jeudi 27 décembre 2018
mercredi 26 décembre 2018
jeudi 20 décembre 2018
mercredi 5 décembre 2018
jeudi 22 novembre 2018
lundi 19 novembre 2018
jeudi 15 novembre 2018
mercredi 7 novembre 2018
lundi 5 novembre 2018
vendredi 2 novembre 2018
dimanche 28 octobre 2018
samedi 20 octobre 2018
dimanche 14 octobre 2018
vendredi 12 octobre 2018
jeudi 4 octobre 2018
samedi 29 septembre 2018
jeudi 27 septembre 2018
lundi 24 septembre 2018
samedi 22 septembre 2018
mardi 18 septembre 2018
lundi 17 septembre 2018
jeudi 13 septembre 2018
mardi 11 septembre 2018
dimanche 9 septembre 2018
lundi 3 septembre 2018
jeudi 30 août 2018
samedi 25 août 2018
samedi 11 août 2018
mardi 7 août 2018
lundi 6 août 2018
dimanche 5 août 2018
mercredi 1 août 2018
mardi 31 juillet 2018
jeudi 26 juillet 2018
mercredi 25 juillet 2018
mardi 24 juillet 2018
lundi 23 juillet 2018
dimanche 22 juillet 2018
mercredi 18 juillet 2018
mardi 17 juillet 2018
vendredi 6 juillet 2018
lundi 2 juillet 2018
samedi 16 juin 2018
jeudi 14 juin 2018
vendredi 8 juin 2018
jeudi 7 juin 2018
mercredi 30 mai 2018
lundi 21 mai 2018
dimanche 20 mai 2018
mercredi 16 mai 2018
lundi 14 mai 2018
vendredi 11 mai 2018
lundi 7 mai 2018
samedi 5 mai 2018
vendredi 4 mai 2018
dimanche 29 avril 2018
vendredi 27 avril 2018
lundi 23 avril 2018
mercredi 18 avril 2018
LE PETIT CÉLINIEN: Robert DESNOS : L.-F. CÉLINE ou « le besoin d'écri...
LE PETIT CÉLINIEN: Robert DESNOS : L.-F. CÉLINE ou « le besoin d'écri...: La Sonate au clair de lune (H. Bordeaux) Les murs sont bons (H. Bordeaux) Les Beaux draps (L.-F. Céline) Oeuvres (P.-L. Courier) ...
dimanche 15 avril 2018
samedi 14 avril 2018
lundi 9 avril 2018
mardi 3 avril 2018
jeudi 22 mars 2018
dimanche 18 mars 2018
mardi 13 mars 2018
lundi 12 mars 2018
jeudi 8 mars 2018
mercredi 7 mars 2018
آخرین نوشته های کیانوری
به خارج از کشور منتقل شد
این نوشته ها مربوط به ماههای آخر عمر وی است
موسی - رحیم – مجتبی
جلادانی که شوهای تلویزیونی را ترتیب دادند
قائم پناه عامل نفوذی در رهبری حزب بود و بدستور
علی فلاحیان او را در قتل عام 67 اعدام نکردند!
اخیرا بخشی از دست نوشته های زنده یاد "نورالدین کیانوری" در ماه های پیش از درگذشت وی به خارج از کشور منتقل شده و در اختیار راه توده قرار گرفته است. بخشی از این دست نوشته ها مربوط به آستانه انتخابات 1376 ریاست جمهوری و دلائل اجتماعی حضور گسترده مردم در آن انتخابات و همچنین موانع پیش روی اصلاحات در سالهای بعد است. این بخش از دست نوشته های وی، با آنکه حوادث دیگری پس از تحریر آنها در ایران روی داده، همچنان قابل استفاده و بهره گیری است. به آن دلیل که در آن به ریشه های ضرورت تحولات در ایران پرداخته شده است. ما این نظرات را به تدریج منتشر خواهیم کرد.
بخش دیگری از یادداشت های کیانوری که سه – چهار ماه پیش از فوت نوشته، به حوادث زندان، دلائل یورش به حزب توده ایران و دوران بازجوئی های سنگین و زیر شکنجه باز می گردد. در این بخش نیز نکات جدید و مهمی وجود دارد که برای ثبت در تاریخ قطعا باید انتشار یافته و پیرامون آن اندیشه شود. از جمله در باره نقش "قائم پناه" که به موجب نوشته کیانوری می توانسته عامل نفوذی محافل بین المللی در صفوف رهبری حزب توده ایران بوده باشد. کیانوری براین نکته انگشت می گذارد واستدلال هائی را پیرامون آن طرح می کند. در این بخش با دو فاکت و دلیل مهم برخورد می کنیم، یکی در باره مهدی پرتوی مسئول سازمان غیر علنی و شاخه نظامیان عضو حزب توده ایران ( اطلاع او از ملاقات مهم کیانوری با دبیراول سفارت اتحاد شوروی وقت در تهران، دو هفته قبل از یورش به حزب) و دیگری درباره زمان یورش اول است که کیانوری تقریبا معتقد است و می نویسد که دستگاه اطلاعاتی جمهوری اسلامی زمان این یورش را با عجله و برای جلوگیری از خروج رهبری حزب تنظیم کرده بودند و این تنها با دراختیار داشتن اطلاعاتی از درون رهبری حزب ممکن شده است. او در این بخش قائم پناه را مطرح می کند. در همین بخش، او می نویسد که قائم پناه بر خلاف آنچه تاکنون گفته می شد، اعدام نشده و در یک صحنه سازی اعدام از کشور بیرون فرستاده شده است.
با توجه به اهمیت بخش دوم یادداشت های کیانوری، ما این بخش را نخست و بخش های تحلیلی نوشته های او را در نوبت های آینده منتشر خواهیم کرد.
یادمانده هائی از علل سرکوب
حزب توده ایران و دوران زندان
چرا حزب توده ایران به رغم کمک های بسیار مهمی که به جمهوری اسلامی کرد زیر ضربه قرارگرفت؟
1- موضعگیری مخالف حزب در زمینه ادامه جنگ، پس از پیروزی بزرگ آزاد سازی خرمشهر و گذار ارتش ایران از اروندرود و ورود به خاک عراق،
2- تغییر سیاست شوروی در زمینه دادن سلاح به عراق
3- مسئله ارتش شوروی در افغانستان
4- رشد کمی و کیفی نفوذ حزب توده ایران، وحدت با چریک های فدائی خلق
1- درباره ادامه جنگ،
حزب توده ایران با روشنی بیان داشت که " ادامه جنگ فاجعه جبران ناپذیری خواهد بود." این موضعگیری در شرایطی که همه امکانات کشور برای ادامه جنگ "به امید پیروزی سریع" تجهیز شده بود، درست است که گویای علاقه بی اندازه حزب به منافع ملی مان بود و در آن شرایط روحی حاکم بسیار شجاعانه بود، ولی گوش شنوائی برای آن یا وجود نداشت و اگر هم شمار بسیار کمی آن را درست می دانستند، جرات پشتیبانی آشکار از آن را نداشتند. برعکس همه نشریات دولتی و غیر دولتی حزب ما را به "خرابکاری" و "ناتوان کردن" روحیه جنگجویان که با شور بی مانندی برای نابود کردن دشمن متجاوز می شتافتند متهم می کردند! تاریخ شش سال جنگ فرسایشی، صدها هزار کشته، دهها هزار اسیر و دهها هزار جانباز و بیش از یکصد میلیارد خسارت به اقتصاد ملی و خرابی بخش پهناوری از خاور کشور و... نشان داد که تا چه اندازه پیشگوئی شجاعانه حزب توده ایران درست بوده است:" یک فاجعه جبران ناپذیر"
2- تغییر سیاست شوروی در زمینه دادن جنگ افزار به عراق
سیاست اتحاد شوروی نسبت به ایران از دو ماه پیش از پیروزی انقلاب در 22 بهمن 1357 تا چند ماه پس از ورود ارتش ایران به خاک عراق، حمایت همه جانبه از انقلاب و آمادگی برای کمک در همه زمینه ها بود. این پشتیبانی از "هشدار لئونیدبرژنف" رهبر اتحاد شوروی به امریکا دائر بر عدم مداخله درامور ایران درزمانی که " ژنرال هویزر" در تهران دست اندر کار آماده ساختن ارتش برای کودتا بود آغاز شد و بیش از دو سال و نیم ادامه یافت.
پس از پیروزی انقلاب، در پی فرار بسیاری از مسئولان و کارشناسان ایرانی و امریکائی، در کار بسیاری از کارخانه ها کمبودهای جدی بوجود آمد. اتحاد شوروی بلافاصله آمادگی خود را برای کمک در همه زمینه های مورد نیاز ایران اعلام داشت و این آمادگی با پیگیری دنبال می شد، با وجودی که دولت موقت مهندس بازرگان سیاست دشمنانه ای نسبت به اتحاد شوروی در پیش گرفته و کوشش می کرد پشتیبانی ایالات متحده را که در تدارک کودتا علیه انقلاب بود، برای رفع مشکلات پیدا شده جلب کند.
دراسنادی که دانشجویان پیرو خط امام پس از اشغال سفارت امریکا بدست آوردند، این هر دو گرایش به روشنی دیده می شود. عباس امیرانتظام که به عنوان معاون سیاسی مهندس بازرگان مامور ارتباط با سفارت امریکا بود، در یکی از دیدارهای خود با مامور "سیا" که رابط بود چنین گفته است: از گزارش سفارت به وزارت خارجه امریکا:
" انتظام به بدگمانی رهبران ایران نسبت به اتحاد شوروی اشاره نمود و گفت که درعین حال سفیر شوروی فعال ترین شخص در تهران است.... روزانه از موسسات دولتی با پیشنهاد هر گونه کمک دیدن می کند. او مداوم پس زده می شود ولی دوباره پدیدار می شود تا دو باره کوشش کند.
امیر انتظام گفت: فعالیت شوروی مشخصا در مقابل موضع امریکا، که به چشم خیلی از ایرانیان والا مقام انفعالی است قرار دارد."
دولت اتحاد شوروی افزون بر پیشنهاد کمک در همه زمینه های مورد نیاز ایران، اطلاعات بسیار با اهمیتی از دسیسه های امریکا بوسیله حزب ما به دولت ایران رساند که در نوشتار دیگری به آن خواهم پرداخت؛ اما مهم ترین اقدام شوروی برای کمک به ایران در زمینه قطع فرستادن جنگ افزار به عراق بود. در دوران شاه عراق با اتحاد شوروی پیمان دوستی و همکاری در همه زمینه ها و بویژه در زمینه تامین جنگ افزار بسته بود و در آغاز تجاوز عراق به ایران تمام جنگ افزار ارتش عراق ساخت شوروی بود.
پس از آغاز تجاوز عراق به ایران، اتحاد شوروی بلافاصله فرستادن جنگ افزار را به عراق قطع کرد. رادیو امریکا در همان زمان این مسئله را اعلام کرد که به دو کشتی شوروی که حامل جنگ افزار برای عراق بوده و به سوی عراق در حرکت بودند از میانه راه دستور بازگشت داده شد.
این مسئله در کنفرانس بین المللی که پس از پایان جنگ از سوی وزارت خارجه ایران در باره جنگ ترتیب داده شد از سوی نماینده بنگاه مطالعات استراتژیک کانادا که دراین کنفرانس شرکت داشت مورد تائید قرار گرفت. او در سخنرانی خود صریحا اظهار داشت که در دو سال اول جنگ، شوروی از فرستادن جنگ افزار به عراق خودداری کرد و پس از ورود ارتش ایران به خاک عراق فرستادن جنگ افزار به عراق را از سر گرفت.
جریان این کنفرانس مشروحا در روزنامه های کیهان و اطلاعات به چاپ رسید.
این را هم باید به گفته های بالا افزود که بدگمانی رهبران ایران نسبت به اتحاد شوروی که امیر انتظام از آن یاد کرده بود تنها در چارچوب بدگمانی و نپذیرفتن کمک های پیشنهادی شوروی نبود، بلکه درعمل به صورت وارد آوردن یک ضربه سخت به شوروی از راه قطع صدور گاز به شوروی بودکه دقیقا به توصیه "دوستان امریکائی دولت موقت" انجام گرفت. این جریان هم در اسناد لانه جاسوسی بطور روشن دیده می شود. امیدوارم که در نوشته دیگری به آن بپردازم.
جمهوری اسلامی ایران از پذیرش قطعنامه 589 شورای امنیت سازمان ملل متحد و دیگر شرایط و امکانات بسیار مساعدی که شکست فاحش ارتش عراق در خرمشهر بوجود آورده بود و عربستان و کویت حاضر شدند 50 میلیارد دلار به عنوان خسارت وارده به ایران بپردازند سرباز زد. به تصور اینکه عراق تا آنجا ناتوان گشته که ارتش پیروزمند ایران می تواند در مدت کوتاهی آن را از پای در آورد، از قبول این شرایط مساعد سر باز زده شد و در کوره راهی که پایانش همانگونه که حزب توده ایران در آخرین "پرسش و پاسخ" خود، این کوره راه را "فاجعه آفرین" برای ایران دانست گام گذاشت. دولت شوروی که از سالها پیش پیمان دوستی و کمک متقابل با عراق داشت مجبور بود به این پیمان عمل کند و فرستادن جنگ افزار مورد نیاز عراق را که نزدیک به دوسال و نیم قطع کرده بود را از سر گیرد. در آن زمان عراق دراین زمینه منحصر به فرد نبود. دولت شوروی در برابر سیاست تجاوز کارانه کشورهای امپریالیستی به رهبری امریکا در سراسر جهان با بسیاری از کشورهائی که از استقلال خود در برابر امریکا دفاع می کردند، مانند سوریه و مصر و هندوستان همانند چنین پیمانی را که با عراق داشت بسته بود و عدم پایبندی به این تعهد نسبت به عراق کشورهای دیگر را نسبت به تعهد شوروی بدبین می کرد و به حیثیت شوروی ضربه بسیار سختی وارد می ساخت.
این تغییر سیاست شوروی حزب توده ایران را در شرایط بسیار دشواری قرار داد و بدون تردید بصورت عامل موثری در زمینه گرفتن تصمیم برای وارد آوردن ضربه به حزب توده ایران در آمد.
3- ارتش شوروی در افغانستان
تاریخ سی ساله گذشته افغانستان نشان می دهد که شاید کمتر ملتی مانند ملت نگون بخت این کشور پی در پی دچار محرومیت گشته و اکنون سیاه ترین دوران زندگی تاریخی خود را می گذراند.
این دردنامه ملت افغانستان در سال 1353 با کودتای "داود خان" و سرنگون کردن محمد ظاهر شاه آغاز گردید.
محمد ظاهر شاه در دوران حکومت خود با پیروی از یک سیاست معتدل و موزون مناسبات خود را با دو همسایه نیرومند خود یعنی "اتحاد جماهیر شوروی" و امریکا که از راه عربستان سعودی و پاکستان پایگاهی در افغانستان پیدا کرده بود و در پی گسترش و تحکیم آن و رویاروئی با شوروی بود، درچارچوب متعادلی نگه می داشت.
کودتای داودخان
داودخان پسر عموی محمد ظاهر شاه که سالها در فکر گرفتن قدرت بود و چنانکه پس از کودتا معلوم شد از عوامل امریکا بود، سالها خود را به عنوان یک دوست اتحاد شوروی به آنها جا زده بود و هر سال ماهها به عنوان استراحت در شوروی بسر می برد. او با گول زدن شوروی ها و به کمک افسرانی که در شوروی تحصیل کرده و به شوروی علاقمند بودند در سال 1353 قدرت را در دست گرفت و محمد ظاهر شاه از کشور بیرون رفت و در رم پایتخت ایتالیا بسر می برد.
داودخان پس از گرفتن قدرت خیلی زود چهره واقعی خود را نشان داد و به شاه ایران نزدیک شد و شاه بدستور امریکا آماده شد که دو میلیارد دلار وام به او بدهد. از سوی دیگر داود خان در درون کشور دست بکار شد تا دوستان شوروی را که او را در انجام کودتا یاری داده بودند از مسئولیت های حساس برکنار کند وحزب دمکراتیک افغانستان را که نفوذ قابل ملاحظه ای در مردم داشت قلع و قمع نماید. اما این خیانت او با کامیابی روبرو نشد و حزب دمکراتیک افغانستان با کمک همان افسران که کودتای داود خان را به پیروزی رساندند، او را سرنگون کرد.
حزب دمکراتیک افغانستان
این حزب که با نفوذترین سازمان سیاسی در افغانستان بود سرنوشت بسیار غم انگیزی داشت. در اولین کنگره حزب "ترکی" به عنوان دبیراول و ببرک کارمل به عنوان دبیردوم انتخاب شدند. ترکی از قوم پشتو و کارمل از قوم دری افغانستان بودند. بلافاصله پس از کنگره وحدت، اختلاف میان ترکی و کارمل بشدت پیش از کنگره وحدت اوج گرفت و ترکی که بطور غیر قابل تصوری جاه طلب بود ادعا کرد که او به عنوان دبیراول حق دارد بدون نظر دبیردوم همه دیگر اعضای هیات دبیران و مسئولین شعب کمیته مرکزی را تعیین کند. در پایان این اختلاف نظرها دو بخش حزب، یعنی بخش "خلق" ترکی و بخش "پرچم" ببرک کارمل به این نتیجه رسیدند که برای مدتی یکی از دو بخش – بخش ترکی- تمام قدرت اجرائی را در دولت بگیرد و رهبران بخش دیگر بعنوان سفیر درکشورهای اروپای شرقی برگزیده شوند.
دراینجا باید این واقعیت را بیفزایم که دانشجویان پیرو خط امام در اسناد سفارت امریکا سندی را پیدا و منتشر کردند که وزارت خارجه امریکا به سفارت در ایران نوشته و در آن این واقعیت تذکر داده شده است که هم کودتای داود خان علیه محمدظاهر شاه و هم "انقلاب" حزب دمکراتیک افغانستان بدون اطلاع مقامات شوروی بوده است.
از این تاریخ دوران دردناکی در فضای سیاسی افغانستان آغاز می شود:
ترکی فردی بود که جاه طلبی و شهرت طلبی بیمارگونه ای داشت و همین "بیماری" را ماموران امریکائی و دست نشاندگانشان در افغانستان مورد بهرهبرداری قرار دادند و حفیظ الله امین که سر سپرده امریکائی ها بود ترکی را ابتدا در روزنامه رسمی و دیگر روزنامه ها و رادیو.... به عرش رساند و او را هر روز با لقب هائی نظیر "رهبر داهی"، " قهرمان همه خلق های محروم جهان" و... زیر نفوذ خود گرفت و بصورت مورد اعتماد ترین فرد ترکی در آمد. (شیوه همیشگی و شناخته شده عوامل نفوذی درکنار رهبران که گام به گام در باره علی خامنه ای نیز در جمهوری اسلامی اجرا شده است- راه توده) حفیظ الله امین به عنوان وزیرخارجه سفری به امریکا کرد و دستورات لازم را از آنها گرفت و پس از بازگشت ترکی او را بعنوان نخست وزیر نامید. در این سفر حفیظ الله امین تصفیه ارتش را از کلیه فرماندهانی که هوادار شوروی بودند و قیام را به پیروزی رسانده بودند آغاز کرد و به جای آنان افسران تحصیل کرده در امریکا را که مانند خود او سر سپرده بودند برگزید. شوروی ها که این جریان را دقیقا زیر نظر داشتند چند بار سربسته به ترکی تذکر دادند ولی تاثیر نکرد. ترکی دراین زمان برای شرکت در کنفرانس کشورهای غیر متعهد از راه مسکو به خارج سفر کرد و از همان راه عازم افغانستان شد. در مسکو مقامات شوروی با مدارک غیر قابل تردید به او فهماندند که حفیظ الله امین عامل امریکاست و او قول داد که پس از رسیدن به افغانستان او را برکنار کند. ظاهرا آمریکائی ها از این جریان آگاه شدند و پس از رسیدن ترکی به کابل، پیش از آنکه او دست بکار شود؛ حفیظ الله امین دست پیش را گرفت و ترکی را در اتاق خوابش زندانی کرد و اعلامیه داد که ترکی سکته کرده و زیر درمان پزشکان است و پس از مدتی او را بدست دو افسر هوادار خود با گذاردن بالش روی دهانش خفه کرد. یکی از این دو افسر پس از بازداشت حفیظ الله امین فرار کرد ولی دیگری گرفتار شد و در بازجوئی همه جریان را عینا تعریف کرد.
باین ترتیب اتحاد شوروی که برایش سازش با این واقعیت که افغانستان کاملا بدست امریکا افتاده است غیر ممکن بود، تصمیم گرفت نیروهای خود را به افغانستان بفرستد. این تصمیم به پیشنهاد رهبر آن زمان اتحاد شوروی "لئونیدبرژنف" با مخالفت آندروپوف که رئیس ک.گ. ب بود گرفته شد.
اتحاد شوروی برای احترام به آیت الله خمینی سفیر خود را در تهران مامور کرد که شب پیش از ورود ارتش سرخ به افغانستان، این جریان و دلیل آن را به آگاهی رهبر ایران برساند. سفیر شوروی شب به قم رفت و تا سحر منتظر شد و پس از اینکه آیت الله خمینی نماز سحر را برگزار کرد به حضور او رفت و جریان را از سوی "لئونید برژنف" به آگاهی او رساند. باین ترتیب صبح روز 6 دیماه 1358 واحدهائی از ارتش سرخ وارد افغانستان شدند و بلافاصله حفیظ الله امین و شماری از همکارانش را بازداشت و در دادگاه علنی محاکمه و محکوم و حکم را که اعدام بود انجام دادند.
اما این آغاز کامیاب، دنباله پردردی برای ارتش شوروی در پی داشت. امریکا با شادی زیاد با بهره گیری از میهن پرستی مردم افغانستان که با حضور ارتش بیگانه دشمنی آشتی ناپذیری دارد، با گرفتن رابطه با اقوام مختلف، رساندن سلاح و مهمات و کمک مالی باتلاق پهناوری را برای ارتش شوروی بوجود آورد و محافل خبر رسانی و دولتی امریکا به روشنی اعلام داشتند که تلافی جنگ در ویتنام را از شوروی خواهند گرفت. رسانه های نیرومند گروهی – روزنامه ها و خبرگزاری ها- با دروغ های شاخدار ارتش شوروی را به جنایات گوناگون متهم می کردند.
پس از 6 سال شوروی ها پس از روی کار آمدن گورباچف ارتش خود را از افغانستان بیرون برد. درباره هزینه و تلفات این اقدام خبر داده نشد. پس از بیرون رفتن ارتش شوروی ارتش دولت افغانستان که "نجیب الله" در مقام رئیس جمهور آن را رهبری می کرد توانست علیرغم همه کمک های مالی و جنگ افزار که گروه های پارتیزانی از عربستان و پاکستان دریافت می کردند وضع را کاملا تثبیت شده نگهدار تا اینکه بر اثر خیانت بخش شمالی افغانستان ارتش که زیر فرماندهی ژنرال دوستم ازبک بود و تلاش کودتائی ناکام از سوی رئیس ستاد ارتش و پیدایش پاشیدگی در واحدهای دیگر، گروه های پارتیزانی موفق شدند کابل را به تصرف خود در آورند و نجیب الله هم به مرکز سازمان ملل در کابل پناهنده شد و امریکا در افغانستان مسلط گردید.
از این تاریخ جنگ میان گروه های قومی رنگارنگ خود افغانستان- پشتوها، تاجیک ها، دری ها(هزاره)، ازبک ها در گوشه و کنار افغانستان درگیر شد تا اینکه با کمک امریکا و عربستان و پاکستان گروه قرون وسطائی "طالبان" از پاکستان با امکانات دامنه دار جنگ افزار – تانک، هواپیما، موشک و...." به افغانستان سرازیر شدند و با آمدن آنان سیاه ترین دوران تاریخ مردم رنجدیده افغانستان آغاز گردید و هیچ معلوم نیست کی پایان خواهد یافت؟(خواننده توجه دارد که این مطلب در زمانی نوشته شده که هنوز طالبان در افغانستان حاکم است و این کشور به اشغال ارتش امریکا در نیامده است)
****
ضربه از راه رسید
از چند هفته پیش از وارد آمدن ضربه، رهبری حزب از لحن بسیار خصمانه مطبوعات دولتی، از تشدید تعقیب و مراقبت شبانه روزی افراد رهبری حزب احساس می کرد که خطر وارد آمدن ضربه بسیار نزدیک است. درپیوند با این خطر، هیات سیاسی حزب تصمیم گرفت که وسائل خروج افراد رهبری مرکزی و رفقائی که از خارج به ایران آمده بودند را فراهم کند. برای اداره حزب که قرار بود بصورت مخفی در آید موافقت شد که رفیق عموئی در ایران بماند... زنده یاد حجری هم داوطلب شد که در ایران باقی بماند. رفقا اصرار داشتند که من و طبری هرچه زودتر از ایران خارج شویم. من نپذیرفتم و برایم بسیار دشوار بود که رفقا را زیر ضربه بگذارم. چند ماه پیش از آن تاریخ هم پس از معلوم شدن فرار کوزیچکین رفقای شوروی هم چندین بار به وسیله مهدی پرتوی پیغام داده بودند که کیانوری و فروغیان هرچه زودتر از ایران خارج شوند. فروغیان که با راههای مرزی شمال خراسان آشنائی داشت با زنده یاد میزانی و دخترش که در شوروی تحصیل می کرد و برای مرخصی به ایران آمده بود و ویزای بازگشت به او نمی دادند عازم شدند. البته میزانی تنها برای همراهی دخترش تا مرز با آنها رفته بود و همین باعث شد که او در ضربه اول گرفتار نشود. زیرا او پس از بازگشت و رسیدن به تهران پیش از رفتن به خانه به آنجا تلفن کرد و همسرش داستان گرفتاریها را به او گفت و او توانست به مخفیگاه خود برود.
امکان خیانت پیش از وارد آمدن ضربه
در آغاز باید میان خیانت و نشان دادن ضعف زیر فشار شکنجه تفاوت قائل شد. در تاریخ احزاب بزرگ جهانی هم این هر دو نمونه دیده شده است. در محاکمات دستوری سالهای 1930 در اتحاد شوروی شاهد آن بوده ایم که برجستگانی مانند "بوخارین"، "کامنف" و "زینوویف" و شمار زیادی از قهرمانان جنگ های داخلی و بلند پایه ترین افسران ارتش شوروی نظیر "مارشال بلوخر" و "مارشال توخاچفسکی" در برابر رادیو اعتراف کردند که برای آلمان هیتلری جاسوسی می کرده اند.... همه میدانیم که بیش از سه چهارم نمایندگان کنگره هیجدم حزب کمونیست که در سال 1930 تشکیل شد به اتهام خیانت محاکمه و اعدام شدند. یک نمونه بسیار جالب نمونه "مارشال روکوسوفکی" یکی از قهرمانان اتحاد شوروی درجنگ کبیر میهنی علیه تجاوزگران هیتلری است. این مارشال در سالهای پیش از آغاز جنگ به عنوان شرکت در یک توطئه ساختگی افسران با درجه سرهنگی محکوم به حبس ابد با اعمال شاقه شد و در زندان های سیبری بود. پس از آغاز یورش ارتش آلمان، او و بسیاری همانند او داوطلب شرکت در جنگ شدند. او در آغاز به عنوان فرمانده یک هنگ به خطوط اول جبهه اعزام شد و چنان نبوغ فرماندهی از خود نشان داد که با سرعت کم نظیری به درجه مارشالی و فرماندهی بخش های تعیین کننده جبهه بالا رفت. درخاطرات "مارشال ژوکف" بلند پایه ترین فرمانده ارتش شوروی در جنگ دوم و فاتح برلین نقش بسیار ارزنده این مارشال بازتاب بسیار یافته است.
نقش قائم پناه و سرانجام او
در حزب توده ایران؛ پس از ضربه اول معلوم شد که یکی از اعضای کمیته مرکزی "غلامحسین قائم پناه"، از همان آغاز خود را به عنوان یک شگنجه گر دراختیار بازجویان جمهوری اسلامی گذاشته است. او یکی از افرادی بود که به توصیه زنده یاد احمد علی رصدی که مسئول تشکیلات حزبی در اتحاد شوروی بود و به ایران آمد و مانند شمار دیگری از افرادی که داوطلب آمدن و شرکت در مبارزات حزب بودند، در پلنوم هفدهم حزب در تهران به عضویت کمیته مرکزی برگزیده شد. اسناد بایگانی بازجوئی های ما نشان خواهد داد که آغاز خیانت او پس از گرفتاری بوده و یا پیش از گرفتار شدن هم با وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی ارتباط داشته و اطلاعاتی که به آنجا میداده در تعیین تاریخ وارد آوردن ضربه اول موثر بوده است.
پس از انتقال زندانیان توده ای به زندان اوین او را دراتاق های دسته جمعی جا میدادند تا از آنچه در گفتگوهای افراد در مورد عملکرد جمهوری اسلامی منفی بود گزارش شود. این خائن تا آنجا مورد اعتماد وزارت امنیت آقای فلاحیان بود که در سال 1367 که جریان اعدام های دسته جمعی زندانیان در جریان بود، روزی او را با دکتر جودت، رصدی و گلاویژ احضار کردند و برای اعدام بردند. آن سه نفر را اعدام کردند و او را مخفی کردند.
من از خیانت قائم پناه در همان روزهای اول گرفتاری آگاه شدم. مرا در اتاقی روی صندلی نشانده بودند با چشم باز و بازجوئی نه با خشونت از من پرسش می کرد. ناگهان "قائم پناه" به درون اتاق آمد، یک سیلی به گوش من زد و گفت "مادر قحبه، خیانت هایت را بگو" بعدا هم در شلاق هائی که به مریم و افسانه و دخترشان می زد و مرا برای شنیدن ناله آنان و اعتراف به اینکه حزب تصمیم به کودتا داشته است به تماشای این صحنه های دردناک می بردند پستی او را به چشم دیدم. تفصیل این جریان را در نامه ای که از جریان شکنجه هائی که به من در زندان داده شد به آیت الله خامنه ای نوشتم و نسخه ای از آن را به پرفسور گالیندپول نماینده سازمان ملل برای رسیدگی به حقوق بشر در ایران دادم که او نیز آن را ضمیمه گزارش خود به سازمان ملل کرد،شرح داده ام.
شوهای تلویزیونی
در آغاز نوشتم که میان ضعف در برابر شکنجه و خیانت باید تفاوت گذاشت. من نمی دانم کدامیک از دوستان که زیر شکنجه رفتند ضعف نشان نداده اند. من شخصا در دو مورد ضعف نشان دادم. یکی در مصاحبه که در آن جریان کودتا را پذیرفتم و یکی شرکت در میز گرد معروف به رهبری.
....
عمده ترین فشارهای شکنجه زمانی صورت گرفت که قضیه کودتا و تشکیل ستاد کودتا به دروغ مطرح شد.
حتی تاریخ این کودتا را نیز در فروردین و بعدها در 11 اردیبهشت ماه بیان کرده بودند. به دروغ یک شورای کودتا و شورای عملیات هم درست کرده بودند. اعضای کابینه تخیلی را نیز نوشته بودند. حتی سمت ها را در کابینه متناسب با موقعیت حزبی افراد با پست آن افراد در رهبری حزب معرفی کرده بودند. مثلا طبری را وزیر فرهنگ و کیانوری را رئیس جمهور، عمویی و حجری را برای بخش نظامی معرفی کرده بودند. پس از این داستان سرائی ها، بازجوئی ها به میزان شدیدتری از گذشته؛ از جمله شکنجه دستبند قپانی و کابل زدن های شدیدی را اعمال کردند، زیرا اطلاعات سپاه چنین چیزی را باور کرده بود و تصور می کرد شوروی با ورود نیرو از مرز به این کودتا کمک خواهد کرد.
البته در موارد دیگری هم من ضعف هائی داشته ام که بخشی را درجای خود و بخشی را در نوشته دیگری خواهم نوشت. در باره یکی از این ضعف ها؛ یک عامل مرا وادار کرد. در زندان3000 افرادی انسان دوست پیدا می شدند که گاهی خبری از وضع مریم و افسانه به من می رساندند. یک نفر خبر داد که وضع پای مریم در نتیجه شلاق به مرحله خطرناکی رسیده است. یک پایش تا نزدیک زانو سیاه شده و پزشک زندان اعلام خطر کرده است که اگر شلاق زدن را ادامه دهید خطر مرگ مریم حتمی است. خوانندگان گرامی می توانند تصور کنند که این خبر در من چه تاثیری کرد. دژخیمان در مورد گفتار تلویزیونی اول مرا تهدید کردند که مریم را شلاق خواهند زد. نمونه های دیگر آن را در نامه ای به آقای خامنه ای نوشته ام که از این هم رذیلانه تر بود.
مهدی پرتوی
شماری از رفقا از جمله زنده یاد میزانی به طور مسلم معتقد بودند که مهدی پرتوی خیانت کرده و با بازداشت کنندگان همکاری داشته است. پس از گرفتاری زیر شکنجه از من می خواستند که نام و نشانی مسئول تشکیلات مخفی افسری را بگویم. من نه نام واقعی و نه نشانی خانه او را نگفتم و تنها او را به نام مستعارش "خسرو" معرفی کردم. روزی یک عکس 6x4 مهدی پرتوی را آوردند و گفتند: این همان "خسرو" است؟ من گفتم آری. به نظر من پرتوی پیش از بازداشت با دستگاه همکاری نکرده است. چرا؟ مهمترین دلیل من این است که او از دیدار من با دبیراول سفارت شوروی آگاه بود و اگر پرتوی با وزارت اطلاعات همکاری می کرد به آسانی می توانست ترتیبی دهد که در یکی از این دیدارها که دو هفته پیش از گرفتاری بود، ماموران وزارت اطلاعات را به محل دیدار ما هدایت کند و بزرگترین رسوائی را برای حزب و سفارت شوروی ترتیب دهد.
ماموران وزارت اطلاعات در همان ضربه اول دو دام برای پیدا کردن مخفی گاه دیگر رفقا گستردند. دام اول این بود که پیش از ضربه دوم زنده یاد رحمان هاتفی را دوبار – یکبار در رستوانی که غذا می خورد و یکبار در خیابان.... بازداشت کردند و به جائی بردند و پس از چند پرسش به او گفتند اشتباه شده و او را آزاد کردند. دام دوم را با زنده یاد هدایت حاتمی ترتیب دادند. او را در خانه اش بازداشت و مانند ما به بازداشتگاه 3000 آوردند و به او گفتند ببخشید اشتباه شده و او را آزاد کردند. یکی دو هفته پیش از ضربه دوم بازجوی من عکسی را به من نشان داد که از یک خودرو برداشته شده بود. رحمان هاتفی طرف راست راننده نشسته بود ولی در خودرو هنوز باز بود و پاهای هاتفی بیرون بود. اینطور بود که می خواهد سوار شود. در عقب اتاق خودرو هم سه نفر نشسته بودند. بازجو به من گفت: "بزودی همه خدمت شما خواهند رسید." تعجب آور است که چگونه زنده یاد هاتفی این پرسش برایش پیش نیآمد که او را زیر نظر دارند و نباید با دیگران تماسی داشته باشد.
اشتباه دیگر این دوستان این بود که به این مسئله مهم نیاندیشیدند که خانه هائی که در آنها ما جلسه می کردیم باحتمال زیاد زیر نظر است و از جمله خانه زنده یاد فاطمه مدرسی که در آنجا چند بار با مهدی پرتوی جلسه داشتیم و در باره شاخه نظامی سازمان مخفی گفتگو داشتیم و از آنجا که من باحتمال زیاد تحت تعقیب دائمی بودم این خانه هم شناخته شده بود. بعدها در زندان اوین شنیدم که دو یا سه نفر از رفقا آن خانه را بعنوان مخفی گاه خود برگزیده بودند. این از الف بای کار مخفی در شرایط حکومت فاشیستی است که اگر فردی هر قدر هم محکم گرفتار شد، همه خانه هائی که او در آنجا آمد و رفت داشته نا مطمئن است. تجربه دردناک گرفتاری سروان عباسی و لو رفتن محل کار و اسناد سازمان افسری را همه دوستان به یاد داشتند و کمترین توجهی به آن نکردند.
من این مسائل را دراین یادنامه یادآور می شوم که اگر روزی باز هم مبارزان جوان توده ای امکان یافتند در شرایط حاکمیت نا مساعد فعالیت علنی و یا مخفی داشته باشند، این درس های دردناک ما را به یاد داشته باشند.
داستان کودتا
من بطور مسلم نمی توانم بگویم که این تخم لق را چه کسی شکسته است. آنچه من میدانم چند مطلب زیر است:
ببینیم چرا وزارت امنیت اصرار داشت مسئله کودتا را به حزب نسبت بدهد، زیرا اتهامات دیگر آنقدر بی پایه و مسخره بود که کمتر کسی آن را باور می کرد. سند زیر نشان می دهد که مقامات رهبری جمهوری اسلامی که در آغاز گول دروغ را خورده بودند چه زود به نادرستی آن پی بردند. این اسناد از مصاحبه مهندس میرحسین موسوی با مجله "حوزه" زیر عنوان "امام و مدیریت اسلامی" است که در روزنامه کیهان 13 مرداد 1369 به چاپ رسیده و از دیدار موسوی با امام است:
" در وهله اول، در موقع گزارش زیاد توضیح می دادم. بزودی متوجه شدم که نیازی به بیان توضیحات نیست. از این روی مسائل را تلگرافی و فشرده خدمت ایشان مطرح می کردم. همیشه احساس من این بود که سریعا مطالب مطرح شده را دریافته اند. دریافت های ایشان هم دریافت هائی بسیار دقیق و عمیق بود. مثلا درجریان حزب توده به ما تلفن زده شد که حزب توده توطئه وسیعی را پی ریخته و مسئله چنین مطرح بود که ظرف 48 ساعت و یا 24 ساعت ممکن است اتفاقاتی بیفتد. ما تلفن کردیم به برادرمان جناب هاشمی رفسنجانی و مسئله با بقیه مسئولین بالای مملکتی مطرح شد. گویا حضرت آیت الله خامنه ای و آیت الله موسوی اردبیلی آنوقت تشریف نداشتند. بالاخره فورا خدمت امام رفتیم. برادران اطلاعات مسئله را گزارش دادند. حضرت امام با دقت مسئله را گوش دادند، سپس تحلیلی در ظرف چند دقیقه از روند حرکت شرق و غرب ارادئه کردند و فرمودند:" این اطلاعات کاملا نادرست است و هیچ مسئله ای پیش نخواهد آمد." اصرار شد که آقا چنین نیست. خود آنان اعتراف کرده اند. ایشان فرمودند: " من نمی گویم مواظب نباشید و تحقیق نکنید، ولی بدانید این مسائل و اطلاعات دروغ است. بعد هم تحلیل حضرت امام درست در آمد و نظرایشان ثابت شد. از این روی کور دلی و غرض ورزی است اگر کسی ادعا کند( همانطور که یکی دوبار لیبرالها ادعا کردند) مطالب فقط از کانال های خاصی به ایشان می رسید."
برای گرفتن اعتراف دروغ به این کودتا ما زیر سخت ترین شکنجه ها رفتیم. زنده یاد عباس حجری که فردی نیرومند و سالم بود این شکنجه ها بدترین اثر را از خود گذاشت و دست راست او بکلی فلج شد تا آنجا که او مجبور بود با دست چپ غذا بخورد و نوشتن با دست چپ را بیآموزد.
این بود داستان کودتا. برهان های خنده آور بودن این داستان را در نامه به آقای خامنه ای بخوانید.
رفقا، دوستان و خوانندگان گرامی. آخرین مطلبی را که دراین یادواره شرح می دهم جریان "تدارک" میزگرد کذائی است که شکنجه گران آن را ترتیب دادند.
همانگونه که در پیش یادآور شدم، چند روز پیش از تشکیل "میزگرد کذائی" اداره کننده آن که خود را "موسی" می نامید، من و رفیق عموئی را خواست و گفت:" خیال داریم یک چنین میزگردی از بخشی از افراد کمیته مرکزی تشکیل دهیم و در آن درباره عملکرد حزب گفتگو کنیم." و از ما دو نفر خواست در باره آن فکر کنیم و ترتیب کار را بدهیم. من گفتم که باید درباره این پیشنهاد فکر کنم و بعدا نظرم را خواهم داد. در دیدار بعدی که موسی با من داشت به او گفتم که با تشکیل چنین میزگردی موافق نیستم. بهتر است اعضای هیات دبیران حزب با هم بنشینند و درباره این پیشنهاد و یا شکل دیگری نظر بدهند. دیگر با من تماس گرفته نشد. پس از چند روزی به من ابلاغ شد که لباس منظم بپوسم و برای گفتگوئی همراه بازجویم بیآیم. مرا به سالن بزرگی بردند که مسلما در زندان 3000 نبود و شکل سالن نمایش و یا آمفی تئاتر را داشت. در آنجا دیدم شمار قابل توجهی از رفقای عضو کمیته مرکزی هستند ولی به ما اجازه ندادند با هیچکدام از آنان حتی سلام علیک کنیم. مرا در گوشه ای از سالن نشاندند و دو بازجویم به نام "رحیم" که به راستی یک "جلاد بود" و مجتبی مواظب من بودند. پس از اندکی به ما دستور دادند که پشت یک میز دراز جا بگیریم و به من در وسط میز جادادند و به ما گفته شد حق یک کلمه گفت و گو با افرادی که نشسته بودند نداریم. دوربین عکاسی و دستگاه فیلم برداری هم روبروی ما در چند قدمی قرار داده شده بود.
نه تنها رفقا و دوستان، بلکه همه بینندگان تلویزیونی این صحنه سازی را دیده اند. تنها به سه نکته که توجه نکرده اند می پردازم.
1- به رفیق عموئی دستور داده بودند، بعنوان فرد اول برای اظهار نظر "قائم پناه" را برگزیند و آن خائن هر تهمت رذیلانه ای که از او خواسته بودند به سراسر تاریخ حزب وارد ساخت.
2- سه بار پس از گفتارهای من فیلمبرداری را قطع کردند و از من خواستند( البته با تهدید"رحیم جلاد" به بردن من زیر شکنجه) که هنگام پاسخگوئی به پرسش ها که بیشتر شبیه بازجوئی ها بود با قیافه عبوس و گرفته پاسخ ندهم.
3- من همانگونه که درنامه به آقای خامنه ای نوشته ام، پس از هیجده شب شکنجه دست چپم به صورت نیمه فلج در آمده بود که هنوز هم به همان صورت باقی مانده است. هنگامی که پس از یکی از گفتارها خواستم بلند گوی ضبط گفته ها را که در برابر ما روی میز بود و پس از هر گفتار به فرد بعدی که مورد پرسش قرار می گرفت رد می شد، با دست چپم رد کنم نتوانستم آن را بلند کنم و سرنگون شد و شکست و مجبور شدند آن را عوض کنند. این صحنه را شماری از بینندگان دیده بودند.
.....
خوشبختی و کامیابی برادران و خواهران عزیزم را از ته دل خواهانم- کیانوری 10 خرداد 1378
|
dimanche 4 mars 2018
vendredi 2 mars 2018
jeudi 1 mars 2018
تور خداحافظی نماد صلح، جون بایز خواننده فرهنگ اعتراضات اجتماعی و سیاسی در ایالات متحده آمریکا پس از شصت سال اجرای کنسرت، تور وداع خود با صحنه را روز جمعه ۲ مارس در شهر استکلهم سوئد آغاز میکند.
تور خداحافظی نماد صلح، جون بایز
خواننده فرهنگ اعتراضات اجتماعی و سیاسی در ایالات متحده آمریکا پس از شصت سال اجرای کنسرت، تور وداع خود با صحنه را روز جمعه ۲ مارس در شهر استکلهم سوئد آغاز میکند.
جون بایز در دههی ۱۹۶۰ با برآمدن انقلاب فرهنگی در کشورهای اروپایی و آمریکا، یکی از هنرمندان و خوانندگان سیاسی این دوره بود. او که یکی از خوانندگان "وودستاک" بود، هنوز هم سیاسی است و موسیقی و متن آوازهای او برانگیزاننده و انتقادی است.
این خواننده محبوب در بهار و تابستان تور اروپایی خود را اجرا خواهد کرد و در ماههای سپتامبر و نوامبر تور کانادا و آمریکا را پشت سر خواهد گذارد. او کنسرت پایانی خود را در ۱۷ نوامبر در اوکلند کالیفرنیا برگزار میکند و بدین گونه با صحنه وداع خواهد کرد.
جون بایز ۷۶ ساله در جوانی کنسرتهای متعددی با دوست و یار خود باب دیلن برگزار کرد. این دو برای یکدیگر موسیقی و شعر مینوشتند و در کنسرتها و برنامههای سیاسی و اعتراضی اجرا میکردند.
بایز در کوران جنگ ویتنام به این کشور سفر کرد و به حمایت از جنبش آزادیبخش ویتکنگ برخاست. او در جنبش برابری حقوق شهروندی سیاهپوستان ایالات متحده در کنار مارتین لوتر کینگ قرار گرفت، او را در بسیاری سفرها و سخنرانیها همراهی و برنامههای شورانگیز اجرا کرد و تا آخرین لحظات حیات این رهبر رنگینپوستان در کنار او بود.
او به مبارزات سیاسی و اجتماعی از جمله دفاع از حقوق بشر، حقوق مدنی، حقوق همجنسگرایان و کنشگری در زمینهٔ پرهیز از خشونت و حفاظت از محیط زیست نیز شهرت دارد.
جون بایز همانند برخی همتایان خود در سطح بینالمللی به یکی از نمادهای صلح، ضدجنگ و جنبش پاسیفیستی بدل شده است
بنابر گزارشها شاپرک شجریزاده، یکی از زنانی که به خاطر اعتراض به حجاب اجباری بازداشت شده بود با قید وثیقه آزاد شد. نسرین ستوده وکیل شجریزاده گفته او از چند روز پیش از آزادی، دست به اعتصاب غذا زده بود.
شاپرک شجریزاده، یکی از "دختران خیابان انقلاب" آزاد شد
بنابر گزارشها شاپرک شجریزاده، یکی از زنانی که به خاطر اعتراض به حجاب اجباری بازداشت شده بود با قید وثیقه آزاد شد. نسرین ستوده وکیل شجریزاده گفته او از چند روز پیش از آزادی، دست به اعتصاب غذا زده بود.
شماری از نزدیکان شاپرک شجریزاده در چند پیام توئیتری اعلام کردهاند که او روز چهارشنبه (۹ اسفند/ ۲۸ فوریه) با سپردن وثیقه از زندان قرچک قزوین آزاد شده است.
شجریزاده یک هفته پیش به خاطر اعتراض به حجاب اجباری و بر چوب زدن روسری خود در خیابان قیطریه تهران بازداشت شده بود.
او یکی از کسانی است که به "دختران خیابان انقلاب" مشهور شدهاند و ماموران امنیتی به خاطر حرکتهای اعتراضی علیه حجاب اجباری با آنها برخورد کردهاند.
نسرین ستوده، فعال حقوق بشری و وکیل شجریزاده نهم اسفند در گفتوگو با بخش فارسی دویچهوله گفته بود موکلش از روز شنبه (پنجم اسفند) در اعتراض به شرایط نامناسب زندان و محدودیت در دیدار با وکیل دست به اعتصاب غذا زده است.
به گفتهی نسرین ستوده، شجریزاده در دیدار کوتاهی با بستگانش گفته بود، پس از بازداشت چهار بار با آمپول موادی به او تزریق کردهاند که "او اصلا نمیداند چه بودهاند".
محرومیت از ملاقات با وکیل
ستوده هشتم اسفند در صفحه فیسبوک خود نوشته بود: «امروز برای ملاقات با فاطمه شجریزاده که اسم مستعارش شاپرک است و دیدار با مریم شریعتمداری به زندان زنان در قرچک ورامین رفتم، من درخواست ملاقات با هر دو موکلم را کردم. از ملاقات من جلوگیری به عمل آمد. مسئولان زندان به من گفتند اجازه ندارند به وکیل ملاقات بدهند!»
مریم شریعتمداری یکی دیگر از "دختران خیابان انقلاب" است که یک مامور نیروی انتظامی او را از بالای سکویی به پایین پرت کرده بود. ستوده میگوید در این حادثه ساق پای موکلش به شدت آسیب دیده و او چهار ساعت تحت عمل جراحی بوده است.
حرکتهای اعتراضی "دختران خیابان انقلاب" همزمان با اعتراضهای دی ماه امسال آغاز شد. ویدا موحد نخستین زنی بود که به خاطر بر چوب کردن روسری خود برای اعتراض به حجاب اجباری بازداشت و یک ماه بعد با قید وثیقه آزاد شد.
سازمان حقوق بشری عفو بینالملل به تازگی اعلام کرده که دستکم ۳۵ زن ایرانی به خاطر اعتراض به حجاب اجباری در بازداشت به سر میبرند و وضعیت آنها به خاطر احتمال محاکمه در دادگاههای ناعادلانه "نگرانکننده" است.
Photos From Iranian Bodybuilding Champion Hamidreza Keshaniتصویر از حمیدرضا کشانی، قهرمان زیبایی اندام ایران و جهان که دیشب به دلیل ایست قلبی درگذشت
16 Photos From Iranian Bodybuilding Champion Hamidreza Keshani
Bodybuilding is the use of progressive resistance exercise to control and develop one's musculature.An individual who engages in this activity is referred to as a bodybuilder. In professional bodybuilding, bodybuilders appear in lineups and perform specified poses (and later individual posing routines) for a panel of judges who rank the competitors based on criteria such as symmetry, muscularity, and conditioning.
عرفان ثابتی، پژوهشگر جامعه شناسی در مقاله ای که برای صفحه ناظران نوشته است، با اشاره به علل ریاکاری، پیامد اصلی آن را تنش روانی حاصل از ناسازگاری عقیده و عمل می داند زیرا ریاکار احساس میکند که مجبور به رعایت موازینی است که به آنها باور ندارد.
عرفان ثابتی، پژوهشگر جامعه شناسی در مقاله ای که برای صفحه ناظران نوشته است، با اشاره به علل ریاکاری، پیامد اصلی آن را تنش روانی حاصل از ناسازگاری عقیده و عمل می داند زیرا ریاکار احساس میکند که مجبور به رعایت موازینی است که به آنها باور ندارد.
"ماندن/آری/ماندن/و به تماشا نشستن/ آری/ به تماشا نشستن/ دروغ را/که عمر/چه شاهانه میگذرد/ به شهری که/ ریا را/پنهان نمیکنند/ و صداقتِ همشهریان/ تنها/ در همین است" (احمد شاملو).
در مرداد ۱۳۹۱ در پی انتشار مطالبی در رسانههای تندرو علیه نهمین کنفرانس دوسالانه مطالعات ایرانشناسی در استانبول، بیش از پنجاه تن از پژوهشگران و نویسندگان مقیم ایران با انتشار نامههای سرگشاده جمعی یا مصاحبههای فردی با رسانههای اصولگرا از ارائه مقاله در این کنفرانسِ بهاصطلاح "صهیونیستی" انصراف میدهند. به ادعای آنها،"این که به دروغ میگویند که اساتید و پژوهشگران ایرانی را تهدید کردهاند، اصلاً چنین نیست" و "با توجه به اطلاعات دقیق و مستندی که کیهان از این کنفرانس و ماهیت صهیونیستی آن منتشر کرده"، خود "تصمیم به عدم حضور در این کنفرانس" گرفتهاند زیرا نمیخواهند با "عدهای بهائی و سلطنتطلب" مقاله ارائه دهند.
می توان موارد مشابه فراوانی را به این فهرست افزود و کتابی حجیم در باب کژکاری اخلاقی بسیاری از نخبگان ایرانی منتشر کرد. اما نباید از یاد برد که این آفت تنها ذهن و زبان نخبگان را تباه نکرده بلکه بسیاری از شهروندان عادی را هم چنان در کام خود فرو برده که با طنزی تلخ میتوان گفت سکۀ رایج در ایران نه "ریال" بلکه "ریا" است که داد و ستد کالایی به نام "دین" را در سپهر عمومی کشور تسهیل میکند.
به قول شاهرخ مسکوب، در ایران "دو زندگی در کنار هم، توأم و بر ضد یکدیگر گرمِ کار است، یکی بیرونی، اجتماعی، در برابر دیگران و ریایی، ترسیده و دروغ زده. یکی هم در خلوتِ خانه، یا تنها و با دوستانِ محرم و جبران رنگ و ریای روز. تقیهی فردی و مذهبی بدل به واقعیتی اجتماعی و کلی شده". (روزها در راه)
شاهرخ مسکوب درباره پیامدهای چنین شیوه زیستی می گوید: "وقتی دروغ در دین و دولت جماعتی راه یافت هیچ کس از آسیب آن در امان نمیماند. زیرا دروغ روش زیستن و مثل عصای کوران هم افزار پیش رفتن و هم جانپناه میشود...اینک این دروغ مثل خنجر خشک تابستان، مثل ظلم و امید بیحاصل در برابرمان ایستاده است، ایستادنی چون کابوس در خیال و شکنجه در روح و علف هرز در قلب، زهری در جام و گلولهای در دهان و فحشی بر پیشانی.'(در کوی دوست)
از زمان انتشار "اخلاق پروتستان و روح سرمایهداری" در سال ۱۹۰۵ واکاوی نقش باورهای دینی در تکوین روابط اجتماعی به یکی از مسائل مهم در جامعهشناسی کلان بدل شده است. به نظر ماکس وبر، میان باورهای دینی و اخلاق عملی، همبستگیهای معیّنی وجود دارد. همین همبستگیهاست که توسعه فرهنگ مادی را از ادیان متأثر کرده است. هر چند وبر میخواهد نقش نیروهای دینی در تکوین فرهنگ مدرن را مشخص سازد اما هرگز رفرماسیون یا جنبش اصلاح دین را تنها عامل پیدایش سرمایهداری نمیداند. وبر عامدانه از اشاره به "علیّت" خودداری میکند و در عوض از وجود "پیوندهای انتخابی" میان آیین پروتستان و سرمایهداری سخن میگوید زیرا بر این باور است که عوامل تاریخی متعددی در ظهور سرمایهداری نقش داشتهاند و اخلاق پروتستانی تنها یکی از این عواملِ مهم بوده است.
بر همین قیاس، بیتردید میتوان سلطۀ دیرینۀ بعضی از آموزههای فقهی/دینی همچون جواز تقیه و توریه را یکی از عوامل اصلی بیاعتنایی شمار فراوانی از ایرانیان به "حقیقت" و تعقیب "مصلحت" فردی، به بهای نفع جمعی، دانست.(برای شرحی کوتاه و روشنگر در باب تقیه و کتمان در مذاهب اسلامی، و بهویژه نقش مهم آن در تشیع دوازده امامی، نگاه کنید به مدخل «تقیه» به قلم محمد علی امیر معزی در دانشنامۀ قرآن، انتشارات بریل، ۲۰۱۷).
دربارۀ پپامدهای ریاکاری دینی برای احساسات و عقاید برخی از مسیحیان (عمر یوسف و فرناند گوبه ۲۰۱۳)، تأثیر فعالیتهای دینی، از جمله دعا، مطالعۀ متون مذهبی و تأمل در باب مضامین معنوی/روحانی، بر ریاکاری اخلاقی اعضای بعضی از کلیساها (تامس پی. کارپنتر و مارگرت اِی. مارشال ۲۰۰۹) و استنباط گروههای مسیحی و غیرمسیحی از ریاکاری یکدیگر (مارک ای. متیوز و فیلیپ جِی. ماتزوکو ۲۰۱۷) پژوهشهایی منتشر شده اما نگارنده تا کنون نتوانسته به مطالعات مشابهی دربارۀ مسلمانان دست یابد.
متخصصان روانشناسی اجتماعی "ریاکاری اخلاقی" را به انواعی همچون "فریبکاری اخلاقی"، "کاربرد موازین اخلاقی دوگانه" و "ضعف اخلاقی" تقسیم کردهاند. در نوع اول، افراد یا نهادها به دروغ ادعا میکنند که کارشان انگیزهای اخلاقی داشته، در حالی که هدف اصلی از اخلاقی جلوه دادن خود، جلب منفعت شخصی بوده است. برای مثال، میتوان به شرکت دخانیات فیلیپ موریس اشاره کرد که در سال ۱۹۹۹ به چند مؤسسهی خیریه ۶۰ میلیون دلار کمک کرد اما در همان سال ۱۰۸ میلیون دلار به آگهیهای تبلیغاتی مربوط به همین کمکهای مالی اختصاص داد تا کسب وجهه کند و فروش محصولاتش را افزایش دهد.
در نوع دوم، افراد یا نهادها در ارزیابی سرپیچی خود از اصول اخلاقی موازینی را به کار میگیرند که با موازین مورد استفادۀ آنها در ارزیابی سرپیچی دیگران از اصول اخلاقی تفاوت دارد. نباید از یاد برد که افراد نه تنها به طور عام در ارزیابی دیگران به موازین سختگیرانهتری متوسل میشوند بلکه به طور خاص در ارزیابی کسانی که به گروه آنها تعلق ندارند سختگیرترند. در نوع سوم، افراد صرفاً به ارزشهای اخلاقی خود پایبند نمیمانند. در این حالت، آنها اغلب میکوشند تا سستی اخلاقیشان را "توجیه" کنند. برای مثال، کسی که با پیروی از خویشاوندسالاری انصاف را زیر پا گذاشته ادعا میکند که انگیزۀ رفتار نامنصفانهاش نه جلب منفعت شخصی بلکه "نوعدوستی" بوده است. برخی دیگر ممکن است برای کاهش احساس گناه خود بگویند چون دیگری آنها را فریب داده چارهای جز معامله به مثل نداشتهاند (جِس گِرهَم، پیتر مِیندل، اسپاسینا کولِوا، راوی آیِر، کِیت ام. جانسون ۲۰۱۴).
"بوقلمونصفتی"، به تعبیر برخی از نظریهپردازان روانشناسی اجتماعی، عبارت است از تقلید ناخودآگاه حالتها و رفتارهای دیگران یا همان انطباق فرد با بافتار اجتماعی که به تعاملات اجتماعی کمک میکند. اما بعضی دیگر از صاحبنظران "بوقلمون صفتی" را نوعی جعل اولویت میدانند که فرد از طریق آن در واکنش به فشارهای اجتماعی تظاهر میکند که همان اولویت یا خواستههای رایج در جامعه را داراست، هر چند در واقع اولویت یا خواستههای دیگری دارد. تقیه نیز چنین است زیرا فرد در واکنش به فشارهای سیاسی و/یا آزار و اذیت دینی به باور به اعتقادات مذهبی دیگری ورای عقاید شخصی خود تظاهر میکند تا از تنبیهات اجتماعی بپرهیزد و به پاداشهای اجتماعی دست یابد (جیسون وُلشلِگر و لیندسی آر. بیچ ۲۰۱۳).
ریاکاری دینی را میتوان به انواع ذهنی (احساسات و عقاید) و عینی (رفتارها) تقسیم کرد. در ریاکاری "ذهنی منفعل"، فرد بهرغم تظاهر به تعلق به یک گروه دینی خاص، به اعتقادات گروه باور ندارد. در ریاکاری "ذهنی فعال"، فرد بهرغم تظاهر به تعلق به یک گروه دینی خاص، با اعتقادات گروه مخالف و، در نهان، کافر یا مرتد است. در ریاکاری "عینی منفعل"، فرد بهرغم تظاهر به تعلق به یک گروه دینی خاص، به موازین رفتاری گروه پایبند نیست. در ریاکاری "عینی فعال"، فرد بهرغم تظاهر به تعلق به یک گروه دینی خاص، به دروغ خود را ملتزم به موازین رفتاری گروه نشان میدهد یا رفتارهایی ناسازگار با آن موازین دارد (جیسون ولشلگر و لیندسی آر. بیچ ۲۰۱۱).
هدف از ریاکاری بیشینهسازی سود شخصی و کمینهسازی هزینۀ فردی است. "در شرایط برابر، اگر یک گروه دینی امکان دسترسی به مشوقهای اجتماعیای را فراهم کند که به آن آسانی یا ارزانی در جای دیگری وجود ندارد، افراد در تعهدات دینی ذهنی خود تقلب خواهند کرد." (ولشلگر و بیچ ۲۰۱۳). به عبارت دیگر، "وقتی منافع اجتماعی تعلق به گروه دینی مسلط از هزینههای روانی تعلق بدون عقیده بیشتر باشد افراد ریاکاری ذهنی را برمی گزینند." (همان منبع). برای مثال، تشکیل هیئتهای عزاداری، حضور در مراسم سینهزنی یا نذری دادن در ماه محرم را میتوان سازوکارهایی برای کسب وجهه یا نیکنامی دانست که افراد از طریق آن میتوانند به پاداشهای اجتماعی، خواه مالی یا منزلتی، دست یابند. در نواحی جنوبی آمریکا نیز حضور در کلیسا به حسن شهرت میانجامد و دستیابی افراد به پاداش های اجتماعی، از جمله وام بانکی، را آسان میکند. در نتیجه، شمار فراوانی از مسیحیان ریاکاری ذهنی را برمیگزینند و احساسات و عقاید دینی خود را پررنگ جلوه میدهند. برعکس، در نواحی شمال غربی آمریکا ابراز تعلق شدید دینی پیامدهای اجتماعی منفی دارد زیرا در آن مناطق دینداران را ناروادار و از نظر سیاسی محافظهکار میشمارند. در نتیجه، در آن نواحی بسیاری از مسیحیان احساسات و عقاید دینی خود را کمرنگ جلوه میدهند تا از هزینههای دینداری بکاهند (همان منبع).
"در شرایط برابر، ریاکاری عینی فعال در گروههای دینی سختگیر بیشتر است" (ولشلگر و بیچ ۲۰۱۱). معمولاً رهبران چنین گروههایی نه تنها از بالا اعضاء را به طور"عمودی" کنترل میکنند بلکه میکوشند تا از طریق منصوبین غیرروحانی خود اعضاء را در پایین هم به طور "افقی" کنترل کنند (همان منبع). در ایران هیئتهای مذهبی، مداحان، بسیجیان و ضابطان امر به معروف و نهی از منکر چنین وظیفهای را بر عهده دارند و میکوشند تا با نظارت بر "آحاد امت" و توسل به سازوکار تنبیه و تشویق گزینشی، آنها را به پایبندی به رفتارهای دینی وادار کنند.
اما ریاکاری دینی بیهزینه نیست و به ناهمخوانی ادراکی میانجامد. پیامد ریاکاری عبارت است از تنش روانی حاصل از ناسازگاری عقیده و عمل زیرا ریاکار احساس میکند که مجبور به رعایت موازینی است که به آنها باور ندارد. هر فردی برای کاهش تنش دو گزینه دارد: باقی ماندن در گروه دینی و توجیه ناهمخوانی عقیده و عمل، و ترک گروه.
سه دسته گروه را ترک میکنند: ۱) آنهایی که دیگر ارزشها و هنجارهای گروه را نمیپذیرند؛ ۲) کسانی که با ارزشها و هنجارهای گروه موافقند اما احساس میکنند که تجربۀ دینی اجتماعیشان بر اثر ریاکاری دیگران بیارزش شده است. تصور کنید در صف خرید کالایی ایستادهاید و میبینید که دیگر خریداران با چانهزنی یا توسل به تقلب و ترفندهای گوناگون میکوشند تا از پرداخت قیمت اعلامشدۀ آن کالا بپرهیزند. در چنین شرایطی، به ارزشمندی آن کالا شک خواهید کرد. پس از مدتی ممکن است شک و تردیدتان چنان افزایش یابد که از خرید کالا منصرف شوید و صف را ترک کنید. ریاکاری دینی نیز چنین است و اعتماد دیگر اعضاء به تجربۀ دینی عرضهشده در آن گروه را کاهش میدهد. ریاکاری دیگران حاکی از آن است که برخلاف آنچه تظاهر میکنند، به ارزشمندی تجربۀ دینی عرضهشده در آن گروه عقیده ندارند و حاضر به پرداخت هزینه نیستند (ولشلگر و بیچ ۲۰۱۱)؛ ۳) خود ریاکاران هم ممکن است گروه را ترک کنند و به گروه دیگری بپیوندند که از تضاد عقیده و عملشان بکاهد یا همان پاداشهای دینی را وعده دهد و در عین حال تعهدات رفتاری کمتری بطلبد.(همان منبع)
رهبری گروه برای رویارویی با این وضعیت سه گزینه دارد: ۱) هزینۀ خروج از گروه را افزایش دهد تا تغییر دین و ورود به دیگر گروهها مستلزم فداکاری باشد. برای مثال، میتوان به صدور احکام اعدام برای مسلمانان مرتد اشاره کرد؛ ۲) سازوکارهایی بیافریند تا تنش حاصل از ناهمخوانی عقیده و عمل ریاکاران کاهش یابد. برای مثال، میتوان از توبه و پرداخت صدقه و کفاره برای جبران مافات و "گناهپوشی" در اسلام نام برد؛ ۳) به سکولاریزاسیون تن در دهد و ارزشها و باورهای مغایر با باور و رفتار تعداد زیادی از اعضاء را عامدانه تغییر دهد. مثال بارز این امر کلیسای متودیست است که در اواخر قرن نوزدهم، ورق بازی، رقص، تئاتر، اسب سواری و تماشای سیرک را که پیشتر ممنوع بود، مجاز اعلام کرد تا تنش میان عقیده و عمل بسیاری از اعضایی که چنین سرگرمیهایی داشتند کاهش یابد (ولشلگر و بیچ ۲۰۱۱).
روحانیون حاکم بر ایران دو گزینۀ نخست را برگزیدهاند و به سکولاریزاسیون، جز در مواجهه با درستکاری و شهامت مدنی شهروندان، تن در نمیدهند. اما شهامت و درستکاری زادۀ آرمانخواهی است، امری که بسیاری از ایرانیان از آن میگریزند.
Inscription à :
Articles (Atom)