jeudi 29 janvier 2015

یونس پارسا بناب:اوضاع رو به رشد و آینده جهان

یونس پارسا بناب:اوضاع رو به رشد و آینده جهان


درآمد
- بحران ساختاری نظام سرمایه داری که در سال های آغازین دهه 1970 شروع گشته و در سال 2008 برملاتر و رسانه ای تر گردید به تقویت و تحکیم کنترل بیشتر سرمایه انحصاری مالی بر جهان ، منجر گشت . حتی در کشورهای عضو " بریک " ( برزیل ، روسیه ، هندوستان ، چین و آفریقای شمالی ) نیز سرمایه داری حاکم در جهت انباشت بیشتر سرمایه از طریق فقرزائی به اعمال هارتر ، خشن تر و ابراستثمارتر متوسل گشت . شایان توجه است که کشور برزیل در این مورد استثناء است . والا دیگر اعضای " بریک " در گسترش بیکاری ، فقرزائی و نابرابری های معیشتی و اجتماعی دست کمی از کشورهای امپریالیستی سه سره نظام ( آمریکا ، ژاپن و اتحادیه اروپا ) ندارند .
- دریک کلام ، نظام جهانی سرمایه در کلیت خود در چهل سال گذشته ( از 1973 تاکنون 2013 ) در یک بحران ساختاری فرورفته و این وضع احتمال دارد که بیست تا چهل سال آینده ادامه یابد . واقعیت این است که این نظام نیز به عنوان یک پدیده تاریخی نمی تواند بطور ابدی به عمر خود ادامه دهد . هر سیستمی بعد از تولد و کودکی و سپس گذار از دوران شکوفائی نوجوانی و جوانی به دوران پیری و فرتوتی ، بالاخره به مرگ خود می رسد . امروز نظام جهانی سرمایه  به دوران پیری و فرتوتی خود رسیده است . سئوال و مسئله کلیدی این است که کدام بدیل جایگزین این نظام خواهد گشت .
- در حال حاضر  امکان دو بدیل ( آلترناتیو ) را می شود برای جایگزینی آن متصور شد . یکی بدیل نظام سرمایه داری واقعا موجود است که با سبعیت بیشتر مولفه های اصلی سرمایه داری فعلا موجود ( هیرارشی طبقاتی ، استثمار و شکاف بین فقرو ثروت " در جنوب و شمال ) را به ارث برده و با خود حمل خواهد کرد و دیگری بدیل جهانی که تاکنون وجود نداشته است : بدیلی نسبتا دموکراتیک ، نسبتا برابرتر جای نظام فعلی را خواهد گرفت . ولی آنچه که مبرهن می باشد ، این است که بشریت در تاریخ جهان عموما زمانی که بر سر دوراهه قرار گرفته است با توسل به یک مبارزه پر پیچ وخم و طولانی راه و بدیل بهتر ( مترقی تر و انسانی تر ) را انتخاب کرده است .
- در این نوشتار بعد از بررسی فراز امواج خروشان بیداری ها و رهائی ها و ویژگی های مشترک آنها منجمله اعتلای آگاهی توده ها و شکلگیری استراتژی چپ جهانی چند و چون پی آمدهای عدم ثبات نظام جهانی منجمله تبعات فلاکت بار جنگ ها و نظامیگری ها ( مثل معضل عروج بنیادگرایی های دینی و مذهبی ) را مورد تشریح قرار می دهیم .
ویژگی ها و ابعاد مشترک
 امواج خروشان بیداری ها
- هم اکنون بحران ساختاری و پی آمدهای آن ( بیکاری مزمن ، بی خانمانی ، جنگ ، نظامیگری ، بی امنی و.... ) در سراسر جهان هم در شمال و هم در جنوب ، امواج خروشان از بیداریها و رهائی ها را در بین اقشار مختلف مردم به وجود آورده که از نظر جهانشمولی و دیگر ویژگی های مشترک و همگون در تاریخ پانصد ساله سرمایه داری بی نظیر محسوب می شوند . هر یک از این جنب و جوش های متعدد در اکناف جهان به نوبه خود بخش قابل اهمیتی از نهادها و سیاست های نظام جهانی را مورد حمله قرار داده اند . اهم این امواج خروشان ( جنب و جوش ها ) که دارای شکل و شمایل متفاوت بوده ولی جملگی ماهیتا ضد نظام هستند ، عبارتند از :
1 – " جنبش ایندیگنادو "( خشم ) علیه سیاست های " ریاضت کشی " ( استثمار بیشتر ) در کشورهای بویژه اروپای جنوبی ( اسپانیا ، پرتقال ، یونان ، ایتالیا و... ) .
2 – " بهارعربی " علیه دیکتاتوری های کمپرادور سرمایه داری در کشورهای عمدتا عربی در خاورمیانه و آفریقا ( بحرین ، مصر ، تونس و... ) و در ترکیه .
3 – " جنبش تسخیر " علیه سرمایه انحصاری مالی در 300 شهر بزرگ و کوچک آمریکا .
4 – فراز جنبش های کارگری علیه ابر استثمار نظام در کشورهای چین ، هندوستان ، مصر ، بنگلادش ، ایران و....
5 – جنبش های عظیم دانشجوئی علیه سیاست های خصوصی سازی در امور آموزش و پرورش در کانادا ، آمریکا ، شیلی ، انگلستان ، سوئد و....
6 – جنبش های دهقانی علیه خصوصی سازی های ارضی در چین ، هندوستان و....
7- " انقلاب بولیواری " علیه راس نظام و به نفع گسست از نهادهای نظام جهانی در آمریکای لاتین ( ونزوئلا ، اکوادور ، بولیوی و... ) .
- با اینکه این جنبش های ضد نظام دارای ویژگی های متفاوت حداقل منطقه ای و قاره ای از هم هستند ولی جملگی دارای ویژگی های مشترک و همگونی هستند که به روشنی همدلی و همدردی بین آنها را به نمایش می گذارند . در اینجا به برخی از این ویژگی های مشترک اشاره می شود :
1 – این جنبش ها با اینکه دارای ویژگی های محلی ، کشوری و منطقه ای مختص به خود هستند ولی همگی " تابو " شکن بوده و برخلاف دوره های پیشین ،  عموما " قلب دشمن " یعنی سرمایه داری را مورد هدف قرار می دهند که تا این اواخر تابو محسوب می گشت . به کلامی دیگر ، این جنبش ها جملگی خواهان " خلع ید " از نهادهای نظام جهانی و سپس گسست از خود نظام هستند .
2 – این جنبش ها دست دموکراسی های دمُ بریده و توسعه های لومپنی ( منبعث از کنترل کامل قدرت سیاسی توسط انحصارات پنجگانه مالی تر ، عمومی تر ، میلیتاریزه تر گشته ) در اکناف جهان به ستوه آمده اند . به عبارت دیگر این جنبش ها بخوبی می دانند که دولتمردان حاکم هم در کشورهای دربند جنوب و هم در کشورهای مسلط شمال دیگر نمایندگان حتی 20 در صد مردم نبوده و بلکه بطور مستقیم و غیر مستقیم از منوپولی ها و اولیگوپولی ها ی پنجگانه سه سره نظام ( یک درصدی ها ) انتصاب می شوند . شایان توجه است که آگاهی به این امر در بین توده های درگیر این جنبش ها که هر روز متعالی تر و گسترده تر می گردد ، تا این اواخر فقط محدود به چپ های رادیکال بود که هنوز هم از سوی رسانه های گروهی فرمانبر نظام و دولت های کمپرادور " کامی " ، طرفداران " تئوری توطئه " و یا " آرمانگرایان " ، " کفار " و.... خوانده می شوند .
3 – این جنبش ها خواهان باز تولید( " کشف مجدد ")  دموکراسی براساس شرکت وسیع توده های مردم در تصمیم گیری های سیاسی به نفع استقرار مولفه های عدالت اجتماعی در کشور خود ، می باشند . این نوع دموکراسی های مشارکتی به مقدار چشم گیری در کشورهای متعلق به سازمان " آلبا " ( اکوادور ، ونزوئلا ، بولیوی ، اوروگوئه و... ) در حال رشد و گسترش هستند .
4 – این جنبش ها بویژه در کشورهای شمال بطور شفاف به این نتیجه طبیعی و منطقی رسیده اند که استقرار " جهانی بهتر " ، " جهانی کمتر نابرابر" ، دموکراتیک تر و کم هیرارشی تر در کشورهای مرکز شمال که فقط 18 تا 20 در صد جمعیت کل جهان را در بر میگیرند ، در دنیای کنونی بدون توجه جدی به مسائل معیشتی و خواسته های سیاسی مردمان کشورهای دربند پیرامونی نظام که نزدیک به 80 در صد جمعیت کل جهان را در بر می گیرند ، اگر هم در گذشته ها امکان داشت ، امروز دیگر میٌسر نیست . به کلامی دیگر توده های درگیر در این جنبش های ایندیگنادو ، جنبش تسخیر و.... در اروپا و آمریکا به این آگاهی رسیده اند که آنها در مبارزات خود برای برقراری عدالت اجتماعی در " جهانی بهتر " بدون همیاری و همدلی با خلق های کشورهای در بند پیرامونی که خواهان "عدالت بین المللی " ( حق گسست از نظام جهانی سرمایه و حق تعیین سرنوشت خویش) هستند ، نمیتوانند به هدف خود نایل آیند .
5 – این جنبش ها با اینکه بطور مکرر از سوی نیروهای امنیتی و پلیسی در کشورهای مسلط مرکز و نیروهای نظامی در کشورهای دربند پیرامونی با سرکوب و خفقان روبرو میگردند ولی توده های به ستوه آمده دائما با بازسازی خود در شکل و شمایل جدید در نواحی مختلف و متفاوت دیگر ، ظهور ناگهانی و حضور فعال پیدا می کنند .
- جنب و جوش های بالقوه و بالفعل در درون این جنبش ها  در اکناف جهان به روشنی نشان می دهند که توده های درگیر این جنبش ها به اعتلای یک آگاهی روز افزون رسیده اند که در تاریخ پانصد ساله سرمایه داری بی نظیر است . این آگاهی در حال افزایش دارای دو بعُد است : بُعد آگاهی از واقعیت های تلخ فلاکت بار بحران ساختاری نظام جهانی سرمایه داری و بُعد آگاهی از این امر که برای نظام عبور  از این بحران و باز سازی مجدد سرمایه داری واقعا موجود برخلاف گذشته ها دیگر امکان نداشته و یا به آسانی میسر نیست .
- در پرتو شرایط حاکم و جاری استراتژی پایه ای چپ جهانی ضد نظام بویژه چپ های رادیکال ( مارکسیست ها ) ضروری است که دارای دو بُعد مرحله ای باشد . در مرحله کوتاه مدت باید هر کجا که هستیم به تلاش خود در جهت تقلیل مصائب معیشتی توده های مردم از طریق مبارزه علیه خصوصی سازی و ریاضت کشی از یک سو و علیه جنگ های خانمانسوز مرئی و نامرئی از سوی دیگر دامن بزنیم . در میان مدت باید جدیت و ظرفیت های سیاسی و فرهنگی خود را در جهت ایجاد ساختارهای آلترناتیوی تقویت سازیم . در این مرحله و فاز میان دوره ای باید خصلت ها و ماهیت این ساختارها را به بحث و تفحص در بین خود گذاشته و آنها را مورد آزمایش و تجربه قرار دهیم . در این راستا ما چالشگران سرنگون خواه چه در سطح کشوری و چه در سطح جهانی ( علیه نظام جهانی سرمایه ) در عین حال که باید با شهامت " نشان سرخ دلیری " در گستره های اتخاذ اتحادها و وحدت ها با تمام نیروهای ضد نظام را به سینه بزنیم ولی نباید به دام وسوسه های ناسالم رشد و گسترش پایه های توده ای به خاطر صرفا " رشد و گسترش " بیافتیم .
-هم اکنون ساختارهای آلترناتیوی در تقابل با ( و در نهایت برای جایگزینی ) نظام فرتوت سرمایه داری به شکل های گوناگون در اکناف جهان به وجود آمده اند که نه تنها خصلت و ماهیت جهانی دارند بلکه احتمال پیروزیشان در آینده نیز در بُعد جهانی بود نشان نهفته است . ولی باید تاکید کرد که هیچ کس نمی تواند پیروزی یک بدیل جهانی بهتر را ضمانت کند . تاریخ بشر هیچوقت به نفع و یا ضرر این و یا آن بدیل جهت گیری نمی کند . ولی بررسی تاریخ نشان میدهد که انسان ( بشریت زحمتکش = بشریت برخوردار از انسانیت ) زمانی که بر سر دوراهی سرنوشت خود می رسد راه و مسیر مترقی تر ، دموکراتیک تر و انسانی تری را انتخاب می کند . نگاهی به بحران ساختاری ، بی ثباتی و فرتوتی نظام جهانی و پی آمدهای منبعث از آنها احتمال شکلگیری و تکامل این آلترناتیو را بیشتر می سازد .
پی آمدهای بی ثباتی
و فرتوتی نظام جهانی
-عدم ثبات که عموما در سرمایه داری واقعا موجود یک ماهیت ارثی و بخشی از " اقتضای طبیعت " آن بوده امروز با تمام ابعادش نظام را در درون یک بحران ساختاری عظیم فرو برده است . نظام برای عبور و یا خروج از این بحران به نظامیگری ها و جنگ های خانمانسوز مرئی و نامرئی در کشورهای عمدتا در بند پیرامونی ( جنوب ) از یک سو و به اعمال سیاست های " ریاضت کشی " در کشورهای ( شمال ) از سوی دیگر ، متوسل گشته است . این وضع بی ثبات و عکس العمل نظام در مقابله با آن پی آمدهای فلاکت بار و خانمانسوزی را در سراسر جهان بوجود آورده اند . تعدادی از این پیامدها که برای اولین بار در تاریخ بشر جملگی در یک بُعد روشن جهانی ( گلوبال ) رواج و رونق یافته اند عبارتند از : 1بیکاری ،2 بی خانمانی ،3 زاغه نشینی ،4 تجارت سکس ،5 کودکان فراری – خیابانی ،6 قاچاق مواد مخدر ،7 قاچاق دختران و پسران برای تن فروشی ،8 قاچاق اسلحه و دیگر وسایل جنگی ،9 اشتعال جنگ های مرئی و نامرئی و گسترش پایگاههای نظامی در پنج قاره جهان .
- پیآمدهای شماره 9 که توسط اولیگارشی های حاکم در راس نظام آمریکا و به فرمان انحصارات پنجگانه مالی تر ، عمومی تر و میلیتاریزه تر شده بوجود آمده و عمل می کند ، خود دارای تبعاتی است که مهمترین آنها عبارتند از :
1 – گسترش نا امنی های اجتماعی و منجمله معیشتی در کشورهای چه مبتلا به جنگ های مرئی نظام ( افغانستان ، عراق ، لیبی ، سوریه ، مالی ، یمن ، پاکستانی ، کنگوی کین شاسا و.... )و چه مبتلا به جنگ های نامرئی نظام ( از ایالت کوزوو در یوگسلاوی سابق و ایالات چچن ، اینگوشتیا و داغستان در بخش جنوب روسیه گرفته تا بخشی از مناطق کشورهای برمه و فیلیپین در آسیای جنوب شرقی ، تاجیکستان و قرقیزستان در آسیای مرکزی ، یوگاندا ، جمهوری آفریقای مرکزی ، نیجریه و نیجه در آفریقا و... )
2 – مهاجرت ها و پناهندگی های اجباری منبعث از این جنگ ها و نظامیگری ها و وقوع حوادث با ابعاد فاجعه بار ناشی از آنها .
3 – ایجاد زندان ها و گسترش شکنجه ها در اکثر پایگاههای نظامی آمریکا در پنج قاره جهان ( از زندان گوانتانامو در کوبا تا زندان های " سیا " و وزارت دفاع آمریکا در استرالیا – جزیره داروین و.... – و رواج آدم ربائی و شکنجه در زندان های عموما تحت کنترل سازمان " سیا " .
زمنیه های فلاکت بار
جنگ ها و نظامیگری ها
- نقش عموما تعیین کننده و فلاکت بار این جنگ ها و نظامیگری ها در کشورهای دربند پیرامونی سه قاره در سه زمینه حائز اهمیت هستند . این سه زمینه عبارتند از :
یک – در زمینه دولت سازی : ابقاء و تقویت دولت های کمپرادور ( چه سکولار و چه دینی-مذهبی ) در کشرهای عمدتا در بند پیرامونی و نیمه پیرامونی .
دو – در زمینه توسعه اقتصادی : اعمال قوانین حاکم بر بازار آزاد نئولیبرالی سرمایه توسط دولت های کمپرادور در کشورهای دربند پیرامونی و نیمه پیرامونی در جهت توسعه اقتصادی که نتیجه اش رشد و گسترش " توسعه لومپنی " در آن کشورها است ، توسعه ای که برون محور بوده و این کشورها را از شکلگیری و تکامل سیاست خارجی درون محور و متکی به خود محروم ساخته است .
سه – در زمینه تمامیت ارضی : اگر سردمداران نظام جهانی در رسیدن به اهداف منطقه ای و جهانی از طریق زمینه های یک و دو که در صورت پیروزی بر منابع انسانی و طبیعی آن کشورها تسلط انحصاری پیدا می کنند ، با ناکامی روبرو گردند در آن صورت آن کشورهای واحد را به سوی پولاریزاسیون " افقی " ( تجزیه و چند پارچگی ) سوق می دهند . به نظر این نگارنده چشمگیرترین نمونه اعمال پولاریزاسیون افقی از سوی راس نظام در بیست و سه سال گذشته دوره بعد از پایان جنگ سرد ( از 1990 تا کنون 2013 ) همانا کشور – ملت یوگسلاوی سابق است که هنوز هم خلق های ساکن آن کشور تجزیه شده از عواقب دردناک تجربه چندپارچگی و فروپاشی رهائی نیافته اند . پولاریزاسیون افقی فقط به شکاف و جدائی بین ملیت های مختلف درون یک ملت – دولت  واحد محدود نمی گردد . بررسی اوضاع متلاطم در آفریقا و آسیا به روشنی نشان می دهد که پولاریزاسیون افقی در گستره های دینی – مذهبی نیز در این کشورها به یک معضل بزرگ تبدیل شده است .
عروج بنیادگرائی های
دینی – مذهبی
- در واقع یکی دیگر از پی آمدهای فلاکت بارتر ( هم مستقیم و هم غیر مستقیم ) ، اشتعال جنگ های مرئی و نامرئی نظام در کشورهای پیرامونی جهان ، تشدید رواج اندیشه ها و جنبش های بنیادگرای دینی – مذهبی بیش از پیش در عصر بعد از پایان جنگ سرد است . این یک واقعیت تاریخی است که پدیده فاندامنتالیسم ( بنیادگرائی ) دینی – مذهبی در هر شکل و شمایل خود ( صهیونیسم ، سلفیسم ، ولائی ، هندوتوا ، انجیلکانیسم ، لاما ایسم و ... ) ) از متون کلاسیک یهودیت ، اسلام ، هندویسم ، مسیحیت ، بودائیسم و.... و نیز از جوامع مسلمان نشین ، مسیحی نشین ، هندو نشین و... نشاَت نگرفته و بلکه به عنوان جنبش های سیاسی مدرن منبعث از فعل و انفعالات متعلق به فازهای مختلف نظام سرمایه داری جهانی ( امپریالیسم ) در 140 سال گذشته می باشند .
- بررسی تاریخ معاصر نشان میدهد که انواع و اقسام بنیادگرائی های دینی و مذهبی که  امروز در مناطق مختلف  کشورهای دربند پیرامونی ( جهان سوم ) در حال رشد و گستردگی هستند عمدتا بطور مستقیم و غیر مستقیم ، در خدمت نظام جهانی سرمایه ( امپریالیسم ) قرار گرفته و رهبران آنها ضرورتا متکی به خود عمل نمی کنند . رهبران این اندیشه ها و جنبش ها کوچکترین دستاورد فلسفی و عقیدتی در زمینه های تئولوژیکی و دئیستی ( خداباوری ) از خود تولید و بجا نگذاشته اند . تنها هدف اصلی این بنیادگرایان در وهله اول تسخیر قدرت سیاسی و سپس اعمال قوانین حاکم بر بازار آزاد نئولیبرالی ( کالا سازی ، خصوصی سازی ، ملی زدائی و... ) در آن کشورهاست . نتیجتا در این کشورهای عموما در بند پیرامونی مسلمان نشین در طی چهل سال گذشته و بویژه در سال های بعد از پایان جنگ سرد ، معضلی گریبانگیر چالشگران ضد نظام جهانی سرمایه ( و ضد دولت های کمپرادور در این کشورها ) گشته که حل مناسب آن به یک ضرورت تاریخی و حتی تعیین کننده در استراتژی های مبارزاتی آنان تبدیل شده است . توضیح اینکه توده های وسیعی از مردم این کشورهای دربند – مشخصا در کشورهای مسلمان نشین آفریقا و آسیا – از اعمال سیاست های ابراستثماری و تاراج منابع طبیعی سرزمین های خود توسط اولیگارشی های فرمانبر انحصارات پنج گانه و حکومت های کمپرادور و توسعه لومپنی آنها به حق به ستوه آمده اند . ولی در نبود بدیل های اصیل مردمی و مورد اعتماد در این کشورها در صد مهم و قابل توجهی از این توده های به ستوه درآمده در مسیر مقاومت و مبارزه علیه این " هیولای دو سره " ( نظام جهانی و کمپرادور محلی آن ) خود را در زندان های توهمات " خانواده گی " انواع و اقسام بنیادگرائی های دینی – مذهبی محبوس ساخته اند . حل مناسب این معضل ( رهائی توده های به ستوه آمده از زندان توهمات ) از ما می طلبد که به پیشینه تاریخی و ویژه گی های کنونی این پدیده مسئله ساز توجه جدی کنیم .
- توسل به بنیاد گرائی دینی و مذهبی توسط بخشی از توده های به ستوه آمده بویژه در کشورها و جوامع مسلمان نشین یک پدیده مدرن است که پیشینه اش در تاریخ معاصر به آخرین دهه های قرن نوزدهم می رسد .
- در دوره اول فراز امواج رهائی و بیداری در کشورهای دربند پیرامونی و نیمه پیرامونی علیه نظام جهانی ( که از نظر تاریخی انقلاب مشروطیت ایران در 1906 ، جنبش زاپاتا در 1910 ، انقلاب 1911 چین و... اولین جرقه های آن امواج محسوب می شوند ) در صد بسیار کمی از توده های به ستوه آمده به سوی اندیشه ها و جنبش های بنیادگرائی دینی – مذهبی به عنوان راه رهائی جلب گشتند .
- در دوره دوم فراز امواج بیداری و رهائی در کشورهای سه قاره جهان سوم ( عهد باندونگ در دوره جنگ سرد = 1975 – 1948 ) در صد توده های مردم که در " توهمات خانوادگی " بنیادگرائی غوطه ور گشتند حتی کمتر از درصد دوره اول امواج بود . مورخین تاریخی سیاسی معاصر علل متعددی را در مورد ناکامی این اندیشه ها و جنبش ها در این دوره تاریخی شناسائی و مطرح ساخته اند که در اینجا به اهم آنها می پردازیم :
- دسترسی توده های به ستوه آمده از نظام امپریالیستی به آلترناتیو های مورد اطمینان ( ستون های مقاومت ) سکولار ، متجدد ، برابری طلب در اکناف جهان که عمدتا در تضاد با نظام جهانی سرمایه و راس آن آمریکا بودند . این ستون های مقاومت عبارت بودند از :
یک – سوویتیسم پیروز علیه فاشیسم و چالشگر ضد ابر قدرت آمریکا در دوره بعد از جنگ جهانی دوم .
دو – جنبش های رهائیبخش ملی و ضد استعمار ( کهن و نوین ) در عصر " باندونگ" ( 1975 -1955 ) .
سه – جنبش های سوسیال دموکراسی کارگری در اروپای آتلانتیک .
چهار – فراز چین توده ای و نقش آن به عنوان یک پل مستحکم  بین سه چالشگر فوق الذکر در صحنه جهانی .
- بعد از فروپاشی و افول این چالشگران ضد نظام در دهه های 80 و 90 قرن بیستم و آغاز دوره بعد از پایان جنگ سرد که هنوز هم ادامه دارد ، اندیشه ها و جنبش های بنیادگرائی دینی – مذهبی بویژه در کشورهای مسلمان نشین پیرامونی در بین اقشار مختلف توده های مردم سریعا رشد و گسترش یافت که در تاریخ 130 سال گذشته بی نظیر بود . علت اصلی این واقعه فرود ، تضعیف و سپس نابودی آلترناتیو های سوسیالیستی و اندیشه های رهائیبخش ملی در اکثر این کشورها در سی سال گذشته بود . به عبارت دیگر سرکوب و حتی حذف فیزیکی ( و یا اخته کردن ) رهبران و فعالین حنبش های رهائیبخش ملی و سوسیالیستی در کشورهای دربند پیرامونی ( جهان سوم ) شرایطی در آن کشورها به وجود آورد که در آنها تنها اندیشه ها و جنبش های بنیادگرای اسلامی توانستند در بین توده های به ستوه آمده رشد و منزلت یابند .
- عروج اندیشه ها و جنبش های بنیادگرا تحت رهبرانی که بطور مستقیم و غیر مستقیم در خدمت پیشبرد منویات نظام جهانی سرمایه ( و در راس آن آمریکا )قرار گرفتند بر خلاف کمپرادورهای سکولار وابسته به نظام از وجود یک پایگاه نسبتا قابل توجهی در بین توده های مردم این کشورها برخوردار هستند . توده های به ستوه آمده از ظلم و استثمار در نبود آلترناتیوهای مورد اعتبار سکولار ، لاجرم در زندان های " توهمات خانوادگی " دینی و مذهبی رهبران بنیادگرا – رهبرانی که با مغز خود نیاندیشیده و متکی به خود نبودند – افتادند . در یک کلام عروج پدیده بنیادگرائی ( سلفیستی ) در انواع و اقسام خود و حبس توده های به ستوه آمده در زندان های توهمات خانوادگی مثل " باران رحمت " در باز سازی و بهبودی نظام جهاین سرمایه که در دوره نسبتا طولانی جنگ سرد به خاطر چالش های جدی مجبور به عقب نشینی و دادن امتیازات شده بود ، بر سر راس نظام بارید .
- برخلاف " باران های " گذشته باران رحمت فاندامنتالیسم که از شکم خود هیولای سرمایه بیرون آمده امروز مثل خیابان دو طرفه به نفع حامیان نظام و رسانه های گروهی فرمانبر آن عمل می کند . از یک سو این حامیان و رسانه ها مسئولیت مصائب و مشکلات منبعث از جنگ های مرئی و نامرئی در کشورهای پیرامونی و ناامنی های اجتماعی در کشورهای مرکز را به گردن بنیادگراها انداخته و طبیعتا پیشبرد جنگ علیه تروریسم ، قاچاق مواد مخدر ، قاچاق اسلحه و... را در بین بخش قابل توجهی از مردم و انظار عمومی بویژه در اروپا و آمریکا ، قابل توجیه می سازند . در حال حاضر بخشی از این مردم بر این تصورند که عامل اصلی بی امنیتی ها ، بی خانمانی ها و مهاجرت های اجباری در جهان ( از خیابان های لندن ، پاریس و.... گرفته تا شهرهای بغداد ، کابل ، بن غازی ، و... ) وجود و حضور بنیادگرایان اسلامی و دیگر تروریست ها است . البته در شکلگیری این تصور کاذب ، رسانه های گروهی فرمانبر – که در بیست و چند سال گذشته موقعیت کم و بیش خودمختاری خود را به عنوان یک نهاد مدنی به کلی از دست داده و امروز در بدنه متابولیسم نظام ادغام گشته اند – نقش مهمی را بازی می کنند .
- از سوی دیگر همین سردمداران کشورهای جی 7 و در راس آنها آمریکا تعداد زیادی از همین بنیادگرایان را  ( که در " لیست تروریست های وزارت خانه های امور خارجی آمریکا و کشورهای اتحادیه اروپا و سازمان ناتو قرار دارند ) بعد از دادن هزینه های آموزشی در عربستان سعودی ، قطر و... روانه کشور ترکیه می کنند که از آنجا بعد از دیدن آموزش های نظامی وارد خاک سوریه گشته و در آنجا به نام شورشیان و یا اپوزیسیون در به اصطلاح جنگ داخلی شرکت جویند . شایان توجه است که در صد قابل توجهی از این شورشیان شهروندان سوری نبوده و از نظر تباری به کشورهای سومالی ( الشباب ) ، پاکستان ( لشگر صحابه ) ، عراق ( اکی = شاخه القاعده عراق ) ، اردن و لبنان ( جبهه النصرا ) و ... تعلق دارند .
نتیجه اینکه
- بر اساس بررسی شرایط پر از تلاطم و جنب و جوش در اکناف جهان که در این نوشتار به بخشی از آنها و پی آمدهای هم ناگوار و هم امیدوارکننده منبعث از آنها پرداختیم ، نگارنده بر این اعتقاد است که مردم به ستوه آمده رویهم رفته برای شکلگیری و فراز یک آلترناتیو جدی ضد نظام بیش از هر زمانی آماده تر و حتی برای استقرارآن روزشماری می کنند . استقرار این بدیل ( جهانی بهتر ) نه تنها ممکن و ضروری است بلکه بُعد و گسترش جهانی تر ( جهانی گرائی اجتماعی ) هم خواهد داشت . با اینکه مسیر استقرار این بدیل پر از پیچ و خم های متعدد و دشوار خواهد بود ولی در حال حاضر دو واقعه مهم جهانی و روندهای آنها نشان می دهند که احتمال استقرار این جهان دیگر و بهتر به حد کافی در طول قرن بیست و یکم وجود دارد . این دو واقعه مهم عبارتند از :
یک : فراز امواج بیداری و رهائی در سراسر جهان و اوجگیری جنبش های عظیم ضد نظام ( از جنبش ایندیگنادو در جنوب اروپا و... تا بهاران عربی و آفریقائی و... در خاورمیانه آفریقای شمالی و.... ) .
دو : فرود قابل ملاحظه موقعیت هژمونیکی آمریکا به عنوان راس نظام جهانی سرمایه ( راس امپریالیسم دسته جمعی سه سره سرمایه داری واقعا موجود ) . شایان ذکر است که این فرود و ریزش صرفا محدود به مقام هژمونیکی آمریکا و به مولفه های بویژه نظامی و مالی آن محدود نمی گردند . نفوذ اعتبار پرستیژ و حتی مشروعیتی که آمریکا به عنوان یک قدرت بزرگ جهانی در اکناف جهان بویژه در بین مردم اروپا در سال های بعد از پایان جنگ جهانی داشت به طور قابل ملاحظه ای از بین رفته اند . در فقدان اهرم های مطمئن سیاسی ، فرهنگی ، دیپلماتیکی و... که آمریکا روزگاری از وجود آنها بهره مند بود امروز تنها اهرم ش نیروی نظامیگری است . اگر آمریکا در پیشبرد سیاست نظامیگری خود در سوریه به ناکامی روبرو گردد در آن صورت مسیر استقرار جهانی بهتر برای چالشگران ضد نظام هموارتر و کمتر پرپیچ و خم خواهد بود .
- " بهاران " ایندیگنادو ، عربی – آفریقائی ، جنبش تسخیر ، جنبش کارگری چین ، انقلاب بولیواری ، جنبش میدان تقسیم و... احتمال دارد که هم به " تابستان های " پر از نعمت و شکوفائی و یا به زمستان های طولانی و دردناک منجر گردند . ولی سرانجام و آینده جهان بسته به مبارزه ای است که در حال حاضر توده های به ستوه آمده بر روند آن سرعت بخشیده اند . آنچه که نگارنده می تواند بر روی آن تاکید ورزد اینست که در این مبارزه تاریخی قدرت های کهن و نوین ( چه جهانی و چه منطقه ای ) یکدیگر را نفی و خنثی خواهند ساخت و آنچه که پدیدار خواهد گشت آغاز دوره شکلگیری آن جهانی است که بشریت زحمتکش خواهان استقرار آن است .
منابع و مآخذ
1 – جان بلامی فاستر و رابرت مک چسنی ، " بحران بی پایان " ، نیویورک 2013 .
2 – سمیرامین ، " انفجار درونی سرمایه داری " ، نیویورک 2013 .
3 – میرانندا ، " بازار خدا " ، نیویورک 2013 .
4 – مایکل لیبوویتز ، " بدیل سوسیالیستی " ، مانتلی ریویو پرس ، نیویورک 2013 .
5 – لیا مکدونالد ، " ماهیت بنیادگرائی اسلامی " در مجله" لینکس "، آوریل 2008 .
6 – ابراهیم کازرونی و راب پرینس ، " بازی با آتش : بدیل سلفیستی در خاورمیانه " ، در وب سایت راب پرینس ، 7 آوریل 2012 .
7 – براین اسلوکانر ، " سلفی ها ، جهادی ها و انقلاب در سوریه " ، در نشریه اینترنتی " نورث استار " ، 19 سپتامبر 2012 .

Aucun commentaire:

Enregistrer un commentaire