۶ - مهدی یاورمنش: سرفه امانش را میبرد، کمی درنگ میکند و دو باره ادامه میدهد و ... اما بار دیگر سرفهها به سراغش میآیند. میگوید این میراث سالها کار با داروهای شیمیایی ظهور فیلم و چاپ عکس در تاریک خانه عکاسی است. منظورش از سالها، یک عمر است؛ 70 سال.
غلامحسین ملک عراقی، هشتم مرداد 1304 در تهران به دنیا آمده، از 20 سالگی دوربین عکاسی به دست گرفته و تنها در سه چهار سال اخیر آن را زمین گذاشته است. در این مدت، با روزنامهها و مجله های زیادی همکاری کرده و بیش از 30 هزار عکس در حوزه های سیاسی، اجتماعی و مناظر طبیعی و شهری گرفته است.
ملک عراقی در طول 70 سال، بیش از 30 هزار عکس در حوزه های سیاسی، اجتماعی و ... گرفته است
وقتی در کافه خبر پای صحبتهایش مینشینیم، یک باره خودمان را در سالهای پر التهاب 1328 تا 1332 خورشیدی و در کنار ملک عراقی جوان مییابیم که از دریچه دوربین خود در حال ثبت رویدادهای نهضت ملی شدن نفت است. او در ادامه ضمن بیان خاطراتش و به مدد عکسهایی که تا کنون منتشر نشدهاند، تصویری جالب و دیدنی از ایران دهه های 30، 40 و 50 خورشیدی را پیش چشم ما میگشاید.
چاپ عکس با نور آفتاب
خانه مان بالای دروازه شمیران، اول نظام آباد بود. بعد از گرفتن مدرک ششم ابتدایی، چون وضع مالی خانواده مان خوب نبود، دیگر به مدرسه نرفتم. سالهای 1321 و 1322 در کارخانه ریسندگی صنیعالدوله مشغول به کار شدم و بعدش به کارخانه مسلسل سازی رفتم که آن زمان تولیداتش را ارتشهای متفقین به ویژه شورویها میبردند.سال 1324 برای نخستین بار عکاسی را تجربه کردم. آن زمان یک دوربین جعبه ای آگفا گرفتم و چون محله نظام آباد برق نداشت، بعد از ظهور فیلمها در صندوق خانه، عکسها را در حیاط خانه با نور آفتاب چاپ میکردم.
بعد از پایان جنگ جهانی دوم، دوباره خدمت سربازی اجباری راه افتاد و من را هم احضار کردند. محل خدمت من تهران بود و برای همین توانستم به علاقهام که عکاسی بود، ادامه دهم.با پایان یافتن خدمت سربازی، بعد از مدتی بیکاری، از سال 1328 در کارخانه مهمات سازی ارتش در سلطنت آباد تهران شروع به کار کردم .
میتینگ (تظاهرات) حزب توده در میدان توپخانه تهران / سال 1331
همان زمان بود که با اوج گرفتن جریانهای سیاسی، علاقهام به عکاسی شکل دیگری یافت و کار برای مطبوعات را آغاز کردم. برای کار خبری، یک دوربین زایس نیکون را به قیمت 30 تومان و با شرایط اقساط خریداری کردم که لنزش فوکوس نداشت و فاصله تا سوژه را باید حدس میزدم. یک فلاش هم خریدم که چون لامپش یک بار مصرف بود و با هر بار عکس گرفتن میسوخت، کمتر از آن استفاده میکردم.
کار برای روزنامه های مخالف هم
«پرخاش» با مدیریت و سردبیری احمد انواری، نخستین روزنامه ای بود که برایش عکس گرفتم. دفتر این روزنامه که طرفدار جبهه ملی بود، کمی بالاتر از میدان توپخانه، در یکی از کوچه های خیابان فردوسی قرار داشت. طبقه سوم همین ساختمان، دفتر روزنامه «به سوی آینده» به مدیر مسوولی محمود ژندی بود که از حزب توده هواداری میکرد. من چون یک عکاس آزاد بودم، وقتی ژندی درخواست کرد برای روزنامه او هم عکس بگیرم، قبول کردم. از سال 1328 تا 1332، علاوه بر «پرخاش» و «به سوی آینده»، برای روزنامه «حمله» هم که به جبهه ملی گرایش داشت، عکس تهیه میکردم. یکی از نویسندگان روزنامه «پرخاش»، نصرت الله معینیان بود که بعد از مدتی سردبیر روزنامه «آتش» شد. با درخواست او، من از سال 1330، با روزنامه «آتش» هم که هوادار سلطنت پهلوی بود، همکاریام را در به صورت پروژه ای آغاز کردم. این طوری شد که در سالهای پر آشوب30 تا 32، با این که خودم هوادار مصدق بودم، اما هم زمان برای روزنامه های نزدیک به جبهه ملی، آیت الله کاشانی، حزب توده و دربار عکاسی میکردم.
پایین کشیدن مجسمه رضا شاه در 26 مرداد 1332
هر کدام از این رونامه ها، عکسهای مورد نظر خودشان را میخواستند که من عصرها بعد از تعطیلی کار در مهمات سازی یا جمعهها برایشان میگرفتم. عکاسی از میتینگهای سیاسی (تظاهرات) گروهها و احزاب نزدیک به این روزنامه ها، یکی از کارهای همیشگی من در آن سالها بود. البته آنها پروژههایی هم به من میدادند که با دیدگاهها و خط سیاسیشان نزدیک بود، برای مثال سالهای 28 تا 30، روزنامه به سوی آینده خیلی دوست داشت از اوضاع نابسامان زندگی مردم و فقیران تهران عکاسی کنم تا نشان دهد طبقات محروم چه رنجی میکشند.
سلمانی در حومه تهران/ 60 سال پیش
آن زمان عکاسی برای چند روزنامه با گرایشهای متفاوت سیاسی کار عجیبی نبود و امروز هم رواج دارد. چون عکاسی یک کار فنی و هنری است، میتوان فارغ از مسائل سیاسی به آن پرداخت. اما عجیب آن است که یک مقاله نویس هم زمان در دو روزنامه مطالبی متضاد بنویسد؛ این کاری بود که نصرت الله معینیان سالهای 1330 تا 1332 میکرد. او که بعدها در دهه های 30 و 40 به سمتهایی چون معاونت نخست وزیری، وزارت راه و وزارت اطلاعات در دولتهای شریف امامی، اسدالله اعلم و حسنعلی منصور دست یافت و سالهای آخر حکومت پهلوی هم منشی مخصوص دفتر شاه شد، زمان نهضت ملی شدن صنعت نفت، هم زمان در دو روزنامه پرخاش و آتش مقالههایی مینوشت که گرایشهای متضاد داشتند. این از عجیبترین خاطرات مطبوعاتی من از آن سالهاست.
دستگیری و اخراج
کار مطبوعات در ایران همیشه سخت و خطرناک بوده است. همان سالهای 28 تا 32، با این که کارت خبرنگاری از شهربانی داشتم، باز هم مورد باز خواست مأموران قرار میگرفتم. یادم میآید 30 تیر 1331 که تهران یک پارچه آتش شده بود و مردم به خیابانها آمده بودند، بعد از عکاسی از درگیریها، سوار اتوبوس شدم تا به دفتر روزنامه بروم که پلیس جلوی اتوبوس را گرفت و من را دستگیر کرد. بعد از آن که من را به ساختمان شهربانی در خیابان سپه بردند و مورد استنطاق (بازجویی) قرار دادند، کارت خبرنگاریام را گرفتند و فیلمهایم را از دوربین در آوردند.
روزهای پر التهاب 25 تا 28 مرداد سال 32 علاوه بر مأموران شهربانی، گروه های درگیر هم برای ما خطر آفرین بودند. یادم میآید 26 و 27 مرداد آن قدر فضا سخت و خطرناک بود که من خودم 28 مرداد جرئت نکردم از خانه بیرون بیایم که برای همین متأسفانه از آن روز عکس ندارم. در 28 مرداد، روزنامه های مخالف دربار مورد حمله قرار گرفتند، اما بعد از 60 سال من افسوس میخورم چرا نتوانستم از رویدادهای آن روز عکاسی کنم.
زن کولی در تهران / حدود 50 سال پیش
بعد از کودتا هم به دلیل هواداری از گروه های مخالف شاه و عکسهایی که گرفته بودم، از مهمات سازی ارتش اخراج شدم و با توجه به این که تازه ازدواج کرده بودم، در وضعیت مالی بسیار بدی قرار گرفتم. اجازه عکاسی هم نداشتم و برای همین امورات زندگی را با شاگردی سیم کشی و کارهای شبیه آن میگذراندم.با این حال همان زمان مخفیانه کارهایی انجام میدادم. یادم میآید برای نوروز 1333، داریوش فروهر از من خواست 100 عکس دکتر مصدق را به صورت کارت پستال درآورم تا او به دوستانش هدیه بدهد. این کار را کردم و چند روز بعد فروهر که آن زمان فعالیتهای سیاسی زیادی داشت، به زندان افتاد و من مدتی نگران بودم نکند من را هم بگیرند که این طور نشد.
عکاسی از طبیعت، اماکن تاریخی و زندگی مردم
یک سال پس از کودتای 28 مرداد که آبها از آسیاب افتاد، دو باره کار در مطبوعات را شروع کردم. این بار هم چون عکاس آزاد بودم، برای چند هفته نامه به طور هم زمان عکس میگرفتم. اول با هفته نامه امید ایران به مدیریت علی اکبر صفی پور آغاز کردم، بعد به هفته نامه سپید و سیاه به مدیریت و سردبیری دکتر علی بهزادی پیوستم، در ادامه با هفته نامه فردوسی به سردبیری عباس پهلوان، مجله روشنفکر و اطلاعات هفتگی هم همکاری کردم. کار برای هفته نامهها وقت زیادی نمیگرفت و بیشتر پروژه ای بود. سفر میرفتم، عکس مصاحبهها را میگرفتم و سفارش قبول میکردم. برای همین به مدت پنج سال هم در لابراتوار عکاسی آگفا مشغول به کار بودم که خیلی در بهبود کارم در ظهور فیلم و چاپ عکس تأثیر مثبت گذاشت.
میدان امام حسین (فوزیه سابق) در میانه دهه 40 خورشیدی
سال 37 از لابراتوار آگفا بیرون آمدم و یک مدت استخدام شرکت نفت ایران و ایتالیا شدم که آن هم زیاد دوام نیاورد. اوایل دهه 40 بیشتر وقتم به عکاسی برای مجلهها میگذشت و تصاویر زیادی از زندگی مردم در همه نقاط کشور، طبیعت ایران، اماکن تاریخی، رویدادهای ورزشی و ... میگرفتم. از سال 1343 هم عکاس مخصوص هواپیمایی ملی ایران شدم که تا سال 1362 ادامه پیدا کرد. عکاسی از چهره های سیاسی و هنری معروف جهان، نتیجه حضور 24 ساعته من در باند و سالن فرودگاه مهرآباد بود که آرشیو بزرگی را در این حوزه پدید آورده است.
عکسی از پاسارگاد در سال 1349 / ستون های اطراف بنا برای جشن های 2500 ساله برداشته شد
مدت پنج سال نیز با روابط عمومی شهرداری تهران همکاری داشتم که چند آلبوم عکس از پارکها و خیابانهای پایتخت حاصل آن است. پس از انقلاب اسلامی، چند سال برای مجله دانستنیها عکس میگرفتم و آخرین نشریه که با آن همکاری کردم، ماهنامه گردشگری بود.
خاطرات تلخ
تشییع جنازه تختی در دی 1346
دیگر واقعه تلخی که شاهدش بودم، مرگ غلامرضا تختی در دی 1346 بود. او ورزشکاری بود که مردم خیلی دوستش داشتند و علاوه بر قهرمان، یک پهلوان بود. بعد از خبر درگذشت او، در تهران ولوله بزرگی افتاد و همه شهر عزادار شد. مردم مراسم زیادی برایش گرفتند و برای همین من تمام وقت در حال عکاسی بودم. تشییع جنازه او بسیار با شکوه بود و جمعیت از خیابان شوش تا گورستان ابنبابویه شهر ری موج میزد.
آدم خوش شانس و زرنگی نیستم
من با این که بیش از 60 سال در مطبوعات کار کردم، اما پول زیادی از این راه به دست نیاوردم. سالهای 28 تا 32 بیشتر از روی عشق و علاقه کار میکردم و دستمزد چندانی بابت عکسهایم نمیگرفتم. در دهه 40 و 50 هم به صورت آزاد کار میکردم و هیچ وقت استخدام نشریه ای نشدم و برای همین الان حقوق بازنشستگی ندارم. خلاصه من آدم زرنگی نیستم و در زندگی نامردمی دیده و نامرادی کشیدهام.
حالا در سن 88 سالگی، آرشیوی از 30 هزار عکس دارم که هنوز نتوانسته ام آن ها را به صورت کتاب منتشر کنم. در تمام این سالها هم تنها یک نمایشگاه زده ام و چون کسی یا جایی حمایت نکرده، بسیاری از عکسهایم دیده نشده اند. سالهاست مجموعه عکسی قدیمی از تخت جمشید را چاپ بزرگ کردهام تا نمایشگاهی بر پا کنم که چون پول خرید قاب و اجاره نگارخانه نداشتهام، هنوز به جایی نرسیده است.
جمعی از هنرمندان رادیو (از جمله ویگن، گلپا، منوچهر نوذری و ایرج) در دهه 40 خورشیدی
20سال میشود که زندگی من از چاپ و فروش عکسهای قدیمی ام در تعداد کم میگذرد که این کار را هم دیگر نمیتوانم انجام دهم، چون توان و جان کار در تاریکخانه عکاسی را ندارم. من عاشق عکاسی بوده و هستم و بخش عمده ای از عکس هایی که از نقاط مختلف و دیدنی ایران گرفته ام، تنها برای دل خودم بوده و کسی سفارش نداده است. تا همین هفت یا هشت سال قبل، همیشه دوربین همراهم بود و در هر سفر عکاسی میکردم.آلبومهای عکسم از چهره های هنری و سیاسی، رویدادهای اجتماعی، طبیعت، اماکن تاریخی و ... خاطرات تصویری ایران را میسازند که باید همه مردم ببینند، اما حیف که این طوری نشده. شاید آدم خوش شانسی نبوده ام اما از این که به دنبال علاقهام رفتهام و عمرم را پای عکاسی از ایران گذاشتهام، راضی هستم.
Aucun commentaire:
Enregistrer un commentaire