قبل از سفر به تهران، میرزا رضا ساکن کرمان بود و آب و ملک مختصری به نام نشورو داشت. محمد اسماعیل خان وکیل الملک حاکم کرمان ملک او را که قبلاً دراجاره پدر میرزا رضا بود از او گرفته و به ملا ابوجعفر نامی داد. این اولین آزاری بود که میرزا رضا از حکام و آدمهای مال مردم خور تجربه کرد. سپس به یزد مسافرت کرد و در جرگه طلاب مشغول تحصیل شد و از آنجا بود که به تهران آمد. در تهران شغل های دست فروشی، سمساری و دلالی شال و خز را پیشه کرد و به قول عبدالله مستوفی” همیشه با بقچه ای از شال و برگ و خرده ریز دیگر به مجلس اعیان وارد می شده و به رسم دوره که از این کاسبکاران دوره گرد زیاد بودند مشغول کسب خود بوده است. ورود به مجالس اعیان، البته آداب خاص وبردباری لازم داشت که یک نفر ولایتی باید خیلی چشم و گوش خود را باز کند و متوجه حرف های اهل مجلس باشد تا بتواند از کسب خود بهره ببرد والا کارش نمی گرفت. این شخص با بقچه کالای خود که بهترین جواز ورود او به مجلس بود، حاضر می شد.
پس از مدتی دلالی، میرزا رضا وارد دستگاه حاج محمد حسن امین الضرب( معروف به حاج امین الضرب) شد و خدمتگزار او گردید. امین الضرب در سال ۱۳۰۱ میرزا رضا را برای مباشرت به سر ملک خود در وکیل آباد بم فرستاد که در دست سید عبدالرحیم معین التجار اصفهانی ساکن کرمان بود. نامه ای به خط میرزا رضا وجود دارد که در گوشه بالای آن نوشته اند این کاغذ آقا میرزا محمدرضا می باشد الحال از بم رسیده مضمون نامه چنین است : خدمت مخدومی ام جناب آقای محمد عرض می شود مبلغ سی تومان رایج خزانه در وجه جناب آقای سید مهدی محسوب فرمایید، این جانب را قبول است، به خرج قبوض مستمری این جانب خواهد آمد به تاریخ سلخ ماه رجب ۱۳۰۴ مهر محمدرضا.
بعد از تیر خوردن شاه، میرزا رضا را به تهران آوردند و در اطاق کوچکی درحیاط آبدارخانه زندانی کردند. زنجیر دانه درشتی را به گردن او انداخته، به آن قفل زدند و سر زنجیر را از زیر در بیرون آورده و در حیاط به زمین کوبیدند. بر اندام میرزا جز پیراهنی کهنه و پاره پاره چیزی نمانده بود. دستهایش را هم از بازو به عقب بستند.
از بس میرزا رضا کتک خورده بود تا شب بی هوش افتاده بود و چون یک گوشش را نیز در حرم حضرت عبدالعظیم با چاقو بریده بودند، دستمال چرکی به سرش بسته شده بود.
هنگامی که امین الممالک( برادر اتابک) و ظهیرالدوله در شامگاه روز جمعه برای دیدن میرزا رضا وارد آن اطاق شدند، امین الملک بر حال و وضع میرزا رقت آورد و دستور داد شلواری به او بپوشانند و گفت چون گردنش در زنجیر است، دستهایش را بگشایند تا نمیرد. ظهیرالدوله نوک عصایش را آهسته بر پیشانی میرزا رضا نهاد. میرزا چشم باز کرد نگاهی به ظهیرالدوله کرد و بدون آنکه حرفی بزند باز چشمها را به هم گذارد.
بعد از ظهر فردای کشته شدن شاه، ظهیرالدوله دوباره به اتفاق میرزا ابوتراب خان نظم الدوله رئیس نظمیه و شاهزاده معتمدالدوله( پسرعموی شاه) برای دیدن میرزا رضا به حیاط آبدارخانه در کاخ شاه رفت. به میرزا شولای نمدی پاره و کثیفی پوشانده بودند، حالی آرام داشت و متین و شمرده صحبت می کرد. نظم الدوله از او پرسید: شاه به تو چه کرده بود؟ گفت من چه کرده بودم که به خاطر اینکه وکیل الدوله صاحب همه چیز بشود، پنج سال زیر زنجیر باشم؟ نظم الدوله گفت: می خواستی آن مادر… را بکشی. میرزا رضا گفت: آن وقت نایب السلطنه یک نفر دیگر را وکیل الدوله می کرد. نظم الدوله پرسید: خوب می خواستی نایب السلطنه را بکشی. شاه چه گناهی داشت؟ میرزا رضا گفت: دیگر قضا بود. و نظم الدوله ساکت شد.
معتمدالدوله که شاهزاده ای متکبر بود، چند فحش به میرزا رضا داد و با عصایی که در دست داشت ضربه سختی به سر او زد. میرزا سربرهنه بود. با این حال بدون آنکه اثری از درد یا نارحتی در چهره اش پیدا شود، نگاهی به معتمدالدوله کرد و گفت: شاهزاده این کارهای زنانه چیست؟ اگر مردی کار مردانه بکن! این حرف بر معتمدالدوله گران آمد. فحش زیادی به میرزا رضا داد و دست درجیب کرد که چاقوی قلم تراشش را در بیاورد.
ولی ظهیرالدوله دستش را گرفت و گفت: صدراعظم با هزار زحمت این مقصر را نگاه داشته است تاعلت اقدام او را معلوم کند. آن وقت می خواهید شما او را بکشید؟ محبس میرزا رضا را چند بار تغییر دادند. مدتی هم او را در مستراح کوچکی که در نارنجستان شاه قرار داشت نگاه داشتند. درباره رفتار و گفتار میرزا رضا درایام محبس صحبت زیاد شده است ولی غالب آنها زاییده ذهن های خیال پرداز و افسانه ساز است.
استنطاق میرزا به عهده ابوتراب خان نظم الدوله بود. صورت این استنطاق اولین بار در شماره نهم و دهم روزنامه صور اسرافیل مورخ ۲۸ جمادی الآخر ۱۳۲۵ هجری قمری (۲۴ اسفند ۱۲۸۶ هجری شمسی) منتشر شد و بعد از آن در کتاب های زیادی چاپ شده است. میرزا رضا در استنطاق خود کمال شجاعت و خونسردی و صداقت را نشان داد و با آنکه او را جسماً و روحاً به شدت شکنجه کردند، نام کسی را نبرد و فقط به مراد خویش سید جمال الدین اشاره کرد. عین متن استنطاق در مجله صوراسرافیل درج شده است.
مظفرالدین شاه روز ۲۳ ذی الحجه ۱۳۱۳ قمری( برابر با ۱۵ مرداد ماه ۱۲۷۵ شمسی) وارد تهران شد و پس از آنکه به زیارت آرامگاه موقت پدر رفت، در تالار عمارت بادگیر بر تخت طاووس جلوس کرد. پس از ورود شاه جدید، محبس میرزا رضا را عوض کردند و او را از حیاط نارنجستان، ابتدا به سرباز خانه ای که نزدیک میدان ارک قرار داشت و سپس به یکی از خلوت های اندرون عمارت شاه سابق منتقل کردند.
بر خلاف تصور مردم که گمان می بردند میرزا رضا، بعد از کشتن شاه چند روز بیشتر زنده نخواهد ماند، او را قریب به چهار ماه در توقیف نگاه داشتند و دراین مدت به طرق مختلف سعی کردند نام همدستان و شرکای جرم را از زبانش بیرون بکشند، ولی آخرالامرمعلوم شد که علت ومحرک اصلی میرزارضا همین تعدیات وستم هایی بود که کامران میرزا و وکیل الدوله درباره اش روا داشته بودند. درباره شکنجه هایی که بر میرزا رضا وارد کردند، از جمله نوشته اند که پسر کوچک او را در برابر چشمش با آهن تفته داغ کردند، تا مگر همدستان خود را معرفی نماید.
نظم الدوله که رئیس نظمیه بود و بازجویی از میرزا رضا به عهده او محول گردیده بود، درگزارش رسمی استنطاق نوشته است:” هوالعلیم، این سئوال و جواب و استنطاقی است که عجالتاً به طور ملایمت و با زبان خوش از میرزا محمدرضا به عمل آمده ؛ لیکن مسلم است در زیر شکنجه و صدمات لازمه بهتر از این مطالب را بروز خواهد داد.”
درهرحال روز چهارشنبه دوم ربیع الاول ۱۳۱۴ هجری قمری، برای اعدام میرزا رضا مقرر شد: دستوراعدام را مظفرالدین شاه به سردار اکرم (محمد باقر خان سردار کل قشون) ابلاغ نمود. سردار اکرم نیز مراتب را به کلنل کاساکوفسکی [رئیس قزاقخانه] اطلاع داد تا با قزاقان تحت امر خود ترتیب حفظ نظم را، هنگام اجرای مراسم اعدام عهده دار شود.
ناظم الاسلام کرمانی در تاریخ بیداری ایرانیان می نویسد: ” مظفرالدین شاه خیال کشتن میرزا رضا و قصاص او را نداشت و کراراً گفته بود قصاص و کشتن میرزارضا، تشفیّ قلب من نیست. من اگر بخواهم انتقام بکشم، باید تمامی اهل کرمان را از دم تیغ انتقام بگذرانم.
از مرحوم شیخ محمد حسن شریعتمدار طهران شنیدم که می گفت: من به اعلیحضرت مظفرالدین شاهگفتم: چرا در کشتن میرزا رضا مسامحه دارید و کشتن او را به تأخیر می اندازید؟ مظفرالدین شاه فرمود این شخص قابل کشتن نیست. من جواب دادم اعلیحضرت از حق خود گذشتند ولی ما رُعایا که فرزندانشاه شهید هستیم تا قاتل پدر خود را به دار نبینیم، چشممان گریان خواهد بود، مستدعی هستیم که میرزا رضا را به ملت بدهید تا مردم گوشت بدن او را با دست و دندان بکنند. مظفرالدین شاه فرمود : آیا این طور کشتن موفق شرع است و آیا قانون اسلام اجازه می دهد که این طور کسی را به قتل رسانند؟ جناب آقا شیخ محمد رضا مجتهد که حاضر بود گفت: این طور کشتن را قانون اسلام اجازه نداده است… چون مقصود مظفرالدین شاه طفره از کشتن بود. جناب آقا شیخ محمدرضا ملتفت شده با شاه همراهی می کرد، ولی شیخ محمد حسن شریعتمدار یا ملتفت نشده یا به غرضی دیگر اصرار به کشتن میرزا رضا می کرد، تا شاه متغیر شده رو کرد به اتابک میرزا علی اصغرخان امین السلطان و فرمود فردا بدهید سر این پسره را ببرند.”
روز سه شنبه اول ربیع الاول، اتابک از صاحبقرانیه به شهر آمد. به دستور او میرزا رضا را در باغ گلستان حاضر کردند و چند نفر از شاهزادگان و رجال من جمله فرمانفرما، مخبرالدوله، مشیرالدوله و سردار اکرم و نظم الدوله برای آخرین بار او را مورد بازجویی قرار دادند. غرض اتابک از این کار، رفع تمام شبهاتی بود که درباره احتمال اطلاع قبلی او از قتل شاه، در پاره ای محافل شایع شده بود.
میرزا رضا در بازجویی واپسین باز هم شرحی از مظالم نامردی های کامران میرزا و وکیل الدوله را برای آن چند نفر بازگو کرد، دراین گفتگو میرزا رضا روی به نظم الدوله کرد و گفت:” تو عجب پست فطرت بی شرفی هستی! به جمیع مقدسات قسم خوردی که مرا شکنجه نخواهید کرد… خوب حالا دیگر فرقی ندارد.”
نیمه شب سه شنبه در میدان مشق، داری بر پا گردید. میرزا رضا را شامگاه دوشنبه به سرباز خانه ای که مجاور میدان بود آورده بودند. سحرگاه او را بیرون آوردند. سربازها دو ردیف، تفنگ در دست، اطراف چوبه دار حلقه زده و جمع زیادی از مردم برای تماشا در اطراف این حلقه گرد آمده بودند.
میرزا سراسر شب را به دعا و نماز گذراند. تمام تقاضای او را در شب قبل از اعدام انجام دادند. ولی وقتی تقاضا کرد قرآن به وی داده شود این تقاضایش را رد کردند. هر آینه قرآن به دست می گرفت دیگر نمی توانستند آن را از دست وی بگیرند و دستش را ببندد.
به نوشته کاساکوفسکی:” میرزا را با پیراهن و شلوار نازکی، دست بسته برون آوردند. او می خواست خود را شجاع و خونسرد وانمود کند، ولی چون چشمش به دار افتاد ظاهراً روحیه اش سست شد. ولی باز هم آن اندازه قوت قلب داشت تا بگوید:” مردم بدانید که من بابی نیستم و مسلمان خالص هستم ” و شروع کرد به ادای شهادتش. سپس گفت ” این چوبه دار را به یادگار نگه دارید. من آخرین نفر نیستم "…
وقتی میرزا رضا را بالا کشیدند، سربازان حاضر به شدت بر طبق می کوفتند و صدای طبل در تمام مدت اجرای مراسم اعدام، ادامه داشت.
جسد تمام روز چهارشنبه و تا پنجشنبه موقع تاریک شدن هوا همچنان آویخته بود. در ساعت ۹ شب جسد را از دار پایین آورده و به گورستان حسن آباد( که بعدها اداره آتش نشانی در محل آن ساخته شد) بردند ودفن کردند.
ظهیرالدوله در خاطرات خود می نویسد:… از غرائب این بود که چشمهای میرزا رضا پوشیده بود حال آنکه کسی را که خفه می کنند لابد چشمهایش بیرون می آید. صورتش هم هیچ تغییر نکرده بود. رنگ خفگی نداشت یعنی سیاه نشده بود. فقط پاهایش کبود شده بود یا آنکه چرک و کثافت زمان حبس بود. ریش و موی سرش بلند شده بود. گاهی که موج هوا آهسته او را حرکت می داد، به طور غریبی، به آرامی رویش از طرفی به طرفی بر می گشت.
شاید هم تأخیر در اعدام میرزا رضا به واسطه تصادف با ماههای محرم و صفر بود و مظفرالدین شاه به رعایت اعتقادات مذهبی اعدام میرزا رضا را به بعد از سپری شدن این ماهها موکول کرد.
در دوازدهم ربیع الثانی ۱۳۱۴ که چهل روز از اعدام میرزا رضا می گذشت، در نزدیکی خانه حاج شیخ هادی نجم آبادی، چهلم میرزا رضا را گرفتند. نجم آبادی آقا میرزا حسن کرمانی با آقا شیخ محمدعلی دزفولی و بعضی از اجزاء شیخ هادی، چهلم میرزا رضا را گرفتند.
سال میرزا رضا را نیز حاج شیخ هادی نجم آبادی گرفت. او از امین الدوله دعوت نمود و مجلسی گذاشت که حاضرین آن سه نفر بودند. شخص حاج شیخ هادی و امین الدوله و یکی از محارم شیخ هادی. طعام آن مجلس را خود حاج شیخ هادی مهیا نمود که طبخ حضوری کرده بود… حاضرین طلب رحمت و مغفرت نمودند، برای مرحوم میرزا رضا کرمانی( نقل از تاریخ بیداری ایرانیان، ناظم الاسلام کرمانی به اهتمام علی اکبر سعیدی سیرجانی).
Aucun commentaire:
Enregistrer un commentaire