samedi 15 novembre 2014

شنبه 24 آبان 1393

جمعه گردی های اسماعيل نوری علا در جستجوی همگرائی های پايدار

اسماعيل نوری‌علا
يکی از کوشش های درست در راستای تغيير وضع موجود، چه در داخل و چه در خارج ايران، کوشش برای يافتن راه حل هائی جدی در راستای اتحاد، همراهی، همدلی، اشتراک در نظر، يا عمل، و نظاير ديگر اين مضامين است. چرا که بدون پشنوانه های سنجيدهء نظری، همواره پای کار و مبارزهء سياسی لنگ خواهد بود. به همين جهت، تا آنجا که به توان و امکانات من مربوط می شود، همواره بايد کوشيد (و من هم به سهم خود کوشيده ام) تا هر «فکر تازه» در اين زمينه ها را معرفی و تقويت کرد.
esmail@nooriala.com
به نظر من، يکی از کوشش های درست در راستای تغيير وضع موجود، چه در داخل و چه در خارج ايران، کوشش برای يافتن راه حل هائی جدی در راستای اتحاد، همراهی، همدلی، اشتراک در نظر، يا عمل، و نظاير ديگر اين مضامين است. چرا که بدون پشنوانه های سنجيدهء نظری، همواره پای کار و مبارزهء سياسی لنگ خواهد بود. به همين جهت، تا آنجا که به توان و امکانات من مربوط می شود، همواره بايد کوشيد (و من هم به سهم خود کوشيده ام) تا هر «فکر تازه» در اين زمينه ها را معرفی و تقويت کرد.
اعتقاد اصلی ام هم بر اين است که اگر يک «فکر تازه» در جهت کند کردن يا تعطيل نمودن مبارزه عليه حکومت اسلامی ساخته نشود، و مآلاً به سود تداوم عمر حکومت اسلامی نيانجامد، آنگاه، بايد آن را مورد حمايت و غور و بررسی قرار داد و تا آنجا که ممکن است از آن بهرهء بهينه برد. اما اگر «فکر تازه» در عمل بخواهد به مبارزه ای که هم اکنون، افتان و خيزان، در جريان است، لطمه بزند (حتی اگر بدعت گزاران اش با صميمت و خلوص نيت عمل نموده باشند) و يا برداشت ناصواب از آن موجب لطمه خوردن مبارزهء ما با حکومت اسلامی شود، بايد نسبت به آن خطرات هشدار داد. و مقالهء اين هفتهء مرا بايد نوعی از همين هشدار دادن دانست.
***
چندی پيش، از برآمدن يک «فکر تازه»، با عنوان «همگرائی پايدار ايرانيان»، با خبر شدم و کنجکاوانه به مطالعهء مطالب سايتی که دوستان برای آن براه انداخته بودند[1] پرداخته و، با درک اينکه سخن از جستن راهی برای ايجاد همکاری و همدلی بين ايرانيان است، به توصيهء خانم الاهه بقراط که از اين نظريه استقبال و پشتیبانی کرده بودند، لوگوی آن سايت را، بصورت يک «پيوند»، در پايگاه رسمی جنبش سکولار دموکراسی ايران، که با سردبيری من منتشر می شود، گذاشتم.
(و همين جا بگويم که حضور خانم الاههء بقراط در ميان پشتيبانان نظريهء مزبور مرا در حمايت ار اين کوشش نوپا مطمئن می کرد. من خانم بقراط را از نويسندگان و تحليل گران خوش فکر جامعهء اپوزيسيون می دانم و لااقل پنج سالی هست که يکی از ناشران مقالات ايشان در سايت هائی که به سردبيری من منتشر شده اند بوده ام. در تابستان گذشته نيز، همين «همکاری» موجب شد تا ايشان نيز دعوت عامی را که از اهل اپوزيسيون سکولار دموکرات، برای شرکت در کنگرهء سکولار دموکرات های ايران در شهر بوخوم، به عمل آمده بود پذيرفته، در آن شرکت کرده، و به ايراد سخنرانی جالبی نيز در آن گردهمآئی بپردازند[2]. همچنين ايشان دعوت مرا برای ايفای نقش «مشاور» در شورای دبيران جنبش سکولار دموکراسی [که لازمه اش عضويت در جنبش نيست] را پذيرفته اند. بدينسان، پشتيبانی ايشان از نظريهء «همگرائی پايدار ايرانيان»، برای من، دليل مهمی برای توجه به آن بود).
***
در عين حال، در مطالعهء مطالبی هم که در سايت «همگرائی پايدار ايرانيان» آمده بود، من به اين درک نه چندان پيچيده رسيده بودم که اين نظري از دو مبحث بهم پيوسته اما قابل تفکيک از هم تشکيل شده که يکی به موضوع «همگرائی» می پردازد و ديگری می خواهد تا اين همگرائی را در ميان ايرانيان «پايدار» کند؛
در قسمت «همگرائی»ی اين نظريه من با دو فکر مواجه بودم:
يکی اينکه گفته می شد «خط کشی های گروهی» باعث شده اند که، در بين ايرانيان، ميل به نزديک شدن به يکديگر جای خود را به گريز از همديگر، که در زبان نظريهء مزبور به «واگرائی» تعبير شده، داده است.
در اين مورد بخش عمدهء حرف ها در وصف بديهی فوايد «همگرائی» است و اينکه ما ايرانيان بايد راه های رسيدن به آن را بيابيم و بيازمائيم. در اين راستا خانم بقراط هم، در يکی از اين برنامه های آقای ميبدی، فکر «همگرائی» را به داستان قديمی کتاب های درسی دبستان در مورد پدری تشبيه کرد که، در بستر مرگ، پسران اش را فرا می خواند و به هر يک تکه چوبی می دهد تا آن را بشکنند؛ و پسرها هم براحتی چنين می کنند. آنگاه پدرشان چوب ها را کنار هم قرار می دهد و خواست اش را تکرار می کند. اما هيچ يک از پسران نمی تواند «مجموعهء چوب ها» را بشکند.
در اين راستا، دوستان بنيانگزار نظريهء «همگرائی پايدار ايرانيان» يک ويدئوی کوتاه نيز تهيه کرده اند که به کرات در برنامهء ياران آقای میبدی نشان داده شده است(3). ويدئو با نمايش در همريختگی و تهاجم چندين تير (فلش) که دارای رنگ های پرچم ايران هستند شروع می شود و همراه با موزيک خشنی نشان می دهد که تيرها بجان هم افتاده اند. سپس موزيک آرام و دل انگيز می شود و فلش ها در کنار و بموازات هم قرار می گيرند و از سمت راست پرده به سوی سمت چپ می روند؛ درست به همان معنای «اتحاد موجب شکست ناپذيری و پیروزی» در آن داستان پدر و پسرها.
نکتهء دوم اما به مسئلهء ضرورت «پايدار بودن همگرائی» بر می گردد که نکتهء مهم اما هنوز پرورده نشده ای است. از نظر من، تجربهء پيش و پس انقلاب 57 بهترين نمونه برای درک ضرورت و اهميت اين «پايداری» ست. در آن تجربه همهء نيروها با يکديگر «همگرائی» يافتند و موفق به برانداختن «رژيمی استبدادی اما نوگرا» شدند اما، چون اتحادشان پايدار نبود، بزودی به جان هم افتادند و، در آن ميان، عقب افتاده ترين و خشن ترين نيروها بقيه را يکی يکی برانداخت و «رژيمی استبدادی اما ارتجاعی و خون آشام» را جانشين رژيم قبلی کرد.
باری، جمع بندی من از محتوای اين نظريه، بر اساس آنچه آمد، اين سخن کهنه و بديهی، اما در تکرارش بی آزار، است که: «در هر کار اجتماعی (که شامل کار مبارزه با رژيم هم می شود اما به آن بسنده نمی کند) همگرائی امر لازمی است اما بايد کاری کرد که اين همگرائی پايدار بماند و جنبهء موقتی نداشته باشد».
من فکر نمی کنم که تا اينجای قضيه کسی با اين سخنان مشکلی داشته باشد. هر آدم عاقلی بايد بفهمد که برای پيروزی در مقصود (که می تواند مبارزهء سياسی عليه يک رژيم استبدادی را نيز شامل شود) بايد دست به دست هم داد و از برخوردهای فی مابين خودداری کرد؛ و در پس پيروزی هم اگر قصد نيروهای پيروز نگاهداری «دست آوردها»ی خود باشد (و يا، مثلاً، به «بازتوليد استبداد» نيانجامد) بايد همگرائی را «پايدار و هميشگی» کرد و هرگونه اختلاف نظر و عقيده و مرامی را در الويت های بعدی قرار داد.
داستان کشورهای سکولار دموکرات جهان هم جز اين نيست. مردم اين کشورها، در ظل قوانين اساسی خود (که قرارداد اجتماعی فی مابين مردم و حکومت محسوب می شوند و همگی بر سر آن توافق دارند) برای حفظ آنچه ساخته اند همگرا بوده و برای پايدار کردن دست آوردهاشان نيز می کوشند تا به همگرائی فیمابين خود اولويت دهند و اختلافات شان را در ظل اشتراکات شان مطرح سازند.
در واقع، اصولی همچون حاکميت ملی و منافع ملی نيز جز از طريق وجود اين همگرائی پايدار نه دست يافتنی و نه پايدار خواهند بود.
بهر حال، در اين راستا، سخن دوستان ما در «همگرائی پايدار» سخنی تکراری اما لازم و قابل دفاع است. هرچند که هنوز هيچگونه «پيشنهاد» عملی و اجرائی را با خود ندارد.
***
اما، در اين ميان، سه هفته ای است که آقای عليرضا ميبدی، تهيه کنندهء برنامهء«ياران» در تلويزيون پارس، بخش نخست برنامهء سه شنبه های خود را به معرفی اين نظريهء اجتماعی جديد اختصاص داده[4] و، در عين حمايت صريح از آن، از يکی از «واضعان» آن، يعنی آقای مهندس مسعود اسماعيلو، و نيز «پشتيبان ِ» آن، خانم الاهه بقراط، دعوت کرده است تا به تشريح اين نظريهء بپردازند و قرار است اين کار در هفته های آينده نيز ادامه يابد. اين در حالی است که بخش دوم برنامهء سه شنبه ها به گفتگو با من اختصاص يافته است.
سه شنبهء اين هفته، در صحبتی تلفنی که قبل از شروع برنامهء ياران با آقای ميبدی داشتم، و پس از اينکه آگاه شدم که اين هفته نيز بخش اول برنامه به نظريهء «همگرائی پايدار ايرانيان» و با حضور خانم بقراط و آقای اسماعيلو اختصاص يافته، از آقای ميبدی پرسيدم که آيا ايشان دقيقاً پی برده اند که اين نظريه حاوی چه «پيشنهاد مشخصی» است؟ جواب ايشان هم آن بود که «احتمالاً اندکی. اما امروز هم سعی می کنم اطلاعات بيشتری بگيرم تا مطلع شويم که دوستان انديشمند ما دربارهء چه سخن می گويند». و برنامه که شروع شد ديدم که آقای ميبدی کار را با اشاره به همين پرسش من آغاز کرده و اظهار اميدواری کردند که طی بخش اول برنامه پرسش من هم پاسخی در خور بگيرد. در بخش دوم نيز گفتگوهای ما بر حول همين نظريه تمرکز يافت و، بدينسان، با طرح يک پرسش پيش از برنامه، من نيز وارد گفتگو دربارهء نظريهء «همگرائی پايدار ايرانيان» شدم.

باری، بر اساس تجربه ای که در اين برنامه داشتم، و با همهء علاقه ای که به پيشبرد اينگونه فکرهای تازه دارم، در برنامهء مزبور نکاتی مطرح شدند که نگرانی مرا برانگيختند؛ نکاتی که می خواهم آنها را در اينجا مختصراً توضيح دهم:
1- همگرائی
آقای اسماعيلو در سومين برنامهء آقای ميبدی چنين گفت:
«انتقاد ما، از کسانی که نمی توانند با هم صحبت کنند، آن است که خط کشی می کنند. همگرائی پايدار ايرانيان پادزهر جدائی است، پادزهر تفرقه است. آمده خط کشی ها را بردارد نه اينکه خط کشی کند... و ما متاسفانه می بينيم که حتی در اپوزيسيون هم خط کشی ها پر رنگ است. البته در حرف می گويند که می خواهيم اتحاد کنيم اما وقتی می نشينند، در عمل و رفتار، همان رفتاری را دارند که دوباره به واگرائی می انجامد».
اگرچه در اين سخن بخشی از واقعيت وجود دارد اما، به نظر من، «برداشتن خط کشی ها» و رفع «جدائی ها و تفرقه ها» نه تنها بدينگونه که ايشان می گويند آسان نيست و نه در برخی از موارد نمی تواند مطلوب هم باشد.
بگذاريد پيش از آنکه در اين مورد توضيح بيشتری دهم بخشی از سخنان خانم بقراط را هم از همان برنامه نقل کنم:
«کسانی هستند که طرفدار جمهوری اسلامی اند، کسانی هم هستند که می خواهند رژيم را اصلاح بکنند، کسانی هم هستند که می خواهند رژيم را سرنگون، منحل، برکنار و يا تغيير دهند. تا آنجائی که من متوجه شده ام همگرائی پايدار ايرانيان، بعنوان يک انديشه، وارد اين مباحث نمی شود. بلکه بر اين نکته تأکيد می کند که هرکس اگر بخواهد در راهی که انتخاب کرده موفق شود به اين همگرائی پايدار نياز دارد. کسانی می خواهند رژيم را اصلاح کنند؟ بفرمايند بکنند. کسی مانع شان نمی شود. کسانی می خواهند تغييرش بدهند؟ آنها هم می توانند هر کاری را که در حد امکانات شان هست انجام بدهند. همگرائی پايدار ايرانيان می گويد شما هر روشی را که در پيش بگيريد و به هر ايده ای که معتقد باشيد برای انجام آن به اين بستر فکری نياز داريد...»
در اين سخن می توان بوجود يک نگاه «ابزارگرا» پی برد؛ نگاهی که «همگرائی پايدار ايرانيان» را به ابزاری برای «پيروزی در هر کاری» تعميم می دهد و در اين رهگذر حتی آوردن واژهء «ايرانيان» را هم بلاموضوع می کند. يعنی، در اين نگاه، «همگرائی پايدار» آمده است تا به هر دار و دسته ای بگويد که «برای موفق شدن بايد با هم اتحاد کنيد». و اين درس را هم به اصلاح طلبان می دهد و هم به انحلال طلبان.
اما آقای اسماعيلی در همان برنامه سخن ديگری می گويد:
«ما می خواهيم ايرانی را برای فردای ملت مان در نظر داشته باشيم و آن را بسازيم... همگرائی پايدار ايرانيان نمی خواهد وارد بحث های گروهی شود... ما در يک فضای سالم می توانيم شناخت و اندوخته هامان را با هم در ميان بگذاريم و بتوانيم برای آيندهء ايران يک "سياست آلترناتيو" را تصور کنيم... ما می خواهيم همگرائی پايدار را بسط بدهيم، در رابطه با مملکت خودمان و در رابطه با استبدادی که دارد ما را زير پای خودش له می کند. و می خواهيم راهکارهائی بدهيم...»
از نظر من، سخنان اين دو دوست از دو جنس متفاوتند. يکی در مورد اينکه چه کس و به چه دليل مخاطب «همگرائی پايدار» است بی تفاوت به نظر می رسد، حال آنکه آقای اسماعيلو می خواهد مملکت اش را از «استبدادی که دارد ما را زير پای خودش له می کند» نجات دهد و اين نجات را در همگرائی گروه هائی می بيند که چنين فکری دارند. او می خواهد، بدون ورود به مباحث گروهی، راهی برای همگرائی آنها پيدا کند. يعنی در سخنان ايشان غرض اصلی «همگرا کردن» گروه هائی است که می خواهند ايران را از وضعيت فعلی نجات دهند. تلاش ايشان ويژه کردن يک قانون عام است برای حل مسئله ای که در گير آنيم.
اما منظور آقای اسماعيلو هم در بيان اين «منظور» يا «هدف» در آنجا سستی می گيرد که، چه در سخن شفاهی و چه در ويدئوی ساخته شده شان، از طرح صريح همان «هدف» فارغ می شوند. مثلاً، «ويدئو» دو قسمت دارد: يکی واگرائی و جنگ نيروها با هم و يکی هم همگرائی شان با يکديگر. آنچه در اين ميانه مفقود است عامل «هدف همگرائی» است. می توانيم، بر اساس سخن خانم بقراط، حدس بزنيم که آقای اسماعيلو و ديگر واضعان اين نظريه، در پاسخ به اين پرسش که «همگرائی برای چه؟»، خواهند گفت که «نظريهء ما جنبهء عمومی دارد و ما معتقديم که برای وصول به "هر هدفی" بايد همگرائی داشت». اما همان ها، وقتی که به تشريح دلايل طرح اين نظريه در موقعيت و وضعيت کنونی می پردازند، تمام نگاه و نظر انتقادی شان رو به آن دسته از اپوزيسيون سياسی ايرانی دارد که برای وضع دلشکن مسلط بر کشورمان می کوشند. در نتيجه، اين پرسش را نيز می توان مطرح کرد که اگر دليل طرح نظريهء «همگرائی پايدار ايرانيان»، و ساختن اين ويدئو، کوشش واضعان اش برای تصحيح تلاش های های فعلی مخالفان حکومت اسلامی است چرا طرح «هدف مبارزه از طريق همگرائی»، هم در مطالب منتشر شده و هم در ويدئوی ساخته شده، عايب است و يا بصراحت تبيين نمی شود؟
همچنين توجه کنيم که آقای اسماعيلو، در سخنانی که در برنامهء آقای ميبدی بيان می کنند، با اتکاء به دانش خود در امر معماری، و کوشش برای انطباق نظريات خويش با اصول کار معماران، به نکاتی «اجرائی» نيز اشاره می کنند که بر مبهمات کار می افزايند.
ايشان می گويند «ما معماران وقتی «پروژه» ای را در دست می گيريم چند مرحله را بايد طی کنيم. نخست شناخت وضعيت و مشکلات و امکانات زمينی است که معماری بايد در آن صورت بگيرد. سپس نوبت به تحليل اطلاعات به دست آمده می رسد، و آنگاه...» (نقل به مصمون) اما، بنظر من، در اين مثال نيز به ما گفته نمی شود که پروژهء معمارانهء ما برای ساختن چه «عمارتی» است.
اما، حتی اگر بگيريم که هنوز در مرحلهء «عمومی» طرح هستيم و فرق نمی کند که هدف پروژه چيست، باز هم اگر به مثال آقای اسماعيلو برگرديم و بخواهيم با روش معمارانه بکارمان ادامه دهيم، در همان مرحلهء «شناخت زمين» به اين معضل بر می خوريم که پس از «شناخت چند و چون زمين» چگونه می توانيم دست بکار انجام پروژهء خود شويم؟ در اين مورد «پيشنهاد عملی» چيست؟
مثلاً، با نگاهی معمارانه همچون نگاه ايشان به کشورمان، با زمينی روبرو می شويم که هم اکنون ساختمانی فرسوده و کلنگی، به نام «حکومت اسلامی»، بر آن ساخته شده است (بگذريم از اينکه همين «ساختمان خطرناک» خاک و آب و درخت را هم مسموم ساخته و معمار ما بايد برای اين مشکلات هم راه حل هائی بيابد). آيا پس از اين «شناخت»، و برای آغاز طراحی ساختمانی که در نظر داريم، نبايد به فکر کوبيدن اين بنای فرسوده و خارج کردن تير و تختهء سوخته و مسموم آن از زمين مورد نظرمان باشيم؟ آيا براستی راهی وجود دارد که همين «خانهء از پای بست ويران» را حفظ و مرمت کنيم؟ آيا اگر در دفتر معماری ما بين معماران مان اختلاف نظر رخ داد و چند تنی گفتند می توان همين ساختمان را نگاه داشت و تعمير کرد و عده ای معتقد شدند که ساختنمان «تعمير پذير» نيست و بر سر ساکنان اش خراب خواهد شد و لازم است آن را بکوبيم، آنگاه می توان، با نصيحت و دلالت و کوشش برای «همگرائی» بين معماران، به آنها بگوئيم «مشکل شما در وجود عقايد متخالف شما است؛ اما اگر خط کشی هاتان را برداريد و همگرائی پيشه کنيد مشکلات حل خواهد شد»؟
به عقيدهء من، اين دو دسته معمار هرگز نمی توانند پروژه را با همگرائی به پايان برسانند و، در طول کوشش شان برای رسيدن به همگرائی در مورد اين «ساختمان ِ از پای بست ويران» (که از نظر من ناممکن است)، کاری خواهند کرد که خانه بر سر هر که در آن اقامت کرده فرو بريزد.
برای معماری يک ساختمان نو، اول بايد ساختمان فرسوده و کلنگی را کوبيد و بقايايش را از زمينی که بر آن روئيده بيرون برد.
2. برداشت ها
بطور کلی به نظر من می رسد که جز برداشت های کلی از نظريهء «همگرائی پايدار ايرانيان» (که در راستای تأکيد بر ضرورت همگرائی در کار اجتماعی برای پيروزی در هدف سخن می گويند)، برداشت های مختلف و گاه متضاد ديگری هم در مورد اين نظريه مطرح شده اند. يک نمونه از اينگونه برداشت ها را در بخش نخست «نگرانی ها»ی خود نشان دادم. اما برداشت ديگری که در برنامهء آقای ميبدی پيش آمد، و خانم بقراط يا آقای اسماعيلو به تکذيب آن برنخواستند، در سخن ابتدای برنامه و بوسيلهء خود آقای ميبدی مطرح شد؛ چرا که ايشان، در پی دو هفته گفتگو با آن دوستان، برنامهء اين هفتهء خود را اينگونه آغاز کردند که:
«من به اين نتيجه رسيده ام که نه ايدئولوژی و نه سياست ديگر جواب نمی دهد. يعنی راه های سنتی را بايد کنار گذاشت».
بدينسان، اين مقدمه به مخاطب مژده می داد که نظريهء «همگرائی پايدار ايرانيان» پديدهء جديدی است که در عين «سنتی» نبودن می خواهد جای ايدئولوژی و سياست را در اپوزيسيون ايران بگيرد. بعبارت ديگر، از نظر آقای ميبدی، که چندی است بصور مختلف آتکرار می شود، نظريهء «همگرائی پايدار ايرانيان» خود را در تقابل با «کوشش های سياسی و ايدئولوژيک جاری» قرار می دهد و معتقد است که «واگرائی ِ» موجود در سپهر اپوزيسيون ناشی از «سياست ورزی» و «چسيدن به ايدئولوژی ها» است.
من اما دو مقولهء «سياست ورزی» و «ايدئولوژی مداری» را از هم جدا می دانم. تجربهء تمام قرن بيستم نشان داده است که ايدئولوژی (چه مذهبی و چه لائيک و، بقول کارل مارکس، به معنای «آگاهی کاذب») چگونه نقش مخربی در سرنوشت ملت ها داشته است. اما «سياست ورزی» مقوله ای کاملاً جدا است و نمی توانيم با کنار هم نهادن اين دو مفهوم، بخاطر فسادی که در يکی وجود دارد، ديگری را نيز طرد شدنی بدانیم.
مبارزه برای برانداختن يک حکومت استبدادی از يکسو، و مبارزه برای تصرف قدرت در درون يک ساختار دموکراتيک، هر دو، مقولاتی مربوط به سياست ورزی اند. کسی نمی تواند با سياست زدائی (يا «د ـ پوليتيزه کردن ِ) کنش های اجتماعی به همگرائی مطلوب (چه در شکل پايدار و چه حتی بصورت ناپايدار) دست يابد.
در همين رابطه فکر نمی کنم که واضعان و پشتيبانان نظريهء«همگرائی» نيز معتقد باشند که کارشان دارای ماهيت سياسی نيست. آخر چگونه می شود کسی بخواهد مملکت اش را از «استبدادی که دارد ما را زير پای خودش له می کند» نجات دهد کار خود را از مقولهء «سياست ورزی» نداند؟
3. پايداری
در سخنان آقای ميبدی به اين عقيده نيز بر می خوريم که مبارزات ايدئولوژيک و سياسی کنونی از آن جهت موفق نيستند که بصورت بنيادی و زيربنائی عمل نمی کنند حال آنکه نظريهء «همگرائی پايدار» به بلند مدت نظر دارد و می خواهد تا جامعه را بصورت ريشه ای و طی تعليم عمومی گسترده در ميان ايرانيان، و در بلند مدت، آماده «عصری نو» سازد.
از نظر من اين فکر نيز، در عين درستی، می تواند بسيار مسئله ساز باشد.
مثالی بزنم: دقيقاً از همين طرز فکر است که گفتارهائی اين چنين مطرح می شوند: «تا مردم ايران دموکراسی را در ذهنيت خود نهادينه نسازند تلاش برای رسيدن به حکومت دموکراتيک بی نتيجه است». در سخنان آقای ميبدی پيرامون نظريهء «همگرائی پايدار» نيز اين نکته قابل درک است که «تا مردم ايرانی به فوايد و اهميت همگرائی پی نبرند و آن را پايدار نخواهند، تلاش های سياسی، در چنبرهء خط کشی ها و اختلافات ايدئولوژيک و سياسی و عقيدتی، راه بجائی نخواهند برد».
از نظر من روشن است که نتيجهء طرح اين نظريات (که بخشی از حقيقت را در خود دارند)، اگر به تعطيل «کار کوتاه مدت» و به در سودای زمينه سازی برای «کار بلند مدت» بيانجامد، تنها به استمرار «وضع موجود» کمک نموده و عمرهای بسيار ديگری را تلف خواهد کرد.
از اين منظر که بنگريم می توانيم، مثلاً، به نظريه های ديگری هم عنايت کنيم که در همين راستا گام بر می دارند و، مثلاً، بعنوان نظريهء «رنسانس ايرانی» مطرح می شوند؛ نظريه ای که معتقد است مشکل ملت ما مشکل فرهنگی ـ ساختاری است و تا در تفکر ايرانيان «نوزائی» (يا همان رنسانس) صورت نگيرد کار ما به آب در هاون کوبيدن شبيه است و اتفاقاً آقای ميبدی برنامهء دوشنبه های خود را هم به آن اختصاص داده اند.
البته در مورد اخير بصراحت قصدی سياسی نيز وجود دارد؛ چرا که واضعان نظريهء «رنسانس ايرانی» از همان ابتدا نظر خود را در مخالفت با انديشهء «سکولار دموکراسی» بيان کرده اند. آنها «سکولار دموکراسی» را پديده ای «بومی» نمی دانند و می خواهند تا با وسائل «بومی»، همچون توسل به آئين های زرتشتی يا استفادهء سياسی بلند مدت از جشن های ايرانی و نظاير آن، به اين شعار حافظ شيراز تحقق بخشند که «عالمی ديگر ببايد ساخت وز نو آدمی». توجه کنيد که من با محتوای اينگونه پيشنهادات مخالفتی ندارم اما در آنجا نگران کار می شوم که دوستان ما خواهان آن می شوند که کار سياسی کنونی (با همهء خط کشی ها و اختلاف نظرها)، بخصوص در راستای تبليغ برای شناساندن «سکولار دموکراسی» تعطيل شود تا مردم ايران، به راهنمائی آنان، رفته رفته به فوايد و لزوم نوسازی خود پی ببرند و، آنگاه، آن «آدم نو» بتواند جامعه ای نو را بوجود آورد.
به نظر من، نکته ای که مادر انديشه هائی اين چنين محسوب می شود آن است که «اهداف کوتاه مدت» را بصورت مانعی در برابر «اهداف بلند مدت» خود می نشانند و، به عشق زمينه سازی بلند مدت، مبارزهء جاری را تعطيل کرده و به عمر عمارت ويران و خطرات آشکار آن می افزايند.
حال، در بازگشت به نظريهء «همگرائی پايدار ايرانيان»، نيز بايد بر اين هشدار تأکيد کرد که اگر ما معتقديم «عمر رژيم را اختلافات سياسی و ايدئولوژيک طولانی کرده» و سازمان های سياسی ما (همچون تيرهای سه رنگ قسمت اول ويدئوی نظريهء «همگرائی پايدار ايرانيان») به جان هم افتاده اند، اين اعتقاد نبايد ما را به سوی تعطيل مبارزه «تا اطلاع ثانوی» و تا جا افتادن زمينه های فکری و هويتی در ميان مردم بکشاند. چرا که همگرائی با متوقف کردن حرکت تيرهای سه رنگ به دست نمی آيد بلکه، همانگونه که ويدئوی مزبور نشان می دهد، با حرکت هماهنگ و متوازی و متحد و مآلاً پيروز آنها به سوی هدفی تحقق می يابد که، متأسفانه، ويدئو دربارهء آن ساکت است.
***
باری، به همهء اين دلايل نيز بوده است که من بارها و بارها، در برنامه های تلويزيونی مختلف، اين نظر را مطرح کرده ام که وظيفهء رسانه های سياسی متعلق به اپوزيسيون در خارج کشور «خلع سلاح» و «تعطيل ِ» کوشش های سازمان های سياسی نيست؛ بلکه مهم آن است که گردانندگان اين سازمان ها را به برنامه های خود دعوت کنند و از آنها بپرسند که «موانع همگرائی شما با ديگر سازمان هائی که عليه حکومت اسلامی مبارزه می کنند چيست؟» تنها در پی اينگونه نظرخواهی ها است که، با روشن شدن تفکر هر يک، می توان قضاوت کرد که آيا «خط کشی ها» (بقول آقای اسماعيلو) برداشتنی و محو کردنی هستند يا نه.
می خواهم بگويم که اتفاقاً قبيله قبيله شدن اپوزيسيون (بقول آقای ميبدی) بخاطر عدم دسترسی آنها به رسانه هائی است که شخصيت های سياسی و رهبران گروه ها را طلبکارانه به محاکمه نمی کشند و بين آنها و تودهء مردمی که در داخل و خارج کشور چشم براه «همگرائی پايدار» آنها هستند پلی اتصال دهنده نمی زنند.
به نظر من، درهء عميقی که هم اکنون بين مردم و سازمان های سياسی وجود دارد، و اين سازمان ها را به انزوا و حتی خود برزگ بينی توهم زده می کشاند، تنها بوسيلهء رسانه های مستقل و وطن دوست اپوزيسيون (يعنی آنها که از برقراری «جدل سياسی» برای توليد برنامه های سرگرم کننده استفاده نمی کنند!) پر شدنی است.

Aucun commentaire:

Enregistrer un commentaire