بزك كردن ساواك، نرماليزه كردن جنايت
نویسنده: تراب حق شناسدوشنبه ، ۱ اسفند ۱۳۹۰؛ ۲۰ فوریه ۲۰۱۲
برنامه افق صداى آمريكا و برنامه مربوط به كتاب "در دامگه حادثه" و مصاحبه با پرويز ثابتى را من هم نگاه كردم. ملاحظه يا كامنت كوتاه زير برايم جدى ست.
آنچه در اينجا مهم است نه تكذيب و تأييد اين حادثه يا روايت، بلكه جوهر اين سناريويى است كه دارد ساواك را بزك ميكند، عادى جلوه مى دهد، قابل بحث و كنكاش وانمود مى كند و با استفاده از جهنمى كه جمهورى اسلامى به بار آورده، مى كوشد رژيم پهلوى و ساواك را رو سفيد نشان دهد تا مردم باور كنند كه " صد رحمت به كفن دزد اول"!
من يادم هست در دهه ۱۳۴۰ زمانى كه تيمور بختيار به دنبال يك توطئه كودتا به بغداد فرار كرد و خواست خود را آزاديخواه نشان دهد نامه اى به شيخ آقا بزرگ تهرانى (مؤلف دائرة المعارف الذريعه) نوشته، از او خواسته بود تا از "اهداف آزادى خواهانه اش" حمايت كند! شيخ آقا بزرگ كه فرزندش ستوان محمد رضا منزوى پس از ۲۸ مرداد ۳۲ با لگدهاى همين تيمور بختيار زير شكنجه همراه با وارطان سالاخانيان و كوچك شوشترى (هر سه از مبارزين توده اى) كشته شده بود، در پاسخ به نامه اى كه امضا شده بود: تيمور بختيار، چنين نوشت: "آقاى سرهنگ تيمور بختيار فرماندار نظامى تهران... " و در نامه دست ردّ محكمى به سينه او زد (كارى كه البته خمينى نكرد و از طريق پسرش "آقا مصطفى" با بختيار در تماس بود). بختيار كوشيده بود چهره خود را با دستان خون آلودش نهفته در دستكش آزاديخواهى بپوشاند، همان كارى كه ساواكى هاى ديروز هم اكنون مى خواهند با كمك همدستانشان در سازمان سيا و موساد و با نقاب تحقيق و پژوهش در عادى كردن خود انجام دهند. به نظر من برخورد با جناياتى كه ساواك و همدستان بين المللى اش در حق مردم ايران مرتكب شده اند و نتيجه اى كه با "پس انداختن" جمهورى اسلامى از خود برجاى گذاشته اند جاى هيچ چشم پوشى و سكوتى باقى نمى گذارد. اروپايى هايى كه شلاق فاشيسم و نازيسم بر گرده شان فرود آمده حتى پس از ۶۰ـ۷۰ سال حاضر نيستند اين پديده جنايت بار تاريخى را عادى نشان دهند و بر سر اين يا آن حادثه و روايت، ماهيت جنايتكارانه فاشيسم را ناديده بگيرند. من نشنيده ام كه كسى پاى صحبت امثال گوبلز و هس و بربى بنشيند و بپرسد كه درباره اين يا آن واقعه فرمايش تان چيست.
در برنامه افق، نويسنده كتاب "در دامگه حادثه" را محقق معرفى مى كنند كه گويى "بيطرفانه" به پژوهش و داورى پرداخته است (امان از دست اين به اصطلاح محققين ساخته و پرداختهء جمهورى اسلامى و ضد كمونيست هاى ريز و درشت ديگر كه هدف اصلى شان نابودى چپ است). بارى نويسنده كتاب از جمله مشت خود را با اين عبارت باز مى كند كه سخن از كودتاى ۲۸ مرداد را مرثيه خوانى مى نامد تا جنايتى را كه نظام سلطنت و سيا و اينتليجنت سرويس عليه مصالح مردم ايران مرتكب شدند عادى و قابل چشم پوشى نشان دهد. جالب است كه امپرياليسم آمريكا با زبان بيل كلينتون اعتراف ميكند كه راه را با كودتا بر آزادى مردم ايران بسته بوده ولى اين كاسه هاى از آش داغتر آن جنايت عظيم را كه ۲۵ سال بر دوران سياه پهلوى افزود ناچيز جلوه ميدهند. رژيم جمهورى اسلامى بدون شك فرزند خلف رژيم قبلى و دستگاه سركوب آن ساواك است. اينكه ساواك توانسته بود نفس ها را در سينه خفه كند و راه را بر هر انديشه و بيان دمكراتيك و پيشرو ببندد و سانسور و وحشت غير قابل تصورى را بر مردم ايران تحميل كند باعث شد كه غول ارتجاع جمهورى اسلامى به عنوان آلترناتيو از شيشه بيرون آيد. جانبداران رژيم گذشته وبال جنايت هاى رژيم كنونى را نيز بر عهده دارند. هر دو رژيم پيشين و كنونى متحدا براى سركوب كارگران و زحمتكشان كه اكثريت جامعه را تشكيل مى دهند و براى بى اعتبار كردن جنبش چپ از هيچ اقدامى فروگذار نكرده اند.
نكته ديگرى كه در برنامه افق شديدا مشام را مى آزارد حضور يكى از مسئولين فدائيان اكثريت است. او در عمل و با مشاركت خود به سياست توجيه جنايات ساواك ادامه مى دهد و در درون كارگزاران دستگاه جهنمى ساواك نيز به دنبال يك داور با انصاف مى گردد و براى اينكه خود را خيلى متمدن جا بزند جنايكاران ساواك امثال ثابتى و عضدى را با لحنى احترام آميز ياد مى كند. در گير و دار سقوط آزاد خيل مبارزين پيشين و له له زدن آنان براى جلب نظر امپرياليسم آمريكا به اميد دست يافتن به مقامى موهوم، اين برنامه تلويزيونى مى خواهد به همه كسانى كه آمادگى خود فروشى دارند در باغ سبز نشان دهد.
نكته آخر اينكه پرويز ثابتى گويا به خاطر رعايت مسائل امنيتى چهره خود را نشان نمى دهد مبادا كسانى كه ستم ساواك را تحمل كرده اند دست انتقامشان به او برسد. آيا عجيب نيست كه پرويز ثابتى معناى مبارزه طبقاتى و تضاد بين ستمگران و ستمديدگان را بهتر از برخى از مدعيان كمونيسم مى داند كه ساده لوحانه (اگر نه از هول حليم) علنى گرى را دامن مى زدند و به اعضاى خود فراخوان مى دادند كه عكس و مشخصاتتان را منتشر كنيد تا "توده ها رهبران خود را بشناسند"!؟ سطح نازل درك اينان از توده ها و امر رهبرى، يكى از تراژى كميك هاى سال هاى اخير اپوزيسيون به اصطلاح چپ ايران است. اينان با همين شعارهاى انحرافى و نابخردانه باعث شدند كه شمارى از دانشجويان مبارز دانشگاه هاى ايران علنى شوند و "ساواك" كنونى جمهورى اسلامى آنان را به راحتى شناسايى و با كشتار و زندان و تبعيد از دور خارج كند. معلوم نيست اين به اصطلاح اپوزيسيون جمهورى اسلامى، ديگر تا كجا امكان سقوط دارد.
به نظر مى رسد كه تنها با سرِ موضع بودن، با مبارزه انقلابى و راديكال در مسير مصالح كارگران و زحمتكشان و به رهبرى خود آنان است كه شايد بتوان نيرومند برپا ايستاد و سقوط فاجعه آميز را كه عادى شده به حصار كشيد.
آنچه در اينجا مهم است نه تكذيب و تأييد اين حادثه يا روايت، بلكه جوهر اين سناريويى است كه دارد ساواك را بزك ميكند، عادى جلوه مى دهد، قابل بحث و كنكاش وانمود مى كند و با استفاده از جهنمى كه جمهورى اسلامى به بار آورده، مى كوشد رژيم پهلوى و ساواك را رو سفيد نشان دهد تا مردم باور كنند كه " صد رحمت به كفن دزد اول"!
من يادم هست در دهه ۱۳۴۰ زمانى كه تيمور بختيار به دنبال يك توطئه كودتا به بغداد فرار كرد و خواست خود را آزاديخواه نشان دهد نامه اى به شيخ آقا بزرگ تهرانى (مؤلف دائرة المعارف الذريعه) نوشته، از او خواسته بود تا از "اهداف آزادى خواهانه اش" حمايت كند! شيخ آقا بزرگ كه فرزندش ستوان محمد رضا منزوى پس از ۲۸ مرداد ۳۲ با لگدهاى همين تيمور بختيار زير شكنجه همراه با وارطان سالاخانيان و كوچك شوشترى (هر سه از مبارزين توده اى) كشته شده بود، در پاسخ به نامه اى كه امضا شده بود: تيمور بختيار، چنين نوشت: "آقاى سرهنگ تيمور بختيار فرماندار نظامى تهران... " و در نامه دست ردّ محكمى به سينه او زد (كارى كه البته خمينى نكرد و از طريق پسرش "آقا مصطفى" با بختيار در تماس بود). بختيار كوشيده بود چهره خود را با دستان خون آلودش نهفته در دستكش آزاديخواهى بپوشاند، همان كارى كه ساواكى هاى ديروز هم اكنون مى خواهند با كمك همدستانشان در سازمان سيا و موساد و با نقاب تحقيق و پژوهش در عادى كردن خود انجام دهند. به نظر من برخورد با جناياتى كه ساواك و همدستان بين المللى اش در حق مردم ايران مرتكب شده اند و نتيجه اى كه با "پس انداختن" جمهورى اسلامى از خود برجاى گذاشته اند جاى هيچ چشم پوشى و سكوتى باقى نمى گذارد. اروپايى هايى كه شلاق فاشيسم و نازيسم بر گرده شان فرود آمده حتى پس از ۶۰ـ۷۰ سال حاضر نيستند اين پديده جنايت بار تاريخى را عادى نشان دهند و بر سر اين يا آن حادثه و روايت، ماهيت جنايتكارانه فاشيسم را ناديده بگيرند. من نشنيده ام كه كسى پاى صحبت امثال گوبلز و هس و بربى بنشيند و بپرسد كه درباره اين يا آن واقعه فرمايش تان چيست.
در برنامه افق، نويسنده كتاب "در دامگه حادثه" را محقق معرفى مى كنند كه گويى "بيطرفانه" به پژوهش و داورى پرداخته است (امان از دست اين به اصطلاح محققين ساخته و پرداختهء جمهورى اسلامى و ضد كمونيست هاى ريز و درشت ديگر كه هدف اصلى شان نابودى چپ است). بارى نويسنده كتاب از جمله مشت خود را با اين عبارت باز مى كند كه سخن از كودتاى ۲۸ مرداد را مرثيه خوانى مى نامد تا جنايتى را كه نظام سلطنت و سيا و اينتليجنت سرويس عليه مصالح مردم ايران مرتكب شدند عادى و قابل چشم پوشى نشان دهد. جالب است كه امپرياليسم آمريكا با زبان بيل كلينتون اعتراف ميكند كه راه را با كودتا بر آزادى مردم ايران بسته بوده ولى اين كاسه هاى از آش داغتر آن جنايت عظيم را كه ۲۵ سال بر دوران سياه پهلوى افزود ناچيز جلوه ميدهند. رژيم جمهورى اسلامى بدون شك فرزند خلف رژيم قبلى و دستگاه سركوب آن ساواك است. اينكه ساواك توانسته بود نفس ها را در سينه خفه كند و راه را بر هر انديشه و بيان دمكراتيك و پيشرو ببندد و سانسور و وحشت غير قابل تصورى را بر مردم ايران تحميل كند باعث شد كه غول ارتجاع جمهورى اسلامى به عنوان آلترناتيو از شيشه بيرون آيد. جانبداران رژيم گذشته وبال جنايت هاى رژيم كنونى را نيز بر عهده دارند. هر دو رژيم پيشين و كنونى متحدا براى سركوب كارگران و زحمتكشان كه اكثريت جامعه را تشكيل مى دهند و براى بى اعتبار كردن جنبش چپ از هيچ اقدامى فروگذار نكرده اند.
نكته ديگرى كه در برنامه افق شديدا مشام را مى آزارد حضور يكى از مسئولين فدائيان اكثريت است. او در عمل و با مشاركت خود به سياست توجيه جنايات ساواك ادامه مى دهد و در درون كارگزاران دستگاه جهنمى ساواك نيز به دنبال يك داور با انصاف مى گردد و براى اينكه خود را خيلى متمدن جا بزند جنايكاران ساواك امثال ثابتى و عضدى را با لحنى احترام آميز ياد مى كند. در گير و دار سقوط آزاد خيل مبارزين پيشين و له له زدن آنان براى جلب نظر امپرياليسم آمريكا به اميد دست يافتن به مقامى موهوم، اين برنامه تلويزيونى مى خواهد به همه كسانى كه آمادگى خود فروشى دارند در باغ سبز نشان دهد.
نكته آخر اينكه پرويز ثابتى گويا به خاطر رعايت مسائل امنيتى چهره خود را نشان نمى دهد مبادا كسانى كه ستم ساواك را تحمل كرده اند دست انتقامشان به او برسد. آيا عجيب نيست كه پرويز ثابتى معناى مبارزه طبقاتى و تضاد بين ستمگران و ستمديدگان را بهتر از برخى از مدعيان كمونيسم مى داند كه ساده لوحانه (اگر نه از هول حليم) علنى گرى را دامن مى زدند و به اعضاى خود فراخوان مى دادند كه عكس و مشخصاتتان را منتشر كنيد تا "توده ها رهبران خود را بشناسند"!؟ سطح نازل درك اينان از توده ها و امر رهبرى، يكى از تراژى كميك هاى سال هاى اخير اپوزيسيون به اصطلاح چپ ايران است. اينان با همين شعارهاى انحرافى و نابخردانه باعث شدند كه شمارى از دانشجويان مبارز دانشگاه هاى ايران علنى شوند و "ساواك" كنونى جمهورى اسلامى آنان را به راحتى شناسايى و با كشتار و زندان و تبعيد از دور خارج كند. معلوم نيست اين به اصطلاح اپوزيسيون جمهورى اسلامى، ديگر تا كجا امكان سقوط دارد.
به نظر مى رسد كه تنها با سرِ موضع بودن، با مبارزه انقلابى و راديكال در مسير مصالح كارگران و زحمتكشان و به رهبرى خود آنان است كه شايد بتوان نيرومند برپا ايستاد و سقوط فاجعه آميز را كه عادى شده به حصار كشيد.
۲۰ فوريه ۲۰۱۲
Aucun commentaire:
Enregistrer un commentaire