jeudi 29 août 2013

آقای نگهدار ، اشتباه میکنید ، شما هیچ نیاموخته اید! ( بخش دوم )




پیشینه بحث: مجله آرش ( شماره ٩٧ ) در ارتباط با کشتارهای دوره انقلاب و دهه شصت ، مجموعه مصاحبه هایی با بعضی فعالان جریان های مختلف سیاسی انجام داده بود که مصاحبه با فرخ نگهدار یکی از آنها بود و ( به نظر من ) در آنجا او تلاش کرده بود موضع سازمان اکثریت و مسئولیت فردی خودش را در قبال کشتار گسترده سال های ٦١- ٦٠  وارونه نشان بدهد و توجیه کند. من در یادداشت کوتاهی یادآوری کردم که  نگاهی به حرف های نگهدار ترديدی باقی نميگذارد که وجدان و مسئوليت فردی برای او مفاهيمی کاملاً بيگانه است. فرخ نگهدار در نوشته ای با عنوان " علی اکبر عزیز! جهت اطلاع مینویسم " سعی کرد از موضع خودش دفاع کند. که در پاسخ به آن ، من مطلبی نوشتم با عنوان " آقای نگهدار توضیح تان روشنگر بود! " و سعی کردم با استناد به نوشته خودِ نگهدار و اسناد سازمان اکثریت ، نشان بدهم که او از مسأله اصلی ، یعنی حمایت از جنایات جمهوری اسلامی در آن سال ها طفره میرود. در پاسخ به نوشته دوم من ، فرخ نگهدار مطلب دیگری نوشت با عنوان " علی اکبر شالگونی عزیز! جهت اطلاع مینویسم - 2 " که نوشته کنونی من بخش دوم پاسخ به آن است که متأسفانه باز با تأخیر زیاد انتشار می یابد و من به خاطر آن پوزش می خواهم.

***

فرخ نگهدار نوشته اش را به سه بخش تقسیم کرده است:

بخش اول اساسا رجوع به اسناد سازمان در 25 سال پيش، در طول سال 1360، است. در اين مراجعات گزارش کرده ام که سازمان در قبال اعدام های سال 60 کدام مواضع را اتخاذ کرده است.
در بخش دوم
  نظر و قضاوت من در مورد مواضع سازمان نسبت به اعدام های سال 60 و ارتباط آن مواضع با خط مشی سازمان اکثريت در آن سال ها گنجانيده شده است.
در بخش سوم رئوس و مشخصه های اصلی سياست و خط مشی سازمان اکثريت در سال های 60 و 61 جمع بندی شده و مورد قضاوت و مقايسه با خط مشی ساير نيروها قرار گرفته است.
"

من در بخش اول این نوشته با آوردن نمونه های متعدد از شماره های مختلف نشریه " کار" – ارگان مرکزی سازمان فدائیان خلق اکثریت – در  سال ١٣٦٠ ( همراه با کلید مراجعه به فتوکپی اسناد  مورد استفاده ام )  نشان  دادم که برخلاف ادعای آقای نگهدار ، سازمان فدائیان اکثریت نه فقط با سرکوب ها و کشتارهای خونین آن سال ها مخالف نبوده ، بلکه فعالانه از آنها حمایت کرده است. و در این بخش به ادعاهای دیگر او می پردازم.

١ – آقای نگهدار و منطق ِ دروغ جسورانه.

محور اصلی بخش دوم نوشته نگهدار توضیحاتی است در باره همان ادعایی که در بخش اول مطرح کرده است. و نکته کلیدی آن این است:

گرچه سازمان در هيچ مورد از صدور هيچ يک از احکام اعدام برای رهبران و فعالين گروه هايی که قبل از انقلاب عليه رژيم شاه مبارزه می کرده اند حمايت نکرده است، اما از تکرار مکرر اين عبارت که "کسانی که مستقيما در عمليات مسلحانه شرکت نداشته اند نبايد اعدام شوند" می توان نتيجه گرفت که سازمان به اعدام کسانی که در عمليات مسلحانه شرکت داشته اند معترض نيست و معتقد است ,حکومت در قبال ترور و تعرض مسلحانه، از داخل و يا از خارج، حق دارد از خود دفاع کند."

جمله ای که زیرش خط کشیده ام نشان میدهد که آقای نگهدار آشکارا دروغ میگوید و مهم تر از آن ، از منطق دروغ جسورانه ( یعنی همان گفته معروف که دروغ هر چه بزرگ تر باشد ، راحت تر پذیرفته میشود ) استفاده میکند. حتی او برای باوراندن ادعای اش ، کمی پائین تر ، تأکید میکند که مجدداً به اسناد سازمان در آن سال ها مراجعه کرده است. اما من در بخش اول این نوشته نشان داده ام که اسناد رسمی منتشر شده سازمان در سال ١٣٦٠ چیز دیگری میگویند. البته جمله بالا علاوه بر این که یک دروغ شاخداری را بیان میکند ، با پیچ وتاب خاصی هم همراه است. اینِ عبارتِ  گروه هايی که قبل از انقلاب عليه رژيم شاه مبارزه می کرده اند" در این جا چه وظیفه ای دارد؟ یعنی چه؟ شما یا از اعدام مخالفان رژیم دفاع کرده اید یا نکرده اید. پس این تفکیک سازمان هایی که پیش از انقلاب موجودیت داشته اند ، از آنهایی که بعداً به وجود آمده اند ، برای چیست؟ به نظر میرسد آقای نگهدار میکوشد جای فراری برای خودش بگذارد. اما این پیچ وتاب ، خواه آگاهانه وارد شده باشد یا ناآگاهانه ، بی فایده است زیرا اولاً  تردیدی نیست که اکثریت از اعدام افراد سازمان هایی که پیش از انقلاب موجودیت داشته اند ، فعالانه حمایت کرده است. مثلاً وقتی ( درشماره ١١٨ " کار" می نوشتند " اعدام مبارک و فرخنده کریم دستمالچی و احمد جواهریان ، کوخ نشینان را شادمان و امپریالیسم امریکا را عزادار کرد." از اعدام افراد جبهه ملی شادمانی میکردند ، یعنی سازمانی که قبل از انقلاب موجودیت داشت و اهل عملیات مسلحانه هم نبود. یا ( در همان شماره ١١٨ ) وقتی به مهندس بازرگان فشار میاوردند که به خواسته خمینی جواب روشنی بدهد و سران جبهه ملی را " مرتد " اعلام کند ، به خوبی می دانستند که مجازات " مرتد" در جمهوری اسلامی اعدام است! ثانیاً بسیاری از سازمان ها ( مانند راه کارگر و پیکار و امثال  آنها ) گرچه در دوره پیش از انقلاب وجود نداشتند ، ولی بسیاری از فعالان اصلی آنها از مبارزان باسابقه پیش از انقلاب بودند. و حال آن که اکثریت از اعدام فعالان سر موضع آنها آشکارا دفاع کرده است ( مثلاً مراجعه کنید به شماره ١٥٠ " کار" در سال ١٣٦٠ که خواهان سرکوب هر چه شدیدتر همه زندانیان سرموضعی است ). ثالثاً معنای ضمنی تفکیکِ سازمان ها یا افرادی که علیه رژیم شاه مبارزه می کرده اند از آنهایی که بعد از انقلاب به وجود آمدند ، این گمان را به وجود می آورد که سازمان های با سابقه تر ، در ذهنیت اکثریتی ها از اصالت خاصی برخوردار بوده اند. آیا او می خواهد به طور ضمنی بگوید که اولی ها بیش از دومی ها حق داشته اند؟ انقلاب ایران انبوه افراد و جریان هایی را به مبارزه کشاند که اصلاً در دوره شاه حضور و فعالیت سیاسی قابل توجهی نداشتند ، و بسیاری از اینها نیز توسط جمهوری اسلامی بیرحمانه سرکوب شدند. این تفکیک مهمل و این پیچ و تاب دادن به سخن چه معنایی دارد؟ لازم است در اینجا یادآوری کنم که نگهدار ( به قول معروف ) " وسط دعوا نرخ تعیین میکند ". بحث بر سر این است که اکثریت فقط از اعدام ها و اقدامات جنایت کارانه جمهوری اسلامی در سال های ٦٠  و ٦١ حمایت نکرده ، بلکه فعالانه با آنها همراهی کرده و در گسترش و موفقیت آنها تا حد قابل توجهی نقش داشته است. مثلاً رهبران اکثریت رسماً و علناً به اعضاء و هواداران سازمان رهنمود داده اند که فعالیت های سازمان ها و افراد مخالف رژیم را در همه جا زیر نظر بگیرند و به نهاد های سرکوب اطلاع بدهند ( مثلاً مراجعه بکنید به سخنان رقیه دانشگری در شماره ١٢٠ " کار" – یعنی همان منبعی که فرخ نگهدار اصلاً منکر وجود آن است ). حتی در مواردی که آنها به اصطلاح به "اعدام های بی رویه " اعتراض می کردند ، همیشه مواظب بودند که تأکید بر اعدام رهبران و افراد مقاوم سازمان های مخالف را از قلم نیندازند. مثلاً کافی است به مقاله " باز هم اعدام های بی رویه " در شماره ١٣٩ "کار" ( ١٨ آذر ١٣٦٠ ) یعنی مقاله ای که فرخ نگهدار آن را برجسته ترین سند ادعای خودش تلقی می کند ، نظری بیندازید تا چگونگی این مخالفت را دریابید:

" در چند هفته اخیر جبهه براندازی به سرکردگی امریکای جنایتکار ، از سلطنت طلبان و ساواکی های سازمان یافته توسط "سیا" تا باند خائن رجوی- خیابانی و گروهک های امریکا پرورده مائوئیست رنجبری ، جنایات تازه ای آفریدند. روزنامه ها طی این هفته ها خبر از جنایاتی که توسط باند قاسملو در مناطقی از کردستان صورت گرفت ، سردادند......... هدف اقدامات جنایتکارانه اخیر و فضای تب آلودی که با حربه شایعه و تبلیغات آفریدند ، همچنان ایجاد جو ناآرامی ، عدم امنیت و بی ثباتی است که از پنج عنصر براندازی به سرکردگی امریکای جنایتکار را تشکیل می دهد.
بدون تردید در برابر مزدوران و گم کرده راهانی که دست به ترور وتخریب می زنند ، باید با قاطعیت انقلابی روبرو شد. ما هم چنان که بارها تأکید کرده ایم ، انقلاب حق دارد و باید با قاطعیت تمام از خود در برابر ضد انقلاب دفاع کند. در عین حال این امر بسیار قابل تأکید است که قاطعیت انقلابی نباید منجر به پایمال کردن موازین قانونی و انسانی شود. انقلاب از آنجا که در موضع حقانیت قرار دارد ، باید با آن دسته از گمراهانی که مستقیماً در عملیات ترور و تخریب شرکت نداشته اند و به تجربه اثبات گردیده که امکان هدایت وارشاد آنان وجود دارد ، با عطوفت برخورد نموده و حساب آنها را از رهبران جنایتکاری چون رجوی و خیابانی جدا سازد.......... اما ... نگاهی به موارد اتهام بسیاری از افراد اعدام شده توسط دادگاههای انقلاب در گذشته و در روزهای اخیر نشان می دهد که در موارد متعدد هیچگونه پای بندی نسبت به موضع فوق [ یعنی موضع اعلام شده توسط رئیس دیوان عالی کشور] وجود نداشته .......... علاوه بر نقض قانون در صدور احکام اعدام اخیراً دادگاههای انقلاب ، در چگونگی اجرای این احکام نیز ردپای سیاستی که تنها به کینه توزی و انتقام می اندیشد ، دیده می شود. براساس اطلاعیه های صادره پاره ای از این احکام توسط جوخه های اعدامی اجرا شده است که افراد آن را یاران سابق اعدام شدگان تشکیل داده اند. از نظر پاره ای از مسؤولین قضایی ، این نمایش غیر انسانی در هم شکستن " شخصیت یک انسان" ، نشان پای بندی به آرمان های انقلاب است!! به اعتقاد این گروه از مسؤولین ، اجرای حکم اعدام توسط کسانی که تا دیروز مانند آن کسی که اعدام می شود و می اندیشد با او خالصانه ترین روابط انسانی و عقیدتی را داشته است ، باز سازی انقلابی انسان و تربیت انسان انقلابی است. تناقض آشکارتر از آنست که بخواهیم روی آن مکث کنیم. ما مسؤولینی را که چنین شیوه داهیانه ای برای ارشاد "گم کرده" راهان انتخاب کرده اند ، در برابر این حقیقت قرار می دهیم: کسی که با کشتن رفیق همفکر و همراه دیروزش به دامن انقلاب برگشته است ، وقتی هر گام به سود انقلاب بر می دارد ، با این فکر رنج آور روبرو خواهد بود که با دست خود کسی را که می توانست همانند او در خدمت انقلاب باشد ، از پای در آورده است ، این اندیشه رنج آور که در تمام طول زندگی با او همراه خواهد بود ، تمام نیروی ایمان و اعتقاد به آماج های انقلاب را از او خواهد گرفت و در بدترین حالت از او شخصیتی خواهد ساخت که برای نجات شخص خود آماده هر اقدام غیر انسانی و جنایتکارنه ای است." ( خط  زیر جملات و نیز عبارت داخل کروشه را من افزوده ام ).

این نوشته از جهتی یک سند بی همتاست. زیرا در عین حال که برجسته ترین شاهد ادعای نگهدار محسوب می شود ، معنا و چگونگی اعتراض اکثریت به آن اعدام های وحشتناک را هم نشان می دهد. در اینجا توجه خواننده را به چند نکته جلب می کنم : اول این که به یاد داشته باشیم که این همان مقاله ای است که با انتشار آن لاجوردی نویسنده آن را می خواهد و رهبری اکثریت تصمیم میگیرد با دادن محمد رضا غبرایی به دست او ، غائله را بخواباند. واکنش لاجوردی تصادفی نبوده ، زیرا مقاله به یکی از وحشتناک ترین شیوه های اعدام که ضمناً خودِ لاجوردی از مدافعان اصلی آن بوده ، اعتراض می کرده است. با مراجعه به متن کامل مقاله می توانید ببینید که نویسندگان آن سعی کرده اند از اختلافات درونی مقامات رژیم استفاده کنند و امیدوار بوده اند که مثلاً رفسنجانی و موسوی اردبیلی ( رئیس وقتِ دیوان عالی کشور ) و دیگران که ظاهراً به این شیوه ها اعتراض داشته اند ، از آنها حمایت خواهند کرد! دوم این که همین مقاله نکته مورد تأکید مرا در بخش اول این نوشته ( که رهبران اکثریت نمی توانستند از معنا و چگونگی "ارشاد " زندانیان در کشتارگاههای جمهوری اسلامی بی خبر باشند) کاملاً تأئید می کند. سوم این که برخلاف ادعای آقای نگهدار ( که می گوید " سازمان به اعدام کسانی که در عمليات مسلحانه شرکت داشته اند معترض نيست" ) اکثریت اعدام مبارزان مسلح را فقط به طور ضمنی نمی پذیرد ، بلکه با صراحت و تأکید از آن اعدام ها دفاع می کند. چهارم این که آنها حتی همه مبارزان غیر مسلح را در خور تخفیف مجازات نمی دانند ، بلکه دائماً تأکید دارند که فقط افراد ارشاد شده ، یعنی آنهایی که درهم شکسته اند ، باید مورد عطوفت قرار بگیرند. در همین جا می بینید که آنها تأکید می کنند که " امکان هدایت و ارشاد آنان " باید در تجربه اثبات شده باشد. این در حالی است که به شهادت همین نوشته ، آنها می دانند که این "تجربه " در کشتارگاههای جمهوری اسلامی چه معنایی دارد و در بهترین حالت چه معنایی می تواند داشته باشد. حتی این اصطلاح عجیب و تهوع آور " اعدام های بی رویه" به اندازه چند کتاب معنای برخورد اینها با آن کشتارهای هولناک را توضیح می دهد. زندانیان تواب را وادار می کنند در کشتن هم پرونده های شان و حمل اجساد خون آلود آنان شرکت کنند ، و رهبران اکثریت آن را اعدام بی رویه می خوانند و از آن فراتر ، حالا آقای نگهدار به خود می بالد که به آن اعدام ها اعتراض کرده است!

برای درک روشن تری از منظور رهبری اکثریت از "ارشادِ گم کرده راهان" نگاهی به مقاله "چرا گروهکها مضمحل میشوند؟" در شماره ١٤٩ "کار" ( ٢٨بهمن ١٣٦٠ ) ضرورت دارد. باید توجه داشت که این مقاله به مناسبت کشته شدن موسی خیابانی و اشرف ربیعی و همراهان آنها و نیز دستگیری رهبران اصلی سازمان پیکار نوشته شده و در اول مقاله این خبرها به نقل از اطلاعیه های سپاه پاسداران ، با لحن پیروزمندانه ای آورده شده است. در این مقاله چنین گفته می شود:

" اگر تا دیروز عمدتاً این اعضاء و هواداران مجاهدین وسایر گروهکهای هم سنخ آن بودند که دسته دسته در خیابان ها و خانه های تیمی کشته و دستگیر می شدند ، اکنون در میان کشته شدگان درگیری های خیابانی و خانه های تیمی و در میان افراد دستگیر شده ، تعداد هر چه بیشتری از عناصر رهبری و مسؤول دیده می شوند و این مسأله به روشنی نشان می دهد که زمان تا چه پایه بر تحلیل های ذهنی ، کج وکوله و ماهیتاً ضد انقلابی چنین جریان هایی مهر باطل کوبیده است و امروز که هشت ماه از آغاز حرکت آشکارا ضدانقلابی و سرنوشت غم انگیز رهبری مجاهدین می گذرد ، نشان خواهد داد که جریان تلاشی و اضمحلال شتابان آنها نه به واسطه عدم رعایت این یا آن مسأله امنیتی و خطای تاکتیکی ، بلکه ناشی از ماهیت آن اندیشه ای است که فرصت طلبانه به کجراه می رود و به انکار و تقابل با انقلابی برخاسته که سرسخت ترین دشمنان بشریت با کینه ای حیوانی برای نابودی آن هر روز توطئه ای جدید علم می کنند...............
پس از پیروزی انقلاب.... سازمان ها و گروههای سیاسی متعددی .... فعالیت تبلیغاتی گسترده ای را آغاز کردند..... خصوصیت مشترک تمامی این سازمان ها و گروهها آن بود که عموماً توسط نیروهایی رهبری می شدند که تجربه سیاسی اغلب آنها به ندرت از یک دهه تجاوز می کرد. و بواسطه ضعف تجربه سیاسی و عدم درک عمیق نسبت به قانونمندی ها و مشکلات انقلاب نسبت به آنچه در ایران اتفاق افتاده بود ، تصوری غیر واقعی داشتند. آنها از این که انقلاب در ایران درست مطابق الگوهای ذهنی آنها به پیروزی نرسیده بود یا تحلیل هایی که ریشه در تمایلات ذهنی و طبقاتی آنها داشت ، در چاله چوله هایی که سر راه کنده بودند ، در ماندند و از پس حل بغرنجی ها و پیچیدگی های کاملاً مفرط انقلاب ما برنیامدند........ این جریان ها در ادامه دشمنی با خط ضد امپریالیستی و مردمی امام خمینی تا بدانجا پیش رفتند که منطبق با سیاست اعلام شده امپریالیسم امریکا ، رسماً جنگ مسلحانه علیه جمهوری اسلامی ایران را آغاز کردند و در این روند به جریان شناخته شده چپ امریکایی پیوستند. سیاستی که امروز رهنمون عمل مجاهدین ، اقلیت و نظایر ایشان است ، در ماهیت امر با سیاست جریان های شناخته شده چپ امریکایی چون رنجبران و پیکار و کومه له و نظایر آنها و حتی با کارهای باندهای تروریست ساواکی و سلطنت طلب تفاوتی ندارد...... شاید هنوز هم افرادی اینجا و آنجا پیدا شوند که وضعیت فلاکت بار گروهکهای چپ رو و چپ نما را نه ناشی از ماهیت اندیشه و عمل انحرافی آنها ، بلکه در این یا آن محاسبه غلط تاکتیکی و عدم تشخیص درست موقعیت بدانند و با چنین توجیهاتی خواسته باشند هم چنان راه شکست خورده آنها را ادامه دهند. ولی چنین حیاتی با مرگ فاصله چندانی ندارد. ولی این ضربات به هیچ وجه تصادفی نیست. این سرنوشت دردناک تمام کسانی است که آگاهانه و یا نا آگاهانه به نام مردم علیه مردم توطئه می کنند. در عین حال ممکن است که برخی از عناصر این گروهکها بتوانند هم چنان به موجودیت فلاکت بار خود ادامه دهند. ولی چنین حیاتی با مرگ فاصله چندانی ندارد. مرگ یک جریان سیاسی زمانی فرا می رسد که قادر به هیچ گونه حرکتی در میان توده ها نبوده و هیچ گوش شنوایی برای شنیدن شعارهایش وجود نداشته باشد. و امروز بقایای مجاهدین و اقلیت و نظایرشان دقیقاً در چنین وضعیتی قرار گرفته اند. و مطمئناً هیچ چیز جز بازگشت به دامن انقلاب آنها را از این نابودی حتمی نجات نخواهد داد........
پدیده بسیار قابل ملاحظه ای که هم زمان با گسترش ضربات بر پیکر مجاهدین و سایر گروهکها مشاهده می شود ، موج "ارتداد" و بازگشتی است که از صدر تا ذیل رده های تشکیلات آنان را در بر گرفته است......... به راستی چرا این موج "ارتداد" و بازگشت این قدر وسیع است و از افراد کادر مرکزی تا پائین ترین سطوح هواداران را در بر می گیرد؟ اخباری که از افراد آزاد شده از زندان می رسد ، ابعاد بازگشت را بسیار وسیع تر از آنچه در خارج انعکاس می یابد ترسیم می کند.آنها می گویند در زندان بدون اغراق تقریباً تمام افراد وابسته به گروهکها از سازمان خود بریده اند. اگر در گذشته کسی در زندان در برابر رژیم شاه سرفرود می آورد ، به سرعت منفرد می شد و شدیداً مورد نفرت مردم و زندانیان قرار می گرفت. امروز عکس این پدیده در زندان به چشم می خورد .......
می توان جمع بندی نمود که فقدان یک بنیان عقیدتی استوار و شکست کامل خط مشی سیاسی در شرایطی که انقلاب این گام های بلند را به پیش ، به سوی پیروزی های باشکوه بر می دارد و تأثیر این دو بر روی هم ، آنها را به اوج تشتت فکری و سیاسی رسانیده است ......... علت بنیادین اضمحلال گروهکها پیشرفت انقلاب و تشدید تقابل آنها با این پیشرفت است. این پدیده ، گروهکها را از درون می شکند. اکنون دیگر صحبت اصلاً از این نیست که عوامل گروهکها از راه خود باز نمی گردند. همه می بینیم که موج عظیم بازگشت همه آنها را فرا گرفته است. اکنون صحبت بر سر انگیزه های بازگشت است. در میان خیل افرادی که نسبت به گذشته خود تجدید نظر کرده اند ، دو جهت کاملاً متفاوت را می توان تشخیص داد.
اول: کسانی که از شکست به این نتیجه رسیده اند که چون زورشان کمتر از حکومت بوده ، نتوانسته اند حکومت را سرنگون کنند. پس اشتباه کرده اند و سیاست غلطی را برگزیده اند. این دسته در واقع گذشته خود را به صورت تاکتیکی نفی می کنند. زیرا همواره فکر می کنند در صورتی که توازن قوا را درست تشخیص داده بودند ، آنگاه دست به این حرکت خونین نمی زدند و برای فرارسیدن چنان روزی که بتوانند رژیم را سرنگون سازند ، باید زمان بیشتری می گذشت و نیروی بیشتری فراهم می آمد.کسانی که نسبت به گذشته خود چنین فکر می کنند طبعاً به عمق انحراف خود پی نبرده اند. ترس از نابودی است که آنان را به سوی ندامت کشانده ، نه شوق پیروزی. چنین کسانی در آخرین تحلیل نجات خود را برتر از نجات انقلاب قرار می دهند ....
دسته دوم : که اکثریت افراد بازگشته گروهکها را تشکیل می دهند ، کسانی هستند که از نفی گذشته اسفبار خود بدین نتیجه رسیده اند که خط رهبری ، خط امام ، دارای ماهیت ضدامپریالیستی و مردمی است. آنها درک می کنند که با خط امام در یک سنگر قرار دارند و انحراف اساسی آنها این بوده است که با این خط همچون دشمنان انقلاب و در رأس آن امپریالیسم امریکا دشمنی می کرده اند ..... "

در این نوشته چند نکته در خور توجه است : اول این که خیلی روشن است که آنها سعی می کنند جریان هایی را که عملیات مسلحانه نمی کردند با جریان های مسلحانه یک کاسه کنند. مثلاً سازمان پیکار نه تنها عملیات مسلحانه نمی کرد بلکه با مجاهدین نیز اصلاً رابطه ای نداشت و حتی میان آنها خصومت شدیدی وجود داشت. بعلاوه می بینید که حتی دشمنی نویسندگان مقاله به مائوئیست ها هم محدود نمی شود. به عبارت دیگر معیار آنها در تقسیم بندی جریان های سیاسی ، حتی صرفاً خصلت ایدئولوژیک هم ندارد ، بلکه آنها هر جریان مخالف با جمهوری اسلامی را ضد انقلابی و در خور سرکوب می دانند. مثلاً می بینید که "اقلیت و نظایر ایشان " را هم به " چپ امریکایی" ملحق می سازند. دوم این که با تأکید تمام اصرار دارند که شکست این "گروهکها" ناشی از اشتباهات تاکتیکی آنهانیست ، از ماهیت خط مشی آنها و از دشمنی شان با خط امام بر می خیزد و همین ضدیت با جمهوری اسلامی است که محکوم به شکست است. نکته سومخوشحالی آنها از در هم شکستن زندانیان بیچاره گرفتار در جهنم کشتارگاههای جمهوری اسلامی است. فراموش نکنیم که این نوشته بعد از آن مقاله مربوط به اعدام ها در شماره ١٣٩ است ؛ یعنی نویسندگان مقاله نمی توانند بگویند که از شرایط و عوامل اصلی نادم سازی در زندان های جمهوری اسلامی بی خبر بوده اند. آنها اصرار دارند که ندامت صوری و به قول خودشان "تاکتیکی" کافی نیست ، بلکه زندانی باید به راستی و از ته دل به آرمان های جمهوری اسلامی بگرود. آنها درهم شکستن در زندان های جمهوری اسلامی را ، بر

Aucun commentaire:

Enregistrer un commentaire