mardi 9 septembre 2014

سخنی دربارۀ انقلاب ایران/ احسان طبری مرداد ۱۳۵۸/نشریه دنیا
طرح مساله

برای یک بررسی تحلیلی از انقلاب اخیر ایران، موافق اسلوب علمی، هنوز باید کار بزرگی انجام گیرد: ما هنوز در گرماگرم این روند شگرف و بغرنج قرار داریم و هنوز باید آب‌های بسیاری از زیر پل و رویدادهای گوناگون دیگری بگذرد، تا چهرۀ امور جلی‌تر شود و بتوان با اطمینان بیشتری در مسائل داوری کرد. مثلا ضرور است تقویم دقیقی از حوادث روز به ‌روز انقلاب تنظیم گردد و دربارۀ رجال نامی و سازمان‌های شریک در انقلاب تک‌نگاری‌ها و بررسی‌های مستقل انجام پذیرد. نیز ضرور است درباره آن رژیمی که انقلاب به ضدش صورت گرفته، اکنون که تاریخ خوشبختانه نقطۀ ختامی بر کارنامۀ خونینش هشته و چارچوب عملش را روشن‌تر ساخته است، قضاوت همه‌جانبه‌ای انجام پذیرد. ضرور است رابطۀ انقلاب ایران با روند واحد انقلاب جهانی روشن‌تر شود و بهتر درک گردد، زیرا انقلاب ایران بخشی است از این روند که در کار دگرگون‌سازی تاریخ بشری است. ولی هم اکنون که انقلاب دور یا فاز اول خود را گذرانده و توانسته است سد عظیم استبداد دست‌نشاندۀ محمدرضا پهلوی را از میان بردارد، جا دارد کار تحلیلی دربارۀ انقلاب نیز، با اعتراف به نقص‌های ناگزیرش و با تصریح ضرورت تکمیل بعدی آن، آغاز شود. به ویژه آنکه کسانی حتی منکر آنند که در ایران «انقلابی» رخ داده باشد و بیم دارند که این انقلاب نه، بلکه جهشی به قهقراء باشد و یا کسانی آن را نوعی «انقلاب فرهنگی» می‌شمرند که گویا ویژۀ جوامع آسیایی است و نه یک انقلاب به معنای جدی این کلمه.

به شهادت مجلدات «دنیا»، طی بیست سال اخیر ما از افشاگران پیگیر و بی‌امان رژیم برافکندۀ پهلوی بوده‌ایم و نیز ما از زمرۀ آن مخالفان رژیم بشماریم که زوال حتمی آن را، نه به اتکاء نوعی «غیب‌دانی» وخشورانه، بلکه به اتکاء پیش‌بینی علمی ـ اجتماعی، به عیان می‌دیدیم. به شهادت مجلدات «دنیا»، طی سال‌های اخیر، ما شعار «سرنگون ساختن رژیم ضد ملی و ضد دمکراتیک محمدرضا شاه» را مقدم بر دیگر نیروهای سیاسی مطرح ساختیم و از‌‌ همان آغاز و بی‌تزلزل مشی خمینی را در نبرد علیه آنچه که آن را «طاغوت» نامیده‌اند، مورد تأیید پیگیر قرار دادیم.

اکنون در این بررسی مقدماتی می‌خواهیم به این سؤالات، ولو در حد یک تلاش ابتدایی پاسخ دهیم: انقلاب ایران در کدام مرحله است؟ چگونه رژیمی را سرنگون ساخته؟ چه ادوار یا فازهایی را طی کرده و یا باید طی کند؟ مشخصات فاز اول چه بود؟ نقش ایدئولوژی مذهبی در روند انقلاب کدام است؟ اکنون انقلاب وارد چه دوری شده و مشخصات آن چیست؟ بُرد تاریخی ـ جهانی انقلاب کدام است؟ چه نتایجی از این تحلیل می‌توان گرفت؟ چه پیش‌بینی‌هایی می‌توان کرد؟ پس از این یادآوری‌های مقدماتی که امید است توقع خواننده را در حد لازم قرار دهد، وارد اصل موضوع شویم.


انقلاب ایران در کدام مرحله انجام گرفته؟

انقلابی که در اواخر سال ۱۳۵۷ در ایران رخ داده در واقع و نفس‌الامر یک «انقلاب» است لاغیر. هر انقلابی یک انتقال دفعی و تحمیلی قدرت از دست طبقه یا طبقات و قشرهایی، به دست طبقه و یا طبقات و قشرهایی است که مترقی‌ترند. در انقلاب اخیر ایران قدرت از دست قشر فوقانی سرمایه‌داران وابسته به امپریالیسم و بر رأس آن خاندان پهلوی، یا به عبارت دیگر از دست یک الیگارشی (فرمانروایی جمعی محدود و ممتاز) که به حد اعلی روش‌های ضد ملی و ضد دمکراتیک را در سیاست داخلی و خارجی خود دنبال می‌کرد، بنا به اراده و قدرت مردم، بیرون کشیده شد و به دست قشرهای ملی و دمکراتیک جامعه که طیف وسیعی، از بورژوازی ناوابسته (یا ملی) گرفته تا کارگران را، در بر می‌گیرد، افتاد. این انقلابی است به معنای کامل کلمه و در این باب تشکیکی روا نیست.

درست است که هنوز در ایران مساله «حاکمیت انقلابی» شکل نگرفته و هنوز روشن نشده است که کدام بخش از نیروهایی که دست‌اندرکار انقلاب بوده‌اند، در شکل‌گیری دولتمداری نوین در ایران و در ایجاد و تثبیت نظام تازه در جامعۀ ما نقش قاطع و درجه اول را ایفا خواهند کرد، ولی در یک انتقال قدرت در جهت مثبت حرفی نیست، لذا در تحقق انقلاب حرفی نیست.

بزرگ کردن برخی پدیده‌های ارتجاعی که اتفاقا مربوط به ضد انقلاب است و نه انقلاب، و نتیجه‌گیری از آن که گویا حوادث پس از انقلاب، جهش ایران به واپس و بازگشت به سده‌های میانه است، در قبال انتقاد و در برابر واقعیت‌ها تاب نمی‌آورد. این عمده کردن جهات غیرعمدۀ حادثه و در پرده گذاشتن ماهیت آن به حساب نمود‌ها و ظواهر است.

دعوی آنکه در جامعۀ سنتی آسیایی‌ ما، انقلاب‌ها، همیشه نوعی «انقلاب فرهنگی» بوده و این بار نیز انقلابی که رخ داده، چنین است نیز تعمیمی شتاب‌زده و نادرست است. جامعۀ سنتی در ایران مدت‌ها است که جای خود را به جامعۀ سرمایه‌داری (آن هم شکل وابستۀ آن به اقتصاد امپریالیستی) داده بود. اینکه ایدئولوژی نوین اسلامی در این تحول انقلابی نقش حساسی به مثابۀ پرچم معنوی ایفا کرده، ابداً از اهمیت محتوی سیاسی و اقتصادی و اجتماعی انقلاب نمی‌کاهد، ابدا نقش عوامل مختلف سیاسی، اقتصادی، اجتماعی را به عنوان عوامل اصلی و بنیادی در ایجاد زمینۀ انقلاب از بین نمی‌برد. روشن است که هر انقلابی به یک ایدئولوژی انگیزنده، به یک عامل ذهنی انقلاب نیازمند است و در انقلاب ما، به عللی که جداگانه بررسی خواهیم کرد، این نقش را ایدئولوژی نوین اسلامی ایفا کرده است و درست در این مقطع است که کوشیده و می‌کوشد تا خواست‌های اقتصادی و اجتماعی و سیاسی جامعۀ معاصر ایران را منعکس کند. در تحلیل علمی مسائل ما نباید در سطح اشکال متوقف شویم، باید به محتوی و مضمون اجتماعی و تاریخی توجه درجه اول خود را معطوف داریم.

انقلاب ایران را ما در مرحلۀ انقلاب ملی و دمکراتیک می‌دانیم و عملکرد تاریخی‌اش آنست که باید مکمل انقلاب بی‌سرانجام مشروطیت باشد و آن وظایفی را که انقلاب مشروطیت ایران در اثر خرابکاری استعمار و ارتجاع حل‌نشده باقی گذاشته، یعنی تأمین استقلال و تأمین دموکراسی را حل کند. آینده نشان خواهد داد که انقلاب کنونی تا چه حد این وظایف را به درستی و تمامی حل خواهد کرد. این مطلبی است که هنوز برای پاسخگویی به آن باید چشم به راه بود و درجهت تکامل مثبت انقلاب از طریق لازم مبارزه کرد.

انقلاب مشروطیت ایران، با همۀ کارنامۀ افتخارآمیزش، به دلایلی که جای بحث آن در این مختصر نیست، به شکست و سازش اشرافیت با بورژوازی نوخیز بدل شد و نتوانست تثبیتی با دوام و نظامی در خورد اعتماد خلق پدید آورد. قهرمانان انقلاب را ضد انقلاب پیروزمند، بعد‌ها غدارانه از میان برد و از انقلاب تنها یک دکوراسیون حقیر «حکومت مشروطه» در تهران باقی گذاشت که آن را نیز بعد‌ها از هرگونه محتوی پرداخت و تهی ساخت.

ولی فشاری که این انقلاب در جامعۀ ما پدید آورد، همراه با حوادث دوران جنگ اول جهانی و پس از این جنگ در سراسر کشور علیه قرارداد ۱۹۱۹ و علیه نقض بی‌طرفی ایران و خواست مؤکد اصلاحات عمیق اجتماعی در شکل‌گیری بعدی تاریخ کشور ما بی‌تأثیر نبود. به علت سیطرۀ جهانی امپریالیسم (به ویژه امپریالیسم انگلیس در نیمکرۀ شرقی) و عقب‌ماندگی نسج اجتماعی ما، این فشار نیز نتوانست به ایجاد یک حکومت خلقی منجر شود. امپریالیسم و به ویژه امپریالیسم انگلیس معمار کودتای سید ضیاءالدین و سردار سپه (رضا پهلوی) در حوت ۱۲۹۹ بود و سپس وضع چنان شد که طی قریب شصت سال رضا پهلوی و فرزندش محمدرضا پهلوی و متعلقان آنها با یاری مستقیم آمریکا و انگلیس بر کشور ما سیطره یافتند و تکامل جامعه را در مجرای خاصی سیر دادند که با تمایلات و شهوات آن‌ها و نقشه‌های حامیان امپریالیستی آن‌ها سازگار و با خواست‌های اکثریت خلق ناساز بود.

به دیگر سخن، این سلطۀ استبدادی و سلطنتی وظیفه داشت تکامل نیرومند و ناگزیر جامعۀ ما را ترمز کند، جریان بلامانع نفت را به میزان روزافزون برای رفع نیاز انرژی کشورهای صنعتی امپریالیستی و افزایش سود کارتل جهانی نفت تأمین نماید، در پیمان‌های نظامی ضد کمونیستی سعدآباد، بغداد، سنتو شرکت ورزد، ایران را به پایگاه نظامی بر ضد سوسیالیسم بدل کند، و در عین حال به شیوۀ خود، برخی «وصایای» انقلاب‌های سرکوفته را به منظور «راضی ساختن» مردم مجری دارد، ولی البته به شکلی مسخ شده.

در پاداش اجراء این خدمات کلان به امپریالیسم، امپریالیسم نیز دست خانواده پهلوی را به عنوان غارتگر شماره یک داخلی و دلال شماره یک بین امپریالیسم جهانی و منابع و بازار ایران گشاده کرد و کار بدانجا رسید که اکنون خانواده پهلوی در عداد یکی از ثروتمند‌ترین خاندان‌های سرمایه‌داری جهانی است. بررسی داستان این سلسله و نشان دادن ماهیت آن هنوز در آغاز آغازهاست. این یکی از تاریکترین، خونین‌ترین و در عین حال پر تب و تاب‌ترین فصول در تاریخ جهان است.

بدین ترتیب طی شصت سال گذشته، ایران در نهیب پرفوران عصر، ولی در قید مسخ‌کننده و ترمزکننده سلسلۀ پهلوی، تحولات بسیاری را در جهت بسط مناسبات سرمایه‌داری وابسته در شهر و ده گذرانده و چهرۀ قرون وسطایی خود را دگرگون ساخته و به یک کشور به حد اعلی مصرفی با حداقل پایۀ تولیدی بدل گردیده و بدون آنکه مشکلات مهم اولیه بنیادی را به شکل سالم حل کرده باشد، مشکلات مهم تازه‌ای پدید آورده است.

رشد سرمایه‌داری در ایران نه تنها در وابستگی شدید و مطیعانه با سرمایه‌داری بزرگ امپریالیستی گذشت، بلکه پویه‌ای انگل‌وار و ناهنجار داشته است: بورس‌بازی زمین همراه سیاست کذایی «بساز و بفروش»، وام‌گیری و اعتبارگیری بی‌حساب از بانک‌ها به بهانه‌های مختلف «سرمایه» را نه به طور عمده بر پایۀ سالم و مولد، بلکه بر پایۀ تلکه و کلاهبرداری غارتگرانه متورم و متورم‌تر ساخت. این مطلب همراه با دلالی نفت ـ اسلحه و به غارت‌‌ رها کردن منابع ثروت داخلی، الیگارشی خانوادۀ پهلوی و هالۀ مهم اطراف آن را به آلاف و الوف رساند و آن‌چنان سطح مصرف برای قشرهای فوقانی و متوسط، فورانی در ایران ایجاد کرد که نظیر آن حتی در کشورهای رشد یافتۀ صنعتی دیده نمی‌شود. این وضع انقلاب ایران را در گسترۀ نوسازی اقتصادی و اجتماعی با پیچیده‌ترین دشواری‌ها روبرو ساخته و آبستن حوادث متعددی است.

سیاست غارتگری مضاعف امپریالیسم و الیگارشی ناچار داشتن دستگاه تضییقی وحشتناکی را می‌طلبد تا جامعه، بی‌پرخاش، این خیانت‌ها را تحمل کند و بدین سان مخوف‌ترین دستگاه تضییقی به نام «ساواک» به وجود آمد. نظامی‌گری و ایفاء نقش «ژاندارم منطقه» و «پاسدار آبراهۀ خلیج» نیز از نتایج قهری روش تبعیت از ارادۀ امپریالیستی بود و بدین سان رژیم ناخجسته‌ای زائیده شد که زمانی حتی سازمان بورژوائی «عفو بین‌المللی» آن را «فرومایه‌ترین رژیم جهان» خواند.

بدین ترتیب مساله استقلال (یعنی‌‌ رها بودن از وابستگی امپریالیسم و امکان ادارۀ مختارانۀ سرنوشت خویش در رابطه با دیگر کشور‌ها) و دموکراسی (یعنی‌‌ رها بودن از قید استبداد و بردگی اجتماعی ـ اقتصادی طبقات ممتاز و ادارۀ مختار سرنوشت خود در درون کشور از طرف مردم) کماکان مسائل حاد حل نشده‌ای بود که می‌بایست حل شود. این‌ها تضادهای حاد و عمده‌ای بود که حل آن‌ها به تحقق یک انقلاب ملی و دموکراتیک بستگی داشت و تردیدی نبود که این انقلاب دیر یا زود باید رخ دهد. تردیدی نیست که دیرکرد این انقلاب و وقوع آن در شرایط بسط مناسبات سرمایه‌داری در شهر و ده ایران آن را از یک محتوی ضد سرمایه‌داری جدی نیز انباشته می‌کند.

تشدید جهات ضد ملی و ضد دموکراتیک رژیم شاه در سال‌های اخیر همراه با بحران اقتصادی، از جهت داخلی؛ تغییر تناسب نیرو‌ها به زیان امپریالیسم در صحنه خارجی، منجر به پیدایش وضع انقلابی شد: یعنی زمانی که، به گفتۀ لنین، بالایی‌ها دیگر قادر نیستند به شیوۀ سابق حکومت کنند و پایینی‌ها دیگر نمی‌خواهند آن شیوه را تحمل کنند و برای ایجاد تغییر در وضع، آمادۀ اقدام فداکارانه‌اند. زمانی که سراپای جامعه را تب و تاب یک بحران عمومی در سیاست و اقتصاد فرا می‌گیرد و جامعه ناگزیر به سوی دگرگونی انقلابی می‌رود.

آن عامل ذهنی که از این وضع عینی استفاده کرد، در کنار یک سلسله احزاب و گروه‌های ملی و چپ دیگر، در درجۀ اول، نیرویی بود که در زیر پرچم اسلام نوین یا اسلام جوان علیه رژیم می‌رزمید و توانست در انقلاب ما نقش سرکردگی را به دست گیرد و به این انقلاب ویژگی خاصی بدهد. چرا درست این عامل توانست نقش سرکردگی را به عهده گیرد و محتوی اجتماعی آن کدام است، دیر‌تر به این مساله خواهیم پرداخت.

از آنچه که گفتیم روشن می‌شود که انقلاب ایران با وجود داشتن خصلت ضد سرمایه‌داری در مرحلۀ انقلاب سوسیالیستی نیست، و هنوز باید یک مرحله تدارکی را بگذراند که ما آن را می‌توانیم از جهت سیاسی ـ اجتماعی مرحلۀ تکامل ملی و دمکراتیک و از جهت اقتصادی مرحلۀ تکامل غیرسرمایه‌داری جامعه بنامیم.

روشن است که اگر سرکردگی این انقلاب با پرولتاریا بود، این انقلاب گرچه حق نداشت دوران کمابیش طولانی تدارکی سوسیالیسم را نادیده گیرد، ولی می‌توانست اعتلاء، تکامل، تعمیق، فراروئی آن را به سوی سوسیالیسم با سرعت بیشتری و بی‌برگشت تأمین کند. ولی اکنون که سرکردگی انقلاب با قشرهای متوسط خلق همراه با یک ایدئولوژی مذهبی است، باید در عمل دید که سیر آتی آن چگونه خواهد بود. گفتن اینکه فراروئی و ژرفش این انقلاب بدین شکل حتما ترمز خواهد شد، یک داوری عجولانه است. زیرا در اثر وجود تحول مثبت در تناسب نیروهای انقلاب و ضد انقلاب در صحنه جهانی و شرایط مشخص جامعۀ ما، شانس اتحاد همه نیرو‌ها برای به ‌ثمر رساندن نهایی انقلاب کم نیست و نباید جزمی اندیشید و ویژگی‌های زمان ما را ندید. و چون چنین شانسی وجود دارد، نیروهای انقلابی باید بر ضرورت همکاری با نیروهایی که در این انقلاب نقش درجه اول را ایفاء کرده‌اند، تکیه کنند و تفرقه‌افکنان را برملا سازند و بدون انکار و ندیدن مسیر خاصی که انقلاب ما طی کرده و می‌کند، در چارچوب خود این مسیر مشخص و با درک ویژگی‌ها و قانونمندی‌های این مسیر مشخص، بکوشند تا اثرات مثبت خود را باقی گذارند.


فازهای سه‌ گانۀ انقلاب ایران و مشخصات هر یک

می‌توان سه فاز برای انقلاب کنونی ایران قائل شد:

الف) فاز اول یا فاز براندازی رژیم استبدادی دست‌نشانده،

ب) فاز دوم یا فاز گذار (انتقال) از فاز براندازی به فاز نوسازی جامعه و تثبیت نظام تازه،

ج) فاز سوم یا فاز نوسازی جامعه و ایجاد تثبیت نوین.

اکنون که ما این سطور را می‌نگاریم (تیرماه ۱۳۵۸) فاز اول، فاز براندازی را با پیروزی پشت سر گذاشته‌ایم و فاز دوم را که دوران پیچیده، بغرنج و متناقضی است می‌گذرانیم و برخلاف بیان برخی از سخنگویان سیاسی، هنوز زود است از نوسازی و تثبیت اجتماعی سخنی به میان آوریم. اگر انقلاب ایران این فاز دوم را نیز با پیروزی بگذراند، آنگاه می‌تواند به موفقیت انقلاب امیدی استوار پیدا کند.

اگر بخواهیم مشخصات فاز اول انقلاب را بیان داریم، باید بگوییم که این مشخصات به قرار زیرین است:

۱) در این فاز انقلاب یک سیر اعتلایی را طی کرد و از نامه‌های سرگشادۀ افشاگر و انتقادی و پرخاش‌آمیز شروع شد، به مرحلۀ راه‌پیمایی‌های چهله به چهله رسید و سپس مرحلۀ اعتصاب سراسری کارمندان و کارگران آغاز گردید که طی آن اعتصاب کارگران نفت و راه و کارمندان گمرک و رسانه‌های گروهی نقش حساسی داشتند. نقطۀ اوج انقلاب مرحلۀ درگیری مسلحانه بین همافران و لشگر جاوید به فرماندهی بدره‌ای است. حمایت خلق از همافران و اعدام بدره‌ای از سوی سربازان آخرین مقاومت ارتجاع را در هم شکاند.

۲) ضد انقلاب در وجود دربار پهلوی تاکتیک‌های مختلفی برای حفظ خود بکار برد: تعویض نخست‌وزیر اسبق هویدا، اعلام «فضای باز سیاسی»، مانورهای آموزگار، عوامفریبی‌های حکومت شریف امامی، اعلام حکومت نظامی در ۱۲ شهر، استقرار رژیم نظامی از طرف ازهاری، آمدن شاهپور بختیار با نقشه‌هایی به منظور گیج کردن و گمراه‌سازی و حفظ فرصت و تداوم کار ارتش، تلاش آمریکا به دست هویزر برای جلوگیری از تلاشی ارتش و غیره و غیره، همه و همه با شکست رسوا روبرو گردید.

۳) جهانیان با حیرت دیدند که خلقی فقیر، بی‌سلاح، به نیروی ایمان و کین مقدس خویش، با مجهز‌ترین و مسلح‌ترین رژیم‌های استبدادی که دارای یکی از بزرگترین دستگاه‌های پلیسی جهان بود، درافتاد و آن را گام به گام به عقب‌نشینی و سرانجام به سقوط ننگین واداشت. دامنۀ شرکت خلق و فعالیت آن از پیر تا کودک، از زن تا مرد، از روستایی و عشیرتی تا شهرنشین، از مستمندان تا قشرهای مرفه، بحد اعلی وسیع و فعال بود. تنها این تکان‌های نیرومند زلزله‌آسا بود که توانست دژ مستحکم قدرت رژیم پهلوی را درهم بکوبد. از این بابت این انقلابی بود کبیر که آن را با انقلاب‌های نظیر در تاریخ می‌توان مقایسه کرد.

۴) در این انقلاب به تدریج دو مشی از جانب مخالفان رژیم ارائه و از هم مشخص گردید. مشی اول مشی سازشکارانه که خواستار اجراء قانون اساسی سال ۱۹۰۶ بود که موافق آن شاه باید سلطنت کند نه حکومت. مردم ایران در اکثریت شکنندۀ خود این مشی سازشکارانه بورژوازی لیبرال را رد کردند. در حالی که شاه و شریف امامی و بختیار موافقت خود را با آن اعلام داشتند. درک این نکته دشوار نبود که نتیجۀ این مشی، صرف‌نظر از نیت طراحانش عقب‌نشینی ظاهری و موقت رژیم و هجوم مجدد آن برای اشغال همۀ مواضع از کف رفته بود. مردم در دام نیافتادند.

طرفداران این مشی استدلال می‌کردند که به علت پشتیبانی کاملی که آمریکا و انگلیس از دست‌نشاندۀ خود محمدرضا پهلوی می‌کنند و از آنجا که گویا این دو کشور امپریالیستی «قدر قدرتند» خواست برچیدن بساط سلطنت و اعلام جمهوری خواستی ماجراجویانه و بی‌سرانجام است. این طرفداران از آن غافل بودند که دوران «قدر قدرت» بودن امپریالیسم آنگلوساکسون سپری شده و می‌شود و امکان خلق‌ها برای به دست گرفتن سرنوشت خود فزونی بی‌سابقه‌ای یافته است.

۵) مشی دوم خواستار طرد رژیم پهلوی و استقرار جمهوری بود و قدرت انقلابی خلق و تغییر تناسب نیرو‌ها در صحنه جهانی به زیان امپریالیسم را ضامن اجراء کامیابانۀ این نظر می‌دانست. امام خمینی با دادن شعار «این باید برود» در مقابل شعار «اجراء قانون اساسی ۱۹۰۶» با سرسختی ویژه خود ایستاد و مردم به پشتیبانی از وی دست زدند و سازشکاران را منفرد و به تسلیم در قبال روش امام وادار کردند. حزب تودۀ ایران طی چهار سال اخیر مساله سرنگونی رژیم را به مثابۀ وظیفۀ مبرم مطرح ساخت و با شعار جمهوری اسلامی امام خمینی از‌‌ همان آغاز موافقت نمود و در این راه به نوبۀ خود پیگیرانه کوشید. علی‌رغم تردید بی‌باوران، این مشی ریشه‌گرا و انقلابی، پیروز شد.

۶) روشن است که سرکوب خونین حزب ما و مراقبت «چهار چشمی» ساواک برای جلوگیری از فعالیت مارکسیست‌ها و خرابکاری‌های دشمن عملا موجب غیبت طولانی حزب در صحنۀ مبارزه علنی در ایران شد. با آنکه طی سال‌های اخیر حزب توانست سازمان‌های مخفی کوچکی ایجاد کند، روزنامۀ «نوید» را نشر دهد و به کمک رادیو و مطبوعات خود در خارج و انواع فعالیت‌های سیاسی خود به اعتلاء انقلابی و رشد جنبش کمک رساند، ولی نتوانست در این انقلاب نقش رهبری سیاسی و سازمانی را به دست گیرد. حزب ما در این زمینه به ادعای بی‌پایه دست نمی‌زند و واقعیات را چنان که هست در نظر می‌گیرد. دیگر نیروهای چپ نیز به سبب برخی اشتباهات بنیادی خود، علی‌رغم فداکاری‌ها، موفق نشدند از حدود یک گروه محدود خارج شوند و نقش رهبری در جنبش را به دست گیرند. در این فاز چنان که گفتیم روحانیت مترقی و در رأس آن‌ها آیت‌الله روح‌الله خمینی نقش برجسته‌ای را ایفاء کرد و بینش نوین و مترقی اسلامی به پرچم عمدۀ ایدئولوژیک مبارزه بدل شد. این یک واقعیتی است که علل آن را هم در صحت شعارهای سیاسی و اجتماعی روحانیت مترقی و هم در ریشه‌دار بودن سنن مذهبی در جامعۀ ایران باید جستجو کرد.

به قول مارکس «موش نقب‌زن» تکامل تاریخی از کار باز نمی‌ایستد و هر جا به مانعی برخورد کند، نقب خود را به ناچار از جای دیگری می‌زند: ساواک راه را بر اپوزیسیون مارکسیستی بست. ولی صلای انقلاب از مسجد و منبر برخاست. رژیم خود به قصد مقابله با مارکسیسم، با دست زدن به وسیع‌ترین عوام‌فریبی‌های مذهبی، امکان داد که از احکام و سمبول‌ها و نماد‌ها و وقایع تاریخی مذهب، افراد انقلابی و مترقی، برای تجهیز انقلابی مردم استفاده کنند. ایدئولوژی نوین سیاسی و اجتماعی و اقتصادی اسلامی تمایلات دموکراتیک قشرهای متوسط مردم شهر و ده را منعکس کرد و به وسیلۀ آن‌ها مورد قبول قرار گرفت. بدین سان سرکردگی انقلاب به دست بورژوازی لیبرال نیافتاد. به دست پرولتاریا نیز نیافتاد بلکه به دست دموکراسی انقلابی خلقی با پرچم نوین مذهبی افتاد. این یک واقعیت است و ندیدن آن کمکی نمی‌کند، بلکه ضرر می‌زند. ندیدن آن و انکار آن و اصرار در خلط آن با جریان ارتجاعی مذهب‌نما که ریشه‌اش را باید در امپریالیسم و عمالش جست، اگر خرابکاری عمدی نباشد، گمراهی بزرگی است.

اما اکنون ما وارد فاز دوم انقلاب هستیم، فاز گذار، فاز انتقال. مشخصات این فاز با فاز اول تفاوت‌های جدی دارد که باید آن‌ها را شناخت و این شناخت دارای اهمیت حیاتی است:

۱) اگر در فاز اول نوعی وحدت عمل بین همه نیرو‌ها از پرولتاریا تا بورژوازی غیروابسته به منظور براندازی رژیم تامین شد، پس از برچیده شدن سد عمده و از میان رفتن دشمن اساسی یعنی رژیم شاه، آن وضع دگرگون شد و باید هم دگرگون می‌شد.لایه‌بندی بین نیرو‌ها آغاز شد. این لایه‌بندی به طور عمده بین دو خط مشی است (چنان که در فاز اول نیز این دو خط مشی بروز کرد ولی مشی رادیکال ضد سلطنتی به هر صورت چیره شد):

الف) مشی اول که شعار «آزادی» و «تجدد» را علم کرده است، روحانیت مترقی (و با «تصریحی پوشیده» شخص خمینی را) متهم می‌کند که می‌خواهند ضمن تامین انحصار ایدئولوژیک و قدرت سیاسی به سود روحانیت مسلمان، ایران را به قهقرا بکشانند. کار این مشی از رأی ندادن به «جمهوری اسلامی» آغاز شد و روز به روز قوت گرفته است. ضد انقلاب (عمال امپریالیسم و رژیم سرنگون‌شده) که برای احیاء خود شانس زیادی نمی‌بیند، با علاقه تمام، به این مشی به عنوان «حداقل مطلوب» می‌نگرد و امیدوار است که هواداران این مشی (لیبرال‌ها، سوسیال دمکرات‌ها و عناصر ماوراء چپ) بتوانند مشی پیگیر خمینی را با شکست و انفراد روبرو سازند. این مشی از نام و حیثیت بزرگ شادروان دکتر مصدق، نخست‌وزیر ملی ایران نیز علیه نام و حیثیت بزرگ خمینی استفاده می‌کند. این مشی با حزب ما به سبب رأی دادن به جمهوری اسلامی و هواداری از مشی ضد امپریالیستی خمینی به شدت خصومت می‌ورزد. این مشی با استفاده غلط از حق خودمختاری خلق‌های ایران، حقی که مورد تایید ما و دیگر نیروهای مترقی است، می‌کوشد واحدهای قومی و ملی را به مراکز انفجار ضد خمینی و شورای انقلاب بدل سازد و هم اکنون در کردستان وضع پیچیده‌ای به وجود آورده و در بروز تصادمات دیگر ملی بی‌تاثیر نبوده است.

به این مشی عملا بخشی از روحانی‌نمایان قشری که نوعی ذخیره ضد انقلابند ولی خود را پوشیده نگاه می‌دارند، کمک می‌رسانند. آن‌ها با تکیه بر روی برخی مسائل به لیبرال‌ها، سوسیال دموکرات‌ها و ماوراء چپ‌ها «بهانه» می‌دهند و سپس واکنش آن‌ها را «بُل می‌گیرند». آن‌ها علاوه بر این بهانه‌دهی به ضد انقلاب مستور،‌ گاه شور و تعصب مسلمانان پاکدل را نیز علیه نیروهای انقلابی برمی‌انگیزند.

ب) مشی دوم که شعار «مبارزه با امپریالیسم و صهیونیسم»، «پشتیبانی از جنبش‌های رهایی‌بخش خلق‌ها»، «دفاع از منافع مستضعفین» را بر پرچم خود نوشته، به عقیده ما، در کنار بیان قرآنی و اسلامی خود، یک مشی خلقی و انقلابی را منعکس می‌کند و مدافع قشرهای متوسط و مستمند (مستضعف) شهر و ده است. امام خمینی و یاران صدیقش منادی این مشی‌اند. حزب تودۀ ایران و برخی سازمان‌های دیگر از این مشی پشتیبانی می‌کنند.

برخلاف سوءتعبیرهای عمدی و سفسطه‌ها، پشتیبانی حزب ما از این مشی نه به معنای مخالفت با آزادی است و نه به معنای بی‌وفایی به اصول تمدن. ما فکر نمی‌کنیم که امام خمینی و پیروان راستین او خواستار سیر ایران به سوی قهقرای قرون وسطایی باشند. وانگهی، برخلاف دعوی مصرانه مخالفان ما، ما خود را در مشی خمینی «مستحیل» و «ادغام» نکردیم و یا از «ترس» آنکه ما را «غیرقانونی» اعلام سازند ما به سوی این روش رو نیاوردیم! سیاست ما در مورد متحدین ما، سیاست «مستحیل شدن» در آن‌ها نیست، بلکه سیاست «اتحاد و انتقاد» است. ما هر‌گاه ضرور شد و ضرور بدانیم نظر انتقادی خود را با ‌‌نهایت صراحت به متحدین اجتماعی و انقلابی خود یادآور می‌شویم. در اینجا وقتی می‌گوییم «متحدین»، منظور ما آن نیروهایی است که ما آن‌ها را به طور عینی متحد خود در جادۀ مبارزه می‌شناسیم، صرف‌نظر از آنکه طرف مقابل به چنین نتیجه‌ای رسیده باشد یا نه. چنان که روشن است، پیروان راه امام خمینی با ما وارد هیچگونه مذاکره و اتحادی نشده‌اند، ولی ما بر پایۀ تحلیل خود آن‌ها را به طور عینی متحد خود می‌شماریم. این استدلال که گویا «ترس» از منحله و غیرقانونی شدن دو پایۀ روش سیاسی ماست، نیز نادرست است. وای بر حزبی که به خاطر منافع گذرا و پراگماتیک، به اصول و به خلق خیانت کند! ما در این راه می‌رویم زیرا آن را صادقانه به حق می‌دانیم. ما می‌دانیم که اگر سیر تحولات نا‌حقی آن را ثابت کند، متحمل چه عواقب جبران‌ناپذیری خواهیم شد. لذا ما با خط مشی انقلابی حزب «بازی دیپلماتیک» نمی‌کنیم.

همچنین این تخلیط موذیانه که گویا حزب تودۀ ایران با مشی خود «منتهز فرصت است» تا «خنجر از پشت بزند»، جز یک مفسده‌جویی چیز دیگری نیست. فاکت‌های متعدد تاریخی برعکس نشان می‌دهد که این ضدکمونیست‌های حرفه‌ای هستند که همیشه دشنۀ زهرآگین خود را علیه کمونیست‌ها آماده نگاه داشته‌اند: شیلی، اندونزی، عراق، ایران و بسیاری نقاط دیگر نمونه‌های آن را ارائه می‌کند.

۲) خصیصۀ دیگر فاز دوم انقلاب آنست که باید سرانجام معلوم شود در میان نیروهای مختلف موجود، سرانجام کدام نیرو فائق خواهد شد. «که بر که» یکی از قوانین عمده دوران انتقال است. امپیریالیسم، نیروهای ضد انقلابی داخل کشور، قوای ذخیرۀ غیرمستقیم آن‌ها در وجود مخالفان و متظاهران به هواداری از روحانیت مترقی از یک سو؛ سوسیالیسم و جنبش‌های رهایی‌بخش ملی، نیروهای صدیق پشتیبان مشی مترقی و انقلابی از سوی دیگر دو صف این نبرد در مقیاس جهان و ایرانند.

ما ابدا و اصلا بر آن نیستیم که همه نیروهای لیبرال، سوسیال دموکرات و ماوراء چپ (که به نظر ما ضد انقلاب اکنون به آن‌ها امید بسته) گویا عالماً عامداً مایلند نقش چنین افزاری را برای ضد انقلاب ایفاء کنند. آن‌ها برحسب موضع‌گیری اجتماعی مورد قبول خویش، کار خود را می‌کنند. ولی در تاریخ نیت‌ها نیست که نقش دارد، بلکه اصل آن عواقب عملی است که از موضع‌گیری‌ها ناشی می‌شود. به همین جهت است که می‌گویند: «دوزخ با حسن نیت مفروش است». ما می‌دانیم که در میان نیروهایی که برشمردیم افراد شریف و میهن‌پرست و انقلابی کم نیستند که واقعا به تحلیل خود باور دارند و واقعا از نوعی «فالانژیسم» و «فاشیسم مذهبی» هراسانند. ولی در این نیز تردید نداریم که در میان آن‌ها کسانی نیز وجود دارند که دارای پیوندهای مشکوک هستند و یا می‌ترسند در اثر بسط انقلاب مزایای مختلف خود را از دست بدهند. به همین ترتیب ما دچار این پندار نیز نیستیم که هر کس به هواداری مشی انقلابی امام خمینی تظاهر می‌کند، او دیگر انقلابی صادق است. عمال امپریالیسم و ساواک، عناصر مخرب و مفسده‌جو در این سوی خط نیز کم نیستند.

اما به هر صورت دو خط اصلی وجود دارد و سرنوشت انقلاب را غلبه محتوی یکی از این دو خط حل خواهد کرد.

ما خواستار اتحاد همۀ نیرو‌ها از بورژوازی لیبرال ـ ناسیونال تا چپ‌ترین گروه‌ها همراه با مبارزان مذهبی به رهبری امام خمینی هستیم. این را ده‌ها بار تاکید کردیم، زیرا تفرقه به سود ضد انقلاب است. شخص خمینی نیز دایما به «وحدت کلمه» فرا می‌خواند. ولی اگر اتحاد وسیع نیرو‌ها روی ندهد، طبیعی است که حزب طبقه کارگر، مابین لیبرالیسم بورژوایی از سویی و دمکراتیسم خلقی از سوی دیگر، ناگزیر است هوادار دومی باشد. زیرا در نبرد بین امپریالیسم و سوسیالیسم، بین اردوگاه خلق‌ها و اردوگاه‌ها سرمایه‌داران، این مشی دومی است که در این سوی خط، در جانب خلق‌ها قرار دارد ولو این مشی در جامۀ یک بینش مذهبی ارائه شود. اصل محتوی است نه شکل بروز:
«ما درون را بنگریم و حال / ما برون را ننگریم و قال را»

توصیف ما از دو مشی نارساست اگر تصریح نکنیم که برخی از عناصر مؤثر دولت موقت بین این دو مشی در نوسانند. تمایل آن‌ها به تمرکز قدرت در دولت و تضعیف ارگان‌های دیگر (مانند شورای انقلاب، کمیته‌ها، پاسداران انقلاب) آن‌ها را به سوی مشی مخالفت با امام خمینی می‌راند ولی همکاری نزدیک آن‌ها با امام و شورای انقلاب، آن‌ها را بار‌ها به قبول پیشنهادهای مترقی امام و شورای انقلاب وا می‌دارد. دولت خود را در این حالت مرکزگرایی (سانتریسم) و نوسان، سخت ناراحت و ناراضی احساس می‌کند.

ما آرزومندیم که نخست‌وزیر و دولت موضع‌گیری قطعی و نهایی خود را در کنار امام بیابند و از دغدغه «چه کنم؟ چه کنم؟» برهند. این بدان معنی است که دولت به «نصایحی» که برخی به نام اسلام و برخی به نام آزادی، برخلاف واقعیت‌های موجود و امکانات واقعی، به وی می‌کنند گوش فرا ندهد و جهان امروز، جامعه امروز ایران را سرانجام از دیدگاه علمی و انقلابی و نه از دیدگاه «مدیریت» پراگماتیک و تنگ میدان بنگرد.

با آنکه فاز دوم انقلاب هنوز پایان نیافته و «که بر که» عملی نشده، با این حال مقداری از وظایف فاز سوم یعنی فاز نوسازی اجتماعی از‌‌ همان روز پیروزی انقلاب در کار تحقق است. خروج ایران از پیمان سنتو و ورودش در جرگه ملل غیرمتعهد، برچیدن دستگاه‌های الکترونیک جاسوسی آمریکا از ایران، خارج کردن سپاه انبوه مستشاران آمریکایی و انگلیسی، بازداشت و مجازات جمعی از عمال رژیم گذشته در دادگاه‌های انقلابی، قطع رابطه با اسرائیل، ایجاد رابطه رسمی با فلسطین، قطع ارسال نفت به اسرائیل و آفریقای جنوبی، تهیه پیش‌نویس قانون اساسی، ملی کردن بانک‌های خصوصی، ملی کردن بیمه‌های خصوصی، ملی کردن صنایع متعلق به سرمایه‌داران بزرگ وابسته به امپریالیسم، مصادره اموال خاندان راهزن پهلوی، نوسازی در نیروهای مسلح، تامین آزادی احزاب و مطبوعات، پاکسازی دستگاه دولتی و غیره شمه‌ای از این اقدامات در عرصه‌های گوناگون است.

البته در اثر متناقص بودن وضع، و در اثر نوسان دولت غالب این اقدامات ناتمام یا مسخ شده اجرا می‌شود ولی با اطمینان می‌توان گفت که این اقدامات، اقداماتی ملی و مترقی و دمکراتیک است.

جالب است که ضد انقلاب سعی دارد با ایجاد شبح مخوف فالانژیسم و «آخوندیسم» و رنگ‌آمیزی خطری که گویا مکنون است و انقلاب را تهدید می‌کند، واقعیت موجود را در پرده گذارد و یا مثلا این یا آن کلمه را بزرگ کند و تمام دستاوردهای انقلاب را نادیده بگیرد.

تحلیل فاز دوم به عیان نشان می‌دهد که تنها پس از سرانجام یافتن روند درگیری نیرو‌ها در این فاز ـ که بهترین و واقعی‌ترین حالتش تجدید اتحاد قوا در زیر رهبری قاطع خمینی است ـ نوسازی می‌تواند دامنۀ گسترده‌ای بیابد و ما وارد فاز مهم سوم بشویم. در این فاز است که باید نظام نو بر اساس قانون اساسی نو پدید آید. دولت، مجلس، احزاب، سندیکا‌ها، مطبوعات، سیاست خارجی و داخلی، سیاست اقتصادی و فرهنگی، سمت عمومی تکامل جامعه چهرۀ نهایی خود را بیابد.

مشکل مهم این فاز دو چیز است: پلاتفرم درست عمل و کادر متناسب برای اقدام. در هر دو مورد نوعی ضعف و نارسائی احساس می‌شود. اگر شورای انقلاب نتواند پلاتفرم کارآ و ثمربخش عمل در عرصه‌هایی که برشمردیم به وجود آورد، اگر نتواند کار‌شناسان قابلی برای اجراء این پلاتفرم، این نقشه کار داشته باشد (از کادر موجود جدا کند، تربیت کند و غیره)، خطرات فاز سوم نیز ابداً از خطرات فاز اول کمتر نخواهد بود.

ضد انقلاب کمین کرده است که اگر در فاز دوم نتواند از طریق تفرقۀ نیرو‌ها رخنه کند، در فاز سوم از طریق بهره‌گیری از خطا‌ها و ناشی‌گری‌ها و دور برداشتن‌ها، شاهد یأس مردم و زوال آرمان انقلابی باشد. الحذر!

انقلاب ایران نشان داده است که سه فاز براندازی، گذار و نوسازی، فاز‌های حتمی هر انقلابی است. نشان داده است که انقلاب در هر فازی دارای قوانین معین است. در فاز اول به وحدت و جسارت نیروهای انقلابی نیازمند است، در فاز دوم به وحدت و هشیاری قوای انقلابی و در فاز سوم به وحدت و لیاقت قوای انقلابی. وحدت، جسارت، هشیاری، لیاقت شرایط ضرور پیروزی در نبرد ماوراء بغرنجی است که انقلاب نام دارد، به ویژه زمانی که دشمن قوی و فعال است.


برخی نتیجه‌گیری‌ها

دیگ حوادث در کشور ما سخت می‌جوشد و هنوز بسی چیز‌ها در این دیگ، خام و ناپخته است و لذا هنوز حوادث بسیاری در پیش است. حزب ما، با وجود نگرانی‌های جدی که از فعالیت ضد انقلاب در جامه‌های «چپ» و راست دارد، و با آنکه به خطرات گوناگون از سمت راست و از سمت «چپ» به پیدایش اعوجاج‌ها، به پیش آمدن دوران‌های غیرمترقب منفی، ابدا کم بها نمی‌دهد، در مجموع با خوش‌بینی به آیندۀ انقلاب ایران می‌نگرد. ضامن این خوش‌بینی ضعف نسبی امپریالیسم و قدرت نیروهای انقلابی جهانی، درجه رشد و آگاهی توده‌های مردم، وجود سازمان‌های متشکل و روشن‌بین دمکراتیک و گوش بزنگی آن‌ها، ورشکست معنوی رژیم گذشته است. این عوامل مساعد به ما اجازه می‌دهد نتیجه بگیریم که علی‌رغم رخدادهای منفی گوناگون و رنگارنگ، روند انقلابی به طور عینی و تا حدود زیادی به طور ذهنی قادر باشد بر مشکلات غلبه کند و امر مقدس انقلاب را به پیش راند. لازمۀ این شرط غافل نبودن و با تمام نیرو مبارزه کردن است.

آیا به کدام سو می‌رویم: به سوی یک نظام سرمایه‌داری پارلمانی؟ به سوی یک نظام خلقی ضد امپریالیستی با ایدئولوژی مترقی اسلامی؟ به سوی یک کودتای نظامی راست‌گرا؟ به سوی یک هرج و مرج تجزیه‌طلبانه که وحدت ملی ما را تهدید کند؟

به نظر می‌رسد محتمل‌ترین حالت یک نظام خلقی ضد امپریالیستی با ایدئولوژی مترقی اسلامی است که در عین حال آزادی‌های دمکراتیک را محترم شمرد. این حالت در عین حال در درون امکانات داخلی موجود بهترین احتمال است و راه را برای تعمیق و اعتلاء و فراروئی انقلاب ایران گشوده نگاه می‌دارد.

بگذارید آرزو کنیم که انقلاب ایران از دام‌گستری‌های مختلف امپریالیسم و ارتجاع ایران در امان ماند! از زمانی که این سطور نوشته می‌شود تا زمانی که ماهنامه به دست خواننده می‌رسد، چهرۀ حوادث باز هم روشن‌تر و خوانا‌تر خواهد شد و نویسنده آرزومند است که این روشن شدن چهره در جهتی باشد که به سود خلق‌های کشور ما، به سود آرمان‌های اصیل انقلابی توده‌های مردم، به سود سیاست خلقی و دمکراتیک حزب ماست. ما خواستار وحدت نیروهای شیفتۀ استقلال و تمامیت ایران، شیدای آزادی و دمکراسی، عاشق ترقی همه‌جانبه جامعه کشوریم.


تهران ـ ۱۴ تیرماه ۱۳۵۸

Aucun commentaire:

Enregistrer un commentaire