jeudi 27 avril 2017

سیمای تاریخی و حقیقی یک قدیس کوششی برای تماشای روزگار و سرگذشت حقیقی و زمینی امام رضا .تهیه، تنظیم و تالیف اسماعیل وفا یغمائی (قسمت ششم )



قسمت ششم

 
مسیر سفر امام رضا به مرو و خواهرش از مدینه به قم
سفر طولانى على ابن موسى هشتمين امام شيعيان با حوادث و ماجراهاى گوناگونى همراه بود كه در كتابهاى فراوان و قابل دسترس چند وچون آن با شرح مسير گذرگاهها و قدمگاهها وآنچه كه على ابن موسى خطاب به مردم و پيروان و دوستداران خود گفته است ثبت شده است.

 ماجراهاى ياد شده بر دوگونه اند:

   بخش نخست:

 شامل استقبال مردمان از على ابن موسى وسخنان رد و بدل شده ميان او وديگران و چند و چون درنگهاى ميان راه، و سلوك سيد نامدارو بزرگ شاخه اى از هاشميان و علويان مدينه،  با مردمان در طول راههاست .در بخش نخست نیز چون بخش دیگر اگر چه اسناد در وجه غالب به قلم و به روایت فقیهان و ملایان ونویسندگان وابسته به آنان است اما در هر حال کمتر با خیالپردازیهای عجیب و غریب آمیخته است.

 بخش دوم:

 شامل معجزه آفرينى ها و خوارق عاداتى است كه ب همت تخیل تحسین برانگیز آخوندها و روضه خوانان و فقیهان ریز و درشت در طول قرنها و نسلها  به او نيز مانند ساير امامان شيعه نسبت داده شده و بمدد جهل و نادانی و عقب افتادگی اجتماعی و فرهنگی در باورهای مردم نشانده شده و تبدیل به خارای اعتقاد عوام  و در بسیاری موارد خواص شده است. از زمره این کرامات و معجزات عجیب و غریب،جارى كردن چشمه اى خشك، پر آب كردن قناتى كم آب، كاشتن درخت بادامى كه بيماران را شفا مى داد،و هر كس  شاخه اى از آن را مى شكست هلاك مى شد  و تبدیل شدن تصاویر دو شیر به شیرهای واقعی و خوردن کسی که منکر و مزاحم امام رضا بود،از اين زمره اند.

 ماجراهاى دسته نخست یعنی گزارش سفر را مى توان در زمينه واقعيات به تماشا نشْست

 وحوادث گروه دوم  یعنی خوارق عادات و معجزات را مى توان در اختراعات ملايان در قرنهاى مختلف بازبينى كرد و يا به باورها وفرهنگ و اعتقادات مذهبى توده هاى مردم واگذاشت ونيز در حيطه روانشناسى وجامعه شناسى تاريخى - مذهبى ايرانيان معتقد به تماشا نشست. فارغ از موقعیت امام رضا و احتراماتی که در طول قرنها نثار او شده است و جدا از آنچه ملایان میگویند در عالم واقعیت نه امام رضا ادعای خرق عادت داشته و نه نمونه ای واقعی وجود دارد. امام رضا چون تمام انسانها در چهار چوب قوانین حاکم بر فیزیک شخصی او وقوانین حاکم بر اجتماع زیست و زندگیش را بپایان برد و آنچه ملایان گفته و مردم باور کرده اند تنها با تن سپردن به جهان فکری و مذهبی ملایان میتواند قابل باور باشد.

در طول سفر از مدینه به مرو

  در طول اين سفر در حيطه يك جستجوى تاريخى، بايست سيماى رجلى نامدار واعتدال گرا و مذهبى واجتماعى را به تماشا نشست كه عليرغم نرمش در مشى و منش سياسى  و دورى ازانقلابها و شورشهاى  خونين و خشن خويشاوندان علوي تند روى زيدى و حسنى خود(فرزندان و بازماندگان خونی و نسبی امام حسن و زید فرزند امام سجاد)، به دليل شخصيت و محبوبيت اش، ونيز  نياز دربار خلافت به حل و فصل پاره اى از مشكلات حكومتى،  و كاركردهاى عوامل ريز و درشت ديگر، به سفرى ناخواسته  و تلخ و دردناك كشيده شده است .

 مى توان تصور و باور كرد كه سفر از مدينه تا مرو، براى امام رضا سفرى رنجبار و همراه با اندوه فراوان بوده است. مسافرغمگين و تنهاى راههاى مدينه تا مرو كه با چشمانى اشكبار،  ديداراز آرامشگاه نياى بزرگ خونى و تاريخى و مكتبى اش پيامبراسلام را ناتمام گذاشته، و كسى  كه بزودى در سرزمينى ناشناس و دور از زادگاهش چشم از جهان خواهد پوشيد و در طول تاريخ بنام غريب الغربا و غريب خراسان شهرت خواهد يافت و محبوب ايرانيان  خواهد گرديد، و ايرانيان نه تنها آرامشگاه پر شكوه او بلكه بناى رفيع حرمتش را به دلائل مختلف خشت بر خشت خواهند نهاد، در اين سفر كسى از اعضاى خانواده اش را با خود نياورد. سفر او سفرى جبرى ولى پيچيده در لفافه اى از زرورق احترامات  رسمى و سياسى و دربارى بود. پس از تصمیم مامون.دو تن از مأموران مأمون به نامهای رجاء بن ضحاک و یاسر خادم به همراه نامه ایی به سراغ امام رضا رفته و دستور خلیفه را ابلاغ نموده و گفتند که خود نیز از همراهان او در طول سفر خواهند بود.



امامی که بازیچه جبری خلیفه است

راهی دراز و سفری به اجباراز مدینه تا مرو
مى شود به اين مساله انديشيد كه على ابن موسى مى دانست كه از ولايتعهدى دربارمامون طرفى بر نخواهد بست. خلافتى كه بر سر آن در نخستين گام برادرى دست به خون برادر ديگر آلوده بود، و اندك زمانى بعد در شورشهاى مختلف خون دهها هزار نفر شورشى براى استحكام بخشيدن به خلافت بر خاك ريخته بود وقهرمان سركوب كننده اين شورشها يعنى  هرثمه ابن اعين را با دماغ شكسته بر نطع جلاد نشانده بود طبعا نمى توانست كام بخش على ابن موسى باشد.

 بجز اينها على ابن موسى به مثابه كسى كه از تاريخ خونين اسلام و كشاكشها و خونريزى هاى ميان مدعيان خلافت و قدرت سياسى و حكومتى آگاه است،  هيچ آينده روشنى براى خلافت خود نمى ديد. با اين همه او را از دامگاه حادثه درى به سوى رهائى متصور نبود. در اينجاست كه ماجراى زندگى و مرگ على ابن موسى نه در چهار چوب يك تصادف تاريخى بلكه در قاب يك تراژدى يعنى ماجرائى  قانونمند و تاريخى كه آز آن گريزى وجود ندارد خود را نشان مى دهد. دريك تراژدى تاريخى علتها و معلولها مانند تار و پودى كه قالى يا قاليچه اى را پديد مى آورند در هم بافته مى شوند و سر انجام طرح ناگزير نهائى پديدار مى شود.

 در طول سفر با امام رضا كه قرار بود وليعهد و سپس خليفه بعدى باشد با احترام رفتار شد. برخى از متون  ياد آور شده اند كه اين احترام ظاهرى بوده است وبا او به نهان بد رفتارى مى شده وحتى در سرخس او مدت زمانى زندانى و تحت الحفظ بوده است و اين شايعه پراكنده شده كه على ابن موسى ادعاى الوهيت و خدائى كرده است.اين موضوع بعيد به نظر مى رسد  ، نه على ابن موسى مدعى الوهيت بود و نه مامون نيازى به محبوس كردن مجدد او در قفسى طلائى كه او را به مرو مى كشانيد احساس مى كرد. با اين همه ماخذ مختلف ثبت كرده اند كه يكى از نزديكترين مشاوران و دوستان نزديكش در همان آغاز توسط دربارخلافت خريدارى شد وكنترل ملاقاتها را در دست گرفت و به دادن گزارش پرداخت و مانع ملاقات شمارى از دوستداران على ابن موسى شد . کاروانی که امام رضا مسافر نامدار آن بود این چنین از مدینه تا مرو طی طریق نمود.

  سفر به سوی بصره یا مکه و...

منابع اولیه نوشته اند امام رضا از مدینه به سوی بصره روانه شد ولی برخی منابع نوشته اند او با امام بعدی ، جواد به سوی مدینه رفت تا با زیارت مقبره پیغمبر با او وداع کند. بعید نیست ذهن هوشیار آخوندها برای عظمت دادن و ساختن محتویات بعدی  به این تغییر مسیر نیاز داشته و آن را ساخته باشند.

از بصره تا اهواز

کاروان ولیعهد ازبصره به اهواز حرکت کرد  ، از جزئیات مسیر حرکت  و   توقف   اطلاعاتی در اختیار نیست.با ورود به اهواز، امام رضا مدتی بیمار میشود که علتش هوای گرم و فصل تابستان بوده است.سه بقعه به نام امام رضا در شوشتر، دو بقعه به نام شاخراسون( شاه خراسان) در دزفول و شوشتر و دو بقعه دیگر به نامهای امام ضامن وجود دارد . این بناهای یادبود که تعداد آنها قریب به ده بنا است اگرچه از حیث کثرت، گذر امام رضا را در این شهرها قوت می بخشند

از اهواز تا فارس و یزد

لیلا فروهر در نوجوانی و هنگام زیارت امام رضا
درباره ادامه مسیر   منابع توضیحی ندارند که امام رضا   از کدام راه به سمت فارس و از آنجا به خراسان عزیمت رفته است.درباره خروج  کاروان از اهواز خبر دقیقی وجود دارد که کاروان از پل اربق یا اربک عبور کرده اند . در ادامه مسیر پل اربک در شهر ارجان قدیم( بهبهان) قدمگاهی است موسوم به قدمگاه امام رضا.وجود این قدمگاه در این مکان مسیر  را روشن می کند. قدمگاه بعدی که در منابع تاریخ محلی به تناوب از آن یاد شده شهر ابرقو یا ابرکوه است که در منتهی الیه جاده شمالی شیراز به شهر یزد است.منابع   اطلاع می دهند که امام رضا از اهواز و از طریق فارس و نه شهر شیراز به سمت خراسان رفته اند.با توجه به تأکید منابع به عبور امام رضا از راه کویر به سوی مرو، بر اعتبار قدمگاه های موجود در یزد افزوده می شود. منابع ملایان تاکید میکنند   که یزد در قرن دوم اسلامی نه یک شهر که یک منطقه بیابانی بوده و در منابع اولیه نیز به صراحت نامی از یزد به میان نیامده و تنها عبور آن حضرت از یک کویر و یا بیابان ذکر شده است. علت کم لطفی ایشان به یزد ، بر خلاف الطاف ایشان به قم مشخص نیست ولی تا جائیکه به شهر یزد بر میگردد ، یزد بر خلاف نظر ملایان قرنها قبل از قرن دوم  پر رونق بوده است. یزد اولین شهر خشتی و دومین شهر تاریخی جهان بعد از شهر ونیز ایتالیاست استان یزد از سرزمینهای کهن و تاریخی ایران زمین است. و بنای یزد به یزدگرد ساسانی نسبت داده شده استو اسناد تاریخی دوران هخامنشیان و عهد اسکندر مقدونی از یزد با نامهای قدیمی آن مثل، ایز - ایزاطیخه – ایزدیس – ایساتیس – ایستخایکت – کتروا - کته – کث – کثه – که – کهثه-- گث – گبست. نام برده اند. از یزد و از راه کویر کاروان روانه خراسان شد و در نیشابور وقایعی رخ داد که باز شناسی آن خالی از لطف نیست.



گزارش ورود امام رضا به شهر نیشابورو جعلیات تاریخی!

شمارش پول و نذورات
بزرگترين و جالبترين ماجرائى كه در طول راه ثبت شده است ماجراى ورود امام رضا به شهر نيشابور است كه متون مختلف و فراوان از جمله:

 الصواعق المحرقة  ص 122،  حلية الاولياء جلد 3  ص 192 ،عيون اخبار الرضا جلد 2  ص 135 ،امالى صدوق ص 208 ، ينابيع المودة  ص 364 و 385 ، بحارالانوار جلد49  ص 123و 126و 127 ،الفصول المهمة ابن الصباغ، نور الابصار،اثبات الوصية، بحرالانساب،  الاعلاق النفيسه، مسند الامام الرضا، الخرائج والجرائح،الارشاد،  اصول كافى، تحفه الرضويه،و بسيارى منابع شيعه  آنرا با طول و تفصيل فراوان ثبت كرده و از آن تصويرهائى بسيار پر جوش و خروش و رنگين وپر عظمت ساخته اند.  دو گزارش در اين زمينه را باز مى خوانيم. گزارش اول گزارش دكتر  جعفر شهيدى  در كتاب زندگى سياسى امام هشتم( صفحات 94 به بعد) است.



گزارش  دكتر جعفر شهيدى

...هنگام ورود به نيشابور دو حافظ قرآن به نامهاى «ابوزرعه رازى‏» و «محمد بن اسلم طوسى‏» همراه با تعداد بيشمارى از دانشجويان سر راهش را گرفتند تا چشمشان به جمال رويش روشنى گيرد. مردم بسيارى به استقبال آمده بودند، برخى فرياد مى‏زدند، برخى ديگر از خوشحالى جامه خود را بر تن مى‏دريدند، عده‏اى روى زمين در مى‏غلتيدند، عده‏اى هم سم استر امام را در آغوش مى‏كشيدند و بالاخره جمعى نيز گردنها را به سوى سايبان محملش كشيده، هر كس به نحوى احساسات خود را ابراز مى‏كرد. روز به نيمه رسيد و از چشمان مردم همچنان سيل اشك سرازير بود. بالاخره چند تن از راهنمايان فرياد برآوردند كه: «اى مردم، همه سكوت اختيار كرده گوش فرا دهيد. پيغمبر اسلام(ص) را با ازدحام بر گرد فرزندش آزار مدهيد. . . »

در آن هنگام امام(ع) حديثى را با ذكر سلسله سند طلائيش كه مشهور است، براى مردم چنين بازگو كرد:

باز سازی و شبیه  سفر امام رضا و عبور از نیشابور در شهر نیشابور
خدا مى‏فرمايد: «كلمه توحيد يعنى لا اله الا الله دژ من است، هر كس وارد اين دژ شود، از عذاب ايمن است‏». امام اين را بگفت و مركبش از جا حركت كرد، آنگاه دوباره سر از سايبان مركب بيرون آورده افزود: «اما با رعايت‏شروط آن كه من خود از جمله شروط آن هستم‏».

در آن روز تعدادى بالغ بر بيست هزار نفر قلم و دوات به دست داشتند كه حديث امام را مى‏نوشتند. آرى، و بدينگونه مورخان رويداد معروف نيشابور را يادداشت كرده‏اند.



گزارش سيد محسن امين

گزارش بعدى گزارش سيد محسن امين در كتاب سيره معصومان جلد پنجم و صفحات 159 به بعد با ترجمه على حجتى كرمانى است. در اين گزارش مى خوانيم: 

...شيخ صدوق در عيون اخبار الرضا روايت كرده است: چون رضا (ع) به نيشابور وارد شد در محله‏اى به نام قزوينى (غزينى) فرود آمد. در اين محله، حمامى بود كه امروز به حمام رضا معروف است. در آنجا چشمه كم آبى وجود داشت. امام بر آن كسى را گماشت تا آب چشمه را بيرون آورد تا آنجا كه آب بسيار فزونى گرفت و از بيرون كوچه حوضى ايجاد كرد كه چند پل مى‏خورد تا آن حوض، آب از آن فرود مى‏آمد سپس امام رضا (ع) به اين چشمه وارد شد و در آن غسل كرد و سپس از آن بيرون آمد و در كنار محل آن نماز گزارد مردم نيز متناوبا در اين حوض وارد مى‏شدند و در آن غسل مى‏كردند و براى تبرك از آب آن مى‏نوشيدند و در كنار محل آن چشمه نماز مى‏گزاردند و حاجات خود را از خداوند عز و جل طلب مى‏كردند. اين چشمه معروف به‏«چشمه كهلان‏»است كه امروز نيز مقصود نظر مردمان مى‏باشد...

 حديث سلسله الذهب

در كتاب فصول المهمة نوشته ابن صباغ مالكى آمده است كه:

 مولى السعيد امام الدنيا عماد الدين محمد بن ابو سعيد بن عبد الكريم وازن گفته است: در محرم سال 596 مؤلف تاريخ نيشابور در كتابش نوشته است:

 
شمایلی نقاشی شده منسوب به امام رضا
 چون على بن موسى الرضا (ع) در همان سفرى كه به فضيلت‏شهادت نايل آمد، به نيشابور قدم نهاد در هودجى پوشيده و بر استرى سياه و سفيد نشسته بود. شور و غوغا در نيشابور برپا شد. پس دو پيشواى حافظ احاديث نبوى و رنج‏برندگان بر حفظ سنت محمدى، ابو زرعه رازى و محمد بن اسلم طوسى، كه عده بى‏شمارى از طالبان علم و محدثان و راويان و حديث‏شناسان، آن دو را همراهى مى‏كردند، نزد امام رضا (ع) آمده عرض كردند: اى سرور بزرگ، فرزند امامان بزرگ، به حق پدران پاك و اسلاف گرامى‏ات نمى‏خواهى روى نيكو و مبارك خود را به ما نشان دهى و براى ما حديثى از پدرانت از جدت محمد (ص) روايت كنى؟ما تو را به او سوگند مى‏دهيم. پس امام خواستار توقف استر شد و به غلامانش دستور داد پرده‏ها را از هودج كنار زنند. چشمان خلايق به ديدار چهره مبارك آن حضرت منور گرديد. آن حضرت دو گيسوى بافته شده داشت كه بر شانه‏اش افكنده بود. مردم، از هر طبقه‏اى ايستاده بودند و به وى مى‏نگريستند. گروهى فرياد مى‏كردند و دسته‏اى مى‏گريستند و عده‏اى روى در خاك مى‏ماليدند و گروهى نعل استرش را مى‏بوسيدند. صداى ضجه و فرياد بالا گرفته بود. پس امامان و علما و فقها فرياد زدند: اى مردم بشنويد و به خاطر سپاريد و براى شنيدن چيزى كه شما را نفع مى‏بخشد سكوت كنيد و ما را با صداى ناله و فرياد و گريه خود ميازاريد. ابو زرعه و محمد بن اسلم طوسى در صدد املاى حديث‏بودند. پس على بن موسى الرضا (ع) فرمود:

حدثني ابي موسي الكاظم عن ابيه جعفر بن محمد الصادق عن ابيه محمد الباقر عن ابيه زين العابدين عن ابيه الحسين عن ابيه علي بن ابي طالب قال حدثني رسول الله صلي الله عليه وآله قال حدثني جبرئيل قال سمعت عن الله تعالي قال كلمة لا آله إلا الله حصني فمن قال لا اله اا الله دخل في حصني ومن دخل في حصني امن من عذابي!

حديث كرد مرا پدرم موسى كاظم از پدرش جعفر صادق از پدرش محمد باقر از پدرش على زين العابدين از پدرش حسين شهيد كربلا از پدرش على بن ابى طالب كه گفت: عزيزم و نور چشمانم رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: جبرئيل حديث كرد مرا و گفت‏شنيدم پروردگار سبحانه و تعالى مى‏فرمايد: كلمه‏«لا اله الا الله‏»دژ من است. هر كه آن را بگويد به دژ من وارد گشته است و آن كه به دژ من وارد شده از عذاب من ايمن و آسوده است.

سپس پرده هودج را افكند و رفت. پس نويسندگانى كه اين حديث را نوشتند شماره كردند افزون بر بيست هزار نفر بودند. و در روايتى است كه بيست و چهار هزار مركب دان، به جز دوات، در آن روز شمارش شد.



اندكى در باره مفهوم حديث سلسله الذهب و اندیشیدن به ریشه های ولایت فقیه در این حدیث 

حدیث اصلی سلسله الذهب

نوع دیگری ازحدیث سلسله الذهب که کلمه لااله الا الله به ولایت علی ابن ابیطالب تبدیل شده است
حديث سلسله الذهب يكى از احاديث قابل تامل شيعه است. توده هاى مردم با اين حديث احساسات و عواطف خود را نسبت به امام مورد علاقه اشان نيرو مى بخشند و از آن معنا و مفهوم طبيعى و عارفانه دوست داشتن و محبت ورزيدن آزاد و بدون هراس نسبت به مقدسين و مقدسات و امامان خود را برداشت مى كنند ولى در دنياى شريعت حاكم و سياستى كه عميقا با مذهب آميخته است اين حديث انعكاس و معنا و مفهوم ديگرى دارد كه از دنياى باورهاى شخصى راه به جامعه و سياست مى برد ومسلمان شيعه را در زير سيطره قدرت ولايتمداران  قرار مى دهد و از جمله قيد و بند ماجراى ولايت فقيه را در اذهان سفت مى كند. ماجرائى كه تا روزگار ما هم ادامه دارد.

 به باور شارحان و مفسران اين حديث كلمة لا اله الا الله، اقرار به آن و عمل نمودن به آن، موجب سعادت است. كلمه لا اله الا الله، در حقيقت همان معنا و مفهوم ريشه اى قرآن است، معنا و مفهوم همان كتابي است كه ماية سعادت جامعة بشري در سراسر تاريخ و تا پايان جهان است ولي از نظرشارحان، كلمة لا اله الا الله منهاي ولايت( و به برداشت شمارى ولايت فقيه)، ناقص و بلكه هيچ است. آنان بحثهاى مفصلى در اين زمينه دارند و كتابهاى فراوانى در اين مورد و وصل موضوع مهم ولايت به مفهوم اصلى اسلام يعنى لا اله الا الله قلمى كرده اند و آن را به سر منزلى كه على ابن ابيطالب به ولايت منصوب شد رهنمون شده اند. اعتقاد عمومى فقها اين است كه:

پروردگار وقتي على ابن ابيطالب را به ولايت منصوب نمود آيه اكمال را فرو فرستاد: اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي ورضيت لكم الاسلام دينا .

در اين روز كامل نمودم براي شما دين شما را و اتمام نمودم براي شما نعمت خود را و راضي شدم كه اسلام ـ توأم با ولايت ـ دين شما باشد.

آنان توضيح مى دهند كه قبل از نصب اميرالمؤمنين به ولايت، آية تبليغ به پيامبر چنين خطاب مي كند:

نقاشی از ورود امام رضا به نیشابور
يا ايها الرسول بلغ ما أنزل اليك من ربك وان لم تفعل فما بلغت رسالته .

اي پيامبر آنچه به تو نازل شد ـ نصب اميرالمؤمنين به ولايت ـ به مردم بگو اگر تبليغ نكني، رسالت خود را نرسانيده اي .

بنا بر بسيارى تفسيرها ماجراى حديث سلسله الذهب امام  رضا با تاكيد روى جملة شرطها وشروطها همان آية اكمال و آية تبليغ را يادآوري مي كند و مى گويد:

 شرط اساسي كلمة لا اله الا الله پذيرش ولايت و رهبرى امام و در پى آن فقيه است و بدون پذيرش ولايت اساسا  زنده بودن ومسلمانى و رستگارى اخروى شما زير علامت سئوال است.



واما نكاتى قابل تامل در مورد اين دو گزارش و گزارشات مشابه

دو گزارش ياد شده (گزارشات دكتر شهيدى و محسن امين) از گزارشاتى هستند كه نسبت به احاديث مورد استفاده بر بالاى منابر از ارزش قابل توجهى برخوردارند اما با اين همه بايد توجه داشت كه از گرايشات قوى ذوقى و تمايلات مذهبى ولاجرم دور شدن از وقايع تاريخى در امان نمانده اند. پيش از اين از شمارى از نامدارانى كه از پايه گذاران شيعه رسمى هستند و از عجائبى كه بر قلم آنها جارى شده است ياد كردم. به نظر نگارنده بايد به اين مساله توجه كرد كه براى جا انداختن تشيع رسمى و مطلق كردن آن از اين نوع نگاه گريزى نيست و در طول تاريخ ما با انبارهائى از اين نوع اسناد روبروئيم. صحنه را دوباره مى نگريم:

بازبینی صحنه و صحنه آرائی آخوندی توسط ملایان

امامى از امامان شيعه در حال عبور از نيشابور است.غلغله اى بر پاست كه از يك شهر شيعى انتظار مى رود. در سال 200 هجرى و در هنگام عبور امام رضا بيش از بيست هزار قلم و به روايتى بيست و چهار هزار قلم در دواتها فرو مىروند تا حديثى را ثبت كنند كه در آن شرط و شروط مسلمانى پذيرش ولايت امام رضاست!.که انشالله قرنها بعد با تلاشهای ده بیست نسل از ملایان شیعه این حدیث به عالم سیاست هم وارد شده و میخ ولایت فقیه و حکومتش را بکوبد و انسان شیعه مسلمان معتقد معمولی را در بن بستی قرار دهد که یکطرفش این حدیث وتوابعش است و طرف دیگرش جهنم خسران و انواع فلاکت!
برگردیم به نیشابور سال ٢٠٠ هجری! صحنه پر جوش و خروش و وسيع و زيبائى است بخصوص كه در يك شهرآن هم در دوازده قرن قبل ــ در مملكتى كه تا آغاز دوران حكومت پهلوى اكثريت آن روستائى و از سواد بى بهره بودند ــ ما با بيست و چهار هزار تن شخصيت با سواد و حديث نگار با قلمها و دواتهاى آماده در يك شهر روبروئيم و تازه محدثان تاكيد كرده اند اين مقدار قلم و دوات شمارش شده و گرنه تعداد نويسندگان بيش از اينها بوده است!.باید به آخوندها گفت:جدا ایوالله و دست مریزاد به این همه.توجه به چند نکته ما را با جعلیات ملایان در این زمینه  بیشتر اشنا میکند.



بیسوادی و با سوادی در ایران دوازده قرن پس از واقعه نیشابور!

در سرشماری 1335 از جمعیت 7 ساله و بیشتر مناطق شهری، یك میلیون و 618 هزار نفر یا معادل 6/34 درصد باسواد بوده‌اند. در سرشماری 1345 این تعداد به 3 میلیون و 832 هزار نفر با نسبت 4/50 درصد بالغ شد. در سرشماری 1355 كه وضع سواد جمعیت 6 ساله و بیشتر مورد پرسش واقع شد، تعداد باسوادان مناطق شهری به 8 میلیون و 628 هزار نفر و میزان باسوادی به 5/65 درصد رسید. همچنین نتایج تفصیلی سرشماری 1365 نشان می‌دهد كه تعداد باسوادان مناطق شهری به 15 میلیون و 507 هزار نفر و میزان باسوادی به 1/73 درصد رسیده است. براساس نتایج سرشماری 1375 تعداد باسوادان مناطق شهری به 27 میلیون و 857 هزار نفر و میزان باسوادی به 7/85 درصد رسیده است. مطابق نتایج سرشماری سال 1385، تعداد باسوادان مناطق شهری به 39 میلیون و 96 هزار نفر و میزان باسوادی به 9/88 درصد رسیده است.


 مقایسه میزان باسوادی مناطق شهری سال 1355 با سال 1365 نشان می‌دهد كه این نسبت در طی ده سال در حدود 6/7 درصد افزایش داشته است. بررسی میزان باسوادی در مناطق شهری بین سال‌های 1365 و 1375 حاكی از آن است كه این نسبت طی ده سال حدود 6/12 درصد افزایش یافته است. همچنین بررسی این میزان طی سال‌های 1375 و 1385 نشان‌دهنده افزایش این نسبت است. به نحوی كه از 7/85 درصد در سال 1375 به 9/88 درصد در سال 1385 رسیده است. جدول شماره 2 تحولات باسوادی در مناطق شهری كشور را در طی پنج دهه گذشته نشان می‌دهد.


براساس اسناد منتشره از سوی سازمان یونسکو، ایران در سال ۱۳۶۴ هجری شمسی در شمار ۹ کشوری قرار دارد که قدر مطلق بی‌سوادان آنها از ۱۰ میلیون نفر بیشتر است. میزان بی‌سوادی در ایران در سال ۱۳۶۴ بالغ بر ۴۹ درصد بوده‌است و ۱۲ میلیون نفر بی‌سوادان ایران، 1.3 درصد کل بی‌سوادان جهان را تشکیل داده‌اند. میزان بی‌سوادی در ایران در سال ۱۳۶۴ بالغ بر ۴۹درصد بوده‌است و ۱۲ میلیون نفر بی‌سوادان ایران، 1.3 درصد کل بی‌سوادان جهان را تشکیل داده‌اند.

در سال ۱۳۵۵، جمعیت ۶ سال و بیشتر ایران بالغ بر 27.5 میلیون نفر بوده‌است که با رشد متوسط سالیانه 3.6 درصد به 38.7 میلیون نفر در سال ۱۳۶۵ رسیده‌است. تعداد باسوادان جمعیت ۶ سال و بیشتر طی سال‌های ۱۳۵۵ و ۱۳۶۵ به‌ترتیب برابر با 12.9 و 23.9 میلیون نفر و نرخ باسوادی نیز معادل ۴۷ و ۶۱ درصد بوده‌است. به استناد ارقام یاد شده طی ده سال ۶۵-۱۳۵۵، نزدیک به ۱۱ میلیون نفر به باسوادان کشور اضافه شده‌است و نرخ باسوادی نیز حدود ۱۴ درصد افزایش یافته‌است. لکن طی ده سال یاد شده با وجود افزایش تعداد باسوادان و نرخ باسوادی، قدر مطلق تعداد بی‌سوادان کاهش نیافته و حتی معادل ۴۰۰ هزار نفر افزایش داشته‌است.

از کل جمعیت ۶ سال و بیشتر ایران در سال ۱۳۶۵ حدود 5,850,000 نفر، یعنی 39.5 درصد را مردان تشکیل داده‌اند. تعداد بی‌سوادان زن نیز در حدود ۹ میلیون نفر و سهم آن‌ها در کل جمعیت بی‌سواد حدود 60.5 درصد بوده‌استمقایسه ارقام و نسبت‌های بالا نشان می‌دهد که شدت نابرابری بین زنان و مردان به لحاظ سواد تاچه‌حد زیاد است.بررسی وضع سواد به‌تفکیک مناطق شهری و روستایی بیش از ۶۱ درصد بی‌سوادان سال ۱۳۶۵، یعنی حدود ۹ میلیون نفر، در مناطق روستایی سکونت داشته‌اند. ۳۹ درصد باقی‌مانده در مناطق شهری می‌زیسته‌اند که بالغ بر 5,778,000 نفر بوده‌است. که این نابرابری زمانی قابل‌توجه‌تر است که بدانیم درصد جمعیت شهرنشین کشور در سال ۱۳۶۵ برابر 54.3 درصد بوده‌است. با توجه به نکات یاد شده در دوازده قرن پس از ورود امام رضا به نیشابور میتوان بیشتر به حجم عظیم جعلیات آنها پی برد که چگونه بیست و چهار هزار کاتب را برای نوشتن یک حدیث اختراع کرده اند. خود میتوانید پیرامون این بیست و چهار هزار تن احتمالا حدود یک میلیون نفری را که به استقبال آمده اند مشاهده کنید!

  در هنگام ورود امام رضا به نیشابور اکثریت مردم نیشابور سنی بودند!

در باره ارج و مقام و محبوبيت على ابن موسى در ميان دوستدارانش بحثى نيست اما شگفتى آفرين است وقتى بدانيم كه مردمان نيشابور در قرن مورد نظر و تا قرنها بعد یعنی تا ظهور صفویان در هشت قرن بعد و شیعه کردن رسمی مردم بضرب شمشیز قزلباشان شاه اسماعیل صفوی ،بيش از آنكه شيعه باشند. سنيانى حنفى مذهب اند و راه و رسمى خاص خود دارند آنچنانكه تا چند قرن بعد و تا دورانى كه سلسله صفوى در هشت قرن بعد بر سر كار آيد و ايران شيعى تاريخ خود را آغاز كند بيشترين برجستگان فكرى و مذهبى نيشابور و خراسان بزرگ، كسانى چون ابوسعيد ابى الخير، شيخ ابوالحسن خرقانى، بايزيد بسطامى، عطار نيشابورى، سنائى، مولانا، جامى  و فيلسوف برجسته نيشابورى ابوالحسن عامرى در قرن چهارم يعنى دويست سال پس از امام رضا، و امثالهم بر مذهب اهل سنت اند. باید دید چطور در یک شهر سنی مذهب چنین ولوله ای بر پا میشود و برای نوشتن یک حدیث که پایه تشییع را سفت میکند بیست هزار کاتب مشغول نوشتن میشوند! در اين مورد سخن پژوهشگر برجسته، مقدسى، در كتاب ارزشمند احسن التقاسيم جالب توجه است. او مى گويد: اكثر خراسانيان حنفى مذهب اند و در قسمتهائى چون نيشابور و بخارا شافعى مذهبان در كنار حنفى مذهبان فراوانند.



گزارش مقدسى در احسن التقاسيم از نيشابور 

مقدسى كتاب احسن التقاسيم را در فاصله سالهاى 375 تا 381 تاليف كرده است و اين كتاب مهم‏ترين كتاب جغرافى عمومى قرن چهارم است مقدسى براى تاليف اين كتاب مسافرتها كرده وبسيارى از شهرها و راه‏ها را به چشم ديده و با گروه‏هاى مختلف مردم معاشرت كرده است. او در باره نيشابور مى نويسد:

نيشابور:

 ايرانشهر، مركز اين سوى رودخانه ـ در برابر ماوراء النهر ـ و قصبه نيشابور، شهر مهم و مركزى آبرومند، بزرگى زمين، فزونى دانشمندان و بزرگان، بازارهاى بزرگ، آبادى‏هاى گران مايه، باغ‏هاى دلگشا است.پارچه‏هايش درخششى دارند كه مردم عراق و مصر بدان خود آرائى مى‏كنند.دروازه سند و كرمان و فارس و بار انداز خوارزم و رى و گرگان است.فقيهانش از ادب بهره ‏مندند، هيچ روز بى‏مجلس مناظره نگذرد.مردمش غير از دو گروه ـ سنى و معتزلى ـ شيعه و كرامى‏اند.وقتى يك فرمانروا بر كنار مى‏شود، عياران از هر دو سو بر شهر چيره مى‏شوند.در نيشابور يك تپه با خاك سياه همچون مداد هست كه بدان نامه‏ها و مانندش را مى‏نويسند و كتاب‏ها را مهر مى‏كنند.

بيهق:

جاده رى از آن مى‏گذرد.دو شهرك آباد سبزوار و خسروجرد در آن است.مردمش ادب دوستند .چندين دانشمند و نويسنده دارد.پارچه بسيار صادر مى‏كند.

ويژگى خراسانيان:

 مردمش بر مذهب سنت هستند.در نيشابور معتزليان آشكارند، اما تسلط ندارند .شيعه و كراميان در آنجا جاذبه‏اى دارند.اكثريت در اين سرزمين از آن حنفيان است.كراميان در هرات و غرج‏شار خانقاه دارند.در روستاهاى هيطل مردمى هستند كه سپيد جامگان خوانده مى‏شوند. [در تفسير تاج التراجم نيز از مبيضه ماوراء النهر ياد شده است‏]. آيين ايشان به زندقت( زرتشتيگرى، زنديقى و غير مسلمانى)   نزديك است.در سجستان ميان حنيفيان و شافعيان خون‏ها ريخته مى‏شود.قبر على الرضا در طوس است و دژى براى آن ساخته شده كه خانه‏ها و بازار دارد.عميد الدوله فائق نيزمسجدى برايش ساخت كه در همه خراسان به از آن نيست.زبان نيشابوريان رساتر و گيراتر است، ولى آغاز واژه‏ها را كسره مى‏دهند و سين بى‏فائده مى‏افزايند چنان كه بخردستى، بگفتستى.زبان مردم بلخ شيرين‏ترين زبان‏هاست، جز اين كه واژه‏هاى زشت بكار مى‏برند.(پايان گزارش مقدسى در احسن التقاسيم)
پایان قسمت ششم

سیمای تاریخی و حقیقی یک قدیس کوششی برای تماشای روزگار و سرگذشت حقیقی و زمینی امام رضا .تهیه، تنظیم و تالیف اسماعیل وفا یغمائی (قسمت پنجم)


قسمت پنجم
درپايان سال 200 ودر آستانه قرن سوم هجرى قمرى قرار داریم، شورشهاى علويان چنانكه اشاره شد با ارتشى كه هرثمه ابن اعين  ارتشبد ورجل برجسته لشكرى و سياستمدار نامدار دستگاه خلافت عباسى در زمان هارون و مامون فرماندهى آن را بر عهده داشت در خون و شمشیر و سرکوبهای خشن خاموش شد ولى ماجرا هنوز پايان نيافته بود و حكومت نوپاى مامون در حال لرزش بود.همراه با سرگذشت هرثمه اندکی در زمان وتاریخ گردش میکنیم تا بدانیم در روزگارانی که امامان ششم و هفتم و هشتم شیعه میزیستند چه وقایع واقعیی در رابطه با تاریخ ایران اتفاق افتاده است.ایا تاریخ ایران را آنان رقم زده اند یا اینکه حکایت چنانکه ملایان میگویند و قرنهاست ما باور کرده ایم! دیگر بوده است.



 تضادها. تضادهای ى درونى دربار خلافت و ماجرای قتل هرثمه ارتشبد نامدار و برجسته ارتش مامون 

 تاریخ بارها و بارها اثبات نموده که قدرت براى خود رقيب نمى شناسد، و در بازى  سیاسی قدرت ترحم وجود ندارد و در بسيارى از اوقات بازيگران اجازه نمى يابند كه پس از برد از سر ميز بلند شوند. قانونمندى هاى بازى قدرت آنان را مجبور مى كند دوباره و تا آخرين كارت و آخرين سكه به بازى خود داده وسرانجام با باختن جان خود بازى را تمام كنند. در بازی قدرت به تجربه مکرر تاریخ و نیز تجربه این سالهای نسل ما نشان میدهد ، آنکه سکان قدرت را در دست میگیرد،در جهان قدرت رحم و مروت و انسانیت مفاهیم تعریف شده خود را دارند و در قانونمندیهای جهان قدرت،قدرتمدار،گاه با توجیهات خاص خود رحم و مروت را به کناری مینهد و شگفتا که همین قانونمندی در مورد خود او نیز سرانجام عمل میکند که قدرتمدار خود بازیچه بازیهای قدرت است و سرنوشت او بیرون از ارده شخصی او رقم میخورد. در سال 200 هجری در مورد هرثمه ابن اعين بازى اين چنين تمام شد.

ارتشبد بزرگ عباسیان هرثمه ابن اعین کیست؟

هرثمه در ابتدا از عاملان و كارگزاران "منصور عباسي" دومين خليفه قدرتمند عباسي ، بنیادگذار شهر بغداد، قاتل ابومسلم خراسانی،در خراسان بود و مراحل ترقی را در زمان چند خلیفه گام به گام تا مقام ارتشبدی طی نمود.
در باره منصور عباسی نخستین مقتدای سیاسی هرثمه 
 منصور(دوران حکومت سالهای 136 تا 158 هجری) خلیفه ای بس قدرتمند ، هوشیار و سختگیر بود.در باره منصور گفته شده که در سال ۱۴۵ هجری قمری پایتخت عباسیان را از هاشمیه   در نزدیکی کوفه  که مرکز هواداران علویان بود به بغداد انتقال دادزیرا جدال علویان و عباسیان که با رسیدن به ریشه های اصلی خود هاشم  عموزادگان یکدیگر بوده و هریک قدرت را میراث خود میپنداشتند جدی بود.
بغداد دهی از دهستانهای تیسفون بود که معنی لغوی آن داده بغ(خداداد) می‌شود.منصور برای طرح نقشه بغداد از نظر خالد بن برمکی سود برد و گفته می‌شود وقتی در سال ۱۴۶ ه.ق خواست بغداد را احداث کند از خالد خواست که ایوان مداین را ویران کند اما خالد وی را از این کار منصرف ساخت. 
منصور عباسی به سخت گیری در امور مالی بسیار شهره بود. گفته اند خود او   سکه‌ها میشمرد و وقتی مرد نهصد و شصت میلیون سکه بر جای گذشت.این شدت و سختگیری در امور مالی به حدی بود که وی به «دوانیقی» کسی که مورا از ماست در امور مالی میکشد و سکه شمار و ریال دوست است مشهور شده بود.
ابومسلم خراسانی سرداری که عباسیان به همت او بر سر کار آمدند در روزگار منصور قربانی بازی قدرت شد. 
در روزگار منصور و به دستور اوروزبه پور دادویه معروف به ابومحمد عبدالله ابن مقفع  از برجسته ترین منادیان تفکر علمی ونویسنده و مترجم برجسته و منجمله مترجم و مولف کتابهای :،سیر الملوک،کلیله و دمنه،الأدب الکبیر،الأدب الصغیر و المنطق،سیرالملوک (ترجمه عربی خداینامه)،نامهٔ تنسر،عجائب سجستان (ترجمهٔ ریکیهای سگستان) که عمدتا از فارسی میانه به عربی ترجمه کرده‌است.،الدرة الثمینة والجوهرة المکنونة،مزدک،باری ترمینیاس،أنالوطیقا ـ تحلیل القیاس،آیین‌نامه- فی عادات الفرس،التاج ـ فی سیرة أنو شروان،أیساغوجی ـ المدخل،میلیة سامی ووشتاتی حسام وعمرانی نوفل،رسالة الصحابةبه جلاد سپرده شد و بوضعی فجیع جان داد. 
منصور عباسی معاصر امام صادق بود و چنانکه منابع مختلف ملایان ذکر کرده اند امام صادق به دلیل تکلیف شرعی و دور ماندن از خطر برای گسترش مکتب خود او را امیر المومنین خطاب میکرد و همچنین با هوشیاری در وصیت نامه خود او را بعنوان نخستین وصی خود(وکیل و وصی امام ششم شیعیان و بنیادگذار مکتب جعفری،معرفی نمود تا اگر دستگاه خلافت قصد جان وصی او را داشته باشد خطری ایجاد نشود!. مشابه این موارد در مورد امام هادی و امام رضا که خلفای زمان خود را امیر المومنین خطاب میکردند در اسناد ملایان بزرگ شیعه با محمل تقیه، تکلیف شرعی و حفظ مکتب وجود دارد. در باره منصور عباسی متوانید منجمله به این منابع مراجعه کنید.
  • محمد خضری. الدولة العباسیة. ترجمهٔ عبدالعزیز دوری. محمد ضناری. قاهره: دارالکتب العلمیه، ۱۴۱۹. ۱۴۴.
  • فاروق عمر. الخلافة العباسیه فی عصر الفوضی العسکریه ۲۴۷/‎۳۳۹ه - ۸۶۱/‎۹۴۶م: دراسة تاریخیة لبوادر التسلط العسکری علی الخلافة العباسیة. سعید شورایی. قاهره: دارالإحسان، ۱۴۲۱. ۸۸.
  • سبیب رحیم. اخبار الدوله العباسیه و فیه اخبار العباس و اولاده. ترجمهٔ عبدالعزیز دوری. عبدالجبار مطلبی. قاهره: دارالطلیعه، ۱۹۷۱. ۲۶۵.
  • رسول جعفریان. تاریخ اسلام از پیدایش تا ایران اسلامی. مرتضی رحیمی. قم: انتشارات حوزه علمیه، ۱۳۷۸. ۸۸.
  • سید احمدرضا٬خضری.تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه.تهران.انتشارات سمت ۱۳۷۸
ادامه روزگار هرثمه در زمان مهدی عباسی
 برای شناخت بیشتر روزگار امام رضا وتماشای سیمای واقعی و نه آخوند ساخته آن روزگار کمی دقیق تر روزگار ارتشبد هرثمه را در روزگار مهدی عباسی( دوران حکومت 158 تا 169 هجری) پی میگیریم.
پس از مرگ منصور ستاره اقبال هرثمه به دلیل وفاداری و توانائیهای سیاسی ونظامی اش همچنان رو به بالا داشت. 
جنبش هاشم ابن حکیم، المقنع در خراسان بزرگ 
در زمان مهدی عباسی  و هنگامیکه بقول ملایان ائمه شیعه مشغول ساختار مکتب تشیع بودند:جنبش المقنعپیامبر نقابدار ایرانی، که به خونخواهی ابومسلم خراسانی برخاسته 
بود سرکوب شد، هاشم بن حکیم مقنع (درگذشت ۱۶۳ هـ. ق /۷۸۰ م ) از یاران ابومسلم و بعد از او رهبر جنبش شورشیان در سُغد و زاده بلخ بود. وی‌با رشادت خود و یارانش توانست تنی چند از سرداران سپاه خلیفه‌، همچون ابوالنعمان‌،جنید و لیث بن نصر را به شكست بكشاند؛ ولی سرانجام سعید حرشی‌، امیر هرات‌ توانست با سپاه عظیم خود، سپاه المقنع را شكست داده و دژ سنام‌، مركز استقرار او راتسخیر كند. او از کسانی بود که پس از کشته‌شدن ابومسلم خراسانی علیه خلافت عباسیان قیام کرد.جنبش او جنبشی  اسلام ستیز  وبرای رهائی ایران و بازگشت به آئین گذشته ایران بود. تعداد پیروان او را تا پنجاه هزار مرد مسلح ذکر کرده اند ودر جنگ آخردر فرا رود ،در تاجیکستان کنونی و محاصره قلعه توسط یحیی ابن معاذوحمله به  مرکز استقرار المقنع دهها هزار سپاهی از طرف خلیفه روان شدند. المقنع تسلیم نشد نزدیکان خود را برای اسیر نشدن سم خورانید و خود را در پایان در تنوری شعله ور افکند و پیش از دستگیری سوخت.
در کتاب تاریخ بخارا روایت شده است که:
  نزد آن تنور رفت و جامه بیرون کرد و خویشتن را در تنور انداخت و دودی برآمد. من به نزد آن تنور رفتم از او هیچ اثری ندیدم. و هیچ‌کس در حصار نبود..
در باره المقنع خیالپردازیهای عجیب و افسانه سازیهای فراوانی شده که ارزش تاریخی ندارد
  روزگار قیام  یوسف برم در خراسان شرقی و در دوران هرثمه
 کهن‌ترین منابع در   باره یوسف برم کتاب‌های تاریخ و البلدان یعقوبی است. پس از آن نوشته‌های طبری، گردیزی، عبدالرحمان بن جوزی، سبط بن جوزی، ابن اثیر، عُتبی و ابن خلدون می باشد.شورش یوسف برم در سال 159 هجری و در بخارا ، سغد، فرغانه، پوشنگ، مرو رود،شروع شد. برخی از منابع او را از شاخه های خوارج شورشی و کافر خوانده اند ولی برخی منابع نوشته اند او امر بمعروف و نهی از منکر میکرده است.نیروهای خلیفه و یوسف بارها روبرو شدند در فرجام خلیفه بسیج عظیمی علیه او به راه انداخت یوسف و سردار نامدارش معاذ فاریابی دستگیر شد و به حضور خلیفه برده شد و خلیفه دستور داد هرثمه ابن اعین او را گردن بزند و هرثمه این کار را کرد.
هاشمیان و علویان در شکست یوسف برم نقش داشتند
نکته ای که در گزارش منحصر گردیزی (عبدالحی بن ضحاک گردیزی، تاریخ گردیزی، ج۱، ص۲۸۰، چاپ عبدالحی حبیبی، تهران ۱۳۶۳ ش.)  آمده شکست یوسف برم به دست هاشمیان بلخ است. منظور از هاشمیان  ، شیعیان بلخ میباشند که با یوسف برم و قیام او که جنبه ایرانیتش بر بقیه جنبه ها برتری داشت همدل نبوده و خصومت میورزیده اند و در اینجا عنصر عربیت با ایرانیت در مقابل هم قرار گرفته ودر نهایت هاشمیان به نفع خلیفه در مقابل یوسف صف آرائی کردند، زیرا به گمان اشپولراعلان جنگ آنان (شیعیان بلخ) بر پایه آرای شیعی بود و جنبه مذهبی داشت. 
یوسف تا پایان و لحظه مرگ استوار ماند و در لحظه مرگ با خلیفه به تندی و درشتی سخن گفت و کشته شد. جسد بی سر یوسف را بر پلی بر دجله آویختند و مدتها بر دار بود تا نشان سطوت خلیفه باشد . در پایان سرگذشت یوسف برم بد نیست نظر عبدالحسین زرین کوب را نیز بدانیم.
«.....شورش در همه جا – اما در هر حال نفرت و کینه یی که ایرانیان نسبت بعرب داشتند آنان را در هرجائیکه رنگ شورش و عصیان بر ضد خلفا داشت وارد میکرد. نهضت استادسیس در میان سیل خون فرونشست اما مقارن همین ایام نیز مردم طالقان و دماوند شوریدند. خلیفه سرداری را با نام عمرو بن علاء برای سرکوبی شان گسیل کرد. او شورشیان را سرکوبی کرد. شهرهای آنها را گشود. عده بسیاری از مردم دیلم درین ماجرا باسارت رفتند. قبل از این تاریخ و بعد از آن نیز بارها مردم طبرستان دربرابر فجایع و مظالم تازیان قیام کردند. درین نهضت ها نه فقط نژاد عرب مردود بود بلکه دین مسلمانی نیز مورد خشم و کینه بود. یک مورخ متکلم مسلمان میگوید: «ایرانیان بر اثر وسعت کشور و تسلط بر همه اقوام و ملل از حیث عظمن و قدرت، بمنزلتی بودند که خود را آزادگان و دیگران را بندگان میخواندند، وقتی که دولتشان بدست عربان سپری گشت چون عرب را پست ترین مردم میشمردند کار برایشان سخت گشت و درد و اندوه آنها دوچندان که میبایست گردید از این رو بارها سر بر آوردند که مگر با جنگ و ستیز خویشتن را از چنگ اسلام رهایی بخشند.» (ابن حزم: الفصل، جزء ثانی ص 91 چاپ مصر)
بدینگونه بیشتر این شورش ها رنگ ضد دینی داشت. در طبرستان بسال 141 یکبار سپهبد خورشید حکم کرد که همه اعراب و حتی همه ایرانیانی را که بدین اعراب درآمده اند بکشند. شورش سختی بر ضد عرب روی داد که عربان آنرا با خشونت و قساوت فرو نشاندند. اسپهبد خورشید نیز که خود را مغلوب میدید زهر از نگین انگشتری برمکید و درگذشت. این همه قساوت و خشونتی که اعراب در دفع شورشها نشان میدادند ایرانیان را از ادامه پیکار باز نمیداشت. زجر و قتل و زندان و تبعید فقط اراده آنها را قویتر و عزمشان را راسخ تر میکرد. حتی خروج و قیامی که ترکان و تازیان بر ضد دستگاه خلاف میکردند مورد تشویق و حمایت ایرانیان قرار میگرفت. وقتی یوسف ابن ابراهیم معروف به برم که از موالی ثقیف بود در بخارا قیام کرد در میان مردم خراسان یاران و همراهان بسیار یافت و سغد و فرغانه را نیز دچار شورش و آشوب نمود.
دو قرن سکوت، عبدالحسین زرینکوب، چاپ دوم، برگ 134 تا  135»
  ماجرای خورشید شاه یا اسپهبد خورشید
 فرشواذ مرزبان ،خورشید شاه یا سپهبد خورشید  زاده  طبرستان و سارویه، آخرین فرمانروای دودمان دابویگان طبرستان است که بیش از بیست و هفت سال تزیست و با در عنفوان جوانی بامکیدن زهرزیر نگین انگشتری خود تن وا نهاد و جان از دست دشمن رهانید.
طبرستان،  به بخشی از سرزمین‌های میان کوه‌های البرز و دریای مازندران اطلاق می‌شده‌است در ابتدا تبری ها در شمال سمنان امروزی زندگی می کردند وبعد از تصرف کامل مازندران محدوده ی آنان وسیعتر شد اما تبرستان بزرگ از لحاظ جغرافیایی شامل استان مازندران و بخش‌هایی از استان گلستان و استان گیلان و شرق و شمال استان تهران و شمال استان سمنان می‌شده‌است در قرن ۸ میلادی حمدالله مستوفی تصویر واضحی از تبرستان بیان میکند که تبرستان شامل هزارجریب و فریم و شهمیرزاد وسوادکوه و فیروزکوه و دماوند بوده است پس از حمله مغولها و انتقال پایتخت از آمل به ساری و مصادف با قرن دهم نام مازندران بر این سرزمین گذاشته شد. تا پیش از آن مازندران سرزمینی نیمه‌اساطیری محسوب می‌شد که در شاهنامه و دیگر حماسه‌ها و اساطیر ایران نامش رفته بود. اما طبرستان همیشه خطه‌ای تاریخی محسوب می‌شده‌است.موقعیت جغرافیایی این سرزمین که میان کوه و دریا واقع شده بود و دشواری دسترسی، آن را تبدیل به آخرین سنگرهای مقاومت ایرانیان در مقابل مهاجمان خارجی بدل ساخته بود. برای مثال تا بیش از یک سده پس از تازش تازیان بازماندگان ساسانیان در طبرستان با عنوان اسپهبدان طبرستان فرمان می‌راندند.افراد منسوب به سرزمینهای طبرستان را طبریمی‌خوانند.
پدر خورشید شاه دادمهر نام داشت. خورشید شاه در چهارده سالگی زمام قدرت را در دست گرفت. 
سپهبد پیروز، سنباد و شورش هفتاد روزه اش و ارتباط او با خورشید شاه
نوشته اند که  سپهبد فیروز، یاسنباد شورشی ایرانی، همپیمان زرتشتی ابومسلم و خونخواه ابومسلم پس از قتل اوو شورش در نیشابور، به نزدخورشید شاه رفت و گنجینه های خود را که شامل گنجینه های ابومسلم خراسانی هم بود و ابومسلم به او سپرده بود،به خورشید شاه سپرد و خود به جنگ سپاه منصور عباسی شتافت و در جنگ شکست خورد و کشته شد. روایت دیگری در قتل سنباد وجود دارد که سنباد در ورود به سرزمین خورشید شاه در بین راه با طوس پسر عموی خورشید شاه که به استقبال او آمده بود بحث و منازعه کرد و به دست او کشته شد و خورشید شاه پس از سر زنش طوس در نهایت سر سنباد را به نزد منصور عباسی فرستاد و حکومت طبرستان و عباسیان به هم نزدیک شدند.
ورود سپاهیان خلیفه به تبرستان
در سال 759 نیروهای خلیفه به فرماندهی ولیعهد، از خورشید شاه اجازه خواستند تا از تبرستان برای رسیدن به خراسان عبور کنند. خورشید شاه اجازه داد ولی سپاهیان خلیفه پس از ورود ماندند و به فتح طبرستان پرداختند و در نهایت کار به مقابله کشید.
 غاریا قلعه معروف سپهبد خورشید
غار خورشید شاه

سپهبد خورشید که از حملهٔ ناگهانی عرب‌ها غافلگیر شده‌بود، اهل و عیال و خزائنش را به دژی طبیعی برد که امروزه آن را «غار اسپهبد خورشید» نامیده‌اند. این دژ در زمان ابن‌اسفندیار با نام «عایشه کرکیلی‌دژ» شناخته می‌شد. 
ابن‌اسفندیار می‌گوید عایشه کرکیلی‌دژ بالای دربند کولا و در راه زارم 0سواد کوه کنونی) قرار داشته‌است، در این دژ به اندازه ۱۰ سال آب ذخیره کرده و غله و نان کافی انباشته بودند. وی دربارهٔ دروازهٔ این دژ می‌گوید: «بر آن دری نهاده بودند از سنگ خاره، که بپانصد مردم گرفتندی و بپانصد فرونهادی و چنان بود که چون در، بر آن می‌گذاشتندی، کس را به آن راه و آگاهی میسر نمی‌افتاد»اسپهبد خورشید، خود نیز از راه لارجان، به رویان، که در آن زمان پادوسبان دوم فرمانروایش بود، رفت و از آن دیار به دیلم رفته و در فلام ساکن شد و در این منطقه به جمع سپاه پرداخت. تا عباسیان را تهدید به حمله کندپس از ۲ سال و ۷ ماه،شمار این سپاهیان به پنجاه هزار تن رسیده‌بود.

گرفتن دژ ومرگ اسپهبد خورشید

سپاهیان عباسی در این مدت عایشه کرکیلی دژ را محاصره کرده‌بودند و مدتی بعد، بیماری وَبا در دژ شیوع یافت، این بیماری موجب شد تا چهارصد نفر مردند و اجسادشان را اهالی دژ در یک‌جا جمع کردند ولی نمی‌توانستند این اجساد را از غار بیرون کنند، به تدریج به دلیل تعفن اجساد بقیهٔ اهالی غار مجبور شدند که تسلیم شوند. این افراد تسلیم شده، به عنوان اسیر به بغداد و نزد خلیفه فرستاده شدند. در میان این اسیران، سه پسر خورشید به نام‌های هرمز (ولیعهد)، دادمهر و وندادهرمز نیز حضور داشتند. رفتار خاندان خورشید نزد خلیفه، موجب گشت که منصور عباسی راضی شود و به خورشید امان‌نامه بفرستد ولی اسپهبد خورشید زمانی که شنید خاندان وی را به اسارت گرفته‌اند، گفت «بعد از این، به عمر و عیش رغبتی نیست و آرامش مرگ بهتر است» او سپس با خوردن زَهری که در نگین انگشترش بود، خودکشی کرد.گفته‌شده پس از فتح دژ، سپاهیان مسلمان، هفت شبانه‌روز مشغول بیرون آوردن خزائن و اموال اسپهبدان از عایشه کرکیلی دژ بودند احتمالاً دماوند هم مدت کوتاهی پس از آن توسط مسلمانان فتح شد.
 پس از مرگ خورشید شاه
 پس از مرگ خورشید  شاه، 
نمائی از غار سپهبد خورسید در روزگار ما
سپاهیان وی پراکنده شدند. ولیعهد وی، هرمز نیز نتوانست جای پدر را بازپس‌گیرد و در نتیجه دودمان دابویگان منقرض گشت. هیچ اطلاعات دیگری از این سه پسر در کتب تاریخی نیست و این احتمال وجود دارد که آن‌ها برای خود اسامی عربی برگزیده باشند. 

منابع چینی  نوشته‌اند که یکی از پسران خورشید در زمان هجوم عباسیان در دربار تانگ حضور داشته‌است  و نقل شده که پس از اطلاع یافتن از مرگ پدر و فتح طبرستان، «عنوان افسر کل به او اعطا شد و ردایی بنفش و یک ماهی طلایی به او اهدا شد. در زمانی که وی در پایتخت بود، اعراب سیاه‌پوش سرزمینش را اشغال کرد به طور کلی در خصوص نام دختران اسیر شدهٔ خورشید اختلاف زیادی وجود دارد و مورخانی آن‌ها را دختران مسمغان دنباوند می‌دانند و نه از خانوادهٔ خورشید. 
ابن‌اسفندیار دربارهٔ دختران اسپهبد چنان می‌گوید که یکی از آنان با منصور ازدواج نموده، دیگری را خلیفه به «عباس بن محد بن علی» بخشیده که از این ازدواج پسری به نام ابراهیم متولد شده، همچنین گزارش شده که «شِکْله»، مادر عبرت‌افزا بن المهدی و ابراهیم بن مهدی، از دختران خورشید بوده‌است،که به نظر اشتباه می‌آید.
نمائی دیگر از غار اسپهبد خورشید
گرچه مرگ این اسپهبد موجب گشت که عباسیان بر منطقهٔ هامون طبرستان چیره شوندآتشکده ها خاموش و آئین زرتشت رو به فتور رود و نایبان خلیفه بتوانند به تبلیغ دین و جمع‌آوری مالیات پردازند ولی این بدان معنی نبود که عباسیان توانستند سراسر این سرزمین را تصرف کنند؛ چنانچه اسپهبدان قارنوندی، باوندی و پادوسبانی همچنان در مناطق کوهستانی طبرستان و رویان به فرمانروایی خویش ادامه می‌دادند۲۵ سال پس از مرگ خورشید، عده‌ای از شاهان طبری در یک شورش برنامه‌ریزی شده، به پاخاسته و سرزمین‌های از دست رفته را بازپس‌گرفتند.

در باره خورشید شاه نوشته اند طبرستان در زمان او به رونق و رفاه قابل توجهی رسید. خورشید شاه زندگانیی اشرافی داشت دارای کاخها و همسران متعدد بود .در ماجرای خورشید شاه تضاد بین عنصر ایرانی و عرب و اشغالگر و اشغال شده بود که نهایاتا سرنوشت خورشید شاه را رقم زد
[بخش سپهبد خورشید با استفاده از ویکیپدیا نقل شده است که میتوانید برای اطلاعاتن بیشتر به این لینکها مراجعه کنید[اسپهبد خورشید - ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد] [سرگذشتِ اسپهبد خورشید، فرمانروایِ تپورستان - ایران‌بوم]
سرگذشت هرثمه را در روزگار مهدی و هادی و هارون دنبال میکنیم
 در سال 168 هـ.ق یکسال پیش از مرگ مهدی عباسی، هرثمه به دستور  خلیفه  ،به جنگ فردي به نام "ياسين" در موصل رفت و وي را شكست داد. پس از مرگ مهدی عباسی هرثمه همچنان در اوج بود در زمان حکومت گذرای  چهارده ماهه هادی عباسی(169 تا 170 هجری مرگ در بیست وششسالگی) هرثمه همچنان ارتشبد اصلی بود. 
پس از مرگ هادی، هارون(170 تا 193 هجری) به خلافت رسید. در زمان هارون پنجمین خلیفه هرثمه همچنان از برجسته ترین قدرتمندان حکومت و از فرماندهاني بود كه به هارون نزديك شده و از اطرافيان و طرفداران او به شمار مي رفت و در جريان به خلافت رسيدن "هارون" پس از مرگ "هادي عباسي" به همراه "يحيي بن خالد برمكي" كوشش فراوان نمود. از اين رو، هارون الرشيد او را به عنوان حاكم به آفريقا فرستاد.

وي پس از ورود به منطقه با ياران "ابن جارود" جنگ كرد و گروهي از آنان را كشت و "ابن جارود" رانيز دستگير كرد و به بغداد فرستاد. در سال 180 هـ.ق هرثمه پس از ورود به "قيروان" در آن جا قصر بزرگي ساخت كه در آن ايام بر سر زبانها افتاد و باروي شهر طرابلس غرب را هم او بنا نمود. در سال 178 هـ.ق در پي شورش گروهي در مصر بر عامل خود "اسحاق بن سليمان" به فرمان هارون، هرثمه كه در فلسطين حكومت داشت به دفع شورشيان پرداختدر سال 191 هـ.ق هارون، "علي بن عيسي بن ماهان" را از حكومت خراسان عزل كرد و هرثمة بن اعين را به آن جا فرستاد. در سال 193 هـ.ق هرثمه براي جنگ با رافع بن ليث به سمرقند رفت. 
هرثمه و دوران امین ومامون

هارون در سال 193 هجری مرد. در این ایام هرثمه در خدمت مامون بود وسالهای 193 تا 198 هجری سالهای کشاکش میان امین ومامون بر سر حکومت بود.در حقیقت ایران در زیر سلطه امین و عراق در زیر سیطره امین بود که بعنوان خلیفه ششم عباسی حکم میراند.نکته جالب توجه در این مقطع از زندگی هرثمه این است که او که تا این روزگار و در خدمت منصور و مهدی و هادی و هارون از مهم ترین سرکوبگران هم جنبشهای علوی و هم ایرانی بود به دلیل موقعیت مامون و تضاد او با امین بطور جبری در جناحی قرار گرفت که ایرانیان در آن نفوذ فراوان داشتند ولاجرم دربرابر امین که خلیفه مورد علاقه اعراب بود بمیدان آمد.
در سال 196 هـ.ق مأمون، هرثمه را با لشكري به طرف عراق فرستاد و نامه اي توسط او براي "طاهر بن حسين" روانه كرد. در اين نامه مأمون به "طاهر" فرمان داده بود كه منطقه را به هرثمه واگذار نمايد و خود به سوي اهواز روانه شود. 

در اين سال، بين سپاه امين و هرثمه جنگ شد و فرمانده سپاه امين "علي بن محمد بن عيسي" اسير و به نزد مأمون فرستاده شد.

در سال 197 هـ.ق طاهر و هرثمه پس از رسيدن به بغداد، شهر را محاصره كردند.در سال 198 هـ.ق هرثمه از طرف شرق بغداد وارد اين شهر شد.

در سال "200 هـ.ق" هرثمه كوفه را محاصره و جنگ را آغاز كرد. "ابوالسرايا" پس از فرار از كوفه به خوزستان رفت و در آنجا دستگير شد، سپس در بغداد اعدام گرديد.

هنگامي كه جريان "ابوالسرايا" پايان يافت و او در بغداد به امر "حسن بن سهل" كشته شد، هرثمه از آنجا كه اختلافهايي با "حسن بن سهل" برادر "فضل بن سهل" وزير مأمون داشت، بدون بازگشت به كاخ "حسن بن سهل"، از طريق نهروان عازم خراسان شد.

با اين كه در بين راه نامه هايي از مأمون دريافت كرد كه به شام يا حجاز برود، ولي او بي توجه به نامه ها راه خراسان را در پيش گرفت .

 قتل و پایان کار ارتشبد چهار خلیفه عباسی
دو ماه پس از فتح كوفه، شهرى كه مركز شورش علويان بود،  مامون، سردار فاتح كوفه و سركوب كننده شورشها هرثمه  را به خراسان و مرو، شهرى كه تختگاه او بود باز خواند. مامون از جانب هرثمه عليرغم تمام خدماتش در سركوب شورشيان خراسان در دوران هارون و سپس سركوب علويان كوفه چندان احساس امنيت و اطمينان نداشت، هرثمه كسى بود كه با قتل امين موافق نبود و به او پناه داده بود. تضاد  فضل ابن سهل سرخسى ايرانى تبار و ايرانى گرا، با هرثمه ابن اعين عرب تبار و عرب گرا، كه اولى وزير و مشاور مامون و دومى فرمانده برجسته سپاهيان در دوران هارون و مامون بود به تضادهاى ایرانیان و اعراب، در درون دستگاه خلافت دامن می زد  و مامون را نگران مى كرد، بويژه كه هرثمه به دليل سوابقش دل به عباسيان بغداد داشت و تصميم داشت مامون راوادار كند كه با خاندانش راه آشتى در پيش گيرد. اين ويژگى ها موجب نگرانى جناح قدرتمند ايرانى تبار درون دستگاه مامون و به معنى تضعيف قدرت ايرانيان و از جمله فضل و طاهر ذواليمينين بود.

سکه های خورشید شاه
 هرثمه دو ماه بعد از فتح كوفه به مرو رسيد، كشاكش ميان فضل و هرثمه شدت گرفت و در ا ين كشاكش فضل ابن سهل سرخسى بازى را برد وهرثمه فرمانده پيروزمندى كه عمرى در سركوب شورشگران ایرانی و عرب و تحكيم قدرت خلافت عباسى بجان كوشيده بود  باخت. فضل ابن سهل سرخسى با اتكا به ا ينكه:

  مامون هنوز به ايرانيان متكى بود، و با دامن زدن به اين ظن كه هرثمه خود در شورشهاى علو يان نقش داشته و ابوالسريا فرمانده نظامى شورشيان كوفه با هرثمه در ارتباط بوده است خشم مامون را برانگيخت و مامون در محاكمه اى كوتاه دستور داد بينى هرثمه را خرد كردند و سپس ا و را به زندان افكندند و فضل دستور داد در زندان او را بكشند و شايع كردند كه هرثمه در گذشته است( تاريخ طبرى جلد13 صفحات 5647 و5671)

 هرثمه در محرم سال 201 هـ.ق يا 200 هـ.ق در زندان جان باخت.

بنا بر نقل حسين مونس( معالم تاريخ المغرب و الاندلس  ص79) و ابن عذارى(البيان المغرب فى اخبار المغرب ص 110) و نويرى ( نهايه الارب فى فنون ج 24, ص 95-96)هرثمه از كارگزاران و فرماندهان وفادار كم نظير و با فراست دولت عباسى بود. او كسى بود كه در بنياد گذارى نيروى دريائى در دوران هارون نقش اساسي داشت  و هم او بود كه در دوران هارون سرزمين گسترده و پر شورش و تلاطم افريقيه را به خوبى سر و سامان داده بود. هرثمه بن اعين نزديك به دو سال (180-181 هجري قمري 796-797م) در افريقيه حكومت كرد و طى اين مدت كوتاه  آرامش و ثبات به منطقه بازگشت. هرثمه   شهرها, بندرها و اسكله هاى زيادى را تجديد بنا كرد تا اعتماد مردم را به حكومت عباسى جلب كند. بندر تونس را از نو ساخت, مسجد قيروان را تعمير كرد و بازارهايى در آن درست كرد و به ساختن خانه هاى مردم توجه نشان داد.

بعد از اين دو سال ـ آن گونه كه ابن خلدون مى گويد:

 هرثمه بن اعين ديد به دليل اقداماتش در افريقيه امنيت و آسايش در اين منطقه حاكم شده است, او در حقيقت او سختى فراوانى كشيده و خود را به تنگنا افكنده است او خواست كه به بغداد باز گردد. در سال 181 هجري قمري 797م به بغداد بازگشت و از ياران و معتمدين هارون الرشيد شد. هارون فرماندهى سپاه را به او واگذار كرد. اين ماجرا تا دوران مامون ادامه داشت ولى در پايان كار، هرثمه كه خود شاهد افول دولت برمكيان بود و دو ماه قبل نيز دستور داده بود تا تيغ بر گردن ابوالسرايا فرود آيد خود به همان سرنوشت دچار شد. 
 هرثمه ابن اعین در شماری از اسناد شیعی در زمره مقدسان و یاران امام رضاست
نکته جالب اینجاست که در برخی مدارک و در ادبیات شیعی   ازهرثمه در برخی موارد چون یاران و نزدیکان امام رضا نامبرده شده است.در باره کشته شدن و محل دفن این ارتشبد بزرگ عباسیان که بعدها تبدیل به یکی از امامزادگان شیعه شده و معلوم نیست چرا؟ اسناد گونا گونند و گاه متضاد. منابع تاريخي از آنجا كه مأمون در مرو بوده است، آمدن هرثمه به مرو و كشته شدن وي را در زندان يادآور شده اند، با اين حال، هيچ كدام به محل دقيق دفن وي اشاره نكرده اند. در اين بين، تنها ابن قتيبه گويد: پس از آن كه هرثمه مدتي را در زندان گذراند، بدن مرده اش را در كيسه اي قرار داده و از زندان خارج نمودند و در محل خندقي كه براي زندانيان در مرو قرار داشت، دفن گرديد. (عیون الاخبار رضا   1/231 ب 47 ح 22 )

 امامزاده هرثمه ابن اعین!
 آرامگاهي در جنوب شرقي مشهد واقع است كه داراي مقبره و گنبدي مخروطي شكل است كه بر طليعه آن اين عبارت نوشته شده است: "مقبره شريف هرثمة بن اعين مشهور به خواجه مراد راوي شهادت حضرت رضا (ع) كه در سنه 210 هـ ق وفات يافته است" این واقعیت ندارد زیرا هرثمه حد اقل هفت سال قبل از آن کشته شده 
امامزاده هرثمه ابن اعین در مشهد
است.مشخص نیست چرا ملایان به تاریخسازی و اختراعی دیگر دست زده اند و ارتشبد چهار خلیفه عباسی را در زمره امازادگان شیعه قرار داده اند؟ میگویندکسی بنام  نام "كربلايي محمدعلي درويش" با نفوذي كه در ميان توده مردم داشته است پس از آن كه اقدام به تجديد بناي مزار "خواجه اباصلت" مي نمايد(34)، براي اعتبار بخشي بيشتر به مزار خواجه مراد، وي يا ديگر افراد همفكر او با طرح عنوان "مزار هرثمة بن اعين
راوي شهادت حضرت رضا(ع) متوفاي "210هـ.ق" به اين افسانه دامن زده اندولاجرم گنبد و بارگاهی و عمارتی در خور بر مزار بر آورده اند. مراجعه کنی دبه علي شريعتي / راهنماي خراسان/ 146)

 در باره آرامگاه هرثمه نوشته اند :بنای آرامگاه منسوب به ابوحبیب هرثمه بن اعین مشهور به «خواجه مراد» از اصحاب خاص حضرت علی بن موسی الرضا(ع) در ۱۲ کیلومتری شرق مشهد از سمت راست جاده فریمان در دامنه کوه واقع گردیده است. با استناد به کتب معتبر شیعه نظیر معاجن الائمه (باب هشتم)، تحفه المجالس، تحفه الاحباب، سفینه البحار ، نور الابصار و… چنین استنباط می‌گردد، هرثمه بن اعین از محبت کامل و اخلاص شایسته‌ای نسبت به امام هشتم(ع) برخوردار بوده است، همچنین علامه مامقانی مولف تنقیح المقال فی علم الرجال می‌نویسد: به رغم این که وی راوی چگونگی شهادت حضرت رضا(ع) بود، در زمره شیعیان پاکباخته آن امام بزرگوار به شمار می‌آمد که با همین اعتقاد و تفکر شیعی جان خود را از دست داد و در سال ۲۱۰ ه.ق به شهادت رسید. برخی منابع وی را از سرداران مأمون معرفی می‌نمایند که از مدینه تا توس حضرت رضا(ع) را همراهی کرد و پس از شهادت آن امام اقدام به افشاگری علیه مأمون نمود. گویا تا سال ۱۳۰۰ه.ق، بنای قابل توجهی بر فراز مدفن هرثمه بن اعین وجود نداشته زیرا مولف “مرات السفر” در عصر قاجار تنها به ابنیه مجاور آن مانند ایوان طرق و مزار خواجه اباصلت هروی در همان حدود اشاره کرده است. بنای پیشین آرامگاه شامل گنبد خانه‌ای به طول و عرض۳۰×۴×۴ متر با گلدسته‌های کم ارتفاع مزین به کاشی‌کاری و ایوان بوده است که در تغییر و تحولات امروزی بنایی جدیدالاحداث جای آن را گرفته و تسهیلاتی از جمله اتا‌ق‌های اقامت و زائرسرا، رستوران، فضای اداری، پارکینگ و بازارچه برای زائرین و مجاوران ایجاد نموده‌اند.
میبینیم در تاریخنگاری آخوندی چطور ارتشبد منصور و مهدی و هادی و هارون ومامون با آن پیشینه و اسناد متقن تاریخی تبدیل به امامزاده شیعه  و صاحب گنبد و بارگاه میشود و حتما معجزات  فراوان هم از او سر زده و سالانه هزاران نفر به زیاراتش میروند. این است تاریخ مورد باورما!!



دور ديگرى از بازى خطرناك و خونين قدرت در دربار مامون

بعد از قتل هرثمه  قدرت جناح طرفداران عباسيان و عربگرايان در دربار مامون به شدت تضعيف وقدرت جناح ايرانى دربار تقويت  شد.تا كنون بجز سركوب شورشّيان علوى زيدى  شمارى از برجستگان آنها   كه در زير به نامهاى شمارى از آنها اشاره شده به قتل رسيده بودند.

1ــ محمد ابن محمد ابن زيد نبيره امام سجاد( از علويان زيدى)

2 ــ حسن ابن حسين ابن زيد(نبيره امام سجاد ( از علويان زيدى) كه در جنگ قنطره كوفه به دست سپاهيان هرثمه كشته شد.

3 ــ حسن ابن اسحاق ابن زيد نبيره امام سجاد (ازعلويان زيدى) كه پس از خروج ابوالسرايا از كوفه در جنگ سوس كشته شد.

4 ــ محمد ابن حسين ابن حسن اب على  كه در دوران ابوالسرايا در يمن كشته شد

5 ــ على ابن عبدالله ابن محمد  كه او نيز در زمان ابوالسرايا در يمن كشته شد.

 با قتل اين شورشيان  و قتل هرثمه به دست مامون و با نقشه فضل ابن سهل، خيلى از كارها  انجام شده بود ولى اين كافى نبود.

در بازى خطرناك و خونين قدرت كه در دربار مامون در مرو ادامه داشت فضل ابن سهل سرخسى  بر آن بود كه هر چه بيشتر مامون را متكى به ايرانيان نگه دارد . شمارى از تاريخ نگاران بر اين اند كه فضل ابن سهل به علويان گرايش داشت و همو بود كه مشوق مامون  در ماجراى ولايتعهدى امام رضاشد. در اين كه قشرهاى وسيعى از خراسانيان خود را با علويان همدرد مى ديدند و در اين كه فضل ابن سهل خراسانى تبار به خراسانيان متكى بود بحثى نيست ولى نقش فضل را در كنار مامون و در سركوبى علويان شورشى زيدى و ماجراى ابوالسرايا چگونه بايد توجيه كرد؟ آيا علويان شورشى خون پيامبر و على و فاطمه را در رگ نداشتند؟

 به نظر مى رسد كه فضل ابن سهل عليرغم تمام نكات مثبتى كه شمارى از تاريخ نگاران و بويژه تاريخنگاران ايرانگرا از آن ياد مى كنند چندان علاقه اى به شورشيان تند روى علوى كه حكومت مامون و لاجرم اقتدار ايرانيان در بار مامون را تهديد مى كرده اند نداشته است و به جناحى از علويان گرايش نشان مى داده كه به دور از شورشيان علوى رفتارى آرام و صلح آميز در پيش گرفته بودند و امام رضا در این زمره ب ودر خیل علویان صلحجو و چهره نامدار آنان بود.

 در هر حال در سال 200 هجرى فضل ابن سهل خطر علويان شورشى زيدى و ديگر علويان شورشى را پايان يافته مى ديد، كار هرثمه نيز پايان يافته بود ولى خطر قدرت گرفتن خاندان عباسيان بغداد و نيز خطر شورشگران ايرانى و برخى شورشهاى كوچك ديگرهنوز پايان نيافته بود. آيا راهى وجود داشت كه هم عباسيان وهم علويان خلع سلاح شوند و هم رضايت خاطر ايرانيان را به دست آورد و هم حكومت مامون را تثبيت كرد؟ ماجراى وليعهدى امام رضا  را در يك جسستجوى واقعى و نه خيالى تاريخى بايد،دراين زمينه  دنبال كرد. اما پيش از آن سرى به مدينه بزنيم.



امام رضادر مدينه

 اسناد شيعه به روشنى از روزگار امام رضا در اين ايام سخن مى گويند. بنا بر شرايط اجتماعى و سياسى ايران، از چند دهه قبل تا هم اكنون باب شده است كه در زندگى تمام پيشوايان و امامان و بزرگان مذهبى رگه هائى از شورشگرى و انقلابيگرى كشف و گاهى اختراع شود و زندگى امامان و بزرگان با آن تطبيق داده شود! ولى واقعيت تاريخى همان است كه اتفاق افتاده است و پييش از اين اشاره كردم كه ارج و مرتبت امامان شيعه و اساسا بزرگان مذهبى در هر مذهب بيش از آنكه به ارزشهاى اجتماعى و مبارزاتى و به طور خاص سياسى متكى باشد در ميان توده هاى مردم ريشه هاى فلسفى و الهى دارد و بطور واقعی بجز سه تن ازنخستین امامان شیعه هیچیک اهل شورش و سلاح نبودند و به کارهای علمی و مکتبی و رتق و فتق امور پیروان خود اشتغال داشتند. تاریخ پیش روی ماست و میتوان از او حقیقت را شنید

 امام رضاهشتمين پيشّواى شيعيان وشهريار محبوب و مظلوم خراسان كه در طول دوازده قرن واندى اقتدار معنوى اونه تنهاخدشه اى بر نداشته است بلكه درگذر دوازده قرن بر آن بسابيش از دوران حياتش افزون شده است، و در روزگار ما آرامگاهش سالانه پذيراى دوازده ميليون زائر(بنا بر گزارش آستانقدس رضوى) و شلوغترين مركززيارتى جهان( بنا بر گزارش يونسكو) است  در دوران حيات خود به مثابه پيشواى بخش قابل توجهى از پيروان پدرش درهيچكدام از شورشهاى علويان شركت نكرد و در كشاكش جنگها و تلاطمات مختلف پس از پايان دوران هارون، در مدينه و به سبك و سياق خاص خودروزگار مى گذرانيد .  
رضايت خاطر او از زندگى در مدينه و در ميان پيروان و دوستانش چنان بود كه با رسيدن دستور مامون براى حركت به خراسان بارها ناراحتى و نارضايتى خودش را از دورى از مدينه و سفر اجبارى اعلام كرد. روش و منش او همان روش و منش پدرش موسى ابن جعفر و جدش امام صادق و نياى بزرگترش امام محمد باقر و سرانجام امام سجاد بود. واقعيات تاريخى حكايت از اين دارد كه پس از سومين امام و واقعه عاشورا،  آنچه شورش و پيكار بود در شاخه هاى ديگر شيعيان علوى، و نه شاخه امامان شيعه دوازده امامى رخ داده است. امامان شيعه   پس از سومين امام راه و رسم ديگرى را در پيش گرفتند . آنان اگر چه از مخالفان حكومتهاى وقت بوده وخلافت و امامت بر مردمان را حق خود مى دانستند ولى در وجه غالب به تعليم و تعلم و بنياد گذارى و تنظيم و استوار كردن مبانى اعتقادى و مذهبى و به زبان امروزى كار فرهنگى و تئوريك در ميان پيروان خود مشغول بودند و به دليل همين كوششها و نيز ماجراها و علل تاريخى قرنهاى پس از خود ، شاخه اى كه آنها نمايندگان آن بودند موفق شد به عنوان بزرگترين و نيرومند ترين شاخه تشييع خود را تثبيت كندو سرانجام به مدد روى كار آمدن دولت صفوى در سراسر ايران پراكنده شده و تبديل به دين رسمى گردد. بر پايه اسناد شيعه اندكى توضيح در اين باره لازم است و ما را بيشتر با حقايق نهفته در درون تاريخ حقيقى تشيع آشنا مى كند.



نگاهى به  پيشينه ها


امام چهارم شیعیان دوازده امامی ، امام سجادپس ازواقعه كربلا امام سجاد عليرغم آنكه در خطبه مشهور خود در شام در مسجد اموى و در برابر يزيد شجاعانه فرياد بر آورد كه:

   اى مردم.. ما – اهل بيت- از شش صفت نيكو بر خوردار هستيم ، وبه هفت فضيلت بر ديگـران بر ترى يافتيم. ما از علم و بردبارى ، بخشش و فصاحت و از شجاعت و محبت قلبهاى مؤمنين بر خوردار شديم. و اما فضيلت هاى خاص ما اينست كه پيامبر و افرادى چون صدّيق ، طيار ، شير خدا ، شير رسول خدا و دو سبطِ اين امت از ما هستند". و سپس چنين به ذكر فضائل امام على – نياى خود – مىپردازد: "من فررزند صالحترين مؤمنان ، وارث پيامبران ، يعسوب مسلمانان ، نور مجاهدان و شكست دهنده ناكثين و قاسطين ومارقين هستم. اوست كه با پايدارى در اعتقاد و استوارى در جهاد ، لشكر احزاب را پرا كند. او پدر سبطين اين امت ، على بن ابى طالب است".

امام سجاد اين خطبه شجاعانه را در برابر يزيد ايراد كرد اما پس از اين ماجرا او رسم و راهى خاص خود در پيش گرفت  كه در تاريخ قابل دسترسى است. روزگار اوبعد از ماجراى كربلا چنانكه از لقب و شهرت او آشكار است در عبادت دائم گذشت و به همين دليل به زين العابدين ( زينت عبادت كندگان) و سجاد( كسى كه بسيار نماز مى خواند و سجده مى كند) مشهور شد.

نظر فقیه نامدار شیعه شیخ صدوق در باره امام سجاد 
 بنا بر گزارش   فقيه نامدار شيعه شيخ صدوق  ( اكمال الدين صفحه 191) كه پيش از آن اندكى به مقامات او اشاره شده است، امام سجاد پس از واقعه خونين حره وسركوب شورش وقتل عام بسيار قساوت بار مردم مدينه و كشتار هزاران تن( بنا بر گزارش ابن قتيبه 12000تن) از مردم و تجاوز به صدها  تن از زنان و دختران ( نزديك به دو هزار تن) حتى در مسجد و در كنار مزار پيامبر اسلام، و قتل هفتاد تن از صحابه پيغمبر،   با يزيد بيعت مى كند و از سياست كناره مى گيرد . گزارش شيخ صدوق را عليرغم مقامات شيخ  اگر به كنارى نهيم، و حرف كسانى را بپذيريم كه معتقدند دو نفر از اهل مدينه بيعت نكردند كه يكى از آنها امام سجاد بود، باز هم واقعيت اين است كه امام سجاد تا پايان عمر ازشركت در شورشها و پذيرش رهبرى شورشيان  خود دارى كرد و شورشيان بناچاربه سوى عموى او محمد ابن حنفيه(فرزند على ابن ابيطالب و خوله) رفتند .  شيخ صدوق در اين باره در همان ماخذ و همان صفحه پيش از اين ياد شده در باره امام سجاد مى گويد:

" ايشان چنان از مردم عزلت جستند كه با كسى ديدار نمى كرد و تنها برخى از اصحاب خواص به ديدار وى مى رفتند. او چنان مشغول انجام عبادتهاى خويش بود كه از علم او جز اندكى بهره نيافتم".

  بی اعتنائی امام سجاد به شورش مختار و قیام توابین
 حتى شيخ صدوق  در مواردى (چنانكه در اكمال الدين ص 306 )به نحو حيرت برانگيزى چنان امام سجاد را توصيف مى كند كه گـويا شيعيان را به خضوع و اطاعت  از حاكم دعوت مى كرد تا دچار خشم سلطان نشويد. وگـويا حتى  طرفداران قيام و جنبش را متهم مى كرد كه مسؤوليت ستمگـرى سلطان نتيجه اقدامات آنهاست .مجموعه اين نوع برخوردها موجب شد كه شورشى به نام شورش توابين به رهبرى و ولايت سليمان ابن صرد خزاعى شكل بگيرد. بعد از آن هم وقتى  مختارقيام خود را بخاطر خونخواهى حسين ابن على و شهيدان كربلا آغاز كرد نامه اى براى امام سجاد فرستاد و آمادگـى خود را براى بيعت با اوو اعلام آشكار امامتاو نشان داد و پول فراوانى را نيز براى اوفرستاد ، اما امام سجاد از پذيرش دعوت او امتناع كرده و حتى پاسخ نامه مختار را نداد.

   مختار از امام سجاد مأيوس گـشته و به نقل از مسعودى( مروج الذهب جلد 2 صفحه 84) دعوت مشابهى  از عموى امام سجاد به عمل آود به اين ترتيب محمد حنفيه عملاً زمام رهبرى شيعه شورشى را  در آن برهه از زمان بدست گـرفت و از قيام مختار در كوفه حمايت كرد. ممانعتى نيز از سوى امام سجاد در اين خصوص ديده نشد. از دوران پس از امام سجاد و شيوه زندگى دو تن از بزرگترين پايه گذاران و قوام دهندگان تشيع امامان پنجم و ششم و نيز چگونگى گذران موسى ابن جعفر، پيش از اين با اشاراتى چند ياد شده است.



  امام رضا در مدينه(ادامه)

 بر اين روال هشتمين امام شيعيان به شيوه اجداد خود در مدينه  به عبادت و زهد مشغول وبه دانش اندوزى مشهور و به حل و فصل مسائل و مشكلات مذهبى پيروان خود  اشتغال داشت. بنا بر اسناد فقیهان شیعه ،على ابن موسى در ميان پيروان و مردمان مدينه به عنوان فاضل ترين رجل روزگار خود شهرت داشت. طبرسى در اعلام الورى از قول ابراهيم ابن عباس مى گويد كه در ايام او كسى را داناتر از او نيافتم.

 در باره اين گونه اقوال كه نمونه هاى آن در متون شيعى در باره امامان شيعه فراوانست طبعابايد به دو نكته توجه داشته باشيم.

با معيارهاى مذهبى و تاريخ مقدس شيعه، امام و از زمره امامان امام رضا، به مثابه مطلق دانش  وحاوى و حامل دانشى الهى است  كه آموختنى نيست  و از سوى پروردگار به آنان تفويض شده است. از اين مقوله پيش از اين سخن گفته شده است، اما اگر به زمينه اى اجتماعى بر گرديم با مقولاتى در زمينه دانشهاى مذهبى و بحث و فحص با پيروان ساير مذاهب و اقناع آنان در باره برترى اسلام بر ساير مذاهب و برخى مسائل كلامى و فلسفى و طبى  روبرو خواهيم بود و على ابن موسى در اين زمينه ها با معيارهاى روزگار خود دانشى در خور توجه داشت.

  برخی ویژگی های امام رضا
امام رضا مردى بود ميانه قامت كم خواب و كم خوراك و اهل عبادت فراوان و چنانكه نقل شده است هر سه روز يكبار قرآن را ختم مى كرد(با این حساب وحجم قرآن میتوان دانست تمام وقت او به عبادت میگذشته است) و بسيار روزه مى گرفت. او بنا بر سنت پدران خود مردی بخشنده و مهربان و متواضع بود و با خدمتگاران و غلامان و كنيزان بر سر يك سفره غذا مى خورد و خوشرو و متبسم بود. او بنا بر سنت پدرانش  شبها به سراغ محرومان و بينوايان مى رفت و به آنان كمك مى كرد. او زاهد و اهل ریاضت بود.بستر او در تابستان حصير و در زمستان پلاس بود و جامه خشن مى پوشيد و چون از خانه بيرون مى رفت لباسى مناسب بر تن مى كرد. 
به دليل رفتار و خصوصياتش از نفوذى فراوان در ميان مردم برخوردار بود وبدون اين كه امامت او مورد اجماع عموم شيعيان باشد در حقيقت بزرگ و سيد با نفوذ  بنى هاشم بود. 
امام رضا در بيست و يكسالگى در مسجد پيامبر به صدور حكم و فتوى مى پرداخت و در سال 200 هجرى و در گذر از پنجاه سالگى و در هنگامى كه محمد ديباج عموّيش با ادعاى مهدويت شورشى زود گذر در حجاز بر پا كرد وشكست خورد و در غل و زنجير به مرو فرستاده شد و بيعت مامون را پذيرفت،  سيماى پيشوائى مشهور و برجسته مذهبی و اجتماعی را در مدينه و بسيارى نقاط ديگر نمايندگى مى كرد و همين ويژگى ها و نفوذ امام رضا نظر فضل ابن سهل سرخسى تیز هوش و سیاستمدار و مامون را به سوى او جلب كرد.
ولایتعهدی امام رضا چه تضادهائی را از مامون و دولتش حل میکرد؟ 
ولايتعهدى چهره نامدار بنى هاشم مى توانست به خيلى از مشكلات  از جمله مشكلاتى كه علامه عاملى ( حياه السياسيه للامام رضا صفحات 192 و 193 ) به آنها اشاره كرده پايان دهد و مشروعيتهاى دستگاه خلافت را قوام بخشد.در حقیقت ولایتعهدی امام رضا اهرم مشروعیت بخشیدن به حکومت مامون بود.  نويسنده كتاب مزبور اعتقاد دارد وليعهدى امام رضا توسط مامون كليد سياست چند جانبه حل مشكلات دولت عباسى بود زيرا مى توانست:
1ــ شورش هاى علويان را فرو نشاند
2ــ حكومت عباسيان را در چشم علويان قانونى جلوه دهد.
3ــ محبت و احترام رو به فزونى علويان را از دل هاى مردم بزدايد. او مى كوشيد اين احساس را از نهاد مردم بركَنَد تا حمايت مردمى را از دست دهند و در برابر عباسيان توان ايستادگى نداشته باشند.
4ــ اعتماد و محبت اعراب را به دست آورد.
5ــ حمايت اهالى خراسان و تمام ايرانيان را استمرار بخشد.
6ــ عباسيان و هواخواهان شان را كه با علويان دشمنى داشتند، خشنود سازد.
7ــ حسّ اعتماد و اطمينان مردم را كه به سبب كشتن برادر از كف داده بود، تقويت كند.
8ــ در خويش مصونيت پديدآورد و شخصيت گرانقدرى چون امام رضا را كه همواره تهديدى براى او به شمار مى رفت از ميان ببرد.
اينها نظرات علامه عاملى است  اما آيا تمام ماجرا يك بازى سياسى بود؟ و يا اين كه حقايقى ديگر هم وجود داشت . براى روشنائى انداختن بر روى قضايا بايد مامون را بيشتر بشناسيم.

اندكى ديگر درباره مامون

 به مامون پيش از اين اشاراتى شده است اما از آنجا كه در ماجراى امام رضا نقش منفى نمايشنامه را مامون بر عهده دارد بايد اندكى بيشتر از او بدانيم. 
مامون از خلفاى قابل تاملى است كه شخصيت و شايد بتوان گفت دو شخصيت را در يك كالبد با خود حمل مى كرد. شخصيت نخست او شخصيت رجل و خليفه اى است هوشيار و باسواد و زيرك كه در سوداى قدرت از بريدن سر برادر خود و بر نطع جلاد نشاندن كسى چون هرثمه با تمام خدماتش ابائى ندارد. شخصيت دوم او اما حكايت ديگرى با ما باز مى گويد. كم نيستند محدثان و فقيهانى مانند مجلسى كه اسناد و احاديثى در باره تشيع مامون و گرايش به تشيع هارون ارائه كرده اند.با این اسناد اگر چه مانند بسیاری اسناد و روایات علما باید با شک برخورد کرد و در باره آنها تحقیق نمود اما در هر حال با توجه به نگاه علمای شیعه به قضایا جالب توجه است مجلسى در بحار الانوار (جلد 48 ص 129 ) روايتى جالب در اين زمينه ارائه مى كند. او مى نويسد:
مامون فرزند هارون روزى به اطرافيان گفت:
آيا مى‏دانيد چه كس ‏تشيع را به من آموخت؟
گفتند:
نمی‏دانيم.
گفت:
هارون ‏الرشيد به‏من آموخت.
گفتند:
چگونه؟ درحالى كه هارون اهل بيت را مى‏كشت؟ 
گفت: 
آنان را به خاطر ملك و سلطنت مى‏كشت زيرا ملك‏ عقيم است.
او در ادامه افزود:
 سالى به حج رفتيم و سپس واردمدينه گشتيم، مردم به ديدن هارون مى‏آمدند و او هركدام را به ‏اندازه شرافت و منزلت صله مى‏بخشيد، ناگهان «فضل ا‏بن‏ ربيع‏»[رئيس تشريفات] گفت، مردى آمده و خود را موسى بن جعفر معرفى‏ مى‏كند، با شنيدن اين نام، هارون از جا برخاست، به استقبال اورفت و با عزت و احترام زياد آن حضرت را بر مسند خود نشاند، پس ‏از ختم ديدار رو به من(مامون) و امين و موتمن كرد و گفت:

ركاب سيد و عمويتان را بگيريد و تا منزلش مشايعت كنيد، او( موسى ابن جعفر) دراين اثناء رازى به من گفت و بشارت به خلافت داد و افزود: وقتى ‏به قدرت رسيدى با فرزندان من نيكى كن.

وقتى برگشتيم و مجلس پدرم خلوت شد به او گفتم:

 يااميرالمومنين اين مرد چه كسى بود؟ اين قدر او را تعظيم و اجلال‏كردى، به استقبالش شتافتى، به صدر مجلس نشاندى و پائين‏دست اونشستى و سپس دستور دادى ركاب او با بگيريم؟ رشيد گفت: اين ‏امام مردم است، او حجت‏ خدا بر خلق و خليفه او بر بندگان است.

گفتم: آيا اين صفات در تو نيست گفت:

 من با زور و غلبه امام‏ گروهى شده‏ام، اما موسى بن جعفر امام حق است. فرزندانم; به‏ خداى سوگند او به جانشينى رسول خدا شايسته ‏تر از من وشايسته ‏تر از همه خلق است. و به خدا سوگند كه اگر در امر خلافت،تو هم بامن به منازعه برخيزى، سرت كه چشمانت در آن است،برخواهم گرفت زيرا ملك عقيم است  .

 روايت مجلسى مقدارى دير هضم است و به نظر نگارنده از زمره چيزهائى است كه علما ( مانند حكايت گواهى دادن حجر الاسود بر امامت امام سجاد در برابر محمد حنفيه) در اثبات امامت موسى ابن جعفر  ساخته اند که در اقیانوسی از اسناد اختراعی آخوندها که قرنها آنها را به عموم باورانده اند از اینها فراوانست اما جداى از اينها نمونه هاى ديگرى در گرايش مامون به تشيع وجود دارد و اين دلائل توسط شمارى از علما و فقها و تاريخنگاران شيعه ارائه مى شود :

1 ــ مأمون از شيعيان اميرمؤمنان علی  بود و بدين اعتقاد تصريح و بر آن احتجاج می کرد .


2 ــ در حق آل ابوطالب نيکی و اکرام می کرد و در مقابل آنان گذشت به خرج می داد . در اين زمينه می توان وی را عکس پدرش هارون الرشيد ، دانستت.

3 ــ  مأمون در برتری دادن علی  با دلايل استوار ، با علماء مناظره کرد . چنان که مؤلف عقد الفريد داستان اين مناظره را روايت کرده است و درمعادن الجواهر به اين مساله اشاره شده است . شيخ نامدار شيعه صدوق نيز در عيون اخبار الرضا اين روايت را به صورت مسند آورده است .

4 ــ  وی على ابن موسى را ولی عهد خود گردانيد و دخترش را به ازدواج امام رضا در آورد . همچنين وی در حق علويان بسيار احسان می کرد .

5 ــ به همسری دادن دخترش به امام جواد و نيکی  به آن حضرت و بزرگداشت وی .

6 ــ سخن وی که گفت : آيا می دانيد چه کسی به من تشيع را آموزش داده است ؟ و حکايت کردن برخورد امام کاظم   با پدرشهارون الرشيد  .

 7 ـ فتوای مأمون مبنی بر حلال کردن صيغه و سخن وی در آن روايت مشهور که گفت : ای  حيوان تو کيستی که آنچه خدا حلال کرده ، حرام کنی ؟

8 ــ اعتقاد وی به مخلوق بودن قرآن ، مطابق اعتقاد شيعه . به طوری که اين اعتقاد يکی  از معايب او قلمداد شده است .  9 ــ آنچه بيهقی در المحاسن و المساوی گفته است . وی گويد : مأمون گفت: شاعر شيعه رعايت انصاف کرد در آنجا که می گويد:

  انا و اياکم نموت فلا افلح بعد الممات من ندما

 بنا به گفته بيهقی ، آنگاه مأمون ابياتی سرود و در آن علی و اولاد آن حضرت را ستود و علي را بر همگان برتری داد و او را " اعظم الثقلين " خواند.

آنچه صدوق در عيون اخبار الرضا  نقل کرده است . وی گويد :

 روزی عبد الله برمأمون وارد شد . علی بن موسی  الرضا نزد مأمون بود . مأمون ازعبد الله پرسيد :

 درباره اهل بيت چه می گويی  ؟

 عبد الله گفت :

 چه توانم گفت درباره سرشتی که با آب رسالت عجين شده و نهالی  که با آب وحی غرس گرديده است ؟ آيا بويی جز مشک هدايت و عنبر تقوا از آن به مشام می رسد ؟

 پس مأمون حقه ای طلبيد که در آن مرواريد بود و دهانش را بدان مروايد پر کرد .

 10 ــ آنچه سبط بن جوزی در تذکره الخواص نقل کرده است ، وی گويد :

 ابو بکر صولی در کتاب الاوراق و غير آن گفته است : مأمون علی  را دوست می داشت . وی به گوشه و کنار مملکت خويش نامه ها فرستاده بود مبنی  بر اين که علی به ابی طالب برترين مخلوقات پس از رسول خداست و کسی  نبايد از معاويه به نيکی يادکند و چنانچه کسی وی را به نيکی ياد کند خون و مالش مباح است . سپس صولی ، ابياتی از مأمون را که در حق علی بن ابی طالب سروده و طی آنها حضرت را ستوده و محبتش را به وی نشان داده بود ، نقل کرده است . سبط بن جوزی گويد : همچنين صولی در کتاب الاوراق ذکر کرده است که بر يکی از ستون های  مسجد جامع بصره نوشته شده بود : " رحم الله عليا انه کان تقياابو عمر خطابی بدين ستون تکيه می داد . نام وی  حفض بود و يک چشم داشت . اين ابو عمر دستور داد نام علی را از اين شعر بزدانيد . اين خبر را برای مأمون نوشتند . شنيدن اين خبر بر مأمون گران آمد و دستور داد ابو عمر را به سوی او آوردند . چون ابو عمر به نزد وی رسيد مأمون از او پرسيد : چرا نام اميرمؤمنان را از آن ستون زدودی ؟ ابو عمر گفت : نام " علی " در آن شعر نبود . مأمون گفت :

 رحم الله عليا انه کان تقيا "

 ابو عمر گفت:

 به من گفته بودند که در آنجا نوشته شده است " انه کان بنيا "

 مأمون گفت : دروغت گفته اند بلکه قاف صحيح تر از عين ( چشم ) صحيح توست . و اگر نمی خواستم نفاق تو را نزد عامه بيشتر بنمايانم ترا ادب می کردم .

 سپس دستور داد او رااخراج کنند

اينها نيز برخى نكاتى است كه در باره مامون گفته مى شود و تامل بر اين نكات بيشتر ما را با ماجراى ولايتعهدى ونيز ازدواج امام رضا با خواهر يا دختر مامون و نيز فرجام زندگى او آشنا مى كند.



فرمان مامون و سفر امام رضا از مدينه به مرو

در سال 200 هجرى و پيش از عزيمت امام رضا از مدينه به مرو مامون دستور داد پوشش سياه را كه علامت و شعار عباسيان بود به پوشش سبز كه نشانه و شعار علويان بود تغيير دهند و بدىنسان سپاهيان مامون كه تا آن هنگام جامه سياه مى پوشيدند سبز پوش شدند. در آغاز سال 201 هجرى مامون چنانكه گفته اند و نوشته اند بنا بر پيشنهاد فضل ابن سهل تصمىم گرفت امام رضا را به ولايتعهدى بر گزيند. سطرى چند ازتحقيق دكتر عبدالعلى معصوى را از جلد اول اسلام در ايرانزمين در اين زمىنه باز مى خوانيم:



بخشى از گزارش دكتر معصومى از چگونگى احضار امام رضا توسط مامون

ايرانيان با خاندان حضرت علي همسرنوشت بودند ومانند آنها، از بيدادگريها و آزار و كشتارهاي امويان و عبّاسيان داغدار. ازاين‌رو، ماٌمون پشتيباني از شيعهٌ آل‌علي را وسيلهٌ جلب خوشنوديِ ايرانيان قرار داد و به صَلاحديدِ  وزيرش فضل‌بن سهل سرخسي، علي بن موسي (امام هشتم شيعيان) را در دوّم رمضان 201هـ (22مه 817م) «وليعهد مسلمانان» اعلام كرد و او را «رضاي آل محمّد» ناميد.

(علي‌بن موسي ـ‌امام رضا‌ـ در روز «11ذي‌قعدهٌ 148هـ ـ 29دسامبر 765م» در مدينه به دنياآمد. تا هنگام خلافت ماٌمون در آن شهر زيست. زماني  كه به وليعهديِ ماٌمون برگزيده شد، اندكي بيش از 52سال داشت).

 »ابوالفضل بيهقي» دربارهٌ علّت اين تصميم‌گيري ماٌمون مي‌نويسد: «وقتي محمّدِ زُبيده (=محمدِ امين) كشته شد و خلافت به ماٌمون رسيد، دو سال و چيزي به مرو بماند. فضلِ سهلِ وزير خواست كه خلافت از عبّاسيان بگرداند و به علويان آرد، ماٌمون را گفت نذركرده بودي به مَشهدِ من و سوگندان خورده كه اگر ايزدِ تَعالي شغلِ (=پيشامد، گرفتاري) برادرت كفايت كند(=از پيش پاي بردارد) و خليفه گردي وليعهد از علويان كني».

ماٌمون گفت: «سخت، صَواب آمد (=بسيار درست است) كدام كس را وليعهد كنيم؟»

گفت: «علي‌بن موسي‌الرّضا را، كه امامِ روزگار است و به مدينهٌ رسول، عَليهِ‌السّلام (=درود بر او)، مي‌باشد.

گفت پوشيده كس بايد فرستاد نزديك طاهر و بدو بايد نبشت كه ما چنين و چنين خواهيم كرد، تا او كس فرستد و علي را از مدينه بيارد و در نهان او را بيعت كند و بر سبيلِ (=به‌گونهٌ) خوبي به مرو فرستد تا اين‌جا كار بيعت و ولايت‌عهد آشكارا كرده شود .

ماٌمون پذيرفت و راٌيشان بر اين قرار گرفت كه كسي را پنهاني نزد طاهر‌بن حسين فرستند و به او آگاهي دهند و از او بخواهند كه كس فرستد و علي‌بن موسي را از مدينه بياورد و در نهان با وي بيعت كند و او را به خوبي به مرو ببرد و در مرو كار بيعت با وي و وليعهدي او را آشكار كنند.

ماٌمون به خط خود فرمان را نوشت و به فضل سپرد. فضل «معتمَد»ي (=فرد مورد‌اعتماد) را با فرمانهاي ماٌمون و خودش، به سوي طاهر‌بن حسين روانه كرد.

در روز سه شنبه دوّم رمضان201هـ (24مارس 817م) پيك به عراق رسيد.  «طاهر بدين حديث، سخت، شادمانه شد كه ميلي داشت به علويان». او يكي از معتمَدان خود را با معتمَد ماٌمون همراه كرد و آنها را به مدينه فرستاد.

آن دو وقتي نامه‌ها و پيغامها را به علي‌بن موسي الرّضا دادند، «رضا را، سخت، كَراهِيت (=بيزاري، بي‌ميلي) آمد كه دانست آن كار پيش نرود. امّا، هم تن درداد.( پايان نوشته دكتر عبدالعلى معصومى)

مسیر مسافرت امام رضا از مدینه به مرو


  از مدينه  تا مرو

 امام رضا با ناراحتى فراوان مكه و مدينه را ترك كرد و با هياتى كه مامون فرستاده بود راه سفر در پيش گرفت و پس از سفرى سخت و دور و دراز كه در بخشهائى از آن بيمار بود و عبور از شهرهاى مدينه،بصره، اهواز، فارس، يزد،نيشابور، طوس و سرخس و بسيارى از روستاها سرانجام به مرو رسيد. او در نيمه محرم سال 201 هجرى مدينه را ترك كرد و پنج ماه بعد به تختگاه مامون رسيد.
ادامه دارد 
  (ادامه قسمت پنجم)
 (ادامه قسمت چهارم) 
(ادامه قسمت سوم) 

 ادامه(قسمت دوم) 
 (ادامه قسمت اول)