سيامک لطفاللهي در اين مقاله به معرفي
«سازمان انقلابي حزبتوده ايران در خارج از كشور» ميپردازد.
سازمان انقلابي حزبتوده ايران در خارج از كشور
سيامك لطفاللهي ـ بخش نخست
سيامك لطفاللهي متولد 1321 است. وي ديپلم رياضي را در سال 1341 از دبيرستان فرخي آبادان اخذ كرد و در فروردين 1342 براي ادامه تحصيل عازم اتريش شد. در همان سال به عضويت كنفدراسيون جهاني دانشجويان و محصلان ايراني درآمد و همچنين عضو جبههملي سوم شد. در اوايل دهه 1340 شرايط مبارزات در جهان مانند جنگ ويتنام، به ثمررسيدن انقلاب كوبا و الجزاير و موضعگيري آلباني و چين عليه سلطه شوروي بر بخشي از جهان، جوانان و نسل جديد آن روز حزبتوده را بر آن داشت تا در سال 1342ـ1341 از رهبري حزب براي تشديد مبارزه عليه شاه انشعاب كنند و بهنام «سازمان انقلابي حزبتوده در خارج از كشور» اعلام موجوديت كرده و بعدها بهنام «سازمان انقلابي» ادامه يافت. لطفاللهي در سال 1343 به اين سازمان پيوست.
در سال 1347ـ1346 با حركت خودسرانه عدهاي از رهبري و اعضا، كادرها و ازجمله سيامك لطفاللهي از سازمان جدا شده و در سال 1348 درحاليكه با هيچ سازمان سياسي بهجز كنفدراسيون دانشجويان همكاري نداشت در مرز تركيه ـ ايران دستگير ميشود. صرفاً به خاطر عدم همكاري با ساواك و عدمپذيرش مصاحبه تلويزيوني به نفع رژيم شاه با حكم زندان ابد تا سال 1357 در زندان بود. او با جريانهاي مختلف سياسي ازجمله مليها مانند داريوش فروهر و مذهبيها مانند حزب ملل اسلامي و رهبران آنها مانند كاظم بجنوردي، سرحديزاده، حجتي كرماني و ديگر شخصيتهاي ملي ـ مذهبي آشنا شده و در تمام دوران زندان شخصيت مستقلي بود. پس از تحمل 9 ماه سلول دو متري زندان قزلقلعه و سه سال تبعيد انفرادي در زندان همدان، درنهايت سال 1357 آزاد شد و پس از آزادي با هيچيك از جريانهاي سياسي همكاري نكرد.
لطفاللهي در اين مقاله به معرفي «سازمان انقلابي حزبتوده ايران در خارج از كشور» ميپردازد.
پس از كنگره بيستم حزب كمونيست شوروي (فوريه 1956) و افشاگريهاي محدود نيكيتا خروشچف دبيركل آن حزب درباره جنايتهايي كه در دوره استالين و اتحاد جماهير شوروي سوسياليستي[1] انجام گرفته بود بهتدريج تغييراتي در سياست داخلي و خارجي دولت شوروي بهوجود آمد. چون دولت شوروي دولتي ايدئولوژيك بود، هرگونه تجديدنظر و تغيير جدي در عرصه سياست و مواضع آن بايد از نظر تئوريك توجيه ميشد. پايه تئوريك تغيير در سياست خارجي دولت شوروي نظريههايي مانند همزيستي مسالمتآميز كشورهاي سوسياليستي با كشورهاي سرمايهداري، گذار مسالمتآميز از سرمايهداري به سوسياليسم و... بود كه در كنگرههاي 20 و 22 حزب كمونيست شوروي (اكتبر 1961) جمعبندي و تصويب شد. اعلام اين نظريهها و محكومكردن «كيش شخصيت استالين» اختلافهاي پنهاني را كه پيشتر در جنبش جهاني كمونيستي وجود داشت، تشديد كرد. ابتدا حزب كار آلباني به رهبري انورخوجه با حزب كمونيست شوروي به مخالفت برخاست و از سال 1960، حزب كمونيست چين به رهبري مائوتسه دون رهبري مخالفت با حزب كمونيست شوروي را بهدست گرفت. درواقع چينيها از اين طريق ميخواستند از سلطه شوروي آزاد شوند و توجيه تئوريك آن را به صورت مخالفت با نظريههاي جديد حزب كمونيست شوروي مطرح ميكردند.
مبارزه ايدئولوژيك و تبليغاتي كه با شدت و حدت بين حزب كمونيست چين و شوروي جريان داشت موجب شد تا تقريباً در درون همه احزاب كمونيست عدهاي به طرفداري از چين و گروهي به طرفداري از شوروي موضعگيري كنند و اين احزاب دچار انشعاب شوند. حزبتوده ايران هم از اين جريان بركنار نماند. چنانكه بعدها مشخص شد در كميته مركزي حزبتوده [در خارج از كشور] احمد قاسمي، غلامحسين فروتن و عباس سغايي از مواضع و نظرات حزب كمونيست چين و بقيه اعضاي اصلي و مشاور كميته مركزي از حزب كمونيست شوروي طرفداري ميكردند. در بدنه تشكيلات حزب، اين نسبت برعكس بود. بهجز عده كمي از اعضا كه طرفدار شوروي بودند، اكثر قريب به اتفاق اعضاي حزبتوده در اروپاي غربي و همچنين همه يا بيشتر سازمانهاي حزبتوده در پراگ در مخالفت با شوروي، از حزب كمونيست چين طرفداري ميكردند. بيشتر اعضاي مخالف شوروي يا پيش از كودتاي 28 مرداد 1332، عضو سازمان جوانان بودند و يا پس از كودتا براي ادامه تحصيل به اروپا آمده و جذب حزبتوده شده بودند. آنها با توجه به عملكرد حزبتوده در برابر دولت دكتر مصدق و كودتاي 28 مرداد، چندان اعتباري براي رهبران حزب قائل نبودند. در همان اوايل بروز اختلاف بين احزاب كمونيست چين و شوروي، بدنه تشكيلات حزبتوده در اروپا، كميته مركزي را زير فشار گذاشته و اعلام داشتند: «نخست بايد هرچه زودتر به ايران برگرديد يا دستكم گروهي از اعضاي مجرب و كاردان كميته مركزي را به ايران بفرستيد تا فعاليت حزبتوده را در ايران سازماندهي كنند. با نشستن در خارج از كشور و اعلاميهدادن و روزنامه منتشركردن، راه بهجايي نخواهيم برد و در مبارزه مردم ايران با رژيم شاه نقشي نخواهيم داشت. دوم، در مورد اختلاف بين حزب كمونيست چين و شوروي موضعگيري نكنيد.» اغلب واحدهاي حزبي به اين نظر بودند كه تمام هموغم كميته مركزي بايد متوجه ايران باشد و دليل و ضرورتي ندارد كه بهجاي پرداختن به مسائل ايران، خود را درگير اين قبيل اختلافها كند.
پلنوم دهم كميته مركزي حزب توده ايران (فروردين 1341) زير فشار تشكيلات، به اين دو خواسته گردن گذاشت. پلنوم تصويب کرد كه در دو سال بايد كميته مركزي يا دستكم بخشي از اعضاي آن به ايران منتقل شوند؛ همچنين كميته مركزي را موظف کرد در اختلاف احزاب كمونيست چين و شوروي جانب هيچيك از اين دو حزب را نگيرد. البته كميته مركزي به اين دو مصوبه پلنوم پايبند نماند و نهتنها براي انتقال رهبري حزبتوده به ايران اقدامي به عمل نياورد بلكه هنگاميكه حزب كمونيست چين اختلافهاي خود را با حزب كمونيست شوروي آشكار كرد،كميته مركزي حزبتوده مانند ديگر احزاب كمونيست طرفدار شوروي عليه حزب كمونيست چين موضع خصمانهاي گرفت و در نشریات حزبتوده مانند مردم و دنيا، مقالههايي عليه حزب كمونيست چين و رهبر آن، مائوتسه تونگ منتشر كرد. به ياد دارم احسان طبري كه پيشتر از مداحان مائو بود و مقاله مبسوطي مبني بر اينكه مائو تكاملدهنده فلسفه ماركسيسم ـ لنينيسم است، نوشته بود به يكباره تغيير عقيده داد و مقالههايي در رد نظرات مائو نوشت. مضمون مقالههاي اخير طبري از اين قرار بود كه عقايد و نظرات مائو، دهقاني و كنفوسيوسي است و نظرات او ربطي به ماركسيسم ـ لنينيسم ندارد. عدمپايبندي كميته مركزي به مصوبات پلنوم دهم موجب شد تا اعتراض اعضاي حزب عليه كميته مركزي شدت بگيرد. سازماندهي تشكيلات حزبتوده در اروپاي غربي و مركزي به صورتي بود كه كميته مركزي مستقر در لايپزيك (آلمانشرقي) ميتوانست از سرايت اعتراض يك بخش از تشكيلات به بخشهاي ديگر جلوگيري كند؛ هريك از كميتههاي شهر، كشور و منطقه تشكيلات حزبتوده بدون اينكه با يكديگر ارتباطي داشته باشند، مستقيماً با كميته مركزي حزبتوده در ارتباط بودند وکمیته مرکزی قادر بود انتقادها و اعتراضها را در همان بخش از تشكيلات ايزوله كند و اجازه ندهد از طريق تشكيلاتي، ديگر بخشهاي تشكيلات حزب از آن آگاه شوند. باوجود اين، اعضاي معترض حزبتوده در اروپاي غربي و مركزي خارج از چارچوب تشكيلات حزبي و از طريق انجمنها، فدراسيونهاي دانشجويي و كنفدراسيون با هم مرتبط ميشدند و انتقادها و اعتراضهاي خود را به ديگر شعبههاي حزبتوده در كشورهاي اروپايي منتقل ميكردند. به اين صورت كه آنعده از نمايندگان انجمنهاي دانشجويي كه تودهاي بودند وقتي به كنفرانسهاي فدراسيون دانشجويان و كنگرههاي كنفدراسيون دانشجويان ايراني در اروپا ميرفتند نظرات و اعتراضهاي اعضاي تشكيلات حزبتوده در يك شهر را با اعضاي حزب كه از ديگر شهرها و كشورها به كنفرانس يا كنگره آمده بودند در ميان ميگذاشتند. نشانيهايشان را ردوبدل ميكردند و خارج از چارچوب و مناسبات تشكيلاتي با يكديگر مرتبط ميشدند. درنتيجه نهتنها واحدها و شعبههاي حزبتوده در شهرها و كشورهاي مختلف اروپايغربي و مركزي در جريان اخبار و مسائل مربوط به اختلافهاي اعضا با كميته مركزي قرار ميگرفتند بلكه اعضاي معترض ميتوانستند نظراتشان را مستقيماً با يكديگر در ميان بگذارند و اقدامهايشان را هماهنگ كنند. البته اين روابط و فعاليتها مخالف اساسنامه حزبتوده بود ولي اعضاي معترض تنها از اين طريق ميتوانستند سد سانسور كميته مركزي را درهم بشكنند.
اعضاي معترض حزبتوده واقعاً ميخواستند با رژيم شاه و امپرياليسم مبارزه كنند و تحتتأثير وقايع و تحولات ايران و اوضاع جهاني به نتايج تقريباً يكساني رسيده بودند. از يكسو شكست فضاي باز سياسي در سالهاي 1342ـ1339، آنها را به اين نتيجه رسانده بود كه مبارزه مسالمتآميز در ايران ثمري ندارد و از سوي ديگر، انقلابهاي الجزاير و كوبا و مبارزه مسلحانه ويتكنگها سرمشق و الگويي براي آنها شده بود. ديدگاه آنها اين بود كه در سه قاره، افراد مبارز و انقلابي با ديكتاتوري و امپرياليسم ميجنگند و پيروز ميشوند ولي ما بهجاي اينكه به ايران برويم و مبارزه كنيم در گوشهاي نشستهايم، فلسفهبافي ميكنيم و خود را درگير اختلافهاي سياسي و تئوريك اردوگاه سوسياليسم كردهايم. وقتي ميتوانيم مبارزه كنيم نبايد منتظر بمانيم و گوش به فرمان شوروي باشيم كه به ما ديكته كند چه كاري را انجام بدهيم و چه كاري را انجام ندهيم.
از نظر تئوريك هم اين جوانان پرشور، تئوريهاي ارائه شده ازسوي خروشچف را كه مورد تأييد كميته مركزي حزبتوده بود قبول نداشتند، آنها را انحرافي ميدانستند و عليه آن موضع ميگرفتند. بهجاي همزيستي مسالمتآميز، بر مبارزه بين اردوگاه سوسيالسيم و امپرياليسم و قهرآميزبودن اين گذار تأييد ميكردند. به اين ترتيب بيشتر اعضاي جوان و پرشور حزبتوده ايران در برابر كميته مركزي اين حزب قرار گرفتند و عصيان كردند. ابتدا اراده و سعي جوانان عاصي حزبتوده بر اين بود كه مسائل و اختلافها را بدون اينكه انعكاسي در بيرون از حزب داشته باشد و غير از اعضاي حزب كسي از آن خبردار شود با كميته مركزي حل كنند اما عملكرد و مواضع كميته مركزي نشان داد كه چنين كاري امكانپذير نيست و بايد راه ديگري در پيش گرفت.
در سال 1342، واحدهاي حزبتوده در انگلستان ارتباط خود را با كميته مركزي قطع كردند. محسن رضواني، پرويز نيكخواه و احتمالاً افراد ديگري كه من نميشناسم، در رأس مخالفان كميته مركزي حزبتوده در انگلستان قرار داشت. در همان سال بيشتر واحدها و شعبههاي حزبتوده در اروپايغربي در چنين وضعيتي بهسر ميبردند و در حال قطع ارتباط خود با كميته مركزي بودند. در اوايل ارديبهشتماه 1343 ( اواخر آوريل 1962)، گروهي به نمايندگي از اعضاي معترض و مخالف كميته مركزي در مونيخ گردهم آمدند و نشست تداركاتي تشكيل «سازمان انقلابي حزبتوده ايران در خارج از كشور»[2] را برگزار كردند. براساس شنيدهها و مطالبي كه خواندهام، در اين نشست محسن رضواني از انگلستان، كورش لاشايي، مهدي خانبابا تهراني و سياوش پارسانژاد از آلمان، بيژن حكمت از فرانسه، بيژن چهرازي، دانشور، همايون قهرمان و عطا كشكولي از اتريش و... حضور داشتهاند.[3]آنها تصميم ميگيرند با شعار «مبارزه مسلحانه تنها راه رهايي خلقهاي ايران است» رسماً از حزبتوده جدا شوند. به گفته آنها كميته مركزي حزبتوده به ملت ايران پشت كرد. ولي بدنه حزب هنوز انقلابي است و ما بايد حزبتوده را از اين وضعيت ناگواري كه به آن تحميل شده، خارج كنيم؛ يعني وظيفه ما «احياي حزب طبقه كارگر ايران» است. به اين منظور ما بايد بدنه حزب را از كميته مركزي كه دچار راستروي و رفرميسم است جدا كنيم. براساس تئوري انقلاب قهرآميز اعضا را آموزش دهيم و سپس براي مبارزه مسلحانه با رژيم شاه به ايران برويم. در ارزيابي از وضعيت جنبش جهاني كمونيستي و اختلافهاي چين و شوروي، نظر آنها این بود که: «حزب كمونيست شوروي، رويزيونيست و خائن به انقلاب پرولتري و منافع طبقه كارگر شده است اما حزب كمونيست چين همچنان به ماركسيسم ـ لنينيسم، انقلاب پرولتري و منافع طبقه كارگر وفادار است و ما از اين حزب حمايت ميكنيم.» شركتكنندگان نشست مونيخ به منظور سازماندهي و هماهنگكردن اقدامها و فعاليتها براي تشكيل سازمان انقلابي سه نفر را انتخاب ميكنند: محسن رضواني (مسئول روابط بينالمللي)، كورش لاشايي (مسئول تماس گرفتن با اعضاي معترض حزبتوده در اروپا و ساماندهي آنها) و بيژن حكمت (مسئول تبليغات). به اين ترتيب در نشست مونيخ هسته اوليه سازمان انقلابي حزبتوده ايران در خارج از كشور شكل گرفت.
در آذرماه 1323( نوامبر 1964 ) اولين كنفرانس سازمان انقلابي در تيرانا پايتخت آلباني برگزار شد. محسن رضواني كه پس از دستگيري گروه نيكخواه و افشاي ارتباط او با اين گروه متواري شده بود، به كمك فريدون كشاورز (عضو پيشين كميته مركزي حزبتوده) كه در الجزيره كار و زندگي ميكرد مدتي در آنجا مستقر شد و از طريق كشاورز[4] با دولت آلباني تماس گرفت. دولت آلباني به اعتبار فريدون كشاورز با تشكيل كنفرانس سازمان انقلابي در تيرانا موافقت کرد و امكانات لازم را در اختيار آنها گذاشت. هيئت منتخب نشست مونيخ (رضواني، لاشايي و حكمت) به صلاحديد خود چند نفر از اعضاي سازمان انقلابي را براي شركت در كنفرانس تعيين کرد و از آنها خواست که در زمان مشخص برای شرکت درجلسه در رم حاضر شوند. از نظر رعايت اكيد اصول مخفيكاري به افراد تعيين شده (خسرو صفايي، همايون قهرمان، بيژن چهرازي، منوچهر بوذري، علي صادقي و سيروس نهاوندي) نميگويند جريان از چه قرار است. آنها در تاريخ مقرر به سر قرار رفته و در آنجا متوجه شدندکه براي شركت در كنفرانس سازمان انقلابي انتخاب شدهاند. اگرچه اين شيوه موجب شدکه افراد بدون آمادگي لازم تئوريك در كنفرانس حاضر شوند و درنتيجه كيفيت كنفرانس پايين باشد اما برگزاري آن كاملاً مخفي ماند. البته نحوه انتخاب افراد به هئيت سه نفري امكان داده بود كه افراد مورد نظر خودشان را به كنفرانس تيرانا ببرند و بيشتر افراد حاضر در نشست مونيخ را در جريان قرار ندهند. مثلاً به مهدي خانبابا تهراني اطلاع نداده بودند. حال آنكه وي اگر نگويم بنيانگذار، دستكم يكي از بنيانگذاران اصلي سازمان انقلابي بود و قاعدتاً باید در اين كنفرانس كه شركتكنندگان آن انتصابي بودند شركت ميكرد يا دستكم در جريان تشكيل آن قرار ميگرفت اما هيئت سه نفري كه خانباباتهراني را مانعي بر سر راه خود ميديدند نهتنها او را در جريان نميگذارند بلكه وي را به همراه خسرو نراقي به چين فرستادند تا از سازمان در حال تشكيل دور باشد و خودشان آنطور كه ميخواهند عمل كنند.
در كنفرانس تيرانا به غير از تعيين نام سازمان و انتخاب اعضاي هيئت اجرائيه تصميم خاصي گرفته نشد. در آن کنفرانس عمدتاً همان تصميمهاي نشست مونيخ تأييد و به آن رسميت دادند. نام سازمان را حساب شده و سنجيده انتخاب كرده بودند. نام سازمان از دو بخش تشكيل شده يكي «سازمان انقلابي حزبتوده ايران» و ديگري «در خارج از كشور». علت انتخاب بخش اول اين بوده كه بنيانگذاران اين سازمان و حاضران در كنفرانس، خود را تودهايهاي اصيل ميدانستند و معتقد بودند حزبتوده داراي سنتهاي انقلابي است كه رهبران حزبتوده، آن سنتها را زير پا گذاشته، رفرميست و سازشكار شدهاند و ما وارث آن سنتهاي انقلابي هستيم. افزودن «در خارج از كشور» بهنام سازمان هم براي اين بوده كه بنيانگذاران و اعضاي سازمان در خارج از كشور زندگي ميكردند و محل تشكيل سازمان هم خارج از كشور بود. علاوه بر اين ميدانستند يا احتمال ميدادند كه عدهاي از اعضاي حزبتوده بدون اينكه ارتباطي با كميته مركزي داشته باشند در ايران فعاليت ميكنند.[5] براي اينكه تداخلي با كارها و اقدامهاي آنها پيش نيايد و مسئوليت كارهايي را كه سازمان انجام خواهد داد به گردن رفقاي داخل ايران نيفتد، عبارت «در خارج از كشور» را بهنام سازمان افزوده بودند.
موضوع مهم كنفرانس تيرانا انتخاب اعضاي هيئتاجرائيه سازمان انقلابي بود كه از آن به بعد بايد سازمان را رهبري ميكرد. تا هنگام انتخاب اعضاي هيئتاجرائيه، كنفرانس بدون اينكه با مشكلي روبهرو شود به كار خود ادامه داد اما هنگاميكه نوبت به انتخاب اعضاي هيئتاجرائيه رسید بچهها با مشكلی بهنام «فريدون كشاورز» روبهرو شدند. كشاورز نهتنها عضو پيشين كميته مركزي حزبتوده بود بلكه سياستمدار پرسابقه و شخصيت شناختهشدهاي در جنبش كمونيستي بهشمار ميآمد. رضواني هم از طريق كشاورز و به اعتبار او توانسته بود با دولت آلباني تماس بگيرد. پيشينه اعضاي سازمان انقلابي قابل مقايسه با كشاورز نبود و شركتكنندگان در كنفرانس ميدانستند كه حق كشاورز است در رهبري سازمان قرار بگيرد. در ضمن اصول سازماني هم حكم ميكرد كسيكه عضو كميته مركزي بوده وقتي به حزب ديگري ميپيوندد بايد عضو كميته مركزي ـ در اينجا هيئتاجرائيه ـ شود و آنكه از بدنه تشكيلات درآمده در بدنه تشكيلات قرار بگيرد اما شركتكنندگان در كنفرانس به آن سوابق و اين اصول توجه نداشتند. شب پيش از رأيگيري براي انتخاب اعضاي هيئتاجرائيه همه بچهها در اتاق لاشايي جمع ميشوند تا براي رهاشدن از شر فريدون كشاورز راهي پيدا كنند. ميگويند كشاورز «از ما نيست» و نيازي به او نداريم و بايد مانعي در برابرش قرار دهيم كه خودش كنار برود. سرانجام به اين نتيجه ميرسند كه پيش از رأيگيري مطرح كنندکه تنها كساني ميتوانند عضو هيئتاجرائيه شوند كه حداكثر تا يكسال ديگر به ايران بروند و در آنجا فعاليت كنند و كسي هم كه نميتواند به ايران برود نبايد خود را كانديداي عضويت در هيئتاجرائيه كند. روز بعد پيش از اينكه افراد خود را كانديداي عضويت در هيئتاجرائيه كنند گويا لاشايي اين پيشنهاد را مطرح ميكند و بلافاصله تصويب ميشود. فريدون كشاورز كه بهطور غيابي در تهران محاكمه و به دو بار اعدام محكوم شده بود ميگويد من نيستم و خودش را كنار ميكشد. به احتمال قريب به يقين كشاورز دست آنها را خوانده و متوجه شده بود جريان از چه قرار است. پس از كنارهگيري كشاورز، انتخابات هيئتاجرائيه انجام شد و محسن رضواني (مسئول روابط بينالمللي)، كورش لاشايي (مسئول تشكيلات)، بيژن حكمت (مسئول مالي)، بيژن چهرازي و سيروس نهاوندي[6] به عضويت هيئتاجرائيه انتخاب شدند. شعار انتقال رهبري به ايران كه از درخواستهاي اصلي معترضان به كميته مركزي حزبتوده بود به خودي خود شعار و درخواست صحيحي بود اما در كنفرانس تيرانا اين شعار را صرفاً به منظور كنارگذاشتن كشاورز مطرح و تصويب كردند وگرنه طبق اين مصوبه بايد اعضاي هيئتاجرائيه در مدت مقرر به ايران ميرفتند و در غير اين صورت كنفرانس بعدي سازمان بايد به اين موضوع رسيدگي و آنها را بركنار ميكرد. حال آنكه چنين اتفاقي نيفتاد. به غير از بيژن چهرازي و سيروس نهاوندي بقيه اعضاي هيئتاجرائيه منتخب كنفرانس تيرانا در دهه 40 به ايران نرفتند، حتي محسن رضواني تا سال 1357 به ايرن نيامد و در اروپا ماند و همچنان هم عضو هيئتاجرائيه بود.
فعاليت در سازمان انقلابي
يكي از مسائل مطرحشده در كنفرانس تيرانا، موضوع تشكيلات سازمان انقلابي بوده است. در كنفرانس تصويب شد چون فعاليت اصلي ما در ايران خواهد بود نبايد تشكيلات گستردهاي در اروپا ايجاد كنيم. ايجاد تشكيلات گسترده در ايران بايد مدنظر ما باشد و تشكيلات محدود سازمان در اروپا نقش حمايتكننده از تشكيلات ایران را خواهد داشت. بر اين اساس سازمان انقلابي بهطور بسيار محدود در اروپا عضوگيري كرد. من هم يكي از افرادي بودم كه در جريان اين عضوگيري محدود عضو سازمان انقلابي شدم.
آشنايي من با سازمان انقلابي از طریق جابرکلیبی صورت گرفت. من و جابر كليبي با هم بسيار صميمي بوديم. در آن دوران جابر عضو حزبتوده و من عضو جبههملي بودم. ما درباره مسائل سياسي مختلف با هم بحث ميكرديم و من انتقاداتم به حزبتوده را به صراحت به جابر ميگفتم. جابر به عطا كشكولي (از مسئولان حزبتوده در لئوبن) نزديك بود و هر دو از معترضان به كميته مركزي حزبتوده بهشمار میرفتند. پس از كنفرانس تيرانا جابر چگونگي شكلگيري جريان اعتراضي در حزبتوده و تشكیل سازمان انقلابي و شعارها و هدفهاي اين سازمان را براي من توضيح داد.
من با اينكه با عدهاي از تودهايها كه از نظر ويژگيهاي انساني و شخصيت فردي افراد برجستهاي بودند دوست و نزديك بودم و به آنها احترام ميگذاشتم اما هيچگاه عضو اين حزب نشدم و تمايلي به آن نداشتم. ضعفها و اشكالات اساسي را كه در مواضع و سياستهاي حزبتوده سراغ داشتم مانند وابستگي و دنبالهروي از شوروي، ترجيحدادن منافع شوروي بر منافع ايران، همچنين عملكرد اين حزب در برابر دولت دكتر مصدق، نهضت مليشدن صنعت نفت، بيعملي در مقابل كودتاي 28 مرداد و... موجب شده بود از حزبتوده فاصله بگيرم. با اين حال زيربناي فكري من سوسياليسم با ديدگاههاي ملي بود. وقتي جابر توضيح داد سازمان انقلابي يك تشكل سوسياليستي است و به علت همان اشكالات و ضعفهايي كه من هم به آن معترضم و انتقاد دارم پرچم مخالفت با كميته مركزي را بلند كرده و نهتنها آن وابستگيهاي كميته مركزي حزبتوده به شوروي را ندارد بلكه اساساً مخالف هرگونه وابستگي و دنبالهروي است و در ضمن بهطور جدي ميخواهد با رژيم شاه مبارزه كند، به اين نتيجه رسيدم كه سازمان انقلابي همان سازمان مورد نظر من است و به آن پيوستم.
مسئولان تشكيلات محدود سازمان انقلابي در اتريش (گراتس) عبارت بودند از: همايون قهرمان، كورش محجوب، جابر كليبي و مهدي طلاگر. همايون قهرمان از اعضاي بالاي حزبتوده در اتريش بود. ولي برخلاف ديگر مناطق اروپا، او بدون روشنگري و تبليغ در بين اعضاي حزب، به همراه كورش محجوب و محمود حوائجي از حزبتوده جدا شده بودند. جابر كليبي هم از لئوبن به گراتس آمده و به آنها پيوسته بود.
تشكيلات سازمان انقلابي شبيه تشكيلات حزبتوده در اروپا نبود و حوزههاي آن از صدر تا ذيل، سه نفري بود. البته در سازمان انقلابي اصول امنيتي و مخفيكاري به مراتب بيشتر از حزبتوده رعايت ميشد. بيشتر اعضا در چارچوب تشكيلات، فقط سه ـ چهار نفر را ميشناختند. با اين حال اعضاي سازمان كه عمدتاً دانشجو بودند و در بين دانشجويان ايراني فعاليت ميكردند چه در انجمن دانشجويي و چه در جريان بحث در كافهها و جمعهاي دوستانه از مسائلي كه افراد مطرح ميكردند از موضعگيري و واكنشها و... حدس ميزدند چه كساني احتمالاً عضو سازمان انقلابي هستند. مثلاً همايون قهرمان، كورش محجوب و جابر كليبي كه بهعنوان تودهاي شناخته ميشدند در جلسههاي انجمن دانشجويان ايراني موضع متفاوتي از حزبتوده ميگرفتند و فيروز المدني و محمود حوائجي هم با اينكه كمتر در مقابل حزبتوده موضع علني ميگرفتند، چنين وضعيتي داشتند. اين موضعگيريها فقط مشخص ميكرد كه آنها با حزبتوده مسئله دارند و ديگر در صف اين حزب نيستند. علاوهبر موضعگيري در محيطهاي دانشجويي كه بچههاي سياسي كم و بيش از عقايد و تعلقات سياسي يكديگر خبردار میشدند، اعضاي سازمان ميتوانستند از روابط و رفتوآمدهاي بچهها حدس بزنند كه اين افراد هم عضو سازمان انقلابي و حتي عضو يك حوزه هستند. مثلاً كورش محجوب، محمود حوائجي و فيروز المدني دائماً با هم بودند. وقتي كورش در زمينهاي موضعگيري ميکرد معلوم بود كه آن دو نفر با او همعقيدهاند. من از همين رفتوآمدها و موضعگيريها متوجه شده بودم كه محجوب، حوائجي و المدني اعضاي سازمان انقلابي و احتمالاً عضو يك حوزهاند و محجوب مسئول اين دو نفر است. با توجه به اصول تشكيلاتي و مخفيكاري اصلاً به روي خود نياوردم كه متوجه ارتباط آنها در سازمان انقلابي شدهام. از آنجا كه هنوز سازمان انقلابي موجوديت خود را علني نكرده بود و بهجز اعضا كسي نميدانست چنين سازماني هم وجود دارد ديگران از طريق بحث و موضعگيري با رفتوآمد اعضاي سازمان نميتوانستند آنها را بهعنوان اعضاي سازمان انقلابي شناسايي كنند. بعدها كه سازمان انقلابي علنی شد و بهطور گسترده عضوگيري كرد وضعيت متفاوت شد و در صورت لزوم اعضا در چارچوب هويت سازماني خود موضعگيري ميكردند.
وقتي عضو سازمان شدم يكي از دوستانم بهنام بهرام فخري را جذب كردم. بعدها وي از سازمان كنارهگيري كرد و بهدنبال زندگي غيرسياسي رفت. جابر كليبي، من و بهرام يك حوزه تشكيل داديم و جابر مسئول حوزه ما بود. قرار شد من و بهرام هيجگونه اظهارنظري كه موجب مشخصشدن موضع ما بشود نكنيم و ما هم كاملاً رعايت ميكرديم. درنتيجه تا مدتها كسي از موضع من اطلاعي نداشت و تصور ميكردند من تودهاي هستم. در حوزه سازمان انقلابي علاوه بر بحث و بررسي مسائل سياسي روز، عمدتاً مطالعه ميكرديم. منابع مطالعاتي ما به زبان فارسي بود و به همين علت، منابع چنداني در اختيار نداشتيم. منتخب آثار لنين، جزوههاي تئوريك حزبتوده و كتابهايي كه اين حزب ترجمه و منتشر كرده بود، همچنين روزنامهها و نشريات حزبتوده، جبههملي و... منابع مطالعاتي ما بود. در سال 1344 سازمان انقلابي هنوز در ابتداي راه بود و بهجز تعدادي مقاله كه رهبران سازمان مينوشتند و مواضع سازمان انقلابي را توضيح ميدادند، آثار تئوريك از خود نداشت. اين مقالهها صرفاً براي اعضاي سازمان بود و به صورت پليكپي شده به دست ما ميرسيد. از نظر رعايت مخفيكاري نام سازمان انقلابي در زير اين مقالهها نبود، فقط اين دو شعار كه در حاشيه اين مقالهها نوشته ميشد: «مبارزه مسلحانه تنها راه رهايي خلقهاي ايران است» و «همهچيز در خدمت مبارزه مسلحانه و همه فعاليتها در جهت احياي حزب طبقه كارگر» مشخص ميكرد كه اين مقالهها به يك جريان تعلق دارد اما به غير از اعضاي سازمان انقلابي كسي نميدانست اين جريان چه نام دارد. ما اين مقالهها، آن كتابها، جزوهها و نشريات را ميخوانديم و درباره مطالب و مباحث آنها در حوزه با هم بحث ميكرديم. بعدها كه آثار مائو و منابع حزب كمونيست چين به فارسي ترجمه شد اين آثار هم به منابع مطالعاتي ما افزوده شد.
ابتدا منابع مطالعاتي اعضاي سازمان انقلابي نسبت به اعضاي حزبتوده متنوعتر بود. ما آثار تئوريك و سياسي را كه با نظرات و ديدگاههاي متفاوت و حتي متضاد نوشته شده بود ميخوانديم و درباره هريك از آنها با هم بحث ميكرديم اما تودهايها يك بُعدي مطالعه ميكردند و عمدتاً آثاري را كه حزبتوده منتشر ميكرد و يا مورد تأييد آن بود ميخواندند. در ضمن نسبت به منابع حزب كمونيست شوروي تعصب داشتند. اعضاي سازمان انقلابي هم پس از مدتي بهخصوص پس از انقلاب فرهنگي در چين، به چنين وضعي دچار شدند. آن تنوع منابع مطالعاتي كه ابتدا در سازمان وجود داشت از بين رفت و اعضاي سازمان انقلابي فقط آثار مائو و منابع حزب كمونيست چين را ميخواندند و نسبت به آن تعصب داشتند. در بين جريانهاي چپ ايران در دهههاي 40 و 50 اعضاي «جامعه سوسياليستها» دچار اين قبيل تعصبها و محدوديتها نبودند چون به قطبهاي جنبش كمونيستي وابستگي نداشتند از همه منابع و آثار ماركسيستي استفاده ميكردند.
لازم به توضيح است كه در اتريش، انواع و اقسام منابع تئوريك ماركسيستي، گرايشها و جريانهاي برگرفته از آن به زبان آلماني در دسترس ما بود ولي ما از اين منابع استفاده نميكرديم چون دانشجو بوديم بايد درس ميخوانديم و در ضمن كارهاي صنفي و سازماني هم انجام ميداديم وقت و فرصت كافي براي مطالعه منابع تئوريك به زبان آلماني نداشتيم. البته اگر وقت و فرصت هم داشتيم باز هم نميتوانستيم از اين منابع استفاده كنيم. مطالعه آثار تئوريك به زبان آلماني مانند هر زبان ديگري نياز به تسلط به آن زبان دارد كه بيشتر اعضا چنين تسلطي به زبان آلماني نداشتند. بين حدود يكهزار دانشجوي ايراني كه در گراتس تحصيل ميكردند افرادي كه ميتوانستند آثار تئوريك را به زبان آلماني بخوانند و مطالب آن را كاملاً درك كنند انگشتشمار بودند.
در ابتداي فعاليت، همه فكر ميكرديم سازمان انقلابي داراي ايدئولوژي منسجمي است. حال آنكه نهتنها چنين نبود بلكه آشفتگي عجيب و غريبي در سازمان وجود داشت. چنانكه بعدها مشخص شد، حتي در مورد شعارهاي اصلي سازمان هم درك و دريافت واحد و يكساني نداشتيم. همه ميگفتيم «مبارزه مسلحانه تنها راه رهايي خلقهاي ايران است» ولي تلقي عدهاي از اعضاي سازمان از مبارزه مسلحانه تقليد از چهگوارا بود و كاملاً چريكي فكر ميكردند. عدهاي هم از اين شعار، مبارزه مسلحانه تودهاي را نتيجهگيري ميكردند و در فكر تكرار تجربه چين در ايران بودند و رويارويي مردم و رژيم شاه را اجتنابناپذير ميدانستند. تعجبآور اينكه باوجود اين شعار، بعضي از اعضاي سازمان به سازماندهي كلاسيك طبقه كارگر اعتقاد داشتند. در مورد شعار «احياي حزب طبقه كارگر» نيز چنين پراكندگياي وجود داشت. از اين شعار، عدهاي ترميم و اصلاح حزبتوده را استنباط ميكردند و گروهي هم تشكيل حزب جديد و متفاوت از حزبتوده را ميفهميدند. جدا از اين برداشتهاي متفاوت خود شعارهاي سازمان انقلابي هم نشاندهنده آشفتگي فكري رهبران سازمان بود. يك شعار ميگفت بايد حزب طبقه كارگر را احيا كنيم و شعار ديگر اعلام ميكرد مردم ايران هماكنون مسلح شويد و كاري هم به احياي حزب طبقه كارگر نداشته باشيد. درواقع سه جريان با سه خطمشي متفاوت، يعني جنگ چريكي، اعتقاد به نظرات مائو (البته ابتداي فعاليت سازمان كاملاً شكل نگرفته بود) و خطمشي حزبتوده بهطور همزمان در سازمان انقلابي وجود داشت. پس از گذشت چندسال، اين سه جريان شكل نهايي خود را پيدا كردند و هر يك درصدد برآمدند تا خطمشي خود را به صورت تمام و كمال در سازمان پيدا كنند كه به چند پارهشدن سازمان انقلابي انجاميد.
مشكل اساسي سازمان انقلابي در اين بود كه رهبران و اعضاي آن در اروپا بهسر ميبردند و در محيط واقعي مبارزه يعني در جامعه ايران نبودند. درنتيجه نظرات، خطمشي و شعارهايي كه مطرح ميكردند از طريق واقعيتهاي ملموس جامعه ايران محك نميخورد تا بازتاب اجتماعي و عيار واقعي آنها معلوم شود. در فقدان چنين پيوندي با جامعه ايران ما دچار ذهنگرايي شده و وحدت ما صرفاً روي عقايد و شعارهايي بود كه بدون آنكه بتوانيم در عمل آنها را بسنجيم، تكرارشان ميكرديم.
عوامل رشد سريع سازمان انقلابي
در سالهاي 1345ـ1344 درنتيجه دو واقعه سوءقصد به شاه و «جنبش جنوب»، سازمان انقلابي به بزرگترين تشكل چپ در خارج از ايران تبديل شد و بيشتر اعضاي حزبتوده در اروپاي غربي، هوادار و بعدها عضو سازمان انقلابي شدند. واقعه اول يعني اقدام سرباز وظيفه رضا شمسآبادي براي ترور شاه در كاخ مرمر (21 فروردين 1344) ارتباطي با سازمان انقلابي نداشت اما از آنجا كه بهدنبال اين واقعه، گروه نيكخواه دستگير و متهم به مشاركت در اقدام براي ترور شاه شد، پاي سازمان انقلابي هم به ميدان آمد.
چنانكه پيشتر اشاره كردم، پرويز نيكخواه ازجمله افرادي بود كه در رأس مخالفان كميته مركزي حزبتوده در انگلستان قرار داشت. وي [در اواخر تيرماه 1342] پيش از نشست مونيخ و تشكيل سازمان انقلابي به ايران بازگشت و به همراه احمد منصوري، فيروز شيروانلو، منصور پوركاشاني و محسن رسولي كه آنها هم در انگلستان تحصيل كرده بودند يك گروه تشكيل داد. اين گروه از نظر ايدئولوژي و خطمشي نهتنها تفاوتي با سازمان انقلابي نداشت، بلكه بخشي از سازمان انقلابي بود. نيكخواه و محسن رضواني با هم ارتباط داشتند و از اين طريق گروه و هيئتاجرائيه سازمان انقلابي با هم مرتبط ميشدند. در آن دوران هيئتاجرائيه سازمان انقلابي بهدنبال اين بود كه دو بخش سياسي و نظامي ايجاد كند. بخش نظامي ستون فقرات سازمان باشد و بخش سياسي از آن پشتيباني كند. نيكخواه و دوستانش براي اجراي اين طرح فعاليت ميكردند. آنها از يكسو تلاش کردند تا جامعه ايران را بشناسند و در اين زمينه تا حدودي پيش رفتند. ازسوي ديگر، جنگلهاي شمال را در حد يك گروه كوهنوردي شناسايي کردند. در ضمن با گروهها و محفلهاي سياسي مخفي كه در آن زمان در ايران وجود داشت ارتباط برقرار کردند. گروه نيكخواه نتايج تحقيقات و جمعبنديهاي خود را براي رضواني ميفرستاد و رضواني هم مقالهها و نظرات سازمان را براي آنها ميفرستاد. نيكخواه و دوستانش مشغول چنين فعاليتهايي بودند كه به اتهام اقدام براي ترور شاه دستگير ميشوند.
چگونگي كشف گروه نيكخواه و مرتبطكردن آنها به پرونده سوءقصد به شاه از اين قرار است: رضا شمسآبادي كه عضو يا هوادار حزب ايران [ حزب مردم ايران صحيح است. توضيح از سوی هيئت تحريريه نشريه اينترنتی جنبش سوسياليستی] بود [در سال 1342] به خدمت سربازي رفت و بعد از دوره آموزشي با اينكه سابقه بازداشت در وقايع 15 خرداد داشت او را به گارد شاهنشاهي فرستادند و جزو محافظان كاخ مرمر شد. در اواسط اسفند ماه 1343 شمسآبادي در مغازه راديوسازي احمد كامراني ـ كه هر دو اهل كاشان و با هم دوست بودند ميرود. به وی می گوید: من هر روز شاه را ميبينم و مسلسل پر هم دستم است، بهراحتي ميتواند شاه را بكشم. چه نظري داري؟ كامراني ميگويد: صبر كن تا با يكي از دوستان كه سياسي است و از خارج آمده صحبت كنم. كامراني جريان را به احمد منصوري ميگويد و نظر او را ميپرسد. منصوري به نيكخواه اطلاع ميدهد، نيكخواه شك ميكند و به منصوري ميگويد: اين دام است، به كامراني بگو دست به سرش كند.
روز 21 فروردين 1344 شمسآبادي در كاخ مرمر بهسوي شاه تيراندازي كرد. آسيبي به شاه نرسید و شمسآبادي بهدست محافظان شاه كشته شد. پس از انتشار خبر تيراندازي در كاخمرمر[7] كامراني ميترسد و مخفي ميشود و براي خارجشدن از ايران با منصوري تماس گرفته و از او كمك ميخواهد. منصوري به كامراني كمك نميكند، به او ميگويد: ما كاري نكردهايم و اين قضيه به ما ربطي ندارد.
ركن دوم ارتش و ساواك در جريان پيگيري پرونده سوءقصد به شاه، فهرست ملاقات سربازان كاخ را بررسي ميكنند و در بين اسامي ملاقاتيها بهنام كامراني ميرسند كه چند روز پيش از واقعه به ملاقات شمسآبادي رفته بود. بهدنبال كامراني ميروند، متوجه ميشوند چند روز است كه به مغازه نميآيد، به خانهاش رفته و متوجه ميشوند چند روز است به خانه هم نرفته است. شك مأموران به يقين تبديل ميشود. سرانجام کامرانی در اول ارديبهشت 1344 در كاشان بازداشت شد. چون فكر ميكردند وي در سوءقصد به شاه دست داشته، او را به شدت شكنجه ميكنند تا همدستانش را معرفي كند. كامراني، احمد منصوري را لو ميدهد. منصوري را بازداشت ميكنند و او هم بهشدت شكنجه ميشود. از منصوري به نيكخواه ميرسند[8] و گروه لو ميرود. با اينكه ساواك متوجه شد[9] گروه نيكخواه نقشي در سوءقصد به شاه نداشته و برنامه ديگري را دنبال ميكردهاند، از اين فرصت استفاده كرد و هياهوي تبليغاتي به راه انداخت و مدعي شد كمونيستها ميخواستند شاه را ترور كنند.
دستگيري گروه نيكخواه و هياهويي كه ساواك به راه انداخته بود با واكنش شديد كنفدراسيون و احزاب مخالف رژيم شاه روبهرو شد. كنفدراسيون بهطور يكپارچه براي دفاع از نيكخواه و دوستانش به حركت درآمد و مبارزه گسترده جهاني عليه رژيم شاه را به راه انداخت. در شهرهاي اروپاي غربي و امريكا اقدامهاي متعددي از صدور اعلاميه و تحصن تا اعتصاب غذا، گفتوگوهاي مطبوعاتي و... به عمل آورد. با اين فعاليتها، نهتنها توجه افكارعمومي در اروپا به پرونده گروه نيكخواه جلب شد بلكه كنفدراسيون توانست پرونده اين گروه را در مجلس عوام انگلستان و سازمان ملل متحد مطرح كند و از طريق اين مجامع، نشريات و حقوقدانان اروپايي ،رژيم شاه را تحت فشار بگذارد.[10]
در اتريش نيز فدراسيون دانشجويان ايراني خيلي فعاليت كرد و از جمله بهمنظور جلب توجه افكارعمومي و دولت اتريش به نقض حقوقبشر و دفاع از گروه نيكخواه، اعتصاب غذاي سه روزهاي را در وين سازماندهي كرد. من هم به همراه عدهاي از بچههاي گراتس به وين رفتم و در اعتصاب غذا شركت كردم. شاخه جوانان حزب سوسياليست اتريش به برپايي اعتصاب غذا كمك كرد و سالني را در اختيار دانشجويان ايراني گذاشت. اعتصاب غذا ساعت 12 ظهر شروع شد. حدود ساعت چهار بعدازظهر خبرآن از راديو B.B.C پخش شد و ما آن را شنيديم. عصر همان روز گزارشگر و فيلمبردار شبكه دو تلويزيون اتريش كه حزب سوسياليست در آن نفوذ داشت به سالن اعتصاب غذا آمدند و با علي گوشه (سخنگوي اعتصابكنندگان) گفتوگو كردند. اين گفتوگو و گزارش اعتصاب از شبكه دو تلويزيون اتريش پخش شد. در اين اعتصاب غذا ما شعار زندهباد و مردهباد نداديم. خواستهايي را مطرح كرديم كه عقل سليم نميتوانست با آن مخالفت كند. اعلام كرديم: متهمان بايد طبق اصول و موازين حقوقبشر محاكمه بشوند. متهمان غيرنظامي هستند و طبق قوانين ايران بايد در دادگاه غيرنظامي محاكمه بشوند نه در دادگاه نظامي. بايد دادگاه رسيدگي به اين پرونده علني تشكيل شود و هريك از متهمان بايد وكيل مدافع داشته باشند. چون دادگاههاي ايران استقلال ندارند و مطابق خواست و نظر دولت حكم ميدهند، بايد حقوقدانان و نمايندگان مجامع صلاحيتدار بينالمللي و خبرنگاران خارجي در دادگاه حضور داشته باشند و بر جريان محاكمه نظارت كنند. در ضمن تأكيد ميكرديم ما با ترور مخالفيم و اعضاي گروه نيكخواه در سوءقصد به شاه نقش نداشتهاند.
فعاليت گسترده كنفدراسيون شرايطي را پديد آورد كه رژيم شاه مجبور شد به خواستهاي كنفدراسيون گردن بگذارد. هنگام محاكمه گروه نيكخواه، عدهاي از حقوقدانان و نمايندگان مجامع صلاحيتدار بينالمللي، خبرنگاران نشريات و خبرگزاريهاي اروپايي به ايران رفتند و در جلسات دادگاه كه علني برگزار ميشد شركت كردند.[11] درنتيجه به علت نظارت بينالمللي دادگاه نظامي نتوانست گروه نيكخواه را به واقعه سوءقصد به شاه مرتبط كند.
چون احمد منصوري و احمد كامراني از قصد شمسآبادي اطلاع داشتند ولي به مقامهاي امنيتي اطلاع نداده بودند به حبس ابد محكوم شدند و بقيه اعضاي گروه براساس «قانون مقدمين عليه امنيت كشور و داشتن مرام و رويه اشتراكي» (مصوب 1310) به چند سال زندان محكوم شدند. بيشترين مدت محكوميت يعني 10 سال به نيكخواه تعلق گرفت.[12]
با اينكه دستگيري گروه نيكخواه ضربهاي به سازمان انقلابي بود اما حركت يكپارچه كنفدراسيون و تأثير جهاني اقدامهاي آن، اين ضربه را به فرصتي براي رشد سازمان انقلابي تبديل كرد. رهبري سازمان انقلابي درباره سوءقصد به شاه اگرچه مطرح ميكرد ما در اين واقعه نقشي نداشتهايم اما نحوه برخورد به صورتي بود كه اين تصور را بهوجود ميآورد كه ما ميگوييم نقش نداشتهايم ولي بدانيد نقش داشتهايم. در جريان محاكمه گروه نيكخواه و پس از آن، سازمان انقلابي تا توانست نيكخواه را بزرگ كرد و در حقيقت، از اين طريق براي خودش تبليغ كرد. ابراز ندامت نيكخواه و پيوستن او به رژيم شاه در بهار 1349، ضربه سنگيني بر سازمان انقلابي وارد كرد و تأثير بسيار منفي برجا گذاشت. با اين حال سوءقصد به شاه و دادگاه گروه نيكخواه در سال 1344، عامل مؤثري براي كسب اعتبار و رشد سازمان انقلابي بود.
دومين واقعهاي كه موجب رشد و گسترش سريع سازمان انقلابي شد «جنبش جنوب» بود. پس از آغاز اصلاحات ارضي، از سال 1341 جنوب ايران و منطقه فارس ناآرام شد. تداوم اين ناآراميها، هم توجه خسروخان قشقايي را براي مبارزه با رژيم شاه جلب كرد و هم توجه رهبران سازمان انقلابي را كه بهدنبال سازماندهي مبارزه مسلحانه بودند و شعار آن را ميدادند. هيئتاجرائيه سازمان از طريق عطا كشكولي با خسروخان تماس گرفت و از او خواست تاعلیه رژیم اقدام كند. گويا خسروخان سازمان انقلابي را تحويل نگرفته بود و خودش هم اقدامی نكرد. بهمن قشقايي، خواهرزاده خسروخان كه در انگليس درس ميخواند به ايران ميرود و به ياغيهاي منطقه فارس ميپيوندد. اين ياغيها و افرادي كه اطراف بهمن قشقايي جمع شده بودند مبارز سياسي نبودند. آنها چندين بار با قواي ژاندارمري و ارتش برخورد ميكنند و ميجنگند. پس از چند ماه اين افراد پراكنده شدند و بهمن قشقايي با 9 نفر باقي ماند و مبارزه را ادامه داد. در چنين شرايطي عطا و ايرج كشكولي از اعضاي سازمان انقلابي كه از ايل قشقايي بودند به ايران رفتند و به بهمن ملحق شدند. آنها چند ماه ديگر هم مبارزه را ادامه دادند ولي كسي به آنها نپیوست و نتوانستند منطقه آزادشده ايجاد كنند. در تمام مدت هم دائماً در حال حركت بودند و ارتش هم آنها را تعقيب ميكرد. در جریان این تعقیب وگریزها با ارتش،آنها يكي ـ دو بار محاصره شدند ولی توانستند فرار كنند. سرانجام بهمن قشقايي که از این وضعیت خسته شده بود فریب پيغام های دولت را خورد. دولت مکرراً برای او پیغام می فرستاد كه اگر تسليم شود در امان خواهد بود. بهمن قشقايي باوجود مخالفت ايرج و عطا كشكولي، به منزل اسدالله علم در شيراز رفت و تسليم شد. برخلاف وعدهها و قولهايي كه علم داده بود در 18 آبان 1344 بهمن قشقايي را در فيروزآباد فارس اعدام كردند. عطا و ايرج كشكولي هم خود را به دوبي رسانده و سه ماه بعد به اروپا بازگشتند.»[13]
در تابستان 1345، سازمان انقلابي اعلاميهاي باعنوان «نامهاي از جنوب» به امضاي عطا و ايرج كشكولي در اروپا منتشر كرد و غوغايي به راه انداخت. اين نامه چنان اعتباري براي سازمان انقلابي بهوجود آورد كه پس از كودتاي 28 مرداد 1332، هيچيك از احزاب چپ ايراني از آن برخوردار نشده بودند. هيئتاجرائيه سازمان انقلابي تبليغات گستردهاي پيرامون جنبش جنوب به راه انداخت كه آميخته با دروغ و تزوير بود. اعضاي سازمان و ازجمله من، اين تبليغات را كاملاً باور كرده بوديم و با صداقت تمام و البته با آب و تاب فراوان، آن را به خورد ديگران ميداديم. نامه به صورتي نوشته شده بود كه اين تصور را القا ميكرد كه آن را از جنوب ايران فرستادهاند و مبارزه ادامه دارد. حال آنكه نامه در اروپا [پاريس] نوشته شده بود و اساساً جنبش در جنوب ايران وجود نداشت و آنچه بود، مدتها پيش از انتشار نامه تمام شده بود. تبليغات و ادعاهاي رهبري سازمان انقلابي در مورد جنبش جنوب در بعضي موارد به حدي اغراقآميز بود كه گاهي در درستي آن شك ميكردم. مثلاً ميگفتند ما در جنوب ايران پنج هزار پارتيزان داريم. من به خودم ميگفتم لابد آنها نصف استان فارس را در اختيار دارند. دستكم بايد 50ـ40 هزار نفر از ارتشيها و ژاندارمها را كشته باشند. اما اخبار ايران حاكي از چنين قضايايي نبود. باوجود آنكه متوجه ميشدم شواهد موجود برخي ادعاهاي رهبري سازمان را تأييد نميكند ولي اعتماد بيحد و حصري كه به رفقا و سازمان انقلابي داشتم مانع ميشد كه بپذيرم اين قبيل ادعاها و تبليغات درست نيست. درواقع آنچه واقعيت داشت نميديدم و آنچه رهبري سازمان اعلام ميكرد را بهعنوان واقعيت ميپذيرفتم.
جنبش جنوب به سرمايه كلاني براي سازمان انقلابي تبديل شد. سالها بود كه همه در انتظار حزبي بودند كه اقدام قاطعانه انقلابي انجام دهد و مبارزه عملي را در ايران شروع كند. با دو واقعه دستگيري گروه نيكخواه و جنبش جنوب، سازمان انقلابي مدعي شد همان حزبي است كه جنبش انقلابي ايران به آن نياز دارد؛ حزبي است كه وابستگي ندارد و منفعل نيست. به جرأت ميتوانم بگويم تقريباً 90 درصد دانشجويان چپ ايران در خارج از كشور جذب سازمان انقلابي شدند و سازمان انقلابي نفوذ و اعتبار بسيار زيادي در كنفدراسيون به دست آورد.
ماجراي آن سه نفر
همزمان با دو واقعهاي كه توضيح دادم، ماجراي پيوستن دكتر غلامحسين فروتن، احمد قاسمي و عباس سغايي به سازمان انقلابي و سپس اخراج آنها از سازمان، اتفاق افتاد. فروتن و قاسمي عضو كميته مركزي و عباس سغايي عضو مشاور كميته مركزي حزبتوده بودند. در جريان اختلاف چين و شوروي، آنها از مواضع حزب كمونيست چين حمايت کردند. اين سه نفر با سازمان انقلابي ارتباط داشتند و ميخواستند از حزبتوده انشعاب كنند و به سازمان بپيوندند.در نتیجه هيئتاجرائيه سازمان انقلابي براي خارجكردن آنها از آلمان شرقي اقدام کرد. دو نفر از اعضاي سازمان به نامهاي ايرج سميعي و اسماعيل رهنما به آلمان شرقي رفتند و گذرنامههاي خود را به فروتن و سغايي دادند. آنها نیز عكس گذرنامهها را عوض كرده و در 14 و 15 آذر 1344 بهراحتي از آلمان شرقي خارج شدند[14] و در دومين كنفرانس سازمان انقلابي شركت کردند. مدتي بعد احمد قاسمي بهگونهاي قانوني از آلمان شرقي به آلمان غربي و از آنجا به پاريس رفت. سميعي و رهنما برای خروج از آلمان شرقی تلاش کردند با مخفيشدن در قطار از آلمان شرقي خارج شوند ولي در مرز دستگير شدند. دولت آلمان شرقي و حزبتوده تلاش كردند آنها را به آدمربايي و جاسوسي متهم كنند كه به نتيجه نرسید. سميعي و رهنما 11 ماه در زندان آلمان شرقي بهسر بردند و سرانجام با پادرمياني دولتهاي آلباني و چين از زندان آزاد شدند و به آلمان غربي بازگشتند. چند سال بعد سميعي به ايران رفت و در سال 1348، بازداشت و زنداني شد. سميعي كه از بچههاي خوب زندان بود در سال 1351 از زندان آزاد شد.
در آذرماه 1344، دومين كنفرانس سازمان انقلابي به كمك حزب كمونيست بلژيك (طرفدار چين) در حومه شهر لييژ برگزار شد.[15] در اين كنفرانس رضواني، لاشايي، حكمت، محمود مقدم (معروف به خان)، منوچهر بوذري، سياوس پارسانژاد، م.ع (دري)،[16] همايون قهرمان، مجيد زربخش، علي صادقي، خسرو صفايي، محمد جاسمي، اسي [اسدالله] طيورچي، غلامحسين فروتن، عباس سغايي و... حضور داشتند. كنفرانس تصويب ميكند: روزنامهاي بهنام توده بهعنوان ارگان سازمان انقلابي منتشر شود و مواضع و نظرات سازمان را تبليغ و ترويج كند، محدوديتي كه براي عضوگيري برقرار بود، لغو شود و سازمان انقلابي محدوديتي براي عضوگيري در اروپا نداشته باشد. در كنفرانس دوم، اعضاي اصلي و همچنين براي نخستينبار اعضاي مشاور هيئتاجرائيه انتخاب شدند. اعضاي اصلي هيئتاجرائيه منتخب كنفرانس عبارت بودند از: محسن رضواني، كورش لاشايي، بيژن حكمت، محمود مقدم و غلامحسين فروتن اعضاي مشاور نيز عبارت بودند از: عباس سغايي، منوچهر بوذري، همايون قهرمان، سياوش پارسانژاد و م.ع (دري). مدتي پس از كنفرانس كه احمد قاسمي به غرب ميآيد، مسئوليت انتشارات سازمان انقلابي را به او ميدهند.
دكتر غلامحسين فروتن كه در كنفرانس بلژيك بهعنوان عضو سوم هيئتاجرائيه انتخاب شده بود. از نظر تئوريك و سياسي، توانا و باسواد و از نظر اخلاقي خيلي سالم بود. دو سال بعد (تابستان 1346)، در جلسه كادرها معلوم شد اعضاي قديمي هيئتاجرائيه ـ رضواني، لاشايي و حكمت ـ كه از نظر تئوريك و سياسي باسواد و توانا نبودند، محمود مقدم (معروف به خان) را در تركيب اصلي هيئتاجرائيه قرار ميدهند تا عرصه تئوريك را يكسره به فروتن واگذار نكنند، طوريكه شنيدهام محمود مقدم از نظر تئوريك قوي و باسواد بوده است.
همكاري فروتن، قاسمي و سغايي با سازمان انقلابي مدت زيادي طول نكشيد. فروتن و قاسمي ميخواستند در جريان همه امور سازمان قرار داشته باشند ولي سه عضو قديمي هيئتاجرائيه ميخواستند از فروتن و قاسمي استفاده كنند و در عين حال اجازه مداخله در امور سازمان انقلابي را به آنها ندهند. در سال 1345 بهتدريج اختلافها تشديد ميشود و سه عضو قديمي هيئتاجرائيه، قاسمي، فروتن و سغايي را به شكلهاي مختلف زير فشار ميگذارند تا آنها را وادار به تمكين كنند. اين سه نفر پس از خروج از آلمان شرقي در پاريس به صورت غيرقانوني و با پاسپورت جعلي زندگي ميكردند و مخارج زندگي آنها را سازمان انقلابي ميپرداخت.[17]
وقتي اختلاف بالا ميگيرد سه عضو قديمي هيئتاجرائيه به آن جنبه تئوريك ميدهند. براي شكستن قاسمي و فروتن، از آنها ميخواهند در سطح سازمان از خود انتقاد كنند و مواضع و عملكرد حزبتوده را از ابتداي تشكيلشدن آن مورد انتقاد قرار دهند. قاسمي و فروتن ميگويند انتقاد از خود بايد در سطح رهبري سازمان باشد. در مورد انتقاد از حزبتوده هم بر اين نظر بودند كه حزبتوده باوجود تمام اشكالات و انتقادهايي كه به آن وارد است، تا زمانيكه آنها در اين حزب فعاليت ميكردهاند حزب طبقه كارگر بوده است. در مقابل اين ادعاهای فروتن و قاسمي،آنهامعتقد بودندکه حزب يك شبه تغيير ماهيت نميدهد بايد انحرافها را در گذشته آن پيدا كرد و...
برخلاف دكتر كشاورز كه در كنفرانس تيرانا به سرعت متوجه جريان شد و خود را كنار كشيد، رفت و پشت سرش را هم نگاه نكرد، قاسمي، فروتن و سغايي چنين قصدي نداشتند. آنها از نظر سياسي و تئوريك ميخواستند فعاليت كنند و در سازمان انقلابي حضور فعال داشته باشند. وقتي رضواني، لاشايي و حكمت متوجه ميشوند آنها حاضر به تمكين نيستند، توطئهاي تدارك ميبينند و بهعنوان تصويب تز «سازمانهاي پراكنده» و انتقاد از خود فروتن و قاسمي، كنفرانس فوقالعاده سازمان انقلابي را تشكيل ميدهند. قاسمي كه انسان باتجربه و كاركشتهاي در مبارزات درون حزبي بود متوجه توطئه ميشود و در كنفرانس شركت نميكند و ميگويد: انتقاد از خود و تصويب يك تز كه نياز به تشكيل كنفرانس ندارد. حتماً ميخواهيد ما را دست به سر كنيد. آنها هم به قاسمي ميگويند: نه، ما چنين قصدي نداريم و... اما هدف همان بود كه قاسمي حدس زده بود.
هيئتاجرائيه سازمان انقلابي از سروصداي انشعاب قاسمي، فروتن از سغايي و فرار و پيوستن آنها به سازمان انقلابي استفاده لازم و كافي را برده بود، ديگر نيازي به آنها نداشت و ادامه عضويتشان در سازمان را مضر و زائد ميدانست. در تابستان 1345، كنفرانس فوقالعاده سازمان انقلابي در بلژيك تشكيل ميشود. نمايندگان كنفرانس پس از تصويب تز «سازمانهاي پراكنده» به موضوع اختلاف در هيئتاجرائيه ميپردازند و قاسمي، فروتن و سغايي را از سازمان انقلابي اخراج ميكنند. هيئتاجرائيه بدون اينكه كمترين اهميتي به وضع معيشت و زندگي اين سه نفر، كه سني از آنها گذشته بود بدهد، آنها را بدون پول و امكانات در پاريس رها کرد.
قاسمي، فروتن و سغايي در وضعيت بسيار دشواري قرار گرفتند، بهطوريكه براي تهيه خوراك خود به مضيقه افتادند. عباس سغايي كه بيماري قلبي داشته تلاش کرد به آلمان شرقي بازگردد كه موفق نشد و در آلمان غربي سكته کرد و مرد. قاسمي و فروتن سرنوشت ديگري پيدا کردند. بچههايي كه روزنامه توفان را در اروپا منتشر ميكردند به آنها كمك کردند. افزون بر اين حقالترجمهاي كه چينيها براي ترجمه آثار مائوتسه دون به زبان فارسي به قاسمي و فروتن ميپرداختند در تأمين زندگي محقرانه اين دو نفر مؤثر بود. اين كار را ـ باوجود مخالفت هيئتاجرائيه سازمان انقلابي ـ خانبابا تهراني براي آنها فراهم كرده بود.[18]
قاسمي و فروتن پس از اخراج از سازمان انقلابي به بچههايي كه روزنامه توفان را منتشر ميكردند، پيوستند. اين بچهها از معترضان به كميته مركزي حزبتوده بودند. در همان ابتداي جمعشدن اعضاي معترض و تصميم به جداشدن از حزبتوده، بچههاي توفان هم در اين اقدام شركت داشتند اما آنها برخلاف بنيانگذاران سازمان انقلابي با تشكيل سازمان و حزب جديد در آن دوران موافق نبودند و بر ضرورت فعاليت تئوريك و فرهنگي تأكيد ميكردند. بر اين اساس آنها يعني ثرياهوشنگ ثرياپور، علي سعادتي، جهانگير عضدي، طاهري، مهرداد آدرم، هادي جفرودي و... روزنامه توفان را منتشر كردند. نام روزنامه را با الهام از روزنامه توفان محمد فرخي يزدي كه در اوايل سلطنت رضاشاه در تهران منتشر ميشد و روزنامهاي انقلابي بود، انتخاب كرده بودند و در روزنامه توفان به اين موضوع اشاره ميشد.[19]
ديدگاهها و مواضع تئوريك روزنامه توفان تا آنجا به مواضع فكري سازمان انقلابي نزديك بود كه ما از هيئتاجرائيه سازمان پرسيديم: روزنامه توفان متعلق به سازمان ماست يا خير؟ پاسخ دادند: نه، ارتباطي با سازمان ما ندارد.[20] اين روزنامه را عدهاي منتشر ميكنند كه سازمان و تشكيلات ندارند ولي از نظر فكري به ما نزديك هستند. وقتي قاسمي و فروتن به بچههاي توفان پيوستند آنها را به صورت يك سازمان سياسي سازماندهي كردند و سازمان ماركسيستي ـ لنينيستي توفان را تشكيل دادند. روزنامه . قانون هم ارگان اين سازمان شد[روزنامه قانون اشتباه چاپی است. روزنامه توفان صحيح است ـ توضيح از سوی هيئت تحريريه نشريه اينترنتی جنبش سوسياليستی . در زير نويس شماره 20 همين نوشته از "دوره جديد روزنامه توفان بعنوان روزنامه ارگان..." نام برده شده است] در دهه 40، سازمان توفان براي ايجاد تشكيلات در ايران اقدام كرد. علي سعادتي، هادي جفرودي و... به ايران رفتند و تشكيلات توفان را در ايران ايجاد كردند. دراواخر آذرماه 1349، ساواك اعضاي اين تشكيلات را در تهران و بجنورد بازداشت كرد.
در آن زمان اعضاي سازمان انقلابي از رفتار توطئهگرانه و ناجوانمردانه هيئتاجرائيه با اين سه نفر اطلاعي نداشتند. در بهار 1345، پيش از كنفرانس فوقالعاده هيئتاجرائيه از اعضاي سازمان نظرخواهي كرد، گفتند: اين سه نفر ميخواهند رهبري سازمان را بهدست بگيرند و ضد رهبري فعاليت ميكنند بهطور غيرتشكيلاتي تماسهايي ميگيرند و... به نظر شما ما با اين سه نفر چكار كنيم؟ در رهبري سازمان بمانند يا به عضو ساده تبديل شوند؟
اين پرسش با رندي هر چه تمامتر تنظيم شده بود و پاسخ آن هم در خود پرسش بود. در حقيقت، پاسخ پرسش را در دهان ما گذاشتند كه بگوييم آنها به عضو ساده تبديل شوند، خودشان را بازسازي كنند و در صورتيكه صلاحيت داشتند به مقام رهبري برسند. پس از كنفرانس فوقالعاده هيئتاجرائيه سازمان انقلابي طي اطلاعيهاي اخراج احمد قاسمي، غلامحسين فروتن و عباس سغايي را از سازمان اعلام كرد.[21] در آن زمان ما كه نميدانستيم جريان از چه قرار است اخراج آنها را تأييد كرديم و حتي در تحليل ماهيت اين سه نفر و پيوستن آنها به سازمان انقلابي تخيل ما تا به آنجا پيش رفت كه فكر ميكرديم اين سه نفر عامل نفوذي حزبتوده در سازمان ما بودهاند و خوب شد آنها را اخراج كرديم. در «جلسه كادرها» كه واقعيت خيلي از قضايا و ازجمله برخوردها و رفتارهاي ناجوانمردانه و غيرانساني هيئتاجرائيه سازمان انقلابي با قاسمي، فروتن و سغايي آشكار شد تازه متوجه شديم جريان از چه قرار بوده است.
موضوعي درباره احمد قاسمي به يادم ميآيد كه بازگويي آن ميتواند به شناخت روشهاي تخريبي و قبيلهگرايانه در آن دوره كمك كند. در زندگي خصوصي احمد قاسمي مسئلهاي وجود داشت كه در فرهنگ مردم ناپسند بهشمار ميآيد. آن مسئله اين بود كه در اواخر حضور قاسمي در ايران كه او مخفيانه فعاليت ميكرد، سرپرستي همسر دوستش را كه تودهاي و زنداني بود برعهده داشت. پس از مدتي آن خانم از همسرش طلاق ميگيرد و با قاسمي ازدواج ميكند. اين موضوع به زندگي خصوصي قاسمي و ويژگيهاي اخلاقي او مربوط ميشد و ربطي به سياست نداشت. با اين حال پيش از اينكه قاسمي از حزبتوده جدا شود، سازمان انقلابي اين موضوع را پيراهن عثمان كرده بود و در تبليغاتش عليه حزبتوده از آن استفاده ميكرد. تودهايها هم بهشدت از قاسمي دفاع ميكردند. وقتي وي به سازمان انقلابي پيوست، تودهايها اين موضوع را علم كردند و اينبار سازمان انقلابي از قاسمي دفاع ميكرد! در هر دو مقطع من مخفي بودم و نبايد كاري ميكردم يا حرفي ميزدم كه ارتباطم با سازمان انقلابي معلوم ميشد. از اينكه مجبور نبودم در اين جريان عليه قاسمي و بعدها در تأييد و حمايت از او موضعگيري كنم خيلي خوشحال بودم. البته از اين رفتار سازمان شرمسار و ناراحت بودم. از خود ميپرسيدم اگر قاسمي كار ناشايستي كرده ، با تغيير موضع سياسي و ايدئولوژيك او و پيوستن به سازمان انقلابي كه آن كار ناشايست به كار شايسته و قابل دفاع تبديل نميشود چرا ما بايد اينگونه رنگ عوض كنيم؟ در دو شماره آينده خاطرات نويسنده از تجربه سازمان انقلابي در كوبا و چين تقديم خوانندگان ميشود.
Aucun commentaire:
Enregistrer un commentaire