یک سند از نوشته های درونی سازمان مجاهدین خلق ایران در سال ۱۳۵۳
بهروز جلیلیان
بهروز جلیلیان
نوشته زیر همان گونه که از عنوانش بر می آید، تحلیلی از رفیق فرمانده عملیات، بهرام آرام است. این عملیات در 27 مرداد 1353، صورت گرفت و احتمالا این تحلیل در اواخر شهریور ماه همان سال نوشته شده است. مقدمه سازمانی آن به قلم رفیق محمد تقی شهرام است. در اینجا ما با انتشار دوباره آن، درس هایی که از این رفقای رزمنده و در کوران مبارزه مسلحانه در اوج اختناق رژیم پهلوی در اختیار ما می گذارند، مطلع خواهیم شد که حتی رفقایی همچون بهرام آرام که از اعضای مرکزیت و فرمانده نظامی همه عملیات های سازمان مجاهدین خلق در پیش از انقلاب بوده است نیز از اعتراف به اشتباه و انتقاد به خود مبرا نیست. باشد که مبارزین سیاسی در زمان کنونی نیز، درس های ارزنده ای از این روابط و مناسبات ارزشمند بدست بیاورند.
به قول رفیق ناصر پایدار؛ "این سند البته ضمیمه هائی هم داشته است. بچه هائی از تیم های عملیات که دستگیر نشده بودند یا حداقل تا مدتی بعد از وقوع حوادث آن شبانه روز هنوز به دام ساواک نیافتاده بودند، هر کدام نظرات، حرف ها و تحلیل های خود را تنظیم کرده بودند. برخی از این نوشته ها، پیش از تحلیل بهرام در جمع ها مورد گفتگو قرار گرفت. با همه این ها نبود آن گزارشات هیچ مشکلی نیست. آنچه در این رابطه ارزش دارد، نگاه انتقادی مسؤلانه افراد به خودشان و به پراتیک جاری دستور کار خود و همراهان است. نگاه انتقادی که صد البته خود از دنیای آلایش های خلقی دور از شناخت شفاف کمونیستی مسائل مبارزه طبقاتی مالامال است اما به هر حال صداقت در آن موج می زند."
لازم به یادآوری است که آقای لطف الله میثمی نیز در سایت چشم انداز ایران، این تحلیل را با میان نویس هایی از نظرات خود منتشر کرده است. ما در این جا صرفا اصل سند را منتشر می کنیم. پاینویس ها نیز متعلق به متن اصلی است. اطلاعاتی که در کروشه [ ] آمده، بعد ها به دست ما رسیده است. مطالب درون کروشه جهت اطلاع خوانندگان و از ماست و به متن اصلی تعلق ندارد.
بهروز جلیلیان
تحلیل مختصری از انفجار خانه پایگاهی خیابان شیخ هادی
و انفجار بمب در دست رفیق محمد ابراهیم جوهری
مقدمه سازمان
تحلیل واقعه انفجار خانه پایگاهی خیابان شیخ هادی و انفجار بمب در دست رفیق محمد ابراهیم جوهری، یكبار دیگر این واقعیت سخت را در مقابل ما قرار می دهد كه اشتباهات و شكست های ما بخصوص در چنین مدارهایی از آگاهی و تجربه بسیار بیش از آن كه جنبه معرفتی داشته باشند جنبه طبقاتی و ایدئولوژیك دارند. ما برآنیم كه این بار از چنین دیدگاهی و با به میان كشیدن تمام انگیزه های درونی و عوامل عینی و مادی كه مجموعاً چنین حادثه ای را آفریدند، جنبهها و شیوههای نوینی از بررسی شكست ها و پیروزی های نظامی سازمان را ارائه دهیم. طرح شكست ها یا پیروزی های نظامی از زاویه نقطه نظرهای ایدئولوژیك و طبقاتی در این دوره از دوران رشد سازمان كه ما درست در كشاكش و اوج مبارزه ایدئولوژیك درون تشكیلاتی به سر می بریم، در عین حالی كه اقدام جدیدی به شمار می رود امری كاملاً طبیعی است. بی شك مبارزهای كه در این مرحله برای تصفیه و احیای محتوای ایدئولوژیك سازمان آغاز كردهایم، چنین برخوردی با مسئله عمل نظامی را كه خود در این مرحله تابعی از هدف های درون تشكیلاتی باید باشد، ایجاب می كند.
شاید اگر ما پیش از این نیز شكست ها و پیروزیهای نظامیان را از این دیدگاه مورد ارزیابی قرار می دادیم اكنون حتی از انسجام و دیسیپلین نظامی بسیار مستحكم تری برخوردار بودیم و شاید هیچ گاه چنین حادثه ای با این عواقب بسیار دریغ انگیز سیاسی، تشكیلاتی و نظامی گریبانگیر سازمان نمیشد.[1] در این زمان كه خون سه تن از رفقای ارزنده ما در این جریان و در اثر این اشتباهات ریخته شده و در دست دشمن خونخوار خلق گرفتار آمدهاند، امیدواریم كه این نقطه آغازی باشد برای برخورد جدی تر و مبارزه پیگیر و خستگی ناپذیرتر با ضعف های اصولی كه این جریان آشكارا در برابرمان قرار می دهد. این ضعف ها مسلماً نمی توانند در یك نقطه و یا در یك فرد متجلی و آن گاه در همان نقطه و یا همان فرد مرتفع گردند. این سخن بدان معنا نیست كه ما ضعف ها و اشتباهات رفیق فرمانده این جمع را منكر شویم و یا آن را كوچك جلوه دهیم. این رفیق [شهید بهرام آرام] بیشك دارای اشتباهات جدی ای بوده است، بلكه از نظر ما این سخن در واقع دارای دو معنای متفاوت و در عین حال متقابلاً وابسته به هم است.
معنای اول آن همان ضعف های فردی این رفیق بوده كه به عنوان فرمانده گروهی كه مرتكب اشتباهات جبران ناپذیری شده می تواند مورد انتقاد شدید و حتی تنبیه سازمانی قرار گیرد. اما معنای دوم كه از نظر ما مهم تر بوده و شاید علل زیربنایی تری را در اشتباهات سازمانی مشخص می كند همان ضعف ها، نارسایی ها و انحرافاتی است كه در بطن نظرات، تفكرات و شیوه های عمل سازمان و طبیعتاً تك تك افراد آن وجود دارد. از این دیدگاه ضعف ها و اشتباهات رفیق فرمانده به هیچ وجه از ضعف ها و اشتباهات سازمان جدا نیست و به همین دلیل هركدام از ما و بخصوص مهم ترین عناصر مسئول سازمانی بالقوه در معرض ارتكاب اشتباهاتی حتی عظیم تر از این می باشیم و می توانستیم و می توانیم آفریننده حوادثی فاجعه آمیزتر از این باشیم و باز به همین دلیل است كه اكنون همه عناصر مسئول در سازمان موظفاند سهم خود را در به وجود آوردن چنین فاجعه ای با تمام وجود درك كنند و به خاطر داشته باشند كه بروز اشتباهاتی از مقولات ایدئولوژیك و در یك گوشه سازمان و در وجود یك فرد عموماً بیانگر وجود اشتباهات عظیم تری در جریان عمومی سازمان می تواند باشد.
اكنون رفیق فرمانده طی انتقادی كه از خود به عمل آورده تحلیل مختصری از جریان واقعه را از همین دیدگاه به دست داده است. از نظر ما این تحلیل و این انتقاد از خود بدین جهت كه دارای عناصر لازمی از برخورد صادقانه با مسئله است (البته تا آنجا كه به بررسی و تحلیل مسئله پرداخته می شود) و بدین جهت كه قسمتی از نتایج گرفته شده در آن مورد بحث جمعی قرار گرفته می تواند پایه مناسبی را برای تحلیل همه جانبه تر قضیه فراهم سازد، لذا رفقا پس از خواندن این تحلیل اولاً بایستی سعی كنند مسئله را در مورد خود و سایر رفقایشان پیاده كرده و اثرات نظامی نقاط ضعف ایدئولوژیك خویش را در مبارزه مسلحانه خلق ما مورد ارزیابی قرار دهند. ثانیاً به كمك تجارب فردی ـ تشكیلاتی سعی در غنی نمودن سیستمی نمایند كه توسط آن بتوان با كنترل جمعی و حاكمیت دیسیپلین نظامی مانع از تكرار حوادثی از این نوع شوند.
متن تحلیل رفیق [شهید بهرام آرام با نام مستعار سید و علی]
پیش از این كه اقدام به نوشتن تحلیل زیر بنمایم لازم می دانم یكی دو نكته را متذكر شوم:
نكته اول: در این جریان بیش از هر چیز سعی كردهام به نقاط ضعف خودم بپردازم و نقش و اثرات آن را در مسائل مربوط به گروه و تكوین ضربه 27 مرداد نشان دهم و لذا به مسائل سایر رفقایی كه در این جریان دخالت فعال و یا جانبی داشته اند یا اندك پرداخته شده و یا بحثی نشده، ولی پیشنهادم این است كه رفقایی كه در رابطه مشخصی با این جریان بودهاند (N ,M ,Y ,X) [ Y= مرتضی کاشانی با نام مستعار عبدالله، X = خلیل فقیه دزفولی با نام مستعار محمد تقی، N = حسین سیاه کلاه با نام مستعار عباس، M= ابراهیم داور با نام مستعار جلال] این مورد انتقادات مشخص تری از خودشان و جمع شان به عمل آورند تا بتوان نتیجه گیری از این جریان را كامل تر انجام داد.
نكته دوم: در خیلی از نقاط بحث كوشیدهام عوامل اصلی و فرعی را تواماً آورده و حتیالامكان جو حاكم بر خود و یا سایر رفقا و گروه را در آن شرایط مجسم كنم این امر نه از جهت ماست مالی كردن اصل قضیه و در نتیجه در رفتن از زیر مسئولیت ها و عواقب مسئله است، بلكه به طور عمده ناشی از این امر است كه خواسته ام نشان دهم در صورتی كه ما از نظر درونی و ایدئولوژیك كاملاً ضعف هایمان را نشناخته و با آنها به مبارزه فعال نپردازیم چگونه در شرایطی نقاط ضعف این امكان را می یابند (و حتماً این شرایط برای هركس در هر موضعی روزی فراهم خواهد شد) كه ضربه خویش را بزنند و همینطور نشان دهم كه وجود عناصر مستحكم و مجهز به ایدئولوژی پرولتری تا چه اندازه می تواند در تصحیح سازمان نقش داشته و جلوی ضربات و شكست ها را در خیلی موارد، پیشاپیش سد نماید. (شما به خوبی در تحلیل مشاهده خواهید كرد كه صرف نظر از موضع رفقا در این واقعه و صرف نظر از تجربه و آگاهی من كه طبعاً مسئولیت مرا در این جریان خطیرتر از همه قرار می دهد چگونه نقاط قوت هر یك از رفقا میتوانست نقشی در كاهش ضربه داشته باشد.)
***
برای این كه رفقا خودشان نیز این امكان را بیابند كه مستقلاً راجع به این تحلیل فكر و انتقاد نمایند، كوشش میشود كه ابتدا خلاصهای از عین وقایع منعكس شود و سپس تحلیل ایدئولوژیك سازمانی آن را در انتها بیاورم.
خلاصهای از عین وقایع
روز دوشنبه 21 مرداد طبق تصمیم گیری سازمان و مطابق معمول كه همیشه قبل از روزهای حساس (نظیر 28 مرداد) از طرف سازمان به تمام رفقا در مورد حركت در شهر و قرارها هشدار داده می شد به تمام اعضای مسئول هشدار داده شد كه در یكی دو شب نزدیك به 28 مرداد از حركات اضافی خودداری به عمل آورده و حتی تا حد امكان قرارهای روز 28 مرداد را یا لغو و یا به حداقل برسانند. من نیز در جریان این دستورات قرار گرفتم و طبعاً به دلایل تجارب سازمانی كه در این زمینه موجود بود، آن را پذیرفتم و به تمام رفقا نیز توصیه نمودم. در عین حال روز سه شنبه صبح (22 مرداد) از طرف من در خانه تیمی پیشنهاد شد كه رفقای تحت مسئولیت تیم، امكان یك رشته عملیات نمایشی را در میدان 28 مرداد بررسی نموده و هر چه زودتر مورد بحث قرار دهند.[2] رفقای تیمی در عین این كه آن را تأیید نمودند، در آن زمان برخورد فعالی با آن ننموده و قضیه تا ظهر فردا به صورت پیشنهادی كه از طرف من شده بود باقی ماند. رفیق لطفالله [ لطف الله میثمی با نام مستعار محمد] همان شب (سه شنبه) به یكی از رفقا كه در عین حال از نظر تكنیكی قابل اتكا بود گفته بود كه ما برای چند روز آینده احتیاج به سه مدار كوچك (با ساعت زنانه و باطری سمعك) [باطری جیوهای ساعت] داریم كه از حال بایستی به فكر باشی و چون رفیق لازم بوده كه دو سه روزی به مسافرت برود قرار می گذارند روز شنبه صبح در یك كار سه نفری (رفیق لطفالله، رفیق فوقالذكر و یكی دیگر از رفقا [شهدا مرتضی صمدیه لباف با نام مستعار حسین و مرتضی کاشانی با نام مستعار عبدالله]) سه مدار مورد لزوم را آماده كنند. ظهر چهارشنبه بحث راجع به طرح ها از سر گرفته شد و من در مورد شناسایی و امكان كارگذاری در نقاط مختلف، پوشش ظاهری مواد، میزان مواد و زمان عمل و ... توضیحاتی داده و تجاربی را كه در این مورد در اختیار سازمان بود تا آنجا كه ذهنم یاری می داد بازگو كردم. پس از بحثهای ابتدایی فوق همان روز منطقه را به سه قسمت تقسیم نموده و چنین تقسیم مسئولیت كردیم:
1ـ سیمین [رفیق دکتر سیمین صالحی با نام مستعار فاطمه] و لطفالله (سعدی شمالی از مخبرالدوله به سمت شمال)
2ـ X [خلیل فقیه دزفولی با نام مستعار محمد تقی] و Y [شهید مرتضی کاشانی با نام مستعار عبدالله] میدان مخبرالدوله. این دو نفر در ارتباط با تیم ما قرار داشتند.
3ـ M [ شهید ابراهیم داور با نام مستعار جلال] وN [ حسین سیاه کلاه با نام مستعار عباس] شاهآباد از مخبرالدوله به سمت بهارستان. این رفقا نیز وضعی مشابه دو رفیق فوقالذكر داشتند.
قرار بر این شد كه رفیق ناصر جوهری [محمد ابراهیم جوهری با نام مستعار ناصر] در طرح شركت نكند و فقط طوری برنامه این رفقا را جور كند كه كارهایشان با یكدیگر تداخل ننماید.
پنجشنبه 24 مرداد
1ـ بعضی از وسایل برای مدارسازی خریده شده بود. شناسایی هایی ازسوی دو رفیق سیمین و لطفالله (كه روز چهارشنبه نیز انجام شده بود) ادامه پیدا كرد و آنها تأیید كردند كه امكان كارگذاری موجود است و می توان این كار را اگر با ظرافت پیش برود، به راحتی انجام داد.
2ـ X و Y در این روز به شناسایی می پردازند و هركدام در منطقه ای تعیین شده دو، سه نقطه در نظر می گیرند.
3ـ ناصر رفیقM را می بیند و تأكید می كند كه 28 مرداد نزدیك است و لذا منطقه ای بین میدان مخبرالدوله تا بهارستان را شناسایی كنیم. رفیق M نیز همان روز مختصری به شناسایی می پردازد.
جمعه 25 مرداد
1ـ به غیر از شناسایی مختصر و بعد مقداری بحث برای تصحیح آنها كه نتیجه بخش هم بود، كار دیگری به دلیل كارهای متعدد رفقا صورت نگرفت. پس از بحث، دو طرح این رفقا تصویب شد و یكی به دلیل اینكه در شب عمل مجبور بودند یك حركت مشكوك انجام دهند حذف گردید و پوشش آن نیز مورد بحث قرار گرفت.
2ـ رفیق M به شناسایی ادامه می دهد و چند مكان كه به نظر خودش مناسب بوده است در نظر می گیرد. شب ناصر را ملاقات می كند و قرار میشود كه مدار را فردایش مشتركاً درست كنند.
3ـ در این روز عمل شناسایی توسط X و Y صورت نمی گیرد.
شنبه 26 مرداد
1ـ رفیق لطفالله به كمك دو رفیق دیگر [شهدا مرتضی صمدیه لباف با نام مستعار محمد تقی و مرتضی کاشانی با نام مستعار عبدالله] مداری می بندند كه دینامیت ها را آزمایش كنند (گرچه آزمایش چندان ضروری به نظر نمی رسید) و در عین حال تمام وسایل لازم خریداری شده بود كه در آن منزل و به كمك آن دو رفیق كه در امر مداربندی كاراییهای لازمه را داشتند مداربندی انجام پذیرد. صبح تا ظهر وقتشان صرف آزمایش مدار می شود (كه البته بالاخره هم نمی توانند بفهمند مدار عمل كرده یا نه، چون مدار بمبی كه كار گذاشته بودند گم میشود). بعد ازظهر لطفالله تصمیم میگیرد كه وسایل را به منزل تیمی شیخ هادی منتقل نموده و مداربندی را با كمك سیمین و در همین مكان انجام دهند كه در عین حال امكان بحث و بررسی بیشتر طرح ها نیز موجود باشد. من شنبه بعد ازظهر در منزل نبودم و شب كه مراجعه كردم رفقا مشغول مداربستن بودند، ولی هنوز كارهایی در این زمینه بود كه انجام نگرفته بود. در عین حال شناسایی های مجددی نیز پذیرفته كه در جهت تأیید و تكمیل طرح های از قبل تصویب شده بود.
2ـ X، ساعت 10 شب از میدان عبور می كند و دوباره محل هایی كه تعیین شده بود را مورد ارزیابی قرار می دهد.
3ـ ناصر ساعت 2 بعدازظهر M را ملاقات میكند و میگوید باید یك مقدار وسایل خریده و در ضمن مجدداً قراری برای بررسی شناسایی با M در ساعت 3 میگذارد. M بعد از ملاقات اولی با ناصر، N را می بیند و خریدن وسایل را به عهده او می گذارد و خودش همراه ناصر به منطقه رفته و شناسایی ها را تكمیل می كنند. قرار می شود فردایش ساعت 3، رفیق ناصر برای بررسی نهایی نزد M و N برود. در ضمن ناصر یك سلاح كمری (35/6) نیز برای N می برد كه فردا بتواند در عمل شركت كند.
یك شنبه 27 مرداد
1ـ سیمین و لطفالله از صبح تا ظهر مدارها را تكمیل نمودند. در ضمن سَری هم به منطقه عملیات برای ارزیابی مجدد زدند و تأیید نمودند كه اگرچه در محل چند پاسبان مستقر شدهاند، ولی به عمل كارگذاری لطمه ای وارد نمی آورد. ظهر ناصر اطلاع داد كه باطریهای سمعك را بهتر است تعویض كنیم چون مطمئن نیستند، كه طبعاً حذف باطریها از مدار وقت زیادی نمی گرفت و این كار را رفقا تا بعد از ظهر انجام دادند. به هر حال مدارها تا ساعت 6 بعدازظهر آماده بودند، ولی هنوز كارهای خرده ریز باقی بود كه عبارت بودند از: الف ـ زمانسنجی مدارها و تعیین حداكثر زمانی كه می تواند طول بكشد تا بمب عمل كند (من كه ظهر ساعت 12 از منزل خارج شده بودم و ساعت 7 بازگشتم این كار را انجام دادم.) ب ـ آزمایش نهایی مدار كه البته مدارها سالم بود، ولی نواقصی داشت كه نمی شد به سالم بودنش اعتماد كرد (كه در آن زمان نه من و نه دو رفیق دیگر به آنها بهای لازمی ندادیم.) ج ـ تهیه پوشش و جاسازی مدارها [در جعبه خمیردندان] كه با این كه از قبل بحثش شده بود ولی هنوز درست نكرده بودند، كه آن هم به كمك من انجام گرفت.
من ساعت 15/8 دقیقه از منزل شیخ هادی خارج شدم و قرار شد برای ساعت 9 باز گردم. (البته در این فاصله قرار بر این بود كه رفقا بروند و بعد من در خانه تیمی حداكثر تا 30/10 منتظر باشم.) این را هم همین جا اضافه كنم كه چند لحظه قبل از خروج من از منزل، ناصر طبق قرار قبلی آمد و در حالی كه من از در بیرون می رفتم گفت: "ممكن است من در جریان طرح با یكی از رفقا وارد عمل شوم" و من كه در فكر چند كاری بودم كه برای قرار می رفتم بدون توجه و نشان دادن هیچ گونه عكسالعملی رفتم. (از این نوع عكس العملها قبلاً هم در خودم دیدهام؛ گاهی اوقات كه ذهنم مشغول است و حضور ذهن كافی ندارم، ممكن است در مقابل یك جریان نادرست، عكسالعمل درست نشان ندهم. البته این به اعتبار این مسئله است كه در آن لحظه خاص فرد به آن جریان نادرست بهای لازم را نمی دهد.) قبل از خروج، درباره میزان كردن مدارها و آزمایش مجدد آنها سفارشاتی كردم كه طبعاً هم به دلیل عدم تجربه كافی خودم در این امر و هم به دلیل نبودن خودم در جریان اتصال مدارها نمی توانست كافی باشد. 15/8 [بعد از ظهر] من از منزل خارج شدم و هنگامی كه ساعت 9 بازمی گشتم در نزدیكی منزل صدای انفجار شدیدی به گوشم رسید. برای من تردیدی نبود كه انفجار از خانه ماست، به سرعت به طرف منزل دویدم، ولی از ظواهر امر برمی آمد كه این انفجار دومی بوده است كه در اثر آتش سوزی و دمیدن آتش به مواد و چاشنی صورت گرفته بود، چرا كه همزمان با رسیدن من ماشینهای آتش نشانی نیز رسیدند. علت انفجار به احتمال قریب به یقین ناشی از عدم استحكام مدارها بوده است، زیرا قرار بود چاشنی را در آخرین لحظه ها و پس از میزان كردن مدار، وصل كنند و داخل مواد كار گذاری كنند و لذا اگر در آن زمان عمل می كرد، نمی توانست خسارت زیادی وارد آورد. بنابراین وقتی چاشنی و مواد را در مدار قرار دادهاند، یا هنگام بسته بندی و یا در اثر فشارهایی كه به آن وارد آمده است چاشنی عمل كرده و منجر به انفجار تمامی 20 گرم مواد شده است.
2ـ X و Y امروز [ یک شنبه 27 مرداد] هم شناسایی هایشان را تكمیل میكنند. ساعت 30/2 بعدازظهر X و Y برای آزمایش باطری های جیوهای به خرابهای در نزدیكی می روند و آزمایش جواب درستی نمی دهد. ناصر و یكی دیگر از رفقا كه در امر بستن مدار، به اندازه كافی تجربه داشت در خانه، مدارها را در این فاصله می بندند. در ضمن ناصر خودش نیز در این روز یكی دو شناسایی در میدان انجام می دهد و به X و Y پیشنهاد می نماید. خلاصه پس از اندكی بحث از میان تمام طرح ها دو تا انتخاب می شود كه یكی قابل اجرا بوده و دومی مشروط به در نظر گرفتن شرایط زمان عمل. ناصر می گوید: طبق بحثهایی كه كردهایم انجام عمل برای ما ارزش زیادی ندارد كه ما در آن متحمل ضربه و یا خطری بشویم. بنابراین در صورتی كه احتمال كمی هم میدادیم كه اوضاع مناسب نیست، عمل را انجام نمیدهیم.
ناصر قراری با Y در نزدیكی میدان برای تنظیم كارها می گذارد (برای ساعت حدود 9 شب) ولی X كه باید قرار را منتقل می كرده اشتباه می كند و اتفاقاً در آن حوالی ناصر را می بیند و ناصر به آنها می گوید كه شما می توانید اقدام به عمل نمایید.
X و Y در كوچه ای بمب اول را تنظیم می كنند. نزدیك محل كه می رسند ملاحظه می كنند كه در همان محل كه آنها در نظر گرفته بودند پاسبانی مستقر شده است (البته این احتمال از پیش میرفت و به همین دلیل این طرح مشروط در نظر گرفته شده بود) و لذا از آن عبور كرده و در یك جای مناسب بمب دوم را آماده می كنند. بمبها در یك كیسه رنگی در دست X بوده است (كه البته احتمال بازرسی نیز با این كیسه از طرف پلیس در آن شرایط زیاد بود). قدری پایین تر از میدان به صورت این كه منتظر تاكسی ایستاده اند كمی مشورت می كنند و نتیجه این می شود كه هر دو از سمت دیگر خیابان مسیر را طی كرده و به طرف محل عمل بروند. در عین حال نمونه هایی نیز می بینند كه به نظر مشكوك می آید. در كوچه ای بمب ها را از كیسه در آورده و در داخل پیراهنی می گذارند كه مورد شك واقع نشوند. در نزدیكی محل به دلیل مساعد بودن شرایط، با سرعت عمل، بمب را X می گذارد، ولی نمی تواند به خوبی آن را استتار كند و از این رو ممكن است كشف شده باشد. دو نفری از محل كارگذاری بمب اول عبور می كنند، اوضاع مناسب نبوده است و به همین دلیل از منطقه خارج می شوند و علامت سلامتی می زنند.
3ـ ساعت 3 ناصر با عجله آمد و گفت جای دیگری (یعنی منزل X وY) مدار را می بندند. من می روم تا 8 شب می آیم. ساعت حدوداً 8 بود، آمد در حالی كه دو بمب، یكی نیم كیلویی و یكی هم صوتی همراهش بود (ناصر، صوتی را بدون قرار قبلی آورده بود.) برای بمب نیم كیلویی جای مشخصی قبلاً شناسایی شده بود، ولی برای صوتی شناسایی رفقا دقیق نبود. فقط یك پل فلزی در نظر داشتند. بعد با عجله از ما جدا شد و به محل قرارش رفت و ساعت 9 در كوچه ای در مجاور محل بمب گذاری (در خیابان شاه آباد) با M قراری می گذارد. در ضمن بمب نیم كیلویی را به M میدهد و صوتی را خودش می برد و می گوید: "البته باید توضیح كاملی در مورد چگونگی عمل و ... مینشستیم و میدادیم كه به علت عجله و دیرشدن دیگر فرصت نیست". بعد می گوید N كه از كار كارگری روزانه بازگشته و خسته است و در ضمن شما هیچ كدام به مدارها وارد نیستید و چون N تجربه بمب گذاری دارد، لذا او را از عمل معاف می كند و فقط قرار میگذارد كه N در كوچه مجاور محل كارگذاری، ساعت 15/9 [شب] با موتور مستقر باشد. M هنگام خروج از خانه به N میگوید اگر ضربه ای بخورم كاملاً ضربه اشتباهات و عجله كاری خودمان را میخوریم و N سكوت میكند و رفیق M از ترس این كه متهم به «ترس از مرگ و عمل» بشود و مارك فرار از عمل بخورد، هیچ نمی گوید. توجه باید كرد كه رفیق N نیز در جریان عمل بمبگذاری بوده و تجربه ضربه های عجله كاری را به طور شخصی در جریان انفجار بمب در دست [حسین] مشارزاده در فروشگاه كوروش [ 18 مرداد ماه 1351] داشته است.
ساعت 9، M در محل قرارش شروع به حركت میكند و ناصر با چند دقیقه تأخیر سر می رسد. منطقه شدیداً پلیسی بوده و كنترل میشده است. هنگامی كه رفیق M در ابتدای قرار در یك مغازه شیر می خورده است یك ساواكی سه بار از در مغازه عبور می كند و او را تا نزدیك سعدی تعقیب می نماید. یا موقعی كه در كوچهای در همان حوالی می گذشته است از یك نفر می شنود كه می گفته: "مرا گرفتند و پس از دیدن كارت شناسایی ولم كردند". M، رفیق ناصر را می بیند. ناصر می گوید منطقه خیلی پلیسی است و M نیز با گفتن نمونه ها، حرف های او را تأیید می كند و میگوید وقت دیر است و منطقه خلوت شده عمل ما خیلی خطرناك است. ناصر می گوید: "آره ولی مهم نیست برویم مسجد و فعلاً بمب نیم كیلویی را آماده كنیم". در ضمن ناصر میگوید یك ماشین گشتی كمیته را چند قدم پایین تر از قرار دیده كه ایستاده و او را نگاه كرده است. وارد مستراح یك مسجد می شوند. ناصر در مستراح برای میزان كردن بمب، حدود 5 دقیقه معطل می كند به طوری كه یك نفر كه (ظاهراً) برای احتیاج به مستراح آمده بود به M مشكوك هم شده و به دربان می گوید یك نفر پایین بی خود ایستاده چه كاره است؟ كه مستخدم جواب می دهد برادرش توی مستراح است و یارو می رود. ناصر از مستراح خارج می شود و M مسئله را به او می گوید و با هم حركت می كنند. قرار میشود در یك لحظه M نشسته و [بمب را] در محل مربوط بگذارد. بعد از این كه سه بار ضمن چند دقیقه از جلوی محل عمل می گذرند در یك لحظه مناسب این عمل را انجام می دهد و حركت می كنند.
Mبه ناصر می گوید من با N قراری دارم، باید او را ببینم. ناصر می گوید احتیاجی نیست. ناصر اظهار می دارد كه "خب، حال دومی را كجا بگذاریم؟" M می گوید نمی دانم و ناصر می گوید "فعلاً برویم بمب را میزان كنیم". M می گوید برویم در همان كوچه ای كه با N قرار دارم هم او را می بینیم و قرار بعدی را می گذاریم و هم این كه مدار بمب را تنظیم می كنیم، ولی ناصر اظهار می دارد كه در كوچه جای مناسبی نیست و از ظهیرالاسلام به سمت شمال حركت می كنند و به طور اتفاقی یك مسجد در ضلع خیابان پیدا میكنند. M در محوطه مستراح منتظر می ماند و ناصر وارد می شود، كه پس از یك دقیقه صدای انفجاری برمی خیزد و پس از چند لحظه ناصر در حالی كه دست و شكم و گردنش زخمی شده بود از مستراح خارج می شود.
نتایج بعدی حوادث
در جریان انفجار خانه، رفیق لطفالله شوكه می شود و رفیق سیمین می تواند مدارك را سوزانده و دو پاسبانی را كه قصد ورود به خانه را داشته اند با شلیك اسلحه زخمی و عقب بنشاند. و خودش در حالی كه از ناحیه صورت (و شاید جاهای دیگر بدن) زخمی شده بود از راه فرار منزل می گریزد و در پشت خانه تیمی با مصادره یك اتومبیل تا حوالی [میدان] 24 اسفند [انقلاب كنونی] طی یكی دو مرحله درگیری فرار می كند، ولی در آنجا دستگیر می شود (رفیق در جریان انفجار یك چشمش كور میشود.)
در جریان انفجار بمب در دست رفیق ناصر، او در یك لحظه ناامید میشود، ولی به سرعت بر خودش غلبه می كند و همراه با یك ماشین از منطقه خارج می شوند و به نزدیكی منزل پایگاهی شیخ هادی می آیند كه با منظره انفجار خانه مواجه می شوند و این امر در روحیه ناصر تأثیرات بدی میگذارد. به هر حال كوششهای رفیق برای رساندن ناصر به یك منطقه امن بی نتیجه میماند. رفیق ناصر كه از ناحیه دست و شكم و سینه زخم های نسبتاً زیادی برداشته بود دیگر رمق حركت نداشته و اجباراً رفیق بنا به اصرار شدید ناصر و بعد از 4 ساعت كوشش او را رها میكند! (البته در یكی دو نقطه با توجه به پلیسی بودن شهر با قیافه مشكوكی كه داشته اند نزدیك بوده دستگیر شوند.) راننده اتومبیل و چند تن از اهالی خانه ها به اینها سمپاتی نشان می دهند. به هر حال ناصر به بیمارستان سینا منتقل و تحت عمل جراحی قرار می گیرد و از آنجا به بیمارستان شهربانی منتقل می شود. رفیق لطفالله هم كه شوكه شده بود با آمبولانس برده میشود.[3]
من كه از زخمی شدن ناصر اطلاع نداشتم و در عین حال فكر می كردم رفیق سیمین هم ممكن است فرار كرده باشد سریعاً با یك گچ علامت خطر برای منزل زدم (كه ناصر به خانه مراجعه نكند) و سر قرار سیمین رفتم كه طبعاً او نیامد و صبح هم سر قرار ناصر رفتم كه او هم نیامد.
انگیزههای پیشنهاد طرح از طرف من و پذیرش آن از طرف سایر رفقا
1ـ برهم زدن جشن، با نیروی اندكی كه می گذاریم و همراهی كردن با عملی كه قرار بود از طرف گروهی دیگر از رفقا انجام پذیرد و درنتیجه گسترش تبلیغ مسلحانه در شرایط خاص روز 28 مرداد.
2ـ پیشتاز بودن در عمل نظامی در سطح سازمان، بدون در نظر گرفتن ویژگیهای كار و بدون در نظر گرفتن پیامد ضربه احتمالی در آن شرایط خطیر (نامش را می گذاریم حمیت گروهی).
لازم به تذكر است كه در این طرح های كارگذاری، آموزش اصلاً هدف عمدهای را دنبال نمی نمود و از نظر من تنها شاید اثرات روانی مثبت (و در عین حال غیر بنیانی) روی رفقای عمل كننده می گذاشت كه تن دادن به آن خود بسی نادرست بود و در واقع می توانست حاكی از نوعی برخورد عاطفی با امر ارتقای روحیه رفقا به حساب آید. اما انگیزه های دیگر رفقا در این زمینه چه بود؟
1ـ رفیق ناصر كه هر بار به دلیلی تشكیلاتی از شركت در عمل معاف شده بود. (در این زمینه دچار عدم اتكا به خویش و در واقع نوعی خودكم بینی شده بود) هر بار كه بحث عمل نظامی پیش میآمد صادقانه و از روی خلوص و احساس مسئولیتی كه برای از بین بردن این ضعفی كه خودش برای خویش قائل بود، سینه را در مقابل تمام خطرات سپر نموده و آمادگی خویش را برای شركت در عمل نظامی اعلام میداشت و لذا در موارد چندی دیده شده بود كه بدون در نظر گرفتن عواقب سیاسی، نظامی و تشكیلاتی و ... یك طرح حتی نادرست را تأیید می نمود. درحالی كه در همان لحظه وقتی بحث از این به میان می آمد كه به عوض او، من در طرح شركت كنم جداً و مصراً مخالفت خویش را با اجرای طرح ابراز می داشت (هم بین صلاحیت نظامی من و خودش فرق فاحشی می دید و هم بین ارزش تشكیلاتی من و خودش تفاوت بسیار قائل بود در حالی كه اصولاً نمی توانست چنین باشد.)
2ـ رفیق لطفالله به دلیل اینكه قبلاً چه در زندان و چه در بیرون به خاطر داشتن روحیه محافظه كارانه مورد انتقاد قرار گرفته بود، صادقانه كوشش فراوانی داشت كه شرایطی جست و جو كند كه در تحت آن شرایط اولاً روحیه محافظه كارانه خویش را تقلیل دهد و ثانیاً عملاً در درجه اول به خویشتن و در درجه دوم به دیگران، عدم روحیه محافظه كاری اش را به اثبات رساند. (توجه كنید كه این امر الزاماً نمیتواند به معنای عدم صداقت وی باشد.)
3ـ رفیق سیمین به دلیل حاملگی و ترس[4] از این كه مبادا با موضع منفعل گرفتن در جریان طرح، روز به روز در زمینه نظامی (كه از نظر سازمان یكی از ركن های تشكیل دهنده سازمان سیاسی ـ نظامی به حساب می آید) عقب نشینی كند و دینامیزم خویش را تدریجاً از دست بدهد، موافقت خویش را با طرح اعلام داشت و حتی زمانی كه ازطرف رفیق ناصر مطرح شد كه سیمین به دلیل حاملگی خوب است از انجام طرح معاف شود با مخالفت رفیق سیمین روبرو شد. بایستی تذكر دهم كه در این زمینه و برخوردی كه رفیق سیمین با خودش می كرد به میزان زیادی تحت تأثیر من به عنوان فرماندهی گروه بود. علاوه بر مسائلی كه به طور خلاصه فوقاً ذكر كردم همه رفقا به اعتبار این كه من هم نظرم همین است حاضر شدند كه طرح انجام پذیرد. در همین جا اشاره كنم كه مسائل فوق الذكر تنها آن قسمت از انگیزههای نادرست ایدئولوژیكی بود كه می توانست جلوی ارزیابی همه جانبه و درست مسئله را سد كند، والا در این میان انگیزههای درست فراوانی نیز وجود داشت كه رفقا را وادار به پذیرش طرح می نمود كه در اینجا لزومی برای بحث روی آنها نمی بینم.
شرایطی كه برای اجرای طرح ها در نظر گرفتیم عبارت بود از: الف ـ از ما نیروی زیاد نگیرد. ب ـ هر آن آماده باشیم كه اگر كوچك ترین احتمالی برای ضربه خوردن در طرح پیش آمد، طرح را حذف نموده و عمل را منتفی نماییم. برای این كه ما این قدر طرح را ارزشمند نمی دانستیم كه اصولاً حاضر باشیم در قبال آن كوچك ترین ضربه ای را متحمل شویم.
درواقع ما با خوشخیالی ناشی از انگیزههای نادرست فوق تضاد همین حرف را با شركت این تعداد و با این كیفیت سیاسی از رفقا در عمل با مواضع و مسائلی كه هركدام داشتند درك نكرده و اصل طلایی چریكی زیر را كه می گوید: "هیچ عمل كوچكی را ماهیتاً در شرایط خاص پلیسی نمی توان كوچك تصور كرد"، به دست فراموشی سپردیم. در حالی كه می دانستیم به دلایل متعدد عینی و مادی ناگزیریم كه مشكلات را بیش از آنچه هست مورد ارزیابی قرار دهیم.
تركیبها از نظر روحیه و وضع نظامی
ناصر در این مورد مناسب انتخاب نشده بود، زیرا من بارها در جریان كارهای روزمره به این نتیجه رسیده بودم كه در حال حاضر فرمانده خوبی نیست و لذا آموزش او نمیبایست در یك چنین شرایط خطیری صورت پذیرد. ناصر را می بایست با نظارت كامل خودم در این جریان و با یك جریان دیگر وادار به فرماندهی می كردم.
لطفالله و سیمین برای عمل آمادگی روانی داشتند، ولی سیمین آمادگی بدنی برای شركت در عمل را نداشت. چرا ما او را در طرح وارد كردیم؟ تیم كه به طور محسوسی تحت تأثیر نظرات من بود، بدون این كه برخورد فعالی با امر حاملگی رفیق نموده و خواستار كنار گذاشتن او از این طرح شود، نظر مرا در مورد شركت رفیق در طرح پذیرفت. پیشنهاد من به چه علت بود؟
مدتها پیش در مورد این كه من كلاً در انجام مسئولیت ها با رفقا برخورد عاطفی می كنم به درستی از من انتقاد شده بود. من كه كوشش برای حل این مشكل می نمودم، همیشه سعیام بر این بود كه حتیالامكان از این نوع برخوردها احتراز كنم. نمودهای متعددی در زندگی سازمانی ام به ویژه اخیراً دیده بودم كه چپ روی در برخورد عاطفی در من بروز نموده بود. مثلاً گاه می شد كه من در برخورد انتقادی با رفقا تندتر از آنچه كه واقعاً حق قضیه بود برخورد می كردم. درحالی كه سابق بر این همیشه من در برخوردهای انتقادی، نرم تر از حد معمول بودم. حتی این امر را یكبار رفیق [سعید، محمد تقی شهرام] اخیراً به صورت انتقادی در جمع مطرح كرد كه گرچه من بدان توجه كردم و آن را پذیرفتم، لیكن هنوز در عملم این امر تصحیح نشده بود.
در مورد رفیق سیمین نیز برای این كه نشان دهم كه با او در گروه، به ویژه از طرف من برخورد عاطفی صورت نمی گیرد، عملاً گاه بیش از حد معمول از او كار می كشیدم. بدون این كه سایر رفقای تیمی در این زمینه به من انتقاد فعالی بنمایند و این انتخاب در واقع نهایت و اوج این چپ روی بود. رفیق سیمین خودش نیز با خویش برخوردی چپ روانه داشت و از گرفتن مسئولیتش به علت حاملگی اظهار نارضایتی می كرد و ما به عوض این كه او را با استدلال قانع كنیم كه تو می بایستی استراحت كنی (و این كار به راحتی برای من امكان پذیر بود) پیش خود استدلال می كردم كه او با فشار كارها را انجام دهد، بهتر است، چرا كه در این صورت احساس بیهودگی ننموده و روحیه اش مجموعاً بهتر خواهد بود. در حالی كه در اینجا نیز نمی بایستی با این برخورد غیراصولی، وی با خودش كه دقیقاً از من تأثیر پذیرفته بود تن میدادم. [ رفیق سیمین صالحی همسر رفیق فرمانده بهرام آرام بود. رفیق سیمین فرزند دخترش را در زندان به دنیا آورد و نام او را "سپیده سحر" نهاد]
X و Y، هر دو عمل كرده بودند و لذا طرح میدان بدان ها داده شد كه حساس تر بود. (بعداً بحث خواهم كرد كه درواقع ما روی آنها زیاد هم حساب نكردهایم، بلكه آنها به اعتبار نبودن یك سیستم منضبط نظامی نتوانسته اند كارایی لازم را از خویش نشان دهند.) M و N، یكی عمل كرده و دیگری كم تجربه بود، ولی مجموعاً می توانستند یك عمل را به انجام برسانند و همین طور من چنین برآورد میكردم كه این چهار نفر در دو نقطه بعضی نارسایی های ناصر را جبران خواهند كرد. از این رو من در طرح های مربوط به دو گروه اخیر به هیچ وجه دخالتی از هیچ نظر ننمودم. تنها یك رهنمود كلی نیز در میان بود كه در صورتی كه منطقه مشكوك و غیرقابل عمل كردن بود بایستی افراد در همان جا تصمیم گرفته و از عمل كردن صرف نظر نمایند.
تركیبها از نظر كارایی تكنیكی
1ـ لطفالله چندین بار مدار بسته بود، ولی در عمل مدار بندی تبحر لازم را نداشت.
2ـ سیمین دو بار كار تكنیكی مدار بستن را انجام داده بود، ولی هیچ گاه مدار عملیاتی پیاده نكرده بود، لذا اگر خوب بررسی می كردم، میشد فهمید كه این رفقا احتیاج به آموزش و كنترل بیشتری دارند، بویژه كه چون می خواستند بمب های صوتی شان از حد معمول كوچك تر باشد، مدار را در اشل كوچك درست نمودند، همین امر می باید زنگ خطری را در گوش من به صدا در می آورد كه به دلیل عدم آزمودگی، من حساسیت لازم را نشان ندادم.[5]
من به دلیل پراتیك خاص خودم، بیش از هر چیز توجه ام به چك كردن طرح ها و ارزیابی مسئله از جهت كارگذاری معطوف شده بود. به هر حال اگر علیرغم خوشخیالی در انجام طرح و مسائل عملی مربوط به آن، با تجربه ای كه داشتم، تا حد زیادی خطر تقلیل می یافت، در مورد كار تكنیكی با توجه به كم تجربگی من خطر افزایش می یافت، اگرچه اعتقاد كامل دارم كه اگر من خوش خیالی به خرج نمی دادم، این امر چیزی نبود كه از درك آن عاجز باشم.
انتقاداتیكه در طرح ها از نظر نظامی وجود داشت
اگر بخواهم روی این انتقادها، بحث زیادی بكنم از حوصله این مقاله خارج است و نتیجه گیری های نظامی را به جای دیگر موكول می كنم. فقط در اینجا با نشان دادن چند ضعف بارز نظامی می خواهم نشان دهم كه در این موارد نیز به دلیل خوشخیالی و بها ندادن به طرحها ما امكان ضربه خوردن داشتیم.
1ـ تمام رفقایی كه برای انجام طرح می رفتند موتوریزه نبودند.
2ـ فرماندهی طرح مناسب نبود.
3ـ شناسایی ها به جز در مورد لطفالله و سیمین خوب انجام نگرفته بود و مسائل متعدد دیگری كه بعضی ها، در ابتدای تحلیل آمده است.
اكنون كه تقریباً علل و عوامل متشكله جریان و دلایل به وقوع پیوستن حادثه روشن شد، خود را ملزم می بینم كه دست به جمع بندی تمام جریان های فوق زده و تحلیل ریشه ای تری از مسئله بنمایم تا توانسته باشم نقش ضعف های ایدئولوژیك را در جوانب مختلف كار یك فرمانده (و در اینجا عمل نظامی) نشان دهم. مقدمتاً جملاتی از كتاب "چگونه میتوان كمونیست خوب بود" [اثر لٸو شاٸوچی] را كه به این تحلیل مربوط می شود نقل می كنم:
"اصل ماركسیستی این است كه منافع شخصی باید تابع منافع حزب، منابع جزیی تابع منافع كلی، منافع موقت تابع منافع طویل المدت و منافع یك ملت تابع منافع دنیا به طور كلی باشد.
همیشه در تمام مسائل، یك عضو حزب كمونیست، باید منافع حزب را به طور كلی در نظر آورد و منافع حزب را فوق مسائل و منافع شخصی خود قرار دهد. عالی ترین پرنسیب اعضای حزب این است كه منافع حزب را عالی ترین منافع خود بدانند. تمام اعضای حزب باید این استنباط را در ایدئولوژی خود با استحكام به وجود آورند. این همان چیزی است كه از آن غالباً بهعنوان «روحیه حزبی»، «استنباط حزبی» یا «استنباط سازمانی» صحبت كردهایم. این عالی ترین جلوه پرنسیب یك عضو حزب است. این جلوه صفای ایدئولوژی پرولتاری یك عضو حزب است.
اعضای حزب ما نباید هدف های شخصی و مستقل از منافع حزب داشته باشند. هدف های شخصی اعضای حزب ما فقط می تواند جزیی از هدفه ای حزب باشد، فیالمثل اعضای حزب ما می خواهند تئوری ماركسیستی ـ لنینیستی بیاموزند. قدرتشان را بالا برند، مبارزه انقلابی پیروزمندانه تودههای وسیع را رهبری كنند و انواع مختلف سازمان های انقلابی را به وجود آورند و قس علیهذا. اگر اجرای این كارها هدف شخصی آنهاست، تا وقتی كه به نفع حزب باشد، جزیی از هدف های حزب است و حزب محققاً به وجود عده زیادی از این قبیل اعضا و كادرهای حزبی احتیاج دارد. ولی به غیر از این، اعضای حزب ما نباید هدف های مستقل شخصی مثل كسب مقام شخصی، قهرمانی فردی و نظایر آن داشته باشند. اگر چنین هدف هایی داشته باشند ممكن است آنقدر از منافع حزب دور شوند كه به اپورتونیست های حزبی مبدل گردند.
... دپارتمانتالیسم به طور عمده ناشی از این می شود كه یك نفر رفیق فقط منابع جزیی را می بیند و منافع كلی و كار دیگران را در نظر نمی گیرد. از این جهت مرتكب اشتباه میشود. آنقدر به دنبال منافع كار خود جلو می رود كه مزاحم كار دیگران می گردد. لازم نیست انگیزه و نقاط شروع كار رفقایی كه مرتكب اشتباه دپارتمانتالیسم (حمیت قسمتی) می شوند خیلی بد باشد. البته این عمل را نمیتوان با اندیویدوالیسم اشتباه كرد. با وجود این، افرادی كه طرز فكر اندیویدوالیستی دارند غالباً مرتكب اشتباه دپارتمانتالیستی می شوند. ثالثاً خودپسندی، میل به قهرمانشدن، خود نمایی و غیره هم كم و بیش در ایدئولوژی عده كمی از رفقای حزبی ما باقی است.
فكر و ذكر افرادی كه دارای این گونه نظریات اند، متوجه مقامشان در حزب است. دلشان می خواهد خود نمایی كنند. دلشان می خواهد سایر افراد تملق شان را بگویند و تحسین شان كنند. دلشان لك زده كه در صف رهبران قرار گیرند. از قدرتشان سوءاستفاده می كنند. دوست دارند آدم معتبری شناخته شوند. خود نمایی كنند و همه چیز را در حیطه قدرت خود درآورند. ما باید هنوز هم بر میزان هوشیاری و شوق اعضای حزب مان برای پیشرفت در راه انقلاب بیفزاییم. درحال حاضر، در این زمینه به اندازه كافی كار نمی كنیم. مثلاً بعضی از اعضای حزب ما خیلی مطالعه نمی كنند و علاقه آنها به سیاست و تئوری، كافی نیست. این حقیقت گواه نظر ماست. بنابراین ما مخالف قهرمانی فردی و خود نمایی هستیم، ولی محققاً با شوق اعضای حزب، برای پیشرفت مخالف نیستیم. این یكی از گرانمایه ترین خصال اعضای حزب كمونیست است. ولی شوق پرولتاریا و كمونیستی برای پیشرفت با شوق فردی برای پیشرفت كاملاً فرق دارد. شوق پرولتاریا و كمونیستی جویای حقیقت است. حقیقت را حفظ می كند و بالاتر از همه به مؤثرترین وجه به خاطر حقیقت می جنگد. برای تكامل، حدود و ثغوری قائل نیست و دارای ماهیت مترقی است، ولی شوق فردی تا آنجا كه فرد همراه آن است دارای ماهیت مترقی محدود است و علاوه بر آن دارای میدان دید نیست، زیرا به خاطر منافع شخصی فردی غالباً آگاهانه حقیقت را نادیده می گیرد، آن را مخفی می كند یا كج و معوج می سازد.
هنوز در حزب ما بعضی ها كم و بیش از انواع مختلف ایدئولوژیهای غیر پرولتری و حتی ایدئولوژی طبقات استثمارگر منحط را بروز می دهند. اینگونه ایدئولوژی ها، آگاهانه در حزب مستتر است و فقط در بعضی مسائل روزانه كوچك و مخصوص بروز می كند و بعضی وقت ها اوج می گیرد. این حكم درباره بعضی اعضای حزب هم صادق است، گاهی ایدئولوژی غلط آنها مستتر و تحت قید و بند است، ولی گاهی قید و بند را پاره می كند و اعمالشان را تحت تأثیر قرار می دهد. تناقضها و مبارزاتی كه میان دو ایدئولوژی مختلف فرد واحدی روی می دهد نشان دهنده این حقیقت است.
مفهوم پرورش ایدئولوژیك این است كه باید آگاهانه، حیات بینی و جهان بینی پرولتری و كمونیستی را تحصیل كنیم و استنباط صحیحی از تناسب میان رشد شخصی و مصلحت آزادی طبقه، ملت و بشریت داشته باشیم تا بتوانیم انواع ایدئولوژی های ناصحیح و غیر پرولتری را مغلوب و ریشه كن كنیم."
بدون در نظر گرفتن و بحث روی انگیزه های رشد، این تحلیل را نمی توان شروع كرد. عموماً تمایل زیادی در من برای رشد موجود بوده است و این كه به هیچ رو و در هیچ زمینه ای از دیگران عقب نیفتم. بی شك این تمایل در زندگی سازمانی من با زمانی كه با مسائل دیگری آمیخته شود مجموعهای را خواهد ساخت كه می تواند خوب یا بد از آب درآید. درواقع امر مسئله به این باز می گردد كه تا چه حد این انگیزهها برای رشد فردی و تا چه اندازه جمعی است. در اینجا بیشتر كوشش می كنم با نمودهای متعدد نتیجه انگیزههای فردی را نشان میدهم:
1ـ رشد نسبتاً قابل قبول در تشكیلات، به اعتبار نداشتن وابستگی های دست و پاگیر مادی و فكری، عقده ها و برخوردار بودن از درك بالنسبه مناسب و حمیتی كه بر مبنای آن فعالیت و كوشش خویش را تشدید نمایم. چه این تمایل اولاً در هر كس به یك میزان است و ثانیاً در بعضی ممكن است به دلیل نداشتن دینامیسم و تحرك درونی به یك جریان منفی و باز دارنده در خود فرد و یا به یك جریان دست و پاگیر برای دیگران تبدیل گردد.
2ـ كمتر اعتراف به ضعفها نمودن (به عبارتی، انتقاد صادقانه از خود ننمودن) و فقط كوشش نسبی در جهت از بین بردن ضعف ها به طور فردی و یا استفاده از نیروی جمع برای از بین بردن ضعف ها، بدون این كه زیاد تمایلی به این داشتن كه نقش بقیه، به طور عمده در رشد من نشان داده شود. این نوع برخورد كردن علاوه بر این كه دیگران را نسبت به فرد ذهنی می كند بیش از همه موجب می گردد كه در شرایط، فرد (به دلیل اینكه ضعف هایش را در جمع مورد بررسی قرار نداده و مجبور نگردیده است كه از خود تحلیل همهجانبه به عمل آورد) ضعف های خویش را فراموش نموده و پیرو تمایلات غیرانقلابی و نادرست خویش گردد. همچنین این امر این امكان را نیز از جمع سلب می كند كه بتواند از جریانها، جمع بندی كاملاً درستی به عمل آورده و در عین حال كه این ضعف با این مسئله از طرف من توجیه میشد كه اصل خود فرد است، خود او در حل مسائل اش تعیین كننده است، پس من خود در این زمینه كوشش خواهم كرد. بخصوص كه این توجیه با رگه های اندیویدوآلیستی انگیزه های رشد در درونم تناسب داشت. از این رو در بعضی موارد پیش می آمد كه اگر كوتاهی در اجرای یك مسئولیت پیش می آمد كه در آن هم من مسئول بودم و هم كادری كه مستقیماً اجرای مسئولیت به دوشش بود، من كوتاهی ها را به طور عمده از ناحیه او قلمداد می كردم و نقش خودم را كمتر از حد واقعی جلوه می دادم. درحالی كه اگر موفقیتی بود سهم خودم را در این موفقیت كاملاً نشان می دادم.
2ـ الف: برونگرایی بیش از حد و كم شدن حساسیت فرد نسبت به ضعف های متعددی كه در درونش هست نیز از عواقب جانبی این مسئله است. (یك نوع فرار از خود)
2ـ ب: خود را از "تنگ و تا نینداختن" و بیشتر علاقه به این كه ضعف ها مخفی و قوت ها بارز باشند نیز، از همین مقوله است.
3ـ دنباله روی به طور خود بخودی (نه صد در صد خود بخودی و نه برای همیشه، چون تجربه در این مورد زیاد به من آموخته بوده است كه ضرباتی از این بابت متحمل خواهم شد) و پیرو جریانات (و به طور عمده جریان های درست و گاه جریانات غیر اصولی و نادرست) قرارگرفتن بدون این كه بعضاً ویژگی های مسئله را مورد توجه قرار دهم. در واقع نگران از عقب افتادن از جریانات (با توجه به این امر كه من به دلایل نقاط قوتم در خیلی مواقع نتوانسته ام با سرعت بیشتری نسبت به خیلی ها جریانات رشد یابنده را تشخیص داده و خود را با آن همگام نمایم.) همیشه این احتمال برای من به وجود آورده است كه بدون یك همه جانبه نگری لازم كه گاهی امكان این همه جانبه نگری را داشته ام، از جریانات متابعت نمایم. این امر بخصوص موقعی تشدید می یافته است كه من در خودم آن میزان خلاقیت، درایت و هوشیاری را ندیدهام كه بتوانم در نوك پیكان جریانات در حركت باشم و نه آن میزان از سستی، بی حالی و عدم اتكا به خود و ... كه حاضر باشم دقیقاً از جریانات به طور خود به خودی تبعیت نمایم. مثلاً در امر شركت سیمین در طرح، با این كه كاملاً غلط بودنش احساس می شد، ولی دو انگیزه كاملاً مربوط به هم موجب عدم مخالفت من با شركت او در این جریان می شد.
الف: كلاً طرحهای مربوط به سیمین و لطفالله به دلیل شكل كارگذاری اصولاً احتیاج به یك رفیق دختر داشت و كنار گذاشتن سیمین موجب تعطیل شدن طرح ها می شد. (به همین دلیل سیمین دلیل آورد و لطفالله هم با شركت سیمین مخالفت نكرد.)
ب: به دلیل روحیات خودم تمایل داشتم كه رفیق دخترِ هم گروه ما از جریان های نظامی عقب نیفتد، حتی جلو نیز باشد. وقتی عمیق شوم، می بینم جریاناتی از قبیل شركت یك رفیق دختر [رفیق شهید نزهت السادات روحی آهنگران] در طرح اعدام فاتح یزدی [توسط چریك های فدایی خلق در 20 مرداد 1353 ترور شد] این تمایل را در من و احتمالاً خود رفیق زیاد نموده است.
4ـ از آنجا كه برای پیشبرد كارها و جلودار بودن، قبل از آن كه بتوانیم به محافظه كاری اتكا كنیم بایستی بی محابا و جسور باشیم، لذا همیشه برخوردهای چپروانه و ضد محافظه كارانه در من بیشتر از برخوردهای محافظه كارانه و احتیاطآمیز، حاكمیت داشته است. بخصوص اگر در زمینه ای كه مسئولیت به عهدهام گذارده می شود (ازجمله عمل نظامی) در خودم احساس توانایی و كارایی لازم را می نمودم. روشن است كه هر رفیقی كه بیشتر از مسائل شخصی تهی باشد بیشتر قادر است بدون این كه چپ روی كند جسورانه و بی محابا مسائل را حل كند و لذا چپ روی من بیش از هر چیز به اعتبار آن بخش از انگیره های نادرستی بوده كه جلوی درك عمیق و همه جانبه و درست قضایا را سد می كرده است.
5ـ ترس از متهم شدن به یك خصلت ضدانقلابی، درنتیجه گرفتن موضع محافظه كارانه در قبال ابراز نظرات درست خودم، یا موضع دنباله روانه در قبال جریانات و نظرات دیگران، بویژه اگر این نظر از طرف مراجعی ابراز می شده است كه مجموعاً پیشرو بودن نظراتشان به من ثابت شده بود.
6ـ موضع منفعل گرفتن نسبت به مسائل و مسئولیت های دیگران و آنچه كه عواقب آن مستقیماً به من باز نمیگردد. البته این اغلب در مواقعی بروز می كند كه كارهای خودم دیگر اجازه پرداختن به مسائل دیگران را به من ندهد. در واقع این چنین توصیف كنم بهتر است. موضع منفعل گرفتن نسبت به مسئولیت های دیگران و موضع فعال نسبت به مسئولیت های خودم یا هر آنچه كه به خود نزدیك تر است. (حمیت فردی، تیمی، سازمانی و...) مثلاً در همین مورد خاص از یك طرف می خواستم از انجام مسئولیتهایم عقب نیفتم و در انجام و به ثمر رسانیدن آن كوشا باشم[6]. از آن طرف علاقه به پیشتاز بودن در عمل نظامی نیز برای تیم در من وجود داشت[7]. این است ریشه خوش خیالی، این است آنچه كه موجب می شود پارامترهای متعددی كه می تواند پیام آور شكست، ناكامی و ضربه در تیم باشد، مورد بی توجهی قرار گرفته و دائماً عوامل و عواقب پیروزی جلوی چشم من رژه در آیند[8]. و گر نه من در این زمینه بی تجربه نبودم كه خیلی از مسائل را نتوانم ارزیابی كنم.
7ـ چپ و راست شدن و دیرتر به تعادل رسیدن نیز میتواند از عواقب مجموعه 4 و 5 به حساب آید (زمانی من در عمل نظامی چپ روی می كردم، مدتی به راست روی افتادم و دوباره روحیات چپ روانه ظهور كرد). یا مثلاً برخورد چپ روانه عاطفی كردن با این انگیزه هم بوده است كه نشان دهم، من برخورد عاطفی نمی كنم. (چپ روی پس از راست روی)
8ـ قبول مسئولیت های سازمانی بیش از حد توانایی ام، در عین این كه انگیزه های مثبتی داشت، ولی همیشه به رشد فردی ناشی از قبول مسئولیت نیز توجه می كردم.
9ـ آنقدر كه شكست های خودم و ضعف هایی كه در خودم ملاحظه می كنم ناراحتم می كند، ضعفهای دیگران و شكست های آنها نمی كند. حتی بعضی ضعف های غیرمهلك دیگران، تا حدی (بسیار اندك) برایم خوشایند است (مثلاً وقتی رفقا تأیید می كنند اگر در فلان كار، من دخالت نكرده بودم و فلانی دخالت می كرد كار بدتر از این می شد و حالا انصافاً بهتر شده است.)
10ـ خوش خیالی نیز از عواقب همین ضعف ایدئولوژیك (وجود اندیویدوالیسم) است.
اثرات این روحیات كه در تیم منجر به ضربه شد
1ـ خودكم بینی رفقا در عمل نظامی نسبت به من و احساس نیاز بیش از حد برای رفع آن، برخورد من با عمل نظامی در مقابل آنها كه تأثیرات زیادی در رشد این روحیه داشت.
2ـ وجود یك جو عاطفی، خانوادگی و در نتیجه اندكی سازشكارانه (بخصوص از سوی رفقا با من برخورد انتقادی نمی شد و گر نه، من معمولاً این كار را می كردم) كه گاه كار را در یك تفاهم نادرست و غیر اصولی میك شاند و لذا پس از پیشنهاد من هیچ یك از رفقا (به اعتبار حاكمیت روحیهای كه در بالا ذكر كردم) با من برخورد انتقادی ننمود كه طبعاً این خود نیز به ضعف های فرماندهی مربوط می شود.
در انتها برای این كه كوشش نهایی ام را برای عیان كردن دید رفقا كرده باشم، بایستی بگویم كه علی رغم تمام انتقاداتی كه از خودم نمودم هنوز انگیزه های متعددی در خودم سراغ دارم كه مرا مصرانه به سمت اصلاح خودم می كشاند و قبل از این نیز مبارزه با خصلتهای بد طبقاتی در وجودم در جریان بوده است. برای مثال در زمینه همین عمل نظامی، در زمان ورود سلطان قابوس، پس از شناسایی یك طرح مناسب و یك بمب ابتكاری كه شاید می توانست نتایج مناسب سیاسی و نظامی به بار آورد، شب عمل [عملیات]، مواجه با پدیدهای تازه در منطقه شدیم كه امكان كشته شدن احتمالی یك یا دو نفر از مردم معمولی می رفت. من كه خود به طور فعال در طرح شركت داشتم همان جا كلید مدار را باز كردم و در عین این كه می دانستم انجام این عمل از نظر سازمانی (بخصوص كه رفقای فدایی نیز عملیاتی انجام می دادند) موضع ما را قوی تر خواهد كرد. عمل را لغو كردم و بعد ها در خانه تیمی از این تصمیم، چنین نتیجه گرفتیم كه در لغو عمل، سازندگی اش بیش از انجامش بود. و یا مسائلی دیگر از این قبیل كه زندگی سازمانی من در این چند سال به هر حال ناظر بر چنین جریانهایی بوده است. ولیكن چرا در اینجا این مسئله بدین صورت درآمد، زیرا كه من روحیه ام را در جمع القا كرده و جمع را به تب و تاب عمل انداختم، بدون این كه رفقا حداقل آن مقدار تجربه ای كه من را می توانست از نیمه راه عمل باز گرداند، داشته باشند. عكس العملهای رفیق ناصر در حوالی میدان 28 مرداد و یا رفیق لطفالله وقتی ساعت 7 بعدازظهر یكشنبه از او پرسیدم كه: "لطفی گویا كارتان عجله است"، در جوابم با استحكام گفت: "نه، همه كارها رو به راه است". گویای همین مطلب است.
درواقع ضعف ایدئولوژیك كه در مورد من منجر می شد كه خیالی نموده و ضعف های طرح را نبینم، به صورت دیگری ناصر و لطفی را از تصمیم اصولی گرفتن در حین عمل بازمی داشت و عملاً در این جریان، ضعف ها همگی با یكدیگر جمع شدند و به اعتبار خوشخیالی من (كه ریشهاش را هم بحث كردم) ضربه خویش را وارد آوردند.
نظری اجمالی به تأثیرات این واقعه و نتیجه گیریهای فردی
گاهی اوقات پس از وقوع چنین حوادثی و كلاً پس از این كه انتقادهای فرد روشن تر میشود و نمود عملی می یابد و او به چشم می بیند كه چگونه اولاً دارای ضعفهای ایدئولوژیك ریشه داری است. و ثانیاً این ضعف ها با وجود پنهان بودنشان بالاخره روزی در رشد خویش آشكارا ضربه خویش را خواهد زد و امكان این را دارد كه عنصر انقلابی در خویش فرو رود و مواضع منفعل گرفته و باور خویش را نسبت به تمام كارایی هایش از دست داده و ناگهان شخصیت انقلابیاش در نظر خویش فرو می ریزد. و حتی در بر خوردهای انتقادی با خودش موضع چپ روانه بگیرد. انعكاس این تفكر در خودم را برای این می نویسم كه در دوران مبارزه ایدئولوژیك كه همه ما طبعاً آماج انتقادات فراوانی قرار گرفته و یا خواهیم گرفت، ممكن است این حالت به بسیاری از رفقای دیگر نیز دست بدهد. در این میان همیشه باید اندیشید كه: "همه عیب دارند و به هر حال هر كسی كه مسئولیت می پذیرد، دارای نواقصی است كه آنها را تنها می تواند در عمل بشناسد. و مهم تر این كه پس از روشن شدن انتقادات، در عمل رفع كند." پراتیك بهترین و تنها داروی حل نقائص افراد است، هر عملی غیر از این (به شرط این كه همراه با انتقاد و پرورش فكری و ایدئولوژیك اعضا باشد) و جدای از پراتیك، خود را به درون گرایی، ذهنی گرایی و در نتیجه به ورطه انفعال، پوسیدگی و اضمحلال درونی خواهد كشید و این بزرگ ترین دشمن عنصر انقلابی است. انقلابی، از آن رو امیدوار است و مصمم كه در محیط ناظر جریان رشد یابندهای است. هر روز انرژی های جدیدی، شروع به جوشیدن و فوران می نمایند. هر روز مسائل متعددی را از پیش پای خویش برمی دارد و هر روز مشكلات متعدد جدیدی كه بی شك، ناشی از پیشرفت كار است در پیش روی خویش احساس می كند. او نه تنها در محیط، بلكه انعكاس این حركت تكاملی اوج گیرنده را در سازمان انقلابی اش و در خودش می بیند و خود را نیز موجی از امواج خروشان پیشرونده احساس میكند كه در محیط در جریان است. او به رزم آوری و فداكاری ها و حماسه آفرینی رفقای همرزمش و سایر انقلابیون می اندیشد و به آیندهای كه برای تحقق آن كوشش میكند و...
در انتها، انتقادی نیز در زمینه برخورد این حادثه از خودم بنمایم:
پس از این حادثه من عملاً چند روزی دچار یك حالت نیمه انفعالی شدم (كه البته تا اندازهای طبیعی هم هست). ولی به تدریج كه مسائل برایم روشن تر شد و ریشه های مسئله برایم شكافته می شد، بیشتر به این فكر می افتادم كه به عوض اتخاذ هرگونه حالت انفعالی بایستی به دنبال راه حل های عملی باشیم، كه به اعتبار آنها میتوان سازمان را در این زمینه مستغنی كرد. به این می اندیشیدم كه تنها ضعف ها را به میان جمع بردن، آن را با رفقا در میان گذاردن و از جمع كمك خواستن، راه حل چاره است. این است نقطه آغاز پروسه حل انتقادات و ضعفهای ایدئولوژیك اعضای سازمان. گاهی دچار تفكرات نادرست (و حتی مالیخولیایی) از این نوع می شوم كه شاید همین انتقاد نیز نه ناشی از صداقت، بلكه ناشی از تغییر شكل رگه های اندیویدوآلیستی در وجود من و ورود آنها از درهای جدید است. شاید كه می خواهم با این ترتیب با شیوه های جدید، موضع خویش را مستحكم و تثبیت نمایم. به هر حال این امری است كه پراتیك انقلابی می تواند آن را تأیید و یا رد نماید.
اگر در اینجا فقط به یك انتقاد یك جانبه و آن هم صرفاً از فرمانده تیم پرداخته شود، مسائل زیادی مورد بحث قرار نگرفته است. ولی همین مختصر نیز می تواند نمایشگر این واقعیت باشد كه اگر ضربه ای می خوریم كه به ظاهر از اشتباه كاری های كوچكی ناشی می شود (مثلاً در اینجا از چك نكردن مدارها)، ولی در باطن امر همین ضربه چنان كه در ابتدا گفته شد حاصل یك سلسله تغییر و تحولات و انبار شدن مجموعه ضعف هایی است كه در پروسه تغییر و رشد كمی و كیفی و به هر حال در یك نقطه ضربه خویش را وارد خواهد آورد. وقتی به دقت بررسی كنیم، ما در طرح های مشابه نیز اخیراً اشتباهات كم و بیش هولناكی داشتیم كه به هر حال منجر به ضربه نشد. ولی افسوس كه عادت كردهایم همیشه شكست ها را جمع بندی كنیم و پیروزی فقط تحسین ما را برمی انگیزد. و بعد تمام ضعفه ا در پشت آن ماست مال می شود و یا حداقل كم بدان بها داده میشوند. لذا اگر كسی بگوید كه ضربه اخیر را مفت خوردیم، حرفی غیرعلمی و غیراصولی زده است، زیرا ما هیچ ضربه ای نمیخوریم مگر این كه استحقاق آن را داشته باشیم.
نتایج نظامی و تشكیلاتی این حادثه را بایستی چگونه ارزیابی نمود؟
چنان كه ملاحظه می شود در بیشتر موارد اشكالات به طور عمده منشأ ایدئولوژیك دارند، ولیكن به اعتبار این كه چون ایدئولوژی افراد هنوز قوام نیافته است، پس دست به هیچ كاری (ازجمله عمل نظامی) نمی توان زد، حرفی بیمعنا است. مبارزه ایدئولوژیك امری است دراز مدت و طولانی كه در جریان یك كار پیگیر درون و بیرون تشكیلاتی (كه بی شك، عمل نظامی نیز جزیی از آن است) رو به حل خواهد رفت. درحالیكه در شرایط فعلی، عمل نظامی امری است واجب (همان طوری كه در همین جریان ضربه خوردن ما، وادار شدهایم به مسائلی توجه كنیم كه قبلاً بههیچ وجه، كسی حاضر نبود بدان گوشه چشمی بیندازد). قوام نظامی یك سازمان رزمنده سیاسی ـ نظامی تنها در عمل پیگیر و حساب شده نظامی به دست خواهد آمد. لذا ما مجبوریم به اتكای سیستمی كه اجباراً بسیاری از مسائل مربوط به عمل نظامی را در خود ملحوظ داشته است، جلوی جولان و حاكمیت خواست های فردی ـ گروهی و... را گرفته و بر طبق آن كه به صورت سیستمی منضبط، ناگزیر به اجرا از طرف عناصر عمل كننده است از تمامی عناصر سازمانی، حسابرسی به عمل آورده و حتی بر طبق آن انتقاد مسلحانه بنماییم. بدون حاكمیت یك سیستم حساب شده و منضبط نظامی، حسابرسی در عمل نظامی چیز بی معنایی خواهد بود. علاوه بر آن قدرت تصمیم گیری را از جمع كنترل كننده به دلیل نداشتن ضوابط مشخص بی شك سلب خواهد كرد.
بنابراین عمده ترین نتیجه تشكیلاتی از این جریان می تواند با پیگیری رفقا و جمع مسئول این كار به حاكمیت یك سیستم بالنسبه قوی نظامی ـ امنیتی بر سازمان گردد. چرا كه تجارب فردی ـ گروهی و حتی سازمانی به اعتبار تأثیر آن بر یك سیستم و ارتقای آن پایدار خواهد بود[9]. و گرنه تنها از نقل یك تجربه در اطراف آن سر و صدا به راه انداختن و حتی مسببان آن را تنبیه كردن، هیچ دردی دوا نخواهد شد و این تجربه، هر چند یكبار بی شك دوباره و سه باره تكرار خواهد شد.
پی نوشتها:
[1] - قبلاً ما با این نوع وقایع به اندازه كافی برخورد داشته ایم ازجمله: الف ـ انفجار بمب در دست رفیق محمد ایگهای در نمایشگاه، او پس از انفجار اقدام به خودكشی كرد وشهید شد. ب ـ انفجار بمب در دست رفیق حسین مشارزاده در فروشگاه كوروش كه منجر به مجروح و دستگیرشدن او شد. ج ـ انفجار بمب در دست رفیق سعید صفار كه منجر به شهادتش گردید.
لیكن در آن دوران عمل زدگی و جو بلبشویی كه بر سازمان حاكم بود جمع بندی این مسائل نیز خیلی سطحی و غیر اصولی صورت گرفت. برای نمونه در جزوهای كه از سوی مسئولین سازمانی در این مورد انتشار یافت، رفیق ایگهای به بی دقتی، رفیق مشارزاده به بی دقتی و فرماندهاش به عجله كاری و رفیق صفار به بی تجربگی و فرماندهاش به عدم صلاحیت لازم، محكوم شدند و قضیه در همین جا بدون این كه عمق مناسبی بیابد سرهم بندی گردید. و مهم تر این كه در دوران انسجام یك سال و نیمه اخیر نیز در عین این كه سازمان كوشش های مناسبی در جهت انسجام همه جانبه كارها به عمل آورده، ولی در عمل نظامی، برخورد فعالی در جهت جمع بندی تجارب گذشته صورت نگرفته است.
[2] - توجه شود كه این تصمیم ما با اتكایی كه (به اشتباه) به خودمان مجموعاً برای اجرای طرحها داشتیم، از نظر خودمان سرپیچی از تصمیم سازمان مبنی بر این كه از حركات اضافی و حساب نشده در این چند روز بایستی اجتناب كرد، نبود. در حالی كه محتوا و واقعیت امر اگر پردههای خوش خیالی را از جلوی چشممان بر می داشتیم، چنین بود كه چون ما محاسبات درستی در انجام عمل ننموده و با عجله دست به كار شده بودیم. طبیعتاً حركات اضافی و حساب نشده نیز نمی توانست از طرف رفقا انجام نگیرد.
[3] - البته بعدها معلوم شد كه رفیق [لطفالله میثمی] از دو چشم نابینا شده، بنابراین اصولاً نمی توانسته عكسالعملی نشان دهد.
[4] - این امر در عمق خود نشان دهنده آموزش غلط و درنتیجه درك نادرستی بود كه در تیم و در رفقا در زمینه عمل نظامی ایجاد شده بود (عدم درك درست از كار سیاسی و كار نظامی و رابطه این دو با هم).
[5] - بایستی توجه داشت كه من هم در امر مدار بندی تجربه زیادی به طور مستقیم نداشتم، چون كه تا به امروز من حتی یك مدار عملیاتی نبسته بودم. من فقط تا به امروز دو مدار یكی در شهریور 1350 و زمانی كه سازمان تازه لو رفته بود و از روی بیكاری ساختم و دوم مداری كه در اسفندماه 1352 ساختم كه آن هم مدار ابتكاری دو تایمری و به وسیله ساعت پاركومتر و به خاطر طرح خاصی بود و شكل مدارهای معمولی را نداشت. البته مدارهای ساخته شده فراوانی را دیده بودم كه حتی در عمل به كار برده می شد. به دلیل همین عدم آزمودگی در شناخت ویژگی های مدارهای عملیاتی در عمل، همیشه این آمادگی ذهنی را در مورد مدار داشتم كه آن را ساده تر از آنچه كه واقعاً هست تصور كنم، در حالی كه رفقایی كه در عمل، مدار ساخته و آزمایش می كنند، بهخوبی واقف می شوند كه با این كه مدار بندی امری است ساده، ولی پیچیدگیهای خاصی از خودش بروز میدهد كه تنها در عمل می توان بدان پی برد. به عنوان مثال اكنون می توانم بعضی از اشكالهای مدارهایی كه بسته شده بود به خاطر آورم و ذكر كنم. برای یك فرد كار كشته، هر كدام از این اشكالها كافی است كه طرح را تعطیل كند. كلید ON و Off نداشت و به جای آن دكمه قابلمهای كار گذاشته بودند. زیر پیچ كه به طلق ساعت فرو رفته بود و روی صفحه ساعت نوارچسب نزده بودند. مدار را بر صفحه ثابتی سوار ننموده بودند. عقربه ساعت شمار به محور ساعت ثابت نشده بود. آزمایش اتصالات نه در همه حالات (كشش، فشار، تكان و ضربه) بلكه در یك حالت آرام و آن هم فقط یك بار آزمایش گردید كه طبعاً نمی توانست نمایشگر سلامت مدار باشد.
[6] - بویژه كه مدتی بود از بس خرده كاری و پراكنده كاری نموده بودم، اصلاً احساس می كردم كه به تدریج خیلی از صلاحیت هایم دارد ته می كشد و دیگر حتی قادر نیستم كه فرماندهی تیم را نیز به عهده داشته باشم و این امر را نیز با رفقا طرح كردم كه مورد تأیید بود. تنها یك نكته باقی می ماند كه دیگر در چنین شرایطی از ضیق وقت اقدام به عمل نظامی ازطرف ما كاری نادرست بود.
[7] - بی شك عمل رفقای دیگر در مورد كارگذاری بمب در بنیاد پهلوی نیز این علاقه خرده بورژوایی را تحریك بیشتری می نمود.
[8] - در آن زمان من اصلاً به جریاناتی چون انفجار بمب در دست رفقا: ایگهای و صفار و یا مسائل دیگر از این قبیل اندیشه نمی كردم. آنچه جذاب بود نتایجی بود كه از هر نظر چند روز دیگر (صبح 28 مرداد) در اثر انفجار چند بمب در بحبوحه جشن های ضدخلقی رژیم به دست می آمد. در اینجا بیشتر من به موفقیتهایی می اندیشیدم كه ما (بویژه گروه ما) كسب كرده است.
[9] - حتی بعضی از عناصر، از جمله خود من، با این كه به طور عمده در جریان خیلی از مسائل نظامی ـ تشكیلاتی بودهام نیز، حتی تجربه فردی نظامی ام تنزل یافته است.
Aucun commentaire:
Enregistrer un commentaire