راز اشغال سفارت آمریکا درتهران !
عباس رحمتی
عباس رحمتی
تصرف سفارت آمریکا ( Iran hostage crisis) یا بحران گروگانگیری در ایران (دررسانهای دولتی ایران «تسخیر لانهٔ جاسوسی») به دوران ۴۴۴ روزهای از تخاصم میان دولت آمریکا و ایران گفته میشود که با حملهٔ تعدادی از دانشجویان پیرو خط امام و تصرف سفارت آمریکا در تهران و به گروگان گرفتن ۶۶ دیپلمات آمریکایی در ۱۳ آبان ۱۳۵۸ (برابر با ۴ نوامبر ۱۹۷۹) آغاز گردید و در ۳۰ دی۱۳۵۹ (برابر با ۲۰ ژانویه ۱۹۸۱) با پذیرش قرارداد الجزایر از سوی دولتهای ایران و آمریکا و آزادی گروگانها پایان یافت.
در جریان اشغال سفارت، کارمندان سفارت تلاش کردند مدارک و اطلاعات محرمانه را از بین ببرند، اما ایرانیان توانستند بخشی از آن اطلاعات را باز یافت کنند و حدود ۷۰ سند محرمانه توسط ایران منتشر شد. بسیاری از آن اسناد مربوط به فعالیتهای مخفیانه سیا در ایران میشد.
تنها سه روز پس از وقوع انقلاب ۱۳۵۷ و باوجود آن که دولت ایالات متحده دولت جدید ایران را به رسمیت شناخته بود، در صبح روز ۲۵ بهمن ماه، یک گروه مسلح احتمالاً از هواداران سازمان مارکسیست انقلابی موسوم به سازمان چریکهای فدایی خلق ایران و یا یک گروه مسلح مارکسیست دیگر به سفارت آمریکا در خیابان تخت جمشید یورش بردند. سفیر وقت آمریکا ویلیام سالیوان به تفنگداران دریایی محافظ سفارتخانه دستور داد تا تنها به منظور حفظ جان خود تیراندازی کنند و برای پراکنده کردن چریکهایی که اقدام به بالا رفتن از دیوارها کرده بودند، از گاز اشکآور استفاده نمایند. با وخیم تر شدن اوضاع، سالیوان با دولت موقت تماس حاصل کرده و از آنها کمک خواست. کارکنان سفارت سپس همگی خود را در اتاق گنبدی شکل مخابره خبر حبس کرده و اقدام به از بین بردن اسناد کردند. پس از آنکه مهاجمان، کارکنان سفارت را به مرگ و آتش زدن اتاق مخابره خبر تهدید کردند، به دستور سالیوان، آنان همگی تسلیم شدند. با اینحال امتناع روحالله خمینی رهبر انقلاب ۱۳۵۷، از تایید اقدام مذکور، ابراهیم یزدی وزیر امور خارجه دولت موقت را قادر ساخت تا به نمایندگی از دولتش، به این تنش پایان دهد. پس از گذشت دو ساعت، نیروهای کمیته انقلاب به همراه یزدی وارد درگیری شده و موفق شدند چریکها را به ترک سفارت ترغیب کنند، به این ترتیب در ساعت دوازده ظهر آن روز، کنترل سفارت آمریکا به دست مقامات دولت موقت افتاد. همان روز، روزنامه اطلاعات، در صفحه اول خود ذیل تیتر «سفارت آمریکا سقوط کرد» نوشت: «سرانجام سفارت آمریکا به تصرف ارتش انقلاب و چریکها درآمد. مأموران سفارت آمریکا و تفنگداران دریایی که از داخل سفارت تیراندازی میکردند، در این دقایق تسلیم شدند و چریکها و افراد مسلح به داخل سفارت رفتند.» یزدی ضمن عذرخواهی از سالیوان این واقعه را حاصل عوامل کنترل نشده انقلاب دانست و به او اطمینان داد که امنیت آنها از آن به بعد تضمین خواهد شد.[1]
باید عمیقتر دید، اگر سفارت آمریکا می بایستی اشغال می شد پس چرا در همان مقطع اول که چریکها آنرا در اشغال در آوردند تایید نشد و باز دولت موقت با همان شکل سابق در اختیار خود گرفت ؟نگارنده فکر میکند که پرونده هایی در آنجا وجود داشته است که علاوه بر بهشتی دست خمینی را هم باز می کرد و تا سیزده آبان 1358 فرصت پیدا میکنند خیلی از آنها را از بین ببرند ، در حالیکه بازرگان قصد داشت روابط ایران آمریکا را بهبود بخشد ولی بحران اشغال سفارت آمریکا در تهران ،چنین فرصتی را از کف او ربود.اخیرا در ویدئویی در فضای مجازی منتشر شده است، که منتظری در آنجا مطرح می کنه ما گروگانها را در زمان کارتر ا آزاد کنیم چون او خیلی کمک کرد تا ما(انقلاب ) به پیروزی برسیم!
اشغال سفارت با مشورت خمینی بود:
خمینی برای محکم کردن موقعیت رژیمش و براى ضربه زدن به دولت موقت و احتمال از بین بردن پرونده های پشت پرده ، دانشجويان خط خودش (امام )را به حمله به سفارتخانه آمريكا تشويق كرد و سفارت آمريكا را اشغال كردند و بدينصورت جناح هاى چپ تر ايران را تار و مار كرد . بقول بروس رایدل، از مقامات سابق سیا به بیبی سی فارسی میگوید" که آیت الله خمینی در روز ۱۳ آبان ۵۸ توانست کنترل جناح رادیکال و چپ انقلاب را در دست بگیرد" و اشغالگرى را " انقلاب دوم" نام نهاد و چنين راحت با اشغالگرى باز به هويت ايرانى ضربه (خود ) را محكمتر زد .به اين نكته شايدكسى اشاره نكرده باشد كه چرا سفارتخانه اشغال شد و چرا بعضى از سند ها افشاء نشد ؟ آيا پشت صحنه انقلاب اسلامى روشنتر ميشد ؟ آيا پرورنده هايى از خمينى و كسانى غير از بهشتى هم در آنجا موجود بود ه است كه تمامى كاغذ ها را در كاغذ خرد كن هاى برقى خرد كرده اند ؟ با بررسى اين افشاگرى كه اخيرن بى سى سي در واشنگتن دست زده است شايد نظرتان نسبت به گذشته عوض شود ! چرا خمينى انقلاب دومش ناميد و بهشتی یار غار خمینی که بود که قبل و بعد انقلاب با آمریکایی ها رابطه های گسترده داشت ؟ در زير به بررسي آن مي پردازيم .
پیروزی دوم'
در پی اشغال سفارت و اعلام حمایت قاطع رهبر و اکثر گروههای سیاسی از مهاجمان، بهشتی هم در پیوستن به «انقلاب دوم» و قطع تعاملاتش با «مرکز توطئه و طرحهای ضد انقلاب» تردیدی از خود نشان نداد.
به همین خاطر بود که مسئول وقت امور ایران در وزارت خارجه آمریکا در واشنگتن دیگر صدای آقای بهشتی را از تلفن نشنید. هنری پِرِکت و همکارانش حالا دیگر فقط به بیانیههای حزب وی دسترسی داشتند.
حزب جمهوری اسلامی فردای روز گروگان گیری با صدور بیانیهای بر موضع رهبر مبنی بر اینکه «تمام گرفتاریهای ما از آمریکاست» تاکید کرد و «عمل انقلابی دانشجویان مسلمان پیرو خط امام را واکنش مثبت و اجتناب ناپذیر ملتی زجر دیده و به پاخواسته در برابر دشمنی خونخوار و چپاولگر» دانست.
بروس رایدل، از مقامات سابق سیا به بیبی سی فارسی میگوید که آیت الله خمینی در روز ۱۳ آبان ۵۸ توانست کنترل جناح رادیکال و چپ انقلاب را در دست بگیرد.دراصل بنا نبودکه اینطوری شود ولی طمع آخوندها گوی قدرت را ربوده همه چیز را مال خود کردو خط دیگری را رفت. وبهشتی در قدرت گرفتن خمینی با کمک گرفتن از غربی ها نقش اساسی داشت . [2]
بروس رایدل ، میگوید: «بهشتی نایبی وفادار و بسیار کارآمد برای (خمینی) بود که میتوانست برای رسیدن به اهدافش به او کمک کند. اشغال سفارت و بحران گروگان گیری به آنها مکانیزمی داد برای آنچه در عمل انقلابی دوم بود.»
به نظر می رسد که تماسها و مذاکرات این یار وفادار آیت الله خمینی - از دیدارهای پنهانی با جورج لمبراکیس، جان استمپل و ویلیام سالیوان گرفته تا حضور در مراسم تحویل دادن ژنرال گست به سفارت آمریکا در شب پیروزی انقلاب و نیز برخوردهای دوستانه با مقامات ارشدی مانند بروس لینگن و هنری پِرِکت - همگی مانورهای تاکتیکی بوده باشد که در جهت تاسیس و تثبیت حکومت دینی مبتنی بر اصل ولایت فقیه انجام می شد.
آقای رایدل میافزاید: «انقلاب اول به سرنگونی شاه منجر شده بود. انقلاب دوم قدرت خمینی و آیت اللههای دو و برش را تحکیم کرد. عملا در جریان انقلاب دوم بود که همراهانی مانند (صادق) قطبزاده، (ابوالحسن) بنی صدر و (آیت الله محمد کاظم) شریعتمداری به طور موثر از قدرت کنار گذاشته شدند.» در یکی از مقالاتم نوشته بودم که خمینی به کمک نهضت آزادی ها سر کار آمد ولی طولی نکشید او خود به تنهایی قدرت را در دست گرفت و در واقع نمک را خورد و نمکدان را شکست! از حمایت مردم سوءاستفاده کرد به صورت آنها سیلی زد و ادامه دهندگانش هم اسید پاشی را براه انداختند به ننگین ترین حکومت در ایران ادامه دهند .
پس از دوران روشنگری در اروپا و با تحقق دو انقلاب بزرگ در اواخر قرن هیجدهم میلادی در فرانسه و امریکا انسان رها شده از حصار های قرون وسطی، خود را مجددا باز می یابد و با ایمان به توانایی های عقلانی و احساسی خویش و پرشور از تولدِ دوباره خویش دوران جدیدی را در حیات بشر رقم می زند. دورانی که از نظر عمق و سرعت تحولات قابل مقایسه با هیچ مقطعی از تاریخ بشر نیست. یکی از ویژگیهای بسیار بارز این دوران اما وجود و حضورِ شور و احساس در عرصه سیاست بود. رهبران و سیاست مداران نیز با برخورداری از استعداد و توانایی بکارگیری شور و احساس می توانستند رابطه نزدیکتری با مردم خود برقرار سازند. که می توان این تلفیق شور و احساس با سیاست را در بسیاری از انقلابها و جنبش های سیاسی-اجتماعی قرون نوزده و بیست مشاهده کرد.[
پیروزی 'انقلاب دوم'
در پی اشغال سفارت و اعلام حمایت قاطع رهبر و اکثر گروههای سیاسی از مهاجمان، بهشتی هم در پیوستن به «انقلاب دوم» و قطع تعاملاتش با «مرکز توطئه و طرحهای ضد انقلاب» تردیدی از خود نشان نداد.
به همین خاطر بود که مسئول وقت امور ایران در وزارت خارجه آمریکا در واشنگتن دیگر صدای آقای بهشتی را از تلفن نشنید. هنری پِرِکت و همکارانش حالا دیگر فقط به بیانیههای حزب وی دسترسی داشتند.
حزب جمهوری اسلامی فردای روز گروگان گیری با صدور بیانیهای بر موضع رهبر مبنی بر اینکه «تمام گرفتاریهای ما از آمریکاست» تاکید کرد و «عمل انقلابی دانشجویان مسلمان پیرو خط امام را واکنش مثبت و اجتناب ناپذیر ملتی زجر دیده و به پاخواسته در برابر دشمنی خونخوار و چپاولگر» دانست.
بروس رایدل، از مقامات سابق سیا به بیبی سی فارسی میگوید که آیت الله خمینی در روز ۱۳ آبان ۵۸ توانست کنترل جناح رادیکال و چپ انقلاب را در دست بگیرد.
او میگوید: «بهشتی نایبی وفادار و بسیار کارآمد برای (خمینی) بود که میتوانست برای رسیدن به اهدافش به او کمک کند. اشغال سفارت و بحران گروگان گیری به آنها مکانیزمی داد برای آنچه در عمل انقلابی دوم بود.»
به نظر می رسد که تماسها و مذاکرات این یار وفادار آیت الله خمینی - از دیدارهای پنهانی با جورج لمبراکیس، جان استمپل و ویلیام سالیوان گرفته تا حضور در مراسم تحویل دادن ژنرال گست به سفارت آمریکا در شب پیروزی انقلاب و نیز برخوردهای دوستانه با مقامات ارشدی مانند بروس لینگن و هنری پِرِکت - همگی مانورهای تاکتیکی بوده باشد که در جهت تاسیس و تثبیت حکومت دینی مبتنی بر اصل ولایت فقیه انجام می شد.
آقای رایدل میافزاید: «انقلاب اول به سرنگونی شاه منجر شده بود. انقلاب دوم قدرت خمینی و آیت اللههای دو و برش را تحکیم کرد. عملا در جریان انقلاب دوم بود که همراهانی مانند (صادق) قطبزاده، (ابوالحسن) بنی صدر و (آیت الله محمد کاظم) شریعتمداری به طور موثر از قدرت کنار گذاشته شدند.» در یکی از مقالاتم نوشته بودم که خمینی به کمک نهضت آزادی ها سر کار آمد ولی طولی نکشید او خود به تنهایی قدرت را در دست گرفت و در واقع نمک را خورد و نمکدان را شکاند !
هنری پِرِکت اما تنها مقام آمریکایی نیست که با این روحانی قدرتمند نزدیک به رهبر انقلاب در تماس مستقیم بوده. چند دیپلمات بازنشسته دیگر هم در مصاحبه های جداگانه به بیبی سی فارسی گفتهاند که در مقاطع مختلف با آقای بهشتی دیدارها و مذاکرات مهمی داشتهاند. ماهیت و دامنه تماسهای این روحانی ارشد با آمریکا همواره از بحث برانگیزترین موضوعات تاریخ انقلاب ایران بوده است.
اتهام 'زد و بند با شیطان بزرگ'
دانشجویان رادیکالی که ۳۵ سال پیش سفارت آمریکا در تهران را اشغال کردند میگفتند که با «اقدام انقلابی خود فعالیتهای جاسوسان آمریکایی در لانه جاسوسی را افشا کردند.»
انتشار اسناد «لانه جاسوسی آمریکا» به خصوص برای چهرههای سیاسی لیبرال مانند "عباس امیرانتظام" هزینه سنگینی در پی داشت. معاون نخست وزیر موقت پس از بازداشت باید در دادگاه توضیح میداد که چرا ویلیام سالیوان، سفیر سابق آمریکا، او را بنا بر عرف اداری و دیپلماتیک در نامهای رسمی «آقای عباس امیرانتظام عزیز» خطاب کرده. او در نهایت بنا بر اتهاماتی نظیر مخالفت با اصل ولایت فقیه، تلاش برای انحراف انقلاب و جاسوسی سالهای طولانی از عمرش را در پشت میلههای زندان گذراند.
طراحان اشغال سفارت در حالی علیه عباس امیرانتظام دست به «افشاگری» زدند که درباره اسناد مربوط به محمد بهشتی سکوت اختیار کردند.این طراحان در صدد بودند که اطرافیان خمینی تبرئه کنند و جلوه ی انقلابی به آنها بدهند .به این نمونه توجه کنید :
ابراهیم اصغرزاده، از اعضای شورای مرکزی «دانشجویان مسلمان پیرو خط امام» به بیبی سی فارسی میگوید که در مورد تماسهای آقای بهشتی با آمریکاییها اسنادی پیدا شده بود ولی آن اسناد «منفی» نبود و حتی شخصیت انقلابیوی را تایید میکرد. با نشان نداند این مدارکی دم خروس بیرون زد و مردم همه چیز را فهمیدند .همه چیز دست خودشان بود حتا اگر مدارکی از خود خمینی هم دال بر ارتباط آمریکا وجود داشت به بیرون درز پیدا نمی کرد ! بخاطر همین بود که در همان بدو ورود به سفارت ، دانشجویان سایر گروه ها را راه ندادند و از پذیرش رهبران گروه های سیاسی جلو گیری کردند .
اصغرزاده یکی از ذانشجویان میافزاید: «سندهای مربوط به آقای بهشتی را چندان مهم نمیدیدیم که شورای مرکزی تقاضای ملاقات با (آیت الله خمینی) را بکند و برود از امام کسب تکلیف کند. همین را کافی میدانستیم که آقای موسوی خوئینیها مطلع میشد و امام را در جریان میگذاشت.» همان طور که خمینی گفته بود زیاد میل نداشت که مدارکی از اطرافیانش در لانه جاسوسی کشف شود ، و بی بی سی به این مسئله اشاره می کند !
این در حالیست که بنا بر اظهارات مقامات آمریکایی که با آنها صحبت کردهام، تماسهای آقای بهشتی با آنان کم نبود.
به نظر میرسد که آیت الله خمینی یا حلقه قدرت نزدیک به او برملا شدن اسناد مربوط به آقای بهشتی را مصلحت نمیدانست؛ در فضای چپی و پرتشنج آن دوران، تماس مستقیم داشتن با بزرگترین «دشمن انقلاب» میتوانست هزینه بسیار سنگینی برای نایب رئیس مجلس خبرگان قانون اساسی داشته باشد.(بی بی سی )
با این حال، برخی مخالفان سرسخت محمد بهشتی او را «متخصص زد و بند با شیطان بزرگ» میخواندند. اما آقای بهشتی اتهام وابستگی به «خط سازش با آمریکا» را قویا رد میکرد.
او یک بار به روزنامه کیهان گفته بود: «صریحا میگویم که من همواره با خط سازش مخالف بودم و هستم و صریحا میگویم که در هیچ گفتوگو و مذاکرهای که به سمت آوانس به آمریکا دادن و آوانس از او گرفتن پیش برود و پیش رفته باشد حاضر نبودهام و اگر مذاکرهای بوده که دیگران در آن شرکت داشتهو خواستهاند مذاکره را به این سمت ببرند جلوی آن را گرفتهام.»
معدودی سند از جمله گزارش گفتوگوی روز هفتم آبان آقای بهشتی با مسئول ایران وزارت امور خارجه آمریکا و بروس لینگن، کاردار آمریکا در تهران هم که سالها پس از کشته شدن وی در بمب گذاری هفتم تیر ۱۳۶۰ منتشر شده، توسط دوستارانش مدرک تبرئه از اتهامات ارزیابی میشود.
ملاقات حضوری در تهران
هنری پِرِکت مسئول امور ایران در وزارت خارجه آمریکا در زمان انقلاب حدود یک هفته قبل از گروگان گیری، برای نخستین بار در تهران با آقای بهشتی، دبیرکل وقت حزب جمهوری اسلامی ملاقات کرده بود.
دیپلمات آمریکایی از سفر محرمانه خود برای گفتوگو با دولت بازرگان، استفاده کرد تا به دیدار روحانی مقتدری برود که بنا بر ارزیابی سازمانهای اطلاعاتی آمریکا، مرد شماره دوی حکومت بود.
با وجود گذشت ۳۵ سال از آن سفر، پِرِکت هنوز بهشتی را خوب به خاطر دارد.
او به بیبی سی فارسی میگوید: «(بهشتی) دمپایی پوشیده بود و جوراب نداشت، با اینکه پاییز بود و هوا قدری سرد. به چهرهای شباهت داشت که از کتابهای عهد عتیق آمده، شخصیتی با اقتدار، (برخوردش) معمولی و خوشایند بود.»
"هنری پِرِکت" به ایران رفته بود تا به مهدی بازرگان، نخست وزیر و ابراهیم یزدی، وزیر امور خارجه اطلاع دهد که جیمی کارتر پس از ماهها تردید، سرانجام تصمیم گرفته که به شاه سرگردان برای معالجه سرطان اجازه ورود به آمریکا را بدهد.
او و بروس لینگن، کاردار وقت آمریکا در تهران از مقامات ارشد دولت موقت خواستند که در برابر هجوم احتمالی تندروها، از سفارت محافظت کنند. پیام آنها به طرف ایرانی این بود که علی رغم ورود شاه، آمریکا انقلاب را پذیرفته و قصد تعامل با جمهوری اسلامی را دارد، اما آن طور که حوادث چند روز بعد نشان داد، در فضای انقلابی آن دوران، پیامهای دوستی واشنگتن در تهران خریدار زیادی نداشت.
به گفته آقای پرکت، امکان دیدارهای جداگانهاش با آیت الله منتظری و محمد بهشتی را ابراهیم یزدی فراهم کرد. بنا بر سند منتشر شده، هنری پِرِکت به همراه کاردار در اتاق انتظار مجلس سنای سابق که در آن زمان محل برگزاری جلسات مجلس خبرگان قانون اساسی بود با بهشتی ملاقات کردند.
آقای "پِرِکت " به بیبی سی فارسی میگوید: «از او پرسیدم بسیاری از ایرانیها که ایران را ترک کردهاند به وطنشان دلبستگی دارند و خیلی هم علاقه دارند که برگردند. آیا آنها میتوانند به ایران برگردند. بهشتی گفت، بله ما به این افراد احتیاج داریم و میتوانند برگردند، اما نباید فکر کنند که میتوانند انقلاب را تغییر بدهند. انقلاب، ایران را تغییر داده و نمیتوانند چیزی را عوض کنند.»
او میافزاید: «جلسه خوبی داشتیم. او مانند منتظری با لباس روحانیت و دمپایی آمده بود ولی خیلی محترم بود. نه، باید بگویم که به گرمی خوشامد گفت اما جدی بود.»
کاردار آمریکا هم میگوید آقای بهشتی آن روز برخوردی دوستانه داشت اما تعهدی نداد.
بروس لینگن میافزاید: «آن زمان به اندازه کافی آسودگی خیال داشتم که درخواست کنم اشخاصی مانند بهشتی من را ملاقات کنند، چرا که ما نیاز داشتیم که در رژیم حاکم به ویژه در بین رهبری روحانیت، آشنایانی پیدا کنیم.»
تماسهای محدود سالهای پیش از انقلاب:
انتشار اسناد «لانه جاسوسی آمریکا» به خصوص برای چهرههای سیاسی لیبرال مانند "عباس امیرانتظام" هزینه سنگینی در پی داشت. معاون نخست وزیر موقت پس از بازداشت باید در دادگاه توضیح میداد که چرا "ویلیام سالیوان"، سفیر سابق آمریکا، او را بنا بر عرف اداری و دیپلماتیک در نامهای رسمی «آقای عباس امیرانتظام عزیز» خطاب کرده. او در نهایت بنا بر اتهاماتی نظیر مخالفت با اصل ولایت فقیه، تلاش برای انحراف انقلاب و جاسوسی سالهای طولانی از عمرش را در پشت میلههای زندان گذراند.
طراحان اشغال سفارت در حالی علیه عباس امیرانتظام دست به «افشاگری» زدند که درباره اسناد مربوط به محمد بهشتی سکوت اختیار کردند.
هنری پِرِکت به ایران رفته بود تا به مهدی بازرگان، نخست وزیر و ابراهیم یزدی، وزیر امور خارجه اطلاع دهد که جیمی کارتر پس از ماهها تردید، سرانجام تصمیم گرفته که به شاه سرگردان برای معالجه سرطان اجازه ورود به آمریکا را بدهد.
او میافزاید: «جلسه خوبی داشتیم. او مانند منتظری با لباس روحانیت و دمپایی آمده بود ولی خیلی محترم بود. نه، باید بگویم که به گرمی خوشامد گفت اما جدی بود.»
کاردار آمریکا هم میگوید آقای بهشتی آن روز برخوردی دوستانه داشت اما تعهدی نداد.
بروس لینگن میافزاید: «آن زمان به اندازه کافی آسودگی خیال داشتم که درخواست کنم اشخاصی مانند بهشتی من را ملاقات کنند، چرا که ما نیاز داشتیم که در رژیم حاکم به ویژه در بین رهبری روحانیت، آشنایانی پیدا کنیم.»
دو مقام سابق دولت آمریکا (یکی دیپلمات و دیگری مامور سیا) که سابقه فعالیت در ایران را دارند میگویند که پیشینه آشناییسفارت آمریکا بامحمد بهشتی به دورانی برمی گردد که محمد رضا شاه پهلوی در اوج قدرت بود و با هرگونه ارتباط مقامات خارجی و مخالفانش به شدت برخورد میکرد.
بنا بر اظهارات آنها، یکی از کارکنان ارشد سفارت آمریکا در دوران ریاست جمهوری ریچارد نیکسون بهشتی را میشناخت و با او تماسهای محدودی داشت.
یک منبع که نمیخواهد نامش فاش شود از قول همکار سابقش که به دیدار محمد بهشتی میرفت میگوید: «او (بهشتی) در مورد چیزهای که به سفارت میگفت بسیار محتاط بود چرا که میترسید صحبتهایش به نحوی به شاه منتقل شود.»[3]و اين نشان دهنده اين است كه " بهشتى " همه به شاه وصل بود و هم به شيخ !
این دیپلمات بازنشسته میافزاید: «او نمیخواست به دردسر بیفتد. میخواست ما بدانیم که درباره مسائل مختلف چه نظری دارد. این کار را میشد خیلی ساده و عادی انجام داد ولی ابدا نمیخواست درگیر یک گفتوگوی طولانی با یک مقام سفارت آمریکا شود.»
هر دو منبع به نگارنده مقاله گفتهاند که فردی که از داخل سفارت به دیدار بهشتی میرفت دیپلماتی به ناماستنلی اسکودرو بود که بعدها سفیر آمریکا در تاجیکستان و جمهوری آذربایجان شد.
آقای اسکودرو بین سالهای ۱۹۷۱- ۱۹۷۵ میلادی در بخش سیاسی سفارت کار میکرد. او تا حدی به ایرانیها شباهت داشت و از آنجا که به خوبی فارسی صحبت میکرد، در بازار تهران دوستانی پیدا کرده بود ولی آن طور که همکاران سابقش میگویند، به خاطر تلاش برای تماس با آقای بهشتی و چند روحانی دیگر توسط روسایش در سفارت توبیخ شد.ولى گويا آمريكايى ها هم از سالها قبل بدنبال يك مهره بودند تا راحت تر سياست هاى خود را پيش ببرند !
"استنلی اسکودرو" در روزهای بحرانی انقلاب هم چند هفته به ایران اعزام شد تا به سفارت آمریکا برای ارزیابی اوضاع و تماس با مخالفان شاه کمک کند.
تلاشنگارنده این مقاله برای گفتوگو با آقای اسکودرو درباره خاطراتش از انقلاب و آقای بهشتی بینتیجه بوده است. او فقط در یک ایمیل کوتاه پاسخ داد که در ۷۲ سالگی «حافظهاش مانند گذشته کار نمیکند» و مطلب مهمی به خاطر نمیآورد که بخواهد بازگو کند.
در مجموعه اسناد سفارت از تماس احتمالی آقای اسکودرو با بهشتی مدرکی پیدا نکردهام ولی اسناد منتشره حاکیست که دیپلمات آمریکایی با یحیی نوری، از روحانیان مخالف شاه، دیدار و نظراتش را به واشنگتن منتقل کرده بود.
دیدارهای سرنوشت ساز در دوران انقلاب:
سابقه و فعاليتهاي بهشتى به زمان پهلوي باز ميگرد همان زمان كه شاه در اوج قدرت بسر ميبرد و همه چيز را زير نظر داشت ، خصوصا روابط خارجى و بند بازى ياى مربوطه به خارجيان بخوبى رصد مى كرد !
دو مقام سابق دولت آمریکا (یکی دیپلمات و دیگری مامور سیا) که سابقه فعالیت در ایران را دارند میگویند که پیشینه آشناییسفارت آمریکا بامحمد بهشتی به دورانی برمی گردد که محمد رضا شاه پهلوی در اوج قدرت بود و با هرگونه ارتباط مقامات خارجی و مخالفانش به شدت برخورد میکرد.
بنا بر اظهارات آنها، یکی از کارکنان ارشد سفارت آمریکا در دوران ریاست جمهوری ریچارد نیکسون بهشتی را میشناخت و با او تماسهای محدودی داشت.
یک منبع که نمیخواهد نامش فاش شود از قول همکار سابقش که به دیدار محمد بهشتی میرفت میگوید: «او (بهشتی) در مورد چیزهای که به سفارت میگفت بسیار محتاط بود چرا که میترسید صحبتهایش به نحوی به شاه منتقل شود.»
این دیپلمات بازنشسته میافزاید: «او نمیخواست به دردسر بیفتد. میخواست ما بدانیم که درباره مسائل مختلف چه نظری دارد. این کار را میشد خیلی ساده و عادی انجام داد ولی ابدا نمیخواست درگیر یک گفتوگوی طولانی با یک مقام سفارت آمریکا شود.»
هر دو منبع به نگارنده مقاله گفتهاند که فردی که از داخل سفارت به دیدار بهشتی میرفت دیپلماتی به ناماستنلی اسکودرو بود که بعدها سفیر آمریکا در تاجیکستان و جمهوری آذربایجان شد.
آقای اسکودرو بین سالهای ۱۹۷۱- ۱۹۷۵ میلادی در بخش سیاسی سفارت کار میکرد. او تا حدی به ایرانیها شباهت داشت و از آنجا که به خوبی فارسی صحبت میکرد، در بازار تهران دوستانی پیدا کرده بود ولی آن طور که همکاران سابقش میگویند، به خاطر تلاش برای تماس با آقای بهشتی و چند روحانی دیگر توسط روسایش در سفارت توبیخ شد.
استنلی اسکودرو در روزهای بحرانی انقلاب هم چند هفته به ایران اعزام شد تا به سفارت آمریکا برای ارزیابی اوضاع و تماس با مخالفان شاه کمک کند.
تلاشنگارنده این مقاله برای گفتوگو با آقای اسکودرو درباره خاطراتش از انقلاب و آقای بهشتی بینتیجه بوده است. او فقط در یک ایمیل کوتاه پاسخ داد که در ۷۲ سالگی «حافظهاش مانند گذشته کار نمیکند» و مطلب مهمی به خاطر نمیآورد که بخواهد بازگو کند.
در مجموعه اسناد سفارت از تماس احتمالی آقای اسکودرو با بهشتی مدرکی پیدا نکردهام ولی اسناد منتشره حاکیست که دیپلمات آمریکایی با یحیی نوری، از روحانیان مخالف شاه، دیدار و نظراتش را به واشنگتن منتقل کرده بود.
تماسهای محدود سالها پیش از انقلاب
محمد بهشتی شاید چند سال قبل از انقلاب تماسهای بسیار محدود و محتاطانهای با یک کارمند سفارت آمریکا داشت اما تماسهایش با سفارت آمریکا در روزهای بحرانی انقلاب بسیار جدی و در سطوح بالا بود.
او در واقع از معدود روحانیانی بود که در کنار رهبران نهضت آزادی با مقامات آمریکایی تماس داشت و در بعضی از دیدارهای سرنوشت ساز مهدی بازرگان و ویلیام سالیوان، سفیر وقت ایالات متحده، نیز حاضر میشد.
جورج لمبراکیس، رئیس بخش سیاسی سفارت در دوران انقلاب، میگوید که بهشتی را پس از بازگشت آیت الله خمینی به ایران و احتمالا پیش از سقوط دولت شاپور بختیار، یک بار ملاقات کرده است. این ملاقاتها مرتب تکرار میشود ولی از کم و کیف آنه سخنی به میان نمی آید !وقتی دست راست خمینی( بهشتی ) این همه ملاقات با مقامات آمریکایی داشته اند مسلما خمینی هم خبر از این ملاقاتها داشته است وسخنان و پیامهای خمینی را برای ارتباطات بعدی به آنها نیز میرسانده است
آقای لمبراکیس به بیبی سی فارسی میگوید: «او دست راست خمینی بود. دیگران هم بودند مثل یزدی که (در انقلاب) دخالت داشتند، اما به نظر میآمد که بهشتی از همه مهمتر بود. به همین خاطر بود که به دیدارش رفتم تا ببینم چکار میتوانیم بکنیم... اساسا او موضعی اتخاذ نکرد که بر اساس آن بخواهد کاری بکند یا نکند.»
وی میافزاید: «در آن مقطع، انقلاب به ثمر نرسیده بود. ما تلاش میکردیم به او توضیح بدهیم که اگر شاه مصالحه کند یا حتی برود، ایالات متحده لزوما با جایگزینی که احتمالا بخواهد جایش را بگیرد مخالفت نخواهد کرد… ما تنها بودیم. نشست کوتاهی داشتیم. هدف این بود که ببینیم آیا میتوانیم نشستهای بیشتری را برای برقراری نوعی رابطه برگزار کنیم یا نه.»معنی این جمله اینکه ما در باغ سبز را نشان میدهیم، شما خیالتان راحت باشد جایگزینی از آن شماست .
این مدرک دیگری است که نقش بهشتی را نشان میدهد ! "جان استمپل"، یکی از دیپلماتهای مسلط به زبان فارسی در سفارت که اخیرا برای دیدار با او به ایالت کنتاکی سفر کردم هم به یاد میآورد که محمد بهشتی را در یکی از جلسات محرمانه و سرنوشت ساز ویلیام سالیوان (سفیر آمریکا) با مهدی بازرگان و گروهی دیگر از روحانیان مخالف شاه دیده است.
او میگوید: «آن نشست برای مشخص کردن دقیق مواضع ما بود، اینکه ما در سیاست داخلی ایران ابدا دخالتی نمیکنیم و امیدواریم که خشونتی بروز نکند که دامن گیر شهروندان آمریکا که در ایران باقی مانده بودند شود و ایران را ترغیب میکنیم که به طور مسالمت آمیز موضوع رهبری کشور را مشخص کند چرا که همسایه شمالی (شوروی) منتظر است که از ناآرامی و بیثباتی سواستفاده کند.» مواضع آخری آمریکاییها هم اینکه رهبری راشما معین کنید و اسلامی هم معین کنید تا همسایه را مهار کنیم !
آقای استمپل میافزاید: «نشست مفیدی بود، از این نظر که نهضت آزادی - بهشتی، بازرگان و بقیه - به این نتیجه رسیدند که ما برای مداخله در اوضاع (ایران) برنامه نظامی تدارک ندیده بودیم. در روزها و هفتههای آتی، طوری رفتار کردند که نشان میداد اظهارات سفیر (سالیوان) را پذیرفتهاند.» در جای دیگر نوشته بودم که آمریکا با برنامه جلو آمده بود آنها تمایا بیشتر به لیبرالها داشتند و در مراحل بعد قصد کنار گذاشتن خمینی را داشتند ولی خمینی گوی رقابت را از آنها ربود و نه تنها لیبرالها که تمامی جناحها و گروه ها را قتل عام کرد.
نجات جان بلندپایهترین مقام نظامی آمریکا در ایران و پرسنل تحت امرش و بازگرداندن صحیح و سالم آنها به سفارت در شب پیروزی انقلاب میتواند یکی از رفتارهای مثبتی باشد که جان استپمل به آن اشاره میکند.
بهشتی 'ناجی ژنرال آمریکایی'
چارلز نس، معاون سفیر آمریکا در دوران انقلاب، به بیبی سی فارسی میگوید که در آستانه اعلام خبر بیطرفی ارتش و پیروزی انقلاب، یک بار با محمد بهشتی ملاقات داشته ولی دیدار آنها پشت درهای بسته یا پای میز مذاکره نبوده است.
آقای نس در ۹۰ سالگی هنوز به خاطر میآورد که سحرگاه ۲۲ بهمن، آقایان محمد بهشتی و ابراهیم یزدی ژنرال فیلیپ گست، بلندپایهترین مقام نظامی آمریکا در ایران (رئیس هیات مستشاران نظامی) و ۲۶ نفر از پرسنل نظامی آمریکا را از زیرزمین ستاد کل ارتش شاهنشاهی که چریکهای مسلح به آن حمله کرده بودند بیرون آوردند و صحیح و سالم به سفارت تحویل دادند.
چارلز نس میگوید: «خاطرم هست یزدی تلفن زد تا بگوید آن پرسنل نظامی را به سفارت میآورد. البته ما یزدی را خیلی خوب نمیشناختیم، مطمئن هم نبودیم شخصی که تماس گرفته بود واقعا یزدی باشد. به او گفتیم که آنها را از پشت سفارت بیاورند جایی که فکر میکردیم در صورتی که حقهای در کار باشد میتوانیم از یورش احتمالی به داخل سفارت جلوگیری کنیم. من محافظان تفنگدار نیروی دریایی را روی پشت بام سفارت و جاهای دیگر مستقر کرده بودم.»
او میافزاید: «زمانی که آمدند (متوجه شدیم) خودشان هستند. یادم نیست که سوار دو خودرو یا سه خودرو بودند. وارد کوچه تنگ (پشت سفارت) شدند. یزدی اول پیاده شد. بعد بهشتی از ماشین پیاده شد. او مرد عظیم الجثهای بود. من خیلی سپاسگزار بودم و این مساله را به هر دوی آنها گفتم، آنها در واقع این گروه (پرسنل نظامی) را از به گروگان گرفته شدن یا کشته شدن در تیراندازیها نجات داده بودند. هر دو بسیار محترم بودند ولی عجله داشتند که بروند و به کارهای دیگرشان برسند.»
به گفته آقای نس: «او (بهشتی) لبخند بزرگی بر صورتش داشت. آنها موفق شده بودند کاری بسیار ارزشمند برای ما و انسانهایی انجام دهند که جانشان نجات داده شده بود.»
معاون سفیر وقت آمریکا، نجات ژنرال گست را با هدف اثبات حسن نیتبه ایالات متحده ارزیابی میکند. ژنرال گست چهار ماه پس از پیروزی انقلاب، ایران را ترک کرد و زمانی که کارتر تصمیم به اقدام نظامی برای نجات گروگانها گرفت یکی از طراحان عملیات نافرجام طبس بود.
آقای گست در یک گفتوگوی تلفنی با نگارنده این مقاله، ماجرای نجات یافتن از زیر زمین ستاد کل ارتش را تایید کرد، اما حاضر به مصاحبه درباره وقایع انقلاب نشد چرا که به گفته او، برخی مسائلی که از آن مطلع است میتواند جنجالی باشد و به همین علت در سه دهه گذشته از مصاحبه مطبوعاتی خودداری کرده است.
گروگان: فقط شماره تلفن بهشتی را داشتیم
شما، شماره تلفنتان را به نزدیکترین و دوستداراترین ومحبوبترین کسان میدهید همان کاری که بهشتی قبل از انقلاب با آمریکایی ها انجام داده است . ویکتور تامست، معاون آخرین کاردار آمریکا در تهران، به خاطر دارد که در تابستان و پاییز سال ۵۸ او و شخص کاردار (بروس لینگن) حداقل دو دفعه به دیدار بهشتی رفتند، یک بار برای معارفه و دفعه دوم برای گفتوگو در مورد قراردادهای نظامی و مسایل مورد اختلاف دیگر.
آخرين حرفها در دقيقه نود با بهشتى توسط آخرين معاون كاردار آمريكا در تهران صورت ميگيرد!
آقای تامست میگوید: «فکر کنم بهشتی را در دفتر کارش ملاقات کردیم. به کتابخانهای شباهت داشت. دور تا دورش قفسه کتاب بود. ما نطق همشیگی خودمان را تکرار کردیم: پذیرفتهایم که تغییرات سیاسی در ایران رخ داده است، ما خواهان رابطه خوب با ایران هستیم و در عین حال میدانیم که این رابطه با رابطهای که با شاه داشتیم متفاوت خواهد بود. بهشتی ما را از دفترش بیرون نینداخت. ما حداقل یک بار دیگر هم به دیدارش رفتیم.»
روز گروگان گیری، ویکتور تامست، شخص کاردار و یکی از محافظان سفارت در وزارت امور خارجه ایران به دیدار ابراهیم یزدی رفته بودند که از حمله به سفارت مطلع شدند. این سه نفر شب را در ساختمان وزارت خارجه سر میکنند. آنها روز بعد (۱۴ آبان) از رادیو میشنوند که دولت بازرگان استعفا داده و شورای انقلاب امور کشور را در دست گرفته.
معاون کاردار میگوید در آن ساعات پرالتهاب به آقای بهشتی متوسل شدند.
او میافزاید: «بهشتی تنها عضو شورای انقلاب بود که ما شمارهاش را در دفترچه تلفنمان داشتیم و به او زنگ زدیم. او گوشی را برداشت. بروس (لینگن) در ظرف ۲۴ ساعت پس از آن هم چند بار دیگر با او صحبت کرد، درباره اینکه رمزی کلارک و بیل میلر عازم ایران هستند. آخرین باری که با بهشتی صحبت کردیم، کلارک و میلر در ترکیه بودند و ما با او درباره اجازه سفر آنها به ایران صحبت کردیم.» مدارک نشان از آن دارد که بهشتی آخرین امید آمریکایی ها بود که قبلا با او در ترکیه ملاقات داشته اند .
بیل میلر دیپلمات آمریکایی، در دوران حکومت شاه چند سالی در ایران ماموریت داشت و دوستان زیادی در بین جبهه ملی و نهضت آزادی پیدا کرده بود. رمزی کلارک، وزیر دادگستری پیشین آمریکا و فعال معروف ضد جنگ است که صراحتا از انقلاب حمایت میکرد. این حمایت هم دلیل دیگر حمایت آمریکایی ها از خمینی بود
معاون کاردار آمریکا میگوید: «بهشتی به نوعی ما را راهنمایی میکرد، درباره اینکه آنها باید چه اطلاعاتی ارائه کنند، مثل شماره دم هواپیما، تا برای فرود در مهرآباد مجوز بگیرند. صحبت با او تضمینی درباره نتیجه مذاکرات نبود، اما مسلما به طور معقولی امیدواری ایجاد کرد که آنها به تهران خواهند آمد و (برای آزادی گروگانها) مذاکره خواهند کرد.»
همینکه خمینی خرش را از پل عبور میدهد و قدرت را در دست میگیرد حرف آخرش را به آمریکایی ها میزند بله ،بی بی سی هم فهمیده و می نویسد :این آیت الله خمینی بود که از محل اقامتش در قم حرف آخر را زد. رهبر انقلاب اعلام کرد که فرستادگان کارتر اگر هم به ایران بیایند نه او آنها را خواهد پذیرفت و نه اعضای شورای انقلاب یا مقامات دولتی اجازه مذاکره با آنها را دارند.
در نتیجه، نامهای که آقایان کلارک و میلر از طرف جیمی کارتر خطاب به شخص آیت الله خمینی حمل میکردند هیچگاه به وی نرسید. آقای میلر سال هاست که آن نامه را قاب کرده و در یکی از اتاقهای خانهاش، واقع در حومه واشنگتن به عنوان یادگاری از شکست تلاشها برای مذاکره با رهبر انقلاب، به دیوار نصب کرده است.
او میگوید: «بهشتی نایبی وفادار و بسیار کارآمد برای (خمینی) بود که میتوانست برای رسیدن به اهدافش به او کمک کند. اشغال سفارت و بحران گروگان گیری به آنها مکانیزمی داد برای آنچه در عمل انقلابی دوم بود.»
به نظر می رسد که تماسها و مذاکرات این یار وفادار آیت الله خمینی - از دیدارهای پنهانی با جورج لمبراکیس، جان استمپل و ویلیام سالیوان گرفته تا حضور در مراسم تحویل دادن ژنرال گست به سفارت آمریکا در شب پیروزی انقلاب و نیز برخوردهای دوستانه با مقامات ارشدی مانند بروس لینگن و هنری پِرِکت - همگی مانورهای تاکتیکی بوده باشد که در جهت تاسیس و تثبیت حکومت دینی مبتنی بر اصل ولایت فقیه انجام می شد. این گفته ها جناب رایدل را فراموش نکنید که مرحله دوم انقلاب ( اشغال سفارت ) خروج از خط غربی است که کلاهی را حذف میکنند و قدرت را کاملا در دست میگیرند و تصفیه گروه و افراد آغاز میشود .
آقای رایدل میافزاید: «انقلاب اول به سرنگونی شاه منجر شده بود. انقلاب دوم قدرت خمینی و آیت اللههای دو و برش را تحکیم کرد. عملا در جریان انقلاب دوم بود که همراهانی مانند (صادق) قطبزاده، (ابوالحسن) بنی صدر و (آیت الله محمد کاظم) شریعتمداری به طور موثر از قدرت کنار گذاشته شدند.» خمینی همیشه می گفت یک ترکه را براحتی می شکنند ولی چند ترکه را نمی توانند بشکنند و با این شعار توانست همه را بدور خودش جمع کند وهمینکه قدرت را در دست گرفت همه را یا اعدام کرد و یا از کشور فراری داد و آمریکایی ها را هم که کمکش کرده بودند را همچنان منتظر و انگشت بردهان تا به امروز که همه انتظار شش ماه دیگر را میکشند و حالا تا آنزمان می کشند و تصفیه میکنند و اورانیوم غنی میکنند و میکشند تا زنده بمانند و باز دور تسلسل !
[١] ویکیپدیا فارسی، اشغال سفارت آمریکا
[2]از آيت ا ... شريعتمدارى پرسيده بود اقتصاد اسلامى چيست ؟ او پاسخ داده بود اقتصادى است نه شرقى است و نه غربى ، و هم شرقى است و غربى !
[3] بی بی سی- واشنگتن- 2 نوامبر 2014 - 11 آبان 1393
26دسامبر 2014
Aucun commentaire:
Enregistrer un commentaire