mercredi 14 janvier 2015

روایت دردهای من...قسمت سی و سوم رضا گوران محاصره شدن قرارگاه ذاکری از طریق هوا و زمین:

روایت دردهای من...قسمت سی و سوم
رضا گوران


محاصره شدن قرارگاه ذاکری از طریق هوا و زمین:
در آن برهه از روزگار که با دستور فرماندهان آمریکایی نیروهای سازمان از پراکندگی جمع آوری و در سپاه دوم (قرارگاه ذاکری) اجتماع کرده بودیم و بخش دیگر از نیروها در قرارگاه اشرف گرد و جمع آوری شده بودند. منتظر دستورات دیگری از طرف صاحبخانه و ارباب جدید بودند. باید توجه داشت؛ تا آن زمان نیروهای سازمان مجاهدین خلع سلاح نشده بودند و با خود سلاح حمل می کردند.  اواسط اردیبهشت ماه 1382 یک روز حوالی ساعت 10 صبح جت های جنگنده و هلی کوپترهای آپاچی آمریکائی بر فراز پادگان نظامی  چپ و راست به پرواز درآمدند. جت های جنگی برای در آوردن گرا و مختصات قرارگاهی که نیروهای سازمان با کل تجهیزات زرهیها و ادوات جنگی در آن مستقر شده بودند منورهای هوا به زمین شلیک می کردند. همزمان یک ستون از زرهیها و جیپ های هامر حامل نیروهای زمینی ارتش قدرتمند آمریکایی با چراغ روشن وارد مقر شدند.
اطراف ساختمان فرمانده فیلق الثانی که آن روز اتاق کار زهره اخیانی فرمانده محور عملیاتی وقت جلولا بود، همراه جمیع دیگراز فرماندهان قرارگاه ها در ساختمان مذکور مستقر شده بودند محاصره گردیدند. همزمان انبوهی تانک و زره پوشهای لشکر پنجم ارتش آمریکا به فرماندهی ژنرال چهار ستاره "اودیرنو" قرارگاه اشرف را محاصره و به مژگان پارسائی مسئول تشکیلات بدون هیچ ملاحظه ای اولتیماتوم داده و گفته بودند: ارتش ایالات متحده دو راه حل جلوی شما می گذارد یا تسلیم می شوید و سلاح های خودتان را تحویل می‌دهید یا آماده ی جنگ و نبرد می شوید. انتخاب با شماست، مژگان پارسائی و زنان ارشد شورای رهبری زمانی وضعیت پیش آمده را وخیم ارزیابی می کنند خواستار مذاکره با فرماندهان ارشد ارتش ایالات متحده شده بودند.   
 نتیجه محاصره هوائی و زمینی توسط آمریکائیان ترساندن و زهرچشم گرفتن از مسئولین و دست اندرکاران پروژه خلع سلاح شدن سازمان مجاهدین بود که باعث نتیجه مطلوب و  دلخواه صاحبخانه جدید گردید. ظاهرا آنها فکر کرده بودند علی آباد هم شهری است اما زود فهمیدند که مسئله جدی نیست و فقط با مشتی انسانهای بدبخت  و تسلیم شده روبرو هستند.
 در 21 اردیبهشت ماه 1382مسعود رجوی در راه فرار و از نهانگاه خویش، سران و مسئولین وقت درجلسه مذکرات قبول کردند امر و دستورات ژنرالهای آمریکائی را اطاعت کنند و خلع سلاح شوند. اما خبر توافق نامه را به اعضاء و کادرهای سازمان ابلاغ رسمی نکردند و در حد شایع پراکنی اخبار و اطلاعات بین افراد پخش می کردند که واکنش افراد را نسبت به مسئله خلع سلاح شدن را بسنجند، هرچند هیچ اهمیتی برای نظر و ایده افراد قائل نبودند؛ اما این موش و گربه بازی شغل شریف و دائمی سران باند بود و افراد تحقیر شده به آنها عادت دیرینه داشتند.
 درآن برهه مسئولین و فرماندهان دست اندرکاردر مقابل سوالات رزمندگان مبنی بر اینکه مگرمجاهد خلق را با سلاحش نمی شناسند، مگر ناموس و شرف ایدئولوژیکی مجاهد خلق سلاحش نیست؟؟! در جواب به اعضاء و کادرهای سازمان می گفتند: نگران سلاح ها و تجهیزات مستهلک شرقی نباشید! چونکه صاحبخانه جدید ما سلاح ها و کل ساختار تشکیلات و سیستم ارتش آزادیبخش را به سلاحهای غربی و مدرن پیشرفته مد روز دنیا تسلیح می کنند!! به قول برادر مسعود مهم سلاح نیست، بلکه حامل سلاح مهم و ارزشمند است و....
دستگیری یک ملا با همراهانش:   
همانطوری که قبلا بیان داشتم تشکیلات سازمان درنقاطی از بین جاده ها و راههای اصلی و فرعی ارتباطی بین شهری و روستائی سرزمین بهم ریخته آن روزگارعراق پست های ایست بازرسی بر قرار کرده و مشغول بازرسی خودروهای مردم عراق در حال تردد در راهها و جاده ها مواصلاتی شده بودند. قبل ازاینکه در قرارگاه ذاکری اجتماع کنیم، روزی در یکی از ایست بازرسیها اتوبوسی پراز نیروهای مخالف صدام حسین همراه ملائی (دقیقا نمی دام ازکدام گروه و دسته بود) از ایران راهی عراق شده بودند، دریکی از ایست بازرسیها آنها را متوقف و بازداشت کرده بودند. بین تمام نیروهای قرارگاه ها شایع شد نیروهای سازمان موفق شده اند یک اتوبوس حامل یک اکیپ پاسدارهمراه یک آخوند کله گنده رژیم که قصد داشتند آخوند ایرانی را رئیس جمهور عراق کنند دستگیر و بازداشت کرده اند!! و...
 چندی بعد مسئولین سازمان در قرارگاه اشرف سابق تمام اسیران را دو دستی تقدیم ارتش آمریکا کرده بودند. مسئولین سازمان که مشتی موهومات را در ذهن و ضمیر حقیرشان ساخته اند و به همه امر می کردند که این موهومات را باید ببینید به دروغ و جار و جنجال پوشالی به نیروهای آمریکائی می خواستند مهملات ذهن بیمار خود را با زور و خدعه به ذهن آنان القاء و ثابت کنند آخوند مذکور و نفرات همراهش از پاسداران تروریست رژیم ایران هستند و...... فرماندهان آمریکائی بدون اینکه کوچکترین ارزش و اعتباری برای مهملات باند رجوی قائل گردند، دربرابر چشمان ناباورانه مسئولین چاپلوس سازمان، آخوند مذکور با تمامی همراهانش را آزاد کرده بودند. در این درگیری و کشاکش مجاهدین بازنده و بور شده بودند. مسئولین سازمان در این ماجرای بگیر و ببند گروگانگیری برای ماستمالی کردن قضیه بدرون ذهن گوهران بی بدیل کلی کشکیات به هم بافتند که از بیان آنها می گذرم.
کلا از این خودشیرینها زیاد میکردند تا دل آمریکایی ها را بدست آورند، مثلا شماره ماشینهایی که از ایران به عراق وارد میشدند را می نوشتتند و مرتبا تحت عنوان عوامل و نفوذی های رژیم به آمریکاییها می دادند.... در حالیکه در آن روزگار هیچ کنترلی روی مرزها وجود نداشتند و انبوهی مردم عادی برای زیارت و ..... وارد عراق میشدند. 
 فرار منصور از تشکیلات نمونه ای از صدها نمونه:
 درسمت جنوب و ابتدای پل صدور و سد دیالی روی جاده یک ایست بازرسی بر قرار بود. نفرات یگان بهزاد صفاری از قرارگاه 9 درحال نگهبانی و مشغول بازرسی خودروها و مردمی که در حال تردد و عبور به دو سوی پل شده بودند. نیروهای ارتش آمریکا چند کیلومتر آن طرف تر درسمت شمال پل روی ارتفاعی مستقر شده بودند. شب هنگام پایگاه آنها مورد هدف آتش سلاح های مردمی قرار گرفته و در شبیخون دچار تلفاتی شده بودند. صبح آن روز گروهی از سربازان عصبانی آمریکائی که در شب گذشته تعدادی ازهمقطارانشان  جان خود را از دست داده بودند، از مقر مربوطه  به پل صدور و ایست بازرسی سازمان رسیده بودند، باعصبانیت و پرخاشگری به بهزاد صفاری دستور داده بودند که نفراتش را جمع آوری کند و به قرارگاه ذاکری برگردند. چرا که ارتش آمریکا تصمیم گرفته بود در محل مورد نظر خودشان مستقر و مشغول بازرسی خودروهای که در حال تردد هستند شوند تا موارد مشابه را دستگیر کنند.
 در این وسط منصوراهل همدان تقریبا 50 ساله پدر2 اولاد دختر از کشور انگلستان به عراق کشانده بودند. او یکی از گوهران بی بدیلی بود که نزدیک به 10 سال درتشکیلات مافوق دموکراتیک! سازمان حضوری فعال داشت. در آن سالها بارها و بارها به رهبری پاک باز تعهد داده بود تا آخرش می ایستد و از بند بند انقلاب مریم و کوره گدازان انقلاب ایدئولوژیک با جمع معجزه گرعبورداد شده بود. در بحث طعمه به دستور رهبرعقیدتی پاسپورت انگلستان را تف و پرت کرده و آقای رجوی او را سیتیزن ابوالفضل العباس کرده و در مناسبات پاک سازمان فولاد آب دیده گردیده بود!!
 از نظر تشکیلات با هم همرده محسوب ودرنشستهای غسل هفتگی دریک جلسه شرکت می کردیم. او در نوشتن فاکتهای غسل هفتگی به طور جدی فعال بود. از حشرات و خزندگان و پرندگان و چرندگان در فیلم های سانسور شده پنج شنبه شبها هم نمی گذشت، همه و همه را به تصویر ذهن شنوندگان بخت برگشته  حاضردر نشست می کشاند. از فرصتی که برایش پیش آمده بود نهایت استفاده را می کند. به طرف تانکها و نفرات ارتش آمریکا می گریزد و با زبان انگلیسی داد می زند: هلپ می هلپ می و.... سربازان آمریکا هم سریع و بدون تعلل با سلاح های خود در اطرافش حلقه می زنند و به او یاری می رسانند. به درون یکی از تانکهای خود هدایت می کنند.
بعد ازاین اتفاق آمریکائیان بهزاد صفاری و زهره اخیانی را احضار کرده، فرمانده آمریکائی ها آنها را متعهد می سازد و دستور می دهد در اسرع وقت منصور شهروند انگلیسی را که سالها با زور و اجبار در مناسبات تشکیلات به گروگان نگه داشته اید باید بدون فوت وقت پاسپورت او را پس داده و به کشور تابع خود انگلستان بازگرداده شود. چند روز بعد منصور از کشور اُردن به انگلستان پرواز کرده و به نزد دخترانش که دیگر برای خود بزرگ شده بودند برگشت. چندی بعد در سالن غذا خوری هنگام نهار در تلویزیون سازمان دیدیم منصور همراه دختران نوجوانش در مراسمی در پاریس با مریم رجوی صحبت می کرد. بعد از سلام و خم و راست شدن و سرتکان دادن کوتاهی با مریم دخترانش را به او معرفی کرد. سپس مریم با خنده ازمنصور پرسید آه شما هم آومدی، کی آومدی؟؟ خوش آومدی ها ها ها...  که البته قبل از هر چیز نشان میداد که آدمها هم چقدر تحت فشار بوده اند و هم اینکه چقدر بی شخصیت شده اند.
روزی در قرارگاه انزلی سابق عکس دختر بچه های منصور با زور جمع معجزه گر درنشست تفتیش عقاید (جهاد اکبر) توسط فرماندهان مصادر انقلابی شد. گفته شد این عکسهای فرزندان که در کمد گذاشته ای و به آنها نگاه می کنید باعث جیم که می دهد شیطان رجیم می شود!!. باید عکس خواهر مریم و خواهران شورای رهبری جایگزین گردد!. این قاب عکس ها نخ وصل به بیرون از مناسبات و تشکیلات محسوب و ضد ارزشها و حماسه ها وارج و قُربهای والای سازمان انقلابی است باید نابود گردند!
تحویل دادن داوطلبانه عکس ها یک حرکت شایسته وعملی انقلابی و ایدئولوژیکی است، هرآنچه نخ وصل به بیرون از مناسبات پاک سازمان که باعث و بانی فاصله ی فرد از رهبری می شود باید قاطعانه با آن برخورد انقلابی کرد، باید آن را از بیخ  و بن کند و به زباله دان ریخت. چرا که با این اقدامات انقلابی باعث وصل به رهبری عقیدتی می شوید و...
 داستان فرار منصوراز چنگال باند رجوی و پناه بردن به سربازان آمریکائی و رفتن به انگلستان، یکی ازهم یکان های او که خود در ایست بازرسی پل صدورشاهد ماجرا بود، در قرارگاه اشرف برایم توضیح داد. البته از این داستانهای «هلپ می هلپ می» و یا «الدخیل یا صدام حسین، الدخیل یا صدام حسین» درایست بازرسی دروازه بغداد اتفاق های بوده که گهگاهی تا کوچکترین روزنه و فرصتی برای افراد گرفتار اسیر بی پناه پیش می آمد نهایت استفاده را برای رهائی خود از«دروازه بهشت»! آقای رجوی انجام می دادند. در هر جمعی که وارد می شدیم صحبت از این فرارها بود و هر کس از یگان خود نمونه هایی ذکر می کرد.
حادثه کشتار5عضومجاهدخلق بدست یک عضو فریب خورده جدید:
روزی درآوایل خرداد ماه1382 تقریبا سر ظهر برای عبور واجازه تردد با یک خودروی جیپ همراه فرمانده اسماعیل صمدی درایست بازرسی دم درب اصلی مقر سپاه دوم (قرارگاه ذاکری) ایستاده بودیم. ناگهان چند خودروی اسکورت همراه یک کامیون ایفای نظامی با عجله و شتاب می خواستند از درب  قرارگاه به درون وارد شوند. از عقب و درب پشت اتاق حمل بار ایفا خون به بیرون ریخته سیاه ولخته بسته بود.عصرآن روز یکی از اعضای منتقد و معترض قدیمی سازمان که نزدیک به سه دهه عمر و زندگی خود را وقف مبارزه برای رهائی مردم از چنگال ملاهای مفت خور جانی کرده و در حال حاضر در اروپا زندگی می کند، دژبان دم درب قرارگاه 9 شده بود. مدتها بود ما به طور مخفیانه با هم دوست شده و گهگاهی بدور از چشم مسئولین و جاسوسان علنی و مخفی محفل های در رابطه با کارکرد و شگردهای غیر انسانی درون مناسبات و تشکیلات فرقه گرایانه رجویه می زدیم.
  او به من خبر داد  یکی از نفرات قرارگاه 5 در داخل ایفا هم قطاران خود را با اسلحه کلاشینکف زیر آتش گرفته و 5 عضو از اعضای سازمان را کشته و خیلی های دیگر را مصدوم و مجروح کرده. حال تعدادی از مجروحان نیز وخیم گزارش شده.
جریان واقعه کشتار از زبان شاهدان:
پس از اینکه آمریکائیان دستور داده بودند می بایست نیروهای مجاهدین مناطق و نواحی مرزی را ترک ودر پادگان سپاه دوم  موسوم به قرارگاه ذاکری مستقر شوند. یک ستون از نیروهای قرارگاه 5 سازمان به فرماندهی خواهر شورای رهبری زهره قائمی(1) کلیه نیروهای جدیدالورود را سوار کامیون نظامی ایفا کرده تا به محل پذیرش قرارگاه اشرف برگردانند. در بین راه فردی مسئله دار به اسم مستعار(مجید آراسته) کوروش 19 ساله اهل کرمانشاه به گفته شاهدان زیبا چهره از افراد جدیدالورود نمی خواسته به پذیرش قرارگاه اشرف برگردد. او کوتاه مدتی در ورودی و یا پذیرش سازمان تحت یاد گیری فرامین آموزش های ابتدائی قرار گرفته بود.او در همان ابتدا در حضور افراد علنا خواهان جدائی و خارج شدن ازتشکیلات شده بود. اما در مقابل مسئولین او را زندانی و شکنجه کرده و می گویند: تو نفوذی رژیم هستی! و.....
حمله ی آمریکا به عراق آغاز شده بود. مسئولین زندان (عادل) به سراغ کوروش رفته و می گوید: سازمان و ارتش آزادیبخش دارد به ایران می رود تا رژیم را سرنگون کند، آیا نمی خواهید درعملیات سرنگونی رژیم سهیم باشید و شرکت کنید؟ و...... او را تشویق و ترغیب به گرفتن سلاح و شرکت درعملیات سرنگونی می کنند، سپس می پذیرد و به منطقه جنگی اعزام می گردد.
 در زمان پراکندگی در بیابانهای عراق و در سنگرها یکی دو نفر از دست اندرکاران آن روزها با زورگیری به مجید و یا کوروش "تجاوز" جنسی می کنند، در حال برگشت به طرف قرارگاه اشرف مجید یک مرتبه از گوشه ای نزدیک به درب که در ایفا نشسته بود بلند شده و همه افراد و بخصوص فرمانده هانی که در ایفای نظامی حضور داشتند را به رگبار گلوله کلاشینکف می بندد.  به محض اتمام فشنگ ها مجید بدون سلاح از عقب ایفا به بیرون می پرد و با دست خالی به سمتی می گریزد.
 مسئولین و فرمانده هان با سلاح های مختلفی از جمله  دولول چهارده ونیم پدافند هوایی به طرف او شلیک می کنند. او زخمی می شود و پس از طی مسافتی به یک سنگر و یا اتاقک مخروبه ای به جا مانده از یگانهای متلاشی شده ارتش عراق روی یک بلندی برمی خورد. جلوی او طوری بوده که راه فرار نداشته، پرتگاه و محلی صعب العبور بوده. در همان سنگر مخروبه فرماندهان به مجید فراری می رسند(فرمانده اف آ مهرداد بزازی) در فاصله  بسیار نزدیکی بدون معطلی و یا محاکمه ای درحالی که مجید دستانش را به علامت تسلیم بالای سر خود برده بود او را به رگبارهای پیاپی می بندد و در آنجا مجید و یا کوروش بخت برگشته به قتل می رساند.
مجید و یا کوروش اهل کرمانشاه در پذیرش و یا ورودی سازمان مجاهدین با هم میهن های تازه واردی که آنها نیز از کشورهای مختلف گول خورده و به دخمه اشرف کشانده شده بودند آشنا می شود، یکی از همدورهای او رزمنده جدید الورودی به نام کامران اهل اصفهان بود. آنها در پذیرش سازمان مدتی با هم دریک دسته و یا گروه فعالیت کرده و در حال یاد گیری آموزشهای ابتدائی سازمانی بودند. کامران تقریبا 24 ساله  همراه پسرعمه و یا خاله، هم سن و سال خودش در ترکیه زندگی می کردند، به تورهواداران سازمان گرفتار وبا وعده و وعید کارپردر آمد و زندگی بهتر و..... فریب می خورند و به عراق و درون مناسبات کشانده می شوند. روز واقعه کامران و فامیلش درکنار هم در ایفای مذکورنشسته وبا هم در حال گفتگو بودند. یک مرتبه به روی سرنشینان ایفا آتش گشوده می شود. پسر خاله و یا عمه کامران کشته می شود. ران کامران هم مورد اثابت گلوله ای قرار گرفته و زخم سطحی برمی دارد.
 کامران یک روز در منطقه مرزی پراکندگی گوش به درد دل مجید  می کند. مجید و یا کوروش اهل کرمانشاه گفته بود: افراد سازمان در ترکیه مرا با وعده و وعید کارپردرآمد و شرایط زندگی مناسب و اقامت دائم در اروپا فریب زده و به عراق کشاندند. در پذیرش خواستار جدا شدن شدم  زندان و شکنجه ام کردند، مسئولین مجاهدین گفتند: تو رژیمی و نفوذی وزارت اطلاعات هستید و....
سازمان مجاهدین تا به حال به زورنگه ام داشتند. مسئولین در زندان به سراغم آمدند وگفتند: می خواهند به ایران حمله کنند و مرا هم آوردند درعملیات سرنگونی رژیم شرکت کنم، هنگام بمب باران هواپیماهای آمریکایی مجبور بودیم درسنگرها استراحت و زندگی بکنیم. هنگام شب و در خواب دو نفر به «زور بهم تجاوز» کردند. من باید انتقام بگیرم. کامران گفت: این اقدام تجاوزگرانه به او باعث شده کینه ای شود و دنبال انتقام گیری بود. او بارها در حضوربچه ها علنآ گفته بود یک روز انتقام می گیرم. خیلی ها شنیده اند که مجید جدی تهدید می کرد آرام نخواهد نشست و انتقام خواهد گرفت. تا اینکه در آن روز تهدیدش را به اجراء گذاشت وهمه افراد داخل ایفا نشسته بودند را به رگبار گلوله بست.
 مجید هم باعث به کشته دادن خود گردید و هم پنج نفر دیگر را کُشت و خیلی های دیگررا زخمی مصدوم  کرد. کامران اصفهانی این داستان را در زندان تیف برایم شرح داد. البته افراد دیگری که در آن روز در ایفا حضور داشتند واز مهلکه جان سالم بدر برده بودند در زندان تیف بلاهایی که درپذیرش سازمان بر سرمجید و یا کوروش بی گناه آورده بودند و زبانزد عام و خاص بود را بازگو می کردند.
در آن روز بجز مجید و یا کوروش بخت برگشته، پنج تن دیگر از اعضا و کادرهای سازمان به نامهای سعید نوروزی، چنگیز، محمد رضا کاوندی زندانبان سابق بنده و دو رزمنده دیگر گویا جدید الورود بودند واسم هایشون را به یاد نمی آورم  جان خود را از دست داده و چندین نفر هم زخمی شدند و آسیبهای فیزیکی وروحی روانی جدی در سانحه دیدند. مسئولین سازمان بجز قاتل که معلوم نیست جسد او را در کجا دفن کردند! بقیه اجساد کشته شدگان را در قبرستان قرارگاه اشرف (قطعه مروارید) دفن کردند.
مدتی بعد وقتی کلیه نیروهای قرارگاهها از مناطق مرزی جمع آوری و خلع سلاح شده در قرارگاه اشرف متمرکز گردیده بودند. برای بازدید و قرائت فاتحه همراه دیگران به مزار مجاهدین رفتم، درآنجا در ردیف های متعددی تمامی کشته شدگان حمله آمریکا به عراق که جدیدا دفن شده بودند را با عکس و مشخصات روی مزارشان مشاهد کردم.در این حادثه بسیارتلخ و تاسفبار باز سازمان مجاهدین همانند گذشته به دروغ اطلاعات و اخبارکاذب تولید و به بیرون منتشرکردند.
 همان زمان مسئولین طی انتشار یک اطلاعیه سراپا دروغ و ریا در نشریه مجاهد و اخبار ضد و نقیض خود عوامل این حادثه را عملیات تروریستی رژیم و درگیری با ایادی و مزدوران و نفوذهای رژیم نامیدند. این دروغ محض همانند دروغ های دیگرسازمان محسوب می شد. با چنین اخبار و اطلاعات جعلی و بدور از واقعیت کشته شدن اعضاء و کادرهای سازمان را ماست مالی ودر ظاهر سر و ته قضیه را بهم آوردند. مسئولین مجاهدین باز قانونمندی طبیعت و پروردگار عالمیان را فراموش کرده و گویی که هیچ کسی در آینده این همه دروغ و ریا، سفسطه و مغلطه بازی ها را بر ملا و افشاء نخواهند کرد.
 برخلاف یاوه گوئیها و اطلاعات و اخبار دروغینی که مجاهدین در نشریه خود منتشر کردند. در حمله آمریکا به عراق در سال 2003میلادی برابر با سال 1382خورشیدی تا آنجایی که من اطلاع دقیق دادم هیچکدام "تاکید" می کنم هیچکدام ازاعضاء و کادرها و رزمندگان کشته و مجروح ومصدوم شده سازمان مجاهدین و ارتش عراقیبخش درهیچ زد و خورد و درگیری با نیروهای رژیم و یا عناصر نفوذی و اطلاعاتی رژیم ملاهای حاکم بر ایران کشته و به قتل نرسیده است. بلکه کشته شدگان و مجروحان یا توسط موشک و بمب باران جت های جنگی و بمب افکنهای ب- 52 آمریکا و نیروهای زمینی ائتلاف آمریکائی و اکراد و عرب عراقی کشته و زخمی شدند، یا توسط خود افراد ارتش عراقیبخش ویا مجاهد خلق انقلاب کرده مهر تابان به قتل رسیدند و زخمی و مصدوم شدند.
در این حادثه فجیع فرمانده مهرداد بزازی قاتل را از بین برد تا هیچ مدرکی دال بر این تصفیه خونین باقی نماند! چرا که در تشکیلات آهنین رجوی هیچ فرمانده و رزمنده ای بدون اجازه و دستور بالاتر از خود نمی توانست کوچکترین اقدام و حرکتی انجام بدهد، طی سالیان آموزشهای مختلف  نظامی  و عقیدتی بخصوص آموزشهای ایدئولوژیکی(شستشوی مغزی) کلیه افراد سازمان ربات وار بارآمده و هیچکونه قدرت و تشخیص تصمیم گیری و واکنشی را از خود نداشتند. برای کوچکترین حرکت و اقدامی می بایست از بالاترین سطوح اجازه صادر می شد. تا چه برسد به اینکه بخواهید گوهر بی بدیل انقلاب کرده و رزمنده مریمی که لباس ارتش آزادیبخش در تن و سلاح مجاهد خلق دردست دارد. بدون کوچکترین محاکمه ای مجازات کنید،چند خشاب گلوله توی سراسر بدنش خالی کنید. (مریم  رجوی می گفت: تک ،تک افسران و کادرها ارتش آزادیبخش واعضای سازمان مجاهدین گوهرهای بی بدیل و پاره تن مسعود هستید)
 مگر به دستور حکیمه سعادت نژاد، داریوش مهرابی کشته نشد و فرمانده اکبر مجرد، ناصر کیومرثیان معترض را با رگبارگلوله از پا در نیاورد؟
برای روشن شدن و شفاف سازی هر چه بیشتر مسئله کشت و کشتارتوسط مسئولین سازمان بهتر است اینجا به خاطرات زندان انفرادی بر گردم. سه سالی که در زندان انفرادی و زیر شکنجه بودم هر زمان مرا از زندان انفرادی برای اتاق شکنجه و بازجوی پیش حسن محصل شکنجه گر می بردند هر از گاهی از زیرو گوشه چشم بند می دیدم با ماژیک و یا رنگ سیاه روی بعضی وسایل و یا رینگ چرخ جیب زندان نوشته شده بود«قض، قض»مدتی پیش خودم فکر می کردم این حروف اختصاری چه معنی می دهد؟! بعد از مدتها متوجه شدم منظور از "قض" همان قضائی است.آقای رجوی ادعا دارد دولت در تبعید است و سیستم قضائی دارد. البته کمیسیون قضائی کذائی به اسم شورای ملی مقاوت دست ساز خود چسبانده، مجاهد سنابرق زاهدی هم مسئول آن کرده تا موی لای درزش نرود.
باند تبهکارسیستم قضائی که دردخمه اشرف برقرارکرده بودند. صدها انسان شریف و انقلابی منتقد و معترض را طی سالیان متمادی بخصوص برجسته ترین آن سالها، سال 1373«رفع ابهام» و سال1376 است. در آن سال عکس و مشخصات تعدادی از افرادی خواهان جدائی و خارج شدن از تشکیلات بودند، را در نشریه مجاهد شماره 380 ارگان رسمی سازمان مجاهدین منتشر کردند. به بهانه واهی آنان را به عنوان نفوذی و مزدوران رژیم که قصد ترور رهبر مقاومت را داشتند را اعلام و منعکس کردند و کتابها نوشتند ونشر دادند. طبق گفته شاهدین و کسانی که درسال1373 از زیر شکنجه جان سالم بدر بردند، منتقدین و معترضین را زندان و درشکنجه گاهها مورد بازخواست و استنطاق و شکنجه وحشیانه قرارداده بودند. در این راه تعدادی انسان به خاطر قبول نداشتن انقلاب ایدئولوژیک در زیر شکنجه جان خود را از دست دادند. سوال اساسی اینجاست.
 سیستم قضائی سازمان چرا آن همه انسان را زندان و شکنجه کردند، اما آدم کشان رجوی را محاکمه و مجازات نکردند؟! حکیمه سعادات نژاد مهرداد بزازی، اکبر مجرد و... این حق و حقوق را از کجا آورده بودند که انسانهای مخالف و معترض را بدون هیچگونه محاکمه ی قانونی با رگبار از پا در آوردند؟
بجای اینکه شفاف سازی کنند و علنا هرآنچه اتفاق خونین افتاده است خبرواطلاعات دقیق کشته شدگان را به خانوادهاشون اطلاع رسانی کنند چرا سرپوش روی واقعیاتی که پیش آمده و شاهدین زیادی دارد می گذارند، ازچه واهمه دارند و می ترسند؟؟!
 به غیرازاین است که سران و مسئولین بالا پشت این نوع کشت و کشتار ها و تصفیه حسابهای خونین ایدئولوژیکی چندش آور بوده باشند. حکیمه سعادت نژاد دربگیر و ببند سال 1373سر فصل رفع ابهام کذائی شکنجه گر بوده، رجوی او را محاکمه و استنطاق نمی کند، چون به دستور مستقیم خودش افراد شکنجه شده و به قتل رسیده اند، مگر چاقو دسته خودش را می برد؟!  شما خوانندگان محترم قضاوت کنید.
کشتن آن 6 بنده خدا و تعدادی مجروح و مصدوم بعلاوه ناصرکیومرثیان و داریوش مهرابی و صادق مقصودی وکمال حیدری و یاشارهمدانی و کوروش سنندجی و.... که بنده اطلاع دارم همانند اعمال جنایتکارانه و ضد انسانی دیگررجوی بی پاسخ مانده. می بایست روزی پاسخگوی اعمال ننگین خود باشد. حال فقط باید گفت خدا تمام کشته شده ها را قرین رحمت خود گرداند و به خانواده هاشون صبر و شکیبائی عطا کند.آرزومندم روزی در یک دادگاه بین المللی عادلانه سران باند تبهکارچند نفره رجوی را محاکمه و مجازت کنند تا درس عبرتی شود برای آیندگان.
منتقل شدن افراد مسئله دار به قرارگاه اشرف:
  چند روز پس از به قتل رساندن 6 عضو سازمان یک روز صبح مسئولین و فرماندهان قرارگاه 9 کلیه ی افراد و نیروهای مسئله دار که نزدیک به 40 نفرمی شدیم را هر کدام جداگانه احضار و فرماندهان ابلاغ کردند باید به قرارگاه اشرف منتقل شویم. بنابر این به محض اطلاع دادن3 آیفای نظامی آماده دم درب قرارگاه نگه داشته وافراد با وسایل شخصی بدون سلاح سوار ایفای ها می شدند. مسئول بنده اسماعیل صمدی با ناراحتی که در درون و صورت او هویدا و مشخص بود مرا به کناری کشید و گفت: آقا رضا مسئولین خواسته اند تو با بچه های دیگر به قرارگاه اشرف بروید! ما هم به نوبت به آنجا می آئیم و....
 بدون کوچکترین اما و اگری وسایل شخصی خود را جمع آوری کردم. در آنجا مشاهد کردم  تمامی افرادی که سوارایفا شدند و یا درحال سوار شدن هستند کسانی هستند که دائما در نشستهای عملیات جاری زیر تیغ برنده انقلاب مریم قرارمی گرفتند. بجز تعداد کمی جدیدالورود که جدا گانه با یک ایفا به اشرف منتقل کردند، بقیه تماما افراد منتقدی بودند که منتقد و معترض به سیستم توتالیتر رجوی بودند.
 در حین سوارشدن به داخل اتاق بار پشت ایفا بودم، یک مرتبه حکیمه سعادت نژاد فرمانده قرارگاه مرا صدا زد و گفت: برادر رضا بیا باهات کار دارم! من نیز به دنبال او چند قدم از افراد که در حال سوار شدن به درون اتاق ایفا بودند دور شدم. حکیمه گفت: برادر رضا من این افراد را به دست تو می سپارم، آنها را به قرارگاه اشرف ببر! اگر چنانچه بین راه کسی از آنها خواست حرکت ناجوری انجام بدهد و آسیبی به فرماندهان برساند گردنشان را خرد کن!! جواب دادم خواهر مگر مسئولین با ما نیستند، من چه کاره ام که این همه نیرو تحویل من می دهید و....؟؟!. جواب داد من به مسئولین سپرد ه ام هوای تو را دارند!. در صورت واکنش غیر نورمال افراد، تو فقط دستورمرا را اجرا کن با مشت بکوب توی کله شون تا گردنشون خرُد شه.! بقیه  کارها بسپار به من!نمی دانستم چی بگویم خداحافظی کردم و سوارایفا شدم. پیش خودم گفتم عجب گرفتار آدم کش جانی عقده ای شده ایم ناصر و داریوش را کشته هنوز قانع نگشته و...
 به محض سوار شدن در ایفا یکی از دوستان صمیمی خودش را بهم نزدیک کرد و پرسید اون زنک بهت چی گفت؟ با شوخی گفتم به من دستور داده گردن تک به تک این مسئله دارهای روی میزی غرق در دنیای جنسیت و فردیت را بشکنم، ابتدا از تو شروع می کنم. دوست ما کلی خندید. سپس صادقانه آنچه حکیمه بیان کرده بود برایش شرح دادم. بعد از آن یکی از اعضای قدیمی منتقد و معترض که خبر کشته شدن 6  اعضاء و کادرهای سازمان را به من داده بود در گوشی پرسید آقا رضا حکیمه بهت چی گفت؟ من نیز دقیق آنچه حکیمه بیان کرده بود به او نیزگزارش کردم. بنده خدا کلی ناراحت شد و حرص خورد. شما تصور کنید کسی که نزدیک به 30 سال عمر و جوانی و زندگی خودش را صرف مبارزه کرده بود همراه افراد جدیدالورودی که چند ماه قبل به قرارگاه آمده بودند با هم سوار ایفای نظامی کرده بودند و همه ماها را با یک دیدگاه کاذب نگاه می کردند.
 در حالی که اگر من نوعی می خواستم اقدام شرورانه و غیر انسانی برعلیه بچه های گول خورده مردم انجام می دادم خیلی قبل تر و در بحبوحه درگیرها و یا تهاجم اکراد توان و قدرت آن را داشتم، نه اینکه سینه خود را سپرحمله کُردها بکنم که به کسی آسیبی نرسد،  در آن راه جانکاه با کلی اضطراب و التهاب ودلهره و فشار عصبی نیم لیتر عرق شر شراز سر تا پایم ریخته شد تا قطره خونی از دماغ بنده خدائی نیاید. شما تصور کنید اگر می خواستم از مبارزه و رویاروئی با دشمن بگریزم بارها و بارها برایم فرصت های مناسب و خوبی پیش آمده بود، توان و قدرت داشتم راحت و بدون کوچکترین دغدغه و مشکلی با خودرو و یا پیاده از آن جهنم ساخت رجوی نجات پیدا کنم. اما آگاهانه و شرافتمندانه صبر کردم و فرو خوردم تا ثابت کنم مرد عمل و مبارزه واقعی کیست.
 باورکنید در زمان بمباران جت های جنگنده آمریکائی و یا تهاجم نیروهای اکراد که ازهرسمت و سوئی مورد حمله و هجوم قرار گرفته بودیم می توانستم همانند نوشیدن آب خنک و گوارا به نزد کُردها بروم و چندین نفر به قول مسئولین مجاهدین ازبچه های مسئله دار روی میزی هم با خودم بر دارم و همراه کنم. اما ایستادم و مقاومت کردم تا شاید قدمی در راه آزادی مردم ایران بر داشته باشم و... شماها نمی دونید چقدر و چقدر مسئولین و دست اندر کاران نالایق و بدورازخصائص انسانی و مبارزاتی باند تبهکار رجوی من و ما را با این نوع حرکات و اقداماتشان تحقیر و تحقیر و تحقیر کردند.
خلاصه هر فرد در اتاق محل بار ایفاها به آرامی نشسته، فرماندهان برای امنیت هر چه بیشتر سلاح های انفرادی خود را در جعبه های چوبی جای مهمات گذاشتند، درب آنها را قفل کردند و فرماندهان روی آنها نشستند تا کسی و کسانی نتوانند دسترسی به سلاح ها پیدا کنند. تمام عقده و کینه ها به خاطر سیاست غلطی بود که آقای رجوی از 30 خراد 1360 شروع کرده بود ودر آن روزگار به تسلیم شدن وبالا بردن دست و پرچم سفید و نهایتا خار و ذلیل گشتن و خلع سلاح شدن ختم گردید. بعد ازطی طریق مسافتی در بین راه از یکی دو ایست بازرسی سربازان آمریکائی گذشتیم و به قرارگاه اشرف رسیدم،
 ستون ایفاها را به جلوی درب قلعه ای نگه داشتند. زمانی پیاده شدیم و به اطراف نگاهی انداختیم، دیدم، قلعه روبه روی اقامتگاه مریم و مسعود که زندان انفرادی وشکنجه گاه پشت آن واقع شده بود است. مدتی در آنجا ماندگار شدیم، هر زمان چشمانم به آن جهنم (هتل 4 ستاره) رجوی می افتاد تمام بلاها و شکنجه های که طی آن 3 سال بر سرم آورده بودند تداعی و در جلوی چشمان و ذهن و ضمیرم رژه می رفتند، کلی حرص می خوردم و فرو می بردم. گرمای وحشتناک عراق آسایش وآرامش را از همه گرفته بود......هر لحظه مرگ را آرزو می کردیم.
پروسه خلع سلاح شدن:
طی جلسه و احضاریه آمریکایی ها که بین مژگان پارسائی و هیئت همراه او با فرماندهان ارشد ارتش ایالات متحده آمریکا در سالن اجتماعات قرارگاه اشرف برگذار گردید، سران سازمان مجاهدین بدون هیچ قید و شرطی پذیرفتند تسلیم و سلاح های خود راتحویل بدهند. بنابردستورالعمل فرماندهی ارشد لشکر پنجم زرهی ارتش ایالات متحده ژنرال"اودیرنو" که بعدها به سر فرماندهی ارتش آمریکا در عراق رسید. سازمان مجاهدین رسماّ در روز21 اردیبهشت ماه 1382 برابر با 11ماه می 2003 خلع سلاح گردیدند.
 مسئولین مجاهدین همانند گذشته برای ظاهرسازی و حفظ چهره و شرایط حاد و بحرانی که در آن دست پا می زدند، وضعیت فلاکت بار خود را "خیر و برکت" نامیدند و از آن به عنوان «آتش بس» با نیروهای آمریکائی یاد کردند!!. این ادعای پوشالی سوال برانگیز در صورتی بیان و مطرح شد که رجوی و سران باند توان و جرات لحظه ای رویاروئی ویا کوچکترین درگیری را با نیروهای آمریکائی و حتی اکراد نداشتند. بدین ترتیب آتش بس بدون جنگ توسط رجوی و سران باند اجرا گردید و بعنوان سرفصلی جدید ومهم تاریخی زمینه ساز استراتژی نوین برای خزیدن آقای رجوی این بار به قول خودشان به زیرقبای آمپریالیسم جهانخوار با سرکردگی آمریکا و شرکا انجامید.
 در این راستا مسعود رجوی پیامی صادر کرده بود. در این پیام وضعیت سیاسی عراق را تشریح و از ناپدید شدن الرئیس القائد(صدام حسین) و سران حزب بعث گفته بود که بدون اطلاع دادن به زندگی مخفی روی آوردند و این باعث شده به سمت مرزهای ایران حمله ور نشدیم و... سپس اضافه کرده بود در شرایط «جبری» در برابر نیروهای آمریکائی قرار گرفته  و می بایست بین سلاح و صاحب سلاح یکی را انتخاب کند که او بنا به مصلحت صاحب سلاح را انتخاب کرده و قید سلاح ها را زده است و به دین صورت جان افراد سازمان مجاهدین را حفظ کرده و برای تضمین حفظ جان و امنیت آنها سلاح ها را تحویل (صاحبخانه جدید) آمریکایی ها می دهد.آمادگی همگونه همکاری همه جانبه اطلاعاتی، نظامی و امنیتی خود با ایالات متحد آمریکاه را به اطلاع فرماندهان نظامی و مستشاران ارتش آمریکاه رسانده. ازاین به بعد با آمریکاه سیاست "خط موازی"حرکت می کنیم.!!! و برای توجیه فرارشان به یکسری حرف و یا نمونه های تاریخی که ربطی به این ماجرا نداشت اشاره کرده بود.
 با گذشت زمان و در مدت کمتر از یک ماه طبق آمارواسناد ارائه و منتشرشده ایالات متحده آمریکاه 20 هزارقطعه سلاح از مجاهدین تحویل گرفته که 17هزارقطعه آن سلاحهای انفرادی و 3 هزار قطعه آن شامل سلاحهای سنگین زرهیها بوده است. براساس آمار سلاح ها قطعا می بایست حداقل 20 هزار تن مهمات سلاح ها هم تحویل داده باشند. تمام این سلاح و مهمات اهدائی صدام حسین به رهبر عقیدتی بود. در مقابل آمریکاه پذیرفته بود حفاظت و امنیت نفرات خلع سلاح شده مستقر در قرارگاه اشرف و پادگان سپاه دوم  (قرارگاه ذاکری) به عهده بگیرند.
 رجوی در عالم خواب قصد داشت با این سلاح ها ایران را تسخیر و رژیم ملایان حاکم بر ایران را سرنگون و خودش بر تخت پادشاهی بنشیند و اریکه قدرت را تا به ابد از آن خود سازد. زنان شورای رهبری را که در حریم رهبری او بودند استاندار و فرماندار کلان شهرها و شهرستانها کند تا هر آنچه از دست آخوندهای جانی مفت خور باقی ماند است را نابود سازند و... اما با این اتفاق و توافق های اجباری که خودش ادعا می کرد از سر"جبر" بوده است همه ی خواب های طلائی سرنگونی، سرنگونی بر باد فنا رفت و تحلیلهایش پوچ از آب در آمده و به گل فرو رفت. در واقع خودش سرنگون گردید، خدا را شکر که شر این "بختک" از سر مردم ایران زمین افتاد. اگر چه هیچوقت چنین احتمالی وجود نداشت که وی بقدرت برسد، داستان ایشان مثل عروسک بازی دختر بچه ها بود و نه بیش از آن.
زمانی  مسئولین و فرماندهان سلاح های انفرادی رزمندگان را جمع آوری می کردند و بار ایفا ها می کردند که ببرند تحویل ارتش آمریکاه بدهند سلاح ها همانند هیزم به داخل اتاق بار ایفا ها پرت می کردند. یاد روزهای افتادم که با همین سلاح های بی ارزش چقدر نیروها را سر کار گذاشتند و عمر انسانها را با تنظیف سلاح وکوفت و زهر مار تلف کردند. در سرما و گرما سنبه زدیم و سنبه زدیم روغنکاری کردیم و شر شر عرق می ریختیم تا فرماندهان بپذیرند لوله سلاح ها تمیز، تمیز شده و... آن روزها نوک و لوله همان سلاح ها که ناموس و شرف ایدئولوژیکی شان بود را می گرفتند و با حدت و شدت زیاد پرت می کردند داخل اتاق ایفا، سلاح ها روی هم می افتادند و صدای منزجر کننده آهنین آنها به هم می خورد و گوشها را آزار می داد ....
پانویس:
(1) زهره قائمی یکی از زنان شورای رهبری بود که در آن روزگا فرماندهی قرارگاه 5 سابق را برعهده داشت. او در10 شهریور ماه 1392 همراه 52 و یا 53 تن از اعضاء و کادرهای سازمان مجاهدین درقرارگاه اشرف توسط گروهی از آدمکشان که گفته شد از طرف رژیم ایران و عراق اعزام شده بودند به طرز فجیعی قتل عام شدند. پرورگار روح و روانشان را قرین رحمت خود گرداند.   
علی بخش آفریدنده(رضا گوران)
یکشنبه 21دی ماه/ 11 ژانویه 2015

Aucun commentaire:

Enregistrer un commentaire