نابرابریها گشت و سرانجام پس از تحقیق فراوان توانست تفسیر فیلسوفان پیش از خودرا ، با توضیح پیچیدگیهای جوامع سرمایه داری ، به چگونگی تغییر آنها به سوسیالیسم تحلیل نماید و باین ترتیب خودرا از فیلسوفان پیش از خود متمایز نماید . مارکس نحوه حذف جامعه طبقاتی را که پیش از وی دیگران تشریح کرده بودند ، با نقد عملی و پراتیک اجتماعی نشان داد که چرا و چگونه طبقه محکوم یعنی کارگران باید رهبری انقلاب را دردست گرفته و سوسیالیسم را تحقق بخشند . وی تحلیل نمود که  بازهم باید جامعه به کمون پیشرفته ای متحول گردد که در آن برابری انسانها تحقق یابد و بدین وسیله مجددا زندگی به شرایط پیشین ولی متکامل تر برگشت شود . امروزه بدلیل پیشرفت تکنولوژی در امر تولید ، امکان زندگی همگانی را در رفاه فراهم نموده ، منتهی بدلیل سود هرچه بیشتری که سرمایه نیوامپریالیستی طلب میکند ، منجر گردیده تا خود و طبقات حاکم در کشورها به استثمار بیشتر کارگران بپردازند .
بورژوازی با داشتن امکانات و همراهی نویسندگان ، کارگردانان و دیگرانی که در خدمت آنها هستند ، بسیار تلاش کرده و میکند تا نقش رهبر و فرمانده را پر تلالو نموده و وی را از دیگران متمایز نماید . فیلمهای اخیری که در هالیوود و دیگر استودیوهای کشورهای غربی ساخته میشود ، حتی در فیلمهای کارتونی اکثرا از یک سوژه فرمانده جسوری حکایت دارند که بتنهایی باوجود ارتش بزرگ و سازمانهای اطلاعاتی سیا و غیره که منفعلند ، قادر به شکست تروریستها و یا ارتش دشمن میگردد ! گروههای انسانی در حقیقت نقش تماشاگرانی را دارند که رهبر آزادی و برابری را به آنها هدیه کرده و سپس در دوران حکومت بعدی چه خود باشد و چه کسانی که از طرف آنها ماموریت داشته ، هدیه ارزانی شده را پس گرفته و در نتیجه دموکراسی باد آورده را باد میبرد . گروههای انسانی بشکل افراد منفردی هستند که آرزوهای خود را به حرکات نمایشی فرمانده محدود کرده و دیگر فراموش میگردد که آنها نقش طبقه و اقشاری را دارند که مورد ستم طبقاتی قرار دارند .
ادبیات چپ نیز که به آرمان سوسیالیسم باور دارد ، بدلیل شکستهای انقلابات سوسیالیستی بدنبال زاده شدن قهرمانهایی هستند که باید اپورتونیستها را افشا کرده و توده کارگران را نجات بخشند . متاسفانه ادبیات غنی شولوخف ، گورکی ، ماکارانکف و دیگر نامداران روسی ، پیش و پس از پیروزی حزب بلشویک و انقلاب سوسیالیستی که در رمانهایشان به نقش توده ها پرداخته بودند ، فراموش میگردد . انقلابات سوسیالیستی محصول رهبران گشته و نقش لنین ، استالین ، مائو ، کاسترو ، هوشی مین و اخیرا چاوز و دیگران بعنوان رهبران بارز میشود تا نقش مبارزان اصلی در سایه قرار گیرد . دیگر کسی یاد گفته لنین نیست که هر انقلابی باید کتاب نقش شخصیت در تاریخ پلخانف را بخواند و دیگر کسی بیاد نمیآورد که لنین تنها تبلور مبارزاتی اقشار سوسیال دموکرات و کارگران آنزمان روسیه است . بتدریج تاریخ شوروی و چین ساخته لنین ، استالین ، خروشف ، برژنف ، مائو ، تنگ شیائو پینگ و دیگران میگردد و کسی حتی عکسها و فیلمهای توده کارگران و دیگر اقشار را بیاد نمیآورد که چگونه با فدا کردن خود انقلاب را جاری و مسبب اصلی ساخت نیروگاهها ، خطهای سراسری آهن ، کارخانه ها و بطور کلی تحول کشور سوسیالیستی بودند که سپس توسط احزاب ساخته شده براهی دیگر رفتند .
پروسه مبارزاتی همواره حاکیست که برابری و دموکراسی در میان اعضا بمراتب بیشتر از زمانی است که در نهایت جنبش و یا انقلاب به شکست و یا پیروزی میرسد . حتی اگر جنبش سالهای ٥٦ تا ٥٧ و مورد ضعیفتر جنبش سالهای ٨٨ تا ٨٩ مورد بررسی قرار گیرند که زمان زیادی نسبت به تحولات تاریخ از آنها نگذشته ، مشاهده میگردد که در پس تمام شعارهای تحول خواه و یا مذهبی ، تفاوتی در نوع شغل ، جنسیت ، تفکر ، مذهب ، قومیت ، زبان بین گروههای مخالف وجود نداشت . اما با سقوط سلطنت و بقدرت رسیدن نظام جمهوری اسلامی بلافاصله تفاوتها بارز گردید ؛ کارگر باید کارکند تا سرمایه سرمایه دار افزون گردد ، مرد حداقل دوبرابر زن ارزش مییابد ، مذهب شیعه رسمی شده و دیگر مذاهب فرعی شدند ، قومیتها که بدنبال فرهنگ و زبان خود بودند به تجزیه طلبی محکوم شدند و با تثبیت نظام این مسائل حادتر و انحصاری تر بسود طبقه حاکم شکل گرفت .
لذا اهمیت هرجنبش و یا انقلابی دقیقا به ماهیت پروسه جنبش و انقلاب مربوط میگردد که چه گروههایی متشکل شده و رهبری بدست کدامیک از آنها است و این موضوعی است که در پس بهار عربی نیز آشکار گردید . اهمیت پروسه مبارزاتی یک جنبش و یا انقلاب و چگونگی رشد گروههای درون آن ، نقش تعیین کننده در نتیجه نهایی جنبش و یا انقلاب دارد . جنبشی که خواهان برقراری دموکراسی و برابری است ، نمیتواند بدون تشکل یابی نهادهای مدنی در درونش به چنین آرمانی تحقق بخشد . چگونه امکان دارد نیمی از افراد یک جامعه بنام زنان ، برابری خودرا با نیم دیگر جامعه بنام مردان بدست آورند ، اگر در پروسه مبارزاتی چنین تفکری به عمل در نیاید . اینروزها در اکثر کشورها روز ٨ مارس را روز زنان خوانده و آنرا گرامی میدارند که چنین نیز هست ، اما آیا این موضوع در خود گروههای سیاسی و اپوزیسیون تحقق یافته یا مردانی از میان آنها قول خواهند داد که پس از پیروزی برابری جنسیتی را عملی سازند ؟
مگر رضا شاه براثر تفکرگروهی که رهبری وی را پذیرفته بودند ، حتی به اکراه روسری را از روی سر همسرش کنار نزد و حذف حجاب را اجباری نکرد ، اما برابری جنسیتی تحقق نیافت تا اینکه اهداف دیکتاتوریش بر تحول خواهیش غلبه کرده و قدرت اقتصادی و سیاسی خانواده برایش اهمیت بیشتری یافتند ! مگر محمد رضا شاه دیکتاتور در اوج قدرت از مراجع کم قدرت تر نترسید تا همچنان قانون ارث و برخی دیگر از مسائل اسلامی اعتبار داشته باشند ! مگر خمینی در پای درخت سیب در فرانسه ، آزادی و برابری زنان ، قومیتها ، مذاهب و غیره را اعلام نکرد ، اما پس از مدت کوتاهی از پیروزی همه را خدعه پیش از گرفتن قدرت خود دانسته و بعنوان نماینده خدا در روی زمین همه الطاف قول داده شده را لغو کرد . چنانکه همقطاران سنی وی در کشورهای عربی پس از سقوط دیکتاتورها کردند و چنانچه رهبران خیالی اپوزیسیون خارج کشوری برخلاف وعده های امروز خود ، خواهند کرد . برابری جنسیتی هدیه پاشاهان و مراجع و یا دیگر رهبران نیست و زمانی تحقق مییابد که زنان با نهادهایی که در گروههای اجتماعی مختلف ایجاد میکنند ، برابری خود را در جامعه نهادینه کنند . 
همچنانکه زنان نیمی از افراد یک جامعه بوده و برابری با مردان در تمام زمینه ها حق زمینی آنها میباشد ، نباید طبقه کارگر که با خانواده های خود شامل مردان ، زنان ، کودکان که بیشتر از نیمی از افراد یک جامعه را تشکیل میدهند ، به برابری با دیگر اقشار برسند ؟ اگر چنین نشود ؛ چگونه امکان دارد زنان کارگر و همسران کارگران همچون دیگر زنان جامعه رنگ برابری را ببینند ، در حالیکه پس از دو قرن نظام سرمایه داری حتی در کشورهای دموکراتیک غربی نیز چنین برابری جنسیتی صورت نگرفته است ؟ با وجودی که در چنین کشورهایی آزادی قومیتها و مذاهب ، برابری زنان و دیگر تفاوتها بطور نسبی حل شده و مسائل آنها نسبت به جوامعی که به انقلاب سوسیالیستی تحقق بخشیده اند بمراتب کمتر است و با مسائل مربوط به کشورهای نیمه پیشرفته و جهان سومی نیز بسیار متفاوت است ، اما همچنان برابریها آماج حمله نژادپرستان و تفکرات مذهبی قرار دارند .
بنابراین ریشه نابرابریهای شغلی ، جنسیتی ، قومیتی و تفکری را باید در نظام طبقاتی دید که با شکلگیری خود ، این تفاوتها را هرچه بیشتر و آشکارتر نموده و باید برای ریشه کن کردن موضوع ، به مبارزات طبقاتی بها داد . برای نمونه حتی یک کشور را نمیتوان مثال زد که بدلیل کنترل شدن مملکتش توسط یک مذهب و یا یک نژاد بطور دموکراتیک اداره گردد ، بنابراین بها دادن بیش از حد بمسائلی همچون تجزیه بخاطر نژاد ، مذهب و ناسیونالیسم تنها توسط یک یا چند گروه سیاسی تندرو برای کنترل قدرت و کشور است . البته نباید گروههای سیاسی دیگری را نیز تایید کرد که بدلیل پشتیبانی گروههای سیاسی قومی و نژادی از آزادی فرهنگ خود دفاع میکنند را به تجزیه طلبی محکوم میکنند . گرچه نظام طبقاتی ریشه در تمام نابرابریها دارد ، اما همزمان با ایجاد تشکلات کارگری و دموکراتیک ، باید نهادهایی در درون آنها به دفاع از برابری جنسیتی ، تفکر ، فرهنگ قومی و غیره صورت گیرند تا برابری اجتماعی در پروسه مبارزاتی مادیت یابد .
جنبشهای کارگری و دموکراتیکی که اخیرا در کشورهای جهان روی میدهند ، به دلایلی همچون وجود رسانه ها ، اینترنت ، امکان فراگیری دانش مبارزاتی ، پراتیک اجتماعی ، دیکتاتوری دولتها در سرکوب جنبشها و سران آنها و سرانجام فرماندهی کردن و انحصار قدرت توسط رهبرانی که خود را به جنبش و انقلاب تحمیل کردند ، موجب گشته که رهبری کاریزماتیک کمتر از گذشته شکل گیرد . در شوروی قدرت کاریزماتیک لنین به استالین رسید که با جنایات خود موجب گردید بسیاری از سوسیالیستها نیز از تفکر سیال مارکس که به ایدئولوژی جامدی مبدل شده بود ، فاصله بگیرند . گرچه مائو با رهبری خود در چین تلاش کرد که از سیاستهای شوروی درس بگیرد ، اما بدلیل ماهیت حزب کمونیست چین ، حتی انقلابهای فرهنگی گروه ٤ نفره نیز نتوانست از روی کار آمدن تنگ شیائو پینگ رفورمیست جلوگیری کند . هوشی مین نیز نتوانست راهی غیر از چین برای ویتنام بیابد و لائوس نیز راهی جز چین نرفت . رهبران خمرهای سرخ که بطور مکانیکی سقوط انقلاب سوسیالیستی را در وجود بانکها و بوروکراسی شهری میدیدند ، با نابود کردن شهرها همه مردم را به اجبار به مزارع فرستادند و در اینراه بجای سوسیالیسم ننگ کشته شدن میلیونها انسان به یادگار ماند . فیدل کاسترو نمونه رهبری کاریزماتیک در کوبا بود که در کنار گوش آمریکا ، به استقلال رسید و تلاش کرد با کنترل دولت شیوه های سوسیالیستی را در کشور پیاده کند ، اما وی نیز اجبار و دیکتاتوری انحصاری و مادام عمر خودرا بعنوان محور برگزید تا سران حزبی از امکانات بیشتری بهره ببرند .
باین ترتیب روشن میشود که اگر برابری در تمام وجوه در کشورهای سرمایه داری ایجاد نمیگردد و رهبران کاریزماتیکی همچون ناپلئون ، دوگل ، رزولت و دیگران نیز راهی بجایی نبردند ، گرهی نیز در انقلابات سوسیالیستی وجود دارد که به نوع تشکلات حزبی و پروسه انقلاب مربوط میگردد . شاید بتوان گفت که گاندی ، مصدق و ماندلا نمونه هایی بودند که تلاش بیشتری کردند تا اهمیت توده ها را در تشکلاتشان ثابت کنند و گاندی در میان آنها متمایز بود ، اما متاسفانه آنها قرار نبود که تغییر کیفی در نظام طبقاتی را ایجاد کنند . این موضوع که رهبری کاریزماتیک حتی اگر نه فردی و به چند نفر محدود گردد ، اما در پروسه جنبش و انقلاب نهادهای مدنی و دموکراتیک و کارگری نتوانند خودرا ارتقا دهند ، پس از پیروزی جنبش و یا انقلاب نیز دیکتاتوری فردی و سلیقه ای جایگزین گشته و جنبش و انقلاب شکست خواهد خورد .
اخیرا نیز در کشورهای آمریکای مرکزی و جنوبی در پیروی از راه سیمون بولیوار ، رهبرانی کاریزماتیک همچون چاوز به میدان آمدند تا تبلیغات غربی و شرقی بازهم در بوق و کرنا کنند که تغییرات عمدتا توسط رهبرانی ایجاد میگردد . در زمانی که چاوز زنده بود تغییراتی که به بهبود زندگی کارگران و سایر اقشار کشور ونزوئلا مربوط میشد به ایشان منوط میگردید و همواره فراموش میشود که تحلیل نمایند چاوز محصول اقشاری بود که برای محبوب و کاریزماتیک شدن باید برای حفظ پشتیبانی آنها به خواسته های آنها توجه میکرد . آنچه چاوز را در انتخابات متعدد پیروز گردانید و نقش کودتای برضد وی را خنثی کرد ، انجام یکسری از تحولاتی بود که پشتیبانانش از وی میخواستند و در صورت تن ندادن سالها پیش مردود و منفور میگردید . اما چاوز نیز نشان داد که راه دیکتاتوری را از پس نقش رهبری کاریزماتیک وارد است و به زندگی شخصی بسیار بها داده و برای پیشبرد سیاست ضد آمریکایی اش حاضر است با رژیمهای ضد بشری جمهوری اسلامی و سوریه و غیره نزدیک گردد . بسیاری از نیروهای چپ ایرانی بدون دیدن دلیل حمایتهای عمومی چاوز که شامل بخشی از کارگران ونزوئلا نیز میگردد ، وی را محکوم میکنند و برخی از نیروهای چپ ایرانی نیز لب به تحسین چاوز باز میکنند که تنها به دلیل رفاه نسبی کارگران آنجا است . مرثیه خوانی با مرگ چاوز آغاز شده و تاثیر شخص وی بی تردید و منحصر بفرد شمرده میشود ، کسی منکر نقش وی نیست اما چرا نقش توده کارگران و اقشاری که وی را به رییس جمهور محبوب تبدیل کرده و از وی حمایت کردند فراموش میگردد . همچنین کارگران و دیگر اقشاری که با وجود اینهمه ثروت نفتی بازهم خودرا نسبت به آنچه باید میشد ، عقب مانده دانسته و بر چاوز فشار میآوردند ، نیز دیده نمیشود و اینکه رهبر بالاخره رهبر است و از توده ها فاصله دارد ، مگر آنکه این فاصله ها پایان پذیرد .    
تثبیت گروههای سیاسی که تلاش دارند نقش اپوزیسیون و گاها آلترناتیو را بازی کنند ، بدلیل کنترل آنها در زمان طولانی توسط یک یا چند نفر است که میخواهند خود را بعنوان نماینده و رهبر کاریزماتیک قالب کنند . کدامیک از سران گروههای سیاسی و اپوزیسیون ایرانی در کشور های غربی که سمبل دموکراسی نوع غربی هستند ، در این سالها تغییر کرده است ! چرا همه آنها ایرانیان را بصورت یک رای دیده و در بیانیه هایی خودشان سخن از همه نوع برابری میگویند ، درحالیکه برابری اهدایی نیست و باید در پروسه ایجاد تشکلات مستقل عملی گردد ، اما آنها تنها به دادن وعده بسنده میکنند ! شاید مجاهدین خلق از همه شفاف تر سخن میگویند که رهبر کاریزماتیک و رییس جمهور منتخب خودرا از همین حالا تعیین نموده و نوعی جمهوری شیعه را میخواهند دوباره قالب کنند و برای هواداران آنها مهم نیست که چه گذشته تلخ و دردناکی را همین رهبران بقول خودشان کاریزماتیک برای اعضایشان پیاده کرده اند و بدلیل جمود فکری برایشان مهم نیست که ٧٠ میلیون داخل نفر در کشور چه میخواهند . رهبری مجاهدین همانطوریکه پیشتر پشت صدام ایستاده بودند تا با شکست دادن رژیم ، قدرت را در دست گیرند ، اکنون نیز بدون ترس از شایعات همکاری با غرب ، از سران آمریکا و اروپا خواسته اند که نقش آلترناتیو و حتی بازوی مسلح را بازی کنند و با بی پروایی از پناهندگان بی پناه خود در عراق که با رنج فراوان روزگار میگذرانند ، در نقش شهید سوء استفاده میکنند .
دلیل عدم شفافیت بیشتر گروههای اپوزیسیون در خارج کشور ، چسبیدن آنها به شعار انتخابات آزادی است که اینروزها داد احمدینژاد روی کار آمده توسط رای خامنه ای و سپاه ، از تقلب انتخاباتی را نیز بصدا در آورده است . وی که انتخابات نظام پزشکی را با دخالت علنی سپاه باخته ، دانسته که روزگار سختی در پیشبرد کاندیدای خود در انتخابات رییس جمهوری دارد و بنظر میرسد که بگم بگم ها و اسناد فساد دیگر سران اصولگرایان و حتی خود خامنه ای و سپاه نمیتواند کاربرد بالایی داشته باشد ، کما اینکه فساد خود و یارانش نیز روزانه روی اخبار منتشر میگردند . دلیل عمده بیشتر گروههای اپوزیسون به شعار بی مسمای انتخابات آزاد در اینروزها ، دنباله روی از سیاست رفسنجانی و سران اصلاح طلب برای ایجاد حرکت در توده مردمی است که در بحران اقتصادی دست و پا زده و امکان دارد بازهم فریب تاثیر رای خود در انتخابات را بخورند . شاید دلیل دیگر برخی از آنها این باشد که سیاست مستقلی نداشته و میخواهند به قدرتهای غربی بفهمانند که همواره تابعیت از قانون و رای انتخاباتی کرده و درنتیجه بعنوان بخشی از آلترناتیو مورد تایید قرار گیرند .
همانطور که قدرت در داخل نظام انحصاری تر گشته و تعداد محدودتری از افراد وابسته به خامنه ای ، فرماندهان سپاه ، برخی از روحانیون و اصولگرایان حاکمیت را در اختیار میگیرند ، در بخشی از اپوزیسون خارج کشوری نیز تغییراتی در جهت هماهنگی بایکدیگر صورت میگیرد . اگر خامنه ای و دیگر سران رژیم درمانده شده اند که با کمک قدرتهای شرقی تا چه زمانی میتوانند مذاکرات هسته ای را کش داده و قدرتهای غربی را وادار به دادن امتیازات مطلوب در منطقه با عدم پیگیری مسائل حقوق بشری کنند ، این بخش از اپوزیسون نیز بتدریج از شعارهای اولیه دست کشیده و بیشتر به غرب دلبستگی پیدا کرده است . تاسف انگیز است زمانیکه روشنفکری همچون نوریعلا برخلاف گذشته خود که به بررسی تاریخ و مسائل اجتماعی میپرداخت همچون استاد قدیمش جلال آل احمد که در اواخر عمر از غربزدگی به مذهب پناه برده بود ، به سیاست توجیه گرایانه روی آورده است . وی رضا پهلوی را با عنوان شاهزاده رضا پهلوی یک سرمایه ملی خوانده و نقد یکی از هم گروهانش را با شیوه توجیه زیرکانه می توپد تا همچون ناراضیان سابق که تن به سیاستهای انحصاری وی ندادند ، از گروه رانده شود . آشکارتر از پشتیبانی غرب از رضا پهلوی بعنوان یکی از آلترناتیوها نیست ؛ چه غرب بخوبی میداند که باید چند آلترناتیو در مشت داشته باشد ، و آشکارتر از اینکه وی هیچگاه مبارزه ای در راه وطن نکرده و هیچگاه سیاستهای دیکتاتوری پدران خود را نفی  نکرده است . حال چگونه است که وی بقول نوریعلا و کسانیکه مورد نقد جدی ایشان هستند ، یک سرمایه ملی محسوب میگردد را باید اهمیت ندادن واقعی به اقشار مردم دانست و به شعارهای جذب مردم آنها درسخنرانی توجه ای نکرد . سرانجام شاید آنها چنان خودرا ناچیز در جنگ قدرتی میبینند که ناچارند پشتیبان چنین سرمایه ملی قلابی باشند . شاید دلیل نقد بیشتر مصدق در ماههای اخیر ناشی از نزدیک شدن برخی از اپوزیسیون به شاهان سلطنتی است تا بازهم با امید به وعده های آینده آنها دلخوش باشند که دیگر با گرفتن قدرت یک دیکتاتور نشوند . زمانیکه سردمدار گروههای اپوزیسیون کسانی همچون رضا پهلوی ، سازگارا ، نوریزاده ، گنجی ، سروش ، شریعتمداری ، جهانشاهی ، نوریعلا ، واحدی ، نگهدار و سایر همفکران میگردند ، باید فاجعه فقر روشنفکران را باور نمود که چگونه توجیه سیاستهای روز اگر بارقه ای از روشنفکری در کسی باشد را به خاموشی و توجیه میکشاند . جای خوشوقتی است که چه در داخل و چه در خارج کشور افراد و گروههایی بازهم در تلاشند تا به مبارزه اجتماعی تبلور درستی داده و برای برابری واقعی و حذف نظام طبقاتی اقدام نمایند .
مبارزه همچون مفاهیمی چون دموکراسی ، آزادی و برابری یک مفهوم اجتماعی است و اگر رهبر یا رهبرانی از پس آن بوجود میآیند ، باید که درجهت آرمان اجتماعی حرکت نمایند . هرچه رهبری از گروهی که از آن تبلور یافته جدا گردد ، همچون شاخه ای که از ریشه جدا گردد ، تافته جدا بافته ای خواهد بود که دیگر به آن گروه و ریشه تعلق ندارد و در نتیجه عملکردهایش در اختیار تفکر و منافع شخصی ویا گروه دیگری قرار خواهد گرفت که با سیاستهای جدید همراهست . جنبش و یا انقلابی که توده های تشکیل دهنده اش قادر به کنترل تشکلات در راه آرمانشان نباشند ، باید که وابسته به رهبرانی باشند که خود نقش اصلی را در ایجادش داشته اند و سرانجام چشمشان به فرمانهای رهبرانی باشند که برای زندگی آنها ابلاغیه و بیانیه و یا اخطاریه ارسال میکنند . رهبر واقعی کسی است که تلاش میکند تا فاصله اش با دیگران کمتر شود و به عبارت درستتر تشکل آرمانی ، گروهی هستند که با ارتقای خود به فرد یا افرادی اجازه نمیدهند که اختیار تشکل را در دست گیرند . سرانجام برای ریشه کن کردن نابرابریهای اجتماعی باید مبارزه طبقاتی را پیش برد تا همه افراد جامعه امکان زندگی برابر با شغلهای گوناگون را داشته و یا تفاوتی از نظر برابری جنسیتی ویا پیشبرد فرهنگ قومی و تفکری که میپسندند را نداشته باشند .
 
محمد ایرانی ٢٧ اسفند ١٣٩١
نوروز ایرانی برهمه مبارک
 

فیلم کامل از حمله با نارنجک دست ساز به آرامگاه کوروش!

<iframe width="560" height="315" src="http://www.youtube.com/embed/YaJNZhubuwE" frameborder="0" allowfullscreen></iframe>
عکس / سفره هفت سین خانواده ها













عکس / تحویل سال 92 در پاسارگاد




































قبره کوروش مورد اثابت نارنجک قرار گرفت + عکس

خبرگزاری میراث فرهنگی :  روز گذشته (چهارشنبه 30 اسفند ماه) هنگام تحویل سال نو، جمعیت زیادی به پاسارگاد، مقبره کوروش رفته بودند که ناگهان فرد ناشناسی دیوار پشتی آرامگاه کوروش را با نارنجک‎های دستی که آن را برای چهارشنبه سوری درست می کنند، مورد اثابت قرار داد.
به گزارش CHN گفته می شود پس از انفجار نارنجک، بخشی از بدنه آرامگاه سیاه شد و فردی که قصد داشت سیاهی را تمیز کند، توسط نگهبانان پاسارگاد پایین آورده شد.

به گفته یکی از فعالان میراث فرهنگی، هیچ شخصی در این ماجرا شناسایی نشد اما در نهایت لکه سیاهی روی دیوار آرامگاه کوروش باقی ماند.