lundi 17 novembre 2014

سیمای تاریخی و حقیقی یک قدیس کوششی برای تماشای روزگار و سرگذشت حقیقی و زمینی امام رضا .تهیه، تنظیم و تالیف اسماعیل وفا یغمائی (قسمت دوازدهم) جرئت اندیشیدن، دیدن و دانستن داشته باشیم

سیمای تاریخی و حقیقی یک قدیس کوششی برای تماشای روزگار و سرگذشت حقیقی و زمینی امام رضا .تهیه، تنظیم و تالیف اسماعیل وفا یغمائی (قسمت دوازدهم)

جرئت اندیشیدن، دیدن و دانستن داشته باشیم
***
توضیح.آنچه میخوانید بخشهای یازدهم تا بیست و چهارم سومین مجموعه کار تحقیقی مفصل من بر روی تاریخ اسلام و ایران و تطبیق این دو بر یکدیگر با نام تاریخ مقدس شیعه است . بخشهای یازدهم تا بیست و چهارم اختصاص به روزگار زاد و زیست امام رضا ووقایع تاریخ ایران در این دوران دارد.امام رضااگر نه نامدار ترین بلکه یکی از نامدارترین امامان مقدس شیعه و مزار او پر ازدحام ترین زیارتگاه در سراسر جهان است است.حرم او هفتاد هکتار مساحت دارد و سالانه بیست و پنج میلیون نفر به زیارت او می ایند و در روز تولدش سه میلیون نفر به زیارت او میشتابند.و بیست هزار خادم و مامور تمام وقت کار حفظ و نگهداری حرم را بر عهده دارند. نود درصد زمینهای کشاورزی استان خراسان (استانی با مساحتی معادل 313.335 کیلومتر مربع)کمی کمتر از مساحت فرانسه(40674843کیلومتر مربع) و بیش از دو برابر مساحت انگلستان(130395کیلومتر مربع) متعلق به استانقدس رضوی و باصطلاح در مالکیت امام رضااست.روزگار او معاصر با بسیاری حوادث منجمله بزرگترین جنبش تاریخ ایران یعنی جنبش بابک خرمدین علیه امپراطوری اسلامی است.کوشش میکنیم با چشم تاریخ و در گذر از تاریخ روزگار امام رضا و خود او را بنگریم.خواندن این مجموعه به شما یاری میدهد تا بتوانید دیگر بخشهای تاریخ ایران را بهتر حس کنید..........( قسمت دهم )(  قسمت یازدهم)

ابرهای تیره و تار فرا میرسند.چرائی  اختلافات وقتل فضل ابن سهل و حذف امام رضا 
در مسیر شناسائی و بررسی درست  بخشی از تاریخ جلو میرویم و کوشش میکنیم ببینیم و بدانیم. آنکه اهل درد و شناخت است میبیند و میداند منظور از این تلاش نه دشمنی بااین و آن قدیس و امام و  امام زاده  ونه توهین به مقدسات مردم است. بسیاری از مقدسات مردم  برای کسی که در روشنائی واقعیت تاریخی جستجو گر است مقدس نیست ولی توهین به چیزهائی که برای مردم مقدس است روا نیست.در این مجموعه هدف شناختن واقعی گوشه ای مهم از تاریخ سیاسی و نیز تاریخ فرهنگی ایران است در مقطعی  از تاریح ایران که شناخت این تاریخ و فرهنگ فارغ از هر نوع گزافه گوئی و یاوه بافی و خرافه نویسی یک ضرورت اجتماعی، فرهنگی وسیاسی است . تا ابد نمیتوان متوقف ماند. در این سلسله نوشته ها من حاصل تلاشی بیست و پنجساله را در اختیار خوانندگان میگذارم. توده های مردم با مقدسات خود  رستگاری، شفاعت، بهشت، جاودانگی، و حل مشکلاتی را که در جامعه به آنها پاسخی داده نشده میجویند. برای تغییر مردم باید نخست سیستمی   بر سر کار آید که با نیروی ملی بتواند به مجادله با مشکلات و منجمله خرافات بپردازد. سیستمی که نخست سیستم خرافه پراکنی در حکومت را از کار بیندازد اما در عرضه جدال فرهنگی هیچگاه درنگ روا نیست. باید قاطع و بی هراس به مصاف دروغ و خرافه رفت.در شرایط کنونی و برای این مبارزه ما امثال ولتر، کسروی، حافظ، شفا، هدایتف شاملو و امثالهم نیازمندیم تا کسانی که با وصله پینه کردن خرافات کهن با گرایشات ذهنی خود باز هم میخواهند جهان کهن را از گزند روزگار مصون بدارند. در این رابطه چنانکه قبل از این تاکید کرده ام اگر صاحب نظرانی هستند که فارغ از اعتیاد به باورهای کهن و ترس از گرز نکیر و منکر، و از دست دادن شفاعت قدیسان وبهشت جاودان،نظراتی مخالف نظرات من ویا تصحیح کننده نوشته های من دارند با کمال میل پذیرای این نظرات و در حد امکانات خود منتشر کننده این نظرات خواهم بود.

به سفر خود ادامه میدهیم



ماجرای قتل  وزیر ایرانی مامون، فضل ابن سهل خراسانی،

قتل فضل ابن سهل خراسانی وزیر مقتدر و ایرانی مامون، برای  کسی که تاریخ آن روزگار را دنبال میکند نشان پاپان یک دوران و آغاز دورانی دیگر است. دوران  آغاز پایان استفاده مامون از عنصر ایرانی ، پایان نیاز او به امام رضا ،و چرخش او به سوی تیره و تبار خود ،عباسیان و اعراب دوستدار عباسیان،  یعنی بازگشت به اصل خویش است  . در نهانی ترین زاویه این چرخش به نظر نگارنده بایست رویاروئی عنصر ایرانیت و عربیت ،اگر چه در قالب اشرافیت ایرانی در خدمت نظام حاکم عرب تبار، دیدو بر آن درنگ نمود. این نکته ای است که کمتر به آن توجه شده است و در این رویاروئی چنانکه خواهیم دید فضل ابن سهل سرخسی و امام رضا در مقابل هم می ایستند.ابرهای تیره  فاجعه در حال فراز آمدنند و حذف هر دو شخصیت یعنی هم وزیر  و هم امام رضا در حال رقم خوردنست.
قتل فضل ابن سهل و حذف امام رضا، سیمای یک تراژدی  یعنی مرگ و حذف و اتفاق بر اثر قانونمندیها رابا خود دارد و نه یک فاجعه معمولی. قانونمندیهای این تراژدی همان قانونمندیهائی است که بزرگانی چون شکسپیر در«هاملت» و فردوسی در «رستم و سهراب» به آنها توجه کرده اند. اینگونه مرگها، یک فاجعه و مرگ بر اثر تصادف نیست بلکه حاصل علت و معلولهای پی در پی وقابل پیش بینیی می باشد که نتیجه نهائی اش در ماجرای امام رضا قتل فضل و حذف امام رضاست.در بن بست نهائی، فضل میباید کشته شود و امام رضا میبایست حذف شود. اگر وقایع را از آغاز دنبال کنیم میبینیم بر شطرنج روزگار پیش از وقوع حوادث، قتل فضل وحذف امام رضا رقم خورده بود. نوشته اند فضل ستاره شناس بود و قتل خود را قبل از وقوع اعلام کرده بود ولی من باور دارم که فضل با هوشیاری و پیش از وقوع حادثه دانسته بود به سوی حذف و مرگ پیش میرود.


در باره فضل ابن سهل و قدرت بی مرز او در حکومت مامون 
فضل ابن سهل سرخسی متولد 154 هجری قمری، زرتشتی تبار،وپرورده خاندان کشتار شده برمکیان بود،پدر وی، سهل بن زادانفروخ ، در دورۀ خلافت مهدی عباسی یا پسرش هارون‌الرشید از آیین زردشتی به‌اسلام گروید و تحت حمایت یحیی بن خالد برمکی ، وزیر هارون، وارد دستگاه دیوانی برمکیان شد.  پسران وی، حسن و فضل، هم زمان با او اسلام آوردند. 
گفته‌ شده‌ است که حسن و فضل در ابتدا با طالع‌بینی گذران زندگی می‌کردند،   اما در پی ورود پدرشان به دربار عباسی، این دو نیز به خدمت فرزندان یحیی درآمدند.
فضل در دستگاه دیوانی برمکیان ارتقا یافت و در شمار ملازمان جعفر بن یحیی برمکی قرارگرفت.  
این پیشرفت زمانی آغاز شد که نکته‌سنجی و کاردانی فضل نزد یحیی برمکی آشکار شد و یحیی او را به هارون معرفی کرد و از او ستایش نمود و توانایی او موجب توجه هارون به وی گشت.
سپس فضل بن سهل با وساطت جعفر بن یحیی به‌ خدمت مأمون، که در آن هنگام ولیعهد بود، پیوست.
پس از آن، مأمون کارهای خراسان را بر عهدۀ فضل بن سهل گذشت. 
به‌ روایتی، در همین روزگار و در سال ۱۹۰ فضل به‌ دست مأمون اسلام آورد.  او مراحل رشد و ترقی را تا وزارت مامون و ریاست ارتش و دیوان طی کرد و مشیر و مشاور و معلم و مربی  و مرشد و مراد مامون بود . در حقیقت این فضل بود که مهار حکومت را بطور عملی در دست داشت. او استاد بلاغت و نجوم و مردی فاضل و هوشمند بود.چندین منجم و ستاره شناس  از
جمله یحیی بن ابی منصور ، عمر بن فرخان طبری و یحیی بن هارون   در خدمت او بودند.قدرت و محبوبیت او به حدی رسید که مامون دستور داد بنام او سکه زدند.
نوشته اند مردی گشاده دست و بخشنده و فاضل بود و به احیای سنتهای ایرانی در دربار مامون توجه خاصی داشت.
اوج‌اقتدار فضل سال ۲۰۱ و زمانی بود که فضل درخواست کناره‌گیری کرد، که ظاهراً نمایشی سیاسی برای کسب اختیارات بیش‌تر بود.مأمون نیز با تجلیل فراوان از وی در مقام وزارت، اختیار کامل تدبیر امور نظامی و اداری حکومت خود را به وی تفویض کرد و اموال و مواجب بسیاری به او و برادرش  حسن بن سهل بخشید.مأمون قاضیان و فقیهان و سرداران را بر این نامه شاهد گرفت، آن را به تأیید امام رضا به‌عنوان ولیعهد رسانید و دستور داد نسخه‌ای از آن را در تمام بلاد پخش کنند
. (ماخذ محمد بن علی ابن بابویه، عیون اخبارالرضا، ج‌۲، ص‌۳۵۴ـ۳۶۲، چاپ علی‌اکبر غفاری، بی‌جا، ۱۳۷۳.  )
 در این سند شرح خدمات فضل در تثبیت خلافت مأمون، ازجمله غلبه بر امین و نیز سرکوب شورش ابوالسرایا و یوسف بَرْم و برخی دیگر، ذکر شده و از تدابیر نظامی وی برای تسلط ترکان خلجی و امرای مناطقی چون طبرستان ، دیلم ، کابل ، جبال ،غَرجستان ، غور ، جبل تبت، ارمنیه و حجاز تقدیر گردیده ‌است
در این زمان، جایگاه و موقعیت ممتاز سهل به‌ گونه‌ای بود که به‌ دستور مأمون پرچم و علامتی مخصوص‌، به ‌شکل نیزه‌ای دو شاخ، به او اختصاص‌یافت.
پرچم را نُعَیم بن خازم از سرداران عرب و علامت را علی بن هشام  از بزرگان و اشراف ایرانی خراسان حمل می‌کردند
.(ماخذ محمد بن عبدوس جهشیاری، کتاب الوزراء و الکتّاب، ج۱، ص‌۳۰۵ـ۳۰۶، چاپ مصطفی سقا، ابراهیم ابیاری و عبدالحفیظ شلبی، قاهره ۱۳۵۷ه/ ۱۹۳۸ ومطهر بن طاهر مقدسی، البدء و التاریخ، ج‌۶، ص‌۱۰۹، چاپ کلمان هوار، پاریس ۱۸۹۹ـ۱۹۱۹، چاپ افست تهران ۱۹۶۲.)

خاندان سهل در آغاز و تا سالیان دراز کاملا موفق بودند اما با شروع شورشها دربغداد علیه نماینده او حسن ابن سهل وقدرتمند شدن هواداران عباسیان و برگزیدن خلیفه ای دیگر توسط هواداران عباسیان در بغداد، مامون دانست که باید سیاست خود را تغییر داده و برای نگهداشتن قدرت سیاسی و حفظ خلافت به سوی عباسیان و اعراب رو کند. و این آغاز رقم خوردن قتل فضل و حذف امام رضا بود. هر دوی آنها میبایست در نهایت کار فدای استمرار نظام عباسی و خلافت مامون گردند.
 علت تضاد امام رضا و فضل ابن سهل
 نوشته اند تضاد امام رضا بعنوان ولیعهد، با فضل ابن سهل بعنوان وزیر، در این هنگام بالا گرفته بود و فضل ابن سهل به بدگوئی از امام رضا و امام رضا به تحذیر دادن مامون از فضل میپرداختند.دربارۀ مناسبات امام رضا  و فضل بن سهل گزارش‌های متناقضی وجود دارد.
برخی
 فضل را به تشیع متهم کرده و برخی از دشمنی او با امام رضا سخن گفته‌اند.  
 مآخذ
ابوالفرج‌اصفهانی، مقاتل‌الطالبین، ج۱، ص‌۴۵۶، چاپ احمد صقر، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۸۷.
محمد بن علی ابن بابویه، عیون اخبارالرضا، ج‌۲، ص‌۳۱۶، چاپ علی‌اکبر غفاری، بی‌جا، ۱۳۷۳
محمد بن علی ابن بابویه، عیون اخبارالرضا، ج‌۲، ص۳۴۷ـ۳۴۹، چاپ علی‌اکبر غفاری، بی‌جا، ۱۳۷۳. 
بیهقی، ج۱، ص۱۷۰. 
ابن خلکان، وفیات الاعیان وأنباء أبناء الزمان، ج‌۴، ص‌۴۱. 

دربارۀ موافقت یا مخالفت خاندان سهل با ولایتعهدی امام رضا علیه‌السلام نیز روایاتی وجود دارد. 

ماخذ:
 ابوالفرج‌اصفهانی، مقاتل‌الطالبین، ج۱، ص‌۴۵۴، چاپ احمد صقر، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۸۷. 
محمد بن علی ابن بابویه، عیون اخبارالرضا، ج‌۲، ص۳۳۰، چاپ علی‌اکبر غفاری، بی‌جا، ۱۳۷۳.
محمد بن علی ابن بابویه، عیون اخبارالرضا، ج‌۲، ص۳۳۲-۳۳۴، چاپ علی‌اکبر غفاری، بی‌جا، ۱۳۷۳.
با این‌همه، به ‌نظر می‌رسد روایات راجع به تیره بودن مناسبات آن‌دو، صحیح‌تر باشد، زیرا از جاسوس گماردن فضل برای امام رضا و سخت‌گیری‌هایش به ایشان سخن گفته شده و نیز گزارش شده است که مأمون به اصرار از امام خواست نماز عید فطر را در مرو برگزار کند، اما بعد به توصیۀ فضل بن سهل، که از محبوبیت بیش از حد امام  رضا نگران‌شده بود، از ادامۀ این نماز جلوگیری کرد. 
مآخذ
 محمد بن علی ابن بابویه، عیون اخبارالرضا، ج‌۲، ص‌۳۴۱، چاپ علی‌اکبر غفاری، بی‌جا، 
 ۱۳۷۳ 
محمد بن علی ابن بابویه، عیون اخبارالرضا، ج‌۲، ص۳۴۷ـ۳۴۸، چاپ علی‌اکبر غفاری، بی‌جا، ۱۳۷۳. 
اما مهم‌ترین موردی که این اختلاف را آشکار نمود، گزارشی بود که امام رضا ، با وجود پنهان‌کاری فضل بن سهل، از اوضاع نابسامان عراق به مأمون داد.
مأمون با آگاهی از این وضع، در سال ۲۰۲ تصمیم گرفت به عراق برود و به ‌این ترتیب، بخت فضل بن سهل نیز برگشت.

تضاد میان فضل ابن سهل وزیر ایرانی تبار مامون و امام رضا ولیعهد مامون در پایه و مایه تضادی هولناک بود اگر چه در آغاز خود را نشان نمیداد.

هر دو طرف تضاد بسیار صاحب نفوذ و قدرتمند بودند و شاید نمیدانستند در دایره این تضاد یا در حقیقت یک تراژدی قانونمند هر دوی آنها سرانجام حذف خواهند شد.

 به حدود قدرت فضل اشاراتی شد و باز هم تاکید میکنم که او به قدرت رساننده مامون بود. کسی که فرماندهان ارتش امین على بن عيسى بن ماهان و عبدالرحمان بن جبله را به کمک طاهر ذوالیمینین سردار ایرانی خود شکست داده و کشته بود و سرهای آنها را به پای مامون افکنده بود.

چون مأمون خبر يافت كه طاهر، بر سپاهیان دشمن پیروز گشته و خبر كشته شدن على بن عيسى بن ماهان و عبدالرحمان بن جبله به همه جا رسيد، مأمون فرمان داد كه بر منابر به نام او خطبه بخوانند  .آن­گاه فضل بن سهل را نيك بنواخت و از جبال همدان تا تبت -­در طول- و از درياى فارس تا درياى ديلم و جرجان را -در عرض- قلمرو فرمان او ساخت، و سه هزار هزار درهم براى او اجرت (بودجه) قرار داد و براى او علمى بست كه داراى دو شعبه بود، و او را ذو الرياستين – صاحب ریاست در جنگ و دانش- لقب داد. لواء را على بن هشام و علم را نعيم بن حازم حمل كرد.

(ماخذ:هندوشاه بن سنجر، تجارب السلف، تهران، طهوری، 1357، ص 162 و ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، همان،‌ ج 2، ص 365 و ابن اثیر، تاریخ الکامل، ج 10، ص 196.)

 برادرش حسن بن سهل را نيز ديوان خراج داد.

(ماخذ:تاريخ ‏ابن ‏خلدون/ترجمه ‏متن، همان، ج ‏2، ص 365)

 مأمون حکومت همدان تا بلاد تبت و از دریای فارس تا دریای دیلم و گرگان را به او داد و حقوق وی را سه هزار هزار درهم تعیین کرد.

(ماخذ:تاریخ طبری، پیشین،‌ ج 12، ص 5477 و تاریخ ابن خلدون، همان، ج 2، ص)

نفوذ و اهمیت فضل بن سهل تا بدان حد بود که مأمون نامه­ای با خط خود برای فضل بن سهل نوشت و در آن اظهار داشته بود:

«تو با همکاری خود با من بر اطاعت خدا افزودی و سلطنت مرا استوار نمودی، از این پس تو را به مقام کسی برگزیدم، که هر چه بگوید اطاعت شود، هیچ کس از حیث مقام بر تو تقدم نخواهد داشت، من خدا را با تمام این مطالب گواه گرفتم.»

(ماخذ:جهشیاری، محمد بن عبدووس؛ الوزراء و الکتاب، تحقیقات مصطفی السقا و ابراهیم الا بیاری، ترجمه ابوالفضل طباطبایی، تهران، بی نا، 1347، ص 386 - 385.)

فضل ابن سهل همچنین موفق شده بود هرثمه ابن اعین ارتشبد کبیر عباسیان را از سر راه خود بردارد .طرح ولایتعهدی امام رضا و آوردن او از مدینه به بغداد را بسیاری از منابع حاصل اندیشه فضل ابن سهل دانسته اند. شاید محرك اصلی مأمون در این كار مهم، خود فضل بن سهل بود. برخی منابع تصمیم مأمون برای ولایت­عهدی امام رضا  را نقشه خود فضل دانسته­اند

(ماخذ:ابن بابویه، عیون الاخبار الرضا، ترجمه حمیدرضا مستفید، علی اکبر غفاری، تهران، صدوق، 1373، ج 2، ص 377 - 378 و بیهقی، ابوالفضل؛ تاریخ بیهقی، ص 170 - 171 و تاریخ فخری، پیشین، ص 301.)

طبری می­نویسد: مردم بغداد اعتقاد داشتند این نیرنگ فضل بن سهل است

(ماخذ:تاریخ طبری، پیشین، ج 13، ص 5660.)

. اوضاع و شرایط بحرانی خلافت به همراه اتکای مأمون به سیاست­های فضل بن سهل برای فرونشان این شورش­ها بیش از هر چیز در دعوت امام رضا  مؤثر بوده است.چنان که نعیم بن حازم در برابر این سیاست­ها به فضل گفت:
 «تو می­خواهی حکومت را از دست ابن عباس بیرون بکشی و به اولاد علی(ع) بسپاری، سپس به آنان نیرنگ بزنی تا حکومت به خاندان کسری منتقل گردد.»

(ماخذ:الوزراء و الکتاب، پیشین، ص 392 - 393.)

سخنان نعیم باعث رانده شدنش از مرو شد، و در تحریک مردم بغداد علیه فضل نقش مهمی ایفا کرد.

(همان ماخذ قبلی)



طبری در باره این تضاد چه میگوید

در باره تضادمیان امام رضا و فضل ابن سهل مطالب مختلفی نوشته شده است اما علت اصلی تضاد این بود که فضل ابن سهل، مامون را از شرایط نابسامان بغداد وشورشهای عباسیان و شکست  نماینده و برادرش حسن ابن سهل  در آنجا بی خبر نگاهداشته بود تا ضربه ای به قدرت و نفوذ او وخاندانش وارد نیاید و امام رضا مامون را از شرایط نابسامان بغداد و شورشها با خبر نمود و این موجب شد که آتش تضاد میان فضل و امام رضا شعله ور شود . به تاریخ طبری مراجعه میکنیم.


گزارش و توضیحات امام رضا به مامون در مورد خطاهای فضل ابن سهل و وضع آشفته امپراطوری عباسی

طبری گويد :

گفته شده است که علی بن موسی بن جعفر بن محمد علوی ( ع ) مأمون را از فتنه و کشتارهايی که از زمان قتل برادرش دامنگير مردم شده بود آگاه کرد و او را از پنهان کاری فضل در رساندن اخبار به وی ، مطلع می نمود و به ومی خبر داد که خاندانش و گروهی از مردمان در صدد انتقامجويی از اويند و عمويش ابراهيم بن مهدی را به خلافت برکشيده اند . مأمون گفت :

آنان ابراهيم را خليفه نمی دانند بلکه بنابر آنچه فضل گفته وی را رئيس خود قرار داده اند و به فرمان او کار می کنند .

امام رضا ( ع ) به وی گفت که فضل به او دروغ گفته و نادرستی پيشه کرده است و جنگ ميان سپاهيان ابراهيم و حسن بن سهل برقرار است ومردم با او به خاطر جايگاه خود و برادرش و نيز به خاطر جايگاه من و به خاطر بيعت تو با من با وی در جنگ شده اند .

مأمون پرسيد :

چه کسی از اين اخبار آگاه است ؟

امام گروهی از بزرگان سپاه را نام برد . مأمون از آنان خواهان خبر شد اما ايشان از گفتن اخبار امتناع کردند تا آن که مأمون به خط خويش امان نامه ای برای آنان نوشت که فضل متعرض آنان نشود سپس آن گروه ، مأمون را از فتنه هايی که گريبانگير مردم شده بود ، خبر دادند و دشمنی خاندان و موالی و لشکريان را عليه وی به اطلاعش رسانيدند و از مشتبه ساختن کار هرثمه توسط فضل وی را آگاهانيدند و گفتندش که هرثمه آمده بود تا مأمون را نصيحت کند اما فضل برای کشتن او توطئه چينی کرد و نيز به وی اخطار کرد که چنانچه وی شخصا در اين کار دقت نظر روا ندارد خلافت از او و خاندانش بيرون خواهد رفت و طاهر بن حسين به خاطر اطاعتش از تو ، به گرفتاری دچار آمده و چنانچه خلافت از دست تو بيرون شود ، طاهر از تمام ولاياتی که تحت سلطه داشت خارج است . و تنها در گوشه ای از مملکت در رقه سکنی گزيده است . مملکت از هم گسيخته شده است .

تصمیم مامون برای ترک مرو و حرکت به سوی بغداد

آنگاه آنان از مأمون خواستند که خود به طرف بغداد حرکت کند . چون اين اخبار نزد مأمون جامه تحقق پوشيد دستور حرکت به سوی بغداد را صادر کرد .

فضل ابن سهل گواهان امام رضا را مجازات میکند

چون فضل بن سهل تعدادی از آن کسان که حقيقت اخبار را برای مأمون باز گفته بودند شناخت ، آنان را تحت فشار قرار داد تا آنجا که برخی از آنها را به تازيانه زد و برخی ديگر را حبس کرد و ريشهای آنها را کند.

امام رضا مامون را از کارهای فضل با خبر میکند

پس علی بن موسی الرضا ، مجددا وضع آنان را به مأمون اطلاع داد و امان نامه وی را برای آن عده ، به او متذکر شد و او نيز به امام اطلاع داد که در رفع اين مشکل تلاش می کند .سبط بن جوزی در تذکره الخواص گويد سيره نويسان گويند: هنگامی که مأمون چنين کرد بنی عباس در بغداد غوغا به راه انداختند و او را از خلافت بر کنار کردند و ابراهيم بن مهدی را به خلافت برگزيدند در آن هنگام مأمون درمرو بود و دلهای هواخواهان و پيروان بنی عباس نسبت به او متفرق شده بود . پس علی بن موسی الرضا به وی گفت : ای اميرمؤمنان ! خير خواهی برای تو واجب است و نيرنگ باختن برای مؤمن روا نيست . عامه ( اهل سنت ) با آنچه تو با من کردی مخالفند و خاصه ( شيعيان ) نيز با فضل بن سهل مخالف و ناسزاگارند ، تدبير آن است که ما
از تو کناره بگيريم تا خاصه و عامه در اطاعت تو درآيند و کارها سامان يابد

.گزارش شیخ صدوق از اوضاع واینکه امام رضا مامون را متوجه خطر فروپاشی حکومتش میکند

صدوق در عيون اخبار الرضا به سند خود از ياسر خادم روايت کرده است که گفت : روزی ما نزد حضرت رضا  (ع )  بوديم . چون صدای قفلی را که بر در خانه مأمون که در کنار خانه ابو الحسن ( ع ) بود ، شنيديم آن حضرت به ما فرمود :

- برخيزيد و از پيش مأمون دور شويد .

مأمون آمد همراه وی نوشته ای بلند بود . امام رضا ( ع ) خواست به احترام مأمون برخيزد اما مأمون او را به حق مصطفی ( ص ) سوگند داد که برنخيزد . سپس آمد تا خود را نزديک ابو الحسن رسانيد و صورتش را بوسيد و آنگاه پيش روی آن حضرت ، به متکايی تکيه داد و آن نوشته را بر امام خواند . در آن نوشته خبر فتح برخی از قرای کابل آمده و گفته شده بود ما قريه فلان و فلان را فتح کرديم . چون مأمون از خواندن آن نوشته فراغ يافت ، امام رضا ( ع ) از او پرسيد :

 آيا فتح قرای شرک تو را شادمان کرده است ؟

مأمون پاسخ داد :

-آيا به راستی اين خبر شادی آور نيست ؟

 امام ( ع ) فرمود :

- ای امير مؤمنان ! درباره امت محمد و خلافتی که عهده دار انجام آن گشته ای از خدا بترس به راستی تو کارهای مسلمانان را تباه کرده ای واين کار را به کسی واگذاشته ای(منظور فضل ابن سهل) که به غير آنچه خداوند حکم داده ، رفتار می کند . تو خود در اين شهر نشسته ای و خانه هجرت و منزل وحی را ترک گفته ای . مهاجران و انصار مورد ستم واقع می شوند و در مورد هيچ مؤمنی خويشاوندی و پيمانی را رعايت نمی کنند و بر مظلوم روزگاری می گذرد که به رنج افتاده و از کسب نفقه عاجز مانده است و هيچ کس را نمی يابد که شکايت به نزد او برد و صدايش به گوش تو نيز نمی رسد پس ای اميرمؤمنان در کارهای مسلمانان تقوای الهی پيشه گير و به خانه نبوت و معدن مهاجران و انصار بازگرد . ای اميرمؤمنان ! آيا نمی دانی که والی مسلمانان ، مانند ستون ميانی خيمه است هر که اراده کند می تواند آن را بگيرد .

مأمون گفت :

-سرورم ! شما چه نظری داريد؟.

 امام ( ع ) فرمود :

-انديشه من آن است که تو از اين شهر خارج شوی و به محل پدران و نياکانت بازگردی و در کار مسلمانان نظارت کنی و کار آنان را به ديگری مسپاری خداوند عزوجل از آنچه تو را بر آن گماشته پرسش خواهد کرد .

مأمون گفت :

- باشد . تدبير صواب همان است که شما گفتيد

 آنگاه مأمون خارج شد و دستور داد سواران و محمل نشينان جلو بيفتند



ناراحتی فضل ابن سهل از تصمیم مامون برای ترک مرو

اين خبر به ذوالرياستين رسيد وی بسيار غمگين شد . زيرا در حقيقت کار خلافت به دست او بود و مأمون نمی توانست پيش او نظری از خود ارائه دهد و جسارت نداست که از وی چيزی بپرسد . ولی بعدا با آمدن امام رضا ( ع ) ، مأمون بسيار قوت گرفت . پس ذوالرياستين به نزد مأمون آمد و  مامون به وی گفت :

-اين تدبيری است که سرورم رضا مرا بدان فرمان داده است . و انديشه صواب است .

ذوالرياستين گفت :

- اين تدبير صواب نيست . ديروز برادرت را کشتی و خلافت را از او گرفتی و برادرانت و همه مردم عراق و همه خاندانت با تو دشمنند آنگاه با اين وضع تو دومين مشکل راهم ايجاد کرده ای . تو منصب ولايت عهدی را به ابو الحسن دادی و آن را از برادرانت دريغ داشتی حال انکه عامه و فقها و علما و آل عباس به اين تصميم رضايت ندادند و دلهاشان از تو چرکين است . تدبير صواب آن است که تو در خراسان بمانی تا دلهای مردم بر اين تصميم آرام يابد و کاری را که محمد ، برادرت کردی از ياد ببرند . ای اميرمؤمنان در اينجا پيرمردان و بزرگانی هستند که به رشيد خدمت کرده اند و به کارها آشنايند در اين باره با آنان مشورت کن اگر ايشان اين تصميم را درست دانستند آنگاه به سوی بغداد حرکت کن .

مأمون گفت : 

مثلا با چه کسی مشورت کنم ؟

گفت : با کسانی مانند علی بن ابی عمران و ابن مونس و جلودی . اينان در حقيقت کسانی بودند که با بيعت مأمون با امام رضا ( ع ) مخالف بودند و از اين کار دل خوشی نداشتند . و بدين سبب مأمون آنان را زندان کرده بود . 


گردن زدن زندانیان مخالف ولایتعهدی امام رضا در حضور مامون و امام رضا

چون فردا شد ابو الحسن ( ع ) به نزد مأمون آمد وپرسيد :
ای اميرمؤمنان چه کردی ؟
مأمون نيز سخنان ذو الرياستين را برای آن حضرت بازگفت و دستور داد آن چند نفر رااز زندان بيرون و به نزد وی آوردند .
نخستين کسی که به نزد وی آوردند علی بن عمران بود . همين که چشم علی بن عمران به امام رضا ( ع ) که در کنار مأمون بود ، افتاد گفت 

 ای اميرمؤمنان ! تو را به خدا پناه می دهم که مبادا اين خلافت را که خداوند در شما نهاده و شما را بدان ويژه داشته بيرون کنی و به دست دشمنانتان بسپاری . به دست کسانی که پدرانت آنان را می کشتند و در شهرها آواره شان می کردند .

مأمون به او گفت : 
- ای زنازاده ! تو می خواهی پس از رضا زنده باشی نگهبان گردنش را بزن .
او نيز گردن وی را زد . 
پس از وی ابن مونس را داخل کردند او نيز چون امام رضا ( ع ) را در کنار مأمون ديد گفت :
- اين کسی که در برابر توست به خدا سوگند بتی است که او را پرستش می کنند .
مأمون 
به وی گفت : 
-ای زنازاده ! تو می خواهی بعد از رضا زنده باشی . نگهبان ! گردنش را بزن . نگهبان گردن او را نيز زد. 
سپس جلودی را به محضر آوردند - جلودی در دوران خلافت رشيد ، هنگامی که محمد بن جعفر بن محمد(  پسر امام صادق و عموی امام رضا) در مدينه سر به شورش برداشته بود ، از طرف رشيد مأمور مقابله با وی شده بود و رشيد به او دستور داده بود که چون بر محمد چيره شد گردنش را بزند و به خانه های آل ابوطالب هجوم برد و لباس زنانشان را از تن در آورد و بر تن آنها به جز يک جامه باقی نگذارد جلودی نيز چنين کرد . همچنين جلودی به در سرای ابو الحسن رضا ( ع ) رفت و همراه با سپاهيان تحت امرش به خانه آن حضرت هجوم برد چون امام رضا ( ع ) چشمش به آنان افتاد همه زنان را در يک خانه جای داد و خود بر در خانه ايستاد . جلودی به
حضرت گفت :
- من ، بنا به دستور خليفه ، بايد داخل خانه شوم و جامه زنان را را از تنشان در آورم
امام رضا ( ع ) فرمود :   
- من خود جامه آنان را برای تو می آورم و سوگند می خورم که جز يک جامه بر تن آنان چيزی نگذارم 
 اما جلودی همچنان به امام اصرار می کرد و آن حضرت نيز برای وی سوگند می خورد که خودش چنين می کند تا آنکه جلودی از اصرار باز ايستاد . پس ابو الحسن ( ع ) به خانه داخل شد و لباس زنان را کند و حتی گوشواره و خلخالها و ازارهايشان و نيز همه آنچه که در خانه بود ، از کم و زياد ، گرفت و برای جلودی آورد - در اين روز که جلودی را به محضر مأمون آورده بودند ، امام رضا ( ع ) به مأمون گفت :
- ای اميرمؤمنان ! اين پيرمرد را به من ببخش .
مأمون گفت
سرورم ! اين مرد کسی است که با دختران رسول خدا ( ص ) چنان کاری کرد
جلودی به امام ( ع ) ، که در حال صحبت کردن با مأمون بود و از وی می خواست که جلودی را به او ببخشد و عفو کند ، نگاه کرد و گمان برد که امام رضا ( ع ) به خاطر کردار گذشته جلودی ، دارد مأمون را به کشتن او تحريک می کند . پس گفت
ای اميرمؤمنان ! تو را به خدا و به حق خدمتی که برای رشيد کرده ام ، از تو می خواهم سخن او را در مورد من نپذيری .
پس مأمون گفت
ای ابو الحسن او مرا از پذيرش خواسته تو معاف داشت و ما نيز نمی توانيم ذمه خود را از قسم او بری کنيم .
سپس خطاب به جلودی گفت 
به خدا سوگند هرگز سخن او را در مورد تو نمی پذيرم . او را نيز به دو دوستش ملحق کنيد . 
آنگاه او را هم گردن زدند



مخالفت فضل ابن سهل برای ترک مروو دستور امام رضا برای ترک مرو 
ذوالرياستين به سوی پدرش سهل باز گشت و مأمون دستور داده بود که سواران و محمل نشينان پيش افتند ، اما ذو الرياستين آنان را باز گردانده بود . چون مأمون اين سه نفر را کشت ذو الرياستين پی برد که وی قصد خروج دارد .
امام رضا  (ع ) از مأمون پرسيد :
ای اميرمؤمنان ! با پيش فرستادن سواران حاضر رکاب چه کردی ؟
مأمون گفت :
سرورم تو آنان را بدين کار فرمان ده !
پس امام رضا ( ع ) بيرون آمد و به مردم صيحه ای زد که سواران را پيش آوريد . راوی گويد :گويا آتش در ميان مردم افتاد پس سواران پيش می آمدند و می رفتند .

تلاش فضل ابن سهل برای ماندن در خراسان و مخالفت مامون

ذو الرياستين در منزل خودش بماند . مأمون در پی او فرستاد و چون بيامد از وی
پرسيد:

ترا چه شده که در خانه ات نشسته ای ؟

گفت :

ای اميرمؤمنان ! گناه من در پيش خاندان تو و عامه و مردم بسيار بزرگ است . آنان مرا به کشتن برادر مخلوعت ، امين و بيعت با رضا ( ع ) نکوهش می کنند و من از بدگويان و حسودان وستمگران ايمن نيستم . پس اجازه ده که در غياب تو در خراسان بمانم .

مأمون به وی گفت

 : ما از تو بی نياز نيستيم . اما آنچه گفتی مبنی بر اينکه از تو بدگويی می کنند و غائله بر ضد تو بر پا می شود ، بايد بدانی که تو در نظر ما فردی مورد اعتماد و امين ، خير خواه و دلسوزی . پس برای خود هر ضمان و امانی که خود بدان اعتماد می کنی بنويس و در آن برای خودت آن قدر تأکيد کن که بدان مطمئن شوی .

امان نامه گرفتن فضل ابن سهل ازمامون وامام رضا

ذو الرياستين رفت و امان نامه ای برای خود نوشت و همه علما را جمع کرد و نزد مأمون آورد و آن نوشته را خواند و مأمون هر چه خواسته بود به وی عطا کرد و به خط خودش در همان نامه " کتاب الحبوه " را نوشت . يعنی نوشت : من اين اموال و اين زمينها را به تو بخشيدم . و آرزوهای وی را از دنيا بر آورده ساخت . پس ذو الرياستين گفت :
- ای اميرمؤمنان ! لازم است خط ابو الحسن نيز در اين نامه باشد تا او هم هر چه تو به من عطا کرده ای ، عطا کند . زيرا او ولی عهد توست .
مأمون گفت :
-تو خود می دانی که ابو الحسن با ما شرط کرده است که چنين کارهايی انجام ندهد و ما نيز از او چيزی را که بدان خوش ندارد درخواست نمی کنيم . تو خود از او بخواه که او در اين خواسته بر تو ابا نخواهد کرد .
پس ذو الرياستين آمد و از امام رضا ( ع ) اجازه دخول خواست ياسر خادم گويد -امام رضا ( ع ) سر خود را بلند کرد و پرسيد :
-ای فضل چه کار داری ؟
گفت :
- سرورم اين امان نامه ای است که اميرمؤمنان برای من نوشته و تو در بخشيدن آنچه اميرمؤمنان عطا کرده ، سزاوارتری . چون ولی عهد مسلمانانی . امام رضا ( ع ) به وی گفت :
- آن را بخوان . آن امان نامه در پوستی بزرگ بود و فضل بر پای ايستاد و آن امان نامه را بخواند . چون از خواندن فراغ يافت ، امام رضا ( ع ) به وی گفت

-ای فضل ! اين موارد که خواندی بر ماست به شرط آن که از خداوند بترسی ،

ياسر گويد : امام مقصود خود را در يک کلمه  عرض کرد .

پس فضل از نزد آن حضرت بيرون شد

برخی گزارشات دیگر

  برخى گزارشات مى گويند كه با اينكه فضل از پيشنهاد دهندگان ولايتعهدى امام رضا بوده است ولى در پايان كار ميان او و امام رضا تضادهاى شديدى وجود داشته. گزارش مرتضى مطهرى (در تاريخ اسلام فصل دوم ائمه و عباسيان، گفتار دوم) در اين مورد جالب توجه است.   بخشهائى از اين گزارش را باز مى خوانيم.
 
بخشى ازگزارش مرتضى مطهرى
...فـضـل چـرا اين كار را كرد؟ آيا فضل شيعى بود؟ روى اعتقاد به حضرت رضا اين كار را كـرد؟ يـا نـه ، او روى عقايد مجوسى خود باقى بود، خواست عجالتا خلافت را از خاندان عـبـاس بـيـرون بـكـشـد، و اصـلا مـى خـواست با اساس خلافت بازى كند، و بنابراين با حـضـرت رضـا هـم خـوب نـبـود و بـد بـود؛ و لهـذا اگـر نـقـشـه هـاى فـضـل عملى مى شد خطرش بيشتر از خلافت خود مامون بود. چون مامون بالاخره هر چه بـود يـك خـليـفـه مسلمان بود ولى اينها شايد مى خواستند اساسا ايران را از دنياى اسلام مجزاكنند و ببرند به سوى مجوسيت .ايـنـهـا همه سئوالاتست كه عرض مى كنم ، نمى خواهم بگويم كه تاريخ يك جواب قطعى به اينها مى دهد.فرض اول  بـعـضـى ـ كـه البـتـه ايـن احـتـمـال خـيـلى ضـعـيـف اسـت گـو ايـن كـه افـرادى مـثـل جـرجـى زيـدان )) و حـتـى((ادوارد بـراون قـبـول كرده اند ـ مى گويند:
 اصلا فضل بن سهل شيعه بوده (و در اين موضوع ) حسن نيت داشـت و مـى خـواسـت واقـعـا خـلافـت را (بـه خـانـدان عـلوى ) منتقل كند.ولى ايـن حـرف هـم ، حـرف صـحـيـح و درستى نيست (زيرا) با تواريخ تـطـبيق نمىكند. اگر فضل بن سهل آن چنان صميمى مى بود و واقعا مى خواست تشيع را بـر تـسـنـن پـيـروزى بـدهـد عـكـس العـمـل حـضـرت رضـا در مـقـابـل ولايتعهد(ى ) اين جور نبود كه بود، و بلكه در روايات شيعه و در تواريخ شيعه زيـاد آمـده اسـت كـه حـضـرت رضـا عـليـه السـلام بـا فـضـل بـن سـهـل سـخـتمـخـالف بـود و بـلكـه بيشتر از آن كه با مامون مخالف بود با فـضـل بـن سـهـل مـخـالف بود و فضل بن سهل را يك خطر به شمار مى آورد و گاهى به مـامـون هـم مـى گـفـت كه از اين بترس ، اين و برادرش ‍ بسيار خطرناكند؛ و نيز دارد كه فضل بن سهلنيز عليه حضرت رضا خيلى سعايت مى كرد...
...آنـچـه احـتـمـال بـيـشـتـر قـضـيـه اسـت ، ايـن اسـت كـه فضل بن سهل كه تازه مسلمان شده بود مى خواست به اين وسيله ايران رابرگرداند به ايـران قـبـل از اسـلام ،  فـكـر كـرد الآن ايـرانـى هـا قـبـول نـمـى كـنـنـد چـون واقعا مسلمان و معتقد به اسلام هستند و همين قدر كه اسم مبارزه با اسـلام در ميان بيايد با او مخالفت مى كنند. با خود انديشيد كه كلك خليفه عباسى را به دسـت مردى كهخود او وجهه اى دارد بكند، حضرت رضا را عجالتا بياورد روى كار و بعد ايـشـان را از خـارج دچـار دشـواريـهـاى مـخـالفـت بـنـى العـبـاس كـنـد، و از داخـل هـم خـودش زمـيـنـه را فـراهـم نـمـايـد بـراى بـرگـردانـدن ايـران بـه دوره قبل از اسلام و دوره زردشتيگرى .اگر اين فرض درست باشد، در اينجا وظيفه حضرت رضا عليه السلام همكارى با مامون اسـت بـراى قـلع و قـمـع كـردن خـطـر بـزرگـتـر؛ يـعـنـى خـطـر فـضـل بـن سـهـل بـراى اسـلام صد درجه بالاتر از خطر مامون است براى اسلام ، زيرابالاخره مامون هر چه هست يك خليفه مسلمان است ....  
...روايـات مـا ايـن مـطـلب را تـايـيـد مـى كـنـد كـه حـضـرت رضـا عـليـه السـلام از فـضـل بـن سـهـل بـيـشـتـر تـنـفـر داشـت تـا مـامـون ، و در مـواردى كـه مـيـان فضل بن سهل و مامون اختلاف پيش مى آمد، حضرت طرف مامون را مى گرفت .در روايـات مـا هـست كه فضل بن سهل )) و يك نفر ديگر به نام ((هشام بن ابراهيم )) آمـدنـد نـزد حـضـرت رضـا و گـفـتـنـد كه:
 خلافت حق شماست ، اينها همه شان غاصبند، شما مـوافقت كنيد، ما مامون را به قتل مى رسانيم و بعد شما رسما خليفه باشيد.
حضرت به شدت اين دو نفر را طرد كرد، كه اينها بعد فهميدند كه اشتباه كرده اند، فورا رفتند نزد مامون ، گفتند:
 ما نزد على بن موسى بوديم ، خواستيم او را امتحان كنيم ، اين مسئله را به او عـرضـه داشتيم تا ببينيم كه او نسبت به تو حسن نيت دارد يا نه ، ديديم نه ، حسن نيت دارد. بـه او گـفـتـيـم :
 بيا با ما همكارى كن تا مامون را بكشيم ، او ما را طرد كرد.
 و بعد حضرت رضا با ملاقاتى كه با مامون داشتند ـ و مامون هم سابقه ذهنى داشت ـ قضيه را طرح كردند و فرمودند:
 اينها آمدند و دروغ مى گويند، جدى مى گفتند؛ و بعد حضرت به مـامـون فـرمـود كـه از ايـنـها احتياط كن
مطابق اين روايات ، على بن موسى الرضا خطر فضل بن سهل را از خطر مامون بالاتر و شديدتر مى دانسته است .بـنـابـر ايـن فـرض (كـه ابـتـكـار ولايـتـعـهـد(ى ) از فـضـل بن سهل بوده است   حضرت رضا اين ولايتعهدى را كه بـه دسـت ايـن مـرد ابـتكار شده است خطرناك مى داند، مى گويد:
 نيت سوئى در كار است ، اينها آمده اند مرا وسيله قرار دهند براى برگرداندن ايران از اسلام به مجوسى گرى .پـس مـا روى فـرض صـحـبـت مـى كـنـيـم . اگـر ابـتـكـار از فـضـل بـاشد و او واقعا شيعه باشد (آن طورى كه برخىاز مورخين اروپايى گفته اند) حـضـرت رضـا بايد با فضل همكارى مى كرد عليه مامون ؛ و اگر اين روح زردشتيگرى در كار بوده ، بر عكس بايد با مامون همكارى مى كرد عليه اينها تا كلك اينها كنده شود.روايـات مـا ايـن دوم را بـيـشـتـر تـايـيـد مـى كـنـد، يـعـنـى فـرضـا هـم ابـتـكـار از فـضـل نـبوده ، اين كه حضرت رضا با فضل ميانه خوبى  نداشت و حتى مامون را از خطر فضل مى ترساند، از نظر روايات ما امر مسلمى است ..
 (پايان گزارش مرتضى مطهرى).

خروج مأمون و امام رضا  از مرو

شيخ مفيد در ارشاد می نويسد : از ياسر خادم روايت شده است که گفت : چون مأمون تصميم گرفت از خراسان به سوی بغداد عزيمت کند ، با فضل بن سهل ذو الرياستين از مرو خارج شد و ما نيز همراه با ابو الحسن رضا ( ع ) از مرو بيرون رفتيم.



دوم شعبان سال 202 هجری قتل و پایان کار فضل ابن سهل در سرخس

ازمرو تا سرخس راه چندانی نیست. شش منزل است که شش منزل صد و چهل و چهار کیلومتر میشود. سرخس شهر فرجام کار وزیر قدرتمند فضل ابن سهل سرخسی بود که تا اندک زمانی پیش  مهارامپراطوری عظیم عباسیان در دست او بود.

تضاد امام رضا و فضل اگر چه واقعی بود ودر این تضاد امام رضا و مامون در یکسو و فضل در سوی دیگر ایستاده بودند . فضل ابن سهل به فکر حفظ قدرت و سپس نجات جان خود بود. اومیدانست با سفر به بغداد در امواج قدرت عباسیان و هوداران عباسیان عرب تبار بمثابه یک ایرانی مجوس زاده که در قتل امین نقس داشته کارش تمام است.اما آنچه که قتل فضل را رقم زد تضاد آفرینی او در بغداد به مثابه قاتل امین و هرثمه و امثال آنها بود.فضل بخوبی میدانست  که در بغداد سرنوشت خوبی نخواهد داشت و به همین دلیل میخواست در خراسان بماند ولی سرنوشت او دیگر رقم خورده بود.  امام رضا بمثابه ولیعهد و کسی که مامون را امیر المومنین مینامید و نیز به سهم خود بعنوان یک مسلمان و امام علوی علیرغم تضادهایش با جناح عباسیان نگران ضربه خوردن به امپراطوری اسلامی یعنی میراث پیامبر بود صمیمانه و صادقانه  تلاش میکرد که مامون را از تضادها و خطرات آگاه کند. در همین جاست که اگر از عالم خرافه و خیال خارج شده و به دنیای واقعیات تاریخی باز گردیم و از امام رضای ضامن آهو به امام رضای حقیقی و سیاسی سفر کنیم به طور طبیعی خواهیم دید که مو ضعگیری واقعی امام رضا  در کشاکش چنین تضادی به نفع امپراطوری عباسی و نجات اسلام ومسلمین است و در این راستا تضادهایش با مامون و آنچه مامون بر سر او آورده خود را عجالتا نشان نمیدهد.نگارنده   و با شناختی که دارم معتقدم امام رضا خواستار قتل سهل نبوده و نیز خود میدانسته ولایتعهدی او ماجرائی است برای حل تضادهای مامون ولی تا جائیکه میتوانست سعی میکرد اسلامی را که در این زمان زمام قدرت سیاسی اش در دست مامون بود ازخطر و نابودی حفظ کند . 
حفظ قدرت سیاسی و حفظ نظام در هیچ زمانی چه در یک نظام شاهنشاهی، چه سوسیالیستی و چه یک تشکیلات و سازمان سیاسی، به تجربه، رحم و مروت نمی شناسد. قدرت همیشه برای کشتار و بیرحمی توجیه خاص خود را دارد، و مامون نیز از این جاذبه بری نبود.
مامون به احتمال زیاد از همان هنگام حرکت نقشه قتل فضل را ریخته بود. فضل را به دلیل محبوبیت بسیارش در میان سپاهیان نمیشد به آسانی کشت.خاندان سهل نیز بسیار قدرتمند بودند. ترور راه مناسبی بود تا  قاتل امین،این مانع بزرگ آشتی با بغداد و عباسیان از سر راه برداشته شود. خلیفه این اقدام را به دایی­ اش  موسوم به غالب سپرد، دایی ­اش چهار تن  مامور نمود و کار به انجام رسید و سحرگاهی ، هنگامی که فضل ابن سهل به حمام رفته بود چهار یا پنج شمشیر آخته که از نیام چهار تن  به نام­های مسعود، سیاه قسطنطینی رومی، فرخ دیلمی و موفق صقلابی برکشیده شده بود کار را به اتمام رساندند و روزگار فضل ابن سهل در حدود پنجاه سالگی در دوم شعبان سال 202 هجری قمری درسرخس به پایان رسید. برخی منابع نوشته اند قرار بود در حکام سرخش کار فضل و امام رضا یکباره فیصله یابد ولی امام رضا در آن روز در حمام حاضر نشد و تنها فضل  به قتل رسید. از طبری بشنویم.
قتل حسن ابن سهل به روایت طبری 
ياسر خادم ، در تتمه روايتی که پيش از اين از صدوق نقل کرديم ، گفته است :
-چند روزی پس از اين ماجرا در حالی که ما در يکی از خانه ها بوديم ... که ناگاه مأمون از آن دری که از خانه اش به خانه حضرت گشوده می شد وارد گرديد و گفت:

 - سرورم ! ای ابو الحسن ! خداوند تو را در مورد فضل ، اجر دهاد ! فضل داخل حمام شد و عده ای با شمشير بر او حمله برده وی را کشتند.

و يکی از کسانی که در حمام به فضل حمله کرده بودند ، دستگير شد آنان سه نفر بودند و يکی از ايشان ابن خالد فضل ذی العلمين بود .

چون آن سه تن را نزد مأمون آوردند از آنان پرسيد : چرا فضل را کشتيد ؟

گفتند : از خدا بترس ای اميرمؤمنان ! تو خود ما را به کشتن او فرمان داده بودی .

اما مأمون به سخن آنان وقعی ننهاد و ايشان را کشت . 
اين واقعه در شعبان سال 203به وقوع پيوست 
 طبری گويد : 
- قاتلان فضل از چاکران و خدمتگزاران مأمون و چهار تن بودند : غالب .مسعودی اسود ، قسطنطين رومی ، فرج ديلمی و موفق صقلبی . 
آنان به مأمون پاسخ دادند : 
- تو خود ما را به کشتن فضل فرمان دادی . 
اما مأمون دستور داد گردن آنها را بزنند و سرهايشان را برای حسن بن سهل بفرستند . صدوق و سلامی نيز چنان که خواهد آمد ، نوشته اند :
اين رويداد در شعبان سال 203 اتفاق افتاد . طبری گويد اين ، ماجرا در روز جمعه دوم شعبان سال 202روی داد . 
شايد روايت صدوق به صواب نزديک تر باشد . صدوق درعيون اخبار الرضا از ابو علی حسين بن احمد سلامی ، در کتاب تاريخ نيشابور، نقل کرده است که گفت : مأمون بر فضل بن سهل حيله کرد تا آن که به ناگاه غالب سعودی اسود دائی مأمون ، در حمام سرخس فضل را کشت و اين واقعه در ماه شعبان سال 203رخ داد . خوب است بدانید در حمام سرخس قتل دیگری نیز اتفاق افتاده. حدود سیصد و پنجاه سال بعد دراواسط قرن ششم هجری که «نصیرالدوله شاهنشاه غازی رستم» پادشاهی مازندران را در دست داشت پسرش «گرده بازو» که مدتی به رسم گروگان در خدمت سلطان سنجر سلجوقی بود به دست دو نفر از اسماعیلیان در حمام سرخس به قتل رسید و نصیرالدوله این قتل را به اشاره سلطان سنجر می‌دانست و او را ملحد خواند و تا زنده بود انتقام خون فرزندش را از اسماعیلیان ساکن الموت می‌خواست.



شورش سپاهیان پس از قتل فضل و آرام کردن آنها توسط امام رضا

ياسر خادم ، در تتمه روايت سابق گويد : سران سپاه و لشکريان و کسانی که از مردان ذو الرياستين بودند بر در خانه مأمون جمع شدند و گفتند :
مأمون بر فضل حيله بسته و او را کشته است . اينک ما به خونخواهی او آمده ايم .

پس مأمون به امام رضا ( ع ) گفت :   
- سرورم ! آيا صلاح می دانی که بيرون روی و آنان را پراکنده سازی ؟

ياسر گويد : پس امام رضا ( ع)  سوار شد و به من نيز فرمود :
-  سوار شو .
پس چون ما از در خانه بيرون رفتيم حضرت رضا ( ع ) به کسانی که بر در خانه مأمون جمع شده و آتش افروخته بودند تا در خانه را بسوزانند ، نگريست و بر آنان فرياد زد و به دستش به ايشان اشاره کرد که:
- پراکنده شويد ،

آنان نيز پراکنده شدند
 ياسر گويد : 
به خدا قسم مردم چنان روی به فرار می نهادند که برخی از ايشان روی برخی ديگر می افتادند و به سوی هيچ کس اشاره نمی کرد جز آن که او می دويد . آن حضرت به آن جماعت عبور کرد و هيچ کس رو به ايشان نايستاد.

پس از قتل فضل ابن سهل 
 مامون با هوشیاری در بین راه و قبل از این که به بغداد برسد کارفضل را که به دلیل قتل امین و ایرانی بودنش مورد نفرت عباسیان و هوادارانشان بود فیصله داد و او را با ترور در حمام سرخس از سر راه خود برداشت. این یعنی حذف عنصر ایرانی زرتشتی تبار مورد نفرت عباسیان که منجمله بار قتل امین برادر مامون و هرثمه ارتشبد نامدار را بر دوش داشت نیمی از کار را به انجام میرسانید و راه را برای موفقیت مامون هموار میکرد.با حذف فضل ابن سهل تهدید ایرانیان از بین رفته بود.
نیم دیگر حذف امام رضا ولیعهد علویی بود که تهدید اصلی برای دست به دست شدن قدرت از عباسیان به علویان بود با حذف امام رضا دیگر بهانه ای علیه مامون بر جا نمی ماند.مامون بخوبی برای تثبیت قدرتش هم از فضل و هم از امام رضا استفاده کرده بود و حالا این دو مزاحمانی بودند که نبودنشان بهتر از بودنشان بود.
مامون با مجازات قاتلانی که به دستور خود او فضل را کشته بودند و اعلام عزاداری و استفاده از امام رضا برای فرونشاندن خشم سپاهیان شورشی و همزمان، بالا بردن مقام حسن ابن سهل برادر فضل ازمشکلات قتل فضل خود را رهاند. حال میبایست کار امام رضا یکسره شود و با توجه به شرایط سیاسی علیرغم اینکه برخی مورخان نوشته اند امام رضا بیمار شد و فوت کرد میتوان حدس زد که قتل امام رضا در چنبره چنین تضادهائی غیر منطقی نیست.  
امام رضا ولیعهد مامون در کاروانی که به سوی بغداد روانه بود به سوی سر منزل مرگ خود در طوس میرفت.فاصله سرخس تا طوس تنها چهار منزل یعنی صد کیلومتر است. امام رضا در حرکت از سرخس تنها چهار منزل با مرگ خود فاصله داشت
ادامه دارد 
---------------------------------------------------------------------- 
  (  قسمت یازدهم)(  قسمت دهم )(  قسمت نهم )( قسمت هشتم )  ( قسمت هفتم) (  قسمت ششم ) (ا  قسمت پنجم) (  قسمت چهارم) (  قسمت سوم)  ا (قسمت دوم)  (  قسمت اول)

هیچ نظری موجود نیست:

Aucun commentaire:

Enregistrer un commentaire