mercredi 27 janvier 2016

می خواهم رویای سیب ها را بخوابم
پا پس بکشم از همهمه ی گورستان ها.
می خواهم رویای کودکی را بخوابم
که روی آب های آزاد
قلبش را
تکه تکه می کرد.
نمی خواهم دوباره بشنوم که مرده ها خونریزی ندارند،
که دهان های پوسیده هنوز تشنه آب هستند.
می خواهم نه از شکنجه علف چیزی بدانم
نه از ماه که دهان افعی دارد.
می خواهم کمی بخوابم،
کمی، دقیقه ای، قرنی
اما همه بدانند که من نمرده ام،
که هنوز لب هایم طلا دارد
که من دوست کوچک وست وینگ هستم،
که من سایه ی گسترده ی اشک هایم هستم.
مرا با چادری بپوشانید
چرا که سحر
مشت مشت مورچه روی من خواهد ریخت
و کفش هایم را آب بگیرید
شاید نیش عقرب بلغزد.
چرا که می خواهم رویای سیب ها را بخوابم.
مرثیه ای بیاموزم که مرا پاک به خاک برگرداند.
چرا که می خواهم زندگی کنم با کودکی تاریک
که می خواست روی آب های آزاد
قلبش را
تکه تکه کند.
« لورکا»
برگردان: سینا کمال آبادی

Aucun commentaire:

Enregistrer un commentaire