mardi 23 décembre 2014

یوسف اردلان: الوداع با"آیت خدا"



پنج سال پیش (٢٩ آذر ١٣٨٨ برابر با20دسامبر2009) آیت اللە حسیننعلی منتظری مرد،  کانال تلویزیونی فارسی بی بی سی برنامەای را ترتیب دادە بود و چند نفر را  برای این برنامە دعوت کردە بود ، خانم شیرین  عبادی ، فرخ نگهدار، محمد علی عموئی، و یک قربانی جان بدربردە. هرکدام ازاین  شخصیتها  با اندوە و تاسف فراوان درمنقبت آیت‌اللە از دست رفتەشان نکاتی را گفتند مثلا خانم عبادی اعلان کرد کە حقوق بش را از  آن حضرت آموختەاند! و عموئی افتخار می‌کرد کە  بر سر سفرە مشترک باایشان نشستەاس(بەگمان نگارندە راست نمی‌گفتە است) . نگارندە با بهرە گیری از این برنامە بی-بی- سی،  مطلب پیوست را نوشتم ، هر چند چنانکە در متن اشارە شدەاست، کم نبودند کسان غیر حکومتی و بەقول خودشان اپوزیسیون! (چپ! کرد! وباصطلاح سکولار!) در نشان دادن تاثر  بە رقابت نشستەبودند، لزومی در پرداختن بە سوگواری های آنها نیست چرا کە کم نیستند ازاین سوگواران کە تشابە کم و بیشی با شخصیتهای آن برنامە تلویزیونی دارند. واکنون در پنجمین سالگرد این واقعە دوبارە این مطلب را منتشر می‌کنم زیرا بەنظر می‌رسد کە نکات بیان شدە را هنوز هم می‌شود تکرار کرد.
 جمعە نوزدهم دسامبر2014 – بیست و هشتم آذر١٣٩٣
                                                      الوداع با"آیت خدا"
"آیت الله حسینعلی منتظری درگذشت"! خبری بود که سحرگاه یکشنبه بیست ونهم آذرماه همگان را غافل گیر کرد،علت مرگ" کهولت"اعلام شد،شاید اینچنین باشد ، ولی ظاهرا او دراین اواخر سرحال می نمود ودراظهارنظرهای سیا سی فعال هم بود. درهر حال آنچه‌که نگارندە را وادار به نوشتن کرد ردیابی علل مرگ "آیتالله حسینعلی منتظری"نیست بلکه سیل عظیمی از تسلیت ها و سوگنامه هائی است که از همه طرف دراعلان تاسف ازرحلت ایشان به راه افتاده است، ازندبه های خانم "شیرین عبادی"تا اظهارات" فرخ نگهدار"وتالمات " محمدعلی عموئی"ودیگرانی که بخاطر اینکه ازقافله عقب نمانند دست به قلم برده اند، وحال که کاسه ای شکسته است و ماستی ریخته، فرصتی یافته‌اند برای اعلام موجودیت ونشان دادن همگامی باعزاداران، که خودی بنمایانند. آری همگامی با، نه صدها هزار بلکه میلونها نفر! همان همگامی هایی که برای خمینی وایجا د جمهوری اسلامی شد. آن زمان گفتند که جوان بوده‌ایم و بی تجربه!؛ بگذریم از اینکه قرار نیست همه مسایل اجتماعی با کسب تجربه فردی فهمیده شوند، اگر چنین با شد(که نیست) دیگر برای دانش وعلم وتجارب دیگران جائی باقی نمی ماند. اکنون چه میتوانیم بگوئیم؟ بیست،سی ساله‌های آن روزی آزآنانیکه زنده مانده‌اند وازدم تیغ جمهوری ــ ــاسلامی‌ایران بدلایل مختلف(از توابی، همراهی باجمهوری اسلامی گرفته تامهاجرت ناخواسته ویاادامه‌مبارزه و تبعیداجباری) جان بدر برده‌اند،امروز پنجاه،شصت ساله‌های باتجربه ودانائی هستند که دیگر بهانه هائی ازآن نوع کارشان را توجیه نمی کند.
مطمئنا این سوگواران "انسان دوست"محترم و"مدافعین حقوق بشر"و"آزادیخواهان"و بقول خودشان "سکولار"، در کتابها یشان (اگر خود دراین باره کتاب ننوشته باشند)خوانده اند که حکومت دینی با مقولاتی که از آن نام بردم(انسان دوستی، آزادیخواهی، سکولاریسم) تقاربی ندارد، با پذیرش حکومت دینی نمیشود ازانسان دوستی صحبت کرد. از دوستی وحمایت "دین باوران" سیاسی از هم دیگر شاید بشود سخنی بهمیان‌آورد(آن هم با انشعاباتی که در ادیان هست،که به خون یک دیگر تشنه‌اند، جای حرف است) امااین دیگر ربطی به انسان دوستی ندارد، این دیگر"دینباور" دوستی است، اینها کسا نی هستند(تعدادشان هرچه باشد،کم یا زیاد)، خود را ازکل جامعه انسانی جداکرده اند حا ل اگر آنها خودرادوست دارند یانه به خودآنان مربوط است، نه به انسان بطور عام ، در مورد سکولاریسم وآزادیخواهی بطریق اولی این حکم صادق است. سکولار بودن با حاکمیت دین متباین است، چگونه می توان فردی که خودرابرتر از انسانهای دیگر میپندارد در مقوله انسان قرار داد؟ او باتعریفی که از خود به عنوان مسلمان یا مسیحی یا جهود می کند خودرا از مقوله‌ انسان بدون امتیا زکه مبنای خردگرائی است جداکرده است چه اصراری است افرادی بگونه‌ ای توصیف شوند که خود آن افراد قبولش ندارند، همین آیت‌اللە، هرگز القابی را کە این سوگواران بدو می‌دهند قبول نداشت.
پرواضح است که آزاد اندیشی و آزادی خواهی باعبد بودن وتسلیم بودن دینی هم خوانی ندارد .
به نکاتی میپردازم که سوگواران بر آن تاکید کرده اند:
ابتداازانسان دوستی خانم شیرین عبادی شروع میکنم،خانم عبادی انسان دوستی را از آقای منتظری فراگرفته اند ! بادر نظرگرفتن نکاتی که مختصرا به آن اشاره کردم عیارانسان دوستی برنده جایزه (نوبل) صلح! معلوم میشود(خیز گربه تا لب کاهدان است). خود آقای منتظری تاآخرین لحظات حیاتشان به تدوین قانون اسا سی حکومت  اسلامی و ولایت فقیە مباهات میکردند، اعتراضا ایشان به چگونگی اجرای احکام شرعی بود نه غیرانسانی بودن احکام؛ چه جای صحبت از انسان دوستی است؟ یعنی صحبت برسر این نیست که حد شرعی، تعزیر اسلامی وفرمان "اقتل المشرکین"نبا شد بلکه طوری با شد که آبروی اسلام نرود. حال، خانم عبادی "حقوقدان"باچه ترفندی می خواهداین انسان دوستی را ثابت کندخدامیداند!. تنها مقوله ای که در بین این گروه که"اصلاح طلب"نامیده میشوند وجود دارد این است که بگویند اگر فقیهی مثل آقای منتظری بر سرکار بود اعمال قوانین کذائی اسلامی عین انسان دوستی میبود، در نتیجه حکومت اسلامی با چنین فقها ئی نه تنها شدنی است بلکه ضرورت هم پیدا میکند. 
دراینجا دیگر تصور حقوق دان بودن( یعنی عالم به قوانین موضوعه که علی‌القاعده در قرن بیست ویکم می بایست مبتنی برحقوق بشر باشد) رنگ می‌بازد وحقوق دان نه عالم به آنچه اشاره کردم بلکه مخزنی است پر از مصوبات حقوقی، چیزی مثل‌ نمکدان،قند دان ،شمعدان وبالاخره حقوق دان! .
نگرانی این نیست که این دسته از مردم کشور ایران چنین هستند آنها هرکدام بصورتی زندگانیشان را میگذرانند ومنفعت زندگیشان اینگونه ایجاب میکندوامید به بهبود آنان نیست فا جعه اما آنجاست که به جوانان بپاخاسته وتوده محروم، نابکارانه میخواهند بقبولانند که در قالب حکومت اسلامی اینچنین "رادمردان بشردوست"!؟هنوز وجود دارند و در تداوم حکومت اسلام، ظهورمنتظری های دیگر را به انتظار بنشینند.
نکته دیگر،  "تعامل و بزرگواری" آقا ی منتظری" است که نمونه آن را در مصاحبه "محمدعلی عموئی"با بی.بی.سی بعنوان شاخص برگزیده‌ام ، گویا در زندان آقا بر دگراند یشان منت میگذاشتند و جواب سلامشان را می داده وحتی بر سر سفره شان هم می نشسته اند! هرچند دروغهای شا خدار این گروه و رسوائیشان اظهر من الشمس است اما برای بازنمایاندن دروغ پردازی این شخص مطلبی را ازکتاب" خاطرات آیتالله منتظری"نقل می کنم:
[ "س: درطول سالهای زندان مخصوصا دوره آخر مباحث عقیدتی ومجادله های سیاسی درزندان پیش می آمد،دراین اواخرگویا یک اعلامیه‌ای ازطرف بند یک زندان اوین که حضرتعالی در آنجا بودیددر ارتباط با نجاست وپاکی وضرورت پرهیزازمارکسیستها صادر شد، همان گونه که مستحضر هستید این اعلامیه هم قبل از انقلاب درمیان نیروهای سیاسی بازتاب زیادی داشت وهم بعد از پیروزی انقلاب خیلی مطرح بود ودر بعضی کتابهاوجزوات از آن سخن به میان آمده‌ است؛چنانچه درباره این اعلامیه،خاطره‌ای به یاد دارید بفرمائید؟
ج:  البته‌ اعلامیه نبود،این بیان یک فتوا(تاکید از نگارندەاست) یا به عبارت بهتر یک تصمیم بود، درزندان اوین صحبت بودکه در زندان قصرزندگی مذهبی‌ها و کمونیستها باهم مخلوط است، البته‌ این بیشترنظر مجاهدین بود که با مارکسیستها باهم باشندوبا آنهاهم غذاشوند؛ ما این کارآنهارامحکوم میکردیم و می گفتیم باید نجاست وپاکی رعایت شود وحاضرنیستیم با آنها هم کاسه وهم غذاشویم، آنها مسئله وحدت همه مبارزین را مطرح می کردند،ما می گفتیم وحدت به جای خود، اما ما باید در عین حال جنبه مذهبی خودمان را حفظ کنیم، کمونیستها از نجاسات قطعی نیز اجتناب نمی کردند؛ روی این جهت مجاهدین باما مخالف شدندومارا به اصطلاح بایکوت کردند،ماهم هفت نفر بودیم که این تصمیم را گرفته بودیم والا اعلامیه ای در کارنبود، ما فقط میگفتیم نباید با کمونیستها همکاسه و هم‌غذا شد ــ این در شرایطی بود که هر روز خبرمیآمد تعدادی ازسازمان مجاهدین مارکسیست شده‌اند ــ ولی مجاهدین سر و صدا کردند و به عنوان ارتجاع و ...روی آن تبلیغات می کردند، و بالاخره این تصمیم خصوصی بود از طرف جمع مابرای رعایت پاکی و نجسی ولی مجاهدین آن را بهانه‌ای علیه ما تشخیص دادند و جو سازی کردند، وگر نه مطلب مهمی نبود.
س:این هفت نفر که این تصمیم را گرفتند چه کسانی بودند؟...
ج:این هفت نفر من و آقای طالقانی،آقای ربانی شیرازی،آقای مهدوی کنی،آقای انواری،آقای هاشمی و آقای لاهوتی بودیم؛البته این تصمیم فقط در رابطه با کمونیستها بودکه علاوه بر نجاست کفار از نجاسات مثل ادرار هم خیلی پرهیز نمی کردند.(تاکیدازنگارندە است) ..."<خاطرات آیت الله منتظری،انتشارات انقلاب اسلامی صص 184،185" ]
نکته‌ای را برای تکمیل این روایت ضروری میدانم اینست که مسئله تنها بر سر یک سفره نشستن نبود چون این امر سالها بود که وجود نداشت، بلکه آقایان بعد از این فتوا کمونیستها(ویا بقول خودشان کفار) را آنچنان نجس قلمداد کردند که اگر ملاقه یا کفگیر خشک بوسیله یک کمونیست داخل قابلمه یا دیگ غذا بشود آن غذا نجس میشود! ودرنتیجه هنگام گرفتن غذا، آقایان باید اول سهم خودشان را بردارند و بعد از آن بقول آنها مارکسیستها(یاکفار)سهمشان را بردارند بخاطر ندارم ولی بنظرم میرسد که یک یا دوروزی هم آقایان از گرفتن غذا خودداری کردند ، ولی با وجود در اقلیت کامل بودن اسلام گرایان در زندان (تقریبا یک سوم کل زندانیان سیا سی مسلمان و دوسوم کمونیست)، که درمورد بند یک اوین از این نسبت هم کمتر بود، کمونیستها با سعه صدر وبزرگواری کامل پذیرفتند که آقایان اول سهم غذایشان رابردارند (البتە بعدا با جداکردن  ظرف غذای عمومی این مشکل حل شد). وا اسفا اکنون آب آنچنان سر بالا می رود که می بایست سپا سگزار اجحا فی باشیم که بر ما رفته است !.
گروه دیگری ازاین منظر به"آقای منتظری" مینگرند که آنحضرت زمانی به افشاگری و مخالفت با کشتارزندانیان پرداخته که دریک قدمی قدرت بوده است ، این مطلبی است درست وهمین مقوله است که این آیت الله واضع قوانین اسلامی برمبنای ولایت فقیه را اینچنین به حق تطهیر می کند. زیرا درمیان انبوه حاکمان جرارآنچنان موضع گیری ای، بسیار چشم گیراست، در چنین مواردی است که میشود گفت:"در سرزمین کورها یک‌چشم پادشاه است"،آری به‌حق  نظراو(که برای حفظ آبروی حکومت اسلامی می کوشید) برنظرخمینی برتری داشت واگر نظرایشان قدرت جاافتادن پیدا میکرد احتمال داشت که تعداد تلفات کمتر میبود،اما متاسفانه چنین نشد وایشان ابزارقدرتی برای انجام نظراتش در دست نداشت،در واقع مدتی بود که ابزارقدرت را ازایشان گرفته بودند،فرزندش" محمد منتظری" که یکی ازفعالین مسلح وحد ت جهان اسلام بود در همان سالهای اول بعد ازقیام همراه آیتالله بهشتی و... دراثرعملیاتی منتسب به "سازمان مجاهدینخلق"با انفجار بمب کشته شد(١٣٦٠)، ابزار عملیاتی دیگر ایشان "مهدی هاشمی "( برادر دامادایشان) مسئول نهضتهای آزادیبخش پاسداران انقلاب اسلامی بودکه درسال١٣٦٦ به اتهاماتی ازجمله مشارکت درقتل آیتالله ابوالحسن شمس‌آبادی دستگیرودر مهرماه همان سا ل اعدام شد. از آنجاکه یکی از پایه های إعمال قدرت آقایان بر" اهل بیت‌ شان"استوار است، آقای منتظری از این ابزار اجرائی مهم محروم شده بود، واز طرف دیگر"هیئت موتلفه" (بازار) وجامعه روحانیان مبارز(کروبی جزوآنها است)، نه تنها پشتش را خالی کردند، بلکه در تقابل با ایشان قرار گرفتند، هاشمی رفسنجانی، هم بند، ویار دوران زندانش با زد و بند با خامنه ای عرصه را بر ایشان تنگ کرده بود وسرانجام از نیابت خمینی کنارش گذاشتند. در واقع دیگر قدرتی برایش نمانده بود واینکە خودش کنار کشیده بود کار عجیبی نکرده بود "روغن ریخته ای بود که نذرامام زاده"میکرد.
نمیخواهم قلب عزاداران آقا را جریحه دار کنم اما نمی توانم جواب این سوال را پیداکنم که اگر به جای " آقا مجتبی" پسر خامنه ای، " آقا محمد" پسر آقای منتظری می بود، و به جای "شریعتمداری" (شکنجه گر ونایب رهبر در روزنامه کیهان و داماد خامنەای) "مهدی هاشمی" برادرداماد آقای منتظری می‌بودچه تغییری در اوضاع متصورمی بود؟
این واقعیتی است، که آقای منتظری بی شیله پیله تر از "علما"ی دور و برش بود، وحیله گری رفسنجانی مانندی را نداشت، و همین خصلت است که او را درمیان دیگران متفاوت نشان می دهد. این واقعیتی است که شانس به"آقای منتظری"روی آور شد،  که افتخارافشای قتلعام زندانیان سیاسی در سال١٣٦٧بنام او ثبت بشود، وآخر عمری ازتئوریزه کردن ولایت فقیه هم تلویحا پشیمان بشود، تا همین حد کا فی است نه بیشتر.
جنبه های دیگر راهم نباید یک لحظه فراموش کرد، مگر این قتل عام فقط در سال ٦٧ اتفاق افتاد؟ بازهم روشن است که در سال ٦٧ این جنایات سرعت بی سابقه ای گرفت،اما مگر جان باختگان قبل از٦٧ بدون محاکمه ویا با احکا م تدوین شده آقای منتظری کشته نشد ند؟ آقای منتظری ازآنها بی خبر بود؟ جواب این سوالهامنفی است.
این بزرگ نمائی ها که می شود نه به خاطر "آقای منتظری" است بلکه نعل وارونه ایست که میخواهد کسانی ازحکومت گران نظام جمهوری اسلامی را به رتبه قهرمانی برسا ند، باید منتظر باشیم که سید محمد خاتمی (رئیس جمهور اصلاح گرا!) کسی که در سایه حکومت نکبت بارش قتل های زنجیره ای انجام میشد را با آب سبز تطهیرکنند. کسا نی هستند که چنان می نمایانند که گویا حضرتش افشا کننده این جنایات است واگر ایشان که از ابتدای حکومت اسلامی همواره در تمام کابینه ها شرکت داشته وجود نمی داشتند جنایات(قتل های زنجیرهای) حکومت اسلامی در پرده می ما ند و آب از آب تکان نمی خورد!.اینان یا نمی بینند یا نمیخواهند ببینند که نفس تایید حاکمیت دینی با چنین جنایاتی(که در بطن آن نهفته است) عین جنایت است. جالب این است که این گروه از قبول این حکم سا ده أبا دارند. این نگرش نمیخواهد بپذیرد که نظام جمهوری اسلامی مجموعه ایست از ترکیب تمام عناصر آن(جمع فیزیکی نیست)،نمیشود خاتمی را از سیستم جمهوری اسلامی بیرون کشید.
روشن است که نجات حتی یک عضو ازبدن (دست،پا، چشم و در آوردن کلیه) اززیر تیغ جلادان اسلامی کاری است قابل تقدیر اما نباید به آنچنان حدی تنزل کرد که جنایت علیه بشریت را که از بند بند قوانین شرعی پیدا است، با وجب اندازه گرفت. ویا ازاین بد تر مسئولیت شرکت کنندگان در حکومت را(که خوب وبدش جمعی است)نادیده گرفت، وبنا به منافع تنگ نظرانه موجود به دل خواه افرادی را به عرش اعلا رساند تا شاید درزیر سایه آن به زندگی نکبت بار درتحت عبودیت جمهوری اسلامی ادامه داد.
هم اکنون از موسوی، نخست وزیر دوران قتل عام زندانیان سیا سی گرفته تا گنجی وسازگارا و مخملباف وجرثومه های دیگر درقالب مخالفت با دولت فعلی در آرزوی تدام حکومت دینی شخصیت سازی میشود، متاسفانه هنوزهم باید بدنبال نخود سیاه" بد" و" بدتر" باشیم؛ همیشه از ترس بدتر مجبور به انتخاب بد باشیم، تا این شعار محا فظه کارانه ومرتجعانه "بد و بدتر" بر منطقمان مستولی با شد حال و روزمان ازاین بهتر نمیشود، در بهترین حالت در بدی زنگی خواهیم کرد. در حالیکه اگر کلاهمان را قاضی بکنیم، می‌بینئم کە چاره ای منطقی تر و انسانی ترازتلاش برای برافکندن "جمهوری اسلامی در تمامیت آن " قابل تصور نیست.
برنامە بی،بی،سی (و صدای آمریکا هم) صحبت ازمردی کرد که باشنیدن خبر مرگ "آقای منتظری" گریسته است،دخترش،ازمادر میپرسد چرابابا گریه میکند؟ مادر در جواب می گوید:"پدرت درزندان بود،می خواستند اورا بکشند،اما بعلت اعتراض" آقای منتظری" او جان بدربرد واکنون به خاطر اوست که ما باهم هستیم وگرنه نه او بود ونه تو"وآن گاه سه نفری سراسر شب را به سوگ آقا مینشینند!!. اوج فاجعه را می بینید؟ من باتمام احترامی که برای احساسات انسا نی یک قربانی قائلم وریزش اشکش را میفهمم، اما ازدل فغان برمیکشم اگر می بینم که یک انسان همانند قوچ قربانی در روز عید قربان از سلاخش جدا نمیشود و اینچنین شکر گزاراست.  شاید بتوان پذ یرفت که همانند قربانیان دیگر کشته نشده است، وخوشحال(کلمه دیگری را نیافتم) بود، اما سپا سگزار آمری از حکومتی که به ناحق در بندش کشیده است،هرگز.
حکومتی که کافرم میخواند،نجسم میداند، به ناحق به بند م می‌کشدسرم را با چاقو میبرد، در لعنت آباد همراه قربانیان دیگر در زیر خاک پنهانم میکند. آنگاه سپاسگزار اختلاف درونی این چنین هیولائی باشم؟ وبرایش عزادارباشم این دیگر اوج فاجعه است . اگر معیار فقط آشکار کردن جنایت است، باید آن شب تاریک و بارانی و... را که خاکِ اندکِ پوشاننده عزیزانمان را شست وپرده از جنایت هولناک خاوران برداشت را به ستایش بنشینیم .
آری، با دیدن و شنیدن این برنامە، من نگارندە هم روز بعداز فوت "آقای منتظری" دچار تاثری عمیق شدم نه برای فوت ایشان(بی شک اگرخبر مرگ خامنه ای را شنیده بودم طوردیگری می بود،یاهمان گونه که باشنیدن خبر مرگ خمینی خم برابرویم نیامد) بلکه برای مصیبتی که برسرمان آمده است آه ازدرونم زبانه کشید.
به دین باوری کسانیکه دینشان را در بورس سیاست به سودا گذاشته اند نمی‌شود باور داشت، چه رسد به انسان دوستی، که خودشان هم مدعیش نیستند، لااقل تجربه سی و چند ساله اخیراین را نشان داده است، چرا که اگر دینشان را مقدس میپنداشتند آنرا ازافت وخیز سودای سیاست بدور نگه میداشتند، به همین ساد گی.
یوسف اردلان
پاریس نهم دیماه 1388 \\ سی ام دسامبر 2009

مراسم عزاداری بیست و هشت صفر

مراسم عزاداری بیست و هشت صفر
















دوشنبه 22 دسامبر 2014 توکا نیستانی هداياى كريسمس



مولوی عبدالحمید برنده جایزه کانون حقوق بشر ایران شد

مولوی عبدالحمید برنده جایزه کانون حقوق بشر ایران شد

مولوی عبدالحمید اسماعیل ‌زهی امام جمعه اهل سنت شهر زاهدان مرکز استان سیستان و بلوچستان و همچنین مدیر بزرگترین دانشگاه اسلامی اهل سنت ایران از سوی کانون مدافعان حقوق بشر به عنوان برنده جایزه «تلاشگر حقوق بشر» سال ۱۳۹۳ هجری شمسی معرفی شد. کانون مدافعان حقوق بشر از سال ۱۳۸۶ هجری شمسی، هر سال از میان تلاشگران حقوق بشر، یک نفر را به عنوان برنده جایزه «تلاشگر حقوق بشر» معرفی می‌کند. برنده این جایزه در روز جهانی حقوق بشر- ۱۰ دسامبر- تعیین می‌شود. به گزارش سایت کانون مدافعان حقوق بشر، جایزه تلاشگر حقوق بشر در سال ۱۳۹۳ «به پاس تلاش‌های بی‌وقفه و پیگیرانه مولوی عبدالحمید در سال‌های گذشته برای برقراری روابط آشتی جویانه بین اقوام و گرایش‌های مختلف مذهبی در استان سیستان و بلوچستان» به این روحانی برجسته اهل سنت تعلق گرفت. کانون مدافعان حقوق بشر در بیانیه‌ خود با اعلام این خبر، به بیان چرایی اهدای جایزه «تلاشگر حقوق بشر» سال ۱۳۹۳ به مولوی عبدالحمید پرداخت.

بیکاری در بوکان بیداد می‌کند


بیکاری در بوکان بیداد می‌کند


نیسان نیوز: تقریبا یک دانش‌آموخته‌ی بیکار در هر خانوار بوکانی وجود دارد و تاکنون نیز هیچ تمهیدات اساسی برای این امر اندیشیده نشده است.
به گزارش نیسان نیوز، “علی خضری” فعال مدنی بوکانی اعلام کرد: بیکاری در این شهرستان غوغا می‌کند و بسیاری از دانش‌آموختگان نیز بیکار بوده و تاکنون هیچ اقدامی از سوی حکومت برای آنها صورت نگرفته است.
این فعال مدنی بوکان به نیسان نیوز گفت: بدون تخصیص اعتبار، امکان هیچ کار و فعالیتی نیست و به این واسطه نیز، شهرداری و فرمانداری بوکان، شرمنده‌ی اصحاب ورزش، فرهنگ و … در بوکان شده‌ است.
خضری در ادامه‌ی گفتگوی خود با نیسان نیوز از کمبود اعتبارات اختصاص داده شده به این شهر ابراز نگرانی کرده و گفت: تاکنون فرماندار بوکان، با مردم دیدار و بازدید نداشته‌ و به علت آن که فرماندار، بومی نیست، از دردهای مردم منطقه خبر ندارد و نمیتواند مرهمی بر آزارهایشان باشد.
این فعال بوکانی استخدام افراد غیربومی و غیرمتخصص و سلیقه‌ای در شرکت‌های دولتی بوکان را مورد انتقاد قرار داده و گفت: نرخ بیکاری در بوکان، بالای ۲۴ درصد بوده و پارتی‌بازی در اشتغال این شهرستان، نقش اساسی را ایفا می‌کند.

نامه يك دختر افغان به ملت ايران

نامه يك دختر افغان به ملت ايران
وزارت کشور دولت آخوند روحاني اقامت اتباع افغانستان در ۹ استان كشور را ممنوع اعلام كرد
عزیز کاظمی مدیرکل امور اتباع خارجی وزارت کشور دولت آخوند حسن روحاني با اعلام ممنوعیت اقامت اتباع افغانستان در ۹ استان این کشور، گفته است که طرح ممنوعیت اقامت افغان‌ها در چند استان دیگر نیز مطرح است.
به گزارش خبرگزاری دولتی ایرنا، استان‌های مازندران، گیلان، اردبیل، آذربایجان شرقی، کردستان، سیستان و بلوچستان، کهکیلویه و بویراحمد، زنجان و گلستان به جز بخش مرکزی آن، استان‌هایی هستند که اقامت اتباع افغانستان در آن‌ها ممنوع است. اين فشار ظالمانه و ضد انساني به شهرونداني كه تابعيت افغاني دارند در حالي است كه گزارش هاي متعددي از استفاده رژيم ايران از افغانها در جنگ عليه مردم سوريه و در حمايت از رژيم بشار اسد در رسانه هاي خبري دنيا منتشر گرديده است. رژيم آخوندها افغانها را نه به عنوان انسانهايي داراي حق و حقوق بلكه به عنوان آوارگاني مي پندارد كه يا بايد اجير شوند و به مزدوريش در آيند يا مورد ظلم و ستم و بي عدالتي و محروميت از ابتدايي ترين حقوق قرار گيرند.
نامه یک دختر افغان به ملت ایران
«ایرانی عزیز مرا ببخش اگر با مهاجرت اجباری، از دست جنگ، از دست بنیادگراهای مذهبی(طالبان زن خفه کن)،پا به خاکت گذاشتم. مرا ببخش اگر از نانت استفاده کردم، نانی که حق بچه‌هایت بود. مرا ببخش برای تمام آب و برق و گازی که- هرچند با پرداخت پول- استفاده کردم. مرا ببخش اگر از صفحات وبت برای درددل شخصی استفاده کردم.
مرا ببخش اگر در کوچه‌ها و خیابان‌هایت راه رفتم و قدم زدم. مرا ببخش اگر پدر و برادر کارگرم روی ساختمان‌هایت و زمین کشاورزی‌ات کار کردند و یک فرصت شغلی را شاید از پدر و برادرت گرفتند. مرا برای همه چیز ببخش. می‌دانم با همه پوزش خواهی، باز بدهکارم، بقیه بدهکاریهایم را ببخش.
ایرانی عزیز، ازت ممنونم که به من جا و پناه دادی تا به این سن برسم. سپاسگزارم که گذاشتی از هوای اکسیژن پاک خاکت، نفس بکشم. تشکر که گذاشتی چند سالی بر نیمکت‌های کلاس درست بنشینم و از گچ و تخته‌ات استفاده کنم. البته من در مدرسه خودگردان افغانی درس می‌خواندم، ممنونم که اجازه دادی چند سالی در مدرسه خاک تو و پیش معلم‌های ایرانی نیز درس بخوانم.معلم ایرانی از تو هم ممنونم که به من خواندن و نوشتن یاد دادی.
شاید برای همین از این که گاهی مرا به گناه فقط افغانی بودن، تحقیر کرده‌ای، بخشیدمت...» من نه تنها از نوشتن دوباره آن احساس شرم می‌کنم، بلکه از خواندن آن هم شرمنده شدم. بد و خوب در هر قومی هست. همه افغانی‌ها تجاوزگر و جنایتکار نیستند. خائن، و]... [ نیستند. مثلا برادر و پدر من برای بزرگ کردن من در خاک خوب شما، یک عمر و روزی 10تا12 ساعت کار توانفرسا و کارگری کردند و دست از پا خطا نکردند. به هرحال اگر بارگران بودیم، رفتیم. قبلا نمی‌توانستم، چون بچه بودم ولی اینک که بزرگ شده‌ام می‌توانم به کشورم برگردم تا دیگر بهم نگویند: افغانی]...[ و ]... [ و در جواب من به جای دو کلمه حرف دوستی که هزینه‌ای ندارد... ناسزا بنویسند.»
” خاطره تلخ، به جرم اینکه تو افغان هستی و چرااستعدادش را داشتی ؟
سال 1379 خورشیدی دانش آموز سال سوم راهنمایی مدرسه شهید شیخ فضل الله نوری منطقه 15 تهران بودم چونکه یک سال به دلیل جنگ های دهه 70 از درس عقب افتاده بودم سال دوم راهنمایی را امتحان جهشی دادم که خوشبختانه با معدل خیلی بالا افتخارخانواده ومدرسه شدم ولی این خوشبتخی با تبریکی خیلی جالب معلم ریاضی سال سوم راهنمایی روبرو شد. آقامعلم وقتی داخل کلاس شد حضوروغیاب کردوقتی نوبت نام من رسید بچه ها با شوق وحیرت گفتن که قادری امتحان جهشی داده سال دوم را . معلم به جای تقدیروتشویق فقط دنبال بهانه گشت که منو جلوی کلاس بکشد .گناه چه بود کسی نفهمید؟ گفت تو سرکلاس نشستن را تاهنوزبلد نشدی کره خر. گفتم آقا مگر چه کار کردم ؟گفت حالا تو زبان هم درآوردی ؟ حرف نزن دستاتو بگیر بالا . دست هامو گرفتم جلوی آقا معلم گفت نه پشت دست هاتو میخوام ببینم که ناخن هاتو گرفتی یا نه ؟ پشت دست هامو گرفتم جلوی آقا معلم کمربندشو درآورد با قسمت آهنی اون شروع کرد به زدن به مبصرکلاس گفت بشمار .یادمه از 20 ضربه بالاشد .میگفت چرا اشکت نمیاد خودتو واسه من فلسطینی ساختی افی آه افی .تااینکه همکلاسی هام که بعضیاش واقعا منو دوست داشتن سروصداکردن که آقا چرا میزنی بنده خدا که کاری نکرده بعدا ولم کرد. مدیروناظم مدرسه خبرشدند آدم های خیلی خوبی بودند معذرت خواهی کردن. نشد تااینکه من و دوستای ایرانیم رفتیم تایم صبح
مزارشریف،افغانستان”
”من همیشه خیلی برام مهمه که بهداشت رو رعایت کنم مخصوصا وقتی میخوام غذا درست کنم واقعا رعایت میکنم خیلی وقتها توی مهمانی ها و مجالس وقتی بچه های کوچیک رو میبینم (طبق معمول براشون ذوق میکنم) و کافیه ببینم به یه چیز کثیف و آلوده دست میزنن خیلی میترسم و فورا عکس العمل نشون میدم و اجازه نمیدم دست بزنن، حتی از مادراشون بیشتر ناراحت میشم. از وقتی شنیدم که اون معلم که حیف اسم معلم روی این فرد گذاشت، سه دانش آموز افغان رو مجبور کرده دستشون رو توی توالت کنن و بعد دستشون رو توی دهنشون بزارن اعصابم واقعا به هم ریخته و واقعا غمگینم، مگه میشه یه آدم انقدر بی رحم و پست باشه سه تا بچه بی دفاع رو مجبور به این کار کنه انقدر از این اتفاق عصبانی هستم که حد نداره. اون بچه ها فقط به جرم آواره بودن این طور تحقیر میشن . واقعا ملت ما داره به کجا میره!”
”من الان ايران زندگي نميكنم . ولي تمام مدتي كه تو ايران زندگي ميكردم يكبار هم به هيچ افغاني بي احترامي نكردم. يه سرايدار افغان داشتيم اسمش اقا نبي بود. من اصلا مذهبي نيستم ولي هميشه لذت مي بردم كه هيچ وقت نميشد نمازش يادش بره. هميشه ماه رمضونا روزه بود. ما خانواده ٤ نفره بوديم ، ولي مامانم هميشه واسه ٥ نفر غذا درست مي كرد. خيلي پشتكار داشت ، كلاس زبان مي رفت. هميشه سوالاي انگليسي كه داشت از من يا خواهرم مي پرسيد. خيلي دوسش داشتيم. من يك ايراني هستم ولي هيچ وقت به هيچ افغاني به ديد مهاجر در كشورم نگاه نكردم. پس همه ي ايرانيها مثل هم نيستن. اون بي رحمايي كه كودك ازاري مي كنن يا با مهاجراي افغان بدرفتاري مي كنن يك قسمت كوچكي از جامعه هستند كه اميدوارم به زودي نابود بشن.هر چي تو روح يه ادم عقده بيشتر باشه ، راحتتر مي تونه يه انسان ديگرو ازارو اذيت كنه. من شرمسارم از روزگار كودكان و مهاجران افغان در ايران!!”
”هر چى فكر مى كنم آخرش به اين نتيجه مى رسم كه مجبور بودن آدم را به هر كارى وادار مى كند. يك افغانى در ايران آن قدر متواضع و صبور است كه از همه ى حقوق اوليه خود به عنوان انسان گذشت مى كند، تا مبادا لطمه يا توهينى به شخصى وارد شود ، و در مقابلش هستند افرادى سود جو و فرصت طلب ، تا هر كارى در راستاى هدف هاى خويش انجام دهند و به مقاصد شوم خود برسند.”
واقعا جاى تأسف دارد واژه ى ( شرمساريم) فقط يك لحظه ترحمى براى دردى از هزاران درد باشد، اما نمى دانم و شايد هم ذهنم كند باشد ، در واقع لغتى پيدا نمى كنم كه بتواند حس همدردى با هموطنان افغانم باشد.!!”
” ١٥ سال داشتم رسيدم به ايتاليا، دفتر مهاجرين برايم يك فاميل پيدا كرد كه مرا به فرزندى بگيرد تا ١٨ سالگيم، مدرسه ميرفتم، خانواده ايتاليائى ام اكثر موقع كار خودشان را ول ميكردن مي آمدن با معلم ها حرف ميزدن، روز يك شنبه ها من ميرفتم فوتبال، خانواده ام مرا ميبردن فوتبال بعد مي آوردن خانه، واقعاً من شرمنده رفتار شان ميشدم.
در كلاس من ما فقط چند مهاجر بوديم، معلم ها بيشتر وقت شان را صرف ما مهاجرين ميكردند ميگفتند مشكل اينها بيشتر از ايتاليائى ها است.
بعضى موقع معلم ها بعد از درس يك ساعت و يا بيشتر از يك ساعت ديرتر ميرفتن خانه در مدت همان يك ساعت يا بيشتر از يك ساعت به ما درس را دوباره توضيح ميدادن.
من نزديك به ١٠ سال ميشه كه با اين خانواده زندگى ميكنم، همديگر را خيلى دوست داريم، من كم مدت ميشه نامزاد شدم، خانومم را هنوز اينجا نياوردم، قبل از نامزاد شدنم خانواده ايتاليائى ام تصميم داشتن خانه مادر بزرك را بفروشد، وقتى من نامزاد شدم خانواده ام تصميم اش را عوض كردن، گفتن خانه را نميفروشيم به درد تو ميخورد خانوم ات را موقع آوردى برو به طبقه دوم خانه مادر بزرك زندگى كن.
” حنيف فروتن
درود بر همزبانان خوب ایرانی!
انسان های خوب همیشه خوب انسان های بد همه جا بد هستند.
وقتی خبر تنیه کودک مهاجر هموطنم را خواندم جز اشک ریختن و در خود تامل کردن چاره ای نداشتم در زمان حاکمیت طالبان من هم از سوی معلم که خود طالب و مدرس مضمون دینی بود بطوری وحشیانه تنبه شدم یعنی در لای انگشتان هر دوس دستم قلم گذاشته بود که جمعن هشت قلم بود و تا حدی دستانم را فشار داد که انگشتان کوجک ام شکسته بود و خون آمد سرانجام به کمک یک داکتر شفاخانه کفری صلیب سرخ توانستم انگشتانم را باز یابم
من از دلجویی تک تک شما ایرانی های نجیب قلبن سپاس گزارم .یکبار دیگر به مردم نجیب ایران زمین درود میفرستم ... ما ایران را همیشه از روی انسان های نجیب مثل شما می بینیم نه از روی معلم بی وجدان نه هم از روی افسر بی وجدان
افغانستانم جمع ایران برزگ است ایران بزرگ من جان من تن من
بمانید تا بمانیم
با حرمت فروتن از شهر کابل

bedingungen in den Textilfabriken in


bedingungen in den Textilfabriken in ‪#‎Bangladesch‬‪#‎China‬ oder Äthiopien in die Kritik.
Und H&M zahlt keinen Cent Einkommenssteuer in den Ländern, in denen produziert wird. Die Tochterfirmen in den Produktionsländern koordinieren nur die örtlichen Produzenten. Die Mode selbst hingegen wird für und auf Kosten von H&M in Schweden hergestellt. Sprich, in den Produktionsländern verdient H&M offiziell kein Geld und muss somit keine Steuern zahlen. Der Konzern machte im vergangenen Jahr einen Gewinn in Höhe von 1,92 Milliarden Euro.Die billige Masche von H&M lesen Sie hier:
http://netzfrauen.org/…/die-billige-masche-von-hm-die-kara…/

Mana Neyestani Fan Page 2 h · جهاد آبگوشتی رضا عظیمی، مدرس حراست کل استانداری خراسان رضوی: اتاق فکر آمریکایی ها پیتزا را جایگزین آب گوشت در ایران کرده است http://iranwire.com/pictorian/cartoons/411/ ‎جهاد آبگوشتی رضا عظیمی، مدرس حراست کل استانداری خراسان رضوی: اتاق فکر آمریکایی ها پیتزا را جایگزین آب گوشت در ایران کرده است http://iranwire.com/pictorian/cartoons/411/‎ Parestoo Kaveh J’aime · · Partager · 1 2292292 Democracy Now! 56 min ·

رضا عظیمی، مدرس حراست کل استانداری خراسان رضوی: اتاق فکر آمریکایی ها پیتزا را جایگزین آب گوشت در ایران کرده است

نامه ارسالی ارژنگ داودی، زندانی سیاسی محکوم به اعدام ارژنگ داوودی

نامه ارسالی ارژنگ داودی، زندانی سیاسی محکوم به اعدام
ارژنگ داوودی



با یاد خدا
ایرانیان جهان متحد شویم
یلدای فرخنده بر همگان خوش باد

با درود به تمامی جان نثاران و جان نثار کرده گان راه آزادی بشر؛
با سلام به تمامی انسان های آزادی خواه، دموکرات منش و نیک اندیش جهان؛
و تجدید پیمان با تمامی جمهوری خواهان دموکرات و سکولار ایرانی؛

با تو نه رسالتی هست و نه صلاحیـتی
تو تعفن سیطره مزمن بیـدادی
با کنـده و ساتوری در دست
و لته ی سیاهی بر سر
چون مترسکی 
بی چشم، بی گوش، بی هوش
وامانده بر دامچاله تقدیری موهوم

هم میهنان؛
همراه با ذکر سه نکته تأمل برانگیز، مواردی را نیز به استحضار همگان می رسانم که خالی از لطف نیست.
۱_ شیخ علی خامنه ای نیز همچون خیل راهزنان انقلاب ۵۷ سابقه مبارزاتی مؤثری در دوران ستمشاهی نداشت. اگر او و سایر سرکردگان این رژیم فاسد، سوابق مبارزاتی به درد بخوری می داشـتند، بدون تردید در ایام موسوم به دهه فجر به جای سوءاستفاده مکرر از نام مبارزانی چون زنده یاد خسرو گلسرخی و...، سوابق مشعشع!؟ خود و شرکای شارلاتان ترشان را در بوق و کرنا می کردند.
این روباه های دو پا که با گذشت ۳۵ سال از پیروزی انقلاب ۵۷ و قبضه کردن کلیه اسناد و ... مربوط به دوران ستمشاهی، حتی درباره دلایل دستگیری، محتویات پرونده، چرایی مخالفت با شاه و نیز سوابق مبارزاتی امام منسوخ شان!؟ هم کمترین سخن راستی به میان نمی آورند، کلیه اوراق پرونده های بازجویی و سایر اسناد به دست آمده از ساواک و سفارت آمریکا را فقط در رابطه با دشمنان خود، منتشر کرده و مورد سوءاستفاده های رذیلانه قرار داده و می دهند.
۲_ شاید در سراسر دنیا شیخ علی شیره چی، تنها کسی باشد که بلد نیست به زبان آباء و اجدادی خود -ترکی- حرف بزند!؟ و همین یک دلیل به اندازه کافی گویاست تا به ضرس قاطع او را در زمره نوادر پستوی تاریخ!؟ به شمار آوریم.
شاید به دلیل همین ناتوانی ذاتی باشد که این عربده جوی رسوا، هنوز نمی داند به دنبال چیست و تا کنون نه تنها رد پایی معتـبر برای خود در تاریخ نیافته بلکه دستاوردی جز نکبـت و نحوست برای ایران و ایرانی به بار نیاورده است. 
۳_ در سال ۶۰ این شیخ شیره چی تازه ۴۲ سال سن داشت که در اثر یک انفجار مشکوک، دست راستش ظاهرا کمی تا قسمتی از کار افتاد. ولی این نادره پستوی تاریخ!؟ با گذشت ۳۳ سال هنوز یاد نگرفته که با دست چپ خود بنویسد!؟
در حالی که در دوران طفولیت، هر چند معمولا انگیزه ای جز بازیگوشی و تفریح در نوباوه گان نیست، اما خرف ترین بچه ها نیز پس از حداکثر دو سال دست شان آمخته شده و به عادی نوشتن مسلط می شوند.
یادآور می شود که از ابتدای امر و در دوران پیش از انقلاب ۵۷ این شیخ شیره چی، طفیلی رفسنجانی بود و پس از انقلاب نیز این دو شیخ بی مقدار، جاه طلبانه چنان خود را به یکدیگر گره کور زدند که به دوقلوهای به هم نچسبیده!؟ معروف شدند.
اشکال کار اینکه شیخ علی شیره چی، آن قدر دست و پا چلفتی ست که بعد از گذشت ۳۳ سال و به رغم در اختـیار داشتن بهترین اطباء، فیزیوتراپ ها، ماساژورها و ... هنوز هم نمی تواند در حد یک نوآموز کلاس اول دبستان با دست چپ خود بنویسد!؟ 
اگر کسی مدعی ست که می تواند!؟ این گوی و این میدان، از او بخواهد تا در حضور چند نفر چند جمله بنویسد ولی دستـنوشته اش همزمان فیلمبرداری و پخش مستقیم گردد تا دست ناتوان او و دروغ شاخدار یاوه پردازان کیهان صفت!؟ در این مورد هم رو شود که تصویر دستخط خرچنگ قورباغه ای این نادره پستوی دوران!؟ را رتوش کرده و با کاربرد هزار فوت رمالی و فن عکاسی، آن هم با نمای از دور!؟ و به شکلی غیر شفاف چاپ می کند تا بگوینـد که آقاشون اونقدر ها هم که می گویند ... نیست!؟
آری روتر شود دست این لومپن های بی مقدار و رسواتر شوند این مزدوران رژیم مطرود فقیه که چون نطفه شان از ازل با دروغ و دغل بسته شده، ذاتا نمی توانند راست بگویند و آنقدر به ریاکاری معتادند که حتی در باب مسایل پیش پا افتاده و نالازم به ذکر هم، دروغ های شاخدار می بافند. و معلوم تر گردد که حتی درباره بدیهی ترین، ناچیزترین و ناضرورترین موارد نیز به مردم جعل، دروغ، دغل و... تحویل می دهند.
اینگونه کارهای عقده گشایانه تنها به دستخط این اعجوبه پستوی تاریخ!؟ ختم نمی شود، زیرا قیافه کریه او را نیز چون عروسی که به حجله بخت!؟ می رود، رنگ و رتوش کرده به تماشا می گذارند!؟ همه کسانی که شیخ علی شیره چی را از نزدیک می شناسند، علاوه بر رنگ سبزه پوست!؟ قد و قواره کج و معوج، چهره زار و نزار ناشی از سوءتغذیه، اعتـیاد، سیگار و نیز لباس رنگ و رو رفته ناشی از افلاس!؟ او را به خاطر دارند. علاوه بر این در فیلم های بجامانده از اوایل انقلاب ۵۷ نیز موارد فوق به وضوح مشخص و به حد کافی گویاست. 
با همه این تفاصیل اگر برای مردم ستمدیده، ظاهر دولتمردان ملاک و معیار بود، فردی چون رفسنجانی کوسه!؟ که نه تنها کریه ترین قیافه و اندام که حتی پوستی چون کرگدن دارد، هرگز نمی توانست چنـین به آسانی اوج بگیرد و در طول ۳۵ سال گذشته همواره نفر دوم باند مافیایی حاکم باشد. پس این واقعیت که چهره شیخ علی شیره چی را زیر بزک!؟ پنهان می کنـند، علاوه بر اینکه آشکارا بیانگر عقده گشایی های روحی-روانی بوده و نشان از ورشکستگی های سیاسی و رسوایی های اخلاقی دارد، درست مثل آبی که از سرچشمه آلوده است از وخامت احوال در بسیاری موارد و زیر-موارد مشابه دیگر نیز حکایت های فراوان به میان می آرد.
اهالی فرقه ضاله فقیه که هر یک در حوزه اقتدار خود، بوقلمون وار اصول دین و احکام مذهب ادعایی را بنا بر مصلحت فردی، گروهی و یا به اقتضای محاسبات سیاسی باند متـبوع، تغیـیر می دهد، هیچ بعید نیست سرکرده آن که علی الظاهر و اصطلاحا اولاد!؟ پیغمبر محسوب می شود، به زودی بنا بر مصلحت شخصی برای حفظ قدرت غصبی و ثروت افسانه ای، خود را از نوادگان کورش بزرگ نیز جا بزند!؟ 

هم میهنان؛
کشور ما همچون دیگر کشورهای منطقه خاورمیانه، آبستن حوادث بسیار عمیق است. در طول ۳۵ سال گذشته، جناح های مختلف رژیم ثابت کرده اند که نه تنها درک درستی از دنیای امروز و فرایند پر برکت جهانی شدن ندارند بلکه از درد مردم زمانه جدا افتاده و از من حقیقی خود نیز فرسنگ ها فاصله گرفته اند. لذا اصولا تحت هر نام، عنوان و شرایطی؛ امید به برخورداری از آزادی، آبادانی، آرامش، رفاه، آسایش، امنیـت همگانی، پرسـتیژ بین المللی و... در سایه این رژیم کوته بین، دزدخیز و کهنه پرور، خوش-خیالی محض و مفرط است.
هم اکنون همه فعالان میهن-دوست و مردم-گرا اذعان دارند که زمان انجام تغیـیرات اساسی یا به عبارت دقیق تر جراحی های اصولی در کشور فرا رسیده و بناچار به منظور رهایی از چنگال مافیای بیگانه پرست حاکم به عنوان پیش-شرط لازم برای غلبه بر بحران های فراگیر موجود، به پیروزی رساندن یک انقلاب تمام عیار دموکراتیک به ضرورتی انکارناپذیر تبدیل شده است.

هم میهنان؛
در حال حاضر، زیرساخت های اقتصاد ملی چنان فرو ریخته و بر-ساخت های سیاسی-حقوقی کشور چنان از هم گسسته که تشدید ادواری انواع بحران های اجتماعی، فرهنگی و اخلاقی در جامعه ما به امری عادی تبدیل شده و دریغا که شیرازه میهن، شتابان می رود که از هم بپاشد.
به عنوان یکی از قربانیان مستقیم این رژیم بربرمنش از درون سیاهچاله های قرون وسطایی به صراحت اعلام می دارم که در این مرحله بسیار حساس تاریخی به منظور ایجاد حاکمیت دموکراتیک مردم بر سرنوشت خود، حرکت گسترده به سوی سازمان یابی هر چه منسجم تر سراسری، ضرورت تردیدناپذیر یافته و لازم است کلیه نیروهای مبارز و سایر فعالان مؤثر در عرصه های اجتماعی-سیاسی میهن، برای ایجاد نوعی وحدت سترگ ملی در راستای به ثمر نشاندن خیز محتوم پیشارو به تلاش های هدفمند و هماهنگ خود شتاب بیشتری بخشند تا بتوانیم برای سومین بار در ۱۱۰ سال گذشته و برای آخرین بار در تاریخ آینده کشور، اراده انقلابی ایرانیان بپاخاسته را به سرگردنه داران حاکم بر ایران اهورایی تحمیل نموده، دشمنان قسم خورده مردم و غاصبان آزادی سـتیز انقلاب ۵۷ را منکوب کرده از اریکه قدرت به زیر آورده و به پای میز محاکمه بکشانیم.

دیرزیوی و شادزیوی همگان را آرزومندم؛

زنده باد ایرانی؛
پاینـده باد ایران؛
در اهـتزاز باد پرچم سه رنگ اهورایی؛

ارژنگ داودی
معلم، شاعر، نویسنده
زندانی سـیاسی
زندان رجایی شهر
۳۰ آذرماه ۱۳۹۳