داعشیگری و بنیاد گرایی اسلامی
(بخش نخستین)
محمد جلالی چیمه (م. سحر)
از آغاز سخن بد نیست که یکی از تمثیلهای مولوی را که در مثنوی آمده یاد آوری کنم :
مولوی در این تمثیل ماجرای مارگیری را روایت میکند که در میان یخ و برف کوهستان، اژدهایی یخ آگین و افسرده یافت و به شهر آورد و بساط معرکه گسترد و مردم را به تماشا فرا خواند.
اما آنگاه که آفتاب شهر بر اژدها تابید، یخها آب شدند و اژدها جان گرفت و به مردم شهر هجوم آورد وبسیاری را زد و از هم درید و کشت و خورد و اول کسی که قربانی کامِ آتشبار او شد، همان مارگیر هنگدامه ساز بود!
و این داستان در مثنوی مولانای بزرگ ِ روم و بلخ به تفصیل شرح و بیان شده و من فشردهء سخن مولوی را در همین آغاز سخن از مثنوی نقل میکنم :
مارگیری رفت سوی کوهسار
تا بگیرد او به افسون هاش مار
مارگیر اندر زمستان شدید
مار میجست اژدهایی مرده دید
او همی مرده گمان بردش ولیک
زنده بود و او ندیدش نیک نیک
او ز سرماها و برف افسرده بود
زنده بود و شکل مرده مینمود
تا به بغداد آمد آن هنگامهجو
تا نهد هنگامهای بر چارسو
بر لب شط مرد هنگامه نهاد
غلغله در شهر بغداد اوفتاد
مارگیری اژدها آورده است
بوالعجب نادر شکاری کرده است
جمع آمد صد هزاران خامریش
صید او گشته چو او از ابلهیش
و اژدها کز زمهریر افسرده بود
زیر صد گونه پلاس و پرده بود
بسته بودش با رسنهای غلیظ
احتیاطی کرده بودش آن حفیظ
در درنگ انتظار و اتفاق
تافت بر آن مار خورشید عراق
آفتاب گرمسیرش گرم کرد
رفت از اعضای او اخلاط سرد
مرده بود و زنده گشت او از شگفت
اژدها بر خویش جنبیدن گرفت
میشکست او بند و زان بانگ بلند
هر طرف میرفت چاقاچاق بند
بندها بگسست و بیرون شد ز زیر
اژدهایی زشت غران همچو شیر
در هزیمت بس خلایق کشته شد
از فتاده و کشتگان صد پشته شد
مارگیر از ترس بر جا خشک گشت
که چه آوردم من از کهسار و دشت
گرگ را بیدار کرد آن کور میش
رفت نادان سوی عزرائیل خویش
نفست اژدرهاست او کی مرده است
از غم و بیآلتی افسرده است
اژدها را دار در برف فراق
هین مکش او را به خورشید عراق
تا فسرده میبود آن اژدهات
لقمهٔ اویی چو او یابد نجات
البته مولوی از این تمثیل در پی نتیجه گیری مربوط به اندیشههای عارفانه خویش است و مسئله تسلط بر نفس اماره یکی از نکات اصلی و کلیدی قصهء اوست. اما از سوی دیگر با نگاهی عمیق به داستان، خواننده نمیتواند به یاد جامعه ایران در سالها ۵۶ و ۵۷نیفتند و نمیشود که وقایع افغانستان دهه هشتاد و نود میلادی و عروج بنیاد گرایی اسلامی که حاصل جنگ سرد و توطئههای مربوط به نزاع دو ابرقدرت آن روزگار بودند به یاد آورده نشود و نیز دنبالۀ فاجعهای که در افغانستان شکل گرفت و حاصل آن برآمدن طالبان بود و به ظهور القاعده و توسعه تشکیلاتی گروههای تروریست جهادی در بسیاری از کشورهای مسلمان نشین انجامید و تا همین امروز ادامه یافته به خاطر خطور نکند، همچنان که با خواندن این تمثیل آدمی نمیتواند به یاد عراق سالهای دهه ۸۰ و برآمدن هیولای جنگ در ایران و عراق وسپس بدل شدن صدام حسین به نیرویی اهریمنی و مهار ناپذیر در بین النحرین نیفتد !
در هرحال این تمثیل برای ما ایرانیان بسیار پرمعنی و پر رمز و راز است .
این قصه را رها کنیم و اندکی به علل و ریشههای وقایع هولناکی بیندیشیم که در سه دههء اخیر نه تنها ایران بلکه سراسر خاور میانه و بسیاری از کشورهای مسلمان نشین را گرفتار آفتی بنیان سوز کرده است :
آفتی به نام اسلامیسم سیاسی !
از اینجا آغاز کنیم که اندیشۀ سیاسی مدرن و فکر پیشرفت و «پروگره» و پیدایش تجدد ، در فضای فکری و فرهنگی و معنوی جوامع مسلمان نطفه نبست و شکل نگرفت .
جوامع اسلامی در اواسط قرن نوزدهم و اوائل قرن بیستم به طور بسیار جدیتر از پیش با نیروی قاطع و درهم کوبندهای روبرو شدند که در لباس استعمار به سراغ آنها آمده بود.
چنین برخوردی البته غیر مترقبه هم نبود. مردم مشرق زمین از قرن شانزدهم و هفدهم حضور فرنگیها و فزونخواهیها و کنجاویهای جستجوگرانه آنها را دریافته بودند و با آن آشنایی داشتند.
اما این بار بیگانهء موطلایی با اعجاز عیسوی و عصای موسوی نیرومندی میآمد که نتیجه انقلابات بزرگ فکری و علمی و صنعتی در سرزمینهای ناشناخته ماندهء مغرب زمین بود.
انقلاباتی که نگرش آدمی را به جهان دگرگون کرده بود و انسان شرقی ما از آن بیخبر مانده بود و از بنیاد با آنچه که در غرب گذشته بود و فرنگی را فرنگی کرده بود بیگانه و خالی از هرگونه تصوری بود.
به هر حال این رودررویی، توأم با سرگیجه و اعجاب، شرقی ی مسلمان را با این پرسش روبرو ساخت که «به راستی من کیستم؟» و چرا میهمان ناخواندهء مغربی اینگونه بر من برتری دارد و اینچنین از من قوی ترست؟
به راستی او کیست؟ و چه کرده است که بر من برتری یافته است؟ و چرا من در برابر او توان مقاومت ندارم؟ و تاب ایستادگی در برابر سلاحهای گرم او آتشبارهای کُشنده و اعجاب آور او را نمیآورم؟
چرا ناگزیر میشوم که او را« صاحب و ارباب» بخوانم و بر دوش خود سوار کنم یا عرابه اورا با خود بکشم؟
اما این پرسشها بیپاسخ میماندند .
نه رهبران وشاهان و شاهزادگان جوامع مسلمان از پسِ چنین پرسشی برمی آمدند و برای آن پاسخ درخوری عرضه میکردند و نه میرزایان و مستوفیان و طلاب و فضلا و علمای علوم دینی این جوامع.
این پرسش که: «به راستی چرا او آنچنان قوی ست و چرا من اینگونه ناتوان و ضعیفم؟» طی زمانی نسبتا طولانی بیپاسخ مانده بود و این خود مقدمهای بود بر نطفه بستن برخی احساس حقارتها وای بسا بر انگیخته شدن برخی کین توزیهایی که در دهههای بعد اوج گرفتند و در افکار بعضی از معاصران ما منبع بسیاری بدآموزیهای فکری و سرگشتگیها و شکستهای سیاسی شدند.
مقصودم همان بد آموزیها و «سوراخ دعا گم کردگیها» یی ست که سرانجام در واژۀ مشهور و بد یمُن «غرب زدگی» تبلور یافت.
یعنی همان مفهوم بیمحتوایی که حاکی از سطحی نگری و کم سوادی کسانی بود که در محیطهای روشنفکری یا داتشگاهی به غلط یا از بدِ روزگار ، نفوذی یافته بودند و همانطور که دیدهایم کشور ما در دهههای اخیر، همچنان به طرز خفت بار و دردناکی با حاصل سرگشتگیها و نظرپردازیهای خام اندیشانهء آنان دست به گریبان است.
در هر صورت، آنچه حقیقت داشت آن بود که جامعه و جهان این شاهان و شاهزادگان و میرزایان و مستوفیان و خانها و فضلا از جامعه و جهان آن فرنگی کلاه برسر و شلوارک پوش تپانچه برکمر یک دنیا فاصله داشت.
درهای عمیق به ژرفای یک تاریخ جامعه مسلمان را از محیطی که میهمان ناخوانده در آن پرورش یافته بود جدا میکرد.
جامعه مسلمان سنتی در روزگاران گذشتهء خود به کُندی نیم گامِ بطئی به پیش و سه گام شتابناک به پس نهاده بود و تا آنجا که به ایران مربوط میشود میتوان گفت از دوسه قرنِ پیشین ِ خود ، یعنی از روزگار صفویان نیز تا حدود زیادی به واپس گراییده بود.
و در بهترین حالت میتوان گفت که جوامع مسلمان نشین قرنها به همان شکل و شمایل پیشین خود باقی مانده و در انجمادی که هنوز به آن وقوف نیافته بودند ، به کلی از قافلۀ پیشرفت و توسعه علمی و فرهنگی و اقتصادی و صنعتی به دور مانده بودند.
حتی میتوان گفت که نسبت به دورانهای « گذشتۀ طلایی» خود دچار قهقرا و بازگشتی رقت بار هم شده بودند
این قهقرا و زوال را میشد در اظهاراتِ نویسندگان و فیلسوفان یا در آثار شعرای آنان در قیاس با فرهنگسازان و شاعران و عرفا و فلاسفه پانصد سال و ششصد سال پیشتر آنان مشاهده کرد :
مثلا چنانچه نظریات بزرگترین «فلاسفه» اسلامی قرن هفدهم همچون ملا صدرا وقرن نوزدهم یعنی کسانی همچون حاج ملاهادی سبزواری را با بزرگان اندیشه و عرفان و شعر فارسی در سدههای ۱۱و ۱۲ و ۱۳میلادی یعنی با کسانی چون رازی ، این سینا ، بیرونی، فردوسی سعدی و حافط قیاس کنیم، از فرط فاصلهای که نشانگر سیر قهقرایی اندیشه در ایران و به طورکلی درجهان اسلام است شگفت زده خواهیم شد.
ملا صدرا در اواسط دوران صفوی و هم عصر با بنیانگذار فلسفه مدرن، یعنی دکارت میزیست و کتابهای گفتار در روش و مدیتاسیون (تعمق) دکارت تقریباً در همان سال وفات وی انتشار یافته بود. یعنی تقریبا هم عصر با پاسکال و هابزبود اما متألهی معتقد به قضا و قدر بود و عرفان کهنسال را با فلسفۀ اشراق با هم در میآمیخت و اعتقادات چندان شگفت انگیزی به ویژه در باره زنان ایراز کرده است که انسان از شنیدن آن دچار شگفتی میشود.
حاج ملا هادی سبزواری در روزگاری میزیست (۱۷۹۳ ــ ۱۸۷۳) که مدتها بود اروپا از طریق امپراطوری عثمانی یا امپراطوری تزاری وارد ایران شده بود و بسیاری از مسلمانان به ویژه در میان اقشار حاکم ، با آنان و
با ویژگی اخلاقی و سلوک و رفتار آنها آشناییهایی هرچند سطحی یافته بودند وآثار تمدن جدید غربی نه فقط شگفتی و اعجاب آنان را بر میانگیخت بلکه وحشت به جان سرآمدان و فضلا و اهل فکر در این جوامع میافکند
نمونه آن را در ماجرای برخورد شگفت انگیز حاج ملا هادی سبزواری با دوربین عکاسی ناصر الدین شاه میتوان مثال آورد.
میگویند وقتی ناصر الدین شاه طی سفری به مشهد ، در میان راه از او دیدار کرد و دوربین عکاسی خود را به وی نشان داد و گفت این دستگاهی ست که میشود با آن تصویر شخصی را ضبط کرد وی گفت: « این از محالات است زیرا وجود ظِلّ (سایه) قائم به وجود ذی ظِلّ (صاحب سایه) است.» و ممکن نیست بعد از رفتن صاحب سایه، سایه او همچنان باقی بماند!
حال تصور کنید که در یک چنین حالت شگفت زدگیای که برای بزرگترین «فیلسوف» اسلامی آن دوران در برابر غرب پیش آمده بود وضع سایر مسلمانان چگونه میتوانست بود؟
و چگونه عوالم روحی آنان به لرزه در میآمد و دچار وحشت میشدند زیرا جهان خود را گرفتار بحران میدیدند و باورهای خود را در خطر طوفانهای ناشناختۀ بیان کن مییافتند. طوفانی که بعد ها تجدد نام گرفت.
جمعی از آنها که فاضلتر بودند یا از طریق همسایهترین کشور مسلمان نشین یعنی امپراطوری عثمانی با پدیدههای نوی که از مردم مغرب زمبن در زمینههای فکری و اندیشه سیاسی میرسید آشناتر شده بودند، به این فکر افتادند که : فتور دولتهای ما ناشی از فتور اسلام است.
بنا بر این میباید اتحاد جوامع مسلمان به وجود بیاید وراه چاره در آن است که دولتهای اسلامی با یکدیگر متحد شوند.
برجستهترین نمایندۀ چنین فکری شخصی بود که تا همین امروز شخصیت او در هالهای از ابهام مانده است.
جمعی او را همچنان افغانی و جمع دیگر همچنان اسدآبادی همدانی و ایرانی میدانند (۱۸۳۸ تا ۱۸۹۷ )
گرچه در آن سالها ایران و حد اقل بخشی از افغانستان تقریبا یک حوزۀ فرهنگی و سیاسی شناخته میشدند، زیرا هنوز هرات و برخی از مناطق از دولت ایران منتزع نشده بود.
به هرحال سید جمال دست به کوششهای سیاسی و فکری زد و به نشر اندیشههای خود در زمینه باز سازی اسلام سیاسی اقدام کرد.
او در پاریس همراه با محمد عبدُه مصری که از مریدان و شاگردان او محسوب میشد روزنامه عروة الوثقی را انتشار میداد ومیان لندن و پاریس و مونیخ و مُسکو و قفقاز و عراق و حجاز و اسلامبول و تهران و قاهره در سفر بود و به تبلیغ اتحاد اسلام میپرداخت و باسلاطین و حاکمان مسلمان در حال مراودات فکری و نظری بود .
به هر صورت سید جمال فکر اتحاد اسلام را به فکر احیاء اندیشه سیاسی در اسلام ارتقاء داد و بازگشت به اسلام (بنیادگرایی اسلامی) را تنها راه چاره برای پر کردن درّۀ ژرفی معرفی کرد که میان دنیای اسلام و جهش برق آسا و خیره کنندۀ غرب مسیحی (و یهودی ـ مسیحی ) ایجاد شده بود .
بنا بر این، دین موجود در ایران و جهان مسلمان آن روزگار درحال بدل شدن به یک ایدئولوژی سیاسی بود که قرار شده بود به معارضه با دنیای مدرن برود یا برای عرض اندام مسلمانان در برابر عظمت جهش مغرب زمین و خِفتانِ نظری و سلاح فکری بسازد !زِره
نظر و فکری که اوتوپیای خود را در گذشتهای بسیار دور میجست و با نگاهی پسِ پشت خویش قصد داشت فاصلۀ درازی را که غرب با او داشت و پیشاپیش وی به سرعت سرسام آوری درحرکت بود پُر کند !
نام این آرزو ی گذشته گرایانه بازگشت به اسلام و رجعت به شریعت محمدی نهاده شده بود !
واز همین نقطه میتوان اندکی به دلایل اصلی شکست محتوم پروژهء تخیلی و متکی به توهم ایمانی داعیان اتحاد اسلام در قرن نوزدهم پی برد .
جهانی ناشناخته برای شرقیان به سرعت با او درحال سبقت است ، اما وجدان شرقی ، دلیل واپس افتادگی خود را در بیتوجهی مسلمانان به اسلام میبیند و با خیال ورزیدن در راه بازگشت به گذشتهای گنگ و اساطیری ، قصد رسیدن به رقیب پرتوان و اعجاب انگیز و معمایی خود را دارد که حرکت پر سرعت وی رو به سوی آینده است و
نگاه به گذشتهء خود را دیری ست که به کنار نهاده است.
بنا بر این از همان آغاز راه حل اسلامیستی پشت به آینده و رو به گذشتهای موهوم و اسطورهای داشت و رقابت و هماوردی او با غربی که از دل باز زایی سر برون آورده بود و عصر روشنی اش را طی میکرد ، نه تنها مقرون به شکست بلکه محکوم بود به خزیدن ِ میان پیلههای محصور کننده و اسارت آور سنت که به ناگزیر منجر به بر انگیختن حقد و کینه ای علاج ناپذیر در برابر غرب پیروزمند میشد و این سرنوشت محتوم همانست که در سالهای اخیر مشاهده شد و جوامع مسلمان را به سوی بن بستی فلاکتبار در برابر تمدن غرب کشانده است.
باری در ایران سید جمال پیروانی یافته بودکه تروریسم اسلامیستی را پس از حدود ۴۰۰ سال که از برچیده شدن قلعه الموت و فدائیان اسماعیلی میگذشت احیا کردند و نخستین ترور سیاسی را با قتل ناصر الدین شاه به اجرا در آوردند.
میرزا رضای کرمانی که در تاریخ ۱۲۷۵ شمسی در شاه عبدالعظیم ناصر الدین شاه را به قتل رساند، خود را شاگرد سید جمال مینامید و اقدام خود را اجرای منویات وی میشمرد.
کسان دیگری همچون محمد عبده، رشید رضا، حسن البنا و سید قطب که هرچهار تن، مصری بودند از مریدان و شاگردان معنوی و سیاسی چنین مکتبی بودند و از زیر تخمهایی بیرون آمده بودند که سید جمال اسدآبادی روی آنها نشسته بود.
آنها همه طرفدار بازگشت به اسلام بودند و بازگشت به اسلام آغازین نام دیگری ست برای آنچه در دوران ما به بنیادگرایی یا فوندامانتالیسم اسلامی شهرت یافته و شعار اصلی او مرگ برغرب در کنار اللهُ اکبر است!
اخوان المسلمین در مصر و فدائیان اسلام در ایران فرزندان چنین اندیشههایی و چنین جنبشی بوده و هستند
ازین رو میتوان گفت نطفهء داعش در همان روزگاران بسته میشد.
چرا؟
زیرا بازگشت به اسلام آغازین یک معنا بیش نداشت. رجوع به اصل و بنیاد و بازگشت به صدر اسلام و به ویژه به قرآن.
برای توضیح این نکته پرداختن به حقایق زیر ضروری به نظر میرسد :
با سپری شدن ۱۴۰۰ سالهء زمان از دوران تهاجمات و کشورگشاییهای عرب حیره و حجاز، تنوع و تکثر فراوانی در دین و در باورهای اعتقادی مردمان مسلمان ایجاد شده بود.
این گونه گونی معتقدات دینی که در اشکال مختلف مسلمانی بروز مییافت حاصل برخورد اسلام وارداتی و تهاجمی عرب (همه جا در آغاز اسلام از طریق تهاجم نظامی وارد خاک دیگران می شد : ایران : اعراب صحرای حجاز / هند: سلطان محمود غزنوی و مغول ها و تیموریان / آسیای صغیر : ترک های سلجوقی و در سایر مناطق نیز کما بیش با جنگ ها و غزوه ها وارد سرزمین های مردم غیر عرب شده بود) ، با سنن و آداب و فرهنگها و شیوههای زیست مردمانی بود که در مناطق جغرافیایی بسیار وسیعی پراکنده بودند.
سر زمینهایی که از مرز چین آغاز میشد و آسیای مرکزی و قفقاز را درمی نوردید و ازهند و ایران به آسیای صغیر وروم میرفت و تا آنسوی مرزهای آفریقا میرسید.
. در واقع این تنوعات و گونه گونیها بازتاب برداشتها ی متنوع و متکثر از اسلام و به نام اسلام بود
در هم آشفتگیهای اعتقادی و پراکندگیهای مرامی، برخاسته از وجود ملل و نحل مختلفی بودند که از انواع تفاسیر و تأویلها سرچشمه میگرفتند و طی داد و ستدها و تأثیر و تأثرات متقابل با اعتقادات و نگرشها و سنتها و آئین های گوناگون بومی و قومی و مذهبی درمی آمیختند وهریک در هرجا چون بت عیار به شکلی در میآمدند و قوام دهند یا تشخص بخشندۀ هویتهای فردی و جمعی یا بومی مردمان گوناگون میشدند، به شکلی که میتوان گفت جنگ هفتاد و دوملت در این میدان بسیار وسیع جغرافیایی و قومی و تمدنی از جنگ هفتصد و بیست ملت هم فراتر برده شده بود: یک اسلام وجود نداشت بلکه اسلامها متنوع و متکثر بودند.
از این رو نظم و نسق و اوتوریته و مرجعی پایدار و اقتدار روحانیتی مقبول همگان در جهان اسلام (مثلا آنچه در کلیسای کاتولیک همواره موجود بوده است) وجود نداشت و هرگز به وجود نیامد.
به سخن دیگر اسلام معین و مشخص مورد اجماع عامه مسلمین به طور کلی غایب بود و پیشوا و امام یا خلیفهای که همگان به او اقتدا کنند در میانه نبود.
تنها «حبل المتینی» که سیاستمداران نظریهپرداز مسلمان همچون سید جمال میتوانستند به مسلمانان معرفی و آنان را با شعار «واعتصمو به حبل الله جمیعا و لاتفرقوا» دعوت کنند، بازگشت به قرآن بود و «سنّت محمدی» که احادیث بیشمار و گوناگونی منبع و سرچشمه آن محسوب میشدند که این احادیث بیشمار و غالبا جعلی و پوشیده در ابهام ناشی از گذشت قرون و اعصار، نیز مورد توافق همهء مسلمانان نبودند وهمچنان مورد توافق کافۀ مسلمین و همۀ فِرَقِ اسلامی نیستند
ازین رو قرآن و سنت و خاطرات محو و گنگ از تاریخ دهههای نخستین مکی و مدنی در دوران محمد و خلفای چهارگانه، تنها کانون قابل دسترس و تنها محل ارجاع و ملجآء و منزلگاهی بود که داعیه داران بازگشت به اسلام میتوانستند به مسلمانان نشان بدهند و آنان را به سواد آرمانشهر گم شدهای که تنها در غبارهای وهم آلود خاطرات جمعی مسلمانان و در میان افسانهها و اسطورهها همچون سایهای محو و مِه آلود حضور داشت رهنمون شوند.
شعار سید جمال و شاگردان وی بازگشت به قرآن و سنت بود و اتفاق را، این همان «اسلام عزیزی» بود که خمینی میگفت و سر انجام به نام انقلاب اسلامی و به نام حق ولایت و قیمومت فقیهان شیعه بر ایرانیان (با هرعقیده و مرام و مذهب که داشتند و دارند ) ، و حق سروری سیاسی ملایان بر مردم ، آنرا به ملت ایران تحمیل کردند.
حکومت سی و پنج سالهء اسلامی در کشور ما نتیجۀ فتح دوبارهء ایران از سوی اسلامیسم بنیادگرا (اسلام عزیز خمینی ) و آغاز انقیاد و اسارتِ نوین ملت ایران زیر حاکمیت استبداد ولایی (قیمومت) ملایان است.
اسلام عزیزی که مزه و نوبر آنرا بیست سی سالی قبل از انقلاب اسلامی، فدائیان اسلام ـ که همقطاران پیشین آیت الله خمینی بودند و همدستان بعدی وی در حکومت ولایت فقیه شدند ــ با ترور ها و جنایات سیاسی خود به ملت ایران چشانده بودند.
آنچه سید جمال وعدۀ رجوع به آن را میداد همان پدیدهء نو بنیادی بود که سید قطب در کتابی، نظم و نسق نظری به آن داد و «حکومت اسلامی» اش نامید و طلبه ای به نام سید علی خامنهای در سالهای دهه ۴۰آنرا به فارسی ترجمه کرد.
نیز همان بود که آیت الله خمینی در نجف نشست و به انگیزه واقعیت بخشیدن به رؤیاهای اسلام گرایان سیاسی و شیفتگان قدرت طلب انقلاب در دوران ما نظریه «ولایت فقیه» خودش را تدوین کرد و سرانجام گوی سبقت را از درس خواندگان مکلا و مستفرنگی که قصد ابزار سیاست کردن از تشیع و تدوین تئوری « انقلاب سرخ حسینی » ـ در رقابت با مارکسیستهای انقلابی ایرانی ـ را داشتند بربود و انگشت تحیّر اهل روشنایی و علم و ادب و سیاست را از چپ و راست به دندان گزیدن واداشت !
و نیز بگویم که شعار سید جمال ، بیانگر همان آرمان و انگیزهای بود که علاوه بر قیام خمینیه در ایران، قبایل مسلمان سنتی افغانستان را برانگیخت تا به نیروی سلاحها و دلارهایی که آمریکاییها و عربهای سعودی و شیخهای نفتی برای ایجاد کمربند سبز اسلامی در برابر توسعه کمونیسم موجود و مقتدر، در اختیارشان مینهادند با روسیه شوروی گلاویز شوند و حکومت اسلامی طالبانی بر پا کنند.
باری اینها همه پدران معنوی وسیاسی آن نیروی ویرانگر و جهانسوزی هستند که امروز در گروههای تروریست جهادی بروز یافته و توحشبارترین و فاجعه آور ترین آن «داعش» نامیده میشود.
البته این داعش اگرچه از پی آنها آمده است اما رفتار و روش او در این زمان کوتاه چنان بوده است که توانسته است «مفهومی جهانروا» از خود به جهانیان عرضه کند که همهء شیوخ و مربیان و پیشوایان معنوی و سیاسی پیشین را شامل شود. این مفهوم همان داعش و داعشیسم است و این پدیدۀ دیگری نیست جز میوۀ درخت اسلامیسم سیاسی که امروز به نام «داعش» به بار نشسته است !
بنا بر این امروز داعش برازندهترین نام برای کسانی ست که با تدوین یک نظریه سیاسی مهاجم و خشونت ورز در جهت بازگشت به اسلام آغازین کوشیدهاند و برخی از آنها همچون خمینی و طالبان در بنیاد نهادن حکومت اسلامی بر پایه قرآن و سنت، توفیقی هرچند ناپایدار و محکوم به شکست نیز یافتهاند!
چرا میباید خمینی و طالبان را پدران معنوی القاعده و داعش دانست و به طریق اولی و بر اساس گفتۀ قرآنی «السابقون والسابقون اُلئک المقُرّبون!» ، اخوان المسلمین و شاگردان سید جمالالدین (محمد عبده، رشید رضا، حسن البّنا و سید قطب) و نیز فدائیان اسلام را پدران معنوی خمینی و طالبان محسوب داشت؟
به یک دلیل ساده و معقول و مشروع:
زیرا ـ اگرچه شنیدن این سخن بر مؤمنان دشوار است اما حقیقتی ست که ـ هم خمینی، هم طالبان و هم داعش آنچه میگویند و میکنند و آنچه گفتند و کردند همه منطبق برقرآن و سنت نبوی و الهام گرفته از روزگار نطفه بستن نخستین دولت اسلام طی دهههای آغازین هجری و یاد آور شیوهء نخستین سرداران عرب طی فتوحات اعراب مسلمان ا ست و به ویژه بنا به شهادت تاریخ، کاملا مننطبق با بیداد امویه و غدر و خودکامگی عباسیان است که خلافت آنان بیش از۶۰۰ سال به طول انجامیده است.
همه آنها که میخواهند به قول خمینی «اسلام عزیز را پیاده کنند» برآنند که تنها با پا نهادن در این «صراط المستقیم !» است که مسلمانان خوشبختی دنیوی و رستگاری اخروی را درک خواهند کرد !
آنان برای هدایت مسلمانان در چنین مسیری و برای سوق دادن آنان به مدینۀ خیالی و آرمان موهوم خود، مدل و سرنمون اسطورهای و مقدسی دارند. چنین سرنمون و مدلی در متن مقدس و در گزارشی ست که متولیان دین از صدر اسلام ارائه و از آن به نام « سنت نبوی » یاد می کنند.
آری برای دلبستگان به اسلام سیاسی و شیفتگان قدرت ، راه درست و انتخاب اصلح ، همانا بازگشت به قرآن و سنت، به معنای بازگشت به روزهای نخستین شکل گیری اسلام در صحرای حجاز است و این است تنها مسیر مشروع و ایدآل و مقبول مدعیان و متولیان دین در جهت باز سازی و تکرار آن سرنمون مقدس در روزگار ما و در جامعهء امروزی !
باری، این گونه بنیادگرایان اسلامی (داعشیستهای هارد یا سُفت یا کم رنگ یا پر رنگ یا به قول مدعیان اصلاحات حکومتی در ایران «حد اقلی و حد اکثری» ) ، به خوبی میدانند که چنین هدف خطیری (بازگشت به اسلام آغازین) در جوامع امروزی به دلایل آناکرونیک و به دلایل بازدارندۀ اجتماعی تاریخی سیاسی و فرهنگی متعدد دیگر ، نمیتواند جز با شیوهای به غایت خشونت بار یعنی جز ازطریق ایجاد وحشت به پیش گرفته شود و نیک میدانند که اقدامات آنان، تنها با تکیه بر احکام قرآنی «رُعب» و «ارهاب» و« ارعاب» و «استرهاب» و«انذار» و« خوف» و« خشیه» و« اشد العقاب » و « اشدّ العذاب » و «عذاب اُلنار» و امثال اینها (که به اشکال مختلف در متن مقدس تکرار و بدل به یک فرهنگ و رفتار روانشناسانهء دینی در جامعهء مسلمانان شدهاند) ، قرین با «نصر» و «فتح» و «توفیق» تواند بود.
و پیداست که رعب افکنی و ارهاب و ارعاب و انذار و قهر و ابزار سلطهگری ساختن از مفاهیمی همچون خوف و خشیه الهی، بنا به توجیهات دنیاوی و غیر دینی یاغیر ایدئولوژیک ، کار سادهای نیست و در دنیای مدرن ناممکن است و این «هنر» تنها از اهل دین و به ویژه از متولیان و مراجع دینی ساخته است که میتوانند به نام خدا و از زبان قرآن سخن بگویند و در جلد ائمه معصوم و اولیا مقدسین و مُقربین بروند و در پیگیری روشهای ناموجه و خشونتبار ، در مسیر سلطهگری و فزونخواهی، خود را سخنگوی ملکوت اعلا اعلام دارند و اهداف سیاسی معطوف به قدرت و جاه و مکنت دنیاوی را در جامهء اهدف الهی و آسمانی فرو پوشند و به هاله های مقدس و متبرک و فریبنده و سِحر کننده زینت دهند.
ما ایرانیان معاصر لحظه به لحظهء اجرای این روش ها را در سی و پنج سال اخیر از سوی حاکمیت قیم مآب (ولایی) ملایان آزموده و ثمرات آنها را به عنوان اشّدِ مجازات زیستهایم !
به هر بهانه و دستاویزی نمیتوان بر انقلابی که آزادی عدالت شعار اصلی او بوده است سوار شد و میدان را از رقبایی که بیش از آنها برای آزادی و عدالت مایه گداشته بودهاند خالی کرد و بیمحابا و بیوقفه به تاخت و تاز پرداخت.
چنین هدفی و چنین انگیزهای میباید نخست از قداست دینی برخوردار باشد.
میباید پای ائمّۀ اطهار و مقدسات و اسطورههای دینی به صفحهء شطرنج سیاست و قدرت باز شود
تا کسانی که خود را نمایندهء مقدسات و ارزشهای الهی میشمارند بتوانند بیرقیب بتازند و دست و پای معارضان و مخالفان یا منتقدان خود را قلم کنند !
ازین رو میباید ترس از خدا، نه تنها حریفان سیاسی بلکه مؤمنان تماشاگر و اکثریت خاموش را به ترس از «نمایندگان خدا» سوق دهد تا اسلامیسم سیاسی قدرت طلبان بنیاد گرا بر جامعه مسلط شود و این پروسهای بود که در ایران به تمام و کمال به اجرا در آمد و همچنان وحشت و ارعاب به نام خدا و ائمه و اولیا از سوی متولیان دین که انحصارگران اصلی الله و ملکوت اعلا و عالم غیب و امام غایباند، برملت ایران و برای تسلط بر مردم و حفظ قدرت حکومتی به زورمدارانه ترین شکل ممکن اعمال میشود.
از اینروست که همهء لحظههای خشونت بار در تاریخ دین برجسته میشوند و همهء شعارهای سرکوب گرانه انذار آور، رعب افکن و انتقام جوی مکنون در متن مقدس برجسته میشوند و آیات «اُقتلوا هم و قاتلو هم و یقاتلونهم» و آیاتی از نوع: إِذْ یُوحِی رَبُّکَ إِلَى الْمَلآئِکَةِ أَنِّی مَعَکُمْ فَثَبِّتُواْ الَّذِینَ آمَنُواْ سَأُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُواْ الرَّعْبَ فَاضْرِبُواْ فَوْقَ الأَعْنَاقِ وَاضْرِبُواْ مِنْهُمْ کُلَّ بَنَان (ٍ
﴿هنگامى که پروردگارت به فرشتگان وحى مى کرد که من با شما هستم پس کسانى را که ایمان آورده اند ثابتقدم بدارید به زودى در دل کافران وحشت خواهم افکند پس فراز گردنها را بزنید و همه سرانگشتانشان را قلم کنید! )
یا از نوع «إِنَّ اللّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ!» در حالیکه خود را در مقام الله نشانده اند ، بدل به شعارهای دائمی اسلامیستهای بنیاد گرا میشوند.
قاصم و جبار و جابر و قاهر و قهار و منتقم و این نوع اسامی و القاب الهی و نیز آیات و عبارات فراوانی که حاوی مضامینی ازین گونه خشونتبار و انتقامجو هستند، تبدیل به گفتار روزانه خشونت و کشتار میشوند والبته نیروی سحر کننده و جادویی و سلطه گرانهء آنها در مقدس بودن آنها و در منشاء قرآنی آنها و در مشروعیت بخشی فریبکارانهء دینی آنهاست.
مؤمنان ایرانی (همچنان که مؤمنان ترک و هندی /پاکستانی و افغانی و....) که عربی نمیفهمند
همواره تسخیر شدۀ و مسحور عباراتی عربی (قرآنی یا غیر قرآنی)بودهاند که در اذان و نماز خود به کار میبرند یا در اوراد و ادعیه باخود زمزمه می کنند اما معنای آنها را نمیدانند .
باری متولیان و اهل دین در طول تاریخ همواره به این نقطهء حساس و به این «رگ خواب» ایرانیها واقف بودهاند و بینهایت از آن بهره بردهاند و میبرند.
در واژههای عربی اهل منابر و در عبارات عربی قرآنی یا غیر قرآنی آنان نیروی تسخیر گری نهفته است که ناشی از تقدس فرازمینی و فرازمانی آنهاست و با آب و تاب تمام ، همواره و به صورت مداوم رگبار گونه در فریفتن عوام و در توجیه دینی ی اغراض سیاسی خود، بسیار ماهرانه به کار میبرند.
چنین راه و روش و چنین فوت و فنهایی در ابزار سازی از مفاهیم ترس افکن و ارهاب آور قرآنی ست که
بنیاد گرایان خشونت ورز وشیوهء دهشت آور آنها را رنگ و جلای دینی و آسمانی میدهد و بخش عظیمی از مردم مؤمن را به ویژه در آغاز کار (همچنان که در انقلاب اسلامی ایران دیدیم) فریب میدهد و به حمایت از آنان بر میانگیزد و آنان را ظلم پذیر وحتی شریک در ظلم قویدستان نورسیدۀ دینی میسازد و نیرو و انرژی آنان را در ساختن بند و زندان خود آنها و برای بافتن زنجیر های اسارت خود آنان در قلع و قمع آزادیهای خود آنها به کار میبرد همچنانکه طی سی و پنج سال مداوم در ایران شاهد آن بوده ایم.
اسلام سیاسی و متولیان آن در کشورهای سنتی و دیکتاتور زدهای که مردم از حد اقل آگاهیهای سیاسی و فرهنگی بیبهرهاند و هنوز به حقوق طبیعی و انسانی و اجتماعی خود پی نبردهاند، بسیار قویدستند، زیرا تکیهء آنها بر آیات الهی و چیره دستی آنان برای ابزار فریب کردن متون مقدس، آنها را در برابر ایرادها و اعتراضات (داخلی و خارجی) ضد ضربه و مقاوم میسازد و توجیه روشهای سرکوبگرانۀ آنان را به مراتب سادهتر و برخوردار از مشروعیت فریبکارانهء دینی میکند به ویژه آن که می توانند بخش های مهمی از مردم را به تأیید خود برانگیزانند!
بنا بر این میباید با تکیه بر متن کتاب الهی، ارعاب و ارهاب و دهشت و ترس به ارزشهای والا و متعالی دینی بدل شوند تا رهبران سیاسی ـ دینی فارغ از دغدغه و اضطراب ، و آسوده خاطر از پاسخگویی به بشریت متمدن به نام نسبی گرایی فرهنگی یا به نام خواست و ارادهء مردم مؤمن ، بتوانند قتل شهروندان، یا شکنجه و زندانی کردن و گریزاندن آنان را از زادگاه و سرزمینشان امری مقدس و مشروع جلوه دهند و همگان را به سکوت وادار سازند.
این همان نیروی عنان گسیخته و غیر قابل مهاری ست که با سیاسی کردن دین و با ابزار قدرت ساختن و با ایدئولوژی ساختن ازباورها و ایمان مذهبی مردم در اختیار کنشگران سیاسی بنیادگرو قدرت طلب دینی قرار میگیرد و به هیچ وجه از انواع فاشیسمهای مدرن کم خطرتر نیست ، سهل است حتی در مواردی غیر انسانی تر است زیرا شخص خدا و بارگاه الهی را دخیل در شیوه های سرکوبگرانه و ضد انسانی خود می شمارد و «یدالله فق ایدیکم» را از آستین حکومت استبدادی و بیدادگر خود بیرون می آورد و «ذوالفقار علی » را به دست عوامل خونریز خود می دهد.
اینچنین است که ایدئولوژی سازی و پروژۀ سیاسی و حکومتی ساختن از اسلام در روزگار ما نمیتواند جز با تکیه بر بنیاد گرایی و جز با نگاهی به گذشتۀ آغازین اسلام انسجام نظری و مشروعیت دینی بیابد و قبول ایمانی بیابد.
نیز باید افزود که یک ایدئولوژی دینی در میان جامعه مسلمان هنگامی توانایی نفوذ و بسیج عمومی خواهد یافت که بتواند آرمانشهر گمشده را در خاطره جمعی مسلمانان احیا و آنان را به سوی چنین «لامکانی» سوق دهد.
از این رو یاد آوری پیروزیهای پیامبر اسلام بر «کفار قریش و بنی قریظه» وقبایل گوناگون دیگر عرب در مکه و مدینه و نیز خاطرۀ فتوحات خلفای چهارگانه و شکست سریع و افسانه آسای دو امپراطوری بزرگ و مقتدر آن روزگار یعنی ایران و روم و نیز نوشدن خاطرات شکوه و شوکت خلفای اموی و عباسی که نزدیک به ۶۰۰ سال به نام اسلام بر بخش عظیمی از جهان متمدن آن روزگار فرمان رانده بودند، میتوانند در مسلمانان فقر زده و واپس مانده از سیر تحولی روزگار و تحقیر شده در برابر جهش غرب، انگیزه ایجاد کنند و به آرزوهای دور و دراز آنان پر و بال تازهای بدهند و زمینه ساز رؤیا پروریهای آنان برای بازگشت به بهشت گم شده و بازیابی قدرت سیاسی گردند.
از سوی دیگر دینی که به ایدئولوژی سیاسی برای کسب قدرت بدل میشود، نخست میخواهد با اتکا به گوهر اصیل و مورد اجماع عموم در میان مسلمانان نفوذ کند و افکار خود را به آنان بقبولاند و آنان را با پروژههایی که طرح میکند همدل و همراه سازد.
ازین رو مدعیان چنین دین سیاسی شدهای میباید بیشتر از سایر دینداران و مدعیان دین خود را معتقد و پایبند به اسلام آغازین یعنی به قرآن و سنت و به سرنمونهای روزگار نخستین پیدایش و برآمدن اسلام نشان بدهند
ازین رو نطفهء رادیکال شدنِ دینی که بدل به ایدئولوژی تسخیر قدرت یا حفظ قدرت شده ، از همان آغاز در بطن آن نهفته است.
چنین است که اسلام ایدئولوژیک چارهای ندارد جز آنکه فوندامانتالیست و بنیادگرا و رادیکال باشد.
اسلام سیاسی میباید مجاری اعتقادی و دگمهای دینی و قواعد و قوانینی را که قصد جاری کردنشان را دارد مستقیماً به سرچشمه اصلی یعنی دهههای نخستین هجری در جزیرة العرب وصل کرده و بر آنها تکیه کند و همواره مشروعیت برنامهها، اعتقادات، نُرمها، کُدها و رفتار اجتماعی گردانندگان و فرماندهان خود را با اظهار پایبندی هرچه بیشتری به همان اسلام آغازین (اسلام ناب محمدی) به دست بیاورد.
مهمترین انگیزه اسلام گرایان سیاسی در بازگشت به «اسلام عزیز و اسلام ناب محمدی» وبازگشت به قرآن و سنت به واسطۀ آن است که چنین بازگشتی به ویژه در جوامع سنت زده و فاقد آگاهیهای همه گیر سیاسی و فرهنگی نیرو بخش است و توان بسیج عوام را در آنان سرعت فراوان میبخشد.
از این روچنین انگیزهای در آنان بسیار قویست و از اهمیت حیاتی برخوردار است به این دلیل بنیادی که :
مجموعهء مسلمانان بر سر حقانیت محمد اجماع دارند و به سخنان او و به قرآن و به خلفای چهارگانه اعتقاد دارند. البته به جز شیعیان (دوازده امامی هفت امامی زیدی و سایر فرق شیعه) که فرقههایی در اقلیتاند نگاهشان به اسلام پس از مرگ پیامبر به گونهای دیگر است. درست است که شیعیان اختلافاتی بر سر خلافت علی با اهل تسنن ـ که اکثریت مطلق مسلمانان را شکل میدهند ــ دارند .با اینهمه میتوانند بنا به ضرورت، ضمن حفظ اختلافات خود، بر سرحلافت علی با یکدیگر کنار بیایند.
اسلام نخستین (ناب محمدی) با خروج از جزیرة العرب و با بیرون آمدن از صحرای حجاز و با بیرون آمدن
از میان قبایل متحد شدۀ حول و حوش غار حرا، با سرعت به اسلام امپراطوری و به دین رسمی یک قدرت سیاسی بزرگ تبدیل میشود.
امااز همان آغاز تشکیل خلافت اموی تا امروز که حدود ۱۴۰۰ سال از آن روزها گذشته است، روز به روز و لحظه به لحظه از آنچه اسلام ناب محمدی نام گرفته است و از آن سرنمون نخستین و از آن بهشت گمشدهء محمدی که گاهی از آن به مدینة النبی هم تعبیر میکنند، فاصله میگیرد.
زیرا همچنان که در آغاز سخن گفتیم، اسلام با گذشت روزگار و به ضرورت زمان در سرزمینهایی گوناگون مسیرهای متنوعی را طی کرده و شعبهها و شاخهها و ملل و نحل فراوانی از آن سرزده و طی این سدههای متمادی تاریخ از او چیز و چیزهای دیگری ساخته است.
چیزهایی که از بنیاد با آنچه در دههههای آغازین اسلام در مکه و مدینه گذشته بود فاصلۀ عرضی و طولی و عمقی بسیار دارند.
................................................................................
بخش دوم و پایانی این مطلب در اینده نزدیک نشر خواهد شد.
............................................
یادداشت
این مطلب که در دوبخش عرضه خواهد شد بر اساس متن سخنانی به نگارش در آمده است
که در کادر یک سمینار با شرکت چهار سخنگو در پاریس زیر عنوان
«داعش، اسلام، غرب، خاورمیانه و مدرنیته» در روز شنبه ۱/۱۱/ ۲۰۱۴ عرضه شده است
م. س
ارسال شده توسط Mohammad Djalali Chimeh در ۱۷.۸.۹۳
Aucun commentaire:
Enregistrer un commentaire