mardi 23 décembre 2014

نامه يك دختر افغان به ملت ايران

نامه يك دختر افغان به ملت ايران
وزارت کشور دولت آخوند روحاني اقامت اتباع افغانستان در ۹ استان كشور را ممنوع اعلام كرد
عزیز کاظمی مدیرکل امور اتباع خارجی وزارت کشور دولت آخوند حسن روحاني با اعلام ممنوعیت اقامت اتباع افغانستان در ۹ استان این کشور، گفته است که طرح ممنوعیت اقامت افغان‌ها در چند استان دیگر نیز مطرح است.
به گزارش خبرگزاری دولتی ایرنا، استان‌های مازندران، گیلان، اردبیل، آذربایجان شرقی، کردستان، سیستان و بلوچستان، کهکیلویه و بویراحمد، زنجان و گلستان به جز بخش مرکزی آن، استان‌هایی هستند که اقامت اتباع افغانستان در آن‌ها ممنوع است. اين فشار ظالمانه و ضد انساني به شهرونداني كه تابعيت افغاني دارند در حالي است كه گزارش هاي متعددي از استفاده رژيم ايران از افغانها در جنگ عليه مردم سوريه و در حمايت از رژيم بشار اسد در رسانه هاي خبري دنيا منتشر گرديده است. رژيم آخوندها افغانها را نه به عنوان انسانهايي داراي حق و حقوق بلكه به عنوان آوارگاني مي پندارد كه يا بايد اجير شوند و به مزدوريش در آيند يا مورد ظلم و ستم و بي عدالتي و محروميت از ابتدايي ترين حقوق قرار گيرند.
نامه یک دختر افغان به ملت ایران
«ایرانی عزیز مرا ببخش اگر با مهاجرت اجباری، از دست جنگ، از دست بنیادگراهای مذهبی(طالبان زن خفه کن)،پا به خاکت گذاشتم. مرا ببخش اگر از نانت استفاده کردم، نانی که حق بچه‌هایت بود. مرا ببخش برای تمام آب و برق و گازی که- هرچند با پرداخت پول- استفاده کردم. مرا ببخش اگر از صفحات وبت برای درددل شخصی استفاده کردم.
مرا ببخش اگر در کوچه‌ها و خیابان‌هایت راه رفتم و قدم زدم. مرا ببخش اگر پدر و برادر کارگرم روی ساختمان‌هایت و زمین کشاورزی‌ات کار کردند و یک فرصت شغلی را شاید از پدر و برادرت گرفتند. مرا برای همه چیز ببخش. می‌دانم با همه پوزش خواهی، باز بدهکارم، بقیه بدهکاریهایم را ببخش.
ایرانی عزیز، ازت ممنونم که به من جا و پناه دادی تا به این سن برسم. سپاسگزارم که گذاشتی از هوای اکسیژن پاک خاکت، نفس بکشم. تشکر که گذاشتی چند سالی بر نیمکت‌های کلاس درست بنشینم و از گچ و تخته‌ات استفاده کنم. البته من در مدرسه خودگردان افغانی درس می‌خواندم، ممنونم که اجازه دادی چند سالی در مدرسه خاک تو و پیش معلم‌های ایرانی نیز درس بخوانم.معلم ایرانی از تو هم ممنونم که به من خواندن و نوشتن یاد دادی.
شاید برای همین از این که گاهی مرا به گناه فقط افغانی بودن، تحقیر کرده‌ای، بخشیدمت...» من نه تنها از نوشتن دوباره آن احساس شرم می‌کنم، بلکه از خواندن آن هم شرمنده شدم. بد و خوب در هر قومی هست. همه افغانی‌ها تجاوزگر و جنایتکار نیستند. خائن، و]... [ نیستند. مثلا برادر و پدر من برای بزرگ کردن من در خاک خوب شما، یک عمر و روزی 10تا12 ساعت کار توانفرسا و کارگری کردند و دست از پا خطا نکردند. به هرحال اگر بارگران بودیم، رفتیم. قبلا نمی‌توانستم، چون بچه بودم ولی اینک که بزرگ شده‌ام می‌توانم به کشورم برگردم تا دیگر بهم نگویند: افغانی]...[ و ]... [ و در جواب من به جای دو کلمه حرف دوستی که هزینه‌ای ندارد... ناسزا بنویسند.»
” خاطره تلخ، به جرم اینکه تو افغان هستی و چرااستعدادش را داشتی ؟
سال 1379 خورشیدی دانش آموز سال سوم راهنمایی مدرسه شهید شیخ فضل الله نوری منطقه 15 تهران بودم چونکه یک سال به دلیل جنگ های دهه 70 از درس عقب افتاده بودم سال دوم راهنمایی را امتحان جهشی دادم که خوشبختانه با معدل خیلی بالا افتخارخانواده ومدرسه شدم ولی این خوشبتخی با تبریکی خیلی جالب معلم ریاضی سال سوم راهنمایی روبرو شد. آقامعلم وقتی داخل کلاس شد حضوروغیاب کردوقتی نوبت نام من رسید بچه ها با شوق وحیرت گفتن که قادری امتحان جهشی داده سال دوم را . معلم به جای تقدیروتشویق فقط دنبال بهانه گشت که منو جلوی کلاس بکشد .گناه چه بود کسی نفهمید؟ گفت تو سرکلاس نشستن را تاهنوزبلد نشدی کره خر. گفتم آقا مگر چه کار کردم ؟گفت حالا تو زبان هم درآوردی ؟ حرف نزن دستاتو بگیر بالا . دست هامو گرفتم جلوی آقا معلم گفت نه پشت دست هاتو میخوام ببینم که ناخن هاتو گرفتی یا نه ؟ پشت دست هامو گرفتم جلوی آقا معلم کمربندشو درآورد با قسمت آهنی اون شروع کرد به زدن به مبصرکلاس گفت بشمار .یادمه از 20 ضربه بالاشد .میگفت چرا اشکت نمیاد خودتو واسه من فلسطینی ساختی افی آه افی .تااینکه همکلاسی هام که بعضیاش واقعا منو دوست داشتن سروصداکردن که آقا چرا میزنی بنده خدا که کاری نکرده بعدا ولم کرد. مدیروناظم مدرسه خبرشدند آدم های خیلی خوبی بودند معذرت خواهی کردن. نشد تااینکه من و دوستای ایرانیم رفتیم تایم صبح
مزارشریف،افغانستان”
”من همیشه خیلی برام مهمه که بهداشت رو رعایت کنم مخصوصا وقتی میخوام غذا درست کنم واقعا رعایت میکنم خیلی وقتها توی مهمانی ها و مجالس وقتی بچه های کوچیک رو میبینم (طبق معمول براشون ذوق میکنم) و کافیه ببینم به یه چیز کثیف و آلوده دست میزنن خیلی میترسم و فورا عکس العمل نشون میدم و اجازه نمیدم دست بزنن، حتی از مادراشون بیشتر ناراحت میشم. از وقتی شنیدم که اون معلم که حیف اسم معلم روی این فرد گذاشت، سه دانش آموز افغان رو مجبور کرده دستشون رو توی توالت کنن و بعد دستشون رو توی دهنشون بزارن اعصابم واقعا به هم ریخته و واقعا غمگینم، مگه میشه یه آدم انقدر بی رحم و پست باشه سه تا بچه بی دفاع رو مجبور به این کار کنه انقدر از این اتفاق عصبانی هستم که حد نداره. اون بچه ها فقط به جرم آواره بودن این طور تحقیر میشن . واقعا ملت ما داره به کجا میره!”
”من الان ايران زندگي نميكنم . ولي تمام مدتي كه تو ايران زندگي ميكردم يكبار هم به هيچ افغاني بي احترامي نكردم. يه سرايدار افغان داشتيم اسمش اقا نبي بود. من اصلا مذهبي نيستم ولي هميشه لذت مي بردم كه هيچ وقت نميشد نمازش يادش بره. هميشه ماه رمضونا روزه بود. ما خانواده ٤ نفره بوديم ، ولي مامانم هميشه واسه ٥ نفر غذا درست مي كرد. خيلي پشتكار داشت ، كلاس زبان مي رفت. هميشه سوالاي انگليسي كه داشت از من يا خواهرم مي پرسيد. خيلي دوسش داشتيم. من يك ايراني هستم ولي هيچ وقت به هيچ افغاني به ديد مهاجر در كشورم نگاه نكردم. پس همه ي ايرانيها مثل هم نيستن. اون بي رحمايي كه كودك ازاري مي كنن يا با مهاجراي افغان بدرفتاري مي كنن يك قسمت كوچكي از جامعه هستند كه اميدوارم به زودي نابود بشن.هر چي تو روح يه ادم عقده بيشتر باشه ، راحتتر مي تونه يه انسان ديگرو ازارو اذيت كنه. من شرمسارم از روزگار كودكان و مهاجران افغان در ايران!!”
”هر چى فكر مى كنم آخرش به اين نتيجه مى رسم كه مجبور بودن آدم را به هر كارى وادار مى كند. يك افغانى در ايران آن قدر متواضع و صبور است كه از همه ى حقوق اوليه خود به عنوان انسان گذشت مى كند، تا مبادا لطمه يا توهينى به شخصى وارد شود ، و در مقابلش هستند افرادى سود جو و فرصت طلب ، تا هر كارى در راستاى هدف هاى خويش انجام دهند و به مقاصد شوم خود برسند.”
واقعا جاى تأسف دارد واژه ى ( شرمساريم) فقط يك لحظه ترحمى براى دردى از هزاران درد باشد، اما نمى دانم و شايد هم ذهنم كند باشد ، در واقع لغتى پيدا نمى كنم كه بتواند حس همدردى با هموطنان افغانم باشد.!!”
” ١٥ سال داشتم رسيدم به ايتاليا، دفتر مهاجرين برايم يك فاميل پيدا كرد كه مرا به فرزندى بگيرد تا ١٨ سالگيم، مدرسه ميرفتم، خانواده ايتاليائى ام اكثر موقع كار خودشان را ول ميكردن مي آمدن با معلم ها حرف ميزدن، روز يك شنبه ها من ميرفتم فوتبال، خانواده ام مرا ميبردن فوتبال بعد مي آوردن خانه، واقعاً من شرمنده رفتار شان ميشدم.
در كلاس من ما فقط چند مهاجر بوديم، معلم ها بيشتر وقت شان را صرف ما مهاجرين ميكردند ميگفتند مشكل اينها بيشتر از ايتاليائى ها است.
بعضى موقع معلم ها بعد از درس يك ساعت و يا بيشتر از يك ساعت ديرتر ميرفتن خانه در مدت همان يك ساعت يا بيشتر از يك ساعت به ما درس را دوباره توضيح ميدادن.
من نزديك به ١٠ سال ميشه كه با اين خانواده زندگى ميكنم، همديگر را خيلى دوست داريم، من كم مدت ميشه نامزاد شدم، خانومم را هنوز اينجا نياوردم، قبل از نامزاد شدنم خانواده ايتاليائى ام تصميم داشتن خانه مادر بزرك را بفروشد، وقتى من نامزاد شدم خانواده ام تصميم اش را عوض كردن، گفتن خانه را نميفروشيم به درد تو ميخورد خانوم ات را موقع آوردى برو به طبقه دوم خانه مادر بزرك زندگى كن.
” حنيف فروتن
درود بر همزبانان خوب ایرانی!
انسان های خوب همیشه خوب انسان های بد همه جا بد هستند.
وقتی خبر تنیه کودک مهاجر هموطنم را خواندم جز اشک ریختن و در خود تامل کردن چاره ای نداشتم در زمان حاکمیت طالبان من هم از سوی معلم که خود طالب و مدرس مضمون دینی بود بطوری وحشیانه تنبه شدم یعنی در لای انگشتان هر دوس دستم قلم گذاشته بود که جمعن هشت قلم بود و تا حدی دستانم را فشار داد که انگشتان کوجک ام شکسته بود و خون آمد سرانجام به کمک یک داکتر شفاخانه کفری صلیب سرخ توانستم انگشتانم را باز یابم
من از دلجویی تک تک شما ایرانی های نجیب قلبن سپاس گزارم .یکبار دیگر به مردم نجیب ایران زمین درود میفرستم ... ما ایران را همیشه از روی انسان های نجیب مثل شما می بینیم نه از روی معلم بی وجدان نه هم از روی افسر بی وجدان
افغانستانم جمع ایران برزگ است ایران بزرگ من جان من تن من
بمانید تا بمانیم
با حرمت فروتن از شهر کابل

Aucun commentaire:

Enregistrer un commentaire