jeudi 20 novembre 2014

جستاری پیرامون تاریخچه‌ جمهوری‌خواهی در ایران، محمد امینی

یخچه‌ جمهوری‌خواهی در ایران، محمد امینی

محمد امینی
جستاری که پیش رو دارید، بخشی از پژوهشی است که من در بررسی تاریخ اندیشه‌های جمهوری‌خواهانه در ایران فراهم کرده بودم و هنوز آمادگی چاپ آن را نداشتم. رویدادهایی، همراه با اندرز و پیشنهاد برخی از دوستان، مرا برانگیخت که چکیده‌ای از آن پژوهش را همراه با یادداشتی، در این جستار به دنیای اینترنتی بسپارم
یادداشتی به جای پیش گفتار
سی و پنج سال پیش، در یک همه پرسی گفت و گو برانگیز، جمهوری اسلامی جایگزین پادشاهی هزاران ساله‌ی ایران شد. پیدایش جمهوری اسلامی که ساختار ولایت فقیه در کانون آن است، ، نه تنها به گفتمان جمهوری خواهی درایران پایان نداد، آن را پُرتنش تر ساخت. امروز کسانی از توانا ساختن «جمهوریّت» بر «ولایت» سخن می گویند و دیگران، جمهوری خواهی را یک «هویّت تاریخی» می خوانند. راستی این است که دراین آشفته بازار سیاست ایران که دانش و آگاهی کالایی کمیاب است، جمهوری خواهی نیز بازیچه‌ی سیاست شده و چنین وانمود می شود که گویا جمهوری خواهی، به تنهایی و بدون روشن ساختن چشم انداز و محتوای آن، خود یک «هویّت» است.

بررسی راست گویانه‌ی تاریخ مدرن ایران، این آگاهی را به ما می دهد که در یکسد۱ و پنجاه سال گذشته، جمهوری آن «بُت عیّاری» است که هر دوره به شکلی سربرآورده و دل بُرده و نهان شده است.۲ ما با دست کم شش چشم انداز و یا راهکار «جمهوری» خواهانه در ایران روبرو بوده و هستیم. نخستین جمهوری خواهان ایران که از انقلاب فرانسه و پیدایش جمهوری لیبرال پارلمانی سرمست بودند و به چنان چشم اندازی می اندیشیدند، سرانجام به مشروطه‌ی پادشاهی و قانون اساسی تن دردادند. جمهوری برای گروهی دیگر، از یک جمهوری مساوات طلبانه‌ی اسلامی – فراملّی۳ (جمهوری گیلان میرزاکوچک خان) به یک جمهوری سوسیالیستی شورایی متحوّل شد (جمهوری سوسیالیستی گیلان) و از آن هنگام تا به امروز نیز چنان صورتی از جمهوری، آرمان برخی از «جمهوری خواهان» چپ ایران است. ما یک شِبه جمهوری شهری را هم که براعتبار یک خانواده بناشده بود، در مهاباد آزمون کردیم۴ و در آذربایجان، شاهد پیدایش یک جمهوری در زیر سایه‌ی ارتش سرخ و آرمان های سوسیالیسم آسیایی بودیم. پیش ازآن، دوبار جمهوری خواهی دستاویز کسانی شده بود که یا در سودای پادشاهی بودند (ظلّ السلطان)٥ و یا به پادشاهی رسیدند (رضاشاه پهلوی)٦. این جا و آن جا هم، شِبه جمهوری خواهی های کمرنگ و یا بیرنگی در خراسان و همدان و چندجای دیگر شکل گرفت. شگفت این که برخی از سران عشایر جنوب هم در واکنش به پیدایش جمهوری فرقه‌ی دموکرات آذربایجان، به سودای جمهوری درپناه پشتیبانی دولت فخیمه‌ی بریتانیا برخاستند.

سی و اندی سال است که «جمهوریّت»، رخت دینی پوشیده و مسلمانی شیعی و پایبند به ولایت شده است. راستی این است که تازه ترین آزمون ایرانیان با جمهوری، سنگ قبر حکومت جمهور مردم است و به گفته‌ی حافظ، فردایی جز این دوزخ زمینی نمی دارد٧. با این حال، کسانی به نام جمهوری خواهی، گفتمان جمهوری خواهی مدرن را که باید آمیزه ای باشد از دستاوردهای جمهوری پارلمانی لیبرال و ارزش های حقوق بشری، به گفت و گو برسر میزان اختیارات ولّی فقیه و مشروطه ساختن ولایت در برابر جمهوریّت تنزّل داده اند.
جمهوری خواهی های آغازین
تاریخ نویسی های دوران پهلوی که جُنب و جوش جمهوری خواهی پیش از فراز رضاشاه به سلطنت را نیز کمرنگ و گذرا جلوه می دادند، گرایش به جمهوری خواهی را در دهه های پایانی قاجار نادیده گرفته و برای جلوگیری از خدشه دارشدن تقدّس پادشاهی، به آن نپرداختند و کسانی هم که به آن آگاهی می داشتند، به مصلحت زندگی و روزگار، لب فروبستند.
نخستین کسی که در تاریخ ایران به جمهوری خواهی «متّهم شده»، میرزا نصرالله خان اردبیلی، نام آور به صدرالممالک اردبیلی است۸. او در سال ۱۱٦۰ خورشیدی (۱٧۸۲ م) در اردبیل به دنیا آمد و از سوی نایب السلطنه عبّاس میرزا، به آموزگاری فرزندش محمّد میرزا (پدر ناصرالدّین شاه قاجار) برگزیده شد و پس از این که محمّد میرزا با نام محمدّشاه قاجار برتخت شاهی نشست، خواسته یا ناخواسته، میدان صدارت را دربرابر حاج میرزا آقاسی خالی کرد. اگرچه نوشتاری از او در زمینه‌ی جمهوری خواه بودنش در دست نیست، جهانگیرمیرزا قاجار، سومین پسر عبّاس میرزا و برادر محمّدشاه، در کتاب تاریخ نو، اورا به جمهوری خواهی متّهم ساخت و نوشت که «جمعی از خودخواهان بر سر میرزا صدرالممالک اجتماع کرده، کنکاش می نمایند که باید دولت ایران را جمهوری نموده [و] امورات دولتی را منوط به مصلحت دید جمعی باید ساخت».٩
در میانه‌ی سده‌ی نوزدهم میلادی (نزدیک به ۱۲۳۱ خورشیدی) که با مرگ میرزا نصرالله خان یادشده و کشته شدن امیرکبیر همزمان و پنج سال پس ازآغاز پادشاهی ناصرالدّین شاه بود، کتابچه ای خطّی در ۴۳ برگ به نام «قواعد حکمرانی مملکت فرانسه»، در میان نخبگان سیاست و بازرگانی در ایران دست به دست می گشت. این کتاب را ژول ریشار، یکی از آموزگاران فرانسوی دارالفنون، که پس از مسلمان شدن اجباری، میرزا رضا جدید [الاسلام] فرانسوی نامیده می شد، به فارسی برگردانده بود و اگرچه به جمهوری اول و دوم فرانسه اشاره نمی کرد، روش کشورداری را برپایه‌ی «حقوق جمهور مردم» به ایرانیان می آموخت و اصل «جمهوریّت» را با پادشاهی قانونمند، برابر می دانست.۱۰
از میانه‌ی پادشاهی ناصرالدّین شاه به این سو، که نزدیک به چهل سال پیش از فرمان مشروطه است، اشاره های جسته و گریخته و آشکار ونهان به جمهوری، در میان نخبگان، درس خواندگان و به ویژه «فرنگ» رفتگان بالا گرفت. کنش و واکنش ها در برابر پیدایش فراموشخانه که به ابتکار روشنفکر ارمنی زاده، میرزاملکم خان ناظم الدّوله، پاگرفته بود، با انگ جمهوری خواهی زدن به فراموشخانه درهم آمیخت. شاهزاده جلال الدّین میرزا، یکی ازآن ۱٦٠ فرزند فتحعلی شاه قاجار که پس از مرگش زنده بودند۱۱، همکار میرزا ملکم خان و رهبر اسمی آن فراموشخانه بود. جلال الدّین میرزا، از با دانش ترین شاهزادگان قاجار بود که به گفته‌ی برخی از تاریخ نویسان آن دوران، از دین برگشته و مدرن شده و یا به گفته‌ی برادرش شاهزاده ایرج میرزا، از «علم قرآن و حدیث به کلی بیگانه بود و زود از جاده‌ی شریعت‌ منحرف گشته و یکباره‌ دین و آیین و شریعت از دست داده» بود. دیوان بیگی شیرازی درباره اش نوشت که «باخاطر شریعت مطهّر منافات داشت».١۲ از حملاتی که به فراموشخانه، میرزا ملکم خان و جلال الدّین میرزا می شد، می توان گمانه زد که شاید کسانی در فراموشخانه، درباره‌ی جمهوری و حکومت قانون سخن گفته باشند، هرچند آدمیّت می نویسد که چنین چیزی «راست نمی آید». آقا ابراهیم بدایع نگار که از منشیان دوره‌ی ناصری است، درباره‌ی میرزا ملکم خان چنین می نویسد که او «همی گفت بریاسای بیشتر ممالک اروپ، آیین جمهوریّت باید نهاد».۱۳ احمد خان ملک ساسانی که از تاریخ نگاران دوست دار پادشاهی و از پرورده شدگان دوران قاجار است، می نویسد که ملکم خان و جلال الدّین میرزا، فراموشخانه را ساخته بودند تا مردم را به آزادی و جمهوری طلبی دعوت کنند.
این راهم باید افزود که جلال الدّین میرزا، پادشاهی را در خور بازماندگان عبّاس میرزا نمی دانست و چه بسا همین داوری، در گرایش او به جمهوری خواهی نیز مؤثّر بوده باشد. به هر روی، جلال الدّین میرزا و میرزا ملکم خان متّهم به جمهوری خواهی شدند و شاه فرمان به بستن فراموشخانه داد و وابستگان دربار، ملکم را از ایران راندند و خانه‌ی آن شاهزاده‌ی با دانش را از بُن ویران ساختند.
یکی از برجسته ترین گسترندگان اندیشه‌ی براندازی پادشاهی «دسپوت» و «فناتیزم علما» درایران، میرزا فتحعلی آخوندزاده بود که درقفقاز می زیست. با این همه، در هیچ یک از نوشتارهای او نمی توان پشتیبانی آشکار از جمهوری کردن ایران یافت. خود او، افسر ارتش روسیّه بود و در آن هنگام ساختار فرمانروایی روسیّه، پادشاهی بود. از نوشتارهای میرزا فتحعلی چنین پیدا است که او، جایگاه روحانیان و پیامدهای مسلمان شدن ایرانیان را در واپس ماندگی ایران و ایرانیان، از تبهکاری های پادشاهان قاجار برتر می دانسته است. امّا برجسته ترین نماینده‌ی فکری جمهوری خواهی در سال های پیش از مشروطیّت، میرزا آقاخان کرمانی است که اورا به حقّ باید بزرگ ترین انیشمند مدرنیته‌ی ایران خواند. پانزده سال پیش از فرمان مشروطه، در ستایش از مزدک در آیینه‌ی سکندری که نخستین کتاب تاریخ نویسی مدرن در ایران است، نوشت که گوهر کوشش او«ابطال حقّ سلطنت و تأسیس جمهوریّت» بود و می افزاید که ایرانیان باید آیین و دیدگاه های مزدک را پیشه‌ی خود کنند. در همان جا می افزاید که در تاریخ ایران، کوشش و تلاش پرخاشگران به ستم و زور، جا به جایی اشخاص بوده و نه دگرگونی ساختار فرمانروایی:
«هرگاه زمانی کسی زبان به اعتراض گشوده است، اعتراضش براشخاص بوده نه برای تغییر وضع حکمرانی.»۱۴
دیدگاه میرزا آقاخان کرمانی پیرامون آزادی، حقوق فردی و حکومت جمهور مردم، از همه‌ی پیشینیانش روشن تر است. دانش او از تاریخ ایران و از فلسفه‌ی مدرن، ژرف و آگاهی او از مکتب های لیبرالیسم، سوسیالیسم، نهیلیسم و ساختارهای مدرن فرمانروایی در اروپا، گسترده است. داوری های او پیرامون پادشاهی قاجار اگرچه به پای دشمنی آشکارش با ساختار دینی چیره برایران نمی رسد، جای گفت و گو باقی نمی گذارد که او، هوادار گذر از پادشاهی و بنای جمهوری برپایه‌ی آرای مردم بوده است.
سال ها پس از آیینه‌ی سکندری، یکی از آخوندهای سرشناس شهر ری به نام شیخ ابوالحسن نجفی مرندی، رساله ای نوشت با نام «دلایل براهین الفرقان فی بطلان قوانین نواسخ محکمات القرآن» که درآن، مشروطه خواهان را به پیروی از آیین مزدک و جمهوری خواهی متّهم می ساخت.۱٥ از نوشتارهای تاریخی آن زمان چنین برمی آید که درباریان نیز از انگ جمهوری خواهی در کنار بابی گری برای بدنام ساختن آزادی خواهان بهره می گرفته اند. یحیی دولت آبادی می نویسد که بیم و هراس ناصرالدّین شاه از گسترش اندیشه‌ی جمهوری خواهی به پایه ای بود که به یکی از آموزگاران فرانسوی دارالفنون دستور داد که بیرون از مدرسه، درس فرانسه ندهد زیرا «ممکن است از مملکت جمهوری فرانسه مذاکراتی شود». حاج سیّاح در یادمانده اش می نویسد که سالیانی پیش از کشته شدن ناصرالدّین شاه، او و میرزارضا کرمانی را که سالیانی دیرتر کشنده‌ی پادشاه شد، در زنجیر کرده بودند و زندان بانان به ایشان می گفتند که هرآینه باجی ندهند، آن هارا به اتّهام «جمهوریّت و شرابخواری» گزارش خواهند کرد.۱٦
در دهه‌ی پیش از فرمان مشروطه که با کشته شدن ناصرالدّین شاه قاجار همزمان بود، جُنب و جوش آزادی خواهی و قانون گرایی بالاگرفت. درهمان سال کشته شدن ناصرالدّین شاه، جزوه ای با نام «حکومت منفرده‌ی انتخابی» از سوی نویسنده ای ناشناخته پخش شد که تا به امروز به چاپ نرسیده است. نویسنده در این رساله به این می پردازد که «یکی از اقسام [فرمانروایی]، حکومت منفرده است و در حکومت منفرده، مردم حکم یک نفر را قبول می کنند» وسپس به قِسم دیگری از حکومت که «منفرده‌ی انتخابی» و یا جمهوری است، می پردازد.

نخستین جنبش و کوشش جمهوری خواهی شهری و زودگذر در ایران، چند ماه پس از کشته شدن ناصرالدّین شاه به دست میرزا رضا کرمانی در سال ۱۲٧۵ خورشیدی، در همدان روی داد. دو معمّم به نام های حاج میرزا احمد کرمانی و سیّد حسن صاحب زمانی، پس از کشته شدن ناصرالدّین شاه، مردم را فراخواندند که پادشاهی به پایان رسیده و باید جمهوری بنا کرد. آگاهی های ما درباره‌ی رویداد همدان و این دو اندک است. یکی از کسانی که میرزا احمد کرمانی را می شناخته، در باره اش نوشته که «از نوابغ روزگار بود. فهمی سرشار و حافظه ای قوی داشت، در نطق هم مبرّز بود» و می افزاید که به بهانه‌ی شورش کرمان و همکاری با میرزا رضا کرمانی در کشتن ناصرادّین شاه، «آن بیچاره راهم بعدها گرفتار کردند و در خفیه به قتل رساندند».۱٧
میرزا رضا کرمانی، در بازپرسی، از میرزا احمد کرمانی نام برده و از صاحب زمانی چنین یادکرده که کرمانی «با سیّدی که هیچ نمی شناختم با صد دینار که توی عمامه اش گذاشته بود، سفر کردند و رفتند». ناظم الاسلام کرمانی در تاریخ بیداری ایرانیان، این سیّد گمنام را شناسایی کرده و چنین می نویسد:
آقای سید حسن خواهر زاده‌ی [میرزا احمدخان] مشیرالسلطنه که مشهور و معروف به سیّد حسن صاحب زمانی است و الیوم (= اینک) در تهران است. این سیّد فاضل با حاج میرزا احمد کرمانی قبل از قتل ناصرالدین شاه به طرف همدان مسافرت کردند. زمانی که خبر قتل ناصرالدین شاه به آن ها رسید، شوری به سر آن ها افتاد و مردم را دعوت کردند به جمهوریّت؛ لذا آن ها را گرفتند آوردند به تهران در انبار شاهی محبوس شدند.۱۸
محمّد قزوینی که از پژوهشگران سرشناس ایران است، می نویسد که «میرزا احمد کرمانی مانند شیخ احمد روحی، فردی از فرقه‌ی بابی ازلی بوده... و سیّد حسن معروف به صاحب الزمانی به حساب خودش از منتظران مهدی بوده است» که با گزارش های دیگران دربارِه‌ی او همخوان نیست. محمود دبستانی کرمانی یادشده نیز در باره‌ی میرزا احمد کرمانی نوشته که « در کرمان ... در سلسله‌ی ازلی ها وارد شد و از این جهت به دستور حاکم وقت، وکیل الملک، اورا به چوب بستند».۱٩ در این جای گفت و گو نیست که ده سال پیش از فرمان مشروطه، شورشی زودگذر در همدان برای جمهوری برخاسته و پیامد ماندگاری نداشته است.
گواهی در دست نیست که پس از این رویداد تا فرمان مشروطه، جُنب و جوش دیگری در هواخواخواهی از جمهوری در ایران برپاشده و یا رساله ای در این زمینه نوشته شده باشد. راستی هم این است که درآن روزگار و به ویژه پس از پادشاهی مظفّرالدّین شاه که مداراجویانه تر از پدرش رفتار می کرد، دست یافتن به قانون، عدالتخوانه و سپس مجلس مشروطه، کانون کوشش های آزادی خواهان و مدرنیست های ایران شد و سودای زودگذر و ناتوان کنار نهادن پادشاهی، اگرچه کنارنهاده نشد، کمرنگ و ناتوان گردید.
پس از آغاز پادشاهی محمّدعلی شاه که دشمنی خودرا با مشروطه و قانون پنهان نمی کرد و از پشتیبانی واپس گراترین روحانیان نیز برخوردار بود، نغمه‌ی جمهوری خواهی باردیگر گوش هایی شنوا پیداکرد. مظفرالدّین شاه در ۱۸ دیماه ۱۲۸۵خورشیدی درگذشت و محمّدعلی شاه که دشمنی خودرا با مجلس مشروطه پیش از آغاز پادشاهی آشکار کرده بود، در ۲۸ دیماه تاجگذاری کرد. در گزارش ۱٩ دیماه ۱۲۸۵ سفارت روسیّه به وزارت امورخارجه‌ی آن کشور، کاردار سفارت می نویسد که چند تن از نمایندگان مجلس تهدید کرده اند که اگر [محمّدعلی] شاه در دشمنی با مجلس پافشاری کند، جمهوری برپا خواهند کرد. دریکی از گزارش های سفارت بریتانیا از تهران، شش ماه پیش از کودتای محمّدعلی شاه چنین می خوانیم:
«جراید تهران اتّصالاً مقالات برضد سلطنت و حتّی مهیّج شورش به طبع می رسانند و یکی از مجلّات شرحی در تمجید قاتلین پادشاه پرتقال و ولیعهدش نوشته بود و یکی دیگراز جراید هفتگی به طایفه قاجار پرداخته...»۲۰
درمیان نمایندگان مجلس و در میان نخبگان سیاسی در بیرون از مجلس، گفت و گوهای سربسته‌ی پیشین در نقد به شاهان قاجار، اینک به بروز داوری های آشکار پیرامون پایان دادن به پادشاهی این خاندان و جست و جوی صورتی از جمهوری کشید. هارتویگ، وزیر مختار روسیّه در ایران در دیداری با نظام السلطنه رئیس الوزرای دوره‌ی محمّدعلی شاه به او یادآور شده که گویا «درباریان آذربایجانی این شایعه را دامن می‌زنند که مجلس می‌خواھد برای ھمیشه حکومت سلطنتی را در مملکت از میان بردارد و مانند فرانسه رژیم حکومت جمھوری برقرار سازد» و از او می پرسد: «آیا واقعاً در مجلس کسانی که طرفدار تأسیس جمھوری ایران باشند وجود دارند؟» پاسخ نظام‌السلطنه این است که «چنین افرادی وجود دارند اما تعدادشان بیش از پنج تا شش نفر نیست.
درلابلای یادمانده ها از رویدادهای دوره‌ی سی ماهه‌ی پادشاهی محمّدعلی شاه، از شب نامه های جمهوری خواهانه ای که به سرنوشت لویی شانزدهم و فروپاشی پادشاهی فرانسه پرداخته، یادشده و کتابی هم پیرامون «تاریخ رولیسیون فرانسه» در جزوه های جداگانه به چاپ رسیده که نگارنده ندیده، امّا آگاهم که بخش هایی از آن اینک در مرکز اسناد جمهوری اسلامی است:
«شب نامه‌ی مفصلی چهار ورق ژلاتینی انداخته اند. اوّل آن فرار لویی شانزدهم، که برپدرش لعنت که مارا ول کن نیست»۲١
«امروز دو نمره [شب نامه] یکی چاپی [و] یکی ژلاتینی منتشر کرده بودند. همان حکایت لویی شانزدهم...»۲۲
قهرمان میرزا سالور (عین السّلطنه)۲۳، پسرعموی محمّدعلی شاه، در روزنامه‌ی خاطرات خود شکایت می کند که «تاریخ رولیسیون فرانسه را از شدّت عجله، جزو، جزو چاپ کرده اند» و می افزاید که «مفاسد این کتاب» که در ستایش از جمهوری است، «از هزار جلد کتب ضالّه که قدغن است بیشتر است»۲۴. او، دونفر از رادیکال ترین سخنوران مشروطه، سیّد جمال واعظ اصفهانی و نصرالله خان ملک المتکلّمین را جمهوری خواه می خواند:
«نیّت اصلی او [سیدجمال واعظ اصفهانی] برهم زدن مملکت و بلوای عمومی است و میل دارد رییس جمهور شود. چنان چه امسال رمضان را تمام از جمهوری می گفت. رییس جمهور ما لَنگ هم تشریف دارند... دومی ملک المتکلّمین است... این دومین رییس جمهور ما کور است... مردم حس ندارند والّا هرگز طاقت این همه مزخرفات آن ها را نمی کردند و هرگز مایل و راضی به ریاست جمهور کور و لَنگ، این ملّت غیور نمی شد.»۲٥
شب نامه ای که از هواداران محمّدعلی شاه و «رعیّت پادشاه» اسلام در دست داریم، گواه داوری قهرمان میرزا سالور در گرایش جمهوری خواهانه‌ی سیّد جمال و ملک المتکلّمین است.۲٦
در گزارشی که مارلینگ، کاردار سفارت بریتانیا در تهران، در نهم دیماه ۱۲۸٦ به سرادوارد گری، وزیر امورخارجه‌ی آن کشور فرستاده، از جمله چنین آمده است:
«بعداز ظهر به ملاقات وزیرمختار روس رفته و مدّتی در خصوص اوضاع به مذاکره پرداختیم و چنین دانستیم که فعلاً نگهداری شاه در سریر سلطنت خیلی به جا و مهم شمرده می شود... اگر وی معزول گردد، محتمل است که نیابت سلطنت مدت ها به طول انجامد و تمام ایرانیان بی غرض متّفقند که آن وقت یک مجلس مشاوره‌ی نیابت سلطنت بدون اختیاری مانند مجالس جمهوری تشکیل خواهد شد.»۲٧
نخستین شهری که دست کم شش ماه پیش از کودتا نشانه هایی از برانداختن محمّدعلی شاه و زمزمه‌ی جمهوری خواهی ازآن برخاست، رشت بود و انجمن نوپای آن شهر در دی ماه ۱۲۸٦، خواهان برکناری محمّدعلی شاه از سلطنت شد و اندکی پس از آن، «انجمن آذربایجان جسارت ورزیده ورقه ای در خصوص عزل شاه اشاعت داد».۲۸ محمّد مهدی شریف کاشانی در واقعات اتفاقیّه در روزگار همین را گزارش می کند که «تلگراف از آذربایجان و رشت بوده که ما مخالفت کننده با مجلس و قَسَم را قابل شاهی نمی دانیم» و در تلگراف «فداییان آذربایجان»، به روشنی آمده که محمّد علی شاه «را به سلطنت نمی شناسیم».۲٩
بالاگرفتن گفت و گو بر سر جمهوری، گاه نیز جنبه‌ی جنجال و برچسب داشت. هنگامی که احتشام السلطنه، دومین رییس مجلس شورای ملی، درپی کناره گیری بود و کسانی علی خان ظهیرالدّوله را نامزد جانشینی او کردند، هواداران محمّدعلی شاه وی را متّهم کردند که در سودای زمینه سازی برای براندازی شاه و برقراری رژیم جمهوری است. همین اتّهام همراه با پشتیبانی او از ایجاد انجمن ها و به ویژه انجمن رشت که از انقلابی ترین انجمن های مخالف پادشاهی بود، ویرانی و تاراج خانه‌ی ظهیرالدّوله را که همسرش عمّه‌ی محمّدعلی شاه بود، در روزهای پس از به توپ بستن مجلس به دنبال داشت.
محمّدعلی شاه در تیرماه ۱۲۸٧ کودتا کرد و مجلس مشروطه بسته شد و بسیاری از آزادی خواهان دستگیر، زندانی، فراری و یا کشته شدند. با این رویداد، خواست پایان دادن به پادشاهی محمّدعلی شاه و سلسله‌ی قاجار بالاگرفت. در میان ایرانیان مشروطه خواهی که پس از کودتا به شهرهای اروپا کوچیده بودند، برسر واکنش به محمّدعلی شاه اختلاف بود. گروهی از آن ها به رهبری مخبرالسّلطنه‌ی هدایت، ممتازالدّوله و احتشام السّلطنه براین باور بودند که باید از راه مصلحت و خیرخواهی با شاه رفتار کرد و در این راستا، تلگرافی به شاه فرستاده، درخواست بخشودگی مشروطه خواهان و اهالی آذربایجان را کردند:
«وقت است که استدعای عاجزانه‌ی بی غرضانه‌ی چند نفر ایرانی غریب و استغاثه‌ی یک مشت رعیّت وطن پرست خود را فرمایید... آوازه‌ی جوانمردی و رعیّت پروری را بلند و معنی سلطنت و ظلُّ اللهی را بر جهانیان ظاهر سازند...»
علی اکبر دهخدا که یار دیرینش، میرزا جهانگیرخان صوراصرافیل، به دست دژخیمان شاه در باغشاه خفه شده بود، شمشیر قلم از روبسته و در ایوردون سوییس با بازچاپ صوراصرافیل، نخستین مشروطه خواهی شد که آشکارا از پایان پادشاهی درایران سخن گفت و محمّدعلی شاه را «چنگیز زمان» نامید. دهخدا در نخستین شماره‌ی دوره‌ی تازه‌ی صوراصرافیل، در نوشتاری به نام «طبیعت سلطنت چیست؟»، پرسشی را پیش روی روشنفکران و مردم ایران نهاد که تا آن هنگام، کسی با چنین جسارت و صراحتی عنوان نساخته بود: «آیا سلطنت موهبتی الهی است؟» یادآورشوم که واژه‌ های «به موهبت الهی» را محمّدعلی شاه به خط خود براصل سی و پنجم متمّم قانون اساسی که درباره‌ی حقوق سلطنت است، افزوده بود: «سلطنت ودیعه ای است که به موهبت الهی از سوی ملّت به شخص پادشاه موفّض شده». داوری دهخدا چنین بود:
«در ممالکی که جهل جای علم، زور جای حقّ و اوهام جای حقایق را گرفته است، سلطنت موهبتی است الهی؛ یعنی خداوند متعال، حقوق، حدود و امنیّت و آسایش واختیارات هر قطعه ای از زمین را به دست یک نفر از اهالی همان قطعه گذاشته و وجوب اطاعت دیگران نیز به او در علم ازلی خدا گذشته است. اهمیّت این امر ما را، و گمان می کنم پس از طرح، هر متدیّن عاقلی را نیز، بر آن می دارد که با کمال دقّت در حقّانیت و بطلان آن غور کنیم و از فهم حقیقت کاری بدین عظمت، که منشأ سعادت و شقاوت و منبع غَی (= گمراهی، سرگشتگی) ما است، تن زنیم... اگر سلطنت موهبتی الهی و اطاعت ما از سلطان برحسب امر آسمانی باشد، اعلام آن به بندگان... باید به واسطه‌ی فرمانی سماوی باشد که قبل از جلوس هر سلطانی از آسمان نازل شود...»
دهخدا سپس افزود که هرآینه پادشاهی، سپرده‌ی ارزشمند خداوندی نبوده و سپرده‌ی ملّت یا زمینیان به شخص پادشاه باشد، ملّت می تواند مانند یک صاحبخانه، این قرارداد را فسخ کند و این ودیعه را پس بگیرد. سخن دهخدا تا این جا، بازپس گرفتن پادشاهی از محمّد علی شاه است که تازگی نمی داشت و دیگران هم گفته بودند. امّا او در این جا نمی ماند و به بررسی طبیعت سلطنت در تاریخ ایران و جهان می پردازد و به زمینه های تاریخی پیدایش سلطنت و زوال آن در دوران مدرن می نگرد و می نویسد که در گذشته، پادشاهان از راه شمشیر و دلیری بردیگران چیره می شدند و نمونه‌ی رفتار نادرشاه را گواه می گیرد و می افزاید که آن دوران سپری شده و اینک رهبر یا پادشاه باید برگزیده شود. آشکار است که مراد دهخدا از برگزیدن دوره ای پادشاه یا «سلطنت اختیاری»، همان جمهوری است. امّا او با آگاهی از بیم روحانیان نجف از جمهوری، در مرز به کارگرفتن این واژه می ایستد. برای کسی که امروز این نوشته‌ی دهخدا را بخواند، جای تردید باقی نمی ماند که مراد او، جمهوری لیبرال پارلمانی اروپایی است.
بررسی آن چه از تاریخ نوشته ها و نامه نگاری های میان روشنفکران و نخبگان سیاسی کوچنده به لندن و پاریس در دست داریم، گواه این است که بیشتر آنان، از جمله میرزاسماعیل خان ممتاز (ممتازالدّوله)، علی قلی خان بختیاری (سرداراسعد)، حسن تقی زاده، محمّد قزوینی، دکتر خلیل ثقفی (اعلم الدّوله)، حسین زاده‌ی تبریزی، محمودخان علامیر (احتشام السّلطنه) و مهدی قلی هدایت (مخبرالسّلطنه‌)، با خامه‌ی تند دهخدا مخالف بودند و تنها ابوالحسن پیرنیا (معاضدالسّلطنه) در آغاز در کنار دهخدا بود و سپس به حسن تقی زاده و محمّدعلی خان تربیت در لندن پیوست. اگرچه تقی زاده براین باور بود که گرفتاری ایران دست پخت روسیه‌ی تزاری است و بریتانیا پشتیبان برکناری محمّدعلی شاه از پادشاهی است، اسناد نشان می دهند که سیاست مداران بریتانیا، در هر دوسوی این چالش سرمایه گذاری می کردند.
نگاهی به گزارش های نمایندگان دیپلماتیک روسیّه‌ی تزاری و بریتانیا در تهران به دولت های خویش از دی ماه ۱۲۸٧ تا چند روزی پس از چیرگی مشروطه خواهان بر تهران و برکناری محمّدعلی شاه در تیرماه ۱۲۸۸، آشکار می سازد که دولت های بریتانیا و روسیّه تزاری که پیمان پنهانی ۱٩۰٧ را در همکاری در سرنوشت ایران بسته بودند، آگاهانه و هماهنگ برای ماندگاری محمّدعلی شاه بر تخت پادشاهی می کوشیدند و طرحی را که در فوریّه‌ی ۱٩۰٩ میان آن دو دولت فراهم شده و در فروردین ماه ۱۲۸۸ به محمّدعلی شاه ارائه شد، «پروگرام ما» یا «پروگرام صلاح اندیشی دولتین» و نام هایی از این دست می خواندند که گوهر آن، ماندگاری محمّدعلی شاه بر تخت پادشاهی، بازگشت کمرنگ شده‌ی قانون اساسی و مجلس ناتوان تر شده‌ی شورای ملّی و از همه مهم تر، پایبندی ایران به تعهدّات مالی و وام های پیشین به آن دو دولت و افزایش وام ها در آینده بود. سند آشکارشده‌ی این پیمان پنهانی را می توان در «مشروحه‌ی سوم فوریّه‌ی» سرادوارگری به وزارت امورخارجه‌ی «اعلیحضرت امپراتوری» روسیّه‌ی تزاری و «مکتوب سر نیکلسون»، وزیر مختار بریتانیا در روسیّه، از سن پیترزبورگ به سرادواردگری در هشتم آوریل ۱٩۰٩، با سرنامه‌ی «آخرین صورت پروگرام صلاح اندیشی دولتین روس و انگلیس به اعلیحضرت [محمّدعلی] شاه» بازبینی کرد.۳۰
در روزهای دوازدهم تا چهاردهم تیرماه که ده روز پیش از چیرگی مشروطه خواهان برپایتخت بود، بلندپایه ترین نمایندگان بریتانیا و روسیّه در ایران، با سردار اسعد و سپهدار تنکابنی دیدار کردند و به ایشان گفتند که «تنها چیزی که می تواند از دخالت خارجه جلوگیری نماید»، اجرای همان پروگرام صلاح اندیشی» است که در دوم اردیبهشت به محمّدعلی شاه داده شده بود. با همه‌ی فشارهای نمایندگان دودولت برای بازماندن محمّدعلی شاه برتخت شاهی و بازماندن کامران میرزا به نیابت سلطنت، مجلس عالی موقّت، در ۲٦ تیرماه ۱۲۸۸، به برکناری محمّدعلی شاه به دلیل پناه بردن به یک سفارت خانه‌ی بیگانه و برکناری کامران میرزا رای داد. گرایشی که برای پایان دادن به پادشاهی قاجار در میان برخی از مشروطه خواهان وجود می داشت، پایگاه نیرومندی نیافت. راستی هم این است که درآن روزگار تباهی و واپس ماندگی، راهکار دیگری هم جز یک پادشاهی مشروطه‌ی قانون مدار در پیش نمی بود و ایران و ایرانیان، نه آگاهی از ساختار جمهوری می داشتند و نه زمینه و زمانه برای چنین ساختاری فراهم می بود.
محمّدامینی
پایان بخش نخست
بخش دوم: جُنب و جوش های جمهوری خواهی از پیمان ۱٩۱٩ تا پادشاهی پهلوی
ـــــــــــــــــ
۱. من همه جا صد را «سد» می نویسم مگر جایی که از نوشتار دیگران بازگو کرده باشم. سد، واژه ای فارسی است و به نادرست صد نوشته می شود. می نویسیم سده‌ی یازدهم و نه صده‌ی یازدهم. در سروده های کهن رودکی و فرّخی نیز سد آمده و نه صد.
۲. از غزلی است که به نادرست به مولانا نسبت داده می شود: هرلحظه به شکلی بت عیّار برآمد، دل برد و نهان شد/ هردم به لباس دگران یار برآمد، گه پیر و جوان شد.
۳. دیدگاه یونس استادسرایی، نام آور به میرزاکوچک خان و یارانش در آغازکار، با اندیشه های جمال الدّین اسد آبادی و «اتّحاد اسلام» او همسو بود و هم از این رو، گروه شورشی او درآغازکار «هیئت اتّحاد اسلام» نام داشت
۴. خانواده‌ی قاضی محمّد.
٥ و٦. در بخش دوّم این نوشتار به «جمهوری» خواهی زودگذر شاهزاده مسعود میرزاظلّ السلطان، فرزند ناصرالدّین شاه از مادری غیرقاجار که از برادرش مظفّرالدّین شاه بزرگ تر بود و به جنبش جمهوری خواهی که پادشاهی رضاشاه پهلوی را به دنبال داشت، می پردازم.
٧. گرمسلمانی از این است که حافظ دارد/ وای اگر از پس امروز بود فردایی.
۸. سراینده‌ی توانایی بود و از او سروده هایی به ترکی و فارسی به جای مانده است.
٩. جهانگیرمیرزا: تاریخ نو، به اهتمام عباس اقبال اشتیانی، نشر علم، تهران، ١٣٨۴ ، ج ۱ ص ۲١٧.
۱۰. من یک کپی از نسخه‌ی خطّی این رساله را دارم.
۱۱. لسان الملک سپهر می نویسد که فتحعلی شاه قاجار ۲٦٠ فرزند داشته که پس از مرگش ۱٥٩ نفر زنده بودند. به گفته‌ی سپهر یا مهدیقلی هدایت، جلال الدّین میرزا، پنجاه و پنجمین یا پنجاه وهشتمین فرزند او است.
١۲. دیوان بیگی شیرازی، احمد: حدیقة الشعراء، به کوشش عبدالحسین نوایی، زرین، تهران، زرین، ۱۳٦۴، ج 1، ص ۳٧٠.
۱۳. آقا محمّد ابراهیم نوّاب تهرانی، نام آور به بدایع نگار این را در کتاب عبرت الناظرین و عبرت الحاظرین نوشته که رساله ای است در نقد به میرزا حسین خان سپهسالار قزوینی و «قبایح اعمال او». حسین نوّاب که تنها نسخه‌ی این کتاب را به خط میرزا رضا کلهر در دست داشته، در شماره‌ی هشتم سال هژدهم مجله‌ی یغما در سال ۱۳۴۴، درباره‌ی او نوشته است. واگفته‌ی یادشده از کتاب سیاستگران دوره‌ی قاجار خان ملک ساسانی است که بخش هایی از کتاب بدایع نگار را بازگوکرده است.
۱۴. آیینه‌ی سکندری، ص ٥۲۲ -٥۱٧، بازگوشده در آدمیّت، فریدون: اندیشه های میرزا آقاخان کرمانی.
۱٥. برای خواندن متن کامل این رساله که در دو بخش نوشته شده، بنگرید به: زرگری نژاد، غلامحسین: رسایل مشروطیّت، مؤسسه‌ی تحقیقات و توسعه‌ی علوم انسانی، تهران، ۱۳۸٧.
۱٦. حاج سیاح: خاطرات حاج سیّاح یا دوره‌ی خوف و وحشت، به کوشش حمید سیّاح، به تصحیح سیف الله گلی، ص۳٥۲.
۱٧. دبستانی کرمانی، محمود: یغما، اردیبهشت ۱۳۲٩، ص ۸٧.
۱۸. ناظم الاسلام کرمانی: تاریخ بیداری ایرانیان، به اهتمام علی اکبر سعیدی سیرجانی، نشر پیکان، تهران، ۱۳٧٦، ص ۱۱۱.
۱٩. دبستانی کرمانی، محمود: یغما، اردیبهشت ۱۳۲٩، ص ۸٧.
۲۰. کتاب آبی، گزارش های محرمانه‌ی وزارت امورخارجه‌ی انگلیس،به وشش احمد بشیری، نشرنو، تهران، ۱۳٦٣، ج ۱ ص ۱٦٥.
۲١. قهرمان میرزا سالور: روزنامه‌ی خاطرات عین السلطنه، به کوشش مسعود سالور و ایرج افشار، اساطیر، ۱۳٧٧، ج ۳، ص ۱۸۳۴.
۲۲. همان، ص ۱۸٧٧.
۲۳. قهرمان میرزا، فرزند شاهزاده عبدالصمد میرزا، فرزند محمّدشاه است که برادر ناتنی ناصرالدّین شاه قاجار بود. یادداشت های زندگی او در ده جلد، یکی از برجسته ترین تاریخ نگاری های ایران از دوران پیش از مشروطه تا میانه‌ی پهلوی است.
۲۴. قهرمان میرزا سالور، همان، ص ۱۸۴٦.
۲٥. همان، ص ۱۸۴٥.
۲٦. پیکره‌ی این شب نامه در همان جلد سوم روزنامه‌ی خاطرات عین السلطنه در برگ ۱٩٦٠ آمده است.
۲٧. کتاب آبی، همان، ص ۱۴٥.
۲۸. همان، ص ۱۴٦.
۲٩. شریف کاشانی، محمّد مهدی: واقعات اتّفاقیّه در روزگار، به کوشش منصوره اتّحادیه نظام مافی و سیروس سعدونیان، نشر تاریخ ایران، تهران ۱۳٦۲، ص ۱۴٧.
۳۰. کتاب آبی، جلد ۲ ص ۴٧٥.

Aucun commentaire:

Enregistrer un commentaire