mardi 29 novembre 2016

لیموزین فیدل کاسترو 

 
این اتومبیل مشکی ساخت اتحاد جهاهیر شوروی، سال‌ها در اختیار به فیدل کاسترو بوده است.
 
به گزارش گروه خودروی عصر ایران به نقل از "هندوستان تایمز"، در سال 2014 این خودرو در اختیار سازمان تاکسی‌رانی هندوستان قرار گرفت تا گردشگران سوار بر تکه کوچکی از تاریخ در هاوانا سفر کنند.

 
این خودروها بین دهه 1960د تا 70 میلادی توسط کارخانه‌های GAZ و ZIL در جهاهیر اتحاد شوروی ساخته شدند. در سال‌های اخیر یک راننده تاکسی در هاوانا این لیموزین را از دولت اجاره کرد.

 
این روزها یکی از امور مورد علاقه گرشگردان در این شهر اجاره این خودرو یا عکس انداختن با این خودرو است.
 
رادیوی نصب شده روی این خودرو همانی است فیدل کاسترو هر روز صبح برای شنیدن اخبار از آن استفاده می‌کرده است.
 

شاید رمان قدیمی "شهردار کاستربریج" اثر توماس هاردی را خوانده باشید که در آن رنج و بدبختی‌های مردم بریتانیا در قرن نوزده را به تصویر می‌کشد. شخصیت اصلیِ این کتاب (مایکل هنکارد) همسر خود را در یک حراج عمومی می‌فروشد. حتماً تصور می‌کنید در تمدن قدیمی انگلستان چنین رخدادی ممکن نبوده و توماس هاردی این داستان را از قوه تخیل خود نوشته است. اما باید گفت که کاملاً حقیقت دارد. دقیقاً تا پایان دهه 1900، مردهای بریتانیا حق داشتند زنان خود را به بالاترین پیشنهاد قیمت بفروشند.



دوران طلایی فروش زن بین سال‌های 1780 تا 1850 بود. در این سال‌ها حدود 300 زن توسط شوهرهایشان فروخته شدند. این تعدادی است که در کتاب‌ها ثبت‌شده است؛ بدون شک معاملات بسیار بیشتری هم بوده است که بی‌سروصدا اتفاق افتاده.



یکی از اولین موارد به ثبت رسیده از فروش همسر در سال 1733 در بیرمنگام در مرکز انگلستان است. "سموئل وایتهاوس" همسر خود "ماری وایتهوس" را به قیمت یک گینه (نزدیک به یک پوند) در بازار آزاد به "توماس گیریفیث" فروخت. در سند معامله درج‌شده بود که گریفیث باید ماری را با تمام عیب‌هایش بپذیرد.


مرد دیگری همسرش را به قیمت یک پنی فروخت. این معاملات نوعی رقابت دیوانه‌وار را میان کشاورزان محلی ایجاد کرد و قیمت‌ها به‌تدریج به پنج شیلینگ و شش پنس رسید. یکی از مردها توانست زن خود را به 18 پنس و یک لیتر آبجو بفروشد. یک مرد خوشبخت دیگر هم همسرش را با یک بشکه پر آبجو معاوضه کرد!

بدون شرح سیاه و سفید

بدون شرح سیاه و سفید















vendredi 11 novembre 2016

وضعیت اعتیاد در محیط کار و تولید نگران‌کننده است

قائم مقام دبیر کل ستاد مبارزه با مواد مخدر:

قائم مقام دبیر کل ستاد مبارزه با مواد مخدر گفت: اعتیاد در محیط کار و تولید می‌تواند؛ آثاری منفی بر تولید در آینده داشته باشد.
علی مویدی در بیست و دومین نمایشگاه مطبوعات و خبرگزاری‌ها در بازدید خود از غرفه ایلنا، ضمن اظهار تاسف از وضعیت نگران‌کننده اعتیاد در حوزه کارگری گفت: ضروری است؛ دستگاه‌های متولی به حوزه صنعت و کارگری عنایت و توجه خاص داشته باشند.
وی با اشاره به شیوع‌شناسی اعتیاد توسط ستاد مبارزه با مواد مخدر، خاطرنشان کرد: در حال حاضر بیشترین اعتیاد را در حوزه صنعتی و کارگری داریم. در این راستا از خبرگزاری کار ایران انتظار داریم در امر پیشگیری از اعتیاد در حوزه کار و کارگری نهایت همکاری را با ستاد مبارزه با مواد مخدر داشته باشد.

«تیرخلاص‌زنی» که در ویلای شخصی‌اش بیلیارد بازی می‌کند، ایرج مصداقی

ایرج مصداقی
سیدعباس مثل همه‌ی نزدیکان لاجوردی در جوخه‌های اعدام شرکت می‌کرد و وظیفه‌ی تیرخلاص زنی را به عهده داشت. یکی از مراحل چک امنیتی افراد مقرب لاجوردی گذر از این مرحله و شرکت در شکنجه و قتل و کشتار بود. سیدعباس ابطحی متولد محله‌ی اوین- درکه است که در گذشته مانند تمامی روستاهای شمیرانات از بافتی سنتی و مذهبی برخوردار بود. طایفه‌ی ابطحی به همراه طایفه‌های اعرابی، مسعودیان، میرشریفی، اوینی، شعیبی، فکری، میر رحیمی و بذر افشان از جمله خانواده‌های قدیمی و سنتی اوین و درکه هستند. پاسگاه انتظامی درکه نیز به نام «شهید ابطحی»‌ است که قاعدتاً بایستی از همین طایفه باشد. درکه پس از سال ۶۰ موقعیت ویژه‌ای یافت چرا که دادستانی انقلاب مستقر در اوین به دلایل امنیتی به زور خانه‌های اطراف زندان اوین را خریداری کرد و به افراد مورد اعتماد خود سپرد. abtahi1.jpg
سید عباس ابطحی در ویلایش بین «متل‌قو» و «عباس آباد»

سیدعباس پیش از آن که پاسدار اوین شود راننده‌ی کرایه‌ی خط اوین – درکه به تجریش بود. ظاهراً وی از کمیته‌ی محل به زندان اوین راه یافته بود و پس از طی کلیه‌ی مراحل و نشان دادن سرسپردگی خود به جنایتکاران پله‌های ترقی در اوین را طی کرده و از مقربان لاجوردی شد. او پس از کشته شدن مجتبی محراب بیگی و جلیل بنده دو محافظ اصلی لاجوردی و مسئولان جوخه‌ی اعدام به همراه اصغر دولابی و بیژن ترکه و قاسم از گروه ضربت اوین به جمع محافظین لاجوردی و نزدیکان او پیوست. abtahi2.jpg
ابطحی و لاجوردی در اتاق لاجوردی در اوین

سیدعباس مثل همه‌ی نزدیکان لاجوردی در جوخه‌های اعدام شرکت می‌کرد و وظیفه‌ی تیرخلاص زنی را به عهده داشت. یکی از مراحل چک امنیتی افراد مقرب لاجوردی گذر از این مرحله و شرکت در شکنجه و قتل و کشتار بود.
تا روزی که لاجوردی از دادستانی انقلاب تهران برکنار شد، سید‌عباس درحالی که کلتی به کمر داشت و یا مسلسل دستی برتا حمل می‌کرد همیشه کنار او بود. در بازدید‌های لاجوردی از زندان‌های قزلحصار و گوهردشت و جبهه‌های جنگ نیز سید عباس او را همراهی می‌کرد. abtahi3.jpg
سید عباس ابطحی نفر اول سمت راست همراه با لاجوردی و حاج‌داوود رحمانی نفر دوم سمت چپ

از آن‌جایی که سید عباس دارای قدی بلند بود و شالی سبز به کمر می‌بست و به تقلید از لاجوردی گیوه‌ای سفید به پا می‌کرد چهره‌ای شاخص داشت. گیوه‌های مزبور را مجتبی محراب‌ بیگی که گلپایگانی بود و خود و برادرانش در زمره‌ی لات و لوت‌های میدان امام حسین بودند از گلپایگان سوغات آورده بود و نزدیکان لاجوردی از آن‌ها استفاده می‌کردند. سیدعباس گیوه را سر انگشتانش می‌انداخت و در حالی که لخ لخ پایش را روی زمین می‌کشید راه می‌رفت و به همان شلی هم حرف می‌زد و کلمات را می‌کشید. او تلاش می‌کرد مثل مجید قدوسی و جلیل بنده شوخ‌طبعی نشان دهد و مزه‌پرانی کند. abtahi4.jpg
از سمت چپ سیدعباس ابطحی، احمد قدیریان، اسدالله جولایی، لاجوردی در حسینیه‌ی  اوین

سیدعباس همچنین جزو نوحه‌خوانان همیشگی حسینیه زندان اوین بود و در دادگاهی که برای «سربداران» در حسینیه اوین برگزار کردند او قاری قران و مجلس گرم کن بود. پیش از آن که دادگاه شروع شود او با لحنی لومپنی تلاش می‌کرد ادای عبدالباسط را در آورد و سوره‌ی «اذ‌الشمس کورت» را بخواند. abtahi5.jpg
سیدعباس ابطحی در دادگاه «سربداران»

او نه تنها در برگزاری دادگاه اعضای دستگیر شده «اتحادیه کمونیست»‌ها نقش فعالی داشت بلکه شب‌ها براي خانواده‌ی پاسداران كشته شده در جریان حمله به شهر آمل نوحه‌خوانی کرده و آن‌ها را آماده‌ی حضور در دادگاه روز بعد می‌نمود. خانواده‌های مزبور جهت شرکت در دادگاه با سه مینی‌بوس از آمل به اوین آورده شده و در حسینیه زندان اوین که محل برگزاری دادگاه بود، جا داده شده بودند. در واقع حسینیه روزها محل دادگاه بود و شب‌ها محل خواب خانواده‌ی شاکیان. خانواده‌های شاکی که غالبا روستائیان آمل بودند شب‌ها روی پتوهایی که در اختیارشان قرار داده می‌شد وسط حسینیه می‌خوابیدند و صبح زود که برای نماز و صرف صبحانه از خواب برمی‌خاستند، محل مزبور برای خیمه‌شب‌بازی دادگاه عدل انقلاب اسلامی آماده می‌شد. در مدت سه روزی که دادگاه جریان داشت آن‌ها که از نتیجه‌ی کار و حکم دادگاه آگاه بودند، دائم به محمدی‌گیلانی و لاجوردی فشار می‌آوردند که چرا زودتر متهمان را اعدام نمی‌کنند و به خیمه‌شب‌ بازی خود پایان نمی‌دهند. گیلانی در پاسخ به آن‌ها و با اشاره به متهمان گفته بود «نگران نباشید! امانتی را برایتان می‌فرستم، تا زیر پل آمل آن‌ها را اعدام کنید.» گیلانی به وعده‌ی خود عمل کرد و همه‌ی آن‌ها را به اعدام محکوم کرد.
در این سه روز متهمان زن و مرد وابسته به «اتحادیه کمونیست‌ها» در یک اتاق مشترک که کنار حسینیه اوین قرار داشت به سر می‌بردند.

یکی از بستگان سیدعباس برایم تعریف کرد که وی برای تقرب به لاجوردی خواهرش را که از زیبایی نیز برخوردار بود صیغه‌ی او کرده بود. گویا همسر خواهرش در جبهه‌های جنگ کشته شده بود.

با این حال پس از برکناری لاجوردی، از او فاصله گرفت و در مراسم تشییع جنازه و خاکسباری وی نیز حاضر نبود. اتفاقاً یکی از مسائلی که لاجوردی را تا دم مرگ رنج می‌داد، بی‌مهری نزدیکانش و کسانی بود که وی آن‌ها را از هیچ به همه چیز رسانده بود. گفته می‌شد وی به خاطر همین فشارها آرزوی مرگ می‌کرد.
 
abtahi6.png
سیدعباس و لاجوردی در جبهه‌های جنگ

سیدعباس پس از برکناری لاجوردی به حسینعلی نیری که رئیس حکام شرع اوین بود نزدیک شد و راننده و محافظ شخصی او شد. او در جریان کشتار ۶۷ رانندگی ماشین نیری رئیس هیأت کشتار را عهده دار بود و در حسینیه گوهردشت محل به دار کشیدن زندانیان سیاسی حضور می‌یافت. پس از آن که لاجوردی دوباره در سال ۶۸ به سازمان زندان‌ها و اوین برگشت هم سیدعباس در زمره‌ی باند او نبود و همراه با نیری از اوین رفت و بعدها به ریاست دفتر او نیز رسید.
abtahi7.png
سیدعباس ابطحی و لاجوردی در بازی والیبال

در دهه‌‌ی هفتاد و هنگام حضور در دفتر نیری، زندگی او متحول شد. وی مالک یک آپارتمان مصادره‌ای شیک و مدرن در ساختمان «آ اس پ» و زمین‌های زیادی در شمال شد. وی همراه با برادرش صاحب کارخانه‌ی بزرگ موتورسیکلت شدند و قیافه و تیپی جدید به هم زد و اتوموبیل‌های گرانقیمت و مدل بالا سوار می‌شد.
یک کاروان مسافرتی را نیز از ایتالیا با هزینه‌ای گزاف وارد کرده بود بدون آن که نیازی به آن داشته باشد و یا استفاده‌ای از آن بکند. اطرافیان‌اش می‌گویند هم‌ و غم‌اش «خانم‌بازی» است.
او در این دوران همچنان تاکسی‌اش را حفظ کرده و هر از چند گاهی برای حل و فصل مشکلات آن به تاکسیرانی تهران مراجعه می‌کند و با گرفتن لوازم یدکی و سهمیه، آن‌ها را در بازار آزاد به فروش می‌رساند. او حتی تاکسی‌اش را که پیکان بود، تبدیل به احسن کرد و رنو تحویل گرفت.
نه تنها او بلکه تعداد دیگری از پرسنل اوین مانند مجتلی حلوایی عسگر و «حاج حسن» معروف به «حاج حسن تاکسی» مسئول دفتر مرکزی اوین و یکی از معاونان حسنی (ابوالفضل حاج‌حیدری- یکی از گردانندگان مؤتلفه) رئیس زندان اوین پس از کشته شدن کچویی، هم راننده تاکسی بودند و در سطح شهر به مسافرکشی می‌پرداختند. در پاركينگ اوين همیشه چند تاکسی موجود بود که متعلق به پرسنل اوین بود. abtahi8.png
جدیدترین عکس سیدعباس ابطحی

سیدعباس اين اواخر در دايره اجرای احكام اوین شغل اداری گرفته بود. هرچند او نیازی به کار در اجرای احکام نداشت اما ظاهراً نمی‌خواست سوابق اداری‌اش را از دست بدهد و یا از نفوذش در اوین و دستگاه قدرتمند امنیتی و قضایی کاسته شود تا بلکه در پناه آن بتواند به رتق و فتق امور تجاری‌اش بپردازد.   
آخرین باری که با او برخورد داشتم سال ۷۲ و در سالن انتظار فرودگاه مهرآباد بود. منتظر بازگشت یکی از بستگانم به تهران بودم. سیدعباس ریشش را مرتب کرده بود، کت و شلوار طوسی رنگ شیک و خوش دوختی به تن داشت و در زیر آن بلوز گوجه‌ای خوشرنگی به تن کرده بود و با چند حزب‌اللهی مشغول صحبت بود. هرچند در هیئت جدید قیافه‌اش به هیج وجه به حزب‌ اللهی‌‌ها نمی‌‌خورد اما دهان که باز می‌کرد معلوم بود متعلق به کدام طایفه است. در همان صحن فرودگاه درگیری لفظی ‌کوتاهی بین من و او پیش آمد. به نظرش قیافه‌ام آشنا بود ولی به خاطر نیاورد. شاید حدس می‌زد که مرا در زندان دیده است. با پادرمیانی همراهانش موضوع به سرعت فیصله پیدا کرد.

سید عباس ابطحی به خاطر گرفتگی رگ قلب، آنژیوگرافی کرده است و فعلاً‌ دوران نقاهت را در کیش می‌گذراند. گفته می‌شود در آن جا نیز مشغول تجارت است.
سیدعباس ابطحی همچون بسیاری از جانیان و تیرخلاص‌زن‌های دهه‌ی شصت در جامعه ایزوله شده‌اند و با توابان دهه‌ی شصت همنشینی می‌کنند. البته انگیزه‌ی دیگر این همراهی و همنشینی منافع مشترک اقتصادی است و جنبه‌ی اطلاعاتی و امنیتی ندارد. abtahi9.jpg
سیدعباس ابطحی در حال بازی بیلیارد در سالن ویلایش که با پول خون بهترین جوانان وطن خریداری شده است. یادش به خیر، منوچهر اطمینانی که به اتهام هواداری از جبهه‌ ملی دستگیر شده بود. او صاحب باشگاه بیلیارد بود و به همین خاطر از سوی حاج داوود رحمانی رئیس زندان قزلحصار مورد اذیت و آزار قرار می‌گرفت. اطمینانی که با کسی تعارف نداشت یک بار در پاسخ به حاج داوود رحمانی ‌گفت:‌ »یک باشگاه آباد، بهتر از صد مسجد خراب». حالا تیرخلاص زن اوین، در منزل ویلایی‌اش سالن مخصوص بیلیارد دارد.
abtahi10.jpg
تصویر بیرونی ویلای سیدعباس ابطحی

abtahi11.jpg
یکی از فیگورهای سید‌عباس ابطحی

abtahi12.jpg
«یا رب این نودولتان را با خر خودشان نشان»

روی کاغذی که به دیوار چسبیده نوشته شده است:‌ »غیبت کردن بهار اشخاص پست می‌باشد. (حضرت علی)» و «پشیمان ز گفتار دیدم بسی، پشیمان نشد از خموشی کسی».
abtahi13.png
دیوار ویلا را با تابلو اعلانات عوضی گرفته است.

abtahi14.jpg
او به عتیقه‌جات نیز علاقمند است.

abtahi15.png
این هم تصویری از سقف ویلای سید‌عباس ابطحی
.
abtahi16.jpg
این هم مثلاً «کتابخانه»‌‌ی این جنایتکار است.

دوستی که این تصاویر را در اختیار من قرار داد، ضمن تقدیر از شهامت خانم اکبری منفرد که از درون زندان علیه کسانی که اعضای خانواده‌اش را به قتل رساندند، اعلام جرم کرده، می‌گفت چه بسا تیرخلاص اعضای خانواده‌ی اکبری منفرد را مانند بسیاری دیگر از قربانیان نظام، سیدعباس ابطحی زده باشد.

ایرج مصداقی ۷ نوامبر ۲۰۱۶
 
www.irajmesdaghi.com

۱- تا چند روز پیش از تجمع دهها هزار نفر در روز بزرگداشت کوروش در پاسارگارد، رژیم مدعی بود بر همه چیز و همه کس احاطه کامل دارد. این گردهم آیی با شعارهای خود یکبار دیگر نشان داد که نظام همچنان لاف می زند و رجز می خواند، نه می داند در زیر پوست شب جامعه چه می گذرد و نه بر آن احاطه دارد. رژیمی که از تجمع بیش از پنج نفر ترس دارد و آن را ممنوع کرده است، اگر می دانست این مراسم سالانه بدل به چنین تجمع عظیمی با آنچنان شعارهایی خواهد شد، حتما از پیش از تمام امکانات استفاده می کرد تا چنین اتفاقی نیفتاد.
۲- اکثر شرکت کنندگان در این تجمع جوانان تربیت شده در نظامی هستند که از صبح تا شب، در خانه و مدرسه، از مهد کودک تا دانشگاه، از رادیو تا تلویزیون، در عزا یا عروسی و... به مغزشویی "اسلامی" پرداخته است تا همه ببینند و بدانند که نظام آنها چه "مقدس" و خوب است. اما این تجمع سالانه به مناسبت بزرگداشت کوروش و تظاهرات خودجوشش علیه حکومتگران، نشان می دهد که سیاست "اسلامیزه" کردن جامعه، همچون سایر موارد، شکست فاحش خورده است. هنگامی که این جوانان (یا پدران و مادران آنها) در شرایط ترس و خفقان و مجازات چنین خطر می کنند، اگر سایه شوم زندان و شکنجه و تجاوز از سر آنها براشته شود، در آنصورت چه خواهد شد؟ هر که نداند، حکومتگران بهتر از دیگران می دانند. این تظاهرات نشان داد که قلب آزادیخواهی همچنان، اما پنهان، در زیر پوست شب جامعه، می تپد و در کمین اولین فرصتها نشسته است، برای چندمین بار در سی و هشت سال گذشته.
۳- اگر نظامهای تامگرا می توانستند مغزها را چنان شستشو دهند که انسان در پندار و کردار و گفتار، در شکل و محتوا، آن شود که آنها آرزو می کنند، اصولا نوبت به مرتجعانی چون بنیادگرایان ولایت فقیهی نمی رسید. نظامهایی با ایدئولوژیهای بسیار "برتر" و "بهتر"ی بودند که ولایت فقیهیان در رقابت با آنها می بایست سده ها ته صف در انتظار می ایستادند تا نوبت به آنها رسد. اگر آنها در شکل دادن انسان و مطیع کردن او ناموفق ماندند و شکست خوردند، یعنی تامگرایان سرانجام نتوانستند انسانی مطیع و حل شده در "رهبر" بسازند و انسان (در نهایت) دست از آزادی برنداشت، شکست این مرتجعان نیز تنها زمان می خواهد، همین .
انسان قائم به خرد خویش نه تنها دست از تلاش برای آزادی بر نداشت، بل تمام حکومتهای تامگرا را یکی پس از دیگری از اریکه قدرت پائین کشید و بساط آنها را برچید. نگاه کنید به تاریخ همین سده بیست. ولایت فقیهیان که جای خود دارند، آنها مرتجعانی اند که سر از تابوتهای تاریخ بلند کرده اند و آموزه هایشان جز تحقیر و توهین و خوار شماری و خوارکردن انسان، جز تبعیض و تجاوز، جز " نژادپرستی" دینی- مذهبی، جز تحقیر زنان، جز پوسیدگی و واماندگی و... چیز دیگری نیست. نظامی که رهبر "مقدس" انقلاب مرتجعانه اش همخوابگی با دختران زیر نه سال قمری (هشت سال و شش ماه شمسی) را توصیه می کند و سپس این تجاوز به کودکان در نظم "مقدس" ج.ا. قانونی می شود. نظامی که قاری مقدس قرآنش، که نماد معنویت آنها است، "بچه بازی" است که اگر قرار باشد به "زیر" کشیده شود (به پرونده اش رسیدگی قضایی شود)، به گفته خود او، دهها نفر دیگر را با خود به زیر خواهد کشید. و چون "همراهان" و همکاران و همکیشان مقدس "اینکاره" فراوانند، پرونده مختومه می شود، تا خدشه ای به اصل قداست نظام و حکومتگران مومن آن وارد نشود. نظام مقدسی که وزیر "داد"گستریش حتا در دولت "امید" یک جنایتکار حرفه ای است که بنابر اسناد و مدارک موجود دستش به خون هزاران نفر آغشته است.
۴- در چنین نظامی، که زشتی و پلیدی از سر تا پای آن می بارد، و در شرایط خفقان و ترس کامل، در روز بزرگداشت کوروش، که گویا به روایت تاریخ نویسان بی طرف، روز ورود سپاه ایران به بابل و صدور فرمان "منشور حقوق بشر" کوروش است، هر کس، از پیر و جوان یا زن و مرد، هر کس که توانسته، خطر کرده و رفته است تا به حاکمان بگویند که ما هستیم و ایستاده ایم و تن به قیمومت شما نمایندگان خود خوانده "الله" نخواهیم داد.
چرا چنین کرده اند؟ زیرا حاکمان مدعی اند که پیش از اسلام تمام بشریت، از جمله ایرانیان، در "تاریکی" زندگی کرده اند و تمدن با محمد و اسلام شروع می شود که این امر جعل آشکار تاریخ، از جمله تاریخ ایرانیان است. آنها برای این جعل تاریخی دست به تخریب تاریخ و فرهنگ یک ملت زده اند. بزرگداشت کوروش یکی از نمادهای مبارزه با حکومت جهل و خشونتی است که کمر به نابودی تاریخ و فرهنگ و افتخارات یک ملت بسته است، بخشی از مبارزه یک ملت با ولایت فقیهیان و بنیادگرایان اسلامی است و نه آرزوی بازگشت به آن دوران برای سازماندهی جامعه و حکومت با آن مدل. اگر آرزویی هست برای افتخارات و سربلندیهای آن دوران است. چرا؟ به دلیل ذلت و خواریی که ملایان برای ایران و ایرانیان آورده اند. ملایانی که فرمان از "بیگانه" برده و کمر به نابودی "خودی" بسته اند.
کسی در آرزوی تحقق اشکال حکومت آن دوران در شرایط امروز نیست، اگر چنین باشد ساده اندیشی است. هر ملتی تاریخی دارد، با فراز و نشیبهای بسیار، با خوبیها و بدیها و...، تاریخ ملت آلمان که تنها نازیسم نیست، مجموعه ای از بالا و پائین ها است. یکی موجب افتخار است و دیگری موجب شرمندگی. در آینده، نسلهای بعد، در باره ج.ا.، در باره این نظام جهل خشونت، به عنوان بخشی از کل تاریخ ایران، چه قضاوتی خواهند کرد؟
۵- در چنین شرایطی که عده ای (ملایان معمم و مکلا) نه تنها اصل و اساس هویت تاریخی یک ملت را به چالش کشیده اند، بل می خواهند آن را از برگها و حافظه تاریخ کاملا پاک کنند، بخشی از مردمان در دفاع از هویت خویش، و در مبارزه علیه یک نظام عقبگرا، خطر کرده و به میدان رفته اند. کدام خطر؟ خطر شناخته شدن، دستگیری، زندان، شکنجه، اعدام، از دست دادن شغل و غیر. در شرایط سرکوب حاکم بر جامعه، رفتن و فریاد زدن "آزادی اندیشه با ریش و پشم نمیشه" کار هر کس نیست، زنان و مردان آزاده ای می خواهد. در چنین شرایطی، باید عزمی راسخ برای دست یازی به آزادی داشت وگرنه خطر نمی کنی. هر کس، بدون امکان برای سازماندهی متمرکز و منظم رفته است. یعنی تجمع رهبری متشکل ندارد تا در باره هر چیز آن از پیش اندیشه کند. زیرا خفقان اجازه چنین امری را نمی دهد. در چنین شرایطی می توان اشتباه هم کرد و چیزی را نسنجیده بر زبان آورد. اما تناسب این "اشتباه" را باید در متن این حادثه دید و بی دلیل، و از پشت گود، "دایه مهربانتر از مادر" نشد. باید نقد دوستانه کرد تا کاستیها برطرف شوند و نه تخریب شرکت کنندگان به سود حاکمان.
۶- "روشنفکران خاکستری" پدیده ای عجیب هستند. آنها همواره در حال مبارزه با جنایات (امپریالیسم) آمریکا و غرب هستند، اما در باره جنایات جمهوری اسلامی سخنی بر لب نمی آوردند. اگر چیزی بگویند یا در محافل خصوصی است یا در گوشی. پای دهها بیانیه در رابطه با پایمال شدن حقوق بشر توسط "غرب" را امضاء کرده اند، اما اعتراضی نسبت به انکار کامل حقوق بشر از سوی ج.ا. ندارند. اشتباهات "چپ" ایران را می بینند، با ژستی روشنفکرانه و روشنگرانه به نقد "چپ"می نشینند، با نظام در این راه همراه و همسو می شوند، اما هیچ موضعی در باره این نظام جهل و خشونت یا اشتباهات و جنایات آنها ندارند، اگر داشته باشند، در گوشی است. نگران رشد "نژاد پرستی" در میان مخالفان نظام می شوند، بدون آنکه کلمه ای در باره "نژاد پرستی" (دینی- مذهبی، جنسیتی و...) ولایت فقیهیان سخن بگویند که شهروندان ایران را از نگاه حقوقی در برابر قانون حداقل به هفت مقوله تقسیم کرده است. به بررسی خطاهای ملیان ایران و مصدق می پردازند، اما سخنی در باره اشتباهات بنیادین ولایت فقیهیان که جامعه و کشور را تا لبه پرتگاهی خطرناک پیش برده است، نمی گویند. "حساسیت" آنها نسبت به همه چیز و همه کس هست، مگر به حکومت ایدئولوژیک- دینی واقعا موجود و حاکم بر ایران. آنجا که لازم باشد از سیاستهای "ملی- اتمی" نظام در برابر"غرب" تحت عنوان استقلال ملی دفاع می کنند، و زمانی که ورق برمی گردد، باز هم در همان خط نظام، مدافع "برجام" می شوند. در تمام مراحل، و با روشهای گوناگون، اما ثابت قدم، همواره از همراهان "پنهان" سیاستهای نظام اند، با ژستی مترقی و خیرخواهانه و عمدتا ضد امپریالیستی یا ضد سرمایه!؟ شعارهای تظاهرات چند ده هزاره نفره علیه نظام ظلم و ستم، مثلا شعار" حکومت آخوندی، فقط ظلم، فقط جهل"، را نمی بینند، و از آن دفاع نمی کنند، اما فورا نگران انحراف جنبش اعتراضی مردم به "نژاد پرستی" می شوند. جنبش را تخریب می کنند، به سود چه کسانی؟ برای من زمانی سخنان و دلسوزی این "روشنفکران خاکستری" قابل پذیرش خواهد بود که میان نقد آنها به مخالفان و نقد این نظام جهل و خشونت رابطه ای منطقی و معقول وجود داشته باشد. نمی توان اینسو را به سود آنسو زد، آن هم با ژست یک روشنفکر بی طرف "خیرخواه". اینها، تاکنون، آب را به آسیاب ولایت فقیهیان ریخته اند.   
۷- در مراسم بزرگداشت، شعارهای شرکت کنندگان متفاوت بودند: شعارهایی بسیار مناسب، خوب و درست. و شعارهایی که می شد آنها را بد فهمید یا بد به گوش می رسیدند. یکی از آنها: "همه اش می گن کار خداست، هرچی داریم از عربهاست". عربها نه "خدا" هستند و نه در ایران کاره ای. آن کسانی که کشور و ملت را به این روز سیاه انداخته اند و هر نابسامانی یا ظلم و ستمی را با خواست و مشیت خدا توجیه می کنند، نه عربها که ملایان اند. همه این را می دانند. اگر چنین نمی گفتند درست تر و بهتر بود. مثلا اگر می گفتند "هر چی داریم از ملاهاست"، جان کلام را بسیار دقیق تر بیان کرده بودند. اما نباید اصل را ول کرد و فرع را چسبید. باید عمق حرکت اعتراضی را فهمید، ابتدا پشتیبانی و سپس برای تصحیح کار و پیشگیری از "خطر" انتقاد هم کرد. نه عکس آن. اگر معترضان چنان گفتند، این چنین نیز شعار دادند:" زنده باد عربهای ایران، زنده باد کردهای ایران و..."، نمی توان و نباید سلیقه ای و یکسویه قضاوت و به سود نظام عمل کرد، مگر ریگی در کفش باشد. آنها شعار می دادند : "حکومت آخوندی، فقط ظلم، فقط جهل". نمی توان بزرگداشت کوروش را به "نژاد پرستی" نسبت داد، زمانی که در دو هزار و اندی سال پیش منشور حقوقی به فرمان او صادر شده است که بعضا جهانیان به آن می بالند. منشوری که در آن (از جمله) آمده است "...هر کس در انتخاب دین و مذهب و محل سکونت اش آزاد است...". اصلی که تازه در سال ۱۹۴۹ در سازمان ملل متحد به تصویب رسید و بعد جهانی یافت.اصلی که ج.ا.ا. از بنیاد با آن مخالف است. اصلی که امروز یکی از اصول اساسی به رسمیت شناخته شده اعلامیه جهانی حقوق بشر و حقوق اساسی ملل است. چرا نباید از آن در مبارزه با ولایت فقیهیان استفاده کرد.
۸- بزرگداشت کوروش ناسیوناسیم به معنای برتری قومی یک ملت یا یک نژادی نیست. سخن از نژاد "آریایی" و برتری بر دیگران کردن عمیقا نادرست است و باید از آن پرهیز و با آن مبارزه کرد. اما همان کسانی که چنین شعار دادند، بنابر تصاویر موجود، از تمام هموطنان، از "آریایی" و غیرآریایی، از فارس و ترک و بلوچ و عرب و... سخن گفتند و گفتند "زنده باد" آنها.
روشن است برای ساختن جامعه و حکومتی مدرن، یعنی ایرانی که در آن شهروند آزاد و مستقل و قائم به ذات وجود داشته باشد، جامعه ای که متکی به اعلامیه جهانی حقوق بشر و در آن قوای حکومت ناشی از ملت، و ملت جمع شهروندان متساوی الحقوق در برابر قانون باشد (بدون توجه به نژاد، دین یا مذهب، جنسیت، قومیت یا...) ما نه می توانیم به شکل سازماندهی حکومت در دوران محمد یا علی یا دیگر امامان برگردیم، و نه به شکل حکومت در دوران پیش از اشغال ایران توسط اعراب. دمکراسیهای پارلمانی مدرن امروز نتیجه معرفت انسان خودبنیاد (قائم به ذات)، نتیجه فلسفه حکومت در دو سده اخیر است. برای ساختن جامعه ای مدرن و سربلند، راهی به گذشته نیست، هر چه هست سازماندهی حکومت بر اساس آن چیزی است که دستاورد بشریت در همین سده های اخیر است. تمام ملل به افتخارات تاریخ خود می بالند، و زشتیهایش را نقد می کنند. ج.ا.ا. بی شک یکی از دوران تلخ و زشت تاریخ ایران است که برای سربلندی کشور و آزادی شهروندانش باید از آن عبور کنیم.

تماس با نویسنده:
dastmalchip@gmail.com