samedi 12 juillet 2014

مشاهده تصاویر وحشتناکی که داعش از قربانیان خود و سرهای بریده آنان منتشر می‌کند، علاوه برحس انزجاری که کلام از بیان آن عاجز است، موجب شک و تردید نسبت به مفهوم انسانیت نزد ما می‌شود.


مشاهده تصاویر وحشتناکی که داعش از قربانیان خود و سرهای بریده آنان منتشر می‌کند، علاوه برحس انزجاری که کلام از بیان آن عاجز است، موجب شک و تردید نسبت به مفهوم انسانیت نزد ما می‌شود.
این مقاله صرف نظر از خشونت نهادی که بحث مجزایی را می طلبد، بر روی خشونت فردی متمرکز است. ریشه‌های این خشونت در کجاست؟ بخش نخست این مقاله مقدمه‌ای‌ست بر خشونت نهادینه شده در ذهن و کنش انسان امروز
مشاهده تصاویر وحشتناکی که داعش (دولت اسلامی‌ عراق و شام) از قربانیان خود و سرهای بریده آنان منتشر می‌کند، علاوه برحس انزجاری که کلام از بیان آن عاجز است، موجب شک و تردید نسبت به مفهوم انسانیت نزد ما می‌شود. واکنش‌هایی مانند این جملات که «حتی حیوانات هم چنین توحشی از خود نشان نمی‌دهند» یا شگفتی از اینکه «این جنایتکاران اسلام‌گرا از کجا آمده‌اند و در کجا پرورش یافته‌اند که مانند آب خوردن می‌توانند قتل عام کنند»، همگی نشان از این دارد که احساس اشتراک ما با تمامی‌انسانها در انسان بودن متزلزل شده است.
باور این سخت است که آنها از میان مردم ساده و معمولی کوچه و بازار شهرها و روستاهای عراق و سوریه بیرون آمده باشند. البته واضح است که جنایات و وحشی‌گری داعش به هیچ عنوان یک امر استثنایی نیست. استقبال خیل وسیعی از مردم ایران نیز از شکنجه و تحقیر به اصطلاح اوباشان و یا مشاهده صحنه اعدام به عنوان سرگرمی، در ماهیت، تفاوتی با جنایات داعش ندارد. هر دو نه تنها خشونت نهادین و نظام‌مند بلکه خشونتی در سطح فردی و بین انسانهای عادی را نشان می‌دهد.
خشونت دو منبع دارد: از یکسو خشونت دولتی، قانونی، نظام مند است که مشخصا ریشه‌های اجتماعی و تاریخی دارد و باید در همان بافت مشخص مورد تحلیل قرار گیرد. اما از سوی دیگر خشونت فردی نیز دیده می‌شود که حس وجود نوعی لذت، حس ارضا و میل درونی در مردم عادی را نشان می‌دهد.
تا قبل از بروز جنگ جهانی اول، این ادعا قابل دفاع بود که پیشرفت تمدن بر خشونت مهار زده و اگر هم خشونت و قتل عام ‌مشاهده می‌شود می‌توان آنرا بقایا و عقب‌ماندگی‌های موجود تصور کرد که با گسترش فرهنگ و مدنیت اگر محو نشود دست کم از شدت و حدت آن کاسته خواهد شد.
تا پیش از جنگ جهانی دوم یا به عبارت دقیقتر تا پیش از هلوکاست، هنوز می‌توانستیم ادعا کنیم که تلفات بالای جنگ جهانی اول به دلیل پیشرفت سلاح‌ها بوده و دلمان به این خوش باشد که خشونت فردی دیگر از یک شهروند جهان متمدن بعید است.
اردوگاه‌های مرگ نازی‌ها، که جان شش میلیون یهودی و چهار میلیون اسیران ارتش سرخ را گرفت، شهروندان متمدن آلمانی را به خدمت گرفت که می‌توانستند در نقش یک راننده بولدوزر، تپه ای از جنازه‌ها را به داخل گودال بیاندازند یا در نقش یک پزشک از اسیران مانند موش آزمایشگاهی استفاده کنند و یا در نقش یک کارگر از استخوان‌ها صابون و از موهای سر موکت بسازند. در حالیکه بسیاری به‌راحتی توانستند این جنایات را صرفا به آلمانی‌ها به خاطر آلمانی بودنشان نسبت دهند و یا هیلتر و آیشمن و دیگر سران نازی را هیولاهایی خونخوار بدانند، برای متفکرین جدی‌تر این پاسخ‌ها قانع کننده نبود. نزد ایشان، نه تنها خشونت نظام‌مند و نهادین، بلکه خشونت فردی نیز همچنان در بطن یک شهروند متمدن نهفته است و این خشونت باید به طریقی توضیح داده شود.
در مورد جنایات داعش یا لذت بردن بسیاری از مردم ایران از صحنه اعدام و قتل‌های ناموسی نیز باید از این برخورد ساده‌نگر خودداری کرد. می‌توانیم آنرا صرفا به توحش، بی‌فرهنگی، جهالت و عقب‌ماندگی عاملین جنایت یا مصرف‌کنندگان خشونت نسبت دهیم اما این رویکرد سطحی است.
از سوی دیگر، نسبت دادن خشونت گروهی از مردم به کل بشریت نیز یک رویکرد انتزاعی است که مسوولیت جنایت را از افراد مشخص به سوی کلیت انسانها منحرف می‌کند. این بحث بسیار حساس است و باید از در افتادن به ورطه سطحی‌نگری و برداشت انتزاعی اجتناب کرد. به عبارت دیگر نمی‌توان با یک سطحی‌نگری، جنایت فاشیست‌های آلمانی و ژاپنی را صرفا در ویژگی‌های فرهنگی ایشان مانند وطن‌پرستی دید و ادعا کرد که احتمالا هیچ مشکلی در مورد مردم دیگر کشورها وجود ندارد!
همچنین نمی‌توان بدون درک دلایل انضمامی‌ خشونت و با تعمیم آن به کل بشریت آنرا را امری ذاتی و طبیعی برای انسان جلوه داده و به این گزاره هابزی تن دهیم که «انسان گرگ انسان است.»
اکنون سئوال این است که چگونه می‌توان خشونت را بدون درافتادن به این دو ورطه منحرف‌کننده توضیح داد.

Aucun commentaire:

Enregistrer un commentaire