vendredi 27 mars 2015
mardi 17 mars 2015
روایتی تکاندهنده از فروش کلیه در ایران
روایتی تکاندهنده از فروش کلیه در ایران
بازار خرید و فروش کلیه در ایران موضوعی است که یک عکاس ایتالیایی در قالب گزارشی با عنوان “کلیه برای فروش” روایتی غم انگیز از آن به تصویر کشیده است.به گزارش فرادید، تازه ترین آمارهای وزارت بهداشت گویای آن است که در کشور بیش از ۵۰ هزار نفر دچار نارسایی کلوی هستند که از این تعداد نزدیک به ۲۷ هزار نفر هفته ای سه بار باید دیالیز شوند. بر اساس همین آمارها سالانه ۵ تا ۶ هزار نفر به این تعداد افزوده می شود که تا سال ۱۴۰۰ این تعداد به ۹هزار نفر خواهد رسید. آمار رو به افزایش نارسایی کلیوی در کشور و بیماران نیازمند به کلیه سال ها است که زمینه ساز بوجود آمدن بازار غیر قانونی خرید و فروش کلیه و کلاهبرداری و سودجویی برخی افراد شده است.در این میان وزارت بهداشت اعلام کرده است در سال ۹۴ قصد دارد با ایجاد شبکه فراهم آوری به منظور ثبت اطلاعات و آمار اهدا کنندگان و نیازمندان پیوند کلیه، دست کلاهبرداران و سودجویان را کوتاه کند.بر اساس این طرح هیچ بیمارستانی حق پیوند کلیه ندارد مگر انجمن حمایت از بیماران کلیوی مجوز آن را صادر کرده باشد. همچنین اطلاعات افرادی که قصد اهدای عضو دارند با افرادی که متقاضی دریافت هستند در سامانه ای ثبت شده و هیچ گاه فرد اهدا کننده با گیرنده مگر در زمان پیوند، ارتباط نخواهد داشت.
با وجود تدابیر و طرح های وزارت بهداشت اما بازار غیرقانونی فروش کلیه همچنان پر رونق است و بسیاری از بیماران با واسطه یا بی واسطه با پرداخت مبالغ هنگفت دست به پیوند کلیه میرنند.
بر اساس گزارشهای غیر رسمی فقر و اعتیاد دو عاملی هستند که بیشتر فروشندگان کلیه را وادار به این کار میکند. بر اساس همین گزارشها فروشندگان کلیه معمولا با حداقل میانگین ۱۸سال و قیمتهایی با حداقل ۲۰ میلیون تومان کلیه خود را به افراد نیازمند می فروشند؛ با این همه خرید کلیه به این شکل همیشه موجب بازگشت بیمار نیازمند به زندگی عادی نمیشود.
“فرانچسکو آلسی” عکاس و مستند ساز ایتالیایی که چندی پیش به ایران سفر کرده است این موضوع را دست مایه یک گزارش تصویری قرار داده است. گزارش تصویری تکاندهنده او با عنوان “کلیه برای فروش” یک بیمار مبتلا به نارسایی کلیوی و فرد اهداکننده کلیه را تا پس از اتاق عمل دنبال می کند و در زیرنویس آخرین عکس از پایان غم انگیز این پیوند کلیه خبر میدهد. گفتنی است دیدن این گزارش تصویری ممکن است برای برخی مخاطبان بیش از اندازه ناراحت کننده باشد.
غفار نقدی، جوان بیست و چهار سالۀ ایرانی، روی تن خود زخمهای شش سال نارسایی کلیوی را یدک میکشد. او مجبور است سه بار در هفته دیالیز کند.
فروش کلیه از طریق تبلیغات جوانان فروشنده بر در و دیوار بیمارستان محل انجام پیوند یا از طریق تبلیغ در روزنامه انجام میشود. در این تبلیغها گروه خونی و شماره تلفن فروشنده قابل مشاهده است. بعضاً جزییات دیگری از قبیل سن، وضعیت مناسب جسمی، و قابل مذاکره بودن قیمت نیز در تبلیغات میآید.
غفار و خانوادهاش، چند روز پیش از انجام پیوند با نارین ملاقات میکنند. خانوادۀ غفار زمین خود را فروختند، تا کلیهای به قیمت ۴۶۰۰ یورو برای او خریداری کنند.
غفار در اتاق بیمارستان چند روز پیش از پیوندی که قرار است پس از شش سال رنج دیالیز انجام شود.
غفار و خانوادهاش چند روز پیش از پیوند کنار آتش جمع شدهاند. خانوادۀ غفار مجبور شدند، همۀ زمینهای خود را برای خرید کلیه بفروشند.
غفار در حال ترک منزل به مقصد بیمارستان محل پیوند.
قیمت کلیه، بسته به میزان عرضه و تقاضا، بین ۲۰۰۰ تا ۵۰۰۰ یورو نوسان دارد. در زمانهایی که میزان بیکاری بالاست، همچون الان که قیمت نفت با افت شدید مواجه شده، قیمت کلیه به علت افزایش میل مردم به فروش کاهش مییابد.
چند روز پس از پیوند کلیه به غفار، نارین برای آخرین معاینات پزشکی در بیمارستان پذیرش میشود. او با فروش کلیهاش به غفار، بالاخره میتواند از خانۀ پدری نقل مکان کند و به شوهرش ملحق شود، به این امید که پیش از به پایان رسیدن پولش بتواند شغلی دست و پا کند.
غفار را بر روی برانکارد از اتاق عمل خارج میکنند.
حسنعلی عیلدادی،۶۳ ساله، دستش را به سوی تخت غفار دراز کرده است. حسنعلی، بستنیفروشی مبتلا به دیابت است که به تازگی از رضا ترفی، سی ساله، کلیه دریافت کرده است. او کلیۀ رضا را به قیمت ۴۶۰۰ یورو خریده است. حسن پیش از آنکه تصمیم به خرید کلیه بگیرد، بیست سال دیالیز میشد.
غفار را از اتاق عمل خارج میکنند. لحظاتی پس از پیوند کلیۀ نارین به او.
نارین در راهروی بیمارستانی که دو روز پیش کلیهاش را در آن اهدا کرده، قدم میرند. نارین اسم مستعار اوست. به غیر از او و شوهرش، هیچ یک از اعضای خانوادهاش از تصمیم او برای فروش کلیهاش مطلع نیستند.
غفار، دو روز پس از پیوند کلیه. او به مدت ۱۵ روز در بیمارستان تحت نظر خواهد بود. غفار یکی از حدود ۱۴۰۰ ایرانیای است که در سال ۲۰۱۴، کلیهای را که از انسانی زنده خریداری کردهاند را دریافت کرده است.
هم اتاقی غفار، جای زخمی را که از جراحی کلیۀ فروشیش روی بدنش مانده را به او نشان میدهد.
غفار و نارین در راهروی بیمارستان، پس از انجام پیوند. نارین سه روز پس از جراحی، از بیمارستان مرخص خواهد شد. غفار سه هفتۀ بعد از این عکس، به علت اینکه بدنش کلیۀ پیوندی را پس زده بود، از دنیا رفت.
شادباش نوروزی کانون نویسندگان ایران
سه شنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۳ - ۱۷ مارس ۲۰۱۵
سال نو خجسته باد!
از سردی و تاریکی چه باک آن هنگام که گرمی و روشنایی در راه است. گردش زمستان به بهار، پیام نمادین طبیعت به انسانهایی است که در بندِ رنج گرفتارند. پیامی نویدبخش که انسان امروز بیش از هر زمان دیگر نیازمند شنیدن آن است؛ زیرا اکنون فراتر از هر دورهای جهل و عقبماندگی، اختناق، سرکوب و ستم او را تهدید میکند.
آرزومندیم که سال جدید سالِ به بار نشستنِ امیدها و تلاشها باشد. امید به رهایی زندانیان سیاسی و عقیدتی، شکفتن آزادی بیان و شکستن سد سانسور؛ امید به زدودن فقر و فلاکت از جامعه، جاری شدن لبخند بر همهی لبهای بسته و جوشیدن شادی در دلهای خسته؛ تا انسان بتواند انسانی زندگی کند.
با این امیدها کانون نویسندگان ایران فرا رسیدن سال ۱۳۹۴ و عید نوروز را به مردم ایران، اهل قلم و اعضای خود تبریک میگوید.
کانون نویسندگان ایران
۲۵ اسفند ۱۳۹۳
از سردی و تاریکی چه باک آن هنگام که گرمی و روشنایی در راه است. گردش زمستان به بهار، پیام نمادین طبیعت به انسانهایی است که در بندِ رنج گرفتارند. پیامی نویدبخش که انسان امروز بیش از هر زمان دیگر نیازمند شنیدن آن است؛ زیرا اکنون فراتر از هر دورهای جهل و عقبماندگی، اختناق، سرکوب و ستم او را تهدید میکند.
آرزومندیم که سال جدید سالِ به بار نشستنِ امیدها و تلاشها باشد. امید به رهایی زندانیان سیاسی و عقیدتی، شکفتن آزادی بیان و شکستن سد سانسور؛ امید به زدودن فقر و فلاکت از جامعه، جاری شدن لبخند بر همهی لبهای بسته و جوشیدن شادی در دلهای خسته؛ تا انسان بتواند انسانی زندگی کند.
با این امیدها کانون نویسندگان ایران فرا رسیدن سال ۱۳۹۴ و عید نوروز را به مردم ایران، اهل قلم و اعضای خود تبریک میگوید.
کانون نویسندگان ایران
۲۵ اسفند ۱۳۹۳
پیرامون مساله هژمونی (3)
کریم قصیم
کریم قصیم
استدلال دیگر لنین درباره ضرورت سانترالیسم نیز بنیان محکمی نداشت. او تصّور می کرد معضل اپورتونیسم را که در آن شرایط تاریخی بیشتر محصول وضعیت سیاسی عقب مانده جامعه روسیه و بخصوص ناشی از ضعف حضور همه جانبه پرولتاریا در صحنه های گسترده نبرد بود، به کمک کشیدن و تنگ کردن تسمه های سازمانی و تشدید وسواس ایدئولوژیک بعلاوه اعمال سلطه بلامنازع حکمرانی رهبری حزب حل و فصل خواهد کرد. در حالی که فرصت طلبی، بی ثباتی و گرایش به ولنگاری سازمانی و انحراف از به اصطلاح «صراط مستقیم»، آبشخورهای بسیار متنوعی داشته، خصلتی بوده و هست که در تمام ادوار جنبش با هردرجه از نظم و ترتیب و ساختار سازمانی می تواند به نوعی بارز شود. تجارب پیش و پس از آن زمان هم نشان می داد اپورتونیسم در شرایط و به طرق گوناگون بروز می کند. این انحراف می تواند خود را به شکل علائق و گرایشات متفاوت در آورد، به امکانات مختلف سازمانی توسل جوید و زیر ماسکهای جوراجور - گاه حتی در پس صورتک تند روی و تملق و رهبرپرستی و اطاعت کورکورانه- نیز کار خویش را پیش برد و به اهداف خود نائل شود.
در روزگار آغازین ساختمان حزب، تراکم غیر پرولتری اعضاء و کادرها، همزمان پراکندگی و فقدان آزمودگی تئوریک- عملی و وجود شبهات فکری به همان اندازه می تواند موجب و منشاء اپورتونیسم باشد که در ادوار پیشرفته حزب / در موقعیّتهای دشوار و شکست/ تمایل به عدم انظباط و واگرایی و فراکسیونیسم سازمانی. وانگهی تاریخ طولای جنبش چپ نشان داده که اتفاقاً وضعیّت عدم پاسخگوئی "رهبری"(مخفی) به تشکیلات و افکارعمومی،خود یکی از مهمترین منابع پیدایش سریع و رخنه شدید اپورتونیسم درحزب و سازمان انقلابی بوده است. چه بسیار سازمانهای سخت متمرکز و فوق سانترالیستی که به سبب عدم حسابرسی و "استقلال" و جداسری رهبری آن از ارگانهای حزبی و از جنبش واقعی اجتماعی زحمتکشان و جداافتادن طولانی از محیط و تجربه های روزمره مردمی، به منحط ترین غرقاب اپورتونیسم سیاسی - ایدئولوژیک و حتی یکته تازی مرگبار و انواع فساد سقوط کرده اند. (فساد و تبدیل برخی سازمانهای سابق انقلابی - سانترالیستی آمریکای جنوبی به تشکیلات اکنون تبهکاری و شبه مافیائی، اغلب با بروز و رشد اپورتونیسم در بالاترین سطوح "رهبری" شروع شد. . .در نمونه های ایرانی بروز اپورتونیسم و رشد پروسه انحطاط سازمانهای سانرالیستی، چه در گذشته و چه اکنون ، انحراف و سپس فساد عمدتاً در سطوح رهبری رخ داده اند. مثالهایش معروف خاص و عام و بعضی پیش روی هستند!)
در هرحال جای تردید نیست که تبدیل سریع و سهل الوصول برخی ساختارهای سوپر سانترالیستی به فرقه های شبه مذهبی، از خسرانهای شناخته شده حذف الگوی رهبری جمعی-انتخابی و استیلای سانترالیسم فردی غیر قابل کنترل و تعویض نشدنی. . . بر تشکیلات و احزاب ایدئولوژیک، اغلب به بهانه مبارزه با اپورتونیسم بوده است.
برای پیشگیری این تنگناها و ممانعت از وقوع فاجعه های حزبی هیچ کلید طلائی و راه حل مطلق و نسخه معجزه آسائی وجود ندارد. اما، مراجعه به تجارب بین المللی فراتر از 150 ساله جنبش چپ بین المللی، بیش از هر "اعجاز انقلاب ایدئولوژیکی" و بهتر از هر "نبوغ" سابجکتیو ادعائی نشان داده که جلوگیری از خطر ، یا حتی درمان نسبتاً رضایتبخش "بیماری اپورتونیسم" ، به کمک راه حلّها و انجام «واکسیناسیون»های زیر تا حدودی امکان داشته:
- تعبیه مکانیسمهای سازمانی به منظور جدی گرفتن و اجرای اصول و میزانهای شفافیّت و پاسخگوئی درون سازمانی( اصل آزادی به طورکیفی مفیدتر و مؤثرتر از امر مخفی است)،
- باز گذاشتن ضمانت دار فضای انتقاد درون سازمانی، مجاز بودن محافل فکری و اقلیتهای عقیدتی و رقابت شفاف درون سازمانی در چهارچوب کلی برنامه و مرام حزب، وجود هیآت بازرسی با شرکت شخصیتهای امین درونی و اجتماعی و انتشار نتایج تحقیق و پیشنهادهای تصحیح.
- توجه اکید به این رهنمود: اندیشیدن ، بیان و بحث را نباید با تصمیم به آکسیون و اراده به کنش یکسان گرفت. میدان اندیشه فراخ و حوزه تصمیم و فرمان و اقدام تنگ و محدودست. تجارب بی شمار نشانداده اند که پذیرفتن اصل کثرت گرایشهای نظری (درون برنامه و مرام)و تآمین فضای آزاد ارائه آنها در داخل تشکیلات،- برغم دشواری عملی- امنیّتی - ، رویکردی است گرم ، مثبت و اساساً حفظ کننده کیان حزب و سازمان. لیکن اعلام ممنوعیّت ایجاد فراکسیون و تحمیل فضای جعلی و مرعوب "وحدت کامل"،به لحاظ انسانی سرد، سترون ، تحقیر کننده و مجموعاً تضعیف کننده شبکه و شآن تشکیلاتست.
(در عصر انقلاب جهانی سیبرنتیک و گسترش افقی شبکه های کسب اخبار و اطلاعات، نفی و انکار افکار و نظرات متفاوت درهرحال غیرممکنست).
- هرگز نباید از خاطر برد که یکسان گرفتن سازمان سیاسی با دستگاه نظامی - امنیّتی به دلائل گوناگون یک خطای فاحش و پرضرّر بوده است.
- به طورکلی اگر حزب و تشکیلات مورد نظر در راه و پیکار آزادی و کسب دموکراسی می کوشد، پذیرش اصل تنوع طبیعی اندیشه بسا مفیدترست تا صرفاً تمرکز فرصتهای " فکر" و تدبیر در بالاترین نقطه. انتظار این که همه کادرها و اعضاء "کله" شان را به "رهبری" بدهند تصوّر بیمارگونه ای بیش نبوده ، تحمیل چنین توقعی ناگزیر اجرای رویه های تحمیقی و اقدامات سرکوبی درون سازمانی را ایجاب می کند.
- اصل آزموده تاریخ عبارتست از تلفیق سنجیده و به اندازه پلورالیسم فکری با درجه ای متناسب از سانترالیسم تشکیلاتی، بعلاوه وجود فعال و امن نوعی ریل قابل اطمینان سنجش و خرده گیری ( از سطوح رهبری) توسط ساز و کارهای پایین به بالا، به ویژه جدّی بودن انتخابات و گزینش ادواری رهبری و تعویض و گردش مسئولیتها و کادرهای مربوطه، برغم مخاطرات نفوذ پلیس سیاسی استبداد که با این خطر نیز به صورتهای گوناگون می توان مبارزه کرد و بدون دست بردن خودسرانه به خشونت از کیان و سلامت تشکیلات دفاع نمود.
- هرمسئولیت و مرتبه ای، به خصوص مقام رهبری، زمانش باید محدود بماند، دوره اش گردشی و پیوسته موظف به ارائه شفاف بیلان و پاسخگوئی مستند در باب تصمیمات و کارهای خود به نهادها و کل حزب و سازمان باشد.
این رویکردهای دموکراتیک به تجربه فرا تر از 150 سال گذشته جنبش چپ جهانی (از پیش از انترناسیونال اول و دوم تا تجارب احزاب کمونیست و سوسیالیست قرن بیستم و اکنون)،به مراتب کم خطرتر از رهبریهای مادام العمر نامسئول و غیرپاسخگوست. وقوع موارد وخیم انحراف و دگردیسی احزاب سانترالیستی به ساختارهای توتالیتاریستی و فرقه ای آن قدر تکرارشده و تاریخ قرن بیستم و ادامه آن چنان ضربات سهمگینی از این انحطاطها به خود دیده که هنوز آثار زخمها و آسیبهایشان بر جوامع بشری احساس می شود.
[به عنوان یک نمونه تکاندهنده و درس آموز: فاجعه تبدیل یک انقلابی آزادیبخش به یک دیکتاتور خونریز سنگ شده غیرپاسخگو . . . سرنوشت و وضعیت رابرت موگابه- دیکتاتور مادام العمر زیمباوه- جلوی چشم همه کسانی است که هنوز اهل تآمل و عبرت آموزی باشند!]
برمی گردیم به استدلال لنین در کتاب «چه باید کرد؟» و دیگر نوشته های فوق الذکر و تآکید می کنیم که "اپورتونیسم روشنفکران"( دربیان لنین) به همان اندازه که می تواند از ولنگاری و عدم انظباط تغذیه شود، به سادگی، حتی راحتر می تواند به ساز و کارهای سانترالیستی بیاویزد و خود را بالا کشد. در این مورد قول روزا لوکزامبورگ کماکان به اعتبار خود باقیست:
« اگر ما، در توافق با لنین، اپورتونیسم را بمثابه گرایشی که جنبش مستقل طبقه کارگر را فلج و آن را به وسیله ای برای جاه طلبی های روشنفکران بورژوا بدل می کند، تعریف نماییم، باید تصدیق کنیم که در مراحل ابتدایی جنبش کارگری، هدف این روشنفکران با تمرکز شدید بسیار آسان تر حاصل می شود تا با عدم تمرکز، تمرکزی که می تواند جنبش پرولترهای هنوز ناآگاه را دربست تحویل روشنفکر کمیته مرکزی دهد.» (روزا لوکزامبورگ، مسائل سازمانی سوسیال دموکراسی)
لنین کوشش زیادی داشت که خطر اپورتونیسم را توسط مفاد سانترالیستی و بوروکراتیک اساسنامه ای پیشگیری و دفع کند. لاکن اپورتونیسم در کلیه ادوار جنبش انقلابی نماینده جریانی تاریخی بوده و لذا سخن و ایستار لوکزمبورگ به واقعیّت نزدیکتر است که:
«مفاد یک اساسنامه می تواند زندگی فرقه های کوچک و محافل خصوصی را تحت کنترل خود درآورد، لیکن یک جریان تاریخی (اپورتونیسم) از میان بافت های ظریف ترین پاراگرافها نیز عبور می کند.» (همان جا)
بنابراین اگر درست است که سرانجام رهائی طبقه کارگر تنها در گروی پیکار انقلابی خود طبقه است، پس یک الگوی سازمانی خاص - و به طریق اولی یک قالب سانترالیستی محض - نمی تواند این طبقه و مآلاً یک جامعه را از موانع و مشکلات موجود در این مسیر بلکل دور نگهدارد، بلکه برعکس ، - و علیرغم نیات مثبت مبتکرین آن- ، تشدید سانترالیسم می تواند منشاء تولید آنچنان مشکلات و معایبی گردد که تا حدّ تبدیل وسیله به هدف، تشکیلات را از نقش یاوری (و آگاهی دهنده پیکار) تهی کرده ، به ساختاری تمامیّت خواه تبدیل کند. این دگردیسی وخیم و اندام وار سرانجام حزب و سازمان را همچون بختکی بر گرده طبقه و جامعه و خود اعضاء و هواداران سازمان مسلط می کند. (فاجعه استالینیسم، به خصوص در دهه 20 و 30 قرن ببیستم و . . .)
گفتن ندارد که البته در آغاز ِ پیش کشیدن و کرسی نشاندن تز سانترالیسم سازمانی، مخاطرات فوق الذکر که پس از کسب قدرت به مصیبتهای تاریخی تبدیل شدند، مورد توجه لنین نبودند و او دو دهه بعد، زمانی به وخامت اوضاع کم و بیش پی برد که هیولای ساختار های سانترالیستی / خارج از کنترل طبقه کارگر/ ، دیگر خود او و همسرش را نیز در معرض کنترل و بازرسی نرم قرار می داد و مسیرهای تحرّک مفروض وی نیز دیوارکشی شده بودند.
2) دولت گرایی - دومین رکن مهم نظریه هژمونی لنین چشم دوختن بی وقفه او به تصرف مستقیم قدرت دولتی بود. دولت، مرکز تلاقی وتراکم نبردهای طبقاتی و ارگان سلطه و اِعمال هژمونی محسوب می شد. بنابراین تصرف آن هم وظیفه مرکزی سوسیال دموکراسی انقلابی به حساب می آمد. لنین مابین جامعه و دولت چندان جدائی و تمایز نظری قائل نمی شد و در این عرصه تئوریک به جای پافشاری روی نقطه نظرات مارکس، شدیدا تحت تاثیر تاریخ روسیه بود. در تاریخ روسیه تزاری، دولت استبدادی قرنها بر همه ارکان و اضلاع جامعه، بر زیر بنای تولیدی و روبنای سیاسی، حقوقی و بر کلیه عرصه های هستی اجتماعی سیادت و فرمانروایی کرده بود. تنها عرصه آداب و سنن و فرهنگ مذهبی و مراوده تا حدودی از دستبرد و حاکمیت مستقیم و بلامنازع دولت تزاری خارج مانده بود. با شکسته شدن زنجیر تسلسل در جامعه ما قبل سرمایه داری روسیه، یعنی با پیدایش و رخنه مناسبات سرمایه داری، آن ساختارها و بافت کهن نیز تزلزل یافته ، روسیه تزاری در اوائل قرن بیستم رو به پیکارهای گسترده و چشم انداز تحقق یک انقلاب دموکراتیک( 1905 )می رفت. رشد تولید سرمایه دارانه، پیدایش بورژوازی و طبقه کارگر، پیشرفت تضادهای اجتماعی در روستا و رشد کمّی اقشار شهروندی میانه، رفته رفته پیش شرطهای اجتماعی- فرهنگی انقلاب دموکراتیک را فراهم کرده بود. این روند به درستی مورد توجه لنین قرار داشت. اما او در عرصه "تغییر واقعیت" توجه اصلی خود را صرفا به مسآله سرنگونی و کسب قدرت دولتی مبذول می داشت. تغییرات متنوعی که می توانست در عرصه های گوناگون جامعه و پهنه های جدا از حاکمیت مستقیم دولت واقع شود، مورد توجه وی و فراکسیون بلشویکی قرار نداشت:
رشد و قوام جنبش مستقل کارگری با اشکال خودانگیخته و ابتکاری از جانب کارگران، تحولات گوناگون در عرصه روستا و پیدایش جنبش دهقانی که متمایل به گسترش "کمیته های دهقانی" مستقل بود، ارتقا برنامه ها و شعارهای دموکراتیک خاص شهروندان غیرکارگری و حمایت از سازمان یابی های مستقل دموکراتیک این لایه ها (دانشجویان، کارمندان و زنان....) و بالاخره دامن زدن به جریان های دموکراتیک درون نیروهای نظامی، بخصوص در عرصه سربازی، کمک به گرایشهای دموکراتیک در بین نهادهای کلیسا که از بالاترین درجه نفوذ و سلطه فکری ـ فرهنگی بر میلیونها انسان زحمتکش برخوردار بود. حمایت فعالانه در ایجاد و گسترش سندیکاهای روزنامه نگاران، نویسندگان، هنرمندان و ..... هیچ کدام از این مسائل مبرم یک انقلاب دموکراتیک در اندیشه "هژمونی"طلبانه لنین جای مهمی را اشغال نمی کرد. جامعه و تحول در ارکان سنتی آن، مقصد بلاواسطه طرح ها و ابتکارات و تزهای لنینی نبود. تصرّف ماشین دولت و قدرت حاکمیت هدف محوری و تعیین کننده لنین و حزبش شده بود.
گوئی هر تغییری در اجزا و پهنه های اجتماعی تنها به وساطت دولت و قدرت حاکمیت امکانپذیر می شد! بار تاریخ کهن روسیه بر افکار و تصوّرات لنین نیز سنگینی می کرد.
همین دولت گرایی در افکار و اندیشه های او ، در ارتباط تفکیک ناپذیر با سانترالیسم فکری وی، موجب طرح و تدوین تئوری های سازمانی(حول ایسکرا) و ساختار "هژمونی" به گونه ای گردید که فعالیّت دراز مدت در پهنه هائی که کسب توافق و تمایل نیروهای مردمی را لازم می داشت دیگر مورد توجه و مد نظر حزب نبود. مثلا، برغم نیاز و علاقه کارگران به حصول اتحاد طبقاتی، بلشویکها و شخص لنین هیچ طرحی برای ائتلافهای امکانپذیر علیه بورژوازی و یا علیه پلیس تزاری دردست نداشتند. پرچم اصلی و ای بسا تنها پرچمی که کادرها و نیروهای پیکار به پیروی از آن فراخوانده می شدند همانا "سازمان انقلابیون حرفه ای" و کسب قدرت توسط آن بود. اساس و چکیده نظریه "هژمونی" و درواقع هدف لنین، کسب قدرت دولتی به هرقیمت بود و ابزار آن هم متناسب با همین آماج ساخته شده بود.
بنابراین آنچه در انقلاب دموکراتیک 1905 اهمیّت داشت مسئله رویکردهای لازم و آمادگی برای تغییر و تحول در فرهنگ و ساختارهای جامعه پیش و پس از پیروزی در انقلاب دموکراتیک نبود، هدف عبارت بود از تدارک ابزار و الزامات تصرّف ماشین دولتی و استقرار حاکمیت حزب بر دولت فتح شده . از این رو در نظریات لنین مسائل مبرمی چون ،کوشش برای اتحاد طبقه، و همگرائی نیروهای چپ برغم اختلاف نظر، ائتلاف با دیگر نیروهای دموکراتیک جامعه، دستیابی به تحولات جدید فرهنگی، ارتقاء نقش زنان در همان جامعه تزاری، ایجاد بنیادهای استوار اجتماعی با وسیع ترین پایگاه های مردمی و به کرسی نشاندن برنامه های دموکراتیک در هر زمینه زندگی و . . . اینها نقش مهمی را ایفاء نمی کردند. البته ، در دوره های فوران و اوجگیری جنبش، لنین در مقابل فشار بی سابقه ارگانهای خودانگیخته و رزمنده زحمتکشان،- چون شوراها و کمیته های فابریک و روستا - ، کوشش می کرد این اشکال توده ای نبرد را به طریقی جلب کند و به زیر فرماندهی و "سرکردگی" (هژمونی لنینی) حزب سوق دهد. به عبارت دیگر، لنین تنها زمانی به اهمیت جامعه و جدائی بنیادی آن از ساختارهای دولتی توجه می کرد که جامعه در مقابل دولت قیام کرده بود. در دوران های پیش و پس از قیام، مسئله اصلی در تزهای لنینی، پیوسته اصل توسعه و تحکیم پایه های نفوذ و استحکام قدرت حزب سانترالیستی بود.
این روش برخورد به جامعه و دولت از همان آغاز انقلاب 1905 تا زمان انقلاب اکتبر و تا حدودی نیز بعد از آن ادامه یافت. دولت گرائی لنین در سانترالیسم سازمانی و اولویت بیش از حد به مسئله سرکردگی حزب تجسّم می یافت و سانترالیسم اندیشه های او، بر نوع دولت و سازمان اداری که بعدها برپاگردید، به منصه ظهور رسید.
این درست که شوراها انقلاب اکتبر1917 را به پیروزی رساندند ولی به شهادت تاریخ و وقایع انقلاب ، هم مهمترین شوراهای تعیین کننده قیام و براندازی و هم ساختارهای بعدی "حکومت شوراها" تحت سرکردگی و هژمونی حزب قرار گرفتند و دیری نپایید که شوراهای گارگری و سربازی مقهور قدرت بلامنازع بوروکراسی حزب شدند.( این جابه رویدادهای خونین کرونشتات و فجایعی که منشآ آنها تضاد مابین شوراها و بوروکراسی حزب بود نمی پردازیم.)
بدین سان جوهر اندیشه لنین در موضوع مهم "هژمونی" به معنای الزام و تحقق سرکردگی سازمان سانترالیستی -ایدئولوژیک بر تمام پروسه های پیکار بعلاوه تقدم دولت سانترالیزه ایدئولوژیک بر جامعه (پس از "پیروزی") بود. اندیشه ای که به قدرت رسیدن آن - تنها پس از وقوع انقلاب دموکراتیک فوریه 1917و فروپاشی نسبی ارتش و سازمانهای پلیس تزاری پیشین- امکانپذیر شد.، لاکن به گواه تاریخ هفتاد سال بعدی،چنان سازمان و سرکردگی برای تحقق موفقیت آمیز ساختمان جامعه ای فارغ از استثمار، که بنا به نوشته خود لنین ("دولت و انقلاب")می بایست در آن "دولت رو به زوال رود" و قدرت ارگانهای مستقیم مردم در کل جامعه رشد و شکوفا شود و از خود بیگانگی پیچیده دوران سرمایه داری به طور تاریخی «رفع به احسن» شده،جامعه سرانجام ازعرصه « ضرورت به پهنه آزادی پای گذارد». . . آن نظریه هژمونی برای این هدف رهائی ، هیچ ماهیّت و کاربرد مناسبی نداشت.
دستکم در نظریه «هژمونی لنینی» هیچ نهفته و روشن نبود که بر فرض توفیق سرنگونی و پیروزی در انقلاب ،آنگاه چگونه می توان بر این سازمان حزبی و کمیته مرکزی که قادر متعال شده است فائق آمد - بدون این که به ستیز و براندازی یا فروپاشی دیگری نیازمند شد؟
- ادامه دارد -
پیرامون مساله هژمونی (2)
کریم قصیم
کریم قصیم
در اندیشه اعضای "گروه رهایی کار" سوسیال دموکراسی و پرولتاریا، اجزای یک پدیده واحد تاریخی ـ مبارزاتی بودند، حال آن که می دانیم تز حزب "انقلابیون حرفه ای" لنین و نظریه سوسیالیسم به مثابه ایدئولوژی که "باید از خارج به داخل طبقه برده شود" ، در آغاز توسط "نسل جوان" رهبران و در راس آنها لنین مطرح شد. در پرتو این نظریات جدید، معنی "هژمونی پرولتاریا" دیگر با "هژمونی سوسیال دموکراسی" همسان نبود. اولی در واقع به واسطه دومی تعیّن می یافت ، و درعمل و پروسه پیکار ، اغلب ابزار کار دومی می شد. همین تمایزها و تعبیرهای متفاوت و ممکن، که ابتدا در عرصه تئوری بارز شدند و سپس در زمینه سازماندهی و روند تشکیل و تکوین حوزه های حزبی و پروسه مشخص مبارزاتی فرا روئیدند،منبع اختلافات و مشاجرات حادّی شدند که طیّ دو سال اخر پیش از انقلاب 1905 در درون جنبش روسیه تزاری (در داخل و خارج کشور) جریان پیدا کردند. بنابراین، با وجودی که
گفتن "شعار هژمونی پرولتاریا در انقلاب بورژوازی در سال 1903 (1902؟) ـ در کنگره دوم حزب سوسیال دموکراسی روسیه ـ هم برای بلشویکها و هم منشویکها ارثیه سیاسی مشترکی بود"، ولی از یک سو از جانب هر دوی این جناحها مضمون استراتژیک آن جنبه تاکتیکی یافته بود و از سوی دیگر هریک از دو جناح نام برده تاکتیک خاص خود را پیش می کشید.
لنین که موفق شده بود تز حزب"انقلابیون حرفه ای" را به کرسی نشانده و تشکیلاتی به شدت سانترالیستی بنا نهد، اختلافات "تاکتیک" خود با "تاکتیک" منشویکها را در رساله معروفش به نام "دو تاکتیک سوسیال دموکراسی در انقلاب دموکراتیک" تشریح می کند. او در این اثر اندیشه اولیه "گروه رهایی کار" را به صورتی کاملا تجدید نظر شده و به عنوان فرمول حکومتی مطرح می نماید.
گرچه لنین در هیچ اثر واحدی به بررسی اجزای دقیق مسئله "هژمونی" به طور عام و "هژمونی پرولتاریا" به طور خاص نپرداخته است، لاکن می توان با مروری در تالیفات اولیه وی، به چگونگی درک و دریافت او از این مقوله پی برد:
اساس اندیشه "هژمونی" لنینی بر ترکیبی از دو نظریه سانترالیسم و دولت گرایی استوار است.
1 ـ سانترالیسم لنینی برای مبارزه علیه استبداد و سلطه پلیس تزاری، طرد اپورتونیسم از میان صفوف سوسیال دموکراسی و دست یافتن به رهبری بر پرولتاریا، درنظریه حزب سانترالیستی ، متشکل از "انقلابیون حرفه ای" ، متبلور می شود.
او همچنین در موضوع رابطه با سایر اقشار و طبقات جامعه، اولوّیت را به توسعه ابعاد و اضلاع سازمان متمرکز مطلوب خویش می دهد و مایل است رابطه سیاسی با نیروهای اجتماعی را که می توانند متحد پرولتاریا باشند از طریق ایجاد واحدهای حزبی گوش به فرمان سانترال سامان دهد. نقطه نظرات او درباره روبنای سیاسی، ارکان دولت و چگونگی اِعمال "دیکتاتوری طبقاتی" کارگران نیز، آکنده از اندیشه های سانترالیستی است. بعدها، نقطه نظرات او درباره مسائل اقتصادی و بنای تولیدی و ساختمان اداری ـ سیاسی جامعه نیز تاثیرات قدرتمندی از یک دیدگاه و الگوی سانترالیستی را به منصه ظهور می رساند. این تآکید لازمست که بروز گرایش فزاینده سانترالیستی در نظریات لنین بطور مشخص به زمان بحثهای مربوط به تشکیلات برمی گردد، که اهم نقطه نظرات وی را در کتاب "چه باید کرد؟" ، در"نامه به یک رفیق درباره وظایف تشکیلاتی ما" و در کتاب "یک گام به پیش دو گام به پس" باز می یابیم.
تعدیلات گوناگونی که هر بار لنین - هنگام فوران امواج مبارزات انقلابی و پیدایش و گسترش اشکال خود انگیخته و خودگردان کارگری در مواضع تشکیلاتی خود می داد، هیچگاه بنیادهای الگوی سانترالیستی او را تغییری نداده و این رشته فکری تا پس از انقلاب اکتبر نیز ادامه یافت و بعد از او، برخی از هسته های مرکزی آن نظریه از هیات اندیشه ای قابل تحوّل بدر آمده، بصورت دستورالعملها و مدلهای متحجّر و آیه های اجباری از جانب استالین و دستگاههای حزبی او دهها سال تبلیغ شدند.
مبنای اندیشگی لنین در عرصه تزهای سانترالیستی در مورد تشکیلات و سپس هژمونی، به دو استدلال مهم وی برمیگشت:
اول ضرورت مقابله با سلطه استبداد و بخصوص پلیس سیاسی تزاری.
دوم طرد اپورتونیسم از جنبش سوسیال دموکراتیک از طریق تمرکز عنصر آگاه و فرمانروائی سیاسی ـ تشکیلاتی آن.
در مورد استدلال نخست، باید توجه داشت که شرایط حاکم بر جامعه و دولت روسیه در اوائل قرن بیستم حاکی از رشد بغایت ناموزون بخشهای صنعت و شهر نسبت به کشاورزی و روستا، درجه بالای تراکم و تمرکز سرمایه صنعتی، همراه با انقیاد بورژوازی( به تزاریسم) و فقدان سلطه سیاسی آن، رشد سریع کمیّت متمرکز طبقه کارگر در عین فقدان دموکراسی سیاسی ،و گسستگی پیوند محافل سوسیال دموکرات از جنبش واقعی طبقه بود.
سمت گیری مبارزه طبقاتی پرولتاریا نه علیع طبقه بورژوازی بلکه عمدتا ضد کاپیتالیسم دولتی و استبداد بود. این خصوصیات به ماهیت مبارزات کارگران خصلت دموکراتیک می بخشید و در متن همین رونددموکراتیک، جنبش سوسیال دموکراسی در حال نضج و تکامل و سازمان یابی بود. بنابراین سازمان صدر جنبش سوسیال دموکراسی روسیه، برخلاف فراز و نشیبهای ارگانیک گذشته اروپا، با "تجربه ای معکوس" بزرگ می شد و از آن تآثیر می گرفت:
به قول رزا لوکزمبورگ ، درواقعیّت جاری مسآله «بر سر دست زدن به تجربه ایجاد یک جنبش سوسیال دموکراسی بود پیش از آن که دولت در دستهای بورژوازی قرار گرفته باشد.» (روزا لوکزامبورگ، مسائل سازمانی سوسیال دموکراسی) .
سازمان و نهضت سوسیالیستی اروپا، از بطن مبارزات روزمره و انقلابی پرولتاریا طی "یک قرن پیکار دموکراتیک" (مارکس) برخاسته و در پیوندی ارگانیک با بخشهای آگاه و انقلابی پرولتاریا رشد کرده بود. ولی لنین در روسیه قرن نوزده زندگی مبارزاتی و عمل بلاواسطه توده های کارگری را مبنای سازمان یابی و گسترش شبکه های تشکیلاتی قرار نداده ، بلکه ساختمان حزب را بر مبنای دو اصل زیر بنا کرد: اطاعت محض و یک طرفه کلیه واحدهای سازمانی از مرکزیت، و جدا بودن شدید اعضای حزب از طبقه [کارگر]و متحدان اجتماعیش،(سازمان یابی مخفی بر اساس قبول اساسنامه).
او "سوسیال دموکرات انقلابی، یعنی یک ژاکوبن دارای پیوند با ساز مان" را سنگ بنای جنبش محسوب می کرد. در اندیشه او تمرکز "ژاکوبن" ها تا کمیته مرکزی، بر اساس اصل اطاعت از بالا، الگوی سازمانی را تشکیل می داد.
به این ترتیب مسئله تمرکز در اندیشه سازمانی لنین، مفهومی مطلق و جدا از روند بهم گرایی مبارزاتی و وحدت طبقاتی و پیشگامی و قائمیت بخش آگاه پرولتری معنا می یافت. بخش پیشتاز و رزمنده کارگری، ضرورتا عضو حزب نبود، در حالی که پیوسته فعال بود و لذا عدم اتکا ارگانیک به این بخش و سازماندهی انقلابی به صورتی که خارج از کنترل و تاثیر مستقیم این بخش پرولتاریا باشد، عملا می توانست به تمرکزی بوروکراتیک منجر شود.
لنین بر این بوروکراتیسم غیر قابل اجتناب واقف بود ولی آن را در مقابل خطر اپورتونیسم می پذیرفت. او در این مورد به نقش عنصر آگاهی ایدئولوژیک، در قیاس با تاثیرات نهضت مستقیم و خودانگیخته و امکانات تعالی و شکوفایی آن، پر بها می داد. او "کمیته مرکزی" حزب را به اعتبار درک و دانش تئوریکش، جایگزین قابلیت انقلابی توده های پیشگام کارگری نموده، بطور مکانیکی حزب و مالاً کمیته مرکزی را "نماینده طبقه کارگر" می دانست. درحالی که وجود طبقه کارگر تنها در مناسبات تولیدی و در متن جایگاه های عینی جامعه متمایز می شد. و عیننت حیّ و حاضر آن در واقعیت پیکار اجتماعی طبقه نهفته و آگاه ترین، رزمنده ترین و استوارترین کارگران بطور طبیعی نمایندگان پرولتاریا در صحنه نبردهای بلاانقطاع بودند. برخلاف نظرات لنین، تاریخ جنبش در اروپا نشان داده بود که:
«سوسیال دموکراسی نه این که دارای پیوند با طبقه کارگر ، بلکه واقعیّت وجودی خود جنبش طبقه کارگر»(روزا لوکزامبورگ) بود .حال آنکه بر پایه اندیشه های لنین، منطق سازمانی انقلابیون سوسیال دموکراتی که حول یک مرکزیت بلامنازع سازمان یافته بودند، بر منطق عینی جنبش و قشر آگاه و انقلابی پرولتاریا پیشی می گرفت و بعضاً حتی احاطه و سلطه می یافت.
اصل نظارت و پروسه ارگانیک پرسش- تصحیح و تغییر از جانب کارگران آگاه و قشر پیکارگر کارگری مستقیم نبود، بلکه در حالت معمول فقط از کانال حزبی امکان می یافت.
این نقطه نظرات، در دورانی ابراز می شد که سوسیال دموکراسی روسیه در محافل مخفی و بطور عمده گسسته از جنبش طبقه کارگر و فاقد نفوذ اجتماعی گسترده و قابل توجه، درگیر جدالهای متعدد تئوریک بود(درداخل و خارج کشور)، در حالی که جامعه در مجموع به سمت اندیشه ها و نیروهای انقلابی و ضد استبدادی پیش می رفت. یعنی در شرایطی که چشم انداز قریب الوقوع بالاگرفتن پیکار و تحول بزرگ دموکراتیک نیازمند یکپارچگی طبقه کارگر( "طبقه ای برای خود)، اتحاد نیروهای انقلابی و دموکراتیک با جامعه/ با طبقه کارگر و همکاری و انسجام انقلابیون آگاه و سوسیالیست بود، در چنین شرایطی، نظریه لنین نمی توانست متضمن پیوند گسترده جنبش سوسیال دموکراسی با پرولتاریا و سایر زحمتکشان شود، بلکه صرفا قابلیت مانور و کشمکش فراکسیونی هواداران لنین را افزایش می داد و علاوه براین توان مقابله با پلیس سیاسی را افزایش می بخشید. حال آنکه در اصل، مسآله مبارزه و پیشرفت یک فراکسیون سیاسی در میان نبود، بلکه فراتر از آن، مسآله از میان برداشتن سدهای ضد دموکراتیک رژیم و شکاندن پلیس سیاسی تزاری دردستور کار بود. مسئله مبارزات وسیع میلیونها زحمتکش شهر و روستا، مسئله پیدایش جبهه ای گسترده پیکار کلیه اقشار و طبقات طالب دموکراسی داو مبارزه علیه استبداد بود.
- ادامه دارد -
پیرامون مساله هژمونی
کریم قصیم
کریم قصیم
پیشدرآمد: استبداد و سیستمی توتالیتر- مذهبی کماکان بر ایران سلطه دارد. سی و شش سالست که ولایت مطلقه فقیه حکومت می کند و کشور و مردم را به ورطه بحرانهای مهیب/ ویرانگر و مرگبار/ محیط زیستی و اقلیمی، اقتصادی ، بحران اتمی و عواقب مداخله گری همه جانبه منطقه ای، شکافهای مخّرب فرهنگی، تخریب شدید ارکان سلامت و بهداشت عمومی ، انحطاط اخلاقی و بی پناهی روانی و اعتیاد میلیونی و . . . فرو برده است.
خامنه ای و ساختارهای تحت امر و مسئولیتش، برغم هزار و یک مشگل درونی، آشکارا با حضور و جانبداری نظامی در جنگهای مذهبی(اسلامی) نامعلوم و گسترده منطقه ای گامهای خطرناک توسعه طلبی را در چند محور حساس ژئوپلیتیکی( سوریه،لبنان، به ویژه عراق، یمن، شمال آفریقا، و ای بسا محور پاکستان ؟) پیش رانده است. غرب هم، به اقتضای ساختارها و رهبریهای کشوری، و تکیه عمده به «سیاست اپیسمنت» و استمالت با ارتجاع منطقه و همکاریهای آشکار و نهان با ولایت فقیه، نه سدّ سدیدی در مقابل چنگ اندازی تهاجمی/ ایدئولوژیک نظامی/ ولایت فقیه به محورهای فوق الذکر ایجاد کرده ، و نه - برغم منشورهای حقوق بشری و مصوّبات ملل متحد و انواع بشارتها و خط و نشانهای تبلیغاتی موسمی - ، دستکم به طور جدّی پرونده نقض حقوق بشر «نظام» را در دستور افشاء قرار داده ، بل که پیوسته در تقلای «مذاکره» و جست و جوی نوعی «تفاهم و سازش» اتمی، و تمشیّت نیازها و بده بستانهای منطقه ای است.
حاصل آن که درعرصه منطقه و پهنه سیاست جهانی مربوطه، طی دهه های اخیر به طورکلّی اوضاع عمدتاً "دفع به افسد" شده، درچشم انداز منطقه ای نه این که هیچ شاهد مثال قابل اطمینانی جهت پیکار علیه ارتجاع و بنیادگرائی و جنگهای مذهبی قابل رؤیت نیست، که ملتها و زحمتکشان حوزه های ملی و منطقه ای آشکارا تنها و بی پناه مانده اند و تاوان جنگها و ماجراجوییهای ایدئولوژیک - نظامی «ارباب بی مروت دنیا» و منطقه خاورمیانه و نزدیک را می دهند. در نتیجه: حال و روز ُملک و مردم ایران - در معرض بحرانهای فزاینده داخلی و محاصره بحرانهای مرگبار خارجی - به لبه دره های افت و سقوط اکولوژیک و تمدنی رسیده، در صورت انفجار نظامی و شعله ورشدن جنگهای طولانی مذهبی/ منطقه ای، ایران هم ای بسا به اشدّ درجه آسیبها و ویرانیهای سراسری بی سابقه - مانند سوریه و عراق - گرفتار آید.
اکنون درایران، هر روز خبر اعدام های جدید و نقض حقوق اولیه شهروندان انتشار می یابد. هیچ کس از خطر زندان و شکنجه و اعدام در امان نیست. همزمان، اما، نارضائی های اجتماعی دربین اقشار و طبقات متوسط و نیز در بین کارگران کشور شعله می کشد، این جا و آن جا اعتراض و حق طلبی مدنی شجاعانه (گروه نسرین ستوده و . . .) ادامه دارد، آکسیونهای مطالباتی حتی دامنه ی سراسری به خود می گیرد(دراویش، وکلا، معلمان و کارگران و...). بی تردید پیکار آزادی و حق طلبی و عدالت خواهی سر ایستادن ندارد. . . ولی قطعاً به ارتقاء سطح جنبش جاری و افزایش انسجام و ژرفای درونی و متمایز پیکار نیازمندیم ، همچنین به گستره بیشتر مشارکت اقشار و طبقات تحت ستم. اینها لازمه قوت گیری و برآمدن و صف آرائی جدّی پیکارآزادی و سکولاریسم در برابر ارتجاع مذهبی حاکم می باشد. نگفته آشکارست که در یک افق مترقی و معطوف به دموکراسی، دو جناح اصلی و لازم و ملزوم همدیگر پیکار آزادی ایران را پیش می برند. گفته اند و درست است که ُهمای آزادی و عدالت خواهی با دو بال لیبرال و چپ دموکرات پرواز می کند.
پس، یکی از محورهای مهم و لازم، کوشش در جهت تقویت جنبش چپ و سرگرفتن وحدت سازمانها و عناصر چپ دموکراتیک است. مثلاً از راه امداد به شفافیّتها و همگرائیهای نظری و نیز اقدام به حصول اتحاد های امکانپذیر. حضور و کوشش بیش از پیش جریان چپ دموکراتیک، لازمه نقش آفرینی مثبت در بنای آلترناتیو سکولار ـ دموکرات (با ارکان بهم پیوسته درون و بیرون کشور) ،به منظور جایگزینی حاکمیّت ورشکسته ولایت فقیه در یک بهم ریختگی و خلاء قدرت سیاسی احتمالی است.
مبحث زیر به منظور سنجش انتقادی و رفع به احسن برخی مشگلات تئوریک مسیر فوق صورت می گیرد.
مساله هژمونی
1ـ مفهوم «هژمونی» و تاریخچه پیدایش و تحول آن
در فرهنگ مفاهیم "مارکسیستی ـ لنینیستی"که اولین بار به سال 1964 میلادی در جمهوری دموکراتیک آلمان(یکی از مهمترین کشورهای اردوگاه" سوسیالیسم واقعاًموجود") تحت نظر انستیتوی کتابداری دولتی منتشر گردید، تحت عنوان "هژمونی" چنین می خوانیم:
« نقش رهبری و هژمونی پرولتاریا در دوران امپریالیسم به معنی نقش رهبری کننده طبقه کارگر در انقلاب بورژوا ـ دموکراتیک (یا انقلاب ضد امپریالیستی ـ دموکراتیک) که نشانگر دیکتاتوری دموکراتیک ـ انقلابی کارگران و دهقانان می باشد". . . و اضافه می شود که "آموزه هژمونی پرولتاریا در انقلاب بورژوا ـ دموکراتیک، توسط لنین در کتاب دو تاکتیک سوسیال دموکراسی ......... (1905) انکشاف یافت.»
همین معنی را - بدون تغییر و درس گیری از تحولات زمان - در در چاپ های بعدی کتاب مذکور مورّخ 1969 و 1970 و سپس در چاپ دیگری از آن در کشور آلمان فدرال (1972) باز می یابیم. و این جملات در واقع فشرده تمام مطالبی است که سازمانهای م ـ ل ایران نیز زمان انقلاب 1979/1357 و دوران چند ساله بعدی، راجع به مسئله هژمونی برای گفتن داشتند. این نکته خود اندیشه برانگیز است که پس از گذشت متجاوز از 100 سال از نوشته فوق الذکر لنین ـ که حاوی یک سلسله مجادلات وی با منشویک ها و شرح برخی فرضیه های پیشنهادی اوست ـ با وجود رخ دادن انقلابات دموکراتیک گوناگون و به میان آمدن نقدها و طرحهای مختلفی درباره مسائل انقلابات و از جمله مسآله "هژمونی" ، هیچ گونه تغییر مهمی در فرمولبندی کتب و مواضع اردوگاهی صورت نگرفته بوده است. در حالی که ( به عنوان مثال مطرح در رساله حاضر) نگاهی به بررسیهای تحقیقی مارکسیست برجسته سالهای 20 و 30 ایتالیا، یعنی آنتونیو گرامشی درباره مفهوم و مضامین بدیع "هژمونی" روشن می کرده که چگونه تدوین کنندگان فرهنگ"مارکسیستی ـ لنینیستی"اردوگاهی، تنها فضیلت دیالکتیکی ـ تاریخی خود را در تکرار تزهایی می دانستند که لنین پیش کشیده بود و دیگران همچون مقلدان او آن تزها را تکرار کرده بودند.
نظریه هژمونی طلبی در افکار و ترویجات سازمانهای کلاسیک م ـ ل ایران درگذشته هیچگونه معنی دیگری جز طلب سهم بیشتر و گاه سرکردگی و تعیّن محوری و برتری نداشته است. کلیه مطالبی که ظاهرا به نام"پرولتاریا و دهقانان" تبلیغ می شدند/ بعضاً هنوزهم می شوند/، نقش پرده ساتری بر آن مطالبات سهم جویانه را بازی می کند و این روش قدرت طلبی سازمانی،در تاریخ جدید میهن ما و در مبارزات دمکراتیک 110 سال اخیر ایران سنتی دیرینه و مملو از خاطرات تلخ نشان داده است: از مواضع احسان اله خان در جنبش جنگل گرفته تا چگونگی برخورد حزب توده به جبهه ملی و شخص مصدق در نهضت دموکراتیک ـ ضد امپریالیستی سالهای 20 تا 32. تا مقالاتی که در نشریات م ـ ل ما راجع به "ضرورت هژمونی پرولتاریا در انقلاب دموکراتیک" نگاشته می شدند. جملگی اینها انباشته از نقل قولهایی از لنین، که بعضا از نوشته های او در دوره انقلاب 1905 و بخشا از مطالب مربوط به انقلاب اکتبر برداشته شده و اغلب بدون ذکر تاریخ و به صورتی التقاتی ذکر می شدند، طوری که بر خواننده معلوم نمی شد که بالاخره کدام بخش از نظریات لنین درباره انقلاب مورد استناد رفقای م ـ ل قرار دارد،مطالب انقلاب دموکراتیک و یا مربوط به انقلاب سوسیالیستی ؟
شخص لنین صراحتاً به این تفکیک و مرحله بندی صراحتا اعتقاد داشت، منشویکها هم به همچنین، گروه پلخانف نیز همین طور. تنها شخصیت معروف سوسیال دموکراسی که تمایزی مابین این دو نوع انقلاب قائل نبود و بر تئوری انقلاب مداوم پای می فشرد، لئو تروتسکی بود.
جالب این است که مقالات اکثر سازمانهای م ـ ل ( به جز اقلیت که با صراحت از انقلاب دموکراتیک یاد می کرد) عملا حاوی نقطه نظرات تروتسکی بود، در حالی که نقل قولهای توجیهی مربوطه، تماما از آثار لنین ـ منتهی به صورت اختلاطی از آثار مربوط به دو دوره انقلاب 1905 و اکتبر 1917 ـ برداشته می شدند. این اشارات از این جهت لازم اند که از نظر تئوریک مسئله "هژمونی" در ارتباط لاینفکی با مسئله "مرحله انقلاب" قرار دارد و کتاب "دو تاکتیک ....... " لنین هم در ژوئیه 1905 یعنی در اوایل انقلاب دمکراتیک علیه استبداد تزاری نگاشته شده است. البته بررسی مرحله انقلاب بخودی خود موضوع این نوشته نیست و لذا اشارات من صرفا جنبه فرعی دارند و در حدّی است که ضرورتا به مسئله "هژمونی" مربوط می گردد.
نکته دیگری که مقدمتا باید یادآوری کرد، چگونگی تبلیغ مسئله "هژمونی پرولتاریا در انقلاب دموکراتیک" است. کلیه نوشته های مربوط به این موضوع طوری نگاشته شده اند که گوئی این مسئله بصورتی که در "دو تاکتیک ........ " آمده جزو اصول خدشه ناپذیر مارکسیسم و تنها مبتکر آن شخص لنین بوده است. اما بررسی این مسئله نشان خواهد داد که چنین نیست. بحث مربوط به "هژمونی پرولتاریا" سالها پیش از انقلاب 1905 روسیه مطرح بوده و در سال انقلاب (1905) هم نه تنها لنین و جناح بلشویک بلکه منشویکها و سوسیال رولوسیونرها و ..... نیز در مورد مفهوم فوق صاحب نظر ویژه خود بودند. اما در حالی که جناحهای سوسیال دموکراسی روسیه در این سال درگیر پلمیکهای شدید علیه مواضع یکدیگر در مورد کم و کیف موضوع "هژمونی" بودند، رهبران و اندیشمندان طراز اول سوسیال دموکراسی اروپا کوچکترین اعتنای جدی به این موضوع از خود نشان نمی دادند، مگر به صورت انتقاد و سُخره به اصل وجودی مسئله. مثلا آگوست ببل، یکی از رهبران تراز اول حزب سوسیال دموکرات آلمان، ضمن انتقاد ملایم به "رفقای روسیه" آماده شده بود که در مجادله شدید فراکسیونهای روسیه میانجیگری کند. . . و کارل کائوتسکی یک بار به شوخی اشاره کرده بود که "رفقای روسیه بر سر پوست خرسی که هنوز شکار نشده جدال می کنند" (به نقل از کتاب "دو تاکتیک ....." ). و جالب این است که این بی تفاوتی رهبران انترناسیونال نسبت به جدال "هژمونی" همزمان بود با کوشش هر یک از جناح های ـ بلشویک و منشویک ـ روسیه در انتساب و انطباق نظریات خود به افکار و اندیشه های همان رهبران. مثلا لنین در همان کتاب معروف "دو تاکتیک .... " در جواب به استروه و سایر خرده گیریهای مخالفان، هرنوع افتراق نظر با کائوتسکی و ببل را منکر می شود:
"کی و کجا من ادعای خط مشی مخصوصی را در سوسیال دموکراسی بین المللی کرده ام که با خط مشی ببل و کائوتسکی یکی نبوده است".
(قابل توجه آن رفقایی که ناآگاه به مواضع لنین در مقاطع گوناگون انقلاب روسیه، نظر لنین را در انقلاب 1905 مغایر نظریات کائوتسکی می انگاشتند).
با این اشارات مختصر بازمی گردیم به سئوال پیشین خود: آیا مبتکر و مبدع موضوع "هژمونی" ـ آنطور که در ادبیات رسمی "اردوگاه سوسیالیستی» آمده بوده ـ لنین بود؟ برای دریافت پاسخ، بهتر است به تاریخچه این مفهوم نگاهی بیندازیم.
پیدایش مفهوم "هژمونی"
اولین جوانه های این اندیشه در آثار و نوشته های متفکران نسل کهن سوسیال دموکراسی روسیه، یعنی "گروه رهایی کار" قابل جستجو است، شخص پلخانف اولین بار در نیمه دهه هشتاد قرن نوزده با توجه خاص به شرایط مشخص بورژوازی و پرولتاریای روسیه، به این مسئله اشاراتی ابتدایی دارد:
« در روسیه بورژوازی هنوز به اندازه کافی قوی نیست که بتواند ابتکار مبارزه علیه استبداد را در دست گیرد. از این رو طبقه کارگر سازمان یافته مجبور خواهد شد که خواستهای انقلاب بورژوا ـ دموکراتیک را پیش کشد.»
(پری اندرسن، تنافضات گرامشی، ترجمه م ـ ش، مجله کاوش شماره های6، 7، 8).
اندرسن یادآوری می کند که پلخانف در این نوشته ها واژه مهم «تسلط» را برای قدرت سیاسی به کار می برد. در این جا نکته دیگری هم روشن می شود که ظاهرا از بدیهیات تئوریک باورهای "اردوگاهی" بوده و آن این است که موضوع "هژمونی پرولتاریا" در انقلاب دموکراتیک به هیچ روی در ارتباط با مسئله امپریالیسم و "انقلاب دموکراتیک در عصر امپریالیسم" نیست، بلکه صرفا استنتاجی تئوریک بوده است از ارزیابی شرایط اقتصادی ـ سیاسی خاص روسیه تزاری در اواخر قرن نوزدهم. کتاب "دو تاکتیک ...... " لنین هم سال پیش از رساله "امپریالیسم به مثابه آخرین مرحله ....... " او تحریر شده بود.
در دهه بعد، اکسلرود، یکی دیگر از اعضای برجسته "گروه رهایی کار" نیز به نقطه نظراتی شبیه عقاید پلخانف در این باره می رسد و با صراحت تازه ای ابراز می دارد که
« طبقه کارگر باید در مبارزه علیه استبداد نقشی مستقل و رهبری کننده (هژمونیک) بازی کند.» (همان جا).
باید دانست که چند دهه پیش از اینها، مارکس و انگلس، حین پیکارها و انقلابات دموکراتیک اروپا پیوسته از نقش مستقل طبقه کارگر در مبارزات دموکراتیک و "در جنگ برای کسب دموکراسی" یاد کرده بودند. منتهی آنها در مقابل حکومت مطلقه نیروهای طالب دموکراسی را در مفهوم "مردم" خلاصه می کردند و مقصود آنها عمدتا "طبقه کارگر و بورژوازی دموکرات" بود (نگاه کنید به نوشته های آنها در راینیشه سایتونگ). بنابراین توجه پلخانف و اکسلرود علاوه بر همسو بودن با نظریات مارکس، با روش تئوریک یاد شده در مانیفست کمونیست نیز خوانایی داشت. در مانیفست چنین آمده است:
« استنتاجات تئوریک کمونیست ها، به هیچ روی مبتنی بر افکار و اصولی نیست که این یا آن مصلح جهانی کشف یا اختراع کرده باشد. کمونیستها تنها روابط واقعی مبارزات طبقاتی موجود ـ نهضتی تاریخی را که در برابر دیدگان ما جاری است ـ بازگو می کنند.» (مجموعه آثار آلمانی مارکس ـ انگلس،جلد چهارم).
ولی برجستگی "نهضت تاریخی" روسیه در این ویژگی نهفته بود که پرولتاریای آن کشور در اواخر قرن نوزده ـ علیرغم قلّت کمّی نسبت به دهقانان ـ واجد درجه بالایی از تمرکز و تشکل در واحدهای بزرگ صنعتی بود: پرولتاریای روسیه سرگرم وسیعترین مبارزات سندیکائی و برخوردار از پشتوانه قشر عظیمی از روشنفکران انقلابی و سوسیالیست و نخبگان تراز اول سوسیال دموکراسی بود و در هیچ پیکار بزرگی نیز شکست نخورده بود، حال آن که دهقانان نسبتا عقب افتاده بودند و بورژوازی هم در انقیاد دربار تزار دست و پا می زد. بنابراین وقتی اکسلرود اشاره می کرد که در پیکار دموکراتیک و ضدّ استبداد تزاری به سبب "ناتوانی سیاسی کلیه طبقات دیگر، مسئولیت مرکزی و برجسته ای به پرولتاریا محول می شود" (همان جا)، در واقع او از داده های اجتماعی ـ سیاسی آن زمان روسیه استنتاج می کرد و گرایش نهفته در بطن پرولتری جامعه را برجسته می ساخت. کاستی نظریه او و پلخانف در آن جا بود که هردوی آنها به پتانسیل انقلابی دهقانان روسیه که بعدا فوران کرد عنایت نداشتند. حال آن که ضعف بورژوازی و قدرت پرولتاریا را خوب ارزیابی می کردند و به نقش پراهمیت طبقه کارگر در پیکار دموکراتیک و صف آرائی اپوزیسیون علیه حکومت مطلقه پی برده بودند.
اکسلرود چندی بعد ـ 1901 ـ طی نامه ای به آستروه، ضمن بررسی مسائل مربوط به انقلاب دموکراتیک آتی صریحا می نویسد:
« بخاطر موقعیت تاریخی پرولتاریای ما، سوسیال دموکراسی روس می تواند در مبارزه علیه استبداد هژمونی[سرکردگی] را به دست آورد.» (همان جا).
در این رویکرد و بیان اکسلرود پیکسوت اندیشه ای تدوین شده بود که بلافاصله نزد "نسل جوان" رهبران و متفکران سوسیال دموکراسی روسیه مقبول افتاد و مورد اقتباس قرار گرفت. آکسلرود مسئله هژمونی را این بار طوری مطرح می کرد که میان "طبقه کارگر" و "سوسیال دموکراسی" گونه ای اینهمانی (همسانی و همسویی؟) تداعی می شد و این امر در واقع ادامه سنت سوسیال دموکراسی اروپا به شمار می رفت.
جنبش مارکسیستی اروپای قرن نوزده بطور فزاینده ای با جنبش اجتماعی طبقه کارگر عجین و درآمیخته بود و احزاب سوسیال دموکراسی دامنه کارگری عظیمی داشتند طوری که به گفته روزا لوکزامبورگ "سوسیال دموکراسی خود جنبش طبقه کارگر است". امّا این موضوع در ارتباط با وضعیّت خاص سوسیال دموکراسی روسیه در آن زمان،- که گفتمان تازه ای درباب "حزب پیشقراول طبقه" و "سانترالیسم" پیش کشیده بودند - ، معنای تازه ای یافت و مسیر متمایزی پیدا کرد!
پری اندرسن در رساله فوق الذکر خود یادآوری می کند که « نسل جوان تئوریسین های مارکسیست (روسیه) فورا این مفهوم را گرفت .» (همان جا).
مارتف در همان سال در مقاله ای جدلی علیه "نسل کهن" اینطور نوشت:
« مبارزه مابین مارکسیستهای انتقادی و مارکسیستهای ارتدکس در حقیقت نخستین فصل مبارزه بین پرولتاریا و بورژوا ـ دموکراسی جهت کسب هژمونی سیاسی است». . .
و لنین نیز در همان زمان طی نامه ای به پلخانف "به هژمونی معروف سوسیال دموکراسی و ضرورت انتشار روزنامه ای به عنوان تنها وسیله موثر جهت تدارک هژمونی واقعی طبقه کارگر روسیه" اشاره می کند. آشکار بود که "نسل جوان" به ایده هژمونی به چشم دیگری نگاه می کرد. اینجا تاثیر آن اندیشه هایی دیده می شود که میان مفاهیم "آگاهی طبقاتی" و "طبقه" تفکیک تاریخی و عینی قائل بود (نگاه کنید به بحث لنین در این باره در کتاب چه باید کرد؟).
ادامه دارد
Inscription à :
Articles (Atom)