mercredi 10 septembre 2014


اسیر کشی سال شصت و هفت، درد ها و درس ها
مختار شلالوند

هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم       نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم
کشتار سبعانه شصت و هفت ابعاد گسترده ای داشت که تنها در حذف فیزیکی زندانیان خلاصه نمی شود. 
«ادوارد لورنتس» ریاضی دان بر جسته و از نظریه پردازان " تئوری آشوب " می گوید
«آیا بال زدن پروانه ای در برزیل می تواند می تواند باعث شود تند بادی در تکزاس روی دهد؟»

از آنجا که پدیده ها بروی هم تاثیر متقابل دارند، من گاهی از خودم می پرسم آیا با حذف فیزیکی برادرم (حمزه)  و هزاران جوان همچو او که در قتل و عام مخوف ۶۷با تبانی  تمامی مسئولین وقت و به فتوای کتبی خمینی جان هزاران زندانیِ سیاسی در سراسر کشور را هدف قرار داد، تنها خود اسیران بودند که اعدام شدند و دیگر هیچ؟ یا اینکه بارانی از بلا بر خانواده ها و آشنایان آنان نیز باریدن گرفت؟

مزارهای گم شده
در کشتار مخوف  ۶۷ اسیران تنها یکبار اعدام شدند، بازماندگان اما بارها طعم مرگ را چشیدند، و سال ها با رنج سفر های دور، به ملاقات عزیزانشان رفتند و انواع تحقیر و توهین را تحمل کردند. این گذار تلخ و طولانی نه تنها برای اسیران که برای مادران و پدران «نه زیستن بود و نه مرگ»، برخی دق مرگ شدند و عده ای زمین گیر و افسرده، با کوهی از خاطرات تلخ، که همواره مقابل چشمانشان مرور می شد. در واقع آنان هر روز و هر لحظه به سوی طناب دار می رفتند.
تا آنجا که به خانواده ما بر می گردد، در واقع از همان روز که برادرم به اسارت رفت تا روزیکه با تحویل ساک دستی کوچکی اعدام وی را اعلام کردند، یعنی هفت سال تمام، مادر نیز هر روز طناب مرگ را بر گلوی خویش احساس میکرد و یقین دارم هنوز هم حس می کند و اکنون با گذشت بیست و پنج سال مادری پیر و فرسوده با فراموشی پیش رفته هنوز در جستجوی مزار گم شده عزیزش می موید، از این رو می توانم بگویم، بی شک مادران و پدران خود نیز زندانیانی بودند که به آهستگی و در انزوا هر روز اعدام می شدند.
تاثیر قتل برادرم و خروج ناخواسته خودم از کشور زندگی خانواده ما را بکلی از هم پاشاند، همه چیز دگرگون شد، مثل زمین لرزه ای که همه چیز را زیر و زبر می کند.
هم اکنون پس لرزه آن کشتار شوم را در آسیب های روحی نسل دوم و حتی نسل سومی های خانواده خودم بوضوح می بینم.
 در این تبعید تلخ که خود نوعی زندان است ، هنوز وقتی دخترم از عمویش می گوید که شادی و شور بخشی جدا نشدنی وجودش بود، به سختی خود را کنترل می کند. من و نوه هایم بارها شاهد اندوهی ژرف در چهره وی بوده ایم، وقتی بچه ها درافشاگری ها و مراسم بزرگداشت قربانیان شرکت می کنند، از شنیدن آن همه شقاوتِ حاکمان دچار حیرت می شوند، آنان حتی نمی توانند چنین جنایاتی را تصور کنند.
اتفاقی که درشهر کوچک اندیمشک بوقوع پیوست، نمونه ای بارز از تبعات قابل ذکر آن کشتار شریرانه است، دریکی از روزهای تابستان سال شصت ویک، مادرِ یکی از زندانیانِ سیاسی بنام علی رحیمی که برای ملاقات پسرش به زندان «یونسکو دزفول» مراجعه کرده، در مقابل اصرار و بی قراری مادر-  که هر روز اخبار قتل سایر زندانیان سیاسی را در این زندان بد نام  می شنید - به او می گویند این آخرین دیدار شماست و دیگر نمی توانی ملاقاتش کنی، پسرتان "منافق" است و حکمش اعدام است، مادر علی بنام فاطمه بعد از ملاقات با فرزندش و آگاهی از حکم اعدام وی گریان و پریشان حال زندان را ترک کرده و در راه باز گشت به خانه با دیدن قطار راه آهن در محل گذرش ناگهان خود را به زیر آن انداخته و در دم جان می دهد.
فرزندان فداکار این میهن سخت ترین آزمون ها و جسورانه ترین تلاش ها را برای زدودن فضای تیره و جانکاه امروز میهن از سر گذراندند و در مصاف با ارتجاع لگام گسیخته تردید نکردند. جوانان آرمان خواهی که هر کدام به صفت شخصی یک فرد، ولی به صفت اجتماعی یک خلق محسوب می شدند. همواره نام زیبایشان در کتاب ها و خاطره های زندان افشاگر اوج درنده خویی نظام و دستگاه منحط قضایی آن است.  
البته وقایع نگاری در خصوص کشتار آن دهه خونین، بویژه اسیرکشی سال شصت و هفت کم نیست، اگر بخواهیم در کنار نگارش به نقد آن نیز بپردازیم و به آسیب های بر آمده از «سال های مرگ» توجه کنیم به نکات متعددی بر می خوریم که جای بسی تامل دارد و بایستی بموازات وقایع نگاری، آن را نقد و ارز یابی کرد...
می گویند: «ظلم امروز ظلمت فرداست»
آیا تبه کاری های دهه شصت و واقعه وحشتناک 67 یارگارهمان روز های اوایل انقلاب و ادامه خط کشتار همه مخالفان و دگر اندیشان نیست، که با فرمان خمینی و ترک تازی خلخالی ها شروع شد؟ مگر نه اینکه قتل پاکنژاد ها و سعادتی ها سلطانپور را همان کینه کشی هائی رقم زد که فرخ رو پارسا کشی ها را راه انداختند، همان بذر کینهِ  دیرینه ای  که در زندان های شاه و بعد مدرسه حقانی و پشت بام مدرسه علوی کاشته شد و تا هنوز رشد کرده و قربانی می گیرد. آیا سکوت و رضای ضمنی آن موقع، ما را با مرتجعین خونخوار مماس نمی کرد...
مختار شلالوند
دهم شهریور نود و سه 





Aucun commentaire:

Enregistrer un commentaire