vendredi 29 juillet 2016
ﺯﻥ ﻋﺰﯾﺰﻡﺯﻥ ﻋﺰﯾﺰﻡ
ﺯﻥ ﻋﺰﯾﺰﻡ
ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻝ ﺩﺍﺭﯼ
ﻧﻪ ﺗﺎ ﺣﺎﻝ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻡ
ﻭ ﻧﻪ ﻓﮑﺮ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﮐﺮﺩ .
ﺳﻪ ﺳﺎﻝ ﺩﺍﺭﯼ ﺗﻮ ﺩﻟﺒﻨﺪﻡ
ﮐﻮﺩﮐﯽ ﺗﭙﻞ ، ﺳﺮﺥ ﻭ ﺳﻔﯿﺪ
ﺷﯿﻄﺎﻥ ﻭ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻨﯽ
ﺗﻮ ﻫﺠﺪﻩ ﺳﺎﻝ ﺩﺍﺭﯼ ﺯﯾﺒﺎﯼ ﻣﻦ
- ﺁﻫﻮﯾﯽ ﺩﺭﺷﺖ ﭼﺸﻢ ﻭ ﻇﺮﯾﻒ ﭘﺎ -
ﺗﻮ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻫﺴﺘﯽ ، ﺷﺼﺖ ﺳﺎﻟﻪ
ﺗﻮ ﺭﻓﯿﻘﯽ ﻫﺴﺘﯽ ﺑﺪﻭﻥ ﺳﺎﻝ ﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﺟﻨﺴﯿﺖ
ﺷﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﺷﺎﻧﻪ ﺍﻡ ﺩﺭ ﻧﺒﺮﺩ ﺑﺰﺭﮒ ﺯﻧﺪﮔﯽ
ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺍﻧﺪﺭﺯﻫﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﮔﻮﺷﻢ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ ﺍﯼ
ﻭ ﺩﺭ ﻫﻨﮕﺎﻣﻪ ﺧﻄﺮ ﺑﺎﻟﻬﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺳﺮﻡ ﮔﺴﺘﺮﺩﻩ ﺍﯼ .
ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻝ ﺩﺍﺭﯼ
ﻧﻪ ﺗﺎ ﺣﺎﻝ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻡ
ﻭ ﻧﻪ ﻓﮑﺮ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﮐﺮﺩ .
ﺍﯾﻦ ﺭﺍ ﻧﯿﺰ ﺑﺎﻭﺭ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺩﺭ ﺭﻭﺯﯼ ﺯﻣﺴﺘﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﺁﻣﺪﻩ
ﺍﯼ .
ﺑﯽ ﮔﻤﺎﻥ ﺗﻮ ﺯﺍﺩﻩ ﺑﻬﺎﺭﯼ
ﺑﻬﺎﺭ
ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﮐﻪ ﺧﺎﮎ ﭼﺸﻢ ﻣﯽ ﮔﺸﺎﯾﺪ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ.
«ناظم حکمت»
ساده دلانه گمان میکردم!
ساده دلانه گمان میکردم
تو را در پشت سر رها خواهم کرد!
در چمدانی که باز کردم، تو بودی
هر پیراهنی که پوشیدم
عطرِ تو را با خود داشت
و تمام روزنامه های جهان
عکس تو را چاپ کرده بودند!
به تماشای هر نمایشی رفتم
تو را در صندلی کنار خود دیدم!
هر عطری که خریدم،
تو مالک آن شدی!
پس کی؟
بگو کی از حضور تو رها میشوم!
مسافر همیشه همسفر من!
«نزار قبانی»
اگر وطن، از گرسنگی تلف شدن در طول جاده هاست،
اگر وطن،مثل سگ از سرما لرزیدن و ازتب به خود پیچیدن است،
اگر وطن، نوشیدن خون سرخ ما در کارخانه های شماست ،
اگر وطن پنجه های اربابهایتان است،
اگر وطن، حکومت نظامی است،
اگر وطن، باتوم پلیس است،
اگر وطن، رها نشدن از عفونت و گندیدگی شماست،
من خائن به وطن هستم.
اگر وطن،مثل سگ از سرما لرزیدن و ازتب به خود پیچیدن است،
اگر وطن، نوشیدن خون سرخ ما در کارخانه های شماست ،
اگر وطن پنجه های اربابهایتان است،
اگر وطن، حکومت نظامی است،
اگر وطن، باتوم پلیس است،
اگر وطن، رها نشدن از عفونت و گندیدگی شماست،
من خائن به وطن هستم.
«ناظم حکمت»
طبس، نگین سبز کویر ایران چگونه نابود خواهد شد؟
|
شهرستان طبس با 37 میلی متر بارندگی در سال زراعی جاری دوازدهمین فضای جغرافیایی کم بارش و با پنج هزار و 781 کیلومترمربع وسعت، بزرگترین شهرستان کشور است که همانند بسیاری مناطق دیگر کشور درگیر بحران خشکسالی است. با این حال گزارشاتی به دست رسیده است که نشان می دهد نه خشک سالی بلکه سیاست های آبی مبهم، برخی مناطق این شهرستان را تا مرز نابودی کامل کشانده است.
به گزارش «تابناک» علی رغم اینکه شهرستان طبس به عنوان یکی از کم بارش ترین مناطق جغرافیایی کشور به شدت با بحران کم آبی مواجه است و گمانه هایی مبنی بر تلاش برای انتقال آب از تونل بهشت آباد چهارمحال و بختیاری به این شهرستان مطرح است، گزارشات به دست آمده نشان می دهد معدن زغال سنگ پرورده این شهرستان که ذخیره تخمینی زغال سنگ آن تا 2000میلیون تن تخمین زده شده است و با وسعتی بالغ بر 12000کیلومتر مربع يكي از چهار ناحيه حوضه زغالي طبس و بزرگترين حوضه زغال سنگ كك شو ايران محسوب مي گردد، با حفر ده ها چاه آب غیر مجاز در حال برداشت بی رویه آب از سفره های آب زیر زمینی این شهرستان است.
توضیح بیشتر آنکه در حالی که کل آب شرب مورد نیاز شهر طبس توسط 25 چاه آب حاصل می شود، بر اساس برخی آمار قریب به 100 چاه آب در حال تأمین آب مورد نیاز در معدن زغال سنگ این شهرستان است و از سویی نیز اهالی روستاهای بخش دیهوک شهرستان که در همسایگی این معدن زغال سنگ قرار دارند، معتقدند به واسطه بهره برداری از 25 چاه آب جدید از سال 93 تاکنون میزان آب دهی منابع آب کشاورزی آنها بیش از 50 درصد کاهش داشته است.
نکته نگران کننده آنکه اهالی روستاهای بخش دیهوک شهرستان با ارائه گزارشاتی به «تابناک» معتقدند، از زمان آغاز این طرح و شروع برداشت های آب توسط این معدن بسیاری از روستاهای اطراف تخلیه شده اند، بسیاری از چشمه ها خشک شده اند و همچنین حیات وحش نایبندان نیز به دلیل مجاورت با محدوده چاه های غیر مجاز و تاثیر آنها بر خشک شدن چشمه های آب طبیعی با خطر نابودی مواجه است. حیات وحشی که در آن گونه های نادر بسیاری از جمله یوزپلنگ آسیایی و ... زندگی می کنند.
گفته می شود، شرکت زغال سنگ طبس در دهه 80 طرح توسعه خود را آغاز کرده است و در همین راستا اولین مجموعه زغالشویی خود را با آبی که غیر مجاز از سطح کویر برداشت می شود، آغاز می کند. اخبار رسیده از این منطقه گویای آن است طرح توسعه این معدن زغال سنگ ادامه دارد و هم اکنون بر اساس مجوزهای از سوی سازمان توسعه و نوسازی معادن و صنایع معدنی احداث پنجمین زغالشویی در این مجموعه در دستور کار قرار دارد.
بر اساس پیگیری های «تابناک» در رابطه با صحت و سقم اطلاعات داده شده مشخص شد، در سال 92 اعضای شورای یکی از روستاهای مجاور معدن با شکایت ها و اعتراضات مکرر نهایتاً موفق می شوند، نامه غیر مجاز بودن چاه های آب معدن زغال سنگ طبس را از آب منطقه ای استان خراسان جنوبی دریافت کند.
در این نامه آمده است که بهره برداری از چاه های غیرمجاز توسط شرکت زغال سنگ طبس بر خلاف قوانین مرتبط با قانون توزیع عادلانه آب است و ذینفعان می توانند شکایت خود را از طریق مراجع قضائی پیگیری کنند.
در همین رابطه «قادری» یکی از اعضای شورای اسلامی روستای پی کوه به «تابناک» گفت: « معدن زغال سنگ، اینجا چندین چاه غیر مجاز وسط دو روستای نیسان و پی کوه زده است و این اقدام آنها باعث شده است که چندین چشمه در منطقه خشک شود. آنها از سال 65 تا سال 93 مجوز نداشتند و در این سال مجوز بهره برداری گرفتند.
پیگیری های از سوی مهندس علوی مدیر کل امور روستایی تا حدودی موفق بود و ایشان پیگیر مشکل ما شدند ولی متأسفانه ایشان بازنشست و کار ما پیگیری نشد. آقای حسنخانی نماینده مجلس نیز با زدن نامه به کمیسیون اصل 90 پیگیر مشکل ما هست ولی موضوع آن است که طرف دعوای ما قدرتمند است و ما توانایی مقابله با آن را نداریم.»
این عضو شورای اسلامی در پایان گفت: « روستای ما 35 لیتر در ثانیه آب داشت ولی الان با اینکه تا 6 متر زمین را حفر میکنیم 12 تا 13 لیتر در ثانیه آب بیشتر نداریم. اکثر چشمه ها خشک شده است و حتی بچه های روستاهای ما سرکار بودند در معدن زغال سنگ توسط مسئولین این شرکت از کار اخراج شدند.»
با وجود ادعای اهای مبنی بر تحمیل خسارت بر آنها و محیط زیست منطقه از سوی معدن زغال سنگ طبس، «محمد نژاد» رئیس آب منطقه ای شهرستان در رابطه با مشکلات مطرح شده و نامه صادره از سوی آب منطقه ای استان خراسان جنوبی مبنی بر بدون مجوز بودن حفر چاه های آب، گفت: « توجه داشته باشید، خیلی از چاه های آب پروانه حفر دارند و به همین دلیل در سال های گذشته حفاری شده است ولی چون مدارکش ناقص بوده است، این چاه ها به مرحله صدور پروانه نرسیده بود و لذا بهره برداری از آن غیر مجاز تلقی شده است، تا پروانه صادر شود.»
این مقام دولتی شهرستان، بدون اشاره به چرایی صدور مجوز بهره برداری از چاه ها در سال 93 و پس از پیگیری های کشاورزان منطقه در سال 92 که نهایتاً منجر به صدور نامه غیرمجاز بودن این حفر چاه ها شده بود، ادامه داد: «اصل چاه که غیر مجاز نیست. در این واحد صنعتی حدود چند ده چاه اکتشافی آب وجود دارد که برای برداشت آب زده شده است. تا زمانی که مجوز بهره برداری صادر نشود، بهره برداری از آن غیر مجاز است. نامه ای که شما به آن اشاره می کنید، برای زمانی است که پروانه بهره برداری برای آنها صادر نشده بود ولی الان این چاه ها دارای پروانه هستند.»
محمدنژاد در مورد اعتراضات مردمی که معتقدند این چاه ها به منابع آب زیرزمینی و کشاورزی خسارت وارد کرده است، گفت: «این موضوع بررسی شده است و کارشناسان مربوطه ارتباط میان خشکی چشمه های منطقه با چاه های معدن زغال سنگ را رد کرده اند. با این حال کسانی که ادعا دارند از این طریق به آنها خسارت وارد شده است، باید به کمیسیون آب های زیر زمینی مراجعه کنند. چرا که این کمیسیون دقیقاً برای این تشکیل شده که به چنین اعتراضاتی رسیدگی کند.»
همچنین مسئول دفتر مدیرعامل و مسئول روابط عموی شرکت معدن زغال سنگ طبس در رابطه با اعتراضات انجام شده گفت: «چاه های حفر شده در شهرستان ما همگی دارای مجوز هستند و اهالی روستاهای مورد نظر شما بارها بخاطر شکایت هایشان در این رابطه محکوم شده اند. شرکت ما در بدترین شرایط اقتصادی و دوران رکود نیز به کار خود ادامه داده است و در سال های اخیر هیچگونه اخراجی از مجموعه نداشته ایم.»
با وجود اظهارات مشابه و همسوی مسئول روابط عمومی معدن زغال سنگ طبس با رئیس آب منطقه ای شهرستان، یکی از فعالین محیط زیست و اهالی منطقه که نخواست نامش فاش شود در رابطه با اظهارات رئیس آب منطقه ای شهرستان مبنی بر قانونی بودن برداشت آب، بی ربط بودن این برداشت ها به خشک شدن چشمه های منطقه و نیز آغاز بهره برداری از چاه ها از سال 93 به تابناک گفت: «اظهارات رئیس آب منطقه ای خلاف واقع است. اگر ایشان معتقدند که برداشت از چاه های آب در سال ۹۳ آغاز شده است، این سوال پیش می آید که کارخانه های زغالشویی، آب شرب معادن زغالسنگ و... در ۲۰ سال گذشته از کجا تامین شده است؟ حتی عملیات لوله گذاری که در دهه ۷۰ انجام شده است برای انتقال آب از چه منطقه ای بوده است؟ »
علاوه بر اظهارات یک فعال زیست محیطی منطقه، یکی از مدیران سابق شهرستان در رابطه با نحوه رفتار مسئولین معدن زغال سنگ طبس با منابع آبی مطبی برای «تابناک» ارسال کرده است که در ادامه عیناً به آن اشاره می شود.
بنابر آنچه آمده مشاهده می شود شهرستان طبس که از نظر تقسیمات کشوری جدید در حوضه استحفاظی استان خراسان جنوبی قرار دارد، با مشکلات عدیده آبی رو به رو است. جدا از اظهار نظرهای متفاوت مردم، فعالین محیط زیستی، مدیران پیشین و فعلی که با یکدیگر تناقض دارد، آنچه ضروری است، آن است که مشکلات آبی این منطقه از کشور و سیاست های آبی مرتبط با آن به صورت دقیق و عادلانه از سوی مسئولین ذی ربط مورد بررسی قرار گیرد و نگرانی های جدی موجود در رابطه با آینده حیات در این شهرستان پیگیری شود.
در ادامه تصاویری از شرایط آب و هوایی و زیست محیطی کنونی منطقه می آید:
|
نقدی بر خط مشی جدید حزب دموکرات کردستان ایران سعید جمالی
نقدی بر خط مشی جدید حزب دموکرات کردستان ایران
سعید جمالی
سعید جمالی
آنطور که از مصاحبه و بیانیه های رهبران حزب دموکرات کردستان بر می آید، آنها از آغاز امسال خط مشی جدیدی را در مبارزه با رژیم سرکوبگر آخوندی در پیش گرفته اند. افزون بر آن به اجرا در آوردن این مشی جدید بواسطه پیشمرگان بیانگر عزم آنان در ادامه چنین خط مشی ای می باشد.
به گفته رهبران حزب، مضمون این مشی جدید حضور فعال پیشمرگان مسلح در مناطق مختلف کردستان و انجام فعالیتهای سیاسی تبلیغاتی می باشد. آنها همچنین تاکید می کنند که این خط مشی جدیدی نیست و در ادامه روند قبلی و مبارزه آنها فی المثل تا بیست سال پیش می باشد.
از طرف دیگر درگیریهای اخیر میان پاسداران رژیم و پیشمرگان و تاکیدات بدنبال آن و ادامه حضور مسلحانه پیشمرگان در کردستان گویای اجتناب ناپذیری درگیریهای مسلحانه می باشد.
در این موضوع جای شکی نیست که همواره مسئولیت اصلی تمامی رنج ها و مصائب و ناهنجاریهای اجتماعی و کلان جامعه بر عهده حکومت می باشد. همچنین در این شکی نیست که با حکومتی سرکوبگر، بشدت خشن با ساختاری نظامی ـ امنیتی و فریبکار مواجه هستیم.
حتما که خوانندگان این سطور کما بیش در جریان سیر حرکت و مواضع گروههای سیاسی مختلف و نقدهای پراکنده از آن و عملکردهای رژیم سرکوبگر قرار دارند. در اینجا بخاطر جلوگیری از اطاله کلام، آنها را مفروض گرفته و تلاش بر تمرکز روی موضوع مورد بحث در این مقطع زمانی می باشد.
همچنین ضروری است آشنایی نسبی با مواضع اخیر حزب دموکرات کردستان ایران وجود داشته باشد. سه مأخذ زیر این شناخت نسبی را بدست میدهند که ضروری است برای درک واقعیت امر بدقت و مو شکافانه مورد مطالعه قرار بگیرد.
http://www.kurdistanmedia.com/farsi/idame/24169
اگر چه مواضع و خط مشی جدید اعلام شده توسط حزب دموکرات مضمونی جدید دارد و علی القاعده بایستی دلایلی مهم و قابل توجه برای آن ذکر میشد و همچنین نشان داده میشد بر مبنای چه شرایط جدیدی یا تحولات اجتماعی قابل توجهی به این مواضع روی آورده اند (مثلا شورش های اجتماعی، اعتصابات گسترده، شکل گیری هسته های مقاومت و..... و سر انجام زمینه های تعارضی شدن تضادها و چشم اندازهای روشنی برای نتیجه آن) اما متاسفانه مبانی و زمینه ها از این دست واقعیات و استدلالات خالی است و یا استناد به شیوه مبارزه تا بیست سال پیش میشود. بیست سالی که نمی توان با یک «پرش» از آن عبور کرد.
توضیحات مفصل آقای هجری بعنوان دبیرکل حزب بجز نکته آخر، تماما اشاره به نکات و مباحث تئوریک و کلی هست که در هر زمان و شرایطی قابل طرح بوده و برای هر مقصد و مقصودی قابل عرضه می باشد.
بسیار روشن است که تغییر هر خط مشی وابستگی کامل به دلایل مشخص و ویژه و شرایط زمانه و یا بهم خوردن تعادل قوا دارد، آنهم بشکلی اصیل و جوشیده از متن جامعه و نه به پشت گرمی فضای بین المللی و منطقه ای و حامیانی که سوداهای دیگر در سر دارند. مگر اینکه از ابتدا نخواسته باشیم مبانی محکمی برای اتخاذ مواضع خود پایه ریزی کنیم تا بدینوسیله امکان پاکسازی و توجیه اعمال دوران کودکی همواره باز باشد و بتوان با دستی باز هر تغییر خلق الساعه ای را آفرید و نیازی به پاسخگویی هم احساس نکنیم. البته که میتوان اینکار را کرد و این امر موضوع جدیدی در میان بسیاری گروههای ایرانی نیست. روشن است که چنین عملکردی نشانه ای از عدم بلوغ و احساس مسئولیت و عدم درک از مقوله پیچیده و عمیق، مبارزه، انقلابیگری و دموکراسی است.
همچنین روشن است که اگر بحث منافع، قدرت طلبی، استیصال و... در میان نباشد چنین شیوه کاری نمی تواند شایسته نیرویی که خود را در ضدیت با رژیم ولایت فقیه و ارزشهای آن میداند، باشد.
متاسفانه در این مورد مشخص بنظر میرسد برای رفع این نقیصه و انتقاد جدی، علاوه بر طرح مباحث عام و تئوریک، تلاش میشود با انکار اتخاذ خط مشی جدید و تاکید بر اینکه هیچ چیز جدیدی در کار نیست اصل صورت مسئله پاک شود تا به این ترتیب مورد سوال قرار نگیرند و از «شّر» پاسخگویی خلاص شوند. چیزی که از خلال موضعگیریها و تاکیدات بوضوح قابل مشاهده است. همچنین اشاره به اینکه تا بیست سال پیش نیز ما از چنین روشی استفاده میکردیم جای بسی سوال و تأمل دارد. ..... علاوه بر همه اشکالات گویی که «زمان» به خواست ما عمل میکند و یا باز می ایستد!
راز و رمز«پیشرفت»
اجازه بدهید قبل از ادامه مطلب یک اصل اساسی در امر حرکتهاتی اجتماعی، مبارزه و انقلابیگری (و ایضا همه پدیده ها) را یادآوری نمائیم. اصلی که اعتقاد یا عدم اعتقاد به آن دو مسیر کاملا متفاوت، دو منش و روح و دو شخصیت اجتماعی و مبارزاتی در برابر هر فرد و یا حزب و گروهی قرار میدهد و لاجرم محصولات بسیار متفاوتی را ببار می نشاند. تجارب این سالیان نشان داده که همه گرفتاری و فلاکت گروههای اپوزیسیون از اینجا ناشی میشود و بعضا به چه کجراه هایی فرو غلطیده اند...... و عدم درک و عنایت به این اصل حیاتی موجب تحمیل چه بار گرانی بر جامعه و سرزمین همگی ما شده است.
با عنایت به نکته فوق، سوال اصلی و اساسی در میان گروهها و اقشار سیاسی هیچگاه این نبوده و نیست و نخواهد بود که آیا رژیم آخوندی سرکوبگر است؟ این مسئله از همان ابتدای انقلاب یا برای همه نیروهای سیاسی امری واضح و روشن بود و یا شد. حتی آنانی که بخاطر توهمات ایدئولوژیکی یا منافع و یا حفظ و «جا کردن» خود، ساز همخوانی میزدند در درون خود چنین باوری نداشتند و تحمیل واقعیات بیرونی جایی برای چنین باوری باقی نمی گذاشت. لذا با اصل و مفروض گرفتن این وجه تضاد دیگر سوالی اندر ضرورت مبارزه برای احقاق حقوق مردم و در افتادن با این رژیم توتالیتر باقی نمی ماند.
در نقطه مقابل آن، سوال اساسی و واقعی که حل المسائل تمامی مشکلات نیز می باشد این بوده و هست و خواهد بود که «ما» در برابر این رژیم و واقعیتهای اجتماعی چه عملکردی داشته ایم، چه مواضعی اتخاذ کرده ایم و چگونه با پیچ و تاب های این مسئله بغرنج دست و پنجه نرم کرده ایم. این یعنی نگاهی به خود، به عملکرد خود، به بررسی و نقادی مستمر کارکرد خود و در نتیجه اتخاذ مواضعی درست و آگاهانه، صادقانه، در پیوند با جامعه، با تاکید بر همبستگی نیروها و ده ها واکاوی سیاسی، تاکتیکی، شناختی و استراتژیکی دیگر. چنین نگاه ورویکردی است که میتواند مسیر درست و اصلاح مستمر آنرا در پیش پای ما بگشاید و چراغی فروزان برای ادامه حرکت باشد.
متاسفانه کارنامه عموم ما در این اصل اساسی نه تنها مثبت نیست که با وارونه نگری مسیر اضمحلال را طی کرده و میکنیم. کوبیدن صرف و از صبح تا شب بر طبل اینکه «رژیم جنایتکار است» چه مسئله ای را حل خواهد کرد؟ چگونه باعث تقویت ما خواهد شد؟ و چگونه راه درست را به ما خواهد نمایاند؟ «رژیم جنایتکار» بخش معلوم این معادله است. این تأکید بر واضحات محملی برای پنهان کردن ضعف ها، انحرافات و نیات پنهان خودی است.
اما بخش همیشه مجهول این معادله که هیچ تمایلی به حل و پاسخگویی به آن وجود ندارد و بعضا بصورت مطلق به فراموشی سپرده شده، نقش «خود» و نپرداختن به نقش خود و عدم نقد عملکرد خود است. دقیقا و دقیقا به همین خاطر است که نه تنها هیچ پیشرفت و ترقی در کار اپوزیسیون نبوده و هیچ آبی از آن برای مردم ایران گرم نشده، که در بسیاری موارد خسارتهای عظیم و استراتژیک هم به روند منطقی تحولات اجتماعی زده شده است. اگر سی و هفت هشت سال است که این رژیم از جنایتی فروگذار نکرده جای سوال ندارد، سوال این است که مدعیان و اپوزیسیون چه کرده اند؟ چه راه حل عملی و موثری در پیش گرفته اند که به تضعیف و سرانجام جایگزینی این رژیم بینجامد؟ و اگر جای چنین امر مهمی خالی است چه انتظار بیهوده ای از پیشرفت امر مبارزه داریم؟
شک نکنیم تا آنجا که به همه ما باز میگردد تا از این گردنه و پیچ و قانون پیشرفت عبور نکنیم هیچ چشم اندازی برای پیدا کردن مسیر درست و حرکت رو به جلو میسر نخواهد بود. پس معنای انتقاد و بازنگری چیست؟ مگر نه اینکه هر پیشرفتی زاییده یک بازنگری و تصحیح نظرات، ایده ها، عملکردها و... خود است؟ این نیز امری روشن است که تحولات اجتماعی معطل ما نخواهند ماند و با هر افت و خیزی مسیر رو به جلو را خواهند پیمود. متاسفانه کار گروهها به جایی رسیده که نه تنها نقشی در این تحولات ندارند بلکه تمامی فکر و ذکرشان متوجه «حفظ خود» است و این یعنی فاجعه! به جای «نقد خود» به «حفظ خود» سقوط کرده ایم.
نیازی به توضیح نیست که نکات یاد شده باصطلاح بحث درون اپوزیسیونی است و موضوع فعالیتهای سیاسی و تبلیغی بر علیه رژیم امر دیگری است.
نتیجه اینکه تشخیص«راه» و مسیر حرکت و استراتژی و تاکتیک و حمایت مردمی و تامین نیازها و همه و همه چیز در گرو نگرشی نقادانه به عملکرد خود است.
متاسفانه در نمونه مورد بحث نه تنها عنایتی به این امر به چشم نمی خورد، که فی المثل در اطلاعیه دفتر سیاسی آنچنان داد سخن از درستی همه کارها از ابتدا تا به انتها داده شده وهمچنین از اطلاق مبارزه مسلحانه و نفی تمامیت رژیم سخن رفته که فقط در قالب قلب واقعیات تاریخی میتوان به آن نگاه کرد. تا زمانی که با اولیه ترین داده ها و واقعیات تاریخی اینگونه برخورد شود و جز ستایش خود و عملکرد خود قادر به دیدن چیز دیگری نباشیم و دست به قلب واقعیات هم بزنیم، در بر پاشنه دیگری نخواهد چرخید و جز ادامه مسیر تضعیف و انحلال نتیجه دیگری در انتظارمان نیست. متاسفانه دایره کور تعریف و تمجید از خود گردابی است که هر روز بیشتر از پیش غریق را در خود می کشاند و جز ذهنیتی زیبا از خود چیزی به جا نمی گذارد. هنوز ما در نیافته ایم که در دنیای مبارزه و انقلابیگری فقط از طریق نقد مستمر خود و عملکرد خود میتوان راهی به جلو باز کرد. این قانون حرکت انقلابی است. این ضد انقلاب است که حاضر به هیچ انتقادی از خود نیست. «نقد خود» مسیری است که بر خلاف ظاهر آن، موجب سربلندی، استحکام و موفقیت در همه زمینه هاست. معادله قدرت بین ما و رژیم به این صورت نیست که همه عملکرد ما درست بوده و هست و فقط بعلت توانمندی و قدرت رژیم بوده که نتوانسته ایم کاری از پیش ببریم. درست بر عکس چون ما عملکرد درستی نداشته ایم رژیم توانسته به حیات ننگین اش ادامه دهد.... در غیر اینصورت و بعد از گذشت دهه ها آنگاه باید که به اصل بی پایگی رژیم شک کرد. و....
حال باید از دوستان گرامی در حزب دموکرات سوال کرد آیا براستی تمامی عملکرد شما چه در دوران بعد از انقلاب و یا در دوران مذاکره با رژیم و از دست دادن دو دبیر کل در این ماجرا و یا درگیری با سایر گروهها و دوران انفعال بیست ساله و فعالیتهای اخیر درست بوده و هیچ اشکالی به کار شما وارد نیست اگر اینطور است لطفا و لااقل به دستآورهای آن اشاره ای بنمایید. دستآورهایی که بعد از سی و هفت سال باید قابل توجه، عمده و چشمگیر باشد. شما که مدعی عملکردی بغایت درست در تمام دورانها هستید نتایج مادی و ملموس هر دوره ای را لطفا لیست کنید. اگر شاخص «عمل اجتماعی» است در این زمینه هم نتایج کار را گزارش کنید. من عضو جریانی بودم که در تمامی این سالها در سقوطی مستمر در تمامی زمینه ها، سالی چند بار رژیم را هم سرنگون میکرد!!! شما چطور؟؟؟
بنظر میرسد شما راه حل ساده تری برای پاسخ به این سوالات پیدا کرده اید و آن پاک کردن صورت مسئله است و شاید هم بخاطر «سوء استفاده» رژیم لب فرو بسته اید؟؟!!
اولین درس انقلابیگری صداقت با مردم و امین دانستن آنهاست. یک نیروی انقلابی هیچ چیز برای پنهان کردن از مردمش ندارد.... و امان از روزی که در این معادله دشمن را بجای مردم بنشانیم و تحت عنوان سوء استفاده رژیم به وادی حفظ خود و لاپوشانی حقایق و اشکالات خود بیفتیم.... اگر نمی دایند بدانید این چاه ویلی است که ته ندارد....
من خود پیشینه دیگری دارم و مسیر طی شده را به نقد کشیده ام.... و واقعیات روز نشان داده که سر انجام آن جریان پس از عدول از همه اصول و ارزشها به چه سیاهی و تباهی انجامیده است.
حفظ موجودیت، حفظ تشکیلات، حفظ روحیه انقلابی
همانطور که اشاره شد مباحث عام نمی توانند توجیه کننده اقدامات مشخص باشند. بقول معروف تحلیل مشخص از شرایط مشخص می تواند کارساز باشد. آقای هجری فقط در انتهای توضیحات عام شان، اشاره ای به موضوعی روزآمد و البته کاملا فرعی و حاشیه ای میکنند که به هیچ وجه نمیتواند مبنای هیچ تصمیم گیری بویژه یک تصمیم گیری سیاسی-استراتژیک باشد. علاوه بر آن اشاره به چنین نکته ای و اقامه دلیل بر این مبنا میتواند در جای خود فاجعه بار نیز باشد.
حفظ تشکیلات و حفظ روحیه رزمندگان امری است ضروری و حیاتی اما این موضوعی است که بر مبنای یک شناخت درست از جامعه و بسیاری پارامترهای دیگر و تعیین یک استراتژی درست مبارزاتی میتواند معنا پیدا کند. تا زمانی که یک خط مشی درست و واقع بینانه تعیین نشده باشد هر تلاشی و «دوپینگی» برای تزریق روحیه به ثمر نخواهد رسید. بر عکس اگر راه درستی در پیش گرفته شود خود موجد روحیه رزمندگی و حفظ موجودیت خواهد بود. علاوه بر منطق بحث میتوان بسیار نمونه ها تاریخی و معاصر نیز باز شمرد.
موضوع حفظروحیه به هیچ وجه نمیتواند و نباید نقشی در تصمیم گیریهای خطی و استراتژیک داشته باشد. اینها دو مقوله با جنس و ماهیتی متفاوت هستند که جایگزینی آنها همانطور که اشاره شد میتواند فاجعه بار باشد.
اگر استدلالات فوق را صحیح بدانیم آنگاه با کمال تأسف باید به این نتیجه گیری برسیم که برای حفظ موجودیت خود و تشکیلات خود و حفظ روحیه رزمندگان خود می توان با سرنوشت یک سرزمین و یک مردم بازی کرد و دست به قمار زد. حتی اگر کاملا خوشبینانه به تصمیم شما نگاه کنیم باز جای این سوال باقی است که چرا خود را در جبر «عمل» می بینید، در موقعیتی که فی المثل شرایط اجازه کار و فعالیت مشخصی به شما را نمی دهد چه کسی و چه عاملی شما را مجبور به اینکار کرده؟ احساس مسئولیت، فداکاری و از خودگذشتگی شما قابل ستایش، وقتی شرایط اجازه کار معینی به شما را نمیدهد، وظیفه و تعهدی نیز بر گردن شما وجود ندارد و مردم و جامعه هم توقعی از شما ندارند. با شناختی که از مردم عزیز و دلاور کردستان و بویژه روستا نشینان صمیمی و پاکباز و یگانه آن دیار دارم، شک ندارم که آنها چنین توقعی از شما نداشته و راضی به ریخته شدن قطره ای خون از بدن پیشمرگان نیستند.
جایگاه والای «مبارزه مسلحانه»
«مبارزه مسلحانه» امری است مقدس، چرا که با خون انسان در ارتباط است و «انسان» «کرامت» دارد. بهمین علت است که دست یازیدن به آن نیازمند بسیاری مقدمات و ضرورتهاست. اما آنگاه که «ضروری» شود بایستی منطبق با شأن و جایگاهش که «شفافیّت» و «جدیّت» از الزامات اولیه آن است برخوردار باشد وسپس اعلام و اجرا شود.
اعلام مبارزه مسلحانه با شرمندگی جور در نمی آید. نمیتوان در این برهه زمانی پیشمرگ مسلح به مناطق تحت حاکمیت رژیم فرستاد و ادعای کار تبلیغاتی و نیرویی کرد و از رژیم انتظار تحمل و سکوت داشت. این دیگر چگونه منطقی و چگونه انتظاری از دشمن است؟ اینها بازی با کلمات است و.... علت اینهمه طفره رفتن از بیان آشکار مبارزه مسلحانه، فقدان زمینه های اجتماعی(حال بهر علت)، نداشتن نیرو و تشکیلات کارآ، نداشتن لجستیک و پشتیبانی، فضای بین اللملی و هزار و یک کمبود جدی دیگر است. چرا با این مفاهیم مقدس اینچنین بازی میشود و چرا «راه نایافتگی» خود را اینچنین لاپوشانی می کنیم. خوب است که خوب بیندیشیم، از گذشته و کرده های خود خوب درس بیاموزیم و با تحلیل درست از شرایط و توجه عمیق به قوانین و روند تحولات اجتماعی یک استراتژی درست برای نجات خلقمان در سراسر ایران آخوند زده بیابیم. شاخص همه چیز نجات و بهروزی مردم ایران است، نه منافع گروهی و حفظ خود و تشکیلات. وقتی که این هرم وارونه گذاشته شود هیچ چیز سر جایش قرار نمی گیرد و صاحب عله را وادار به توجیه و لاپوشانی میکند.
«تعادل قوا»
در امور نظامی حرف اول و آخر تعادل قواست. بی توجهی به این اصل پایه ای بر باد دادن همه چیز و منجمله جان و خون انسانها است. شما با کدامین بر آورد نظامی، نیرویی، لجستیکی، اجتماعی و... و با چه تحلیلی از شرایط و چشم اندازها پیشمرگان را به صحنه نبرد و درگیری می فرستید؟ اینها سوالاتی است که بایستی با وضوح کامل و بصورتی علنی و با واقع بینی کامل پاسخ داده شود. نمی توان با صدور اطلاعیه حتی اگر اکثریتی از اعضاء با این امر موافقت دارند کار را تمام شده دانست و آنرا در عالم واقع پیش رونده و مشروع بر شمرد. دوستان گرامی اینها تخیلات یک دنیای بسته و در خود و در خوشبینانه ترین صورت از سر استیصال است. چنین تصمیمی حتی بیانگر «جزئی نگری» نیز نیست.
دیدگاه «عاشورا گونه»
عاشورا یک واقعه صرفا تاریخی است اگر چه همین واقعه تاریخی نیز بخاطر منافع فرقه ای اساسا تحریف شده است (حسین بن علی برای دوری گزیدن از خطرات محتمل اقدام به مهاجرت به سمت پایگاه اجتماعی اش کرد و زمانی که نیروی دشمن هر راه خروجی را بر او بستند بدرستی تن به جنگیدن داد و....و این با آنچه سوء استفاده چیان آنرا انقلاب و نهضت میخوانند و یک منطق «عاشورایی» بر او سوار میکنند بسیار متفاوت است).
حال با ذکر این مثال میخواهم بگویم که این یک واقعه و مقوله ای مذهبی نیست. منطق «عاشورایی» ساخته تاریخ و مورد استفاده آخوندها و در دوران ما آقای رجوی برای لاپوشانی اعمالش آنرا پرورانده است. این یک شیوه و سبک کار برای سرپوش گذاشتن بر نادانیها، ناتوانیها، عدم نقادی خود و عملکرد خود و فرار از پاسخگویی است که اینگونه متجلی میشود و متاسفانه تزئین عملکردهای نادرستی است که با خون رنگین میشود.
مفهوم دموکراسی و قوم گرایی
میتوان گفت دموکراسی یک «مفهوم» عالی و بر ساخته ذهن بشر است و قوم گرایی یک «تمایل» و وابستگی به اطراف خود و این دو مقوله در سطوح بسیار متفاوتی از یکدیگر قرار دارند. بلحاظ تاریخی نیز مراحل بسیار متفاوتی را نمایندگی میکنند....
در جامعه امروز ایران و بعد از گذار از تجارب سی و اندی سال گذشته و رشد چشمگیر کلیت جامعه و مردم و شکل گیری قطب بندی مردم و رژیم جا داشت که گروههای سیاسی اندکی از مردم بیاموزند! این امری ضروری برای همه ما است. در جائی که فائزه رفسنجانی به ملاقات سران بهائیان میرود و بسیاری نمونه های دیگر از این دست، جای بسی تأمل است که
حزب دموکرات کردستان ایران اینچنین بی توجه به پیرامون خود چه در داخل کشور و روندی که جامعه در حال پیمودن آن است و باز چه بی توجه به همه نیروها و شخصیت های خارج کشور تصمیماتی میگیرد و دست به اقداماتی میزند که به همه مردم ایران مربوط میشود و به سهم خود میتواند بهانه ای بدست رژیم بدهد تا اختلالی در این روند نوپای همگرایی ایجاد نماید. چگونه است که با دموکرات نامیدن خود و تجارب خونین و درناک دهه های گذشته هنوز اندک عنایتی به این حقوق حیاتی همگانی ندارید. دیگر اعمال کودکان بس است. خودتان باید متوجه باشید که مطابق با شعار محوری حزب تا دموکراسی در ایران نباشد خودمختاری هم برای کردستان وجود نخواهد داشت. لطفا تلقی خود از این شعار را در شرایط موجود تشریح کنید. تأکیدات روانشاد قاسملو را فراموش کرده اید؟
این طرز رفتار بار دیگر یک فاجعه سیاسی برای همه گروههای سیاسی است. اینها کوبیدن آخرین میخ ها به تابوت خود است. چنین عملکردهایی بخوبی نشان میدهد که چرا گروههای سیاسی با سابقه روند اضمحلال را طی میکنند. اینها نشان میدهد که بین دموکراسی ادعائی و عمل چه فاصله عمیقی وجود دارد. همانطور که بالاتر اشاره شد علت این است که ملاک و شاخص نه مردم و سرنوشت این سرزمین و این ملت، که شاخص حفظ خود است.... حال به هر بهائی.
حیات سیاسی هر جریانی بستگی به درکی عمیق از قوانین حرکت اجتماعی و روند تحولات جامعه دارد. متاسفانه نه تنها بنظر نمیرسد که از تمامی رفتارهای ناشیانه گذشته درسی گرفته نشده بلکه مصادره سایر تلاشها به «تسلیم و گردن کج کردن در مقابل رژیم» بیشتر به یک رندی و فرافکنی از جانب این حزب شباهت دارد. خوب است که دفتر سیاسی حزب بجای بکار گیری چنین برچسبهایی نسبت به سایر تلاشهایی که صورت میگیرد، تمرکزشان را به درک عمیق تری از عملکرد گذشته و یافتن راه حلی درست، همآهنگ و استراتژیک معطوف کنند و نه تصمیماتی از سر استیصال و درماندگی و خدا ناکرده حساب باز کردن بر روی دخالت اجنبی.
امروزه هر راه حل سیاسی و حتی نظامی بایستی که به یک تائید عمومی رسیده باشد تا امکان پیشرفت داشته باشد. درک این موقعیت زمانی بسیار مهم است و اگر عاقلانه عمل شود کار سختی نیست چرا که با شاخص های مادی و ملموس و قابل استدلال و دفاع باید همراه باشد.
وسوسه انگیزی شرایط منطقه ای سرابی بیش نیست
اگر چه فوقا اشاره ای به برخورد مسئولانه و هوشیارانه در برابر شرایط جدید منطقه خاورمیانه شد، اما نظر به اهمیت مسئله قابل تأکید است که دل خوش داشتن به فضای جدید منطقه و خصومت های موجود و دل سپردن به کمکهای بیگانه جز بدنامی تاریخی و نابودی همه چیز هیچ نتیجه ای در بر نخواهد داشت. روشن است که این فقط یک هشدار دلسوزانه است و اتهامی متوجه حزب دموکرات نیست.
زمانی که حزب شما در اوج بسر می برد بدنبال مذاکره با رژیم بودید(جدای از درستی یا غلط بودن آن) امروزه چه شده و به چه اعتباری با افول قابل ملاحظه وضعیت تشکیلاتی عملا خود را درگیر عمل نظامی می کنید؟
در همین رابطه توجه به این نمونه بسیار مهم و سوال برانگیز است: چگونه است که علیرغم همه اختلافات بحقی که شما با گروه آقای رجوی داشته اید و در طول سالیان آنها اتهامات ناروایی متوجه شما ساخته اند اطلاعیه آنها را بصورت برجسته در صفحه اول سایت خود منتشر می کنید. آیا این نشانه ورشکستگی سیاسی است که نیازمند همدردی این جریان بدنام شده اید؟ چه بر سر شما آمده که به چنین ذلتی تن در میدهید؟ و اگر چنین کاری تصمیمی سیاسی است تا خود را از این طریق به «اجانب» نزدیک کنید خوب است که بخود آئید! و از سرنوشت این گروه و سایر گروههایی که کارشان به مزدوری اجانب کشیده شده است چه در ایران و چه در سرزمین های همسایه درس عبرتی بگیرید. آیا با چنین رویکردهایی میخواهید انقلابیگری خود را حفظ نمائید!
آیا میدانید که نزدیکی به این جریان که مرداری سیاسی بیش نیستند چه اتهاماتی را متوجه شما می سازد؟ آیا نمی دانید که آنها سمبل مزدوری برای بیگانه محسوب میشوند و توده مردم ایران اساسا آنها را با دید مزدوری صدام در دوران جنگ می شناسند؟
و کلام آخر و حجتی دیگر: کدام توده اجتماعی، کدام نیرو، کدام گروه و شخصیتی از کار شما حمایت کرده؟ بخود آئید!
سعید جمالی
03. مرداد.95 24.ژوئیه.16
یک ترک تبار و یک الجزایری تبار قاتلین کشیش فرانسوی
فرامرز دادرس |
نفر دومی که در کشتن کشیش فرانسوی دست داشته و جسدش شناسایی شد جوان 19 ساله ای به نام عبدالمالک پتی ژان (Abdolmalek PETITJEAN) می باشد. پتی جان در فرانسه ترجمه نام ترکی (کوچک اوغلو) است. معمولاً ترک هایی که ملیّت فرانسوی بدست می آورند بیشتر ترجمه نام های ترکی را که از سوی وزارت کشور فرانسه پیشنهاد می شود می پذیرند.
بنابراین عبدالمالک کوچک اوغلو به عبدالمالک پتی ژان تبدیل شده بود. نام مادر این جوان امینه خانم استف خانه عبدالمالک کوچک اوغلو و والدین او در منطقه آلپ فرانسه نزدیک کشور سوئیس می باشد. عبدالمالک در ماه ژوئن از طریق سوئیس به ترکیه رفته بود که بتواند به داعش در سوریه بپیوندد ولی از سوی پلیس ترکیه بازداشت و به سوئیس عودت داده شد، او سپس به فرانسه بازگشت. پنج روز پیش از کشتن کشیش فرانسوی یک سازمان اطلاعاتی خارجی عکسی از عبدالمالک به سازمان اطلاعات خارجی فرانسه داد و گفت این شخص قصد دارد به زودی در فرانسه یک عملیات تروریستی انجام دهد ولی تنها یک عکس بود و نام و نشان و مشخصاتی از او همراه عکس نبود و به همین دلیل سازمان های اطلاعاتی و پلیس فرانسه نتوانستند او را شناسایی کنند تا اینکه پس از کشته شدن عبدالمالک و همدست او عادل کرمیش که یک جوان الجزایری تبار فرانسوی است.
چهره عبدالمالک به دلیل اصابت گلوله از بین رفته بود و قابل شناسایی نبود و پس از بازرسی از خانه عادل کرمیش یک کارت شناسایی از جوان ترک به دست آمد و باعث شناسایی او شد. به این ترتیب مشکل فرانسوی ها افزوده شد چون تاکنون ترک های مقیم فرانسه در کار های تروریستی دست نداشتند و با توجه به اینکه نزدیک به دویست هزار ترک در فرانسه اقامت دارند و هفتمین ملت خارجی در فرانسه به حساب می آیند از این پس فرانسه نه تنها با مشکل تروریستی از سوی عرب تباران روبرو بود اکنون بایستی به ترک تباران نیز مشکوک باشد.
|
داستان عکس؛ یک ماموریت ناتمام شما این عکس را به یاد دارید؟
داستان عکس؛ یک ماموریت ناتمام شما این عکس را به یاد دارید؟
شما این عکس را به یاد دارید؟ این بچهها پارسال مردهاند، یک سال پیش در چنین روزی، ۳۳ تا از این بچهها در یک بمبگذاری مردند. درست چند دقیقه بعد از اینکه این عکس گرفته شد، چند دقیقه بعد ...
انفجاری انتحاری در سورج، شهر کوچکی در مرز ترکیه و قسمت کردنشین سوریه رخ داد؛ در ۱۰ کیلومتری کوبانی، شهری که برای کردها و همه کسانی که علیه تروریسم داعش میجنگند به سمبل مقاومت تبدیل شده است.
این بچههایی که مردند، همهشان در سن و سال دانشجویی بودند. بیشترشان عضو شاخه جوانان یک حزب دست چپی کرد در ترکیه. قبلا بیانیه داده بودند و در رسانهها اعلام کرده بودند که برای کمکهای انساندوستانه و بازسازی شهر ویرانشده کوبانی راهی شدهاند. هر چند که هیچ وقت به مقصدشان نرسیدند.
قبل از آنها، تقریبا ۳۰۰ نفر از اعضای حزبشان، فدراسیون انجمنهای جوانان سوسیالیست، از استامبول، در طول چهار روز به سروج رفته بودند و در یک مرکز فرهنگی مستقر شده بودند تا از آنجا از مرز ترکیه و سوریه بگذرند و به عملیات و کار داوطلبانه برای بازسازی کوبانی محلق شوند.
عکسی که دیدید، آخرین عکس آنهاست؛ پیش از آنکه در یک انفجار انتحاری که داعش با فاصله یک روز مسئولیت آن را پذیرفت کشته شوند.
شیخ عبدالرحمان الگوز، جوان بیست سالهای که بعد ها به عنوان عامل انجام این عملیات انتحاری معرفی شد از اهالی شهر آدییمان بود در همان نزدیکی سورج و گزارش شده بود که ارتباطهایی با گروه تروریستی داعش دارد.
قبل از آنها، تقریبا ۳۰۰ نفر از اعضای حزبشان، فدراسیون انجمنهای جوانان سوسیالیست، از استامبول، در طول چهار روز به سروج رفته بودند و در یک مرکز فرهنگی مستقر شده بودند تا از آنجا از مرز ترکیه و سوریه بگذرند و به عملیات و کار داوطلبانه برای بازسازی کوبانی محلق شوند.
عکسی که دیدید، آخرین عکس آنهاست؛ پیش از آنکه در یک انفجار انتحاری که داعش با فاصله یک روز مسئولیت آن را پذیرفت کشته شوند.
شیخ عبدالرحمان الگوز، جوان بیست سالهای که بعد ها به عنوان عامل انجام این عملیات انتحاری معرفی شد از اهالی شهر آدییمان بود در همان نزدیکی سورج و گزارش شده بود که ارتباطهایی با گروه تروریستی داعش دارد.
با اینکه پیش از این انفجار هم داعش در تعدادی دیگر از بمبگذاریها در ترکیه مسئول معرفی شده بود اما حمله به فعالان اجتماعی در سورج، اولین عملیات رسمی داعش در خاک ترکیه بود که از پیش برنامهریزی شده بود.
انفجار سورج، که ترکیه را مستقیما وارد جنگ علیه داعش کرد، زنجیرهای از واکنشها را به همراه داشت. نخست وزیر وقت داوود اوغلو، در بیانیهای این عملیات را محکوم کرد، قائم مقامش نعمت کورتولماس، وزیر امور داخلی صلاح الدین اوزترک و وزیر کار و امور اجتماعی فارغ جلیک را به محل حادثه فرستاد.
افراد و احزاب سیاسی بعد از این حادثه یکی یکی به جمع محکومکنندهها اضافه شدند، عملیات نظامی در خاک سوریه و عراق از طرف ارتش ترکیه ادامه پیدا کرد، دولتهای ارمنستان، جمهوری چک، آلمان، یونان، بریتانیا، آمریکا، روسیه، پاکستان و اتحادیه اروپا، در روزهای بعد انفجار را محکوم و با خانواده جانباختهها ابراز همدردی کردند و صدها نفر در ترکیه به اتهام برنامهریزی برای اجزای عملیات تروریستی بازداشت شدند، هر چند عملیات تروریستی داعش در خاک ترکیه متوقف نشد.
عکسهای دفنشدگان در خاوران
به دورتر بفرستید – تأملی بر عکسهای دفنشدگان در خاوران
بهار مجدزاده
بهار مجدزاده
این تأمل ادای احترامی است به کسانی که صبح زود ۷ مرداد ۱۳۶۷ تکههایی حقیقت از باقیماندهی منظرهی یک کشتار دست جمعی را ثبت کردند تا خاطره جمعی را در جایی و در زمانی میخکوب کنند.
«…برای ثبت آثار این جنایات هولناک، کسانی از جان مایه میگذارند و در هنگام مناسبی به خاوران میروند، خاک گودال را پس میزنند تا اسناد مصور جنایات رژیمی را که کمتر همتا دارد تهیه کنند و به دادخواهی در پیش چشم جهانیان بگذارند. اینک این عکسها در دست ماست تا این کار را دنبال گیریم و آن را در پیش چشم همه بگذاریم…این عکسها وجدان بشریت را مخاطب قرار میدهد. جهانیان باید از وجود این اسناد آگاه شوند، همین امروز که همچنان گورها را انباشه میکنند. … آنها را باید در همه جا عرضه کرد…»
این جملات بر گرفته از متنی است که در ۱۶ آبان ۱۳۶۷ در نشریه “اکثریت”[1] به چاپ رسیده بود. شش تصویر[2] که گواه کشف یک گور دستهجمعی در خاوران هستند، این متن را همراهی میکنند.
از این متن میتوان فهمید که همه آنهایی که در پائیز۱۳۶۷ به چاپ این تصاویر در روزنامه هایشان دست زدند میپنداشتند بانمایش این کلیشهها، هنوز اندیشه و تفکر انسانی از بر ملا شدن چنین جنایتی بر خود خواهد لرزید. «امید به نجاتِ» نهفته در این جملات چیزی شبیه تفسیری است که ژرژ دیدی-اوبرمن، فیلسوف و تصویر شناس فرانسوی، بر دست نوشتهی[3]همراهی کنندهی ۴ تصویری نوشت که عکاسان کماندوی مخصوصِ[4] اردوگاه آشویتس در اوت ۱۹۴۴ از جهنم هولوکاست برگرفتند: «”[میتواند] به دورتر فرستاده شود.” کجا، به کدامین دورتر؟ میتوانیم این فرضیه را در نظر بگیریم که بجز ارتش مقاومت لهستان که کاملاً در جریان کشتار یهودیان بودند، قرار بوده این تصاویر به یک محدوده غربیتر از تفکر، فرهنگ و تصمیم گیری سیاسی فرستاد ه شوند. جایی که چنین چیزی هنوز میتوانست غیر قابل تصور قلمداد شود.»[5]
آن روزهای آبان ۱۳۶۷ در حالی که کشتار کاملا پایان یافته بود. هنوز خانوادهها و گروههای سیاسی همانطور که از متن نشریه “اکثریت” هم بر میآید از حجم واقعی کشتار آگاه نشده بودند. آنها در روزهای بعد اسامی عزیزانشان را کنار هم قرار خواهند داد و ناگهان تصویر هولناک یک کشتار سیستماتیک نقاب از چهره بر میدارد.
فوریت یک سند
قبل از هر چیز باید مشخص کنیم این تصاویر در چه شرایطی از جهنم تابستان ۶۷ برگرفته شدند. باید فرایند دردناک به دست آوردن سند جنایت را توصیح دهیم.
میدانیم از سال سیاه ۶۰ نوعی بی نظمی در دستگاه حاکم در رابطه با مکانِ به خاک سپاری اعضای سازمانهای سیاسی وجود داشته است. گاه محل دقیقی در گورستانهای رسمی به خانوادهها داده میشده، گاه محلی تقریبی در لعنتآبادها و گاه کالبد فرد اعدام شده چون شئای برای سر به نیست کردن در نزد حاکمیت میمانده و محل دفنی اعلام نمیشده. ولی تقریباً در همه موارد کالبد فرد اعدام شده به خانواده تحویل داده نمیشده.
در تهران، خانوادههای بسیاری بعد از سرگردانی سرگیجه آوری بین اوین و بهشت زهرا برای یافتن محل دفن عزیزانشان به خاوران میرسند. آنها از همان سال ۶۰ در نتیجه رفت و آمد به خاوران، شناختی کامل از این خاک به دست آورده بودند. در تابستان ۶۷ تغییرات سطح خاک به آنان هشدار میدهد: چیزهولناکی در راه است. در۷ مرداد ۱۳۶۷ عدهای زن و مرد با تصمیم قبلی به همراه یک دوربین به خاوران میروند تا تکیهای تصویر از این منظرهی هراسناک برگیرند. یکی از آنان اینگونه روایت میکند:
«روز پنجشنبه ششم مرداد در مراسم خانه مادر آذرنگ شرکت داشتیم. جمعه هفتم مرداد ساعت شش صبح به اتفاق مرد جوانی که در مراسم فرامرز صوفی با او آشنا شده بودم و یکی از همسران شهدا سه نفری به خاوران رفتیم. تپه مانندی از خاک تازه توجه ما را جلب کرد. من کمی خاک را عقب زدم و خیلی زود به یک پا برخوردم. هیجان زده و ترسناک خاکها را پس زدیم و تا روی سینه هیچ نشانهای از علت مرگ مثل تیریاران پیدا نکردیم. به سر که رسیدیم صورت را کاملا کبود یافتیم که تازه فهمیدیم بچهها دار زده شدهاند. به همین ترتیب چهار بدن درهم پیچیده شده را یافتیم که سومی کفن پوش بود و روی چشمهایش پنبه گذاشته بودند. بقیه لباس عادی به تن داشتند. من سر یکی از آنها را با دستم بالا آوردم و مرد جوان همراه ما چندین عکس گرفت. متاسفانه در همین زمان یک پاترول پاسداران وارد شد، که ما ناچار به پراکنده شدن شدیم. حدود ساعت هشت بود….»[6]
همسر یکی از کشته شدگان روایت میکند که شبی از شبهای تابستان ۶۷ لباس بر تن کرده بوده تا برای عکاسی به خاوران برود، مادرش دست او را میگیرد از رفتن بازش میدارد، میگوید آنچه خواهی دید را تا پایان عمر فراموش نخواهی کرد، و او را از رفتن بازمی دارد. پس به راحتی میشود این ادعا را مطرح کرد که گروه عملیات عکاسی خاوران عکاسیای غیر قابل تحمل با خطر زیستن برای تمام عمر با یک تروما را انجام دادهاند تا سندی به دست دهند.
این سند تصوری را باید مدیون یک کار گروهیِ در لحظه دانست. میتوانیم چنین تصور کنیم: یکی خاک را میکند؛ درست در همان لحظه، دیگری تند و تند عکس میگیرد و احتمالاً نفر سوم گاه خاک میکند و گاه مراقب بوده تا به محض آمدن نیروهای امنیتی کار را قطع کنند. میتوان حدس زد که در این کار گروهی سختترین بخش، جابه جا کردن کالبد اعدام شده بوده است. مردگان دیگر زنده نبودند تا بر مرگ دسته جمعیشان شهادت دهند. این افراد گروه عکاسی خاوران هستند که اعدامیان را به میدان تصویر میکشند تا بر مرگ خودشان شهادت بدهند. برای این کار آنها مجبور بودن تابویی اخلاقی را بشکنند: شکافتن گور، دستکاری جسد. درست همین جاست که کارشان شبیه کار عکاسان بخش امور جنایی میشود. عکاس امور جنایی بدون رعایت هیچ نگاه شخصی یا زیباشناسانه یا حتی اخلاقی، عهدهدار شکستن تابوی به تصویر کشیدن مرده میشود و میکوشد به واقعیت نزدیک شود تا عدالت اجرا شود. از جهت دیگری هم افراد گروه عکاسی خاوران شبیه عکاسان امور جنایی هستند. عکس در دستگاه جنایی یک مدرک ممتاز است و نام عکاس، یا حتی نظرش از متن عکس کاملاً حذف میشود.
سرکوب ادامهدار در ایران باعث شده ما نه نام افراد گروه عکاسی خاوران را بدانیم و نه نظرشان را. این امر به آنها نوعی حالت خنثی میدهد که لازمه آن است که عکس به سند تبدیل شود، سندی که قرار است راهی باشد به شناخت واقعیت.
این عکسها از همه ظرافتهای زیباشناسانه عکاسی هم خالی هستند. یعنی همه عناصر لازم در آنها فراهم است تا به عنوان یک شاهد تصویری قلمداد شوند.
در مورد اهمیت شهادتی از این دست کافی است دادگاه نورمبرگ را به یاد بیاوریم. جایی که قاضی جکسون تصمیم گرفت یک پرده بزرگ نمایش تصویر را در وسط صحن دادگاه قرار بدهد، هر چند واژه سند همانطور که آلن سکولا[7] میگوید یک برداشت رسمی و حقوقی از واقعیت است و به رخدادی اصیل و نزدیکی با آن اشاره میکند. اما فروکاستن این عکسها تنها به اسنادی حقوقی به قیمت حذف این نکته است که این عکسها، بیش از هر چیز یک لحظه حقیقت را از جهنم تابستان ۶۷ رُبودهاند. عکس در این معنا نه یک شئ یا همان سند حقوقی، بلکه همانطور که ژان پل سارتر[8]می گوید یک عمل است.
برای در یافتن مفهوم «عملِ تصویر» لحظهای در مقابل این کلیشه (شماره۱) درنگ کنید:
حالت دستهایی که از گوشه چپ وارد کادر شده را خوب ببینید تا دریابید آنها درچه شوک و اضطرابی این عکسها را گرفتهاند.
میدانیم عکاسی از خاوران در تابستان ۶۷ کار سادهای نبوده. محل به نوعی تحت نظارت و کنترل همیشگی نیروهای امنیتی بوده. آنها در فضایی آمیخته از ترس و خفقان این تصاویر را به دست آوردهاند. آنها درست در اولین روزهای کشتار، دست به عکاسی زدند. کشتاری که جنایتکار با وسواس کامل دست به پنهان کردنش زده بود. جمهوری اسلامی کاملاً مطمئن بود راز کشتار در سکوت و مخفی بودنش است. پس میتوان حدس زد که اگر عکاسان حین عمل دستگیر شده بودند چه در انتظارشان بود.
فوریت و اضطرار در عمل ِ افراد گروه عکاسی کاملاً در عکسها قابل دیدن است. به طور محسوسی آنها برای عکاسی زمان کمی داشتند. میشود حس کرد که خطر را در حوالی خود عمیقاً احساس میکردند. بعضی از این کلیشهها محوند، عکسها یکی پس از دیگری و به سرعت گرفته شدهاند.
به این کلیشه (شماره ۲) نگاه کنید:
عکاس حتی فرصت نداشته تا تمام شدن کار صبر کند حتی فرصت نداشته بگوید دستانتان را از کادر تصویر بکشید بیرون.
در شرایط فعلی میتوان اینطور ادعا کرد که این کلیشه ها، تنها امکانات بصری هستند که ازکشتار تابستان ۶۷ بر جا ماندهاند.اما این عکسها در همان لحظه تابستان ۶۷ نه تنها به عنوان سندی برای ارائه به دادگاه گرفته شدهاند بلکه افراد گروه عکاسی با یک شورش به واسطه مِدیوم عکس احتمالاً یک درخواستِ برای کمک، یک اعلامِ خطر را در آن لحظه عکاسی کردند.
جنایت بر مرده[9]
از بین همه مواردی که این کلیشهها به نمایش میگذارند، احتمالاً یک مورد از باقی موارد مشخص تر است و آن هم خشونت سمبلیکی است که بر کالبد فرد اعدام شده روا داشته شده. این عکسها را میشود راهی فرض کرد برای فهم مکانیزم اندیشه جنایتکار در رفتاری که با اجساد داشته. به طور خیلی محسوس در این کلیشه (شماره ۳) به واسطه عمق کم گودال حفر شده میشود فهمید که اجساد در یک عجله و فوریت به خاک سپرده شدند و همه به جز یکی همان لباس عادی را بر تن داشتند.
کافی است دقیقهای فرهنگ ِمخصوص، آداب و رسومِ و مراسم مرگ و عزاداری را نزد ایرانیان با همه جزئیاتش به یاد بیاوریم تا دریابیم در اندیشه جنایتکار فرد اعدام شده کاملاً از دایره انسانی خارج محسوب میشده. به درستی نمیتوان حدس زد که آیا دستورعمل دولتی برای این نوع رفتار با اجساد وجود داشته یا نه. ولی میشود فکر کرد چیزی وجود داشته شبیه بخشنامهای که اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۲۲ برای مردگان گولاگ صادر کرده بود. در این بخشنامهی معروف مشخص شده که:
«بدن فرد اعدام شده به هیچکس تحویل نباید داده شود و باید بدون رعایت هیچ آداب و رسومی با همان لباسی که بر تن داشته در همان محل اعدام یا هر جای دیگری بدون بر جا گذاشتن نشانهای از یک قبر به خاک سپرده شود یا سوزانده شود.»
البته چند میدانیم اعدامیان مجاهد ۶۷ گاه از قبری مشخص در گورستانهای رسمی بهرمند شدند و بعضی چپها هم دستهجمعی به خاک سپرده نشدند. ولی تنها چیز مهم برای حاکمان این بوده که از این مردگان هیچ نشانهای برجای نماند.
برای این نوع مرگ واژه مخصوصی استفاده میشده. حاکمان این افراد را نکشتهاند یا حتی اعدام نکردهاند بلکه “معدوم” کردهاند، به عدم، به نیستی فرستادهاند. در اعدام کردن هنوز میزانی اخلاق وجود دارد؛ فرد هنوز انسان محسوب میشود، در حالی که در معدوم ساختن دیگر اخلاقی در بین نیست: فرد از دنیای انسانی بیرون رانده میشود و راه بازگشت بر او بسته میشود. از همین رو بر معدوم عزاداری هم حرام است. معدوم در ادبیات جمهوری اسلامی، حقوقش چیزی شبیه همان “هوموساکر”[10] در دنیای حقوقی روم باستان است.
در دورترها چه اتفاقی افتاد
در ۱۳۶۷ دنیا هنوز تا انقلاب دیجیتالی فاصله دارد. عکسها هنوز به شیوه آنالوگ گرفته میشوند و اینترنت فراگیر نشده. مفهوم زمان و مرز در سال ۱۳۶۷ چیز دیگری بوده است. در آن دوران برای اینکه این عکسها دیده شوند، لازم بوده تا نگاتیو مرزها را طی کند، سرزمین ترور و سرکوب را رها کند تا به سرزمینی برسد که رونمایی از این کلیشهها سرکوبی را در پی نداشته باشد. احتمالاً باید مدتی منتظر میماندی تا مسافر مطمئنی پیدا شود که شک نیروهای امنیتی و در نتیجه خطر کنترل را نداشته باشد و او بتواند این نگاتیوها را به مقصد برساند، به جایی که احتمالاً دنیای آزاد قلمداد میشده.
دراولین روزهای آبان ۱۳۶۷ کسی با حسن جعفری در برلین غربی از طریق تلفن تماس میگیرد.[11] او که مسئول رابطه با داخل در “سازمان فداییان خلق ایران − اکثریت” است به این جور تماسها عادت دارد. فردِ آن سوی خط بدون معرفی خودش میگوید که در فرودگاه تگلِ برلین است و از طرف برادر یکی از دوستان جعفری برای او کادوئی آورده. حسن جعفری به سرعت خودش را به فرودگاه میرساند و بستهای را دریافت میکند: یک کتاب حافظ. به تجربه، جاسازی را مییابد و باز میکند. بدین ترتیب به یک حلقه نگاتیو ظاهر شدهی رنگی که به تکههای کوچک بریده شده بودند و یک دست نوشته کوتاه دست مییابد.
میدانیم روزنامههای سازمانهای سیاسی سرکوب شده ایرانی که همگی در آن زمان در خارج از کشور چاپ و توزیع میشدند، تقریباً همگی حداقل یک کلیشه از این تصاویر را چاپ میکنند. بسیاری کوشیدند این تصاویر را به روزنامههای کشورهای محل سکونتشان برسانند. امروز با نگاهی به پشت سر میتوان فکر کرد که این کلیشهها میبایست اندیشه انسان دهه هشتاد میلادی را حداقل نگران میکرده. با نگاهی به آرشیو روزنامههای بزرگی مثل نیویورک تامیز، فایننشال تایمزو یا لوموند درمییابیم آنها خیلی زودتر و از اواخر مرداد نه از کشتار بلکه از موج اعدام در ایران نوشتند. “عفو بین الملل” در تاریخ ۱۱ شهریور نگرانی خود را از امکان اعدام صدها زندانی سیاسی در ایران اعلام کرده بود. جفری رابرتسون در توصیف کشتار ۶۷ از اصطلاح “راه حل نهایی” جمهوری اسلامی استفاده میکند که یادآور Endlösungنازیهاست برای نابودی جمعی یهودیان. او معتقد است کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل و مجمع عمومی اسنادی دال بر کشتار کمی بعد از آغاز و قبل از پایانش در دست داشتند. آنها احتمالاً نه از تعداد اعدامیان ولی حداقل از یک کشتار به نحوی آگاه شده بودند ولی گامی در جهت واکنش به آن بر نمیدارند و نه در آن زمان و نه حتی بعد از آن دست به تحقیقاتی جدی در این مورد نزدند و جمهوری اسلامی به راحتی از کیفر گریخت. رابرتسون مینویسد «جمهوری اسلامی ایران آسان به این واقعیت پی برد که حقوق بین الملل نه تنها دندان تیزی ندارد بلکه از به هم ساییدن دندانهایش هم عاجز است.»[12]
تصویرهای موفونشدگان در خاوران که در همان زمان حامل یک اعلام خطر بودند، جواب در خوری در قبال پیامی نیافتند که در خود نهفته داشتند. آنها به دورتر از دایره ایرانیان پناهنده سیاسی که در هرم کشتار میسوختند، نرسیدند. انگار که راه رسیدنشان به دورتر، به آن محدوده آزادتر تفکر، سد بود.
در مقابل این تصاویر
هدف نهایی هر تصویر دیده شدن توسط دیگری است. دیگری میتواند در مقابل تصاویر خاوران دو رفتار در پی بگیرد. میتواند لجظهای در مقابل آنها درنگ کند و حتی به بهای رنج کشیدن به آنها بنگرد و یا میتواند رویش را برگرداند. دیگری حتی میتواند تصمیم بگیرد که سالها بعد به این تصاویر بنگرد. درست همین جاست که درمی بابیم این تصاویر دو زمان متفاوت را مخاطب قرار میدهند: یکی همان سال ۱۳۶۷ است و دیگری آینده پس از آن سال سیاه است. در این زمان دوم است که آنها ما را مخاطب قرار میدهند. مخاطب این دوره اما خواهد پرسید در این زمانِ آکنده از تصویرِ رنج و درد و مرگ و جنایت و خشونت، که تصویر به کالایی میماند که در دقیقه مخابره میشود بدون انکه احساسی برانگیزد، چرا باید در مقابل این کلیشهها لحظهای درنگ کرد.
دیَن دووفور[13] مینویسد تصویر همیشه معماست. امروز درست ۲۸ سال از روزی که این عکسها گرفته شدهاند میگذرد، آنها هنوز منتظرند تا یک کارشناس بیاید و معمای نهفته در این تصاویر را برای ما معنی کند. در انتظار این کارشناس اما میتوان این سؤال را پرسید. آن در خواست کمک، آن اعلام خطر در سال ۶۷ یعنی این عکسها که به نوعی بر کشتار و گور جمعی شهادت میدهند، آیا امروزه نیز یک درخواست برای اندیشیدن نیستند و مکانی برای حافظه محسوب نمیشوند؟
اوبرمن در کتاب «تصویر علیرغمی» به این سؤال پاسخ میدهد که چطور نگریستن بر یک تصویر میتواند به تاریخ کمک بدهد که ایستار بهتری داشته باشد، یعنی درست تر بایستد تا درستتر ببیند. او تصاویری از این دست را «چشم تاریخ» مینامد. نگریستن و اندیشیدن بر تصاویر ۷ مرداد ۱۳۶۷ خاوران برای برانگیختن فانتزی منتقد عکس یا مورخ هنری نیست. اینجا حرف زدن از محو و واضح بودن تصویر یک تلاش روشنفکرانه نیست. اینجا حرف زدن از رنگی یا سیاه و سفید بودن تصویر توضیح یک انتخاب زیباشناسانه نیست. اینجا هیچ چیز زیبا نیست تا تئوریهای زیباشناسانه ما را از رنج نهفته در این تصاویر رها سازند.
نگریستن بر تصاویر ۷ مرداد ۱۳۶۷ همانطور که آگامبن میگوید، پرسیدن این سؤال است که چطور یک تصویر میتواند حامل یک زمان باشد یا چه رابطهای بین زمان و تصویر متصور است.[14]
نگریستن به تصاویر ۷ مرداد ۱۳۶۷، نگریستن به این زمان تمام نشده است که در این عکسها نهفته، این زمانِ ناتمام درست چیزی شبیه کالبد همین اعدامی درست خاک نشده است.نگریستن به این تصاویر سعی بر دریافتن همان چیزی است که پافشاری میکند، همان چیزی که از این زمان ناتمام باقیمانده است.
چطور میتوان این عنصر ناتمام در آن زمان را در اکنون زندگی کرد. جواب این سؤال احتمالاً همان آخرین جملات پاتریسیو گوزمن، فیلمساز شیلیای،ی در فیلم “نوستالژی نور” است که میگوید آنها که حافظه دارند میتوانند در لحظهی شکننده حال زندگی کنند، آنها که حافظهای ندارند در هیچ کجا زندگی میکنند.
ما در مقابل این کلیشهها، در مقابل تصویر به معنی رایج کلمه نیستیم. عکاسان منطقهای را فراهم آوردند تا نگاه ما را درگیر کنند. ما در مقابل این تصاویر، در مقابل یک «رخداد بصری» هستیم. آنها گوری را شکافته و در مقابل چشمان ما قرار دادهاند. ثبت چنین رخدادی در کسری از ثانیه، مترادف است با هُل دادن این لحظه در راهروهای حقیقتِ تاریخی.
نگریستن بر تصاویر ۷ مرداد ۱۳۶۷، نگریستن برچهره یک اعدامی است. (کلیشه شماره ۴)
رویتان را برنگردانید از خودتان محافظت نکنید. به صورتش خوب نگاه کنید این رنج مرگ است که هنوز بر چهره اش باقی مانده. نگریستن به تصاویر ۷ مرداد ۱۳۶۷ یعنی علیرغم ناتوانی ما در تصور کردن، رنج دستهجمعی آنانی را تصور کنیم که به کام مرگ فرستاده شدند.
زندانیان به مرگ محکوم شده بودند، اما نه یک مرگ معمولی، بلکه صورتی از یک نسل کشی سیاسی، یک مرگ دسته جمعی. تصویر معمولاً آنجا به کار میآید که زبان از بیان میایستد. خالی کردن تصویر از تصور کردن یعنی حیات تصویر را از آن گرفتن. هر تصویر با خود این سؤال آزاردهنده را هم میآورد که در لحظات قبل از گرفتن این عکس چه پیش آمده. میدانیم این کشتار بیش از هر چیز هزاران جسد تولید کرده. پس محکومیم که تصور کنیم لحظاتی را که بر این کالبد گذشته پیش از این که در یک تصویر ثبت شود. میتوان تصور کرد کار طاقت فرسای کشتن صدها زندانی را، جابجا کردن اجساد، روی هم قرار دادن آنها، حمل و نقل اجساد، کندن خاک یا حتی میتوانیم تصور کنیم لحظاتی را که این کالبد هنوز زنده بوده است درست همنیجا و از دل این تصاویر است که راهی مییابیم به راهروهای مرگ، به زندان، به شکنجه که در شهادتهای جان به دربردگان خواندهایم.
مگویید توانایی تصوری را ندارید که غیر قابل تصور است و مگویید از نظر اخلاقی نمیتوانید. برای دانستن، همانطور که اوبرمن میگوید، محکومیم به تصور کردن. تصور کردن بدهیای است که باید بپردازیم در مقابل رنج ِمرگ در صورت اعدامی. ما البته بدهیمان را نمیتوانیم تا انتها بپردازیم.
آیکون کشتار
در سالهای گذشته تنها یک کلیشه از این تصاویر (کلیشه شماره۵ همان کلیشه شماره۴ اما با کنتراست بالاتر) توفیق عمومی یافته، آن هم در جمعی محدود و درواقع بیشتر به عنوان آیکون یا سمبل کشتار.
سایر کلیشهها جز موارد انگشت شمار تقریباً دیده نشده باقی ماندهاند. فرو کاستن این تصاویر به تنها یک کلیشه، آن هم، چون آیکون کشتار دو وجه دارد:
− یک وجه آن مبتنی است بر درک هماهنگی که از این کلیشه صورت گرفته. درکی که بدون شک بر پایه یک پیوند بیواسطه واحتمالاً همزاد پنداری پناهندگان سیاسی با همحزبیهای ناپدید شدهشان شکل گرفته. یعنی به طور ضمنی و ناگفته پذیرفته شده است که این تصویر که پای یک ناپدید شده و صورت دیگری را قابل رویت میکند پس همه ناپدیدشدگان از ورای این تصویر قابل رویت هستند. و شاید به همین دلیل باشد که هویت کالبد درون عکس امری ثانوی بوده. به این معنا، همچون بنیامین[15]، پذیرفته شده که مطرودینِ تاریخ − آنها که هیچ بنایی، یادمانی برایشان برپا نشده − توسط تصویر رستگار شدهاند.
− وجه دوم این فروکاستن اما برپایه یک درک نادرست از تصویر و قدرتش صورت گرفته. کلیشه انتخابی کلیشهای است که با تصویر به آن معنا که ما عادت داریم مطابقت میکند. یعنی تصویری غیر محو با کادری مناسب، انگار ترس یک لحظه رخت بر بسته و دست عکاس نلرزیده، درست همان لحظهای که سایر اعضای گروه عکاسی کارشان را تمام کرده و صورت اعدامی را در مقابل ویزور دوربین قرار دادهاند.
با حذف باقی کلیشهها عملاً آن رخداد بصری که محصول فوریت و شتابزدگی، ترس و خفقان بوده است را از کف داده ایم. به این کلیشهها (شماره های۶ و ۷ و ۸ و ۹ و ۱۰ و ۱۱ و ۱۲) خوب نگاه کنید:
عکاس حین عملیات کندن گور عکس میگرفته، انگار مقابل فیلمی کنده شده قرار گرفته باشیم، یک لحظهی کشدار. احتمالاً کلیشههایی محوتر و بدون جزئیات هم وجود دارند که هنوز در معرض دید قرار نگرفتهاند. و درست همین کلیشههای محو، ناواضح و بدون جزئیات هستند که راهی به این لحظهی کشدار تاریخی هستند. حذف این تصاویر محو، یعنی حذف کار گروهی این افراد، حذف خطری که عکاسان را تهدید میکرده. حذف یک لحظه شورش در مقابل بربریت جمهوری اسلامی، حذف اضطرار و فوریتی است که آنها را به دزدیدن این لحظه از جهنم آن تابستان وا داشته. درواقع با حذف سایر کلیشه ها، این رخداد بصری به یک مرگ تدریجی محکوم شده است، چرا که تصویر تنها با دیده شدن است که زنده میماند.
این حذف احتمالاً به این دلیل صورت گرفته که ما همه واقعیت را از تصویر میخواهیم. اما این در ذات و طبیعت عکاسی است که تنها میتواند واقعیت را لمس کند اما درنمایش تمام و کمال آن درمی ماند. از سوی دیگر میدانیم به دلیل یک کمبود در همان پاییز ۶۷ این تصاویر رنگی، سیاه و سفید منتشر شدهاند. متأسفانه به دلیل فانتزی رایج با عکس سیاه و سفید به جز یک مورد ما را راهی به نسخه رنگی این تصاویر نیست. تنها در نسخه رنگی است که موقعیت زمانی عکاسی با اطمینان بیشتری قابل تشخیص است.
در یک لحظه مشخص در تاریخ و بر مبنای یک ضرورت این عکسها آن واقعیت هراسناک را لمس کردهاند. این تصاویر از دنیایی ربوده شدهاند که جنایتکار تا به امروز با دقت آن را غیر قابل دسترسی کرده است. به تجربه دریافته است که راز سکوت کشتار در ناپدید کردن ناپدید شده است. از این رو هر تعرضی به گورستانهای سیاسی و گورهای جمعی و سخت گرفتن به خانوادهها بر پایه جنگی است میان زمان و حافظه. جمهوری اسلامی بر آن سر است که جنگش را تا از میان رفتن آخرین شاهد ادامه دهد. رژیم حتی مورخ آینده را هم ، که شاید سالها بعد بیاید، دشمن خویش میپندارد، از این رو در اسناد و گواهیهای فوت دست میبرد. درست همینجاست که نگریستن به این عکسها، درکنار خواندن گواهیهای جان به در بردگان ضرورت امروز است.
پانویسها
[1] اکثریت، نشریه سازمان فدائیان خلق ایران(اکثریت) در خارج از کشور،سال پنجم شماره۲۳۲ ،صفحات ۸ و۹.
[2] دو کلیشه از این تصاویر، ۶ روز جلوتر، به تاریخ ۱۰ آبان ۱۳۶۷، در صفحه اول شماره ۲۳۱ سال پنجم دوره هشتم روزنامه نامه مردم، ارگان مرکزی حزب توده ایران برای اولین بار به چاپ رسیده بودند. استفاده از متن روزنامه اکثریت در این مقاله تنها به لحاظ مفهومی است.
[3] در این لینک از ویکی پدیاِی انگلیسی میتوانید این ۴ کلیشه را ببینید و دست نوشته همراهی کننده آن را بخوانید.
[4] SonderKommando
[5] Georges Didi-Huberman, images malgré tout, Les éditions de Minuit février ۲۰۱۵ .p ۲۹
در این مقاله هر جا از تفکر اوبرمن استفاده شده از همین کتاب برگرفته شده است.
[7] بایگانی و تن ، آلن سکولا، ترجمه مهران مهاجر، نشر آگه، تهران ۱۳۸۸
[8] Jean-Paul Sartre, L’imaginaire, édition Quadrige 2012
[9] اصطلاحی در حقوق جزای اسلامی که بر مبنای آن مجموعهای از رفتار با مرده جرم و مستوجب مجازات قلمداد میشود منجمله اهانت بر مرده. این موارد در قانون جزای جمهوری اسلامی هم لحاظ شدهاند اما این قانون تنها بدن مرده مسلمان را مورد حمایت خود قرار می دهد. در قوانین جمهوری اسلامی از بابت حرمت موضوع برای غیر مسلمانان ارش در نظر گرفته می شود.
[10] Homo sacer. در این مورد از جمله نگاه کنید به کتابی با همین عنوان از جورجیو آگامبن
[12] جفری رابرتسون، کشتار زندانیان سیاسی ایران در سال ۶۷، بنیاد برومند، صفحه ۶
مقدمه رابرتسون در این گزارش با عنوان قصور در انجام تحقیقات پاسخ درستی است از آنچه می بایست و میتوانست اتفاق بیفتد و نیفتاد.
[13] Image à charges, introduction, Diane Dufour , le bal-éditions xavier Barral
[14] Giorgio Agemben, image et mémoire, DDB 2004 Paris, p 39.
[15] Walter Benjamin, sur le concept d’histoire, édition Payot & Rivages, 2013.
منبع:رادیو زمانه
Inscription à :
Articles (Atom)