jeudi 20 novembre 2014

مکارترین جنایتکار تحصیلکرده! مسعود نقره‌کار

سه شنبه 27 آبان 1393

مکارترین جنایتکار تحصیلکرده! مسعود نقره‌کار

مسعود نقره‌کار
دو گزینه برای فهم و شناخت این چهره‌ی واقعی و سخنگوی «حقوق بشر اسلامی» پیش رو داریم، شارلاتان یا بیمار روانی. با هم فاکت‌ها و داده‌ها را کنار هم بگذاریم شاید به تشخیص قطعی نزدیک شویم
به درستی برخی این نظر و باور را دارند که بیمار روانی دانستن، و یا « سایکوپات» معرفی کردن رهبران و مسؤلان طراز اول حکومت اسلامی، به معنای کمک به کاهش نقش و مسؤلیت این موجودات در قبال فجایع سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و اخلاقی ای ست که در جامعه مان، و در جهان پدید آورده اند. استدلال نیز این است: بیماران روانی به دلیل بیماری شان در بسیاری از موارد برافکار، گفتارو رفتار خود کنترل ندارند و بدون آگاهی و اراده عمل می کنند در حالیکه اکثررهبران و مسؤلان حکومت اسلامی درکمال سلامت روانی وآگاهانه آمر وعامل بروز فجایع بسیاری هستند. ضمن پذیرش و موافقت با این استدلال، به نظر من دو نکته نیزمی باید مورد توجه قراربگیرند:
۱ـ روانشناسان، روانپزشکان و پزشکان، وزندگی نشان داده اند، که بسیاری از رهبران سیاسی و دینی در جهان مبتلا به انواع احتلال ها وبیماری ها ی روانی، به ویژه «اختلال های شخصیتی » بوده، و هستند.(۱)، درسرزمین خودمان، حتی در موقعیت رهبری سیاسی، از امثال کمبوجیه ها (۲) تا احمدی نژاد ها(۳) داشته ایم، که کم نیز نبوده اند. گفتار و رفتار برخی از رهبران و مسؤلان طراز اول مملکتی در حکومت اسلامی در مواردی مشخص، گفتار ورفتار یک فرد مبتلا به اختلال های روانی ست. این اختلال ها فراتر ازخود شیفتگی و گاه توهمی است که اکثر سیاستمداران و اهل دین به دلیل خصلت امر سیاست و دین، به ویژه جاذبه های فریبنده و اغواگرقدرت سیاسی و دینی، وبرزمینه های مستعد شخصیتی شان، به آن ها مبتلا بوده، وهستند. بنابرابن می توان علیرغم ابتلاء به انواعی از بیماری های روانی، درعالم سیاست و دین ، حتی درحد رهبری و پیام آوری کار و فعالیت کرد.!
۲ـ بین بنیادگرائی دینی و ایدئولوژیک، و اختلال های روانی رابطه ها و پیوندهائی یافته اند. پاره هائی ازرفتار و کردار بسیاری از بنیاد گرایان مشابه رفتارو کردار بسیاری از بیماران روانی ست. درتوپوگرافی مغزانسان، گفته شده است که بخش پیشانی مغز( لوب فرونتال) افراد متعصب و بنیاد گرا با بخش پیشانی مغز افراد عادی و متعادل تفاوت دارد، بخشی که کنترل هیجانات ، داوری، چاره یابی، تصمیم گیری، خویشتن داری و صبر، و نیزمرکز تفکر و شعور است . همین دست تحقیقات نیز نشان داده اند که میزان مواد بیوشیمیائی ی مغزبنیاد گرایان نیزدرحد طبیعی نیست.(۴)
یک نمونه
دو طیف در زمره ی خیل حامیان و پاسداران حکومت اسلامی در ایران هستند. عده ای تحصیلکرده ی دانشگاهی خارج و داخل کشور، که ازدور و نزدیک مشاطه گری ارتجاع می کنند و دربارگاه خلافت به جنایت و یا همکاری با جنایتکاران مشغول اند، و دیگری عوام الناسی که به دنبال امام غیب شده شان سری فرو شده درچاه های جمکرانی دارند. شمارتحصیلکرده گان جنایتکاریا همکاران شان در حکومت اسلامی بسیارند، که محمد جواد اردشیرلاریجانی، معاون بین الملل و دبیر ستاد حقوق بشر اسلامی قوه قضائیه، یکی اززیرک ترین و مکارترین این افراد، و نمونه ی (Case) مورد نظر،و قابل بررسی است.
محمد جواد اردشیرلاریجانی بزرگ ترین پسر آخوند میرزا هاشم آملی، از روحانیون شیعه است. چهار پسر دیگراین روحانی و« خانواده مبارک خصال» نیز در حکومت اسلامی دارای مقام ها و موقعیت های مهم و کلیدی هستند. علی لاریجانی رئیس قوه مقننه ، صادق لاریجانی رئیس قوه قضائی ، باقرلاریجانی ریئس اسبق دانشگاه علوم پزشکی از مقام های بلند پایه دانشگاه های ایران و فاضل لاریجانی دارای پست های مهم دانشگاهی و فرهنگی هستند.
محمد جواد لاریجانی که او را سیاستمدار اصولگرا و نظریه پردازسیاسی و « مبدع دکترین ام القرای اسلامی» ،معرفی می کنند، در شهر نجف درعراق، و به سال ۱۳۳۰ متولد شد. در قم تحصیلات حوزوی اش را گذراند، وسپس از دانشگاه صنعتی شریف در رشته مهندسی برق فارغ التحصیل شد. وی به امریکا فرستاده شد تا تحصیلات خود را کامل کند، اما با پیروزی انقلاب بهمن، تحصیلات اش را در دانشگاه برکلی در کالیفرنیای شمالی نیمه کاره رها کرد و به ایران بازگشت. در ایران نماینده مجلس شورای اسلامی در دوره های دوم و چهارم و پنجم شد. مدتی پست معاونت وزارت امورخارجه را عهده دار بود، وسپس معاون بین الملل و دبیر ستاد حقوق بشر اسلامی در قوه قضائیه شد. جواد لاریجانی مانند برادران اش پست ها و مقام های متعددی داشت ، ودارد. مدیریت پژوهشگاه دانش های بنیادی( فیزیک نظری و ریاضیات)، استاد ریاضیات، و فلسفه ریاضی در دانشگاه شریف و صنعتی اصفهان، مدرس « اندیشه سیاسی » دردانشگاه تهران و امام صادق، مدرس سلسله درس های سیاست خارجی در دانشگاه های مختلف، و نیزصاحب کتابی با عنوان « درس هائی از سیاست خارجی » که توسط انتشارات مشکوه به چاپ رسیده است. او به حق و به درستی، به عنوان یک بنیادگرای دینی از دشمنان سرسخت « لیبرال دموکراسی» ست و دراین باب منبرها رفته و کارها منتشر کرده است.
در میان برادران لاریجانی جواد اما نشان داده است که بیش ازبرادران دیگرش با پست و مقام اش یگانه است، و به درستی سیمای واقعی «حقوق بشر» اسلامی و بازتاب و تجلی همه ی ویژگی های یک« دزد با چراغ آمده» در این عرصه است.
محمد جواد لاریجانی: بیمار روانی؟
بدیهی ست برای دستیابی به تشخیص قطعی اختلال یا بیماری روانی حضور فرد مورد نظربرای مصاحبه و معاینه ای که روانپزشک، روانشناس و پزشک انجام می دهند، الزامی ست. امید من این است که این تلاش کوچک بتواند در چنان زمانی به عنوان بخشی از پرونده ی این موجود به روانشناس و روانپزشک اش برای رسیدن به تشخیص قطعی کمک کند.
این ها علائم و ویژگی هائی هستند که احتمال وجود اختلال یا بیماری روانی جواد لاریجانی رامطرح، و درنتیجه معاینه و بررسی را ضروری می سازند:
۱ـ لاریجانی ها مدافعان خشونت، قتل و کشتار دگراندیشان عقیدتی و سیاسی، و قربانیان بی عدالتی های اقتصادی و اجتماعی هستند. آن ها از شکنجه ، قطع عضو ، سنگسارو اعدام حمایت می کنند و آشکارا آن ها را ضروری و از مصادیق «حقوق بشر» اسلامی می دانند. ویژگی های متعصب بودن، خشن و نابردبار بودن در یک خانواده ، بررسی زمینه های فامیلی، ژنتیک و بیو کمیکال اختلال های روانی ، به ویژه درنمونه ی مورد نظر، یعنی جواد لاریجانی را ضرور می سازد.
۲ـ فرافکنی ی اعمال غیرانسانی ای که حکومت اسلامی و عناصری امثال جواد لاریجانی آشکارا مسبب بروز آنها هستند، از ویژگی های برجسته ی ایشان است. برای نمونه: لاریجانی ادعا می کند «مخالف تئوری توطئه است» اما جنبش سبزسال ۱۳۸۸ را فتنه و تلاشی معرفی می کند که برای کودتا و براندازی با حمایت امریکا و انگلیس در روند انتخاباتی دموکراتیک ، به وقوع پیوست. در همین رابطه وی قتل ندا آقا سلطان، که در تظاهرات خیابانی به دست ماموران امنیتی حکومت اسلامی صورت گرفت را به گردن خارجی ها می اندازد، و خونسردانه و وقیحانه می گوید :« قاتل هم شق شق در انگلیس را ه میره و کسی ام باهاش کاری نداره »(۵). جواد لاریجانی در رابطه با فاجعه اسید پاشی در اصفهان نیز نظرش این است که میزان تبلیغاتی که درباره این فاجعه در خارج ازایران شده است درذهن ایشان این خلجان و شائبه را به وجود می آورد که نکند در بروز این فجایع دست غرب در کار باشد وموذیانه القا می کند که رابطه ای میان قتل ندا آقا سلطان درسال ۸۸ و اسیدپاشی در اصفهان سال ۱۳۹۳ وجود دارد، او می گوید «خارجی ها و غربی ها» می خواهند به « حکم نورانی» امر به معروف و نهی از منکرآنهم در ماه محرم و عاشورائی که این حکم نورانی باعث آن خون و خون ریزی شد، لطمه بزنند. ( ۶).
۳ـ خونسردی و فقدان احساس و عاطفه انسانی این موجود به هنگام سخن گفتن ازشکنجه و سنگسار و اعدام او را به جانیان Cold_ blooded نزدیک می کند. وی وجود شکنجه، قطع عضو، سنگسار واعدام را وجهی از«لایف استایل زندگی مسلمانانه شان» اعلام کرده است.
۴-ـ جواد لاریجانی به عنوان یک سیاستمدار اصولگرا معرفی و شناخته شده است. فهم و درک و رفتارش نیز بنیادگرایانه است. امروز رفتار بنیاد گرایانه و پیوند آن را بااختلال ها و آسیب های مغزی دریافته اند. با توجه به :« تحقیق هائی که در سال های ۱۹۹۴ تا ۲۰۰۲ انجام شد ، نشان داده شده است که بی نظمی مفرط دوپامین و کاهش سروتونین باعث شیزوفرنی، بی نظمی عقده های وسواسی،مرتبط بودن با افزایش در مذهبی بودن ( خشکه مقدس بودن) می شود. داروهای ضد روان پریشی که اعمال دوپامین را در سطح سیستم لمبیک متوقف می کند و عواملی که سروتونین مرکزی را افزایش می دهند، باعث کاهش در رفتارهای متعصبانه دینی در این بیماران می شود...عوامل توهم زا که به نظر می رسد باعث افزایش تعصب دینی یا تجربیات راز آلود می شوند با کاهش فعالیت سروتونین زائی مرکزی و افزایش انتقال دوپامین در مناطق پیشانی گیجگاهی کار می کنند ،....». (۷). بنابراین پاره ای از آزمایش های پارا کلینیک نیز می تواند اهمیت راهبردی به امر تشخیص داشته باشند. ضرورت انجام این آزمایش ها وقتی قوت می گیرد که در می یابیم این فرد سال ها درایران و امریکا ودربهترین دانشگاه ها دررشته برق وریاضی درس خوانده است اماهنوز در زمره ی گروهی از آدمیان ۱۴۰۰ سال قبل صحاری عربستان باقی مانده است.
۵ـ دیدگاه جواد لاریجانی درباره ی شادی نیز جای بررسی روانشناسانه دارد. او می گوید: « خوشحال بودن در لایف استایل اسلامی آداب دارد ، شما وقتی خوشحال هستید جیغ و عربده نمی کشید. این کار الاغ و حیوانات است. چهار پاها وقتی خوشحال می شوند جفتک می اندازند....»(۸)
محمد جواد لاریجانی: شارلاتان؟
نشانه هائی که جواد لاریجانی را به شارلاتانیسم نزدیک می کنند، این ها هستند:
۱ـ لاریجانی به عنوان یک « دماگوگ ورزیده»‌ و سفسطه گری فریبکار، هر گاه در مورد نقض حقوق بشر در ایران مورد پرسش قرار می گیرد، چند پاسخ تکراری عوامفریبانه درچنته دارد، که تکرار می کند :
الف : به کسی مربوط نیست که ما چگونه زندگی می کنیم . کسی حق ندارد به ما بگوید بد و خوب چیست.
ب: آنها، یعنی امریکائی ها و اروپائی ها و غربی ها، صلاحیت ندارند در باره حقوق بشر حرف بزنند.
ج: ما سازمان ملل و مخافل مختلف حقوق بشر بین المللی را قبول نداریم
د: ما می خواهیم مسلمانانه زندگی کنیم و روش زندگی ما بر بنای قوانین اسلام است، و حقوق بشر هم از نظر مسلمین یعنی فهم صحیح قران و تعالیم اهل بیت.
او درپاسخ به پرسش هائی که در باره نقض حقوق بشر، به ویژه شکنجه واعدام در حکومت اسلامی مطرح می شود، می گوید: « خب در امریکا هم زندانی ها را اعدام می کنند».
از اومی پرسند:« شما مدافع شکنجه، قطع عضو، سنگسارواعدام هستید، و نوجوان در میهن تان اعدام می کنید.»
می گوید:« خب در امریکا هم دزدی و قتل و تجاوز وجود دارد، ... و وضعیت حقوق بشر در امریکا فاجعه است ، در اروپا هم تبعیض نژادی وجود دارد»
می پرسند: سازمان ملل و محافل بین المللی حقوق بشر و عفو بین الملل شما را محکوم کرده اند .
می گوید: ما سازمان ملل را قبول نداریم، سازمان ملل « کلوپ» چند دولت و حکومت است.(۹).
و گویی تمام تلاش لاریجانی و مشابهین اش این است که همچون امام شان فریبکاری های شان به شیطان، که به فرموده ی قران شان «دشمنی ست فریبکار و وسوسه برانگیز»، و نوع « بزرگ» اش را امریکا می پندارند، فرافکنند. شگرد نخ نمائی ست اما هنوزظرفیت فریبکاری وعوامفریبی دارد، که بی جا و بی مورد، با کشاندن پای «خارجی ها» به ویژه امریکا به میان هربحث و جدل ایز گم کرد. این متد برخورد با مسائل نه فقط متد جا افتاده ی اصولگرایان بل که اصلاح طلبان داخل و خارج هم از آن بهره می گیرند. این روش از شاخصه های شارلاتانیسم است.
۲-ـ وقیحانه دروغ می گوید. به چند نمونه اشاره می کنم:
جواد لاریجانی حکومت اسلامی را « گل سرسبد منطقه »، در معنای یکی از دموکراتیک ترین حکومت ها وایران را دموکراتیک ترین کشور منطقه معرفی می کند، حکومتی که کارنامه ۳۶ ساله اش سرشار از آزادی کشی های فردی، اجتماعی و سیاسی ست، و تا به حال ده ها هزار تن ازمردمان سرزمین اش را به خاطر دگراندیشی سیاسی و عقیدتی زندانی، شکنجه، و یا به قتل رسانده است، حکومتی که به گفته ی خود لاریجانی « دموکراسی اش بر بنای عقلانیت اسلامی » ست، عقلانیتی که شکنجه وسنگسار و اعدام از قوانین نورانی، و از«گوهر های تابناک »آن است. او حکومتی را دموکراتیک می خواند که از هنگام تحکیم قدرت اش تا کنون تجربه ی حتی یک انتخابات دموکراتیک نداشته است. حکومتی که احزاب و سازمان های سیاسی و مدنی و صنفی مخالف اش را قلع و قمع کرده است، و حتی« خودی» های وفادار به حکومت اسلامی، آنهم درسطح نخست وزیر و رئیس مجلس اش را زندانی کرده است، حکومتی که شنیع ترین رفتار با زنان و جوانان روا داشته است، و حقوق اقلیت های قومی ، مذهبی و جنسی پایمال کرده است. حکومتی که سخنگوی حقوق بشر اسلامی اش تساوی حقوق زن و مرد را غلط می خواند و ادعا می کند در اسلام زنان برتر از مردان هستند، و برای اثبات ادعا ی اش به « زن ذلیل » بودن مردان مسلمان ایرانی اشاره می کند. وی دشمنی و مخالفت اش را با آزادی اندیشه و بیان و قلم نیزپنهان نمی کند، و به صراحت از اعمال سانسور حمایت می کند. لاریجانی فیلترینگ اینترنت را ضروری و هم چون « در و پیکر خانه» می داند و...(۱۰)
۳ـ لاریجانی در برابر پرسشی که پیرامون وجود بی عدالتی و تبعیض، به ویژه در رابطه با زنان واقلیت های قومی و دینی( و مذهبی) در جامعه مطرح می شود، می گوید:« ما عدالت را در مساوات نمی بینیم» ، وی در واقع حرف پیشوای اش شیخ فضل الله نوری و مشروعه خواهان را تکرار می کند، که می گفتند:« اهالی ایران در مقابل قانون دولتی نمی باید متساوی الحقوق باشند...کافر و مسلمان در دیده و حدود متساوی نخواهند بود... اگر مسلمان یک یهودی یا یک زردشتی و یک کافر دا کشت او را به کیفر نتوان کشتن....مجلس مشروطه غیر مشروعه یعنی مساوات کردن یهودو نصاری، مسلمان و مجوس. ما می گوئیم این قانون باید از روی قانون الهی باشد. خداوند قانون را در کتب آسمانی فرستاده و قران مجید اکمل جمیع قوانین دنیاست...»(۱۱).. وی کار وقاحت به آنجا کشانده که درمورد اقلیت دینی بهائی آشکارا دروغ بگوید و در شرایطی که بسیاری از بهائی ها در زندان به سر می برند و از آزادی های اجتماعی محرومند از اجازه داشتن آن ها برای راه یافتن به دانشگاه ها سخن بگوید، و یا در مورد دراویش بگوید « دراویش مورد احترام هستند وغربی ها آنها را تحریک می کنند که مسئله ایجاد کنند.». او دررابطه با اقلیت جنسی همجنسگرا و همجنسگرایان گفته است که «در نظام اسلامی همجنس بازی یک مرض بسیار بدی است که باید معالجه شودو تبلیغ آن خلاف قانون است و ما با آن برخورد می کنیم ، قوانین محکمی هم در این زمینه داریم ...»، او همین توجیه را، مکارانه در برابر تازه ترین پرسش هائی که در رابطه با تضییقات تا حد اعدام و قتل همجنس گرایان در ایران رخ داده ، تکرار کرده است (۱۲)
۳ـ لاریجانی به جای پاسخ گوئی به پرسش ها روش ایجاد ارهاب و ارعاب و تحقیر به کار می برد .وی دررابطه با اعدام ریحانه جباری، می گوید: کسانی که برای آزادی ریحانه « سرو صدا» کردند عامل اعدام او هستند والا می شد رضایت خانواده مقتول را ـ که قصد تجاوز به ریحانه را داشت ـ جلب کرد. او مدعی ست خانواده فرد کشته شده بخاطر تبلیغات غربی ها و خارج کشوری ها برای نجات ریحانه رضایت ندادند،«....و فضاسازی غربی ها سبب شد تلاش برای نجات ریحانه بی نتیجه بماند، آن ها کمپین راه انداختند و اولیا دم دیدند بدهکار هم شدند»(۱۳) . لاریجانی با این شیوه، علاوه بر فرافکنی، تلاش می کند مبارزه علیه اعدام و قوانین ارتجاعی اسلامی را به زیان قربانیانی که اعدام و قصاص می شوند، وانمود کند، و در برابر اینگونه تلاش ها مانع ایجاد نماید. وی به کارگیری سیاست ارعاب و ارهاب را به شکلی تحریک آمیزنیزدر رابطه با پرسش ها وانتقاد های احمد شهید، گزارشگر ویژه سازمان ملل ، به کار گرفته است. لاریجانی نظراحمد شهید در رابطه با لایحه قصاص و موارد مشابه را توهین به اسلام خوانده است. لاریحانی احمد شهید، گزارشگر سازمان ملل را به دلیل مورد پرسش قرار دادن حکومت اسلامی در رابطه با نقض حقوق بشر توسط این حکومت، در یک سخنرانی دانشگاهی « احمق شریر» خواند. (۱۴) وی در ادامه سیاست ارهاب و شانتاژ، کسانی را که خواستار لغو حکم اعدام هستند را مدافعان تروریسم می نامد و طلبکارانه در خواست های احمد شهید در رابطه با رعایت حقوق بشر در ایران را دفاع از تروریسم و غیر قانونی، و قابل پیگرد قانونی خوانده است . لاریجانی، که با مباشر مصاحبه گرش برنامه های منظم تلویزیونی دارد و در تلویزیون های بین المللی نیز مبلغ و مدافع حقوق بشر اسلامی ست احمد شهید را «هنرپیشه رسانه ای » و تبلیعات چی خوانده است، وگزارشگر ویژه سازمان ملل را «فاقدمتدولوژی غربالگری» میداند که کارش وصله پینه کردن اتهام ها ی واهی ست .
۴ـ جواد لاریجانی، همچون همجنس و همدرداش احمدی نژاد، قصد دارد مردم جهان را مدیریت و ارشاد کند، واخلاقیات درس بدهد. این زبان و سخنگوی« حقوق اسلامی بشر» ، که خود به نوعی « ام الفساد» است.(۱۵) از این که به قول او هر«ننه قمری» از حقوق بشر حرف می زند و مدافع حقوق بشر شده است، ناراضی و معترض است. وی در هر منبر تلویزیونی و یا تریبون های دیگر می خواهد به مردم جهان ، به ویژه اروپائیان و امریکائیان و « ننه قمر» های دیگر بفهماند که قوانین وحقوق بشراسلامی بهترین و مترقی ترین قوانین و« حقوق بشر» است، «حقوق بشر»ی که با تاخیری حدودا ۴۲ ساله بعد از تصویب طرح پیشنهادی « کمیسیون حقوق بشر» سازمان ملل در ۱۰ دسامبر سال ۱۹۴۸ ، توسط اعضای سازمان کنفرانس اسلامی با صدوراعلامیه و متنی به وجود آمدن اش اعلام شد(۵ اوت سال ۱۹۹۰)، تا مانع مذهبی و ایدئولوژیک دیگری بر سر راه تحقق مفاد و مصوبه های حقوق بشر بر پا شود.روشن بود که « حقوق بشراسلامی » نتواند برتری طلبی دینی و تبعیض موجود در دین مبین اسلام را نادیده بگیرد و ازهمان آغاز با عنوان اینکه اسلام و امت مسلمان « برگزیده ترین» دین و مخلوقات هستند و این نوع حقوق بشرمبتنی بر وحی الهی ست، سراغ حقوق بشر آمده اند. سپس تر در ایران عده ای خود را مبدع و شارع « حقوق بشر اسلامی » جا زدند و ادعا کردند« حقوق بشرمبتنی بر معارف اسلامی از حیث زمانی مقدم بر اسناد تدوین شده ۶۰ ساله هستند و قرن ها قبل مطرح شده است »(۱۶)، حقوق بشری که در آن برتری طلبی دینی و تبعیض عقیدتی و جنسیتی شاخص ترین ویژگی اش است، «حقوق بشری» بیگانه با انسانیت، که تجلی شقاوت است،« حقوق بشری » که همه چیزدر آن آزاد است مشروط بر اینکه « مغایر با اصول شرعی نباشد و مطابقت با احکام شریعت اسلامی داشته باشد». درماده نوزدهم ، بند « د» این حقوق بشر آمده است « هیچ جرمی یا مجازاتی نیست مگر به موجب احکام شریعت » (۱۷)، و تجربه کرده ایم که این « احکام شریعت اسلامی » درعمل یعنی نقض ابتدائی ترین حقوق فردی و اجتماعی، یعنی دگراندیش ستیزی، یعنی شلاق، شکنجه، قطع عضو، سنگسار، اعدام، قتل عام، و ....چنین احکام و رفتاری را «حقوق بشر» خواندن و آن را ناشی از کرامت و ارزش ذاتی انسان معرفی کردن چیزی جزشارلاتانیسم معنا نمی شود.
ـــــــــــــــ
منابع و زیرنویس:
۱ـ بسیاری از رهبران و شخصیت های سیاسی و دینی در جهان به درجاتی مبتلا به اختلال ها و بیماری های روانی بوده و هستند( از پارانویا تا افسردگی و نارسیسسم بدخیم و.....). ناپلئون بناپارت، اولیور کرامول، وینستون چرچیل، تئودورروزولت، آدولف هیتلر،ژزف استالین، آبراهام لینکلن، ریچارد نیکسون، ژنرال پتن، ژنرال مک آرتور، میلوسویچ، معمرقزافی، هوگو چاوز، سیلوی برلوسکونی، پرنسیس دایانا، اوا پرون و.... به اختلال ها و بیماری های روانی مبتلا بودند.
در ایران از کمبوجیه دوم، داریوش، اردشیر سوم، شاپوردوم ،.... ملک محمد سلجوقی، امیرمبارزالدین محمد، شاه اسماعیل، آغامحمد خان قاجار،...نام برده شده است. در حکومت اسلامی نام ها باید بسیار باشند اما روانپزشکان در ایران در مورد ۲ تن از چهره های شناخته شده تردید نکرده اند. حجت الاسلام صادق خلخالی و محمود احمدی نژاد.
۲ـ کمبوجیه: کمبوجیه دوم، دومین پادشاه دودمان هخامنشی « برادر و خواهر خود را کشت و برخی از اشراف پارسی را زنده به گور کرد...جنایاتی که کمبوجیه مرتکب می شد را به بیماری جنون وصرع او نسبت می دادند، و نوشته اند که هر موقع این مرض سراغش می آمد از او یک سلسله « حرکات ناشایست» سر می زد.»
http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%A9%D9%85%D8%A8
تاریخ کامل ایران، دکتر عبدالله رازی، انتشارات اقبال، چاپ یازدهم، زمستان ۱۳۷۳
۳ـ ر.ک به سلسله مقاله های « احمدی نژاد: شارلاتانیسم روان پریشانه» در چهار بخش، در آرشیو سایت اخبار روز، زیر نام « مسعود نقره کار»
http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=23838
۴ـ تجربیا ت دینی ازدیدگاه علوم اعصاب شناختی، دکتر صفیه صوفیان ، دکترمعصومه صوفیان، مجله علمی پژوهشی دانشگاه علوم پزشکی اراک، سال ۱۳، شماره ۴، ویژه نامه ۲ زمستان ۱۳۸۹
http://amuj.arakmu.ac.ir/files/site1/user_files_44b4b4/s_sofian2001-A-10-1060-1-18d8df7.pdf
۵ـ حکومت اسلامی آرش حجازی، نویسنده ، مترجم، ناشرو پزشک گرانقدری که که برای کمک و نجات ندا آقا سلطان در صحنه حضور داشت را قاتل ندا معرفی کرد. این پرونده سازی شرم آوربعد از مصاحبه ای صورت گرفت که آرش حجازی با بی. بی. سی مشاهدات اش را در باره قتل ندا آقا سلطان مطرح کرد.
https://www.youtube.com/watch?v=wUnYjjMu8ds
http://www.youtube.com/watch?v=tfPGQmetdME
۶ـ منبع شماره ۵
۷ـ منبع شماره ۴
۸ـ جواد لاریجانی : آیا ما باید وقتی خوشحالیم مانند الاغ جفتک بیاندازیم. ( دویچه وله، ۸\۱۱\۲۰۱۴
http://www.dw.de
۹ـ برای شنیدن و دیدن مصاحبه ها و سخنرانی های جواد لاریجانی به تارنماها ی مختلف می توان مراجعه کرد ، من نمونه هائی که از آن ها برای نوشتن این یادداشت استفاده کردم را می آورم . حرف های اش تکراری اند و برخی ازآن ها را عین کلماتی که او به کار برده نقل نکرده ام ( م،ن ):.
http://www.youtube.com/watch?v=3WCEK0O4wak
http://www.youtube.com/watch?v=exZFxEZzatE
http://www.youtube.com/watch?v=mta-yUOzp0I
http://www.youtube.com/watch?v=KyLFTdPp2fE
http://www.youtube.com/watch?v=mta-yUOzp0I
۱۰ـ منبع شماره ۸
۱۱ـ روحانیت و آزادی های دموکراتیک، نشریه ایرانشهر، جمعه ۳ اردیبهشت ماه ۱۳۶۱، شماره ۶( شماره پی در پی۱۳۷) ۰ بخشی از سخنرانی هما ناطق ، برگرفته از نشریه جهان)
۱۲ـ ایران به سرکوب همجنس گرایان افتخارمی کند . تارنمای عصرنو
http://asre-nou.net/php/view.php?objnr=32727
۱۳ـ در باره اعدام ریحانه جباری
http://www.youtube.com/watch?v=bNmqAcAAU4o
۱۴-ـ « رونمائی از وضعیت حقوق بشر در امریکا»، علی پورصابر
https://khodnevis.org/article/55016#.VGK2OvR5NX4
۱۵ــ آخرین وضعیت پرونده جواد لاریجانی، مشرق ، دوشنبه ۱۹ آبان ۱۳۹۳\ـ.
http://www.mashreghnews.ir/fa/news/208525/%D8%A2%D8%AE%D8%B1%DB%8C
پاسخ لاریجانی به پرسش یک حبرنگار ایرانی بخش فارسی بی.بی.سی
http://www.youtube.com/watch?v=pY0gMYuMrqg
۱۶ـ روز جهانی حقوق بشر اسلامی و کرامت انسانی ، مصاحبه روزنامه همشهری با محمد حسن ضیائی فر، دبیرکمیسیون حقوق بشر اسلامی ایران در تاریخ ۱۱\ ۵\ ۱۳۸۹
۱۷ـ اعلامیه اسلامی حقوق بشر
http://www.hawzah.net/fa/magazine/magart/4518/5509/53710
*******
ـ دو چهره، دو نوع حقوق بشر
http://news.gooya.com/politics/archives/2011/11/132027.php
ـ جنایتکاران تحصیلکرده( بخش دوم)
http://news.gooya.com/politics/archives/2010/12/115033.php
ـ شخصیت نگار: در باره جواد لاریجانی
http://shakhsiatnegar.com/%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF-
https://www.tribunezamaneh.com/archives/16843?tztc=1
http://hamshahrionline.ir/details/200213
1-Religious fundamentalism could soon be treated as mental illness
/BY JOHNTHOMAS DIDYMUS \ JUN 2, 2013 IN RELIGION
http://www.digitaljournal.com/article/351347
2- Siddle R, Haddock G, Tarrier N, Faragher EB. Religious delusions in patients admitted to
hospital with schizophrenia. Soc Psychiatry Psychiatric Epidemiology. 2002
http://www.ncbi.nlm.nih.gov/pubmed/11990010.
3-. Brewerton TD. Hyperreligiosity in psychotic disorders. J Nerv Ment Dis. 1994
http://www.ncbi.nlm.nih.gov/pmc/articles/PMC4031576/
4-. Haig D. Intrapersonal conflict. In: Jones M, Fabian AC, editors. Conflict. New York: Cambridge University Press; 2006
http://www.ncbi.nlm.nih.gov/pmc/articles/PMC2998249/

باشگاه دارندگان سلاح هسته‌ای... کارتونی از کوین کالاهر «کل» کارتونیست آمریکایی مجله اکونومیست

باشگاه دارندگان سلاح هسته‌ای...

کارتونی از کوین کالاهر «کل» کارتونیست آمریکایی مجله اکونومیست


جمهوری اسلامی: اگر گفتگوهای وین به نتیجه نرسید، موقع برگشت یک "تق" به درتان خواهیم زد... این کارتون با اجازه کل به طور همزمان در خودنویس منتشر می‌شود

la « stratégie du choc »

La stratégie du chaos
Il y a d’abord eu la « stratégie du choc » : Bush frappant l’Irak et l’Afghanistan. Mais il a échoué. Les Etats-Unis passent-ils alors à une nouvelle politique, la « stratégie du chaos » ?

Dans cet arc musulman qui relie l’Afrique à l’Asie en passant par le Moyen-Orient, révoltes et résistances se multiplient. Les Etats-Unis ont tenté, en vain, de contrôler cette région riche en matières premières et traversée de voies maritimes stratégiques. Un enjeu décisif pour garder le leadership mondial face à l’Europe, la Russie et surtout la montée de la Chine. 

A défaut de contrôler les richesses du monde musulman, il faut empêcher les concurrents d’en profiter. D’où la stratégie du chaos : diviser pour régner. Au risque d’embraser toutes ces régions ?

Dans ces entretiens clairs et passionnants, Mohamed Hassan analyse ces nouveaux rapports Nord - Sud qui façonneront le monde de demain. Comment les puissances coloniales ont divisé les pays musulmans, comment le pétrole a sauvé un système de la faillite et pourquoi la crise économique constitue une opportunité pour les peuples d’Occident et du tiers monde de bâtir un monde meilleur.

Connaître l’impact du passé, comprendre les conflits présents, anticiper les explosions de demain.

Mohamed Hassan est un spécialiste de la géopolitique et du monde arabe. Né à Addis Abeba (Ethiopie), il a participé aux mouvements d’étudiants dans la cadre de la révolution socialiste de 1974 dans son pays. Il a étudié les sciences politiques en Egypte avant de se spécialiser dans l’administration publique à Bruxelles. Diplomate pour son pays d’origine dans les années 90, il a travaillé à Washington, Pékin et Bruxelles. Co-auteur de L’Irak sous l’occupation (EPO, 2003), il a aussi participé à des ouvrages sur le nationalisme arabe et les mouvements islamiques, et sur le nationalisme flamand. C’est un des meilleurs connaisseurs contemporains du monde arabe et musulman.

Michel Collon et Grégoire Lalieu animent le collectif Investig’Action.

FICHE PRATIQUE
La stratégie du chaos
Michel Collon – Grégoire Lalieu
Investig’Action – Couleur Livres
Prix : 20€
456 pages
Format : 13x21 cm
ISBN : 978-2-87003-572-6
20.00 €

10 raisons de (ne pas) faire la guerre en Afghanistan

20 novembre 2014
Article en PDF : Enregistrer au format PDF

Aucune des raisons avancées pour faire la guerre en Afghanistan et puis pour y rester pendant plus de dix ans ne résiste à l'analyse.

Une riposte au 11 septembre ?

Aucun des pilotes kamikazes n’était afghan. Les attentats n’ont pas été revendiqués par les Talibans. La raison officielle de la guerre contre l’Afghanistan est que le gouvernement des Talibans auraient refusé d’extrader Ben Laden. En réalité, les Talibans refusent d’extrader Ben Laden, sans que leur soient données les preuves de son implication dans les attentats du 11 septembre. Rien de surprenant. C’est ce que n’importe quel pays aurait fait dans le cadre d’une demande d’extradition, l’Etat demandeur doit fournir un dossier qui démontre le fondement de sa demande. Rien d’inacceptable. Cependant les Etats-Unis ne donneront jamais suite à cette demande. Leur intention est d’attaquer l’Afghanistan, pas de faire du droit.
Preuve en est, lorsque, dans le discours de guerre à la Terreur du 20 septembre, Georges Bush déclare que les Talibans refusent l’extradition de Ben Laden, nous sommes la veille de l’annonce faite par l’Ambassadeur des Talibans au Pakistan que son gouvernement exige des preuves de l’implication de Ben Laden dans les attentats.

La guerre contre Al Qaeda ?

Les moudjahidines ont été formés par la CIA, Ben Laden a été un grand ami des Américains pendant 20 ans et était au Pakistan au moment de sa capture. De plus, on l’a vu, Al Qaeda peut redevenir une amie quand il s’agit de faire la guerre en Libye.

Chasser les Talibans ?

On négocie avec eux au Qatar en vue de les faire revenir au gouvernement.

Instaurer une démocratie ?

Jamais un gouvernement n’a été plus corrompu que celui d’Hamid Karzai. Le nouveau président Ashraf Ghani ne vaut guère mieux et son vice-président n’est autre que le tristement célèbre général Dostum, un des pires criminels de guerre du pays. (1)

Lutter pour les droits des femmes ?

La situation des femmes est intolérable, même avec la nouvelle constitution.

Lutter contre la drogue ?

La culture et le trafic d’héroïne n’ont pas cessé d’augmenter.

Aider le peuple afghan ?

La guerre humanitaire a fait des ravages en termes de crimes contre les civils.

Sécuriser le pays ?

Toutes les milices ont gardé leurs armes. Il est impossible de traverser le pays sans payer les miliciens ou les Talibans.

Empêcher une guerre civile ?

Les pires criminels de la précédente guerre civile siègent toujours au gouvernement. Aurions-nous tous été bernés, floués, trahis ? Nous a-t-on tout simplement menti sans vergogne pendant plus de dix ans ? Est-il possible que toutes les opinions publiques des dizaines de pays de la coalition aient été manipulées à ce point ? Il est intellectuellement difficile de l’accepter. Difficile d’admettre que des millions de gens aient été grugés.
Les neuf raisons avancées pour justifier la guerre et l’occupation de l’Afghanistan sont fausses, grossièrement mensongères, inacceptables.
La dixième raison, la vraie, quelle est-elle ?

Mais alors que diable allaient-ils faire dans cette galère ?

Parce que pour entrer en guerre et dépenser des millions dans un pays montagneux perdu au milieu de nulle part, ii faut bien avoir une raison ! Et une bonne raison.
Les raisons qui poussent les Etats-Unis à faire des guerres sont d’ordre économique. Tous les Présidents, démocrates ou républicains, voient leurs campagnes financées à coup de millions de dollars par l’industrie de l’armement. Ce riche lobby attend bien évidemment une contrepartie : l’assurance que les dépenses militaires ne cesseront d’augmenter pour le profit de leurs heureux actionnaires.
Un lobby idéologique existe aussi. Des gens structurés entre eux, intelligents, influents, riches qui pensent réellement qu’imposer les Etats-Unis comme leader du monde par la force est une bonne chose. Les membres de think thanks comme Project for the New American Century ne sont pas seulement persuadés du bien fondé de leurs idées mais ils sont paranoïaques. Ils sont intimement convaincus qu’ils doivent sans cesse attaquer pour ne pas être attaqués. Les paranoïaques sont des gens dangereux puisqu’ils pensent sincèrement devoir se défendre contre des dangers inexistants.
Tout cela est vrai pour toutes les guerres menées par les Etats-Unis. Cela n’explique pourtant pas pourquoi l’Afghanistan.

Perdu au milieu de nulle part ?

En grande partie désertique, parsemé de pierres, poussiéreux, l’Afghanistan est un pays magnifique par son aspect rude et inviolé. Mais l’Afghanistan est pauvre. Son sous-sol renferme bien des richesses non exploitées. Les mines de Badakhshan sont la première source de lapis-lazuli au monde ; on trouve aussi des gisements de saphirs, émeraudes et rubis, ainsi que d’autres pierres semi-précieuses aigues-marines, saphirs étoilés, etc....
L’exploitation des richesses naturelles du pays par un gouvernement soucieux du sort de ses citoyens pourrait sortir le peuple afghan de la misère. Toutefois au niveau macro-économique, ces richesses sont infimes et n’expliquent pas les dépenses colossales engagées dans la guerre. Si en Irak, les concessions pétrolières faites aux multinationales ont pu faire rentrer les Américains dans leurs frais, si je peux m’exprimer ainsi, la guerre en Afghanistan coûte et coûte bien plus que ce qu’elle peut rapporter.
Pourquoi vouloir à tous prix rester dans ce pays, somme toute, inhospitalier ? Pourquoi cette opération si peu rentable ?
L’hypothèse qui est la mienne est que l’Afghanistan n’est justement pas « perdu au milieu de nulle part ». Il a des frontières avec la Chine et l’Iran, avec le Pakistan et l’Ouzbékistan. Il est le cœur de l’Asie. Plus précisément l’Afghanistan est au centre de l’organisation de coopération de Shanghai.

L’organisation de coopération de Shanghai

La plupart des gens n’en ont jamais entendu parler. Pourtant en 2001 une organisation intergouvemementale régionale asiatique a été créée. La Chine, la Russie, le Kazakhstan, le Kirghizistan, le Tadjikistan et l’Ouzbékistan ont pris la décision de coopérer ensemble.
Selon la charte de l’OCS, les missions majeures du bloc consistent à renforcer la confiance et le bon voisinage au sein des pays membres, développer la coopération dans divers domaines, surtout les domaines politique, économique, scientifique, culturelle, éducative, énergétique, du transport et de la protection de l’environnement, maintenir la paix et stabilité régionales, promouvoir la création d’un nouvel ordre politico- économique international caractérisé par la démocratie, la justice et la rationalité.
Un début qui ressemble à si méprendre aux débuts de l’Union européenne. Très vite d’autres pays s’associent au processus comme observateurs : la Mongolie (en 2004), l’Inde, l’Iran et le Pakistan (en 2005).
Imaginez si ces pays parvenaient à une entente économique, si la région connaissait une paix durable grâce aux traités d’entente entre les armées, s’ils avaient l’idée saugrenue d’une monnaie unique... Les puissances économiques les plus importantes de la planète, les pays émergents les plus dynamiques, se mettent ensemble et défient l’Occident. Sur son terrain, avec son arme : l’argent.
Si cela devait arriver, les économies américaines et européennes s’écrouleraient. L’émergence de l’organisation de coopération de Shanghai signifie ni plus ni moins que la fin de l’hégémonie occidentale telle que le monde la connaît depuis les Empires coloniaux. Le début d’un nouvel ordre politico-économique international, comme stipulé dans la charte.
C’est cela que les Etats-Unis et les Etats de l’Union européenne veulent à tous prix empêcher. Les empires sont prêts à tout pour ne pas s’effondrer. A livrer une lutte sans merci. C’est cette guerre-là qui se joue en Afghanistan.
Sur la carte l’Afghanistan est comme une tache au cœur de l’Asie. Le seul pays qui ne fait partie ni des membres ni des observateurs de l’Organisation de Shanghai. En plein milieu.
Ni les Américains, ni les Européens ne veulent gagner cette guerre. Ils ne cherchent même pas à remporter la victoire. Ce qui leur faut c’est un foyer d’instabilité permanent au cœur de l’organisation de Shanghai. Un facteur de déstabilisation de l’ensemble de la région. Une dictature amie qui accepte sur son sol des bases américaines et des missiles à portée de l’Iran, de la Chine, de la Russie, de l’Inde.
Un accord a déjà été signé entre le gouvernement afghan et les Etats-Unis pour la mise en place de bases militaires jusqu’en 2024.
Noam Chomsky, interrogé par de jeunes pacifistes afghans a propos du projet de bases américaines, a répondu : Sans aucun doute, le gouvernement américain a l’intention de maintenir un contrôle militaire effectif sur l’Afghanistan par un moyen ou un autre, par un Etat client avec des bases militaires, et le soutien à ce qu’ils vont appeler les troupes afghanes. C’est le modèle ailleurs. Ainsi, par exemple, après avoir bombardé la Serbie en 1999, les États-Unis ont maintenu une énorme base militaire au Kosovo, ce qui était le but des bombardements. En Irak, ils sont encore en train de construire des bases militaires, même si il y a une rhétorique à propos de quitter le pays. Et je suppose qu’ils vont faire la même chose en Afghanistan aussi.

Une hypothèse qui explique beaucoup de choses

Bien sûr ce n’est qu’une hypothèse, mais elle explique bien des choses. Elle explique pourquoi les Talibans ont continué à être financés par les Etats-Unis eux-mêmes, via le racket ou via l’Arabie Saoudite. Quand on veut gagner une guerre, on empêche son ennemi de recevoir le moindre dollar. On ne tolère pas qu’ils s’approprient les millions qui lui servent à continuer l’insurrection.
Cela permet aussi de comprendre pourquoi les milices n’ont pas été désarmées, pourquoi tous les Afghans ou presque peuvent circuler lourdement armés, pourquoi les criminels de guerre ne sont pas jugés. Aucun être sensé ne peut imaginer construire une paix durable dans des conditions pareilles.
Comment expliquer les milliards de dollars que coûte cette guerre perdue, les millions de dollars d’aide humanitaire qui n’ont pas empêché un tiers de la population afghane de vivre en-dessous du seuil de pauvreté absolue ? Pourquoi tout cet argent gaspillé, pour gagner les cœurs et les esprits ? Tout en Afghanistan semble incohérent. Sauf si on admet que le but n’a jamais été de gagner.
Les principaux acteurs de la pièce n’en connaissent pas le scénario. Les jeunes recrues américaines, abruties de jeux vidéos, croient à la guerre contre le terrorisme ; les rebelles afghans, perdus dans leurs clivages ethniques et leurs rivalités claniques ignorent que dans leur pays se jouent le sort du monde au 21ème siècle. Ni les uns ni les autres ne savent pas qu’ils sont tous là pour empêcher un nouvel ordre politico-économique international de voir le jour.
Et nous tous nous avons été trahis. Nous avons plaint les femmes afghanes, honni Ben Laden, pleurer les morts des tours jumelles... Nous avons posé la question de savoir quand cette guerre allait se terminer. La réponse est jamais. Tout a été mis en place pour que cette guerre ne finisse jamais.
L’Afghanistan doit rester un foyer d’instabilité au cœur de l’Asie. C’est de que veulent ceux qui agissent dans l’ombre et manipulent les opinions publiques. Tout a été prévu, calculé. Tout sauf la fatalité. La fatalité qui veut que l’Afghanistan soit le fossoyeur des Empires...
Source : Investig’Action




جستاری پیرامون تاریخچه‌ جمهوری‌خواهی در ایران، محمد امینی

یخچه‌ جمهوری‌خواهی در ایران، محمد امینی

محمد امینی
جستاری که پیش رو دارید، بخشی از پژوهشی است که من در بررسی تاریخ اندیشه‌های جمهوری‌خواهانه در ایران فراهم کرده بودم و هنوز آمادگی چاپ آن را نداشتم. رویدادهایی، همراه با اندرز و پیشنهاد برخی از دوستان، مرا برانگیخت که چکیده‌ای از آن پژوهش را همراه با یادداشتی، در این جستار به دنیای اینترنتی بسپارم
یادداشتی به جای پیش گفتار
سی و پنج سال پیش، در یک همه پرسی گفت و گو برانگیز، جمهوری اسلامی جایگزین پادشاهی هزاران ساله‌ی ایران شد. پیدایش جمهوری اسلامی که ساختار ولایت فقیه در کانون آن است، ، نه تنها به گفتمان جمهوری خواهی درایران پایان نداد، آن را پُرتنش تر ساخت. امروز کسانی از توانا ساختن «جمهوریّت» بر «ولایت» سخن می گویند و دیگران، جمهوری خواهی را یک «هویّت تاریخی» می خوانند. راستی این است که دراین آشفته بازار سیاست ایران که دانش و آگاهی کالایی کمیاب است، جمهوری خواهی نیز بازیچه‌ی سیاست شده و چنین وانمود می شود که گویا جمهوری خواهی، به تنهایی و بدون روشن ساختن چشم انداز و محتوای آن، خود یک «هویّت» است.

بررسی راست گویانه‌ی تاریخ مدرن ایران، این آگاهی را به ما می دهد که در یکسد۱ و پنجاه سال گذشته، جمهوری آن «بُت عیّاری» است که هر دوره به شکلی سربرآورده و دل بُرده و نهان شده است.۲ ما با دست کم شش چشم انداز و یا راهکار «جمهوری» خواهانه در ایران روبرو بوده و هستیم. نخستین جمهوری خواهان ایران که از انقلاب فرانسه و پیدایش جمهوری لیبرال پارلمانی سرمست بودند و به چنان چشم اندازی می اندیشیدند، سرانجام به مشروطه‌ی پادشاهی و قانون اساسی تن دردادند. جمهوری برای گروهی دیگر، از یک جمهوری مساوات طلبانه‌ی اسلامی – فراملّی۳ (جمهوری گیلان میرزاکوچک خان) به یک جمهوری سوسیالیستی شورایی متحوّل شد (جمهوری سوسیالیستی گیلان) و از آن هنگام تا به امروز نیز چنان صورتی از جمهوری، آرمان برخی از «جمهوری خواهان» چپ ایران است. ما یک شِبه جمهوری شهری را هم که براعتبار یک خانواده بناشده بود، در مهاباد آزمون کردیم۴ و در آذربایجان، شاهد پیدایش یک جمهوری در زیر سایه‌ی ارتش سرخ و آرمان های سوسیالیسم آسیایی بودیم. پیش ازآن، دوبار جمهوری خواهی دستاویز کسانی شده بود که یا در سودای پادشاهی بودند (ظلّ السلطان)٥ و یا به پادشاهی رسیدند (رضاشاه پهلوی)٦. این جا و آن جا هم، شِبه جمهوری خواهی های کمرنگ و یا بیرنگی در خراسان و همدان و چندجای دیگر شکل گرفت. شگفت این که برخی از سران عشایر جنوب هم در واکنش به پیدایش جمهوری فرقه‌ی دموکرات آذربایجان، به سودای جمهوری درپناه پشتیبانی دولت فخیمه‌ی بریتانیا برخاستند.

سی و اندی سال است که «جمهوریّت»، رخت دینی پوشیده و مسلمانی شیعی و پایبند به ولایت شده است. راستی این است که تازه ترین آزمون ایرانیان با جمهوری، سنگ قبر حکومت جمهور مردم است و به گفته‌ی حافظ، فردایی جز این دوزخ زمینی نمی دارد٧. با این حال، کسانی به نام جمهوری خواهی، گفتمان جمهوری خواهی مدرن را که باید آمیزه ای باشد از دستاوردهای جمهوری پارلمانی لیبرال و ارزش های حقوق بشری، به گفت و گو برسر میزان اختیارات ولّی فقیه و مشروطه ساختن ولایت در برابر جمهوریّت تنزّل داده اند.
جمهوری خواهی های آغازین
تاریخ نویسی های دوران پهلوی که جُنب و جوش جمهوری خواهی پیش از فراز رضاشاه به سلطنت را نیز کمرنگ و گذرا جلوه می دادند، گرایش به جمهوری خواهی را در دهه های پایانی قاجار نادیده گرفته و برای جلوگیری از خدشه دارشدن تقدّس پادشاهی، به آن نپرداختند و کسانی هم که به آن آگاهی می داشتند، به مصلحت زندگی و روزگار، لب فروبستند.
نخستین کسی که در تاریخ ایران به جمهوری خواهی «متّهم شده»، میرزا نصرالله خان اردبیلی، نام آور به صدرالممالک اردبیلی است۸. او در سال ۱۱٦۰ خورشیدی (۱٧۸۲ م) در اردبیل به دنیا آمد و از سوی نایب السلطنه عبّاس میرزا، به آموزگاری فرزندش محمّد میرزا (پدر ناصرالدّین شاه قاجار) برگزیده شد و پس از این که محمّد میرزا با نام محمدّشاه قاجار برتخت شاهی نشست، خواسته یا ناخواسته، میدان صدارت را دربرابر حاج میرزا آقاسی خالی کرد. اگرچه نوشتاری از او در زمینه‌ی جمهوری خواه بودنش در دست نیست، جهانگیرمیرزا قاجار، سومین پسر عبّاس میرزا و برادر محمّدشاه، در کتاب تاریخ نو، اورا به جمهوری خواهی متّهم ساخت و نوشت که «جمعی از خودخواهان بر سر میرزا صدرالممالک اجتماع کرده، کنکاش می نمایند که باید دولت ایران را جمهوری نموده [و] امورات دولتی را منوط به مصلحت دید جمعی باید ساخت».٩
در میانه‌ی سده‌ی نوزدهم میلادی (نزدیک به ۱۲۳۱ خورشیدی) که با مرگ میرزا نصرالله خان یادشده و کشته شدن امیرکبیر همزمان و پنج سال پس ازآغاز پادشاهی ناصرالدّین شاه بود، کتابچه ای خطّی در ۴۳ برگ به نام «قواعد حکمرانی مملکت فرانسه»، در میان نخبگان سیاست و بازرگانی در ایران دست به دست می گشت. این کتاب را ژول ریشار، یکی از آموزگاران فرانسوی دارالفنون، که پس از مسلمان شدن اجباری، میرزا رضا جدید [الاسلام] فرانسوی نامیده می شد، به فارسی برگردانده بود و اگرچه به جمهوری اول و دوم فرانسه اشاره نمی کرد، روش کشورداری را برپایه‌ی «حقوق جمهور مردم» به ایرانیان می آموخت و اصل «جمهوریّت» را با پادشاهی قانونمند، برابر می دانست.۱۰
از میانه‌ی پادشاهی ناصرالدّین شاه به این سو، که نزدیک به چهل سال پیش از فرمان مشروطه است، اشاره های جسته و گریخته و آشکار ونهان به جمهوری، در میان نخبگان، درس خواندگان و به ویژه «فرنگ» رفتگان بالا گرفت. کنش و واکنش ها در برابر پیدایش فراموشخانه که به ابتکار روشنفکر ارمنی زاده، میرزاملکم خان ناظم الدّوله، پاگرفته بود، با انگ جمهوری خواهی زدن به فراموشخانه درهم آمیخت. شاهزاده جلال الدّین میرزا، یکی ازآن ۱٦٠ فرزند فتحعلی شاه قاجار که پس از مرگش زنده بودند۱۱، همکار میرزا ملکم خان و رهبر اسمی آن فراموشخانه بود. جلال الدّین میرزا، از با دانش ترین شاهزادگان قاجار بود که به گفته‌ی برخی از تاریخ نویسان آن دوران، از دین برگشته و مدرن شده و یا به گفته‌ی برادرش شاهزاده ایرج میرزا، از «علم قرآن و حدیث به کلی بیگانه بود و زود از جاده‌ی شریعت‌ منحرف گشته و یکباره‌ دین و آیین و شریعت از دست داده» بود. دیوان بیگی شیرازی درباره اش نوشت که «باخاطر شریعت مطهّر منافات داشت».١۲ از حملاتی که به فراموشخانه، میرزا ملکم خان و جلال الدّین میرزا می شد، می توان گمانه زد که شاید کسانی در فراموشخانه، درباره‌ی جمهوری و حکومت قانون سخن گفته باشند، هرچند آدمیّت می نویسد که چنین چیزی «راست نمی آید». آقا ابراهیم بدایع نگار که از منشیان دوره‌ی ناصری است، درباره‌ی میرزا ملکم خان چنین می نویسد که او «همی گفت بریاسای بیشتر ممالک اروپ، آیین جمهوریّت باید نهاد».۱۳ احمد خان ملک ساسانی که از تاریخ نگاران دوست دار پادشاهی و از پرورده شدگان دوران قاجار است، می نویسد که ملکم خان و جلال الدّین میرزا، فراموشخانه را ساخته بودند تا مردم را به آزادی و جمهوری طلبی دعوت کنند.
این راهم باید افزود که جلال الدّین میرزا، پادشاهی را در خور بازماندگان عبّاس میرزا نمی دانست و چه بسا همین داوری، در گرایش او به جمهوری خواهی نیز مؤثّر بوده باشد. به هر روی، جلال الدّین میرزا و میرزا ملکم خان متّهم به جمهوری خواهی شدند و شاه فرمان به بستن فراموشخانه داد و وابستگان دربار، ملکم را از ایران راندند و خانه‌ی آن شاهزاده‌ی با دانش را از بُن ویران ساختند.
یکی از برجسته ترین گسترندگان اندیشه‌ی براندازی پادشاهی «دسپوت» و «فناتیزم علما» درایران، میرزا فتحعلی آخوندزاده بود که درقفقاز می زیست. با این همه، در هیچ یک از نوشتارهای او نمی توان پشتیبانی آشکار از جمهوری کردن ایران یافت. خود او، افسر ارتش روسیّه بود و در آن هنگام ساختار فرمانروایی روسیّه، پادشاهی بود. از نوشتارهای میرزا فتحعلی چنین پیدا است که او، جایگاه روحانیان و پیامدهای مسلمان شدن ایرانیان را در واپس ماندگی ایران و ایرانیان، از تبهکاری های پادشاهان قاجار برتر می دانسته است. امّا برجسته ترین نماینده‌ی فکری جمهوری خواهی در سال های پیش از مشروطیّت، میرزا آقاخان کرمانی است که اورا به حقّ باید بزرگ ترین انیشمند مدرنیته‌ی ایران خواند. پانزده سال پیش از فرمان مشروطه، در ستایش از مزدک در آیینه‌ی سکندری که نخستین کتاب تاریخ نویسی مدرن در ایران است، نوشت که گوهر کوشش او«ابطال حقّ سلطنت و تأسیس جمهوریّت» بود و می افزاید که ایرانیان باید آیین و دیدگاه های مزدک را پیشه‌ی خود کنند. در همان جا می افزاید که در تاریخ ایران، کوشش و تلاش پرخاشگران به ستم و زور، جا به جایی اشخاص بوده و نه دگرگونی ساختار فرمانروایی:
«هرگاه زمانی کسی زبان به اعتراض گشوده است، اعتراضش براشخاص بوده نه برای تغییر وضع حکمرانی.»۱۴
دیدگاه میرزا آقاخان کرمانی پیرامون آزادی، حقوق فردی و حکومت جمهور مردم، از همه‌ی پیشینیانش روشن تر است. دانش او از تاریخ ایران و از فلسفه‌ی مدرن، ژرف و آگاهی او از مکتب های لیبرالیسم، سوسیالیسم، نهیلیسم و ساختارهای مدرن فرمانروایی در اروپا، گسترده است. داوری های او پیرامون پادشاهی قاجار اگرچه به پای دشمنی آشکارش با ساختار دینی چیره برایران نمی رسد، جای گفت و گو باقی نمی گذارد که او، هوادار گذر از پادشاهی و بنای جمهوری برپایه‌ی آرای مردم بوده است.
سال ها پس از آیینه‌ی سکندری، یکی از آخوندهای سرشناس شهر ری به نام شیخ ابوالحسن نجفی مرندی، رساله ای نوشت با نام «دلایل براهین الفرقان فی بطلان قوانین نواسخ محکمات القرآن» که درآن، مشروطه خواهان را به پیروی از آیین مزدک و جمهوری خواهی متّهم می ساخت.۱٥ از نوشتارهای تاریخی آن زمان چنین برمی آید که درباریان نیز از انگ جمهوری خواهی در کنار بابی گری برای بدنام ساختن آزادی خواهان بهره می گرفته اند. یحیی دولت آبادی می نویسد که بیم و هراس ناصرالدّین شاه از گسترش اندیشه‌ی جمهوری خواهی به پایه ای بود که به یکی از آموزگاران فرانسوی دارالفنون دستور داد که بیرون از مدرسه، درس فرانسه ندهد زیرا «ممکن است از مملکت جمهوری فرانسه مذاکراتی شود». حاج سیّاح در یادمانده اش می نویسد که سالیانی پیش از کشته شدن ناصرالدّین شاه، او و میرزارضا کرمانی را که سالیانی دیرتر کشنده‌ی پادشاه شد، در زنجیر کرده بودند و زندان بانان به ایشان می گفتند که هرآینه باجی ندهند، آن هارا به اتّهام «جمهوریّت و شرابخواری» گزارش خواهند کرد.۱٦
در دهه‌ی پیش از فرمان مشروطه که با کشته شدن ناصرالدّین شاه قاجار همزمان بود، جُنب و جوش آزادی خواهی و قانون گرایی بالاگرفت. درهمان سال کشته شدن ناصرالدّین شاه، جزوه ای با نام «حکومت منفرده‌ی انتخابی» از سوی نویسنده ای ناشناخته پخش شد که تا به امروز به چاپ نرسیده است. نویسنده در این رساله به این می پردازد که «یکی از اقسام [فرمانروایی]، حکومت منفرده است و در حکومت منفرده، مردم حکم یک نفر را قبول می کنند» وسپس به قِسم دیگری از حکومت که «منفرده‌ی انتخابی» و یا جمهوری است، می پردازد.

نخستین جنبش و کوشش جمهوری خواهی شهری و زودگذر در ایران، چند ماه پس از کشته شدن ناصرالدّین شاه به دست میرزا رضا کرمانی در سال ۱۲٧۵ خورشیدی، در همدان روی داد. دو معمّم به نام های حاج میرزا احمد کرمانی و سیّد حسن صاحب زمانی، پس از کشته شدن ناصرالدّین شاه، مردم را فراخواندند که پادشاهی به پایان رسیده و باید جمهوری بنا کرد. آگاهی های ما درباره‌ی رویداد همدان و این دو اندک است. یکی از کسانی که میرزا احمد کرمانی را می شناخته، در باره اش نوشته که «از نوابغ روزگار بود. فهمی سرشار و حافظه ای قوی داشت، در نطق هم مبرّز بود» و می افزاید که به بهانه‌ی شورش کرمان و همکاری با میرزا رضا کرمانی در کشتن ناصرادّین شاه، «آن بیچاره راهم بعدها گرفتار کردند و در خفیه به قتل رساندند».۱٧
میرزا رضا کرمانی، در بازپرسی، از میرزا احمد کرمانی نام برده و از صاحب زمانی چنین یادکرده که کرمانی «با سیّدی که هیچ نمی شناختم با صد دینار که توی عمامه اش گذاشته بود، سفر کردند و رفتند». ناظم الاسلام کرمانی در تاریخ بیداری ایرانیان، این سیّد گمنام را شناسایی کرده و چنین می نویسد:
آقای سید حسن خواهر زاده‌ی [میرزا احمدخان] مشیرالسلطنه که مشهور و معروف به سیّد حسن صاحب زمانی است و الیوم (= اینک) در تهران است. این سیّد فاضل با حاج میرزا احمد کرمانی قبل از قتل ناصرالدین شاه به طرف همدان مسافرت کردند. زمانی که خبر قتل ناصرالدین شاه به آن ها رسید، شوری به سر آن ها افتاد و مردم را دعوت کردند به جمهوریّت؛ لذا آن ها را گرفتند آوردند به تهران در انبار شاهی محبوس شدند.۱۸
محمّد قزوینی که از پژوهشگران سرشناس ایران است، می نویسد که «میرزا احمد کرمانی مانند شیخ احمد روحی، فردی از فرقه‌ی بابی ازلی بوده... و سیّد حسن معروف به صاحب الزمانی به حساب خودش از منتظران مهدی بوده است» که با گزارش های دیگران دربارِه‌ی او همخوان نیست. محمود دبستانی کرمانی یادشده نیز در باره‌ی میرزا احمد کرمانی نوشته که « در کرمان ... در سلسله‌ی ازلی ها وارد شد و از این جهت به دستور حاکم وقت، وکیل الملک، اورا به چوب بستند».۱٩ در این جای گفت و گو نیست که ده سال پیش از فرمان مشروطه، شورشی زودگذر در همدان برای جمهوری برخاسته و پیامد ماندگاری نداشته است.
گواهی در دست نیست که پس از این رویداد تا فرمان مشروطه، جُنب و جوش دیگری در هواخواخواهی از جمهوری در ایران برپاشده و یا رساله ای در این زمینه نوشته شده باشد. راستی هم این است که درآن روزگار و به ویژه پس از پادشاهی مظفّرالدّین شاه که مداراجویانه تر از پدرش رفتار می کرد، دست یافتن به قانون، عدالتخوانه و سپس مجلس مشروطه، کانون کوشش های آزادی خواهان و مدرنیست های ایران شد و سودای زودگذر و ناتوان کنار نهادن پادشاهی، اگرچه کنارنهاده نشد، کمرنگ و ناتوان گردید.
پس از آغاز پادشاهی محمّدعلی شاه که دشمنی خودرا با مشروطه و قانون پنهان نمی کرد و از پشتیبانی واپس گراترین روحانیان نیز برخوردار بود، نغمه‌ی جمهوری خواهی باردیگر گوش هایی شنوا پیداکرد. مظفرالدّین شاه در ۱۸ دیماه ۱۲۸۵خورشیدی درگذشت و محمّدعلی شاه که دشمنی خودرا با مجلس مشروطه پیش از آغاز پادشاهی آشکار کرده بود، در ۲۸ دیماه تاجگذاری کرد. در گزارش ۱٩ دیماه ۱۲۸۵ سفارت روسیّه به وزارت امورخارجه‌ی آن کشور، کاردار سفارت می نویسد که چند تن از نمایندگان مجلس تهدید کرده اند که اگر [محمّدعلی] شاه در دشمنی با مجلس پافشاری کند، جمهوری برپا خواهند کرد. دریکی از گزارش های سفارت بریتانیا از تهران، شش ماه پیش از کودتای محمّدعلی شاه چنین می خوانیم:
«جراید تهران اتّصالاً مقالات برضد سلطنت و حتّی مهیّج شورش به طبع می رسانند و یکی از مجلّات شرحی در تمجید قاتلین پادشاه پرتقال و ولیعهدش نوشته بود و یکی دیگراز جراید هفتگی به طایفه قاجار پرداخته...»۲۰
درمیان نمایندگان مجلس و در میان نخبگان سیاسی در بیرون از مجلس، گفت و گوهای سربسته‌ی پیشین در نقد به شاهان قاجار، اینک به بروز داوری های آشکار پیرامون پایان دادن به پادشاهی این خاندان و جست و جوی صورتی از جمهوری کشید. هارتویگ، وزیر مختار روسیّه در ایران در دیداری با نظام السلطنه رئیس الوزرای دوره‌ی محمّدعلی شاه به او یادآور شده که گویا «درباریان آذربایجانی این شایعه را دامن می‌زنند که مجلس می‌خواھد برای ھمیشه حکومت سلطنتی را در مملکت از میان بردارد و مانند فرانسه رژیم حکومت جمھوری برقرار سازد» و از او می پرسد: «آیا واقعاً در مجلس کسانی که طرفدار تأسیس جمھوری ایران باشند وجود دارند؟» پاسخ نظام‌السلطنه این است که «چنین افرادی وجود دارند اما تعدادشان بیش از پنج تا شش نفر نیست.
درلابلای یادمانده ها از رویدادهای دوره‌ی سی ماهه‌ی پادشاهی محمّدعلی شاه، از شب نامه های جمهوری خواهانه ای که به سرنوشت لویی شانزدهم و فروپاشی پادشاهی فرانسه پرداخته، یادشده و کتابی هم پیرامون «تاریخ رولیسیون فرانسه» در جزوه های جداگانه به چاپ رسیده که نگارنده ندیده، امّا آگاهم که بخش هایی از آن اینک در مرکز اسناد جمهوری اسلامی است:
«شب نامه‌ی مفصلی چهار ورق ژلاتینی انداخته اند. اوّل آن فرار لویی شانزدهم، که برپدرش لعنت که مارا ول کن نیست»۲١
«امروز دو نمره [شب نامه] یکی چاپی [و] یکی ژلاتینی منتشر کرده بودند. همان حکایت لویی شانزدهم...»۲۲
قهرمان میرزا سالور (عین السّلطنه)۲۳، پسرعموی محمّدعلی شاه، در روزنامه‌ی خاطرات خود شکایت می کند که «تاریخ رولیسیون فرانسه را از شدّت عجله، جزو، جزو چاپ کرده اند» و می افزاید که «مفاسد این کتاب» که در ستایش از جمهوری است، «از هزار جلد کتب ضالّه که قدغن است بیشتر است»۲۴. او، دونفر از رادیکال ترین سخنوران مشروطه، سیّد جمال واعظ اصفهانی و نصرالله خان ملک المتکلّمین را جمهوری خواه می خواند:
«نیّت اصلی او [سیدجمال واعظ اصفهانی] برهم زدن مملکت و بلوای عمومی است و میل دارد رییس جمهور شود. چنان چه امسال رمضان را تمام از جمهوری می گفت. رییس جمهور ما لَنگ هم تشریف دارند... دومی ملک المتکلّمین است... این دومین رییس جمهور ما کور است... مردم حس ندارند والّا هرگز طاقت این همه مزخرفات آن ها را نمی کردند و هرگز مایل و راضی به ریاست جمهور کور و لَنگ، این ملّت غیور نمی شد.»۲٥
شب نامه ای که از هواداران محمّدعلی شاه و «رعیّت پادشاه» اسلام در دست داریم، گواه داوری قهرمان میرزا سالور در گرایش جمهوری خواهانه‌ی سیّد جمال و ملک المتکلّمین است.۲٦
در گزارشی که مارلینگ، کاردار سفارت بریتانیا در تهران، در نهم دیماه ۱۲۸٦ به سرادوارد گری، وزیر امورخارجه‌ی آن کشور فرستاده، از جمله چنین آمده است:
«بعداز ظهر به ملاقات وزیرمختار روس رفته و مدّتی در خصوص اوضاع به مذاکره پرداختیم و چنین دانستیم که فعلاً نگهداری شاه در سریر سلطنت خیلی به جا و مهم شمرده می شود... اگر وی معزول گردد، محتمل است که نیابت سلطنت مدت ها به طول انجامد و تمام ایرانیان بی غرض متّفقند که آن وقت یک مجلس مشاوره‌ی نیابت سلطنت بدون اختیاری مانند مجالس جمهوری تشکیل خواهد شد.»۲٧
نخستین شهری که دست کم شش ماه پیش از کودتا نشانه هایی از برانداختن محمّدعلی شاه و زمزمه‌ی جمهوری خواهی ازآن برخاست، رشت بود و انجمن نوپای آن شهر در دی ماه ۱۲۸٦، خواهان برکناری محمّدعلی شاه از سلطنت شد و اندکی پس از آن، «انجمن آذربایجان جسارت ورزیده ورقه ای در خصوص عزل شاه اشاعت داد».۲۸ محمّد مهدی شریف کاشانی در واقعات اتفاقیّه در روزگار همین را گزارش می کند که «تلگراف از آذربایجان و رشت بوده که ما مخالفت کننده با مجلس و قَسَم را قابل شاهی نمی دانیم» و در تلگراف «فداییان آذربایجان»، به روشنی آمده که محمّد علی شاه «را به سلطنت نمی شناسیم».۲٩
بالاگرفتن گفت و گو بر سر جمهوری، گاه نیز جنبه‌ی جنجال و برچسب داشت. هنگامی که احتشام السلطنه، دومین رییس مجلس شورای ملی، درپی کناره گیری بود و کسانی علی خان ظهیرالدّوله را نامزد جانشینی او کردند، هواداران محمّدعلی شاه وی را متّهم کردند که در سودای زمینه سازی برای براندازی شاه و برقراری رژیم جمهوری است. همین اتّهام همراه با پشتیبانی او از ایجاد انجمن ها و به ویژه انجمن رشت که از انقلابی ترین انجمن های مخالف پادشاهی بود، ویرانی و تاراج خانه‌ی ظهیرالدّوله را که همسرش عمّه‌ی محمّدعلی شاه بود، در روزهای پس از به توپ بستن مجلس به دنبال داشت.
محمّدعلی شاه در تیرماه ۱۲۸٧ کودتا کرد و مجلس مشروطه بسته شد و بسیاری از آزادی خواهان دستگیر، زندانی، فراری و یا کشته شدند. با این رویداد، خواست پایان دادن به پادشاهی محمّدعلی شاه و سلسله‌ی قاجار بالاگرفت. در میان ایرانیان مشروطه خواهی که پس از کودتا به شهرهای اروپا کوچیده بودند، برسر واکنش به محمّدعلی شاه اختلاف بود. گروهی از آن ها به رهبری مخبرالسّلطنه‌ی هدایت، ممتازالدّوله و احتشام السّلطنه براین باور بودند که باید از راه مصلحت و خیرخواهی با شاه رفتار کرد و در این راستا، تلگرافی به شاه فرستاده، درخواست بخشودگی مشروطه خواهان و اهالی آذربایجان را کردند:
«وقت است که استدعای عاجزانه‌ی بی غرضانه‌ی چند نفر ایرانی غریب و استغاثه‌ی یک مشت رعیّت وطن پرست خود را فرمایید... آوازه‌ی جوانمردی و رعیّت پروری را بلند و معنی سلطنت و ظلُّ اللهی را بر جهانیان ظاهر سازند...»
علی اکبر دهخدا که یار دیرینش، میرزا جهانگیرخان صوراصرافیل، به دست دژخیمان شاه در باغشاه خفه شده بود، شمشیر قلم از روبسته و در ایوردون سوییس با بازچاپ صوراصرافیل، نخستین مشروطه خواهی شد که آشکارا از پایان پادشاهی درایران سخن گفت و محمّدعلی شاه را «چنگیز زمان» نامید. دهخدا در نخستین شماره‌ی دوره‌ی تازه‌ی صوراصرافیل، در نوشتاری به نام «طبیعت سلطنت چیست؟»، پرسشی را پیش روی روشنفکران و مردم ایران نهاد که تا آن هنگام، کسی با چنین جسارت و صراحتی عنوان نساخته بود: «آیا سلطنت موهبتی الهی است؟» یادآورشوم که واژه‌ های «به موهبت الهی» را محمّدعلی شاه به خط خود براصل سی و پنجم متمّم قانون اساسی که درباره‌ی حقوق سلطنت است، افزوده بود: «سلطنت ودیعه ای است که به موهبت الهی از سوی ملّت به شخص پادشاه موفّض شده». داوری دهخدا چنین بود:
«در ممالکی که جهل جای علم، زور جای حقّ و اوهام جای حقایق را گرفته است، سلطنت موهبتی است الهی؛ یعنی خداوند متعال، حقوق، حدود و امنیّت و آسایش واختیارات هر قطعه ای از زمین را به دست یک نفر از اهالی همان قطعه گذاشته و وجوب اطاعت دیگران نیز به او در علم ازلی خدا گذشته است. اهمیّت این امر ما را، و گمان می کنم پس از طرح، هر متدیّن عاقلی را نیز، بر آن می دارد که با کمال دقّت در حقّانیت و بطلان آن غور کنیم و از فهم حقیقت کاری بدین عظمت، که منشأ سعادت و شقاوت و منبع غَی (= گمراهی، سرگشتگی) ما است، تن زنیم... اگر سلطنت موهبتی الهی و اطاعت ما از سلطان برحسب امر آسمانی باشد، اعلام آن به بندگان... باید به واسطه‌ی فرمانی سماوی باشد که قبل از جلوس هر سلطانی از آسمان نازل شود...»
دهخدا سپس افزود که هرآینه پادشاهی، سپرده‌ی ارزشمند خداوندی نبوده و سپرده‌ی ملّت یا زمینیان به شخص پادشاه باشد، ملّت می تواند مانند یک صاحبخانه، این قرارداد را فسخ کند و این ودیعه را پس بگیرد. سخن دهخدا تا این جا، بازپس گرفتن پادشاهی از محمّد علی شاه است که تازگی نمی داشت و دیگران هم گفته بودند. امّا او در این جا نمی ماند و به بررسی طبیعت سلطنت در تاریخ ایران و جهان می پردازد و به زمینه های تاریخی پیدایش سلطنت و زوال آن در دوران مدرن می نگرد و می نویسد که در گذشته، پادشاهان از راه شمشیر و دلیری بردیگران چیره می شدند و نمونه‌ی رفتار نادرشاه را گواه می گیرد و می افزاید که آن دوران سپری شده و اینک رهبر یا پادشاه باید برگزیده شود. آشکار است که مراد دهخدا از برگزیدن دوره ای پادشاه یا «سلطنت اختیاری»، همان جمهوری است. امّا او با آگاهی از بیم روحانیان نجف از جمهوری، در مرز به کارگرفتن این واژه می ایستد. برای کسی که امروز این نوشته‌ی دهخدا را بخواند، جای تردید باقی نمی ماند که مراد او، جمهوری لیبرال پارلمانی اروپایی است.
بررسی آن چه از تاریخ نوشته ها و نامه نگاری های میان روشنفکران و نخبگان سیاسی کوچنده به لندن و پاریس در دست داریم، گواه این است که بیشتر آنان، از جمله میرزاسماعیل خان ممتاز (ممتازالدّوله)، علی قلی خان بختیاری (سرداراسعد)، حسن تقی زاده، محمّد قزوینی، دکتر خلیل ثقفی (اعلم الدّوله)، حسین زاده‌ی تبریزی، محمودخان علامیر (احتشام السّلطنه) و مهدی قلی هدایت (مخبرالسّلطنه‌)، با خامه‌ی تند دهخدا مخالف بودند و تنها ابوالحسن پیرنیا (معاضدالسّلطنه) در آغاز در کنار دهخدا بود و سپس به حسن تقی زاده و محمّدعلی خان تربیت در لندن پیوست. اگرچه تقی زاده براین باور بود که گرفتاری ایران دست پخت روسیه‌ی تزاری است و بریتانیا پشتیبان برکناری محمّدعلی شاه از پادشاهی است، اسناد نشان می دهند که سیاست مداران بریتانیا، در هر دوسوی این چالش سرمایه گذاری می کردند.
نگاهی به گزارش های نمایندگان دیپلماتیک روسیّه‌ی تزاری و بریتانیا در تهران به دولت های خویش از دی ماه ۱۲۸٧ تا چند روزی پس از چیرگی مشروطه خواهان بر تهران و برکناری محمّدعلی شاه در تیرماه ۱۲۸۸، آشکار می سازد که دولت های بریتانیا و روسیّه تزاری که پیمان پنهانی ۱٩۰٧ را در همکاری در سرنوشت ایران بسته بودند، آگاهانه و هماهنگ برای ماندگاری محمّدعلی شاه بر تخت پادشاهی می کوشیدند و طرحی را که در فوریّه‌ی ۱٩۰٩ میان آن دو دولت فراهم شده و در فروردین ماه ۱۲۸۸ به محمّدعلی شاه ارائه شد، «پروگرام ما» یا «پروگرام صلاح اندیشی دولتین» و نام هایی از این دست می خواندند که گوهر آن، ماندگاری محمّدعلی شاه بر تخت پادشاهی، بازگشت کمرنگ شده‌ی قانون اساسی و مجلس ناتوان تر شده‌ی شورای ملّی و از همه مهم تر، پایبندی ایران به تعهدّات مالی و وام های پیشین به آن دو دولت و افزایش وام ها در آینده بود. سند آشکارشده‌ی این پیمان پنهانی را می توان در «مشروحه‌ی سوم فوریّه‌ی» سرادوارگری به وزارت امورخارجه‌ی «اعلیحضرت امپراتوری» روسیّه‌ی تزاری و «مکتوب سر نیکلسون»، وزیر مختار بریتانیا در روسیّه، از سن پیترزبورگ به سرادواردگری در هشتم آوریل ۱٩۰٩، با سرنامه‌ی «آخرین صورت پروگرام صلاح اندیشی دولتین روس و انگلیس به اعلیحضرت [محمّدعلی] شاه» بازبینی کرد.۳۰
در روزهای دوازدهم تا چهاردهم تیرماه که ده روز پیش از چیرگی مشروطه خواهان برپایتخت بود، بلندپایه ترین نمایندگان بریتانیا و روسیّه در ایران، با سردار اسعد و سپهدار تنکابنی دیدار کردند و به ایشان گفتند که «تنها چیزی که می تواند از دخالت خارجه جلوگیری نماید»، اجرای همان پروگرام صلاح اندیشی» است که در دوم اردیبهشت به محمّدعلی شاه داده شده بود. با همه‌ی فشارهای نمایندگان دودولت برای بازماندن محمّدعلی شاه برتخت شاهی و بازماندن کامران میرزا به نیابت سلطنت، مجلس عالی موقّت، در ۲٦ تیرماه ۱۲۸۸، به برکناری محمّدعلی شاه به دلیل پناه بردن به یک سفارت خانه‌ی بیگانه و برکناری کامران میرزا رای داد. گرایشی که برای پایان دادن به پادشاهی قاجار در میان برخی از مشروطه خواهان وجود می داشت، پایگاه نیرومندی نیافت. راستی هم این است که درآن روزگار تباهی و واپس ماندگی، راهکار دیگری هم جز یک پادشاهی مشروطه‌ی قانون مدار در پیش نمی بود و ایران و ایرانیان، نه آگاهی از ساختار جمهوری می داشتند و نه زمینه و زمانه برای چنین ساختاری فراهم می بود.
محمّدامینی
پایان بخش نخست
بخش دوم: جُنب و جوش های جمهوری خواهی از پیمان ۱٩۱٩ تا پادشاهی پهلوی
ـــــــــــــــــ
۱. من همه جا صد را «سد» می نویسم مگر جایی که از نوشتار دیگران بازگو کرده باشم. سد، واژه ای فارسی است و به نادرست صد نوشته می شود. می نویسیم سده‌ی یازدهم و نه صده‌ی یازدهم. در سروده های کهن رودکی و فرّخی نیز سد آمده و نه صد.
۲. از غزلی است که به نادرست به مولانا نسبت داده می شود: هرلحظه به شکلی بت عیّار برآمد، دل برد و نهان شد/ هردم به لباس دگران یار برآمد، گه پیر و جوان شد.
۳. دیدگاه یونس استادسرایی، نام آور به میرزاکوچک خان و یارانش در آغازکار، با اندیشه های جمال الدّین اسد آبادی و «اتّحاد اسلام» او همسو بود و هم از این رو، گروه شورشی او درآغازکار «هیئت اتّحاد اسلام» نام داشت
۴. خانواده‌ی قاضی محمّد.
٥ و٦. در بخش دوّم این نوشتار به «جمهوری» خواهی زودگذر شاهزاده مسعود میرزاظلّ السلطان، فرزند ناصرالدّین شاه از مادری غیرقاجار که از برادرش مظفّرالدّین شاه بزرگ تر بود و به جنبش جمهوری خواهی که پادشاهی رضاشاه پهلوی را به دنبال داشت، می پردازم.
٧. گرمسلمانی از این است که حافظ دارد/ وای اگر از پس امروز بود فردایی.
۸. سراینده‌ی توانایی بود و از او سروده هایی به ترکی و فارسی به جای مانده است.
٩. جهانگیرمیرزا: تاریخ نو، به اهتمام عباس اقبال اشتیانی، نشر علم، تهران، ١٣٨۴ ، ج ۱ ص ۲١٧.
۱۰. من یک کپی از نسخه‌ی خطّی این رساله را دارم.
۱۱. لسان الملک سپهر می نویسد که فتحعلی شاه قاجار ۲٦٠ فرزند داشته که پس از مرگش ۱٥٩ نفر زنده بودند. به گفته‌ی سپهر یا مهدیقلی هدایت، جلال الدّین میرزا، پنجاه و پنجمین یا پنجاه وهشتمین فرزند او است.
١۲. دیوان بیگی شیرازی، احمد: حدیقة الشعراء، به کوشش عبدالحسین نوایی، زرین، تهران، زرین، ۱۳٦۴، ج 1، ص ۳٧٠.
۱۳. آقا محمّد ابراهیم نوّاب تهرانی، نام آور به بدایع نگار این را در کتاب عبرت الناظرین و عبرت الحاظرین نوشته که رساله ای است در نقد به میرزا حسین خان سپهسالار قزوینی و «قبایح اعمال او». حسین نوّاب که تنها نسخه‌ی این کتاب را به خط میرزا رضا کلهر در دست داشته، در شماره‌ی هشتم سال هژدهم مجله‌ی یغما در سال ۱۳۴۴، درباره‌ی او نوشته است. واگفته‌ی یادشده از کتاب سیاستگران دوره‌ی قاجار خان ملک ساسانی است که بخش هایی از کتاب بدایع نگار را بازگوکرده است.
۱۴. آیینه‌ی سکندری، ص ٥۲۲ -٥۱٧، بازگوشده در آدمیّت، فریدون: اندیشه های میرزا آقاخان کرمانی.
۱٥. برای خواندن متن کامل این رساله که در دو بخش نوشته شده، بنگرید به: زرگری نژاد، غلامحسین: رسایل مشروطیّت، مؤسسه‌ی تحقیقات و توسعه‌ی علوم انسانی، تهران، ۱۳۸٧.
۱٦. حاج سیاح: خاطرات حاج سیّاح یا دوره‌ی خوف و وحشت، به کوشش حمید سیّاح، به تصحیح سیف الله گلی، ص۳٥۲.
۱٧. دبستانی کرمانی، محمود: یغما، اردیبهشت ۱۳۲٩، ص ۸٧.
۱۸. ناظم الاسلام کرمانی: تاریخ بیداری ایرانیان، به اهتمام علی اکبر سعیدی سیرجانی، نشر پیکان، تهران، ۱۳٧٦، ص ۱۱۱.
۱٩. دبستانی کرمانی، محمود: یغما، اردیبهشت ۱۳۲٩، ص ۸٧.
۲۰. کتاب آبی، گزارش های محرمانه‌ی وزارت امورخارجه‌ی انگلیس،به وشش احمد بشیری، نشرنو، تهران، ۱۳٦٣، ج ۱ ص ۱٦٥.
۲١. قهرمان میرزا سالور: روزنامه‌ی خاطرات عین السلطنه، به کوشش مسعود سالور و ایرج افشار، اساطیر، ۱۳٧٧، ج ۳، ص ۱۸۳۴.
۲۲. همان، ص ۱۸٧٧.
۲۳. قهرمان میرزا، فرزند شاهزاده عبدالصمد میرزا، فرزند محمّدشاه است که برادر ناتنی ناصرالدّین شاه قاجار بود. یادداشت های زندگی او در ده جلد، یکی از برجسته ترین تاریخ نگاری های ایران از دوران پیش از مشروطه تا میانه‌ی پهلوی است.
۲۴. قهرمان میرزا سالور، همان، ص ۱۸۴٦.
۲٥. همان، ص ۱۸۴٥.
۲٦. پیکره‌ی این شب نامه در همان جلد سوم روزنامه‌ی خاطرات عین السلطنه در برگ ۱٩٦٠ آمده است.
۲٧. کتاب آبی، همان، ص ۱۴٥.
۲۸. همان، ص ۱۴٦.
۲٩. شریف کاشانی، محمّد مهدی: واقعات اتّفاقیّه در روزگار، به کوشش منصوره اتّحادیه نظام مافی و سیروس سعدونیان، نشر تاریخ ایران، تهران ۱۳٦۲، ص ۱۴٧.
۳۰. کتاب آبی، جلد ۲ ص ۴٧٥.

به نقل از صانعی: شرم بر ما!

به نقل از صانعی: شرم بر ما!
چهارشنبه ۲۸ آبان ۱۳۹۳
این روزها در فضای مجازی و دنیای اینترنت از یکی از آیت الله های حکومت اسلامی، صانعی، نقل قولی آورده می شود که به بازگو کردنش می ارزد:
“ﻣﺎ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ٣۶ ﺳﺎﻝ ﭼﻪ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﮐﻪ ﭘﺲ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﯾﮏ ﺭﻭﺣﺎﻧﯽ ﺗﺤﺖ ﻫﺮ ﻋﻨﻮﺍﻧﯽ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺷﺎﺩﻣﺎﻧﯽ ﻭ ﺳﺎﺧﺖ ﻟﻄﯿﻔﻪ ﻣﯽ ﭘﺮﺩﺍﺯﻧﺪ ﺍﻣﺎ ﺩﺭﮔﺬﺷﺖ ﯾﮏ ﺟﻮﺍﻥ ٣٠ ﺳﺎﻟﻪ ﮐﻪ ﻓﺎﻋﻞ ﯾﮏ ﻋﻤﻞ ﺣﺮﺍﻡ ﺩﺭ ﻧﻈﺎﻡ ﺍﺳﻼﻣﯽ ﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﭼﻨﺎﻥ ﺷﮑﻮﻫﯽ ﺑﺮﮔﺬﺍﺭ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﮐﻪ ﻧﯿﺮﻭﯼ ﺍﻧﺘﻈﺎﻣﯽ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﺭﺍ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺩﺷﻮﺍﺭﺗﺮﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺍﻣﻨﯿﺘﯽ ﭘﺎﯾﺘﺨﺖ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﺪ ﺑﻪ ﻃﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﺭﻭﺍﺑﻂ ﻋﻤﻮﻣﯽ ﺳﺎﺯﻣﺎﻥ ﺑﻬﺸﺖ ﺯﻫﺮﺍ ﺍﻋﻼﻡ ﮐﺮﺩﻩ ﮐﻪ ﺗﺎ ﺳﺎﻋﺖ ١٠ ﺷﺐ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﻣﺘﻔﺮﻕ ﮐﺮﺩﻥ ﻃﺮﻓﺪﺍﺭﺍﻥ ﻣﺮﺣﻮﻡ ﭘﺎﺷﺎﯾﯽ ﺑﻮﺩﻧﺪ …ﺷﺮﻡ ﺑﺮ ﻣﺎ…”.
من از صحت این گفته و ربط دادن آن به صانعی خبر چندانی ندارم ولی الحق اینجا چند چیز خوب گفته شده است. اینکه مهدوی کنی مرد و با وجود سه روز عزای عمومی و تبلیغات گسترده رایو و تلویزیون کسی برایش به خیابان نیامد و در عوض برای یک خواننده جوان پاپ که دچار مرگ زودرس شد خیلی ها به خیابان آمدند. اینکه پشت سر آن دایناسور فرتوت مردم برایش جوک ساختند ولی پشت این جوان رعنا مردم برایش شمع روشن کردند و آوازهایش را خواندند. اینکه جمهوری اسلامی حتی زمانی که مردم در سوگ کسی که دوستش دارند به خیابانها می آیند از اجتماع عظیم آنها دچار کابوس می شود و صد بار نماز وحشت می خواند. و اینکه جمهوری اسلامی موسیقی را یک هنر ممنوعه  و حرام می داند ولی مردم با آن در سوگواری یک خواننده فلش ماپ اجرا می کنند. و بالاخره واقعا شرم بر جمهوری اسلامی که با هر جناح و دسته اش مانع دستیابی مردم به شادی و آسایش و زندگی خوش و مرفه است.*