vendredi 5 décembre 2014

جنون ذلیلانه دیکتاتورک ما!

جنون ذلیلانه دیکتاتورک ما!
سعید جمالی


ظرفیت و موتور محرکه دیکتاتورها تا آنجایی است که بر اوضاع تسلط دارند و همه چیز زیر مهمیز آنهاست. آنها تا به آخر و بویژه زمانی که هزینه از جیب دیگران پرداخت میشود می جنگند و هیچ ابایی از نابودی «همه چیز» ندارند (آخرین نمونه واقعی و وطنی آن خمینی بود با شعار ادامه جنگ تا نابودی همه چیز و تا آخرین خشت خانه ها...) اما با ظاهر شدن علائم سقوط و تلاشی، قبل از هر چیز میتوان شاهد بهم خوردن تعادل روانی آنها و بازتابهای بیرونی آن بود. در نمونه های واقعی، چون همه چیز واقعی بوده و واقعی به جلو رفته، آنها شخصا با نوشیدن جام زهر و یا شلیکی به گیجگاه، پایان ماجرا را هم واقعی "جشن" گرفته و با "بزرگ منشی" ماجرا را تمام میکنند؛ آنقدر که  گاه از این آخرین صحنه خلق شده ایرادی نمی توان گرفت!
علت را باید در مطلق بودن همه چیز جست. مطلق بودن قدرت و اختیارات و خود رایی، مطلق بودن توان تصمیم گیری و اعمال آن، مطلق بودن «خود» و مطلق بودن نتیجه، که اگر غیر از پیروزی باشد تنها راه باقیمانده خود زنی است.
اما آنجایی که همه چیز «غیر واقعی»، تصنعی و ساختگی است، حرکت و جلو رفتن پدیده شکلی کمیک بخود میگیرد و باعث خدشه دار شدن آبروی آن «بزرگان» خونخوار نیز میشود تا جاییکه پیام تأسف و شرمندگی آنها را میتوان شنید!
حال همه حرکات «شازده» ما را در ده سال گذشته نگاه کنید!......
قبل از آنکه نگاهی به آن بیندازیم اجازه بدهید تصویر شماتیکی از وضعیت «خودمان» در عراق ترسیم کنم تا میزان «واقعی» بودن قضایا روشن شود:
ما نیرو و گروهی ایرانی بودیم که بعلت انتخاب مشیی غلط در یک چشم بهم زدن تاریخی همه چیز را از دست دادیم و مهمترین سرمایه مان یعنی انسانهایی شریف و فداکار را در دهان گرگی خونخوار رها کرده و اندک نفرات باقیمانده فرار را بر قرار ترجیح داده و بدامان دشمن مردم ایران، آنهم در زمانی که بین دو کشور جنگی خونین جریان داشت، پناه بردیم(ویدئو سندها هر توضیحی را غیر ضروری میکنند)، برای حفظ منافع رهبر عقیدتی همه چیز را ببازی گرفتیم تا «بماند» که داستانش مفصل است و در میگذرم تا به آخرین نقطه برسم. زمانی که مورد بازجویی آمریکایی ها قرار گرفتیم، ما باید اینطور خودمان را معرفی می کردیم: ما گروهی ایرانی مبارز بودیم که بعلت تنگ آمدن قافیه مبارزه! به دولت در حال جنگ عراق با سرزمین مادریمان پناه آوردیم و در خدمت ایشان بودیم تا زمانی که شما (آمریکاییها) سر رسیدید و همانطور که شاهد بودید و هستید قبل از خشک شدن عرقتان از تهاجم به عراق، بخدمت شما در آمدیم و اگر چه دولت بالفعل و همه کاره شما هستید اما الان برنامه مان این است که دولت جدید عراق را سرنگون کنیم! و البته در برنامه های آینده ما نیز هست که عرض ارادت هایی هم به سران رژیم ایران بکنیم!! (خلاصه: گروهی ایرانی در کشور دیگری بنام عراق هستیم که آن کشور هم به اشغال آمریکا در آمده و حالا مای هیچکاره آواره قصد سرنگونی دولتی که قرار است سر کار بیاید را داریم که بعد بتوانیم با نامه نگاری با سران رژیم ایران آنها را سرنگون بکنیم!).
این است تمامی آن واقعیت تلخ و کمیکی که  قبل از هر چیز و برای فهم سایر مسائل، اول باید آنرا ترسیم کرد و توضیح داد. حال روی این پایه می توان الباقی قضایا را خواند و تحلیل کرد (تحلیل نه، افشاء کرد - توضیح خواهم داد). (برای روشن تر شدن جزئیات وقایع به نوشته های قبلی مراجعه کنید).
گاه به طنزی جدی! به خود میگویم که ایکاش دیکتاتورهای سرزمین ما نیز یک دیکتاتور واقعی و سر سخت بودند و نه مثل شاهان نوکر صفت قاجار و یا رضا شاه فوتکی و پسرش شاه پفکی! شاید که سرنوشت این میهن بشکل بهتری رقم میخورد.
با تشریح واقعیت دهسال گذشته در اشرف و لیبرتی و وضعیت شازده، حال میتوان بهتر دریافت که این وضعیت نا متعادل، درد آور و بعضا مسخره بویژه تا آنجایی که به شازده برمیگردد ناشی از چه زمینه هایی است. به همین خاطر است که باید بجای «مقاومت» کلمه «خودزنی» را بکار برد. بجای سرنگونی رژیم، حکومت مالکی را - البته در شعار و برای ایز گم کنی- باید مورد تهاجم قرار داد. بجای مبارزه مسلحانه باید نامه «سلام و هدایت» بسوی دشمن شلیک کرد. بجای حفظ مواضع اصولی، اصرار بر خود فروشی به آمریکاییها داشت و بسیاری دیگر از این «بجا»ها....
این است که وقتی «واقعیت»ی در کار نباشد و همه چیز دروغ و دغل و دکور باشد، اینطور همه چیز به ابتذال کشیده میشود.
برگردیم به اصل مطلب:
بنظر میرسد اقدامات بویژه دو سال اخیر برای انتقال افراد لیبرتی در حال به نتیجه رسیدن است. اصل و اساس این اقدامات قبل از هر عامل دیگری، خواست دولت عراق، فعالیتهای سازمان ملل و اقدامات عملی است که آمریکا انجام داده؛ یعنی عواملی کاملا مستقل از خواست عوامل «داخلی» ذیمدخل در ماجرا، اعم از تاکید بر انتقال افراد یا نگهداشتن آنها در مسلخ. بعبارت دیگر شازده شاهد این است که دم و دستگاه زیر دستش که حیات انگلی اش به آن وابسته بود، کاملا خارج از اراده و خواست او در حال از هم پاشیدگی است. او دیگر هیچ کنترلی بر آن ندارد، دیگر حتی توان شعار دادن مبنی بر نگهداشتن افراد را نیز ندارد. لذاست که درست در زمان انتقال حدود 250 نفر از لیبرتی در حالی که کاملا در جریان ماجرا قرار دارد، هیچ اقدامی برای ممانعت بعمل نمی آورد و برای پوشاندن و تحت تاثیر قرار دادن خبر واقعه، به آن سخنرانی کذایی دست می یازد. سخنرانی که باید آنرا تماما«خالی بندی»نام نهاد. او باز هم بخاطر همان غیر واقعی بودن همه چیز، آن شهامت خودزنی را ندارد و بشکلی مسخره و تهوع آور(از شدت بی پرنسیپی) شروع به تهدید دیگران میکند و دم از خاموش کردن چراغ میزند. در جنگ های ایران و روس، روسها تکه تکه ایران را می بلعیدند و پادشاه قاجار میگفت اگر عصبانی شوم دستور میدهم از همینجا پترزبورگ را به توپ ببندند!... این است که باید بدرگاه خداوند دعا کرد: خداوندا لااقل دیکتاتورهای سرسختی به این سرزمین عطا فرماید!
این همه عجز و ذلت و زبونی را واقعا چه میشود نام نهاد؟؟
این اوج ذلت یک دیکتاتورچه کمیک است که از نهانگاهی تاریک و از فاصله ای بسیار دور، زوزه مرگ میکشد و کف بر دهان می آورد. این یاوه ها نقطه جنون این فرد است. او شرم انسانیت است.
در مورد چنین کسان و موجوداتی و در مورد حرفها و سخنرانیهایشان نباید بدنبال تحلیل و بررسی رفت. نباید در لابلای کلمات و جملات، تهدیدات و خالی بندیها، و سوت زدن در تاریکی بدنبال نکته سنجی رفت و تلاش کرد تا انسجامی از آن استخراج شود. باید دید که چه دروغ بزرگی پشت آن خوابیده است، چه ترس بزرگی وجود او را فراگرفته و تعادل روانی اش چگونه بهم ریخته است. او که می بیند آب رفته به جوی باز نمیگردد هر رطب و یابسی را بهم می بافد. او که شهامت خودزنی را ندارد بصورتی کاملا صوری شعار پایداری و ماندن در لیبرتی را میدهد تا لااقل دکور ماجرا را بقول خودش خوب بچیند. او که واهمه ای از تناقض گویی در حرف و عمل ندارد چرا که قرار نیست به کسی حسابی پس دهد... خمینی بعد از هشت سال جنگ خانمانسوز که دمی از شعار ادامه جنگ فروگذار نمیکرد، در لحظه موعود با جسارت پیام داد و جام زهر را نوشید. این مردک جرأت نمیکند بزبان بیاورد که افراد لیبرتی در حال انتقال هستند. در حالیکه طی این دهسال بیش از هزار و دویست نفر جدا شده اند او آمار شش را مطرح میکند.
 لذاست که باید واقعیت پشت پرده را کشف و افشاء کرد. شأن آنها اصلا تحلیل نیست، دروغگو وشارلاتان را که تحلیل نمیکنند، دستش را رو میکنند، افشایش میکنند.
سعید جمالی
سیزدهم آذر 93 ـ چهارم دسامبر 14


Aucun commentaire:

Enregistrer un commentaire