dimanche 15 mai 2016

وحید افراخته، تراژدی یک انسان
بهروز جلیلیان
زندگی، مبارزه و شكستن فردی مانند وحید افراخته پدیده ای منحصر به فرد در تاریخ مبارزاتی ما نیست، ولی مهم و آموخته ای تلخ است. او جوانی پر استعداد با آینده ای تامیین شده در زمان خودش بود كه خود خواسته به مبارزه سهمگین، دلاورانه و در عین حال خشونت بار جنگ مسلحانه علیه شاه پیوست. وی عضو فعال و مبارز سازمان مجاهدین خلق ایران بود و شجاعانه سال ها در زیر فشار پلیس سیاسی رژیم پهلوی به زندگی مخفی و پر خطر ادامه داد. در ده ها عملیات شناسایی، تعقیب و مراقبت و نبرد مسلحانه شركت داشت. به مسئولیت های بالای تشكیلاتی نائل آمد و در جریان تغییر ایدئولوژی ماركسیست شد. پس از دستگیری در سال 1354 و مقاومتی چند در برابر شكنجه های وحشتناك ساواك و یا عواملی دیگر كه در زیر به آن خواهیم پرداخت، نظرش عوض می شود و به همكاری با پلیس می افتد و حتی سعی می كند دیگرانی را نیز قانع كند كه دست از مبارزه بردارند.
بیش از چهل سال از انتشار "بیانیه اعلام مواضع ایدئولوژیك سازمان مجاهدین خلق ایران" و دستاورد بزرگ آن در جنبش انقلابی این كشور در زدودن اندیشه مذهبی از ایدئولوژی این سازمان می گذرد. تغییر و تحولات وحید افراخته نیز پس از دستگیری و در مهمترین مقطع تاریخ این سازمان و در زمان تغییر ایدئولوژی به ماركسیسم صورت گرفت. این نوشته با پرداختن به رویداد ها و پسامدهای پیش و پس از دستگیری وی قصد دارد تا از تحریف بیش از پیش تاریخ مبارزاتی جنبش انقلابی ایران و بویژه سازمان مجاهدین خلق (م ل) جلوگیری كند. وحید افراخته بخشی از تاریخ این سازمان است هر چند بازگویی اش تلخ و دردناك باشد. برای سال هاست كه طیف وسیعی از مذهبیون سیاسی و بویژه "اطلاعاتی" های رژیم جمهوری اسلامی، شكستن او را دلیلی موجه و اساسی از شكست ماركسیسم در برابر اسلام  و مذهب خوانده اند. او را رذل، از نظر اخلاقی کثیف، خونخوار، دژخیم و شیطان صفت نامیدند و به تبع آن سازمان مجاهدین خلق ایران (م  ل) و بعدها سازمان پیكار را سیاهكار خواندند. سازمان مجاهدین خلق ایران چند ماه پس از انقلاب در این باره چنین نوشت: "چندی نگذشت كه موجی از دستگیری ها و بازجویی ها و محاكمات بسیار حقیر و تسلیم طلبانه كه به مثابه یك جریان، ادامه طبیعی و منظم همان " تغییر مواضع" كذایی بود، ماهیت اپورتونیستی تغییرات یاد شده را كه سردمداران خائن آن، در مسیر یك قدرت طلبی جنون آمیز و بیمار گونه،هیچ مسئولیت و ملاك و معیاری را نمی شناختند بیش از پیش فاش و برملا نمود.[1]
صدها صفحه سیاه بر سفید نگاشتند تا او را به عنوان نابكاری پست در عدم اعتقاد به "خدا" در مقابل قهرمانانی والا و معتقد به خدا باوری همچون مجاهدین شهید، مجید شریف واقفی و مرتضی صمدیه لباف قرار دهند. در این میان از مذهبیون افراطی تا دیگران داوری هایی بغایت پوچ، بی پایه، مطلق و سیاه و سفید گونه از هر دو طرف كردند. از اعضای سابق این سازمان همچون آقای لطف الله میثمی[2] اشتباهات و كاستی های اساسی شریف واقفی و صمدیه لباف را نادیده گرفته، پنهان كردند و یا همچون سازمان مجاهدین خلق ایران (رجوی) در پس از انقلاب فرصت طلبانه كم اثر جلوه دادند. " ما بر آن نیستیم كه این پلیتیك مجید و یا تمام آنچه حول آنها به اپورتونیست ها گفته و احیانا نوشت، به قید و شرط دفاع كنیم و آن را بهترین و تنها راه ممكن و عاری از هر انتقادی تلقی كنیم. اما اینقدر هست كه نمی توان چشم ترسی او را از نوع مكر و حیله های سابق سردمداران كه در سطور آینده بیشتر روشن خواهیم كرد، نادیده گرفت."[3]
شكسته شدن وحید افراخته در زیر شكنجه را نباید توجیه كرد و نمی توان و نباید هم به حساب تصمیم آگاهانه و آزادانه او گذاشت، فشار زندان، شكنجه و  بویژه ترس از دست دادن جان، با تصمیم آزادانه در تضاد است. آن چه او در زندان مرتكب شد، ناشی از جنایتی است كه رژیم شاه علیه زندانیان به كار می برده است كه به هر حال ضعف او و جریان مبارزه را نشان می دهد. دشمن شخصیت سیاسی او را خرد كرد و آنچه خود می خواست از زبان او بیان كرد. مبارزان سیاسی و تشکیلاتی در واقع اندام های سازمان شان هستند و شخصیت سیاسی شان تداوم آن است. شخصیت سیاسی بسیاری از آن افراد تا سال ها پس از مرگ شان چه بد و چه خوب همچنان در یادهاست. یک مسٸله را بایستی در نظر داشت این است که هیچ مسٸول تشکیلاتی و سازمانی نیست که بر او انتقادی وارد نباشد. از سوی دیگر شدت شکنجه و فشار ساواک با میزان مسٸولیت و داشتن اطلاعات فرد رابطه مستقیم دارد. بایستی یادآوری كرد كه مقاومت دربرابر پلیس رژیم و شكنجه در زندان یك اصل است، اما فردی نیست بلكه مبارزه ای است طبقاتی و از همه مهمتر اعمال و كرداری كه فرد در آخرین روزها و لحظات زندگی اش از خود نشان می دهد، مشخص كننده دست آوردهای مبارزاتی او در گذشته نیست. زندگی وحید افراخته 25 ساله، تراژدی زندگی یك مبارز است كه گاه رخ می دهد. در اینجا تلاش دارم به این تراژدی بپردازم.
رحمان (وحید) افراخته در اول خرداد 1329 در مشهد و در یك خانواده میانه حال و فرهنگى متولد شد. وى فرزند سوم از خانواده اى با چهار فرزند پسر و یك دختر بود. پدر وى رییس حسابدارى اداره دارایى با تحصیلات عالیه و مادرش داراى تحصیلات متوسطه بود. تمام فرزندان خانواده به  تحصیل دانشگاهى در داخل و خارج از كشور پرداخته اند. نام وی در شناسنامه رحمان بود اما در خانواده و دوستان با نام وحید شناخته می شد. خانواده افراخته علیرغم زندگى در شهر مذهبی مشهد، افرادى كمتر مذهبى بودند. مادر بزرگ وى از زنانى بود كه در دوران موسوم به كشف حجاب به استقبال آن رفته بود. وحید در دوران نوجوانى از با استعداد ترین و شاگرد اول هاى مدارس بود، جذب تفكرات اسلامى و به ویژه انجمن ضد بهاییت شد و فعالانه در این انجمن شركت كرده،  به بحث و گفتگو با دیگران مى پرداخت. از وى تا پیش از دستگیر شدن، همواره به عنوان فردى، محجوب، متواضع، كم حرف، وارسته، بلند همت، مهربان و آرزومند دنیایى بهتر براى مردم در نزد دوستان، همسایه ها، و مبارزین سیاسى یاد شده است. زلزله دشت بیاض در شهریور 1347 در استان خراسان، شدت ویرانی، فقر شدید مردم محروم آن منطقه و كم كاری شدید مسئولین دولتی به مردم، او را كه به همراه عده ای از جوانان برای كمك به آن منطقه رفته بود، بیش از پیش به سوی سیاست و نفرت از رژیم کشاند.
 وحید، در پایان دوران متوسطه در رشته ریاضی در سال 1347 كه در دبیرستان علوى این شهر مشغول به تحصیل بود با بعضی از اعضاى مشهدى گروهى كه بعد ها به نام سازمان مجاهدین خلق مشهور شدند، آشنا شده بود. به علت داشتن معدل پایانى بالا، بدون كنكور در دانشگاه صنعتى آریامهر ( صنعتى شریف فعلى) پذیرفته مى شود كه خود نمى پذیرد و در كنكور همین دانشگاه شركت كرده و نفر سوم مى گردد. در دانشگاه به عنوان دانشجوى مهندسى مكانیك مشغول به تحصیل شد. در همین دوران و در سال 1348 ارتباطات خود را با سازمان گسترده مى كند و به عضویت آن در مى آید. در این سازمان با نام های مستعار، بهروز، حیدر و بهمن شناخته می شد. او در هسته تشکیلاتی اعضای دانشجویی سازمان مجاهدین خلق که در آن زمان هنوز اسمی نداشت و در این دانشگاه سازماندهی شده بود. در دانشگاه صنعتی آریامهر در آن زمان، افراد بسیاری از دو سازمان چریکی، تحصیل می کردند، تنها  نزدیک به 20 تن از دانشجویان کشته شده این دانشگاه در زمان شاه از اعضای سازمان مجاهدین خلق بوده اند.
در سال اول نزد برادر بزرگترش كه وى نیز دانشجو بود مى ماند و سال بعد با سه نفر دیگر که  مشهدی و بیرجندی و در یک دانشگاه بودند، از جمله رفیق شهید محسن فاضل، آپارتمانی اجاره می کنند. ناهید افراخته خواهر وحید به نگارنده و به نقل از مادرش گفت:  "مادر یكبار به آنجا می رود و شاهد است که همواره صبح پیش از رفتن به دانشگاه، اول نماز و قرآن مى خوانند، سپس ورزش مى كنند و صبحانه مى خورند. هفته ای دو سه بار هم به جلسه قرآن و سخنرانى در حسینیه ارشاد و غیره ... مى روند. خانواده دیگری هم كه همزمان با مادر برای دیدن پسرش رفته بوده، که او از آنها پذیرائی می کند."
در پیش از آغاز سال تحصیلى سوم و همزمان با جشن هاى موسوم به دو هزار و پانصد ساله شاهنشاهى و در اوایل شهریور 1350 كه سازمان مجاهدین ضربه سنگینى از ساواك مى خورد، وحید لو مى رود، اما دستگیر نمى شود و مخفى مى گردد. تا آن زمان وی 66 واحد دانشگاهی را گذرانده بود. پس از دستگیرى تعداد بسیارى از اعضا و رهبران سازمان مجاهدین، خانواده زندانیان، با دید و بازدید از همدیگر به همیارى و همدردى با خانواده زندانیان و حتى خانواده اعضا تحت تعقیب و مخفى مى پردازند، در همین رابطه خانواده زندانیانى همچون رضایى، بازرگان، صادق و غیره به ملاقات خانواده افراخته در مشهد مى روند.
وحید افراخته نزدیک به 6 سال از سال 1348 تا 1354، سخت ترین دوران مبارزه چریکی و مخفی با رژیم شاه را با قاطعیت و شهامت گذراند و به خاطر فداکاری ها و لیاقت هایی که از خود نشان داد در تشکیلات بالا آمد. سازمان مجاهدین خلق در آن زمان  با توجه به مجموعه ای از شرائط اجتماعی و طبقاتی و تاریخی- كه جای بحثش در اینجا نیست-  تنها راه مبارزه  با رژیم را مبارزه مسلحانه می دانست و برای این کار، اعضایش با صداقتی بی نظیر و جان بر کف از میان جوانانی بر آمده بودند که به ندرت سنشان به سی سالگی می رسید.  در اوایل دهه پنجاه، تشکیلات کم کم روى وی حساب كرد، او جدى و پيگير بود.
با توجه به ضربه بزرگ شهریور 1350 به سازمان مجاهدین خلق و كمبود اعضا، وى به همراه اعضاى باقی مانده به بازسازى تشكیلات پرداخته و همزمان در تشكیلات به مسئولیت هایى ارتقا مى یابد. در اغلب عملیات نظامى سازمان از سال 1351 تا زمان دستگیرى در مرداد ماه 1354 شركت كرده، در برخى از این عملیات همچون اعدام انقلابی سرتیپ رضا زندى پور در 23 اسفند 1353 و عمل دو اعدام انقلابی نظامیان آمریكایى، جك ترنر و پل شفر در 31 فروردین 1354، فرماندهى عملیات را بر عهده داشت. از دی ماه سال 1352، نشریه "خبرنامه امنیتی" با مدیریت شهید مجید شریف واقفی به طور مرتب در دهم هر ماه برای استفاده داخلی تشکیلات در چند نسخه محدود منتشر می شد. آخرین شماره ای که این مجاهد شهید مدیریتش را به عهده داشت در مهرماه 1353، در آمد. پس از آن و با انتشار جزوه "پرچم مبارزه ایدٸولوژیک را برافراشته داریم"، و اوج اختلافات داخلی و ایدٸولوژیک در سازمان در آذر ماه، مجاهد شهید مجید شریف واقفی از مسٸولیت این نشریه برکنار شد و از شماره بعد که در بهمن ماه 1353 در آمد، وحید افراخته تا زمان دستگیریش مسٸول آن بود. بیشتر این جزوات خوشبختانه در سایت اندیشه و پیکار در این آدرس موجود است.[4]
وحید افراخته به همراه بیشتر اعضا و كادرها در سال 1353 و در پى تغییر ایدئولوژى سازمان به ماركسیسم مى گراید. در پى اختلافات عقیدتی و تشكیلاتى با بعضى از اعضایى كه مخالف این تغییر بودند همچون شهدا مجید شریف واقفى و مرتضى صمدیه لباف، كه از اعضاى با سابقه سازمان و هم دانشگاهى با وحید نیز بودند، متاسفانه مركزیت سازمان در یك تصمیم ضد انقلابی دستور به كشتن آنها مى دهد كه در این میان مسئولیت این عملیات شوم در به قتل رساندن صمدیه لباف بر عهده وحید افراخته گذاشته شد. در ساعت هشت شامگاه 16 اردیبهشت 1354، مرتضى صمدیه لباف بر سر قرار وحید افراخته در یكی از كوچه هاى محله نظام آباد تهران مى آید. با تیراندازى وحید، مرتضى از ناحیه دهان و پهلو بشدت زخمى مى گردد و از محل مى گریزد. در پى خونریزى شدید، وی به یكی از بستگانش مراجعه مى كند و سرانجام در مراجعه به بیمارستان لقمان، توسط پزشك معالج به ساواك گزارش داده مى شود و دستگیر مى گردد. ساواك كه هیچگونه پرونده اى از مرتضى نداشته و با توجه به اینكه در آن زمان هیچ درگیرى گزارش نشده بود، پى به اختلافات درون گروهى مى برد و مرتضى با همین ترفند از فشار ساواك مى گریزد و احتمالا محكومیتى غیر از اعدام برایش پیشبینى مى گردد.
ساواک مدت ها به دنبال دستگیر کردن و یا به قتل رساندن وحید در خیابان ها بود. آنها بارها به كمك خلیل فقیه دزفولى، از اعضای سابق سازمان كه همكار ساواك شده بود، به دنبال شكار وحید بودند. خلیل فقیه دزفولى پس از دستگیری و مورد شكنجه قرار گرفتن مى شكند و به همكارى با ساواك پرداخته و در ماشین هاى نمره شخصى ساواك در خیابان ها  و محل هایى كه مى دانسته به خیابان گردى و شكار اعضاى مجاهدین مى پرداخت. وحید در پیش از دستگیری خلیل فقیه دزفولی، مسٸول مستقیم او بود. از سوی دیگر ساواک، مجاهد شهید مرتضی صمدیه لباف را نیز وادار به همراهی با ماموران ساواک کرده بود. از آنجا که این مجاهد خلق، برای عادی سازی خود را به ساواک یک عضو بریده و مورد مجازات قرار گرفته معرفی کرده بود، وی مجبور به این عادی سازی هم بود. بنا بر اطلاعاتی که او به ساواک داده بود و در جهت گمراهی و وحشت آنها، مدعی شده بود که وحید افراخته به خود بمب بسته است و هر آن ماموران ساوک به او نزدیک شوند، خود و آنها را منفجر خواهد ساخت.
در حوالى ساعت چهار بعدازظهر، پنجم مرداد ماه 1354 وحید افراخته و محسن خاموشى كه هر دو قرار داشتند، در خیابانی در حوالی مجلس شورای ملی، توسط یکی از افسران زبده ساواک مورد شک قرار می گیرد. زمانی که مامور ساواک قصد بازرسی او را دارد، وی دست به اسلحه می برد، اما مامور ساواک بر روی می جهد، وی را خلع سلاح کرده و دستبند می زند. آن گونه که پس از انقلاب از برخی اسناد ساواک به دست آمد، ماموران ساوک به دلیل ترس از این که وحید افراخته به خود بمب بسته باشد، اگر او را در خیابان شناسایی می کردند، به احتمال زیاد از راه دور وی را با تیر می زدند و به قتل می رساندند. اما این مامور ورزیده ساواک كه وحید در دست نوشته های زندانش به نام "آهنین پنجه" از او نام می برد، از هویت وحید افراخته اطلاعی نداشت. از سوی دیگر سید محسن سید خاموشی كه با بیست سال سن و از كادرهای باتجربه نظامی تشكیلات، مسلح نبود. وحید افراخته در این فاصله قرص سیانورش را می بلعد تا با اقدام به خودكشى زنده به دست رژیم نیافتد. مامورین رژیم كه از مدت ها پیش به دنبال دستگیرى وحید افراخته بودند و حتى تنها خواهر، دو تن از برادران و دایى اش را پیشتر زندانى كرده بودند، به شدت به تلاش مى افتند كه وى را براى گرفتن اطلاعات نجات دهند.  ساواك در این میان به علت مسمومیت شدید ناشى از سم، دوبار خون وحید را عوض مى كنند و پس از آن بارها به زیر شكنجه مى برد.
سازمان مجاهدین خلق ایران (م ل) در پاورقی مقدمه كتاب "بیانیه اعلام مواضع ایدئولوژیك ..." در چاپ سوم كه در آذر ماه 1355 و بیش از یكسال پس از دستگیری وحید افراخته و سید محسن سید خاموشی و دستگیری های پس از آن منتشر شد این ماجرا را  به گونه ای دیگر شرح داده است، لازم به یاد آوری است، در گزارشات مطبوعاتی و حتی رادیو و تلویزیونی هیچگاه تصویری از وحید نشان ندادند و حتی برخلاف مصاحبه مطبوعاتی با اغلب دستگیر شدگان اصلی، از وی مصاحبه ای چاپ نشد و تنها بخشی از گزارش دادگاه آنان و برخی از گفته های وحید افراخته منتشر شد همچنین در چاپ اولیه بیانیه به اشتباه از وحید با نام "دژ تسخیرناپذیر" نام برده شده بود، كه در این چاپ تصحیح شده است:
" خائن خود فروش خلیل فقیه دزفولى یكى از همان افرادى بود كه به ظاهر با جریان مبارزه ایدئولوژیك و حتى نتایج اصولى آن روى موافق نشان مى داد. اما در عمل حاضر نبود هم آهنگ با مفهوم و منطق آن به تغییر خود و ضعف هاى عمیق انگیزه اى خود بپردازد. او بعد از چند مرحله انتقادى و بعد از اینكه چندین بار موضع سازمانى او به علت وجود عناصر ناصادق و عقده هاى ناشى از یك زندگى فساد آلود كه قادر به اصلاح انها نبود، تغییر كرد، بلاخره به كارگرى فرستاده شد. او بر خلاف دروغ هاى سازمان امنیت رسواى شاه خائن، خودش را تسلیم نكرد، بلكه در روز سوم اردیبهشت [ 1354] در جلوى فروشگاه مركزى سپه به علت عدم پوشش مناسب براى حركت در شهر، دستگیر شد. او بعد از مدتى تحمل شكنجه، بلاخره تاب نیاورد و به اعتبار ضعف و تزلزل درونى و طولانى اش، به ملعبه مفلوك و بى اراده اى در دست پلیس مزدور شاه تبدیل شد و در این راه به بیشرمانه ترین خیانت ها تن داد. ما تحلیل و انتقاد از خودى كه این خائن خود فروش در همین اواخر به دنبال نتیجه گیرى هایى كه آموزش یك سال نشان مى داد، نوشته است، براى آگاهى نیروهاى انقلابى و بالا بردن تجربیات سیاسى- تشكیلاتى آنها، بزودى تكثیر و منتشر خواهیم ساخت. او اینك همكارى وسیعى با پلیس دارد. دشمن اكنون او را در گشتى هاى نمره شخصى خود و یا با پلاك تاكسى در شهر مى گرداند تا رفقایى از ما را كه او مى شناسد دستگیر كنند. رفیق وحید افراخته و رفیق محسن خاموشى هر دو به همین ترتیب دستگیر شدند. وحید ساعت سه و نیم [ بعداز ظهر] از خانه تیمى خارج شد و ساعت چهار با محسن خاموشى قرار داشت و محسن نیز قبل از آن ساعت دو و سه و نیم قرار هایى داشته كه هر دو سالم اجرا شدند. بنابر این روشن مى شود كه این دو رفیق بعد از دیدار یكدیگر در سر قرار توسط خلیل ( كه وحید را مى شناخت) به پلیس نشان داده شدند كه به برخورد با پلیس و دستگیرى یا شهادت وحید و دستگیرى محسن كه مسلح نبوده است، منجر شده است."[5]
وحید افراخته که در پنجم مرداد 1354 به دام رژیم ددمنش شاه افتاد، پس از آشکار شدن هویت و موقعیتش در سازمان مجاهدین خلق ایران در زیر فشار بسیار شدید شکنجه ساواک برای دست یابی به رهبری سازمان و همچنین ترس از دست دان جان كه در تمام بندهای وصیت نامه اش اشكار است، اراده و شخصیت سیاسی اش پس از چند هفته به طور كامل درهم شکست و به همکاری با پلیس سیاسی شاه پرداخت. کاری که سال های پیشتر با آن بشدت جنگیده بود. آنچه که میشل فوکو درباره شکنجه بخاطر گرفتن اطلاعات می گوید که "هر بخش از مدارک جرم، درجه خاصی از گناه زندانی را [ برای شکنجه گران] مشخص می کند"[6]، در واقع لو دادن بخشی از اطلاعات به معنی اعتراف به گناه [و خطای زندانی] است، در نزد شکنجه گران. اما از طرف دیگر برای زندانی در واقع، در هر مرحله از شکنجه با شکستن در برابر آن خود را گناه کار تر می بیند و بخشی از شخصیت و عزت نفسش را از دست رفته می یابد و بیش از پیش شکننده تر می شود. در شکنجه های بعدی با توجه به این که خودش را ضعیف تر از نظر هویت سیاسی اش می یابد، بیشتر می شکند و این روند ضعف و شکست ممکن است تا به آخر و فروپاشی کلی شخصیت و هویت فرد ادامه یابد.  پای گذاشتن بر آن هویت، شخصیت و شرافت سیاسی و ایدٸولوژیک که به سادگی به دست نیامده بود، پدیده ای پیچیده و دردناک است و اساسا با قضاوتی سیاه و سفید گونه نمی توان آن را فهمید.
وحید افراخته، بیش از یک هفته در زیر شکنجه مقاومت می کند و سپس  بخشی از اطلاعات خودش را به شکنجه گران اراٸه می کند. در این مرحله از تحمل مصاٸب شکنجه و در واقع شکستن است که تفاوت عمده افرادی نظیر او و دلاوران دیگری که تا سرحد مرگ شجاعانه مقاومت کردند را پیدا می کنیم. البته باز هم بایستی مسئله حفظ جان شیرین و ترس از دست دادن آن را اضافه نمود كه شكنجه ایست روحی و در بسیاری مورد، تحملش سخت تر از تحمل ضربات شلاق است. اگر چه تا این زمان بسیاری از قرارهایش سوخته شده بود اما اطلاعات تشکیلاتی او همچنان برای ساواک در ضربه به سازمان مهم بود. او اطلاعات بسیاری در باره افراد و امكانات سازمان می دهد که برخی کمتر ارتباط مستقیمی با فعالیت های او در سازمان مجاهدین داشتند. همکاری گسترده او با مزدوران ساواک پس از بازگشت مجدد او از بیمارستان نکته مهمی است در شکستن و سقوط او که در این مقاله به آن می پردازیم.
پس از چند روز مقاومت دربرابر شكنجه، ساواك با آوردن خواهر، دو برادر و دایى وى كه از شش ماه قبل زندانى شده بودند به كمیته مشترك، در مقابل چشمان وحید به شكنجه وحشیانه بستگانش می پردازد. بنا بر گفته خواهر وى، ناهید افراخته، در گفتگو با نگارنده، تا 24 ساعت كه شكنجه بى وقفه آنها طول مى كشد، وحید چیزى نمى گوید. گوشه هایى از شكنجه وحشتناك خانواده وى در مقابلش را مى توانیم از میان گفته هاى ناهید افراخته تصور كنیم[7].
"در اتاق شکنجه کمیته وحید خودش آش ولاش به تخت شکنجه بسته شده بود و مرا در آپولو گذاشتند ولی کاسکت را روی سرم نکشیدند تا وقتی جیغ می زنم وحید بشنود! آپولو دستگاهی است مثل یک صندلی آهنی که مچ پاها و مچ دست ها و کمر بسته هستند و انگشت های دست زیر گیره تحت فشار هستند و به ته پاها کابل یعنی شلاق می زنند. و وقتی شکنجه خود فرد است کاسک را روی سر می گذارند تا صدای جیغ در سرخود شخص بپیچد که بسیار آزار دهنده است. حمید برادر بزرگمان را آویزان کردند و روی پایش شلاق زدند تا غش کرد و فرید برادر کوچکمان را که 17 سال داشت با دایی عزیزم را روی زمین جلوی چشم های وحید روی پشت خوابانده و پاها در هوا شلاق می زدند. چندین بار شکنجه متوقف شد و ما را به سلول بردند و دوباره آوردند بالا و در اتاق بازجویی  پشت بر زمین و پا در هوا جلوی وحید شلاق به همه جایمان می زدند. فرنچ هامان از روی صورت و در نتیجه چشم هایمان می انداختند برای اینکه صدای فریادمان خوب به گوش وحید برسد! با کشیدن موهایش( که بلند بود و رنگ روشن کرده بود)؛ سعی می کردند سرش را بالا و چشم هایش را باز نگه دارند که خوب ما را  ببیند و تمام وقت یک نفر با پوشش بیمارستان  در حال آزمایش قلب و جاهای دیگر او بود تا مطمئن بشوند که زنده است. یک بار که ما را بالا بردند او آویزان بود و بعد از مدتی دکتر گفت غش کرده و او را پائین آوردند و یک بار سوزن های زیر ناخن هایش گذاشته بودند را با شعله داغ می کردند. از امروز بعد از ظهر تا فردا تقریبا شب این شکنجه ها ادامه پیدا کرد. لازم به گفتن نیست که برای ما چهار نفر؛ شکنجه ما؛ مهم نبود و دلمان می خواست که هرگز وحید حرف نزند. بعدها که از بیمارستان آمد به ما گفت اگر شما را می کشتند هم حرف نمی زدم. من مطمئن هستم که وحید به اصطلاح زیرفشار شکنجه خودش و ما حرف نزد تا همه قرارها سوخت و پاکسازی از طرف سازمان انجام شد."
پس از شكنجه خانواده وحید در مقابل وى، خواهر، دو برادر و دایى وى را در یك سلول قرار مى دهند كه تا زمان اعدام وحید در بهمن ماه ، به همین وضعیت در آنجا مى مانند. تا آنجا كه مشخص شده وحید تا این مدت هیچ گونه اطلاعاتى به ماموران نداده و سازمان با پاكسازى تمام قرار ها و محل هایى كه وى مطلع بوده مى پردازد. اما پس از آن و شكنجه بسیار، اطلاعات قابل توجهى را اقرار مى كند. وحید كه به علت مسمومیت شدید از سم سیانور و شكنجه فراوان در حالت مرگ قرار گرفته به بیمارستان شهربانى فرستاده مى شود و چند هفته در آنجا مى ماند. در ملاقاتى بین اعضاى زندانى خانواده و وحید پس از آمدن از بیمارستان، وحید اعتراف مى كند كه در طى این مدت متوجه اشتباهات خود و راهش شده و تصمیم به همكارى همه جانبه با ماموران گرفته است. بنا به گفته ناهید افراخته: 
 " آنچه كه از گفته هاى وحید بخاطر دارم این بود که زیر فشار شکنجه و زندان نیست که تغییر عقیده داده بلکه در 20 روزی که در بیمارستان بوده، وقت جمع بندی داشته که هرگزدر بیرون و زندگی مخفی این وقت و آزادی فکری را  نداشته، همچنین اطلاعاتی که در زندان از زندانی های دیگر و از  خود ساواک به دست آورده به این امر كمك كرده است. برای اولین بار فرصت فکر و جمع بندی پیدا کرده؛ کاری که درزندگی مخفی پیدا نمی کرده! وگرنه به همین نتایج نمی توانسته برسد.

معتقد بود كه مبارزه مسلحانه بر ضد رژیم شاه غلط است، خودکشی و به کشته دادن بهترین فرزندان مملکت است. پشیمان است که اینقدر دیر فهمیده و حالا سعی می کند جلوی این حرکت غلط را بگیرد، با بحث کردن و حرف زدن  با زندانیان فعلی ( که چقدر برای ما زندانی ها این کار بد بود و حتی ما خواهر و برادرها با وحید همان طور رفتار کردیم که با ساواکی ها)  و سمپات هایی که می تواند آنها را به زندان کشانده و بیدارشان کند! پشیمان بود که چرا زودتر به اشتباهش پی نبرد تا بهرام،  شهرام و دیگر سران را مانع ادامه این مبارزه واهی شود.  

صد در صد تغییر عقیده داده بود یعنی مثل ساواک شده بود! و می گفت باید جلوی  نابودی  بهترین فرزندان مملکت را با تما م قوا گرفت! می گفت اگر من به فکر خودم بودم این طور عمل نمی کردم ( در واقع می گفت که شاید کسان دیگری هم به غلط بودن راهشان پی برده اند ولی شجاعت و انقلابی بودن کامل را برای اقرار آن ندارند یا اقرار را در دست دشمن و در زندان درست نمی دانستند.) می گفت من همه ننگ ها و تهمت ها را به جان می خرم تا مبارزی که بودم باقی بمانم و در راهی که صحیح می دانم قدم بر دارم اگر چه بر خلاف راه گذشته ام است و اگر چه بر خلاف  جریان آب است . وحید گفت که در نوشتن این جزوه اعلام تغییر ایدئولوژی [ بیانیه تغییر مواضع ایدئولوژیك سازمان مجاهدین خلق ایران، مهر 1354]  بوده است و قرار بود به چاپ برسد و پخش بشود که دستگیر شد. وحید می گفت با کارهایی که من کرده ام ساواک مجبور است مرا اعدام کند و معلوم است که زندگی من تمام است اگر چه نمی خواهم بمیرم ... .  درست شب قبل از اعدامش با یک آرامش خاص خودش ؛ وحید به 9 نفری که قرار بود اعدام شوند فکر می کرد و می گفت: تک تکشان بهترین فرزندان این مملکت هستند و حیف که داریم آنها را از دست می دهیم. وحید از فرد فرد آنها اسم می برد و درد عمیقی صورت و چشم هایش را پر می کرد. به فکر خودش نبود. این وحید است؛ یک انسان. به نظر من، وحید در فهم و شعور و انسانیت و پاکی بی نظیربود. باری زندگی یک تراژدی است.  چیزی که می دانم این است که هر چه آدم بزرگ است؛ تراژدی زندگی اش هم بزرگ است. یک بار دیگر الان وصیتنامه وحید را خواندم و فکر می کنم واقعا وصیتنامه اوست.  یعنی مختصر و مفید تمام افکارش را و آن هم به زبان خودش.

بنام خدا

  1. از اینکه امکان دارد در مقابل اعمال ننگینی که انجام داده ام به مجازات برسم شرمنده ام در پیشگاه خدا، پیشگاه اعلیحضرت، ملت ایران و خانواده ام. خدا را شاهد میگیرم که قصدم خدمت بود ولی اکنون فهمیدم که به راه خیانت کشیده شدم و امیدارم گناهانم را خداوند ببخشد.

  1. از مقامات امنیتی کمیته به علت محبت ها و راهنمائی هایی که به من فرمودند نهایت سپاسگزاری را دارم زیرا موجب شد پی به اشتباهاتم ببرم و بتوانم ذره ای از دین خود را به مملکتم ادا کنم و می دانم اگر نتوانند اقدامی در مورد تخفیف مجازات من به عمل آورند ناشی از بدی آنها نیست بلکه اعمال گذشته ی من باعث شده است چنین مجازات شوم. 
  2. باز هم استدعا دارم اگر امکان دارد به من فرصت داده شود تا به جبران گذشته بپردازم. مخصوصا در مورد اطلاعاتی که دارم احتیاج به مدتی وقت است  تا به تکمیل آن بپردازم زیرا مجدداً شروع به نوشتن بازجویی کلی کرده و مطالب جدیدی به خاطرم رسیده است.

  1. آرزو دارم هیچ فرد دیگر به مسیری که من رفتم کشیده نشود و هر ایرانی با اقدامات مفید و سازنده ی خود در ساختن ایران نوین و ایرانی سعاد تمند تر کوشش کند و با پیروی از اصول مترقیانه انقلاب شاه و ملت و تحت رهبری خردمندانه اعلیحضرت همایونی شاهنشاه آریامهر فرد مفیدی برای خود و کشورش باشد . همچنین آرزو دارم هر کسی در کنارزندگی عادی خود در صورت امکان به دستگاه امنیتی کشور در مبارزه مقدسشان با خرابکاری و تروریسم همراهی کند و مانع از این شود که داستان غم انگیز زندگی من برای یک جوان ایرانی دیگرتکرار شود.

  1. با این آرزو که تا لحظه ای که زنده ام به جبران گذشته بپردازم،‌ با دستگاه امنیت در زمینه اطلاعات و زمینه های دیگر اقدامات ضد خرابکاری همکاری می کنم، و همچون سربازی جانباز و فداکار برای شاهنشاه محبوبم و ملت عزیزم بمیرم.

  1. آرزو دارم یکی از مقامات کمیته را که مرا می شناسد ببینم و مطالبی را عرض کنم.

  1. دیگر وصیتی ندارم ..... "[i]


[i]- ع. حقجو، تحلیلى بر: سازمان مجاهدین خلق ایران، چاپ سوم مهر 1358، انتشارات اوج، تهران، ایران.

 در كتاب ها و جزوات بسیاری كه پس از انقلاب و به ویژه پس از دهه 60، علیه سازمان مجاهدین خلق ایران، پیش و پس از انقلاب منتشر شده، تعدادی كپی از بخش هایی از متن های بازجویی وحید افراخته و دیگر زندانیان آن دوران منتشر شده است. اما در كتابی كه اسدالله بادامچیان با نام مستعار "ع.حقجو" با عنوان " تحلیلی بر: سازمان مجاهدین خلق ایران در سال 1358 منتشر كرد، بخش هایی از دستنوشته های زندان او و هنچنین داستان كوتاهی از او با نام "چشمه آب حیات" كه در واقع شرح حالی از خودش است را منتشر كرد. این كتاب در راستای كوبیدن سازمان مجاهدین خلق (رجوی) و همچنین سازمان مجاهدین خلق ایران (م ل) در پیش از انقلاب بود، اما برای ما گوشه ای از روحیه و نظرات وحید افراخته را آشكار می كند. در آنجا وی می نویسد:
" 4 شنبه، 24 (مهر) [1354]- ساعت یك بعد از نیمه شب: با این كه دو شب است، 4 ساعت بیشتر نخوابیده ام، هنوز مشغول كار هستم، در حالی كه هیچ احساس خستگی هم ندارم. از كار كردن در اینجا لذت می برم. و شب است حتی فرصت روزنامه خواندن هم پیدا نكرده ام. امروز كارهایم عبارت بود از، كار روی نوشته ای كه از من خواسته اند- در مورد علل گرایش به تروریسم- این موضوع را با علاقه زیادی می نویسم و مطالب آن را قابل فكر و ببرسی بیشتری می دانم. .... " ص 54
یا در جایی دیگر در مورد اعدام انقلابی سرتیپ رضا زندی پور می نویسد:
" آقای ... [ در كتاب هم به همین گونه خالی است، احتمالا خطاب به یكی از بازجو هاست]، احساس می كنم، وقتی به من نگاه می كنید، به خاطر تیمسار [رضا زندی پور] و عطوفی [اسدالله، راننده تیمسار] از من بدتان می آید و شاید خشمی نسبت به من در شما ایجاد می شود، البته اگر من همان وحید قبلی بودم، طبیعی بود كه این احساس در شما ایجاد شود، ولی باور كنید، من دیگر "او" نیستم، من وحید نیستم. من او را در خود كشتم، او در پرتوی اشعه نورانی انسانیت شما ذوب شد، نابود شد، از بین رفته و وحید دیگری جای او را گرفت، من دوباره متولد شدم، چگونه من می توانم، ا"او" باشم؟ در حالی كه اكنون سعی می كنم، ده ها" او" را كه هنوز در بند افكار غلط خود اسیرند، به شما معرفی كنم و در دستگیریشان كمك كنم." ص 68
و یا زمانی كه در مورد شناسایی جسد رفیق شهید صدیقه رضایی كه در 18 دی ماه 1354 به شهادت رسید نوشته است:
" دیروز مرا به نگهبانی خواستند. معلوم شد، صحبت از درگیری با یك دختر است و می خواهند او را به من نشان دهند كه ببینم، سیمین جریری است یا نه؟ خوشحال شدم زیرا فوی ذهنم متوجه بهرام آرام شد و این كه از سیمین به او می شود رسید. ولی رشته افكارم با ادامه توضیحات یكی از بازجو ها پاره شد: " در درگیری كشته شده ..." - دنیا را باش- خبری كه در گذشته مرا در تاسفی عمیق فرو می برد، به طوری كه چند روز غذا نمی توانستم بخوردم، اكنون مرا از دو چیز ناراحت می كرد: " اگر زنده دستگیر می چد، بهتر بود و احتمالا به افراد دیگری می شد رسید،" و اهحساس دیگرم، دلسوزی و افسوس بود. ناراحتی از این كه هنوز مبارزه مسلحانه قربانی می گیرد و افرادی را كه چه بسا می توانستند برای خودشان و جامعه مفید و ثمر بخش باشند به كام سیاه مرگ می كشد." ص 60- 61[9]
عوامل متعددی می تواند در این بریدن از عقاید پیشین و سقوط تا حد همكاری با ساواك در مورد وی وارد باشد. بایستی توجه داشت كه تا سال 1354، جنبش مسلحانه پس از این كه چندین سال از شروعش می گذشت و در اوج شدت آن بود، عملا به بن بست ایدئولوژیك و سیاسی خود رسیده بود. سیاست و خط مشی كه نه بر اساس قدرت توده ها و رهبری طبقه كارگر، بلكه بر دوش عده جوان روشنفكر و جان بر كف بنیان گذاشته شده بود. جدایی این دلاوران پر شور از كارگران و زحمتكشان، آنها را بخاطر رعایت مسائل امنیتی پیش از پیش در كنج خانه های تیمی منزوی كرده بود. شكست های پی در پی در حملات ساواك به آنها و از دست دادن كادرهای ارزنده ای كه هر كدام جواهری از نظر تفكر و سازماندهی بودند بیش از پیش بر نادرست بودن فعالیت این رفقا اشاره می كرد. خلق گرایی، سراسر سیاست های این دو سازمان چریكی را با نظریه بغایت نادرست "تضاد خلق و امپریالیسم"، آلوده كرده بود و آنها را كه خالصانه خود را فدایی و مجاهد خلق می دانستند از همین توده های مردم دورتر می كرد و به بن بست می كشاند.
همه افراد از طبقات اجتماعی متفاوت ممكن است كه در زندگی شان، سقوط كنند، اما آنچه كه در این سقوط اساسی و مشخص كننده است، "هستی اجتماعی و طبقاتی" افراد به مفهوم واقعی، ماتریالیستی و هرچه فراگیرتر آن در جامعه است. در واقع تنها با آگاهی و پذیرش یك ایدئولوژی و باورهای سیاسی نیست كه فرد می تواند در برابر زندان و شكنجه مقاومت كند، بلكه برای فرد مبارزه باید جبر زندگی شده، با تجربیات و آموخته های شخصی اش راهش را انتخاب كرده باشد، سپس با مطالعه و فراگیری بیشتر، راه آن را هموار تر نماید. همان گونه كه لنین به نقل از مارکس در " پیشگفتار سهمی در نقد اقتصاد سیاسی" در مورد "هستی اجتماعی" (Social existence)  می نویسد:
"انسان ها در تولید اجتماعیِ زندگی خود وارد روابط معین و ضروری ای می شوند که مستقل از اراده آنهاست، روابط تولیدی ای که متناظر مرحله معینی از تکامل نیروهای مادی تولیدشان است. مجموع کل این روابط تولیدی، ساختار اقتصادی جامعه را تشکیل می دهد، یعنی آن شالوده واقعی که روبنای حقوقی و سیاسی بر روی آن ظاهر می شود و اَشکال معین آگاهی اجتماعی با آن هماهنگی دارد [و اشکال معین آگاهی اجتماعی متناظر آن است]. شیوه تولید زندگی مادی، روندهای زندگی اجتماعی، سیاسی و فرهنگی را به طور کلی مشروط می سازد. این آگاهی انسان ها نیست که هستی آنان را تعیین می کند، بلکه به عکس هستی آنان است که آگاهی شان را تعیین می نماید. نیروهای مولد مادی جامعه در مرحله معینی از تکامل خود، با روابط تولیدی – یا با آنچه صرفاً بیان حقوقی روابط تولیدی است – یعنی با روابط مالکیتی که تاکنون در چهارچوب آن عمل کرده اند، وارد درگیری می شوند. این روابط از اَشکالِ نیروهای مولد به زنجیرهای آنها مبدل می گردند. در این هنگام یک عصر انقلاب اجتماعی آغاز می گردد. با تغییر شالوده اقتصادی، کل روبنای عظیم به کُندی یا به سرعت تحول می یابد. در بررسی این تحولات همواره باید بین تحول مادی شرایط اقتصادی تولید، که می توان با دقت علوم طبیعی آن را تعیین کرد، و اَشکال ایدئولوژیکی که در آنها انسان ها از این درگیری آگاهی می یابند و مبارزه را به سرانجام می رسانند تمایز قایل شد. همان گونه که در مورد یک شخص برحسب آنچه خود او در مورد خویش می اندیشد داوری نمی کنند، به همان گونه درباره این تحولات [اجتماعی] نمی توان برحسب آگاهی متناظرشان قضاوت کرد. بلکه به عکس، این آگاهی را باید از روی تضادهای زندگی مادی، از درگیری موجود بین نیروهای اجتماعی تولید و روابط تولیدی توضیح داد."[10]
در اینجا البته فرد به تنهایی مطرح نیست بلكه در كل ماهیت اجتماعی اش در نظر گرفته می شود. برای همین بایستی شكست و پیروزی یك فرد را در سرشت "هستی اجتماعی" اش، در کل شرائط زندگی، نوع معیشت، امکانات، موقعیت اجتماعی، آنچه نظام مسلط اقتصادی و سیاسی بر سرش آوار می کند، همچنین باورها و آموخته های وی در نظر گرفت. از سوی دیگراز نظر تجربیات شخصی، قتل های درون سازمانی و اقدام به قتل رفیق سازمانی خود، بحران ایدٸولوژیک درونی سازمان و جدا شدن عده از از اعضا، که او در اوج تحولات آن قرار داشت، کمی سن - کمبود تجربه، ضعف شخصیتی و از همه مهمتر شدت و حدت بیش از توان انسانی شکنجه های جسمی و روحی ازنكات اصلی است كه می توان به آن اشاره كرد. پس از بریدن و وا دادان اطلاعات، برای زندانی دیگر امیدی برای سربلندی نمی ماند، وقتی که غرق می شوی، میزان عمق آب دیگر اهمیتی نخواهد داشت. فراموش نکنیم که به خاطر همه گیر نبودن جنبش در آن زمان و حضور پر قدرت مبارزه چریکی، این مناسبات اشتباه رایج بود که چریک قهرمان، چریک مرده است، چرا که هر گونه اشتباه و وا دادنی به معنی خیانت محض و ترد شدن در میان مبارزان و مردم محسوب می شد. همیشه لغزش از جایی آغاز می شود و رفته رفته با دادن اطلاعات سوخته یا به نظر کم اهمیت و بدون داشتن یک موضع درست، کم کم به گرداب مهلک همکاری با دشمن و خیانت آشکار و آگاهانه ختم می گردد. در این میان نباید سرکوب شدید رژیم و خشونت بی حد و اندازه پلیس سیاسی شاه و جنگ نابرابر مبارزان با آن دستگاه پلید را نادیده گرفت، اگر چه این همه نمی تواند شرح دادگاه او در روزنامه ها[11] و آن موضع شاهپرستی و حفظ جان عجیب او در وصیت نامه اش را پاک کند.
" بیانیه تغییر مواضع ایدئولوژیك سازمان مجاهدین خلق"[12]  كه كمى بعد در اوایل مهر ماه 1354، در سطح جنبش منتشر شد به دستگیرى وحید افراخته و افراد دیگر اشاره كرده، وحید را "دژ تسخیر ناپذیر" خوانده بود. همچنین در این بیانیه مجاهد شهید مرتضى صمدیه لباف به همكارى گسترده با پلیس  پس از دستگیرى متهم شده بود كه در چاپ هاى بعدی بیانیه این مطلب را اطلاعات نادرست خوانده و تصحیح شد. پس از اعدام وحید و نه نفر دیگر از اعضاى سازمان در اواخر همین سال در نشریه شماره 2 " قیام كارگر"[13] نیز بدون یادآورى نام مرتضى صمدیه لباف، از وحید و سایر اعدام شده ها با عنوان رفقای شهید نام برده شده است.
نمی توان اسناد بدست آمده از بازجویی های ساواک و یا روایت شاهدان و لعنت کنندگان او را جدای از تاثیرات شکنجه، زندان و همچنین نجات جان شیرین خود از آن مهلکه جدا کنیم. پس از مدتی همکاری با رژیم، ظاهر دژخیمان به او اعتماد کرده بودند، اما از همه بدتر اعتماد او به شکنجه گران خود است. بسیاری از ما بارها از این گونه خیانت ها به چشم دیده ایم و او را نمی بخشیم. اما متاسفانه او از این به بعد قربانی هرزه گویی های مخالفین سرسخت و کینه جوی تغییر ایدٸولوژی سازمان مجاهدین خلق می شود. در واقع او یکی از دستاویزهای مذهبیون حاکم فعلی و حتی سازمان مجاهدین خلق (رجوی) در اشتباه دانستن آن جهش انقلابی در سال 1354، قرار گرفته است. وحید افراخته متاسفانه در بدترین زمان ممکن دستگیر و در زیر شکنجه وا داد.
اگر یک سال زودتر یا دیرتر این اتفاق می افتاد، آن چنان هیاهو و جنجالی که کینه توزان تغییر ایدٸولوژی در مورد او به کار بردند، وجود نداشت. به قول یکی از اعضای سازمان مجاهدین خلق که در ضربه سال 1350 دستگیر شد و بعد ها در سازمان پیکار فعال بود، "خيانت وحيد افراخته با وجود بزرگى و گستردگى همكارى وى با ساواك، مسئله چندان غير قابل باورى نبود. تقريبا همه اعضا پس از ضربه بزرگ سال 1350 به سازمان، با بريدن و دادن اطلاعات زير شكنجه آشنايى داشتند و روى آن مطالعه و بحث بسيار كرده بوديم. بريدن و شكستن زير شكنجه در جنبش سياسى، وجود داشت و خيانت افراخته آن قدرى كه بعد ها آن را بزرگ جلوه دادند، براى زندانيان غير مترقبه و عظيم نبود."[14] پس از انقلاب چندین کتاب از سوی رژیم در مورد سازمان مجاهدین خلق و به ویژه تغییر ایدٸولوژی آن نوشته شد و در تمام آنها، وحید افراخته را سمبل و نمونه این سازمان دانسته اند و آن همه دلاوری و شهادت نزدیک به 40 نفر از اعضای این سازمان پس از تغییر ایدٸولوژی و حتی به همین تعداد پیش از آن را سالوسانه نادیده گرفته اند. متاسفانه با وجود آگاهی کامل از این واقعه، در بسیاری از ادبیات سازمان مجاهدین خلق ( رجوی) نیز کینه جویانه همین ترفند به کار رفته است. [15]
یکی از بدترین شیوه ها در جنبش مبارزاتی ما کوبیدن قربانی و فراموش کردن نقش مهم و اساسی رژیم سرکوبگر و پلیس سیاسی خشن و جنایتکار آن است. سقوط و خیانت یک مبارز برای هر جنبشی زنده ای، ضربه ای جانکاه است اما در مبارزه طبقاتی و جنگ خونین طبقه کارگر و ستمدیدگان جامعه با رژیم شیرینی قسمت نمی کنند. مبارزه بایستی بدون توجه میزان قساوت حاکمیت به کار خودش ادامه دهد، بایستی همواره رژیم و دستگاه ضد آزادی و برابری او را محکوم و زندانی مبارز را در هر مرحله از مقامتش، قربانی او دانست، اگر چه بایستی دلاوران سربلند و مقاومت کنندگان را گرامی داشت و سقوط کنندگان و خاٸنین را تقبیح کرد. بایستی بر اهمیت و نیاز به مقاومت و مبارزه با دشمن تاکید نمود، اما نمی بایست، همرزمان سابق خودمان را که بر اثر شکنجه و رنج زندان فرسوده شده یا سقوط کرده اند، یک بار دیگر به صلابه کشید. آنان دوبار رنج برده اند، یک بار با مقاومت هر چند کوتاه یا بلند خود و دیگر بار با سقوط به ورطه سیاهی و نکبت خیانت که تا به آخر عمر با آنها خواهد بود.
همان طور که رفیقمان تراب حقشناس در نوشته اش در باره مبارز شکسته شده دیگری - حسین روحانی- گفته است؛ "تاريخ مبارزه طبقاتى كسانى را كه بدين گونه در عرصهء نبرد له شده اند به عنوان تلفات و ضايعات محسوب خواهد كرد. يك بار ديگر تأكيد مى كنيم كه مناسبات طبقاتى ظالمانه و جنايتكار را بايد محكوم نمود، همكارى با دشمن را تقبيح و محكوم كرد و بر ضرورت ايستادگى بر اصل مقاومت پاى فشرد. دشمن كار خود را مى كند، مبارز هم بايد بى هيچ توهمى به "انسانيت" دشمن، كار خود را بكند. مبارزه ادامه دارد و از انحرافات و تلف شدگى ها به صورت فردى، اجتماعى، درون يا بيرون زندان نمى هراسد. افت و خيزها امورى هستند ذاتى روند مبارزه انسان ها. ... كليهء ملاحظاتى كه در اين فصل خواهد آمد ممكن است ما را تا حدى براى فهم وضعيتى كه فرد شكنجه شده پيدا كرده يارى دهد، اما به هيچ رو تسليم و سقوط و به ويژه ابعاد منفى اجتماعى و سياسى آن را توجيه نمى كند. كوتاه نيامدن، زبان نگشودن يك اصل است كه حتى اگر توجه به شرايط شكنجه بتواند آن را به لحاظ فردى قابل فهم كند، اما جامعه و تاريخ مبارزاتى از آن نمى گذرد."[16]
وحید افراخته در آزادی  و به اختیار خود نبود که از گذشته خودش نادم و پشیمان شود و از سوی دیگر به همکاری با رژیم بپردازد. این اصل را نباید فراموش کرد که ارده و اختیار فرد اسیر در دست زندانبان اوست و هر گونه حرف و اعمالی از سوی او آزادنه و به اختیار نیامده است. در زیر شکنجه های جلادان ساواک، وحید افراخته یک شخص، یک انسان است با همه ضعف ها و قوت های خویش. در روی میز شکنجه، زندانی سیاسی همه یک سازمان و یا گروه یا اراده و قدرت جمعی آن گروه و سازمان نیست، او به تنهایی نمی تواند، آرزوهای تاریخی یک جنبش سیاسی را بر دوش بکشد. او یک نفر است و پس گذشتن از حد توانش ممکن است بشکند. در جنبش مبارزات ما با اسطوره گرایی و حماسه سرایی های غلو آمیز در باره مقاومت برخی از مبارزان که در شرایط، مناسبات و زمانی متفاوت روی داده است، با الگو برداری از آن برای همه مبارزان در همه شرایط و مناسبات، استفاده می کنند، که فرسنگ ها از واقعیت زمینی آن به دور است. متاسفانه اغلب سازمان های سیاسی در جنبش مبارزاتی ما، آنقدر این قربانیان سقوط کرده را می کوبند که به همان راه رژیم می افتند و گاه حتی فراتر از آن می روند، بدون این که به قربانی بودن آنها توجه کنند. متاسفانه گاه در این وادی با بینشی، غیر علمی، این سقوط کنندگان را خاٸنین مادرزاد می نامند و همه آن گذشته مبارزاتی این رزمندگان به زانو درآمده را که به همراه دیگر مبارزان دلاور، بخشی از گذشته پر افتخار جنبش مبارزاتی هستند، عمدا و فرصت طلبانه فراموش می کنند.
وحید افراخته برای ساواك یك شاه ماهی صید شده بود. او را از دیگران جدا كرده و امكاناتی در اختیارش قرار داده بودند و از او تا آنجا كه امكانش بود استفاده كردند و سپس باقی مانده های ویران شده او را به دور انداختند. در طبقه بالاى كمیته مشترك اتاق بزرگى كه داراى حمام و توالت و دیگر وسایل زندگى بوده در اختیار وحید قرار داده بودند. در همراهى با ماموران ساواك جریان قتل شریف واقفى و موقعیت صمدیه لباف را لو مى دهد و حتى كشته شدن استوار ژاندارمرى در خیابان هاشمى تهران را  كه در روزنامه هاى آن زمان كار قاچاقچیان مواد مخدر اعلام كرده بودند و حتى كمى بعد فرد قاچاقچى را به عنوان قاتل وى معرفى هم كردند و همچنین ترور تیمسار شهربانى رضا زندى پور كه توسط صمدیه رخ داده بود را افشا مى كند. وحید افراخته حتى به شكار انقلابیون به طور مسلحانه با ساواك همكارى داشته و نزدیك به چند ده نفر را لو داد. خانواده زندانى وى چندین بار دیگر با وى ملاقات مى كنند و حتى ساواك پدر و مادر وى را به ملاقاتش در كمیته مشترك مى برند. وحید افراخته، همچنان بر راه خود بوده و معتقد بود كه وى و بسیارى از جوانان دیگر در مبارزه با رژیم اشتباه مى كنند و بایستى با لو دادن آنها و دستگیرى شان آنها را نجات داد. او در نوشته های زندانش یاد آوری می كند:
" پنجشنبه. 25 مهر- امروز پدر و مادرم را ملاقات كردم- دلم به حالشان می سوزد. از این اوضاع و احوال گیج شده اند. پس از فراری شدن من احتمالا با توجه به شناختی كه نسبت به من و عقاید و خصوصیاتم داشتند، برایشان قابل قبول نبود كه من ذاتا آدمكش یا جنایتكار باشم یا هدفم كشتن مردم بیگناه باشد. نهایت امر شاید فكر می كردند كه ما دست به كار عبثی زده ایم، قدرتمان كم است. مبارزه با دولت كه اینهمه قدرت دارد امكان پذیر نیست و ما بیهوده خود را به كشتن می دهیم. به هر حال اگر قرار بود بین من و ساواك یكی را انتخاب كنند، بی شك مرا انتخاب می كردند و مرا بر حق می دانستند و این نه از شعور سیاسی، بلكه ناشی از عواطف انها نسبت به من بود و از سوی دیگر قدرت تشخیص مسائل سیاسی را نیز نداشتند." ص 56- 57[17]
در شب پیش از اعدام وحید، با برادران و خواهرش كه زندانى بودند ملاقاتى ترتیب داده مى شود، بنا بر گفته خواهرش، ناهید، زمانى كه برادر بزرگترش از وحید می پرسد كه " آیا پشیمانى؟ وى با كمال خونسردى و بدون ناراحتى از اینكه فردا اعدام مى شود، می گوید نه، وى در ادامه مى گوید كه ساواك براى راضى كردن آمریكایى ها مجبور است كه او را اعدام كند وگر نه این كار را نخواهد كرد. " این طور به نظر می رسد كه وى تا اخرین لحظات عمرش به رژیم و نیروهاى ساواك اعتماد داشته است.
سرانجام در سوم بهمن ماه سال ۱۳۵۴، منیژه اشرف زاده کرمانی، ، محمد طاهر رحیمی، ‏سید محسن خاموشی، محسن بطحایى، ساسان صمیمى بهبهانى، وحید افراخته، مرتضی لبافی نژاد، عبدالرضا منیری جاوید، مرتضی صمدیه لباف در تهران تیرباران می گردند[18]، برخلاف بیشتر زندانیان سیاسی اعدام شده، هیچگاه محل دفن آنها پیدا نشده است.‏
 

بهروز جلیلیان



[1] - تحلیل آموزشى بیانیه اپورتونیست هاى چپ نما، سازمان مجاهدین خلق ایران، بهار 1358، تهران. ص 9
[2] - در مجموعه گفتگوهایی كه وی درباره تغییر ایدئولوژی سازمان با افراد مختلف انجام داده و در سایت چشم انداز ایران وجود دارد، همچنین در این مقاله: http://www.meisami.com/CH18/4-9.HTM
[3] - تحلیل آموزشى بیانیه اپورتونیست هاى چپ نما، سازمان مجاهدین خلق ایران، بهار 1358، تهران. ص 64
2- بیانیه اعلام مواضع ایدئولوژیك سازمان مجاهدین خلق ایران، سازمان مجاهدین خلق ایران، چاپ سوم آذر 1355، تهران.
http://peykar.info/PeykarArchive/Mojahedin-ML/bayaniyeh-1354.html
[6] - Michel Foucault, Discipline and Punish, Trans: Alan Sheridan, vintage Book, NY, 1978, pp 42.
[7] - گفتگوى تلفنى با ناهید افراخته ( خواهر وحید افراخته)  در 17 فوریه 2004.
[8] - ع. حقجو، تحلیلى بر: سازمان مجاهدین خلق ایران، چاپ سوم مهر 1358، انتشارات اوج، تهران، ایران.
6-  همان.
[10] - http://www.peykarandeesh.org/articles/660-karl-marxlenin.html?start=1
برای خواندن كامل این پیشگفتار اما با ترجمه ای متفاوت به اینجا مراجعه كنید: http://www.kapitalfarsi.com/zamaem/zamime1.htm
[11] - روزنامه اطلاعات، شماره  14914، صفحه هاى، 14، 2 دی ماه 1354، تهران.
[12] - بیانیه اعلام مواضع ایدئولوژیك سازمان مجاهدین خلق ایران، سازمان مجاهدین خلق ایران، چاپ سوم آذر 1355، تهران.
http://peykar.info/PeykarArchive/Mojahedin-ML/bayaniyeh-1354.html
[13] - قیام كارگر، ارگان كارگرى سازمان مجاهدین خلق ایران، شماره 2، اسفند 1354، تهران.
[14] - گفتگوی نگارنده با ایشان در سال 2003.
[15] - تحلیل آموزشى بیانیه اپورتونیست هاى چپ نما، سازمان مجاهدین خلق ایران، بهار 1358، تهران.
[16] - حسين روحانى: مبارزى درهم شكسته، قربانى شكنجه و ضعف.
[17] - ع. حقجو، تحلیلى بر: سازمان مجاهدین خلق ایران، چاپ سوم مهر 1358، انتشارات اوج، تهران، ایران.
[18] - روزنامه اطلاعات، شماره 14917، صفحه، 4، 4 بهمن 1354، تهران.
1.      از مقامات امنیتی کمیته به علت محبت ها و راهنمائی هایی که به من فرمودند نهایت سپاسگزاری را دارم زیرا موجب شد پی به اشتباهاتم ببرم و بتوانم ذره ای از دین خود را به مملکتم ادا کنم و می دانم اگر نتوانند اقدامی در مورد تخفیف مجازات من به عمل آورند ناشی از بدی آنها نیست بلکه اعمال گذشته ی من باعث شده است چنین مجازات شوم

Aucun commentaire:

Enregistrer un commentaire