mardi 14 avril 2015

ابراهیم گلستان: از هدایت فقط «بوف کور» باقی مانده


یکشنبه 12 آوریل 2015 محمد تنگستانی

ابراهیم گلستان: از هدایت فقط «بوف کور» باقی مانده

گفت‌وگو با ابراهیم گلستان
۱۹ فروردین ۱۳۳۰ صادق هدایت در آپارتمان اجاره‌ایش در کوچه شامپیونه در پاریس خودکشی کرد.
 به مناسب سالگرد درگذشت مهم‌ترین و اثرگذار‌ترین نویسنده ایران ویژه‌نامه‌ای تهیه کرده‌ام. در پنجمین بخش این ویژه‌نامه با «ابراهیم گلستان» داستان‌نویس و فیلم‌ساز گفت‌و‌گو کرده‌ام. ابراهیم گلستان با صادق هدایت دوستی و معاشرت داشته و هر دو آن‌ها از مهم‌ترین نویسندگان ایران به شمار می‌آیند.  
آیا صادق هدایت به نظر شما تأثیرگذارترین نویسنده ایرانی‌ست؟
هیچ اعتقاد خاصی به این مسأله ندارم. در زبان فارسی قبلاً داستان نوشته شده. مثلاً آقای «جمالزاده» قصه می‌نوشت. بی هیچ گفت‌وگویی ندارد «حجازی» هم به لحاظ نثر فارسی نویسنده مهمی‌ست. به قدری به بعضی از قصه‌های «حجازی» محکم بوده که من شک می‌کنم که شاید از قصه‌های فرنگی الهام گرفته باشد. قصه‌هایی که «محمود مسعود» نوشته را هم باید در نظر بگیرید. هدایت یکی از شریف‌ترین آدم‌هایی بود که من در عمرم با او برخورد کردم. اینقدر هدایت به من علاقه داشت و من به او علاقه داشتم که حد ندارد ولی ما داریم در مورد اندازه‌های ادبی حرف می‌زنیم. هدایت واقعاً قصه‌های خیلی خوبی نوشته و آنکه اصل‌کاری است و درست نوشته شده «بوف کور» است و باقی چندان مهم نیستند که شما بخواهید در آن بحث کنید. این را شما از من بشنوید که یک خلایی در ایران بوده و نسل تازه‌ای بوجود آمده، به‌خاطر اینکه جمعیت بیشتر شده و بهداشت بهتر شده و عده‌ای از جوانان وارد محیطی می‌‌شدند که به‌کلی تازه بوده و چشم باز می‌کنند و متوجه می‌شوند که این محیط با محیط خانوادگی خودشان فرق داشته، چیزهایی در این محیط شنیده می‌شده که در محیط خانوادگی خودشان شنیده نمی‌شده. این‌ها فقط یکی دو آدم را می‌بینند و در موردش بحث می‌کنند و خودشان از نوشته‌های هم اقتباس می‌کنند و تکرار می‌کنند.
وقتی خبر خودکشی هدایت را شنیدید، چه حالی داشتید از شنیدن این خبر؟
صبح روزی از خانه بیرون آمدم و می‌خواستم به سر کار بروم و روزنامه را خواندم که نوشته بود هدایت خودش را کشت. هنوز غم آن لحظه در من زنده می‌شود. هدایت معرکه بود، هدایت آدم شریفی بود.  
گفتید جز بوف کور، باقی داستان‌های هدایت خوب نیست. این نظر درباره «حاجی آقا»ی هدایت هم صادق است؟
 اگر «حاجی آقا» را بخوانید متوجه می‌شوید که هدایت مسخره کرده، اما داستان محکمی نیست. این همان آدمی نیست که قصه بوف‌کور را نوشته، بلکه چیزی نوشته و تفریح کرده. من‌‌ همان وقت مقاله نوشتم و این مقاله را حزب توده و کسی که پول داده بود این کتاب چاپ بشود سانسور کرد و گفت نه آقای گلستان بگذار مردم بخوانند و بخندند و یاد بگیرند. آن مقاله هم چاپ نشد. مقاله مهم هم نیست، اما به نظر من درست نیست که کتابی مثل «حاجی آقا» را به کسی منتسب کنند که «بوف کور» را نوشته.  
یعنی به نظر شما هدایت یک مد بود و بعدش هم دوره‌اش گذشت؟
هدایت بسیار بزرگ‌تر و بالا‌تر از آنچیزی بود که مد شد. هدایت واقعاً انسان شریفی بود. واقعاً انسان درستی بود. هدایت سعی می‌کرد بسیار بفهمد و علاقه به فهماندن هم داشت. این‌ها را شما نمی‌توانید از قصه‌هایش دربیاورید. من از پاییزسال ۱۳۲۱ با هدایت آشنا بودم و آخرین مرتبه‌ای که او را دیدم، چهار - پنج ماه قبل از خودکشی‌اش بود، حدود ۱۹۵۰ - اواخر سپتامبر ۱۹۵۰. هدایت واقعا آدم شریفی بود و گاهی برای صرف غذا به منزل ما می‌آمد و آدمی بود که لذت می‌برد از محوطه خودش بیرون بیاید، شاید تحمل هم نمی‌توانست بکند که زیاد این کار را بکند اما وقتی می‌آمد با شعف بسیاری حرف‌ می‌زد. هدایت آدم خوبی بود و آدمی بود که نوستالژی زندگی خوب را داشت. هدایت را نوشته‌هایی که در موردش نوشته می‌شود، به کثیف‌ترین وجه ممکن کشاندند. کسانی که برای هدایت تریاک می‌آوردند او را به به کثیفت‌ترین وجه ممکن کشاندند. هدایت حالت نفی و لگدزنی به مسائل و اعتقادات موجود را هم داشت ولی انسان بسیار شریفی بود.
چگونه با صادق هدایت آشنا شدید؟
کلاس هفتم و هشتم بودم که داستان‌هایی مثل «سه قطره خون» را از هدایت خوانده بودم، شاید هم زود‌تر خوانده بودم. حتی «مازیار» را خوانده بودم و در آن موقع کلاس ششم ابتدایی بودم. سال دومی که رضا شاه رفته بود. در پاییز سال ۲۱ بود که «بوف کور» برای اولین بار در ایران منتشر شد و با سانسور منتشر شد. «بوف کور» خیلی ما را گرفته بود و از جنبه‌های مختلف ما را گرفته بود و مثلا «پیرمرد خنزر پنزری» جزو شوخی‌های روزانه ما بود. هدایت هم آن موقع به دانشگاه ما می‌آمد. یک روز دوست من مهندس اورنگ دانا که متأسفانه فوت شده‌ و پسرش استاد دانشگاه هاروارد و دخترانشان  در ایتالیا آرشیتک‌اند، یک روز به من گفت که می‌دانی هدایت منشی مدرسه ما (دانشگاه فنی) است؟ و یک روز هدایت را به من نشان داد. من برای رفتن به دانشگاه از سرچشمه سوار می‌شدم و بر سر دروازه دولت می‌آمدم و آنجا اتوبوس عوض می‌شد و به سمت دانشگاه می‌آمد. یکبار وقتی سوار شدم، دیدم که هدایت هم سوار شده و این اولین مرتبه بود که از روبرو می‌دیدمش. وقتی شوفر اتوبوس آمد که پول کرایه اتوبوس را بگیرد، من گفتم مال آن آقا (هدایت) را حساب می‌کنم و وقتی به هدایت رسید گفت که کرایه شما قبلا حساب شده. چون هدایت از دروازه دولت سوار شده بود جلو اتوبوس بود و اول پیاده شد اما ماند تا از کسی که کرایه را حساب کرده تشکر کند. وقتی پایین آمدم گفت مرسی! من به او گفتم دلم می‌خواست شما را ببینم و کتابتان را هم خوانده‌ام. برایش جالب بود که جوانی که حداکثر ۲۰ ساله است کتاب او را خوانده ‌است. گفتم من دلم می‌خواهد شما را ببینم. گفت ما بعد از ظهر‌ها می‌رویم کافه فردوس، در خیابان استانبول هستیم. این را هم اضافه کنم که چیزهایی که در مورد کافه نادری می‌گویند درست نیست. ما شب برای شام به کافه نادری می‌رفتیم چون استیک را در بشقاب‌های چدنی از آشپزخانه می‌آوردند و روی میز‌ها می‌گذاشتند، هنوز جلز و ولز می‌کرد. البته هدایت نمی‌آمد چون از گوشت بدش می‌آمد. عصر‌ها با رفقای نزدیکش مثل «قائمیان»، «رحمت حیدری» و گاهی هم «چوبک» به کافه دیگری که در خیابان فردوسی بود می‌رفتند، روبروی خیابان چرچیل، که بعدا اسم آن را خیابان بابی سندر گذاشتند، خیابانی که بین سفارت روس و انگلیس بود. خیابانی که به موازات خیابان فردوسی بود و سمت دیوار شمالی سفارت انگلیس بود. درست روبروی آن انجمن ایران و انگلیس یا ویکتوریا هاوس بود. یک کافه بود که یک مرد ارمنی با دخترش که پایش می‌لنگید اداره‌اش می‌کرد و جای کوچکی بود که معمولا آنجا بودند. اما پاتوق اصلی کافه فردوس بود که صبح و عصر آنجا بودند من از همانجا با او آشنا شدم و با هم صحبت کردیم. من کتاب «رحمت الهی» را خوانده بودم و حرف می‌زدیم. آشنا شدیم. در مورد‌‌ همان کتاب به من گفت که آنجا چندان هم زیبا نیست و در فیلم‌های هالیوودی زیبا نشان می‌دهند و اگر به جزایر اندونزی بروی، بدبختی و گرسنگی است، مالاریا و ناخوشی است؛ و درست می‌گفت.
عده‌ای براین باورند که اگر هدایت از خانواده بزرگی نبود و نمی‌توانست به اروپا سفر کند هیچ وقت نمی‌توانست به چنین پایه‌ای در ادبیات ایران برسد.   
آن‌ها حتمن مزخرف می‌گویند. مگر خاقانی که آن قصیده‌های درجه اول را گفته و زبان فارسی را به آن صورت عجیب و غریب درآورده، از خانواده بزرگی بوده؟ یا مگر چوبک از خانواده خاصی بوده؟ شخصیت آدم ربطی به روابط خانوادگی ندارد. پسر عموی هدایت شوهر دختر عموی من بود و من او را می‌شناسم. هیچوقت هم پیش نیامد که با او و هدایت یک‌جا باشیم. در خانواده هدایت همه جور آدم بود. آدم دزد و حقه‌باز بود، نخست‌وزیر بود و همه جور آدمی بود. این حرف‌ها مطلقاً درست نیست. مثلا عظمت و بلندی قصاید خاقانی را در نظر بگیرید، برخی می‌گویند تملق می‌گفته و مزخرف می‌گفته، خوب او هم باید نان می‌خورده و زندگی این بوده. شما «باخ» را در نظر بگیرید که تمام موسیقی دنیا بر پایه کارهای اوست، ببینید این آدم چطور کاغذ می‌نوشته و از حاکم وقت گدایی می‌کرده که شغل ارگ‌زنی کلیسا را به او بدهند. اگر «باخ» پایه موسیقی را نریخته بود بسیار مشکل بود که فکر کنیم «موتسارت» و «بتهونی» پیدا می‌شد؛ پیدا می‌شدند ولی روی راه‌هایی که او ساخته رفته‌اند. همه این‌ها بر اساس راه‌هایی که اول «باخ» ساخته رفته‌اند. «باخ» هیچ کاری نمی‌کرده جز اینکه موزیک درست کند و بچه بیاورد و بچه‌هایش هم همه آدم‌های برجسته در دنیای موسیقی هستند. پس این مسأله را کنار بگذارید.
شما همین الان ایران و جوان‌هایی که روی کار آمده‌اند را در نظر بگیرید. من همین دیشب داشتم مجله‌ تجربه را می‌خواندم. مقادیر زیادی از مطالب مجله مهمل است، اما فرم نوشتن مطلب خیلی محکم است و اصلا قابل مقایسه با فرم نوشتن ۵۰ یا ۶۰ سال پیش نیست. اما محکمی مقالات این‌ها بخاطر کوفته شدن جاده است از طریق‌‌ همان مطالبی که قبلا نوشته‌اند.  
 به عنوان یک داستان‌نویس آیا از هدایت تأثیر پذیرفته‌اید؟  
ـ حتما نه. من به دلیل اینکه مطالب متفاوتی می‌خواندم، به نظرم شلخته می‌آمد، داستان‌های مرا خواند‌ه‌اید، کدامشان شبیه به داستان‌های هدایت و یا مثل «بوف کور» است؟ تأثیر چند گونه است. گاهی مطلبی را می‌خوانید و از آن خوشتان می‌آید، مثل شعر خاقانی که می‌خوانم خوشم می‌آید ولی اگر بخواهم شعر بگویم، که البته نمی‌خواهم و نمی‌توانم، مثل خاقانی شعر نخواهم گفت. از اشعار مولوی، سعدی، خیام و حافظ خوشم می‌آید، اما تحت تأثیر هیچکدام نیستم، نباید باشم و نمی‌خواهم باشم، اما در تربیت من همه این‌ها تأثیر گذاشتند و هیچ گفت‌وگو نداریم. تأثیر یعنی اینکه راه‌های غلطی را که دیگران رفته‌اند ودر چاه افتاده‌اند را نرویم.


Aucun commentaire:

Enregistrer un commentaire