vendredi 6 février 2015

درباره اسلام سياسی و فاجعه شارلی ابدو

درباره اسلام سياسی و فاجعه شارلی ابدو
م-سحر


۱
طرح سخن

پيش از آغاز سخن می بايد گفت که : فاجعه ای که در نشريه طنز آميز فرانسوی شارلی ابدو پيش آمد و در سوپر مارکت ويژهء يهوديان در پاريس تداوم يافت ابعاد گوناگون و گسترده ای دارد و طرح مسائل و مشکلاتی که منجر به چنين فاجعه ای شده و نتايجی که اين واقعه در فرانسه و به طورکلی درجهان معاصر در پی خواهد داشت آنچنان پر دامنه است که به بررسی ها و سمينار ها و کولوک های گوناگون از سوی اهل تخصص نيازمند است.
زيرا موضوعی ست که در باره آن می توان زمينۀ بسيار وسيعی را در نظر آورد و دارای گسترۀ پر دامنه ای ست که از آن سوی اسلام به مثابه دينی بر آمده از فرهنگ قبيله ای اعراب حجاز وحيره در قرن هفتم ميلادی ،همراه با قوانين و کد ها و روابط اجتماعی و سياسی وفضاهای روحانی و متافيزکی اش تا اين سوی مدرنيته در همۀ ابعادش و با همه جوانبش در زمينه های اقتصادی و سياسی و ژئو پليتيک اجتماعی و فرهنگی و دينی را شامل می شود .
خلاصه آن که اين موضوع يکی از حساس ترين مسائل جهان معاصر است.
زيرا موضوع برخورد مدرنيته و اسلام در ميان است که به نظر می رسد با يکديگر سر آشتی ندارند و گويی از دو بنمايه متعارض و متنافر سرچشمه می گيرند.
از اين رو يکی در مخاصمت و کين توزی با ديگری ، به سماجت و پرخاشگرانه می کوشد تا بر تری سنن کهن و ارزش های رو به افول خود را با تکيه به زور و اجبار سياسی و نظامی به مردمانی بقبولاند که با تکيه بر عوامل روانی و فرهنگی و عواطف دينی ( و البته سياسی ) به طور سنتی بر آنها احاطه و سروری داشته است.
مردمانی که خواه و ناخواه در جهان مدرن زندگی می کنند و در معرض تأثير و تأثرات گريزناپذيرِ عظيمی هستند که در ابعاد علمی صنعتی روانی ، فکری ، عاطفی ، ذوقی و فرهنگی سراسر زندگی آنها را احاطه کرده و ذرات وجود شان را از لحظۀ نطفه بستن در بطن مادر، تا آخرين سنگی که بر گورهاشان قرار می گيرد زير تأثير خود دارند.
بدين گونه اسلاميسم سياسی واکنشی ست به تمدن فراگير مدرن که از هزاران طريق روی باورمندان و مؤمنان تأثير می نهد .
به نظر می رسد که پيش و بيش از همه بيم از کف دادن تسلط روحی و فرهنگی بر مردم سنت زدۀ جوامع مسلمان نشين است که متوليان دين و ابزار سازان از دين را به واکنش مهارگسيخته در برابر مظاهر فرهنگ غرب وبر ضد برتری سياسی و نظامی و فکری و ارگانيزاسيونل تمدن مدرن برانگيخته است.
مرگ بر غرب و شعار کودکانه و واکنشی ی «غرب زدگی» ناشی از اين احساس عدم اعتماد به خود و احساس افول موقعيت سروری متوليان و مراجع دينی بر مردم سنت زده بومی ست که همه اينها در صد الی صد و پنجاه سال اخير مولد کينه و حقد و روسانتيمان بوده اند.
چنين وضعيتی در دنيای معاصر ، بخش عظيمی از مردم کشور های مسلمان نشين را به درد و رنج و گرفتاری مضمنی دچار کرده است که می بايد در حوزه پاتولوژی اجتماعی و روانی در سطح کره خاکی و در کنتکست تاريخی دنيای معاصر در همهء ابعادش مورد مطالعه قرار گيرد .
تروريسم هم نهايی ترين و آخرين مرحله اين خشونت و تهاجم و پرخاشگری ست که واکنش اهل دين و متعصبان و قشريون مسلمانانی ست که در برابر غرب و مظاهر تمدن مدرن خود را خلع سلاح فکری و فرهنگی می بينند و در عين حال از مدرنترين محصولات تکنولوژی کشتار ساخته همين مغرب زمين بهره می برند تا با توسل به خونريزی و بمب افکنی در ميان مردم ايجاد رعب کنند و از طريق رعب حضور سياسی خود و تمايل و علاقۀ آتشين توأم با سماجت خود را به کسب يا به حفظ قدرت سياسی ، به نام دين مبين اسلام به کرسی بنشانند . شعارمحبوب روحانيت حاکم که بيش از سه دهه در ايران شعار النصر بالرعب سر داده اند در همين معناست.
اگرچه موتور نيرو دهنده و انگيزه های اصلی تروريست های اسلامی معمولا توهمات هذيان آلودی هستند که به مؤمنان شستشوی مغزی شده و قشری و کم سواد القاء شده اند .
اين گونه افراد در پی وعدۀ بهشتی موهوم و خيال پردازانه همراه با زندگانی جاويد پر عيش و نوش در کنار حور و غلمان در دار باقی(آخرت) به ارتکاب جنايت در دار فانی (دنيا) سوق داده می شوند.
۲
اسلاميسم و دوپاره بينی ی تمدن مدرن

اسلاميست های قدرت طلب ، در عين دشمنی با تمدن غرب حاصل اين تمدن را به دوبخش تقسيم می کنند :
بخشی را مستحب و حلال می دانند و بخش ديگر آن را مطلقاً حرام می شمارند زيرا به بخش نخستين آن نيازمندند اما بخش ديگر ، از نگاهِ دوبينِ آنان مستحق نابودی ست.
بخش اول آنچه حاصل تمدن مدرن است و اسلام گرايان از آن سود می برند و خود را به آن نيازمند می دانند و در خدمت منافع قدرت خود به کار می گيرند ، همانا بخش تکنولوژی و صنايع و تجارت است .
يعنی آنچه که حاصل علوم دقيقه (رياضی و فيزيک و شيمی ) ست. ظاهرا عقل سود پرست ابزاری انگيزانندۀ آنان در اين انتخاب است.
زيرا ظاهراً دريافته اند که بدون بهره گيری از صنايع و محصولات فنی به خصوص بدون دست يابی به تکنولوزی تسليحاتی مغرب زمين ، (و اگر ممکن شد دستيابی به سلاح های کشتارگر جمعی ) ،عرض اندام نظامی و فيزيکی در مقابل آنچه که فرهنگ غرب يا غرب زدگی می نامند غير ممکن خواهد بود.
اسلاميسم سياسی به سلاح های مدرن غرب نياز مبرم دارد و بدون اين سلاح ها که در ازای نفت (که از بد حادثه يا حُسن بخت که لابد خود آنها به حساب عنايت الهی می گذارند از آن برخوردارند ) در اختيار آنان قرار می گيرد هيچ يک از گروه های قدرت طلب اسلامی و هيچ يک از حکومت های اسلام گرا قادر به اظهار وجود نخواهند بود.
اما با بخش دوم که اساسی ترين نيمه اين تمدن است ، دشمنی آشتی ناپذير دارند:
آنان علوم انسانی و علم الاجتماع و فلسفه و جامعه شناسی و آنچه را که نتيجه اش رسيدن به جامعه ای معقول انسانی و دموکراتيک است را بر نمی تابند و با دانش و بينشی که حقوق اوليه انسان در جوامع پيشرفته به واسطه آنها کسب شده و همان از آن برخوردارند ميانه ای ندارند.
آنها اين بخش اساسی تمدن مدرن را شيطانی می نامند و در اينجاست که اسلام آنان با دموکراسی و حقوق بشر سازگار نيست.
آنها بخش اساسی تمدن غرب را نفی و انکار می کنند اما در خريد تسليحات و برای وارد کردن تازه ترين ابزار و اسباب تکنولوژبکی که بتواند آنان را در سرکوب ملت ها و در سلطه گری بر مردم کشور های خود مجهز کند سر از پا نمی شناسند .
نکته جالب در اين است که آنها به کل غافلند که« بخش حلال ومستحبی» که آنها در ازای پترودلار از غرب وارد می کنند نتيجه و ثمرهء همان بخشی ست که آنان «حرام و شيطانی» می شمارند.
آنها نمی فهمند يا نمی خواهند بفهمند که پيشرفت های علمی و تکنولوژيک در روند داد و ستدی متقابل و در پيوند جدايی ناپذير با علوم انسانی و علوم اجتماعی و فلسفه در غرب شکل گرفته است .
آنها نمی فهمند که فيزيک مدرن و شيمی مدرن در بطن علوم انسانی نطفه بسته ودر گهواره فلسفه و علوم عقلی پرورش يافته است.
آنها با سماجت بی معنايی می کوشند تا با همان سلاحی به جنگ مظاهر غرب بروند که خود غرب در اختيار آنها نهاده است.
آنها با دوپاره کردن غرب و تکيه کردن به بخشی از همين غرب (صنعت و تکنولوژی ) برای مقابله با بخش اساسی تر همان غرب (تمدن ، دموکراسی قانون آزادی و همه آن چيز هايی که محصول فلسفه و علوم انسانی ست) دچار يک تناقض بزرگ اُنتولوژيک* و وجودی در برابر غرب می شوند. تناقضی کُشنده و ويرانگر.
اما به اين حقيقت آگاه نيستند و اين همان جهالت مطلقی ست که آنان را ناتوان از درک حقيقت دنيای مدرن و تمدن معاصر کرده است.
البته اين نکته خود بحث مفصلی ست که در اينجا فرصت پرداختن به آن نيست .
۳
تعارض اسلام تمدنی با اسلام آغازين

اسلاميست ها مبانی نظری سياست ها و پروژه قدرتشان را مستقيما به قرآن و سنت و دهه های نخستين هجرت متصل می کنند و اسلام دينی و غير زمانمند ، يعنی اسلام سالهای وحی و رولاسيون * را ابزار کسب قدرت سياسی امروزی و زمانمند (تامپورل*) خود قرار می دهند ، اگرچه درمواقع لزوم و اضطرار ، از اسلام تمدنی و محصولات فرهنگی تاريخ اجتماعی و سياسی جوامع مسلمان نيز استفادۀ ابزاری می کنند.
در دوران جديد که ما ايرانيان مشروطيت را آغاز دوران مدرنتیۀ خود می شماريم ، چنين برنامه ای در شعار مشروعه خواهی شيخ فضل الله نوری متجلی می شد و اين نخستين و آشکار ترين رودر رويی اسلاميسم با تمدن مدرن در کشور ما بود.
اسلاميست های سياسی خدای مسلمانان قرن پانزده هجری (سده های بيستم و بيست و يکم مسيحی) را که محصول تحولات فکری و تفاسيری نظری (هرمنوتيک*) و عاطفی و ذوقی و روحانی در ميان اقوام و ملل گوناگون با فرهنگ ها و جهانبينی های گوناگون طی ۱۴ قرن بوده است به بايگانی تاريخ می سپارند و معنا و معنويت عارفانه (ميستيک*) و عواطف انسانی و ذوقی و مشربی و اخلاقی و رفتاری ای را ناديده می گيرند که حاصل تاريخ درازی به اندازه چهارده قرن و در برخورد و مراوه و داد و ستد با چندين تمدن و در مسير تلاش سده های متمادی فرهنگسازان و عرفا و تئولوگ* ها و فلاسفه و هنرمندان بومی جوامع مسلمان نشين بوده و لا اقل در چهار زبان عربی و فارسی و ترکی و اردو تبلور يافته و در عرصه ای بسيار وسيع ، دست کم شامل سه قاره آسيا (هند و ايران و آسيای مرکزی تا مرز چين و نيز قفقاز ) و آفريقا ، تونس و مصر و يمن و مراکش و الجزاير و ساير کشورهای آن سامان و بخشی از اروپا يعنی از آسيای صغير و روم شرقی تا اسپانيا و مرز اروپای شرقی قوام يافته و به بار نشسته بوده است .
۴
تبار شناسی الله اکبر در دو گويش و دو معنا

اسلاميست ها و بنيادگرايان هنگامی که شعار الله اکبر را در کنتکست تهاجمی و تروريستی به کار می برند مقصودشان آن است که الله من از خدای تو بر تر است.
آن‌ها نمی‌گويند خدا بزرگ است.(۱) می‌گويند الله بزرگ‌ ترين است يعنی در ميان همنوعان خود بزرگ‌ تر ين ست. زيرا اگر می‌خواستند بگويند الله بزرگ است می‌گفتند اللهُ کبيرٌ و نه «الله ُ اکبر».
اکبر (به معنای بزرگ ‌ترين) صفت عالی ست يعنی صفتی که يک شيئی يا يک کس را به يک يا چند شيی يا يک يا چندکس از‌‌ همان جنس ، برتری می‌دهد و بزرگی او را مطلق و بی‌چون چرا می‌شمارد (بزرگ‌ ترين در ميان هم جنسان خود).
بنا بر اين «الله اکبر» يعنی «الله» درميان بقيهء همجنسان خود (بت‌های ديگر کعبه) بزرگ‌ ترين است مثلا از لات و منات و عزی و ازهمه بت‌ها هم بزرگ ‌تر است.
اين بوده است معنايی که در ريشه و منشاء اين شعار «الله اکبر» وجود داشته است.
از هنگامی که الله در بين مسلمانان به عنوان خدای يکتا (تنهای خدای واحد خالق مدير و مُدبر و کريم و قسيم و وسيم و جسيم و قاصم و جبار....) شناخته و پرستش شد اين شعار باقی ماند اما صفت عالی «اکبر» رد و اثر بُن و سرآغاز و منشاء اين شعار را در خود مضمر و متمکن نگاه داشت و از ميان باور‌های کهن دوران بت پرستی اعراب بدوی همچون استخوانی لای زخم، در ميان ادعيه و اوراد اسلامی باقی ماند.
شعار «الله اکبر» يعنی خدای ما الله بزرگ ‌ترين خداهاست.
در اين شعار آثار باور به پلی تئيسم *(چند خداباوری) همچنان به وضوح ديده می‌شود و خود به نوعی اعتراف به وجود خدايان چند گانه يعنی به پذيرش ديگر بت‌های خانه کعبه است (منتها در مرتبهء پائين‌تر).
بنا بر اين برخلاف تصور اسلاميست های قشری و متعصب شعاری صد درصد توحيدی هم محسوب نمی شود ، زيرا تصور وجود خدايان را در همين صفت عالی « اکبر» مدغم و تعبيه کرده است . زيرا دستور زبان عربی که قطعاَ بر ظهور قرآن مقدم است اين واقعيت را بر ملا کرده است.
به هرحال عبارت قرآنی « اللهُ اکبر» در عرصه تئولوژی*(الهيات) و اعتقادات دينی مردم مطرح است و هرکسی بر مبنای باور‌های دينی و عواطف ميستيک (عارفانه و سرّ آگين ) فردی خود تعبير و معنای خود را از اين شعار در تصور خود دارد.
همچنين پيامبر اسلام در معنای همين شعار( « الله اکبر») و در تقويت و تآييد آن از زبان قرآن به اعراب‌ می‌گفت «قولوا لا اله الا الله تفلحوا»
بگوئيد خدائی جز الله نيست تا رستگار شويد.
ونکتهٔ مهم ديگر آنکه در جريان تاريخ و پيدايش و رشد الهيات اسلامی اندک اندک «الله» درکنار و در رقابت ايدئولوژيک و دينی با «يهوه» و« پدر» ( که همراه با« پسر» و «روح القدُس» يکی از ابعاد سه گانۀ خدا در سنت انجيلی ست) قرار داده شد .
هنگامی که اسلاميست ها در يک کنتکست تهاجمی و جهاد گرايانه و تروريستی شعار «الله و اکبر» سر می دهند می خواهند بگويند که الله من از يهوۀ تو ای يهودی واز « پدر» (خدا در مسيحيت) تو ای مسيحی بزرگتر است و اين منم که حق دارم و تو بايد نابود بشوی.
يعنی خدايت را از سر راه خدای من بردار يا آماده کشته شدن باش!
اين است معنای الله اکبر تروريست های اسلامی!
بدين گونه طرح اين شعار در دوران معاصر و طنين افکندن شدن آن از سوی اسلاميست هايی که در پی قدرت سياسی و برتری طلبی بر مردم اند ، حاوی معنايی تهاجمی و رعب آور است.
وقتی برادران کواشی و همدست آنان « قلوبعلی» پنج هنرمند بزرگ جهانی را با هفت تن ديگر در شارلی ابدو و پنج مشتری بی گناه سوپر مارکت يهودی را به تيربار می بندند و «الله اکبر» می گويند در واقع حرف اصلی شان آن است که خدای من برتر از خدای توست و اين گلوله ها و اين ماشهء کلاشنيکُف هم دليل و برهانش.
می خواهند بگويند که من حق دارم و تو حق نداری.
همين تجربه را ايرانی ها با گروه های به اصطلاح حزب اللهی داشتند در سال های ۵۷ و ۵۸ و ۵۹ ، هنگامی که صدای مخالفی يا پرسشگری از کسی برمی خاست , يا نعرۀ «الله و اکبر» از حلقوم آنان بلند می شد يا يک نفر از آنان اسم خمينی را به ميان می آورد و ديگران را به صلواة فرستادن تهييج می کرد و همه اينها برای آن بود که صدای مخالفان و پرسش کنندگان در خشونت صدای صلوات و نعرۀ اللهُ اکبر اسلاميست های خمينی گرا گم شود و طرف مقابل و صدای مخالف به خفقان دچار شود.
به هر حال ، ميان « الله اکبر» داعشی ها و بن لادنی ها و خمينيست ها و آن « الله اکبر»ی که بر زبان عرفای بزرگ ايران و شاعرانی چون سعدی و عطار و مولوی و حافظ جاری می شد ۱۴۰۰ سال تمدن بشری فاصله است.
خدای حافظ که می گويد :
آسايش دوگيتی تفسير اين دو حرف است
با دوستان مروت ، با دشمنان مدارا
و خدای سعدی که می گويد :
چگونه شکر اين منت گزارم
که زور مردم آزاری ندارم
و خدای عارف ايرانی شيخ ابوالحسن خرقانی که بر سردرخانگاه خود می نويسد
هرکه در اين سرای آيد ، نانش دهيد و از نامش مپرسيد ، چه هرکه بر درگاه خدا به جان ارزد بر خوان بوالحسن به نان ارزد...
و خدای ملتی که رايج ترين ضرب المثلش می گويد :
می بخور ، منبر بسوزان مردم آزاری مکن ؛
خدای کسانی نيست که در پی آنند که دينشان را به ضربت شمشير و در دوران جديد به نيروی بمب و کلاشنيکف (يا در شکنجه گاههاشان به ضرب شياف پتاسيم و داروی روان گردان ) بر جهان بگسترانند!
۵
آينده ای در گذشته

واقعيت آن است که اسلاميسم سياسی به نفع «الله کعبه» ، خدای تمدن اسلامی را ترک گفته است.
زيرا پروژه سياسی و برنامه حکومتی اسلاميست ها تنها به اتکای خدای کعبه و قانون اساسی او يعنی قرآن و سنت نبوی قابل حصول ، واجد مشروعيت و قابل اجراست .
زيرا يک اسلام گرا بدون تکيه بر قرآن نمی تواند اسلام گرايی اش را به اجرا درآورد.
مدينه فاضله و آرمانشهری که اسلاميست های خشونت ورز برای آيندۀ جوامع مسلمان در نظر دارند از لحاظ تاريخی در گذشته ای بسيار دور يعنی در ۱۴۰۰ سال پيش واقع شده و خدای سرنمونی آنان خدای تمدن اسلامی نيست بلکه خدای اسلام بدوی و آغازين است.
اتفاقاً سلفی نيز درست به همين معناست .
سلفی يعنی پيروی از اسلاف که مقصود همان مسلمانان دوران آغازين است و شک نکنيد که آن اسلام ناب محمدی هم که خمينيست ها کوشيده اند و می کوشند بر ملت ايران تحميل کنند هم به همين معناست.
البته بايد گفت که انقلاب مشروطيت ايران و نيز رفرم هايی که در روزگار محمدرضاشاهی صورت گرفتند، ايران را به مرحله ای بازگشت ناپذير رسانده بودند وگرنه اسلاميست های حاکم بر ايران در برنامه های شوم خمينيستی توفيق افزونتری می يافتند و ما ايرانيان همين امروز در مملکتی معادل عربستان سعودی می زيستيم.
کوتاه سخن آن که پيروان اسلام سياسی چهارده قرن تمدنی را که به درست يا غلط نام اسلامی بر اوست از سر راه قدرت خود جارو می کنند تا يک راست به سرچشمه اصلی وحی دست بيابند و بر کرسی پيامبر و نخستين خلفای او تکيه زنند.
همچنين بود که خمينی خود را جانشين پيامبر می پنداشت و جوانان ايران را به نام بنی قريظه می کشت وبن لادن هم تصور می کرد که سربازان رسول الله را به ربودن هواپيما هايی گسيل داشته است که می بايد تورهای بزرگ نيويورک را بر سر مردم بی گناه اين شهر ويران سازند و ابوبکر بغدادی هم شيعيان و ايزدی ها و کردها را به نام «مردم بی دين دارالحرب» می کشد. و برادران کواشی هم بر اين اغتقاد بوده اند که از سوی رسول الله به دفتر شارلی ابدو فرستاده شده اند.
اين يک واقعيت تراژيک است که اسلاميسم يعنی اسلام سياسی نزد قدرت طلبان متعصب و خشک انديش يک راست از قرآن و محمد و علی و عمر و ابی بکر و عثمان ملهم است و اسلام امپراطوری و تمدن اسلامی را نير گهگاه و رياکارانه به عنوان ابزارکارسازی به کمک می طلبد .
والبته همچنان که اقای مجتهد شبستری(۲) و نيز روحانی شيعهء عراقی اياد جمال الدين(۳) اخيرا اين حقيقت را با صدای بلند اعلام کرده اند فقه شيعه و سنی هم با اين گونه خشونت ها و ظلم ها تناقضی ندارند و می توانند تروريسم و بيدادگری و قتل های سياسی بن لادنی و ابوبکر بغدادی و طالبانی و خمينيستی را هم توجيه کنند، همچنان که تا امروز توجيه کرده اند.
۶
انکارگرايی در اسلام سياسی

آندره کنت اسپونويل * فيلسوف نامدار معاصر فرانسوی که کتابی در زمينه فرهنگ مفاهيم فلسفی انتشار داده، در مقالۀ ای منتشر شده در لوموند ويژه مذهب(۴) ، اينگونه به توضيح مفهوم فوندامانتاليسم *و انتگريسم* و آرکائيسم* می پردازد:
« فوندامانتاليسم (بنيادگرايی) انتگريسم (جزميت گرايی بنيادی) و آرکائسم (عتيق گرايی)، اين ها سه شکل گوناگون از نگاسيونيسم* (انکارگری و نفی گرايی)، هستند که قصدشان نفی وزن و نقش تاريخ و نيز ناديده گرفتن دستاورد‌های علوم انسانی ست.»
کنت اسپونويل در ادامه سخنان زير را اضافه می کند :
«فوندامانتاليست‌ها خود را صاحبان حقيقت مطلق و کليد داران ازل و ابد می‌انگارند. آن‌ها بر اين باورند که چنين موقعيتی به آنان اجازه می‌دهد تا بقيه بودنی‌ها را خوار بشمارند و تحقير کنند.
آنان باورهای اعتقادی خود را با دانش و دانايی اشتباه می‌گيرند و اين‌‌ همان واقعيتی ست که آن‌ها را تبديل به جاهلان و احمق‌ها می‌کند.»
وی در ادامه می‌گويد :
«امروز هرکسی می‌تواند اثرات آن را مشاهده کند. بنيادگرايی و تعصب همواره گرايش به پيوستن با يکديگر دارند.
اگر چنين است که حقيقت يکبار برای هميشه و مستقل از موقعيت و ظرف تاريخی و در شکلی غير قابل انعطاف نازل و آشکار شده است، ديگر به حساب آوردن تحولات جوامع و انواع شناخت‌های انسان به چه کار می‌آيند؟
و اينگونه است که ما به عهد عتيق رجعت داده می‌شويم (برای کهن‌ترين مذهب‌ها) يا به قرون وسطی (برای اسلام).
يعنی «بازگشت به آينده»: آينده‌ای که پسِ پشت ما قرار دارد! و اين‌‌ همان کنسرواتيسم* (حفاظت باوری) دُگماتيسم *(جزم باوری) و اُبسکورانتيسم *(تاريک انديشی) ست.»
***
در اينجا می خواهم برسم به موضوع شارلی ابدو و چند کلامی در حول و حوش اين تراژدی تلخ به عرض برسانم.
آنچه ازين پس خواهم گفت بر اساس سخنانی يادداشت شده اند که برخی هم وطنان اينجا و آنجا در ارتباط با اين موضوع خطير گفته يا نوشته اند
منظورم کسانی ست که هم اکنون يا در طيف مذهبی مدرن نما و اصلاح طلب مذهبی هستند يا صرفا طرفداران نظام اسلاميستی حاکم بر ايرانند
و البته کسانی نيز در ميان آنها يافت می شوند که روزگاری در فضای سياسی و فکری چپ جولان می داده اند و امروز به حکم اين که : حرف مرد يکی ست ، همچنان بر عقايد مندرس پيشين استوار ايستاده اند.
۷
بد است اما... ، اخ است اما...

در اطراف ماجرای شارلی ابدو يکی از پديده های شگفتی که پديدار شد همين مواضع بينابينی و خير الامور اوسطها ، نزد برخی از ايرانيان بود
اين دسته از هموطنان ، پنهانکارانه ـ والبته ناشيانه ـ سعی می کردند تا رضايت قلبی خودشان را از اين که « کافری چند به تير غيب گرفتار شده » اند از ديگران پنهان کنند .
هرچند آن تيرهای غيبی از اسلحه خانه داعشی ها آمده بوده باشد.
اينگونه افراد ، متأسفانه نمی توانند بفهمند که پيشرفت و تمدن مدرن و حقوق انسانی و فردی و اجتماعی که خودشان هم به وفور در اروپا و آمريکا از آن برخوردار می شوند، در ارتباط مستقيم با همان مدادی ست که کابو و ولينسکی و شارب و يارانش در دست داشته اند.
متأسفانه اين دسته از هموطنان به دلايل قابل تأمل و شايان مطالعه ، آنجا ها که می بايد داوری قاطعانه داشت، در انتخاب ميان قاتل و قربانی درمی مانند و«اما و اگر» می آورند تا از بيان حقيقت بگريزند زيرا منافع فرقه ای و ايدئولوژيک و سياسی خود را در ارتباط با نظام حاکم بر ايران ، از روشن شدن حقيقت برتر يا سودمند تر می شمارند
آنها برای آزادی بيان مرز تعيين می کنند و مرجعشان و معيار مرزگذارشان هم مقدسات دينی خودشان يا منافع سياسی و فرقه ای آنان است.
آنها مفاهيم سوسيولوژيک و فلسفی و به طور کلی علوم اجتماعی را نيز دستمايه نظر پردازی هايی می کنند که می بايد کهنگی فرقه ای و فرصت طلبانه آنان را استتار کند ازين رو به قول حافظ :
خرقه پوشی شان تنها از پی دينداری نيست بلکه پرده ای ست که بر سر صد عيب نهان می پوشند. (۵)
باری ، نمی توان برابری خواه بود و همچنان دينِ خود را از دين، يا ، بی دينیِ ديگران برتر پنداشت و بدينگونه خود را نسبت به ديگران ذيحق تر شمرد و خود را شايسته تر برای برخورداری از نعمت های دنياوی و رستگاری اخروی به شمار آورد.
واقعيت آنست که نمی توان آزاديخواه بود و درعين حال کتابی را که چندين قرن پيش از آسمان آمده برنامه سياسی خود در هزاره سوم ميلادی شمرد و آن را منبع و مرجع بايد ها و نبايد ها و قوانينی دانست که می بايد در جامعه معاصر پياده و نه تنها به اهل شهر و وطن خود که به کل بشريت تحميل شود.
نمی شود به حقوق بشر معتقد بود و در عين حال جامعه انسانی را به کافر و ديندار به نماز خوان و بی نماز ، به حجاب دار و بی حجاب ، به خودی و غير خودی تقسيم کرد و جمعی را به فضلِ دين ، برخوردار از امتيازات ويژه معنوی و مادی دانست و ثروت ملتی را به پای آنان ريخت ، اما برخی ديگر را به نام کفر، غريبه و بيرون از مدار حق و مستحق طرد کردن شمرد .
واقعيت آن است که زير سلطه اسلام سياسی نمی توان غير مسلمانان را شهروندان متساوی الحقوق با مسلمانان دانست و اصولا در اسلام سياسی نه حق که تکليف است که فرمانفرماست.
اصولا مفاهيم سياسی و علوم اجتماعی و علوم انسانی مدرن دارای شناسنامه و تبار شناسی و هويت تاريخی و فرهنگی و سياسی خودشا نند و از حوزۀ ايمان و باور به دگم های مذهبی که اسلام سياسی بر آن ها متکی ست به کلی بيرون اند.
حق آن است که اين مفاهيم از ما نيستند و اصولا در زمينهء فرهنگی مربوط به کشورهای اسلامی متولد نشده اند و رشد نکرده اند و تاريخ ايران و تاريخ عرب و فرهنگ عربی و اسلامی بستر آنها نبوده است. ما آنهم را ترجمه می کنيم اما متأسفانه نمی فهميم ، به قصد اهلی کردن آن مفاهيم ، به آنها دست می اندازيم و بدين گونه غالبا آنها را ويران يا از معنا تهی می کنيم ، زيرا يا نمی دانيم چيستند يا خود آگاه و ناخود آگاه بر آنها بر می شوريم و دست به تحريف آنها می زنيم. تحريفی که غالبا از سرِ کين ورزی وعداوت است ست.
بدينسان ، به ويژه اسلام گراهايی که خود را «نوانديش يا روشنفکر دينی» نيز می نامند ، (همچنان که همين عناوين را مصادره کرده اند) ، اين مفاهيم را هم مصادره و از محتوی تهی می کنند تا به نام آزادی و بر ضد آزادی و به نام دموکراسی و حقوق قانونی بر ضد دموکراسی و حقوق قانونی انسانها از آنها بهره برند.
طی سی و پنج سال حکومت ملاها ، حضرات روشنفکر دينی و نوانديش دينی ، کار ديگری جز مصادرۀ اين مفاهيم به قصد تخريب آنها و به قصد مسخ کردن آنها به نفع تداوم حکومت دينی در ايران و ودر ساير کشورهای مسلمان نشين ، نکرده اند.
آنها حتی مارکسيسم و لنينيسم و ماترياليسم و چه گواريسم را هم آسوده نگذاشته اند و برخی از مفاهيم سياسی و جامعه شناسانۀ آنان را نيز مصادره کرده و آنها را به اسلام و به آنچه تشيع سرخ علوی می نامند چسبانده اند و منافع سياسی آنراهم برده اند يا به جيب روحانيتی ريخته اند که هم اکنون ۳۵ سال است بساط ولايت فقيهش (يعنی قيمومت بر صغا و محجور) را بر جامعه ايران گسترده و ريشۀ ايران و ايرانيت را سوزانده است.
به هر حال اين «اما و اگر» گويی ها ی برخی مؤمنان (هرچند خود را نوجو و اصلاح طلب و نو انديش و نئواسلام گرا می نامند ) ريشه درچنين ذهنيتی و درچنين فرهنگی دارد.
البته « اما و اگر » گويی های آن گروه از به اصطلاح گرايندگان به طيف چپ غير مسلمان يا چپ مسلمان که دهها سال يا با آنان بوده اند يا افکار چپ گرايانه خود را تبديل به چرخ گاری آنها کرده بوده اند نيز چندان از چنين فرهنگی به دور نيست.
شگفت آن است که اينگونه برادران ناتنی يا رضاعی هرچند با يکديگر اختلاف های عريان و نمايان نيز داشته بوده باشند سر انجام در جايی يکديگر را باز می يابند و عهد اخوت بر سر موضوعی با يکديگر تجديد می کنند. يکی از آنها در همين اما و اگر گويی هايی رخ نمود که در برابر تراژدی سارلی ابدو از خود بروز دادند.
۸

وعظ اندر تعارض آزادی و اخلاق

برای نمونه يکی از ازين هموطنان گروه دوم در مقاله ای شرحی طويل اندر آزادی نگاشته بود و سپس به صحرای کربلای اخلاق زده بود و چيزهايی گفته بود ازين قبيل که : بله« از نظر آزادی بيان نويسندگان و ترسيم گران شارلی ابدو حق داشته اند، چرا که ترسيم کاريکاتور حق قانونی آنها بوده است ، اما از نظر اخلاقی حق نداشته اند» و چيزهايی ازين دست ...
نمی خواهم اين گونه هم وطنان را برنجانم اما به اتکاء تجربه شخصی می توانم با اطمينان کامل شهادت بدهم که بيشتر نوجوانان دبيرستانی فرانسه چه عرب تبار باشند، چه ترک تبار، چه ايرانی تبار، (جوانان فرانسوی الاصل که جای خود دارند )، خيلی خيلی بهتر از بسياری از روشنفکران دينی و مدافعان به اصطلاح چپ آنها می دانند آزادی يعنی چه!
زيرا آزادی برای آنها يک فرهنگ است نه تئوری و از همان کودکستان هم در رفتار هم در روش و هم در نظر آنرا می آموزند .
در کار شارلی ابدو و نزد کاريکاتوريست های او که برخی از آنها هفتاد هشتاد ساله بوده اند ، هيچ امر غير اخلاقی صورت نگرفته است .
شايسته تر آن است که مقاله نويس ايرانی ما هم، معلم اخلاق کابو و ولينسکی نشود .
آنها فرزندان مولير و رابله و ولترند . به کابو و پلانتو و ولينسکی و هونوره و شارب درس اخلاق نمی توان داد . زيرا آنها آنچه را که می بايد در خانه و در مدرسه و درجامعه خود آموخته اند و از ما بی نيازند. چنين شيوه ای حقيقتاً صورت خوشی ندارد . ای کاش ما می توانستيم به آنها درس بدهيم که اگر چنين می بود وضعيت ما به گونه ای ديگر می بود!
زيرا متأسفانه آنچه من و شما می خواهيم در زمينه آزادی و اخلاق به آنها ياد بدهيم رونويسی دست پنجم سخنان از فيلتر چپ و راست و اسلاميسم گذشته ای ست که پدران و پدر بزرگان آنها از اسپينوزا و روسو و مونتسکيو و توکويل و دالامبر و ولتر و ديدرو و کندرسه و کانت آموخته بوده اند و به فرزندانشان هم منتقل کرده اند.
آنها تاريخ مصور طنزآميز فرانسه و جهان در قرن بيستم و اوائل قرن بيست و يکم اند.
از اين ها گذشته به فرض محال که مداد آنها لغزشی داشته و از خط و مرزی که شما برای اخلاق می نهی اندکی سُر خورده است ، آيا انصافا اين منطبق بر اخلاق و سازگار با وجدان روشنفکری يک نويسندۀ ايرانی ست که به داوری بنشيند و سخن از اخلاق بگويد و به قول سرمقاله نويس شارلی ابدو به طور ضمنی و اندکی شرمسارانه روش تروريستی توتاليتاريست های اسلامی را توجيه کند؟(۶)
۹
راست يا دروغ تحقير مهاجران در فرانسه
در جای ديگر همين نويسنده طغيان برخی جوان های برخاسته از خانواده مهاجران مسلمان و پيوستن آنها به گروه های اسلاميست تند رو را نتيجۀ تحقيری می خواند که در فرانسه به مهاجران روا داشته اند.
حقيقت آن است که هيچ تحقيری از سوی دولت و از سوی مراجع قانونی کشور در قبال جامعه مهاجران فرانسه وجود خارجی ندارد. و اين حقيقت را همهء ايرانيان منصفی که مقيم فرانسه اند و گرفتار عوارض مضمن ايدئولوژيک باقی مانده از اردوگاه شوروی اسبق وجنگ سرد هم نيستند صادقانه تأييد می کنند.
همه گونه امکانات رفاهی از قبيل بيمه ، حقوق بيکاری ، امکانات آموزشی و فرهنگی و ورزشی و ساير امتيازات اجتماعی در همان حدی که برای فرانسويان در نظر گرفته شده است ، برای مسلمانان يا مسلمان زادگان فرانسوی يا ترک تبار و ايرانی تبار نيز فراهم است و احدی از بابت حقوق اجتماعی و حقوق شهروندی مشمول هيچگونه تبعيضی نيست. اين يک واقعيت محض است.
البته نژاد پرستی در جامعه فرانسه هست مثل ساير نقاط اروپا اما ارتباطی به دولت ها و حکومت هايی که در اين سی و پنج سال فرانسه را اداره می کرده اند ندارد و هروجدان منصفی که در فرانسه زيسته باشد شهادت خواهد داد که دولت ها ـ چه راست و چه چپ ـ در جهت حل مشکلات مهاجرانی که مليت فرانسوی يافته اند و درجهت گسترش عدالت اجتماعی ـ تاحدی که سيستم موجود اجازه می داده ـ قدم برمی داشته اند.
وجود افکار نژاد پرستانه مربوط است به برخی گروه های راست افراطی و دولت هايی که تاکنون سرکار بوده اند با آنان مقابله قانونی کرده اند.
آنچه به هفته نامه شارلی ابدو مربوط است آن است که همه کارکنان ، نويسندگان و کاريکاتوريست های اين نشريه بلا استثنا همواره از مبارزان توسعهء آزادی و عدالت اجتماعی و برابری حقوق انسان ها بوده و از دوستان و مددکاران قلمی و فکری مهاجران محسوب می شده اند.
ضرورت کوشش در رفع بی عدالتی های موجود در محله های مهاجر نشين رانويسندگان اين نشريه ، در سرمقالۀ نخستين شمارۀ شارلی ابدو پس از فاجعه به روشنی اعلام کرده اند (۷)
بنا بر اين روضه تحقير مهاجران را در ارتباط با فاجعه شارلی ابدو سر دادن کار ملايان است و نه کار خردمندان راست کردار.
در پاسخ ادعای تحقير فرانسويانی که تبار عربی دارند از سوی اين گونه ايرانيانی که دچار عذاب ايدئولوژيک اند اين نکتۀ خبری نيز گفتنی ست که يک دختر تحصيل کرده سی و دوسه ساله عرب تبار مسلمان (نجاة فالو بلقاسم) همين امروز سخنگوی دولت فرانسو هولاند است و در دولت دست راستی پيشين يعنی در دولت آقای سرکوزی نيز بانوی جوان مسلمان عرب تبار ديگری به نام رشيدا داتی وزير دادگستری فرانسه بود.
بنا بر اين همه امکاناتی که در فرانسه برای رشد آموزشی و فکری و فرهنگی و شغلی و ورزشی ديگران موجود است مسلمان تباران نيز به يمن قانون و بی منت از آن برخوردارند.
فقر و کمبود های ناشی از اختلافات طبقاتی (و نه تبعيض نژادی ) البته در ميان خانواده های مهاجر و از جمله عرب تباران مسلمان وجود دارد ، و ناشی از موقعيت ويژه مهاجران است. زيرا بيشترِ خانواده های مهاجر به عنوان کارگران ساده و البته آموزش نديده و غالبا کم سواد يا بی سواد ، در جستجوی کار و به دنبال زندگی بهتر مهاجرت کرده اند و فقر و فرو دستی آنها در پيوند با وضعيت آغازين اجتماعی و اقتصادی آنها در جوامع مهاجرپذير است و ارتباطی با راسيسم و تبعيض نژادی و ضديت با خارجی ها ندارد.
بسياری از فرانسوی ها هم هستند که در موقعيتی مشابه مهاجران قرار دارند . مشکل در وحله اول طبقاتی ست و در مرحله بعد ناشی از عدم تجانس فرهنگی و کم بود آموزش و شناخت مردمانی ست که از سرزمينی برای يافتن کار به سرزمين ديگر می روند.
فقر در ميان جامعه مهاجران علل اقتصادی و اجتماعی دارد که نيمی از آنها مربوط به سيستم کلی سرمايه داری ليبرال (که مشمول بومی و غير بومی ست) و نيم ديگر مربوط به موقعيت فرو دست مهاجران به لحاظ آموزشی و فرهنگی وضعف توانمندی های شغلی آنهاست.
به هرحال اين پيشداوری که عده ای از ايرانيان دارند و همواره علت کمبود ها يا فرودستی برخی مهاجران را نتيجۀ نژادپرستی و خارجی ستيزی می شمارند با حقيقت منطبق نيست و بيشتر متأثر از ايدئولوژی ماندگار «ضد امپرياليستی» ديرين آنهاست. البته خوشبختانه غالب اين دوستان و رفقا از «مواهب امپرياليسم» هم به نيکی برخوردارمی شوند (که نوش جانشان) ، اگرچه در نمکدان شکنی ضد امپرياليستی شان مثل فولاد آبديده اند.
البته راسيسم وجود دارد اما هرگز يک برنامه دولتی نيست . قوانين اجتماعی در فرانسه برای مهاجران که اکثريت مطلق آنها فرانسوی شده اند همان است که برای ساير فرانسويان.
دهها هزار تن از همين عرب تباران در تظاهرات روز يکشنبه ۱۱ ژانويه حضور داشتند که دختران روسری بر سر نيز در ميان آنان کم نبود.
البته بيان اين حقيقت تلخ برای منِ ايرانی دشوار است تا دراين زمينه ، کشور خفقان زدۀ خودمان را به ياد برخی ازين دوستان بياورم و به آنها پيشنهاد کنم که بهتر است ، پيش و بيش از آن که نگران تحقير مردم مهاجر در فرانسه باشيد به هم زبانان و هم فرهنگان خود ما يعنی به افغانهايی بينديشيد که زير يوغ حکومت ملا ها به شديد ترين ستم ها و تحقير ها مبتلا بوده اند و سالهاست که ايرانيان ، باوجدانِ شرمسار و خجالت زده شاهد رفتار ظالمانه ای هستند که حکومتگران دينی با اين مردم مظلوم کرده اند و می کنند.
۱۰
توهين ؟ کدام توهين؟
ظاهرا برخی ايرانيان بدون آن که حتی يکبار نشريه شارلی ابدو يا کاريکاتور های آن را ديده باشند ، تنها به اتکای شايعاتی که در افواه جاری ست واژۀ «توهين» يا«کاريکاتور توهين آميز» را تکرار می کنند و ازين طريق به نوعی اين نشريه و ترسيم گران آن را گناهکار يا خاطی می شمرند و اين کار نادرستی ست.
انتقاد يا بيان مبالغه آميز يک سخن به ويژه در آثار ذوقی و هنری توهين نيست.
يکی از رايج ترين ابزار بيان هنری مبالغه است.
اصولا کاريکاتور يعنی غلو کردن در بيان يک مضمون و برجسته کردن خطوط اصلی معايب و مفاسد مورد نظر هنرمند .
در شعر هم چنين است که مبالغه عنصری ست که به شعريت شعر می افزايد.
مبالغه ، خود يکی از صنايع بديعی و از فوت و فن های شعری در ادبيات کلاسيک فارسی محسوب است و همان چيزی ست که به آن «دروغ » يا «کذب» و به صيغهء مبالغه « اکذب » می نامند.
می گويند و هنگامی که نظامی پسرخود را از شعر گفتن بر حذر می داشت ، شعرخوب را دروغ ترين سخن می ناميد. زيرا می گفت :
درشعر مپيچ و در فن او
چون اکذب اوست احسن او (۸)
يعنی زيبا ترين شعر و بهترين شعر مبالغه آميز ترين و ازين رو دروغ ترين است.
کاريکاتور هم همين است طنز هم همين است.
اينها را نمی بايد در ردهء توهين انگاشت.
هنرمندان برای بيان معايب اجتماعی و فکری و برای انگشت نهادن روی جلوه های ناهنجار قشريت ها و تعصب ها و تاريک انديشی ها و خرافه ها بعضی خطوط را برجسته می کنند. البته حاصل کار خوش آيند تاريک انديشان و قشريون نيست و آنها عصبانی می شوند اما هدف خنداندن مردم است در عين آگاه کردن آنان به برخی حقايق . پس توهينی در کار نيست.
آيا انتقاد از رسوم و عقايد نامعقول و غير انسانی هم توهين است ؟
چنانچه پاسخ شما به اين پرسش مثبت باشد ، آيا ، با پاسخ مثبت خود ، شيوهء پيامبرانی که عقايد کهن و نامعقول پيشينيانشان را نقد می کرده اند زير سئوال نبرده ايد؟
بنا بر اين آيا می بايد بت شکنی ابراهيم و نفی بت های سه گانه ديگر خانه کعبه بوسيلهء محمد پيامبر را هم توهين شمرد؟
چه معياری برای داوری دارند مردمانی که تنها معتقدات خودشان را معيار راستی و ناراستی می شمارند و تنها عقايد خود را محکی برای کشف حقيقت می انگارند ؟
آيا باورهای جزمی آنان راه انديشيدن را بر ذهن انديشه ورز آنان نبسته است؟
۱۱
چند پرسش 
به راستی چنانچه اعتقاداتی در اين قرن بيست و يکم کشتن مردم را به نام قانون شرع توجيه کند.
دختران ۹ ساله را به زفاف مردان ۴۰ پنجاه ساله بفرستد،
به نام قانون شرع بريدن دست آفتابه دزد در کشوری که حکام و عمله جات و چاکران آنان يک قلم ، مليارد مليارد ثروت ملی را می‌چاپند توجيه کند،
اعدام کودکان پس از آنکه آن‌ها را درز زندان چند سال شکنجه دادند يک امر عادی به حساب بياورد،
با چماق بر سر زنان و دختران بکوبد که بايد الا و لِلا توی جوا ل سياه برويد،
کودک بی سرپرست بی نوايی را به عنوان فرزندخوانده به خانۀ خود بياورند، اما بر او طمع جنسی بسته ومقصود آن باشند تا کودک را به سن شرعی برسانند و به نام ازدواج ، با او همبستر شوند ،
از آن بد‌تر مردان و زنان و کودکان را به گناه بی‌دينی يا اعتقاد به دينی ديگر سر ببرد و دختران و زنان را به بردگی ببرد و بفروشد (نگاه کنيد در عراق و سوريه داعش چه می‌گذرد) و زن يا مردی را به جرم عشق سنگباران کند ، آيا چنين اعتقاذی به راستی سزاوار حرمت نهادن است؟
اگر محمد (ص) امروز زنده می بود ، با توجه هوش سرشاری که او داشت و با شناختی که ازجهان امروز به دست می آورد ، آيا به راستی به چنين عقايدی و به چنين شيوه هايی و به چنين رفتاری حرمت می نهاد؟ و آيا نخستين کسی که بر باور هايی اينچنين پوسيده و نامنطبق بر نيازهای انسان امروزی بر می شوريد خود ِ پيامبر اسلام نمی بود؟
آيا اين به واقع امکان پذير است که کسانی بتوانند به زور چماق و بمب و کلاشنيکف در ميان مردم بيگانه و خودی جلب احترام کنند؟ يا آبرو و حيثيت نداشته ای از بازار بخرند يا حيثيتی باقی نمانده را همچون باج خواهان و زورگيران از اين و آن مطالبه کنند ؟.
به نظر شما آيا حرفهايی که بسياری از آخوند‌ها در تلويزيون های ايران می‌زنند خنده دار و مضحکه نيستند؟
آيا شما هرگز به سخنان پوچ آنها، به خرافه های نامعقول و زشت آنها و به حرفهای مستهجن زير شکمی آنها که نهايت زنندگی و اهانت (به ويژه در مورد زنان ) در آنها تعبيه است هرگز نخنديده‌ايد؟
از اينها گذشته دليلی ندارد که به جهل و فريب باج داده شود تنها به اين بهانۀ بی‌پايه که اينها جزء اعتقادات مردم است.
خوب اين اعتقادات از کجا ها آمده اند؟
مگر نه اين است که دکانداران دين و خرافه گستران چنين باورهايی را رواج می دهند زيرا بازار آنها به چنين متاعی گرم است و کسب و کار آنها بدون رواج اين گونه باور های خرافی و عقل ستيز از رونق خواهد افتاد؟
روزگاری در دوران غارنشينی انسان‌ها مثل گلۀ گوسفند زندگی می‌کردند و اعقادات عجيب و غريب داشتند مردگانشان را می‌خوردند يا نزديکان و کسان مردگان را نيز همراه با غدای آنان در گور چال می کردند.
به پرستش اشيا و توتم‌های عجيب و غريب معتقد بودند.
آيا آن اعتقادات امروز درخور احترام‌اند؟
يا نه ! موضوعی هستند برای بررسی های مردم شناسانه يا پژوهش در تاريخ اديان يا برای درک دنيا های خيالی انسان های ماقبل تاريخی؟
وقتی به اين پرسش ها پاسخ می دهيد نخست با وجدان آرامش طلب خود مشورت کنيد!

۱۲
ديگر، آن که قديسان هم طراز و متساوی الحقوقند
ديگر، آن که روزنامه شارلی ابدو مربوط به جامعه فرانسه است که لا اقل چهار قرن است نقد همه چيز آزاد است. نقد کليسا و دکانداران دين مثل بقيه انتقادات آزاد است.
کشوری مثل فرانسه نمی تواند دستاوردهای مدنی و قانونی و دموکراتيک کشور خودش را مشروط به اعتقادت مردمانی بکند که در ۱۴۰۰ سال پيش درجا می زنند و زندگی اجتماعی و سياسی و فرهنگی خود را با کسانی همآهنگ کند که هنوز از آبشخور فرهنگی و رفتاری قبايل عرب بدوی حجاز و حيره الهام می گيرند.
آن‌ها که آمده‌اند فرانسه و مليت فرانسوی دارند و زير پرچم فرانسه و قوانين اساسی و بنيادين فرانسه زندگی می‌کنند و از همه مواهب قانونی و شهروندی جامعه ای که به آن متعلق اند ، به کمال برحوردارند و در برابر قوانين آن با ديگران مساوی‌اند، مگر تافته جدا بافته‌اند که می بايد برای سلايق استبداد زده فکری و باورهای کهنه گرايانه آنان حساب جداگانه باز شود يامگر قديسان آن‌ها از مسيح و موسا بالاتر و بلند مرتبه ترند؟
خود پيامبر اسلام از زبان جبرائيل در قرآن گفته است که « انا بشر مثلکم» . يعنی من انسانی مثل شمايم.
حال آنکه مسيح خدا و فرزند خداست وهرگز در اناجيل چهارگانه از قول وی نگفته اند که او نيز بشری مثل ديگران بوده است.
با اين حال در اروپا بيش از سيصد سال است از مسيحيت انتقاد می‌شود و اصولا مورخانی و فيلسوفانی بوده و هستند که وجود فيزکی عيسی را انکار کرده و می کنند ، حتی اعلام کرده‌اند که خدامرده است و صد سال پيش نيچۀ آلمانی آنتی کريست* را نوشته است.
باری قصد کاريکاتوريست‌ها آگاهی دادن به انسان هاست تا تا حقايق را آسان تر دريابند و در پرتو آگاهی بتوانند از خطر توتاليتاريسم اسلامی يا هر توتاليتاريسم ديگر دينی يا ايدئولوژيک بجهند.
کاری که ايرانی‌ها می بايد در زمان محمد رضا شاه می‌کردند تا به دام آخوند و مستبدين سنت گرا نيفتند ، همين کاری ست که روشنفکران اروپايی از آغاز عصر روشنگری تا امروز انجام می‌دهند .
آن‌ها ۳۰۰ سال از ما جلو ترند و ميراث روشنفکری و فرهنگی عظيمی پشت سر دارند و همچنان برخوردار از وجود روشن انديشان و متفکران و هنرمندان اصيل اند بر خلاف ما و مردم خسران جهان سوم که عنان عقل و اختيارشان را به دکانداران متحجر و خرافه گستر دينی واگذاشته و از بدی که به خود و به ملت های خود می کنند سخت و به نحو غم انگيزی بی خبرند.
مردم فرانسه سخنان و حاصل انديشه های بزرگان و صالحان و فيلسوفان کشور خود را درک و تبديل به فرهنگ عمومی خود کرده اند اما ما متأسفانه حتی از ياد آوری و عمل کردن به گفتار و انديشه های بزرگان خود ناتوانيم و برای مثال اين سخن شاعر و انديشمند همزبان و هم وطن خود ناصر خسرو قباديانی را که حدود هزارسال سال پيش در گوش ما خوانده است به ياد نمی آوريم:
فضل تو چيست ؟ بنگر بر ترسا
از سر هوس برون کن و سودا را
تو مؤمنی، گرفته محمد را
او کافر و گرفته مسيحا را
ايشان پيمبرند و رفيقانند
چون دشمنی تو بيهده ترسا را؟
بشناس امام و مسجد را وانگه
قسيس را نکوه و چليپا را
حجت به عقل گوی و مکن در دل
با خلق خيره جنگ و معادا را(۹)
۱۳
توهين در فرهنگ يک بام و دو هوايی ها
همه کلمات و مفاهيم در فرهنگ واژگان باورمندان متعصب و قشری شامل يک بام و دو هوا هستند .
معنا ی واژه ها در فرهنگ لغات آنان با معنای همان واژه ها در فرهنگ های ديگر کاملا متفاوت و و در بسياری جا ها متضاد است.
همين واژه توهين از نظر آنان معنايی دارد که در فرهنگنامه های ديگر نمی توان يافت.
همواره نزد آنان معيار وجود اهانت و تحقير در يک واژه ، همانا باورهای شخصی و اعتقادات جزمی و متعصانهء خود آنان است و نمونه بارز آن را در برخورد شيعيان قشری با ساير مسلمانان يعنی با اهل تسنن که حدود ۹۰ درصد مسلمانان جهان را تشکيل می دهند می بينيم.
آنها به راحتی آب خوردن به خلفا و جانشينان پيغمبر اسلام يعنی به عمر و ابی بکر و عثمان زشت ترين دشنام می دهند و هرگز از خود نمی پرسند که آيا با اين کار ما مسلمانان را مورد اهانت قرار می دهيم يا نه؟
آنها شب و روز به عمر و عثمان لعنت می فرستند و جالب آن است که وقتی يک تروريست جنايتکارسنی مذهب سلفی در پاريس عده ای از بزرگان فرهنگ معاصر اروپارا می کشد قند توی دلشان آب می شود و همين سنی آدم کش بدل به قهرمانی می شود که از نظر آنان توهين کنندگان به اسلام و به پيامبر را به سزای اعمالشان نشانده و اکنون هم با در کنار شهيدان جنات تجری من تحتة الانهار مشغول بهره وری از نعمت های بهشتی ست.
خلاصه آن که جامعه متعصبان دينی گرفتار امراض مضمن و عوارض پاتولوژيک روحی و فکری بزرگی ست که نياز به مداوی روانی و فرهنگی دارد.
فکر نمی کنم ايرانيان شصت هفتاد ساله يادشان نيايد که در برخی مناطق ايران عمرکشان به راه می انداختند. پيکره ای مسخره آميز به نام عمر خليفه دوم می ساختند و گردنبندی از پشگل بر او می آويختند و وارونه سوار خر می کردند و با شعار های تحقير آميز و دشنام آلود سرمی دادند و بر مترسک او لعنت می فرستادند و سرانجام به آتش می کشيدند.
حال همان طرز فکر و همان خلقيات در ايران صاحب مملکت شده است و برای جامعه مسلمانان جهان که اکثريت آنها سنی هستند و شيعيان را رافضی و بد دين می شمارند دل می سوزاند و اشک تمساح می ريزد.
يک نکته هم بگويم که شوخی با مسائل مذهبی و حتی با قديسان و پرسناژهای مقدس در فرهنگ ايران تارگی ندارد.
از داستان های فراوان عرفا و عقلای مجانين که عطار و مولوی از آنها فراوان سخن گفته اند که بگذريم ،
درآثار عبيد زاکانی را و در حکايات طنز آميز ا و لطايفی از همان نوع که کابو و ولينسکی تصوير می کردند خواهيد يافت. وجالب اين است که عبيد ۸۰۰ سال پيش زيسته و اين سخنان را طرح کرده و نوشته های او در اين ۸ قرن بين ايرانيان دست به دست و زبان به زبان می گشته وکسی متعرض سخنان وی نبوده است.
اين تازگی دارد که در کشور ما يک ملا جای پادشاه مستبد نشسته است و با جسارت و چشم دريدگی غير قابل تصوری حکم مرگ يک جوان درس خوانده ای به نام محسن امير اصلانی (۱۰) را می نويسد و او را بالای دار می فرستد تنها به اين جرم که او از داستان يونس پيغمبر و شکم ماهی تفسيری نمادين و سمبليک ارائه کرده و حکم اعدام جوان ديگری را صادر می کند که گويا خودش يا کس ديگری در صفحه فيسبوک او با پيغمبر اسلام شوخی کرده يا از وی به بدی ياد کرده است.
آنها در ايران هم جانشين هم وکيل هم قاضی و هم جلاد پيمبرند و همه اين مدارج را به يمن قدرت سياسی دارد و اسلحه ای که به چنگ آنها افتاده و بين المال مردم فرودست و گرسنه ای آن را که ارث پدر خود می شمارند.
به اين لطيفه عبيد هم دوباره گوش کنيم:
عبيد آورده است:
شيعی در مسجد رفت ، نام صحابه ديد بر ديوار نوشته . خواست که خيو بر نام ابوبکر و عمر اندازد ، بر نام علی افتاد. سخت برنجيد و گفت : تو که پهلوی اينها نشينی سزای تو اين باشد.(۱۱)
۱۴
سخنان پايانی! فاعتبروا...
اين همصدايی و همدلی متعصبان مذهبی و قشريون با جنايتکاران و قاتلان شارلی ابدو و نير مواضعی که به اصطلاح اسلاميست های« مُدره»* و ميانه رو داشتند و بد است اما و محکوم می کنيم اما هايی که می گفتند آزمون عبرت انگيزی ست که نشان می دهد ايمان مذهبی وقتی در قشريت و تحجر خانه کند تا چه حد می تواند انسان ها را آلينه و از انسانيتشان تهی بکند.
اينان با حمايت از قتلی که جنايتکاران در پاريس کرده اند، در واقع همه قتل ها و سر بريدن های جانيان داعشی راتأييد کردند حتی قتل شيعيان را و اگر عميق تر نگاه کنيم قتل خودشان را هم تأييد کرده اند زيرا:
قطعی ست که اگر مصباح يزدی و سيد علی به چنگ کلوبلی و برادران کواشی که مأموران داعش بودند می افتادند، اين تروريست های اسلاميست اولين گلوله خود را خرج همين آيات عظام دعا گو می کردند...
درواقع مصباح يزديها و احمد خاتمی ها و جنتی ها و خامنه ای ها با تأييد ضمنی يا علنی اقدام جنايتکارانه برادران کواشی در پاريس بر قتل جوانان شيعی عراق و سوريه ـ يعنی بر قتل خودی ها ـ نيز صحه می گذارند.
ايمان کور دينی آنان يا منافع دنياوی آنان که ديری ست به گنج خانه قدرت سياسی در ايران وصل است ، آنچنان روح آنان را به تسخير خود بينی و بی عدالتی و قساوت در آورده است که ابوبگر بغدادی را و عوامل جنايتکار اورا خودی می شمارند و قتل بزرگترين هنرمندان و نقش پردازان هنر کارتون روزنامه نگارانه جهان معاصر را توجيه شرعی می کنند و قاتلان جنايتکاری را که بازيچه داعش و القاعده بوده اند دست خدا می نامند و در کنار سربازان امام زمان قرار می دهند و آنها را شهيد راه اسلام معرفی می کنند و به بهشت می فرستند. چرا؟ زيرا از نظر اينان کابو کافر است و بايد کشته شود و قاتلش شهيد است و به حوريان بهشت خواهد پيوست حتی اگر قاتل، همان قاتل شيعيان عراقی باشد (ايزدی های کرد که اصلاً محلی از اعراب ندارند).
توجه به اين موضوع که برخی اسلام گراها با اين قتل های پاريس به طور ضمنی و شرمگين مآبانه همدلی نشان دادند ، آشکار می کند که تا چه حد اين حضرات خِرَد بشری و وجدان انسانی شان را به تحجر و تعصب دينی فروخته اند.
آنها با اين آری اما... بد است اما... گفتن خود ، کابو ولينسيکی هونوره و تنگو را به برادران کواشی و به بن لادن تسليم کرده اند.
و اين نشان از مکانيسم ويرانگری ست که چگونه ايمان دينی می تواند در وجود انسان ها به غارت وجدان و به تخليه کردن انسان از انسانيت عمل کند.
ضمنا تأييد ضمنی قتل کابو و ولينسکی و شارب و هونوره و تنگو و ۷ تن از يارانشان در شارلی ابدو تأييد ضمنی همأ قتل هايی ست که خمينيست ها از سال ۱۳۵۷ تا امروز کرده اند و می کنند زيرا ماهيت اين قتل ها يکی ست و همه به نام خدا و به ادعای دفاع از اسلام وشريعت محمدی صورت گرفته اند.
يا قتل به نام دين محکوم است يا همه قتل هايی که به نام دين شده اند از ماهيت واحدی برخوردارند.
داوری در اين که مثلا قتل سهروردی و عين القضات بد بوده است قتل کسروی و قرة العين خوب بوده است ، قتل محمد مختاری نابه جا يا قتل کا بو و ولينسکی و اونوره و تنگو به جا بوده است ابلهانه ترين کاريست که انسانها به نام حفظ حرمت دين يا به نام ضرورت پاسداری از مقدسات که نام ديگر آن احترام به معتقدات عوام است می توانند به آن دست بزنند .
کسی که به طور ضمنی يا حتی در خلوت خود از کشتن کاريکاتوريست ها احساس رضايت کرده و يک امتياز به احساس عميق کينه توزی خود داده است می بايد مطمئن باشد که قتل اين مقفه ها و سهروردی ها و حلاج ها و عين القضاة ها و کسروی ها و تفضلی ها و پوينده ها و ستار بهشتی ها و قتل احتمالی جوانی که دستگاه عدالت فقهای حاکم به جرم سب النبی اورا محکوم به اعدام و منتظر مرگ در زندان نگاه داشته است را تأييد می کنند.
يا کاری ازبنياد بد ، پليد و نادرست است يا نيست و اگر هست ، ميان قربانيان آن کار نادرست و پليد نمی توان برای کسانی امتياز قائل شد و کسانی را ملامت کرد . بر کشته برخی از آنان گريست و آب درچشم گردانيد و روضهء شهادت خواند واز کنار نعش برخی از آنان بی اعتنا گذر کرد.
برای منِ ايرانی که اندکی با تاريخ ظلم اهل دين از فردای حاکميت عرب بر کشورم تا امروز آشنايی دارم و معنای اين شعر که می گويد :
کف چو از خون بی گُنه شويند
سپس «اين سگ چه کرده بُد؟» گويند (دهخدا)
که نمونه های فراوانش را در تاريخ ايران ديده و شنيده ايم، می دانم؛
کابو و ولينسکی و و شارب اونوره و تنگو به همان شمشيری سربريده شده اند که ابن مقفه يا حسين بن منصور حلاج يا سهروردی و عين القضاة يا طاهر قرة العين يا احمد کسروی يا احمد تفضلی يا محمد مختاری را با آن کشته اند.
اگر به چشم انسانيت نگاه کنيم جز اين گونه نمی بينيم اما اگر به چشم ايمان مذهبی بنگريم ، بستگی دارد که شيعه باشيم يا سنی ، اشعری باشيم يا حنفی يا حنبلی وهابی باشيم يا سلفی يا دوازده امامی يا هفت امامی .
خلاصه اين که بستگی دارد از کدام دسته و گروه ۷۲ ملت باشيم تا قتلی را را جهاد و مجاهدت بناميم يا جنايت.
شگفتی تراژدی شارلی ابدو در اين است که به ما ايرانی ها نشان داد که علی می تواند با اين ملجم هم سو و همدل باشد به شرطی ابن ملجم به اسم نبی شمشير بزند و کسانی را که کافر ناميده ، به نام و به انتقام سب نبی کشته باشد.
خوشحالی مصباح يزدی و احمد خاتمی يعنی دستگاه ولايت فقيه ، يعنی قدرت حاکمه ايران امروز نشان از اين واقعيت داشت که در ميان اهل دين شمر و حسين می توانند با هم متحد باشند درصورتی که شمشير شمر در دار الحرب و دارالکفر خون بريزد و مهم نيست خون شکسپير و مولير باشد يا خون يک آدم عادی.
کشف چنين پديده ای شايد برای بسياری تازگی داشته باشد . پديده ای که اين روزها به يمن فاجعه شارلی ابدو مشاهده و طی آن دانسته شده که اين پديده در ذهن و روح قشريون تاريک انديش و متعصب دينی همچون مکانيسمی ويرانگر و نابود کنند عمل می کند و دارای آنچنان نيرويی اهريمنی و ضد عقل است که به آسانی و بدون آن که ديده شود و بی آن که کنش و اقدام او در معرض ديد همگان قرار گيرد ، به شکلی پنهانی و مستور ـ مثل آب زير کاه ـ و مثل تقيهء شيعی دستگاهی را از کار می اندازد که نقش آن در وجود انسان برای توليد و آفرينش عنصری بوده است که انسانيت انسان از آنها مايه می گيرد.
۱۵
يک پيغام هم برای اين آيات عظام
در پايان چقدر خوب می شد اگر انسانی ، فرشته ای ، جنّی يا حتی شيطانی اين سخن را به کسانی چون مصباح يزدی و جنتی و احمد خاتمی و ناصر مکارم و سيد علی خامنه ای می گفت که : آقايان آيات عظام
آيا می دانيد کابو و ولينسکی و شارب و هونوره و تنگو که بخشی از سرمايه های ارجمند فرهنگی ملت فرانسه بودند و سخن و حرکت قلم آنها و چندين نسل را به انديشيدن برانگيخته بود و به قول فيلسوف برجستۀ معاصر ميشل اونفره* با آنها بزرگ شده بودند و شما با تأييد ضمنی قتل آنها درواقع کشتار شيعيانی را تأييد کرده ايد که داعشی های جنايتکار در عراق و سوريه نابود کرد و می کنند؟
يعنی برای قاتلانی صلوات فرستاده ايد که اماکن متبرکه شيعی را در عراق ويران می کنند و شما از کيسهء مردم خفقان زده و فرودست ايران ملياردها دلار خرج باز سازی آنها می کنيد؟
آيا اين ناشی از نگرانی شما برای منافع قدرت طلبانه شما نيست که جنايت داعش را در عراق تقبيح و در پاريس تمجيد می کند؟
پس تکليف دين و اخلاق و خدا و پيغمبر چه می شود؟
آيا واقعا همه اينها دکان هايی نيستند که شما برای حفظ موقعيت بادآوردۀ خود وبرای تداوم تسلط و سروری خود برمردم ايران وبرای غارت هست و نيست اين ملت باز گشوده ايد؟
ــــــــــــــــــــــــــــــ
پی نوشت ها:
Ontologique
Temporel
Herméneutique
Mystique
Théologue
Polythéisme
André Comte- Sponville
Conservatisme
Dogmatisme
Obscurantisme
Antichrist
Modéré
Michel Omfray
(۱) اخيرا در يکی از برنامه های تلويزيونی فرانسه حول موضوع فاجعه شارلی ابدو يکی از به اصطلاح اسلام شناسان مسلمان فرانسوی الجزايری الاصل را دعوت کرده بودند به نام ملک شبل . او از مسلمانان تحصيل کرده در فرانسه و تقريبا معادل برخی از همين به اصطلاح روشنفکران دينی ما تلقی می شود و مؤلف چند کتاب در باره اسلام است که مشهور ترين آنها اسلام برای بيق ها و قرآن برای بيق ها (يعنی برای مردم عامی و کم سواد) ست .
در اين برنامه تلويزيونی مجری از ايشان می خواست که معنای برابر چند عبارت و واژۀ اسلامی را برای فرانسوی بگويد. از جمله واژه هايی که او معنا کرد يکی همين «الله اکبر » بود. وقتی از او پرسيدند الله اکبر يعنی چه ؟ او پاسخ داد يعنی خدا بزرگ است. واقعيت اين است که معنای اين واژه چيز ديگری ست و کسانی چون ملک شبل که ظاهرا نقششان در فرانسه تبليغ اسلام در پوشش روشنفکری و در لباس اهل دانش و پژوهش است ، مسائل را ساده می کنند و به طور کلی می کوشند تا تفسيرهايی يک بعدی و شستشو داده شده برای جلب مردم بی اطلاع غربی به دست دهند. اين کار را به اصطلاح روشنفکران دينی در ايران هم کرده اند و می کنند و جامعه ايران هم اکنون چندين دهه است که خسارات کرده ها و روش های آنان را می پردازند.
(۲) سخنان مجتهد شبستری را می توانيد در [اين لينک] بخوانيد.
(۳) سخنرانی اياد جمال الدين را در [اين لينک] ببينيد و بشنويد»
(۴) Le monde des religions, N°69 janvier-février 2015
(۵) خرقه پوشی من از غايت دينداری نيست / پرده ای بر سر صد عيب نهان می پوشم
(۶) رجوع شود به [متن سرمقاله شارلی ابدو ترجمه م. سحر]
(۷) همان .
(۸) کليات خمسه نظامی ، به کوشش وحيد دستگردی ، انتشارات اميرکبير ، ۱۳۶۶ ص.۴۵۶ (داستان ليلی و مجنون)
(۹) ديوان حکيم ناصرخسرو قباديانی ، تصحيح نصر الله تقوی ، انتشارات اميرکبير ، تهران ۲۵۳۵، ص. ۱۷
(۱۰) در باره مير اصلانی و سرنوشت تراژيک او به [اين لينک] مراجعه کنيد :
(۱۱) کليات عبيد زاکانی به اهتمام محمد جعفر محجوب ، انتشارات بيبليوتکا پرسيکا پرس ، ص. ۲۷۷
ــــــــــــــــــــــــــــ
مضمون اين مقله به صورت فشرده تر و کوتاه تر دريک ميز گرد حول موضوع «شارلی ابدو، آزادی بيان، خشونت ، اسلام» ارائه شده است . اين ميز گرد که در آن علاوه بر اينجانب اقايان نادر وهابی صديق يزدچی، جلال ايجادی، جمشيد اسدی، و محمدجواد اکبرين نيز شرکت داشتند در ۳۱ ژانويه درپاريس برگزار شد.
محمد جلالی م.سحر
پاريس
http://msahar.blogspot.fr/

Aucun commentaire:

Enregistrer un commentaire